عرفان و حکمت اسلامى
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در پى مىآید مقالهاى از حضرت آیةالله مصباح یزدى مىباشد که از سوى ایشان در «دومین همایش بینالمللى اندیشه اسلامى» - برگزار شده از سوى مرکز سازماندهى فعالیتهاى فرهنگى استانبول - در عید غدیر1417 (6 اردیبهشت1376) در استانبول ترکیه ارائه گردیده است.
پیشگفتار
انسانهادرعرصه این جهان همانند توپهاى رها شده در فضایند کهانرژىهاىنهفتهاى دردرون خودبراى پرواز به جهان لایتناهاى برین دارند،ولى جاذبههاى لذایذ زمینى آنان را به حضیض جهان طبیعت مىکشاندوحرکتى سقوطى و انحطاطآور در ایشان پدید مىآورد و تمایلات نفسانى و تسویلات شیطانى تبلور یافته در تمدنوفرهنگمادىبرسرعتوشتابشان مىافزایند. در این میان، افرادوگروههاىاندکشمارىهستندکهچشمدلشان بر روى حقایق معنوىبازوگوشجانشانباپیامهاىالهى آشنا شده، دامن همت از آلودگىهاى حیوانى برگرفته و به سوى آفاق نورانى ملکوت پر مىگشایندو حرکتى صعودى درمسیرتکامل خود و نزدیک شدن به مبدا همه زیبایىها، شکوهها، قدرتها،بهجتها و سرچشمه بىنهایت کمالها و در یک کلمه ، به «سوى خدا» آغاز مىکنند. اما همانها که مانند توپهاى فرو کوفته بر زمین سقوط مىکنند در بنبست تنگ ماده سرخورد مىشوند و بار دیگر با سرعتى مشابه، ولى در جهت عکس حرکتسقوطى، به سوى جهان برین روى مىآورند و بسا باشدکه این جریان بارها تکرار شود.
این عکسالعمل را هماکنون در گروهى از مردم سرخورده از فرهنگ منحط غربى بهخوبى مىتوان مشاهده کرد که شوق و عطش فراوانى نسبتبه ارزشهاى معنوى در خود احساس مىکنند و در پى چشمه آب زلالى به این سو و آن سو روى مىآورند. اما دریغا که بیشتر آنان در دام افسونگرانى مىافتند که به جاى شهد معرفت، شرنگ ضلالت در کامشان فرو مىریزند و از چاله گریختگان را به سوى چاه ویل رهنمایى مىکنند و از در پشتبه دیار دمار و بوارشان مىفرستند!
حرکت گریز از مرکز فرهنگ مادى و روى آوردن به فراخناى فرهنگ معنوى تنها در گرایشهاى فردى خلاصه نمىشود و ما امروز شاهد گسترش حرکتهاى اسلامخواهانه در اقطار جهان، حتى آلودهترین و پلیدترین سرزمینهاى آفتزده، هستیم. آنچه بهاینحرکتها شتاببخشیدهپیروزى یک انقلاب بزرگ اسلامى به رهبرى عارفى بلند مرتبه است که با بهرهگیرى از استعدادهاى شکفته شده مردم در پرتو انوار معارف اسلامى بر همه نیروهاى شیطانى فائق آمده و علىرغم موانع سترگى که از هر سو بر سر راهش به وجود مىآورند، همچنان به پیش مىتازد. هرچند این نخستین بار نیست که مردى الهى و عارفى ربانى رهبرى جنبش مردمى را به عهده مىگیرد، ولى نشان دادن نمونه دیگرى به این گستردگى و ژرفایى و به این استوارى و پایدارى آسان نیست.
بههرحال،اینپدیدهنیزمىتواندبهنوبهخود،انگیزهاى نیرومند براى بررسى نقش گرایشهاى معنوى و بویژه نقش عرفان اسلامى در تحولات مثبت و مطلوب در زندگى انسانها باشد.
عرفان در جهان اسلام
از دیرباز در جهان اسلام گرایشهایى به نام «عرفان» و «تصوف» وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجرى در بسیارى از کشورها مانند ایران و ترکیه به اوج خود رسیده است. اکنون نیز نحلههاى گوناگون متصوفان در سراسر جهان اسلام حضور دارند. مشابه این گرایش در میان پیروان سایر ادیان نیز وجود داشته است. با توجه به همین نقطه اشتراک، این سؤال مطرح مىشود که آیا در اسلام چیزى به نام عرفان اسلامى وجود دارد یا مسلمانان آن را از دیگران گرفتهاند و آنچه به نام «عرفان اسلامى» نامیده مىشود در واقع، عرفان مسلمانان است، نه عرفان اسلام؟ و در صورتى که اسلام چیزى به نام «عرفان» آورده باشد آیا این همان چیزى است که امروز در میان مسلمانان وجود دارد یا دستخوش تغییر و تحول شده است؟
در پاسخ به این سؤال، برخى مطلقا منکر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعتآمیز و مردود شمردهاند. برخى دیگر آن را خارج از متن اسلام، ولى سازگار با آن دانستهاند. در همین زمینه، بعضى گفتهاند که تصوف بدعتى مرضى است; مانند رهبانیت در مسیحیت، چنانکه قرآن کریم در این باره مىفرماید: «و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله» (حدید:27); رهبانیت را مسیحیان از خود در آوردند و ما آن را برایشان الزام نکردیم جز اینکه به انگیزه کسب رضوان الهى انجام دهند. و بالاخره گروهى عرفان را جزئى از اسلام، بلکه به منزله مغز و روح آن دانستهاند که مانند سایر بخشهاى اسلام از قرآن کریم و سنت نبوى سرچشمه گرفته است، نه آنکه از سایر مکاتب و مسالک اقتباس شده باشد و وجود مشابهتبین عرفان اسلامى و سایر عرفانها دلیل اقتباس از آنها نیست، چنانکه مشابهتشریعت اسلام با سایر شرایع آسمانى به معناى اقتباس اسلام از آنها نمىباشد.
نظر اخیر پسندیدهتر است و اضافه مىکنیم که اصالت داشتن عرفان اسلامى به معناى صحت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان» و «تصوف» نامیده مىشود نیست، چنان که هرگونه عقیده یا رفتارى را که در میان هر گروهى از منسوبان به اسلام یافتشود نمىتوان عقیده یا رفتارى اسلامى به شمار آورد وگرنه باید اسلام مجموعهاى از عقاید و ارزشهاى متضاد و متناقض باشد یا اسلامهاى متضاد و متعارضى داشته باشیم. به هر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامى - عرفانى که مرتبه عالى آن را پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و جانشینان راستین آن حضرتعلیهمالسلام داشتند - وجود عناصر بیگانه را در میان عرفا و متصوفه مسلمان انکار نمىکنیم و بسیارى از آراء نظرىو شیوههاى رفتارى طوایفى از متصوژفان را قابل مناقشه مىدانیم.
مفهوم عرفان، تصوف، حکمت و فلسفه
پیش از تبیین اصالت عرفان اسلامى، شایسته است توضیحى درباره واژههاى عرفان و تصوف بدهیم تا از پارهاى خلطها و سوء تفاهمها جلوگیرى شود:
واژه «عرفان» مانند واژه همخانوادهاش «معرفت»، در لغتبه معناى شناختن است، ولى در اصطلاح، به شناخت ویژهاى اختصاص یافته که از راه حس و تجربه یا عقل و نقل حاصل نمىشود، بلکه از راه شهود درونى و یافتباطنى حاصل مىگردد. این مشاهدات به گزارههاى حاکى از آن مشاهدات و مکاشفات تعمیم داده شده است. به دلیل اینکه محصول چنان کشف و شهودهایى معمولا متوقف بر تمرینها و ریاضتهاى خاصى است، روشهاى عملى یا آیین سیر و سلوک را نیز «عرفان» نامیده و آن را با قید «عملى» مشخص کردهاند، چنان که گزارههاى حاکى از شهود را «عرفان نظرى» نامیدهاند و بعضا مانند فلسفه اشراق با نوعى استدلال عقلى توام ساختهاند.
اما واژه «تصوف»، بنابر اظهر احتمالات، از واژه «صوف» گرفته شده و به معناى پشمینهپوشى به عنوان نمادى از زندگى سخت و دور از تنپرورى و لذتپرستى است و مناسبتبیشترى با «عرفان عملى» دارد، چنان که واژه «عرفان» با «عرفان نظرى» مناسبتر است.
بدین ترتیب، در حوزه عرفان دست کم، سه عنصر را مىتوان شناسایى کرد:
یکى، دستورالعملهاى خاصى که به ادعاى توصیهکنندگان، انسان را به معرفتشهودى و باطنى و علم حضورى آگاهانه نسبتبه خداى متعال و اسماى حسنى و صفات علیاى او و مظاهر آنها مىرساند.
دوم، حالات و ملکات روحى و روانى خاص و در نهایت، مکاشفات و مشاهداتى که براى سالک حاصل مىشود.
سوم، گزارهها و بیاناتى که از این یافتههاى حضورى و شهودى حکایت مىکند و حتى براى کسانى که شخصا مسیر عرفان علمى را نپیمودهاند نیز کمابیش قابلدانستناست،هرچند یافتن حقیقت و کنه آنها مخصوص عارفان راستین مىباشد.
با توجه به این توضیحات، روشن شد که عارف حقیقى کسى است که با اجراى برنامههاى عملى خاصى به معرفتشهودى و حضورى نسبتبه خداى متعال و صفات و افعال او نایل شده باشد و عرفان نظرى در واقع، گزارش و تفسیرى از آن است که مىتواند نارسایىهاى بسیارى نیز داشته باشد و با نوعى مسامحه و توسعه در اصطلاح، مىتوان همه سیر و سلوکهایى را که به انگیزه یافتن حقیقت و رسیدن به رستگارى انجام مىگیرد و حالات روحى و شهودهاى ناشى از آنها را عرفان نامید، به گونهاى که شامل عرفانهاى هندى و بودایى و عرفانهاى بعضى از قبایل ساکن سیرى و قبایل بومى آفریقا هم بشود. واژه «دین» هم با همین توسع و تسامح بر بودیسم و توتمپرستى و مانند آنها اطلاق مىگردد.
در اینجا مناسب است اشارهاى به مفهوم حکمت و فلسفه نیز داشته باشیم:
واژه «حکمت»، که یک واژه عربى اصیل است، به معناى معرفت محکم و متقن مىباشد و غالبا در مورد معارف عملى به کار مىرود. در قرآن کریم نیز این واژه در همین مورد به کار رفته است. (اسراء:39) اما در اصطلاح شایع، به معناى فلسفه الهى و نیز به معناى فلسفه عملى و علم اخلاق به کار مىرود. در خودعلم اخلاق هم طبق اصطلاح خاصى، به معناى ملکه نفسانى مرتبط با به کارگیرى عقل و به عنوان حد وسط بین جزبزه و غباوت، استعمال مىشود و در هر حال، در مورد فلسفههاى الحادى و شکاکیتبه کار نمىرود، بخلاف واژه «فلسفه» که از ریشه یونانى گرفته شده و به معناى هر نوع تلاش فکرى و عقلانى براى فهم مسائل کلىهستى استعمال مىشود،هرچندمنجر به انکار معرفتیقینى و ثابت و حتى انکار وجود خارجى گردد.
اصالت عرفان اسلامى
کسى که آیات کریمه قرآن و سخنان پیامبر اکرم و اهلبیت طاهرینشعلیهمالسلام را با دقت مورد توجه قرار دهد بىشک، مطالب بسیار بلند و ژرفى در قلمرو عرفان نظرى و نیز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سیر و سلوک عرفانى خواهد یافت. به عنوان نمونه، مىتوان به آیات مربوط به توحید ذات و صفات و افعال در سوره توحید و ابتداى سوره حدید و آخر سوره حشر اشاره و همچنین آیاتى که بر حضور الهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او تمام موجودات و تسبیح و سجده تکوینى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، اشاره کرد. (1 همیمض :هب .ک .ر)
همچنین آیاتى مشتمل بر آداب و سنن ویژهاى وجود دارد که مىتوان آنها را آیین سیر و سلوک اسلامى نامید; مانند: آیات تفکر و تامل، ذکر و توجه دایمى، سحرخیزى و شب زندهدارى، روزهدارى، سجده وتسبیح طولانى درشبها، خضوع و خشوعو اخبات، و گریه کردن و به خاک افتادن هنگام خواندن و شنیدن آیات قرآن، اخلاص در عبادت و انجام کارهاى نیک از سر عشق و محبتبه خدا و به انگیزه رسیدن به قرب و رضوان الهى و نیز آیات مربوط به توکل، رضا و تسلیم در پیشگاه پروردگار. (2 همیمض :هب .ک .ر) آنچه در بیانات پیامبر اکرم و ائمه اطهارعلیهمالسلام و ادعیه و مناجاتهاى ایشان درارتباط با این مطالب آمده قابل احصا و شمارش نیست. (3همیمض :هب .ک .ر)
در برابر این آیات بینات و بیانات رساى پیامبر اکرم و اهلبیت طاهرینشعلیهمالسلام گروهى راه تفریط و گروه دیگرى راه افراط در پیش گرفتهاند:
گروه اول تنگنظرانه و ظاهربینانه، آنها را بر معانى ساده پیش پا افتاده حمل کرده و حتى براى خداوند متعال حالات متغیر و نزول و صعود جسمانى قایل شدهاند و آیات و روایات را از محتواى بلند و والاى خودشان تهى کردهاند. اینان همان کسانى هستند که به طور کلى، منکر وجود چیزى به نام «عرفان» در متون اسلامى شدهاند.
گروه دیگرى تحت تاثیر عوامل گوناگون اجتماعى، عناصر دخیل و بیگانهاى را از دیگران دریافت داشته و پذیرفتهاند و در نتیجه، به امورى معتقد شدهاند که نمىتوان آنها را برخاسته از متون دینى و مضامین کتاب و سنتبه حساب آورد، بلکه شاید بعضى از آنها مخالف نصوص صریح و غیر قابل تاویل نیز باشد. همچنین در مقام عمل از یک سو، آداب و رسومى از پیش خود وضع کردهاند یا از فرقههاى غیر اسلامى وام گرفتهاند و از سوى دیگر، به سقوط تکلیف از عارف واصل قایل شدهاند.
البته کسانى که به همه عرفا و متصوفه حسن ظن فوقالعادهاى دارند براى همه این مطالب توجیهات و تاویلاتى ذکر کردهاند، ولى انصاف این است که دست کم، برخى از اینگونه سخنان توجیه مقبولى ندارد و نباید عظمتشخصیتهاى علمى و عرفانى آنچنان ما را تحت تاثیر قرار دهد که همه گفتارها و نوشتارهایشان را چشم و گوش بسته بپذیریم و تایید کنیم و حق هرگونه نقد و بررسى آثار آنان را از دیگران سلب کنیم. اما روشن است که پذیرفتن حق نقد به معناى صحه گذاشتن بر داورىهاى خام و نسنجیده و اظهارات متعصبانه و غیر منصفانه و نادیده گرفتن نقطههاى مثبت و ارزنده نیست. و در هر حال باید در جستجوى حق و حقیقتبود و طریق عدل و انصاف را پیمود و از خوشبینىها یا بدبینىهاى افراطى و بىدلیل احتراز کرد و از خداى متعال براى شناختن حق و پایدارى در طریق حق یارى خواست.
بدیهى استبررسى همه مسائل مربوط به عرفان و تصوف و حکمت و فلسفه و رابطه آنها با یکدیگر و رابطه یکایک آنها با اسلام کارى نیست که بتوان در یک مقاله انجام داد. از اینرو، با رعایت اختصار به اهم نکات مورد نظر مىپردازیم و بررسى گستردهتر را به مجالى وسیعتر وامىگذرایم.
عرفان و عقل
یکى از مسائل مبنایى، که مورد اختلاف طرفداران و مخالفان عرفان مىباشد، این است که درباره دادههاى عرفان - که به فرض، از راه کشف و شهود درونى به دست مىآید - آیا عقل مىتواند به داورى بنشیند و مثلا، بعضى از آنها را نفى کند یا نه؟ پاسخ به این سؤالات از آن حیث اهمیت دارد که بسیارى از عرفا مطالبى را اظهار مىدارند که قابل تبیین عقلانى نیست و ادعا مىکنند که آنها را از راه باطن یافتهاند و عقل توان درک آنها را ندارد و طبعا حق نفى و انکار آنها را هم نخواهد داشت.
مهمترینموضوعىکهموردچنینگفتگوهایىواقعشده«وحدت وجود» مىباشد که به صورتهاى گوناگونى مطرح شده است: یکى آنکه اساسا غیر از خداى متعال هیچ چیزى وجود نداشته استونخواهدداشتوآنچهبهنام موجودات دیگر نامیده مىشود توهمات و خیالاتى بیش نیست. شکل دیگر قضیه این است که چیزى خارج از ذات خدا یا خارج از ظرف علم الهى وجود ندارد و بدین ترتیب، نوعى کثرت در وحدت پذیرفته مىشود. شکل دیگر مدعا، که شیوع بیشترى دارد، این است که سالک در نهایتسیرش، به مقام فنا مىرسد و از او جز اسمى باقى نمىماند و بالاخره، شکلمعتدلترمدعاایناستکه سالک به مقامى مىرسد که چیزى جز خدا نمىبیند و همه چیز در او محو مىشود. به تعبیر دقیق تر، محو بودن همه چیز را در وجود خداى متعال مشاهده مىکند; مانند محو شدن نور ضعیف در نور خورشید.
در چنین مواردى، معمولا مخالفان از دلایل عقلى استفاده مىکنند و مدعیان در نهایت، مىگویند: اینگونه مطالب فراتر از حد عقل است و بدینوسیله، شانه از زیربار تبیین عقلانى مدعایشان خالى مىکنند.
باتوجهبهاینجریانات،اینسؤال مبنایى مطرح مىشودکه آیا حقایقى وجود دارد که عقلتواندرکوحقنفىآنهارانداشتهباشد؟
آنچه در اینجا به اختصار، مىتوان گفت این است که هرچند سروکار عقل همواره با مفاهیم است و کار عقل شناختن حقیقت وجود عینى و یافتن کنه هیچ مصداق خارجى نیست - چه رسد به وجود متعال الهى - ولى احکام ایجابى یا سلبى عقل، در صورتى که بدیهى یا منتهى به بدیهیات باشد، قابل نقض نیست و از راه مفاهیم بر مصادیق خارجى انطباق مىیابد و فرض خطا بودن چنین احکامى مستلزم تناقض است. و به دیگر سخن، گرچه کار عقل معرفتبالکلیه وجود نیست، اما در اعتبار معرفتبالوجه با شرط مذکور نمىتوان تردیدى روا داشت.
اما در خصوص مساله وحدت وجود، باید گفت: نفى وجود از غیر خداى متعال و نفى مطلق کثرت نه تنها مستلزم نفى اعتبار احکام عقل است، بلکه همچنین مستلزم نفى اعتبار علومحضورىمتعلقبه نفس و افعال و انفعالات آن نیز مىباشد. در این صورت، چگونه مىتوان براى کشف و شهود، اعتبارى قایلشد با اینکه بالاترین سند اعتبارش حضورى بودن آن است. پس وحدت وجود با چنین تفسیرى به هیچ روى، قابل قبول نیست، اما مىتوان براى آن تفسیر قابل قبولى در نظر گرفت که در حکمت متعالیه مطرح شده است. حاصل آن این است که وجودمخلوقاتنسبتبه خداى متعال ربطى و تعلقى است و با دقت،مىتوان گفت که عین ربط و تعلق است و از خود هیچگونه استقلالى ندارد و آنچه را عارف مىیابد همین نفى استقلال از سایر موجودات است که آن را نفى وجود حقیقى مىنامند.
در اینجا، مىتوان سؤال را به شکل دیگرى طرح کرد و آن اینکه: آیا مىتوان حکم عقل را مقدم بر وجدان و کشف دانست؟ و به دیگر سخن، آیا مىتوان بر اساس حکم عقل، که نوعى علم حصولى است، اعتبار علم حضورى را انکار کرد؟
در پاسخ باید گفت: علم حضورى خالص، در حقیقت، یافتن خود واقعیت است و از اینرو، قابل تخطئه نیست، ولى معمولا علم حضورى همراه با تفسیر ذهنى است، به گونهاى که تفکیک آنها از یکدیگر نیاز به دقت فراوان دارد و این تفسیرهاى ذهنى، که از قبیل علوم حصولى است، قابل خطا مىباشد و آنچه با برهان عقلى رد مىشود همین تفسیرهاى ذهنى نادرست از مشاهدات و علوم حضورى است، نه آنچه دقیقا مورد علم حضورى واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقیقا مورد شهود واقع مىشود اختصاص وجود استقلالى به خداى متعال است که با مسامحه، به وجود حقیقى تعبیر مىشود و بر اساس آن، وجود حقیقى از سایر موجودات نفى مىگردد.
شایان ذکر است که بزرگان عرفاى اسلامى تصریح کردهاند که بعضى از مکاشفات، شیطانى و نامعتبر و با شواهدى قابل تشخیص است و در نهایت، با عرضه داشتن آنها بر دلایل یقینى عقلى و بر کتاب و سنتبازشناخته مىشود.
روشن است که بررسى انواع مکاشفات و مشاهدات و انواع علوم حضورى و کیفیت انعکاس آنها در ذهن و علت نادرستى بعضى از تفاسیر ذهنى آنها و راه بازشناسى صحیح از ناصحیح در حد این مقاله نیست.
عرفان و شرع
مساله مهم دیگرى که شایسته است در پایان این مقاله مورد توجه قرار گیرد رابطه عرفان عملى با احکام شرعى یا رابطه طریقتبا شریعت است. گروهى تصور کردهاند که عرفان عملى راه مستقلى براى کشف حقایق است که بدون رعایت احکام شرعى مىتواند مورد استفاده قرار گیرد و اسلام هم یا آن را امضا کرده (بدعت مرضى) و یا دست کم، از آن منع نکرده است. در این زمینه، بعضى تا آنجا پیش رفتهاند که اساسا التزام به هیچ دینى را براى رسیدن به مقامات عرفانى لازم ندانستهاند. بعضى دیگر نیز التزام به یکى از ادیان و در شکل معتدلتر، التزام به یکى از ادیان الهى را کافى دانستهاند.
اما از دیدگاه اسلامى، سیر و سلوک عرفانى راه مستقلى در کنار راه شرع نیست، بلکه بخش دقیقتر و لطیفترى از آن است و اگر اصطلاح «شریعت» را به احکام ظاهرى اختصاص دهیم باید بگوییم: طریقت در طول شریعتیا در باطن آن قرار دارد و تنها با رعایت احکام شریعت، قابل تحقق است. به عنوان نمونه، شریعت احکام ظاهرى نماز را تعیین مىکند و طریقت عهدهدار راههاىتمرکز حواس و حضور قلب در آن و شروط کمالعبادات است. شریعتبر انجام عبادات به انگیزه مصونیت از عذاب الهى و رسیدن به نعمتهاى بهشتى تاکید دارد، اما عرفان به خالص کردن نیت از هرچه غیر خداست تاکید دارد; همان که در لسان روایات اهلبیتعلیهمالسلام «عبادت احرار» نامیده شده است. همچنینشرک درشریعت همان شرک جلى از قبیل پرستشبتها و مانند آن است، اما در طریقت، انواع دقیقترى از شرک خفى و اخفى مطرح است و هرگونه امید بستن به غیر خدا و بیم داشتن از غیر او و کمک خواستن از غیر او و عشق ورزیدن به غیر او - در صورتى که همه اینها جنبه اصالت و استقلال داشته باشد و بر اساس اطاعت امر الهى نباشد - نوعى شرک محسوب مىشود.
بنابراین، انواع بدعتها و آیینهاى ساختگى نه تنها مطلوب نیستبلکه مىتواند مانع رسیدن به عرفان حقیقى نیز باشد، چه رسد به استفاده از امورى که صریحا و قطعا مورد نهى و تحریم واقع شده و هرچند ممکن استبعضى از کارها موجب حالات به اصطلاح عرفانى موقتى باشد، ولى سرانجام خوبى ندارد و ممکن است دامى شیطانى براى سقوط نهایى باشد و نباید فریب آنها را خورد.
حاصل آنکه راه حق همان است که خداى متعال بیان فرموده است. « فماذا بعد الحق الا الضلال.» (یونس: 32)
پىنوشتها
ضمایم: ضمیمه 1
الف «سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم له ملک السموات و الارض یحیی و یمیت و هو على کل شىء قدیر هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو على کل شىء علیم» (حدید: 1-3)
ب «و هو معکم اینما کنتم و الله بما تعملون بصیر» (حدید: 4)
ج «هو الله الذی لااله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون هو الله الخالق البارىء المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم» (حشر:22-24)
د «ا لم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه و الله علیم بما یفعلون»(نور: 41)
ه- «تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن و ان من شىء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم» (اسراء: 44)
و «و لله یسجد من فى السموات و الارض طوعا و کرها و ظلالهم بالغدو و الآصال» (رعد: 15)
ز «ا و لم یروا الى ما خلق الله من شىء یتفیؤ ظلاله عن الیمین و الشمائل سجدا لله و هم داخرون» (نحل: 48 و49)
ح «سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق ا و لم یکف بربک انه على کل شىء شهید الا انهم فی مریة من لقاء ربهم الا انه بکل شىء محیط» (فصلت:53 و 54)
ط «و کان الله بما یعملون محیطا... و کان الله بکل شىء محیطا» (نساء: 108 و126)ى «فاینما تولوا فثم وجه الله» (بقره: 115)
ضمیمه 2
الف «و الذین آمنوا اشد حبا لله» (بقره: 165)
ب «فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه» (مائده: 54)
ج «رضى الله عنهم و رضوا عنه» ( بینه: 8)
د «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الى ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» (فجر:27(30)
ه- «بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (بقره: 112)
و «و سقاهم ربهم شرابا طهورا» (انسان: 21)
ز «و من اللیل فاسجد له و سبحه لیلا طویلا» (انسان:26)
ح «و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم» (رعد: 22)
ط «الا ابتغاء وجه ربه الاعلى» (لیل: 20)
ى «و من الناس من یشتری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد» (بقره:207)
ک «فاعبد الله مخلصا له الدین الا لله الدین الخالص» (زمر:2-3)
ل «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک» (آلعمران: 191)
م «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» (11:23)
ن «و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا» (اسراء:79)
س «و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا» (اسراء109)
ضمیمه3
الف حضرت علىعلیهالسلام پس از قرائت آیه شریفه «رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله» فرمودند: «ان الله سبحانه جعل الذکر جلاء للقلوب... و ان للذکر لاهلا اخذوه من الدنیا بدلا فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه... فکانما قطعوا الدنیا الى الآخرة و هم فیها فشاهدوا ما وراء ذلک فکانما اطلعوا غیوب اهل البرزخ فی طول الاقامة فیه... فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنیا... .» (نهجالبلاغه)
ب حضرت علىعلیهالسلام در مناجات شعبانیه عرض مىکنند: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک.» (مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان)
ج حضرت امام حسینعلیهالسلام در دعاى عرفه عرضمىکنند:«الهیعلمتباختلاف الآثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الى فی کل شىء حتى لا اجهلک فیشىء...کیفیستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک. ا یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک؟ متى غبتحتىتحتاجالىدلیلیدلعلیک؟ ومتىبعدتحتىتکون الآثار هى التی توصل الیک؟ عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لمتجعل له منحبکنصیبا...الهیحققنیبحقایقاهلالقربواسلکبیمسلکاهلالجذب... ماذا وجدمن فقدک؟ و ما الذى فقد من وجدک؟ لقد خاب من رضى دونک بدلا و لقد خسر من بغى عنک متحولا... تعرفت لکل شىء فما جهلک شىء و انت الذی تعرفت الى فی کل شىء فرایتک ظاهرا فی کل شىء... .»
د امام سجادعلیهالسلام در مناجات عارفین عرض مىکند: « الهی فاجعلنا منالذین ترسخت اشجار الشوق الیک فی حدائق صدورهم و اخذت لوعة محبتک بمجامع قلوبهم فهم الى اوکار الافکار یاوون و فی ریاض القرب و المکاشفة یرتعون... و قرت بالنظر الى محبوبهم اعینهم.»
آن حضرت در مناجات دیگرى عرض مىکند: «الهی فاسلک بنا سبل الوصول الیک و سیرنا فی اقرب الطرق للوفود علیک. .. فانت لا غیرک مرادی و لک لا لسواک سهری و سهاوی و لقاؤک قرة عینی و وصلک منی نفسی و الیک شوقی و فی محبتک ولهی... .»
همچنین درمناجات دیگرى عرض مىنماید: «الهی من ذاالذی ذاق حلاوة محبتکفراممنکبدلاومنذاالذیانس بقربک فابتغی عنک حولا...؟»
امام صادقعلیهالسلام نیز در اقسام عبادت مىفرماید: «ان العبادة ثلاثة: قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلک عبادة العبید و قوم عبدوا الله تبارک و تعالى طلب الثواب فتلک عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلک عبادة الاحرار و هى افضل العبادة.»
پیشگفتار
انسانهادرعرصه این جهان همانند توپهاى رها شده در فضایند کهانرژىهاىنهفتهاى دردرون خودبراى پرواز به جهان لایتناهاى برین دارند،ولى جاذبههاى لذایذ زمینى آنان را به حضیض جهان طبیعت مىکشاندوحرکتى سقوطى و انحطاطآور در ایشان پدید مىآورد و تمایلات نفسانى و تسویلات شیطانى تبلور یافته در تمدنوفرهنگمادىبرسرعتوشتابشان مىافزایند. در این میان، افرادوگروههاىاندکشمارىهستندکهچشمدلشان بر روى حقایق معنوىبازوگوشجانشانباپیامهاىالهى آشنا شده، دامن همت از آلودگىهاى حیوانى برگرفته و به سوى آفاق نورانى ملکوت پر مىگشایندو حرکتى صعودى درمسیرتکامل خود و نزدیک شدن به مبدا همه زیبایىها، شکوهها، قدرتها،بهجتها و سرچشمه بىنهایت کمالها و در یک کلمه ، به «سوى خدا» آغاز مىکنند. اما همانها که مانند توپهاى فرو کوفته بر زمین سقوط مىکنند در بنبست تنگ ماده سرخورد مىشوند و بار دیگر با سرعتى مشابه، ولى در جهت عکس حرکتسقوطى، به سوى جهان برین روى مىآورند و بسا باشدکه این جریان بارها تکرار شود.
این عکسالعمل را هماکنون در گروهى از مردم سرخورده از فرهنگ منحط غربى بهخوبى مىتوان مشاهده کرد که شوق و عطش فراوانى نسبتبه ارزشهاى معنوى در خود احساس مىکنند و در پى چشمه آب زلالى به این سو و آن سو روى مىآورند. اما دریغا که بیشتر آنان در دام افسونگرانى مىافتند که به جاى شهد معرفت، شرنگ ضلالت در کامشان فرو مىریزند و از چاله گریختگان را به سوى چاه ویل رهنمایى مىکنند و از در پشتبه دیار دمار و بوارشان مىفرستند!
حرکت گریز از مرکز فرهنگ مادى و روى آوردن به فراخناى فرهنگ معنوى تنها در گرایشهاى فردى خلاصه نمىشود و ما امروز شاهد گسترش حرکتهاى اسلامخواهانه در اقطار جهان، حتى آلودهترین و پلیدترین سرزمینهاى آفتزده، هستیم. آنچه بهاینحرکتها شتاببخشیدهپیروزى یک انقلاب بزرگ اسلامى به رهبرى عارفى بلند مرتبه است که با بهرهگیرى از استعدادهاى شکفته شده مردم در پرتو انوار معارف اسلامى بر همه نیروهاى شیطانى فائق آمده و علىرغم موانع سترگى که از هر سو بر سر راهش به وجود مىآورند، همچنان به پیش مىتازد. هرچند این نخستین بار نیست که مردى الهى و عارفى ربانى رهبرى جنبش مردمى را به عهده مىگیرد، ولى نشان دادن نمونه دیگرى به این گستردگى و ژرفایى و به این استوارى و پایدارى آسان نیست.
بههرحال،اینپدیدهنیزمىتواندبهنوبهخود،انگیزهاى نیرومند براى بررسى نقش گرایشهاى معنوى و بویژه نقش عرفان اسلامى در تحولات مثبت و مطلوب در زندگى انسانها باشد.
عرفان در جهان اسلام
از دیرباز در جهان اسلام گرایشهایى به نام «عرفان» و «تصوف» وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجرى در بسیارى از کشورها مانند ایران و ترکیه به اوج خود رسیده است. اکنون نیز نحلههاى گوناگون متصوفان در سراسر جهان اسلام حضور دارند. مشابه این گرایش در میان پیروان سایر ادیان نیز وجود داشته است. با توجه به همین نقطه اشتراک، این سؤال مطرح مىشود که آیا در اسلام چیزى به نام عرفان اسلامى وجود دارد یا مسلمانان آن را از دیگران گرفتهاند و آنچه به نام «عرفان اسلامى» نامیده مىشود در واقع، عرفان مسلمانان است، نه عرفان اسلام؟ و در صورتى که اسلام چیزى به نام «عرفان» آورده باشد آیا این همان چیزى است که امروز در میان مسلمانان وجود دارد یا دستخوش تغییر و تحول شده است؟
در پاسخ به این سؤال، برخى مطلقا منکر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعتآمیز و مردود شمردهاند. برخى دیگر آن را خارج از متن اسلام، ولى سازگار با آن دانستهاند. در همین زمینه، بعضى گفتهاند که تصوف بدعتى مرضى است; مانند رهبانیت در مسیحیت، چنانکه قرآن کریم در این باره مىفرماید: «و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله» (حدید:27); رهبانیت را مسیحیان از خود در آوردند و ما آن را برایشان الزام نکردیم جز اینکه به انگیزه کسب رضوان الهى انجام دهند. و بالاخره گروهى عرفان را جزئى از اسلام، بلکه به منزله مغز و روح آن دانستهاند که مانند سایر بخشهاى اسلام از قرآن کریم و سنت نبوى سرچشمه گرفته است، نه آنکه از سایر مکاتب و مسالک اقتباس شده باشد و وجود مشابهتبین عرفان اسلامى و سایر عرفانها دلیل اقتباس از آنها نیست، چنانکه مشابهتشریعت اسلام با سایر شرایع آسمانى به معناى اقتباس اسلام از آنها نمىباشد.
نظر اخیر پسندیدهتر است و اضافه مىکنیم که اصالت داشتن عرفان اسلامى به معناى صحت هر آنچه در عالم اسلام به نام «عرفان» و «تصوف» نامیده مىشود نیست، چنان که هرگونه عقیده یا رفتارى را که در میان هر گروهى از منسوبان به اسلام یافتشود نمىتوان عقیده یا رفتارى اسلامى به شمار آورد وگرنه باید اسلام مجموعهاى از عقاید و ارزشهاى متضاد و متناقض باشد یا اسلامهاى متضاد و متعارضى داشته باشیم. به هر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامى - عرفانى که مرتبه عالى آن را پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و جانشینان راستین آن حضرتعلیهمالسلام داشتند - وجود عناصر بیگانه را در میان عرفا و متصوفه مسلمان انکار نمىکنیم و بسیارى از آراء نظرىو شیوههاى رفتارى طوایفى از متصوژفان را قابل مناقشه مىدانیم.
مفهوم عرفان، تصوف، حکمت و فلسفه
پیش از تبیین اصالت عرفان اسلامى، شایسته است توضیحى درباره واژههاى عرفان و تصوف بدهیم تا از پارهاى خلطها و سوء تفاهمها جلوگیرى شود:
واژه «عرفان» مانند واژه همخانوادهاش «معرفت»، در لغتبه معناى شناختن است، ولى در اصطلاح، به شناخت ویژهاى اختصاص یافته که از راه حس و تجربه یا عقل و نقل حاصل نمىشود، بلکه از راه شهود درونى و یافتباطنى حاصل مىگردد. این مشاهدات به گزارههاى حاکى از آن مشاهدات و مکاشفات تعمیم داده شده است. به دلیل اینکه محصول چنان کشف و شهودهایى معمولا متوقف بر تمرینها و ریاضتهاى خاصى است، روشهاى عملى یا آیین سیر و سلوک را نیز «عرفان» نامیده و آن را با قید «عملى» مشخص کردهاند، چنان که گزارههاى حاکى از شهود را «عرفان نظرى» نامیدهاند و بعضا مانند فلسفه اشراق با نوعى استدلال عقلى توام ساختهاند.
اما واژه «تصوف»، بنابر اظهر احتمالات، از واژه «صوف» گرفته شده و به معناى پشمینهپوشى به عنوان نمادى از زندگى سخت و دور از تنپرورى و لذتپرستى است و مناسبتبیشترى با «عرفان عملى» دارد، چنان که واژه «عرفان» با «عرفان نظرى» مناسبتر است.
بدین ترتیب، در حوزه عرفان دست کم، سه عنصر را مىتوان شناسایى کرد:
یکى، دستورالعملهاى خاصى که به ادعاى توصیهکنندگان، انسان را به معرفتشهودى و باطنى و علم حضورى آگاهانه نسبتبه خداى متعال و اسماى حسنى و صفات علیاى او و مظاهر آنها مىرساند.
دوم، حالات و ملکات روحى و روانى خاص و در نهایت، مکاشفات و مشاهداتى که براى سالک حاصل مىشود.
سوم، گزارهها و بیاناتى که از این یافتههاى حضورى و شهودى حکایت مىکند و حتى براى کسانى که شخصا مسیر عرفان علمى را نپیمودهاند نیز کمابیش قابلدانستناست،هرچند یافتن حقیقت و کنه آنها مخصوص عارفان راستین مىباشد.
با توجه به این توضیحات، روشن شد که عارف حقیقى کسى است که با اجراى برنامههاى عملى خاصى به معرفتشهودى و حضورى نسبتبه خداى متعال و صفات و افعال او نایل شده باشد و عرفان نظرى در واقع، گزارش و تفسیرى از آن است که مىتواند نارسایىهاى بسیارى نیز داشته باشد و با نوعى مسامحه و توسعه در اصطلاح، مىتوان همه سیر و سلوکهایى را که به انگیزه یافتن حقیقت و رسیدن به رستگارى انجام مىگیرد و حالات روحى و شهودهاى ناشى از آنها را عرفان نامید، به گونهاى که شامل عرفانهاى هندى و بودایى و عرفانهاى بعضى از قبایل ساکن سیرى و قبایل بومى آفریقا هم بشود. واژه «دین» هم با همین توسع و تسامح بر بودیسم و توتمپرستى و مانند آنها اطلاق مىگردد.
در اینجا مناسب است اشارهاى به مفهوم حکمت و فلسفه نیز داشته باشیم:
واژه «حکمت»، که یک واژه عربى اصیل است، به معناى معرفت محکم و متقن مىباشد و غالبا در مورد معارف عملى به کار مىرود. در قرآن کریم نیز این واژه در همین مورد به کار رفته است. (اسراء:39) اما در اصطلاح شایع، به معناى فلسفه الهى و نیز به معناى فلسفه عملى و علم اخلاق به کار مىرود. در خودعلم اخلاق هم طبق اصطلاح خاصى، به معناى ملکه نفسانى مرتبط با به کارگیرى عقل و به عنوان حد وسط بین جزبزه و غباوت، استعمال مىشود و در هر حال، در مورد فلسفههاى الحادى و شکاکیتبه کار نمىرود، بخلاف واژه «فلسفه» که از ریشه یونانى گرفته شده و به معناى هر نوع تلاش فکرى و عقلانى براى فهم مسائل کلىهستى استعمال مىشود،هرچندمنجر به انکار معرفتیقینى و ثابت و حتى انکار وجود خارجى گردد.
اصالت عرفان اسلامى
کسى که آیات کریمه قرآن و سخنان پیامبر اکرم و اهلبیت طاهرینشعلیهمالسلام را با دقت مورد توجه قرار دهد بىشک، مطالب بسیار بلند و ژرفى در قلمرو عرفان نظرى و نیز آداب و دستورالعملهاى فراوانى در ارتباط با سیر و سلوک عرفانى خواهد یافت. به عنوان نمونه، مىتوان به آیات مربوط به توحید ذات و صفات و افعال در سوره توحید و ابتداى سوره حدید و آخر سوره حشر اشاره و همچنین آیاتى که بر حضور الهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او تمام موجودات و تسبیح و سجده تکوینى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، اشاره کرد. (1 همیمض :هب .ک .ر)
همچنین آیاتى مشتمل بر آداب و سنن ویژهاى وجود دارد که مىتوان آنها را آیین سیر و سلوک اسلامى نامید; مانند: آیات تفکر و تامل، ذکر و توجه دایمى، سحرخیزى و شب زندهدارى، روزهدارى، سجده وتسبیح طولانى درشبها، خضوع و خشوعو اخبات، و گریه کردن و به خاک افتادن هنگام خواندن و شنیدن آیات قرآن، اخلاص در عبادت و انجام کارهاى نیک از سر عشق و محبتبه خدا و به انگیزه رسیدن به قرب و رضوان الهى و نیز آیات مربوط به توکل، رضا و تسلیم در پیشگاه پروردگار. (2 همیمض :هب .ک .ر) آنچه در بیانات پیامبر اکرم و ائمه اطهارعلیهمالسلام و ادعیه و مناجاتهاى ایشان درارتباط با این مطالب آمده قابل احصا و شمارش نیست. (3همیمض :هب .ک .ر)
در برابر این آیات بینات و بیانات رساى پیامبر اکرم و اهلبیت طاهرینشعلیهمالسلام گروهى راه تفریط و گروه دیگرى راه افراط در پیش گرفتهاند:
گروه اول تنگنظرانه و ظاهربینانه، آنها را بر معانى ساده پیش پا افتاده حمل کرده و حتى براى خداوند متعال حالات متغیر و نزول و صعود جسمانى قایل شدهاند و آیات و روایات را از محتواى بلند و والاى خودشان تهى کردهاند. اینان همان کسانى هستند که به طور کلى، منکر وجود چیزى به نام «عرفان» در متون اسلامى شدهاند.
گروه دیگرى تحت تاثیر عوامل گوناگون اجتماعى، عناصر دخیل و بیگانهاى را از دیگران دریافت داشته و پذیرفتهاند و در نتیجه، به امورى معتقد شدهاند که نمىتوان آنها را برخاسته از متون دینى و مضامین کتاب و سنتبه حساب آورد، بلکه شاید بعضى از آنها مخالف نصوص صریح و غیر قابل تاویل نیز باشد. همچنین در مقام عمل از یک سو، آداب و رسومى از پیش خود وضع کردهاند یا از فرقههاى غیر اسلامى وام گرفتهاند و از سوى دیگر، به سقوط تکلیف از عارف واصل قایل شدهاند.
البته کسانى که به همه عرفا و متصوفه حسن ظن فوقالعادهاى دارند براى همه این مطالب توجیهات و تاویلاتى ذکر کردهاند، ولى انصاف این است که دست کم، برخى از اینگونه سخنان توجیه مقبولى ندارد و نباید عظمتشخصیتهاى علمى و عرفانى آنچنان ما را تحت تاثیر قرار دهد که همه گفتارها و نوشتارهایشان را چشم و گوش بسته بپذیریم و تایید کنیم و حق هرگونه نقد و بررسى آثار آنان را از دیگران سلب کنیم. اما روشن است که پذیرفتن حق نقد به معناى صحه گذاشتن بر داورىهاى خام و نسنجیده و اظهارات متعصبانه و غیر منصفانه و نادیده گرفتن نقطههاى مثبت و ارزنده نیست. و در هر حال باید در جستجوى حق و حقیقتبود و طریق عدل و انصاف را پیمود و از خوشبینىها یا بدبینىهاى افراطى و بىدلیل احتراز کرد و از خداى متعال براى شناختن حق و پایدارى در طریق حق یارى خواست.
بدیهى استبررسى همه مسائل مربوط به عرفان و تصوف و حکمت و فلسفه و رابطه آنها با یکدیگر و رابطه یکایک آنها با اسلام کارى نیست که بتوان در یک مقاله انجام داد. از اینرو، با رعایت اختصار به اهم نکات مورد نظر مىپردازیم و بررسى گستردهتر را به مجالى وسیعتر وامىگذرایم.
عرفان و عقل
یکى از مسائل مبنایى، که مورد اختلاف طرفداران و مخالفان عرفان مىباشد، این است که درباره دادههاى عرفان - که به فرض، از راه کشف و شهود درونى به دست مىآید - آیا عقل مىتواند به داورى بنشیند و مثلا، بعضى از آنها را نفى کند یا نه؟ پاسخ به این سؤالات از آن حیث اهمیت دارد که بسیارى از عرفا مطالبى را اظهار مىدارند که قابل تبیین عقلانى نیست و ادعا مىکنند که آنها را از راه باطن یافتهاند و عقل توان درک آنها را ندارد و طبعا حق نفى و انکار آنها را هم نخواهد داشت.
مهمترینموضوعىکهموردچنینگفتگوهایىواقعشده«وحدت وجود» مىباشد که به صورتهاى گوناگونى مطرح شده است: یکى آنکه اساسا غیر از خداى متعال هیچ چیزى وجود نداشته استونخواهدداشتوآنچهبهنام موجودات دیگر نامیده مىشود توهمات و خیالاتى بیش نیست. شکل دیگر قضیه این است که چیزى خارج از ذات خدا یا خارج از ظرف علم الهى وجود ندارد و بدین ترتیب، نوعى کثرت در وحدت پذیرفته مىشود. شکل دیگر مدعا، که شیوع بیشترى دارد، این است که سالک در نهایتسیرش، به مقام فنا مىرسد و از او جز اسمى باقى نمىماند و بالاخره، شکلمعتدلترمدعاایناستکه سالک به مقامى مىرسد که چیزى جز خدا نمىبیند و همه چیز در او محو مىشود. به تعبیر دقیق تر، محو بودن همه چیز را در وجود خداى متعال مشاهده مىکند; مانند محو شدن نور ضعیف در نور خورشید.
در چنین مواردى، معمولا مخالفان از دلایل عقلى استفاده مىکنند و مدعیان در نهایت، مىگویند: اینگونه مطالب فراتر از حد عقل است و بدینوسیله، شانه از زیربار تبیین عقلانى مدعایشان خالى مىکنند.
باتوجهبهاینجریانات،اینسؤال مبنایى مطرح مىشودکه آیا حقایقى وجود دارد که عقلتواندرکوحقنفىآنهارانداشتهباشد؟
آنچه در اینجا به اختصار، مىتوان گفت این است که هرچند سروکار عقل همواره با مفاهیم است و کار عقل شناختن حقیقت وجود عینى و یافتن کنه هیچ مصداق خارجى نیست - چه رسد به وجود متعال الهى - ولى احکام ایجابى یا سلبى عقل، در صورتى که بدیهى یا منتهى به بدیهیات باشد، قابل نقض نیست و از راه مفاهیم بر مصادیق خارجى انطباق مىیابد و فرض خطا بودن چنین احکامى مستلزم تناقض است. و به دیگر سخن، گرچه کار عقل معرفتبالکلیه وجود نیست، اما در اعتبار معرفتبالوجه با شرط مذکور نمىتوان تردیدى روا داشت.
اما در خصوص مساله وحدت وجود، باید گفت: نفى وجود از غیر خداى متعال و نفى مطلق کثرت نه تنها مستلزم نفى اعتبار احکام عقل است، بلکه همچنین مستلزم نفى اعتبار علومحضورىمتعلقبه نفس و افعال و انفعالات آن نیز مىباشد. در این صورت، چگونه مىتوان براى کشف و شهود، اعتبارى قایلشد با اینکه بالاترین سند اعتبارش حضورى بودن آن است. پس وحدت وجود با چنین تفسیرى به هیچ روى، قابل قبول نیست، اما مىتوان براى آن تفسیر قابل قبولى در نظر گرفت که در حکمت متعالیه مطرح شده است. حاصل آن این است که وجودمخلوقاتنسبتبه خداى متعال ربطى و تعلقى است و با دقت،مىتوان گفت که عین ربط و تعلق است و از خود هیچگونه استقلالى ندارد و آنچه را عارف مىیابد همین نفى استقلال از سایر موجودات است که آن را نفى وجود حقیقى مىنامند.
در اینجا، مىتوان سؤال را به شکل دیگرى طرح کرد و آن اینکه: آیا مىتوان حکم عقل را مقدم بر وجدان و کشف دانست؟ و به دیگر سخن، آیا مىتوان بر اساس حکم عقل، که نوعى علم حصولى است، اعتبار علم حضورى را انکار کرد؟
در پاسخ باید گفت: علم حضورى خالص، در حقیقت، یافتن خود واقعیت است و از اینرو، قابل تخطئه نیست، ولى معمولا علم حضورى همراه با تفسیر ذهنى است، به گونهاى که تفکیک آنها از یکدیگر نیاز به دقت فراوان دارد و این تفسیرهاى ذهنى، که از قبیل علوم حصولى است، قابل خطا مىباشد و آنچه با برهان عقلى رد مىشود همین تفسیرهاى ذهنى نادرست از مشاهدات و علوم حضورى است، نه آنچه دقیقا مورد علم حضورى واقع شده است. در مورد وحدت وجود هم آنچه دقیقا مورد شهود واقع مىشود اختصاص وجود استقلالى به خداى متعال است که با مسامحه، به وجود حقیقى تعبیر مىشود و بر اساس آن، وجود حقیقى از سایر موجودات نفى مىگردد.
شایان ذکر است که بزرگان عرفاى اسلامى تصریح کردهاند که بعضى از مکاشفات، شیطانى و نامعتبر و با شواهدى قابل تشخیص است و در نهایت، با عرضه داشتن آنها بر دلایل یقینى عقلى و بر کتاب و سنتبازشناخته مىشود.
روشن است که بررسى انواع مکاشفات و مشاهدات و انواع علوم حضورى و کیفیت انعکاس آنها در ذهن و علت نادرستى بعضى از تفاسیر ذهنى آنها و راه بازشناسى صحیح از ناصحیح در حد این مقاله نیست.
عرفان و شرع
مساله مهم دیگرى که شایسته است در پایان این مقاله مورد توجه قرار گیرد رابطه عرفان عملى با احکام شرعى یا رابطه طریقتبا شریعت است. گروهى تصور کردهاند که عرفان عملى راه مستقلى براى کشف حقایق است که بدون رعایت احکام شرعى مىتواند مورد استفاده قرار گیرد و اسلام هم یا آن را امضا کرده (بدعت مرضى) و یا دست کم، از آن منع نکرده است. در این زمینه، بعضى تا آنجا پیش رفتهاند که اساسا التزام به هیچ دینى را براى رسیدن به مقامات عرفانى لازم ندانستهاند. بعضى دیگر نیز التزام به یکى از ادیان و در شکل معتدلتر، التزام به یکى از ادیان الهى را کافى دانستهاند.
اما از دیدگاه اسلامى، سیر و سلوک عرفانى راه مستقلى در کنار راه شرع نیست، بلکه بخش دقیقتر و لطیفترى از آن است و اگر اصطلاح «شریعت» را به احکام ظاهرى اختصاص دهیم باید بگوییم: طریقت در طول شریعتیا در باطن آن قرار دارد و تنها با رعایت احکام شریعت، قابل تحقق است. به عنوان نمونه، شریعت احکام ظاهرى نماز را تعیین مىکند و طریقت عهدهدار راههاىتمرکز حواس و حضور قلب در آن و شروط کمالعبادات است. شریعتبر انجام عبادات به انگیزه مصونیت از عذاب الهى و رسیدن به نعمتهاى بهشتى تاکید دارد، اما عرفان به خالص کردن نیت از هرچه غیر خداست تاکید دارد; همان که در لسان روایات اهلبیتعلیهمالسلام «عبادت احرار» نامیده شده است. همچنینشرک درشریعت همان شرک جلى از قبیل پرستشبتها و مانند آن است، اما در طریقت، انواع دقیقترى از شرک خفى و اخفى مطرح است و هرگونه امید بستن به غیر خدا و بیم داشتن از غیر او و کمک خواستن از غیر او و عشق ورزیدن به غیر او - در صورتى که همه اینها جنبه اصالت و استقلال داشته باشد و بر اساس اطاعت امر الهى نباشد - نوعى شرک محسوب مىشود.
بنابراین، انواع بدعتها و آیینهاى ساختگى نه تنها مطلوب نیستبلکه مىتواند مانع رسیدن به عرفان حقیقى نیز باشد، چه رسد به استفاده از امورى که صریحا و قطعا مورد نهى و تحریم واقع شده و هرچند ممکن استبعضى از کارها موجب حالات به اصطلاح عرفانى موقتى باشد، ولى سرانجام خوبى ندارد و ممکن است دامى شیطانى براى سقوط نهایى باشد و نباید فریب آنها را خورد.
حاصل آنکه راه حق همان است که خداى متعال بیان فرموده است. « فماذا بعد الحق الا الضلال.» (یونس: 32)
پىنوشتها
ضمایم: ضمیمه 1
الف «سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم له ملک السموات و الارض یحیی و یمیت و هو على کل شىء قدیر هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو على کل شىء علیم» (حدید: 1-3)
ب «و هو معکم اینما کنتم و الله بما تعملون بصیر» (حدید: 4)
ج «هو الله الذی لااله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون هو الله الخالق البارىء المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم» (حشر:22-24)
د «ا لم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه و الله علیم بما یفعلون»(نور: 41)
ه- «تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن و ان من شىء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم» (اسراء: 44)
و «و لله یسجد من فى السموات و الارض طوعا و کرها و ظلالهم بالغدو و الآصال» (رعد: 15)
ز «ا و لم یروا الى ما خلق الله من شىء یتفیؤ ظلاله عن الیمین و الشمائل سجدا لله و هم داخرون» (نحل: 48 و49)
ح «سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق ا و لم یکف بربک انه على کل شىء شهید الا انهم فی مریة من لقاء ربهم الا انه بکل شىء محیط» (فصلت:53 و 54)
ط «و کان الله بما یعملون محیطا... و کان الله بکل شىء محیطا» (نساء: 108 و126)ى «فاینما تولوا فثم وجه الله» (بقره: 115)
ضمیمه 2
الف «و الذین آمنوا اشد حبا لله» (بقره: 165)
ب «فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه» (مائده: 54)
ج «رضى الله عنهم و رضوا عنه» ( بینه: 8)
د «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الى ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی» (فجر:27(30)
ه- «بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (بقره: 112)
و «و سقاهم ربهم شرابا طهورا» (انسان: 21)
ز «و من اللیل فاسجد له و سبحه لیلا طویلا» (انسان:26)
ح «و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم» (رعد: 22)
ط «الا ابتغاء وجه ربه الاعلى» (لیل: 20)
ى «و من الناس من یشتری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد» (بقره:207)
ک «فاعبد الله مخلصا له الدین الا لله الدین الخالص» (زمر:2-3)
ل «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک» (آلعمران: 191)
م «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» (11:23)
ن «و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا» (اسراء:79)
س «و یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا» (اسراء109)
ضمیمه3
الف حضرت علىعلیهالسلام پس از قرائت آیه شریفه «رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله» فرمودند: «ان الله سبحانه جعل الذکر جلاء للقلوب... و ان للذکر لاهلا اخذوه من الدنیا بدلا فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه... فکانما قطعوا الدنیا الى الآخرة و هم فیها فشاهدوا ما وراء ذلک فکانما اطلعوا غیوب اهل البرزخ فی طول الاقامة فیه... فکشفوا غطاء ذلک لاهل الدنیا... .» (نهجالبلاغه)
ب حضرت علىعلیهالسلام در مناجات شعبانیه عرض مىکنند: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک.» (مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان)
ج حضرت امام حسینعلیهالسلام در دعاى عرفه عرضمىکنند:«الهیعلمتباختلاف الآثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الى فی کل شىء حتى لا اجهلک فیشىء...کیفیستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک. ا یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک؟ متى غبتحتىتحتاجالىدلیلیدلعلیک؟ ومتىبعدتحتىتکون الآثار هى التی توصل الیک؟ عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لمتجعل له منحبکنصیبا...الهیحققنیبحقایقاهلالقربواسلکبیمسلکاهلالجذب... ماذا وجدمن فقدک؟ و ما الذى فقد من وجدک؟ لقد خاب من رضى دونک بدلا و لقد خسر من بغى عنک متحولا... تعرفت لکل شىء فما جهلک شىء و انت الذی تعرفت الى فی کل شىء فرایتک ظاهرا فی کل شىء... .»
د امام سجادعلیهالسلام در مناجات عارفین عرض مىکند: « الهی فاجعلنا منالذین ترسخت اشجار الشوق الیک فی حدائق صدورهم و اخذت لوعة محبتک بمجامع قلوبهم فهم الى اوکار الافکار یاوون و فی ریاض القرب و المکاشفة یرتعون... و قرت بالنظر الى محبوبهم اعینهم.»
آن حضرت در مناجات دیگرى عرض مىکند: «الهی فاسلک بنا سبل الوصول الیک و سیرنا فی اقرب الطرق للوفود علیک. .. فانت لا غیرک مرادی و لک لا لسواک سهری و سهاوی و لقاؤک قرة عینی و وصلک منی نفسی و الیک شوقی و فی محبتک ولهی... .»
همچنین درمناجات دیگرى عرض مىنماید: «الهی من ذاالذی ذاق حلاوة محبتکفراممنکبدلاومنذاالذیانس بقربک فابتغی عنک حولا...؟»
امام صادقعلیهالسلام نیز در اقسام عبادت مىفرماید: «ان العبادة ثلاثة: قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلک عبادة العبید و قوم عبدوا الله تبارک و تعالى طلب الثواب فتلک عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلک عبادة الاحرار و هى افضل العبادة.»