بررسى دلالت معجزه بر نبوت
آرشیو
چکیده
متن
در حوزه مسائل اعتقادى، مبحث راهنماشناسى از اهمیتى ویژه و جایگاهى والا برخوردار است. از فروع مبحث راهنماشناسى، بحث طرق اثبات نبوت خاصه یا راههاى تشخیص مصادیق راستین پیامبرى از مدعیان دروغین است.
پس از قبول لزوم نبوت و ارسال رسل از سوى خدا براى هدایتبشر، از جمله مسائلى که بهطور جدى در برابر یک انسان جویاى حقیقت در این مسیر مطرح مىباشد، این است که اثبات صدق دعوى نبوت چگونه و از چه راهى ممکن و میسر است. به عبارت دیگر، آیا مىتوان بدون داشتن سخنى قاطع و دلیلى متقن، به دنبال هر کس که مدعى سفارت از سوى خداست، روان شد و فرامینش را بهکار بستیا اینکه باید طریقى مطمئن و دلیلى محکم براى این کار وجود داشته باشد تا بر اساس آن، انسان دچار اشتباه و انحراف نشود و به حقیقت رهنمون گردد؟ بحث از مساله اعجاز به عنوان یک راه شناختیا اثبات آن در همین راستا اهمیت مىیابد و شکل مىگیرد; زیرا از جمله امورى که به عنوان راه اثبات نبوت، و به مطرح گردیده و به طور جدى مورد بحث و نظر واقع شده مساله معجزه است. (2)
در این مقاله، کوشش شده است که دلالت معجزه به عنوان یک وسیله و راه براى اثبات صدق مدعاى آورندهاش مبنى بر نبوت او، بررسى و ارزیابى شود. به دیگر سخن، در این نوشتار سعى ما آن است تا روشن گردد که آیا اساسا معجزه مىتواند گذار به صدق دعوى نبوت را براى کسى که در جستوجوى یافتن مصداق حقیقى منصب نبوت است، هموار کند تا دچار حیرت نشود یا در دام افراد شیاد کذابى که نقاب پیامبرى بر چهره زدهاند، نیفتد و به بیراهه نرود، یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه؟
پیش از ورود به بحثبررسى دلالت معجزه، تذکر دو نکته بجاست:
1- برخى از مسائل براى این بحث، جنبه مقدمه دارند و در اینجا، به عنوان اصل موضوع پذیرفته شدهاند; از جمله: اثبات وجود خدا و صفات او، لزوم بعثت انبیاعلیهمالسلام و ارسال رسل، تحقق ادعاى پیامآورى از سوى خدا در میان بشر و ارائه معجزه از سوى پیامبرانعلیهمالسلام.
2- مقصود از معجزه در اینجا، معجزه به مفهوم عام و تمام اقسام آن نیست، بلکه مراد آن دسته از اعمال و امورى است که مدعیان نبوت براى صدق ادعاى خود به عنوان دلیل و حجت ارائه دادهاند، با ویژگىهایى که آنها را از سایر اعمال مشابه امتیاز مىبخشد; از جمله:
- خارج از توان بشرى بودن و در نتیجه، مغلوب واقع نشدن و قابل تعلیم و تعلم نبودن;
- با ادعاى آورنده مطابقت داشتن;
- براى اثبات نبوت و اتمام حجت صادر شدن; بنابراین کرامات اولیا و اعمال خارقالعاده مرتاضان و ساحران و امثال آنان(هر چند از لحاظ ماهیتبا معجزه متفاوت است) و نیز معجزاتى که به منظور عذاب قومى یا براى ارهاب معاندان و تعظیم و تکریم مؤمنان صورت گرفته باشد، از دایره این بحثخارج است.
رابطه معجزه و نبوت
آیا معجزه مىتواند بهگونهاى دال بر چیزى خارج از خود باشد؟ بر فرض دلالت، آن چیز خارج از معجزه چیست و چه رابطهاى بین معجزه و صدق ادعاى آورندهاش وجود دارد؟ آیا معجزه با نبوت پیوند منطقى دارد و به صورت برهانى، بر آن دلالت مىکند یا خیر؟
آراء و نظرات
1- گروهى از اندیشمندان اعتقاد دارند که بین معجزه و صدق ادعاى آورندهاش رابطهاى منطقى وجود دارد. (3) اینان مدعى تلازم بین آن دو هستند و مىگویند: معجزه بر نبوت دلالتبرهانى دارد. به نظر این گروه، رابطه مذکور هرگز اعتبارى و قراردادى نیست; زیرا معجزه در سایه عنایت ویژه خدا و اعطاى قدرت از سوى او به افراد خاصى، تحقق مىیابد، بهگونهاى که صدور عمل مذکور از غیر او اصلا ممکن نیست. (4) به عبارت دیگر، صدور معجزه تخصیص فعلى خدا بر نبى بودن آورندهاش مىباشد. (5)
2- برخى دیگر گفتهاند: بین معجزه و نبوت ارتباطى نیست و معجزه دلالتى بر صدق ادعاى آورندهاش ندارد. این نظر از سوى بعضى از دانشمندان مسلمان و برخى از غربیان ابراز شده است. به عنوان مثال، شبلى نعمانى، از دانشمندان مسلمان، مىگوید: بین معجزه و نبوت هیچ ارتباطى نیست. اگر کسى ادعا کند و بگوید من هندسه مىدانم و دلیلى که مىآورد این باشد که بیست روز متوالى مىتوانم گرسنه بمانم، هر چند این کار عجیب و خارق عادت باشد، ولى از این عمل هندسهدانى او اثبات نمىشود. بههمین صورت، شخصى که اظهار مىکند من پیغمبرم، معنایش این است که من رهبر و راهنماى سعادت دو جهانم، و دلیلى که براى اثبات دعواى خود اقامه مىکند این است که عصا را به اژدها تبدیل مىکند... . او هرچند از عهده آن کار عجیب برآید، اما پیامبرى او از کار ثابت نمىشود. (6) براد (Ch.D.Broad) ، فیلسوف معاصر انگلیسى، نیز گفته است: بر فرض قبول وقوع معجزات، اینها فقط مىتوانند دلیل بر قدرت فوقالعاده و بىنظیر آورندگانشان باشند، نه دلیل صدق ادعاى آنها. علاوه برآن، در زمان ما کسانى یافت مىشوند که معجزه دارند، در حالىکه اصلا وجود خدا را قبول ندارند. (7) پس چه تلازمى بین این دو مطلب مىتوان ادعا کرد؟
3- بعضى دیگر از ارباب دانش بر آنند که معجزه، خود دلالتى تام و قطعى بر چیزى ندارد; یعنى، به صرف دیدن معجزه از کسى، نمىتوان به صدق ادعاى آورندهاش یقین نمود، بلکه دلالتش اقتضایى است; یعنى، قابلیت آن را دارد که با ضمیمه شدن قراین و مقدمات دیگر به آن، بتواند در طریق دلالتبر نبوت به کار آید. (8)
نحوه نگرش به معجزه
پیش از آنکه هرگونه قضاوتى در باره صحت و سقم آراء یاد شده به عمل آید، بهتر استبحثبه این شکل مطرح شود که معجزه را به دو صورت مىتوان نگریست که هر یک از این دو نگرش، نتایج مخصوص به خود را همراه دارد و نباید بین آنها خلط شود:
الف - گاهى به معجزه به عنوان یک پدیده خارقالعاده، که از سوى فردى خاص ارائه مىشود، بدون هرگونه مشخصات، پیشفرضها و اصول دیگر نگاه مىکنیم و مىخواهیم با قطع نظر از هر اصل و حقیقت دیگرى، به بررسى دلالت آن بر چیزى خارج از آن بپردازیم. در اینصورت، معجزه تنها بر وجود نیرویى عظیم و شگرف در آورنده آن و یا خارج از او دلالت دارد و از اثبات نبوت و صدق ادعاهاى آورنده آن ناتوان است. در این نگاه، حتى نمىتوان با مشاهده معجزه، به وجود موجودى ماوراى عالم طبیعت پى برد، مگر آنکه با شواهد و دلایلى، دخالتعوامل طبیعى در پیدایش آن کار خارقالعاده را نفى کنیم.
ب - نگاه دوم به معجزه آن است که آن را به عنوان پدیدهاى که در شرایط خاص و پس از اثبات برخى اصول دیگر رخ مىدهد، در نظر بگیریم. در این نگاه، پس از اثبات خداوند حکیم و لزوم نبوت عامه، معجزه را به عنوان پدیدهاى که براى رهنمون ساختن بشر به پیامبران راستین ارائه مىشود، مورد توجه قرار مىدهیم. در این نگاه، دلالت معجزه بر نبوت آورنده آن دلالتى برهانى و بىشایبه است; زیرا در این نگاه، پذیرفتهایم که خداوند حکیم براى هدایت انسانها لزوما پیامبرانى فرستاده است و با توجه به اینکه مردم با دیدن معجزات، تسلیم آورنده آن مىشوند، اگر آورنده معجزه پیامبر نباشد، مردم دچار گمراهى مىشوند و این با حکمتخداوند سازگار نیست. توضیح نگاه دوم را در ادامه بحث پى مىگیریم و در اینجا تنها در صددیم که این دو نوع نگاه را از یکدیگر متمایز سازیم و متذکر شویم که شاید بتوان بین آراء دانشمندان مسلمان در اینباره وجه جامعى پیدا کرد، به این شکل که آنها که دلالت قطعى معجزه بر نبوت را مدعى هستند، در واقع، معجزه را طبق دید دوم ملاحظه کردهاند و کسانى که منکر دلالت آن شده و یا دلالتش را کافى ندانستهاند، مطابق نگاه اول، به معجزه نگریستهاند. بر این اساس، دلالت معجزه بر نبوت دلالتى برهانى و عقلى است. (9)
دو تقریر از دلالت عقلى
در نحوه دلالت عقلى معجزه بر صدق ادعاى آورندهاش، دو تقریر وجود دارد:
1- تقریر متکلمان: دلالت معجزه نوعى دلالت عقلى است، بهنحو عملى; (10) به این صورت که عقل آدمى از کار دیگرى یا سکوت او کشف رضایت مىنماید. پس کسى که ادعاى پیامبرى دارد و این ادعایش در محضر خدا انجام مىگیرد و بعد براى اثبات ادعاى خود، کار خارقالعادهاى انجام مىدهد که دیگران از مقابله با آن عاجزند، مسلما اینکار او دلیل بر صدق گفتارش مىباشد; زیرا جارى کردن معجزه به دست کسى، به معناى تایید کار اوست و اگر مدعى نبوت دروغگو باشد، خداوند نباید به دست او، آن کار خارقالعاده را جارى کند، وگرنه دروغگو را عملا تایید کرده که در نتیجه، موجب گمراهى مردم است. (11)
2- تقریر بعضى از دانشمندان: به اعتقاد اینان، متکلمان حقیقت معجزه را درک نکردهاند که چنان حرفى زدهاند; زیرا گمان بردهاند معجزه کارى است که خدا مستقیمابهدستبشرانجاممىدهد، بىآنکه پیامبر در آن نقش و دخالتى داشته باشد، در حالىکه بین پیامبر و معجزه رابطهاى واقعى برقرار است، بهطورى که صدور این عمل خاص از غیر او ممکن نیست. هنگام اعجاز، خداوند به ولى خود اراده، قدرت و نیرویى ماوراى بشرى عنایت مىکند که مىتواند بر طبیعت غلبه کند و آن عمل فوق طاقتبشرى(معجزه) را انجام دهد. پس وقتى انبیاعلیهمالسلام معجزه مىآورند، در واقع، خود آن کار را انجام مىدهند، اما با یک توانایى فوق بشرى که از کمال روحى و معنوى آنها سرچشمه مىگیرد و به نیروى الهى متصل است. بنابراین، دلالت معجزه بر صدق نبوت دلالت عقلى صد در صد است، نه آنکه متکلمان مىگویند (یعنى، دلالت عقلى بهنحو عملى.) (12)
بعضى از بزرگان در تایید قول دوم گفتهاند که پیوند بین معجزه و قداست روح تکوینى است. همانگونه هر موجود ممکنى آیت وجود واجب تعالى و نشانه و آیت نیز امرى تکوینى است، هر موجود غیر عادى شکست ناپذیر نیز آیت و نشانه قداست روح ولىالله مىباشد و نشانهاى تکوینى است. همچنین پیوند بین معجزات، رسالت و امامت، واقعیتى تکوینى و قابل استدلال عقلى است. (13)
اشاعره دلالت معجزه را نه دلالت عقلى محض و نه دلالت نقلى، بلکه دلالت عادى و از باب جارى شدن عادةالله بر ایجاد علم به صدق در بیننده بهدنبال ظهور معجزه مىدانند.
برهانى یا اقناعى بودن دلالت معجزه
از مباحثبحثانگیز و اساسى در مبحث اعجاز، برهانى یا اقناعى بودن دلالت معجزه است. پیش از ورود به آراء مطرح شده در این مساله، لازم است دو مفهوم «برهانى بودن» و «اقناعى بودن» دلالت معجزه قدرى روشن شود.
منظور از برهانى بودن دلالت معجزه این است که با استدلال و برهان، مىتوان گفت: کسى که معجزه انجام مىدهد، در ادعایش صادق است و بین معجزه و صدق قول آورندهاش رابطهاى منطقى وجود دارد، بهگونهاى که اولى عقلا مستلزم دومى است و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزهگر گذرى منطقى مىباشد. (14)
منظور از اقناعى بودن دلالت معجزه این است که با استدلال، نمىتوان گفت هر که معجزه آورد، ادعایش درست است، بلکه حقیقت آن است که مردم به اینگونه مسائل قانع مىشوند. به تعبیر دیگر، معجزه عامه مردم را اقناع مىکند و اعتماد و اعتقاد آنها را جلب مىنماید، بىآنکه رابطهاى منطقى بین صدق دعوى و معجزه باشد و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزهگر گذرى روانشناختى است. (15)
اکنون با توجه به مفاهیم مزبور، بهراستى، چه نوع دلالتى را مىتوان براى معجزه قائل شد; برهانى یا اقناعى؟ در این باره، دو راى عمده وجود دارد که اولى قایل به برهانى بودن و دومى معتقد به اقناعى بودن دلالت معجزه است. البته هر دسته استدلالهایى دارند که مطرح مىشوند و مورد ارزیابى و احیانا نقد قرار مىگیرند.
الف - برهانى بودن معجزه و ادله آن
بیشتر دانشمندان و متکلمان اسلامى دلالت معجزه بر صدق دعوى نبوت را برهانى مىدانند. ادلهاى که آنان بر مدعاى خود اقامه کردهاند از یک نظر، دو گونه است:
1- دلایلى که دال بر امکان ارتباط وحیانى آورنده معجزه است.
2- دلایلى که ارتباط وحیانى او را اثبات مىکند.
دلیل اول: اندیشمند بزرگ اسلامى معاصر، علامه طباطبائىرحمه الله، در تفسیر شریف المیزان، بحث مستقلى تحت عنوان «برهانى بودن یا اقناعى بودن دلالت معجزه» مطرح کردهاند که از آن به عنوان امکان برهانى بودن دلالت معجزه استفاده مىشود. ایشان مىنویسد:
«پیامبران به طریق وحى(ارتباط وحیانى)، مدعى رسالت و نبوت از جانب خداوند بودند. این ارتباط خارقالعاده است و از سنخ ادراکات ظاهرى و درونى - که مردم در خود مىیابند - نیست، بلکه ادراکى است که بر عموم افراد پوشیده مىباشد. اگر نبى در ادعاى خود صادق باشد، لازمهاش آن است که او متصل به ماوراى طبیعت و مؤید به نیروى الهى باشد، بهگونهاى که بتواند خرق عادت کند. اگر این مطلب(ارتباط وحیانى) درست و حق باشد، امکان این نیز هست که از نبى خرق عادت دیگرى صادر شود تا نبوت او را بدینوسیله تصدیق و تایید کند; زیرا «حکم و الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد.» پس اگر خداوند اراده هدایت مرم را از طریق خرق عادت (نزول وحى و ارسال نبى) کرده است، باید آن را با خرق عادت دیگرى، که معجزه باشد، تایید و تصدیق کند. پس بین معجزه (خرق عادت ملموس) و ادعاى نبوت و ارتباط وحیانى (خرق عادت غیر ملموس) تلازم است.» (16)
دلیل دوم: آورنده معجزه صلاحیت تکوینى نبى بودن را لازم دارد; یعنى، بین نبى و معجزه رابطهاى تکوینى برقرار است، بهطورىکه صدور این عمل از غیر او ممکن نیست; زیرا معجزهاى که بهدست او جارى مىشود به اراده و اذن خاص الهى است. دروغگو این صلاحیت را ندارد، پس نمىتواند معجزه ارائه دهد. بنابراین، آنکه معجزه مىآورد، در قولش صادق است. (17)
در تکمیل دلیل مزبور، این نکته لازم به توضیح است که اگر خداوند مستقیما معجزه بیاورد و نبى هیچ نقشى در تحقق آن نداشته باشد، پس باید نبى با پیش از نبوتش هیچ فرقى نکرده باشد، هر چند با این کار (صدور معجزه)، خداوند او را عملا تایید کرده است. ولى اگر پیامبر در صدور آن، نقش داشت، معنایش آن است که او قابلیت ارتباط یافته و وارد عالم دیگرى شده که خدا فعلش را به دست او انجام داده است. پس مىتواند ارتباط وحیانى داشته باشد; زیرا بین دو خارق عادت فرقى نیست.
دلیل سوم: خداوند عادل و حکیم است، هدایت مردم را اراده کرده و راضى به ضلالت و کفر آنها نیست. بنابراین، ارسال رسل بر او لازم است. از سوى دیگر، سفارت از سوى خدا و منصب نبوت مدعیان بسیارى دارد که بعضى از آنها کاذبند. پس بر هر مدعى مقام نبوت لازم است دلیلى محکم و بنیهاى رسا بر صدق ادعایش اقامه کند. دادن معجزه به انسان دروغگو با عدل خداوند سازگار نیست. پس اگر کسى ادعاى نبوت داشت (در صورت داشتن حسن سابقه و منافى نبودن محتواى دعوتش با منطق، عقل سلیم و فطرت نیالوده انسانها) و معجزهاى آورد، به عنوان دلیل نبوت خود، ادعایش درست و نبوتش ثابت است; زیرا دادن معجزه به کاذب با حکمت و عدل الهى نمىسازد و مستلزم ارتکاب قبیح مىباشد و محال است. (18)
دلیل چهارم: براى اثبات نبوت، نیاز به تنصیص از سوى خداوند است و افراد بهطور مستقیم، نمىتوانند تنصیص دریافت کنند. معجزه تنصیص فعلى از سوى خدا براى مردم است. پس مثبت صدق دعواى نبوت و نشانه تصدیق آورندهاش از سوى خداوند است. تنصیص و تصدیق خدا نیز مفید یقین است. (19)
نقد و بررسى ادله مذکور (20)
اشکال بر دلیل اول: مطابق دلیل اول، کسى که قادر بر آوردن معجزه(خرق عادت ملموس) باشد، قادر بر ارتباط وحیانى (خرق عادت غیر ملموس) نیز هست. اما این دو خرق عادت از یک سنخ نیست، بلکه یکى از ناحیه قدرت است و دیگرى در ناحیه علم. چه اشکالى دارد کسى از ناحیه قدرت خرق عادت کند، اما از ناحیه علم نتواند؟ تبدیل شدن عصا به اژدها یا شقالقمر و یا ... قدرت خارقالعاده را اثبات مىکند، ولى نشانگر علم فوقالعاده نیست، در حالىکه براى پذیرش دعاوى مدعى نبوت، باید علم فوقالعاده او ثابتشود. (21)
پاسخ: در پاسخ، مىتوان گفت: اینها هر دو از مقوله قدرتاند: قدرت بر انجام کار خارقالعاده و قدرت (یا استعداد) ارتباط مستقیم باخدا. با این بیان، مىخواهیم قدرت بر ارتباط را اثبات کنیم، نه علم را.
اشکال بر دلیل سوم: لازمه استدلال مذکور این است که خداوند معجزه را در اختیار شخص کاذب قرار نمىدهد. معناى این سخن آن است که افراد کاذب نباید بتوانند دستبه کارهاى خارقالعاده بزنند و در نظام هستى، تصرفى داشته باشند، اما دیده مىشود که افراد بسیارى بودهاند که دستبه کارهاى خارقالعاده زدهاند. پس طبق استدلال مزبور، باید آنها را صادقالقول دانست و لازمه چنین سخنى این است که قول همه آنها را بپذیریم، در حالىکه تناقضات فراوانى در اقوالشان دیده مىشود. پس باید آنها را دروغگو دانست که این با اصل استدلال ناسازگار است. (22)
پاسخ: با توجه به مفهوم معجزه، تکیه استدلال مزبور بر این است که حکمتخداوند مانع از صدور معجزه - یعنى، آنچه که به عنوان دلیل بر نبوت خاصه ارائه مىشود - بهدست کاذب است. معناى این سخن منع مطلق امور خارقالعاده، چه داراى اوصاف معجزه و چه فاقد این اوصاف، نمىباشد. بنابراین، ممکن است کسانى پیدا شوند که کارهاى خارق عادتى انجام دهند، ولى ادعاى نبوت نداشته باشند یا ادعا داشته باشند، اما کار خارق عادتى، که مغلوب واقع مىشود یا مانند آن آورده مىشود، انجام دهند یا ادعا کنند و کار خارقالعاده بیاورند و مغلوب هم نشوند، ولى از راههاى دیگر، دروغگو بودنشان براى مردم ثابتشود. اینها، هیچیک با حکمتخداوند منافاتى ندارد; زیرا هیچکدام معجزه نیستند و نبوت کسى را در پى ندارند.
اشکال دیگرى بر دلیل سوم: دلیل ارائه شده اعم از مدعاست. مطابق دلیل مزبور، غیر از مدعى نبوت، نباید کسى از امور خارقالعاده بهرهمند باشد، در حالى که بسیارى از دروغگویان جهان کارهاى شگفت انگیز انجام مىدهند. (23)
پاسخ: منظور از معجزه، مطلق خرق عادات نیست، بلکه براساس تعریفى که از معجزه ارائه شده کارهایى معجزه است که خارق عادت باشد، مغلوب نشود، به عنوان دلیل نبوت ارائه گردد، بدان تحدى کنند و غیر پیامبر واقعى، کسى نمىتواند آنها را بیاورد. اما اگر تمام این ویژگىها را نداشته باشد، صدورش از غیر انبیا و افراد معمولى محذورى ندارد. علاوه بر اشکالهاى مزبور، شبهات دیگرى نیز بر برهانى بودن دلالت معجزه شده که ناشى از عدم دقت لازم در معنا و ماهیت معجزهاى است که براى اثبات نبوت آورده مىشود - که از طرح آنها در اینجا، صرفنظر مىشود.
ممکن است کسى توهم کند و بگوید آنهایى که قایل به برهانى بودن دلالت معجزهاند، ادعاى این را هم دارند که صحت و حقانیت محتواى دعوت انبیاعلیهمالسلام نیز به وسیله معجزه اثبات مىشود. اما این توهم باطل است; زیرا معجزه دلالت مطابقى بر صحت معارف و اصولى که انبیارحمه الله مردم را به آن دعوت مىکردند، ندارد. آن مدعیات به براهین عقلى و ادله دیگر اثبات مىشوند; معجزه فقط با صدق ادعاى نبوت ملازمه دارد و قایلان برهانى بودن آن، بیش از این ادعایى نکردهاند.
ب - اقناعى بودن معجزه و ادله آن
بعضى از دانشمندان مسلمان سدههاى پیش، برخى از مستشرقان و کشیشان مسیحى و به تبع آنها، گروهى از نویسندگان مسلمان معاصر بر این باورند که معجزه دلیلى قطعى بر صدق دعوى رسالت از سوى خدا نیست، بلکه دلالتش بر نبوت، اقناعى است; به این معنا که براى اقناع نفوس عوام و جلب قلوب آنهاست. و نهایت چیزى را که ممکن است ثابت کند، ظن به صادقالقول بودن معجزهگر در ادعایش استیا اینکه خداوند چنین قدرتى را به او داده است. پس حداکثر، شاهد و قرینهاى بر نبوت اوست. اما اینکه او پیامبر خداست و سخنانش وحى الهى استبا معجزه اثبات نمىشود.
دلیل اول: گفتهاند: معجزه دلیلى اقناعى براى بشر نابالغ و کودکى است که در پى امور اعجاب آور و غیر عادى باشد. انسان رشد یافته به اینگونه امور توجهى ندارد و سر و کارش با منطق است. استعانت از معجزات و خرق عادات براى پیامبران سلفعلیهمالسلام اجتناب ناپذیر بود; زیرا در آن دوران، راهنمایى به یارى استدلال عقلى، دشوار و بلکه محال مىنمود. (24)
اینها درباره پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله و قرآن کریم مطلب مزبور را صادق نمىدانند و مىگویند: چون دوره پیامبر اسلام دوره عقل و منطق است، نه دوره اوهام و خیالات ذهنى، بنابراین، پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله از اجابت درخواست هرگونه معجزهاى غیر از قرآن - به اذن خدا - خوددارى کرده است. (25)
دلیل دوم: وقتى براهین محکم و روشنى بر اصول معارف حقه وجود دارد، افراد آگاه و بصیر نیاز به معجزه نخواهند داشت. بنابراین، معجزه براى اقناع نفوس عوام، آن هم به دلیل قصور فهم آنها از ادراک حقایق عقلى است. به تعبیر دیگر، خواص نیاز به معجزه ندارند، بلکه معجزه فقط براى توحید عوام است. (26)
دلیل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه متوقف بر وجود رابطه منطقى بین مدعا و دلیل است و چنین رابطهاى در اینجا مفقود مىباشد. کدام رابطه منطقى بین خرق عادت و عجز مردم از مقابله با آن و صدق گفتار مدعى نبوت و حامل شریعت الهى وجود دارد؟ اگر این حرف درستباشد، مىتوان گفت: اگر پزشک متخصصى یک عمل جراحى پیچیده انجام دهد، کارش دلیل بر درستى افکار، عقاید و خطمشى فردى و اجتماعى اوست! بنابراین، آنچه پیامبرانعلیهمالسلام به عنوان معجزه انجام مىدادهاند - مانند زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسىعلیهالسلام دلیل بر صدق ادعاى نبوت آنها نیست، بلکه کارهاى بزرگى است که وقتى مردم آن را از کسى ببینند، براى او ارزش و اعتبارى بالا قایل مىشوند تا جایى که دلهایشان شیفته او مىگردد و عقولشان در سیطره او در مىآید و او آنها را اقناع مىکند و اعتماد و یقینشان را به صدق ادعاى خویش جلب مىنماید. (27)
نقد و بررسى ادله مذکور
نقد دلیل اول: در نقد این دلیل، بعضى از اندیشمندان معاصر گفتهاند: به نظر اینان، اعجاز و کار خارقالعاده چیزى بوده متناسب با دوره کودکى بشر که عقل و منطق حاکم نبوده و هر کس، حتى حکیمان و پادشاهان، خود را با این کار توجیه مىکردهاست. پیامبرانعلیهمالسلام نیز مجبور بودهاند با اینکارها خود را توجیه و مردم را قانع سازند. فقط پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله چون معجزهاش کتاب است، از این قاعده مستثنا مىباشد. (28) اما این سخن، هم به لحاظ تاریخى مخدوش است و هم با منطق قرآن نمىسازد. قرآن همانطور که آثار خلقت را «آیات خدا» و دلیلى قطعى و غیر قابل تردید بر وجود او مىداند، معجزات انبیاعلیهمالسلام را نیز به عنوان «آیات بینات» یاد مىکند، دلیل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق آورنده آنها بر مىشمارد (29) و بین معجزات انبیاعلیهمالسلام به لحاظ دلیل بودنشان بر نبوت فرقى نمىگذارد. (این دلیل لوازم و توالى فاسد دیگرى نیز دارد که پرداختن به همه آنها از حوصله این نوشتار خارج است.)
نقد دلیل دوم: انبیاعلیهمالسلام معجزه را براى اثبات معارف مبدا و معاد - که عقل مىتواند مستقلا به ضرورت آنها نایل شود - اقامه نمىکردند، بلکه در موارد مذکور، به برهان عقلى اکتفا مىنمودند. آنان معجزه را براى اثبات رسالتخود از سوى خدا و بر حق بودن ادعاى نبوت خود مىآوردند (30) و در دلیل بودن معجزه بر صدق دعوى و اثبات نبوت براى خواص و عوام مردم هیچ فرقى نیست; یعنى، این دلالتبراى همگان یکسان است، نه اینکه خواص بىنیاز از معجزه باشند و فقط معجزه براى اقناع عوام آورده شود. هدف از معجزه سیطره بر عقل و روح نیست، بلکه نشان دادن دلیل بر ارتباط با خداست و در این کار، بین عوام و خواص فرقى نیست.
نقد دلیل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه - به دلایلى که در جاى خود ذکر شد - ثابت است و نیازى به تکرار آنها نیست. علاوه بر آن، مطابق ادعاى مذکور، هیچ راهى براى شناخت مدعیان راستین از کذابانى که ادعاى نبوت دارند، باقى نمىماند، بلکه به یک معنا، عملا نمىتوان رسالت و نبوت کسى را ثابت کرد. پس در نهایت، این سخن به انکار اصل نبوت مىانجامد. (31)
نکته دیگر اینکه تشبیه اعجاز به یک عمل جراحى تخصصى، قیاس معالفارق است; چون اینگونه اعمال از حیث ماهیت، بشرى است و از راه تعلیم و تعلم حاصل شده و مثل و نظیر براى آن مىباشد، بلکه کاملتر از آن هم ممکن است محقق مىشود، بخلاف معجزه که هیچیک از اوصاف ذکر شده را ندارد. و بالاخره اینکه اگر عقول مردم تسلیم حقیقت کارى شد و دلالت آن را بر حقیقتى دیگر اذعان نمود، در برهانى بودن آن کافى است. و معجزات چنیناند.
در پى نقد ادله قایلان اقناعى بودن دلالت معجزه، به سخن غزالى مبنى بر قرینه و شاهد بودن معجزه بر نبوت و عدم افاده یقین بر صدق ادعاى آورنده آن، اشارهاى انتقادى مىشود و آن اینکه: اگر معجزه دلیل مستقلى بر نبوت نباشد، انبیاى الهىعلیهمالسلام راهى براى اثبات نبوت براى توده مردم دور از تمدن و فرهنگ عصر خود نداشتهاند. (32) پس نبوت آنها فقط باید براى تعداد خاصى که امکان شناخت پیامبرانعلیهمالسلام را از راه علمى داشتهاند، ثابتشده باشد و در نتیجه، همان تعداد اندک مخاطب مستقیم دعوت انبیاعلیهمالسلام باشند و بیشتر مردم در اعصار گوناگون، نه قدرت شناسایى رسولان را داشته باشند و نه مشمول دعوت و طرف سخن آنها باشند. و این منافى با غرض ارسال رسل و خلاف گزارش تاریخ است.
پاسخ به چند سؤال
در پایان، بهمنظور تکمیل بحث، به اختصار، به چند سؤال احتمالى که درباره دلالت اقناعى مطرح است، پاسخ مىگوییم:
1- بر فرض اینکه دلالت معجزه بر نبوت برهانى باشد، دلالت اقناعى تا چه حد معتبر است؟
در پاسخ، مىتوان گفت: به مقتضاى حکم عقل، این نوع دلالت کافى نیست; چون موجب حصول یقین نمىگردد و حداکثر، افاده ظن مىکند، در حالىکه عقل به کمتر از یقین، از راه استدلال منطقى رضایت نمىدهد. اما در متون دینى، بر اعتبار این نوع دلالت صحه گذاشته شده است; زیرا آنچه در بیانات دینى بر آن تاکید گردیده، حصول علم و یقین در مسائل اعتقادى استبخصوص این نکته که در رسائل علمى و عملى فقهاى عظام نیز آمده است که مسلمان باید به اصول دینى یقین داشته باشد. این علم و یقین نیز لازم نیستحتما از راه برهان عقلى حاصل شده باشد، بلکه اگر از طریق اقناعى هم حاصل شده باشد، کافى است. (33)
2- در متون دینى، با چه لحنى از دلالت معجزه سخن گفته شدهاست؟
ظاهر تعابیرى که قرآن کریم براى معجزه بهکار برده (34) نظیر «آیه» ( علامت روش و قاطع)، «برهان« ( چیزى که همیشه اقتضاى صدق نماید)، «بینه« ( دلیل واضح و آشکار)، «بصیرة» ( روشنایى و آگاهى) و امثال آن، مفید آن است که معجزه دلیلى قطعى بر نبوت است، بهنحوى که با ارائه معجزه دیگر، حجتبر همگان (خاص و عام) تمام مىشود. قرآن ایمان کسى را که به استناد معجزه مؤمن شده، ایمان براساس «بصیرة» مىداند و کفر در مقابل آن را «ضلالة» مىشمارد. (35) علاوه بر آنچه گذشت، لحن تحدى در قرآن کریم - که معجزه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله است - بهگونهاى است که دقیقا برهانى بودن دلالت این معجزه جاویدان را بر حقانیت نبوت رسول اکرمصلى الله علیه وآله مىرساند.
از سوى دیگر، بیان روایات نیز در این زمینه، به شکلى، تقریبا مبین دلالتبرهانى معجزه است، بخصوص وقتى با تعابیرى از این قبیل برمىخوریم: «المعجزة لله لایعطیها الا انبیائه ورسله و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب»; (36) معجزه نشانه روشنى است از سوى خدا که جز به پیامبران و حجتهاى خود نمىدهد تا بهوسیله آن، افراد راستگو از دروغگو باز شناسانده شوند. و نیز: «لکیلا تخلو ارض الله من حجة یکون معه علم على صدق مقالته»; (37) تا زمین از حجتى که به همراه خود نشانهاى برافراشته و شناخته شده براى درستى و حقانیتسخن خویش دارد، خالى نباشد. این نوع بیانات بهطور صریح، بر جنبهاى از دلالت معجزه تاکید دارد که حجت را تمام مىکند.
3- پیروان انبیاعلیهمالسلام چگونه به آنها مىگرویدهاند; آیا صرفا از راه معجزه و دلالتبرهان آن، به صدق ادعاى آنان پى مىبردند یا راههاى دیگرى هم وجود داشته است؟
در پاسخ، باید گفت: اگر چه راه اعجاز راهى عام و همگانى براى شناخت انبیاى الهىعلیهمالسلام بوده است، اما تصدیق انبیاعلیهمالسلام منحصر به اعجاز نبوده و لزوما اعتقاد به حقانیت آنان صرفا از طریق دلالتبرهانى معجزه حاصل نمىشد، بلکه اجابت دعوت انبیاعلیهمالسلام و تصدیق حقانیت آنان از سوى امتهایشان ممکن است معلول علل و اسباب گوناگونى باشد که معجزه یکى از آنهاست; چه بسا، بسیارى از مردم اقناعا در مسیر پیروى از انبیاعلیهمالسلام گام نهاده باشند، بىآنکه برهانى قاطع پشتوانه گرایش آنان باشد. (38)
پىنوشتها
1- از جمله کسانى که اعتقاد دارد راه اثبات نبوت منحصر به معجزه است،مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجى است. ر.ک. به: عبدالرزاق لاهیجى، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، تصحیح صادق لاریجانى، ص96
2- در کتابهاى کلامى، علاوه بر راه معجزه، طرق دیگرى نیز براى پى بردن به صدق ادعاى مدعیان نبوت و تشخیص نبى راستین از متنبى مطرح شده است; از جمله: 1- گواهى و نص انبیاى گذشته بر نبوت پیامبران حق; 2- مطالعه در حالات و گفتار مدعى;3- جمعآورى شواهد و قراین درباره صدق مدعى;4- شناختحق وباطل وتطبیق سخن و عمل مدعى با آن و ... .
3- سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص86; مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 422; همو، آشنایى با قرآن، ج 1 و 2، ص 220; ابوالقاسم خوئى، البیان فى تفسیر القرآن، ص 34; محمدتقى مصباح یزدى، راهنماشناسى، ص 194; جعفر سبحانى، الالهیات على هدى الکتاب والسنة، ج 2، ص 62 عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و نبوت، ص 15
4- مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، ص 220
5- عبدالله جوادىآملى، همان، ص 14
6- شبلى نعمانى، علم کلام جدید، ج 2، ص 64; وى این مطلب را براساس اعتراض فخر رازى تقریر کرده، اما کلام فخر رازى در ذیل آیه 285 بقره خلاف این نظر است.
7- مصطفى ملکیات، جزوه دروس مسائل جدید کلامى، درس23
8- محمد غزالى، اعترافات، ترجمه کیائىنژاد، ص 94 و 95
9- باید توجه داشت که دلالت معجزه بر نبوت عقلى است، نه وضعى یا طبعى. توضیح آنکه در کتب منطقى، دلالت را به حکم استقرار (از نظر منشا آن)، به سه قسم تقسیم کردهاند: 1- وضعى; 2- طبعى;3- عقلى. دلالت وضعى دلالتى است که سبب آن وضع بوده و تابع قرارداد است. با علم به وضع یا آگاهى از ملازمهاى که ناشى از وضع است، از دال پى به مدلول برده مىشود. مثال این نوع از دلالت، دلالت الفاظ بر معانى و علایم رانندگى بر مقررات مخصوص به آن مىباشد. از لوازم لاینفک این قسم از دلالت قرارداد کردن (مواضعه)، آگاهى از وضع و در نتیجه، اعتبارى و حیثى بودن آن است. در عرف عقلا، براى برقرارى ارتباط اجتماعى و سهولت انتقال پیام به دیگران و آسان کردن زندگى اجتماعى پذیرفته و آثار واقعى بر اینگونه اعتبارات بار مىشود. روشن است که دلالت معجزه بر نبوت هرگز از این قسم نیست; چرا که مواضعهاى در کار نیست و قبلا اعتبار و قراردادى نسبتبه دلالت معجزه صورت نمىگیرد، بلکه امرى در ساحت واقع لباس تحقق مىپوشد، بى آنکه سابقهاى ذهنى یا قراردادى قبلى داشته باشد. اما دلالت طبعى که در آن، برحسب اقتضاى طبیعت، از ادراک آثار خارجى به حالات طبیعى و درمانى کسى پى برده مىشود، طبع آدمى مقتضى آن است. در چنین مواردى، از یک علامت طبیعى - مثل تغییرات رنگ چهره - پى به مدلول مىبریم، (همانند دلالتسرخى رنگ دچهره بر شرمسارى) که در آن، ملازمه ناشى از طبیعت آدمى است که خود در اثر تجربه براى ایشان حاصل شده است. البته در ملازمه طبعى، تقارن میان لازم و ملزوم عام و همیشگى نیست، بلکه گاهى تخلف مىکند و نیز در اثر گوناگونى طبایع مردم مختلف مىگردد. پس استثناپذیرى و اختلاف در آن اقتضاى راه دارد. با توجه به مفهوم این قسم از دلالت، ناگفته پیداست که معجزات هرگز از طبع آورندگان یا کسان دیگرى ناشى نشده و نیز ظهور و بروز حالات طبیعى افراد نمىباشد. قسم سوم از دلالات، دلالت عقلى است که سبب آن عقل است; به این معنا که دلالتبین وجود خارجى دال و مدلول ذاتى است و درک دال عقلا انتقال به مدلول را در پى دارد. این نوع ملازمه بین علت و معلول یا بین دو معلولى که علتى واحد دارند، وجود دارد و رابطه دال و مدلول رابطهاى تکوینى است، نه قراردادى یا ناشى از اقتضاى طبع. مثال معروف این قسم پى بردن از اثر(جاى پا) به مؤثر(رونده) یا از مصنوع به صنع استیا مثلا، وقتى عقل صورت چیزى را درک کند با توجه به محال عقلى بودن، پیدایش امر حادث بدون علت، پى به علت داشتن آن مىبرد بىآنکه نیازى به تجربه یا قرارداد داشته باشد.(ر.ک.به: مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص 218) چنانکه گذشت، دلالت معجزه نمىتواند قراردادى و طبعى باشد و نیز گفته شد که بین معجزه و آورندهاش رابطهاى واقعى وجود دارد و نیز آنکه این پدیده خارجى عقلا دلالتبر مؤثر و علتى ماوراى طبیعى دارد که به عنایتخاص او و بهواسطه اتصال آورنده معجزه با او چنین چیزى تحقق یافته است. بنابراین، دلالتش عقلى و منطقى و از قسم سوم است. یادآورى مىشود که دلالت طبعى و عقلى اعتبارى نیست، بلکه بهنحو واقعى است، با این تفاوت که در دلالت طبعى، ملازمه بین دال و مدلول در حد اقتضا مىباشد و عمومیت و کلیت ندارد; استثنا و تخلف مىپذیرد و دچار تغییر و دگرگونى مىشود، اما در دلالت عقلى، این رابطه على و معلولى و همیشگى است و استثنا بر نمىدارد.
10-11- مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص219 و 220
12- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 18
13- قاضى عضدالدین عبدالرحمن ایجى در توضیح این مطلب مىنویسد: ادله عقلى ذاتا با مدلولات خود ارتباط دارند، در حالى که در معجزات چنین ارتباطى دیده نمىشود... دلالتسمعى نیز مستلزم دوراست; زیرا ادله سمعى متوقف بر صد نبى است، ولى ما از طریق معجزه مىخواهیم به همین مطلب برسیم. ر.ک.به: قاضىعضدالدین الایجى، شرحالمواقف، ج 8، ص 238
14 و 15- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، وحى و نبوت، ص 180،189، 190 / جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87; مصطفى ملکیان، همان، درس27
16- سیدمحمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 84 -86 / سیداحمد صفایى، علم کلام، ج 2، ص103 - 105
17- برخى از مقدمات این برهان از کتاب آشنایى با قرآن ج 1 و 2 ص 220 نوشته شهید مطهرى اخذ شده است.
18- جعفر سبحانى، همان، ص87 و89 ; این برهان به نحو دیگرى نیز تقریر شده است: خداوند حکیم است. حکیم چیزى از جهان هستى را مسخر کاذب نمىکند. پس کاذب را تصرفى در آن نیست. از سوى دیگر، فرض بر این است که شخص مدعى مسخر هستى است. پس او کاذب نیست، بلکه صادق است.
19-20- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 21، ص 14
21- یاد آور مىشود که برخى از اشکالات ایراد شده بر برهانى بودن دلالت معجزه، خود به عنوان دلیل اقناعى بودن آن نیز ذکر شده که بعدا در ردیف ادله اقناعى بودن مىآید و از ذکر آنها در اینجا صرفنظر مىشود.
22-23- 24- مصطفى ملکیان، همان، درس26(ظاهرا اشکال از ناحیه چارلز براد باشد)
25-26- حبیب الله پیمان، فلسفه تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 15،16 / على شریعتى، اسلامشناسى، ص 502 و506
27- ر.ک.به: سیدمحمدحسین طباطبائى، همان
28- جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87
29-30- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 184 / ص189
31- همان، ص83 و 84; سید محمد حسین طباطبائى، همان، ج1،ص83
32- ر.ک.به: محمد محمدى رىشهرى، فلسفه وحى و نبوت، ص 170
33- به نظر مىرسد نوعى یقین روانشناختى در مسائل دینى و اعتقادى پذیرفته شده و چنین نیست که همه جا(در امور اعتقادى) لازم باشد یقین عقلى و منطقى صد در صد براى انسان حاصل شود.
34- قرآن کریم «آیه» را به معانى متفاوتى استعمال کرده; از جمله، به معناى آنچه که از آن عرفا به معجزه تعبیر مىشود. بنابراین، «آیه» معنایى عامتر از معجزه دارد و در مفهوم عام خود، چیزى است که به وجهى، بر حقیقتى وراى خود دلالت دارد. براى نمونه، در بقره: 211 ، هود: 64، اسراء: 101، آل عمران: 45 و49 و ... بر معجزه، آیه اطلاق شده است.
35- قل انما ادعو الى الله على بصبرة انا و من اتبعن و سبحان الله و ما انا من المشرکین»(یوسف: 108)
36- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص7
37- محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 168
38- بااستفادهازبیانات استاد رجبى و جزوه درسى ایشان درباره اعجاز
پس از قبول لزوم نبوت و ارسال رسل از سوى خدا براى هدایتبشر، از جمله مسائلى که بهطور جدى در برابر یک انسان جویاى حقیقت در این مسیر مطرح مىباشد، این است که اثبات صدق دعوى نبوت چگونه و از چه راهى ممکن و میسر است. به عبارت دیگر، آیا مىتوان بدون داشتن سخنى قاطع و دلیلى متقن، به دنبال هر کس که مدعى سفارت از سوى خداست، روان شد و فرامینش را بهکار بستیا اینکه باید طریقى مطمئن و دلیلى محکم براى این کار وجود داشته باشد تا بر اساس آن، انسان دچار اشتباه و انحراف نشود و به حقیقت رهنمون گردد؟ بحث از مساله اعجاز به عنوان یک راه شناختیا اثبات آن در همین راستا اهمیت مىیابد و شکل مىگیرد; زیرا از جمله امورى که به عنوان راه اثبات نبوت، و به مطرح گردیده و به طور جدى مورد بحث و نظر واقع شده مساله معجزه است. (2)
در این مقاله، کوشش شده است که دلالت معجزه به عنوان یک وسیله و راه براى اثبات صدق مدعاى آورندهاش مبنى بر نبوت او، بررسى و ارزیابى شود. به دیگر سخن، در این نوشتار سعى ما آن است تا روشن گردد که آیا اساسا معجزه مىتواند گذار به صدق دعوى نبوت را براى کسى که در جستوجوى یافتن مصداق حقیقى منصب نبوت است، هموار کند تا دچار حیرت نشود یا در دام افراد شیاد کذابى که نقاب پیامبرى بر چهره زدهاند، نیفتد و به بیراهه نرود، یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است چرا و چگونه؟
پیش از ورود به بحثبررسى دلالت معجزه، تذکر دو نکته بجاست:
1- برخى از مسائل براى این بحث، جنبه مقدمه دارند و در اینجا، به عنوان اصل موضوع پذیرفته شدهاند; از جمله: اثبات وجود خدا و صفات او، لزوم بعثت انبیاعلیهمالسلام و ارسال رسل، تحقق ادعاى پیامآورى از سوى خدا در میان بشر و ارائه معجزه از سوى پیامبرانعلیهمالسلام.
2- مقصود از معجزه در اینجا، معجزه به مفهوم عام و تمام اقسام آن نیست، بلکه مراد آن دسته از اعمال و امورى است که مدعیان نبوت براى صدق ادعاى خود به عنوان دلیل و حجت ارائه دادهاند، با ویژگىهایى که آنها را از سایر اعمال مشابه امتیاز مىبخشد; از جمله:
- خارج از توان بشرى بودن و در نتیجه، مغلوب واقع نشدن و قابل تعلیم و تعلم نبودن;
- با ادعاى آورنده مطابقت داشتن;
- براى اثبات نبوت و اتمام حجت صادر شدن; بنابراین کرامات اولیا و اعمال خارقالعاده مرتاضان و ساحران و امثال آنان(هر چند از لحاظ ماهیتبا معجزه متفاوت است) و نیز معجزاتى که به منظور عذاب قومى یا براى ارهاب معاندان و تعظیم و تکریم مؤمنان صورت گرفته باشد، از دایره این بحثخارج است.
رابطه معجزه و نبوت
آیا معجزه مىتواند بهگونهاى دال بر چیزى خارج از خود باشد؟ بر فرض دلالت، آن چیز خارج از معجزه چیست و چه رابطهاى بین معجزه و صدق ادعاى آورندهاش وجود دارد؟ آیا معجزه با نبوت پیوند منطقى دارد و به صورت برهانى، بر آن دلالت مىکند یا خیر؟
آراء و نظرات
1- گروهى از اندیشمندان اعتقاد دارند که بین معجزه و صدق ادعاى آورندهاش رابطهاى منطقى وجود دارد. (3) اینان مدعى تلازم بین آن دو هستند و مىگویند: معجزه بر نبوت دلالتبرهانى دارد. به نظر این گروه، رابطه مذکور هرگز اعتبارى و قراردادى نیست; زیرا معجزه در سایه عنایت ویژه خدا و اعطاى قدرت از سوى او به افراد خاصى، تحقق مىیابد، بهگونهاى که صدور عمل مذکور از غیر او اصلا ممکن نیست. (4) به عبارت دیگر، صدور معجزه تخصیص فعلى خدا بر نبى بودن آورندهاش مىباشد. (5)
2- برخى دیگر گفتهاند: بین معجزه و نبوت ارتباطى نیست و معجزه دلالتى بر صدق ادعاى آورندهاش ندارد. این نظر از سوى بعضى از دانشمندان مسلمان و برخى از غربیان ابراز شده است. به عنوان مثال، شبلى نعمانى، از دانشمندان مسلمان، مىگوید: بین معجزه و نبوت هیچ ارتباطى نیست. اگر کسى ادعا کند و بگوید من هندسه مىدانم و دلیلى که مىآورد این باشد که بیست روز متوالى مىتوانم گرسنه بمانم، هر چند این کار عجیب و خارق عادت باشد، ولى از این عمل هندسهدانى او اثبات نمىشود. بههمین صورت، شخصى که اظهار مىکند من پیغمبرم، معنایش این است که من رهبر و راهنماى سعادت دو جهانم، و دلیلى که براى اثبات دعواى خود اقامه مىکند این است که عصا را به اژدها تبدیل مىکند... . او هرچند از عهده آن کار عجیب برآید، اما پیامبرى او از کار ثابت نمىشود. (6) براد (Ch.D.Broad) ، فیلسوف معاصر انگلیسى، نیز گفته است: بر فرض قبول وقوع معجزات، اینها فقط مىتوانند دلیل بر قدرت فوقالعاده و بىنظیر آورندگانشان باشند، نه دلیل صدق ادعاى آنها. علاوه برآن، در زمان ما کسانى یافت مىشوند که معجزه دارند، در حالىکه اصلا وجود خدا را قبول ندارند. (7) پس چه تلازمى بین این دو مطلب مىتوان ادعا کرد؟
3- بعضى دیگر از ارباب دانش بر آنند که معجزه، خود دلالتى تام و قطعى بر چیزى ندارد; یعنى، به صرف دیدن معجزه از کسى، نمىتوان به صدق ادعاى آورندهاش یقین نمود، بلکه دلالتش اقتضایى است; یعنى، قابلیت آن را دارد که با ضمیمه شدن قراین و مقدمات دیگر به آن، بتواند در طریق دلالتبر نبوت به کار آید. (8)
نحوه نگرش به معجزه
پیش از آنکه هرگونه قضاوتى در باره صحت و سقم آراء یاد شده به عمل آید، بهتر استبحثبه این شکل مطرح شود که معجزه را به دو صورت مىتوان نگریست که هر یک از این دو نگرش، نتایج مخصوص به خود را همراه دارد و نباید بین آنها خلط شود:
الف - گاهى به معجزه به عنوان یک پدیده خارقالعاده، که از سوى فردى خاص ارائه مىشود، بدون هرگونه مشخصات، پیشفرضها و اصول دیگر نگاه مىکنیم و مىخواهیم با قطع نظر از هر اصل و حقیقت دیگرى، به بررسى دلالت آن بر چیزى خارج از آن بپردازیم. در اینصورت، معجزه تنها بر وجود نیرویى عظیم و شگرف در آورنده آن و یا خارج از او دلالت دارد و از اثبات نبوت و صدق ادعاهاى آورنده آن ناتوان است. در این نگاه، حتى نمىتوان با مشاهده معجزه، به وجود موجودى ماوراى عالم طبیعت پى برد، مگر آنکه با شواهد و دلایلى، دخالتعوامل طبیعى در پیدایش آن کار خارقالعاده را نفى کنیم.
ب - نگاه دوم به معجزه آن است که آن را به عنوان پدیدهاى که در شرایط خاص و پس از اثبات برخى اصول دیگر رخ مىدهد، در نظر بگیریم. در این نگاه، پس از اثبات خداوند حکیم و لزوم نبوت عامه، معجزه را به عنوان پدیدهاى که براى رهنمون ساختن بشر به پیامبران راستین ارائه مىشود، مورد توجه قرار مىدهیم. در این نگاه، دلالت معجزه بر نبوت آورنده آن دلالتى برهانى و بىشایبه است; زیرا در این نگاه، پذیرفتهایم که خداوند حکیم براى هدایت انسانها لزوما پیامبرانى فرستاده است و با توجه به اینکه مردم با دیدن معجزات، تسلیم آورنده آن مىشوند، اگر آورنده معجزه پیامبر نباشد، مردم دچار گمراهى مىشوند و این با حکمتخداوند سازگار نیست. توضیح نگاه دوم را در ادامه بحث پى مىگیریم و در اینجا تنها در صددیم که این دو نوع نگاه را از یکدیگر متمایز سازیم و متذکر شویم که شاید بتوان بین آراء دانشمندان مسلمان در اینباره وجه جامعى پیدا کرد، به این شکل که آنها که دلالت قطعى معجزه بر نبوت را مدعى هستند، در واقع، معجزه را طبق دید دوم ملاحظه کردهاند و کسانى که منکر دلالت آن شده و یا دلالتش را کافى ندانستهاند، مطابق نگاه اول، به معجزه نگریستهاند. بر این اساس، دلالت معجزه بر نبوت دلالتى برهانى و عقلى است. (9)
دو تقریر از دلالت عقلى
در نحوه دلالت عقلى معجزه بر صدق ادعاى آورندهاش، دو تقریر وجود دارد:
1- تقریر متکلمان: دلالت معجزه نوعى دلالت عقلى است، بهنحو عملى; (10) به این صورت که عقل آدمى از کار دیگرى یا سکوت او کشف رضایت مىنماید. پس کسى که ادعاى پیامبرى دارد و این ادعایش در محضر خدا انجام مىگیرد و بعد براى اثبات ادعاى خود، کار خارقالعادهاى انجام مىدهد که دیگران از مقابله با آن عاجزند، مسلما اینکار او دلیل بر صدق گفتارش مىباشد; زیرا جارى کردن معجزه به دست کسى، به معناى تایید کار اوست و اگر مدعى نبوت دروغگو باشد، خداوند نباید به دست او، آن کار خارقالعاده را جارى کند، وگرنه دروغگو را عملا تایید کرده که در نتیجه، موجب گمراهى مردم است. (11)
2- تقریر بعضى از دانشمندان: به اعتقاد اینان، متکلمان حقیقت معجزه را درک نکردهاند که چنان حرفى زدهاند; زیرا گمان بردهاند معجزه کارى است که خدا مستقیمابهدستبشرانجاممىدهد، بىآنکه پیامبر در آن نقش و دخالتى داشته باشد، در حالىکه بین پیامبر و معجزه رابطهاى واقعى برقرار است، بهطورى که صدور این عمل خاص از غیر او ممکن نیست. هنگام اعجاز، خداوند به ولى خود اراده، قدرت و نیرویى ماوراى بشرى عنایت مىکند که مىتواند بر طبیعت غلبه کند و آن عمل فوق طاقتبشرى(معجزه) را انجام دهد. پس وقتى انبیاعلیهمالسلام معجزه مىآورند، در واقع، خود آن کار را انجام مىدهند، اما با یک توانایى فوق بشرى که از کمال روحى و معنوى آنها سرچشمه مىگیرد و به نیروى الهى متصل است. بنابراین، دلالت معجزه بر صدق نبوت دلالت عقلى صد در صد است، نه آنکه متکلمان مىگویند (یعنى، دلالت عقلى بهنحو عملى.) (12)
بعضى از بزرگان در تایید قول دوم گفتهاند که پیوند بین معجزه و قداست روح تکوینى است. همانگونه هر موجود ممکنى آیت وجود واجب تعالى و نشانه و آیت نیز امرى تکوینى است، هر موجود غیر عادى شکست ناپذیر نیز آیت و نشانه قداست روح ولىالله مىباشد و نشانهاى تکوینى است. همچنین پیوند بین معجزات، رسالت و امامت، واقعیتى تکوینى و قابل استدلال عقلى است. (13)
اشاعره دلالت معجزه را نه دلالت عقلى محض و نه دلالت نقلى، بلکه دلالت عادى و از باب جارى شدن عادةالله بر ایجاد علم به صدق در بیننده بهدنبال ظهور معجزه مىدانند.
برهانى یا اقناعى بودن دلالت معجزه
از مباحثبحثانگیز و اساسى در مبحث اعجاز، برهانى یا اقناعى بودن دلالت معجزه است. پیش از ورود به آراء مطرح شده در این مساله، لازم است دو مفهوم «برهانى بودن» و «اقناعى بودن» دلالت معجزه قدرى روشن شود.
منظور از برهانى بودن دلالت معجزه این است که با استدلال و برهان، مىتوان گفت: کسى که معجزه انجام مىدهد، در ادعایش صادق است و بین معجزه و صدق قول آورندهاش رابطهاى منطقى وجود دارد، بهگونهاى که اولى عقلا مستلزم دومى است و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزهگر گذرى منطقى مىباشد. (14)
منظور از اقناعى بودن دلالت معجزه این است که با استدلال، نمىتوان گفت هر که معجزه آورد، ادعایش درست است، بلکه حقیقت آن است که مردم به اینگونه مسائل قانع مىشوند. به تعبیر دیگر، معجزه عامه مردم را اقناع مىکند و اعتماد و اعتقاد آنها را جلب مىنماید، بىآنکه رابطهاى منطقى بین صدق دعوى و معجزه باشد و به اصطلاح، گذر از معجزه به صدق معجزهگر گذرى روانشناختى است. (15)
اکنون با توجه به مفاهیم مزبور، بهراستى، چه نوع دلالتى را مىتوان براى معجزه قائل شد; برهانى یا اقناعى؟ در این باره، دو راى عمده وجود دارد که اولى قایل به برهانى بودن و دومى معتقد به اقناعى بودن دلالت معجزه است. البته هر دسته استدلالهایى دارند که مطرح مىشوند و مورد ارزیابى و احیانا نقد قرار مىگیرند.
الف - برهانى بودن معجزه و ادله آن
بیشتر دانشمندان و متکلمان اسلامى دلالت معجزه بر صدق دعوى نبوت را برهانى مىدانند. ادلهاى که آنان بر مدعاى خود اقامه کردهاند از یک نظر، دو گونه است:
1- دلایلى که دال بر امکان ارتباط وحیانى آورنده معجزه است.
2- دلایلى که ارتباط وحیانى او را اثبات مىکند.
دلیل اول: اندیشمند بزرگ اسلامى معاصر، علامه طباطبائىرحمه الله، در تفسیر شریف المیزان، بحث مستقلى تحت عنوان «برهانى بودن یا اقناعى بودن دلالت معجزه» مطرح کردهاند که از آن به عنوان امکان برهانى بودن دلالت معجزه استفاده مىشود. ایشان مىنویسد:
«پیامبران به طریق وحى(ارتباط وحیانى)، مدعى رسالت و نبوت از جانب خداوند بودند. این ارتباط خارقالعاده است و از سنخ ادراکات ظاهرى و درونى - که مردم در خود مىیابند - نیست، بلکه ادراکى است که بر عموم افراد پوشیده مىباشد. اگر نبى در ادعاى خود صادق باشد، لازمهاش آن است که او متصل به ماوراى طبیعت و مؤید به نیروى الهى باشد، بهگونهاى که بتواند خرق عادت کند. اگر این مطلب(ارتباط وحیانى) درست و حق باشد، امکان این نیز هست که از نبى خرق عادت دیگرى صادر شود تا نبوت او را بدینوسیله تصدیق و تایید کند; زیرا «حکم و الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد.» پس اگر خداوند اراده هدایت مرم را از طریق خرق عادت (نزول وحى و ارسال نبى) کرده است، باید آن را با خرق عادت دیگرى، که معجزه باشد، تایید و تصدیق کند. پس بین معجزه (خرق عادت ملموس) و ادعاى نبوت و ارتباط وحیانى (خرق عادت غیر ملموس) تلازم است.» (16)
دلیل دوم: آورنده معجزه صلاحیت تکوینى نبى بودن را لازم دارد; یعنى، بین نبى و معجزه رابطهاى تکوینى برقرار است، بهطورىکه صدور این عمل از غیر او ممکن نیست; زیرا معجزهاى که بهدست او جارى مىشود به اراده و اذن خاص الهى است. دروغگو این صلاحیت را ندارد، پس نمىتواند معجزه ارائه دهد. بنابراین، آنکه معجزه مىآورد، در قولش صادق است. (17)
در تکمیل دلیل مزبور، این نکته لازم به توضیح است که اگر خداوند مستقیما معجزه بیاورد و نبى هیچ نقشى در تحقق آن نداشته باشد، پس باید نبى با پیش از نبوتش هیچ فرقى نکرده باشد، هر چند با این کار (صدور معجزه)، خداوند او را عملا تایید کرده است. ولى اگر پیامبر در صدور آن، نقش داشت، معنایش آن است که او قابلیت ارتباط یافته و وارد عالم دیگرى شده که خدا فعلش را به دست او انجام داده است. پس مىتواند ارتباط وحیانى داشته باشد; زیرا بین دو خارق عادت فرقى نیست.
دلیل سوم: خداوند عادل و حکیم است، هدایت مردم را اراده کرده و راضى به ضلالت و کفر آنها نیست. بنابراین، ارسال رسل بر او لازم است. از سوى دیگر، سفارت از سوى خدا و منصب نبوت مدعیان بسیارى دارد که بعضى از آنها کاذبند. پس بر هر مدعى مقام نبوت لازم است دلیلى محکم و بنیهاى رسا بر صدق ادعایش اقامه کند. دادن معجزه به انسان دروغگو با عدل خداوند سازگار نیست. پس اگر کسى ادعاى نبوت داشت (در صورت داشتن حسن سابقه و منافى نبودن محتواى دعوتش با منطق، عقل سلیم و فطرت نیالوده انسانها) و معجزهاى آورد، به عنوان دلیل نبوت خود، ادعایش درست و نبوتش ثابت است; زیرا دادن معجزه به کاذب با حکمت و عدل الهى نمىسازد و مستلزم ارتکاب قبیح مىباشد و محال است. (18)
دلیل چهارم: براى اثبات نبوت، نیاز به تنصیص از سوى خداوند است و افراد بهطور مستقیم، نمىتوانند تنصیص دریافت کنند. معجزه تنصیص فعلى از سوى خدا براى مردم است. پس مثبت صدق دعواى نبوت و نشانه تصدیق آورندهاش از سوى خداوند است. تنصیص و تصدیق خدا نیز مفید یقین است. (19)
نقد و بررسى ادله مذکور (20)
اشکال بر دلیل اول: مطابق دلیل اول، کسى که قادر بر آوردن معجزه(خرق عادت ملموس) باشد، قادر بر ارتباط وحیانى (خرق عادت غیر ملموس) نیز هست. اما این دو خرق عادت از یک سنخ نیست، بلکه یکى از ناحیه قدرت است و دیگرى در ناحیه علم. چه اشکالى دارد کسى از ناحیه قدرت خرق عادت کند، اما از ناحیه علم نتواند؟ تبدیل شدن عصا به اژدها یا شقالقمر و یا ... قدرت خارقالعاده را اثبات مىکند، ولى نشانگر علم فوقالعاده نیست، در حالىکه براى پذیرش دعاوى مدعى نبوت، باید علم فوقالعاده او ثابتشود. (21)
پاسخ: در پاسخ، مىتوان گفت: اینها هر دو از مقوله قدرتاند: قدرت بر انجام کار خارقالعاده و قدرت (یا استعداد) ارتباط مستقیم باخدا. با این بیان، مىخواهیم قدرت بر ارتباط را اثبات کنیم، نه علم را.
اشکال بر دلیل سوم: لازمه استدلال مذکور این است که خداوند معجزه را در اختیار شخص کاذب قرار نمىدهد. معناى این سخن آن است که افراد کاذب نباید بتوانند دستبه کارهاى خارقالعاده بزنند و در نظام هستى، تصرفى داشته باشند، اما دیده مىشود که افراد بسیارى بودهاند که دستبه کارهاى خارقالعاده زدهاند. پس طبق استدلال مزبور، باید آنها را صادقالقول دانست و لازمه چنین سخنى این است که قول همه آنها را بپذیریم، در حالىکه تناقضات فراوانى در اقوالشان دیده مىشود. پس باید آنها را دروغگو دانست که این با اصل استدلال ناسازگار است. (22)
پاسخ: با توجه به مفهوم معجزه، تکیه استدلال مزبور بر این است که حکمتخداوند مانع از صدور معجزه - یعنى، آنچه که به عنوان دلیل بر نبوت خاصه ارائه مىشود - بهدست کاذب است. معناى این سخن منع مطلق امور خارقالعاده، چه داراى اوصاف معجزه و چه فاقد این اوصاف، نمىباشد. بنابراین، ممکن است کسانى پیدا شوند که کارهاى خارق عادتى انجام دهند، ولى ادعاى نبوت نداشته باشند یا ادعا داشته باشند، اما کار خارق عادتى، که مغلوب واقع مىشود یا مانند آن آورده مىشود، انجام دهند یا ادعا کنند و کار خارقالعاده بیاورند و مغلوب هم نشوند، ولى از راههاى دیگر، دروغگو بودنشان براى مردم ثابتشود. اینها، هیچیک با حکمتخداوند منافاتى ندارد; زیرا هیچکدام معجزه نیستند و نبوت کسى را در پى ندارند.
اشکال دیگرى بر دلیل سوم: دلیل ارائه شده اعم از مدعاست. مطابق دلیل مزبور، غیر از مدعى نبوت، نباید کسى از امور خارقالعاده بهرهمند باشد، در حالى که بسیارى از دروغگویان جهان کارهاى شگفت انگیز انجام مىدهند. (23)
پاسخ: منظور از معجزه، مطلق خرق عادات نیست، بلکه براساس تعریفى که از معجزه ارائه شده کارهایى معجزه است که خارق عادت باشد، مغلوب نشود، به عنوان دلیل نبوت ارائه گردد، بدان تحدى کنند و غیر پیامبر واقعى، کسى نمىتواند آنها را بیاورد. اما اگر تمام این ویژگىها را نداشته باشد، صدورش از غیر انبیا و افراد معمولى محذورى ندارد. علاوه بر اشکالهاى مزبور، شبهات دیگرى نیز بر برهانى بودن دلالت معجزه شده که ناشى از عدم دقت لازم در معنا و ماهیت معجزهاى است که براى اثبات نبوت آورده مىشود - که از طرح آنها در اینجا، صرفنظر مىشود.
ممکن است کسى توهم کند و بگوید آنهایى که قایل به برهانى بودن دلالت معجزهاند، ادعاى این را هم دارند که صحت و حقانیت محتواى دعوت انبیاعلیهمالسلام نیز به وسیله معجزه اثبات مىشود. اما این توهم باطل است; زیرا معجزه دلالت مطابقى بر صحت معارف و اصولى که انبیارحمه الله مردم را به آن دعوت مىکردند، ندارد. آن مدعیات به براهین عقلى و ادله دیگر اثبات مىشوند; معجزه فقط با صدق ادعاى نبوت ملازمه دارد و قایلان برهانى بودن آن، بیش از این ادعایى نکردهاند.
ب - اقناعى بودن معجزه و ادله آن
بعضى از دانشمندان مسلمان سدههاى پیش، برخى از مستشرقان و کشیشان مسیحى و به تبع آنها، گروهى از نویسندگان مسلمان معاصر بر این باورند که معجزه دلیلى قطعى بر صدق دعوى رسالت از سوى خدا نیست، بلکه دلالتش بر نبوت، اقناعى است; به این معنا که براى اقناع نفوس عوام و جلب قلوب آنهاست. و نهایت چیزى را که ممکن است ثابت کند، ظن به صادقالقول بودن معجزهگر در ادعایش استیا اینکه خداوند چنین قدرتى را به او داده است. پس حداکثر، شاهد و قرینهاى بر نبوت اوست. اما اینکه او پیامبر خداست و سخنانش وحى الهى استبا معجزه اثبات نمىشود.
دلیل اول: گفتهاند: معجزه دلیلى اقناعى براى بشر نابالغ و کودکى است که در پى امور اعجاب آور و غیر عادى باشد. انسان رشد یافته به اینگونه امور توجهى ندارد و سر و کارش با منطق است. استعانت از معجزات و خرق عادات براى پیامبران سلفعلیهمالسلام اجتناب ناپذیر بود; زیرا در آن دوران، راهنمایى به یارى استدلال عقلى، دشوار و بلکه محال مىنمود. (24)
اینها درباره پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله و قرآن کریم مطلب مزبور را صادق نمىدانند و مىگویند: چون دوره پیامبر اسلام دوره عقل و منطق است، نه دوره اوهام و خیالات ذهنى، بنابراین، پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله از اجابت درخواست هرگونه معجزهاى غیر از قرآن - به اذن خدا - خوددارى کرده است. (25)
دلیل دوم: وقتى براهین محکم و روشنى بر اصول معارف حقه وجود دارد، افراد آگاه و بصیر نیاز به معجزه نخواهند داشت. بنابراین، معجزه براى اقناع نفوس عوام، آن هم به دلیل قصور فهم آنها از ادراک حقایق عقلى است. به تعبیر دیگر، خواص نیاز به معجزه ندارند، بلکه معجزه فقط براى توحید عوام است. (26)
دلیل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه متوقف بر وجود رابطه منطقى بین مدعا و دلیل است و چنین رابطهاى در اینجا مفقود مىباشد. کدام رابطه منطقى بین خرق عادت و عجز مردم از مقابله با آن و صدق گفتار مدعى نبوت و حامل شریعت الهى وجود دارد؟ اگر این حرف درستباشد، مىتوان گفت: اگر پزشک متخصصى یک عمل جراحى پیچیده انجام دهد، کارش دلیل بر درستى افکار، عقاید و خطمشى فردى و اجتماعى اوست! بنابراین، آنچه پیامبرانعلیهمالسلام به عنوان معجزه انجام مىدادهاند - مانند زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسىعلیهالسلام دلیل بر صدق ادعاى نبوت آنها نیست، بلکه کارهاى بزرگى است که وقتى مردم آن را از کسى ببینند، براى او ارزش و اعتبارى بالا قایل مىشوند تا جایى که دلهایشان شیفته او مىگردد و عقولشان در سیطره او در مىآید و او آنها را اقناع مىکند و اعتماد و یقینشان را به صدق ادعاى خویش جلب مىنماید. (27)
نقد و بررسى ادله مذکور
نقد دلیل اول: در نقد این دلیل، بعضى از اندیشمندان معاصر گفتهاند: به نظر اینان، اعجاز و کار خارقالعاده چیزى بوده متناسب با دوره کودکى بشر که عقل و منطق حاکم نبوده و هر کس، حتى حکیمان و پادشاهان، خود را با این کار توجیه مىکردهاست. پیامبرانعلیهمالسلام نیز مجبور بودهاند با اینکارها خود را توجیه و مردم را قانع سازند. فقط پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله چون معجزهاش کتاب است، از این قاعده مستثنا مىباشد. (28) اما این سخن، هم به لحاظ تاریخى مخدوش است و هم با منطق قرآن نمىسازد. قرآن همانطور که آثار خلقت را «آیات خدا» و دلیلى قطعى و غیر قابل تردید بر وجود او مىداند، معجزات انبیاعلیهمالسلام را نیز به عنوان «آیات بینات» یاد مىکند، دلیل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق آورنده آنها بر مىشمارد (29) و بین معجزات انبیاعلیهمالسلام به لحاظ دلیل بودنشان بر نبوت فرقى نمىگذارد. (این دلیل لوازم و توالى فاسد دیگرى نیز دارد که پرداختن به همه آنها از حوصله این نوشتار خارج است.)
نقد دلیل دوم: انبیاعلیهمالسلام معجزه را براى اثبات معارف مبدا و معاد - که عقل مىتواند مستقلا به ضرورت آنها نایل شود - اقامه نمىکردند، بلکه در موارد مذکور، به برهان عقلى اکتفا مىنمودند. آنان معجزه را براى اثبات رسالتخود از سوى خدا و بر حق بودن ادعاى نبوت خود مىآوردند (30) و در دلیل بودن معجزه بر صدق دعوى و اثبات نبوت براى خواص و عوام مردم هیچ فرقى نیست; یعنى، این دلالتبراى همگان یکسان است، نه اینکه خواص بىنیاز از معجزه باشند و فقط معجزه براى اقناع عوام آورده شود. هدف از معجزه سیطره بر عقل و روح نیست، بلکه نشان دادن دلیل بر ارتباط با خداست و در این کار، بین عوام و خواص فرقى نیست.
نقد دلیل سوم: برهانى بودن دلالت معجزه - به دلایلى که در جاى خود ذکر شد - ثابت است و نیازى به تکرار آنها نیست. علاوه بر آن، مطابق ادعاى مذکور، هیچ راهى براى شناخت مدعیان راستین از کذابانى که ادعاى نبوت دارند، باقى نمىماند، بلکه به یک معنا، عملا نمىتوان رسالت و نبوت کسى را ثابت کرد. پس در نهایت، این سخن به انکار اصل نبوت مىانجامد. (31)
نکته دیگر اینکه تشبیه اعجاز به یک عمل جراحى تخصصى، قیاس معالفارق است; چون اینگونه اعمال از حیث ماهیت، بشرى است و از راه تعلیم و تعلم حاصل شده و مثل و نظیر براى آن مىباشد، بلکه کاملتر از آن هم ممکن است محقق مىشود، بخلاف معجزه که هیچیک از اوصاف ذکر شده را ندارد. و بالاخره اینکه اگر عقول مردم تسلیم حقیقت کارى شد و دلالت آن را بر حقیقتى دیگر اذعان نمود، در برهانى بودن آن کافى است. و معجزات چنیناند.
در پى نقد ادله قایلان اقناعى بودن دلالت معجزه، به سخن غزالى مبنى بر قرینه و شاهد بودن معجزه بر نبوت و عدم افاده یقین بر صدق ادعاى آورنده آن، اشارهاى انتقادى مىشود و آن اینکه: اگر معجزه دلیل مستقلى بر نبوت نباشد، انبیاى الهىعلیهمالسلام راهى براى اثبات نبوت براى توده مردم دور از تمدن و فرهنگ عصر خود نداشتهاند. (32) پس نبوت آنها فقط باید براى تعداد خاصى که امکان شناخت پیامبرانعلیهمالسلام را از راه علمى داشتهاند، ثابتشده باشد و در نتیجه، همان تعداد اندک مخاطب مستقیم دعوت انبیاعلیهمالسلام باشند و بیشتر مردم در اعصار گوناگون، نه قدرت شناسایى رسولان را داشته باشند و نه مشمول دعوت و طرف سخن آنها باشند. و این منافى با غرض ارسال رسل و خلاف گزارش تاریخ است.
پاسخ به چند سؤال
در پایان، بهمنظور تکمیل بحث، به اختصار، به چند سؤال احتمالى که درباره دلالت اقناعى مطرح است، پاسخ مىگوییم:
1- بر فرض اینکه دلالت معجزه بر نبوت برهانى باشد، دلالت اقناعى تا چه حد معتبر است؟
در پاسخ، مىتوان گفت: به مقتضاى حکم عقل، این نوع دلالت کافى نیست; چون موجب حصول یقین نمىگردد و حداکثر، افاده ظن مىکند، در حالىکه عقل به کمتر از یقین، از راه استدلال منطقى رضایت نمىدهد. اما در متون دینى، بر اعتبار این نوع دلالت صحه گذاشته شده است; زیرا آنچه در بیانات دینى بر آن تاکید گردیده، حصول علم و یقین در مسائل اعتقادى استبخصوص این نکته که در رسائل علمى و عملى فقهاى عظام نیز آمده است که مسلمان باید به اصول دینى یقین داشته باشد. این علم و یقین نیز لازم نیستحتما از راه برهان عقلى حاصل شده باشد، بلکه اگر از طریق اقناعى هم حاصل شده باشد، کافى است. (33)
2- در متون دینى، با چه لحنى از دلالت معجزه سخن گفته شدهاست؟
ظاهر تعابیرى که قرآن کریم براى معجزه بهکار برده (34) نظیر «آیه» ( علامت روش و قاطع)، «برهان« ( چیزى که همیشه اقتضاى صدق نماید)، «بینه« ( دلیل واضح و آشکار)، «بصیرة» ( روشنایى و آگاهى) و امثال آن، مفید آن است که معجزه دلیلى قطعى بر نبوت است، بهنحوى که با ارائه معجزه دیگر، حجتبر همگان (خاص و عام) تمام مىشود. قرآن ایمان کسى را که به استناد معجزه مؤمن شده، ایمان براساس «بصیرة» مىداند و کفر در مقابل آن را «ضلالة» مىشمارد. (35) علاوه بر آنچه گذشت، لحن تحدى در قرآن کریم - که معجزه پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله است - بهگونهاى است که دقیقا برهانى بودن دلالت این معجزه جاویدان را بر حقانیت نبوت رسول اکرمصلى الله علیه وآله مىرساند.
از سوى دیگر، بیان روایات نیز در این زمینه، به شکلى، تقریبا مبین دلالتبرهانى معجزه است، بخصوص وقتى با تعابیرى از این قبیل برمىخوریم: «المعجزة لله لایعطیها الا انبیائه ورسله و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب»; (36) معجزه نشانه روشنى است از سوى خدا که جز به پیامبران و حجتهاى خود نمىدهد تا بهوسیله آن، افراد راستگو از دروغگو باز شناسانده شوند. و نیز: «لکیلا تخلو ارض الله من حجة یکون معه علم على صدق مقالته»; (37) تا زمین از حجتى که به همراه خود نشانهاى برافراشته و شناخته شده براى درستى و حقانیتسخن خویش دارد، خالى نباشد. این نوع بیانات بهطور صریح، بر جنبهاى از دلالت معجزه تاکید دارد که حجت را تمام مىکند.
3- پیروان انبیاعلیهمالسلام چگونه به آنها مىگرویدهاند; آیا صرفا از راه معجزه و دلالتبرهان آن، به صدق ادعاى آنان پى مىبردند یا راههاى دیگرى هم وجود داشته است؟
در پاسخ، باید گفت: اگر چه راه اعجاز راهى عام و همگانى براى شناخت انبیاى الهىعلیهمالسلام بوده است، اما تصدیق انبیاعلیهمالسلام منحصر به اعجاز نبوده و لزوما اعتقاد به حقانیت آنان صرفا از طریق دلالتبرهانى معجزه حاصل نمىشد، بلکه اجابت دعوت انبیاعلیهمالسلام و تصدیق حقانیت آنان از سوى امتهایشان ممکن است معلول علل و اسباب گوناگونى باشد که معجزه یکى از آنهاست; چه بسا، بسیارى از مردم اقناعا در مسیر پیروى از انبیاعلیهمالسلام گام نهاده باشند، بىآنکه برهانى قاطع پشتوانه گرایش آنان باشد. (38)
پىنوشتها
1- از جمله کسانى که اعتقاد دارد راه اثبات نبوت منحصر به معجزه است،مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجى است. ر.ک. به: عبدالرزاق لاهیجى، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، تصحیح صادق لاریجانى، ص96
2- در کتابهاى کلامى، علاوه بر راه معجزه، طرق دیگرى نیز براى پى بردن به صدق ادعاى مدعیان نبوت و تشخیص نبى راستین از متنبى مطرح شده است; از جمله: 1- گواهى و نص انبیاى گذشته بر نبوت پیامبران حق; 2- مطالعه در حالات و گفتار مدعى;3- جمعآورى شواهد و قراین درباره صدق مدعى;4- شناختحق وباطل وتطبیق سخن و عمل مدعى با آن و ... .
3- سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص86; مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 422; همو، آشنایى با قرآن، ج 1 و 2، ص 220; ابوالقاسم خوئى، البیان فى تفسیر القرآن، ص 34; محمدتقى مصباح یزدى، راهنماشناسى، ص 194; جعفر سبحانى، الالهیات على هدى الکتاب والسنة، ج 2، ص 62 عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و نبوت، ص 15
4- مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، ص 220
5- عبدالله جوادىآملى، همان، ص 14
6- شبلى نعمانى، علم کلام جدید، ج 2، ص 64; وى این مطلب را براساس اعتراض فخر رازى تقریر کرده، اما کلام فخر رازى در ذیل آیه 285 بقره خلاف این نظر است.
7- مصطفى ملکیات، جزوه دروس مسائل جدید کلامى، درس23
8- محمد غزالى، اعترافات، ترجمه کیائىنژاد، ص 94 و 95
9- باید توجه داشت که دلالت معجزه بر نبوت عقلى است، نه وضعى یا طبعى. توضیح آنکه در کتب منطقى، دلالت را به حکم استقرار (از نظر منشا آن)، به سه قسم تقسیم کردهاند: 1- وضعى; 2- طبعى;3- عقلى. دلالت وضعى دلالتى است که سبب آن وضع بوده و تابع قرارداد است. با علم به وضع یا آگاهى از ملازمهاى که ناشى از وضع است، از دال پى به مدلول برده مىشود. مثال این نوع از دلالت، دلالت الفاظ بر معانى و علایم رانندگى بر مقررات مخصوص به آن مىباشد. از لوازم لاینفک این قسم از دلالت قرارداد کردن (مواضعه)، آگاهى از وضع و در نتیجه، اعتبارى و حیثى بودن آن است. در عرف عقلا، براى برقرارى ارتباط اجتماعى و سهولت انتقال پیام به دیگران و آسان کردن زندگى اجتماعى پذیرفته و آثار واقعى بر اینگونه اعتبارات بار مىشود. روشن است که دلالت معجزه بر نبوت هرگز از این قسم نیست; چرا که مواضعهاى در کار نیست و قبلا اعتبار و قراردادى نسبتبه دلالت معجزه صورت نمىگیرد، بلکه امرى در ساحت واقع لباس تحقق مىپوشد، بى آنکه سابقهاى ذهنى یا قراردادى قبلى داشته باشد. اما دلالت طبعى که در آن، برحسب اقتضاى طبیعت، از ادراک آثار خارجى به حالات طبیعى و درمانى کسى پى برده مىشود، طبع آدمى مقتضى آن است. در چنین مواردى، از یک علامت طبیعى - مثل تغییرات رنگ چهره - پى به مدلول مىبریم، (همانند دلالتسرخى رنگ دچهره بر شرمسارى) که در آن، ملازمه ناشى از طبیعت آدمى است که خود در اثر تجربه براى ایشان حاصل شده است. البته در ملازمه طبعى، تقارن میان لازم و ملزوم عام و همیشگى نیست، بلکه گاهى تخلف مىکند و نیز در اثر گوناگونى طبایع مردم مختلف مىگردد. پس استثناپذیرى و اختلاف در آن اقتضاى راه دارد. با توجه به مفهوم این قسم از دلالت، ناگفته پیداست که معجزات هرگز از طبع آورندگان یا کسان دیگرى ناشى نشده و نیز ظهور و بروز حالات طبیعى افراد نمىباشد. قسم سوم از دلالات، دلالت عقلى است که سبب آن عقل است; به این معنا که دلالتبین وجود خارجى دال و مدلول ذاتى است و درک دال عقلا انتقال به مدلول را در پى دارد. این نوع ملازمه بین علت و معلول یا بین دو معلولى که علتى واحد دارند، وجود دارد و رابطه دال و مدلول رابطهاى تکوینى است، نه قراردادى یا ناشى از اقتضاى طبع. مثال معروف این قسم پى بردن از اثر(جاى پا) به مؤثر(رونده) یا از مصنوع به صنع استیا مثلا، وقتى عقل صورت چیزى را درک کند با توجه به محال عقلى بودن، پیدایش امر حادث بدون علت، پى به علت داشتن آن مىبرد بىآنکه نیازى به تجربه یا قرارداد داشته باشد.(ر.ک.به: مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص 218) چنانکه گذشت، دلالت معجزه نمىتواند قراردادى و طبعى باشد و نیز گفته شد که بین معجزه و آورندهاش رابطهاى واقعى وجود دارد و نیز آنکه این پدیده خارجى عقلا دلالتبر مؤثر و علتى ماوراى طبیعى دارد که به عنایتخاص او و بهواسطه اتصال آورنده معجزه با او چنین چیزى تحقق یافته است. بنابراین، دلالتش عقلى و منطقى و از قسم سوم است. یادآورى مىشود که دلالت طبعى و عقلى اعتبارى نیست، بلکه بهنحو واقعى است، با این تفاوت که در دلالت طبعى، ملازمه بین دال و مدلول در حد اقتضا مىباشد و عمومیت و کلیت ندارد; استثنا و تخلف مىپذیرد و دچار تغییر و دگرگونى مىشود، اما در دلالت عقلى، این رابطه على و معلولى و همیشگى است و استثنا بر نمىدارد.
10-11- مرتضى مطهرى، همان، ج 1 و 2، ص219 و 220
12- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 18
13- قاضى عضدالدین عبدالرحمن ایجى در توضیح این مطلب مىنویسد: ادله عقلى ذاتا با مدلولات خود ارتباط دارند، در حالى که در معجزات چنین ارتباطى دیده نمىشود... دلالتسمعى نیز مستلزم دوراست; زیرا ادله سمعى متوقف بر صد نبى است، ولى ما از طریق معجزه مىخواهیم به همین مطلب برسیم. ر.ک.به: قاضىعضدالدین الایجى، شرحالمواقف، ج 8، ص 238
14 و 15- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، وحى و نبوت، ص 180،189، 190 / جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87; مصطفى ملکیان، همان، درس27
16- سیدمحمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 84 -86 / سیداحمد صفایى، علم کلام، ج 2، ص103 - 105
17- برخى از مقدمات این برهان از کتاب آشنایى با قرآن ج 1 و 2 ص 220 نوشته شهید مطهرى اخذ شده است.
18- جعفر سبحانى، همان، ص87 و89 ; این برهان به نحو دیگرى نیز تقریر شده است: خداوند حکیم است. حکیم چیزى از جهان هستى را مسخر کاذب نمىکند. پس کاذب را تصرفى در آن نیست. از سوى دیگر، فرض بر این است که شخص مدعى مسخر هستى است. پس او کاذب نیست، بلکه صادق است.
19-20- عبدالله جوادى آملى، همان، ص 21، ص 14
21- یاد آور مىشود که برخى از اشکالات ایراد شده بر برهانى بودن دلالت معجزه، خود به عنوان دلیل اقناعى بودن آن نیز ذکر شده که بعدا در ردیف ادله اقناعى بودن مىآید و از ذکر آنها در اینجا صرفنظر مىشود.
22-23- 24- مصطفى ملکیان، همان، درس26(ظاهرا اشکال از ناحیه چارلز براد باشد)
25-26- حبیب الله پیمان، فلسفه تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 15،16 / على شریعتى، اسلامشناسى، ص 502 و506
27- ر.ک.به: سیدمحمدحسین طباطبائى، همان
28- جعفر سبحانى، همان، ج 2، ص87
29-30- مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 184 / ص189
31- همان، ص83 و 84; سید محمد حسین طباطبائى، همان، ج1،ص83
32- ر.ک.به: محمد محمدى رىشهرى، فلسفه وحى و نبوت، ص 170
33- به نظر مىرسد نوعى یقین روانشناختى در مسائل دینى و اعتقادى پذیرفته شده و چنین نیست که همه جا(در امور اعتقادى) لازم باشد یقین عقلى و منطقى صد در صد براى انسان حاصل شود.
34- قرآن کریم «آیه» را به معانى متفاوتى استعمال کرده; از جمله، به معناى آنچه که از آن عرفا به معجزه تعبیر مىشود. بنابراین، «آیه» معنایى عامتر از معجزه دارد و در مفهوم عام خود، چیزى است که به وجهى، بر حقیقتى وراى خود دلالت دارد. براى نمونه، در بقره: 211 ، هود: 64، اسراء: 101، آل عمران: 45 و49 و ... بر معجزه، آیه اطلاق شده است.
35- قل انما ادعو الى الله على بصبرة انا و من اتبعن و سبحان الله و ما انا من المشرکین»(یوسف: 108)
36- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص7
37- محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 168
38- بااستفادهازبیانات استاد رجبى و جزوه درسى ایشان درباره اعجاز