آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

«تربیت دینى‏» یکى از مباحث نوپاست که علاوه بر کشور ما، در کشورهاى دیگر نیز توجه مربیان تربیتى را به خود جلب نموده است. به دلیل حساسیت‏هایى که در کشور ما وجود دارد، این بحث‏بیش‏تر مورد توجه محققان ما قرار گرفته است. اما متاسفانه پیش از آن‏که الگوى مشخصى در زمینه تربیت دینى ارائه شود، زمزمه‏هاى مخالفت‏به گوش مى‏رسد. ولى علاوه بر این، موضوع مزبور ابعاد گوناگون دیگرى نیز دارد که در این میزگرد به برخى از آن‏ها پرداخته شده است. براى اطلاع هر چه بیش‏تر از این بحث و حوزه وسیع آن، بخش اول این میزگرد را به محضر اهل معرفت تقدیم مى‏داریم. پیش از همه، از بذل عنایت‏سروران معظم، حضرات حجج اسلام و المسلمین دکتر عباسعلى شاملى، دکتر سیداحمد رهنمایى و نیز دکتر محمود کریمى که در این میزگرد حضور یافتند، کمال امتنان را داریم.
معرفت: لطفا «تربیت دینى‏» را تعریف کنید و تفاوت آن را با آموزش دینى برشمارید. همچنین بفرمایید این بحث چه نسبتى با «تلقین‏» دارد؟
دکتر رهنمایى: هنگامى که بحث از تعریف ومفهوم‏شناسى «تربیت دینى‏» (religious education) از منظر مربیان و مفسران غربى به میان مى‏آید به سختى مى‏توان توافق چندانى در تفسیر تربیت دینى مشاهده کرد. از این نقطه‏نظر چنان که در تفسیر خود «تربیت‏» یا «دین‏» دست‏یابى به تعریف جامعى مشکل و پیچیده به‏نظر مى‏آید، این پیچیدگى به تعریف «تربیت دینى‏» نیز سرایت مى‏کند. شاید بتوان تربیت دینى را با توجه به مجموعه عناصرى که حاصل آنها شکل‏پذیرى تربیت دینى است تعریف کرد. در این صورت، باید دید معمولا چه اقدامات و تدابیرى از جانب مربى و متربى صورت مى‏گیرد تا تربیت دینى تحقق یابد. چنانچه وظایفى چون هدایت و نظارت مربى نسبت‏به متربى را در امر تربیت دینى معیار قرار دهیم، به این نتیجه خواهیم رسید که درجریان تربیت دینى، مربى لازم است‏به نقش هدایتگرانه خود واقف باشد، همچنین نظارت مستمرى را بر روند و پیشرفت تربیت دینى اعمال دارد، به گونه‏اى که هیچ‏گاه از آثار تربیتى و پرورشى که متربى از تربیت مربى مى‏پذیرد غافل نماند، و نسبت‏به موانع قطعى و یا احتمالى که بر سر راه تربیت دینى متربى قرار گرفته است‏بى‏توجه نباشد و عمل تربیت دینى را تا آنجا پیش برد که بتواند متربى را از مرحله عادت و خوگیرى نسبت‏به آموزه‏هاى دینى به مرحله ملکه شدن آموزه‏هاى دینى در نهاد او سوق دهد.
گاهى بحث از آموزش دینى به میان مى‏آید. در این صورت، اگر آموزش دینى را فرایندى جداى از تربیت دینى بدانیم، غرض از آموزش دینى آموزش و فراگیرى آموزه‏هاى دینى است که صرفا به قصد یادگیرى و کسب اطلاع از مسائل زیربنایى و یا روبنایى، جهان‏شناختى و یا عقیدتى یک دین انجام مى‏پذیرد و هیچ خاصیت تربیتى ندارد. آموزه‏ها و بایدها ونبایدهاى دینى حتى ممکن است در سطح بین‏المللى و آکادمیک توسط استادان و دانشجویان دین ناباور تدریس و فرا گرفته شود. امروزه تعداد مراکز و مؤسسات دین‏شناسى که به هدف صرفا آگاهانیدن دانش‏پژوهان رشته ادیان واحدهاى درسى دانشگاهى را به صورت تحقیق پیرامون مبانى و مسائل یک دین خاص و یا به شیوه مطالعات و تحقیقات بین ادیان تنظیم و ارائه مى‏کنند کم نمى‏باشد. این دسته فعالیت‏هاى آموزشى را نمى‏توان تربیت دینى نام نهاد; زیرا مقصود از این مطالعات تربیت موضوع انسانى براساس مبانى دینى نیست و از این رو، در راستاى التزام دانش‏پژوه نسبت‏به مبانى و معتقدات دین هیچ‏گونه هدایتى وجود ندارد. همچنین بر روند شکل‏گیرى یک شخصیت انسانى که بناست‏به عنوان یک متدین تربیت‏یابد هیچ‏گونه نظارت مستمر یا غیر مستمرى صورت نمى‏گیرد. به عکس، در مورد تربیت دینى این سنخ هدایت‏گرى و نظارت وجود دارد. به یک معنى مى‏توان چنین اظهار داشت که هر نوع تربیت دینى متضمن نوعى آموزش دینى است در صورتى که ممکن است عکس آن صادق نباشد; یعنى هر نوع آموزش دینى، نظیر آنچه بیان شد، مستلزم تربیت دینى نباشد.
«تربیت‏» از «تلقین‏» نیز از این جنبه متمایز مى‏گردد که اساسا تلقین ممکن است‏به عنوان یکى از شیوه‏هاى مؤثر و کارآمد در جریان تربیت مورد استفاده مربى قرار گیرد اما هیچ‏گاه مسانخ و مساوق تربیت نمى‏باشد. اثرى را که تلقین بر جاى مى‏گذارد معمولا یک اثر دفعى، زودگذر و ناپایدار است، در صورتى که اثر تربیت معمولا با دوام و پایدار مى‏باشد. واژه‏هاى «تربیت‏» و «تلقین‏» هر دو از باب تفعیل مى‏باشند و دلالت‏بر نوعى فعل و انفعال و تاثیر و تاثر دارند; فعلى که نوعا انفعال و تاثیرى که نوعا تاثرى را در پى دارد. منظور این است که عملیاتى از جانب مربى و یا تلقین کننده صورت مى‏پذیرد تا متقابلا اثرى از این عملیات بر شخصیت متربى و یا تلقین شونده بر جاى ماند. این عملیات از دو سنخ است که در نحوه صدور، غرض، شکل‏پذیرى و میزان پایدارى اثر از هم‏دیگر متمایز مى‏گردند. علاوه بر این، تربیت معمولا هنگامى تحقق مى‏یابد که متربى با آگاهى آموزه‏هاى تربیتى را فراگیرد و به طور آگاهانه به آن آموزه‏ها پاسخ مثبت دهد. این در حالى است که تلقین شونده معمولا از جنبه روانى و به صورتى ناآگاهانه تحت تاثیر القائات تلقین کننده قرار مى‏گیرد.
دکتر شاملى: براى توضیح مفهوم «تربیت دینى‏» خوب است ابتدا تصویر خودمان را با آنچه در غرب در این باب ارائه مى‏شود، مقایسه و مرزبندى کنیم. البته واژه غرب خود در برگیرنده قلمرو وسیعى از ایده‏ها و دیدگاه‏ها در اروپا و امریکاست که به سختى مى‏توان آن را در یک نظرگاه خاص محدود نمود. در این مصاحبه که رویکرد ما گشتالتى است منظورمان از غرب دیدگاهى است که مى‏توان از لابه‏لاى آثار مکتوب یا تجاربى که شخصا در امریکاى شمالى داشته‏ایم، جمع‏بندى و اظهار نماییم. غربى‏ها مقصود خود را از تربیت دینى با واژه (Religious Education) بیان مى‏کنند. در این واژه، هیچ‏وقت نمى‏توان تربیت را از آموزش و تعلیم جدا کرد. تربیت دینى فرایندى است که ابتدا به صورت شناختى است، سپس نگرش‏ها و گرایش‏ها را تحت تاثیر قرار مى‏دهد و آن‏گاه خودش را در رفتار نشان مى‏دهد. پس وقتى مى‏گوییم تربیت دینى، منظورمان تعلیم و تربیت دینى است. آنچه امروزه در مغرب زمین، از آن به (Education) یاد مى‏کنند، یک فرایند مشتمل بر آموزش و پرورش است; همان چیزى که ما از آن به عنوان «آموزش و پرورش‏» یاد مى‏کنیم. است و گاهى ( Informal Education) است; اولى همان روندى است که در مؤسسات و نهادهاى آموزش و پرورش جارى است، که از دوران پیش‏دبستانى آغاز و تا سطوح عالى ادامه مى‏یابد و دومى تعلیم و تربیت از غیر کانال نهادهاى رسمى آموزش و پرورش است; یعنى آن بخش از آموزش‏هایى که در سطح عمومى ارائه مى‏شود، خواه از طریق رسانه‏هاى گروهى مانند روزنامه‏ها یا رادیو - تلویزیون باشد و خواه از طریق داده‏هاى الکترونیکى و رایانه‏اى. آنچه مورد بحث ماست، مفهومى است که شامل این‏ها هم مى‏شود. حتى به نظر مى‏رسد که تربیت دینى غیررسمى را نیز که در غیر قالب نهادهایى هم‏چون مؤسسات آموزشى مطرح مى‏شود، در بر مى‏گیرد. ما از «تربیت دینى‏» همان کارى را مى‏فهمیم که انبیا: انجام دادند. بنابراین، مى‏توان تربیت دینى را مرادف با تربیت نبوى دانست; همان کارى که انبیا: در سطح عمومى جامعه، هم در شکل رسمى و هم در شکل غیر رسمى انجام مى‏دادند.
نکته دیگر این‏که شاید مفهوم‏شناسى «تربیت‏» کار دشوارى نباشد، گرچه توافق چندانى هم در این بحث وجود ندارد. مى‏توان «تربیت‏» را فرایند کمک به متربى در راه شکوفایى خودش در نظر گرفت. اما وقتى صفت «دینى‏» به آن اضافه مى‏شود، محل نزاع خواهد بود که یعنى چه; چه کنیم که متربى دست‏به خودشکوفایى دینى بزند؟ اصلا «دین‏» یعنى چه؟ بنابراین، محور بحث، تعریف «دین‏» خواهد بود و منظور از «تربیت دینى‏» یعنى این‏که براى متربى امکاناتى فراهم کنیم، آگاهى‏ها و اطلاعاتى به او بدهیم که با پاى خود در مسیر شکوفایى دینى جلو برود. البته، در تعریف «دین‏» هم کم‏تر مى‏توان توافق نظرى پیدا کرد. بعضى مى‏گویند: دین آن چیزى است که در زندگى انسان حالت قداست داشته باشد. بعضى دیگر مى‏گویند: دین همان جنبه معنویتى است که در کنار زندگى روزمره و مشغله‏هاى زندگى وجود دارد، این‏که گاهى در خودمان به امور غیر روزمره و غیر مادى احساس نیاز مى‏کنیم; همان چیزى که در غرب، از آن به ( Spirituality) یاد مى‏کنند. برخى دیگر دین را مساوى با تجربه‏هاى شخصى هر فرد از معارف دینى یا مناسک خاص آن مى‏دانند. در این تعریف تاکید روى تحلیل تجاربى است که حالت عرفانى دارد و در فضاى روانى فرد شکل مى‏گیرد. بعضى هم مى‏گویند: دین عبارت از یک نظام یا مجموعه‏اى متشکل از زیر مجموعه باورداشت‏ها، ارزش‏ها و احکام است. ما در تعریف «تربیت دینى‏» دنبال این هستیم که بدانیم چه باید بکنیم تا متربى در حوزه عقاید، ارزش‏ها و رفتار عملى از یک نظام خاصى پیروى کند و خودش را به آن ملتزم بداند. برخى از بزرگان اسلام‏شناس معاصر این تعریف را برگزیده‏اند; استاد بزرگوار آیة‏الله مصباح یزدى در مباحث گوناگون، به خصوص در کتاب معرفت‏شناسى (بخش مربوط به معرفت دینى) و جلد سوم کتاب پرسش‏ها و پاسخ‏ها این تعریف را از «دین‏» به دست مى‏دهند: مجموعه‏اى از عقاید، ارزش‏ها و احکام. در غرب هم «دین‏» ابتدا همین مفهوم را داشته است. (چون ادیان آسمانى یک رسالت‏بیش‏تر ندارند; ممکن است‏به فراخور نیازهاى زمان و مکان دایره احکام و ارزش‏ها سعه و ضیق پیدا کرده باشد، ولى کلیت دین و پیام آن یکى است.) اما به دنبال تحقق اصلاح‏گرایى دینى، به تدریج، از وسعت این مفهوم کاسته شده و سر از سکولاریزم درآورد. «سکولاریزم‏» یعنى: اعتماد بیش‏تر بر جنبه‏هاى عقلانى انسان و فردى‏سازى دین; یعنى: محدود ساختن حوزه نفوذ دین به جنبه‏هاى فردى که بیش‏تر هم بر ابعاد عاطفى متمرکز است; آن چیزى که بتواند احساسات و عواطف و هیجانات خاص یک فرد را در ابعاد معنوى تامین کند. این تعریف از «دین‏» بیش‏تر در مسیحیت، پس از عصر نوزایى اتفاق افتاده است. اما در این زمینه یهودى‏ها کم‏تر از این تحولات متاثر بودند; دست‏کم، وضعیت امروز آنان نشان مى‏دهد که آن‏ها پایبندى و التزام بیش‏ترى به دین داشته‏اند و دین را بیش‏تر از مسیحیان به زندگى‏شان کشیده‏اند. آن‏ها سعى مى‏کنند حتى به حرکت‏هاى اجتماعى و سیاسى خودشان هم رنگ دینى بدهند. حرکت جهانى صهیونیزم نمونه‏اى از این درهم‏تنیدگى است.
به هر روى، در مجموع مى‏توان گفت که بحث اصلى تربیت دینى در اسلام این است که چه کنیم که متربى آیین‏مدار و ملتزم به دین باشد. وقتى که بحث آیین‏مدارى یا دین‏دارى را مطرح مى‏کنیم، این بحث‏به چگونگى تحقق کفر و ایمان در تربیت دینى مربوط مى‏گردد و نقطه شروع تربیت دینى، که تحقق ایمان و تلاش یک مربى دینى است، از این جا شروع مى‏شود که فرد ابتدا متربى را مؤمن کند، از کفر بیرون بکشد، سپس کارى کند که چهار نوع رابطه او با خودش، با طبیعت، با جامعه و با خدا به شکل خاصى درآید. دین براى هر یک از این‏ها، دستور العمل‏ها و روش‏هایى ارائه مى‏دهد که با شیوه یک شخص سکولار و غیر متدین متفاوت است. بنابراین، آنچه را در مفهوم تربیت دینى، ما به دنبال آن هستیم، مؤمن‏سازى و تغییر روابط چهارگانه‏اى است که هر شخص مى‏تواند داشته باشد. در ساختار آموزش‏هایى که از طریق وحى‏صورت‏مى‏گیرد،این‏نقشى‏است که ما به تربیت دینى مى‏دهیم.
دکتر کریمى: «تربیت‏» مصدر «ربى یربى‏» تنها دو بار، آن هم به صورت فعل در قرآن کریم به کار رفته است، ولى «واژه‏هاى هم خانواده‏» آن همانند کلمه «رب‏» زیاد به کار رفته است. و به نظر مى‏رسد که مهم‏ترین دغدغه انبیا: نقش تربیتى آن‏ها بوده است. اگر بخواهیم کلمه «رب‏» را با کاربردهایى که در قرآن دارد، بررسى کنیم، مى‏بینیم بیش‏تر درگیرى‏هایى که پیامبران: با طاغوت‏هاى زمان خود داشته‏اند در زمینه خالقیت‏خداوند نبوده، بلکه درباره ربوبیت او بوده است; مثلا در داستان حضرت موسى(ع) و فرعون، موضوع «انا ربکم الاعلى‏» (نازعات: 24) مطرح مى‏شود که نشان مى‏دهد فرعون مى‏خواهد این نقش تربیتى و ربوبیت را مطرح کند. یا در مورد خود پیامبر اکرم(ص) در مقابله ایشان با مشرکان، قرآن مى‏فرماید: «و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله.» (عنکبوت: 61) آن‏ها در مساله خالقیت مشکلى ندارند، مشکل در مساله ربوبیت است همین‏طور نمرود با حضرت ابراهیم(ع) در مورد ربوبیت‏خداوند به احتجاج مى‏پردازد: «ا لم تر الى‏الذى حاج ابراهیم فى ربه...»(بقره: 285) و ظاهرا همین مساله ربوبیت الهى است که تنزل پیدا مى‏کند و ما در دنیا حیات اجتماعى، نام آن را «تربیت‏» مى‏گذاریم. به عبارت دیگر، وقتى انسان‏ها هم مى‏خواهند همان نقش بوبیت‏خداوندى یا شبیه آن را براى سلطه بر بشر ایفا کنند، این کار «تربیت‏» خوانده مى‏شود یا به عکس، اگر بخواهیم براى نزدیک کردن و مقرب ساختن بنده‏ها به خداوند از این نقش استفاده کنیم، این همان نقش تربیت دینى است.
معرفت: «تربیت‏» مورد نظر حضرتعالى به معناى «ربى‏» کردن است. چنین تعریفى با اهدافى که در تربیت دینى مطرح مى‏شود - که برخى بالاتر از ربى کردن و برخى نیز پایین‏تر از آن هستند - چگونه سازگار است; به عبارت دیگر، اگر بگوییم پیامبران: هدفشان تنها این بوده است که رب مردم را به آن‏ها معرفى کنند و مردم ربى شوند، این چگونه با اهداف تربیت دینى سازگار است؟
دکتر کریمى: به نظر مى‏رسد ارزش‏هایى که ما در تربیت‏به دنبال آن هستیم، به نوعى در کلمه «رب‏» نهفته است. به عبارت دیگر مفهوم «رب‏» بسیار وسیع‏تر از مالک و صاحب است. «رب‏» کسى است که اصلاح و تدبیر شؤون مربوب خود را، اعم از شؤون فردى، اجتماعى، مادى و یا معنوى، همه را بر عهده دارد. بنابراین، اگر بتوانیم با این تفسیر، ربى کردن مردم را عهده‏دار شویم، به نظر مى‏رسد که به هدف تربیت دینى نیز خواهیم رسید. علاوه بر این، وقتى هدف از بعثت انبیا: را در قرآن ملاحظه مى‏کنیم، مى‏بینیم آن‏ها براى تزکیه و تعلیم آمده‏اند; «یزکیهم و یعلمهم الکتاب‏»(آل عمران: 64) .معمولا وقتى هدف از بعثت انبیا: در قرآن مطرح مى‏شود، «یزکیهم‏» همراه با «یعلمهم‏» مى‏آید. در این‏جا مى‏توانیم از «تزکیه‏» به «تربیت‏» تعبیر کنیم و آن را از «تعلیم‏» (آموزش) جداناشدنى ببینیم. از آنجایى که در کتاب وحى، این دو تعبیر با هم آمده‏اند، با هم آمدن این دو تعبیر (تعلیم و تزکیه) در قرآن نشان مى‏دهد که نوعى ارتباط تنگاتنگ بین آنها وجود دارد. به دیگر سخن، مى‏توانیم بگوییم که تعلیم مورد نظر قرآن، صورت‏علمى‏تربیت است و تربیت صورت عملى تعلیم; یعنى: این دو با هم مى‏آمیزندتاانسان را به هدفى که خواست‏خدا و پیامبر(ص) است، برسانند.
دکتر شاملى: شاید بتوان گفت که «تربیت‏» از ماده «ربو» است. بنابراین، مى‏توان آنچه را جناب دکتر کریمى ذکر کردند از مختصات و ویژگى‏هاى تربیت دینى دانست; یکى از ویژگى‏هاى تربیت دینى این است که تربیت در جهت ربى سازى و الهى سازى فرد و جامعه باشد. اما بین «رب‏» و «ربو» نمى‏توانیم تجانس ایجاد کنیم، چون «رب‏» از ماده «ربب‏» است و «تربیت‏» از «ربو». «رب‏» در قرآن، هر جا به کار مى‏رود، طبق فرمایش حضرت استاد مصباح، به مفهوم خالق و مالک است. البته از لوازم مالکیت این است که امور تکمیلى مخلوقات خود را هم تدبیر مى‏کند. بنابراین، شاید بهتر باشد که براى پلى که مى‏خواهیم بین «تربیت‏» و «رب‏» بزنیم، از مختصات و ویژگى‏هاى تربیت دینى استفاده کنیم، نه این‏که بر اساس اشتقاق کبیر، آن‏ها را به یک ریشه برگردانیم.
دکتر رهنمایى: نقطه وفاقى که در این جا وجود دارد این است که «رب‏» و «تربیت‏» گرچه هم‏ریشه نیستند اما در هر صورت، براساس قانون اشتقاق کبیر این دو واژه از جنبه مفهومى به یکدیگر نزدیک مى‏باشند. حتى اگر بنابر نظر برخى از اهل لغت، ریشه «تربیت‏» ربا (مهموز لامى) باشد باز مى‏توان گفت که هر سه ریشه «ربو»، «ربب‏»، و «ربا» مشمول قانون اشتقاق کبیر هستند، بنابراین، در معنى به هم نزدیک مى‏باشند. اما چنان که تربیت را متضمن مفهوم ربى کردن بدانیم در این صورت هر کجا لفظ تربیت‏به کار رود باید با تربیت دینى مساوق باشد، در صورتى که چنین لازمه‏اى بر واژه ربیت‏به تنهایى مترتب نمى‏باشد. بله، تربیت دینى مى‏تواند چنین مفهومى را در بر گیرد.
معرفت: برداشت‏ها و تلقى‏هایى که از تربیت دینى وجود دارد، چه قدر در آسیب‏هایى که به تربیت دینى وارد مى‏شود تاثیر دارد؟ آیا اگر تربیت دینى را صرف آموزش بدانیم - همان‏گونه که بعضى از آن به پرکردن مغز دانش‏آموز تعبیر مى‏کنند - در این صورت، آسیبى به تربیت دینى وارد نمى‏شود؟ آیا این تلقى‏ها تاثیرى در ناکامى‏هاى تربیت دینى دارد یا خیر؟
دکتر رهنمایى: قبل از بررسى ماهیت آسیب‏رسانى برخى از برداشت‏ها و تلقى‏هاى مختلف و متنوعى که از تربیت دینى به عمل آمده است‏به جاست‏به‏طور کلى از عوامل آسیب‏زاى تربیت دینى سخن به میان آید. در طبقه‏بندى عوامل آسیب‏رسان، آسیب‏شناسى تربیت دینى را مى‏توان براساس آسیب‏هایى که از ناحیه مربى سر مى‏زند مورد بررسى قرار داد، به این معنى که گاهى شخص مربى خود دچار مشکلات و نابسامانى‏هایى است که تربیت دینى را نابسامان مى‏سازد. ممکن است عوامل آسیب‏زا از ناحیه متربى پدید آید، به این معنى که وى مثلا آمادگى و استعداد پذیرش تربیت دینى را ندارد و یا آن را در خود بروز نمى‏دهد و یا تحت تاثیر برخى عوامل منفى دیگرى است که در نارسایى تربیت دینى او اثر مى‏گذارد. در مرحله سوم عوامل آسیب‏زا مى‏تواند از ناحیه هر دو (مربى و متربى) شکل پذیرد. در این صورت، هم درکار مربى اشکالاتى وجود دارد و هم در پذیرش متربى، در عین حال که محتواى تربیت دینى کاملا صحیح است. از سوى دیگر، آسیب‏شناسى تربیت دینى مى‏تواند مربوط به روش‏شناسى تربیت دینى باشد و این‏که مربى با چه شیوه‏اى مى‏خواهد آموزه‏هاى دینى را بیاموزاند و متربى خود را براساس آموزه‏هاى دینى تربیت کند. همچنین مى‏توان گفت که عوامل آسیب‏زا گاه مربوط به محتواى تربیت دینى است. هر محتوایى که به اسم «دین‏» القاء مى‏شود و متربى تحت تاثیر آن قرار مى‏گیرد، نمى‏تواند صحیح باشد. و در مرحله آخر، آسیب‏شناسى تربیت دینى مى‏تواند از روش آسیب‏زا و محتواى آسیب رسان هر دو سر زند.
بنابراین، عوامل آسیب‏زا را مى‏توانیم در شش رده طبقه‏بندى کنیم. البته ممکن است طبقه‏بندى مذکور استقراء تام نباشد و موارد دیگرى نیز بتوان اضافه کرد. مثلا اگر تربیت دینى را علم زده کنیم - همان‏گونه که در غرب، پس از عصر نوزایى تا کنون چنین بوده است - مشکلاتى بروز مى‏کند که اکنون در غرب شاهد آن هستیم. پس در عصر نوزایى، به تدریج کارآیى و نقش مربیان دینى، که معمولا در کلیساها تربیت مى‏شدند و وظیفه‏شان تربیت دینى مردم بود، کم‏رنگ مى‏گردد. در مواردى به خصوص از اوایل قرن بیستم به این طرف، نظریه‏پردازان و متفکران عمل‏گرا و علم‏زده‏اى چون پیرز، ویلیام جیمز و جان دیویى خود را متکفل فلسفه دین، فلسفه تعلیم و تربیت و آموزش و تربیت دینى دانستند. این گروه از صاحب‏نظران و به عبارتى، این دسته از روشنفکران آمریکایى که خود تحصیل‏کرده و تربیت‏یافته جوامع مسیحى و خانواده‏هاى متدین بودند و حتى تا سنین خاصى پاى‏بندى خودرا به اصول و معارف دینى ابراز مى‏داشتند، رفته رفته، از آموزه‏هاى دینى و از التزام به آن‏ها دست کشیده و تا آنجا پیش رفتند که خود دین جدیدى را پى‏ریزى کردند. از جمله و یا دین انسان مدار (humanist trligion) به شمار مى‏رود. به نظر مى‏رسد یکى از آفت‏هاى تربیت دینى از همین جا نشات مى‏یابد که تربیت دینى را تحت تاثیر علم‏زدگى قرار دهیم. در زمینه علوم انسانى و گرایش‏هاى رایج آن، نظیر روان‏شناسى دین، جامعه‏شناسى دین وحتى تعلیم و تربیت دینى نمى‏توان حصول تربیت دینى را انتظار داشت. به عبارت دیگر، رشته‏هایى از این دست نمى‏تواند متکفل امر تربیت دینى باشد. در غیر این صورت، در ساحت دین وتربیت دینى، روان‏شناسى دین، مثلا نمى‏تواند ضرورت و اهمیت نقش دین و تربیت دینى را براى ما محرز کند. روان‏شناسى دین مى‏تواند عوامل ساختارى فردى و شخصیتى افراد رادر نظر بگیرد و شاید به این نتیجه برسدکه چه دینى متناسب با شخصیت افراد هست و یا چه آموزه‏هاى دینى در سازگارى با شخصیت افراد نمى‏باشد. و یا به عنوان مثال، جامعه‏شناسى دین هنگامى که در بافت اجتماعى و جامعه‏شناختى خود، حاصل تحقیقات خود را از منظر دین وتربیت دینى ارائه مى‏دهد، نمى‏تواند براى ما توجیه‏گر ضرورت و اهمیت دین خاصى باشد. شاید جامعه‏شناسى به این نتیجه برسد که دین متناسب با جوامع انسانى نیست. مگر جامعه‏شناسى سوسیالیستى دین را افیون ملت‏ها نمى‏داند؟! بنابراین، اگر تربیت دینى را علم‏زده کردیم و در ساحت تربیت دینى علم‏زدگى را رسوخ دادیم باید منتظر این آفت‏ها باشیم.
معرفت: منظور شما از «علم‏زدگى‏» در تربیت دینى چیست؟
دکتر رهنمایى: منظور من این نیست که ما در تربیت دینى نتوانیم از ابزارهاى کارامد و شیوه‏هاى مناسب علمى استفاده کنیم. به عنوان مثال، یکى از شیوه‏هاى بسیار مؤثر در روان‏شناسى، که به خصوص در «روان‏شناسى تبلیغ‏» مطرح است و مى‏تواند در روان‏شناسى تبلیغ دین و در روان‏شناسى دینى و حتى در تربیت دین نیز مورد استفاده قرار گیرد، ابزار بسیار مؤثرى هم‏چون «پیام نهانى‏» یا «تغییر و تحول گام به گام‏» مى‏باشد که اگر ازآن استفاده مطلوب بشود، نتایج‏خوبى به بار خواهد آورد. تعلیم و تربیت در سیاق کلى، یک فرایند است و باید مرحله به مرحله اجرا شود، همان‏گونه که تربیت دینى هم به همین صورت است. بنابراین، منظور این نیست که از شیوه‏ها و ابزارهاى علمى استفاده نکنیم، منظور این است که محتواى دین را بر اساس تفسیرهاى علمى رایج‏شکل ندهیم و ضرورت و اهمیت تربیت دینى را بر اساس توجیه‏هاى علمى تجزیه و تحلیل نکنیم; چنانچه روان‏شناسى دین بخواهد در این زمینه مطالعه کند که - مثلا - معنویت تا چه حد مى‏تواند در بهداشت روانى و نشاط انسان‏ها اثر بگذارد، این امر مطلوبى است و نتایج مطلوبى هم ممکن است‏به بار آورد، اما شناخت این‏که این چه سنخ معنویتى است که چنین تاثیرى دارد از عهده روان‏شناسى دین خارج است. امروزه برخى از روان‏پزشکان به این نتیجه رسیده‏اند که قریب هشتاد درصد امراض روانى و روحى را مى‏توان از طریق گرایش‏هاى معنوى درمان کرد، اما بیان اینکه این معنویت چگونه باید باشد در قلمرو روان‏شناسى دین نیست. ممکن است‏برخى حتى ورزش یوگا را - که معمولا چینى‏ها انجام مى‏دهند - نوعى معنویت‏بدانند! بیان این‏که آیا چنین چیزى نیز عنویت‏به حساب مى‏آید یا نه در قلمرو معارف دینى است و نه در حیطه علوم تجربى و یا انسانى.
به نظر مى‏رسد که وقتى علم رادرتبیین و تفسیر دین دخیل بدانیم به‏این معنا که علم بخواهد محک دین و آموزه‏هاى دینى باشد مثل آن است که ما یک دین نازل را (که از عالم وحى بر قلب‏پیامبر(ص) نازل شده است) دین تنزل‏یافته کنیم و آن را به قلمرو ذهنیت افرادى بیاوریم که مى‏خواهند در زمینه دین صحبت کنند. این مى‏تواند یکى از آسیب‏ها به‏شمار آید.
آسیب‏هاى تربیت دینى ناشى از عوامل شش‏گانه مزبور به اجمال عبارتند از: نبود نظارت مستمر مربى بر متربى; به کارگیرى شیوه‏هاى غلط در تربیت دین; رعایت نکردن تناسب سطوح سنى، علمى، جنسیتى و فرهنگى متربیان با آموزه‏هاى دینى; تطابق نداشتن گفتار مربى با عمل و رفتار خود; توجه نکردن به نیازهاى متربیان و رعایت ننمودن «الاولى فالاولى‏» و «الاهم فالاهم‏»; نگاه به تعلیم و تربیت‏به عنوان شغل و مجراى درآمد، نه به عنوان وظیفه انسانى و الهى - این مساله دنیازدگى تربیت دینى را به‏بار مى‏آورد; وجود نداشتن و یا روشن نبودن آموزه‏هاى دینى و تعلیم غلط آموزه‏هاى دینى. به عنوان مثال، اگر یک مربى نظرش نسبت‏به عرفان این باشد که متربى براى عارف شدن، باید از دنیا و لذایذ آن و جامعه انسانى پرهیز کند و به انزوا برود، چون آموزه حقى را به صورت منفى و غلط تعلیم داده‏است این‏چنین تعلیمى، خودش آسیب‏ساز مى‏باشد.
عامل دیگرى که به عنوان یک عامل آسیب‏زا از ناحیه مربیان ایجاد مى‏شود، اختلاف‏نظر برخى از فقهاى دینى در بعضى از مسائل مهم تربیت دینى است. هر چند اختلاف نظر بسیار مغتنم و مفید است و در هر موردى که تضارب آراء صورت گیرد مردم بهتر مسائل و واقعیات را درک مى‏کنند، اما به عنوان مثال، اگر دو نفر را که ملتزم به دین هستند، در نظر بگیریم، تلاش جدیشان هم بر این است که مرتکب محرمات الهى نشوند، ولى یکى به فرموده مرجع تقلیدش، مى‏تواند در معاملات بانکى وارد شود و دیگرى نمى‏تواند وارد شود. یا مثلا، سن تکلیف را، که یکى از موضوعات مهم تربیت دینى ما است، یکى از فقها مثلا مى‏گوید دختر در نه سالگى مکلف است و دیگرى مى‏گوید در سیزده سالگى، تصور کنید دو خواهرى را که یکى‏از آن‏ها مقلد این فقیه است و دیگرى را که مقلد آن فقیه است. همین مساله مقدارى آشفتگى - اگر نگوییم «آسیب‏» - در ذهن آن‏ها ایجاد مى‏کند که قابل رفع هم نیست. این آسیب ضعیفى است، ولى شاید سرانجام ذهنیت افراد را به جانب نادرستى سوق بدهد. مى‏دیدیم برخى جوانان لبنانى را که بسیار متدین و حزب‏اللهى هم بودند، وقتى با هم جلساتى داشتیم، از جمله چیزهایى که مکرر بر آن تاکید داشتند همین بود که چرا در مسائل دینى این‏قدر اختلاف نظر هست؟! نمى‏خواهیم بگوییم اختلاف نظر نباشد، ما نمى‏توانیم براى مراجع تقلید تکلیفى تعیین کنیم، ولى مراجع تقلید به عنوان مربیانى که نقش‏گذارند و افراد از آن‏ها تاثیر مى‏پذیرند، اختلاف فتاوایشان مى‏تواند از منظر تربیت دینى آسیب‏رسان باشد.
معرفت: در بحث تفاوت بین تلقین و تربیت، عده‏اى تربیت دینى را به صرف این‏که مشتمل بر تلقین است و آن را با آزادى انسان ناسازگار مى‏دانند، معتقدند که فقط باید به ارائه آموزه‏هاى دینى پرداخت و متربى را در پذیرش مختار قرار داد. با توجه به مجموعه معارفى که به خصوص از قرآن به دست مى‏آوریم و در آیات گوناگون، آن‏ها را به صورت القایى مطرح کرده است، آیا مى‏توان گفت: این همان القاست و بنابراین، القاء اشکالى ندارد یا این‏که تربیت القایى قابل قبول نیست؟
دکتر کریمى: چنان‏که مى‏دانید محور و پایگاه تربیت دینى و تربیت اسلامى فطرت انسانى است. ممکن است ما بر اثر روابط، کردار و رفتارى که داریم از فطرت خودمان فاصله بگیریم و همان‏گونه که در هر فاصله‏گرفتنى، مربى یا راهنما مى‏تواند دست ما را بگیرد و به راه صحیح برگرداند، زمانى هم که ما از فطرت خود فاصله بگیریم او مى‏تواند ما را به خودمان باز گرداند. پس اجبار و تلقین به معناى منفى آن در اینجا وجود ندارد.
نکته دیگر این است که در قرآن و احادیث‏بر «موعظه‏» به عنوان یکى از شیوه‏هاى هدایت‏بسیار تاکید شده است. در احادیث وارد شده است که انسان باید واعظ خودش باشد و از دیگران هم وعظ بپذیرد; یعنى دلش به حال خودش بسوزد، دنبال این باشد که نقاط انحراف خویش را پیدا کند. در حدیثى از امام باقر(ع) آمده است: آن کسى که از نفس خود براى خویش واعظى ندارد مطمئن باشد که موعظه دیگران به حال او سودى نخواهد بخشید. قرآن موعظه‏هایى را از قول لقمان حکیم، به منظور اهداف هدایتى و تربیتى خود نقل مى‏کند و این چیزى غیر از تلقین است.
از سوى دیگر، مربى تلقین کننده و فاعل صرف، و متربى منفعل صرف نیست، بلکه هر دو باید به نوعى فعلیت داشته باشند. فعلیت رب و مربى در آن است که متربى را به این مسیر دعوت کند. فعلیت متربى هم آن است که خودش احساس نیاز کند و در راه تامین این نیازها بکوشد، و اینجاست که مفهوم تربیت دینى از تلقین و القاء به معناى مصطلح آن متمایز مى‏شود و اگر فرضا تلقینى هم باشد آن است که در وجود و آفرینش خود، در آفرینش آسمان‏ها و زمین و جلوه‏هاى خداوند انسان به تفکر بپردازد تا خود راه و هدف را تشخیص دهد.
آیاتى در قرآن داریم که تزکیه و تطهیر را به خدا و رسول(ص) نسبت مى‏دهند. ما مى‏توانیم آنها را از مصداق‏هاى ربوبیت و تربیت‏بدانیم: «لکن یرید لیطهرکم‏»(مائده: 6); خداوند مى‏خواهد شما را تطهیر کند. در جاى دیگر مى‏فرماید: «رجال یحبون ان یتطهرون‏»(توبه: 108); مردانى که مشتاق طهارت و تهذیب نفس خود هستند. پس هم تطهیر از جانب خدا و رسول(ص) است و هم اشتیاق به تطهیر از جانب کسانى که متربى هستند، یعنى هر دو از نوعى فعلیت‏برخوردار هستند. در آیه کریمه دیگر آمده است: «قد افلح من زکیها»(الاعلى: 14) این اشاره به انسان و متربى دارد، مى‏گوید: تو خودت بیا در مسیر تزکیه قدم بگذار. در آیه دیگرى مى‏فرماید: «بل الله یزکى من یشاء»(نساء: 49). این آیات نشان مى‏دهد که در تربیت هر دو عنصر به نوعى سهیم هستند و چنین نیست که تلقین در کار باشد و یک طرف فاعل تام باشد و یک طرف منفعل تام.
معرفت: آیا تربیت دینى، که خود یکى از حوزه‏هاى تربیت است، شامل ابعاد و حوزه‏هاى دیگرى هم مى‏شود یا این‏که حوزه این تربیت از دیگر موضوعات تربیتى جداست؟ آیا مى‏توان گفت: به عنوان مثال، تربیت دینى کارى به تربیت اجتماعى یا سیاسى و مانند آن ندارد یا این‏که وقتى تربیت دینى انجام مى‏دهیم در واقع، به تربیت اجتماعى و سیاسى هم اقدام کرده‏ایم؟
دکتر شاملى: پاسخ این سؤال مى‏تواند، به سؤال قبلى نیز کمک کند که آیا تربیت دینى تفاوت جدى با تلقین یا تحمیل دارد یا خیر. یکى از انتقادهاى پسانوگراها (پست‏مدرنیست‏ها) به متفکران دوران پیش از خود این است که شما کارهایى را انجام مى‏دهید که بیش‏تر در قالب تلقین یا تحمیل‏است.اگر بخواهیم شاخصه‏هاى قلمرو تربیت دینى را مشخص کنیم، به گونه‏اى که ابعاد و ابهامات آن به خوبى بازشناخته شود، باید ابتدا ویژگى‏هاى‏آن‏را خوب بشناسیم و سپس آن را از سایر ابعاد تربیت جدا کنیم.
چنانچه پیش از این خاطرنشان ساختیم «تربیت دینى‏» مرادف با تربیت نبوى است; یعنى: کارى که انبیا(ع) مى‏کنند همان بحث تربیت دینى است. اگر چنین است، باید ببینیم که در قرآن کریم یا منابع دینى ما، انبیا(ع) با چه ویژگى و در چه شخصیتى تبلور پیدا کرده‏اند و شاخص‏هاى کارشان چیست. جمع‏بندى و تئوریزه کردن این ویژگى‏ها همان «تربیت دینى‏» است. دلیل این‏که من بر این تاکید دارم که تربیت دینى همان تربیت نبوى باشد، این است که اگر چنین باشد، مى‏توانیم ماموریتى را که انبیا(ع) در جوامع بشرى داشتند و کارهایى که مى‏کردند، را در زمان خودمان ملاک قرار دهیم و تحت عنوان نمونه کامل و صحیح تربیت دینى به کار ببریم.
ولى این‏که تربیت دینى چگونه از دیگر حوزه‏هاى تربیتى مانند تربیت اجتماعى یا اخلاقى یا سیاسى قابل تفکیک است، این بستگى دارد به آن که محور اصلى تربیت دینى - که دین است - به نظر شما چه مى‏باشد. در نگاه کسانى که دین را امرى مقدس، صرفا معنوى و فردى یا یک تجربه دینى مى‏دانند، چنین تفکیکى ممکن است. بسیارى از دین‏شناسان یا مربیان دینى اصلا «دین‏» را عبارت مى‏دانند از یک تجربه شخصى که فرد از اعمال دینى و پرستش خود دارد. بر اساس تعریفى که عرض کردم، دین مجموعه‏اى از عقاید، ارزش‏هاى اخلاقى و احکام عملى را شامل مى‏شود. بنابراین، تربیت اخلاقى هم در دل تربیت دینى وجود دارد; بخشى از آن را تشکیل مى‏دهد. ولى در تعاریف دیگر، چون دین به مفهوم خاصى در نظر گرفته مى‏شود، تربیت اخلاقى چیز دیگرى است. یعنى جزو مواد درسى است. به همین دلیل، در غرب، وقتى مى‏خواهید فرزندتان را در مدرسه یا مؤسسه‏اى ثبت‏نام کنید، از شما مى‏پرسند که آیا مى‏خواهید در برنامه ( شرکت کند یا (Moral Education) ؟ البته، این سؤال را براى گنجاندن آموزه‏هاى کاتولیک یا پروتستان مسیحیت در برنامه درسى دانش‏آموزان مى‏پرسند، وگرنه یهودیان مدارس خاصى براى خودشان دارند; چون مى‏خواهند آموزه‏هاى دینى یهود را در لابه‏لاى مسائل آموزشى معمولى جا بدهند. اگر شما خواستار آموزش به شیوه (Moral Education) بشوید، یعنى خواسته‏اید یک سلسله اصول اخلاقى مربوط به زندگى روزمره اجتماعى را به او بیاموزید، مانند این‏که سروقت‏به مدرسه برود، از کارش کم نگذارد، منظم باشد و چیزهایى که مى‏تواند هر فرد را در جامعه متمدن و درگیر، در این انبوه روابطى که دارد، به گونه‏اى تربیت کند که منضبط باشد. اما اگر کسى بخواهد (Education Religious) آموزش داده شود، آموزه‏هاى خاص دینى در برنامه درسى او گنجانده مى‏شود. البته «دین‏» به آن معنا که بشر باید عشق به مقدسات داشته باشد، به معنویات توجه کند و در کنار ابعاد مادى، آن‏ها را فراموش ننماید. در این حالت، مى‏توان گفت‏به معنویتى توجه مى‏کنند که به‏خصوص‏جنبه‏هاى عاطفى فرد راتامین مى‏کند.
بنابراین، وقتى مى‏خواهیم این‏ها را تفکیک کنیم، اگر مفهوم موردنظر ما وسیع باشد، مى‏تواند با تربیت اخلاقى رابطه عام و خاص داشته باشد، اما اگر تربیت دینى را مرادف تربیت نبوى بدانیم، براى این‏که شاخص‏گذارى کنیم و ببینیم که انبیا(ع) کار تربیتى‏شان در جامعه چه بوده است و قرآن از کار آن‏ها چه ترسیمى دارد، اولین شاخص تربیت انبیا(ع) این بوده است که آن‏ها در کار تربیتى‏شان متربى محور بوده‏اند. انسان‏شناسان در شیوه‏هاى درمانى خودشان، به خصوص کارل راجرز، شیوه‏اى را مطرح مى‏کنند به نام: (Client - Centered) . در این شیوه‏درمانى سعى نمى‏کنند از مافوق، چیزهایى را دیکته کنند، بلکه محور را شخص مراجعه‏کننده و فهم واقع‏بینانه مشکلات او قرار مى‏دهند، نه این‏که مجموعه‏اى از اطلاعات در ذهن داشته باشند و آن‏ها را به صورت قالبى با مراجعه‏کننده منطبق کنند; به صورت ماشینى (مکانیستى) برخورد نمى‏کنند، بلکه از خود انعطاف به خرج مى‏دهند، سعى مى‏کنند اول خود او را بشناسند و سپس فرد را یارى کنندتا خودشناسى و خودیابى کند. (البته با تعریفى که آن‏ها از «خود» دارند.)
شبیه همین روش مى‏تواند در بحث تربیت مطرح باشد. ما در تربیت، مى‏توانیم از مافوق، یک سلسله چیزهایى را که طبق دیدگاه و نگرش خودمان، آن‏ها را الگوهاى تربیتى مى‏دانیم، به مخاطب تلقین کنیم. اما راه دیگر آن است که او و نیازهاى او و واقعیت‏هاى او را بشناسیم و بر اساس آن عمل کنیم.
انبیا(ع) در جوامع انسانى، دو ماموریت اصلى داشتند: یکى دست زدن به تغییرات بزرگ اجتماعى براى تثبیت عدالت اجتماعى که تحت عنوان «جهاد اصغر» مطرح است و دیگرى دست زدن به تغییرات فردى و تعدیل شخصیت‏هاى افراد. در هر دو ماموریت، خود افراد محور بوده‏اند. در آیه شریفه‏اى که بحث عدالت اجتماعى را مطرح مى‏کند، پس از آن که مى‏فرماید: ما انبیا را با این ابزارها فرستادیم، مى‏فرماید: «لیقوم الناس بالقسط.» (حدید: 25); تا انسان‏ها به درجه‏اى از قابلیت و توانایى برسند که خودشان اقامه قسط کنند یعنى: انبیا برایشان اقامه قسط نمى‏کنند. یا وقتى بحث تغییر فردى مطرح مى‏شود، امیرالمؤمنین(ع) در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «ویثیروا لهم دفائن العقول.»(نهج‏البلاغه، ج 1، ص 6) انبیا(ع) گنج‏براى مردم نمى‏آورند، بلکه گنجى که در خودشان نهفته است، مردم باید نسبت‏به آن آگاه شوند و خودشان آن را بیرون بکشند. پس یکى از شاخص‏هاى اصلى تربیت دینى در نگاه انبیا(ع) و عمل آن‏ها، متربى محور بودن است، چه در بعد اجتماعى و چه در بعد فردى.
یکى دیگر از شاخصه‏هاى تربیت دینى - همان‏گونه که ذکر کردند - این است که تربیت دینى تحمیلى نیست; چون هم‏گام و هم‏گون با بنیادهاى فطرى انسان است، پذیرش دارد; یعنى: انسان‏ها به طور طبیعى و فطرى، آن را مى‏پذیرند، ساختار خلقت آن‏ها چنین اقتضا مى‏کند. از هم‏راه و هم‏گون بودن با ویژگى‏ها و نیازهاى فطرى در مى‏یابیم که تربیت دینى است‏یا تحمیلى. اما این‏که این تربیت نمى‏تواند تلقینى باشد، این موضوع را از آیات مبارکه‏اى که یکى از آن‏ها آیه دوم سوره جمعه است، به دست مى‏آوریم. این تربیت همان فرایندى است که انبیا(ع) به کار مى‏گیرند، براى این‏که با توجه به متربى محور بودن، این تحول را در فرد و جامعه ایجاد کنند. البته شیوه قرآن بر این است که تحولاتى را که انبیا(ع) قرار است در سطح اجتماعى و کلان ایجاد کنند،ابتدا از فرد شروع کنند;زیرا«ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم. »(انفال:52) ابتدا انبیا(ع)در مرحله فردى تحول ایجاد مى‏کنند،سپس برایند آن تغییرات‏فردى،نموداجتماعى‏پیدا مى‏کند.
در دومین کریمه سوره جمعه مى‏فرماید: «هو الذی بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.» این آیه سه مرحله را در این فرایند تربیت نبوى و دینى مطرح مى‏کند: تلاوت آیات، تزکیه، و تعلیم کتاب و حکمت. مرحله اول که عبارت است از «یتلوا علیهم آیاته‏» آن‏ها را متوجه آیات خدا مى‏کند; گام اول متربى محور بودن است; «و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین.» (آل عمران: 164) پیش از آن که این فرایند در تربیت نبوى انجام شود متربى سرگردان است، راهش را گم کرده، از مسیر فطرت خارج شده است. پس اول باید به او نهیب زده شود که به خود بیاید، درک پیدا کند و امکانات و قابلیت‏هاى خودش را بشناسد و بفهمد که آن‏ها براى رسیدن به هدف، چه کمکى مى‏تواند به او بکند. یکى از فیلسوفان تعلیم و تربیت قرن بیستم که در سال 1997 از دنیا رفت، فیلسوف برزیلى، پولو فریر ( است. او کتاب‏هاى متعددى دارد. در یکى از آن‏ها، («آموزش ستمدیدگان‏» (Pedagogy of the Oppressed) )بحثى را مطرح مى‏کند که متخصصان تعلیم و تربیت آن را یکى از خدمات بزرگ این فرد به حوزه تعلیم و تربیت مى‏دانند; مفهومى را مطرح مى‏کند تحت عنوان: «آگاه‏سازى و به خودآورى (Conscientization ». این فیلسوف کار خودش را بیش‏تر از نهضت‏سوادآموزى شروع کرد. چون در برزیل، استبداد نظامى حاکم بود، او تلاش مى‏کرد تا این شکل عمومى حکومت از بین برود; مى‏گفت: باید حرکت از مردم شروع شود، هر حرکت اجتماعى باید از دل توده‏ها بیرون بیاید. وقتى حرکتى از دل توده‏ها بیرون مى‏آید که افراد و شهروندان یک جامعه متوجه خودشان و نظامى که برایشان اهمیت دارد و قابلیت‏هاى خود باشند. او سپس مى‏گوید: وقتى شما مى‏خواهید نهضت‏سوادآموزى راه‏اندازى کنید، نباید هدفتان فقط این باشد که بگویید چند درصد بى‏سواد داریم و مى‏خواهیم کارى بکنیم که آن‏ها نوشتن و خواندن یاد بگیرند. این یک کار ابتدایى است. هدف اصلى در نهضت‏سوادآموزى باید ایجاد خودباورى در فرد باشد تا موقعیت‏ها و ویژگى‏هاى خاصى که او را احاطه کرده است‏به او نشان دهند و متوجهش کنند که چه چیزهایى دارد. شاید اگر این مفهوم را ازحوزه سیاسى - اجتماعى بیرون بیاوریم و آن را در جایگاه قرآنى قرار دهیم، همان «یتلوا علیهم آیاته‏» باشد; مرحله اول تربیت نبوى که تلاوت آیه است; یعنى: نشانه دادن به کسى که راهش را گم کرده و از قابلیت‏ها، امکانات و موجودیت‏هاى خود بى‏خبر است; خودباورى، خودشناسى و سپس خداشناسى.
همان‏گونه که قبلا عرض کردم، انبیا(ع) دو ماموریت‏بزرگ دارند: یکى رفع تعارضات اجتماعى و دیگرى رفع تعارضاتى که افراد در وجود خود دارند. در درون هر کس، به طور طبیعى، تعارضاتى بین دو نظام ارزشى وجود دارد; «فالهمها فجورها و تقویها.» ( شمس: 8)، کار انبیا(ع) این است که هر کس را با تلاوت آیات کمک کنند تا در گزینش این دو نظام ارزشى، موفق به انتخاب صحیح شود. این همان تزکیه است «تزکیه‏» و پیراسته کردن آن است که فرد از تعارض درونى بین دو نظام ارزشى، که یکى او را به «اخلد الى الارض.» (اعراف: 176) و دیگرى او را به «ارجعی الى ربک‏» (الفجر:28) سوق مى‏دهد، موفق بیرون بیاورند; به سمت‏خدا سوق دهند. گام دوم نتیجه همان خودباورى و خودشناسى است. حل تعارض درونى بین دو نظام ارزشى که یکى زمین‏گرا و دیگرى خداگراست. در سومین گام، فرد خودش، موقعیت، قابلیت و موجودیت‏خود را دریافته است و مى‏تواند در تعارض درونى خود، بین هدایت‏هاى رحمانى و وساوس شیطانى، طرف رحمانى را انتخاب بکند و مهیاى آموزش کتاب و حکمت گردد. در این فرایند، هیچ‏جا چیزى از تحمیل یا تلقین دیده نمى‏شود، بلکه دست او را مى‏گیریم تا با حل تعارضات درونى، بتواند به حل تعارضات اجتماعى «لیقوم الناس بالقسط‏» نایل آید. بنابراین، با تحلیلى که از ویژگى‏هاى تربیت دینى، که هم‏گام با فطرت است، به دست مى‏دهیم، همانند حرکتى که انبیا(ع) شروع کردند، مى‏توانیم انسان‏ها را به طور طبیعى تربیت دینى کنیم; یعنى فرد را به گونه‏اى امداد نماییم که با پاى خود به خودشناسى، خودیابى و خودشکوفایى دست‏یابد. این خودشکوفایى زمینه دست‏یابى به علم حکمت و سپس خدایابى است.
اما معلوم است که این تربیت غیر از مشاوره دینى است. گاهى پس از آسیب‏شناسى، مى‏خواهیم آن را درمان کنیم، در این صورت، بحث مشاوره پیش مى‏آید; یعنى روش کار ما روش آسیب‏شناختى است. اما تربیت‏یک فرایند بهنجار است. در این مرحله، از آسیب حرفى نیست، فرد را در همان بستر طبیعى کمک مى‏کنیم. انسان به طور طبیعى، متمایل به خلود الى الارض است، متمایل به جنبه‏هاى نقد زندگى است; چیزهایى که مشت پرکن است. به همین دلیل، در آیه مبارکه 213 بقره، وقتى هدف از بعثت انبیا(ع) را بشارت و انذار معرفى مى‏نماید، مى‏فرماید: «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه‏»; تا رفع اختلاف کنند. مسیر طبیعى به گونه‏اى است که اگر به خود بشر واگذاشته شود، به اختلاف و تنش مى‏انجامد. کار انبیا(ع) این است که با استفاده از نظام‏هاى خاص انذار و تبشیر، در سطح اجتماعى و فردى رفع اختلاف کنند. منتهى شروع این کار از سطح فردى است‏با ویژگى‏هایى که در سوره جمعه و چند جاى دیگر مطرح مى‏کند.
معرفت: آیا از آنچه گفته شد، مى‏توان چنین نتیجه گرفت که تربیت دینى القایى نیست، بلکه تلقینى است; علاوه بر این، تربیت دینى،سیاسى،اجتماعى‏واخلاقى‏هم هست؟
دکتر شاملى: تربیت دینى در مجموع، شامل همه ابعاد مزبور مى‏شود، ولى هر موقع قرار باشد متربى را در بعد خاصى جهت‏بدهیم، باید یکى یکى شروع کنیم. البته اصل دین فراگیر است، اما متناسب با تعریفى که از دین ارائه مى‏دهید - آن را دین حداقلى بدانید یا حداکثرى و قلمرو آن تا کجا باشد - سایر ابعاد داخل در آن یا از حوزه آن بیرون است. منتهى وقتى مى‏خواهید شروع به تربیت‏سیاسى بکنید، به متربى نحوه مشارکت در سرنوشتش را یاد مى‏دهید. شاید این موضوع ضرورتا مساوى با این نباشد که خودش و امکانات خودش را بیابد که در گام اول تربیت انبیا(ع) مطرح است، ولى وقتى مى‏گوییم تربیت دینى شامل این ابعاد هم مى‏شود یعنى: همه در یک مجموعه داخل است، به شرط آن که تعریف ما از دین روشن باشد.
دکتر کریمى: البته همان‏گونه که گفته شد، تربیت دینى مى‏تواند تعریف‏هاى متفاوتى داشته باشد. تربیت دینى به مفهومى که بیش‏تر در غرب مطرح است همان تربیت‏بر اساس تعالیم کلیسا است که به اعمال فردى یا به تعبیر خود آنها ( Spirituality) توجه دارد. مسائل اجتماعى و سیاسى و مانند آن به هیچ وجه در حوزه این گونه تربیت داخل نمى‏شود. اگر در یک محیط غربى (Religious Education) مطرح شود کم‏تر به ذهن کسى متبادر مى‏شود که ربیت‏سیاسى یا اجتماعى هم در آن داخل باشد. ولى ما با توجه به منابع دینى خودمان، مى‏دانیم که این‏ها در کنار هم قرار دارند. اصلا این منابع آمده‏اند تا بیان کنند که تربیت دینى همه جوانب و نیازهاى انسان را مورد توجه قرار مى‏دهد. آن‏جا که ارتباط با خدا است «یقیمون الصلوة‏»، ارتباط با خلق خدا هم هست «یؤتون الزکوة‏». حج نیز علاوه بر این که یک عبادت فردى است‏بعد اجتماعى نیز دارد که مهمتر و چشمگیرتر از بعد فردى آن است. نماز جماعت هم نشانگر آن است که دین اسلام نمودى اجتماعى دارد و اصلا نمودهاى اجتماعى دین ما بسیار وسیع‏تر از نمودهاى فردى است، بر خلاف مسیحیت. بنابراین، تربیت دینى ما در حوزه اسلامى‏مان با تربیت دینى مسیحى تفاوت‏هاى بسیارى دارد.
دکتر رهنمایى: این موضوع با تعریفى که ما از دین داریم مرتبط است. ما اگر دین را خاستگاه همه مسائل روبنایى از جمله سیاست، فرهنگ، اقتصاد و جامعه بدانیم، یک جور نگاه خاصى به تفسیر دینى و تربیت دینى داریم. در این صورت معتقدیم حتى اگر مسائل سیاسى و اجتماعى هم آموخته شود، آنچه مسائل سیاسى یا اقتصادى ما را تحت الشعاع قرار مى‏دهد، تربیت دینى است; یعنى تربیت دینى همه جا به عنوان یک روح جارى و سارى است. اگر دین را به عنوان یک روح، در کالبد همه نهادهاى اجتماعى و فردى جارى بدانیم، جا دارد که بگوییم: تربیت‏سیاسى ما هم از تربیت دینى ما رنگ گرفته است، هر چند موضوعا مى‏توان آن‏ها را دو جا مطرح کرد. منتهى در عین حال،آن‏جاکه مربى دین‏مدار سیاست ما بر اساس آموزه‏هاى دینى، سیاست راآموزش‏مى‏دهدوافرادراتربیت مى‏کند، بر اساس سیاست‏خاصى این کار را مى‏کند که الهام‏گرفته از دین است. به نظر مى‏رسد این تعبیر تا حدى به آن چیزى که پرفسور نصر هم بر آن تاکید دارد، نزدیک است که ما در تعریف دین و آنچه متعلق دین قرار مى‏گیرد، نگاه کنیم به عرفى که پاى‏بند به آن دین و ملتزم به آن است. در این صورت، مى‏توانیم بهترین تعریف‏ها را ارائه دهیم. به نظر مى‏رسد که اگر ما بخواهیم بر دین اسلام تاکید کنیم، به دلیل جامعیتى که این دین داشته و با توجه به سیره‏اى که پیامبر اکرم(ص) به عنوان یک میراث‏گران‏بهاباقى‏گذاشتند، مى‏بینیم که همه عناصر وجودى ما در زندگى فردى و اجتماعى تحت‏الشعاع تربیت دینى قرار مى‏گیرد. عبارت «یتلوا علیهم آیاته‏» همه چیز را به ما نشان مى‏دهد، هم سیاست، هم دیانت و هم فرهنگ را. پس به این نتیجه مى‏رسیم که حتى خاستگاه سیاسى و فرهنگى ما دین ماست.
معرفت: آیا مى‏توان گفت: متناسب با این‏که قلمرو دین را چه بدانیم، تربیت دینى هم بر همان اساس تعریف مى‏شود; اگر قلمرو دین صرفا فردى باشد، تربیت دینى فقط شامل فرد مى‏شود و اگر قلمرو آن ابعاد دیگر را هم شامل شود، تربیت دینى شامل آن نیز خواهد شد؟
دکتر شاملى: بله، اما هر کدام به نوبه خود; چنین نیست که وقتى کسى را تربیت کردید،هم‏زمان در همه ابعاد تربیت‏شود. خیر،او در این مجموعه تربیت مى‏پذیرد،امابه نوبه خود،به هر کدام از جنبه‏ها باید رسیدگى کرد:بعدسیاسى،بعد عقلانى، بعد عاطفى و دیگر ابعاد.
دکتر رهنمایى: البته این به این معنا نیست که ما بگوییم همه تفاسیرى که از دین شده صحیح مى‏باشد و حق دین را ادا کرده‏است، بلکه به هر حال، تعریفى از دین حق است. سایر تعاریف هم به جزئیات و یا تنها به جنبه‏هایى از جوانب دینى پرداخته و یا آن‏گونه که لازم بوده‏است دین را نشناسانده‏اند. این بستگى دارد به نظر افرادى که از دین تعریفى ارائه مى‏دهند. وقتى مقایسه کنیم برداشتى را که یک مربى ملتزم به دین اسلام از این دین دارد با برداشتى که یک مربى غربى از آن دارد، متوجه این تفاوت‏ها مى‏شویم.
دکتر کریمى: نکته دیگرى هم این‏جا مطرح مى‏شود: این‏که ما تعریف دین را از ملتزمان به آن بگیریم، آیا چنین تعریفى با آنچه در منابع دینى آمده الزاما مطابقت دارد؟ آیا این تعریف مى‏تواند تحریفات و تغییراتى را که عرف در دین به‏وجود آورده معلوم کند؟ در طول تاریخ تحولاتى در برخى احکام و ارزش‏هاى دینى به وجود آمده یا حکومت‏ها تغییراتى در دین ایجاد کرده‏اند که ممکن است ملتزم به دین آن‏ها را جزئى از دین محسوب کند در حالى که آنها به هیچ‏وجه مورد نظر منابع اصلى دین و شارع نیستند. این مشکل چگونه قابل توجیه است؟
دکتر رهنمایى: منظور از لفظ «ملتزم به دین‏» کسى است که تمام جوانب را زیر نظر بگیرد، حتى این نکته را که دین او وحیانى است و از مصدر وحى سرچشمه گرفته است. بنابراین، منظور از «عرف‏» در این زمینه عرفى است که دین‏شناس است و به تمام جوانب دین آگاهى دارد; عرف خاصى که مى‏خواهند از دین تفسیر اکمل و اتم خود را ارائه دهند، نه این‏که دین را دستاویز هر اندیشه‏اى قرار دهیم.
دکتر شاملى: تصور مى‏کنم این موضوع مانند استفاده از سیره متشرعه است; وقتى ما مى‏خواهیم چیزى را اثبات کنیم، هم به قرآن و روایات استناد مى‏کنیم، هم به دیگر منابع، یکى از مؤیدات هم مى‏تواند سیره متشرعه باشد; سیره ملتزمانى که واقعا شرع را - بماهوشرع - عمل مى‏کنند; سیره‏اى که متصل به معصوم(ع) است. از این جهت، سیره متشرعه مى‏تواند مؤید باشد، نه از آن جهت که گفتند. یکى از انتقاداتى که امروزه بعضى از مستشرقان از جمله مارشال هاجسون مطرح مى‏کنند این است که مى‏گویند شما مسلمان‏ها دینى که به عنوان «اسلام‏» دارید دو جور است: یکى ( دارید و دیگرى (Islamicate Laws) .اولى یعنى آن اسلامى که بدون هیچ دستبردى، تحت آن شرایط خاصى که قرآن کریم مى‏فرماید، دریافت‏شده و همان‏طور، بدون هیچ کم و زیادى ابلاغ شده است. اما دومى یک سلسله مسائلى است که در جوامع با فرهنگ‏هاى گوناگون عجین شده و چیزهایى به آن ضمیمه شده است. این همان چیزى است که شما به آن عمل کرده‏اید; چیزى که در رفتارهاى شما نمود دارد و مى‏توانید ادعا کنید به سختى مى‏توان این شکل دوم را اسلام ناب نامید. البته خود ما معتقدیم که اسلامى که ما از آن استفاده مى‏کنیم و در کلام بزرگانى مثل حضرت امام; بوده که منظورمان از اسلام ناب محمدى(ص) همان مجموعه دست‏نخورده دریافت‏شده از وحى توسط پیامبر اکرم(ص) و ابلاغ شده توسط ائمه معصومین(ع) است، ولى بعدها با چیزهایى عجین شده است که گفته مى‏شود از عرف گرفته شده است.
معرفت: از شما سروران گرامى که در این گفت‏وگو حضور یافتید سپاس گزاریم.

تبلیغات