اعزام طلاب به خارج; دستاوردها و پیامدها
آرشیو
چکیده
متن
اعزام طلاب به خارج در سال 1372 براى ادامه تحصیلات تکمیلى، اولین تجربهاى بود که مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى با ابداع حضرت آیة الله مصباح آن را آزمود. در اولین مرحله از این اقدام مهم تعداد ده تن از طلاب مؤسسه به کشور کانادا عزیمت نمودند.
امروزه شاید کمتر کسى در حوزه علمیه قم باشد که از برنامه اعزام جمعى از دانشپژوهان مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله به دانشگاههاى غرب بىخبر باشد. طى چند سال گذشته کمابیش مطالبى در این زمینه بیان شده و چه بسا خبر این اعزام بىسابقه در خارج از حوزه علمیه و سایر مراکز فرهنگى کشور نیز مطرح شده باشد. اما اینکه نتیجه این برنامه چه بود؟ دانشپژوهان اعزامى در طول مدت اقامت در کشورهاى غربى به چه نتایجى رسیدند؟ روند تحصیلى آنها چگونه بود؟ نقش ایشان در دانشگاههاى غربى چه بوده و عکس العمل مجامع غربى در مورد ایشان چگونه بود؟ و سؤالات بسیار دیگرى از این دست، شاید کمتر دنبال شده باشد. آنچه در پى مىآید درصدد پاسخگویى به اینگونه سؤالات است. در پایان نیز گفت و گویى با تنى چند از فارغ التحصیلان این دوره داشتهایم که با هم مىخوانیم:
اواخر سال گذشته (1377)، سه تن از دانشپژوهان اعزامى که فارغ التحصیلان دوره دکترى رشته فلسفه تعلیم و تربیت، از دانشگاه مکگیل کانادا مىباشند، پس از پایان موفقیتآمیز تحصیلات خویش و با اخذ درجه ممتازى به دامن حوزه علمیه و مهد تربیت اولیه خویش بازگشتند. مرورى بر دوران تحصیل، تجارب و یافتههاى ایشان تا حدودى جوابگوى سؤالاتى خواهد بود که کم و بیش مطرح است.
دانشگاه مک گیل، مونترآل - کانادا
امر اعزام طلاب حوزههاى علمیه به دانشگاههاى خارج از کشور، ضرورت آن و چگونگى انجام مراحل مختلف آن مسالهاى است که به نوبه خود جاى تعمق و مطالعه دارد و به جاست در جاى دیگر به تفصیل پیرامون آن به گفتوگو نشست (هر چند کمابیش نیز تاکنون مطالبى در این جهت نوشته و گفته شده است). با عنایتبه این نکته و با فرض موافقتبا اصل اعزام، اولین سؤالى که پیرامون اعزام مطرح است، در خصوص دانشگاه مکگیل و مؤسسه مطالعات اسلامى است. دانشگاه مکگیل چگونه دانشگاهى است و چه عواملى موجب شد که اعزام به این دانشگاه و مؤسسه مطالعات اسلامى این دانشگاه صورت گیرد؟
اصولا دانشگاههاى غرب، بر اساس یک سطح کلى و در سطح دانشکدهها و رشتههاى مختلف ردهبندى مىشوند. به عنوان نمونه دانشگاه هاروارد را جزو دانشگاههاى رده اول به حساب مىآورند و همزمان بعضى از رشتهها و دانشکدههاى دانشگاههاى معمولى را نیز، به دلیل سطح علمى بالاى آنها، به همانمیزان داراى اعتبار مىدانند. در بین دانشگاههاى آمریکاى شمالى، دانشگاه مکگیل در سطح کلى، جزو دانشگاههاى ردیف اول شمرده مىشود، تا آنجا که برخى، آن را هاروارد کانادا مىدانند. همکارى این دانشگاه با دانشگاه کوئینز، که خود از دانشگاههاى معتبر است، از جمله نشانگر این امر است.
مؤسسه مطالعات اسلامى نیز که از مؤسسات وابسته به این دانشگاه است، جزو عالىترین مؤسساتى است که در حال حاضر در آمریکاى شمالى به مطالعات اسلامى مىپردازد. کتابخانه این مؤسسه با صدهزار عنوان کتاب تخصصى در زمینه اسلام، به زبانهاى انگلیسى، فرانسه، اردو، عربى، ترکى و برخى زبانهاى دیگر اروپایى و اسلامى، پس از کتابخانه پرینستون بزرگترین کتابخانه اسلامى در این منطقه است.
اما دلیل اعزام طلاب حوزه به این دانشگاه، بیش از هر چیز آشنایى کامل مسؤولین مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله با این دانشگاه و اعتماد به اعتبار و ارزش علمى آن بود. شعبه ایرانى مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل در تهران، که با دانشگاه تهران همکارى دارد، در ایجاد این آشنایى نقش مؤثرى داشت. مسافرت حضرت آیتالله مصباح یزدى به کانادا و دیدار مستقیم با مسؤولین دانشگاه مکگیل قبل از اعزام، نیز قدمى دیگر در راستاى آشنایى با این دانشگاه بود. آشنایى برخى از اساتید مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل با حوزه علمیه قم، متقابلا زمینه تسهیلى براى این کار فراهم کرد. و سرانجام تماسهاى مؤسسه امام خمینىرحمه الله با مسؤولین آن دانشگاه، راه را هموار ساخت تا جریان اعزام به شکلى که توضیح آن خواهد آمد صورت پذیرد.
مؤسسه مطالعات اسلامى، مقطع کارشناسى ارشد
اولین گروه اعزامى از سوى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله، به دنبال اخذ پذیرش از دانشگاه مکگیل، تحصیلات خود را در مقطع کارشناسى ارشد در مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل پى گرفتند. حضور ایشان در مؤسسه مذکور که فعالیتهاى علمى آن حول چهار گرایش اصلى: 1- تفکرات اسلامى 2- تاریخ اسلام3- مؤسسات و نهادهاى اسلامى و 4- اسلام مدرن شکل مىگیرد، فرصتى بود که دانشجویان اعزامى از نزدیک با روشهاى جارى در غرب جهت مطالعه و تحقیق در مسائل اسلامى آشنا شوند. براى مسؤولین مؤسسه امام خمینىرحمه الله مهم بود که بدانند تفاوت جوهرى مطالعه اسلام از بیرون و درون در چیست، که این هدف با اعزام مذکور به دست مىآمد. اینکه این روشها چه هستند، مطالعه اسلام در غرب به چه هدف و شکل صورت مىگیرد و سؤالاتى از این دست نیز بحث مستقلى را مىطلبد که از حوصله این مختصر بیرون است. متقابلا مطالعات، پژوهشها و پایاننامههاى منسجم و ارزشمند این دانش پژوهان پیرامون مسائل مختلف اسلامى و عمدتا از منظر تفکر شیعى، و از جمله مباحث ایشان پیرامون فلسفه اسلامى و حکمت متعالیه زمینه آشنایى محافل غربى با حوزههاى علمیه و مطالعات اخیر اسلامى را نیز فراهم ساخت. اظهار نظر مثبت مسؤولین مؤسسه مطالعات اسلامى، رضایت اساتید مربوط و مقبولیتبالاى پایاننامههاى نوشته شده توسط دانشپژوهان اعزامى (که بعضا با درجه ممتازى به پایان رسیده و عمده آنها مراحل چاپ را در دانشگاه بینگهامتون مىگذراند) جملگى حکایت از موفقیت این مرحله از اعزام بىسابقه طلاب حوزه علمیه قم به برخى محافل علمى خارج از کشور را دارد.
انتقال رشته، مقطع دکترى
پایان موفق دوره کارشناسى ارشد و کسب تجارب لازم از یک سو، و نیاز مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله به اساتید متخصص در رشتههاى مختلف علوم انسانى از سوى دیگر، دانشپژوهان اعزامى را بر این داشت که دوره دکترى را در رشتههاى متنوعترى و از جمله تعلیم و تربیت، فلسفه، فلسفه دین و روانشناسى تربیتى ادامه دهند، که امر انتقال سه تن از ایشان از مؤسسه مطالعات اسلامى به دانشکده تعلیم و تربیت در این راستا صورت گرفت. لازم به ذکر است که ادامه تحصیل در موسسه مطالعات اسلامى نیز به دلایل مختلفى ضرورى مىنمود که برخى از دانشپژوهان این مهم را به عهده گرفتند.
حضور در دانشکده تعلیم و تربیتدانشکده تعلیم و تربیت دانشگاه مکگیل متشکل از شش دپارتمان (بخش) مىباشد که در این میان دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت عمده فعالیتخود را حول مسائل فلسفى، فرهنگى، دینى و اجتماعى در تعلیم و تربیت قرار داده است. کتابخانه تخصصى این دانشکده با حدود صد هزار عنوان کتاب و نزدیک به هشتصد عنوان مجله تخصصى به اضافه هزاران میکروفیلم، کتابهاى درسى مدارس کانادا، فیلم، نوار صوتى، اسلاید، نقشه و تسهیلات دیگر زمینه بسیار مناسبى را جهت تحقیق در این رشته فراهم مىسازد. به منظور آشنایى با زمینههاى مختلف مورد بحث در این دپارتمان و همچنین گذراندن دورههاى لازم جهت آمادگى براى نوشتن پایاننامه دکترى، دانشجویان اعزامى، بخش اول کار خود را به این امر اختصاص دادند تا واحدهاى مختلفى در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت، جامعهشناسى تعلیم و تربیت، توسعه و تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت ارزشها، تعلیم و تربیت و مساله زن و سایر مسائل بگذرانند. حضور فعال و منظم ایشان در کلاسهاى درس، به همراه آمادگى جهتبحث و گفتوگوى علمى پیرامون مسائل مطروحه (که معمولا در کلاسهاى محدود هفت هشت نفره مقطع دکترى انجام مىشد)، ارائه منطقى دیدگاههاى اسلامى، ضمن آمادگى جهتشنیدن دیدگاههاى مخالف، تقدیم مقالات پربار پیرامون مسائل هر واحد و نهایتا نمایش اخلاق اسلامى، تصویر بسیار مثبتى از دانشپژوهان در جمع همکاران خویش به یادگار گذاشت.
پیشنهاد موضوع پایاننامه، آغاز حرکتى نو
در دوره کارشناسى دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت، دانشجویان معمولا با دو دیدگاه مسیحیت و یهودیت در تعلیم و تربیت آشنا مىشوند. فقدان موضوع تعلیم و تربیت اسلامى و عدم توجه به آن، اولین نکتهاى بود که توجه دانشپژوهان اعزامى را به خود جلب کرد و همین امر مقدمهاى شد که ایشان با توجه به زمینههاى علمى خویش در مباحث اسلامى درصدد پر نمودن خلا مذکور و شروع حرکتى مبارک در راستاى معرفى فرهنگ اسلامى در این رشته گردند. بىسابقه بودن طرح مباحث اسلامى و عدم وجود استاد راهنماى مناسب در این دپارتمان از یک سو، و وجود مؤسسه مطالعات اسلامى به عنوان دانشکده منحصر به فرد جهت طرح مسائل اسلامى در دانشگاه از سوى دیگر، براى مسؤولین و اساتید مربوط در دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت، عوامل موجهى بودند که از طرح موضوعات اسلامى در این دپارتمان جلوگیرى کنند. اما به هر حال، لطف الهى همچون همیشه، یار آمد و دانشپژوهان، موفق شدند با ظرافتهاى لازم و اصرار و مقاومت در این مسیر، موانع را یکى پس از دیگرى برطرف کنند و پس از طى چند جلسه دفاع مکرر با حضور اساتیدى از دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت و مؤسسه مطالعات اسلامى این مهم را به نتیجه رسانند. حل این مشکل زمانى به نتیجه رسید که مسؤولین دپارتمان فرهنگ و ارزشها، پذیرش طرح پیشنهادى پایاننامه را مشروط به حضور یک استاد مشاور از سوى مؤسسه مطالعات اسلامى در کمیته نظارت دانستند. نکته قابل توجه در اینجا این است که گرچه هر کدام از دانشپژوهان اعزامى سابقهاى در حدود 15 ساله در حوزه عملیه قم داشتند و سالیان سال دروس خارج را گذرانده بودند، اما حضور دو ساله ایشان در مؤسسه اسلامى حربه نافذى بود که ایشان را به اساتید دیگر دپارتمانها به عنوان محقیقین و آشنایان به مسائل اسلامى معرفى سازد. یکى از اساتید مؤسسه مطالعات اسلامى، که خود عضو کمیته نظارت بر پایاننامه دانشپژوهان نیز بود، در مقام دفاع از ایشان و رفع شبهه آشنایى این افراد به مسائل اسلامى، به اعضاى کمیته اطمینان داد که: «اینها قادرند اسلام را تدریس کنند، از این بابت ناراحت نباشید!»به هر حال، سه موضوع پیشنهادى به کمیتههاى نظارت، با دفاع محکم و مستند دانشپژوهان و با انجام اصلاحات لازم از سوى اساتید مربوط، به شرح زیر به تصویب رسید. 1- در تکاپوى کشف مدلى اسلامى از توسعه فرهنگى از نگاه علامه شهید آیةالله محمدباقر صدررحمه الله 2- مقایسه دیگر: علامه طباطبایى و دیویى در مساله خود تکاملى3- تحول ارزش و تاثیر آن در سیستم آموزش و پرورش ایران بعد از انقلاب اسلامى1357. و هر کدام از دانشپژوهان بر آن شدند تا کار نوشتن پایاننامه را در مدت محدود (حدودا دو سال) و تحت نظارت کمیتههاى چهار نفره متشکل از سه استاد تعلیم و تربیت و یک استاد از مؤسسه مطالعات اسلامى دنبال کنند.
فراز و نشیب راه
دوره دو ساله نوشتن پایاننامه مقطع دکترى، پس از گذراندن واحدهاى لازم، که اقتضاى انتقال به دانشکده جدید بود، دهها تجربه تلخ و شیرین، و صدها نتیجه آموزنده علمى را به دنبال داشت که نوشتن پایاننامه تنها یکى از این تجربهها و نتایج است. اولین برخوردهاى اساتید با پیشنویس هر فصل و هر بخش از پایاننامه، معمولا برخوردى هراسناک و محتاطانه (اگر چه معمولا غیر خصمانه) بود. طرح مسائل اسلامى و شیعى، معرفى تفکرات دینى و نمایش چهره ایران و انقلاب اسلامى ایران امورى نبود که براى ایشان به سادگى قابل قبول باشد، جلسات مکرر بحث و گفتوگو با اساتید، که گاه به کشمکش (عمدة علمى) نیز منجر مىشد، صرف رفع اتهام تعصبآمیز بودن نوشتهها مىشد. اما به هر حال، این کار باید صورت مىگرفت و نیازمند تلاشى خستگىناپذیر بود. در و دیوار ساختمان بزرگ دانشکده تعلیم و تربیت هنوز فراموش نکرده که روزها و شبها تا دیر هنگام میزبان سه دانشجوى پر تلاش ایرانى بود که از سوى حفاظت دانشگاه مجوز ماندن در دفتر خویش در ساعات غیر ادارى دانشگاه را داشتند.
کنفرانسها و سمینارهاى متعددى که در کانادا و آمریکا در زمینه تعلیم و تربیت (همچون سایر رشتهها) تشکیل مىشود، بىشمار و در بسیارى موارد پربار و نتیجهبخش است. دوران نوشتن پایاننامه فرصت مناسبى بود که دانشپژوهان اعزامى در این جلسات علمى شرکت جسته و ضمن اینکه از نزدیک با بسیارى از محققین این رشته آشنا شوند، با ارائه سخنرانى و مقاله، دیدگاههاى خود را نیز مطرح سازند. حضور در کنفرانسهاى CISC سالهاى1996 و 1998 در شهرهاى ویلیامزبرگ و بوفالوى آمریکا از جمله این موارد است.
و آخرین دفاع
سرانجام، ماهها تلاش و پژوهش و گفتوگو با اساتید و سر و کار داشتن با کتاب، مقاله و سایتهاى مختلف تعلیم و ربیتبه بار نشست. دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیتبراى اولین بار در تاریخ فعالیتخود شاهد جلسات پیاپى سه پایاننامه موفق دوره دکترى در مدت کمتر از سه ماه بود. این جلسات که معمولا با نظارت نمایندهاى از سوى رئیس دانشگاه و حضور تنى چند از اساتید و دانشجویان علاقمند به موضوع مورد بحث صورت مىگیرد، در فضایى پر هیجان اما امید بخش و همراه با اطمینان خاطر انجام شد. از یک سو، اساتید ناظر اطمینانخاطر داشتند، چرا که در طى همکارى ایشان با دانشپژوهان به اتقان کار صورت گرفته مطمئن بودند. از سوى دیگر، دانشپژوهان به مراتب آرامش خاطر بیشترى داشتند، چرا که با کار شبانه روزى خود توانسته بودند بخشى از فرهنگ اسلامى را به زبان کسانى که به این فرهنگ آشنا نیستند، به صورت سندى ماندگار در آنجا به یادگار گذارند. و خداى عزوجل چه زیبا پاداش این همه جزو لیست افتخارى ریاست دانشگاه ( Dean s honor list) قرار گرفت تا براى همیشه افتخار اسلام عزیز، حوزههاى علمیه و مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى; باشد، همچنان که همزمان این امر براى خود دانشگاه و مسؤولین دانشکده و دپارتمان نیز مایه مباهات بود. در همین راستا بود که رئیس دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت در پایان یکى از این جلسات دفاع به دانشپژوهان اعزامى گفته بود شما با حضور خود در این دپارتمان، این دپارتمان را رونق بخشیدید و هر یک از اساتید نیز با نوشتن توصیهنامههایى (recommendation) به گونهاى احساس رضایتخود را از شاگردان خویش ابراز داشتند.
معرفت: ارزیابى حضرتعالى از اعزام دانشجو، به ویژه طلاب علوم دینى، به خارج از کشور و پیامدهاى آن چیست؟
دکتر رهنمایى: سؤال حول دو محور دور مىزند: یکى اعزام دانشجویان بهطور کلى به خارج از کشور، و دیگرى اعزام خصوصى طلاب حوزه علمیه قم.
در زمینه اعزام، بهتر استیک سلسله مسائل را از همدیگر تفکیک کنیم. برخى از آنها مربوط به پیش از اعزام و یا بدو اعزام است و برخى آثارى است که اعزام براى پیشرفت صنعتى و علوم و فنآورى جامعه اسلامى ما داشته یا مىتواند داشته باشد. به عبارت دیگر برخى مسائل اینجایى است و برخى آنجایى. مسائلى که مربوط به مرحله پیش از اعزام یا بدو اعزام مىشود بهگونهاى استکه نمىتوانیم بر اساس آن، قضاوت مطلق ارائه دهیم و بگوییم که اعزام کار مطلوبى استیا نامطلوب. این بسته به شرایط و مقتضیات زمان است که اولیاى امور در نظر مىگیرند آیا در این شرایط، ارزش دارد که امکانات عظیمى را براى اعزام گروه کثیرى از دانشجویان در نظر بگیرند یا خیردر دوره گذشته، که اعزام صورت گرفت، قریب چهار هزار نفر دانشجو به سراسر جهان اعزام شدند. در آن دوره شرایط براى اعزام فراهم بود، به خصوص که به فنآورى و به روز درآوردن علوم در زمینه صنعت و نیز در زمینه شیوههاى ارزشمند علوم انسانى نیازمند بودیم. بنابراین، خیل عظیم دانشجویان بر اساس یک طرح بزرگ اعزام شدند.
در این مرحله، هر چه مسؤولان اعزام سعى کنند افرادى را که اعزام مىکنند از دیانت و تعهد بیشترى برخوردار باشند، نتیجه اعزام موفقیتآمیزتر، چشمگیرتر و روشنتر خواهد بود. این بر اساس تجربهاى بوده که ما طى چندین سال اقامت در جمع دانشجویان اعزامى به دست آوردیم.
اما مسائلى که مربوط به طرف دیگر قضیه است و آثار آن بر اعزام اضافه مىگردد، اگر شرایط اعزام کاملا مطلوب باشد و افراد مناسبى اعزام شوند در مجموع، حضور یک دانشجو یا شخصیت ایرانى - اسلامى مىتواند در ترویج فرهنگ ایرانى - اسلامى بسیار مؤثر باشد، به خصوص حضور خانوادههایشان با حفظ ارزشهاى فرهنگى - اسلامى بسیار مؤثر است و بهترین تاثیر آن در تغییر برداشتى است که مردم مغربزمین از ایرانیان - به طور کلى - و از مسلمانان - به طور خاص - دارند. آنها وقتى مىدیدند اخلاق و مشى دانشجو، چه در محیط درس و چه در کوچه و بازار، چهقدر پسندیده است و استعداد و علاقه وافر دانشجو را به تحصیل علم مىدیدند، این مساله موجب مىشد برداشتى که از رسانههاى عمومى در ذهنیت آنها ایجاد شده بود تغییر پیدا کند. از این نظر، مىتوان گفت: حضور عزیزان دانشجو حکم سفیران انقلاب اسلامى را دارد که مىتواند آثار مثبتى به ارمغان بیاورد.
اما در زمینه اعزام طلاب، با توجه به وضعیتخاصى که پیش آمد، و با توجه به تحولى که لازم بود در زمینه انقلاب فرهنگى صورت بگیرد و نیز به دلیل تجربه با ارزشى که دفتر همکارى حوزه و دانشگاه به دست آورده بود و همچنین دوراندیشى سرپرست معظم مؤسسه، حضرت آیة الله مصباح - دام ظله العالى - در مسافرتهایى که به غرب و دیگر کشورها داشتند و با صاحبنظران و اسلامشناسان غربى با ایشان تماس مىگرفتند، این مساله به تدریج، مطرح گردید که حوزه هم مىتواند در زمینه اعزام به کشورهاى خارجى نقشى ایفا کند. به خصوص که در آن ایام حضرت استاد عازم یکى از شهرهاى امریکا براى شرکت در کنفرانس فلسفه بودند و برخى از استادان کرسى مطالعات اسلامى از جمله آقاى پرفسور آدامز، با حضرت استاد ملاقاتى داشتند و مطرح کردند که مىتوانیم بین خودمان و حوزه علمیه رابطهاى ایجاد کنیم. این جرقهاى بود که در نهایت، منجر به اعزام طلاب گردید.
البته این اولین تجربه بود و ده نفر طلبه در مقابل چهار هزار دانشجو اصلا تعداد قابل توجهى نبود و رقم ناچیزى به حساب مىآمد، اما با این کار، حوزه ابتکار عمل را در معرفى معارف اسلامى به دست گرفت و به جاى اینکه افراد دیگر را با واسطه بفرستد، خودش عملا حضور پیدا کرد و با فرستادن یک گروه از طلابى که چندین سال از حضورشان در درسهاى خارج مىگذشت، در معرفى حوزه به جهان غرب و در ایجاد مناظره منطقى و رودرو، به خصوص با شرکت طلاب در همایشهاى علمى و کلاسهاى درس، با نوشتن مقالات و ارائه در سمینارها و کنفرانسها، کسب تجارب سودمند در زمینه تحقیق و آموزش طلاب از نزدیک و نیز ایجاد ارتباط شایسته بین خود و دانشگاههاى غرب و تبادل نظر مستقیم مؤسسه با آنها شود. به عنوان نمونه، چند خاطره را خدمتتان عرض مىکنم که بیانگر حضور مثمرثمر دوستان طلاب است.
سال1993، سال اول ورود ما در مقطع کارشناسى ارشد رشته مطالعات اسلامى بود. در کلاس درسى شرکت کرده بودم بعد از کلاس، استاد به طور خصوصى، مرا خواست و گفت: خوشحالم که تو به کلاس درس ما مىآیى; به دلیل اینکه ما از شیعه چیزى نمىدانیم. شما که از مهد تشیع آمدهاى، مىتوانى از نظرات شیعه در هر زمینه به ما چیزهایى یاد بدهى.
یادم هست وقتى براى دوره دکترا نیز با استادم، آقاى دکتر اسمیت، صحبت مىکردم، ایشان بسیار علاقهمند بود; چون از پیشینهاى که ما در مطالعات اسلامى داشتیم، برایش صحبت مىکردم، مقاله مىنوشتم و همین اخیرا رسالهاى که به عنوان پایاننامه دکترا نوشتم، چیزى بود که در واقع، خواست آنها بود و به موضوع آن علاقه داشتند. همین مساله سبب مىشد که علاقه استاد به ما بیشتر باشد و غیر از جنبه عاطفى، جنبه علمى نیز پیدا کند. به عنوان نمونه، روزهاى آخر پس از دفاع از رساله، خدمتیکى از استادان مشاور، آقاى دکتر رونالد موریس، بودیم. ایشان مىگفت: پیش از اینکه شما به عنوان دانشجوى دوره دکترا، به گروه ما بیایید، ما از اسلام و از ایرانى از رسانههاى عمومى چیزهایى شنیده بودیم، ولى حضور شما به ما نشان داد که اطلاعاتى که به خورد ما مىدادند کاملا نادرستبوده است. مىگفت: پسش از اینکه وارد بحثبشوید، ما تصور مىکردیم شما افراد متعصبى هستید و نمىتوانید نظرات مخالف را تحمل کنید، ولى چند سال تجربه کارى موفقیتآمیز شما به ما نشان داد که اینگونه نیستید و حاضرید حرف صحیح دیگران را بپذیرید و حتى حاضرید حرف غلط دیگران را هم بشنوید و بعد محرمانه آن را نقد کنید و حتى بالاتر از آن، حرف خودتان را مىزنید و حاضرید که حرف شما مورد نقد دیگران قرار بگیرد. اینها به نظر من برکاتى بود که حضور طلاب در آنجا داشت.
معرفت: اصولا توجه غرب به علوم انسانى را چگونه ارزیابى مىکنید؟ استقبال دانشجویان مغرب زمین از این علوم چه بوده است؟
دکتر شاملى: پاسخ به این سؤال تا حدى نیازمند مرور تاریخ پیدایش و رشد علوم انسانى در مغرب زمین است. شاید این سؤال به ذهن بیاید که اگر قرار است از کشور، اعزامىصورت بگیرد چرا از رشتههایى از قبیل فنى و مهندسى صورت نگیرد؟ چون احساس مىشود این رشتهها در داخل کشور قابل تامین نیستند. اما اگر از سوى حوزه یا حتى دانشگاه اعزامى در غیر رشتههاى مزبور صورت بگیرد، این سؤال به ذهن مىآید که مگر ما در حوزه علوم انسانى هم نیازمند اعزام به خارج هستیم؟ چه انگیزهاى باعثشده که حوزه به عنوان مرکز انسانسازى و معارفى که معمولا در ارتباط با هدایت و پرورش انسان است، دستبه این اقدام بزند؟
یک نگاه کلان مىتوانیم به این مساله داشته باشیم و یک نگاه خرد.
در نگاه خرد، نیاز نسبتبه اعزام به کشور کانادا از زمانى احساس شد که دوستان، خود را در فرایند انقلاب فرهنگى کشور دیدند. در دفتر همکارى حوزه و دانشگاه هم، وقتى دوستان خود را در روند تحقیق قرار دادند، دیدند اگر بخواهند وجود نافذ و مؤثرى در همکارى با دانشگاه و تهیه متون دانشگاهى در شاخههاى علوم اجتماعى و انسانى داشته باشند، نیازمند آنند که اطلاعات خود را به روز کنند، وگرنه با توجه به تجربهاى که تا رسیدن به دوره کارشناسى ارشد داشتند، احساس مىکردند آنچه از آن پس در ایران دنبال مىکنند، تکرار همان چیزهاى گذشته است. علاوه بر این، احساس مىکردند اگر در فضاى غرب قرار بگیرند، مىتوانند مسائل را بهتر ببینند و خود را مجهزتر کنند.
این جرقه اصلى بود که موجب اعزام گردید و ما شاهدیم که امروز در مؤسسه امام خمینى، شاخههاى گوناگون علوم انسانى پا مىگیرد و طلاب را از هر جا به خود جذب مىکند. این تداوم آن نیازى است که جرقه آن در دفتر همکارى زده شد و احساس شد که در سطح کلان، حوزه باید خود را پاسخگوى سؤالات جدیدى بداند که در حوزه علوم انسانى پیدا مىشود. بنابراین، پاسخ سؤال مزبور این است که اگر نیازى به گسترش علوم انسانى نبود، نیازى به این مؤسسه گسترده در پاسخگویى به کارهاى تطبیقى که قرار است در حوزه علوم انسانى انجام شود احساس نمىشد. این دلیل اصلى اعزام بود.
حال این سؤال پیش مىآید: ما که در حوزه علوم انسانى نیازمند نیروهاى حوزوى توانمند با اطلاعات به روز هستیم، چرا آن را به غرب مىفرستیم؟ آیا نمىتوانستیم این امکانات را در داخل ایجاد کنیم؟ پاسخ این این سؤال منفى است. مغرب زمین همانگونه که در صنعت و فنآورى پیشتاز بوده و هست، در زمینه علوم اجتماعى و انسانى نیز پیشرفتهاى چشمگیرى داشته است. این نه به آن دلیل است که متفکران و اندیشمندان ما کارى نکردهاند، بلکه به دلیل سرمایهگذارى کلانى است که غربروى علوم انسانى کرده و امروز برگ برنده در دست آنهاست و ما نه به عنوان رقابت، بلکه به عنوان تامین نیاز، باید از آنها استفاده کنیم. امروزه بشریتبراى رسیدن به یک نقطه تفاهم جلو مىرود و این مستلزم آن است که فهم متقابلى در دو طرف وجود داشته باشد. اگر شما بخواهید با دستاوردهاى انسانهایى که در آن سوى کره خاکى زندگى مىکنند آشنا شوید، چارهاى جز این ندارید.
اما اینکه امروزه جایگاه علوم انسانى در غرب چگونه است، تجربه چندین ساله را چهطور مىتوان خلاصه کرد؟ به اجمال، پاسخ این سؤال روشن است. «غرب» یک اصطلاح است در این مفهوم واحد کشورهاى اروپاو امریکاى شمالى مندرج است. حرکت رشد و توسعه علوم انسانى که به دنبال تحقق حادثه بزرگ نوزایى (رنسانس) شروع شد، از قرون چهاردهم و پانزدهم و به خصوص پس از قرن شانزدهم میلادى، در کشورهاى اروپایى، به ویژه ایتالیا و سپس کشور فرانسه و انگلستان، به حرکتخود ادامه داد. این کشورها نه به ترتیب زمانى، بلکه به لحاظ رتبهاى، به علوم انسانى توجه نشان دادند.
توجه به علوم انسانى در غرب، ابتدا از اروپا پیدا شد و جالب آن که اینگونه تلقى مىشود که نهضت نوزایى مىخواهد در حوزه زندگى مادى، به توسعه فنآورى و صنعتبپردازد و ما معمولا رنسانس را مرادف با انقلابهاى صنعتى که در کشورهاى اروپایى افتاده، مىدانیم، به خصوص انقلاب صنعتى فرانسه را، ولى شروع نوزایى از یک تحول در مساله دین اتفاق افتاد. «رنسانس» (religious reformation) مرادف استبا بازسازى یا نوسازى دینى یا نوزایى. جرقه این مساله در دین زده شد و به دنبال قدرت سرمایهداران و صاحبان کلیسا، موج پروتستان پیدا شد. سپس این موج موجب تحول بزرگ اجتماعى در حوزه سیاست، اقتصاد و جامعهشناسى شد. بنابراین، جرقه اولیه نوزایى در زمینه دین و در حوزه علوم انسانى بود و سپس پایش به علوم صنعتى کشیده شد و حتى توسعه علوم صنعتى زیر چتر فضاى فرهنگى قرار گرفت که آن هم نتیجه نظریهپردازى است که توسط متفکران بزرگ علوم اجتماعى - انسانى انجام گرفت.
پس پیشرفت علوم انسانى در غرب همزمان و همپاى علوم فنى و پزشکى، بوده است. بعدها همپاى آنها جلو آمد و امروزه وضعیت موجود فرهنگ غرب برایند تحولاتى است که در چند سده اخیر همپاى هم جلو آمدهاند.
اهرمهاى اصلى موجود در فرهنگ کنونى غرب عبارت است از: رقابت در ثروت و قدرت و اولویت را به چیزهایى مىدهد که بشر را براى رقابتبهتر تجهیز مىکند. امروزه در دانشگاههاى بزرگ امریکا و اروپا، بعضى از شاخههاى علوم انسانى و علوم اجتماعى یا هنر بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. از جمله شاخه حقوق به دلیل اینکه تامین کننده سفره رقابتبین ثروت و قدرت است، پس از رشته فنى و مهندسى و رشته پزشکى، بزرگترین خواستار را در بین دانشجویان دارد. معمولا دانشجویانى که با هدف خاصى مىخواهند در رشتههاى داراى شهرت و جایگاه بالا قبول شوند، سعى مىکنند اگر علاقه به رشتههاى فنى - مهندسى و یا پزشکى ندارند، خود را در شاخه علوم انسانى به حقوق وصل کنند. این هم به دلیل موقعیت اجتماعى است که در این رشته پیدا مىکند; زیرا اولا، مساله «وکالت» در آن مطرح است که اهرم اصلى در مسابقات قدرت و رقابت در ثروت و قدرت است و پس از آن، به دلیل وجود فرهنگ مادهگرایانه، رشته بعدى اقتصاد است که دلیل آن تامین ساختار کلان اقتصادى در مسابقات ثروت مىباشد. این چیزى است که دستکم، در دانشگاه مکگیل، خودمان دیدیم; دانشجویانى که براى حقوق ثبتنام مىکردند باید در رقابتشدیدى قرار مىگرفتند; چون داوطلب آنجا زیاد است و معمولا دانشجویان یهودى از جمله اهرمهاى اولیهاى که براى پیدا کردن موقعیت اجتماعى از آن استفاده مىکنند، رسیدن به «وکالت» است.
پس شاخصههایى که آنها براى انتخاب رشته دارند، متناسب فرهنگ خاصشان است; فرهنگ رقابت و مسابقه قدرت. آن جا کسى حرف اول را مىتواند بزند که ثروت و بعد قدرت را، که نتیجه ثروت است، در اختیار داشته باشد و اصطلاح خودشان، مىگویند: کسى voice (صدا) دارد که قدرت و ثروت داشته باشد. بنابراین، در پرداخت علوم انسانى سراغ رشتههایى مىروند که این مسائل را جوابگو باشد.
بنابراین، جایگاه علوم انسانى در یک حرکت همزمان، همراه با سایر علوم فنى - مهندسى است. آمار دانشگاهها، به خصوص دانشگاه مکگیل، نشان مىدهد که میزان داوطلبان رشتههاى هنر و علوم اجتماعى و علوم انسانى بعضا با هم مساوى است و در بیشتر موارد، بالاتر از میزان داوطلبانى است که در رشتههاى فنى - مهندسى قرار دارند. تقریبا در سایر دانشگاهها هم علوم انسانى بیشترین حجم دانشجو را به خود اختصاص مىدهد و شاید این به آن دلیل باشد که قلمرو مطالعات علوم انسانى و اجتماعى و هنر گستردهتر از رشتههاى فنى - مهندسى یا پزشکى است.
در بین شاخههاى علوم انسانى، علوم تربیتى و فلسفه تعلیم و تربیت جایگاه ویژهاى در مغرب زمین دارد; به دلیل اینکه آنها پس از جنگ جهانى دوم، مهمترین شاخص رشد براى هر کشور را توسعه دانستند. به دنبال تحولاتى که در مفهوم «توسعه» در بین متفکران نظریهپرداز توسعه پیدا شد و به خصوص نظراتى که توسط انتشارات سازمان ملل متحد در تفسیر جدیدى از توسعه به دست آمد، امروز دیگر «توسعه» مرادف با توسعه اقتصادى یا سیاسى یا اجتماعى نیست. امروز بزرگترین شاخص توسعه براى هر کشورى، که توسعهیافته تلقى مىشود، توسعه انسانى است و توسعه انسانى لاجرم مستلزم توسعه و تکامل علوم انسانى و علوم اجتماعى است که تامین کننده نیروى لازم براى تحقق توسعهاند.
یکى دیگر از نکات مهم یا اهرمهایى که در توسعه علوم انسانى در غرب قابل توجه بوده رواج فرهنگ عملگرایى (پراگماتیسم) و دیوانسالارى (بوروکراسى) است.
داشتن نهادهاى بزرگ اجتماعى و داشتن روابط گسترده ادارى، که ما از آن به «بوروکراسى» یاد مىکنیم، همچنین عملگرا بودن و توجه به عینیتهاى عملى موجب شده که سرمایهگذارى کلانى بر روى شاخههاى علوم انسانى بشود تا بتوانند نیروى لازم را، براى ارائه خدمات و مدیریت در نهادهاى اجتماعى تامین کنند.
یکى دیگر از اهرمهایى که توسعه علوم انسانى را در پى دارد قرار دادن علم به جاى دین است همانگونه که گفته شد شروع نوزایى با تحولاتى و اصلاحاتى در دین همراه بود. البته دین یهودیت کمتر متحول شده و دستنخوردهتر باقى مانده است و امروزه در مغربزمین دین یهود به عنوان یک دین سنتگرا بیشتر تلقى مىشود. این تحولات بیشتر در دین مسیحیت پیدا شد و پس از آن، حرکت اصلاحگرایى منجر به تفکیک حوزه علم و دین شد که همان «سکولاریسم» است. تحقق سکولاریسم، که محول کردن دین به حوزه زندگى فردى و روآورى به علوم انسانى در اداره و مدیریت عمومى اجتماع است، توجه به علوم انسانى و اجتماعى را برانگیخت.
در نشستى که با مرحوم آقاى فلسفى داشتیم، ایشان مىگفتند: من در مطالعاتى که هنگام نوشتن جواب کودکان و نوجوان داشتم، به این نکته رسیدم که روانشناسى امروز تکاپویى استبراى خلاءى که به عنوان نفى دین از صحنه اجتماع پیدا شده و وقتى که دین کنار زده شود خلاء روحى، معنوى و فکرى بزرگى پیدا مىشود که باید براى آن چارهجویى کرد و این باید به صورت علمى و بالینى دنبال شود و چیزى که مىتواند این چارهجویى را انجام دهد، همان پرداختن به روانشناسى است. ایشان توسعه و رشد روانشناسى را برایندى از جاىگزینى علم و دین مىدانستند که به دلیل همین روحیه عملگرایى سعى مىشود در بین علوم انسانى بیشتر مورد توجه قرار گیرد و این مىتواند کاربرد عینى و بالینى داشته باشد. توجه به جنبههاى نظرى کم نیست، ولى به پایه علوم رفتارى نمىرسد. حتى در روانشناسى این شاخه به شکل گستردهاى در سى یا چهل رشته رشد پیدا کرده و به عنوان علم رفتار - علم تفسیر و توجیه و هدایت رفتار - چه رفتار فردى، چه جمعى و چه سازمانى، مطرح است که باز هم تکیه آن بر علوم بالینى و عملى است.
امااینکه میزان توجهدانشجویانبه علومانسانى چهقدراست.
در دانشگاههایى که ما دیدیم، تعداد داوطلبین رشتههاى علوم انسانى کمتر از رشتههاى فنى و مهندسى نبود. با وجود آن که دانشجویان رشتههاى فنى و مهندسى، چون وصل به صنعت هستند، از امتیازات مادى خاصى برخوردارند که دانشجویان علوم انسانى معمولا از آن برخوردار نیستند، ولى قابل توجه است که هم مؤسسات نظامى و هم مؤسسات بزرگ اقتصادى - مثل کمپانى بزرگ ماشینسازى - سرمایه گذارى بزرگى براى توسعه بخشى از علوم انسانى، از جمله حقوق و اقتصاد کردهاند.
در زمینه مطالعات اسلامى، که در آنجا داشتیم، بخش قابل توجهى از سرمایهگذارى مربوط به این کار از کمپانى فورد بود. این به دلیل آن است که نه تنها بتواند نیروى انسانى در خود آنجا را تامین کند، بلکه بتواند اهداف سیاسى دیگرى را، که در ارتباط با مراودات جهانى است، تامین نماید.
معرفت: با توجه به آنچه درباره سکولاریسم گفته شد، اکنون نیز در جامعه ما این شبهه مطرح است که یکى از راههاى پیشرفت و توسعه تمدن غرب همان راهى است که کشورهاى غربى طى کرده و به توسعه رسیدهاند. آیا یکى از عوامل توسعه علوم انسانى نیز کوتاه کردن پاى دین از اجتماع و یا سکولار و این جهانى کردن دین است؟ آیا مىتوانیم این موضوع را در ارتباط با جامعه و دین خودمان، که تفاوت ماهوى با مسیحیت دارد، مقایسه کنیم؟
علاوه بر این، با توجه به اینکه علوم انسانى در کشور ما نسبتبه دیگر علوم سهلالوصلتر و کم مؤونهتر است، آیا نظر مطرح شده درباره اقبال توجه غرب نسبتبه علوم انسانى مىتواند در کشور ما هم عامل توجه به علوم انسانى باشد؟
دکتر رهنمایى: در خصوص پاسخ به سؤال اول، یکى از سیاستمداران غربى گفته بود که ما و مسلمانان یک کار مشترک انجام مىدهیم; آن کار براى ما منفعت داشت و سبب پیشرفت تمدن ما شد و براى مسلمانان سرشکستگى به دنبال داشت و آن این بود که هر دو پا روى دین گذاشتیم. ما اگر بین مسیحیت کنونى - که اصالتى ندارد - و ارزشهاى دینى - که از بطن قرآن و ولایتبرخاسته است - مقایسه کنیم، متوجه مىشویم که عمق حرف این سیاستمدار تا چه اندازه است؟
در جامعهاى که دین اسباب کسب معاش روحانیت کلیسا گردیده و سبب شده است که افراد با ارتکاب هر نوع بىبند و بارى و فساد، به محض مراجعه به یکى از روحانیان کلیسا، بخشیده شوند; دینى که تنها این هنر! را داشته باشد و نتواند به واقع، قسمتى از مشکلات فرهنگى، تربیتى، اخلاقى، سیاسى و اقتصادى جامعه را حل کند، مسلما باید به تنگنا و انزوا کشیده شود. این دایم دچار تحول و تزلزل است. سال1373 یکى از شبکههاى تلویزیونى کانادا با یکى از استادان کرسى فلسفه دین مصاحبهاى کرده بود. خبرنگار مىپرسید: یک قضیه که جدیدا اتفاق افتاده این است که یک همجنسباز مىخواهد عضو کلیسا بشود و در مجموعه روحانیان کلیسا نقشى داشته باشد. آیا انجیل اجازه چنین کارى را به او مىدهد؟
آن استاد نگفت نه و نگفتبله، او گفت: هرچند ما در انجیل چیزى را پیدا نمىکنیم که همجنس بازى را تجویز کرده باشد اما شرایط و مقتضیات زمان به ما اجازه مىدهد که انجیل را بر اساس مقتضیات زمان تفسیر کنیم. کسى که به واقع طالب حقیقت و دنبال کشف حقایق دینى در جامعه است، با چنین برخوردى که از سوى اولیا و صاحبنظران دینى مىبیند، چه توقعى مىتواند از دین داشته باشد؟ اگر این دین به انزوا کشیده شود، جامعه رشد پیدا مىکند.
ولى این الگو براى ما قابل قبول نیست. ما باید ببینیم ارزشهاى دینى از چه ثباتى برخوردارند. اصلا آیا منفعل هستند که هر چیزى را بپذیرند و در مقابل هر چیزى قرار بگیرند یا نه، براى هر موضوعى - سیاست، اقتصاد، حکومت و مانند آن - حرف و نظرى دارند؟ اگر مقایسه کنیم تا اندازهاى این موضوع روشن مىشود.
دکتر شاملى: این توهم به ذهن مىرسد که روىگردانى از دین منشا تحول و توسعه علوم انسانى در غرب شد. آیا در کشور ما یا دیگر کشورهاى اسلامى هم، براى پیدا کردن یک توسعه واقعى، باید پاى دین را به هر حال از صحنه اجتماعى کنار گذارد؟ امروز این نظریه پردازش مىشود که بد نیست پیش از متدین بودن، میزان انتظار و توقع از دین را روشن کنیم و ببینیم انتظارى که از دین داریم، انتظار شایستهاى استیا نه. این سؤالى است که امروز در جامعه ما مطرح است; مانند نظراتى در مورد دین حداقلى و دین حداکثرى و اینکه حوزه کاربرد و نفوذ دین فقط در حداقل مسائل فردى و عبادى مطرح است و سایر مسائل اجتماعى - مثل امور طبیعى - باید به دامان علوم سپرده شود.
پاسخ این سؤال آن است که نوع مخالفت غرب و کشورهاى اسلامى به تفاوت جوهرى بین اسلام و مسیحیت ارتباط دارد. آنچه در غرب منجر به توسعه شد آن بود که ارباب کلیسا با سرمایهداران پیوند خوردند. مردم غرب هم، که براى مدت دویستیا سیصد سال شلاق قدرت و تحکم سرمایهداران را روى پشتخودشان داشتند، ارباب کلیسا را مدافع و حامى سرمایهداران مىدانستند و راهى براى رهایى خودشان از دستسرمایهداران نمىیافتند، جز اینکه دین را کنار بگذارند; زیرا دین مفسر و توجیهگر وضعیتبود. اما در اسلام، اینگونه نیست. در کشورهاى اسلامى، چنین نیست که گروه خاصى صاحب ثروت بوده و صاحبان دین بخواهند توجیهگر رفتار آنها باشند.
نکته دیگر اینکه کنار زدن دین در ابتداى اصلاحگرایى به آن دلیل بود که ارباب کلیسا خود را صاحب و رب همه حوزهها، حتى حوزههایى که مربوط به علوم طبیعى و فیزیکى است، مىدانند. به همین دلیل، محکمه تفتیش عقاید پیدا شد; زیرا کلیسا بایدها و نبایدها و خوب و بد را براى همه حوزهها مطرح مىکرد، حتى حوزههایى که دین آنها را به بشر و تکاپوى او سپرده است; مانند تسخیر طبیعتبراى تامین زندگى. اینها چیزى نیست که دین براى آن اقدام کند، با تکاپوى بشر کشف مىشود.
متفکران و اندیشمندان اسلامى مکرر تاکید مىکنند که توقع ما از دین تا جایى است که در ارتباط با هدایت و رشد بشر باشد. دیگر ابعاد زندگى بشرى مثل ساختن رایانه و ارتباطات فنى و مهندسى کار انبیا: نیست. براى آنکه ببینیم ماهیت دین چیست، باید ببینیم که کار انبیا چیست. اصلا انبیا: آمدند چه چیزى را براى بشر درست کنند؟
ما به این دلیل به علوم انسانى اهمیت مىدهیم که با تفسیر و تبیین و هدایتبشر سروکار دارد ولى در جایى که ارتباطى با حوزه هدایت و جهتدهى نداشته باشد، خودمان حرفى نداریم. پس در جامعه اسلامى هم اگر کسى براى دین چیزى را ادعا کند که مربوط به کار انبیا: نیست، به صورتى کنار زده مىشود.
علاوه بر این، فرجام دین دستخورده چیزى بیش از این نخواهد بود. دینى که از حالت آسمانى خود درآید و محتواى آن عوض شود، دستخورده و بشرساز مىگردد. آن قدر جلو مىآید که به گفته دکتر رهنمایى، در بسیارى از جاها، باید بگوییم که دستخورده شده است و هر جا گرفتار شدیم، پیچ و خم آن دست ماست و همان را که تشخیص مىدهیم عمل مىکنیم. ادعاى ما این است که اسلام دینى وحیانى خاتم ادیان است; پاسخگوى تمامى نیازهاى بشر تا قیامت است و لاجرم این دو سرنوشتى منفک و ممتاز خواهند داشت.
اما درباره سؤال دوم، اگرچه من تاکید کردم که امروز در غرب، بر علوم انسانى و علوم اجتماعى و هنر، بر جنبه علمى و بالینى و رفتارى آن بیشتر تاکید مىشود که در نهایت، مستلزم تحقیقات میدانى است، اما جنبههاى نظرى آن فراموش نشده است. امروزه تحقیقاتى که در علوم انسانى انجام مىشود در دو حوزه نظریهپردازى و سپس به کارگیرى نظریه است. چیزى که شاید در کشور ما کم باشد این است که ما در شاخه علوم انسانى، معمولا به حد نظرى بسنده مىکنیم و سعى نمىکنیم آن سطح را به جلو ببریم تا به حد نظریهپردازى برسد; مثلا، اگر در جامعهشناسى و اقتصاد و روانشناسى، نظریه اسلامى داشته باشیم، معمولا در حد جنبه نظرى است; ولى همین جنبه نظرى لازم است که به حد نظریهپردازى برسد و تکرار گذشته نباشد. باید تحقیقات میدانى صورت گیرد و حک و اصلاح شود، ببینیم کجاى کار گیر دارد. این زمینهاى است که باید دنبال شود و غیر از رسیدن به جنبه نظرى، باید به انجام تحقیقات میدانى نیز بپردازیم; زیرا باید ببینیم نظریه، در جامعه چگونه جامه عمل مىپوشد.
دکتر رهنمایى: علاوه بر آنچه گفتند، با توجه به محاسن تحقیقى که در محافل غرب صورت گرفته چیزى که مىتوان تا اندازهاى به عنوان نکته منفى به آن نگاه کرد این است که ادعاى غالب اندیشمندان غربى بر این است که در هر مبحثى به صورت عینى و تجربى (objective) وارد مىشوند تا به نتیجه برسند و ببینند که آیا این نتیجه به دست آمده کاربردى هستیا نه.
از سوى دیگر، افرادى مثل ما را، که - به اصطلاح - نظرات دانشمندان اسلامى و قرآن را بررسى مىکنیم، متهم مىکنند که غالب این نظراتى که ارائه مىدهید ذهنى (subjective) است و جنبه شخصى دارد. مىگویند: شما فرمایشى (normative) صحبت مىکنید; بر اساس قواعد دینى، فرهنگى، ملى، جغرافیایى و تاریخى است که از پیش پذیرفتهاید و تجربى نیست. باید خودتان را از قواعد، استانداردها و ارزشها تخلیه کنید. بعد قضاوت کنید. این را هم نکته ممتازى براى خود مىدانند.
ولى در هر تحقیقى، به خصوص علوم اسلامى و علوم انسانى، وقتى دقت کنیم، مىبینیم که نتیجه تحقیقات امروز و فردایى بوده، نه امسال و سال آینده; روز به روز مکاتب تربیتى، جامعهشناختى و روانشناختى و مکاتب جدید دیگرى سر برمىآورند. این نشان مىدهد که در بیشتر موارد فرد در تحقیقات خود به نتایجى رسیده و نظرات شخصى خود را به عنوان مکتب معرفى کرده و هوادارانى هم به دست آورده و بعضى آثار آن با توجه به جو جامعه غربى مثبتبوده است.
این همیشه در ذهن من بوده، به خصوص، در سالهاى اول که برخورد آنها براى ما زیاد مشخص نبود و ما مقالاتى که مىنوشتیم معمولا از طرف استاد به آن اشکالاتى که این مطلب normative and apologetic ( تجویزى و پوزشطلبانه) است و عینى نیست، در صورتى که این حالت در خودشان بود و این از آسیبهاى تحقیق در جامعه غربى است که به آنها اجازه مىدهد بر اساس دادههاى خود قضاوت کنند.
معرفت: از نظر روش مطالعه و متد تحقیق و تدریس چه تفاوتهاى جوهرى را میان حوزههاى علمیه ودانشگاههاى غرب مشاهده مىکنید. (مزایا و معایب هر یک را توضیح دهید).
دکتر زارعان: شاید بتوان تفاوت جوهرى روش تحقیق، مطالعه و تدریس و کلا روش برخورد با موضوعات علمى بین دو مرکز حوزه علمیه و دانشگاههاى غرب را در موقعیت و ارزشى دید که این دو مرکز به محتوا و جوهره اصلى موضوع مورد مطالعه مىدهند. حوزه به دلیل علاقهاى که به پژوهش دارد و علم را به خاطر خود علم دنبال مىکند، سعى بر این دارد که موضوع مورد مطالعه را حتىالمقدور در صدر نشاند به طورى که در بسیارى موارد روشها و ساختارهایى که مىتواند در این مطالعه مؤثر باشد قربانى و یا، فراموش مىشود. دانشگاههاى غرب، در مقابل، این محتوا و رفتن به عمق مطلب را چیزى در حد نیمى از بحث مىدانند و نیم دیگر را به چگونگى بحث و مقدمات آن بخشیده و در همان حد به شکل ظاهرى بحث نیز اهمیت مىبخشند. تفصیل این اصل کلى که شاید قدرى هم مبهم بنماید را در موارد زیر مىتوان جستوجو کرد:
الف) یکى از نقاط کلیدى تفاوت، نگاه تاریخى به موضوع مورد مطالعه است، که این امر را در حوزه تا حدودى اندک در فقه شاهد هستیم. این امر در روش مطالعاتى غرب از اهمیت ویژهاى برخوردار است و بخش عمدهاى از هر مطالعهاى را تقریبا رویکرد تاریخى تشکیل مىدهد. اینکه مطلب مورد مطالعه، در گذشته چه موقعیتى داشته، در هنگام طرح این موضوع شرایط زمانى چه بوده و پس از آن تا حال چه فراز و نشیبهایى را طى کرده است، مورد توجه جدى است. جالب استبدانید که در همین راستا، در غرب تقریبا چنین رسم است که نام دانشمندان را همراه با تاریخ تولد و فوت آنها به ذهن مىسپارند. یعنى دانشمند را با ظرف زمانى او در نظر مىگیرند. بگذارید این سؤال را طرح کنم «چند نفر از ما در حوزه و حتى در رشته تخصصى خودمان تاریخ تولد و فوت و یا لااقل حدود زمانى زندگى علما، فقها، فلاسفه و دیگر دانشمندان را مىدانیم؟» این یک تفاوت است که البته تفصیل نتایج مترتب بر آن فرصت دیگرى را مىطلبد و چون در سؤال شما بحث از مزایا و معایب شد، اجمالا باید بگوییم که توجه به موقعیت زمانى دانشمندان و موضوعات مطروحه، چهره بحث را عوض مىکند و عوامل دخیل در نظریات ارائه شده از سوى این محققان را روشنتر مىسازد.
ب) اما تفاوت دیگر که البته به نظر بنده از جهتى از جمله نقایص روش غربى است، نبودن خط قرمز مشخصى به ویژه در علوم انسانى و فلسفه است. محقق غربى حد و حصرى را براى تبیین مطالب خود ندارد، نه اصول و ارزشهاى دینى او را محدود مىسازد، نه ارزشهاى اجتماعى براى او حدى رسم مىکند و البته افکار و آراء دیگران نیز دامنه فکر و اندیشه او را محدود نمىکند. عرض کردم که این امر از جهتى از جمله نقایص است; چرا که صرف این آزادى اندیشه و محدود نماندن در چارچوب تفکرات دیگران و به تقلید کشیده نشدن در مسائل فکرى و شجاعت پشت پا زدن به وضع موجود از امور مثبت قضیه است. تحقیق و پژوهش در مسائل علمى شجاعت را لازم دارد و الا محققان نسلا بعد نسل مقلدینى خواهند بود که نظرات یکدیگر را تایید و یا اندکى تغییر مىدهند. نتیجه پر بار این شجاعت و آزادى وجود مکاتب و دیدگاهها و نظریات مختلفى است که در زمینههاى مختلف علمى شاهد آن هستیم. اما این یک روى سکه است. روى دیگر به نظر بنده، بعد منفى قضیه است که بشر دور مانده از وحى را در این آزادى اندیشه سردرگم و بحرانزده مىکند و مجددا نتیجه آن را شما در وجود مکاتب متضاد و حتى تضادهاى داخلى یک مکتب مشاهده مىکنید. من معتقدم، هر چند حوزههاى علمیه از امتیاز بعد دوم امر - یعنى داشتن وحى و راهنمایى دینى - برخوردار است، و این خود افتخار حوزه است، اما از امتیازات بعد اول دور است. جمع بین این حالت، یعنى حفظ حدود و اصول از یک سو و آزادى اندیشه از سوى دیگر و شجاعت در تحقیق و خلاصه حالت آزادى اندیشه در چارچوب وحى حالت ایدهآلى است که ثمره آن وجود متفکران فرزانه اسلامى است که اگر چه انگشتشمارند، نقاط عطفى دیگر در تاریخ هر رشته علمى به حساب مىآیند.
اجازه دهید در همینجا اشارهاى داشته باشیم به روش دانشگاههاى غرب در مطالعه اسلام. در تکمیل نکته قبل تفاوت عمدهاى را بین دوروش حوزه و کلا مسلمانان از یک سو و غرب از سوى دیگر در مطالعه اسلام مىبینیم و خلاصه آن این است که منابع اولیه اسلامى و در راس آنها قرآن کریم، براى محققان غرب نه تقدس ظاهرى دارد و نه تقدس باطنى. یعنى نه مانند مسلمانان به این کتاب شریف احترام مىگذارند و آن را مقدس و کلام الهى مىشمرند و نه در بسیارى موارد، خود را به جاى مسلمانان نهاده و حداقل آن را کتابى از سوى خدا فرض مىکنند، تو گویى - به تعبیر یکى اساتید آنجا - این کتابى است همانند کتابهاى دیگر که در قرن ششم میلادى نوشته شده است! خوب البته تاثیر این نوع نگرش در تمسک ما به آیات شریفه قرآن و استفاده آنها از این کتاب شریف مشخص است.
ج) تفاوت دیگرى که عمدتا در روش تحقیق موجود است، به موضوع انتخابى براى بررسى، برمىگردد. یک محقق غربى از اینکه متخصص در یک موضوع خاص شده و حتى تمام عمر خود را پیرامون آن موضوع صرف کند، نه تنها ابایى ندارد که افتخار هم مىکند. اگر ما مثلا در فلسفه اسلامى، فیلسوفى جامع و کامل داریم، در آنجا استادى از این رشته خود را متخصص مثلا سهروردى، ابن سینا، یا ملاصدرا مىداند و سعى مىکند تمام تحقیقات خود را پیرامون آن شخص انجام دهد. همین حالت تخصص را در زمان تحصیل و در نوشتههاى دوران دانشگاهى از دانشجو خواستارند. موضوع مقالات، نوشتههاى مختصرتر و حتى پایاننامهها باید از این ویژگى برخوردار باشد و شاید این یکى از عمدهترین مسائلى است که استاد بر آن اصرار مىورزد. تا آنجا که ممکن است دانشجو باید مطلب خود را خاص و خاصتر کند. این امر موجب مىگردد محقق مجبور شود به زوایاى یک بحثخاص وارد شده و تا عمق آن پیش رود; چرا که به محض وارد شدن به یک موضوع دیگر در واقع از اصل بحثخارج شده و این همان نقطه ضعف نوشتهاش خواهد شد. البته این امر همچون سایر موارد بدون استثناء نیز نیست و به ویژه در نوشتن کتابها موارد استثناء زیاد داریم ولى این کلیتى است که مسیر تحقیق دانشگاهى دنبال مىکند. اگر بخواهیم این حالت را در حوزه فرض کنیم، اینچنین مىشود که، ما در فقه پس از گذراندن امور مقدماتى و آشنا شدن با کلیات مثلا متخصص در یکى از ابواب فقه، مثلا بحث قصاص و دیات داشته باشیم که تمام هم و غم او در مطالعات و نوشتن و ارائه نظریات این باشد و یا مثلا یک نفر محقق و متخصص درباره مرحوم علامه حلى; داشته باشیم. چنین فرضى در سایر رشتههاى علمى حوزه نیز ممکن است. این امر شاید در ظاهر چندان موقعیت اجتماعى براى محقق فراهم نیاورد اما قطعا به نفع علم و حوزه و اسلام خواهد بود.
د) مسائل دیگرى نیز در رابطه با مورد سؤال شما به ویژه در امر تدریس هست که یا از جنبههاى مثبتحوزههاى علمیه و یا آنجاست و توجه به آنها مفید فایده است که چون صحبت ما به طول انجامید بحث آن را به زمان دیگرى مىسپاریم.
معرفت: آیا در زمینه مسائل آموزشى در جوامع دانشگاهى غرب، که مدتى در آنجا تحصیل مىکردید، با مشکل خاصى، اعم از کتب درسى و استاد، برخورد کردید؟ اگر بلى، مشکلات آموزشى بیشتر در چه زمینههایى محسوستر بود؟
دکتر زارعان: البته تخصص بنده در این امر نبوده و مطالعه مشخصى نیز در این زمینه نداشتهام، اما از بابت آشنایى این امر که در اثر اقامت چند ساله در غرب داشتهام نکاتى را عرض مىکنم. یکى از بنیادىترین مشکلات آموزش در مقطع دانشگاه، ضعف علمى ورودىهاى به دانشگاه است که ریشه در پایین بودن سطح آموزشى دوره پیشدانشگاهى است. متخصصان آموزش و پرورش ایران و کانادا بر این امر بودند که در یک مقایسه بین این دو نظام، سطح آموزش ابتدایى آنجا یکى دو سال از جهت محتوایى پایینتر است گرچه در روش آموزش آنها نکات مثبت زیادى نیز به چشم مىخورد. این امر ریشههاى زیادى دارد که فعلا درحوصله صحبت ما نیست. نتیجه ضعف مذکور این است که ورودى به دانشگاه آمادگى لازم جهتسطح مذکور را نداشته و با مشکلاتى مواجه شود.
از سوى دیگر این مساله از بعد اقتصادى قابل توجه است. اشتیاق به ورود به بازار کار و کسب درآمد در سنین اولیه جوانى جهت ادامه معاش و احیانا جهت ادامه تحصیل موجب مىشود که دانشجویان یا عمدتا به صورت نیمه وقتبه تحصیل ادامه دهند و یا اینکه بین مقاطع تحصیلى ایشان واز جمله بین مقاطع کارشناسى ارشد و دکترى آنها فاصلههاى زیادى بیفتد که در بسیارى موارد همین فاصله از یک سو و جذب بازار کار شدن از سوى دیگر مانع ادامه تحصیل آنها مىگردد. بسیار بودند دانشجویانى که هفتهاى یکى دو روز به تحصیل مشغول بودند و سایر اوقات را به کار اقتصادى مشغول بودند.
از بعد اخلاقى نیز غرب در سیستم آموزشى و پژوهشى خود با مشکل جدى روبروست. این امر تنها به لاابالىگرى و فساد و فحشا و خلاصه آنچه آن را ما مشکل غرب مىدانیم محدود نمىشود. دانشآموز غربى از همان سالهاى ابتدایى و متوسطه سیرى را شروع مىکند که در دوران دبیرستان و سنین نوجوانى و سپس دانشگاه به اوج خود رسیده و آن این است که تقریبا به هیچ ارزشى پایبند نیست; از ارزشهاى دینى و اجتماعى و اخلاقى گرفته تا دیگر مسائل شخصى و رفتار ظاهرى ایشان در خوراک و پوشاک و برخورد با دیگران و غیره. این بدان معنى نیست که کلیت جامعه در ظاهر آن در هم ریختگى دارد اما بدین معنى هست که هیچ ارزشى در این جامعه اصالتخود را حفظ نکرده و با توجیهاتى همچون آزادى، حقوق انسانى و امثال آن راه براى زیر سؤال بردن هر ارزشى باز شده است; چرا که در تعبیر علمى آن براى ایشان ارزش آن چیزى است که «ما» تعیین مىکنیم و نه اینکه ارزشى از قبل تعیین شده داشته باشیم. این حالت نسبیتگرایى در ارزش ریشه همه این مسائل است. بر همین اساس معلمان و دستاندرکاران آموزش و پرورش تسلطى بر دانشآموزان از این جهات نداشته و آنها در واقع به حال خود رها شدهاند. البته نظام آموزشى غرب در بعد تکنولوژیک، وسائل کمک آموزشى، روشهاى آموزشى، کتابخانه، فضاى آموزشى و امثال آن به مراتب از ما جلوترند و چنانچه دانشآموز آنها مشکلات مذکور را نمىداشتبهترین فرصت را داشت تا از این امکانات بهره جوید.
دکتر شاملى: آموزش عالى کانادا اخیرا آمارى را منتشر کرده که مسؤولان آموزشى عالى آنجا را نگران ساخته بود: ظرفیت دانشگاهى از طرف دانشجویان کانادایى تنها به قدر سى تا چهل درصد پر مىشود; حتى اقبال به مقاطع کارشناسى و کارشناسى ارشد بسیار کم است و دانشآموزان بلافاصله پس از دوران دبیرستان، درصددند که جذب بازار کار شوند. و آمارى که از سوى سرپرست دانشجویان ایرانى نقل مىکردند حاکى از این بود که بیشترین دانشجویان در مقطع کارشناسى ارشد، از دیگر کشورها (بینالمللى) هستند.
تاکید بیش از حد و فردى بودن ارزش و نظام ارزشى و اینکه ارزش را افراد تعریف مىکنند، همچنین رواج تکثرگرایى (پلورالیسم) در اعتقادات و ارزشهاى دینى از مظاهر جامعه کاناداست. آنها مىگویند: کشورى مثل کانادا، که مجموعه همبستهاى از ملیتهاى گوناگون است، وقتى نتواند یک نظام ارزشى - الهى تعریف شده داشته باشد ارزشها را به افراد برمىگرداند، طبیعى است که به هر فرد یا حداکثر به مجموعهاى کوچک تکیه کند و اجازه دهد که ارزش هر کس براى خودش محترم باشد. خطر این کار کشیده مىشود به آنچه با مسائل اجتماعى ارتباط دارد; مثلا، این که زنان هر لباسى را دوست دارند، بپوشند. یا هرگونه رفتارى را برگزینند.
معرفت: وضعیت و محتواى علوم اسلامى و مطالعات اسلامى در غرب چگونه است؟ (از نظر اساتید، محتوا، رشتههاى مورد توجه دانشجویان و...)دکتر رهنمایى: صرفنظر از اینکه اغراض اولیه محافل غربى از برگزارى برنامههاى درسى در مورد اسلام و یا تاسیس مؤسسات مطالعات اسلامى جنبه صرفا علمى داشته یا اینکه آمیزهاى از اهداف سیاسى و علمى بوده است، اجمالا از دائر بودن و فعال بودن دورهها، واحدها، و کلاسهاى مطالعات اسلامى در برخى از دانشگاههاى معتبر و ممتاز و سابقهدار غربى نظیر دانشگاه مکگیل کانادا مىتوان به اهمیت مطالعات اسلامى، در نظر مستشرقین و اندیشمندان غربى به ویژه صاحبنظران و نظریهپردازان اسلامشناس پى برد. در پارهاى از موارد چه بسا مطالعات اسلامى اولا و اساسا به منظور آشنایى غرب، به ویژه مسیحیت، با مبانى فلسفى - کلامى و قرآنى - روائى ارزشهاى اصیل دین اسلام و به هدف مبارزه بهتر و سازندهتر با آن ارزشها و در راستاى تامین اغراض فرهنگى - سیاسى اولیاء سیاست و دیانت غرب صورت پذیرفته باشد. نتیجه چنین تحقیقات و مطالعاتى در طول چندین دهه، تلاش براى کمرنگ ساختن ارزشهاى برخاسته از دین اسلام بوده است و در برخى موارد به ایجاد نوعى از خود بیگانگى فرهنگى در بین مسلمین انجامیده است.
علامه سید جعفر مرتضى در بررسى ریشههاى تاریخى اورینتالیسم به این نتیجه مىرسد که چنین نهضتى نخستبر اساس انگیزههاى دینى پدید آمد، و نوعى ویرانگرى و روحیهاى تهاجمى را علیه اسلام و پیامبر(ص) و قرآن به همراه داشت. کلیساها و دیگر مؤسسات دینى در غرب، آنها که در واقع مخاصم اسلام و مسلمین بودند، از این فرصتبه دست آمده استفادهها بردند در حالى که حکام مسلمین غافل از احیاى تعالیم دینى اسلام بودند. متکلمین مسیحیت و یهود اسلام را به منظور پیدا کردن شیوه بهتر مبارزه با آن و یا حداقل به هدف ایجاد شبهات گمراه کننده مطالعه کردند. آنان در نتیجه تبلیغات خود علیه اسلام وحدت مسلمین را شکستند و موقعیت جهان اسلام را به نفع خویش تغییر دادند و سرانجام زمینه را براى سلطه عقیدتى، نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى خود فراهم آوردند. آنان نه تنها اهداف و ارزشهاى اسلامى را به باد مسخره گرفتند، بلکه به ایجاد شک و شبهه در مبانى دین اسلام پرداختند. چنین جریانى هنوز ادامه دارد و غالب مستشرقین همچنان نوک تیز پیکان خویش را متوجه باورداشتهاى مسلمین مىکنند.
با غمض نظر از چنین وضعیتى، باید اذعان داشت که مطالعات اسلامى در غرب براى محققان غیر مسلمان هیچ جنبه ارزشى ندارد. تنها جنبه علمى آن مورد توجه است. بنابراین دستاوردهاى آنان از مطالعات اسلامى اینطور نیست که به تثبیتیک سرى مسائل اعتقادى و ارزشى بیانجامد. حتى آنچنان که برخى از پایاننامههاى دوره فوقلیسانس و دکترا در مطالعات اسلامى نشان مىدهند، در پارهاى موارد دانشجویان با راهنمایى استادان مشاور و راهنما به نقد و بررسى اصول و مواضع اسلامى پرداختهاند و یکسونگرانه قضاوتى متعصبانه علیه فرهنگ و ارزشهاى دینى اسلام کردهاند، و این در حالى است که خودشان اقرار دارند که محقق در مقام قضاوت نباید کوچکترین تعصب و پیشداورى از خود ابراز دارد. در هر صورت، آنان به اسلام و محتویات و آرمانهاى آن به صورت یک مساله پدیدارى و به عنوان پدیدهاى صرفا تاریخى که در برههاى از تاریخ انسان توسط خود انسان پدید آمده است مىنگرند.
محض بودن اغلب دانشجویان و استادان در زمینههاى باریک و خاص و پرداختن آنان به یک مطلب خاص و ویژه از ابتداى تحقیق تا انتها یکى از شاخصهاى کیفى روششناسى مطالعات اسلامى در محافل آکادمیک غرب است. کمتر استاد یا دانشجویى را مىبینى که با دیدى نسبتا جامع به بررسى ابعاد گوناگونى از دین اسلام بپردازد. حتى در مطالعه یک بعد خاص کمتر افرادى را مشاهده مىکنى که کلیه مسائل مربوط به آن بعد را مورد بررسى قرار دهد. به عنوان مثال استاد کرسى تاریخ اسلام نسبتبه تاریخ شیعه چندان واقف نبود. در تاریخ اهل سنت نیز در تاریخ مملوکى و عثمانى تخصص داشت و شمهاى نیز در مورد بنى امیه و بنى عباس مىدانست. و یا استاد کرسى فلسفه و عرفان تنها به نحلههاى خاصى از مکاتب فلسفى و عرفانى اسلام توجه داشت و نسبتبه سایر موارد چندان اطلاعى نداشت. این وضعیت در ارتباط با رشتههاى تفسیر و حقوق اسلامى نیز مشهود بود. این امر از طرفى موجب مىشد تا یک استاد یا دانشجو زمینه خاصى را مورد مداقه قرار دهد و تا عمق آن وارد شود اما از جانب دیگر ابعاد، مبانى و دیگر اصول اسلام مورد غفلت او واقع مىشد.
رشتههاى مورد توجه مؤسسات مطالعات اسلامى (حداقل بر اساس آنچه که ما در مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل شاهد بودیم) عبارتند از:
1- تفکر اسلامى 2- تاریخ اسلام3- اسلام و نوگرائى 4- مطالعات قرآنى هر کدام از رشتههاى مزبور زیر مجموعهها و گرایشهاى مخصوص به خود را دارد که به عنوان نمونه به برخى از آنها، آنچنان که در تقویم سال تحصیلى99 - 1998 دانشگاه مک گیل مندرج است، اشاره مىشود- تاریخ خاورمیانه دوره 1918 - 1798 سه واحد;
- تاریخ خاور میانه دوره 1945 - 1918 سه واحد;
- تاریخ هنر اسلامى شش واحد;
- توسعههاى اولیه اسلام سه واحد;
- توسعههاى بعدى اسلام سه واحد;
- تاریخ تمدن اسلامى (دوره کلاسیک) شش واحد;
- تاریخ تمدن اسلامى (دوره میانى) شش واحد;
- مرورى بر رشد تفکر اسلامى شش واحد.
از آنجا که منابع اسلامى اغلب به زبانهاى رایج جوامع اسلامى تدوین و تالیف یافته است آشنایى دانشجویان با حداقل یکى از این زبانها، در حد استفاده از متون و ترجمه، یکى از برنامههاى الزامى مؤسسه مطالعات اسلامى مک گیل مىباشد. زبانهایى که در حال حاضر مورد توجه مىباشند عبارتند از: زبان فارسى، عربى، اردو و ترکى که هر کدام در سه سطح مقدماتى، متوسط و پیشرفته تدریس مىشود. آشنایى دانشجویان با یکى از این زبانها علاوه بر آشنایى آنان با زبانهاى انگلیسى و فرانسه است.
از جهت منابع و مراجع و مآخذ اسلامى، تا حدود زیادى مطالعات و تحقیقات محققان و دانشپژوهان و استادان به دلیل به وفور در دسترس بودن منابع اهل سنت، برخاسته و متاثر از این منابع است. در مورد استادان رشتههاى درسى این امر به خصوص کاملا مشهود بود. در مقطع کارشناسى ارشد در کلاس تاریخ اسلام، تفسیر قرآن (قدیم و جدید) و حقوق اسلام، تکیه استادان بر منابع اهل سنتبود و از این بابت که دوستان ما آنان را در جریان منابع شیعه قرار مىدادند و برایشان زمینه آشنایى با منابع شیعه را فراهم مىآوردند خوشحال به نظر مىرسیدند. اخیرا به دنبال تلاشهاى ارزشمند پروفسور کربن، پروفسور ایزوتسو، دکتر مهدى محقق، کتابخانه مرحوم آیةالله العظمى نجفى مرعشى; قم، و دیگران اقدامات جدى براى تهیه منابع شیعه صورت پذیرفته است. نقش طلاب اعزامى از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى; حوزه علمیه قم نیز در این راستا بسیار چشمگیر بوده است.
معرفت: کیفیتحضور و اهتمام و مشارکت دانشجویان در درسها چگونه است؟
دکتر رهنمایى: حضور و اهتمام و مشارکت دانشجویان در درس نسبتا مطلوب بود و در مورد دانشجویان بورسیه اعزامى از ایران این امر به مراتب بیشتر مشهود بود. اصولا عوامل مختلفى دستبه دست هم مىداد و زمینه حضور فعال و با نشاط دانشجویان، همچنین مشارکت آنان با کلاس و استاد و درس را فراهم مىآورد. از جمله این عوامل مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- حضور جدى و فعال دانشجویان در کلاس درس و سمینارهاى مربوط به واحدهاى درسى از جمله معیارهاى لازم براى دریافت نمره درسى به شمار مىآید. تقریبا 15 الى 25 درصد نمره درس در پایان دوره به حضور فعال دانشجو اختصاص مىیابد.
2- انجام تکالیف و وظایف علمى مربوط به واحدهاى درسى نظیر ارائه سمینار، نوشتن مقاله، و احیانا سخنرانى علمى پیرامون موضوع درس و... نیازمند کسب تجربهاى مفید مىباشد و این تجربه تنها با اهتمام دانشجو بر حضور فعال قابل اکتساب مىباشد.
هر دانشجویى با توجه به اینکه روزى نوبت او خواهد شد که سمینار دهد، سخنرانى کند و یا مقالهاش را در معرض نقد و بررسى استاد و دانشجویان قرار دهد و...، از این روى خود را هیچگاه بىنیاز از حضور در کلاس درس نمىبیند.
3- تنوع مطالب، موضوعات، نوآورىها و گوناگونى شیوههایى که توسط استاد و دانشجویان ارائه مىگردد انگیزه مناسب دیگرى براى حضور فعال در کلاس درس به حساب مىآید.
4- رابطه متقابل احترامآمیز و حسنه بین استاد و دانشجویان از یک سو و بین خود دانشجویان از سوى دیگر مشوقى براى دانشجویان جهت اهتمام و مشارکت آنان در درسها مىباشد.
5- دانشجویان معمولا غیر از درس و تحصیلات مشاغل دیگرى ندارند بنابراین وقت کافى و مناسب براى شرکت در کلاسهاى درس را دارند.
6- در مورد دانشجویان بورسیه اعزامى از ایران مطلب ویژهاى که مىتوان اضافه بر موارد فوق بیان داشت این است که احساس تعهد و مسؤولیت دانشجویان متعهد و مصمم بودن آنان بر استفاده شایان توجه از موقعیت فراهم آمده براى تحصیل و مواظبتبر وقت واهتمام نسبتبه عدم اتلاف آن، حضور جدى و فعال آنان را در کلاس درس تضمین مىکرد.
لازم به تذکر است که هر یک از امور فوق معیار لازمى را براى دریافت نمره خوب یا عالى از استاد فراهم مىآورد، و این در حالى است که کلاسها غالبا بدون ثبت گزارش حضور و غیاب دانشجویان برگزار مىگردد.
نحوه مشارکت دانشجویان بسته به استاد، مقطع، واحد، پیشنیازها و یا نیازمندىهاى دوره درسى متفاوت مىباشد. دروس غالبا به صورت سه و شش واحدى و در دورههاى پاییزى (آ سه واحد)، زمستانى (آ سه واحد)، پاییزى - زمستانى (ا شش واحد)، و بهاره یا تابستانى (ا سه واحد) برگزار مىگردد. مواد درسى براى هر دوره شماره مخصوص به خود را دارد. شمارهها بیانگر واحدهاى سمینارى از غیر سمینارى مىباشد. مثلا براى مقطع کارشناسى واحدها معمولا به صورت غیر سمینارى برنامهریزى و شمارهبندى مىشود، در صورتى که براى مقطع کارشناسى ارشد و دکترا واحدها معمولا به صورت سمینارى برنامهریزى و شمارهبندى مىشود. در مقطع کارشناسى معمولا استاد یک یا چند متن درسى را انتخاب و معرفى مىکند و در طول دوره به تبیین و بازگو کردن آن مىپردازد، سپس در یک یا دو مرحله از دانشجویان امتحان به عمل مىآورد و احیانا از آنها مىخواهد که مقالهاى نیز در زمینه واحد درسى بنویسند و ارائه دهند. در پارهاى موارد استاد متن خاص را مطرح نمىکند بلکه به جاى آن جزوه مىدهد و یا از دانشجویان مىخواهد که خودشان به یادداشت مطالب بازگو شده بپردازند. در این مقطع به دلیل تعداد زیاد دانشجویان در کلاس درس، استاد معمولا از یک یا دو نفر از دانشجویان مقاطع بالاتر به عنوان دستیار کمککار خویش استفاده مىکند و در قبال آن از دانشگاه مىخواهد که به دانشجو وجهى پرداخت کند. چنین دانشجو یا دانشجویانى عملا به عنوانTeacher Assistant به کلاس معرفى مىگردند. کار TA جمعآورى و معرفى منابع مورد نیاز استاد، سرفصلهاى بحث، تصحیح پاسخهاى امتحانى دانشجویان و کارهاى جانبى دیگر مىباشد.
در مقطع کارشناسى ارشد و دکترا، که واحدها غالبا به صورت سمینارى برگزار مىگردد، غیر از یکى دو جلسه اول که استاد به بیان و توصیف موضوع واحد درسى وتکالیف علمى دانشجویان مىپردازد، اکثر اوقات و ساعات درسى کلاس به سمینارهاى دانشجویان یکى پس از دیگرى اختصاص مىیابد. هر دانشجویى به ترتیب یک یا دو نوبتیا بیشتر در هر دوره سه یا شش واحدى سمینار مىدهد و استاد و سایر دانشجویان به نقد و بررسى نوشته و گفتار وى مىپردازند. از آن گذشته دانشجویان موظف مىگردند با تعیین موضوعى مناسب و مرتبط با بحث مقالهاى را تنظیم کنند و در پایان دوره براى کسب نمره به استاد تحویل دهند. در این دو مقطع نیز استاد از یک یا دو نفر از دانشجویان خود به عنوان دستیار خویش دعوت به همکارى مىکند. آنچه بیان شده در ارتباط با رشتههاى علوم انسانى مىباشد. در عین حال رشتههاى مهندسى نیز با اندک تفاوتى فرایند یکسانى را دنبال مىکنند.
معرفت: یکى از مشکلاتى که ما در جامعه خودمان داریم این است که متاسفانه بنیه علمى استادان دانشگاهها پایین است. و یکى از دلایل این مساله آن است که خاستگاه این علوم معمولا غرب است و از زمانى که کتابى در آنجا نوشته مىشود تا وقتى ترجمه شود و در اختیار استادان ما قرار بگیرد چندین سال طول مىکشد. سؤال این است که آیا کتابهایى که در دانشگاههاى غربى تدریس مىشود - مثلا، در رشته جامعهشناسى و روانشناسى - به روز است; یعنى: هر سال این کتابها تجدید چاپ مىشوند یا خیر، یک متن درسى وجود دارد که براى مدتها تدریس مىشود؟ بنیه علمى استادان در آنجا چهطور است؟ آیا استاد فرصت مطالعه پیدا مىکند؟
دکتر رهنمایى: البته این مساله، هم بستگى به استاد دارد و هم به متن تحقیقاتى و منتشر شده. ما نمونههایى داشتیم مثلا، متونى در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت - مانند کتاب Education Philosophical Foundctoin of که توسط کراول و آزمون تالیف شده است - سال 1995 چاپ شده بود، سال بعد تجدید چاپ شد همینطور اخیرا نیز در شرف تجدید چاپ است; زیرا کتاب مبنایى است و جزو متون مکاتب در تعلیم و تربیت است. اما برخى کتابها هم بودند که پس از گذشت چندین سال، مورد تجدید چاپ قرار نمىگرفتند. این به همت نویسندگان آنها هم بستگى داشت که خودشان آن را به روز درآورند. نویسندگانى هستند که زیاد تدریس مىکنند و فرصتبراى تحقیقات ندارند. در جامعه خودمان، چه دانشگاهى و چه حوزوى، با این نقص روبهرو هستیم که نویسندهاى کتابى مىنویسد ولى درصدد نیست که آن کتاب را تکمیل کند. اگر هنرى داشته باشد، کتاب دیگرى چاپ مىکند و این روش، قدرى به تحقیق آسیبرسانده است. اما از سوى دیگر، در بین استادان، نمونههایى داشتیم که وقتى براى ثبتنام و در کلاس آنها مىرفتى، مىگفتند: به اندازه کافى دانشجو دارم، دیگر نمىپذیرم. مىگفت: براى دوره کارشناسى ارشد، ده تا دانشجو بیشتر نمىپذیرم، براى دوره دکترا هم شش نفر بیشتر نمىپذیرم. در مرحله پایاننامه نویسى، چنین استادانى به جاى اینکه خودشان را به صورت ماشین تدریس درآورند، به صورت راهنماى خوبى براى پیشرفت تحقیق درمىآوردند. این جنبه مثبتى بود که براى ما اهمیت داشت.
دکتر شاملى: یک کتاب یا جزوه براى یک یا دو دهه تدریس مىشود و اینکه استاد ماشین تدریس شده و مشکلات اقتصادى او را وادار مىکند که چندین برابر توانش تدریس کند. این مشکلات به مسائل اجتماعى و اقتصادى باز مىگردد که اگر مؤسسات آموزشى ما در بحرانهاى اقتصادى برنامهاى داشته باشند که استاد قربانى زندگى روزمره نشود و دستکم، بهانهاى این کار نداشته باشد، چنین مشکلى به وجود نمىآید. ولى شاید تنها جنبههاى اقتصادى عامل براى این مشکل نباشند. آنچه محقق و استاد را طورى بار مىآورد که حتى در بحرانىترین شرایط، کارش را به درستى انجام دهد روح تحقیق و جستوجوى حقیقت است. داستانهایى که از بزرگان صالح خودمان داریم که اینها براى رسیدن به یک منبع فقهى، چه مشکلاتى را بر خود هموار کردهاند. اینها همه الگوست; آنها تعلیم و تعلم را یک وظیفه شرعى مىدانستند; مثل اداى نماز. دستاندرکاران عمومى جامعه هم وظیفه دارند از فراهم کردن حداقل شرایط زندگى براى آنها مضایقه نکنند، ولى خود روح تحقیق و حقیقتجویى است که باید در استاد وجود داشته باشد.
اما جالب توجه است که گذشته از متون دانشگاهى که اشاره کردند هرساله تجدید چاپ مىشود به یاد دارم از یکى از استادانى که با او درس گرفته بودم خواستم که یک متن مربوط به تعلیم و تربیت فلسفى به ما معرفى کند. او این متن را به سه نفر از ما معرفى کرد. اما یکى دو روز بعد به دفتر کار ما آمد و سه جزوه که خودش تکثیر کرده بود، آورد و گفت: ببخشید، در نسخهاى که شما دارید فصل دهم درباره فراصنعتى (postmodernism) وجود ندارد. لطفا از اینها استفاده کنید. این استاد توجه داشت که کتاب مرجع ما در حال تحول است و حتى مؤلفان کتاب درصددند آن را بازنگرى کنند.
کتاب دیگرى به نام Eductation and Development ( آموزش و پرورش و توسعه) را، که یک نفر آلمانى آن را نوشته، در یکى از همایشها، مورد استفاده قرار داده بودم. این کتاب پانزده سال است که تدریس مىشود. استاد به من گفت: نسخه جدید1996 را دیدهاى؟ خیلى تغییر کرده است!
آنجا درصددند متن را روز به روز به جلو ببرند. از این مهمتر شاید تعجب کنید که کتابهاى مدارس آنها هم یکنواخت نیست; یعنى: مثلا، کتاب ریاضى این مدرسه با آن مدرسه فرق مىکند، به خصوص کتاب ادبیات آنها یکى نیست، در حالى که ما در سراسر ایران یک کتاب مشخص داریم و آن را تدریس مىکنیم. اما آنها علاوه بر آنکه هر سال کتابها را تجدید چاپ مىکنند، براى هر مدرسه و هر ناحیهاى تشخیص مىدهند که کدام متن ادبى مىتواند مفیدتر باشد. با وجود این تنوع، چنین نیست که متون درسى مدارس ابتدایى و دبیرستان را سى سال تدریس کنند.
نکته دیگر اینکه وجاهت استاد به میزان مقالاتى است که ارائه مىدهد. اگر استادى بخواهد براى دانشگاه یا دانشکدهاى پذیرفته شود، تقاضاى استخدام مىکند. ابتدا به او مىگویند: جا بیاور; یعنى: زمینه علمى شما تا حالا چه بوده و روند رشد و تحول علمى شما چگونه است؟ او باید بگوید که چهقدر درس دادهام و مهمتر از آن، در کدام پروژه تحقیقى شرکت کردهام، چند مقاله نوشتهام و این مقالات در کدام مجلات چاپ شدهاند؟ اگر مجلات آبکى و تجارى باشد، مىگویند به درد خودت مىخورد.
وجاهت استاد به میزان مشارکتى است که در بالا بردن حوزه دانشى داشته است که ادعاى تخصص در آن مىکند. ولى مثل هر جاى دیگر استثنا هم وجود دارد، اگر - خداى ناکرده - در کشور ما روند غالب چیز دیگرى باشد، خوب نیست.
نکته نهایى این که همانگونه که گفتند در آنجا، نسبتبه عینى برخورد کردن بسیار تاکید مىکردند و مىگفتند: اگر این کار را نکنید تحقیق شما پیشداورى است. امروزه از لحاظ روش تحقیق (Methodology) این موضوع رد شده است; یعنى: یکى از اشکالات عمدهاى که پست مدرنیستها بر تفکر مدرن و مدرنیسم دارند این است که محال است تاکید کنیم که یک محقق فقط عینگرا باشد. محققى که پشینیهاى از لحاظ روانى، فکرى، فرهنگى و اقتصادى داشته باشد، این پیشینه در رویکرد او نسبتبه مسائل اثر مىگذارد. بنابراین، محال است کسى فقط عینگرا باشد. جالب این که یکى از استادان کمیته نظارت بر موضوع دکتراى من، که متخصص در زمینه فرامدرنیزم بود، مىگفت: باید در ابتداى رساله خود، چند صفحهاى را درباره تعیین جایگاه محقق ذکر کنى; زیرا هر محققى زمینه خاصى از لحاظ علمى، دینى و فکرى با خود دارد و نمىتواند بریده و مطلق باشد و چیزى را عینى و پدیدارشناسانه بررسى کند. شما باید در اول رسالهتان این مطلب را بیاورید تا خوانندهاى که آن را مىبیند شما را متهم نکند که اینها فقط دفاع از آراء اسلامى دانشجویى بوده که داراى سابقه تحصیل در حوزه علمیه بوده و زمینه اسلامى داشته و خواسته پیوندى بین اطلاعات حوزوى و دانشگاهى برقرار کند و این برایند تحقیق اوست.
دکتر رهنمایى: لازم مىدانم اشارهاى داشته باشیم به تحولى که در غرب، در زمینه متون انجام مىگیرد. چنین نیست که ما در حوزههاى علمیه و یا محافل دانشگاهى خودمان از این وضعیتبىخبریم و این کار را انجام نمىدهیم. یک گذر اجمالى به وضعیتحوزه از سال1353 تا کنون، نشان مىدهد که هر سال تحولى در متون درسى، چه متون ادبى چه متون فقهى و یا مانند آن صورت مىگیرد، به خصوص تحولى که اخیرا در متون طرح ولایت صورت گرفته جاى بسى خوشبختى است که هر سال محققان این متون را به روز درمىآورند و از سال گذشته بهتر مىشود. اگر این روند ادامه پیدا کند، سالهاى آتى بهتر خواهد بود.
بنابراین، چنین شیوهاى براى ما ملموس است و باید بیشتر به آن بها بدهیم، هم از نظر تحقیقات شخصى، که دستمایه آن کتابى استبه نام شخص و هم از نظر تحقیقات گروهى.
امروزه شاید کمتر کسى در حوزه علمیه قم باشد که از برنامه اعزام جمعى از دانشپژوهان مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله به دانشگاههاى غرب بىخبر باشد. طى چند سال گذشته کمابیش مطالبى در این زمینه بیان شده و چه بسا خبر این اعزام بىسابقه در خارج از حوزه علمیه و سایر مراکز فرهنگى کشور نیز مطرح شده باشد. اما اینکه نتیجه این برنامه چه بود؟ دانشپژوهان اعزامى در طول مدت اقامت در کشورهاى غربى به چه نتایجى رسیدند؟ روند تحصیلى آنها چگونه بود؟ نقش ایشان در دانشگاههاى غربى چه بوده و عکس العمل مجامع غربى در مورد ایشان چگونه بود؟ و سؤالات بسیار دیگرى از این دست، شاید کمتر دنبال شده باشد. آنچه در پى مىآید درصدد پاسخگویى به اینگونه سؤالات است. در پایان نیز گفت و گویى با تنى چند از فارغ التحصیلان این دوره داشتهایم که با هم مىخوانیم:
اواخر سال گذشته (1377)، سه تن از دانشپژوهان اعزامى که فارغ التحصیلان دوره دکترى رشته فلسفه تعلیم و تربیت، از دانشگاه مکگیل کانادا مىباشند، پس از پایان موفقیتآمیز تحصیلات خویش و با اخذ درجه ممتازى به دامن حوزه علمیه و مهد تربیت اولیه خویش بازگشتند. مرورى بر دوران تحصیل، تجارب و یافتههاى ایشان تا حدودى جوابگوى سؤالاتى خواهد بود که کم و بیش مطرح است.
دانشگاه مک گیل، مونترآل - کانادا
امر اعزام طلاب حوزههاى علمیه به دانشگاههاى خارج از کشور، ضرورت آن و چگونگى انجام مراحل مختلف آن مسالهاى است که به نوبه خود جاى تعمق و مطالعه دارد و به جاست در جاى دیگر به تفصیل پیرامون آن به گفتوگو نشست (هر چند کمابیش نیز تاکنون مطالبى در این جهت نوشته و گفته شده است). با عنایتبه این نکته و با فرض موافقتبا اصل اعزام، اولین سؤالى که پیرامون اعزام مطرح است، در خصوص دانشگاه مکگیل و مؤسسه مطالعات اسلامى است. دانشگاه مکگیل چگونه دانشگاهى است و چه عواملى موجب شد که اعزام به این دانشگاه و مؤسسه مطالعات اسلامى این دانشگاه صورت گیرد؟
اصولا دانشگاههاى غرب، بر اساس یک سطح کلى و در سطح دانشکدهها و رشتههاى مختلف ردهبندى مىشوند. به عنوان نمونه دانشگاه هاروارد را جزو دانشگاههاى رده اول به حساب مىآورند و همزمان بعضى از رشتهها و دانشکدههاى دانشگاههاى معمولى را نیز، به دلیل سطح علمى بالاى آنها، به همانمیزان داراى اعتبار مىدانند. در بین دانشگاههاى آمریکاى شمالى، دانشگاه مکگیل در سطح کلى، جزو دانشگاههاى ردیف اول شمرده مىشود، تا آنجا که برخى، آن را هاروارد کانادا مىدانند. همکارى این دانشگاه با دانشگاه کوئینز، که خود از دانشگاههاى معتبر است، از جمله نشانگر این امر است.
مؤسسه مطالعات اسلامى نیز که از مؤسسات وابسته به این دانشگاه است، جزو عالىترین مؤسساتى است که در حال حاضر در آمریکاى شمالى به مطالعات اسلامى مىپردازد. کتابخانه این مؤسسه با صدهزار عنوان کتاب تخصصى در زمینه اسلام، به زبانهاى انگلیسى، فرانسه، اردو، عربى، ترکى و برخى زبانهاى دیگر اروپایى و اسلامى، پس از کتابخانه پرینستون بزرگترین کتابخانه اسلامى در این منطقه است.
اما دلیل اعزام طلاب حوزه به این دانشگاه، بیش از هر چیز آشنایى کامل مسؤولین مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله با این دانشگاه و اعتماد به اعتبار و ارزش علمى آن بود. شعبه ایرانى مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل در تهران، که با دانشگاه تهران همکارى دارد، در ایجاد این آشنایى نقش مؤثرى داشت. مسافرت حضرت آیتالله مصباح یزدى به کانادا و دیدار مستقیم با مسؤولین دانشگاه مکگیل قبل از اعزام، نیز قدمى دیگر در راستاى آشنایى با این دانشگاه بود. آشنایى برخى از اساتید مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل با حوزه علمیه قم، متقابلا زمینه تسهیلى براى این کار فراهم کرد. و سرانجام تماسهاى مؤسسه امام خمینىرحمه الله با مسؤولین آن دانشگاه، راه را هموار ساخت تا جریان اعزام به شکلى که توضیح آن خواهد آمد صورت پذیرد.
مؤسسه مطالعات اسلامى، مقطع کارشناسى ارشد
اولین گروه اعزامى از سوى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله، به دنبال اخذ پذیرش از دانشگاه مکگیل، تحصیلات خود را در مقطع کارشناسى ارشد در مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل پى گرفتند. حضور ایشان در مؤسسه مذکور که فعالیتهاى علمى آن حول چهار گرایش اصلى: 1- تفکرات اسلامى 2- تاریخ اسلام3- مؤسسات و نهادهاى اسلامى و 4- اسلام مدرن شکل مىگیرد، فرصتى بود که دانشجویان اعزامى از نزدیک با روشهاى جارى در غرب جهت مطالعه و تحقیق در مسائل اسلامى آشنا شوند. براى مسؤولین مؤسسه امام خمینىرحمه الله مهم بود که بدانند تفاوت جوهرى مطالعه اسلام از بیرون و درون در چیست، که این هدف با اعزام مذکور به دست مىآمد. اینکه این روشها چه هستند، مطالعه اسلام در غرب به چه هدف و شکل صورت مىگیرد و سؤالاتى از این دست نیز بحث مستقلى را مىطلبد که از حوصله این مختصر بیرون است. متقابلا مطالعات، پژوهشها و پایاننامههاى منسجم و ارزشمند این دانش پژوهان پیرامون مسائل مختلف اسلامى و عمدتا از منظر تفکر شیعى، و از جمله مباحث ایشان پیرامون فلسفه اسلامى و حکمت متعالیه زمینه آشنایى محافل غربى با حوزههاى علمیه و مطالعات اخیر اسلامى را نیز فراهم ساخت. اظهار نظر مثبت مسؤولین مؤسسه مطالعات اسلامى، رضایت اساتید مربوط و مقبولیتبالاى پایاننامههاى نوشته شده توسط دانشپژوهان اعزامى (که بعضا با درجه ممتازى به پایان رسیده و عمده آنها مراحل چاپ را در دانشگاه بینگهامتون مىگذراند) جملگى حکایت از موفقیت این مرحله از اعزام بىسابقه طلاب حوزه علمیه قم به برخى محافل علمى خارج از کشور را دارد.
انتقال رشته، مقطع دکترى
پایان موفق دوره کارشناسى ارشد و کسب تجارب لازم از یک سو، و نیاز مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله به اساتید متخصص در رشتههاى مختلف علوم انسانى از سوى دیگر، دانشپژوهان اعزامى را بر این داشت که دوره دکترى را در رشتههاى متنوعترى و از جمله تعلیم و تربیت، فلسفه، فلسفه دین و روانشناسى تربیتى ادامه دهند، که امر انتقال سه تن از ایشان از مؤسسه مطالعات اسلامى به دانشکده تعلیم و تربیت در این راستا صورت گرفت. لازم به ذکر است که ادامه تحصیل در موسسه مطالعات اسلامى نیز به دلایل مختلفى ضرورى مىنمود که برخى از دانشپژوهان این مهم را به عهده گرفتند.
حضور در دانشکده تعلیم و تربیتدانشکده تعلیم و تربیت دانشگاه مکگیل متشکل از شش دپارتمان (بخش) مىباشد که در این میان دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت عمده فعالیتخود را حول مسائل فلسفى، فرهنگى، دینى و اجتماعى در تعلیم و تربیت قرار داده است. کتابخانه تخصصى این دانشکده با حدود صد هزار عنوان کتاب و نزدیک به هشتصد عنوان مجله تخصصى به اضافه هزاران میکروفیلم، کتابهاى درسى مدارس کانادا، فیلم، نوار صوتى، اسلاید، نقشه و تسهیلات دیگر زمینه بسیار مناسبى را جهت تحقیق در این رشته فراهم مىسازد. به منظور آشنایى با زمینههاى مختلف مورد بحث در این دپارتمان و همچنین گذراندن دورههاى لازم جهت آمادگى براى نوشتن پایاننامه دکترى، دانشجویان اعزامى، بخش اول کار خود را به این امر اختصاص دادند تا واحدهاى مختلفى در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت، جامعهشناسى تعلیم و تربیت، توسعه و تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت ارزشها، تعلیم و تربیت و مساله زن و سایر مسائل بگذرانند. حضور فعال و منظم ایشان در کلاسهاى درس، به همراه آمادگى جهتبحث و گفتوگوى علمى پیرامون مسائل مطروحه (که معمولا در کلاسهاى محدود هفت هشت نفره مقطع دکترى انجام مىشد)، ارائه منطقى دیدگاههاى اسلامى، ضمن آمادگى جهتشنیدن دیدگاههاى مخالف، تقدیم مقالات پربار پیرامون مسائل هر واحد و نهایتا نمایش اخلاق اسلامى، تصویر بسیار مثبتى از دانشپژوهان در جمع همکاران خویش به یادگار گذاشت.
پیشنهاد موضوع پایاننامه، آغاز حرکتى نو
در دوره کارشناسى دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت، دانشجویان معمولا با دو دیدگاه مسیحیت و یهودیت در تعلیم و تربیت آشنا مىشوند. فقدان موضوع تعلیم و تربیت اسلامى و عدم توجه به آن، اولین نکتهاى بود که توجه دانشپژوهان اعزامى را به خود جلب کرد و همین امر مقدمهاى شد که ایشان با توجه به زمینههاى علمى خویش در مباحث اسلامى درصدد پر نمودن خلا مذکور و شروع حرکتى مبارک در راستاى معرفى فرهنگ اسلامى در این رشته گردند. بىسابقه بودن طرح مباحث اسلامى و عدم وجود استاد راهنماى مناسب در این دپارتمان از یک سو، و وجود مؤسسه مطالعات اسلامى به عنوان دانشکده منحصر به فرد جهت طرح مسائل اسلامى در دانشگاه از سوى دیگر، براى مسؤولین و اساتید مربوط در دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت، عوامل موجهى بودند که از طرح موضوعات اسلامى در این دپارتمان جلوگیرى کنند. اما به هر حال، لطف الهى همچون همیشه، یار آمد و دانشپژوهان، موفق شدند با ظرافتهاى لازم و اصرار و مقاومت در این مسیر، موانع را یکى پس از دیگرى برطرف کنند و پس از طى چند جلسه دفاع مکرر با حضور اساتیدى از دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت و مؤسسه مطالعات اسلامى این مهم را به نتیجه رسانند. حل این مشکل زمانى به نتیجه رسید که مسؤولین دپارتمان فرهنگ و ارزشها، پذیرش طرح پیشنهادى پایاننامه را مشروط به حضور یک استاد مشاور از سوى مؤسسه مطالعات اسلامى در کمیته نظارت دانستند. نکته قابل توجه در اینجا این است که گرچه هر کدام از دانشپژوهان اعزامى سابقهاى در حدود 15 ساله در حوزه عملیه قم داشتند و سالیان سال دروس خارج را گذرانده بودند، اما حضور دو ساله ایشان در مؤسسه اسلامى حربه نافذى بود که ایشان را به اساتید دیگر دپارتمانها به عنوان محقیقین و آشنایان به مسائل اسلامى معرفى سازد. یکى از اساتید مؤسسه مطالعات اسلامى، که خود عضو کمیته نظارت بر پایاننامه دانشپژوهان نیز بود، در مقام دفاع از ایشان و رفع شبهه آشنایى این افراد به مسائل اسلامى، به اعضاى کمیته اطمینان داد که: «اینها قادرند اسلام را تدریس کنند، از این بابت ناراحت نباشید!»به هر حال، سه موضوع پیشنهادى به کمیتههاى نظارت، با دفاع محکم و مستند دانشپژوهان و با انجام اصلاحات لازم از سوى اساتید مربوط، به شرح زیر به تصویب رسید. 1- در تکاپوى کشف مدلى اسلامى از توسعه فرهنگى از نگاه علامه شهید آیةالله محمدباقر صدررحمه الله 2- مقایسه دیگر: علامه طباطبایى و دیویى در مساله خود تکاملى3- تحول ارزش و تاثیر آن در سیستم آموزش و پرورش ایران بعد از انقلاب اسلامى1357. و هر کدام از دانشپژوهان بر آن شدند تا کار نوشتن پایاننامه را در مدت محدود (حدودا دو سال) و تحت نظارت کمیتههاى چهار نفره متشکل از سه استاد تعلیم و تربیت و یک استاد از مؤسسه مطالعات اسلامى دنبال کنند.
فراز و نشیب راه
دوره دو ساله نوشتن پایاننامه مقطع دکترى، پس از گذراندن واحدهاى لازم، که اقتضاى انتقال به دانشکده جدید بود، دهها تجربه تلخ و شیرین، و صدها نتیجه آموزنده علمى را به دنبال داشت که نوشتن پایاننامه تنها یکى از این تجربهها و نتایج است. اولین برخوردهاى اساتید با پیشنویس هر فصل و هر بخش از پایاننامه، معمولا برخوردى هراسناک و محتاطانه (اگر چه معمولا غیر خصمانه) بود. طرح مسائل اسلامى و شیعى، معرفى تفکرات دینى و نمایش چهره ایران و انقلاب اسلامى ایران امورى نبود که براى ایشان به سادگى قابل قبول باشد، جلسات مکرر بحث و گفتوگو با اساتید، که گاه به کشمکش (عمدة علمى) نیز منجر مىشد، صرف رفع اتهام تعصبآمیز بودن نوشتهها مىشد. اما به هر حال، این کار باید صورت مىگرفت و نیازمند تلاشى خستگىناپذیر بود. در و دیوار ساختمان بزرگ دانشکده تعلیم و تربیت هنوز فراموش نکرده که روزها و شبها تا دیر هنگام میزبان سه دانشجوى پر تلاش ایرانى بود که از سوى حفاظت دانشگاه مجوز ماندن در دفتر خویش در ساعات غیر ادارى دانشگاه را داشتند.
کنفرانسها و سمینارهاى متعددى که در کانادا و آمریکا در زمینه تعلیم و تربیت (همچون سایر رشتهها) تشکیل مىشود، بىشمار و در بسیارى موارد پربار و نتیجهبخش است. دوران نوشتن پایاننامه فرصت مناسبى بود که دانشپژوهان اعزامى در این جلسات علمى شرکت جسته و ضمن اینکه از نزدیک با بسیارى از محققین این رشته آشنا شوند، با ارائه سخنرانى و مقاله، دیدگاههاى خود را نیز مطرح سازند. حضور در کنفرانسهاى CISC سالهاى1996 و 1998 در شهرهاى ویلیامزبرگ و بوفالوى آمریکا از جمله این موارد است.
و آخرین دفاع
سرانجام، ماهها تلاش و پژوهش و گفتوگو با اساتید و سر و کار داشتن با کتاب، مقاله و سایتهاى مختلف تعلیم و ربیتبه بار نشست. دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیتبراى اولین بار در تاریخ فعالیتخود شاهد جلسات پیاپى سه پایاننامه موفق دوره دکترى در مدت کمتر از سه ماه بود. این جلسات که معمولا با نظارت نمایندهاى از سوى رئیس دانشگاه و حضور تنى چند از اساتید و دانشجویان علاقمند به موضوع مورد بحث صورت مىگیرد، در فضایى پر هیجان اما امید بخش و همراه با اطمینان خاطر انجام شد. از یک سو، اساتید ناظر اطمینانخاطر داشتند، چرا که در طى همکارى ایشان با دانشپژوهان به اتقان کار صورت گرفته مطمئن بودند. از سوى دیگر، دانشپژوهان به مراتب آرامش خاطر بیشترى داشتند، چرا که با کار شبانه روزى خود توانسته بودند بخشى از فرهنگ اسلامى را به زبان کسانى که به این فرهنگ آشنا نیستند، به صورت سندى ماندگار در آنجا به یادگار گذارند. و خداى عزوجل چه زیبا پاداش این همه جزو لیست افتخارى ریاست دانشگاه ( Dean s honor list) قرار گرفت تا براى همیشه افتخار اسلام عزیز، حوزههاى علمیه و مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى; باشد، همچنان که همزمان این امر براى خود دانشگاه و مسؤولین دانشکده و دپارتمان نیز مایه مباهات بود. در همین راستا بود که رئیس دپارتمان فرهنگ و ارزشها در تعلیم و تربیت در پایان یکى از این جلسات دفاع به دانشپژوهان اعزامى گفته بود شما با حضور خود در این دپارتمان، این دپارتمان را رونق بخشیدید و هر یک از اساتید نیز با نوشتن توصیهنامههایى (recommendation) به گونهاى احساس رضایتخود را از شاگردان خویش ابراز داشتند.
معرفت: ارزیابى حضرتعالى از اعزام دانشجو، به ویژه طلاب علوم دینى، به خارج از کشور و پیامدهاى آن چیست؟
دکتر رهنمایى: سؤال حول دو محور دور مىزند: یکى اعزام دانشجویان بهطور کلى به خارج از کشور، و دیگرى اعزام خصوصى طلاب حوزه علمیه قم.
در زمینه اعزام، بهتر استیک سلسله مسائل را از همدیگر تفکیک کنیم. برخى از آنها مربوط به پیش از اعزام و یا بدو اعزام است و برخى آثارى است که اعزام براى پیشرفت صنعتى و علوم و فنآورى جامعه اسلامى ما داشته یا مىتواند داشته باشد. به عبارت دیگر برخى مسائل اینجایى است و برخى آنجایى. مسائلى که مربوط به مرحله پیش از اعزام یا بدو اعزام مىشود بهگونهاى استکه نمىتوانیم بر اساس آن، قضاوت مطلق ارائه دهیم و بگوییم که اعزام کار مطلوبى استیا نامطلوب. این بسته به شرایط و مقتضیات زمان است که اولیاى امور در نظر مىگیرند آیا در این شرایط، ارزش دارد که امکانات عظیمى را براى اعزام گروه کثیرى از دانشجویان در نظر بگیرند یا خیردر دوره گذشته، که اعزام صورت گرفت، قریب چهار هزار نفر دانشجو به سراسر جهان اعزام شدند. در آن دوره شرایط براى اعزام فراهم بود، به خصوص که به فنآورى و به روز درآوردن علوم در زمینه صنعت و نیز در زمینه شیوههاى ارزشمند علوم انسانى نیازمند بودیم. بنابراین، خیل عظیم دانشجویان بر اساس یک طرح بزرگ اعزام شدند.
در این مرحله، هر چه مسؤولان اعزام سعى کنند افرادى را که اعزام مىکنند از دیانت و تعهد بیشترى برخوردار باشند، نتیجه اعزام موفقیتآمیزتر، چشمگیرتر و روشنتر خواهد بود. این بر اساس تجربهاى بوده که ما طى چندین سال اقامت در جمع دانشجویان اعزامى به دست آوردیم.
اما مسائلى که مربوط به طرف دیگر قضیه است و آثار آن بر اعزام اضافه مىگردد، اگر شرایط اعزام کاملا مطلوب باشد و افراد مناسبى اعزام شوند در مجموع، حضور یک دانشجو یا شخصیت ایرانى - اسلامى مىتواند در ترویج فرهنگ ایرانى - اسلامى بسیار مؤثر باشد، به خصوص حضور خانوادههایشان با حفظ ارزشهاى فرهنگى - اسلامى بسیار مؤثر است و بهترین تاثیر آن در تغییر برداشتى است که مردم مغربزمین از ایرانیان - به طور کلى - و از مسلمانان - به طور خاص - دارند. آنها وقتى مىدیدند اخلاق و مشى دانشجو، چه در محیط درس و چه در کوچه و بازار، چهقدر پسندیده است و استعداد و علاقه وافر دانشجو را به تحصیل علم مىدیدند، این مساله موجب مىشد برداشتى که از رسانههاى عمومى در ذهنیت آنها ایجاد شده بود تغییر پیدا کند. از این نظر، مىتوان گفت: حضور عزیزان دانشجو حکم سفیران انقلاب اسلامى را دارد که مىتواند آثار مثبتى به ارمغان بیاورد.
اما در زمینه اعزام طلاب، با توجه به وضعیتخاصى که پیش آمد، و با توجه به تحولى که لازم بود در زمینه انقلاب فرهنگى صورت بگیرد و نیز به دلیل تجربه با ارزشى که دفتر همکارى حوزه و دانشگاه به دست آورده بود و همچنین دوراندیشى سرپرست معظم مؤسسه، حضرت آیة الله مصباح - دام ظله العالى - در مسافرتهایى که به غرب و دیگر کشورها داشتند و با صاحبنظران و اسلامشناسان غربى با ایشان تماس مىگرفتند، این مساله به تدریج، مطرح گردید که حوزه هم مىتواند در زمینه اعزام به کشورهاى خارجى نقشى ایفا کند. به خصوص که در آن ایام حضرت استاد عازم یکى از شهرهاى امریکا براى شرکت در کنفرانس فلسفه بودند و برخى از استادان کرسى مطالعات اسلامى از جمله آقاى پرفسور آدامز، با حضرت استاد ملاقاتى داشتند و مطرح کردند که مىتوانیم بین خودمان و حوزه علمیه رابطهاى ایجاد کنیم. این جرقهاى بود که در نهایت، منجر به اعزام طلاب گردید.
البته این اولین تجربه بود و ده نفر طلبه در مقابل چهار هزار دانشجو اصلا تعداد قابل توجهى نبود و رقم ناچیزى به حساب مىآمد، اما با این کار، حوزه ابتکار عمل را در معرفى معارف اسلامى به دست گرفت و به جاى اینکه افراد دیگر را با واسطه بفرستد، خودش عملا حضور پیدا کرد و با فرستادن یک گروه از طلابى که چندین سال از حضورشان در درسهاى خارج مىگذشت، در معرفى حوزه به جهان غرب و در ایجاد مناظره منطقى و رودرو، به خصوص با شرکت طلاب در همایشهاى علمى و کلاسهاى درس، با نوشتن مقالات و ارائه در سمینارها و کنفرانسها، کسب تجارب سودمند در زمینه تحقیق و آموزش طلاب از نزدیک و نیز ایجاد ارتباط شایسته بین خود و دانشگاههاى غرب و تبادل نظر مستقیم مؤسسه با آنها شود. به عنوان نمونه، چند خاطره را خدمتتان عرض مىکنم که بیانگر حضور مثمرثمر دوستان طلاب است.
سال1993، سال اول ورود ما در مقطع کارشناسى ارشد رشته مطالعات اسلامى بود. در کلاس درسى شرکت کرده بودم بعد از کلاس، استاد به طور خصوصى، مرا خواست و گفت: خوشحالم که تو به کلاس درس ما مىآیى; به دلیل اینکه ما از شیعه چیزى نمىدانیم. شما که از مهد تشیع آمدهاى، مىتوانى از نظرات شیعه در هر زمینه به ما چیزهایى یاد بدهى.
یادم هست وقتى براى دوره دکترا نیز با استادم، آقاى دکتر اسمیت، صحبت مىکردم، ایشان بسیار علاقهمند بود; چون از پیشینهاى که ما در مطالعات اسلامى داشتیم، برایش صحبت مىکردم، مقاله مىنوشتم و همین اخیرا رسالهاى که به عنوان پایاننامه دکترا نوشتم، چیزى بود که در واقع، خواست آنها بود و به موضوع آن علاقه داشتند. همین مساله سبب مىشد که علاقه استاد به ما بیشتر باشد و غیر از جنبه عاطفى، جنبه علمى نیز پیدا کند. به عنوان نمونه، روزهاى آخر پس از دفاع از رساله، خدمتیکى از استادان مشاور، آقاى دکتر رونالد موریس، بودیم. ایشان مىگفت: پیش از اینکه شما به عنوان دانشجوى دوره دکترا، به گروه ما بیایید، ما از اسلام و از ایرانى از رسانههاى عمومى چیزهایى شنیده بودیم، ولى حضور شما به ما نشان داد که اطلاعاتى که به خورد ما مىدادند کاملا نادرستبوده است. مىگفت: پسش از اینکه وارد بحثبشوید، ما تصور مىکردیم شما افراد متعصبى هستید و نمىتوانید نظرات مخالف را تحمل کنید، ولى چند سال تجربه کارى موفقیتآمیز شما به ما نشان داد که اینگونه نیستید و حاضرید حرف صحیح دیگران را بپذیرید و حتى حاضرید حرف غلط دیگران را هم بشنوید و بعد محرمانه آن را نقد کنید و حتى بالاتر از آن، حرف خودتان را مىزنید و حاضرید که حرف شما مورد نقد دیگران قرار بگیرد. اینها به نظر من برکاتى بود که حضور طلاب در آنجا داشت.
معرفت: اصولا توجه غرب به علوم انسانى را چگونه ارزیابى مىکنید؟ استقبال دانشجویان مغرب زمین از این علوم چه بوده است؟
دکتر شاملى: پاسخ به این سؤال تا حدى نیازمند مرور تاریخ پیدایش و رشد علوم انسانى در مغرب زمین است. شاید این سؤال به ذهن بیاید که اگر قرار است از کشور، اعزامىصورت بگیرد چرا از رشتههایى از قبیل فنى و مهندسى صورت نگیرد؟ چون احساس مىشود این رشتهها در داخل کشور قابل تامین نیستند. اما اگر از سوى حوزه یا حتى دانشگاه اعزامى در غیر رشتههاى مزبور صورت بگیرد، این سؤال به ذهن مىآید که مگر ما در حوزه علوم انسانى هم نیازمند اعزام به خارج هستیم؟ چه انگیزهاى باعثشده که حوزه به عنوان مرکز انسانسازى و معارفى که معمولا در ارتباط با هدایت و پرورش انسان است، دستبه این اقدام بزند؟
یک نگاه کلان مىتوانیم به این مساله داشته باشیم و یک نگاه خرد.
در نگاه خرد، نیاز نسبتبه اعزام به کشور کانادا از زمانى احساس شد که دوستان، خود را در فرایند انقلاب فرهنگى کشور دیدند. در دفتر همکارى حوزه و دانشگاه هم، وقتى دوستان خود را در روند تحقیق قرار دادند، دیدند اگر بخواهند وجود نافذ و مؤثرى در همکارى با دانشگاه و تهیه متون دانشگاهى در شاخههاى علوم اجتماعى و انسانى داشته باشند، نیازمند آنند که اطلاعات خود را به روز کنند، وگرنه با توجه به تجربهاى که تا رسیدن به دوره کارشناسى ارشد داشتند، احساس مىکردند آنچه از آن پس در ایران دنبال مىکنند، تکرار همان چیزهاى گذشته است. علاوه بر این، احساس مىکردند اگر در فضاى غرب قرار بگیرند، مىتوانند مسائل را بهتر ببینند و خود را مجهزتر کنند.
این جرقه اصلى بود که موجب اعزام گردید و ما شاهدیم که امروز در مؤسسه امام خمینى، شاخههاى گوناگون علوم انسانى پا مىگیرد و طلاب را از هر جا به خود جذب مىکند. این تداوم آن نیازى است که جرقه آن در دفتر همکارى زده شد و احساس شد که در سطح کلان، حوزه باید خود را پاسخگوى سؤالات جدیدى بداند که در حوزه علوم انسانى پیدا مىشود. بنابراین، پاسخ سؤال مزبور این است که اگر نیازى به گسترش علوم انسانى نبود، نیازى به این مؤسسه گسترده در پاسخگویى به کارهاى تطبیقى که قرار است در حوزه علوم انسانى انجام شود احساس نمىشد. این دلیل اصلى اعزام بود.
حال این سؤال پیش مىآید: ما که در حوزه علوم انسانى نیازمند نیروهاى حوزوى توانمند با اطلاعات به روز هستیم، چرا آن را به غرب مىفرستیم؟ آیا نمىتوانستیم این امکانات را در داخل ایجاد کنیم؟ پاسخ این این سؤال منفى است. مغرب زمین همانگونه که در صنعت و فنآورى پیشتاز بوده و هست، در زمینه علوم اجتماعى و انسانى نیز پیشرفتهاى چشمگیرى داشته است. این نه به آن دلیل است که متفکران و اندیشمندان ما کارى نکردهاند، بلکه به دلیل سرمایهگذارى کلانى است که غربروى علوم انسانى کرده و امروز برگ برنده در دست آنهاست و ما نه به عنوان رقابت، بلکه به عنوان تامین نیاز، باید از آنها استفاده کنیم. امروزه بشریتبراى رسیدن به یک نقطه تفاهم جلو مىرود و این مستلزم آن است که فهم متقابلى در دو طرف وجود داشته باشد. اگر شما بخواهید با دستاوردهاى انسانهایى که در آن سوى کره خاکى زندگى مىکنند آشنا شوید، چارهاى جز این ندارید.
اما اینکه امروزه جایگاه علوم انسانى در غرب چگونه است، تجربه چندین ساله را چهطور مىتوان خلاصه کرد؟ به اجمال، پاسخ این سؤال روشن است. «غرب» یک اصطلاح است در این مفهوم واحد کشورهاى اروپاو امریکاى شمالى مندرج است. حرکت رشد و توسعه علوم انسانى که به دنبال تحقق حادثه بزرگ نوزایى (رنسانس) شروع شد، از قرون چهاردهم و پانزدهم و به خصوص پس از قرن شانزدهم میلادى، در کشورهاى اروپایى، به ویژه ایتالیا و سپس کشور فرانسه و انگلستان، به حرکتخود ادامه داد. این کشورها نه به ترتیب زمانى، بلکه به لحاظ رتبهاى، به علوم انسانى توجه نشان دادند.
توجه به علوم انسانى در غرب، ابتدا از اروپا پیدا شد و جالب آن که اینگونه تلقى مىشود که نهضت نوزایى مىخواهد در حوزه زندگى مادى، به توسعه فنآورى و صنعتبپردازد و ما معمولا رنسانس را مرادف با انقلابهاى صنعتى که در کشورهاى اروپایى افتاده، مىدانیم، به خصوص انقلاب صنعتى فرانسه را، ولى شروع نوزایى از یک تحول در مساله دین اتفاق افتاد. «رنسانس» (religious reformation) مرادف استبا بازسازى یا نوسازى دینى یا نوزایى. جرقه این مساله در دین زده شد و به دنبال قدرت سرمایهداران و صاحبان کلیسا، موج پروتستان پیدا شد. سپس این موج موجب تحول بزرگ اجتماعى در حوزه سیاست، اقتصاد و جامعهشناسى شد. بنابراین، جرقه اولیه نوزایى در زمینه دین و در حوزه علوم انسانى بود و سپس پایش به علوم صنعتى کشیده شد و حتى توسعه علوم صنعتى زیر چتر فضاى فرهنگى قرار گرفت که آن هم نتیجه نظریهپردازى است که توسط متفکران بزرگ علوم اجتماعى - انسانى انجام گرفت.
پس پیشرفت علوم انسانى در غرب همزمان و همپاى علوم فنى و پزشکى، بوده است. بعدها همپاى آنها جلو آمد و امروزه وضعیت موجود فرهنگ غرب برایند تحولاتى است که در چند سده اخیر همپاى هم جلو آمدهاند.
اهرمهاى اصلى موجود در فرهنگ کنونى غرب عبارت است از: رقابت در ثروت و قدرت و اولویت را به چیزهایى مىدهد که بشر را براى رقابتبهتر تجهیز مىکند. امروزه در دانشگاههاى بزرگ امریکا و اروپا، بعضى از شاخههاى علوم انسانى و علوم اجتماعى یا هنر بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. از جمله شاخه حقوق به دلیل اینکه تامین کننده سفره رقابتبین ثروت و قدرت است، پس از رشته فنى و مهندسى و رشته پزشکى، بزرگترین خواستار را در بین دانشجویان دارد. معمولا دانشجویانى که با هدف خاصى مىخواهند در رشتههاى داراى شهرت و جایگاه بالا قبول شوند، سعى مىکنند اگر علاقه به رشتههاى فنى - مهندسى و یا پزشکى ندارند، خود را در شاخه علوم انسانى به حقوق وصل کنند. این هم به دلیل موقعیت اجتماعى است که در این رشته پیدا مىکند; زیرا اولا، مساله «وکالت» در آن مطرح است که اهرم اصلى در مسابقات قدرت و رقابت در ثروت و قدرت است و پس از آن، به دلیل وجود فرهنگ مادهگرایانه، رشته بعدى اقتصاد است که دلیل آن تامین ساختار کلان اقتصادى در مسابقات ثروت مىباشد. این چیزى است که دستکم، در دانشگاه مکگیل، خودمان دیدیم; دانشجویانى که براى حقوق ثبتنام مىکردند باید در رقابتشدیدى قرار مىگرفتند; چون داوطلب آنجا زیاد است و معمولا دانشجویان یهودى از جمله اهرمهاى اولیهاى که براى پیدا کردن موقعیت اجتماعى از آن استفاده مىکنند، رسیدن به «وکالت» است.
پس شاخصههایى که آنها براى انتخاب رشته دارند، متناسب فرهنگ خاصشان است; فرهنگ رقابت و مسابقه قدرت. آن جا کسى حرف اول را مىتواند بزند که ثروت و بعد قدرت را، که نتیجه ثروت است، در اختیار داشته باشد و اصطلاح خودشان، مىگویند: کسى voice (صدا) دارد که قدرت و ثروت داشته باشد. بنابراین، در پرداخت علوم انسانى سراغ رشتههایى مىروند که این مسائل را جوابگو باشد.
بنابراین، جایگاه علوم انسانى در یک حرکت همزمان، همراه با سایر علوم فنى - مهندسى است. آمار دانشگاهها، به خصوص دانشگاه مکگیل، نشان مىدهد که میزان داوطلبان رشتههاى هنر و علوم اجتماعى و علوم انسانى بعضا با هم مساوى است و در بیشتر موارد، بالاتر از میزان داوطلبانى است که در رشتههاى فنى - مهندسى قرار دارند. تقریبا در سایر دانشگاهها هم علوم انسانى بیشترین حجم دانشجو را به خود اختصاص مىدهد و شاید این به آن دلیل باشد که قلمرو مطالعات علوم انسانى و اجتماعى و هنر گستردهتر از رشتههاى فنى - مهندسى یا پزشکى است.
در بین شاخههاى علوم انسانى، علوم تربیتى و فلسفه تعلیم و تربیت جایگاه ویژهاى در مغرب زمین دارد; به دلیل اینکه آنها پس از جنگ جهانى دوم، مهمترین شاخص رشد براى هر کشور را توسعه دانستند. به دنبال تحولاتى که در مفهوم «توسعه» در بین متفکران نظریهپرداز توسعه پیدا شد و به خصوص نظراتى که توسط انتشارات سازمان ملل متحد در تفسیر جدیدى از توسعه به دست آمد، امروز دیگر «توسعه» مرادف با توسعه اقتصادى یا سیاسى یا اجتماعى نیست. امروز بزرگترین شاخص توسعه براى هر کشورى، که توسعهیافته تلقى مىشود، توسعه انسانى است و توسعه انسانى لاجرم مستلزم توسعه و تکامل علوم انسانى و علوم اجتماعى است که تامین کننده نیروى لازم براى تحقق توسعهاند.
یکى دیگر از نکات مهم یا اهرمهایى که در توسعه علوم انسانى در غرب قابل توجه بوده رواج فرهنگ عملگرایى (پراگماتیسم) و دیوانسالارى (بوروکراسى) است.
داشتن نهادهاى بزرگ اجتماعى و داشتن روابط گسترده ادارى، که ما از آن به «بوروکراسى» یاد مىکنیم، همچنین عملگرا بودن و توجه به عینیتهاى عملى موجب شده که سرمایهگذارى کلانى بر روى شاخههاى علوم انسانى بشود تا بتوانند نیروى لازم را، براى ارائه خدمات و مدیریت در نهادهاى اجتماعى تامین کنند.
یکى دیگر از اهرمهایى که توسعه علوم انسانى را در پى دارد قرار دادن علم به جاى دین است همانگونه که گفته شد شروع نوزایى با تحولاتى و اصلاحاتى در دین همراه بود. البته دین یهودیت کمتر متحول شده و دستنخوردهتر باقى مانده است و امروزه در مغربزمین دین یهود به عنوان یک دین سنتگرا بیشتر تلقى مىشود. این تحولات بیشتر در دین مسیحیت پیدا شد و پس از آن، حرکت اصلاحگرایى منجر به تفکیک حوزه علم و دین شد که همان «سکولاریسم» است. تحقق سکولاریسم، که محول کردن دین به حوزه زندگى فردى و روآورى به علوم انسانى در اداره و مدیریت عمومى اجتماع است، توجه به علوم انسانى و اجتماعى را برانگیخت.
در نشستى که با مرحوم آقاى فلسفى داشتیم، ایشان مىگفتند: من در مطالعاتى که هنگام نوشتن جواب کودکان و نوجوان داشتم، به این نکته رسیدم که روانشناسى امروز تکاپویى استبراى خلاءى که به عنوان نفى دین از صحنه اجتماع پیدا شده و وقتى که دین کنار زده شود خلاء روحى، معنوى و فکرى بزرگى پیدا مىشود که باید براى آن چارهجویى کرد و این باید به صورت علمى و بالینى دنبال شود و چیزى که مىتواند این چارهجویى را انجام دهد، همان پرداختن به روانشناسى است. ایشان توسعه و رشد روانشناسى را برایندى از جاىگزینى علم و دین مىدانستند که به دلیل همین روحیه عملگرایى سعى مىشود در بین علوم انسانى بیشتر مورد توجه قرار گیرد و این مىتواند کاربرد عینى و بالینى داشته باشد. توجه به جنبههاى نظرى کم نیست، ولى به پایه علوم رفتارى نمىرسد. حتى در روانشناسى این شاخه به شکل گستردهاى در سى یا چهل رشته رشد پیدا کرده و به عنوان علم رفتار - علم تفسیر و توجیه و هدایت رفتار - چه رفتار فردى، چه جمعى و چه سازمانى، مطرح است که باز هم تکیه آن بر علوم بالینى و عملى است.
امااینکه میزان توجهدانشجویانبه علومانسانى چهقدراست.
در دانشگاههایى که ما دیدیم، تعداد داوطلبین رشتههاى علوم انسانى کمتر از رشتههاى فنى و مهندسى نبود. با وجود آن که دانشجویان رشتههاى فنى و مهندسى، چون وصل به صنعت هستند، از امتیازات مادى خاصى برخوردارند که دانشجویان علوم انسانى معمولا از آن برخوردار نیستند، ولى قابل توجه است که هم مؤسسات نظامى و هم مؤسسات بزرگ اقتصادى - مثل کمپانى بزرگ ماشینسازى - سرمایه گذارى بزرگى براى توسعه بخشى از علوم انسانى، از جمله حقوق و اقتصاد کردهاند.
در زمینه مطالعات اسلامى، که در آنجا داشتیم، بخش قابل توجهى از سرمایهگذارى مربوط به این کار از کمپانى فورد بود. این به دلیل آن است که نه تنها بتواند نیروى انسانى در خود آنجا را تامین کند، بلکه بتواند اهداف سیاسى دیگرى را، که در ارتباط با مراودات جهانى است، تامین نماید.
معرفت: با توجه به آنچه درباره سکولاریسم گفته شد، اکنون نیز در جامعه ما این شبهه مطرح است که یکى از راههاى پیشرفت و توسعه تمدن غرب همان راهى است که کشورهاى غربى طى کرده و به توسعه رسیدهاند. آیا یکى از عوامل توسعه علوم انسانى نیز کوتاه کردن پاى دین از اجتماع و یا سکولار و این جهانى کردن دین است؟ آیا مىتوانیم این موضوع را در ارتباط با جامعه و دین خودمان، که تفاوت ماهوى با مسیحیت دارد، مقایسه کنیم؟
علاوه بر این، با توجه به اینکه علوم انسانى در کشور ما نسبتبه دیگر علوم سهلالوصلتر و کم مؤونهتر است، آیا نظر مطرح شده درباره اقبال توجه غرب نسبتبه علوم انسانى مىتواند در کشور ما هم عامل توجه به علوم انسانى باشد؟
دکتر رهنمایى: در خصوص پاسخ به سؤال اول، یکى از سیاستمداران غربى گفته بود که ما و مسلمانان یک کار مشترک انجام مىدهیم; آن کار براى ما منفعت داشت و سبب پیشرفت تمدن ما شد و براى مسلمانان سرشکستگى به دنبال داشت و آن این بود که هر دو پا روى دین گذاشتیم. ما اگر بین مسیحیت کنونى - که اصالتى ندارد - و ارزشهاى دینى - که از بطن قرآن و ولایتبرخاسته است - مقایسه کنیم، متوجه مىشویم که عمق حرف این سیاستمدار تا چه اندازه است؟
در جامعهاى که دین اسباب کسب معاش روحانیت کلیسا گردیده و سبب شده است که افراد با ارتکاب هر نوع بىبند و بارى و فساد، به محض مراجعه به یکى از روحانیان کلیسا، بخشیده شوند; دینى که تنها این هنر! را داشته باشد و نتواند به واقع، قسمتى از مشکلات فرهنگى، تربیتى، اخلاقى، سیاسى و اقتصادى جامعه را حل کند، مسلما باید به تنگنا و انزوا کشیده شود. این دایم دچار تحول و تزلزل است. سال1373 یکى از شبکههاى تلویزیونى کانادا با یکى از استادان کرسى فلسفه دین مصاحبهاى کرده بود. خبرنگار مىپرسید: یک قضیه که جدیدا اتفاق افتاده این است که یک همجنسباز مىخواهد عضو کلیسا بشود و در مجموعه روحانیان کلیسا نقشى داشته باشد. آیا انجیل اجازه چنین کارى را به او مىدهد؟
آن استاد نگفت نه و نگفتبله، او گفت: هرچند ما در انجیل چیزى را پیدا نمىکنیم که همجنس بازى را تجویز کرده باشد اما شرایط و مقتضیات زمان به ما اجازه مىدهد که انجیل را بر اساس مقتضیات زمان تفسیر کنیم. کسى که به واقع طالب حقیقت و دنبال کشف حقایق دینى در جامعه است، با چنین برخوردى که از سوى اولیا و صاحبنظران دینى مىبیند، چه توقعى مىتواند از دین داشته باشد؟ اگر این دین به انزوا کشیده شود، جامعه رشد پیدا مىکند.
ولى این الگو براى ما قابل قبول نیست. ما باید ببینیم ارزشهاى دینى از چه ثباتى برخوردارند. اصلا آیا منفعل هستند که هر چیزى را بپذیرند و در مقابل هر چیزى قرار بگیرند یا نه، براى هر موضوعى - سیاست، اقتصاد، حکومت و مانند آن - حرف و نظرى دارند؟ اگر مقایسه کنیم تا اندازهاى این موضوع روشن مىشود.
دکتر شاملى: این توهم به ذهن مىرسد که روىگردانى از دین منشا تحول و توسعه علوم انسانى در غرب شد. آیا در کشور ما یا دیگر کشورهاى اسلامى هم، براى پیدا کردن یک توسعه واقعى، باید پاى دین را به هر حال از صحنه اجتماعى کنار گذارد؟ امروز این نظریه پردازش مىشود که بد نیست پیش از متدین بودن، میزان انتظار و توقع از دین را روشن کنیم و ببینیم انتظارى که از دین داریم، انتظار شایستهاى استیا نه. این سؤالى است که امروز در جامعه ما مطرح است; مانند نظراتى در مورد دین حداقلى و دین حداکثرى و اینکه حوزه کاربرد و نفوذ دین فقط در حداقل مسائل فردى و عبادى مطرح است و سایر مسائل اجتماعى - مثل امور طبیعى - باید به دامان علوم سپرده شود.
پاسخ این سؤال آن است که نوع مخالفت غرب و کشورهاى اسلامى به تفاوت جوهرى بین اسلام و مسیحیت ارتباط دارد. آنچه در غرب منجر به توسعه شد آن بود که ارباب کلیسا با سرمایهداران پیوند خوردند. مردم غرب هم، که براى مدت دویستیا سیصد سال شلاق قدرت و تحکم سرمایهداران را روى پشتخودشان داشتند، ارباب کلیسا را مدافع و حامى سرمایهداران مىدانستند و راهى براى رهایى خودشان از دستسرمایهداران نمىیافتند، جز اینکه دین را کنار بگذارند; زیرا دین مفسر و توجیهگر وضعیتبود. اما در اسلام، اینگونه نیست. در کشورهاى اسلامى، چنین نیست که گروه خاصى صاحب ثروت بوده و صاحبان دین بخواهند توجیهگر رفتار آنها باشند.
نکته دیگر اینکه کنار زدن دین در ابتداى اصلاحگرایى به آن دلیل بود که ارباب کلیسا خود را صاحب و رب همه حوزهها، حتى حوزههایى که مربوط به علوم طبیعى و فیزیکى است، مىدانند. به همین دلیل، محکمه تفتیش عقاید پیدا شد; زیرا کلیسا بایدها و نبایدها و خوب و بد را براى همه حوزهها مطرح مىکرد، حتى حوزههایى که دین آنها را به بشر و تکاپوى او سپرده است; مانند تسخیر طبیعتبراى تامین زندگى. اینها چیزى نیست که دین براى آن اقدام کند، با تکاپوى بشر کشف مىشود.
متفکران و اندیشمندان اسلامى مکرر تاکید مىکنند که توقع ما از دین تا جایى است که در ارتباط با هدایت و رشد بشر باشد. دیگر ابعاد زندگى بشرى مثل ساختن رایانه و ارتباطات فنى و مهندسى کار انبیا: نیست. براى آنکه ببینیم ماهیت دین چیست، باید ببینیم که کار انبیا چیست. اصلا انبیا: آمدند چه چیزى را براى بشر درست کنند؟
ما به این دلیل به علوم انسانى اهمیت مىدهیم که با تفسیر و تبیین و هدایتبشر سروکار دارد ولى در جایى که ارتباطى با حوزه هدایت و جهتدهى نداشته باشد، خودمان حرفى نداریم. پس در جامعه اسلامى هم اگر کسى براى دین چیزى را ادعا کند که مربوط به کار انبیا: نیست، به صورتى کنار زده مىشود.
علاوه بر این، فرجام دین دستخورده چیزى بیش از این نخواهد بود. دینى که از حالت آسمانى خود درآید و محتواى آن عوض شود، دستخورده و بشرساز مىگردد. آن قدر جلو مىآید که به گفته دکتر رهنمایى، در بسیارى از جاها، باید بگوییم که دستخورده شده است و هر جا گرفتار شدیم، پیچ و خم آن دست ماست و همان را که تشخیص مىدهیم عمل مىکنیم. ادعاى ما این است که اسلام دینى وحیانى خاتم ادیان است; پاسخگوى تمامى نیازهاى بشر تا قیامت است و لاجرم این دو سرنوشتى منفک و ممتاز خواهند داشت.
اما درباره سؤال دوم، اگرچه من تاکید کردم که امروز در غرب، بر علوم انسانى و علوم اجتماعى و هنر، بر جنبه علمى و بالینى و رفتارى آن بیشتر تاکید مىشود که در نهایت، مستلزم تحقیقات میدانى است، اما جنبههاى نظرى آن فراموش نشده است. امروزه تحقیقاتى که در علوم انسانى انجام مىشود در دو حوزه نظریهپردازى و سپس به کارگیرى نظریه است. چیزى که شاید در کشور ما کم باشد این است که ما در شاخه علوم انسانى، معمولا به حد نظرى بسنده مىکنیم و سعى نمىکنیم آن سطح را به جلو ببریم تا به حد نظریهپردازى برسد; مثلا، اگر در جامعهشناسى و اقتصاد و روانشناسى، نظریه اسلامى داشته باشیم، معمولا در حد جنبه نظرى است; ولى همین جنبه نظرى لازم است که به حد نظریهپردازى برسد و تکرار گذشته نباشد. باید تحقیقات میدانى صورت گیرد و حک و اصلاح شود، ببینیم کجاى کار گیر دارد. این زمینهاى است که باید دنبال شود و غیر از رسیدن به جنبه نظرى، باید به انجام تحقیقات میدانى نیز بپردازیم; زیرا باید ببینیم نظریه، در جامعه چگونه جامه عمل مىپوشد.
دکتر رهنمایى: علاوه بر آنچه گفتند، با توجه به محاسن تحقیقى که در محافل غرب صورت گرفته چیزى که مىتوان تا اندازهاى به عنوان نکته منفى به آن نگاه کرد این است که ادعاى غالب اندیشمندان غربى بر این است که در هر مبحثى به صورت عینى و تجربى (objective) وارد مىشوند تا به نتیجه برسند و ببینند که آیا این نتیجه به دست آمده کاربردى هستیا نه.
از سوى دیگر، افرادى مثل ما را، که - به اصطلاح - نظرات دانشمندان اسلامى و قرآن را بررسى مىکنیم، متهم مىکنند که غالب این نظراتى که ارائه مىدهید ذهنى (subjective) است و جنبه شخصى دارد. مىگویند: شما فرمایشى (normative) صحبت مىکنید; بر اساس قواعد دینى، فرهنگى، ملى، جغرافیایى و تاریخى است که از پیش پذیرفتهاید و تجربى نیست. باید خودتان را از قواعد، استانداردها و ارزشها تخلیه کنید. بعد قضاوت کنید. این را هم نکته ممتازى براى خود مىدانند.
ولى در هر تحقیقى، به خصوص علوم اسلامى و علوم انسانى، وقتى دقت کنیم، مىبینیم که نتیجه تحقیقات امروز و فردایى بوده، نه امسال و سال آینده; روز به روز مکاتب تربیتى، جامعهشناختى و روانشناختى و مکاتب جدید دیگرى سر برمىآورند. این نشان مىدهد که در بیشتر موارد فرد در تحقیقات خود به نتایجى رسیده و نظرات شخصى خود را به عنوان مکتب معرفى کرده و هوادارانى هم به دست آورده و بعضى آثار آن با توجه به جو جامعه غربى مثبتبوده است.
این همیشه در ذهن من بوده، به خصوص، در سالهاى اول که برخورد آنها براى ما زیاد مشخص نبود و ما مقالاتى که مىنوشتیم معمولا از طرف استاد به آن اشکالاتى که این مطلب normative and apologetic ( تجویزى و پوزشطلبانه) است و عینى نیست، در صورتى که این حالت در خودشان بود و این از آسیبهاى تحقیق در جامعه غربى است که به آنها اجازه مىدهد بر اساس دادههاى خود قضاوت کنند.
معرفت: از نظر روش مطالعه و متد تحقیق و تدریس چه تفاوتهاى جوهرى را میان حوزههاى علمیه ودانشگاههاى غرب مشاهده مىکنید. (مزایا و معایب هر یک را توضیح دهید).
دکتر زارعان: شاید بتوان تفاوت جوهرى روش تحقیق، مطالعه و تدریس و کلا روش برخورد با موضوعات علمى بین دو مرکز حوزه علمیه و دانشگاههاى غرب را در موقعیت و ارزشى دید که این دو مرکز به محتوا و جوهره اصلى موضوع مورد مطالعه مىدهند. حوزه به دلیل علاقهاى که به پژوهش دارد و علم را به خاطر خود علم دنبال مىکند، سعى بر این دارد که موضوع مورد مطالعه را حتىالمقدور در صدر نشاند به طورى که در بسیارى موارد روشها و ساختارهایى که مىتواند در این مطالعه مؤثر باشد قربانى و یا، فراموش مىشود. دانشگاههاى غرب، در مقابل، این محتوا و رفتن به عمق مطلب را چیزى در حد نیمى از بحث مىدانند و نیم دیگر را به چگونگى بحث و مقدمات آن بخشیده و در همان حد به شکل ظاهرى بحث نیز اهمیت مىبخشند. تفصیل این اصل کلى که شاید قدرى هم مبهم بنماید را در موارد زیر مىتوان جستوجو کرد:
الف) یکى از نقاط کلیدى تفاوت، نگاه تاریخى به موضوع مورد مطالعه است، که این امر را در حوزه تا حدودى اندک در فقه شاهد هستیم. این امر در روش مطالعاتى غرب از اهمیت ویژهاى برخوردار است و بخش عمدهاى از هر مطالعهاى را تقریبا رویکرد تاریخى تشکیل مىدهد. اینکه مطلب مورد مطالعه، در گذشته چه موقعیتى داشته، در هنگام طرح این موضوع شرایط زمانى چه بوده و پس از آن تا حال چه فراز و نشیبهایى را طى کرده است، مورد توجه جدى است. جالب استبدانید که در همین راستا، در غرب تقریبا چنین رسم است که نام دانشمندان را همراه با تاریخ تولد و فوت آنها به ذهن مىسپارند. یعنى دانشمند را با ظرف زمانى او در نظر مىگیرند. بگذارید این سؤال را طرح کنم «چند نفر از ما در حوزه و حتى در رشته تخصصى خودمان تاریخ تولد و فوت و یا لااقل حدود زمانى زندگى علما، فقها، فلاسفه و دیگر دانشمندان را مىدانیم؟» این یک تفاوت است که البته تفصیل نتایج مترتب بر آن فرصت دیگرى را مىطلبد و چون در سؤال شما بحث از مزایا و معایب شد، اجمالا باید بگوییم که توجه به موقعیت زمانى دانشمندان و موضوعات مطروحه، چهره بحث را عوض مىکند و عوامل دخیل در نظریات ارائه شده از سوى این محققان را روشنتر مىسازد.
ب) اما تفاوت دیگر که البته به نظر بنده از جهتى از جمله نقایص روش غربى است، نبودن خط قرمز مشخصى به ویژه در علوم انسانى و فلسفه است. محقق غربى حد و حصرى را براى تبیین مطالب خود ندارد، نه اصول و ارزشهاى دینى او را محدود مىسازد، نه ارزشهاى اجتماعى براى او حدى رسم مىکند و البته افکار و آراء دیگران نیز دامنه فکر و اندیشه او را محدود نمىکند. عرض کردم که این امر از جهتى از جمله نقایص است; چرا که صرف این آزادى اندیشه و محدود نماندن در چارچوب تفکرات دیگران و به تقلید کشیده نشدن در مسائل فکرى و شجاعت پشت پا زدن به وضع موجود از امور مثبت قضیه است. تحقیق و پژوهش در مسائل علمى شجاعت را لازم دارد و الا محققان نسلا بعد نسل مقلدینى خواهند بود که نظرات یکدیگر را تایید و یا اندکى تغییر مىدهند. نتیجه پر بار این شجاعت و آزادى وجود مکاتب و دیدگاهها و نظریات مختلفى است که در زمینههاى مختلف علمى شاهد آن هستیم. اما این یک روى سکه است. روى دیگر به نظر بنده، بعد منفى قضیه است که بشر دور مانده از وحى را در این آزادى اندیشه سردرگم و بحرانزده مىکند و مجددا نتیجه آن را شما در وجود مکاتب متضاد و حتى تضادهاى داخلى یک مکتب مشاهده مىکنید. من معتقدم، هر چند حوزههاى علمیه از امتیاز بعد دوم امر - یعنى داشتن وحى و راهنمایى دینى - برخوردار است، و این خود افتخار حوزه است، اما از امتیازات بعد اول دور است. جمع بین این حالت، یعنى حفظ حدود و اصول از یک سو و آزادى اندیشه از سوى دیگر و شجاعت در تحقیق و خلاصه حالت آزادى اندیشه در چارچوب وحى حالت ایدهآلى است که ثمره آن وجود متفکران فرزانه اسلامى است که اگر چه انگشتشمارند، نقاط عطفى دیگر در تاریخ هر رشته علمى به حساب مىآیند.
اجازه دهید در همینجا اشارهاى داشته باشیم به روش دانشگاههاى غرب در مطالعه اسلام. در تکمیل نکته قبل تفاوت عمدهاى را بین دوروش حوزه و کلا مسلمانان از یک سو و غرب از سوى دیگر در مطالعه اسلام مىبینیم و خلاصه آن این است که منابع اولیه اسلامى و در راس آنها قرآن کریم، براى محققان غرب نه تقدس ظاهرى دارد و نه تقدس باطنى. یعنى نه مانند مسلمانان به این کتاب شریف احترام مىگذارند و آن را مقدس و کلام الهى مىشمرند و نه در بسیارى موارد، خود را به جاى مسلمانان نهاده و حداقل آن را کتابى از سوى خدا فرض مىکنند، تو گویى - به تعبیر یکى اساتید آنجا - این کتابى است همانند کتابهاى دیگر که در قرن ششم میلادى نوشته شده است! خوب البته تاثیر این نوع نگرش در تمسک ما به آیات شریفه قرآن و استفاده آنها از این کتاب شریف مشخص است.
ج) تفاوت دیگرى که عمدتا در روش تحقیق موجود است، به موضوع انتخابى براى بررسى، برمىگردد. یک محقق غربى از اینکه متخصص در یک موضوع خاص شده و حتى تمام عمر خود را پیرامون آن موضوع صرف کند، نه تنها ابایى ندارد که افتخار هم مىکند. اگر ما مثلا در فلسفه اسلامى، فیلسوفى جامع و کامل داریم، در آنجا استادى از این رشته خود را متخصص مثلا سهروردى، ابن سینا، یا ملاصدرا مىداند و سعى مىکند تمام تحقیقات خود را پیرامون آن شخص انجام دهد. همین حالت تخصص را در زمان تحصیل و در نوشتههاى دوران دانشگاهى از دانشجو خواستارند. موضوع مقالات، نوشتههاى مختصرتر و حتى پایاننامهها باید از این ویژگى برخوردار باشد و شاید این یکى از عمدهترین مسائلى است که استاد بر آن اصرار مىورزد. تا آنجا که ممکن است دانشجو باید مطلب خود را خاص و خاصتر کند. این امر موجب مىگردد محقق مجبور شود به زوایاى یک بحثخاص وارد شده و تا عمق آن پیش رود; چرا که به محض وارد شدن به یک موضوع دیگر در واقع از اصل بحثخارج شده و این همان نقطه ضعف نوشتهاش خواهد شد. البته این امر همچون سایر موارد بدون استثناء نیز نیست و به ویژه در نوشتن کتابها موارد استثناء زیاد داریم ولى این کلیتى است که مسیر تحقیق دانشگاهى دنبال مىکند. اگر بخواهیم این حالت را در حوزه فرض کنیم، اینچنین مىشود که، ما در فقه پس از گذراندن امور مقدماتى و آشنا شدن با کلیات مثلا متخصص در یکى از ابواب فقه، مثلا بحث قصاص و دیات داشته باشیم که تمام هم و غم او در مطالعات و نوشتن و ارائه نظریات این باشد و یا مثلا یک نفر محقق و متخصص درباره مرحوم علامه حلى; داشته باشیم. چنین فرضى در سایر رشتههاى علمى حوزه نیز ممکن است. این امر شاید در ظاهر چندان موقعیت اجتماعى براى محقق فراهم نیاورد اما قطعا به نفع علم و حوزه و اسلام خواهد بود.
د) مسائل دیگرى نیز در رابطه با مورد سؤال شما به ویژه در امر تدریس هست که یا از جنبههاى مثبتحوزههاى علمیه و یا آنجاست و توجه به آنها مفید فایده است که چون صحبت ما به طول انجامید بحث آن را به زمان دیگرى مىسپاریم.
معرفت: آیا در زمینه مسائل آموزشى در جوامع دانشگاهى غرب، که مدتى در آنجا تحصیل مىکردید، با مشکل خاصى، اعم از کتب درسى و استاد، برخورد کردید؟ اگر بلى، مشکلات آموزشى بیشتر در چه زمینههایى محسوستر بود؟
دکتر زارعان: البته تخصص بنده در این امر نبوده و مطالعه مشخصى نیز در این زمینه نداشتهام، اما از بابت آشنایى این امر که در اثر اقامت چند ساله در غرب داشتهام نکاتى را عرض مىکنم. یکى از بنیادىترین مشکلات آموزش در مقطع دانشگاه، ضعف علمى ورودىهاى به دانشگاه است که ریشه در پایین بودن سطح آموزشى دوره پیشدانشگاهى است. متخصصان آموزش و پرورش ایران و کانادا بر این امر بودند که در یک مقایسه بین این دو نظام، سطح آموزش ابتدایى آنجا یکى دو سال از جهت محتوایى پایینتر است گرچه در روش آموزش آنها نکات مثبت زیادى نیز به چشم مىخورد. این امر ریشههاى زیادى دارد که فعلا درحوصله صحبت ما نیست. نتیجه ضعف مذکور این است که ورودى به دانشگاه آمادگى لازم جهتسطح مذکور را نداشته و با مشکلاتى مواجه شود.
از سوى دیگر این مساله از بعد اقتصادى قابل توجه است. اشتیاق به ورود به بازار کار و کسب درآمد در سنین اولیه جوانى جهت ادامه معاش و احیانا جهت ادامه تحصیل موجب مىشود که دانشجویان یا عمدتا به صورت نیمه وقتبه تحصیل ادامه دهند و یا اینکه بین مقاطع تحصیلى ایشان واز جمله بین مقاطع کارشناسى ارشد و دکترى آنها فاصلههاى زیادى بیفتد که در بسیارى موارد همین فاصله از یک سو و جذب بازار کار شدن از سوى دیگر مانع ادامه تحصیل آنها مىگردد. بسیار بودند دانشجویانى که هفتهاى یکى دو روز به تحصیل مشغول بودند و سایر اوقات را به کار اقتصادى مشغول بودند.
از بعد اخلاقى نیز غرب در سیستم آموزشى و پژوهشى خود با مشکل جدى روبروست. این امر تنها به لاابالىگرى و فساد و فحشا و خلاصه آنچه آن را ما مشکل غرب مىدانیم محدود نمىشود. دانشآموز غربى از همان سالهاى ابتدایى و متوسطه سیرى را شروع مىکند که در دوران دبیرستان و سنین نوجوانى و سپس دانشگاه به اوج خود رسیده و آن این است که تقریبا به هیچ ارزشى پایبند نیست; از ارزشهاى دینى و اجتماعى و اخلاقى گرفته تا دیگر مسائل شخصى و رفتار ظاهرى ایشان در خوراک و پوشاک و برخورد با دیگران و غیره. این بدان معنى نیست که کلیت جامعه در ظاهر آن در هم ریختگى دارد اما بدین معنى هست که هیچ ارزشى در این جامعه اصالتخود را حفظ نکرده و با توجیهاتى همچون آزادى، حقوق انسانى و امثال آن راه براى زیر سؤال بردن هر ارزشى باز شده است; چرا که در تعبیر علمى آن براى ایشان ارزش آن چیزى است که «ما» تعیین مىکنیم و نه اینکه ارزشى از قبل تعیین شده داشته باشیم. این حالت نسبیتگرایى در ارزش ریشه همه این مسائل است. بر همین اساس معلمان و دستاندرکاران آموزش و پرورش تسلطى بر دانشآموزان از این جهات نداشته و آنها در واقع به حال خود رها شدهاند. البته نظام آموزشى غرب در بعد تکنولوژیک، وسائل کمک آموزشى، روشهاى آموزشى، کتابخانه، فضاى آموزشى و امثال آن به مراتب از ما جلوترند و چنانچه دانشآموز آنها مشکلات مذکور را نمىداشتبهترین فرصت را داشت تا از این امکانات بهره جوید.
دکتر شاملى: آموزش عالى کانادا اخیرا آمارى را منتشر کرده که مسؤولان آموزشى عالى آنجا را نگران ساخته بود: ظرفیت دانشگاهى از طرف دانشجویان کانادایى تنها به قدر سى تا چهل درصد پر مىشود; حتى اقبال به مقاطع کارشناسى و کارشناسى ارشد بسیار کم است و دانشآموزان بلافاصله پس از دوران دبیرستان، درصددند که جذب بازار کار شوند. و آمارى که از سوى سرپرست دانشجویان ایرانى نقل مىکردند حاکى از این بود که بیشترین دانشجویان در مقطع کارشناسى ارشد، از دیگر کشورها (بینالمللى) هستند.
تاکید بیش از حد و فردى بودن ارزش و نظام ارزشى و اینکه ارزش را افراد تعریف مىکنند، همچنین رواج تکثرگرایى (پلورالیسم) در اعتقادات و ارزشهاى دینى از مظاهر جامعه کاناداست. آنها مىگویند: کشورى مثل کانادا، که مجموعه همبستهاى از ملیتهاى گوناگون است، وقتى نتواند یک نظام ارزشى - الهى تعریف شده داشته باشد ارزشها را به افراد برمىگرداند، طبیعى است که به هر فرد یا حداکثر به مجموعهاى کوچک تکیه کند و اجازه دهد که ارزش هر کس براى خودش محترم باشد. خطر این کار کشیده مىشود به آنچه با مسائل اجتماعى ارتباط دارد; مثلا، این که زنان هر لباسى را دوست دارند، بپوشند. یا هرگونه رفتارى را برگزینند.
معرفت: وضعیت و محتواى علوم اسلامى و مطالعات اسلامى در غرب چگونه است؟ (از نظر اساتید، محتوا، رشتههاى مورد توجه دانشجویان و...)دکتر رهنمایى: صرفنظر از اینکه اغراض اولیه محافل غربى از برگزارى برنامههاى درسى در مورد اسلام و یا تاسیس مؤسسات مطالعات اسلامى جنبه صرفا علمى داشته یا اینکه آمیزهاى از اهداف سیاسى و علمى بوده است، اجمالا از دائر بودن و فعال بودن دورهها، واحدها، و کلاسهاى مطالعات اسلامى در برخى از دانشگاههاى معتبر و ممتاز و سابقهدار غربى نظیر دانشگاه مکگیل کانادا مىتوان به اهمیت مطالعات اسلامى، در نظر مستشرقین و اندیشمندان غربى به ویژه صاحبنظران و نظریهپردازان اسلامشناس پى برد. در پارهاى از موارد چه بسا مطالعات اسلامى اولا و اساسا به منظور آشنایى غرب، به ویژه مسیحیت، با مبانى فلسفى - کلامى و قرآنى - روائى ارزشهاى اصیل دین اسلام و به هدف مبارزه بهتر و سازندهتر با آن ارزشها و در راستاى تامین اغراض فرهنگى - سیاسى اولیاء سیاست و دیانت غرب صورت پذیرفته باشد. نتیجه چنین تحقیقات و مطالعاتى در طول چندین دهه، تلاش براى کمرنگ ساختن ارزشهاى برخاسته از دین اسلام بوده است و در برخى موارد به ایجاد نوعى از خود بیگانگى فرهنگى در بین مسلمین انجامیده است.
علامه سید جعفر مرتضى در بررسى ریشههاى تاریخى اورینتالیسم به این نتیجه مىرسد که چنین نهضتى نخستبر اساس انگیزههاى دینى پدید آمد، و نوعى ویرانگرى و روحیهاى تهاجمى را علیه اسلام و پیامبر(ص) و قرآن به همراه داشت. کلیساها و دیگر مؤسسات دینى در غرب، آنها که در واقع مخاصم اسلام و مسلمین بودند، از این فرصتبه دست آمده استفادهها بردند در حالى که حکام مسلمین غافل از احیاى تعالیم دینى اسلام بودند. متکلمین مسیحیت و یهود اسلام را به منظور پیدا کردن شیوه بهتر مبارزه با آن و یا حداقل به هدف ایجاد شبهات گمراه کننده مطالعه کردند. آنان در نتیجه تبلیغات خود علیه اسلام وحدت مسلمین را شکستند و موقعیت جهان اسلام را به نفع خویش تغییر دادند و سرانجام زمینه را براى سلطه عقیدتى، نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى خود فراهم آوردند. آنان نه تنها اهداف و ارزشهاى اسلامى را به باد مسخره گرفتند، بلکه به ایجاد شک و شبهه در مبانى دین اسلام پرداختند. چنین جریانى هنوز ادامه دارد و غالب مستشرقین همچنان نوک تیز پیکان خویش را متوجه باورداشتهاى مسلمین مىکنند.
با غمض نظر از چنین وضعیتى، باید اذعان داشت که مطالعات اسلامى در غرب براى محققان غیر مسلمان هیچ جنبه ارزشى ندارد. تنها جنبه علمى آن مورد توجه است. بنابراین دستاوردهاى آنان از مطالعات اسلامى اینطور نیست که به تثبیتیک سرى مسائل اعتقادى و ارزشى بیانجامد. حتى آنچنان که برخى از پایاننامههاى دوره فوقلیسانس و دکترا در مطالعات اسلامى نشان مىدهند، در پارهاى موارد دانشجویان با راهنمایى استادان مشاور و راهنما به نقد و بررسى اصول و مواضع اسلامى پرداختهاند و یکسونگرانه قضاوتى متعصبانه علیه فرهنگ و ارزشهاى دینى اسلام کردهاند، و این در حالى است که خودشان اقرار دارند که محقق در مقام قضاوت نباید کوچکترین تعصب و پیشداورى از خود ابراز دارد. در هر صورت، آنان به اسلام و محتویات و آرمانهاى آن به صورت یک مساله پدیدارى و به عنوان پدیدهاى صرفا تاریخى که در برههاى از تاریخ انسان توسط خود انسان پدید آمده است مىنگرند.
محض بودن اغلب دانشجویان و استادان در زمینههاى باریک و خاص و پرداختن آنان به یک مطلب خاص و ویژه از ابتداى تحقیق تا انتها یکى از شاخصهاى کیفى روششناسى مطالعات اسلامى در محافل آکادمیک غرب است. کمتر استاد یا دانشجویى را مىبینى که با دیدى نسبتا جامع به بررسى ابعاد گوناگونى از دین اسلام بپردازد. حتى در مطالعه یک بعد خاص کمتر افرادى را مشاهده مىکنى که کلیه مسائل مربوط به آن بعد را مورد بررسى قرار دهد. به عنوان مثال استاد کرسى تاریخ اسلام نسبتبه تاریخ شیعه چندان واقف نبود. در تاریخ اهل سنت نیز در تاریخ مملوکى و عثمانى تخصص داشت و شمهاى نیز در مورد بنى امیه و بنى عباس مىدانست. و یا استاد کرسى فلسفه و عرفان تنها به نحلههاى خاصى از مکاتب فلسفى و عرفانى اسلام توجه داشت و نسبتبه سایر موارد چندان اطلاعى نداشت. این وضعیت در ارتباط با رشتههاى تفسیر و حقوق اسلامى نیز مشهود بود. این امر از طرفى موجب مىشد تا یک استاد یا دانشجو زمینه خاصى را مورد مداقه قرار دهد و تا عمق آن وارد شود اما از جانب دیگر ابعاد، مبانى و دیگر اصول اسلام مورد غفلت او واقع مىشد.
رشتههاى مورد توجه مؤسسات مطالعات اسلامى (حداقل بر اساس آنچه که ما در مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل شاهد بودیم) عبارتند از:
1- تفکر اسلامى 2- تاریخ اسلام3- اسلام و نوگرائى 4- مطالعات قرآنى هر کدام از رشتههاى مزبور زیر مجموعهها و گرایشهاى مخصوص به خود را دارد که به عنوان نمونه به برخى از آنها، آنچنان که در تقویم سال تحصیلى99 - 1998 دانشگاه مک گیل مندرج است، اشاره مىشود- تاریخ خاورمیانه دوره 1918 - 1798 سه واحد;
- تاریخ خاور میانه دوره 1945 - 1918 سه واحد;
- تاریخ هنر اسلامى شش واحد;
- توسعههاى اولیه اسلام سه واحد;
- توسعههاى بعدى اسلام سه واحد;
- تاریخ تمدن اسلامى (دوره کلاسیک) شش واحد;
- تاریخ تمدن اسلامى (دوره میانى) شش واحد;
- مرورى بر رشد تفکر اسلامى شش واحد.
از آنجا که منابع اسلامى اغلب به زبانهاى رایج جوامع اسلامى تدوین و تالیف یافته است آشنایى دانشجویان با حداقل یکى از این زبانها، در حد استفاده از متون و ترجمه، یکى از برنامههاى الزامى مؤسسه مطالعات اسلامى مک گیل مىباشد. زبانهایى که در حال حاضر مورد توجه مىباشند عبارتند از: زبان فارسى، عربى، اردو و ترکى که هر کدام در سه سطح مقدماتى، متوسط و پیشرفته تدریس مىشود. آشنایى دانشجویان با یکى از این زبانها علاوه بر آشنایى آنان با زبانهاى انگلیسى و فرانسه است.
از جهت منابع و مراجع و مآخذ اسلامى، تا حدود زیادى مطالعات و تحقیقات محققان و دانشپژوهان و استادان به دلیل به وفور در دسترس بودن منابع اهل سنت، برخاسته و متاثر از این منابع است. در مورد استادان رشتههاى درسى این امر به خصوص کاملا مشهود بود. در مقطع کارشناسى ارشد در کلاس تاریخ اسلام، تفسیر قرآن (قدیم و جدید) و حقوق اسلام، تکیه استادان بر منابع اهل سنتبود و از این بابت که دوستان ما آنان را در جریان منابع شیعه قرار مىدادند و برایشان زمینه آشنایى با منابع شیعه را فراهم مىآوردند خوشحال به نظر مىرسیدند. اخیرا به دنبال تلاشهاى ارزشمند پروفسور کربن، پروفسور ایزوتسو، دکتر مهدى محقق، کتابخانه مرحوم آیةالله العظمى نجفى مرعشى; قم، و دیگران اقدامات جدى براى تهیه منابع شیعه صورت پذیرفته است. نقش طلاب اعزامى از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى; حوزه علمیه قم نیز در این راستا بسیار چشمگیر بوده است.
معرفت: کیفیتحضور و اهتمام و مشارکت دانشجویان در درسها چگونه است؟
دکتر رهنمایى: حضور و اهتمام و مشارکت دانشجویان در درس نسبتا مطلوب بود و در مورد دانشجویان بورسیه اعزامى از ایران این امر به مراتب بیشتر مشهود بود. اصولا عوامل مختلفى دستبه دست هم مىداد و زمینه حضور فعال و با نشاط دانشجویان، همچنین مشارکت آنان با کلاس و استاد و درس را فراهم مىآورد. از جمله این عوامل مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- حضور جدى و فعال دانشجویان در کلاس درس و سمینارهاى مربوط به واحدهاى درسى از جمله معیارهاى لازم براى دریافت نمره درسى به شمار مىآید. تقریبا 15 الى 25 درصد نمره درس در پایان دوره به حضور فعال دانشجو اختصاص مىیابد.
2- انجام تکالیف و وظایف علمى مربوط به واحدهاى درسى نظیر ارائه سمینار، نوشتن مقاله، و احیانا سخنرانى علمى پیرامون موضوع درس و... نیازمند کسب تجربهاى مفید مىباشد و این تجربه تنها با اهتمام دانشجو بر حضور فعال قابل اکتساب مىباشد.
هر دانشجویى با توجه به اینکه روزى نوبت او خواهد شد که سمینار دهد، سخنرانى کند و یا مقالهاش را در معرض نقد و بررسى استاد و دانشجویان قرار دهد و...، از این روى خود را هیچگاه بىنیاز از حضور در کلاس درس نمىبیند.
3- تنوع مطالب، موضوعات، نوآورىها و گوناگونى شیوههایى که توسط استاد و دانشجویان ارائه مىگردد انگیزه مناسب دیگرى براى حضور فعال در کلاس درس به حساب مىآید.
4- رابطه متقابل احترامآمیز و حسنه بین استاد و دانشجویان از یک سو و بین خود دانشجویان از سوى دیگر مشوقى براى دانشجویان جهت اهتمام و مشارکت آنان در درسها مىباشد.
5- دانشجویان معمولا غیر از درس و تحصیلات مشاغل دیگرى ندارند بنابراین وقت کافى و مناسب براى شرکت در کلاسهاى درس را دارند.
6- در مورد دانشجویان بورسیه اعزامى از ایران مطلب ویژهاى که مىتوان اضافه بر موارد فوق بیان داشت این است که احساس تعهد و مسؤولیت دانشجویان متعهد و مصمم بودن آنان بر استفاده شایان توجه از موقعیت فراهم آمده براى تحصیل و مواظبتبر وقت واهتمام نسبتبه عدم اتلاف آن، حضور جدى و فعال آنان را در کلاس درس تضمین مىکرد.
لازم به تذکر است که هر یک از امور فوق معیار لازمى را براى دریافت نمره خوب یا عالى از استاد فراهم مىآورد، و این در حالى است که کلاسها غالبا بدون ثبت گزارش حضور و غیاب دانشجویان برگزار مىگردد.
نحوه مشارکت دانشجویان بسته به استاد، مقطع، واحد، پیشنیازها و یا نیازمندىهاى دوره درسى متفاوت مىباشد. دروس غالبا به صورت سه و شش واحدى و در دورههاى پاییزى (آ سه واحد)، زمستانى (آ سه واحد)، پاییزى - زمستانى (ا شش واحد)، و بهاره یا تابستانى (ا سه واحد) برگزار مىگردد. مواد درسى براى هر دوره شماره مخصوص به خود را دارد. شمارهها بیانگر واحدهاى سمینارى از غیر سمینارى مىباشد. مثلا براى مقطع کارشناسى واحدها معمولا به صورت غیر سمینارى برنامهریزى و شمارهبندى مىشود، در صورتى که براى مقطع کارشناسى ارشد و دکترا واحدها معمولا به صورت سمینارى برنامهریزى و شمارهبندى مىشود. در مقطع کارشناسى معمولا استاد یک یا چند متن درسى را انتخاب و معرفى مىکند و در طول دوره به تبیین و بازگو کردن آن مىپردازد، سپس در یک یا دو مرحله از دانشجویان امتحان به عمل مىآورد و احیانا از آنها مىخواهد که مقالهاى نیز در زمینه واحد درسى بنویسند و ارائه دهند. در پارهاى موارد استاد متن خاص را مطرح نمىکند بلکه به جاى آن جزوه مىدهد و یا از دانشجویان مىخواهد که خودشان به یادداشت مطالب بازگو شده بپردازند. در این مقطع به دلیل تعداد زیاد دانشجویان در کلاس درس، استاد معمولا از یک یا دو نفر از دانشجویان مقاطع بالاتر به عنوان دستیار کمککار خویش استفاده مىکند و در قبال آن از دانشگاه مىخواهد که به دانشجو وجهى پرداخت کند. چنین دانشجو یا دانشجویانى عملا به عنوانTeacher Assistant به کلاس معرفى مىگردند. کار TA جمعآورى و معرفى منابع مورد نیاز استاد، سرفصلهاى بحث، تصحیح پاسخهاى امتحانى دانشجویان و کارهاى جانبى دیگر مىباشد.
در مقطع کارشناسى ارشد و دکترا، که واحدها غالبا به صورت سمینارى برگزار مىگردد، غیر از یکى دو جلسه اول که استاد به بیان و توصیف موضوع واحد درسى وتکالیف علمى دانشجویان مىپردازد، اکثر اوقات و ساعات درسى کلاس به سمینارهاى دانشجویان یکى پس از دیگرى اختصاص مىیابد. هر دانشجویى به ترتیب یک یا دو نوبتیا بیشتر در هر دوره سه یا شش واحدى سمینار مىدهد و استاد و سایر دانشجویان به نقد و بررسى نوشته و گفتار وى مىپردازند. از آن گذشته دانشجویان موظف مىگردند با تعیین موضوعى مناسب و مرتبط با بحث مقالهاى را تنظیم کنند و در پایان دوره براى کسب نمره به استاد تحویل دهند. در این دو مقطع نیز استاد از یک یا دو نفر از دانشجویان خود به عنوان دستیار خویش دعوت به همکارى مىکند. آنچه بیان شده در ارتباط با رشتههاى علوم انسانى مىباشد. در عین حال رشتههاى مهندسى نیز با اندک تفاوتى فرایند یکسانى را دنبال مىکنند.
معرفت: یکى از مشکلاتى که ما در جامعه خودمان داریم این است که متاسفانه بنیه علمى استادان دانشگاهها پایین است. و یکى از دلایل این مساله آن است که خاستگاه این علوم معمولا غرب است و از زمانى که کتابى در آنجا نوشته مىشود تا وقتى ترجمه شود و در اختیار استادان ما قرار بگیرد چندین سال طول مىکشد. سؤال این است که آیا کتابهایى که در دانشگاههاى غربى تدریس مىشود - مثلا، در رشته جامعهشناسى و روانشناسى - به روز است; یعنى: هر سال این کتابها تجدید چاپ مىشوند یا خیر، یک متن درسى وجود دارد که براى مدتها تدریس مىشود؟ بنیه علمى استادان در آنجا چهطور است؟ آیا استاد فرصت مطالعه پیدا مىکند؟
دکتر رهنمایى: البته این مساله، هم بستگى به استاد دارد و هم به متن تحقیقاتى و منتشر شده. ما نمونههایى داشتیم مثلا، متونى در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت - مانند کتاب Education Philosophical Foundctoin of که توسط کراول و آزمون تالیف شده است - سال 1995 چاپ شده بود، سال بعد تجدید چاپ شد همینطور اخیرا نیز در شرف تجدید چاپ است; زیرا کتاب مبنایى است و جزو متون مکاتب در تعلیم و تربیت است. اما برخى کتابها هم بودند که پس از گذشت چندین سال، مورد تجدید چاپ قرار نمىگرفتند. این به همت نویسندگان آنها هم بستگى داشت که خودشان آن را به روز درآورند. نویسندگانى هستند که زیاد تدریس مىکنند و فرصتبراى تحقیقات ندارند. در جامعه خودمان، چه دانشگاهى و چه حوزوى، با این نقص روبهرو هستیم که نویسندهاى کتابى مىنویسد ولى درصدد نیست که آن کتاب را تکمیل کند. اگر هنرى داشته باشد، کتاب دیگرى چاپ مىکند و این روش، قدرى به تحقیق آسیبرسانده است. اما از سوى دیگر، در بین استادان، نمونههایى داشتیم که وقتى براى ثبتنام و در کلاس آنها مىرفتى، مىگفتند: به اندازه کافى دانشجو دارم، دیگر نمىپذیرم. مىگفت: براى دوره کارشناسى ارشد، ده تا دانشجو بیشتر نمىپذیرم، براى دوره دکترا هم شش نفر بیشتر نمىپذیرم. در مرحله پایاننامه نویسى، چنین استادانى به جاى اینکه خودشان را به صورت ماشین تدریس درآورند، به صورت راهنماى خوبى براى پیشرفت تحقیق درمىآوردند. این جنبه مثبتى بود که براى ما اهمیت داشت.
دکتر شاملى: یک کتاب یا جزوه براى یک یا دو دهه تدریس مىشود و اینکه استاد ماشین تدریس شده و مشکلات اقتصادى او را وادار مىکند که چندین برابر توانش تدریس کند. این مشکلات به مسائل اجتماعى و اقتصادى باز مىگردد که اگر مؤسسات آموزشى ما در بحرانهاى اقتصادى برنامهاى داشته باشند که استاد قربانى زندگى روزمره نشود و دستکم، بهانهاى این کار نداشته باشد، چنین مشکلى به وجود نمىآید. ولى شاید تنها جنبههاى اقتصادى عامل براى این مشکل نباشند. آنچه محقق و استاد را طورى بار مىآورد که حتى در بحرانىترین شرایط، کارش را به درستى انجام دهد روح تحقیق و جستوجوى حقیقت است. داستانهایى که از بزرگان صالح خودمان داریم که اینها براى رسیدن به یک منبع فقهى، چه مشکلاتى را بر خود هموار کردهاند. اینها همه الگوست; آنها تعلیم و تعلم را یک وظیفه شرعى مىدانستند; مثل اداى نماز. دستاندرکاران عمومى جامعه هم وظیفه دارند از فراهم کردن حداقل شرایط زندگى براى آنها مضایقه نکنند، ولى خود روح تحقیق و حقیقتجویى است که باید در استاد وجود داشته باشد.
اما جالب توجه است که گذشته از متون دانشگاهى که اشاره کردند هرساله تجدید چاپ مىشود به یاد دارم از یکى از استادانى که با او درس گرفته بودم خواستم که یک متن مربوط به تعلیم و تربیت فلسفى به ما معرفى کند. او این متن را به سه نفر از ما معرفى کرد. اما یکى دو روز بعد به دفتر کار ما آمد و سه جزوه که خودش تکثیر کرده بود، آورد و گفت: ببخشید، در نسخهاى که شما دارید فصل دهم درباره فراصنعتى (postmodernism) وجود ندارد. لطفا از اینها استفاده کنید. این استاد توجه داشت که کتاب مرجع ما در حال تحول است و حتى مؤلفان کتاب درصددند آن را بازنگرى کنند.
کتاب دیگرى به نام Eductation and Development ( آموزش و پرورش و توسعه) را، که یک نفر آلمانى آن را نوشته، در یکى از همایشها، مورد استفاده قرار داده بودم. این کتاب پانزده سال است که تدریس مىشود. استاد به من گفت: نسخه جدید1996 را دیدهاى؟ خیلى تغییر کرده است!
آنجا درصددند متن را روز به روز به جلو ببرند. از این مهمتر شاید تعجب کنید که کتابهاى مدارس آنها هم یکنواخت نیست; یعنى: مثلا، کتاب ریاضى این مدرسه با آن مدرسه فرق مىکند، به خصوص کتاب ادبیات آنها یکى نیست، در حالى که ما در سراسر ایران یک کتاب مشخص داریم و آن را تدریس مىکنیم. اما آنها علاوه بر آنکه هر سال کتابها را تجدید چاپ مىکنند، براى هر مدرسه و هر ناحیهاى تشخیص مىدهند که کدام متن ادبى مىتواند مفیدتر باشد. با وجود این تنوع، چنین نیست که متون درسى مدارس ابتدایى و دبیرستان را سى سال تدریس کنند.
نکته دیگر اینکه وجاهت استاد به میزان مقالاتى است که ارائه مىدهد. اگر استادى بخواهد براى دانشگاه یا دانشکدهاى پذیرفته شود، تقاضاى استخدام مىکند. ابتدا به او مىگویند: جا بیاور; یعنى: زمینه علمى شما تا حالا چه بوده و روند رشد و تحول علمى شما چگونه است؟ او باید بگوید که چهقدر درس دادهام و مهمتر از آن، در کدام پروژه تحقیقى شرکت کردهام، چند مقاله نوشتهام و این مقالات در کدام مجلات چاپ شدهاند؟ اگر مجلات آبکى و تجارى باشد، مىگویند به درد خودت مىخورد.
وجاهت استاد به میزان مشارکتى است که در بالا بردن حوزه دانشى داشته است که ادعاى تخصص در آن مىکند. ولى مثل هر جاى دیگر استثنا هم وجود دارد، اگر - خداى ناکرده - در کشور ما روند غالب چیز دیگرى باشد، خوب نیست.
نکته نهایى این که همانگونه که گفتند در آنجا، نسبتبه عینى برخورد کردن بسیار تاکید مىکردند و مىگفتند: اگر این کار را نکنید تحقیق شما پیشداورى است. امروزه از لحاظ روش تحقیق (Methodology) این موضوع رد شده است; یعنى: یکى از اشکالات عمدهاى که پست مدرنیستها بر تفکر مدرن و مدرنیسم دارند این است که محال است تاکید کنیم که یک محقق فقط عینگرا باشد. محققى که پشینیهاى از لحاظ روانى، فکرى، فرهنگى و اقتصادى داشته باشد، این پیشینه در رویکرد او نسبتبه مسائل اثر مىگذارد. بنابراین، محال است کسى فقط عینگرا باشد. جالب این که یکى از استادان کمیته نظارت بر موضوع دکتراى من، که متخصص در زمینه فرامدرنیزم بود، مىگفت: باید در ابتداى رساله خود، چند صفحهاى را درباره تعیین جایگاه محقق ذکر کنى; زیرا هر محققى زمینه خاصى از لحاظ علمى، دینى و فکرى با خود دارد و نمىتواند بریده و مطلق باشد و چیزى را عینى و پدیدارشناسانه بررسى کند. شما باید در اول رسالهتان این مطلب را بیاورید تا خوانندهاى که آن را مىبیند شما را متهم نکند که اینها فقط دفاع از آراء اسلامى دانشجویى بوده که داراى سابقه تحصیل در حوزه علمیه بوده و زمینه اسلامى داشته و خواسته پیوندى بین اطلاعات حوزوى و دانشگاهى برقرار کند و این برایند تحقیق اوست.
دکتر رهنمایى: لازم مىدانم اشارهاى داشته باشیم به تحولى که در غرب، در زمینه متون انجام مىگیرد. چنین نیست که ما در حوزههاى علمیه و یا محافل دانشگاهى خودمان از این وضعیتبىخبریم و این کار را انجام نمىدهیم. یک گذر اجمالى به وضعیتحوزه از سال1353 تا کنون، نشان مىدهد که هر سال تحولى در متون درسى، چه متون ادبى چه متون فقهى و یا مانند آن صورت مىگیرد، به خصوص تحولى که اخیرا در متون طرح ولایت صورت گرفته جاى بسى خوشبختى است که هر سال محققان این متون را به روز درمىآورند و از سال گذشته بهتر مىشود. اگر این روند ادامه پیدا کند، سالهاى آتى بهتر خواهد بود.
بنابراین، چنین شیوهاى براى ما ملموس است و باید بیشتر به آن بها بدهیم، هم از نظر تحقیقات شخصى، که دستمایه آن کتابى استبه نام شخص و هم از نظر تحقیقات گروهى.