نکاتى چند پیرامون پلورالیزم دینى در گفتگوى آقایان سید حسین نصر و جان هیک
آرشیو
چکیده
متن
در شماره23 مجله معرفت، ترجمه گفتگوى میان آقایان سیدحسین نصر و جان هیک درباره «ادیان و مفهوم ذات غایى» تقدیم خوانندگان گرامى گردید. پس از انتشار این مقاله، نقدى بر این گفتگو از سوى جناب آقاى دکتر لگنهاوزن به دفتر نشریه رسید که فاضل ارجمند آقاى احمدرضا جلیلى به فارسى برگرداند که دراینجا از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.
در بیست و پنجم اکتبر 1994، عدنان اصلان پژوهشگر اهل ترکیه با استاد سید حسین نصر و استاد هیک مصاحبهاى در منزل هیک واقع در بیرمنگام ترتیب داد. موضوع بحث پلورالیزم دینى بود که در آن موقع دکتر اصلان رساله دکترى خود را در باب آن مىنوشت. بعدها دکتر اصلان کتابى منتشر کرد که در آن به مقایسه آراء استاد نصر و استاد هیک در باب پلورالیزم دینى پرداخته بود. معالاسف، هنوز مجال دیدن این اثر او را نداشتهام، اما مصاحبه او که در فصلنامه اسلام [Islamic Quarterly] (1) منتشر شد، کاملا تامل برانگیز است.
دراین مقاله ابتدا خلاصه کوتاهى از مباحثه آنان و بهدنبال آن نظرها و انتقادهاى خودم را مىآورم. امیدوارم که با نقد و بررسى این مصاحبه، آراء خودم را در باب پلورالیزم دینى روشن سازم و درباره منابعى که براى توضیح و تبیین تکثر ادیان در دسترس مسلمانان قرار دارد تا حدودى به تفاهم برسیم.
1- خلاصه گفتگو
شاید عجیبترین امر در مورد این گفتگو، نکتهاى است که جان هیک سخن خود را با آن آغاز مىکند. وى خاطرنشان مىکند که او و دکتر نصر هر دو در باب حقیقت و صدق ادیان گوناگون همداستانند، اما اظهار مىکند که اختلاف اساسى بین آندو این است که هیک این اختلاف را به عنوان اصلاحى لازم تلقى مىکند، در حالى که نصر مایل استسنتها را دست نخورده باقى گذارد. در این صورت، آنچه از پرده برون مىافتد، منظره شگفتانگیز یک روحانى مسیحى است که با تبرى جستن از تثلیثبه اصلاح مسیحیت مىپردازد که از سوى دیگر، فرزانهاى مسلمان به مسیحیان سفارش مىکند که نباید از آن دستبردارند. چنین گردش حوادث طنزآمیزى بهطور قطع یکى از نشانههاى آخرالزمان است!
نصر اظهار مىدارد که هیک اختلافات میان ادیان را زاییده عوامل انسانى مىداند، در حالى که به زعم وى آنها به دلیل تفاوتهاى انسانى، مقدر به تقدیرات الهىاند. نصر نیاز به اصلاح [دینى]. را مىپذیرد، اما فقط تا آن حدى که براى زدودن آن حس مطلقیتى که انحصارطلبان در سر دارند مورد نیاز است.
به عقیده هیک، مفاهیم قادر مطلق، عالم مطلق و بسیارى از مفاهیم دیگر که براى نشان دادن صفات خدا در نظر گرفته مىشوند، به طور کلى محصولاتى انسانى هستند که به طور دقیق آنچه را او ترجیح مىدهد نامتناهى مطلق یا ذات غایى فى حد ذاته بنامد، توصیف نمىکنند.
نصر پاسخ مىدهد که نحوههاى انکشاف الهى در هر دین مجعولات یا ساخته و پرداختههاى انسانى نیستند و نباید در معرض هیچ برنامه اصلاحى مفروضى قرار گیرند. وى مدعى است که تغییر و تحول در دین باید تدریجى، و با روند طبیعى باشد، گو اینکه خود وى شتابزده اضافه مىکند که امکان هیچ تغییرى در قوانین لایتغیر الهى در دین اسلام یا در دین یهود نیست.
تمایزى که نصر بین آن جنبههایى از دین مىگذارد که در آن، تغییر با روند طبیعى و قابل قبول امکانپذیر است و آن جنبههایى که تغییرناپذیرند، هیک را برمىانگیزد تا در مورد چگونگى تشخیص اختلاف بین این جنبهها سؤال کند. موضوع مورد توجه عمده هیک در اینجا دعاوى مسیحیت درباره الوهیتحضرت مسیحعلیهالسلام است. آیا این الوهیت را باید به عنوان عنصرى اساسى در مسیحیت تلقى کرد، یا خود زائدهاى است که باید اصلاح گردد؟
نصر هیچ معیارى که به وسیلهآن بتوان جنبههاى غیرقابل تغییر را از جنبههاى اصلاحپذیر تمایز گذاشت، در اختیار نمىنهد، اما پاىفشارى مىکند که خدا اجازه نمىدهد که دینى بزرگ به مدت دو هزار سال بر یک اشتباه متکى بوده باشد. نصر تا آنجا پیش مىرود که اظهار مىدارد حتى اگر اسناد و مدارک تاریخىتواننداثبات کنند که حضرت مسیحعلیهالسلام و حواریونش به آموزه تثلیثیا تجسم خدا در مسیح اعتقاد نداشتهاند، چنین آموزههایى را خداوند براى متاخرین از مسیحیان مقدر فرموده است.
هیک در پاسخ مىگوید که این نظر که نصر بدان توسل مىجوید مبنى بر اینکه خداوند اجازه نمىدهد که خطایى اساسى در دین بزرگى [مانند مسیحیت] باقى بماند، انسانوارگى ذات غایى را مسلم فرض مىکند که از نظر او چنین فرضى پذیرفتنى نیست. از نظر هیک مفهوم مشیت الهى صرفا واکنشى انسانى به ذات غایى است. پس از اینکه هیک نوعى پرسشگرى بازجویانه مىکند، نصر مىپذیرد که مفهوم مشیت الهى، صرفا بر پارهاى از تجلیات حق قابل اطلاق است نه بر خود حق فى حد ذاته، گو اینکه نیز اظهار مىدارد که عبارت «ذات الهى در نظر مىگیرد» به این معناست که ذات الهى نحوه انشکاف و تجلى خود را مقدر مىکند.
اگر این گفتگو از وجود مشکلى در اندیشه نصر پرده برمىدارد، این وضع در تبادل نظرهاى بعدى که در آن نصر آشکارا، اصل عدم تناقض را رد مىکند، وخیمتر مىشود. نصر ادعا مىکند که هر چند توصیفات مسیحیت و اسلام از حضرت مسیحعلیهالسلام متعارضند، با این همه، هر دو صادقند و مىپذیرد که درک این امر «از نظرگاه عقلگرایانه بسیار دشوار است.»
در جاى دیگر، نصر به ابعاد و «مراتب مختلف شناخت» اشاره مىکند که به مدد آنها مىتوان این تعارض را حل کرد، اما توضیح نمىدهد که چگونه مسیحعلیهالسلام در یک مرتبه از شناخت مصلوب مىشود و در مرتبه دیگر مصلوب نمىشود. وى ادعا مىکند که فقط نخبگان از متفکران ژرفاندیش مىتوانند مدعیات او را درک کنند و این وضع را با وضع مربوط به مسائلى مربوط به دانش اخترشناسى مقایسه مىکند. نصر همچنین به تبیین اختلافات بین ادیان برحسب حال و هواى فکرىاى که طى آن ادیان شکل گرفتند، مىپردازد: مسحیت ناگزیر بود با خردگرایى یونانى - رومىاى به مقابله برخیزد که براى عربستان در اثناى سالهایى که داشتبه طلیعه ظهور اسلام نزدیک مىشد، تهدیدى به شمار نمىرفت. از این رو، اختلافات بین آنچه اسلام و مسیحیت درباره حضرت مسیحعلیهالسلام مىگویند، به عقیده نصر مولود آن نقشهاى متفاوتى است که حضرت مسیحعلیهالسلام در این دو دین ایفا مىکرد تا مردم را از محیطهاى فرهنگى و تاریخى مختلف به طریق نجات و رستگارى هدایت کند. این گفتگو در جایى که هیک مىپرسد که آیا همین دعاوى مطلق ادیان غالبا باعث نشدهاند که این ادیان وارد جنگ با یکدیگر شوند، گیجکنندهتر هم مىشود. نصر به جاى تفکیک بین مسائل اخلاقى و مابعدالطبیعى پاسخ مىدهد که جنگهاى دوران اخیر را ایدئولوژیهاى دنیاگرایانه (فاشیسم، ناسیونالیسم، کمونیسم) دامن زدهاند. هیک معترض مىشود که ادیان غالبا در ایجاد اختلافات و دو دستگیها سهیم بودهاند و نصر در پاسخ مىگوید که اختلافات مابین ادیان وجود جمعیتهاى انسانى گوناگون را به اثبات مىرساند.
سپس هیک و نصر بر سر این مساله اتفاقنظر پیدا مىکنند که ادیان باید از این ادعا که تنها حقیقتاند و بس، ستبردارند. نصر با پیش کشیدن این ادعا که بیانات انحصارطلبانهاى که به حضرت مسیحعلیهالسلام نسبت داده مىشود، فقط براى مسیحیان معنا دارد و نه براى مسلمانان، و بر عکس، بار دیگر بر نسبىگرایى گروهى تاکید مىورزد. هیک این گفته حضرت مسیحعلیهالسلام را که «هیچکس به نزد پدر نمىآید مگر از طریق من» فقط در مورد مسیحیان صادق مىداند و نه به طور کلى. نصر با توجه به اسلام، نفى مطلقیت دعاوى دینى را نیز مىپذیرد و اظهار مىدارد که مولانا جلالالدین رومى نیز همین نظر را داشته است. هیک قبول مىکند که عنصر تصوف در اسلام همواره پلورالیستى بوده است.
در ادامه بحث، عدنان اصلان مىپرسد که چه کسانى رستگار مىشوند و هیک در پاسخ مىگوید که هر کس که فارغ از خود و پذیراى ذات غایى باشد، رستگار [نجات یافته] است. نصر ابتدا اعتقاد هیک را از نظر فرجامشناسى [آخرتشناسى] قرآنى مىپذیرد، اما سپس اظهار مىدارد که فرجامشناسیهاى همه ادیان «در عالم معنوى خودشان صوابند.» هیک نیز نظر موافق مىدهد.
و سرانجام در باب موضوع دین و علم، نصر و هیک هر دو متفقالراى مىشوند که علم نمىتواند هدایتگر الهیات باشد.
2- اظهار نظرهایى چند درباره این گفتگو
از آنجا که قبلا نقد نسبتا بلند بالایى راجع به پلورالیزم مورد دفاع جان هیک ارائه دادهام، (2) اظهار نظرهاى من بیشتر متوجه و معطوف به نگرشى است که آقاى دکتر نصر از آن حمایت مىکند. وى به علت دفاع محکم از اندیشه و فرهنگ اسلامى در مجموعه کتابها و مقالات مفصلى که به زبانى فصیح و شیوا و با قلمى عالمانه نگاشتهاست، به عنوان سرشناسترین متفکر مسلمان در آمریکا ظاهر شده است. هیچ فردى [در آمریکا] به اندازه او در نوشتههاى خود، هم از نظر کمى و هم کیفى، از اسلام دفاع نکرده است. از این رو، آنچه دکتر نصر درباره موضوع مهم پلورالیزم دینى (3) براى گفتن دارد، در کمترین حد آن، نتایج و پیامدهاى خطیرى در نحوه تلقى از اسلام در آمریکا و در بقیه جهان انگلیسى زبان خواهد داشت.
1.2- پلورالیزم دینى وجاویدان خرد×
رویکردى که دکتر نصر اتخاذ کرده، همان رویکرد در باب فلسفه جاودان است که وى، با تصدیق آثار فریتوف شووان، سالیان درازى است که از آن حمایت مىکند. با توجه به موضوع پلورالیزم دینى، مهمترین اثر شووان، همان نخستین کتاب او یعنى وحدت متعالى ادیان (4) است. این کتاب به تفصیل به موضوع مشترک میان عرفاى اسلام مىپردازد، مبنى بر اینکه ادیان از حیث جنبههاى ظاهرى با هم تفاوت دارند، لیکن داراى جنبههاى باطنى یکسانى هستند. آراء شووان را مىتوان بیشتر در آثار رنه گنون (1951 -1886) ردیابى کرد که ظاهرا مکتب فکرىاى را براه انداخته است که با جاویدان خرد یا فلسفه جاودان پیوند نزدیک دارد. اندیشه اصلى این مکتب این است که همه ادیان در نهایت قائل به یک چیزند، اما نحوه قول آنها متفاوت است و براى پى بردن به این هسته عمومى باید از جنبههاى ظاهرى دین به جنبههاى باطنى دین عطف توجه کنیم.
با در نظر گرفتن این پیشزمینه، یکى از چشمگیرترین اختلافات بین رویکردهایى که هیک و نصر نسبتبه تکثر ادیان اتخاذ کردهاند، این است که در نظر هیک این مساله قبل از هر چیز نجاتبخششناختى و اخلاقى و سپس معرفتشناختى و مابعدالطبیعى است، در حالى که در نظر نصر تنوع ادیان اولا و بالذات مسالهاى مابعدالطبیعى یا (به طور اخص) مسالهاى استحکمى، هر چند که وى ابعاد معرفتشناختى و اخلاقى آن را از نظر دور نمىدارد. هیک سخن خود را با انحصارگرایى مسیحى سنتى آغاز مىکند، یعنى این آموزه که هیچ نجات و رستگارى بیرون از دستگاه دینى مسیحیت نیست (extra ecclesiam nulla salus) ، که او غیر قابل قبول مىپندارد، زیرا نمىتواند به این معتقد باشد که افراد پاک و صالح در سنتهاى دینى غیرمسیحى رستگار نخواهند بود. رد آموزه رستگارى در مسیحیتسنتى، لوازم عمدهاى براى الهیات و معرفتشناسى دینى دارد، که هیک به مدت بیستسال توجه بسیار زیادى به آن داشته است.
از سوى دیگر، به عقیده نصر پذیرش پلورالیستى وحدت باطنى همه ادیان خصیصه هستهاى فلسفه جاودان و صرفا یک جنبه دیگر از ارتباط بین ذات یگانه و کثرات [امور کثیر] است که به اشکال بسیار متنوعى در میان نوشتههاى متصوفه یافت مىشود.
شاید نگرش نصر و هیک هر دو نسبتبه تکثر ادیان نتیجه رمانتیسیسم قرن نوزدهم باشد، زیرا تعالیم گنون در باب جاویدان خرد از حلقههایى در پاریس نشات مىگرفت که به غیب و امور عجیب و غریب باور داشتند و نگرش رمانتیک به شرق در میان آنان امرى عجیب و غریب نبود، در حالى که آراء هیک بر طرز تفکر پروتستان لیبرال استوار است که مىتوان آن را تا رمانتیسیسم شلایرماخر ردیابى کرد. اما خوشبینى رمانتیک بىتردید نقشهاى متفاوتى را در این دو متفکر معاصر ایفا مىکند، به طورى که هیک خود را رهبر جنبش دینپیرایى در دین مسیح مىداند که مسیحیان را سوق مىدهد به اینکه نسبتبه آراء دیگران تسامح و شکیبایى بیشترى داشته باشند، در حالى که نصر بدون [مطالبه] هیچ اصلاح تجدد خواهانهاى به تعبیر و برداشتى خوشبینانه از اعتقادات سنتى در همه ادیان بزرگ سوق داده مىشود. هیک به آینده مسیحیت و نصر به گذشته مسیحیت صورت آرمانى مىدهد و هر دو دامنه آرمانگرایى خاص خود را از قلمرو مسیحیت فراتر برده، در مورد همه ادیان بزرگ جهان صادق مىدانند. از این رو، هیک مسلمانان و یهودیان را فرا مىخواند تا با انجام اصلاحات مشابهى در اعتقادات خودشان براى فسخ انحصارگرایىاى که او از آن نفرت دارد، در نهضت دین پیرایى به او ملحق شوند، و نصر مایل است که از جاویدان خردى که در آیین شمنى، دین اسلام، دین مسیح، آیین بودا وغیره وجود دارد، به همان نحوى که آموخته مىشوند و بدان عمل مىشود، دفاع کند.
2.2- عناصر الهى و انسانى دین
تفاوت بنیادین بین نحوه نگرش هیک و نصر به دین بطور کلى این است که هیک دین را پدیدهاى انسانى تلقى مىکند، در حالى که نصر آن را وحى الهى مىداند. به همین سان، شلایرماخر گوهر دین را نهفته در تجربه دینى مىداند، در حالى که در نظر شووان گوهر هر دین را باید در حق متعال (5) یافت. از این روست که از نظر هیک، تفاوتهاى ادیان را باید بر حسب واکنشهاى متفاوت انسانى نسبتبه حق توجیه و تعلیل کرد، در حالى که به زعم نصر تفاوتهاى میان ادیان بر حسب تجلیات مختلفى که از طریق آن حق خود را جلوهگر مىسازد، تبیین مىشود. به نظر مىرسد که هر دو موضع تا حدودى افراطى است. هیک ظاهرا با مبالغه کردن در حق دین به منزله امرى ساخته و پرداخته انسان دچار لغزش مىشود، گو اینکه آراء دورکهایم، مارکس و فروید را که به عقیده آنان دین در اثر عوامل اجتماعى، اقتصادى یا روانشناختى ایجاب مىشود، رد مىکند. هیک معتقد است که دین واکنشى حقیقى به حق است، در عین حال واکنشى انسانى به حق است از این حیث که قالب آن را انسانها تعیین مىکنند نه خدا، حال آنکه نصر ظاهرا تصور مىکند که همه دین باید الهى باشد. اگر خواه ناخواه دچار لغزش مىشویم، ظاهرا پرهیزگارانهتر این است که دیدگاهى را که نصر ارائه مىدهد بپذیریم، زیرا دین حقیقى مىآموزد که معنایى هست که به آن معنا هر چیزى که روى مىدهد به خواست و مشیت الهى روى مىدهد، و حقیقت وحیانى را خدا نازل فرموده است، نه اینکه ساخته و پرداخته عوامل انسانى باشد. اما در نهایت اگر به این نکته تفطن یافتهایم که سنتهاى دینى نوع بشر، هم شامل ساخته و پرداختههاى انسانى و هم وحى الهى هستند، باید بین نگرش هیک و نصر راه بینابینى وجود داشته باشد. این دو نگرش با استناد به این دو ادعاى کاذب که ادیان یا همه به طور کلى ساخته و پرداختههاى انسانىاند یا به طور کلى تجلیات الهىاند، نباید همسنگ هم تلقى شوند. حتى اگر نور الهى از درون همه سنتهاى دینى عمده بدرخشد، این امر بدین معنا نیست که شدت آن نور در همه آنها یکسان است. حتى اگر هر ستارهاى در منظومه سیارهاى خودش، یک خورشید باشد، این امر همه خورشیدهاى از این دست را از حیث درخشندگى و قابلیتشان در تامین حیات معنوى برابر هم نمىسازد. افزون بر این، حتىاگردینمسیح یک زمانى درخشندهترین ادیان وحیانى الهى بوده است، این مطلب بدین معنا نیست که دین مسیح توانسته است استحکام و عمق اولیهاش را حتى در چارچوب عالم خودش در جریان تاریخ حفظ کند.
هیک در اینکه اظهار مىکند تفاوتهاى دینى مىتواند تفاوتهاى تلاشهاى انسانى را در مقام مواجهه باحق منعکس کند، بر حق است، اما در اینکه مىپندارد حق نمىتواند خود خواسته و از روى عنایتخود را به انحاء مختلف، حتى به انحاء ظاهرا متعارضى، متجلى سازد و از این روست که هر اختلافى باید خاستگاهى در ساخته و پرداختهها و ابداعات انسانى داشته باشد، برخطاست. هیک پلورالیزم دینى خود را با انجام مقایسه کانتى بین شىء فى نفسه (noumenon) و پدیدهها (phenomena) با حق، یا واقعیت فرجامین، که نقش شىء فى نفسه [نفسالامرى] را ایفا مىکند و دین که امرى پدیدارى تلقى مىشود، عرضه مىکند. اگر به تاریخ فلسفه غرب بعد از کانت نظر افکنیم، پى مىبریم که ایدهآلیسم آلمان بر این نظر مبتنى بود که اشیاى فى نفسه کانتبه قدرى از واقعیت پدیدارى به دور افتاده است که با حذف آن چیزى از دست نمىرود. اگر هیک در دفاع از شىء فى نفسه خود نمىتواند بهتر از کانت دفاع کند، آنچه از دین بر جاى مىماند چیزى به جز محصولى فرهنگى نیست، بهجاى اینکه وسیلهاى براى نیل به خدا باشد. (6)
نصر در اینکه پاىفشارى مىکند که ادیان به نحوى که خدا وحى کرده است، تبلورهاى مختلف پیام الهى هستند، بر صواب است، اما در اینکه تصور مىکند بهسبب همین امر، آموزههایى که امروزه مورد قبول سنتهاى دینى عمده هستند، همه را خداوند مجاز دانسته است، برخطاست.
هیک و نصر هر دو طرفدار صورى از نسبىگرایى دینى هستند. با این همه، آن صورى از نسبىگرایى که آنان جانبدارى مىکنند آنقدر افراطى نیست که افراطىتر از آن به تصور در نیاید. هر دوى آنان درصددند که معنایى از کیفیت مطلق هر جهاننگرى دینى را حفظ کنند، اما با استناد به تعبیر شووان، تنها مطلق نسبى است که باید در تجلیات سنتهاى دینى خاص یافت. هیچ یک از آنان مایل نیست که دین التقاطىاى را که از روى ذوق و سلیقه، از مجموعهاى اعتقادات گوناگون فراهم آمدهاست، مجاز و معتبر بداند. هر دو خودشان را مدافعان سنتهاى خاص خود در برابر حملات بىامان شک باورى نوین مىدانند.
2.3- آیا تعالیم دینى در مسیحیتسنتى، امرى الهى است؟
دلیلى که نصر در گفتگوى خود با هیک به نفع خصیصه خدادادى مسیحیتسنتى ارائه مىدهد، دلیلى زننده است. نصر با توجه به سؤال درباره اینکه آیا حضرت عیسىعلیهالسلام تجسم شخص دوم تثلیث هستیا نه، بىانتظار جواب، مىپرسد:
اگر این مطلب صرفا یک خلط و التباس بوده است، چگونه خداوند علىرغم حکمت و عدالتبیکران خود اجازه مىدهد که یکى از ادیان بزرگ جهان که میلیونها نفر از مردم رستگارى خویش را در آن جستجو کردهاند، به مدت دو هزار سال در گمراهى و ضلالتبه سر برده باشند. آیا این مطلب صرفا خلط و التباس نیست؟...
اگر بگوییم که این مطلب فقط یک خطاى فاحش در این مدت [دو] هزار سال بوده است، نمىتوانم این موضوع را بپذیرم. (7)
این گفته ظاهرا بدین معناست که نصر گمان مىکند که رویکرد غیرنسبى گرایانه به حقیقت دینى با دعاوى سنتى ناظر به حکمت و عدالت الهى ناسازگار است. اما از عدالتخدا بدور نیست که اجازه دهد سنتى در خطا و گمراهى باقى بماند، اگر آن گمراهى نتیجه گناه خود خواسته سزاوار کیفر، یا خطا و گمراهى بخشودنى مولود جهل یا عجز باشد که مستوجب کیفر نخواهد بود. از سوى دیگر، مغایر با حکمتخدا نیست که روا بداند سنتى به مدت دو هزار سال در گمراهى بهسر برد اگر در چنین رواداشتى حصول خیر و منفعتى براى آفرینش در نظر بوده باشد، ولو اینکه آن خیر و منفعتبراى آدمى ناشناخته باشد. فلسفههاى دادباور غالبا حکمت قصور خدا را در جلوگیرى از گناه با اشاره به ارزش و اعتبار حق انتخاب [اختیارى] انسان توجیه و تعلیل مىکنند.
تاکید نصر بر شمار کسانى که در ضلالت و گمراهى بسر بردهاند و بر مدت این دوره ضلالت و گمراهى نیز ظاهرا نابجا به کار مىرود. به طور مسلم چنین عوامل کمىاى هیچ تاثیرى بر موضوع مابعدالطبیعى مورد بحث ندارد.
4.2- تمایزات
اگر این دو جنبه از مشیت الهى، یعنى، جنبه هستىشناختى (تکوینى) و جنبه قانونگذارانه (تشریعى)، را به خاطر بسپاریم، موضوع وجود نگرشهاى دینى متعارض بیشتر روشن مىشود. اگر مسیحیان در قرون متمادى به عبادت تثلیث مشغول بودهاند، در این صورت، این امر لابد مطابق با مشیت الهى بوده است، اما فقط به معناى هستىشناختى آن. به هیچ روى لازم نیست که این امر مطابق با معناى تشریعى مشیت الهى بوده باشد. خدا به بسیارى از چیزهایى که با اوامر و احکام او مغایرند، امکان وجود مىدهد، به همان دلیل که به ما امکان ارتکاب گناه مىدهد. این اجازه یا امکان ارتکاب گناه در اینجا صرفا امکانى هستىشناختى است و مستلزم اجازه و تصویب اخلاقى یا دینى نیست. از وجود اعتقادات دینى مغایر و مخالف با اسلام، بىآنکه مغلطه و سفسطهاى در کار باشد، نمىتوان استنباط کرد که خداوند چنین اعتقاداتى را نادیده مىانگارد.
اگر قصد آن داریم که از خلط و التباس و مغلطه اجتناب ورزیم، اختلافات و تمایزات دیگرى که باید به ذهن بسپاریم، تمایز بین شامل حقیقتبودن و وسیله رستگارى بودن و اختلاف بین هر یک از اینها از یک سو، و مقدر به تقدیرات الهى بودن از سوى دیگر، براى انسان در عصر امروز است. بر اساس قرآن، همه ادیانى که خداوند وحى فرموده است، شامل حقیقت و نورى هستند، اما این امر به معناى یکى بودن آنها نیست; و بدین معنا نیست که همه این ادیان درخور آنند که پیامآور رستگارى باشند; و این معنا را نمىرساند که برخى از ادیانى که قبلا مقدر به تقدیر الهى بودهاند، از سوى خدا ممنوع اعلام نشدهباشند. نصر علىالظاهر با توجه به این اختلافات، برخى از خلط و التباسها را برملا مىسازد، هنگامى که مىنویسد:
آدمیان بسیارى یافت مىشوند که نمىتوانند ایمان به دین خودشان را به قیمت تلقى پیروان همه ادیان دیگر به عنوان اشقیاء [دوزخیان] حفظ کنند و آنقدر هوشمند و زیرک هستند که در هنرها، آموزهها و شعائر مقدس سنتهاى دیگر نشان امر الهى را کشف کنند. (8)
بر اساس این فرض که خدا ادیان مختلفى را در ادوار متفاوتى از تاریخ به سبب شرایط اجتماعى و تاریخى دائما متغیر مقدر فرموده است و با توجه به این واقعیت که تنها دین مقدر شده براى عصر حاضر دین اسلام است، باید از عقل نیز توقع داشته باشیم که در ادیانى که قبلا مقدر به تقدیرات الهى بودهاند یا در آنچه از آنها بر جاى ماندهاست، نشان امر الهى بودن را کشف کند. اما خاستگاه الهى یک دین را نباید با تصویب و اجازه الهى براى کاربرد امروزى آن دین یا قبول آموزههایى که با آن دین پیوند دارند، اشتباه بگیریم. اگر دینى را ولو با خاستگاهى الهى که قبلا از طرف خدا مقدر شده است، از روى تعصب یا دلبستگى به سنت فرهنگى خود، بر اسلام ترجیح بدهیم، این کار سرکشى و عصیان در برابر خداست و با قطع نظر از امکان دلبستگى و تعلق خاطر خاص فرد به ابعاد باطنى عقیده و مرام خود، نه به رستگارى و نجات، بلکه به عذاب ابدى مىانجامد. از سوى دیگر، نباید انکار کرد که خداوند ممکن است هدایتى را تضمین کند که منجر به رستگارى آن کسانى شود که، بىآنکه خود تقصیر و خطایى داشته باشند، نتوانند حقیقت اسلام را بپذیرند. رحمتبیکران الهى، یقینا با این واقعیت که خداوند کاملترین صورت وحى را به آخرین پیامبران برگزیدهاش (صلى الله علیهم اجمعین) ارزانى داشته است، سازگار است.
5.2- علل وجود تنوع ادیان
اینک مىتوانیم به مساله علت وجود تنوع ادیان عطف توجه کنیم. به عقیده هیک، علت تنوع این است که فرهنگهاى مختلف واکنشهاى حقیقى متفاوتى را در مواجهاتشان با حق بروز مىدهند. به عقیده نصر، خدا خودخواسته و از روى عنایتبه اشکالى متناسب با فرهنگهاى مختلف متجلى مىشود تا در قالب آن فرهنگها به ادراک درآید، اهداف را مطابق با طرح و تدبیر الهى در مکان و مهبط وحى به انجام برساند و تفاوتهاى بین جمعیتهاى انسانى را ابقا کند. نصر اظهار مىدارد که «به اعتقاد من، ادیان مختلف باید بر وجود مستقل و جداگانه جمعیتهاى انسانى متنوع صحه بگذارند.» (9) از حیث این گرایش فکرى، شووان معتقد است که تمایلات ملى یا نژادى نسبتبه برخى از صور تعابیر دینى وجود دارد. (10) هر تجلى یا انکشاف الهى منحصرا براى آن جمعیتخاصى که در آن به صورت امر مطلق نسبى درمىآید، معنا و مفهوم دارد.
با اینکه در توجیه و تبیینى که نصر ارائه مىدهد، ژرفنگرى بیشترى وجود دارد و با اینکه به طور مسلم این تبیین سبتبه نسبىگرایى فرهنگىاى که هیک پیشنهاد مىکند، برترى دارد، این توجیه و تبیین ما را به طور کامل از قید و بند مشکلات و معضلات [ذیربط] رها نمىسازد. تبیین رضایتبخشترى در باب تنوع ادیان تاکید بیشترى بر این نظر مىنهد که جزیى از طرح الهى باید این بوده باشد که انکشافات الهى پى در پى بر آن شالوده معنوىاى استوار باشند که بر آنچه قبلا آمده، فائق آمده است. براى توجیه و تبیین تنوع ادیان ملاحظه تفاوتهاى فرهنگى و نقشهایى که ادیان بزرگ در فرهنگهاى مختلف ایفا مىکنند، کافى نیست، زیرا این نحوه نگرش به امور، عنصر پویاى معنویت در دین انسانى را از نظر دور مىدارد. همچنانکه تاریخ شکوفا مىگردد و فرهنگها متکامل مىشوند و رو به زوال مىروند، چشماندازهاى درک و فهم انسان از صور متنوع انکشاف الهى نیز دستخوش تغییر مىشوند. بنابر این، به جاى تبیین تنوع ادیان بر قیاس تنوع نژادى، چنانکه هیک بر این قیاس تبیین مىکند، باید الگوى نصر و شووان را پیروى کنیم و در صدد برآییم تا تنوع ادیان را، چنانکه لازمه تفاوت در تجلى الهى است که خدا براى انطباق با تفاوتهاى فرهنگى تهیه و تدارک دیده است، تبیین کنیم، اما پس از آن باید قدمى فراتر گذاریم و درصدد باشیم تا این تجلیات متفاوت را به عنوان جزئى از فرآیندى تاریخى که از رهگذر آن خداوند طرح و تدبیرش را براى جامعه انسانى [ بشریت] تحقق مىبخشد، فهم کنیم. سیر و سلوک معنوى، سیر و سلوکى صرفا براى افراد نیست، زیرا معنویت انسانى، از این حیث که معنویت است، روندى دارد که باید ادامه دهد، و اگر، آنچنانکه جاویدان خرد القا مىکند، در این روند دورانهایى وجود دارد، یعنى الگوهایى که تکرار مىشوند، تعالى نیز در کار مىتواند بود. لزومى ندارد که در مسیرهایى دورانى صرفا به دور خودمان بگردیم، چه بسا خدا از ما مىخواهد که با ژرفاندیشى بیشترى به آیات و نشانههاى او هرچند بار که تکرار شوند، توجه کنیم تا بتوانیم به بالا رویم و به او برسیم.
6.2- هفت دلیل در رد نسبیت فرهنگى دین
این ادعا که تجلیات الهى را خداوند منحصرا براى آن جوامع خاصى که این تجلیات در آن روى مىدهند در نظر گرفته است، با واقعیات زیر ناسازگار مىنمایند: (1) تنوع فرهنگى در ادیان، (2) تنوع ادیان در فرهنگها، (3) پدیده دینگردانى (نوکیشى)، (4) کلیت دعاوى وحیانى، (5) دعوت الهى از اعضاء دیگر جوامع براى گرویدن به دین جدید، (6) تعارضات عقیدتى بین ادیان و (7) تعارضات عملى بین ادیان. از آنجا که این واقعیات به طور اخص به اسلام مربوط مىشوند، ظاهرا با تبیینى که نصر در باب تنوع ادیان ارائه مىدهد، متعارض اند.
1.6.2- تنوع فرهنگى در ادیان
تنوع فرهنگى هنگامى در درون یک جامعه دینى به وجود مىآید که آن جامعه از نظر جغرافیایى گسترش یابد و در طول ادوار مختلف تاریخ بشرى تداوم یابد. نصر تلاش مىکند که عناصر عشق و ایثار را در مسیحیتبه منزله واکنشى الهى نسبتبه میراث سوفسطائیگرى و شکباورى یونانى - رومى در طى دورهاى که به ظهور حضرت مسیحعلیهالسلام انجامید، تبیین کند. اما مسیحیت در زمانها و مکانهایى ریشه گرفته است که این میراث یونانى - رومى اثر و نفوذ کمى دارد یا هیچ اثر و نفوذى ندارد. اسلام در اندونزى درست مانند اسلام در مصر و در طى دورههایى از زمان که تاثیرات فرهنگى عمده عمیقا تغییر یافته، رونق گرفته است. این تفاوتهاى فرهنگى در درون جوامع دینى دست کم به اندازه همان اختلافاتى که مابین جوامع دینى وجود دارد، عظیماند. از اینرو، چندگونگى ادیان را نمىتوان صرفا بر حسب نیاز به حفظ فرهنگهاى خاص یا نیاز به تامین نوعى هدف فرهنگى محدود توجیه و تبیین کرد.
2.6.2- تنوع ادیان در فرهنگها
به همین سان، در قلمرو یک محیط فرهنگى واحد ممکن است اشکال بسیار گوناگونى از حیات دینى وجود داشته باشد. یهودیان و مسیحیان نیویورک در فرهنگ مشترکى که عمدتا تحت تاثیر [فرهنگ] مصرفگرایى و صنایع تفریحى است، شرکت مىجویند، هر چند که منظرهاى دینى آنان کاملا متفاوت باقى مىمانند و هیچ گرایشى به این نشان نمىدهند که در قالب یک فرقه یهودى - مسیحى در هم تلفیق شوند. لذا، چندگونگى ادیانى را که در میان مسیحیان و یهودیان نیویورک وجود دارد، نمىتوان اینگونه تبیین کرد که خدا نیاز دارد افراد متعلق به فرهنگهاى گوناگون را به گونهاى متفاوت مورد خطاب قرار دهد. البته نیویورک صرفا یک نمونه در میان موارد بسیارى است که در آن تفاوتهاى دینى از حدود و ثغور یک فرهنگ فراتر مىرود.
3.6.2- دینگردانى (نوکیشى)
من به عنوان فردى که به اسلام تغییر کیش داده است، شخصا نسبتبه این نظر که وابستگى دینى را باید با قومیتگرایى یکسان تلقى کرد، ناراحت مىشوم. هرچند که گاه اتفاق مىافتد که اعضاء یک جامعه دینى از تبلیغ و ترویج دین خود به جز از طریق تولید مثل ناتوان خواهد بود، این امر عموما نشانه انحطاط و زوال در جامعهاى است که دین در آن مىآموزد که حقایق دینىاش براى همه بشریت وحى شده است. همانگونه که مردان و زنان این عصر بتدریج نسبتبه پندارهاى واهى کمونیسم و اومانیسم الحادى بىتوجهى نشان مىدهند و از جوامع دینى زنده اطراف و اکنافشان آگاهى مىیابند، ناگزیرند که در مورد التزامات و تعهدات دینىاى که ملاحظات مربوط به اصل و نسب هیچ معیارى براى آنها فراهم نمىسازد، دستبه گزینش بسیار دشوار بزنند. اگر اکثریت قریب به اتفاق مردم خود را با آنچه نسبتبه آن آشنایى و اطلاع دارند، راضى نگه دارند، این واقعیت که این رویه، امرى متداول است، هیچ دلیل موجهى به نفع آن نخواهد بود.
واقعیت وجود دینگردانى شواهد کافى بر این واقعیت در اختیار مىگذارد که مردم مىتوانند درباره مزیت نسبى ادیان مختلف دستبه داورى بزنند. البته این مطلب بدین معنا نیست که بگوییم آن کسانى که به دین دیگرى گرویدهاند، همواره دلایل محکم و موجهى بر این انتخابشان دارند. همانگونه که مردم سراسر دنیا رفتهرفته به سنتهاى دینى آگاهى بیشترى مىیابند، این دینگردانیها به وفور روى خواهند داد. در آمریکا از دهه 1960 بدینسو، جوامعى دینى تشکیل شده و مورد حمایت نوکیشان آمریکایىاى قرار گرفتهاند که به اشکال مختلفى از دین اسلام، آیین هندو و آیین بودا تغییر کیش دادهاند. اشکال جدید دین مسیح نیز نوکیشانى را به خود جلب کرده است. لازمه دینگردانى عبور از یک سنت دینى به سنت دیگرى نیست. مسیحیان به نحوى شایسته به تعهدات و التزامات آن کسانى که گفته مىشود «تولد دوباره یافتهاند» با عنوان دین گردانى اشاره مىکنند. همانگونه که انواع گوناگونى از دینگردانى رواج بیشترى مىیابند، طالبان دینگردانى باید تلاش کنند که با استفاده از تلفیق عقل و بصیرت مانند آن عقل و بصیرتى که در مقامتصمیمگیریهاى مهم و ارزیابى دعاوى ضد و نقیض معمولا ارزشمند است، از افتادن به خطا و اشتباه پرهیز کنند. هیچ فردى مایل نیست که تغییر کیش خودش سطحى و سبکسرانه باشد.
آیین بودا، دین مسیح و دین اسلام کار خود را با دعوتها و دینگردانیها آغاز کردند و از اینروست که در این سنتها و سایر سنتهاى دینى فرق مذهبى بسیارى وجود دارد. دینگردانى غالبا مستلزم پاگذاشتن به جامعهاى است که فرد نسبتبه آن بیگانه بوده است. اگر چنین دینگردانىاى اصلا معتبر باشد، پیام وحى را نمىتوان به عنوان امرى تعبیر و تفسیر کرد که منحصرا براى آن افرادى که متعلق به آن جامعهاند، در نظر گرفته شده است.
4.6.2- کلى بودن مدعیات وحیانى
دست کم در مورد اسلام، کلى بودن دعاوى وحیانى روشن است. قرآن فقط یک متن با اهمیت تاریخى متعلق به عربستان در قرن هفتم نبود. این کتاب همه کسانى را که با آن سر و کار داشته باشند، مخاطب خود قرار مىدهد:
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون (11) (توبه:33)
×او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند×
اگر این کلمات را بدین گونه تعبیر و تفسیر کنیم که فقط معنایى نسبتا مطلق دارند و نه معنایى کاملا مطلق، این امر مسلمانان امروز را باز مىدارد از اینکه با تمسک به قرآن هدایتشوند. اگر این عبارت از آیه را، یعنى، «لیظهره على الدین کله» (بر هر چه دین است پیروز گرداند)، تنها به معناى همه ادیان جهان مقارن با فرهنگ عربستان قرن هفتم تعبیر و تفسیر کنیم، در این صورت، فحواى این گفته این است که روى سخن قرآن با مردم امروز جهان نیست. وانگهى، چنین تعبیر و تفسیرى با تلقى خود پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم ناسازگار مىنماید، چرا که آن حضرت پیکهایى به سرزمینهاى دور دست فرستاد تا مردمان آنجا را به اسلام دعوت کنند. (به زیر بنگرید). رسالتى که به پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم واگذار شده بود، رسالتى جهانى بود:
...انما انت منذر ولکل قوم هاد (رعد:7)
×...[اى پیامبر،] تو فقط هشداردهندهاى، و براى هر قومى رهبرى است.×
خود قرآن، هر چند که بیش از چهارده قرن پیش نازل شده است، به دست ما رسیده است، ما را مورد خطاب قرار مىدهد، به اسلام دعوت مىکند و از دنبال کردن راههاى [مرام و مسلکهاى] دیگر برحذر مىدارد:
وان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذالکم وصیکم به لعلکم تتقون (انعام:153)
×و [بدانید] این است راه راست من، پس، از آن پیروى کنید و از راهها[ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مىسازد پیروى مکنید. اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است. باشد که به تقوا گرایید×
5.6.2- دعوت دیگران به اسلام:
قرآن مؤمنان را سفارش مىکند که دیگران را به دین اسلام دعوت کنند و درباره مشاجره کردن بیهوده با آنان هشدار مىدهد. وحى الهى براى اقوام و ملل گوناگون، به انحاء متفاوت بوده، اما از آنها انتظار مىرفتهاست که منبع الهى اسلام را تصدیق کنند و به دعوت اسلام گوش جان سپارند:
لکل امة جعلنا منسکا هم ناسکوه فلا ینزعنک فى الامر وادع الى ربک انک لعلى هدى مستقیم (حج:67)
×براى هر امتى مناسکى قرار دهیم که آنها بدان عمل مىکنند، پس نباید در این امر با تو به ستیزه برخیزند، به راه پروردگارت دعوت کن، زیرا تو بر راهى راست قرار دارى×
آنچه در کانون توجه این آیه است، این است که علىرغم اثبات این واقعیت که مناسک اقوام و ملل مختلف مقدر به تقدیرات الهى بوده است، این اقوام و ملل نباید درباره چنین امورى با پیامبر به ستیزه برخیزند، و او مامور است که آنان را به سوى پروردگار دعوت کند. بنابر این، پیامبر ناگزیر استبه اقتضاى رسالتش مردم را به سوى کسى که مناسک و آیینهاى پیشین را مقدر کرده فرا خواند و مردم نباید در این امر با او به ستیزه برخیزند.
وکذلک جعلنکم امة وسطا لتکونوا شهدآء على الناس ویکون الرسول علیکم شهیدا (12) (بقره:143)
×و بدینگونه شما را امتى میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید; و پیامبر بر شما گواه باشد×
در این آیه مفهوم جهانى بودن [دعوت] اسلام از این نظر بدست مىآید که مسلمانان باید براى همه بشریت و نه فقط براى مردم یک عصر یا مکان خاص، گواه باشند. اگرایراد بگیرند که آنچه از لفظ «بشریت» مفهوم مىشود، در این آیه محدود و منحصر مىشود به کسانى که در عصر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و حول و حوش آنحضرت زندگى مىکردند، آیه زیر روشن مىسازد که این هشدار صرفا متوجه کسانى که مورد خطاب پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بودند، نیست، بلکه، قطع نظر از پیشینه فرهنگى، متوجه همه کسانى است که پیام قرآن به گوش آنان مىرسد:
...قل الله شهید بینى وبینکم واوحى الى هذا القرآن لانذرکم به ومن بلغ...(انعام:19)
×بگو خدا میان من و شما گواه است. و این قرآن به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او] برسد، هشدار دهم×
خود قرآن علاوه بر سفارش به انذار و دعوت دیگران، مستقیما یهود و نصارى را مورد خطاب قرار داده، آنان را به پذیرفتن [اعتقاد آوردن به] آخرین وحى الهى فرا مىخواند. (13) قرآن خود را آخرین وحى الهى معرفى مىکند که آمده است تا درباره آن چیزى حکم صادر کند که جوامعى که قبلا بدانها وحى شده استبه ستیز با آن برخاستهاند. این آیات نوعى آگاهى تاریخى را نشان مىدهد و با این نظر ناسازگار است که هر کدام از ادیان، جامعه انسانى جداگانه و خاص خودش را تشکیل مىدهد که خدا مقدر فرموده است مجزا و مستقل از سایر ادیان باقى بماند. افراد فهیم و بصیر هر جامعه دینى دعوت شدهاند که اسلام را به عنوان نقطه اوج آن چیزى که هم اینک بدان اعتقاد مىورزند، بپذیرند.
اگر خود وحى در اسلام جویاى این است که از قلمرو مورد ادعاى دیگر ادیان، پا فراتر گذارد، این امر را نمىتوان به طور شایسته، از دیدگاهى نسبیتباورانه، محدود به جهان فرهنگى واحدى تلقى کرد. این دلیل دیگر را که مخاطب پیام قرآن کل بشریت است و نه فقط جامعه انسانى در عربستان قرن هفتم، مىتوان از برداشتخود پیامبر از رسالتش به هنگام فرستادن پیکهایى همراه با نامه به روم و ایران که گواه بر دعوت جهانى به اسلام بود، یافت.
مثلا، نامه زیر را ملاحظه کنید که بنا به نقل به هراکلیوس امپراطور روم فرستاده شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
از محمد بنده خدا و فرستاده او به هراکلیوس بزرگ روم
سلام بر کسانى که پیرو راستى و هدایتند.
من تو را به اسلام و پذیرفتن آن فرامىخوانم. اگر به دین اسلام درآیى، گزندى نمىبینى. اگر تسلیم خدا گردى، خداوند به تو دو پاداش دهد. اگر بر این پیام پشت کنى، گناه همه رعایا بر تو خواهد بود.
قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سوآء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله ولانشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون (14)
[مهر:] محمد رسولالله (15)
این دعوت[نامه] نه تنها نشان مىدهد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم رسالتخود را رسالتى جهانى مىداند که به هیچ محیط فرهنگى خاصى محدود و منحصر نمىشود، بلکه نشان مىدهد که تلقى او از پیام قرآن نیز به همینسان کلى و جهانشمول است، قرآنى که روى سخنش نه تنها اهل کتاب شبه جزیره عربستان، بلکه مردم سرزمینهاى دوردست نیز هست.
6.6.2- تعارضات عقیدتى
یکى از مشکلات عمدهاى که با هر شکلى از پلورالیزم مواجه مىشویم - از جمله آن شکل از پلورالیزم مورد قبول قرآن که بر اساس آن، ادیان گوناگون در زمانها و مکانهاى مختلف از طرف خدا بر رسولانش نازل شده است - این است که از تعارضات آشکار میان اعتقادات ادیان مختلف چه تلقىاى باید داشت. شیوههاى مختلفى براى حل تعارضات، در خود قرآن پیشنهاد شده است. این ادعا [در قرآن] هست که در وحى الهى - هم تعمدا و هم در اثر فراموشى - تحریفاتى وارد شده است (16) همچنین آمده است که آنچه بر انبیاء مختلف وحى شده، یکسان بوده است، به طورى که تعارضات عقیدتى، لابد ناشى از مضمون و محتوایى غیر وحیانى بودهاست (17) . تفاوتهاى ادیان عموما در قرآن به عنوان امورى تبیین مىشوند که از گناهان نشات گرفتهاند، یعنى از مباهات و دل خوشى به حقیقت نسبى خود و حسد نسبتبه یکدیگر. (18) آنچه در قرآن یافت نمىشود این ادعاست که اختلاف در اعتقادات دینى و انشعاب و پراکندگى آنها در فرقههاى مختلف موضوع بىاهمیتى است، یا این ادعاست که این اختلاف صرفا معلول تفاوتهاى فرهنگى مانند اختلاف در زبانها است.
توضیح و تبیینى که هیک براى تعارضات در بیانات عقیدتى ارائه مىدهد این است که این تعارضات مولود واکنش سبتبه ذات غایى به انحاء مختلف است. تعارضات بین این دعاوى را باید از طریق شناخت نسبیت فرهنگى آنها به حداقل رسانید و تنها بیانات عقیدتى در شکل مطلق آن است که ظاهرا با این نسبیتگرایى در تعارض است که لازم مىآید تجدید نظر شوند. به همین سبب است که حضرت مسیحعلیهالسلام را نباید به عنوان شخص دوم تثلیث که حیات انسانى خود را فدا کرد تا آدمیان را از گناه نجات بخشد، با خدا یکسان دانست. هیک مایل است که چنین جنبههایى از مسیحیت را بپیراید، چرا که به زعم وى این قبیل امور با نسبیت صدق ادیان و با این نظر که نجات و رستگارى خارج از دین مسیح، امکانپذیر است، ناسازگار است.
براى نصر، از سوى دیگر، تعارضات میان آموزههاى دینى از روى این فرضیه که خداوند خود را در محیطهاى فرهنگى مختلف به اشکال متعارضى منکشف مىسازد، تبیین مىشوند. در نظر نصر، حقیقت نه بر اساس معیار انسانى، بلکه بر طبق تنوع در معیار الهى نسبى مىگردد.
تعارضات میان دعاوى عقیدتى ادیان گوناگون ممکن است در سطوح متفاوتى روى دهند. گاه این اختلافات و تعارضات، نظرى هستند. فرقههاى گوناگون ممکن استخود را با نظریات مختلفى در باب صفات الهى، یا آزادى انسان، یا رستگارى و غیره همراه سازند. اختلافاتى از این نوع مىتواند کاملا مخرب و زیانبار باشد و گاه به انشعابات و دودستگیهاى فرقهاى نظیر اختلاف و شقاق بین معتزله و اشاعره بر سر مساله عدل الهى یا اختلاف بین پروتستانهاى لوترى و کالوینیستها بر سر مساله حضور واقعى حضرت مسیح در مراسم عشاء ربانى منجر گردد، اما مصالحه و آشتى در این قبیل امور، ولو به علت التزامات ریشهدار و محکم غیرممکن باشد، نامتصور نیست. اما برخى از اختلافات به قدرى بنیادین و عناصر و عوامل اعتقادى ذیربط چنان اساسى است که مصالحه و آشتى ظاهرا ناممکن است. اختلاف بین مسیحیان و مسلمانان در مورد واقعه تصلیب از این دست است. اینکه آیا حضرت مسیح واقعا بر فراز چلیپا جان داد یا واقعا بر فراز چلیپا جان نداد، امرى مربوط به واقعیت عینى تاریخى است. براى اکثریت قریب به اتفاق فرقههاى مسیحى، واقعه تصلیب یک رکن ضرورى در مسیحیت است که واقعیت تاریخىاش بىهیچ شک معقولى باید محرز تلقى شود. از سوى دیگر، مسلمانان ناگزیرند واقعه تصلیب را رد کنند، زیرا خداوند تکذیب آن را در قرآن مستقیما و به صراحت وحى کرده است.
اما دکتر نصر حتى در این مورد هم به مصالحه و آشتى امید بسته است، هر چند که این کار مستلزم پذیرفتن شکل نسبتا افراطىاى از نسبیتگرایى در باب حقیقتخواهد بود. بر هیچکس پوشیده نیست که به عقیده مسیحیان واقعه تصلیب حقیقتا روى داده و به عقیده مسلمانان روى نداده است. این واقعیت مناقشهناپذیر را مىتوان به نحوى نسبتا مغلطهآمیز بیان کرد، اگر بخواهیم این نکته را با بیان این قضیه برسانیم که واقعه تصلیب براى مسیحیان صادق و براى مسلمانان کاذب است. در این قضیه عبارت «صادق براى س» را باید به معناى «صادق به گفته س» یا «صادق به نظر س» تعبیر و تفسیر کرد. اما آنچه نصر در مد نظر دارد، بسیار بحثبرانگیزتر است. او قیاس با ادراک حسى مىآورد. رویدادها از زوایاى مختلف، متفاوت مىنمایند. مثالى که ارائه مىدهد، مثالى است در مورد استماع موسیقى باخ. این موسیقى براى افراد داراى پیشینه مختلف معناى متفاوتى دارد. اما مساله مورد بحث این نیست که وقایعى را که در تپه گلگتا در اورشلیم [محل تصلیب حضرت مسیحعلیهالسلام بهگفته مسیحیان] روى داد، چگونه باید تعبیر و تفسیر کرد، بلکه بر سر خود وقایع تاریخى اختلاف نظرهایى وجود دارد. گاه وقوع رویدادها ممکن استبه منظر ما بستگى داشته باشد، کما اینکه بسته به محلى که از آن رعد آسمان به گوش مىرسد، مىتوان گفت که آسمان با صداى بلند رعد مىزند یا با صداى آرام. بر طبق نظریه نسبیت انیشتین، همزمانى [تقارن زمانى]، یک واقعیت عینى نیست، اما به منظرى که از آن این همزمانى توصیف مىشود، بستگى دارد. بنابر آنچه نصر قائل است، حقیقت دینى باید چیزى شبیه به نظریه همزمانى انیشتین باشد. با در نظر گرفتن نگرش طردکننده نصر نسبتبه مستندات تاریخىاى که هیک در تایید این ادعا بدان اشاره مىکند که حضرت عیسىعلیهالسلام خود را خدا نمىپنداشته است، نصر ظاهرا تصور مىکند که وقایع تاریخى در گلگتا صدق دعاوى دینى را درباره اینکه در آنجا چه روى داد و چه روى نداد، معلوم نمىکند. در این زمینه نصر با کارل بارت، بنیانگذار الهیات مسیحى راستدینانه نوین، همداستان است کهمعتقداستحقیقت مسیحیت نسبتبه حقیقت تاریخى آن رویدادهایى که در کتاب مقدس آمده، کاملا مستقل است.
بنابر این، هنگامى که مىپرسیم آیا حضرت مسیحعلیهالسلام واقعا بر فراز چلیپا جان داد یا نه، نصر پاسخ مىدهد که از منظر خود او به عنوان یک مسلمان، پاسخ خیر است، اما به همان اندازه صواب است که از منظر مسیحیت پاسخ، آرى باشد. از منظر تاریخ عینى، امکانپذیر نیست که شواهد و مدارک کافى جمعآورى کرد تا بتوان در مورد این مطلب به نحوى از انحاء داورى کرد، اما حتى اگر بتوان به نحو قاطعى آنچه را در گلگتا اتفاق افتاد، نشان داد، آنچه معلوم مىشود صرفا حقیقتى دنیوى است که به هیچ روى نمىتواند حقایق دینىاى را که دین مسیح یا دین اسلام مىآموزد، بىاعتبار سازد.
این نوع از نسبیتباورى یا غیرقابل قبول یا زیانبار است. اگر تنها دلیل قوى براى پذیرش روایتى که در باب حقیقت دینى مطرح مىشود، این است که این روایت، تعارضات میان ادیان را برطرف مىسازد، این دلیل غیرقابل قبول مىشود، چرا که مصادره بر مطلوب [افتراض مایطلب اثباته] است. باید قبول کنیم که همه ادیان ذاتا قائل به یک چیزند، با این همه، هرگاه که ظاهرا سند و مدرکى به شکل دعاوى صدق متعارض، خلاف این مطلب وجود داشته باشد، مىگویند که حقیقت دینى نسبى است. حتى اگر دلایل مستقلى به نفع رویکرد بارت به حقیقت پذیرفته شوند و بسط و تعمیم یابند به طورى که به همه ادیان بزرگ اعتبار بخشند، نسبیتباورىاى که بدین ترتیب بدست مىآید، چنانکه منتقدین بارت خاطرنشان کردهاند، براى خود دین زیانبار است (19) . براى اینکه دین خود را درگیر امور دنیوى کند، حقایق آن به ناگزیر باید هم دنیوى و هم الهى باشند، و اگر دین بخواهد که برترى و تفوق حقایق الهى را در قالب وحى بر راى انسانى نشان دهد، اظهار این حقایق به عنوان وحى باید نسبتبه آنچه معیارهاى دنیوى ناظر به شواهد تاریخى معتبر مىداند، بسیار مؤثرتر واقع شود. جایگاه رفیع بخشیدن به بیانات الهى در بازى زبان دینى کافى نیست. تعهد دینى مستلزم این است که حقیقت دینى برملا شود تا از نو موقعیت هر بازى دیگرى را که مایلیم اجرا کنیم، تعیین کند.
اگر از واقعیتگرایى در باب حقیقت دینى دستبکشیم، آنچه براى ما بر جاى مىماند ظاهرا چیزى به جز اسطورههاى مقدس نیست. اگر دین درباره حقیقت مطلق سخنى نگوید، اگر دین به مجموعهاى از داستانهاى آموزنده و حتى روشنگر ارجاع و تحویلشود،ضرورت پیامودعوت دینىازدستخواهد رفت.
پىبردن به اینکه معضل در دیدگاه نسبیتگرایانه دقیقا در کجا روى مىدهد، اهمیت دارد. واکنش ابتدایى این است که قاطعانه اظهار کنیم که منطق، صدق تناقضات را امکانناپذیر مىسازد و از این روستکه همهدعاوىمتعارضى کهمسلمانان و مسیحیان مطرح مىکنند، نمىتوانند همه صادق باشند. اما، نسبیتباور چنین واکنشى را پیشبینى مىکند و براى آن پاسخ آمادهاى دارد: دعاوى دینى على وجه الاطلاق صادق یا کاذب نیستند، بلکه فقط نسبتبه نوعى چارچوب دینى تفسیرى صادق یا کاذبند، درست همانطورى که نوعى از توالى اصوات ممکن است موجب تشکیل جمله درستى در یک زبان و جمله نادرستى در زبان دیگر گردد. پاسخ مناسب واقعگراى دینى نباید این باشد که چنین دیدگاهى نامفهوم و بىمعنا است، بلکه باید این باشد که دلیل محکم و موجهى براى قبول آن در میان نیست و این موضوع با خودشناسى دینى تعارض دارد. هنگامى که مسیحیان و مسلمانان بر سر اینکه در گلگتا چه روى داده، اتفاق نظر ندارند، منظورشان این نیست که در سنتهاى خاصشان صرفا حکایات مختلفى دارند، بلکه مرادشان این است درباره حقیقت تاریخى واحدى، آراء و نظرهاى مختلفى دارند.
و بالاخره، دیدگاه نسبیتباور قابل ایراد است. به نظر مىرسد که نسبیتباور همه ادیان را از بیرون مىنگرد و از آن منظر بىطرف درمىیابد که همه ادیان به طور نسبى صادقند. در نظر طرفداران جاویدان خرد، دیدگاه بىطرف، آن بعد باطنى همه ادیان است که یگانه و فرید است. اما دسترسى به بعد باطنى مستقل از جنبههاى ظاهرى هر دینى وجود ندارد و این نکتهاى است که شووان و نصر ظاهرا آمادگى پذیرش آن را دارند. خوب، اگر ما نمىتوانیم هیچ ادعاى معتبرى در باب حقیقتباطنى دین به طور کلى بکنیم مگر نسبتبه سنت ظاهرى، تعارضات در آموزه، در باطن بىطرف گوهر دین برطرف نمىگردد. نمىتوانیم بگوییم که از نظرگاه حقیقتخالده باطنى، جان دادن حضرت مسیحعلیهالسلام بر فراز چلیپا، نه صادق است و نه کاذب، زیرا نمىتوانیم از طریق امر ظاهرى به نفع امر باطنى اظهار نظر کنیم. از دیدگاه باطنى اسلام، شاید بتوانیم به اهمیت معنوى رنج و مصیبت نجاتبخش [بازخرنده از گناه] حضرت عیسىعلیهالسلام در دین مسیح پى ببریم، اما در نهایت، نگرش مسیحیت ناقص تلقى خواهد شد. چه بسا خدا حتى از رهگذر همین درک غلطى که مسیحیت را خدشهدار کرده است، مسیحیان را به سوى خویش هدایت کند، اما آن کمال حقایق معنوى را که در سطح باطنى در دین مسیح باقى مىماند، باید در اسلام باطنى یافت و نه در حقایق باطنى عام.
هنگامى که درمىیابیم تعارضات درآموزه باطنى، در جنبههاى باطنى ادیان پژواک دارند، همچنین باید دریابیم که اختلافات اعتقادى را نمىتوان به آسانى مانند پوست پرتقال به دور انداخت. تفاوت در ماهیت پوست پرتقال، لیموشیرین و لیموترش نشانههایى هستند از اینکه میوههاى داخل پوست آنها نیز تفاوت دارند. تعارضات عقیدتى دقیقا به این سبب به وجود مىآیند که هر کدام از ادیان منحصرا مخاطب یک جامعه واحد نیستند. اگر اختلافات، به امور از حیث فرهنگى نسبى، محدود و منحصر مىشدند، امکان هیچ تعارضى نبود، درست همان طورى که بین این دو ادعا که افعال در زبان انگلیسى معمولا قبل از مفعول و در زبان فارسى بعد از مفعول مىآیند، هیچ تضاد و تعارضى وجود ندارد. همینکه اختلافات عقیدتى شکل تعارض به خود مىگیرند، این امر حاکى از آن است که طرفداران حد تعارض با هم اختلاف نظر پیدا مىکنند. هر طرف به تلویح ادعا مىکند که نحوه تلقى از امور طرف مقابل خطاست; و محدود و منحصر کردن اختلافاتى که ادیان از خود نشان مىدهند به ابعاد ظاهرى آنها، به این معناست که از عهده درک این حقیقتبرنیامدهایم که اختلافات ظاهرى مىتوانند لوازم باطنى داشته باشند. و مهمتر از همه، نباید از نظر دور داشت که نگرشهایى که در چارچوب سنتهاى دینى گوناگون جهان ابراز مىشود، ممکن است نگرشهاى عمیقى باشند. نسبت دادن همه اختلافات عقیدتى به اختلافات فرهنگى یا قومى به معناى محدود کردن این اختلافات به جنبههاى ظاهرى است که ادیان هم در سطح باطنى و هم در سطح ظاهرى، از آنها، تبرى مىجویند.
7.6.2- تعارضات عملى
در میان سنتهاى دینى تعارضات عملى کماهمیتتر از تعارضات عقیدتى نیستند. یک دین به پیروانش دستور مىدهد که از خوردن گوشت پرهیزکنند، درحالى که دینى دیگر از پیروان خود مراسم عبادى قربانى حیوانات را طلب مىکند. دین اسلام بر برگزارى نماز به سوى مکه [قبله] تاکید مىورزد، در حالىکه دین مسیح هیچ توجهى بهمساله جهت جغرافیایى نمىکند. مساله جهتیا سمت و سوى نماز على الخصوص در روشن ساختن دیدگاه اسلام با توجه به تکثر ادیان سودمند است. (20) تغییر قبله از بیتالمقدس به مکه نشانه نقطه عطفى در وحى اسلام است که در آن مسلمانان به وضوح از یهود و نصاراى مدینه، که دعوت شدند این دین وحیانى و پیامبر آن را بپذیرند، تفکیک شدند. در همان اثنا پذیرفته شد که هر قبله اعتبار و صحتخاصخودش راداشته است.نمازهایىکهمسلمانان قبلاز تغییر قبله رو به بیتالمقدس بجا مىآوردند، باطل نبودند و مکررا[درقرآن] به ما یادآورى مىشود که خدا به هیچ سمت و سوى خاصى محدود منحصر نیست. مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سو رو کنید، آنجا روى [به] خداست. (21) با این همه، خدا بندگان خود را به رو کردن به سوى مکه ملزم مىسازد.
نکتهاى که در اینجا مطرح گردید، نه تنها در مورد سمت و سوى نماز، بلکه در مورد جهتگیرى عملى در حیات دینى به طور کلى صدق مىکند. شیوههاى زندگى به غیر از آن شیوههایى که اسلام بدان فرمان داده است، قبلا مقدر شدهاند و آن شیوهها، شیوههاى معتبرى براى نیل و قرب به خدا بودند. به معناى دیگر، قطع نظر از اینکه چه شیوهاى از زندگى را دنبال مىکنیم، به سوى خدا هدایت مىشویم، چرا که عاقبت الامر در روز داورى همه در پیشگاه محکمه الهى حاضر مىشویم. اما در اعصار و فرهنگهاى مختلف، در پاسخ به نیازهایى که خداوند پیامبران گوناگون را براى برآورده ساختن آنها تعیین و منصوب فرموده، شیوههاى زندگى مختلف و در خورى در نظر گرفته شده است. اما، در خصوص اسلام، در آخرین شکلى که وحى شده است، تقدیر الهى بر این قرار گرفته است که نه با گذشت زمان از دور خارج شود و نه به گوشهاى از این کره خاکى محدود گردد. دین اسلام آنقدر انعطافپذیرى دارد که براى همه اقوام و ملل صادق باشد. اسلام، تنها دین عمدهاى است که وحى اصلى و اولیه آن دستنخورده باقى مانده است. فهم احکام اساسى عملى آن دشوار نیست و طریقى که اسلام سفارش مىکند طریقى است که همه بشریتبه آن فراخوانده مىشود.
اختلافات عملى میان فرهنگها غالبا به بهترین وجه از دیدگاه نسبیتگرایانهاى تبیین مىشوند. راه و رسمهاى بسیارى براى نشان دادن احترام نسبتبه دیگران وجود دارد، اما این راه و رسمها، از این حیث که راه و رسماند، از طریق قراردادهاى اجتماعى شناخته مىشوند. آنچه در یک فرهنگ نشانه احترام تلقى مىشود، ممکن است در فرهنگ دیگر باعث آزردگى شود. اما اختلافات عملى بین رهنمودهاى اسلام و رهنمودهاى سایر ادیان در سطح عمیقترى جریان دارند. درباره نحوه رفتار به هنگام عبادت ودرروابط ومناسبات با دیگران اختلاف نظرهایى وجود دارد. این اختلاف نظرها در قرآن به منزله اختلافاتى که منشا آثار و نتایجى نیستند، تلقى نمىشوند، بلکه به ما گفته مىشود که درمیان ذریهآدمعلیهالسلام برخى از جمعیتها به راه راست هدایتشدهاند و برخى راه ضلالت در پیش گرفتهاند. (22)
از این رو، پى مىبریم که اختلاف نظرهاى عملى میان ادیان، که کمتر از تعارضات عقیدتىشان نیستند، حاکى از آنند که اختلاف میان آنها از [میزان] تنوع فرهنگى بیشتر است. بین شیوههاى زندگىاى که اسلام مجاز مىشمارد و آن شیوههایى که در جوامع مسیحى امروزى به دیده اغماض نگریسته مىشوند، اختلافاتى ذاتى وجود دارد. اگر تبیین این اختلافات را بر حسب اختلاف در خلق و خو [مزاجى] و محیط فرهنگى مىپذیرفتیم، شریعت اسلام آن قوت و نیروى اخلاقى خود را از دست مىداد. احکام شریعت، راهنماى بهترین نحوه زندگى را براى همه جوامع بشرى در اختیار مىگذارد. در چارچوب حکومت اسلامى ممکن است نسبتبه شیوههاى دیگر روادارى نشان داده شود، کما اینکه به اهل ذمه به میزان زیادى آزادى داده شده که در نتیجه، به آنان این امکان را مىدهد که مطابق با شریعت و آیین خودشان زندگى کنند. اما، اسلام اعلام نمىکند که نسبتبه اینکه کدام شریعت، شریعتیهود، شریعت مسیح یا شریعت اسلام، را باید تبعیت کرد، بىتفاوت است. اسلام در عین حالى که نسبتبه سایر شیوهها از خود روادارى نشان مىدهد، شیوه خاص خودش را به نحوى که خدا مقدر و مقرر فرموده است، اعلام مىدارد.
مع الاسف، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نسبتبه یکدیگر ناشکیبایى ورزیدهاند و امروز هم غالبا همچون گذشته ناشکیبایى مىورزند. علاج این بیمارى این نیست که خود را کنار بکشیم و اظهار کنیم که اهمیتى ندارد کدام راه و رسم را تبعیت کنیم، چون که همه راه و رسمها مقدر به تقدیرات الهىاند، آنچنانکه ظاهرا نصر پیشنهاد مىکند; و مسلمانان نیز راه علاجى را که هیک در باب تساهل و روادارى ارائه مىدهد مبنى بر این نظر که همه ادیان صرفا واکنشهاى انسانى نسبتبه ذات الهى هستند، نمىتوانند بپذیرند. هیک مساله جنگهاى دینى را در حکم دلیلى عملى براى قبول پلورالیزم دینى به پیش مىکشد و پاسخى که نصر بدان مىدهد این است که بیشتر جنگهاى قرن بیستم از ایدئولوژیهاى دنیوى نشات گرفتهاند تا از ایدئولوژیهاى دینى. با پذیرفتن نکتهاى که نصر مطرح مىکند، نمىتوان انکار کرد که تعصب ورزى و نابردبارى خطر خشونت را ایجاد مىکند. اما در برابر این خطر، مطرح کردن این ادعا که هیچ تفوق دینى را خدا مجاز نمىداند، نه صواب است و نه کافى. این ادعا بهسبب همان دلایل دینى که در بالا ذکر آن گذشت، صواب نیست، به این معنا که اسلام به طور مؤکد تفوق خودش را بر سایر ادیان به عنوان نقطه اوج هدایت الهىاى که قبلا نازل شده است، اعلام مىکند. و کافى نیست، چرا که روادارى و تساهل دینى حقیقى فقط هنگامى بدست مىآید که آدمیان بیاموزند به اعتقادات دینى دیگر افرادى که آنان را گرفتار خطا مىدانند، احترام بگزارند. راه حل بردبارى، به معناى حذف یا نسبى پنداشتن اختلاف نظرها نیست، بلکه به معناى تمایل به قبول اختلاف نظرهاى اصلى و بنیادین است. در نظر مسلمان، هر درمان مؤثرى را براى ناشکیبایى و تعصبورزى باید در خود اسلام یافت، یعنى، درمان همانا تسلیم مشیت الهى بودن است. اگر در خور آن باشیم که خود را مسلمان خطاب کنیم، باید یاد بگیریم که آن شکیبایى و روادارى مورد سفارش اسلام را بهتر درک کنیم و به دیده احترام بنگریم.
3- نتیجهگیرى
نصر توجه ما را به اختلاف بین نگرش به دین از منظر نوین و نگرش به دین از منظر خود ادیان جلب مىکند. از منظر نوین است که نسبیت دعاوى دینى به وضوح بیان مىشوند. در اینجا برخورد و تعارضى را بین دیدگاههاى نوین و دیدگاههاى دینى مىبینیم. هر کدام دعوى مطلقیت مىکند. شالوده منظر نوینى که نصر دفاع مىکند، بصیرت نسبتبه ابعاد باطنى ادیان جهان است، اما این بصیرت، به صورت بصیرت و تامل انسانى باقى مىماند. از سوى دیگر، شالوده منظر اسلام، وحى الهى است. این ادعا که پاسخ به سؤالات امروزین در باب ادیان را باید در تفکر نظرى [عقلانى] انسان یافت تا در وحى، به معنى تضعیف اقتدار مطلق وحى (انکشاف) الهى است، به نحوى که فیضان هدایت الهى را از سرچشمه وحى به مخاطره مىاندازد. قرآن دلایل خود را در مورد نفى دلخوشى و تفاخر، حسادت و تعلق خاطر و دلبستگى لجوجانه به سنت و انحراف از حقایق وحیانى پیشین در اختیار مىگذارد. در هیچ جایى نمىتوانیم این نظر را بیابیم که خدا استنکاف از قبول دین اسلام را به منظور اینکه جوامع را باید از امت اسلام منفک نگاه داشت، مقدر فرموده باشد.
آن منظر سنتى موجود در تفکر اسلامى که نصر مىستاید، خود هیچ دلیلى به نفع تکریم امر سنتى، از این حیث که سنتى است، در اختیار نمىگذارد. توصیف یک راه و رسم یا عقیده و مرام به عنوان امورى سنتى هیچ معیارى براى درستى یا صحت آن بدست نمىدهد. با اینکه بیشتر آنچه را که صواب یا صادق استباید در سنتهاى دینى نوع بشر یافت، به سبب سنتى بودن نیست که راه و رسمها یا عقیده و مرامها صواب یا صادقند، هر چند که در فرآیندهاى تاریخى که طى آن سنتها شکل مىگیرند، باید انتظار حذف و نابودى بسیارى از آنچه خطاست و تحقق حکمت اصیل و حقیقى را داشته باشیم. اگر سنتى بودن هیچ معیارى در تعیین صواب یا صادق بودن نیست، در این صورت، معیارهاى حقیقى کدامند؟ پاسخ هیک این است که دو معیار براى درجهبندى کردن ادیان وجود دارد: معیار نخست این است که دین باید در مقام ایجاد تغییر موضع در پیروانش از خود مدارى به واقعیت مدارى مؤثر و کارآمد باشد. معیار دوم این است که دین باید اخلاق حسنه را ترویج کند. هیک هیچ دلیلى نمىیابد بر اینکه گمان کند که این معیارها را نباید دین مسیحى که از آموزههاى سنتى تجسد و نجات [ بازخرید از گناه] پیراسته شده، برآورده سازد. پاسخ نصر به این پیشنهاد این است که نتیجه این کار به جاى اصلاح سنت مسیحى، معیوب کردن آن است. به نظر مىرسد که نصر با دادن این پاسخ مىخواهد خود سنت را به منزله معیارى براى ارزیابى ادیان به کار ببرد. به نظر مىآید که نصر هنگامى که مىپذیرد مراتب شناخت وجود دارد، به حقیقت نزدیکتر مىشود. بجاى اینکه در جستجوى تدوین یک معیار انعطافناپذیر برآییم که باید براى ارزیابى مدعیات دینى به کار برده شود، مؤثر و مفیدتر این مىتواند بود که در پى فرآیندى باشیم که از رهگذر آن کمتحاصل مىگردد و حقیقتبرملا مىشود. براى شناخت امر الهى نباید انتظار داشته باشیم که امر الهى خود را با تصورات پیش پنداشته ما منطبق سازد; بلکه، ما باید خودمان را از همه فرومایگیهایى که بینش ما را محدود مىسازد، بپیراییم.
هر چند که من نسبتبه پلورالیزم دینى مورد دفاع هیک و نصر ایرادات عمدهاى ابراز کردهام، من نیز باید ایراداتى را بر انتقادات خودم وارد بدانم. جان هیک از میان همه عالمان الهیات مسیحى در این عصر ظاهرا در تدوین و بیان مسیحشناسىاى که با مسیحشناسى اسلام سازگار است، قدمى پیشتر مىنهد. با اینکه مسیحیان تعلیم دادهاند که حضرت عیسىعلیهالسلام بر روى چلیپا از بشریتخود به خاطر نجات جهان دست کشید، هیک استدلال مىکند که از اینرو مسیحیان نیز باید از ادعاى الوهیت مسیحعلیهالسلام دستبردارند تا آن نجاتى را که از طریق تکثر ادیان جهان امکانپذیر مىگردد، درک کنند. بنابر این، هیک به رغم پیشکشیدن هر عیب و نقصى در برنامه پلورالیزم دینى، به خاطر تلاشهایى که براى پیراستن تعالیم مسیحیت انجام داده، در خور ستایش و تشویق است.
منشا نقص پلورالیزم هیک این است که او دین را یک واکنش صرفا انسانى نسبتبه خدا یا ذات غایى مىداند، در حالى که اسلام مىآموزد که دین، وحى الهى است. این نکته در حاق نقدى که نصر بر هیک وارد مىکند، وجود دارد، اما به نظر مىرسد که نصر عاجز است از اینکه به وحى [انکشاف الهى]، اگر واقعا به عنوان امرى نه کمتر از ارتباط مستقیم خدا با بشریت تلقى شود، شان و مقام مطلقى را ببخشد که باید واجد باشد.
از سوى دیگر، دکتر نصر چنان شارح برجسته اندیشه اسلامى در غرب است که نمىتوانم، بدون احساس دلهره و تشویش خاطر، در آراء و نگرشهاى او عیبجویى کنم. شاید به عمق آراء و اندیشههاى او خوب پى نبردهام یا چه بسا آرائى که او در آن مصاحبه بر زبان آورده است، مانند آن آرائى که خود در مقام نوشتن مطرح مىکرد، خوب مورد بررسى قرار نگرفته و پرداخته نشده باشند. شاید پاسخ قانع کننده به ایراداتى را که مطرح کردهام بتوان در آموزههاى جاویدان خرد [فلسفه جاودان] یافت. نظر جالبى در کتاب وحدت متعالى ادیان شووان هست. وى در این کتاب اظهار مىکند که هر وحى الهى نسبتبه صورت ظاهر دینى پیشین کارکرد یک طریقتباطنى را دارد.
مثلا دین مسیح نسبتبه صورت ظاهر دین یهود، و دین اسلام نسبتبه صورت ظاهر دین یهود و صورت ظاهر دین مسیح [هر دو] طریقتباطنىاند، هر چند که البته، این مطلب فقط هنگامى معتبر است که از همان دیدگاه خاصى که در این کتاب مورد توجه قرار مىدهیم، بدان بنگریم و اگر به معناى حقیقىاش تلقى کنیم، کاملا خطاست. علاوه بر این، تا جایى که اسلام از حیث صورت ظاهر از آن دو دیگر دین توحیدى متمایز است،یعنى تا جایى که از حیث صورت ظاهر محدود است، این ادیان نیز نسبتبه اسلام واجد جنبه باطنىاند و همین نسبت متقابل در مورد نسبتبین دین مسیح و دین یهود نیز صدق مىکند. اما نسبتى را که در ابتدا بدان اشاره کردیم، بىواسطهتر از نسبت دوم است، زیرا اسلام بود که به نام روح صورتهاى ظاهر پیش از خود را در هم شکست و مسیحیتبود که صورت ظاهر دین یهود را در هم شکست و نه بر عکس. (23) در این قطعه، دست کم ادلهاى به نفع اولویت دین اسلام بر ادیان سلف ارائه شده است. اما اسلام نه تنها به نام روح صورتهاى ظاهر قبلى را در هم شکست، بلکه صورت ظاهر خودش را به جاى آن صورتهایى که در هم شکست، بنشاند. همان صورت ظاهر یا جنبه ظاهرى است که راه رسیدن به معنا و ذات حقیقى یا جنبه باطنى [دین] را تشکیل مىدهد و به سبب همین مایه و محتوا و شان و جایگاه اسلام در سلسله متوالى ادیان وحیانى است که این دین نسبتبه ادیان دیگر جامعتر است. وانگهى، اسلام حقیقت و صدق ادیان وحیانى پیش از خود را نقض نمىکند، بلکه بر آن صحه مىگذارد. آنچه اسلام در هم مىشکند، آن چیزى است که در ادیان دیگر به سبب فساد و انحراف یا به سبب محدودیت در اعتبار زمانى آنها، باطل و مردود است:
بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو ذاهق ولکم الویل مما تصفون (انبیاء:18)
×بلکه حق را بر باطل فرو مىافکنیم،پس آن رادرهم مىشکند و بناگاه آن نابود مىگردد. واى بر شما از آنچه وصف مىکنید×
پىنوشتها:
. 1- Adnan Aslan, The Islamic Quarterly,vol. 4o, No. 4,(1998), 266- 183
برگردان این مصاحبه را به فارسى، احمد رضا جلیلى انجام داد که در مجله معرفت،ش23(زمستان1376/1998) صص79-70 به چاپ رسید.
2- Muhammad Legenhausen, "Islamand Religious Pluralism," Al-Taw d,Vol. 14, No. 3,(Fall 1997), 115-154
ترجمه این مقاله به دست محمد حسینزاده و نرجس جواندل انجام گرفت و در شمارههاى 22 و23 مجله معرفت (پائیز و زمستان1376/98-1997) انتشار یافت.
3- نصر به موضوع پلورالیزم دینى در کتاب زیر نیز مىپردازد:
(Religion and Religions:The Challengeof Living in the Multireligious World ( Charlotte:The University of NorthCarolina Press, 1985); "Principal Knowledge and the Multiplicity ofSacredForms," Ch . 9of Knowledge and the Sacred(Albany:
SUNY Press,1991),280-308; Islam and theEncounter of Religions, in Sufi Essays,
2nd ed.,(Albany:SUNY Press, 1991) ,123-151;
:EDOئ ok CpىhC ق
"Religion and Religions," ch. 1 of Religion and the Order of Nature
.Oxford University Press, 1966),9-28
oDFفى@O@w@i@غ êCp@F Ep@؛ ok l@ëD@zCo (Philosophia Perennis) عClëقDV ُ؟wد¾ Dë kphعClëقDV cش®¤C *
(De perenni philosophia) kکh EDOئ عCکـµ ok (Augustinus Steuchus) uکiëکOvC uکـىOvکتA
عDطç ,P¾Dë MpèzPzکغ 1715 حDv ok rىOغHëس éئ êCé×Dغ pRC ok cش®¤C فëC ;kpF oDئéF ,P¾Dë oD،OغC 1540 حDv ok é@ئ
ق عDOvDF lèµ عD¾کwدى¾ عDى× ok Pأىأd êDJko ¦ىi،N ôoDFok فO؟ت فiv ضDأ× ok éئ PzCk oDè±C عA ok é@ئ êCé@×D@غ
عCkقDV é؟wد¾ Pى•آCق D×C .PvC وkکF lـطآشµ [وlخDhPطاd Dë عCkقDV é؟wد¾] éF ¸آCق ok قC ,Pطد@± qC oک@غ عkp@ئ Cl@V
[êقp،ىJ] ق pا¾ یWëolN ذ×DاN ُ،ëlغC pF یـOG× éئ Ep؛ êکىغk é؟wد¾ pF ¯دw× عDëpV ´D•،خC PeN یغسک@¬ ی@Nl@×
rىثغCEDWµC lçCکz ق Ep؛ ok Pـv klW× ہ،ئ فطë éF - éئ PvC عpآ فëC êDـRC ok DèـN .lغD× یآDFPvC Pأىأd êکw@F
é؟wد¾ êlىدئ ضکè؟× - یدئ ظç ق PvC عCkقDV ظç éئ pGO•× êDèOـv ُطç Hدآ ok ی•ىG®خCl•@FD@× ôqک@×A ب@ë oک@©@d
یOأىأd ,lغCوkpئ یOـv MD•خD®× ہآق Co kکh éئ یغDwئ éF DN PvC وl×A عCkقDV ُ؟wد¾ .lëkpت cp®× pثëk oDF عCkقD@V
ق قlـç ف@ى@ëA ok (Sanatan dharma) êlFC ق ulأ× Pـv DF ؤFD®× êDèOـv ُطç Hدآ ok éئ lـئ ضشµC Co êlFC
êکvCp¾ Co kکh یأىأd ق ؤىطµ oDىwF êDـ•× عCkقDV ُ؟wد¾ ,Pأىأdok .Pwç ضشvC ok éىـëlخC ّطاeخC Dë وlخDiخCّطاeخC
عCکNی× éئ PvC éO¾Dë عCقکz ½کىOëp¾ êDçéOzکغ ok ,lغkpئی× PzCkpF عA qC ی®vق عقpآ qC xJ یëDJقoC ُ؟vش¾ éZعA
ُ؟wد¾ qC pىG•N فëpOد×Dئ ق فëpOدى¤C ,lغkpئ qD؛A ی×AکvCoD×کئ ClغDغA قC qC xJ ق عکـتéغo éئ êoD@ئ ُ@×CkC ok é@ئ P@؟@ت
ق ضشvC EDOئ pF p¥غ فىwdlىv kDOvC l×Aok qC ی،iF ُط@Vp@N) .koCk kک@Vق p@¤D@•@× عD@è@V ok é@ئ P@vC عCkقD@V
. ض - (XII £ ,(1985 ,ذىèv ی×kDئA :oکçس) عCقکz ½کىOëp¾ ُOzکغ وlخDhPطا
:عCکـµ DF ق éwغCp¾ عDFq éF ClOFC .4
[ Peter Townsend ] h>lغrغقDN pOىJ یغDطVpN éF Co عA éOvCpëق .G¬ ق
lëkpت EDZ d>
½کىOëp¾ pRC فىـaطç .lىغD@vo ID@Z é@F "Harper and Row" MCoD،OغC ,1975 حDv ok Gallimard, 1948)
Christianity/Ecumenicism Islam:Essays on Esoteric (1985 Bloomington: عCکـµ DF عCقکz
.PvC éVکN oکh ok World Wisdom Books,)
, Religions The Transcendent Unity of pF [Smith Huston] PىطvC عکOvDç l×Aok éF lëpثـF .5
. xxi-xxiii ,éOvCpëق ¸G¬
:lـئی× cp®× pëq EDOئ ok rىغ [Roger Trigg] جëpN pVCo Co éOاغفëC .6
"Theological Realism and Antirealism,"in A Companion to Philosophy o
Philip L. Quinn and Charles Taliaferro,eds., (Oxford:Blackwell,1997), 219.
7- "Religions and the Concept of theUltimate," 272.
8- Religion and the Order of Nature,14.
9- "Religions and the Concept of theUltimate," 279.
ؤدh êCpF êpNکخ Hçn× éغکثZ éاـëC EDF ok Christianity/Islam EDOئ ok قC êDçp²غ oDè±C :éF lëpثـF ,شS× .10
.PvC pNHvDـ× یـ×os ضCکآC qC êoDىwF êکh ق
(19/ عCpطµحA) ق ,(39/ حD؟غC) ,(193/ وpأF) éF lëpثـF rىغ .(9/ ہ¤) ق (28 / fO¾) ,éëA فëC DF éFD،× .11
.(87/ ¦¥آ) ق (15 / êoکz) ,(125 / ذeغ) :éF lëpثـF rىغ .12
koک× pثëk MDëA qC êoDىwF ق (77,15 / وlٌD×) ق (171 ,47/ ِDwغ) ,(98 ,70 ,64 / عCpطµحA) ok DطىأOw@× ED@O@ئ ذ@çC .13
.PvC ED®h koک× (6/ é•طV) ok DطىأOw× rىغ kکèë .lغCوlz ¸آCق ED®h
(64 / عCpطµحA) .14
.107- 110 ¦¤ ,(1987,xٌD؟ـخCoCk :MقpىF) éىvDىwخC ءDRکخC .15
.(14,13/ وlٌD×) ,(78 / عCpطµحA) ,(75 / وpأF) :éF lëpثـF .16
.(14,13/ êoکz) ,(150 / ِDwغ) ,(84 / عCpطµحA) ,(136/ وpأF) :éF lëpثـF .17
.(14 / êoکz) ,(32 / ضقo) ,(53/عکـ×ه×),(18 /عCpطµحA):éF lëpثـF .18
:éF lëpثـF .19
(Hans Urs Von Balthasar, The Theology of Karl Barth (San Francisco :
1992)
.(l•F ق 142 / وpأF) :éF lëpثـF .20
.(115 / وpأF) .21
.(30 / ½CpµC) .22
23- Frithjof Schuon, The TranscendentUnity of Religions New York:Harper& .
Row, (1975) ,29
در بیست و پنجم اکتبر 1994، عدنان اصلان پژوهشگر اهل ترکیه با استاد سید حسین نصر و استاد هیک مصاحبهاى در منزل هیک واقع در بیرمنگام ترتیب داد. موضوع بحث پلورالیزم دینى بود که در آن موقع دکتر اصلان رساله دکترى خود را در باب آن مىنوشت. بعدها دکتر اصلان کتابى منتشر کرد که در آن به مقایسه آراء استاد نصر و استاد هیک در باب پلورالیزم دینى پرداخته بود. معالاسف، هنوز مجال دیدن این اثر او را نداشتهام، اما مصاحبه او که در فصلنامه اسلام [Islamic Quarterly] (1) منتشر شد، کاملا تامل برانگیز است.
دراین مقاله ابتدا خلاصه کوتاهى از مباحثه آنان و بهدنبال آن نظرها و انتقادهاى خودم را مىآورم. امیدوارم که با نقد و بررسى این مصاحبه، آراء خودم را در باب پلورالیزم دینى روشن سازم و درباره منابعى که براى توضیح و تبیین تکثر ادیان در دسترس مسلمانان قرار دارد تا حدودى به تفاهم برسیم.
1- خلاصه گفتگو
شاید عجیبترین امر در مورد این گفتگو، نکتهاى است که جان هیک سخن خود را با آن آغاز مىکند. وى خاطرنشان مىکند که او و دکتر نصر هر دو در باب حقیقت و صدق ادیان گوناگون همداستانند، اما اظهار مىکند که اختلاف اساسى بین آندو این است که هیک این اختلاف را به عنوان اصلاحى لازم تلقى مىکند، در حالى که نصر مایل استسنتها را دست نخورده باقى گذارد. در این صورت، آنچه از پرده برون مىافتد، منظره شگفتانگیز یک روحانى مسیحى است که با تبرى جستن از تثلیثبه اصلاح مسیحیت مىپردازد که از سوى دیگر، فرزانهاى مسلمان به مسیحیان سفارش مىکند که نباید از آن دستبردارند. چنین گردش حوادث طنزآمیزى بهطور قطع یکى از نشانههاى آخرالزمان است!
نصر اظهار مىدارد که هیک اختلافات میان ادیان را زاییده عوامل انسانى مىداند، در حالى که به زعم وى آنها به دلیل تفاوتهاى انسانى، مقدر به تقدیرات الهىاند. نصر نیاز به اصلاح [دینى]. را مىپذیرد، اما فقط تا آن حدى که براى زدودن آن حس مطلقیتى که انحصارطلبان در سر دارند مورد نیاز است.
به عقیده هیک، مفاهیم قادر مطلق، عالم مطلق و بسیارى از مفاهیم دیگر که براى نشان دادن صفات خدا در نظر گرفته مىشوند، به طور کلى محصولاتى انسانى هستند که به طور دقیق آنچه را او ترجیح مىدهد نامتناهى مطلق یا ذات غایى فى حد ذاته بنامد، توصیف نمىکنند.
نصر پاسخ مىدهد که نحوههاى انکشاف الهى در هر دین مجعولات یا ساخته و پرداختههاى انسانى نیستند و نباید در معرض هیچ برنامه اصلاحى مفروضى قرار گیرند. وى مدعى است که تغییر و تحول در دین باید تدریجى، و با روند طبیعى باشد، گو اینکه خود وى شتابزده اضافه مىکند که امکان هیچ تغییرى در قوانین لایتغیر الهى در دین اسلام یا در دین یهود نیست.
تمایزى که نصر بین آن جنبههایى از دین مىگذارد که در آن، تغییر با روند طبیعى و قابل قبول امکانپذیر است و آن جنبههایى که تغییرناپذیرند، هیک را برمىانگیزد تا در مورد چگونگى تشخیص اختلاف بین این جنبهها سؤال کند. موضوع مورد توجه عمده هیک در اینجا دعاوى مسیحیت درباره الوهیتحضرت مسیحعلیهالسلام است. آیا این الوهیت را باید به عنوان عنصرى اساسى در مسیحیت تلقى کرد، یا خود زائدهاى است که باید اصلاح گردد؟
نصر هیچ معیارى که به وسیلهآن بتوان جنبههاى غیرقابل تغییر را از جنبههاى اصلاحپذیر تمایز گذاشت، در اختیار نمىنهد، اما پاىفشارى مىکند که خدا اجازه نمىدهد که دینى بزرگ به مدت دو هزار سال بر یک اشتباه متکى بوده باشد. نصر تا آنجا پیش مىرود که اظهار مىدارد حتى اگر اسناد و مدارک تاریخىتواننداثبات کنند که حضرت مسیحعلیهالسلام و حواریونش به آموزه تثلیثیا تجسم خدا در مسیح اعتقاد نداشتهاند، چنین آموزههایى را خداوند براى متاخرین از مسیحیان مقدر فرموده است.
هیک در پاسخ مىگوید که این نظر که نصر بدان توسل مىجوید مبنى بر اینکه خداوند اجازه نمىدهد که خطایى اساسى در دین بزرگى [مانند مسیحیت] باقى بماند، انسانوارگى ذات غایى را مسلم فرض مىکند که از نظر او چنین فرضى پذیرفتنى نیست. از نظر هیک مفهوم مشیت الهى صرفا واکنشى انسانى به ذات غایى است. پس از اینکه هیک نوعى پرسشگرى بازجویانه مىکند، نصر مىپذیرد که مفهوم مشیت الهى، صرفا بر پارهاى از تجلیات حق قابل اطلاق است نه بر خود حق فى حد ذاته، گو اینکه نیز اظهار مىدارد که عبارت «ذات الهى در نظر مىگیرد» به این معناست که ذات الهى نحوه انشکاف و تجلى خود را مقدر مىکند.
اگر این گفتگو از وجود مشکلى در اندیشه نصر پرده برمىدارد، این وضع در تبادل نظرهاى بعدى که در آن نصر آشکارا، اصل عدم تناقض را رد مىکند، وخیمتر مىشود. نصر ادعا مىکند که هر چند توصیفات مسیحیت و اسلام از حضرت مسیحعلیهالسلام متعارضند، با این همه، هر دو صادقند و مىپذیرد که درک این امر «از نظرگاه عقلگرایانه بسیار دشوار است.»
در جاى دیگر، نصر به ابعاد و «مراتب مختلف شناخت» اشاره مىکند که به مدد آنها مىتوان این تعارض را حل کرد، اما توضیح نمىدهد که چگونه مسیحعلیهالسلام در یک مرتبه از شناخت مصلوب مىشود و در مرتبه دیگر مصلوب نمىشود. وى ادعا مىکند که فقط نخبگان از متفکران ژرفاندیش مىتوانند مدعیات او را درک کنند و این وضع را با وضع مربوط به مسائلى مربوط به دانش اخترشناسى مقایسه مىکند. نصر همچنین به تبیین اختلافات بین ادیان برحسب حال و هواى فکرىاى که طى آن ادیان شکل گرفتند، مىپردازد: مسحیت ناگزیر بود با خردگرایى یونانى - رومىاى به مقابله برخیزد که براى عربستان در اثناى سالهایى که داشتبه طلیعه ظهور اسلام نزدیک مىشد، تهدیدى به شمار نمىرفت. از این رو، اختلافات بین آنچه اسلام و مسیحیت درباره حضرت مسیحعلیهالسلام مىگویند، به عقیده نصر مولود آن نقشهاى متفاوتى است که حضرت مسیحعلیهالسلام در این دو دین ایفا مىکرد تا مردم را از محیطهاى فرهنگى و تاریخى مختلف به طریق نجات و رستگارى هدایت کند. این گفتگو در جایى که هیک مىپرسد که آیا همین دعاوى مطلق ادیان غالبا باعث نشدهاند که این ادیان وارد جنگ با یکدیگر شوند، گیجکنندهتر هم مىشود. نصر به جاى تفکیک بین مسائل اخلاقى و مابعدالطبیعى پاسخ مىدهد که جنگهاى دوران اخیر را ایدئولوژیهاى دنیاگرایانه (فاشیسم، ناسیونالیسم، کمونیسم) دامن زدهاند. هیک معترض مىشود که ادیان غالبا در ایجاد اختلافات و دو دستگیها سهیم بودهاند و نصر در پاسخ مىگوید که اختلافات مابین ادیان وجود جمعیتهاى انسانى گوناگون را به اثبات مىرساند.
سپس هیک و نصر بر سر این مساله اتفاقنظر پیدا مىکنند که ادیان باید از این ادعا که تنها حقیقتاند و بس، ستبردارند. نصر با پیش کشیدن این ادعا که بیانات انحصارطلبانهاى که به حضرت مسیحعلیهالسلام نسبت داده مىشود، فقط براى مسیحیان معنا دارد و نه براى مسلمانان، و بر عکس، بار دیگر بر نسبىگرایى گروهى تاکید مىورزد. هیک این گفته حضرت مسیحعلیهالسلام را که «هیچکس به نزد پدر نمىآید مگر از طریق من» فقط در مورد مسیحیان صادق مىداند و نه به طور کلى. نصر با توجه به اسلام، نفى مطلقیت دعاوى دینى را نیز مىپذیرد و اظهار مىدارد که مولانا جلالالدین رومى نیز همین نظر را داشته است. هیک قبول مىکند که عنصر تصوف در اسلام همواره پلورالیستى بوده است.
در ادامه بحث، عدنان اصلان مىپرسد که چه کسانى رستگار مىشوند و هیک در پاسخ مىگوید که هر کس که فارغ از خود و پذیراى ذات غایى باشد، رستگار [نجات یافته] است. نصر ابتدا اعتقاد هیک را از نظر فرجامشناسى [آخرتشناسى] قرآنى مىپذیرد، اما سپس اظهار مىدارد که فرجامشناسیهاى همه ادیان «در عالم معنوى خودشان صوابند.» هیک نیز نظر موافق مىدهد.
و سرانجام در باب موضوع دین و علم، نصر و هیک هر دو متفقالراى مىشوند که علم نمىتواند هدایتگر الهیات باشد.
2- اظهار نظرهایى چند درباره این گفتگو
از آنجا که قبلا نقد نسبتا بلند بالایى راجع به پلورالیزم مورد دفاع جان هیک ارائه دادهام، (2) اظهار نظرهاى من بیشتر متوجه و معطوف به نگرشى است که آقاى دکتر نصر از آن حمایت مىکند. وى به علت دفاع محکم از اندیشه و فرهنگ اسلامى در مجموعه کتابها و مقالات مفصلى که به زبانى فصیح و شیوا و با قلمى عالمانه نگاشتهاست، به عنوان سرشناسترین متفکر مسلمان در آمریکا ظاهر شده است. هیچ فردى [در آمریکا] به اندازه او در نوشتههاى خود، هم از نظر کمى و هم کیفى، از اسلام دفاع نکرده است. از این رو، آنچه دکتر نصر درباره موضوع مهم پلورالیزم دینى (3) براى گفتن دارد، در کمترین حد آن، نتایج و پیامدهاى خطیرى در نحوه تلقى از اسلام در آمریکا و در بقیه جهان انگلیسى زبان خواهد داشت.
1.2- پلورالیزم دینى وجاویدان خرد×
رویکردى که دکتر نصر اتخاذ کرده، همان رویکرد در باب فلسفه جاودان است که وى، با تصدیق آثار فریتوف شووان، سالیان درازى است که از آن حمایت مىکند. با توجه به موضوع پلورالیزم دینى، مهمترین اثر شووان، همان نخستین کتاب او یعنى وحدت متعالى ادیان (4) است. این کتاب به تفصیل به موضوع مشترک میان عرفاى اسلام مىپردازد، مبنى بر اینکه ادیان از حیث جنبههاى ظاهرى با هم تفاوت دارند، لیکن داراى جنبههاى باطنى یکسانى هستند. آراء شووان را مىتوان بیشتر در آثار رنه گنون (1951 -1886) ردیابى کرد که ظاهرا مکتب فکرىاى را براه انداخته است که با جاویدان خرد یا فلسفه جاودان پیوند نزدیک دارد. اندیشه اصلى این مکتب این است که همه ادیان در نهایت قائل به یک چیزند، اما نحوه قول آنها متفاوت است و براى پى بردن به این هسته عمومى باید از جنبههاى ظاهرى دین به جنبههاى باطنى دین عطف توجه کنیم.
با در نظر گرفتن این پیشزمینه، یکى از چشمگیرترین اختلافات بین رویکردهایى که هیک و نصر نسبتبه تکثر ادیان اتخاذ کردهاند، این است که در نظر هیک این مساله قبل از هر چیز نجاتبخششناختى و اخلاقى و سپس معرفتشناختى و مابعدالطبیعى است، در حالى که در نظر نصر تنوع ادیان اولا و بالذات مسالهاى مابعدالطبیعى یا (به طور اخص) مسالهاى استحکمى، هر چند که وى ابعاد معرفتشناختى و اخلاقى آن را از نظر دور نمىدارد. هیک سخن خود را با انحصارگرایى مسیحى سنتى آغاز مىکند، یعنى این آموزه که هیچ نجات و رستگارى بیرون از دستگاه دینى مسیحیت نیست (extra ecclesiam nulla salus) ، که او غیر قابل قبول مىپندارد، زیرا نمىتواند به این معتقد باشد که افراد پاک و صالح در سنتهاى دینى غیرمسیحى رستگار نخواهند بود. رد آموزه رستگارى در مسیحیتسنتى، لوازم عمدهاى براى الهیات و معرفتشناسى دینى دارد، که هیک به مدت بیستسال توجه بسیار زیادى به آن داشته است.
از سوى دیگر، به عقیده نصر پذیرش پلورالیستى وحدت باطنى همه ادیان خصیصه هستهاى فلسفه جاودان و صرفا یک جنبه دیگر از ارتباط بین ذات یگانه و کثرات [امور کثیر] است که به اشکال بسیار متنوعى در میان نوشتههاى متصوفه یافت مىشود.
شاید نگرش نصر و هیک هر دو نسبتبه تکثر ادیان نتیجه رمانتیسیسم قرن نوزدهم باشد، زیرا تعالیم گنون در باب جاویدان خرد از حلقههایى در پاریس نشات مىگرفت که به غیب و امور عجیب و غریب باور داشتند و نگرش رمانتیک به شرق در میان آنان امرى عجیب و غریب نبود، در حالى که آراء هیک بر طرز تفکر پروتستان لیبرال استوار است که مىتوان آن را تا رمانتیسیسم شلایرماخر ردیابى کرد. اما خوشبینى رمانتیک بىتردید نقشهاى متفاوتى را در این دو متفکر معاصر ایفا مىکند، به طورى که هیک خود را رهبر جنبش دینپیرایى در دین مسیح مىداند که مسیحیان را سوق مىدهد به اینکه نسبتبه آراء دیگران تسامح و شکیبایى بیشترى داشته باشند، در حالى که نصر بدون [مطالبه] هیچ اصلاح تجدد خواهانهاى به تعبیر و برداشتى خوشبینانه از اعتقادات سنتى در همه ادیان بزرگ سوق داده مىشود. هیک به آینده مسیحیت و نصر به گذشته مسیحیت صورت آرمانى مىدهد و هر دو دامنه آرمانگرایى خاص خود را از قلمرو مسیحیت فراتر برده، در مورد همه ادیان بزرگ جهان صادق مىدانند. از این رو، هیک مسلمانان و یهودیان را فرا مىخواند تا با انجام اصلاحات مشابهى در اعتقادات خودشان براى فسخ انحصارگرایىاى که او از آن نفرت دارد، در نهضت دین پیرایى به او ملحق شوند، و نصر مایل است که از جاویدان خردى که در آیین شمنى، دین اسلام، دین مسیح، آیین بودا وغیره وجود دارد، به همان نحوى که آموخته مىشوند و بدان عمل مىشود، دفاع کند.
2.2- عناصر الهى و انسانى دین
تفاوت بنیادین بین نحوه نگرش هیک و نصر به دین بطور کلى این است که هیک دین را پدیدهاى انسانى تلقى مىکند، در حالى که نصر آن را وحى الهى مىداند. به همین سان، شلایرماخر گوهر دین را نهفته در تجربه دینى مىداند، در حالى که در نظر شووان گوهر هر دین را باید در حق متعال (5) یافت. از این روست که از نظر هیک، تفاوتهاى ادیان را باید بر حسب واکنشهاى متفاوت انسانى نسبتبه حق توجیه و تعلیل کرد، در حالى که به زعم نصر تفاوتهاى میان ادیان بر حسب تجلیات مختلفى که از طریق آن حق خود را جلوهگر مىسازد، تبیین مىشود. به نظر مىرسد که هر دو موضع تا حدودى افراطى است. هیک ظاهرا با مبالغه کردن در حق دین به منزله امرى ساخته و پرداخته انسان دچار لغزش مىشود، گو اینکه آراء دورکهایم، مارکس و فروید را که به عقیده آنان دین در اثر عوامل اجتماعى، اقتصادى یا روانشناختى ایجاب مىشود، رد مىکند. هیک معتقد است که دین واکنشى حقیقى به حق است، در عین حال واکنشى انسانى به حق است از این حیث که قالب آن را انسانها تعیین مىکنند نه خدا، حال آنکه نصر ظاهرا تصور مىکند که همه دین باید الهى باشد. اگر خواه ناخواه دچار لغزش مىشویم، ظاهرا پرهیزگارانهتر این است که دیدگاهى را که نصر ارائه مىدهد بپذیریم، زیرا دین حقیقى مىآموزد که معنایى هست که به آن معنا هر چیزى که روى مىدهد به خواست و مشیت الهى روى مىدهد، و حقیقت وحیانى را خدا نازل فرموده است، نه اینکه ساخته و پرداخته عوامل انسانى باشد. اما در نهایت اگر به این نکته تفطن یافتهایم که سنتهاى دینى نوع بشر، هم شامل ساخته و پرداختههاى انسانى و هم وحى الهى هستند، باید بین نگرش هیک و نصر راه بینابینى وجود داشته باشد. این دو نگرش با استناد به این دو ادعاى کاذب که ادیان یا همه به طور کلى ساخته و پرداختههاى انسانىاند یا به طور کلى تجلیات الهىاند، نباید همسنگ هم تلقى شوند. حتى اگر نور الهى از درون همه سنتهاى دینى عمده بدرخشد، این امر بدین معنا نیست که شدت آن نور در همه آنها یکسان است. حتى اگر هر ستارهاى در منظومه سیارهاى خودش، یک خورشید باشد، این امر همه خورشیدهاى از این دست را از حیث درخشندگى و قابلیتشان در تامین حیات معنوى برابر هم نمىسازد. افزون بر این، حتىاگردینمسیح یک زمانى درخشندهترین ادیان وحیانى الهى بوده است، این مطلب بدین معنا نیست که دین مسیح توانسته است استحکام و عمق اولیهاش را حتى در چارچوب عالم خودش در جریان تاریخ حفظ کند.
هیک در اینکه اظهار مىکند تفاوتهاى دینى مىتواند تفاوتهاى تلاشهاى انسانى را در مقام مواجهه باحق منعکس کند، بر حق است، اما در اینکه مىپندارد حق نمىتواند خود خواسته و از روى عنایتخود را به انحاء مختلف، حتى به انحاء ظاهرا متعارضى، متجلى سازد و از این روست که هر اختلافى باید خاستگاهى در ساخته و پرداختهها و ابداعات انسانى داشته باشد، برخطاست. هیک پلورالیزم دینى خود را با انجام مقایسه کانتى بین شىء فى نفسه (noumenon) و پدیدهها (phenomena) با حق، یا واقعیت فرجامین، که نقش شىء فى نفسه [نفسالامرى] را ایفا مىکند و دین که امرى پدیدارى تلقى مىشود، عرضه مىکند. اگر به تاریخ فلسفه غرب بعد از کانت نظر افکنیم، پى مىبریم که ایدهآلیسم آلمان بر این نظر مبتنى بود که اشیاى فى نفسه کانتبه قدرى از واقعیت پدیدارى به دور افتاده است که با حذف آن چیزى از دست نمىرود. اگر هیک در دفاع از شىء فى نفسه خود نمىتواند بهتر از کانت دفاع کند، آنچه از دین بر جاى مىماند چیزى به جز محصولى فرهنگى نیست، بهجاى اینکه وسیلهاى براى نیل به خدا باشد. (6)
نصر در اینکه پاىفشارى مىکند که ادیان به نحوى که خدا وحى کرده است، تبلورهاى مختلف پیام الهى هستند، بر صواب است، اما در اینکه تصور مىکند بهسبب همین امر، آموزههایى که امروزه مورد قبول سنتهاى دینى عمده هستند، همه را خداوند مجاز دانسته است، برخطاست.
هیک و نصر هر دو طرفدار صورى از نسبىگرایى دینى هستند. با این همه، آن صورى از نسبىگرایى که آنان جانبدارى مىکنند آنقدر افراطى نیست که افراطىتر از آن به تصور در نیاید. هر دوى آنان درصددند که معنایى از کیفیت مطلق هر جهاننگرى دینى را حفظ کنند، اما با استناد به تعبیر شووان، تنها مطلق نسبى است که باید در تجلیات سنتهاى دینى خاص یافت. هیچ یک از آنان مایل نیست که دین التقاطىاى را که از روى ذوق و سلیقه، از مجموعهاى اعتقادات گوناگون فراهم آمدهاست، مجاز و معتبر بداند. هر دو خودشان را مدافعان سنتهاى خاص خود در برابر حملات بىامان شک باورى نوین مىدانند.
2.3- آیا تعالیم دینى در مسیحیتسنتى، امرى الهى است؟
دلیلى که نصر در گفتگوى خود با هیک به نفع خصیصه خدادادى مسیحیتسنتى ارائه مىدهد، دلیلى زننده است. نصر با توجه به سؤال درباره اینکه آیا حضرت عیسىعلیهالسلام تجسم شخص دوم تثلیث هستیا نه، بىانتظار جواب، مىپرسد:
اگر این مطلب صرفا یک خلط و التباس بوده است، چگونه خداوند علىرغم حکمت و عدالتبیکران خود اجازه مىدهد که یکى از ادیان بزرگ جهان که میلیونها نفر از مردم رستگارى خویش را در آن جستجو کردهاند، به مدت دو هزار سال در گمراهى و ضلالتبه سر برده باشند. آیا این مطلب صرفا خلط و التباس نیست؟...
اگر بگوییم که این مطلب فقط یک خطاى فاحش در این مدت [دو] هزار سال بوده است، نمىتوانم این موضوع را بپذیرم. (7)
این گفته ظاهرا بدین معناست که نصر گمان مىکند که رویکرد غیرنسبى گرایانه به حقیقت دینى با دعاوى سنتى ناظر به حکمت و عدالت الهى ناسازگار است. اما از عدالتخدا بدور نیست که اجازه دهد سنتى در خطا و گمراهى باقى بماند، اگر آن گمراهى نتیجه گناه خود خواسته سزاوار کیفر، یا خطا و گمراهى بخشودنى مولود جهل یا عجز باشد که مستوجب کیفر نخواهد بود. از سوى دیگر، مغایر با حکمتخدا نیست که روا بداند سنتى به مدت دو هزار سال در گمراهى بهسر برد اگر در چنین رواداشتى حصول خیر و منفعتى براى آفرینش در نظر بوده باشد، ولو اینکه آن خیر و منفعتبراى آدمى ناشناخته باشد. فلسفههاى دادباور غالبا حکمت قصور خدا را در جلوگیرى از گناه با اشاره به ارزش و اعتبار حق انتخاب [اختیارى] انسان توجیه و تعلیل مىکنند.
تاکید نصر بر شمار کسانى که در ضلالت و گمراهى بسر بردهاند و بر مدت این دوره ضلالت و گمراهى نیز ظاهرا نابجا به کار مىرود. به طور مسلم چنین عوامل کمىاى هیچ تاثیرى بر موضوع مابعدالطبیعى مورد بحث ندارد.
4.2- تمایزات
اگر این دو جنبه از مشیت الهى، یعنى، جنبه هستىشناختى (تکوینى) و جنبه قانونگذارانه (تشریعى)، را به خاطر بسپاریم، موضوع وجود نگرشهاى دینى متعارض بیشتر روشن مىشود. اگر مسیحیان در قرون متمادى به عبادت تثلیث مشغول بودهاند، در این صورت، این امر لابد مطابق با مشیت الهى بوده است، اما فقط به معناى هستىشناختى آن. به هیچ روى لازم نیست که این امر مطابق با معناى تشریعى مشیت الهى بوده باشد. خدا به بسیارى از چیزهایى که با اوامر و احکام او مغایرند، امکان وجود مىدهد، به همان دلیل که به ما امکان ارتکاب گناه مىدهد. این اجازه یا امکان ارتکاب گناه در اینجا صرفا امکانى هستىشناختى است و مستلزم اجازه و تصویب اخلاقى یا دینى نیست. از وجود اعتقادات دینى مغایر و مخالف با اسلام، بىآنکه مغلطه و سفسطهاى در کار باشد، نمىتوان استنباط کرد که خداوند چنین اعتقاداتى را نادیده مىانگارد.
اگر قصد آن داریم که از خلط و التباس و مغلطه اجتناب ورزیم، اختلافات و تمایزات دیگرى که باید به ذهن بسپاریم، تمایز بین شامل حقیقتبودن و وسیله رستگارى بودن و اختلاف بین هر یک از اینها از یک سو، و مقدر به تقدیرات الهى بودن از سوى دیگر، براى انسان در عصر امروز است. بر اساس قرآن، همه ادیانى که خداوند وحى فرموده است، شامل حقیقت و نورى هستند، اما این امر به معناى یکى بودن آنها نیست; و بدین معنا نیست که همه این ادیان درخور آنند که پیامآور رستگارى باشند; و این معنا را نمىرساند که برخى از ادیانى که قبلا مقدر به تقدیر الهى بودهاند، از سوى خدا ممنوع اعلام نشدهباشند. نصر علىالظاهر با توجه به این اختلافات، برخى از خلط و التباسها را برملا مىسازد، هنگامى که مىنویسد:
آدمیان بسیارى یافت مىشوند که نمىتوانند ایمان به دین خودشان را به قیمت تلقى پیروان همه ادیان دیگر به عنوان اشقیاء [دوزخیان] حفظ کنند و آنقدر هوشمند و زیرک هستند که در هنرها، آموزهها و شعائر مقدس سنتهاى دیگر نشان امر الهى را کشف کنند. (8)
بر اساس این فرض که خدا ادیان مختلفى را در ادوار متفاوتى از تاریخ به سبب شرایط اجتماعى و تاریخى دائما متغیر مقدر فرموده است و با توجه به این واقعیت که تنها دین مقدر شده براى عصر حاضر دین اسلام است، باید از عقل نیز توقع داشته باشیم که در ادیانى که قبلا مقدر به تقدیرات الهى بودهاند یا در آنچه از آنها بر جاى ماندهاست، نشان امر الهى بودن را کشف کند. اما خاستگاه الهى یک دین را نباید با تصویب و اجازه الهى براى کاربرد امروزى آن دین یا قبول آموزههایى که با آن دین پیوند دارند، اشتباه بگیریم. اگر دینى را ولو با خاستگاهى الهى که قبلا از طرف خدا مقدر شده است، از روى تعصب یا دلبستگى به سنت فرهنگى خود، بر اسلام ترجیح بدهیم، این کار سرکشى و عصیان در برابر خداست و با قطع نظر از امکان دلبستگى و تعلق خاطر خاص فرد به ابعاد باطنى عقیده و مرام خود، نه به رستگارى و نجات، بلکه به عذاب ابدى مىانجامد. از سوى دیگر، نباید انکار کرد که خداوند ممکن است هدایتى را تضمین کند که منجر به رستگارى آن کسانى شود که، بىآنکه خود تقصیر و خطایى داشته باشند، نتوانند حقیقت اسلام را بپذیرند. رحمتبیکران الهى، یقینا با این واقعیت که خداوند کاملترین صورت وحى را به آخرین پیامبران برگزیدهاش (صلى الله علیهم اجمعین) ارزانى داشته است، سازگار است.
5.2- علل وجود تنوع ادیان
اینک مىتوانیم به مساله علت وجود تنوع ادیان عطف توجه کنیم. به عقیده هیک، علت تنوع این است که فرهنگهاى مختلف واکنشهاى حقیقى متفاوتى را در مواجهاتشان با حق بروز مىدهند. به عقیده نصر، خدا خودخواسته و از روى عنایتبه اشکالى متناسب با فرهنگهاى مختلف متجلى مىشود تا در قالب آن فرهنگها به ادراک درآید، اهداف را مطابق با طرح و تدبیر الهى در مکان و مهبط وحى به انجام برساند و تفاوتهاى بین جمعیتهاى انسانى را ابقا کند. نصر اظهار مىدارد که «به اعتقاد من، ادیان مختلف باید بر وجود مستقل و جداگانه جمعیتهاى انسانى متنوع صحه بگذارند.» (9) از حیث این گرایش فکرى، شووان معتقد است که تمایلات ملى یا نژادى نسبتبه برخى از صور تعابیر دینى وجود دارد. (10) هر تجلى یا انکشاف الهى منحصرا براى آن جمعیتخاصى که در آن به صورت امر مطلق نسبى درمىآید، معنا و مفهوم دارد.
با اینکه در توجیه و تبیینى که نصر ارائه مىدهد، ژرفنگرى بیشترى وجود دارد و با اینکه به طور مسلم این تبیین سبتبه نسبىگرایى فرهنگىاى که هیک پیشنهاد مىکند، برترى دارد، این توجیه و تبیین ما را به طور کامل از قید و بند مشکلات و معضلات [ذیربط] رها نمىسازد. تبیین رضایتبخشترى در باب تنوع ادیان تاکید بیشترى بر این نظر مىنهد که جزیى از طرح الهى باید این بوده باشد که انکشافات الهى پى در پى بر آن شالوده معنوىاى استوار باشند که بر آنچه قبلا آمده، فائق آمده است. براى توجیه و تبیین تنوع ادیان ملاحظه تفاوتهاى فرهنگى و نقشهایى که ادیان بزرگ در فرهنگهاى مختلف ایفا مىکنند، کافى نیست، زیرا این نحوه نگرش به امور، عنصر پویاى معنویت در دین انسانى را از نظر دور مىدارد. همچنانکه تاریخ شکوفا مىگردد و فرهنگها متکامل مىشوند و رو به زوال مىروند، چشماندازهاى درک و فهم انسان از صور متنوع انکشاف الهى نیز دستخوش تغییر مىشوند. بنابر این، به جاى تبیین تنوع ادیان بر قیاس تنوع نژادى، چنانکه هیک بر این قیاس تبیین مىکند، باید الگوى نصر و شووان را پیروى کنیم و در صدد برآییم تا تنوع ادیان را، چنانکه لازمه تفاوت در تجلى الهى است که خدا براى انطباق با تفاوتهاى فرهنگى تهیه و تدارک دیده است، تبیین کنیم، اما پس از آن باید قدمى فراتر گذاریم و درصدد باشیم تا این تجلیات متفاوت را به عنوان جزئى از فرآیندى تاریخى که از رهگذر آن خداوند طرح و تدبیرش را براى جامعه انسانى [ بشریت] تحقق مىبخشد، فهم کنیم. سیر و سلوک معنوى، سیر و سلوکى صرفا براى افراد نیست، زیرا معنویت انسانى، از این حیث که معنویت است، روندى دارد که باید ادامه دهد، و اگر، آنچنانکه جاویدان خرد القا مىکند، در این روند دورانهایى وجود دارد، یعنى الگوهایى که تکرار مىشوند، تعالى نیز در کار مىتواند بود. لزومى ندارد که در مسیرهایى دورانى صرفا به دور خودمان بگردیم، چه بسا خدا از ما مىخواهد که با ژرفاندیشى بیشترى به آیات و نشانههاى او هرچند بار که تکرار شوند، توجه کنیم تا بتوانیم به بالا رویم و به او برسیم.
6.2- هفت دلیل در رد نسبیت فرهنگى دین
این ادعا که تجلیات الهى را خداوند منحصرا براى آن جوامع خاصى که این تجلیات در آن روى مىدهند در نظر گرفته است، با واقعیات زیر ناسازگار مىنمایند: (1) تنوع فرهنگى در ادیان، (2) تنوع ادیان در فرهنگها، (3) پدیده دینگردانى (نوکیشى)، (4) کلیت دعاوى وحیانى، (5) دعوت الهى از اعضاء دیگر جوامع براى گرویدن به دین جدید، (6) تعارضات عقیدتى بین ادیان و (7) تعارضات عملى بین ادیان. از آنجا که این واقعیات به طور اخص به اسلام مربوط مىشوند، ظاهرا با تبیینى که نصر در باب تنوع ادیان ارائه مىدهد، متعارض اند.
1.6.2- تنوع فرهنگى در ادیان
تنوع فرهنگى هنگامى در درون یک جامعه دینى به وجود مىآید که آن جامعه از نظر جغرافیایى گسترش یابد و در طول ادوار مختلف تاریخ بشرى تداوم یابد. نصر تلاش مىکند که عناصر عشق و ایثار را در مسیحیتبه منزله واکنشى الهى نسبتبه میراث سوفسطائیگرى و شکباورى یونانى - رومى در طى دورهاى که به ظهور حضرت مسیحعلیهالسلام انجامید، تبیین کند. اما مسیحیت در زمانها و مکانهایى ریشه گرفته است که این میراث یونانى - رومى اثر و نفوذ کمى دارد یا هیچ اثر و نفوذى ندارد. اسلام در اندونزى درست مانند اسلام در مصر و در طى دورههایى از زمان که تاثیرات فرهنگى عمده عمیقا تغییر یافته، رونق گرفته است. این تفاوتهاى فرهنگى در درون جوامع دینى دست کم به اندازه همان اختلافاتى که مابین جوامع دینى وجود دارد، عظیماند. از اینرو، چندگونگى ادیان را نمىتوان صرفا بر حسب نیاز به حفظ فرهنگهاى خاص یا نیاز به تامین نوعى هدف فرهنگى محدود توجیه و تبیین کرد.
2.6.2- تنوع ادیان در فرهنگها
به همین سان، در قلمرو یک محیط فرهنگى واحد ممکن است اشکال بسیار گوناگونى از حیات دینى وجود داشته باشد. یهودیان و مسیحیان نیویورک در فرهنگ مشترکى که عمدتا تحت تاثیر [فرهنگ] مصرفگرایى و صنایع تفریحى است، شرکت مىجویند، هر چند که منظرهاى دینى آنان کاملا متفاوت باقى مىمانند و هیچ گرایشى به این نشان نمىدهند که در قالب یک فرقه یهودى - مسیحى در هم تلفیق شوند. لذا، چندگونگى ادیانى را که در میان مسیحیان و یهودیان نیویورک وجود دارد، نمىتوان اینگونه تبیین کرد که خدا نیاز دارد افراد متعلق به فرهنگهاى گوناگون را به گونهاى متفاوت مورد خطاب قرار دهد. البته نیویورک صرفا یک نمونه در میان موارد بسیارى است که در آن تفاوتهاى دینى از حدود و ثغور یک فرهنگ فراتر مىرود.
3.6.2- دینگردانى (نوکیشى)
من به عنوان فردى که به اسلام تغییر کیش داده است، شخصا نسبتبه این نظر که وابستگى دینى را باید با قومیتگرایى یکسان تلقى کرد، ناراحت مىشوم. هرچند که گاه اتفاق مىافتد که اعضاء یک جامعه دینى از تبلیغ و ترویج دین خود به جز از طریق تولید مثل ناتوان خواهد بود، این امر عموما نشانه انحطاط و زوال در جامعهاى است که دین در آن مىآموزد که حقایق دینىاش براى همه بشریت وحى شده است. همانگونه که مردان و زنان این عصر بتدریج نسبتبه پندارهاى واهى کمونیسم و اومانیسم الحادى بىتوجهى نشان مىدهند و از جوامع دینى زنده اطراف و اکنافشان آگاهى مىیابند، ناگزیرند که در مورد التزامات و تعهدات دینىاى که ملاحظات مربوط به اصل و نسب هیچ معیارى براى آنها فراهم نمىسازد، دستبه گزینش بسیار دشوار بزنند. اگر اکثریت قریب به اتفاق مردم خود را با آنچه نسبتبه آن آشنایى و اطلاع دارند، راضى نگه دارند، این واقعیت که این رویه، امرى متداول است، هیچ دلیل موجهى به نفع آن نخواهد بود.
واقعیت وجود دینگردانى شواهد کافى بر این واقعیت در اختیار مىگذارد که مردم مىتوانند درباره مزیت نسبى ادیان مختلف دستبه داورى بزنند. البته این مطلب بدین معنا نیست که بگوییم آن کسانى که به دین دیگرى گرویدهاند، همواره دلایل محکم و موجهى بر این انتخابشان دارند. همانگونه که مردم سراسر دنیا رفتهرفته به سنتهاى دینى آگاهى بیشترى مىیابند، این دینگردانیها به وفور روى خواهند داد. در آمریکا از دهه 1960 بدینسو، جوامعى دینى تشکیل شده و مورد حمایت نوکیشان آمریکایىاى قرار گرفتهاند که به اشکال مختلفى از دین اسلام، آیین هندو و آیین بودا تغییر کیش دادهاند. اشکال جدید دین مسیح نیز نوکیشانى را به خود جلب کرده است. لازمه دینگردانى عبور از یک سنت دینى به سنت دیگرى نیست. مسیحیان به نحوى شایسته به تعهدات و التزامات آن کسانى که گفته مىشود «تولد دوباره یافتهاند» با عنوان دین گردانى اشاره مىکنند. همانگونه که انواع گوناگونى از دینگردانى رواج بیشترى مىیابند، طالبان دینگردانى باید تلاش کنند که با استفاده از تلفیق عقل و بصیرت مانند آن عقل و بصیرتى که در مقامتصمیمگیریهاى مهم و ارزیابى دعاوى ضد و نقیض معمولا ارزشمند است، از افتادن به خطا و اشتباه پرهیز کنند. هیچ فردى مایل نیست که تغییر کیش خودش سطحى و سبکسرانه باشد.
آیین بودا، دین مسیح و دین اسلام کار خود را با دعوتها و دینگردانیها آغاز کردند و از اینروست که در این سنتها و سایر سنتهاى دینى فرق مذهبى بسیارى وجود دارد. دینگردانى غالبا مستلزم پاگذاشتن به جامعهاى است که فرد نسبتبه آن بیگانه بوده است. اگر چنین دینگردانىاى اصلا معتبر باشد، پیام وحى را نمىتوان به عنوان امرى تعبیر و تفسیر کرد که منحصرا براى آن افرادى که متعلق به آن جامعهاند، در نظر گرفته شده است.
4.6.2- کلى بودن مدعیات وحیانى
دست کم در مورد اسلام، کلى بودن دعاوى وحیانى روشن است. قرآن فقط یک متن با اهمیت تاریخى متعلق به عربستان در قرن هفتم نبود. این کتاب همه کسانى را که با آن سر و کار داشته باشند، مخاطب خود قرار مىدهد:
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون (11) (توبه:33)
×او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند×
اگر این کلمات را بدین گونه تعبیر و تفسیر کنیم که فقط معنایى نسبتا مطلق دارند و نه معنایى کاملا مطلق، این امر مسلمانان امروز را باز مىدارد از اینکه با تمسک به قرآن هدایتشوند. اگر این عبارت از آیه را، یعنى، «لیظهره على الدین کله» (بر هر چه دین است پیروز گرداند)، تنها به معناى همه ادیان جهان مقارن با فرهنگ عربستان قرن هفتم تعبیر و تفسیر کنیم، در این صورت، فحواى این گفته این است که روى سخن قرآن با مردم امروز جهان نیست. وانگهى، چنین تعبیر و تفسیرى با تلقى خود پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم ناسازگار مىنماید، چرا که آن حضرت پیکهایى به سرزمینهاى دور دست فرستاد تا مردمان آنجا را به اسلام دعوت کنند. (به زیر بنگرید). رسالتى که به پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم واگذار شده بود، رسالتى جهانى بود:
...انما انت منذر ولکل قوم هاد (رعد:7)
×...[اى پیامبر،] تو فقط هشداردهندهاى، و براى هر قومى رهبرى است.×
خود قرآن، هر چند که بیش از چهارده قرن پیش نازل شده است، به دست ما رسیده است، ما را مورد خطاب قرار مىدهد، به اسلام دعوت مىکند و از دنبال کردن راههاى [مرام و مسلکهاى] دیگر برحذر مىدارد:
وان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذالکم وصیکم به لعلکم تتقون (انعام:153)
×و [بدانید] این است راه راست من، پس، از آن پیروى کنید و از راهها[ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مىسازد پیروى مکنید. اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است. باشد که به تقوا گرایید×
5.6.2- دعوت دیگران به اسلام:
قرآن مؤمنان را سفارش مىکند که دیگران را به دین اسلام دعوت کنند و درباره مشاجره کردن بیهوده با آنان هشدار مىدهد. وحى الهى براى اقوام و ملل گوناگون، به انحاء متفاوت بوده، اما از آنها انتظار مىرفتهاست که منبع الهى اسلام را تصدیق کنند و به دعوت اسلام گوش جان سپارند:
لکل امة جعلنا منسکا هم ناسکوه فلا ینزعنک فى الامر وادع الى ربک انک لعلى هدى مستقیم (حج:67)
×براى هر امتى مناسکى قرار دهیم که آنها بدان عمل مىکنند، پس نباید در این امر با تو به ستیزه برخیزند، به راه پروردگارت دعوت کن، زیرا تو بر راهى راست قرار دارى×
آنچه در کانون توجه این آیه است، این است که علىرغم اثبات این واقعیت که مناسک اقوام و ملل مختلف مقدر به تقدیرات الهى بوده است، این اقوام و ملل نباید درباره چنین امورى با پیامبر به ستیزه برخیزند، و او مامور است که آنان را به سوى پروردگار دعوت کند. بنابر این، پیامبر ناگزیر استبه اقتضاى رسالتش مردم را به سوى کسى که مناسک و آیینهاى پیشین را مقدر کرده فرا خواند و مردم نباید در این امر با او به ستیزه برخیزند.
وکذلک جعلنکم امة وسطا لتکونوا شهدآء على الناس ویکون الرسول علیکم شهیدا (12) (بقره:143)
×و بدینگونه شما را امتى میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید; و پیامبر بر شما گواه باشد×
در این آیه مفهوم جهانى بودن [دعوت] اسلام از این نظر بدست مىآید که مسلمانان باید براى همه بشریت و نه فقط براى مردم یک عصر یا مکان خاص، گواه باشند. اگرایراد بگیرند که آنچه از لفظ «بشریت» مفهوم مىشود، در این آیه محدود و منحصر مىشود به کسانى که در عصر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و حول و حوش آنحضرت زندگى مىکردند، آیه زیر روشن مىسازد که این هشدار صرفا متوجه کسانى که مورد خطاب پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بودند، نیست، بلکه، قطع نظر از پیشینه فرهنگى، متوجه همه کسانى است که پیام قرآن به گوش آنان مىرسد:
...قل الله شهید بینى وبینکم واوحى الى هذا القرآن لانذرکم به ومن بلغ...(انعام:19)
×بگو خدا میان من و شما گواه است. و این قرآن به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او] برسد، هشدار دهم×
خود قرآن علاوه بر سفارش به انذار و دعوت دیگران، مستقیما یهود و نصارى را مورد خطاب قرار داده، آنان را به پذیرفتن [اعتقاد آوردن به] آخرین وحى الهى فرا مىخواند. (13) قرآن خود را آخرین وحى الهى معرفى مىکند که آمده است تا درباره آن چیزى حکم صادر کند که جوامعى که قبلا بدانها وحى شده استبه ستیز با آن برخاستهاند. این آیات نوعى آگاهى تاریخى را نشان مىدهد و با این نظر ناسازگار است که هر کدام از ادیان، جامعه انسانى جداگانه و خاص خودش را تشکیل مىدهد که خدا مقدر فرموده است مجزا و مستقل از سایر ادیان باقى بماند. افراد فهیم و بصیر هر جامعه دینى دعوت شدهاند که اسلام را به عنوان نقطه اوج آن چیزى که هم اینک بدان اعتقاد مىورزند، بپذیرند.
اگر خود وحى در اسلام جویاى این است که از قلمرو مورد ادعاى دیگر ادیان، پا فراتر گذارد، این امر را نمىتوان به طور شایسته، از دیدگاهى نسبیتباورانه، محدود به جهان فرهنگى واحدى تلقى کرد. این دلیل دیگر را که مخاطب پیام قرآن کل بشریت است و نه فقط جامعه انسانى در عربستان قرن هفتم، مىتوان از برداشتخود پیامبر از رسالتش به هنگام فرستادن پیکهایى همراه با نامه به روم و ایران که گواه بر دعوت جهانى به اسلام بود، یافت.
مثلا، نامه زیر را ملاحظه کنید که بنا به نقل به هراکلیوس امپراطور روم فرستاده شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
از محمد بنده خدا و فرستاده او به هراکلیوس بزرگ روم
سلام بر کسانى که پیرو راستى و هدایتند.
من تو را به اسلام و پذیرفتن آن فرامىخوانم. اگر به دین اسلام درآیى، گزندى نمىبینى. اگر تسلیم خدا گردى، خداوند به تو دو پاداش دهد. اگر بر این پیام پشت کنى، گناه همه رعایا بر تو خواهد بود.
قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سوآء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله ولانشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون (14)
[مهر:] محمد رسولالله (15)
این دعوت[نامه] نه تنها نشان مىدهد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم رسالتخود را رسالتى جهانى مىداند که به هیچ محیط فرهنگى خاصى محدود و منحصر نمىشود، بلکه نشان مىدهد که تلقى او از پیام قرآن نیز به همینسان کلى و جهانشمول است، قرآنى که روى سخنش نه تنها اهل کتاب شبه جزیره عربستان، بلکه مردم سرزمینهاى دوردست نیز هست.
6.6.2- تعارضات عقیدتى
یکى از مشکلات عمدهاى که با هر شکلى از پلورالیزم مواجه مىشویم - از جمله آن شکل از پلورالیزم مورد قبول قرآن که بر اساس آن، ادیان گوناگون در زمانها و مکانهاى مختلف از طرف خدا بر رسولانش نازل شده است - این است که از تعارضات آشکار میان اعتقادات ادیان مختلف چه تلقىاى باید داشت. شیوههاى مختلفى براى حل تعارضات، در خود قرآن پیشنهاد شده است. این ادعا [در قرآن] هست که در وحى الهى - هم تعمدا و هم در اثر فراموشى - تحریفاتى وارد شده است (16) همچنین آمده است که آنچه بر انبیاء مختلف وحى شده، یکسان بوده است، به طورى که تعارضات عقیدتى، لابد ناشى از مضمون و محتوایى غیر وحیانى بودهاست (17) . تفاوتهاى ادیان عموما در قرآن به عنوان امورى تبیین مىشوند که از گناهان نشات گرفتهاند، یعنى از مباهات و دل خوشى به حقیقت نسبى خود و حسد نسبتبه یکدیگر. (18) آنچه در قرآن یافت نمىشود این ادعاست که اختلاف در اعتقادات دینى و انشعاب و پراکندگى آنها در فرقههاى مختلف موضوع بىاهمیتى است، یا این ادعاست که این اختلاف صرفا معلول تفاوتهاى فرهنگى مانند اختلاف در زبانها است.
توضیح و تبیینى که هیک براى تعارضات در بیانات عقیدتى ارائه مىدهد این است که این تعارضات مولود واکنش سبتبه ذات غایى به انحاء مختلف است. تعارضات بین این دعاوى را باید از طریق شناخت نسبیت فرهنگى آنها به حداقل رسانید و تنها بیانات عقیدتى در شکل مطلق آن است که ظاهرا با این نسبیتگرایى در تعارض است که لازم مىآید تجدید نظر شوند. به همین سبب است که حضرت مسیحعلیهالسلام را نباید به عنوان شخص دوم تثلیث که حیات انسانى خود را فدا کرد تا آدمیان را از گناه نجات بخشد، با خدا یکسان دانست. هیک مایل است که چنین جنبههایى از مسیحیت را بپیراید، چرا که به زعم وى این قبیل امور با نسبیت صدق ادیان و با این نظر که نجات و رستگارى خارج از دین مسیح، امکانپذیر است، ناسازگار است.
براى نصر، از سوى دیگر، تعارضات میان آموزههاى دینى از روى این فرضیه که خداوند خود را در محیطهاى فرهنگى مختلف به اشکال متعارضى منکشف مىسازد، تبیین مىشوند. در نظر نصر، حقیقت نه بر اساس معیار انسانى، بلکه بر طبق تنوع در معیار الهى نسبى مىگردد.
تعارضات میان دعاوى عقیدتى ادیان گوناگون ممکن است در سطوح متفاوتى روى دهند. گاه این اختلافات و تعارضات، نظرى هستند. فرقههاى گوناگون ممکن استخود را با نظریات مختلفى در باب صفات الهى، یا آزادى انسان، یا رستگارى و غیره همراه سازند. اختلافاتى از این نوع مىتواند کاملا مخرب و زیانبار باشد و گاه به انشعابات و دودستگیهاى فرقهاى نظیر اختلاف و شقاق بین معتزله و اشاعره بر سر مساله عدل الهى یا اختلاف بین پروتستانهاى لوترى و کالوینیستها بر سر مساله حضور واقعى حضرت مسیح در مراسم عشاء ربانى منجر گردد، اما مصالحه و آشتى در این قبیل امور، ولو به علت التزامات ریشهدار و محکم غیرممکن باشد، نامتصور نیست. اما برخى از اختلافات به قدرى بنیادین و عناصر و عوامل اعتقادى ذیربط چنان اساسى است که مصالحه و آشتى ظاهرا ناممکن است. اختلاف بین مسیحیان و مسلمانان در مورد واقعه تصلیب از این دست است. اینکه آیا حضرت مسیح واقعا بر فراز چلیپا جان داد یا واقعا بر فراز چلیپا جان نداد، امرى مربوط به واقعیت عینى تاریخى است. براى اکثریت قریب به اتفاق فرقههاى مسیحى، واقعه تصلیب یک رکن ضرورى در مسیحیت است که واقعیت تاریخىاش بىهیچ شک معقولى باید محرز تلقى شود. از سوى دیگر، مسلمانان ناگزیرند واقعه تصلیب را رد کنند، زیرا خداوند تکذیب آن را در قرآن مستقیما و به صراحت وحى کرده است.
اما دکتر نصر حتى در این مورد هم به مصالحه و آشتى امید بسته است، هر چند که این کار مستلزم پذیرفتن شکل نسبتا افراطىاى از نسبیتگرایى در باب حقیقتخواهد بود. بر هیچکس پوشیده نیست که به عقیده مسیحیان واقعه تصلیب حقیقتا روى داده و به عقیده مسلمانان روى نداده است. این واقعیت مناقشهناپذیر را مىتوان به نحوى نسبتا مغلطهآمیز بیان کرد، اگر بخواهیم این نکته را با بیان این قضیه برسانیم که واقعه تصلیب براى مسیحیان صادق و براى مسلمانان کاذب است. در این قضیه عبارت «صادق براى س» را باید به معناى «صادق به گفته س» یا «صادق به نظر س» تعبیر و تفسیر کرد. اما آنچه نصر در مد نظر دارد، بسیار بحثبرانگیزتر است. او قیاس با ادراک حسى مىآورد. رویدادها از زوایاى مختلف، متفاوت مىنمایند. مثالى که ارائه مىدهد، مثالى است در مورد استماع موسیقى باخ. این موسیقى براى افراد داراى پیشینه مختلف معناى متفاوتى دارد. اما مساله مورد بحث این نیست که وقایعى را که در تپه گلگتا در اورشلیم [محل تصلیب حضرت مسیحعلیهالسلام بهگفته مسیحیان] روى داد، چگونه باید تعبیر و تفسیر کرد، بلکه بر سر خود وقایع تاریخى اختلاف نظرهایى وجود دارد. گاه وقوع رویدادها ممکن استبه منظر ما بستگى داشته باشد، کما اینکه بسته به محلى که از آن رعد آسمان به گوش مىرسد، مىتوان گفت که آسمان با صداى بلند رعد مىزند یا با صداى آرام. بر طبق نظریه نسبیت انیشتین، همزمانى [تقارن زمانى]، یک واقعیت عینى نیست، اما به منظرى که از آن این همزمانى توصیف مىشود، بستگى دارد. بنابر آنچه نصر قائل است، حقیقت دینى باید چیزى شبیه به نظریه همزمانى انیشتین باشد. با در نظر گرفتن نگرش طردکننده نصر نسبتبه مستندات تاریخىاى که هیک در تایید این ادعا بدان اشاره مىکند که حضرت عیسىعلیهالسلام خود را خدا نمىپنداشته است، نصر ظاهرا تصور مىکند که وقایع تاریخى در گلگتا صدق دعاوى دینى را درباره اینکه در آنجا چه روى داد و چه روى نداد، معلوم نمىکند. در این زمینه نصر با کارل بارت، بنیانگذار الهیات مسیحى راستدینانه نوین، همداستان است کهمعتقداستحقیقت مسیحیت نسبتبه حقیقت تاریخى آن رویدادهایى که در کتاب مقدس آمده، کاملا مستقل است.
بنابر این، هنگامى که مىپرسیم آیا حضرت مسیحعلیهالسلام واقعا بر فراز چلیپا جان داد یا نه، نصر پاسخ مىدهد که از منظر خود او به عنوان یک مسلمان، پاسخ خیر است، اما به همان اندازه صواب است که از منظر مسیحیت پاسخ، آرى باشد. از منظر تاریخ عینى، امکانپذیر نیست که شواهد و مدارک کافى جمعآورى کرد تا بتوان در مورد این مطلب به نحوى از انحاء داورى کرد، اما حتى اگر بتوان به نحو قاطعى آنچه را در گلگتا اتفاق افتاد، نشان داد، آنچه معلوم مىشود صرفا حقیقتى دنیوى است که به هیچ روى نمىتواند حقایق دینىاى را که دین مسیح یا دین اسلام مىآموزد، بىاعتبار سازد.
این نوع از نسبیتباورى یا غیرقابل قبول یا زیانبار است. اگر تنها دلیل قوى براى پذیرش روایتى که در باب حقیقت دینى مطرح مىشود، این است که این روایت، تعارضات میان ادیان را برطرف مىسازد، این دلیل غیرقابل قبول مىشود، چرا که مصادره بر مطلوب [افتراض مایطلب اثباته] است. باید قبول کنیم که همه ادیان ذاتا قائل به یک چیزند، با این همه، هرگاه که ظاهرا سند و مدرکى به شکل دعاوى صدق متعارض، خلاف این مطلب وجود داشته باشد، مىگویند که حقیقت دینى نسبى است. حتى اگر دلایل مستقلى به نفع رویکرد بارت به حقیقت پذیرفته شوند و بسط و تعمیم یابند به طورى که به همه ادیان بزرگ اعتبار بخشند، نسبیتباورىاى که بدین ترتیب بدست مىآید، چنانکه منتقدین بارت خاطرنشان کردهاند، براى خود دین زیانبار است (19) . براى اینکه دین خود را درگیر امور دنیوى کند، حقایق آن به ناگزیر باید هم دنیوى و هم الهى باشند، و اگر دین بخواهد که برترى و تفوق حقایق الهى را در قالب وحى بر راى انسانى نشان دهد، اظهار این حقایق به عنوان وحى باید نسبتبه آنچه معیارهاى دنیوى ناظر به شواهد تاریخى معتبر مىداند، بسیار مؤثرتر واقع شود. جایگاه رفیع بخشیدن به بیانات الهى در بازى زبان دینى کافى نیست. تعهد دینى مستلزم این است که حقیقت دینى برملا شود تا از نو موقعیت هر بازى دیگرى را که مایلیم اجرا کنیم، تعیین کند.
اگر از واقعیتگرایى در باب حقیقت دینى دستبکشیم، آنچه براى ما بر جاى مىماند ظاهرا چیزى به جز اسطورههاى مقدس نیست. اگر دین درباره حقیقت مطلق سخنى نگوید، اگر دین به مجموعهاى از داستانهاى آموزنده و حتى روشنگر ارجاع و تحویلشود،ضرورت پیامودعوت دینىازدستخواهد رفت.
پىبردن به اینکه معضل در دیدگاه نسبیتگرایانه دقیقا در کجا روى مىدهد، اهمیت دارد. واکنش ابتدایى این است که قاطعانه اظهار کنیم که منطق، صدق تناقضات را امکانناپذیر مىسازد و از این روستکه همهدعاوىمتعارضى کهمسلمانان و مسیحیان مطرح مىکنند، نمىتوانند همه صادق باشند. اما، نسبیتباور چنین واکنشى را پیشبینى مىکند و براى آن پاسخ آمادهاى دارد: دعاوى دینى على وجه الاطلاق صادق یا کاذب نیستند، بلکه فقط نسبتبه نوعى چارچوب دینى تفسیرى صادق یا کاذبند، درست همانطورى که نوعى از توالى اصوات ممکن است موجب تشکیل جمله درستى در یک زبان و جمله نادرستى در زبان دیگر گردد. پاسخ مناسب واقعگراى دینى نباید این باشد که چنین دیدگاهى نامفهوم و بىمعنا است، بلکه باید این باشد که دلیل محکم و موجهى براى قبول آن در میان نیست و این موضوع با خودشناسى دینى تعارض دارد. هنگامى که مسیحیان و مسلمانان بر سر اینکه در گلگتا چه روى داده، اتفاق نظر ندارند، منظورشان این نیست که در سنتهاى خاصشان صرفا حکایات مختلفى دارند، بلکه مرادشان این است درباره حقیقت تاریخى واحدى، آراء و نظرهاى مختلفى دارند.
و بالاخره، دیدگاه نسبیتباور قابل ایراد است. به نظر مىرسد که نسبیتباور همه ادیان را از بیرون مىنگرد و از آن منظر بىطرف درمىیابد که همه ادیان به طور نسبى صادقند. در نظر طرفداران جاویدان خرد، دیدگاه بىطرف، آن بعد باطنى همه ادیان است که یگانه و فرید است. اما دسترسى به بعد باطنى مستقل از جنبههاى ظاهرى هر دینى وجود ندارد و این نکتهاى است که شووان و نصر ظاهرا آمادگى پذیرش آن را دارند. خوب، اگر ما نمىتوانیم هیچ ادعاى معتبرى در باب حقیقتباطنى دین به طور کلى بکنیم مگر نسبتبه سنت ظاهرى، تعارضات در آموزه، در باطن بىطرف گوهر دین برطرف نمىگردد. نمىتوانیم بگوییم که از نظرگاه حقیقتخالده باطنى، جان دادن حضرت مسیحعلیهالسلام بر فراز چلیپا، نه صادق است و نه کاذب، زیرا نمىتوانیم از طریق امر ظاهرى به نفع امر باطنى اظهار نظر کنیم. از دیدگاه باطنى اسلام، شاید بتوانیم به اهمیت معنوى رنج و مصیبت نجاتبخش [بازخرنده از گناه] حضرت عیسىعلیهالسلام در دین مسیح پى ببریم، اما در نهایت، نگرش مسیحیت ناقص تلقى خواهد شد. چه بسا خدا حتى از رهگذر همین درک غلطى که مسیحیت را خدشهدار کرده است، مسیحیان را به سوى خویش هدایت کند، اما آن کمال حقایق معنوى را که در سطح باطنى در دین مسیح باقى مىماند، باید در اسلام باطنى یافت و نه در حقایق باطنى عام.
هنگامى که درمىیابیم تعارضات درآموزه باطنى، در جنبههاى باطنى ادیان پژواک دارند، همچنین باید دریابیم که اختلافات اعتقادى را نمىتوان به آسانى مانند پوست پرتقال به دور انداخت. تفاوت در ماهیت پوست پرتقال، لیموشیرین و لیموترش نشانههایى هستند از اینکه میوههاى داخل پوست آنها نیز تفاوت دارند. تعارضات عقیدتى دقیقا به این سبب به وجود مىآیند که هر کدام از ادیان منحصرا مخاطب یک جامعه واحد نیستند. اگر اختلافات، به امور از حیث فرهنگى نسبى، محدود و منحصر مىشدند، امکان هیچ تعارضى نبود، درست همان طورى که بین این دو ادعا که افعال در زبان انگلیسى معمولا قبل از مفعول و در زبان فارسى بعد از مفعول مىآیند، هیچ تضاد و تعارضى وجود ندارد. همینکه اختلافات عقیدتى شکل تعارض به خود مىگیرند، این امر حاکى از آن است که طرفداران حد تعارض با هم اختلاف نظر پیدا مىکنند. هر طرف به تلویح ادعا مىکند که نحوه تلقى از امور طرف مقابل خطاست; و محدود و منحصر کردن اختلافاتى که ادیان از خود نشان مىدهند به ابعاد ظاهرى آنها، به این معناست که از عهده درک این حقیقتبرنیامدهایم که اختلافات ظاهرى مىتوانند لوازم باطنى داشته باشند. و مهمتر از همه، نباید از نظر دور داشت که نگرشهایى که در چارچوب سنتهاى دینى گوناگون جهان ابراز مىشود، ممکن است نگرشهاى عمیقى باشند. نسبت دادن همه اختلافات عقیدتى به اختلافات فرهنگى یا قومى به معناى محدود کردن این اختلافات به جنبههاى ظاهرى است که ادیان هم در سطح باطنى و هم در سطح ظاهرى، از آنها، تبرى مىجویند.
7.6.2- تعارضات عملى
در میان سنتهاى دینى تعارضات عملى کماهمیتتر از تعارضات عقیدتى نیستند. یک دین به پیروانش دستور مىدهد که از خوردن گوشت پرهیزکنند، درحالى که دینى دیگر از پیروان خود مراسم عبادى قربانى حیوانات را طلب مىکند. دین اسلام بر برگزارى نماز به سوى مکه [قبله] تاکید مىورزد، در حالىکه دین مسیح هیچ توجهى بهمساله جهت جغرافیایى نمىکند. مساله جهتیا سمت و سوى نماز على الخصوص در روشن ساختن دیدگاه اسلام با توجه به تکثر ادیان سودمند است. (20) تغییر قبله از بیتالمقدس به مکه نشانه نقطه عطفى در وحى اسلام است که در آن مسلمانان به وضوح از یهود و نصاراى مدینه، که دعوت شدند این دین وحیانى و پیامبر آن را بپذیرند، تفکیک شدند. در همان اثنا پذیرفته شد که هر قبله اعتبار و صحتخاصخودش راداشته است.نمازهایىکهمسلمانان قبلاز تغییر قبله رو به بیتالمقدس بجا مىآوردند، باطل نبودند و مکررا[درقرآن] به ما یادآورى مىشود که خدا به هیچ سمت و سوى خاصى محدود منحصر نیست. مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سو رو کنید، آنجا روى [به] خداست. (21) با این همه، خدا بندگان خود را به رو کردن به سوى مکه ملزم مىسازد.
نکتهاى که در اینجا مطرح گردید، نه تنها در مورد سمت و سوى نماز، بلکه در مورد جهتگیرى عملى در حیات دینى به طور کلى صدق مىکند. شیوههاى زندگى به غیر از آن شیوههایى که اسلام بدان فرمان داده است، قبلا مقدر شدهاند و آن شیوهها، شیوههاى معتبرى براى نیل و قرب به خدا بودند. به معناى دیگر، قطع نظر از اینکه چه شیوهاى از زندگى را دنبال مىکنیم، به سوى خدا هدایت مىشویم، چرا که عاقبت الامر در روز داورى همه در پیشگاه محکمه الهى حاضر مىشویم. اما در اعصار و فرهنگهاى مختلف، در پاسخ به نیازهایى که خداوند پیامبران گوناگون را براى برآورده ساختن آنها تعیین و منصوب فرموده، شیوههاى زندگى مختلف و در خورى در نظر گرفته شده است. اما، در خصوص اسلام، در آخرین شکلى که وحى شده است، تقدیر الهى بر این قرار گرفته است که نه با گذشت زمان از دور خارج شود و نه به گوشهاى از این کره خاکى محدود گردد. دین اسلام آنقدر انعطافپذیرى دارد که براى همه اقوام و ملل صادق باشد. اسلام، تنها دین عمدهاى است که وحى اصلى و اولیه آن دستنخورده باقى مانده است. فهم احکام اساسى عملى آن دشوار نیست و طریقى که اسلام سفارش مىکند طریقى است که همه بشریتبه آن فراخوانده مىشود.
اختلافات عملى میان فرهنگها غالبا به بهترین وجه از دیدگاه نسبیتگرایانهاى تبیین مىشوند. راه و رسمهاى بسیارى براى نشان دادن احترام نسبتبه دیگران وجود دارد، اما این راه و رسمها، از این حیث که راه و رسماند، از طریق قراردادهاى اجتماعى شناخته مىشوند. آنچه در یک فرهنگ نشانه احترام تلقى مىشود، ممکن است در فرهنگ دیگر باعث آزردگى شود. اما اختلافات عملى بین رهنمودهاى اسلام و رهنمودهاى سایر ادیان در سطح عمیقترى جریان دارند. درباره نحوه رفتار به هنگام عبادت ودرروابط ومناسبات با دیگران اختلاف نظرهایى وجود دارد. این اختلاف نظرها در قرآن به منزله اختلافاتى که منشا آثار و نتایجى نیستند، تلقى نمىشوند، بلکه به ما گفته مىشود که درمیان ذریهآدمعلیهالسلام برخى از جمعیتها به راه راست هدایتشدهاند و برخى راه ضلالت در پیش گرفتهاند. (22)
از این رو، پى مىبریم که اختلاف نظرهاى عملى میان ادیان، که کمتر از تعارضات عقیدتىشان نیستند، حاکى از آنند که اختلاف میان آنها از [میزان] تنوع فرهنگى بیشتر است. بین شیوههاى زندگىاى که اسلام مجاز مىشمارد و آن شیوههایى که در جوامع مسیحى امروزى به دیده اغماض نگریسته مىشوند، اختلافاتى ذاتى وجود دارد. اگر تبیین این اختلافات را بر حسب اختلاف در خلق و خو [مزاجى] و محیط فرهنگى مىپذیرفتیم، شریعت اسلام آن قوت و نیروى اخلاقى خود را از دست مىداد. احکام شریعت، راهنماى بهترین نحوه زندگى را براى همه جوامع بشرى در اختیار مىگذارد. در چارچوب حکومت اسلامى ممکن است نسبتبه شیوههاى دیگر روادارى نشان داده شود، کما اینکه به اهل ذمه به میزان زیادى آزادى داده شده که در نتیجه، به آنان این امکان را مىدهد که مطابق با شریعت و آیین خودشان زندگى کنند. اما، اسلام اعلام نمىکند که نسبتبه اینکه کدام شریعت، شریعتیهود، شریعت مسیح یا شریعت اسلام، را باید تبعیت کرد، بىتفاوت است. اسلام در عین حالى که نسبتبه سایر شیوهها از خود روادارى نشان مىدهد، شیوه خاص خودش را به نحوى که خدا مقدر و مقرر فرموده است، اعلام مىدارد.
مع الاسف، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نسبتبه یکدیگر ناشکیبایى ورزیدهاند و امروز هم غالبا همچون گذشته ناشکیبایى مىورزند. علاج این بیمارى این نیست که خود را کنار بکشیم و اظهار کنیم که اهمیتى ندارد کدام راه و رسم را تبعیت کنیم، چون که همه راه و رسمها مقدر به تقدیرات الهىاند، آنچنانکه ظاهرا نصر پیشنهاد مىکند; و مسلمانان نیز راه علاجى را که هیک در باب تساهل و روادارى ارائه مىدهد مبنى بر این نظر که همه ادیان صرفا واکنشهاى انسانى نسبتبه ذات الهى هستند، نمىتوانند بپذیرند. هیک مساله جنگهاى دینى را در حکم دلیلى عملى براى قبول پلورالیزم دینى به پیش مىکشد و پاسخى که نصر بدان مىدهد این است که بیشتر جنگهاى قرن بیستم از ایدئولوژیهاى دنیوى نشات گرفتهاند تا از ایدئولوژیهاى دینى. با پذیرفتن نکتهاى که نصر مطرح مىکند، نمىتوان انکار کرد که تعصب ورزى و نابردبارى خطر خشونت را ایجاد مىکند. اما در برابر این خطر، مطرح کردن این ادعا که هیچ تفوق دینى را خدا مجاز نمىداند، نه صواب است و نه کافى. این ادعا بهسبب همان دلایل دینى که در بالا ذکر آن گذشت، صواب نیست، به این معنا که اسلام به طور مؤکد تفوق خودش را بر سایر ادیان به عنوان نقطه اوج هدایت الهىاى که قبلا نازل شده است، اعلام مىکند. و کافى نیست، چرا که روادارى و تساهل دینى حقیقى فقط هنگامى بدست مىآید که آدمیان بیاموزند به اعتقادات دینى دیگر افرادى که آنان را گرفتار خطا مىدانند، احترام بگزارند. راه حل بردبارى، به معناى حذف یا نسبى پنداشتن اختلاف نظرها نیست، بلکه به معناى تمایل به قبول اختلاف نظرهاى اصلى و بنیادین است. در نظر مسلمان، هر درمان مؤثرى را براى ناشکیبایى و تعصبورزى باید در خود اسلام یافت، یعنى، درمان همانا تسلیم مشیت الهى بودن است. اگر در خور آن باشیم که خود را مسلمان خطاب کنیم، باید یاد بگیریم که آن شکیبایى و روادارى مورد سفارش اسلام را بهتر درک کنیم و به دیده احترام بنگریم.
3- نتیجهگیرى
نصر توجه ما را به اختلاف بین نگرش به دین از منظر نوین و نگرش به دین از منظر خود ادیان جلب مىکند. از منظر نوین است که نسبیت دعاوى دینى به وضوح بیان مىشوند. در اینجا برخورد و تعارضى را بین دیدگاههاى نوین و دیدگاههاى دینى مىبینیم. هر کدام دعوى مطلقیت مىکند. شالوده منظر نوینى که نصر دفاع مىکند، بصیرت نسبتبه ابعاد باطنى ادیان جهان است، اما این بصیرت، به صورت بصیرت و تامل انسانى باقى مىماند. از سوى دیگر، شالوده منظر اسلام، وحى الهى است. این ادعا که پاسخ به سؤالات امروزین در باب ادیان را باید در تفکر نظرى [عقلانى] انسان یافت تا در وحى، به معنى تضعیف اقتدار مطلق وحى (انکشاف) الهى است، به نحوى که فیضان هدایت الهى را از سرچشمه وحى به مخاطره مىاندازد. قرآن دلایل خود را در مورد نفى دلخوشى و تفاخر، حسادت و تعلق خاطر و دلبستگى لجوجانه به سنت و انحراف از حقایق وحیانى پیشین در اختیار مىگذارد. در هیچ جایى نمىتوانیم این نظر را بیابیم که خدا استنکاف از قبول دین اسلام را به منظور اینکه جوامع را باید از امت اسلام منفک نگاه داشت، مقدر فرموده باشد.
آن منظر سنتى موجود در تفکر اسلامى که نصر مىستاید، خود هیچ دلیلى به نفع تکریم امر سنتى، از این حیث که سنتى است، در اختیار نمىگذارد. توصیف یک راه و رسم یا عقیده و مرام به عنوان امورى سنتى هیچ معیارى براى درستى یا صحت آن بدست نمىدهد. با اینکه بیشتر آنچه را که صواب یا صادق استباید در سنتهاى دینى نوع بشر یافت، به سبب سنتى بودن نیست که راه و رسمها یا عقیده و مرامها صواب یا صادقند، هر چند که در فرآیندهاى تاریخى که طى آن سنتها شکل مىگیرند، باید انتظار حذف و نابودى بسیارى از آنچه خطاست و تحقق حکمت اصیل و حقیقى را داشته باشیم. اگر سنتى بودن هیچ معیارى در تعیین صواب یا صادق بودن نیست، در این صورت، معیارهاى حقیقى کدامند؟ پاسخ هیک این است که دو معیار براى درجهبندى کردن ادیان وجود دارد: معیار نخست این است که دین باید در مقام ایجاد تغییر موضع در پیروانش از خود مدارى به واقعیت مدارى مؤثر و کارآمد باشد. معیار دوم این است که دین باید اخلاق حسنه را ترویج کند. هیک هیچ دلیلى نمىیابد بر اینکه گمان کند که این معیارها را نباید دین مسیحى که از آموزههاى سنتى تجسد و نجات [ بازخرید از گناه] پیراسته شده، برآورده سازد. پاسخ نصر به این پیشنهاد این است که نتیجه این کار به جاى اصلاح سنت مسیحى، معیوب کردن آن است. به نظر مىرسد که نصر با دادن این پاسخ مىخواهد خود سنت را به منزله معیارى براى ارزیابى ادیان به کار ببرد. به نظر مىآید که نصر هنگامى که مىپذیرد مراتب شناخت وجود دارد، به حقیقت نزدیکتر مىشود. بجاى اینکه در جستجوى تدوین یک معیار انعطافناپذیر برآییم که باید براى ارزیابى مدعیات دینى به کار برده شود، مؤثر و مفیدتر این مىتواند بود که در پى فرآیندى باشیم که از رهگذر آن کمتحاصل مىگردد و حقیقتبرملا مىشود. براى شناخت امر الهى نباید انتظار داشته باشیم که امر الهى خود را با تصورات پیش پنداشته ما منطبق سازد; بلکه، ما باید خودمان را از همه فرومایگیهایى که بینش ما را محدود مىسازد، بپیراییم.
هر چند که من نسبتبه پلورالیزم دینى مورد دفاع هیک و نصر ایرادات عمدهاى ابراز کردهام، من نیز باید ایراداتى را بر انتقادات خودم وارد بدانم. جان هیک از میان همه عالمان الهیات مسیحى در این عصر ظاهرا در تدوین و بیان مسیحشناسىاى که با مسیحشناسى اسلام سازگار است، قدمى پیشتر مىنهد. با اینکه مسیحیان تعلیم دادهاند که حضرت عیسىعلیهالسلام بر روى چلیپا از بشریتخود به خاطر نجات جهان دست کشید، هیک استدلال مىکند که از اینرو مسیحیان نیز باید از ادعاى الوهیت مسیحعلیهالسلام دستبردارند تا آن نجاتى را که از طریق تکثر ادیان جهان امکانپذیر مىگردد، درک کنند. بنابر این، هیک به رغم پیشکشیدن هر عیب و نقصى در برنامه پلورالیزم دینى، به خاطر تلاشهایى که براى پیراستن تعالیم مسیحیت انجام داده، در خور ستایش و تشویق است.
منشا نقص پلورالیزم هیک این است که او دین را یک واکنش صرفا انسانى نسبتبه خدا یا ذات غایى مىداند، در حالى که اسلام مىآموزد که دین، وحى الهى است. این نکته در حاق نقدى که نصر بر هیک وارد مىکند، وجود دارد، اما به نظر مىرسد که نصر عاجز است از اینکه به وحى [انکشاف الهى]، اگر واقعا به عنوان امرى نه کمتر از ارتباط مستقیم خدا با بشریت تلقى شود، شان و مقام مطلقى را ببخشد که باید واجد باشد.
از سوى دیگر، دکتر نصر چنان شارح برجسته اندیشه اسلامى در غرب است که نمىتوانم، بدون احساس دلهره و تشویش خاطر، در آراء و نگرشهاى او عیبجویى کنم. شاید به عمق آراء و اندیشههاى او خوب پى نبردهام یا چه بسا آرائى که او در آن مصاحبه بر زبان آورده است، مانند آن آرائى که خود در مقام نوشتن مطرح مىکرد، خوب مورد بررسى قرار نگرفته و پرداخته نشده باشند. شاید پاسخ قانع کننده به ایراداتى را که مطرح کردهام بتوان در آموزههاى جاویدان خرد [فلسفه جاودان] یافت. نظر جالبى در کتاب وحدت متعالى ادیان شووان هست. وى در این کتاب اظهار مىکند که هر وحى الهى نسبتبه صورت ظاهر دینى پیشین کارکرد یک طریقتباطنى را دارد.
مثلا دین مسیح نسبتبه صورت ظاهر دین یهود، و دین اسلام نسبتبه صورت ظاهر دین یهود و صورت ظاهر دین مسیح [هر دو] طریقتباطنىاند، هر چند که البته، این مطلب فقط هنگامى معتبر است که از همان دیدگاه خاصى که در این کتاب مورد توجه قرار مىدهیم، بدان بنگریم و اگر به معناى حقیقىاش تلقى کنیم، کاملا خطاست. علاوه بر این، تا جایى که اسلام از حیث صورت ظاهر از آن دو دیگر دین توحیدى متمایز است،یعنى تا جایى که از حیث صورت ظاهر محدود است، این ادیان نیز نسبتبه اسلام واجد جنبه باطنىاند و همین نسبت متقابل در مورد نسبتبین دین مسیح و دین یهود نیز صدق مىکند. اما نسبتى را که در ابتدا بدان اشاره کردیم، بىواسطهتر از نسبت دوم است، زیرا اسلام بود که به نام روح صورتهاى ظاهر پیش از خود را در هم شکست و مسیحیتبود که صورت ظاهر دین یهود را در هم شکست و نه بر عکس. (23) در این قطعه، دست کم ادلهاى به نفع اولویت دین اسلام بر ادیان سلف ارائه شده است. اما اسلام نه تنها به نام روح صورتهاى ظاهر قبلى را در هم شکست، بلکه صورت ظاهر خودش را به جاى آن صورتهایى که در هم شکست، بنشاند. همان صورت ظاهر یا جنبه ظاهرى است که راه رسیدن به معنا و ذات حقیقى یا جنبه باطنى [دین] را تشکیل مىدهد و به سبب همین مایه و محتوا و شان و جایگاه اسلام در سلسله متوالى ادیان وحیانى است که این دین نسبتبه ادیان دیگر جامعتر است. وانگهى، اسلام حقیقت و صدق ادیان وحیانى پیش از خود را نقض نمىکند، بلکه بر آن صحه مىگذارد. آنچه اسلام در هم مىشکند، آن چیزى است که در ادیان دیگر به سبب فساد و انحراف یا به سبب محدودیت در اعتبار زمانى آنها، باطل و مردود است:
بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو ذاهق ولکم الویل مما تصفون (انبیاء:18)
×بلکه حق را بر باطل فرو مىافکنیم،پس آن رادرهم مىشکند و بناگاه آن نابود مىگردد. واى بر شما از آنچه وصف مىکنید×
پىنوشتها:
. 1- Adnan Aslan, The Islamic Quarterly,vol. 4o, No. 4,(1998), 266- 183
برگردان این مصاحبه را به فارسى، احمد رضا جلیلى انجام داد که در مجله معرفت،ش23(زمستان1376/1998) صص79-70 به چاپ رسید.
2- Muhammad Legenhausen, "Islamand Religious Pluralism," Al-Taw d,Vol. 14, No. 3,(Fall 1997), 115-154
ترجمه این مقاله به دست محمد حسینزاده و نرجس جواندل انجام گرفت و در شمارههاى 22 و23 مجله معرفت (پائیز و زمستان1376/98-1997) انتشار یافت.
3- نصر به موضوع پلورالیزم دینى در کتاب زیر نیز مىپردازد:
(Religion and Religions:The Challengeof Living in the Multireligious World ( Charlotte:The University of NorthCarolina Press, 1985); "Principal Knowledge and the Multiplicity ofSacredForms," Ch . 9of Knowledge and the Sacred(Albany:
SUNY Press,1991),280-308; Islam and theEncounter of Religions, in Sufi Essays,
2nd ed.,(Albany:SUNY Press, 1991) ,123-151;
:EDOئ ok CpىhC ق
"Religion and Religions," ch. 1 of Religion and the Order of Nature
.Oxford University Press, 1966),9-28
oDFفى@O@w@i@غ êCp@F Ep@؛ ok l@ëD@zCo (Philosophia Perennis) عClëقDV ُ؟wد¾ Dë kphعClëقDV cش®¤C *
(De perenni philosophia) kکh EDOئ عCکـµ ok (Augustinus Steuchus) uکiëکOvC uکـىOvکتA
عDطç ,P¾Dë MpèzPzکغ 1715 حDv ok rىOغHëس éئ êCé×Dغ pRC ok cش®¤C فëC ;kpF oDئéF ,P¾Dë oD،OغC 1540 حDv ok é@ئ
ق عDOvDF lèµ عD¾کwدى¾ عDى× ok Pأىأd êDJko ¦ىi،N ôoDFok فO؟ت فiv ضDأ× ok éئ PzCk oDè±C عA ok é@ئ êCé@×D@غ
عCkقDV é؟wد¾ Pى•آCق D×C .PvC وkکF lـطآشµ [وlخDhPطاd Dë عCkقDV é؟wد¾] éF ¸آCق ok قC ,Pطد@± qC oک@غ عkp@ئ Cl@V
[êقp،ىJ] ق pا¾ یWëolN ذ×DاN ُ،ëlغC pF یـOG× éئ Ep؛ êکىغk é؟wد¾ pF ¯دw× عDëpV ´D•،خC PeN یغسک@¬ ی@Nl@×
rىثغCEDWµC lçCکz ق Ep؛ ok Pـv klW× ہ،ئ فطë éF - éئ PvC عpآ فëC êDـRC ok DèـN .lغD× یآDFPvC Pأىأd êکw@F
é؟wد¾ êlىدئ ضکè؟× - یدئ ظç ق PvC عCkقDV ظç éئ pGO•× êDèOـv ُطç Hدآ ok ی•ىG®خCl•@FD@× ôqک@×A ب@ë oک@©@d
یOأىأd ,lغCوkpئ یOـv MD•خD®× ہآق Co kکh éئ یغDwئ éF DN PvC وl×A عCkقDV ُ؟wد¾ .lëkpت cp®× pثëk oDF عCkقD@V
ق قlـç ف@ى@ëA ok (Sanatan dharma) êlFC ق ulأ× Pـv DF ؤFD®× êDèOـv ُطç Hدآ ok éئ lـئ ضشµC Co êlFC
êکvCp¾ Co kکh یأىأd ق ؤىطµ oDىwF êDـ•× عCkقDV ُ؟wد¾ ,Pأىأdok .Pwç ضشvC ok éىـëlخC ّطاeخC Dë وlخDiخCّطاeخC
عCکNی× éئ PvC éO¾Dë عCقکz ½کىOëp¾ êDçéOzکغ ok ,lغkpئی× PzCkpF عA qC ی®vق عقpآ qC xJ یëDJقoC ُ؟vش¾ éZعA
ُ؟wد¾ qC pىG•N فëpOد×Dئ ق فëpOدى¤C ,lغkpئ qD؛A ی×AکvCoD×کئ ClغDغA قC qC xJ ق عکـتéغo éئ êoD@ئ ُ@×CkC ok é@ئ P@؟@ت
ق ضشvC EDOئ pF p¥غ فىwdlىv kDOvC l×Aok qC ی،iF ُط@Vp@N) .koCk kک@Vق p@¤D@•@× عD@è@V ok é@ئ P@vC عCkقD@V
. ض - (XII £ ,(1985 ,ذىèv ی×kDئA :oکçس) عCقکz ½کىOëp¾ ُOzکغ وlخDhPطا
:عCکـµ DF ق éwغCp¾ عDFq éF ClOFC .4
[ Peter Townsend ] h>lغrغقDN pOىJ یغDطVpN éF Co عA éOvCpëق .G¬ ق
lëkpت EDZ d>
½کىOëp¾ pRC فىـaطç .lىغD@vo ID@Z é@F "Harper and Row" MCoD،OغC ,1975 حDv ok Gallimard, 1948)
Christianity/Ecumenicism Islam:Essays on Esoteric (1985 Bloomington: عCکـµ DF عCقکz
.PvC éVکN oکh ok World Wisdom Books,)
, Religions The Transcendent Unity of pF [Smith Huston] PىطvC عکOvDç l×Aok éF lëpثـF .5
. xxi-xxiii ,éOvCpëق ¸G¬
:lـئی× cp®× pëq EDOئ ok rىغ [Roger Trigg] جëpN pVCo Co éOاغفëC .6
"Theological Realism and Antirealism,"in A Companion to Philosophy o
Philip L. Quinn and Charles Taliaferro,eds., (Oxford:Blackwell,1997), 219.
7- "Religions and the Concept of theUltimate," 272.
8- Religion and the Order of Nature,14.
9- "Religions and the Concept of theUltimate," 279.
ؤدh êCpF êpNکخ Hçn× éغکثZ éاـëC EDF ok Christianity/Islam EDOئ ok قC êDçp²غ oDè±C :éF lëpثـF ,شS× .10
.PvC pNHvDـ× یـ×os ضCکآC qC êoDىwF êکh ق
(19/ عCpطµحA) ق ,(39/ حD؟غC) ,(193/ وpأF) éF lëpثـF rىغ .(9/ ہ¤) ق (28 / fO¾) ,éëA فëC DF éFD،× .11
.(87/ ¦¥آ) ق (15 / êoکz) ,(125 / ذeغ) :éF lëpثـF rىغ .12
koک× pثëk MDëA qC êoDىwF ق (77,15 / وlٌD×) ق (171 ,47/ ِDwغ) ,(98 ,70 ,64 / عCpطµحA) ok DطىأOw@× ED@O@ئ ذ@çC .13
.PvC ED®h koک× (6/ é•طV) ok DطىأOw× rىغ kکèë .lغCوlz ¸آCق ED®h
(64 / عCpطµحA) .14
.107- 110 ¦¤ ,(1987,xٌD؟ـخCoCk :MقpىF) éىvDىwخC ءDRکخC .15
.(14,13/ وlٌD×) ,(78 / عCpطµحA) ,(75 / وpأF) :éF lëpثـF .16
.(14,13/ êoکz) ,(150 / ِDwغ) ,(84 / عCpطµحA) ,(136/ وpأF) :éF lëpثـF .17
.(14 / êoکz) ,(32 / ضقo) ,(53/عکـ×ه×),(18 /عCpطµحA):éF lëpثـF .18
:éF lëpثـF .19
(Hans Urs Von Balthasar, The Theology of Karl Barth (San Francisco :
1992)
.(l•F ق 142 / وpأF) :éF lëpثـF .20
.(115 / وpأF) .21
.(30 / ½CpµC) .22
23- Frithjof Schuon, The TranscendentUnity of Religions New York:Harper& .
Row, (1975) ,29