معرفت شناسىاز دیدگاه شهید مطهرى
آرشیو
چکیده
متن
شهید مطهرى - رضوان الله تعالى علیه - از لحاظ پرداختن به مباحث معرفتشناسى و طرح شبهات مربوط به آن و پاسخگویى بدانها، سرآمد معاصران خود بود. او علاوه بر تقریر بسیار زیباى مطالب فلاسفه پیش از خود، به گونهاى که مطالب آنها را به زبان روز و پاسخگوى به شبهات موجود درآورد، مطالب ابتکارى خاصى را نیز در این زمینه عرضه کرده که از ارزش والایى برخوردار است; مانند جستوجو براى یافتن منشا معقولات ثانیه فلسفى و دستیابى به علوم حضورى و ارجاع معقولات ثانیه فلسفى بدان. البته این کاوش توسط مرحوم علامه طباطبایى شروع شد، ولى ادامه و تکمیل آن را این شهید عزیز به عهده گرفت.
آنچه در ذیل مىآید اجمالى است از برخى کاوشهاى شهید مطهرى; در زمینه معرفتحقیقى; امکان معرفتحقیقى و رد شکاکیت; منشا معارف بشرى و مطابقت علم با واقع.
معرفتحقیقى
شهید مطهرى; «معرفتحقیقى» (حقیقت) را «قضیه ذهنى مطابق با واقع» مىداند. (1) با توجه به تعریف مذکور، ایشان دو شرط براى معرفتحقیقى ذکر کردهاند: وجود علم و صورت ذهنى و مطابقتبا واقع.
که ایشان به پیروى از دیگر فلاسفه، علوم را به حضورى و حصولى تقسیم مىکند و علم حضورى را «علم بىواسطه» و علم حصولى را «علم با واسطه» (صور ذهنى) مىداند و معتقد است که در علم حضورى، خود واقعیت نزد عالم حاضر است، نه صورت آن و به این دلیل، خطاناپذیر است. ولى در علم حصولى، صورتى از واقع نزد عالم وجود دارد (صورت ذهنى)، پس ممکن استخطا یا صواب و حق باشد. (2) با توجه به این نکته، باید گفت: در علوم حضورى، مطابقت و عدم مطابقت مطرح نیست و این مساله سالبه به انتفاى موضوع است و جایگاه آن بحث مطابقت و عدم مطابقت در علوم حصولى است. علوم حضورى علومى حق و صواب و عین واقع هستند و تعابیرى مثل «مطابق» و «صادق» در آنها مسامحى و بیانگر خالى بودن از خطا و غلط است.
پس یکى از مصادیق معرفتحقیقى معرفتى است که عین واقع باشد، نه مطابق با واقع و تعریف «معرفتحقیقى» به «علم مطابق با واقع» مربوط به علوم حصولى است، نه مطلق علم.
امکان معرفتحقیقى و رد شکاکیت
شهید مطهرى; حقیقى بودن و مطابق با واقع بودن ادراکات بشرى را فىالجمله نه تنها ممکن، بلکه بدیهى و محقق مىداند; به نظر ایشان، محال است همه ادراکات بشرى غیر حقیقى باشد، حتى استدلال بر مطابقت فىالجمله در ادراکات نیز محال است; (3) زیرا موجب دور یا تسلسل مىشود.
ایشان وقوع خطا در بعضى موارد را سبب سلب اعتماد از علوم و ادراکات مسلم، ضرورى و فطرى نمىداند. (4) فطریات مورد نظر ایشان همان بدیهیات اولیه مىباشد که صرف تصور موضوع و محمول آنها کافى در تصدیق بدانهاست. (5)
در واقع، شهید مطهرى; همچون فلاسفه مسلمان پیش از خود، شکاکیت و سوفسطاگرى مطلق را مردود و باطل و بهترین نشانه صحت این ادعا را وجود علوم حضورى و بدیهیات اولیه بشرى مىداند. (6)
منشا معارف بشرى
چنانکه گذشت، «معرفتحقیقى» به «علم و یقین مطابق با واقع» تعریف شد و امکان و وقوع علم و یقین از نظر شهید مطهرى; مطرح گردید. شرط دوم معرفتحقیقى، مطابقتبا; واقع است که گرچه در ضمن بحث از امکان علم مورد قبول واقع شدودستکم،مصداق روشن وبدیهى آن، بدیهیات اولیه معرفى گردید، ولى این مطلب نیاز به توضیح و تبیین بیشتر دارد تا شبهات مربوط به آن به خوبى پاسخ داده شود. از اینرو، بحث و بررسى درباب مطابقت از دیدگاه شهید مطهرى; مطرح مىگردد و از آنجا که معارف بشرى دو دسته است: ادراکات تصورى و تصدیقى (7) و بحث مطابقت در ضمن قضایا و تصدیقات مطرح مىشود و قضایا و تصدیقات نیز از مجموع تصورات و حکم و نسبتبه وجود مىآیند، بنابراین، پیش از بحث درباره مطابقت، منشا تصورات و تصدیقات از دیدگاه شهید مطهرى; مورد بررسى قرار مىگیرد تا مقدمهاى باشد براى بحث مطابقت.
الف - منشا تصورات
شهید مطهرى; همچون فلاسفه پیش از خود، تصورات را به کلى و جزئى و هر کدام از آنها را به انواع دیگرى تقسیم کرده است. (8) تصور جزئى، مفهومى است که قابل صدق بر بیش از یک مصداق نبوده و مفهوم کلى، مفهومى است که قابل انطباق بر پیش از یک مصداق مىباشد. مفهوم «على»، «حسن»، «کوه دماوند» و «امام خمینى;» جزئى و مفهوم «انسان»، «کوه» و «امام» کلى است.
ایشان همچون فلاسفه مسلمان پیش از خود، منشا همه تصورات را«حس» مىداند، ولى حس را در حواس پنجگانه منحصر نمىکند، بلکه حس باطن و علوم حضورى را نیز منشا برخى از ادراکات مىداند. (9) در واقع، ایشان شروع ادراکات بشر را حس مىداند; زیرا پیش از تصدیق، انسان باید به تصور نایل آید و تصور نیز منشا حسى دارد.
شهید مطهرى; به تبع فلاسفه مسلمان، مفاهیم کلى را به سه دسته ماهوى، منطقى و فلسفى تقسیم مىکند. مفاهیم ماهوى - همچون سفیدى، سیاهى، جسم، درخت و چوب - مفاهیمى است که در جواب سؤال از چیستى اشیا و موجودات مطرح مىگردد و ذات و ماهیت آنها را نشان مىدهد. مفاهیم منطقى - همچون مفهوم کلى و جزئى جنس، فصل و نوع - ویژگى موجودات خارج از ذهن نیست، بلکه فقط خواص و ویژگى مفاهیم ذهن را نشان مىدهد. مفاهیم فلسفى نیز مفاهیمى است که بدون آنکه چیستى اشیا را نشان دهد، از نحوه وجود واقعیات عینى گزارش مىدهد و بیانگر گونههاى واقعیتهاى عینى است; مانند مفهوم علت و معلول، وجوب و امکان، و ثابت و متغیر. (10)
ایشان سه مرحله حس، تخیل و تعقل را براى دستیابى به مفاهیم ماهوى مطرح مىسازد; یعنى: انسان ابتدا با حواس پنجگانه مثل چشم، اشیایى را احساس مىکند و صورتى از آنها; را در ذهن خود مىسازد و پس از قطع ارتباط با شىء خارجى، صورت آن در حافظهاش باقى مىماند و در مرحله بعد، عقل مفهومى کلى از آن صورت مىسازد که بر مصادیق فراوانى قابل انطباق است. در واقع، شهید مطهرى; در این بخش، مطالب فلاسفه پیش از خود را به خوبى تقریر و تبیین کرده است. حاصل آنکه در پیدایش مفاهیم کلى ماهوى، «حس» شرط لازم است، ولى شرط کافى نیست، بلکه حس زمینه را فراهم مىکند تا عقل به مفاهیم کلى نایل آید. (11)
ایشان مفاهیم منطقى را برگرفته از مفاهیم ماهوى مىداند; یعنى: پس از دستیابى به ذهن به مفاهیم ماهوى، نفس انسان مستعد مىشود تا از آنها مفاهیمى دیگر انتراع کند، خصوصیات این مفاهیم را بشناسد و از آنها مفهوم جدیدى بسازد. از اینرو، به این مفاهیم «مفاهیم ثانوى» مىگویند. (12) شهید مطهرى; در این بیان نیز مسبوق به فلاسفه پیش از خود است.
شهید مطهرى; مفاهیم فلسفى را نیز از آنجا که همچون مفاهیم ماهوى از خارج با استفاده از حواس ظاهرى به دست نمىآید، «ثانوى» مىخواند. ولى در انتراع این مفاهیم، معتقد است که فلاسفه مسلمان در این زمینه ساکتاند.
اولین کسى که به این نکته توجه کرد مرحوم علامه طباطبایى بود. ایشان همچنین اولین کسى بود که در باب منشا معقولات ثانیه فلسفى - همچون وجود و عدم، علت و معلول، جوهر و عرض - و امثال آن به بحث و بررسى پرداخت و از آنجا که از طریق حس ظاهر قابل دستیابى نیستد، آنها را به علوم حضورى ارجاع داد. (13)
مرحوم مطهرى به پیروى از علامه طباطبایى;، غالب مفاهیم فلسفى را برگرفته از علوم حضورى مىداند; به خصوص در باب علت و معلول، معتقد است که انسان با ملاحطه رابطه بین نفس، اراده، درک و وابستگى اراده به نفس، به مفهوم «علت و معلول» دست مىیابد. (14) عبارت ایشان چنین است: نفس هم خود را مىیابد و هم آثار افعال خود را از قبیل اندیشهها و افکار. این یافتن به طریق حضورى است، نه حصولى; یعنى: نفس با واقعیتخود، عین واقعیت آنها را مىیابد و چون معلولیت عین واقعیت وجود آنهاست، پس ادراک این آثار عین ادراک معلولیت آنهاست. به عبارت دیگر، نفس به علم حضورى، هم خود را مىیابد و هم آثار و افعال خود را و این آثار و افعال را متعلق الوجود به خود مىیابد و این نحو درک کردن عین ادراک معلولیت است. (15)
ایشان درباب جوهر و عرض چنین مىنویسند: حقیقت مطلب این است که ما واقعیت جوهر و واقعیت عرض - یعنى: جوهر بودن جوهر و عرض بودن عرض - و به عبارت دیگر، واقعیت استقلال وجودى و واقعیت نیازمندى را در باطن نفس خود شهود کردهایم. منشا پیدایش این شهود باطن است. (16)
مىتوان این بخش از سخنان ایشان را از نفیسترین مطالب معرفتشناسى به حساب آورد; مطالبى که پاسخگوى شبهات هیوم و کانت است; زیرا آنها به دلیل نیافتن منشا حسى براى مفاهیمى همچون علت و معلول، قایل به ذهنى بودن آنها شدند; هیوم آنها را ساخته ذهن و عادت آن به حساب آورد و کانت آنها را قالب ذهن قلمداد کرد، به گونهاى که معرفتبشرى برآیند ذهن و عین شد و شناخت واقع آنگونه که هست، محال تلقى گردید. (17)
البته در ارجاع مفاهیم فلسفى به علوم حضورى، شهید مطهرى; مسبوق به سخنان مرحوم علامه طباطبائى است، ولى نحوه ارجاع مفاهیم علت و معلول ابتکار خود ایشان است.
بحث دیگرى که شهید مطهرى; بر آن اصرار دارد و در طرح آن، مسبوق به علامه طباطبائى; است، ارجاع همه مفاهیم تصورى (ماهوى، منطقى و فلسفى) به علوم حضورى است; یعنى: حتى مفاهیم برگرفته از حواس ظاهرى (حواس پنجگانه) نیز در واقع، برگرفته از انفعالات نفس انسان از حواس ظاهرى است. توضیح آنکه حواس ظاهرى با همه فعل و انفعالات مادى، موجب پیدایش انفعالى درونى و نفسانى در قواى نفس (قوه باصره، سامعه، ذائقه، شامه و لامسه) مىگردد و ذهن از آن انفعال نفسانى تصویر مىگیرد، نه از شىء خارجى. بنابراین، مفاهیم و صور ذهنى به طور دایم، با آن انفعال نفسانى مطابق است و خطا در آن بخش امکان ندارد; زیرا آن انفعال یک درک حضورى است. (18) پس همه علوم حصولى (تصورات) به علوم حضورى باز مىگردد، اعم از اینکه زمینه پیدایش آنها حس ظاهر باشد یا حس باطن.
و علامه طباطبائى، (20) خطاى حواس را به حس نسبت نمىدهد، بلکه خطا را در مقام تطبیق به عقل نسبت مىدهد; یعنى: حس در آنچه مىیابد و ذهن در تصویرسازى از انفعال نفسانى (چنانکه گذشت)، خطا نمىکند و از انفعال نفسانى - که انفعالى حصورى و درونى است - عکس مىگیرد و زمینه این احساس را نیز حواس ظاهرى فراهم مىکند. (21)
حاصل آنکه از نظر شهید مطهرى، ادراکات کلى مسبوق به ادراکات جزئى و حسى است و ادراکات حسى همه برگرفته از علوم حضورى مىباشد. (22)
ب - مشا تصدیقات
شهید مطهرى; منشا تصدیقات را حس نمىداند، بلکه معتقد است اولین تصدیقات بشرى توسط عقل به دست مىآید و اصولا اگر عقل نبود و ادراکات بدیهى عقلى نبود، بشر به علمى یقینى دست نمىیافت و دچار شکاکیت مىشد. (23)
ایشان مىنویسد: در ضمن این مقاله خواهد آمد که تصدیقات تجربى مؤخر است از یک سلسله تصدیقات غیر تجربى و به علاوه، توضیح داده خواهد شد که اگر آن تصدیقات غیر تجربى را از ذهن بگیریم محال و ممتنع است که ذهن از راه تجربه، به تصدیقى نایل آید. تمام تصدیقات تجربى متکى به اصولى است که ذهن از غیر راه تجربه، آنها را تصدیق کرده است. به عبارت دیگر، اگر آن تصدیقات ماقبل تجربه را از ذهن بگیریم، بشر هیچگونه علمى به هیچ چیزى - چه در مسائل طبیعى و چه در مسائل غیر طبیعى - نمىتواند داشته باشد و کاخ علم و معلومات بشر یکباره ویران مىشود; یعنى: تردید یا انکار آن اصول غیر تجربى مساوى با سوفسطاگرى است. (24)
مطابقت علم با واقع
همانگونه که گذشت، شهید مطهرى; «معرفتحقیقى» را «علم مطابق با واقع» و مطابق با واقع بودن ادراکات را فىالجمله، بدیهى مىداند و معتقد است که استدلال بر این مطلب محال مىباشد; (25) زیرا مستلزم دور یا تسلسل است. ایشان مقیاس و معیار تشخیص حقیقت از خطا را منطق مىداند; یعنى: بدیهیات اولیه بشرى از یک طرف و قواعد منطقى از طرف دیگر، مىتوانند معیارى صحیح براى رسیدن به واقع باشند. (26)
براى مطابقتبدیهیات با واقع، ایشان به همان توضیح قدما اکتفا کرده که بدیهیات اولیه قضایایى هستند که صرف تصور موضوع و محمول براى تصدیق در آنها کافى است (27) و انکار بدیهیات اولیه مستلزم شک در همه چیز و مساوى با سوفسطاگرى است. (28)
حاصل آنکه در بخش بدیهیات، بداهت مساوى با صدق است و تصدیق در آنها در واقع، فهم صدق آنهاست. توضیح آنکه در این قضایا، انسان به ثبوت محمول براى موضوع و نیز اینکه خلاف آن محال است، یقین دارد; یعنى: محال است این محمول براى موضوع ثابت نباشد و یا وجود این دو یقین، انسان در واقع، به فهم صدق نایل آمده و واقع را همانگونه که هست، درک کرده. حتى انسان در باب بدیهیات، یقین دارد که هر کس و هر موجود دیگرى اگر موضوع و محمول را درست درک نماید، یقین به ثبوت محمول براى موضوع پیدا مىکند; یعنى: هر عقلى و ذهنى اگر مفهوم «کل» و «جزء» را درست درک نماید، بدون درنگ و تردید، حکم مىکند به اینکه «هر کل از جزء خود بزرگتر است.»
لازم به ذکر است که بعضى از بزرگان علاوه بر تبیین مزبور براى مطابقتبدیهیات اولیه با ارجاع قضایاى بدیهى اولى به علوم حضورى، سعى در تبیین مطابقت آنها کردهاند; یعنى: همچنانکه مرحوم علامه طباطبائى و شهید مطهرى; در مفاهیم تصورى معقولات ثانیه فلسفى و منشا انتزاع آنها از علوم حضورى و ارجاع آنها به این علوم کمک گرفتهاند، ایشان نیز در زمینه بعضى از قضایاى تشکیل شده از معقولات ثانیه فلسفى و امثال آن - یعنى: قضایاى بدیهى اولى - از علوم حضورى کمک گرفته است. توضیح آنکه قضایاى بدیهى اولى غالبا تحلیلى است. «قضایاى تحلیلى» قضایایى است که معناى محمول در دوره موضوع نهفته است; مثل قضیه «هر معلولى علتى دارد» که معناى «علت داشتن» در ضمن معناى معلول نهفته است و انسان به علم حضورى این معنا را مىیابد; یعنى معناى محمول در درون موضوع نهفته است و همین دریافتحضورى، ملاک مطابقت آنها با واقع مىباشد. (29)
شهید مطهرى; بداهتبدیهیات و مسبوق نبودن تصدیق آنها را به هیچ تجربه حسى با مسبوق بودن تصورات آنها به حس و فطرى نبودن تصورات آنها منافى نمىداند. یعنى چه بسا یک قضیه بدیهى، داراى تصورات اکتسابى باشد و انسان تصورات آن را از بدو تولد به همراه خود نداشته است. (30)
ایشان بدیهیات اولیه و تصورات موجود در آن را ذاتى نفس و لازم سرشت آدمى نمىداند، بلکه معتقد است تصورات آنها به تدریج، براى انسانها حاصل شده و آنها در بدو تولد، فاقد هر گونه علم حصولى بودهاند و حواس ظاهرى و باطنى به تدریج، انسان را داراى تصور و سپس عقل او را واجد تصدیق کرده است.
پس فلاسفه اسلامى عقلگرا - به معناى غربى آن - نیستند که برخى از مفاهیم و قضایا را لازمه عقل و سرشت و نهاد آدمى مىدانند. به عنوان مثال، در قضیه «هر کل از جزء خود بزرگتر است»، که بدیهى اولى است و تصدیق آن مسبوق به هیچ استدلال و تصدیق دیگرى نمىشود، مفهوم «کل» و «جزء» به تدریج، براى انسان حاصل شده و مسبوق به حس مىباشد و انسان در بدو تولد فاقد آنها بوده است.
در بخش مطابقت ذهن و صور ذهنى با صفات موجودات خارجى و ویژگىها و چیستىشان، شهید مطهرى; همچون فلاسفه پیش از خود، از این موضوع بحث تحت عنوان «وجود ذهن» بحث کرده است.
«وجود ذهنى» یعنى اینکه ماهیات موجودات خارجى همانگونه که در خارج به وجود خارجى موجود مىشوند، در ذهن نیز به وجود ذهنى موجود مىگردند. بنابراین، موجودات ذهنى و خارجى وحدت ماهوى دارند و همین وحدت موجب مطابقت ذهنى با خارج مىگردد.
در بحث وجود ذهنى، سه موضوع مورد توجه است:
1- علم اضافه عالم به خارج نیست، بلکه انطباع صور ذهنى در ذهن است.
2- بین وجود و عدم واسطهاى نیست و احکام ایجابى بر معدومات به دلیل وجود ذهنى آنهاست، نه ثبوت خارجىشان.
3- علوم ما مطابق با واقع است; چون ماهیت آتش خارجى و آتش ذهنى و دیگر ماهیات، واحد مىباشد و اختلاف آنها در وجود است، نه در ماهیت.
دلایل شهید مطهرى; بر این مطلب همان دلیل فلاسفه پیش از اوست; یعنى: تصور معدوم و حکم ایجابى بر معدوم و تصور مفاهیم کلى و امثال آن که همه بیانگر صور ذهنى آنهاست، نه اضافه عالم به خارج و نه وجود واسطهاى بین موجود و معدوم در خارج. ولى روشن است که این دلایل مطابقت ذهن با خارج و وحدت ماهوى را اثبات نمىکنند. از اینرو، شهید مطهرى; با اعتراف به این موضوع، مساله مطابقت ذهنى با عین را در این بخش از ادراکات بشرى مسلم و مفروغ عنه فلاسفه اسلامى گرفتهاند و معتقدند که اگر کسى این حد از مطابقت را نپذیرد سر از سوفسطاگرى و شکاکیت درمىآورد و حتى تبعیض در باب مطابقت را نیز جایز نمىشمارد که کسى در بخشى از ادراکات قایل به مطابقتباشد و در بخشى قایل نباشد; زیرا همینکه خطا به بخشى از ادراکات راه یافت، به همه آنها سرایت مىکند. ایشان استفاده از اصل علیت را نیز براى مطابقت ذهن با عین جایز نمىشمارد. (31)
به نظر مىرسد که در این بخش از مطالب، نتوان با شهید مطهرى; موافقت کرد; زیرا:
اولا، صرف انکار مطابقت ذهن با عالم جسمانى و یا مفاهیم ماهوى، مساوى با سوفسطاگرى نیست; چون با قبول عالم مجردات، اصل وجود عالم جسمانى، پذیرش انسانهاى دیگر و انکار مطابقت - در بخش ویژگىها و صفات موجودات جسمانى - انسان سوفسطایى و شکاک قلمداد نمىگردد، بلکه شاک در بخشى از حقایق مىباشد.
ثانیا، مسلم و مفروض گرفتن مطابقت ذهن با خارج مصادره به مطلوب است و پاسخگوى شبهات نیست.
ثالثا، با استفاده از اصل علیت و سنخیتبین علت و معلول، مىتوان به بخشى از صفات و ویژگىهاى عالم خارج پىبرد و مطابقت را در بخشى از صفات و خصوصیات عالم خارج همچون شکل، بعد، حجم، حرکت و امثال آن اثبات کرد. در غیر این صورت، راه مسدود و یا منحصر به بحث «وجود ذهنى» نیست.
حاصل آنکه در بخش بدیهیات اولیه، مطابقتبا دو شیوه تبیین شده است: شیوه قدما که شهید مطهرى; نیز همان بیان را انتخاب کردند و شیوه بعضى از بزرگان که بدیهیات اولیه را به علوم حضورى ارجاع مىدادند.
در بخش مفاهیم ماهوى و وجود ذهنى نیز دلایل ایشان وافى به مقصود نیست و باید از اصل علیت و سنخیتبین علت و معلول کمک گرفت.
کار مهم شهید مطهرى; در معرفتشناسى، علاوه بر تقریرى بسیار زیبا و ناظر به شبهات روز در مسائل فلسفى و معرفتشناسى، ارجاع مفاهیم فلسفى به علوم حضورى، به خصوص مفهوم علت و معلول، است که پاسخگوى شبهات مهمى در این بخش بوده. مسلم است که این حرکت تکاملى نیاز به تکمیل و ادامه دارد و همه محققان و قلم به دستان و کسانى که با این مباحث آشنایى دارند باید گامهاى بعدى را بردارند.
پىنوشتها
1- سیدمحمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهرى، قم، صدرا، بىتا، ج 1، ص96 / مرتضى مطهرى، شناخت، چاپ چهارم، قم، صدرا، 1368، ص 172
2- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص47
3- همان، ج 1، ص99
4- همان، ج 1، ص 34، 35، 132
5- مرتضى مطهرى، شرح مبسوط، قم، حکمت، 1404، ج3، ص 150 / همو، فطرت، قم، صدرا،1369، ص 48 -49
6- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 102
7- «تصور» عبارت است از صورت ذهنى بدون حکم; مثل صورت ذهنى انسان، حسن، کوه، آسمان و امثال آن و «تصدیق» عبارت است از صورت ذهنى همراه با حکم; همچون «انسان ناطق است»، «على آمد» و امثال آن.
8- مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، منطق و فلسفه، قم، صدرا، بىتا، ص33 - 34
9- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 20 -26
10- شرح مبسوط، ج3، ص283 - 310 و ج 2، ص 60 - 121
11- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص 54 -56 / شناخت، ص 38 - 42 - 98 -109
12- شرح مبسوط، ج 2، ص 60 - 64
13- همان، ص66 -69 / اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 8 -9
14 و 15- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 62
16- همان، ص56
17- دیوید هیوم، تحقیق درباره فهم انسانى، ص169، 174، 180،183 / کاپلستون، فیلسوفان انگلیسى، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، تهران، سروش، 1362، ص299 -303 / کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حداد عادل، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ص89 - 95 / فلسفه نظرى، ترجمه بزرگمهر، ص207 < p. 1967), york, new press, free>26- 27. Philosophy (mc. Millan Publishing co., Inc. g, the Paul Ed. wards,
Encyclopedia of / 28 - 27£ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -18
15 - 14 £ ,ذ¥eطخC ¦ىiدN -19
50 - 44 £ ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -20
132 £ ,1 U ,عDطç -21
21 - 20 £ ,2 U ,عDطç -22
385 - 261 £ ,3U ,«کwG× cpz / 17- 16£ ,عDطç -23
172 £ ,PhDـz / 385 - 361 £ ,3U ,«کwG× cpz / 17- 16£ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -24
99ق 96£ ,1 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -25
207- 203£ ,PhDـz / 132 - 130 ,108 - 100 ,35 - 34 £ ,1 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -26
92 £ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -27
102 £ ,2 U ,عDطç -28
19uok ,1 U ,1366,ی×شvC MD»ىدGN عD×qDv ,عCpèN ,ضقk IDZ ,é؟wد¾ yqک×A ,cDG¥× یأNlطe× -29
17- 8 £ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -30
270 ,269- 266,264 - 259,258 - 255 £ ,1 U ,«کwG× cpz / 42 - 41 £ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟w@د@¾ حک@¤C -31
342 - 322 ,273-
آنچه در ذیل مىآید اجمالى است از برخى کاوشهاى شهید مطهرى; در زمینه معرفتحقیقى; امکان معرفتحقیقى و رد شکاکیت; منشا معارف بشرى و مطابقت علم با واقع.
معرفتحقیقى
شهید مطهرى; «معرفتحقیقى» (حقیقت) را «قضیه ذهنى مطابق با واقع» مىداند. (1) با توجه به تعریف مذکور، ایشان دو شرط براى معرفتحقیقى ذکر کردهاند: وجود علم و صورت ذهنى و مطابقتبا واقع.
که ایشان به پیروى از دیگر فلاسفه، علوم را به حضورى و حصولى تقسیم مىکند و علم حضورى را «علم بىواسطه» و علم حصولى را «علم با واسطه» (صور ذهنى) مىداند و معتقد است که در علم حضورى، خود واقعیت نزد عالم حاضر است، نه صورت آن و به این دلیل، خطاناپذیر است. ولى در علم حصولى، صورتى از واقع نزد عالم وجود دارد (صورت ذهنى)، پس ممکن استخطا یا صواب و حق باشد. (2) با توجه به این نکته، باید گفت: در علوم حضورى، مطابقت و عدم مطابقت مطرح نیست و این مساله سالبه به انتفاى موضوع است و جایگاه آن بحث مطابقت و عدم مطابقت در علوم حصولى است. علوم حضورى علومى حق و صواب و عین واقع هستند و تعابیرى مثل «مطابق» و «صادق» در آنها مسامحى و بیانگر خالى بودن از خطا و غلط است.
پس یکى از مصادیق معرفتحقیقى معرفتى است که عین واقع باشد، نه مطابق با واقع و تعریف «معرفتحقیقى» به «علم مطابق با واقع» مربوط به علوم حصولى است، نه مطلق علم.
امکان معرفتحقیقى و رد شکاکیت
شهید مطهرى; حقیقى بودن و مطابق با واقع بودن ادراکات بشرى را فىالجمله نه تنها ممکن، بلکه بدیهى و محقق مىداند; به نظر ایشان، محال است همه ادراکات بشرى غیر حقیقى باشد، حتى استدلال بر مطابقت فىالجمله در ادراکات نیز محال است; (3) زیرا موجب دور یا تسلسل مىشود.
ایشان وقوع خطا در بعضى موارد را سبب سلب اعتماد از علوم و ادراکات مسلم، ضرورى و فطرى نمىداند. (4) فطریات مورد نظر ایشان همان بدیهیات اولیه مىباشد که صرف تصور موضوع و محمول آنها کافى در تصدیق بدانهاست. (5)
در واقع، شهید مطهرى; همچون فلاسفه مسلمان پیش از خود، شکاکیت و سوفسطاگرى مطلق را مردود و باطل و بهترین نشانه صحت این ادعا را وجود علوم حضورى و بدیهیات اولیه بشرى مىداند. (6)
منشا معارف بشرى
چنانکه گذشت، «معرفتحقیقى» به «علم و یقین مطابق با واقع» تعریف شد و امکان و وقوع علم و یقین از نظر شهید مطهرى; مطرح گردید. شرط دوم معرفتحقیقى، مطابقتبا; واقع است که گرچه در ضمن بحث از امکان علم مورد قبول واقع شدودستکم،مصداق روشن وبدیهى آن، بدیهیات اولیه معرفى گردید، ولى این مطلب نیاز به توضیح و تبیین بیشتر دارد تا شبهات مربوط به آن به خوبى پاسخ داده شود. از اینرو، بحث و بررسى درباب مطابقت از دیدگاه شهید مطهرى; مطرح مىگردد و از آنجا که معارف بشرى دو دسته است: ادراکات تصورى و تصدیقى (7) و بحث مطابقت در ضمن قضایا و تصدیقات مطرح مىشود و قضایا و تصدیقات نیز از مجموع تصورات و حکم و نسبتبه وجود مىآیند، بنابراین، پیش از بحث درباره مطابقت، منشا تصورات و تصدیقات از دیدگاه شهید مطهرى; مورد بررسى قرار مىگیرد تا مقدمهاى باشد براى بحث مطابقت.
الف - منشا تصورات
شهید مطهرى; همچون فلاسفه پیش از خود، تصورات را به کلى و جزئى و هر کدام از آنها را به انواع دیگرى تقسیم کرده است. (8) تصور جزئى، مفهومى است که قابل صدق بر بیش از یک مصداق نبوده و مفهوم کلى، مفهومى است که قابل انطباق بر پیش از یک مصداق مىباشد. مفهوم «على»، «حسن»، «کوه دماوند» و «امام خمینى;» جزئى و مفهوم «انسان»، «کوه» و «امام» کلى است.
ایشان همچون فلاسفه مسلمان پیش از خود، منشا همه تصورات را«حس» مىداند، ولى حس را در حواس پنجگانه منحصر نمىکند، بلکه حس باطن و علوم حضورى را نیز منشا برخى از ادراکات مىداند. (9) در واقع، ایشان شروع ادراکات بشر را حس مىداند; زیرا پیش از تصدیق، انسان باید به تصور نایل آید و تصور نیز منشا حسى دارد.
شهید مطهرى; به تبع فلاسفه مسلمان، مفاهیم کلى را به سه دسته ماهوى، منطقى و فلسفى تقسیم مىکند. مفاهیم ماهوى - همچون سفیدى، سیاهى، جسم، درخت و چوب - مفاهیمى است که در جواب سؤال از چیستى اشیا و موجودات مطرح مىگردد و ذات و ماهیت آنها را نشان مىدهد. مفاهیم منطقى - همچون مفهوم کلى و جزئى جنس، فصل و نوع - ویژگى موجودات خارج از ذهن نیست، بلکه فقط خواص و ویژگى مفاهیم ذهن را نشان مىدهد. مفاهیم فلسفى نیز مفاهیمى است که بدون آنکه چیستى اشیا را نشان دهد، از نحوه وجود واقعیات عینى گزارش مىدهد و بیانگر گونههاى واقعیتهاى عینى است; مانند مفهوم علت و معلول، وجوب و امکان، و ثابت و متغیر. (10)
ایشان سه مرحله حس، تخیل و تعقل را براى دستیابى به مفاهیم ماهوى مطرح مىسازد; یعنى: انسان ابتدا با حواس پنجگانه مثل چشم، اشیایى را احساس مىکند و صورتى از آنها; را در ذهن خود مىسازد و پس از قطع ارتباط با شىء خارجى، صورت آن در حافظهاش باقى مىماند و در مرحله بعد، عقل مفهومى کلى از آن صورت مىسازد که بر مصادیق فراوانى قابل انطباق است. در واقع، شهید مطهرى; در این بخش، مطالب فلاسفه پیش از خود را به خوبى تقریر و تبیین کرده است. حاصل آنکه در پیدایش مفاهیم کلى ماهوى، «حس» شرط لازم است، ولى شرط کافى نیست، بلکه حس زمینه را فراهم مىکند تا عقل به مفاهیم کلى نایل آید. (11)
ایشان مفاهیم منطقى را برگرفته از مفاهیم ماهوى مىداند; یعنى: پس از دستیابى به ذهن به مفاهیم ماهوى، نفس انسان مستعد مىشود تا از آنها مفاهیمى دیگر انتراع کند، خصوصیات این مفاهیم را بشناسد و از آنها مفهوم جدیدى بسازد. از اینرو، به این مفاهیم «مفاهیم ثانوى» مىگویند. (12) شهید مطهرى; در این بیان نیز مسبوق به فلاسفه پیش از خود است.
شهید مطهرى; مفاهیم فلسفى را نیز از آنجا که همچون مفاهیم ماهوى از خارج با استفاده از حواس ظاهرى به دست نمىآید، «ثانوى» مىخواند. ولى در انتراع این مفاهیم، معتقد است که فلاسفه مسلمان در این زمینه ساکتاند.
اولین کسى که به این نکته توجه کرد مرحوم علامه طباطبایى بود. ایشان همچنین اولین کسى بود که در باب منشا معقولات ثانیه فلسفى - همچون وجود و عدم، علت و معلول، جوهر و عرض - و امثال آن به بحث و بررسى پرداخت و از آنجا که از طریق حس ظاهر قابل دستیابى نیستد، آنها را به علوم حضورى ارجاع داد. (13)
مرحوم مطهرى به پیروى از علامه طباطبایى;، غالب مفاهیم فلسفى را برگرفته از علوم حضورى مىداند; به خصوص در باب علت و معلول، معتقد است که انسان با ملاحطه رابطه بین نفس، اراده، درک و وابستگى اراده به نفس، به مفهوم «علت و معلول» دست مىیابد. (14) عبارت ایشان چنین است: نفس هم خود را مىیابد و هم آثار افعال خود را از قبیل اندیشهها و افکار. این یافتن به طریق حضورى است، نه حصولى; یعنى: نفس با واقعیتخود، عین واقعیت آنها را مىیابد و چون معلولیت عین واقعیت وجود آنهاست، پس ادراک این آثار عین ادراک معلولیت آنهاست. به عبارت دیگر، نفس به علم حضورى، هم خود را مىیابد و هم آثار و افعال خود را و این آثار و افعال را متعلق الوجود به خود مىیابد و این نحو درک کردن عین ادراک معلولیت است. (15)
ایشان درباب جوهر و عرض چنین مىنویسند: حقیقت مطلب این است که ما واقعیت جوهر و واقعیت عرض - یعنى: جوهر بودن جوهر و عرض بودن عرض - و به عبارت دیگر، واقعیت استقلال وجودى و واقعیت نیازمندى را در باطن نفس خود شهود کردهایم. منشا پیدایش این شهود باطن است. (16)
مىتوان این بخش از سخنان ایشان را از نفیسترین مطالب معرفتشناسى به حساب آورد; مطالبى که پاسخگوى شبهات هیوم و کانت است; زیرا آنها به دلیل نیافتن منشا حسى براى مفاهیمى همچون علت و معلول، قایل به ذهنى بودن آنها شدند; هیوم آنها را ساخته ذهن و عادت آن به حساب آورد و کانت آنها را قالب ذهن قلمداد کرد، به گونهاى که معرفتبشرى برآیند ذهن و عین شد و شناخت واقع آنگونه که هست، محال تلقى گردید. (17)
البته در ارجاع مفاهیم فلسفى به علوم حضورى، شهید مطهرى; مسبوق به سخنان مرحوم علامه طباطبائى است، ولى نحوه ارجاع مفاهیم علت و معلول ابتکار خود ایشان است.
بحث دیگرى که شهید مطهرى; بر آن اصرار دارد و در طرح آن، مسبوق به علامه طباطبائى; است، ارجاع همه مفاهیم تصورى (ماهوى، منطقى و فلسفى) به علوم حضورى است; یعنى: حتى مفاهیم برگرفته از حواس ظاهرى (حواس پنجگانه) نیز در واقع، برگرفته از انفعالات نفس انسان از حواس ظاهرى است. توضیح آنکه حواس ظاهرى با همه فعل و انفعالات مادى، موجب پیدایش انفعالى درونى و نفسانى در قواى نفس (قوه باصره، سامعه، ذائقه، شامه و لامسه) مىگردد و ذهن از آن انفعال نفسانى تصویر مىگیرد، نه از شىء خارجى. بنابراین، مفاهیم و صور ذهنى به طور دایم، با آن انفعال نفسانى مطابق است و خطا در آن بخش امکان ندارد; زیرا آن انفعال یک درک حضورى است. (18) پس همه علوم حصولى (تصورات) به علوم حضورى باز مىگردد، اعم از اینکه زمینه پیدایش آنها حس ظاهر باشد یا حس باطن.
و علامه طباطبائى، (20) خطاى حواس را به حس نسبت نمىدهد، بلکه خطا را در مقام تطبیق به عقل نسبت مىدهد; یعنى: حس در آنچه مىیابد و ذهن در تصویرسازى از انفعال نفسانى (چنانکه گذشت)، خطا نمىکند و از انفعال نفسانى - که انفعالى حصورى و درونى است - عکس مىگیرد و زمینه این احساس را نیز حواس ظاهرى فراهم مىکند. (21)
حاصل آنکه از نظر شهید مطهرى، ادراکات کلى مسبوق به ادراکات جزئى و حسى است و ادراکات حسى همه برگرفته از علوم حضورى مىباشد. (22)
ب - مشا تصدیقات
شهید مطهرى; منشا تصدیقات را حس نمىداند، بلکه معتقد است اولین تصدیقات بشرى توسط عقل به دست مىآید و اصولا اگر عقل نبود و ادراکات بدیهى عقلى نبود، بشر به علمى یقینى دست نمىیافت و دچار شکاکیت مىشد. (23)
ایشان مىنویسد: در ضمن این مقاله خواهد آمد که تصدیقات تجربى مؤخر است از یک سلسله تصدیقات غیر تجربى و به علاوه، توضیح داده خواهد شد که اگر آن تصدیقات غیر تجربى را از ذهن بگیریم محال و ممتنع است که ذهن از راه تجربه، به تصدیقى نایل آید. تمام تصدیقات تجربى متکى به اصولى است که ذهن از غیر راه تجربه، آنها را تصدیق کرده است. به عبارت دیگر، اگر آن تصدیقات ماقبل تجربه را از ذهن بگیریم، بشر هیچگونه علمى به هیچ چیزى - چه در مسائل طبیعى و چه در مسائل غیر طبیعى - نمىتواند داشته باشد و کاخ علم و معلومات بشر یکباره ویران مىشود; یعنى: تردید یا انکار آن اصول غیر تجربى مساوى با سوفسطاگرى است. (24)
مطابقت علم با واقع
همانگونه که گذشت، شهید مطهرى; «معرفتحقیقى» را «علم مطابق با واقع» و مطابق با واقع بودن ادراکات را فىالجمله، بدیهى مىداند و معتقد است که استدلال بر این مطلب محال مىباشد; (25) زیرا مستلزم دور یا تسلسل است. ایشان مقیاس و معیار تشخیص حقیقت از خطا را منطق مىداند; یعنى: بدیهیات اولیه بشرى از یک طرف و قواعد منطقى از طرف دیگر، مىتوانند معیارى صحیح براى رسیدن به واقع باشند. (26)
براى مطابقتبدیهیات با واقع، ایشان به همان توضیح قدما اکتفا کرده که بدیهیات اولیه قضایایى هستند که صرف تصور موضوع و محمول براى تصدیق در آنها کافى است (27) و انکار بدیهیات اولیه مستلزم شک در همه چیز و مساوى با سوفسطاگرى است. (28)
حاصل آنکه در بخش بدیهیات، بداهت مساوى با صدق است و تصدیق در آنها در واقع، فهم صدق آنهاست. توضیح آنکه در این قضایا، انسان به ثبوت محمول براى موضوع و نیز اینکه خلاف آن محال است، یقین دارد; یعنى: محال است این محمول براى موضوع ثابت نباشد و یا وجود این دو یقین، انسان در واقع، به فهم صدق نایل آمده و واقع را همانگونه که هست، درک کرده. حتى انسان در باب بدیهیات، یقین دارد که هر کس و هر موجود دیگرى اگر موضوع و محمول را درست درک نماید، یقین به ثبوت محمول براى موضوع پیدا مىکند; یعنى: هر عقلى و ذهنى اگر مفهوم «کل» و «جزء» را درست درک نماید، بدون درنگ و تردید، حکم مىکند به اینکه «هر کل از جزء خود بزرگتر است.»
لازم به ذکر است که بعضى از بزرگان علاوه بر تبیین مزبور براى مطابقتبدیهیات اولیه با ارجاع قضایاى بدیهى اولى به علوم حضورى، سعى در تبیین مطابقت آنها کردهاند; یعنى: همچنانکه مرحوم علامه طباطبائى و شهید مطهرى; در مفاهیم تصورى معقولات ثانیه فلسفى و منشا انتزاع آنها از علوم حضورى و ارجاع آنها به این علوم کمک گرفتهاند، ایشان نیز در زمینه بعضى از قضایاى تشکیل شده از معقولات ثانیه فلسفى و امثال آن - یعنى: قضایاى بدیهى اولى - از علوم حضورى کمک گرفته است. توضیح آنکه قضایاى بدیهى اولى غالبا تحلیلى است. «قضایاى تحلیلى» قضایایى است که معناى محمول در دوره موضوع نهفته است; مثل قضیه «هر معلولى علتى دارد» که معناى «علت داشتن» در ضمن معناى معلول نهفته است و انسان به علم حضورى این معنا را مىیابد; یعنى معناى محمول در درون موضوع نهفته است و همین دریافتحضورى، ملاک مطابقت آنها با واقع مىباشد. (29)
شهید مطهرى; بداهتبدیهیات و مسبوق نبودن تصدیق آنها را به هیچ تجربه حسى با مسبوق بودن تصورات آنها به حس و فطرى نبودن تصورات آنها منافى نمىداند. یعنى چه بسا یک قضیه بدیهى، داراى تصورات اکتسابى باشد و انسان تصورات آن را از بدو تولد به همراه خود نداشته است. (30)
ایشان بدیهیات اولیه و تصورات موجود در آن را ذاتى نفس و لازم سرشت آدمى نمىداند، بلکه معتقد است تصورات آنها به تدریج، براى انسانها حاصل شده و آنها در بدو تولد، فاقد هر گونه علم حصولى بودهاند و حواس ظاهرى و باطنى به تدریج، انسان را داراى تصور و سپس عقل او را واجد تصدیق کرده است.
پس فلاسفه اسلامى عقلگرا - به معناى غربى آن - نیستند که برخى از مفاهیم و قضایا را لازمه عقل و سرشت و نهاد آدمى مىدانند. به عنوان مثال، در قضیه «هر کل از جزء خود بزرگتر است»، که بدیهى اولى است و تصدیق آن مسبوق به هیچ استدلال و تصدیق دیگرى نمىشود، مفهوم «کل» و «جزء» به تدریج، براى انسان حاصل شده و مسبوق به حس مىباشد و انسان در بدو تولد فاقد آنها بوده است.
در بخش مطابقت ذهن و صور ذهنى با صفات موجودات خارجى و ویژگىها و چیستىشان، شهید مطهرى; همچون فلاسفه پیش از خود، از این موضوع بحث تحت عنوان «وجود ذهن» بحث کرده است.
«وجود ذهنى» یعنى اینکه ماهیات موجودات خارجى همانگونه که در خارج به وجود خارجى موجود مىشوند، در ذهن نیز به وجود ذهنى موجود مىگردند. بنابراین، موجودات ذهنى و خارجى وحدت ماهوى دارند و همین وحدت موجب مطابقت ذهنى با خارج مىگردد.
در بحث وجود ذهنى، سه موضوع مورد توجه است:
1- علم اضافه عالم به خارج نیست، بلکه انطباع صور ذهنى در ذهن است.
2- بین وجود و عدم واسطهاى نیست و احکام ایجابى بر معدومات به دلیل وجود ذهنى آنهاست، نه ثبوت خارجىشان.
3- علوم ما مطابق با واقع است; چون ماهیت آتش خارجى و آتش ذهنى و دیگر ماهیات، واحد مىباشد و اختلاف آنها در وجود است، نه در ماهیت.
دلایل شهید مطهرى; بر این مطلب همان دلیل فلاسفه پیش از اوست; یعنى: تصور معدوم و حکم ایجابى بر معدوم و تصور مفاهیم کلى و امثال آن که همه بیانگر صور ذهنى آنهاست، نه اضافه عالم به خارج و نه وجود واسطهاى بین موجود و معدوم در خارج. ولى روشن است که این دلایل مطابقت ذهن با خارج و وحدت ماهوى را اثبات نمىکنند. از اینرو، شهید مطهرى; با اعتراف به این موضوع، مساله مطابقت ذهنى با عین را در این بخش از ادراکات بشرى مسلم و مفروغ عنه فلاسفه اسلامى گرفتهاند و معتقدند که اگر کسى این حد از مطابقت را نپذیرد سر از سوفسطاگرى و شکاکیت درمىآورد و حتى تبعیض در باب مطابقت را نیز جایز نمىشمارد که کسى در بخشى از ادراکات قایل به مطابقتباشد و در بخشى قایل نباشد; زیرا همینکه خطا به بخشى از ادراکات راه یافت، به همه آنها سرایت مىکند. ایشان استفاده از اصل علیت را نیز براى مطابقت ذهن با عین جایز نمىشمارد. (31)
به نظر مىرسد که در این بخش از مطالب، نتوان با شهید مطهرى; موافقت کرد; زیرا:
اولا، صرف انکار مطابقت ذهن با عالم جسمانى و یا مفاهیم ماهوى، مساوى با سوفسطاگرى نیست; چون با قبول عالم مجردات، اصل وجود عالم جسمانى، پذیرش انسانهاى دیگر و انکار مطابقت - در بخش ویژگىها و صفات موجودات جسمانى - انسان سوفسطایى و شکاک قلمداد نمىگردد، بلکه شاک در بخشى از حقایق مىباشد.
ثانیا، مسلم و مفروض گرفتن مطابقت ذهن با خارج مصادره به مطلوب است و پاسخگوى شبهات نیست.
ثالثا، با استفاده از اصل علیت و سنخیتبین علت و معلول، مىتوان به بخشى از صفات و ویژگىهاى عالم خارج پىبرد و مطابقت را در بخشى از صفات و خصوصیات عالم خارج همچون شکل، بعد، حجم، حرکت و امثال آن اثبات کرد. در غیر این صورت، راه مسدود و یا منحصر به بحث «وجود ذهنى» نیست.
حاصل آنکه در بخش بدیهیات اولیه، مطابقتبا دو شیوه تبیین شده است: شیوه قدما که شهید مطهرى; نیز همان بیان را انتخاب کردند و شیوه بعضى از بزرگان که بدیهیات اولیه را به علوم حضورى ارجاع مىدادند.
در بخش مفاهیم ماهوى و وجود ذهنى نیز دلایل ایشان وافى به مقصود نیست و باید از اصل علیت و سنخیتبین علت و معلول کمک گرفت.
کار مهم شهید مطهرى; در معرفتشناسى، علاوه بر تقریرى بسیار زیبا و ناظر به شبهات روز در مسائل فلسفى و معرفتشناسى، ارجاع مفاهیم فلسفى به علوم حضورى، به خصوص مفهوم علت و معلول، است که پاسخگوى شبهات مهمى در این بخش بوده. مسلم است که این حرکت تکاملى نیاز به تکمیل و ادامه دارد و همه محققان و قلم به دستان و کسانى که با این مباحث آشنایى دارند باید گامهاى بعدى را بردارند.
پىنوشتها
1- سیدمحمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهرى، قم، صدرا، بىتا، ج 1، ص96 / مرتضى مطهرى، شناخت، چاپ چهارم، قم، صدرا، 1368، ص 172
2- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص47
3- همان، ج 1، ص99
4- همان، ج 1، ص 34، 35، 132
5- مرتضى مطهرى، شرح مبسوط، قم، حکمت، 1404، ج3، ص 150 / همو، فطرت، قم، صدرا،1369، ص 48 -49
6- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 102
7- «تصور» عبارت است از صورت ذهنى بدون حکم; مثل صورت ذهنى انسان، حسن، کوه، آسمان و امثال آن و «تصدیق» عبارت است از صورت ذهنى همراه با حکم; همچون «انسان ناطق است»، «على آمد» و امثال آن.
8- مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، منطق و فلسفه، قم، صدرا، بىتا، ص33 - 34
9- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 20 -26
10- شرح مبسوط، ج3، ص283 - 310 و ج 2، ص 60 - 121
11- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص 54 -56 / شناخت، ص 38 - 42 - 98 -109
12- شرح مبسوط، ج 2، ص 60 - 64
13- همان، ص66 -69 / اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 8 -9
14 و 15- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 62
16- همان، ص56
17- دیوید هیوم، تحقیق درباره فهم انسانى، ص169، 174، 180،183 / کاپلستون، فیلسوفان انگلیسى، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، تهران، سروش، 1362، ص299 -303 / کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حداد عادل، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ص89 - 95 / فلسفه نظرى، ترجمه بزرگمهر، ص207 < p. 1967), york, new press, free>26- 27. Philosophy (mc. Millan Publishing co., Inc. g, the Paul Ed. wards,
Encyclopedia of / 28 - 27£ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -18
15 - 14 £ ,ذ¥eطخC ¦ىiدN -19
50 - 44 £ ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -20
132 £ ,1 U ,عDطç -21
21 - 20 £ ,2 U ,عDطç -22
385 - 261 £ ,3U ,«کwG× cpz / 17- 16£ ,عDطç -23
172 £ ,PhDـz / 385 - 361 £ ,3U ,«کwG× cpz / 17- 16£ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -24
99ق 96£ ,1 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -25
207- 203£ ,PhDـz / 132 - 130 ,108 - 100 ,35 - 34 £ ,1 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -26
92 £ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -27
102 £ ,2 U ,عDطç -28
19uok ,1 U ,1366,ی×شvC MD»ىدGN عD×qDv ,عCpèN ,ضقk IDZ ,é؟wد¾ yqک×A ,cDG¥× یأNlطe× -29
17- 8 £ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟wد¾ حک¤C -30
270 ,269- 266,264 - 259,258 - 255 £ ,1 U ,«کwG× cpz / 42 - 41 £ ,2 U ,ظwىخDٌo yقo ق é؟w@د@¾ حک@¤C -31
342 - 322 ,273-