آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

ریواخیم واخ یکى از دانشمندان معروف دین‏شناسى آلمانى‏الاصل بود که در آمریکا سکونت داشت. او در دوران جوانى به مطالعه دین‏شناسى علاقه داشت. به همین منظور، مدتى از عمر خود را در هند گذرانید و در ادیان هندى عمیقا به مطالعه پرداخت. واخ دوره دکتراى خود را (1922) در دانشگاه لایبزیک آلمان در فلسفه گذرانید. او سخت تحت تاثیر دانشمندانى مانند ادوارد اسپیرنکر، هنس هس، سودر بلوم، ماکس وبر و رادولف اوتو قرار داشت. در نتیجه، در «تاریخ ادیان‏» و «فلسفه دین‏» متخصص گردید. بدین نظر، او توانست‏سخنرانى‏هاى عالمانه‏اى در مورد علم دین‏شناسى ( Science of Religions) در دانشگاه‏شیکاگو ایراد کند و به صورت نظرى، اصولى را در مطالعه تطبیق ادیان ( comparativestudyofReligions) ارائه دهد.
واخ مقالات و تالیفات مهمى به زبان آلمانى و انگلیسى نوشته است. عمده‏ترین نوشته‏هاى او به زبان‏انگلیسى‏عبارتنداز:
Comparative study of religions, Chicago, 1944
Sociology of Religion, Chicago, 1944
Types of Religious exprience, Christian andNon-Christian, Chicago, 1951
واخ دانشمندى متخصص، فردى انسان‏دوست و شاعرى ژرف‏اندیش بود. او استاد کرسى تاریخ ادیان دانشگاه شیکاگو بود و سى سال مطالعه عمیق در تاریخ ادیان او را به صورت یک استاد ماهر و متخصص در آورده بود. واخ با اینکه دانشمندى دین‏باور بود، اما در مطالعه «تاریخ ادیان‏» بر مطالعه تجربى ادیان (empiricalstudyofReligions) تاکید داشت. او به سه رشته فلسفه، تاریخ ادیان و علوم اجتماعى علاقه‏مند بود، اما تنها به رشته دین‏شناسى به طور وافر علاقه داشت. این رشته شامل سه بخش مهم است: هرمنوتیک (نظریه تبیین مذهب)، مطالعه تجربه دینى و جامعه‏شناسى دین.
این مقاله، ترجمه و اقتباس از فصل اول کتاب sociologyofReligion تلخیص جوزف گیتاگو در علم دین‏شناسى مى‏باشد.
روش مطالعه در جامعه‏شناسى دینى: ضرورت متدولوژى
روشن است که متدلوژى براى مطالعه دین، حتى در گسترده‏ترین موضوع‏هاى آن، بسیار ضرورى است. من خود را ملزم مى‏دانم که مطالعه کوتاهى درباره علایق و روابط علوم گوناگون دینى داشته باشم.(1) علم کلام به طور کلى، علمى است که درباره تحلیل، شرح، وضع و موقعیت‏یک ایمان، بحث مى‏کند. اما علوم دیگرى که در قلمرو پدیده دین قرار مى‏گیرند، مانند تاریخ مذاهب، روان‏شناسى دینى و جامعه‏شناسى دینى، به طور اصولى، توصیفى و تشریحى هستند.(2) مقصودشان این است که دانشمندان باید طبیعت همه مذاهب را بشناسند و به دست آورند.(3)
بنابراین، دو روش کیفى و کمى در میان راه‏ها، روش‏ها و اهداف این نظام وجود دارد و تفاوتى نمى‏کند که یک مذهب را مطالعه کنند یا مذاهب گوناگون را مورد بررسى قرار دهند و روش مطالعه، همان روش عمومى (normative) باشد و یا روش توصیفى و تشریحى (descriptive) ; مثلا، فلسفه دین(4) در مباحث‏هنجارى خود به صورت بسیار نزدیک، تناسب خاصى با علم کلام (Theology) دارد، اما در موضوعات خود با علم دین scienceofReligion وحدت موضوع و مسائل مشترک دارد.(5)
در فرهنگ بشرى، مطالعات مفیدى در مورد «تاریخ مذهب‏» و آثار روان‏شناسانه آن صورت گرفته است،(6) اما مطالعات تطبیقى در شکل‏هاى گوناگون ادیان به طور منظم کمتر انجام شده است.(7) بسیارى از دانشجویان «تطبیق ادیان‏» بیشتر بر شکل‏هاى نظرى ادیان، مانند اسطوره (myth) ، دکترین doctrin) - نظام توجیهى مذاهب) و جزمیت ایمان (Dogma) تاکید دارند و در این زمینه‏ها مطالعه مى‏کنند. البته این موضوعات در مطالعه ادیان ضرورت دارد، اما مطالعه و تحقیق بر مسائل عملى و آثار عینى عقیده (Faith) و عبادت (Rite) دست کمى از مطالعه نظرى آن ندارند.(8) علاوه بر دکترین و رسم‏هاى عبادتى مذهب، زمینه سومى نیز در آثار مذهب وجود دارد که امروزه مورد توجه و اهمیت دانشمندان دین‏شناسى قرار گرفته است.
موضوع جامعه‏شناسى دینى
موضوع جامعه‏شناسى دینى عبارت است از: گروه‏هاى دینى، پیروان مذاهب، انجمن‏هاى مذهبى، گروه‏شناسى دینى، نهضت‏هاى اجتماعى دینى و مسائلى نظیر آنها.
در ادیان تطبیقى، موضوعاتى وجود دارد که قلمرو «جامعه‏شناسى‏» را تشکیل مى‏دهند.(9) این مقاله در پى تحقیق و مطالعه این‏گونه مسائل اجتماعى دینى است. قطعا شناخت تاریخ ادیان و مطالعه تاریخى مذاهب، در جامعه‏شناسى دینى، بسیار ضرورى است. بدون شناسایى تاریخ ادیان، جامعه‏شناسى دینى موضوعى پوچ و بى‏فایده است. جامعه‏شناسى دینى، تلاش‏ها و کوشش‏هاى علماى تاریخ ادیان را به ثمر مى‏رساند و از نتایج کوشش‏هاى آنان، بهره‏بردارى مى‏کند.
تاریخ پیدایش جامعه‏شناسى دینى
نخستین کسى که به طور منظم در زمینه «جامعه‏شناسى دینى‏» مطالعه و تحقیق کرده ماکس وبر (Max Weber) است.(10) جالب اینکه تلالو کارهاى مهم ماکس وبر در مورد جامعه‏شناسى دینى، بر کالونیسم(11) پرتو افشانده و تاثیر این مذهب را در پدیده اجتماعى مورد دقت قرار داده است.(12)
ما در این مقاله، به طور عمده، با طرح‏هاى منظم و مطالعات روشمند ماکس وبر در ادیان دنیا و دیگر مذاهب حث‏خواهیم کرد. ماکس وبر و دوستانش، بویژه ورنر سمبارت (WernerSombart) ، نخستین پیشگامان محقق در جامعه‏شناسى دینى، بخصوص در زمینه «تاثیر مذهب در اقتصاد»(13) مى‏باشند و گوى سبقت را در تحقیق جامعه‏شناسانه مذهب از دیگران ربوده‏اند.
البته مطالعه «اقتصاد و رابطه آن با مذهب‏» یک شکل از روابط اجتماعى مذهب را نشان مى‏دهد و طبیعى است که یک بعد از ابعاد گسترده جامعه‏شناسى دینى را ارائه دهد. ولى قطعا جامعه‏شناسى دینى، یعنى «تاثیر رفتار مذهبى در پدیده‏هاى اجتماعى‏» ابعاد گوناگون و شکل‏هاى متفاوتى دارد; مثلا، در رابطه مذهب و هنر، «مذهب و نهادهاى قانونى‏» و «مذهب و سیاست‏» شکل‏هاى دیگر جامعه‏شناسى دینى است. البته رابطه مذهب و اقتصاد از برجستگى ویژه و ارتباط محکم میان این دو پدیده حکایت مى‏کند. لذا، تحقیق دانشمندان این رشته بیشتر در همین مورد بوده و در نتیجه، رشته جامعه‏شناسى دینى با بحث «ارتباط مذهب و اقتصاد» گره خورده است.
وبر در زمینه جامعه‏شناسى دینى، تنها گام‏هاى نخستین را برداشته است. او در طرح و روش خود درباره ادیان و مطالعه ادیان ابتدایى، اسلام و دیگر مذاهب مهم را فراموش کرده است. علاوه بر آن، نظر ماکس وبر در فهم پدیده مذهب نوعى انتقاد از رشته جامعه‏شناسى دین(14) بود (آن هم به دلیل اینکه نظریه ماکس وبر در برابر نظریه مارکس مطرح مى‏گردید); زیرا فهرستى که وبر از مجموع مذاهب ارائه مى‏داد چندان رضایت‏بخش نبود. در آن جدول، چندان توجهى به مفاهیم عمیق مذهب نشده بود.
با ارج‏گذارى به تحقیقات عالمانه ماکس وبر، مطالعات جامعه‏شناسانه او به وسیله دوستانش، بخصوص ارنست ترولش ( ErnstTroeltsch) تکمیل گردید. اما تحقیقات ترولش منحصرا به «مسیحیت‏»(15) اختصاص داشت. تحقیقات او اچ، آر، نیپور (H. R. Niebuhr) را تشویق کرد که کتابى درباره مذاهب آمریکایى ( AmericanDenominationalism) (16) منتشر سازد. تاثیر ماکس وبر بر تحقیقات جامعه‏شناسى دینى تنها در شاگردان و دوستان او باقى نماند، بلکه شعاع وجودى او در تحقیقات دیگران نیز پرتوافکن بود و قطعا بر نوشته‏هاى دانشمندانى از قبیل لئوپولد ون ویز (Leopoldvonwies) و هوارد برک (HowardBerker) از جامعه‏شناسان آلمان تاثیر گذاشنه است.(17)
پرهیز از یک اشتباه فاحش
برخى از دانشمندانى که درباره «تاثیر مذهب در روان انسان‏» در دهه‏هاى گذشته بحث مى‏کردند و بخشى از مطالعات خود را در مورد «روان‏شناسى مذهب‏» اختصاص داده بودند، تصور مى‏کردند که توانسته‏اند به همه ابعاد و ریشه‏ها و اساس مذهب پى ببرند(18) و کاملا جوهره «مذهب‏» را از زاویه مطالعات خود بشناسند و در نتیجه، کلید فهم مذهب را به دست آورند،(19) غافل از اینکه آنها تنها به قاضى رفته‏اند و با بعدى از ابعاد مذهب آشنا گشته‏اند و فقط بر زاویه‏اى از زوایاى دین احاطه پیدا کرده‏اند.(20)
از میان جامعه‏شناسان دینى نیز آنان که در مفاهیم اجتماعى مذهب مطالعه مى‏کنند اگر تصور نمایند که با مطالعه بعدى از ابعاد مذهب، طبیعت، اساس و جوهره «دین‏» را فهمیده‏اند و با تمامیت آن آشنا شده‏اند، کاملا اشتباه کرده‏اند. این اشتباه دقیقا در زمینه نظریه‏هایى است که با استفاده از فلسفه مارکس و اگوست کنت رابطه «مذهب و جامعه‏» را مورد مطالعه قرار مى‏دهد.
به عنوان مثال، امیل دورکیم (EmilDarkhim) (21) اعتبار و ارزش تحلیل خود را از «نهادهاى ادیان ابتدایى‏» ( ElementryformsofReligiouslife) با نظریه بى‏جاى خود از دست داده است زیرا تصور مى‏کند که ویژگى پرستش و عبادتى مذهب (worship) همه ابعاد آن را نشان مى‏دهد و در توتمیسم (سمبل پرستش قبایل) آن را خلاصه مى‏کند. این اشتباه نابخشودنى است.(22)
ما هرگز چنین ادعایى نداشته‏ایم و موضع ما در تحقیق جامعه‏شناسانه دین بسیار معتدل است. ما هرگز ادعا نداریم که همه ابعاد مذهب را مطالعه مى‏کنیم، ما تنها مى‏خواهیم بدانیم که رابطه پدیده‏هاى اجتماعى و مذهب چیست و عملکرد مذهب را در یک بعد اساسى آن (بعد اجتماعى) مطالعه نماییم. از این رهگذر، امیدواریم که نه فقط چهره فرهنگى مذهب را برجسته کنیم، بلکه با نگاهى عالمانه، روابط شکل‏هاى گوناگون مذهب را بفهمیم و در نتیجه، در توان استعداد خود، تجربه دینى انسان را درک نماییم. خلاصه اینکه اگرچه مى‏دانیم که رشته جامعه‏شناسى دینى در آینده تکامل خواهد یافت، اما این رشته، هرگز نمى‏تواند جایگزین رشته‏هاى دیگر دین‏شناسى همانند پدیدارشناسى دینى، روان‏شناسى دینى یا تاریخ تطبیقى ادیان باشد. البته علم کلام جایگاه ویژه خود را دارد.
مسلما وظیفه علم کلام در شکل‏یابى صورت‏هاى مذهبى و ارزش‏هاى دینى است که زندگى و اعمال و رفتار ما را هدایت مى‏کند.(23)
اگر در مورد جامعه‏شناسى دینى، روش ما بیشتر توصیفى و تشریحى است (که خاصیت علم است) اما نتیجه‏گیرى‏هاى آن بیشتر آکادمیک و تحقیقى خواهد بود. این بدان معنى نیست که ما پیشاپیش «نتایج مفروضى‏» را نتیجه بگیریم، این مفهوم بدان معنى است که یک محقق بى‏طرف به طور مشخص روابط پیچیده و گوناگون مذهب و جامعه را به دست آورد.
دانشمند جامعه‏شناس در مطالعه خود تحت تاثیر نیروى فراوان محرک و منسجم مذهب قرار خواهد گرفت که روى پدیده‏هاى اجتماعى تاثیر خواهد گذاشت.
یعقوب بورهارت (Jacob Burhardt) ،(24) بزرگ‏ترین دانشمند سویسى، فرهنگ‏شناس که در زمینه تاریخ فرهنگ بشرى مطالعه عمیقى دارد، در سخنرانى‏هاى الهام‏بخش خود، که درباره نظر نهایى و به یاد ماندنى راجر بیکن ایراد مى‏کرد، خاطر نشان ساخت که «مذهب تعهد و میثاق اساسى بشریت است.»(25)
گناه نابخشودنى انسان معاصر
در اثر بلا و مصیبتى که تمدن را در عصر ما احاطه کرده است فهمى دقیق و کامل از نقش مذهب، در گذشته و حال، کاملا ضرورى است. دورانى که دانشمندان ادیان تطبیقى بتوانند کالاى خود را در جوى فوق‏العاده بى‏تفاوت عرضه نمایند، سپرى شده است. این نکته جالب توجه است که داورى‏هاى جزم‏اندیشانه متفکران پایان قرن نوزدهم را جمع‏آورى نماییم که مستقیم یا غیرمستقیم، روش‏ها و نمودهاى اندیشه دوره روشنگرایى (inlightment) را خاینانه منعکس مى‏ساختند، دورانى که یک سو نگرى عصر روشنگرایى و شکاکیت‏بر آن حاکم بود.(26)
احساس برترگرایانه‏اى که بسیارى از متفکران اثبات‏گرا (positivists) را وادار مى‏ساخت تا تجلیات ژرف و عمیق ضمیر ناخودآگاه را استهزا کنندتقریباپایان‏یافته‏وناپدیدشده‏است.
دنیاى ژرف مذهب
یک مطالعه دقیق از «تاریخ هنر» کافى است که درک جدیدى متفاوت با دنیاى ظاهرى از معانى هنر به ما بفهماند. از این‏رو، علماى تاریخ ادیان امروزه تلاش دارند که به اعماق نمونه‏هاى‏اسطوره‏اى مذهب پى‏ببرند و به ما بفهمانند که در پشت لباس عجیب مذهب دنیاى ژرفى از معانى مرموز وجود دارد.(27)
نه تنها ما با این واقعیت ناگهانى در شگفت‏شدیم که اصطلاح ساده امروزى «ادیان ابتدایى‏» (primitiveReligions) را براى مذهب - این دریاى ژرف وجود انسانى به کار مى‏برند - بلکه بسیارى‏ازمتفکران‏نیزدرباره‏این‏اصطلاح ( primitive) درشگفت‏اند.
در مقابل، بعضى از دانشجویان نیز به نقطه بى‏نهایتى قایل شده‏اند. آنان نه‏تنها فوق‏العاده بودن احساس مدرن را نمى‏پذیرند، بلکه به شکل عجیبى نسبت‏به روزگار از دست رفته انسان مدرن احساس دلتنگى مى‏کنند و مغبونانه به آنچه انسان مذهبى داشته و امروزه انسان جدید از دست داده است غبطه مى‏خورند.
یک راه واقع‏بینانه و معتدل آن است که ما در مطالعه مذهب، بویژه مذاهب دیگران، یک بینش تفهمى - همدردى ( sympatheticinsight) در فهم و درک دین در پیش گیریم. (روشى که ماکس وبر براى مطالعه مذهب پیشنهاد کرد. ) طبیعى است که این راه با واقعیت مذهبى جغرافیایى دنیاى ما تفاوت دارد، اما ضرورت دارد که نظارت نقادانه آن را در ارتباط با زندگى جدید و مسائل آن در نظر بگیریم.
تمایز جامعه‏شناسى دینى با فلسفه اجتماعى مذهب
یک نکته ضرورى که در روش‏شناسى جامعه‏شناسى نباید فراموش کرد این است که گذاردن یک تمایز واقعى میان «فلسفه اجتماعى‏» با «جامعه‏شناسى دینى‏»، که علم مستقلى است، کاملا ضرورت دارد. ما هرگز در قلمرو مذهب چیزى به نام جامعه‏شناسى مسیحى، یهودى یا اسلامى نداریم، اما فلسفه اجتماعى اسلامى، مسیحى و یهودى داریم.
قطعا یک اختلاط بى‏جا و نامفهوم میان فلسفه اجتماعى با علم جامعه‏شناسى در مفهوم معمولى مذهب، که مثلا به شکل جامعه‏شناسى مسیحى مشاهده مى‏شود، به نظر مى‏رسد.(28) این اشتباه از آنجا نشات مى‏گیرد که بعضى از متفکران میان فلسفه اجتماعى مذهب، که مسائل اجتماعى را از دیدگاه آن دین مطرح سازد، با علم جامعه‏شناسى دینى، که پدیده‏هاى اجتماعى دینى را مورد مطالعه قرار مى‏دهد، فرق نمى‏گذارند; زیرا علم جامعه‏شناسى به طور توصیفى، از پدیده‏هاى اجتماعى بحث مى‏کند، اما فلسفه اجتماعى درباره تطورات تاریخى و اجتماعى بحث مى‏نماید(29) که ممکن است از دیدگاه آن مذهب نیز طرح شده باشد; مثلا، اینکه نهایت تاریخ از دیدگاه یک مسیحى به چه سمتى حرکت مى‏کند یک فلسفه اجتماعى و به تعبیر صحیح «فلسفه تاریخ‏» است. اما مطالعه گروه‏هاى مذهبى یا تاثیر مذهب در اقتصاد، سیاست و هنر یک بحث جامعه‏شناختى است.
طبیعى است که هر مذهبى برنامه‏هاى خاصى براى اصلاح اجتماع دارد. لذا، ما مى‏توانیم از «انجیل اجتماعى‏» تعبیر بیاوریم (SocialGosple) (30) و قطعا، این مفهوم با جامعه‏شناسى دینى تفاوت دارد. چنین تفسیرى از جامعه‏شناسى دینى تقریبا انحرافى است از مفهوم راستین علم جامعه‏شناسى که پدیده‏هاى اجتماعى را توصیف و تبیین مى‏کند.(31)
یک سؤال اساسى
در اینجا یک سؤال اساسى مطرح مى‏شود و آن اینکه آیا یک دلیل معتبر براى مطالعاتى از این قماش (فلسفه‏هاى اجتماعى) وجود دارد؟ با توجه به اینکه هنوز مسائل بنیادى و اساسى خود جامعه‏شناسى حل نشده است،(32) به راستى، ماهیت و عملکرد (function) علم جامعه‏شناسى چیست؟ آیا علم جامعه‏شناسى در پى تحقیق چه نوع مسائل اجتماعى است؟ آیا جامعه‏شناسى به تحقیق در مسائل فلسفه اجتماعى نیز مى‏پردازد؟
ما باید به این سؤال اساسى پاسخ دهیم. چنانچه پیش‏تر یادآور شدیم، مى‏توانیم خود را این‏گونه اقناع کنیم که جامعه‏شناسى آزمایش و تحلیل پدیده‏هاى اجتماعى را به عهده دارد و ضرورتا مى‏خواهد چنین آزمایش‏ها و تحلیل‏هایى را درباره طبیعت و تجربه دینى نیز به کار ببرد.
مطالعه مفاهیم اجتماعى مذهب(33) به یک راه عینى و بى‏طرفانه نیازمند است که واقعیت‏ها را بدون تعصب مورد مطالعه قرار دهد و از چنین اصول مشخصى در زمینه مطالعه پیروى نماید:
اصل اول: ارزیابى دقیق و مشخص از تجربه وسیع و متنوع تجربه دینى:(34) این اصل دلالت دارد بر این که پایه اساسى براى همه رفتارهاى اجتماعى مذهب در سلسله گسترده هم‏مسلکان دینى و گروه‏هاى روانى مذهبى مورد مطالعه واقع شود. ویلیام جیمز نیز در تحقیق خود چنین فرضیه‏اى را پیشنهاد کرده است.
اصل دوم: مطالعه شکل‏ها و گروه‏هاى متعدد تاریخى مذهب: مذهب در فرهنگ بشرى به شکل‏هاى گوناگون ظهور کرده است. مطالعه تاریخى اشکال گوناگون مذهب شرط اساسى در انسان‏شناسى، جامعه‏شناسى و تاریخ ادیان مى‏باشد.
چنین مطالعه‏اى به دانشجو نوعى وسعت اندیشه و توسعه ذهنى مى‏بخشد و او را از نتیجه‏گیرى‏هاى محدود، که معمولا درباره مذهب خود دارد و آن را مقیاس ارزیابى قرار مى‏دهد، بازمى‏دارد. در نتیجه، از تنگ نظرى و محدودیت اندیشه در مطالعه مذهب و گروه‏هاى گوناگون آن رها مى‏شود.
مطالعات انسان‏شناسى، جامعه‏شناسى و تاریخ ادیان در عصر حاضر، که از نیم قرن پیش شروع شده، به ایجاد چنین فراخ‏اندیشى و وسعت نظر کمک‏هاى فراوانى کرده است. این نوع وسیله، که در چنین مطالعاتى به کار گرفته شده، وسیله‏اى گروه‏شناسانه (Typologicalapproach) تلقى شده است.
رعایت اصل دوم الزام مى‏دارد که محقق پدیده دین در پدیدارشناسى مذهبى نوعى هم‏دینى و هم‏احساسى (affinity) در خود به وجود آورد و با ادراک تفهمى (sympatheticundrestamding) موضوع تحقیقى خود (مذهب) را مورد مطالعه قرار دهد.
جایگاه جامعه‏شناسى دینى
منظور ما در این تحقیق، مطالعه رابطه و وابستگى دین و جامعه در شکل‏هاى متقابلى است که میان آن دو شکل مى‏گیرد.
نخست، یک بررسى نظرى کامل ضرورى مى‏نماید. اما مطالعه نمودهاى تجربى تنها در فهم و ادراک کامل موضوع (مذهب) میسر است. بررسى نظرى ما در جدول‏بندى ضرورى مواد و در نهایت، در شکل و تنظیم آنها توانمند مى‏سازد، ولى ما از طریق نمودهاى تجربى، مى‏توانیم سرمایه علمى خود را بارور سازیم و اصول خود را در جامعه‏شناسى دینى اثبات نماییم. گسترش حساسیت نسبت‏به ارتباط جامعه‏شناسانه از مفاهیم مذهب، به مطالعات فلسفى، تاریخى و روان‏شناسانه دین، عمق بخشیده است. در نتیجه، دانشمندان، مطالعات خود را درباره روابط جامعه‏شناسى و مذهب بر مطالعات تاریخى - اجتماعى تمرکز داده‏اند تا از این مطالعات، نتایج جامعه‏شناختى بگیرند و تحولات اجتماعى را در نتیجه فعالیت دینى ارزیابى نمایند.
یک مکتب افراطى
به عنوان عکس‏العمل، نسبت‏به اثرات اغراق‏آمیز تاثیر مذهب در ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سیاسى، که مذهب ایجاد مى‏کرد، تمایل شدیدى در قرن گذشته به وجود آمد مبنى بر اینکه مذهب پدیده‏اى اجتماعى و فرهنگى است و باید ریشه آن را در عناصر اجتماعى و فرهنگى جستجو کرد، نه اینکه مذهب، تجلى ضمیر ناخودآگاه بوده و صبغه ماورایى و خدایى داشته باشد.
این تمایلات اغراق‏آمیز در مطالعه مذهب فرآورده‏هاى بسیارى در زمینه پیش‏فرض‏هاى اقتصادى و اجتماعى اندیشه و عمل فراهم آورد. اما از سوى دیگر، ما باید کاملا مراقب باشیم تا در مطالعه مذهب به طور کامل، یک‏سوبینى و یک بعدنگرى را از خود دور سازیم.(35)
ماکس وبر،(36) به عنوان مشهورترین شخصیتى که درباره جامعه‏شناسى دینى کتاب نوشته، انسان تمام عیارى است که به یک بعدنگرى در مطالعه مذهب اعتراض دارد و اینکه مذهب را تنها در شرایط مادى اجتماعى و اقتصادى باید فهمید، مطالعه کرد و نتیجه گرفت که «مذهب‏» محصول شرایط اجتماعى و اقتصادى بشر است و یا مذهب یک ایدئولوژى کاذبى است که جامعه را در اهداف آرمانى غیر دست‏یافتنى بسیج مى‏کند.
نظریه دوم را مارکسیسم دیروز و امروز درباره مذهب اظهار کرده و در «مانیفست کمونیست‏» آلمان نیز چنین آمده است. این نظریه در مطالعات اجتماعى قرن حاضر اثرات محسوسى داشته است; مثلا; یک منبع کلیدى جدید در مارکسیسم، در تفسیر آیین «یهودیت‏» چنین اظهار مى‏دارد که نظام اجتماعى اعتقادى یهود مرکب از پیامبران، فریسیان (فرقه‏اى یهودى) و ربانیان در سنت‏یهودیگرى محصول مقاومت فرهنگى در نزاع پنهانى یک گروه غیر مالک با ستمگران و مالکان بزرگ خودشان است.(37)
او بر مقاومت و مخالفت اساسى چوپانان و کشاورزان نیمه چادرنشین با کشاورزان ساکن همراه با دهقانان نیمه مالک باصاحبان زمین و مالکان دره و بیابان تاکید مى‏کند و ادعا دارد که مخالفت‏بازرگانان و صنعتگران با اشراف و درباریان در شهرها به صورت ایده‏هاى آرمانى در تمایلات تمایزآمیز اشراف‏زادگان و توده مردم در آمده است.
همچنین در مورد ظهور پدیده اصلاح‏گرایى و نهضت پروتستانى چنین نظریه‏اى را اظهار مى‏دارد، اما ترولش (38)از نخستین جامعه‏شناسانى است که به چنین تفسیرهاى علمى تنگ‏نظرانه و یک‏سونگرى سخت اعتراض کرده است.
قطعا دانشمندان نفوذ بى‏تردید مذهب را در نهضت‏هاى اجتماعى و همین‏طور تاثیر دین را در ساختار اجتماعى فراموش نمى‏کنند. مسلما ملاحظه تجربى تاثیر مذهب در زندگى اجتماعى انسان، در انسجام گروه‏هاى اجتماعى، توسعه و اختلاف گرایشات، طرح‏ها و الگوهاى اجتماعى و ارتقا و انحطاط نهادهاى اجتماعى از موضوعاتى است که از اهمیت فراوان برخوردار است.
مذهب و جامعه
پیش از آنکه درباره روابط و تاثیر متقابل مذهب و جامعه و ویژگى‏هاى گروه‏شناسانه گروه دینى، که از این روابط پدید مى‏آید، بحث نماییم، ضرورت دارد که به برخى سؤالات اساسى در این زمینه به طور کوتاه نگاهى داشته باشیم:
آیا اصولا مذهب موضوعى فردى است‏یا جمعى؟ آیا اساسا مذهب در رابطه با گروه اجتماعى غیر دینى (secular) ، موضع مثبت دارد یا منفى؟ و یا موضع آن متفاوت است; گاهى مثبت است و گاهى منفى؟ به عبارت دیگر، نقاط ارتباطى مذهب و جامعه کجاست؟
در اینجا، تعریف دین در دیدگاه ما چندان موضوعیتى ندارد، اما بى‏تناسب نیست که تعریف ساده‏اى از دین داشته باشیم.
بعضى از دانشمندان انسان‏شناس مانند تایلر (Tylor) مذهب را چنین تعریف مى‏کنند: «مذهب عبارت از تجربه امر قدسى است.»(39) در این تعریف مفهوم مذهب، بر آثار عینى(40) و تجربه دینى در ارتباط با نظریه‏هاى روان‏شناسانه کاملا درونى و اشراقى دین تاکید مى‏شود. این تعریف در میان انسان‏شناسان از موضع محکمى(41) برخوردار است.(42) من با نظر ماک مورى (MacMurray) موافقم. او مى‏گوید: بیشترین مطالعات در عصر حاضر درباره مذهب تلاش دارد که تنها گزارشى از «پاسخ‏» ارائه دهد، بى‏آنکه به ریشه «انگیزه‏» بپردازد. این انگیزه را ممکن است ما کاملا متفاوت تبیین کرده باشیم.(43)
مفهوم عینیت‏گرایانه (objective) ، مذهب را بسیار پرمعنى و غنى مى‏سازد. این دیدگاه متاسفانه در دوره روشنگرایى قرن هیجده و نوزده به وسیله متکلمان و فیلسوفان عمدتا پروتستان دست کم گرفته شده است و در نهایت، به مذهب ذهنیت‏گرایى (subjectivism) تسلیم گردید که بیشتر متکلمان کاتولیک آن را رد مى‏کردند.
انتقال از قرن نوزدهم به قرن بیستم تحولى ایجاد کرد. تحقیقات دانشمندان دین‏شناس مانند رابرت رانولف ( ، ناتان سودبلوم (NathanSoedeblom) ، ویلهلم اشمیت ( WilhelmSchmidt) و رادولف اوتو (Radolfotto) در اساس - البته نه در همه موارد - با فلسفه جدید عینیت‏گرایى (bobjectivism) توافق دارد.
مکاتب ضد روان‏شناسانه اتریش و پدیدارشناسى آلمان همچون فراتر برانتو، الکسیس مینونگ و ادموند هوسرل در توسعه «فلسفه دین‏»، که به وسیله متفکرانى مانند رامانو گاردانى، ماکس شلر، جاکویس مارتیان و دیگران ایجاد شده بود، سهیم بودند.(44)
انرژى خلاق مذهب پایان‏ناپذیر است و همه واقعیت‏ها را به طورى معنى‏دار شامل مى‏شود. تجربه دینى در مذهب، چیزى نیست که کاملا آشکار شود و تجلى مرموزى دارد. از سوى دیگر، این تجربه تنها از خلال شکل‏هایى که از خود نشان مى‏دهد، قابل فهم و شناسایى است و تنها از این طریق مى‏توانیم مشخصات آن را بفهمیم و به دست آوریم. همه کسانى که خواسته‏اند مذهب را در بعد درونى آن تحلیل نمایند با این دایره نامیمون (viciouscircle) روبرو شده‏اند، آنجا که فهم و درک تجربه اشراقى (innerexprience) تنها در تجلیات عینى آن قابل ادراک است. اما دقیقا یک تبیین واقعى و اساسى از این چنین «اشراقى درونى‏» تنها به بینشى درونى نسبت‏به واقعیت «الهام باطنى‏» بستگى دارد.
در واقع، تا زمانى که آدمى از وجود یک «الهام باطنى‏» برخوردار نباشد، مشکل است که واقعیت «حس مذهبى‏» را درک کند. ریشه آن واقعیت درونى، که ما «مذهب‏» مى‏نامیم خود را به راه‏هاى عینى متنوعى نشان مى‏دهد.(45)
ما در شناخت مذهب، به تبیین پدیده‏شناسى دینى دستور زبان دینى (مبتنى بر بعد تجربى و مشهود مذهب) و تطبیق ادیان نیاز داریم. فیلسوفان دین‏شناسى از زمان‏هاى دور به این سه نیاز اساسى در شناخت مذهب تصریح کرده‏اند.(46)
در ارتباط با پدیدارشناسى فکر، هگل(47) فکر را در سطوح متوالى عینى و خارجى آن تحلیل مى‏کند. او همه فعالیت‏هاى ممکن انسان را با این معیار مى‏سنجد، ولى بسیار محتاطانه میان «سطح خارجى و اندیشه مطلق انسان‏» تمایز قایل مى‏شود. آنچه از اندیشه و مغز انسان ظهور مى‏یابد عکس آن در خارج نمودار مى‏شود.
مذهب در اندیشه هگل، چهره‏اى نمودى از اندیشه مطلق آدمى است. به پیروى از تلاش‏هاى جدید، در پذیرش تبیین هگل، ما پیشنهاد مى‏کنیم که همه محصولات و نتایج فعالیت‏هاى فرهنگى انسان مانند فعالیت‏هاى تکنیکى، نظام‏هاى اقتصادى، کارهاى هنرى، حقوق و نظام‏هاى فکر و اندیشه به عنوان نظام‏هاى خارجى و عینى فرهنگ بشر از همه نهادها و سازمان‏هاى اجتماعى مانند ازدواج، خویشاوندى، گروه‏هاى نسبى، انجمن‏ها و حکومت تمایز داشته باشد.
مثال‏هاى پیشین به عنوان نظام‏هاى خارجى فرهنگ به طور غیر مستقیم، مورد مطالعه و توجه جامعه‏شناس قرار مى‏گیرد. ما نمود تجربه دینى را به طور مشکوک و تردیدآمیز مى‏توانیم در جدول فهرست اول قرار دهیم، با اینکه تاکید داریم که مذهب نیز مى‏تواند در نمود خارجى، تبیین شود.
به همین دلیل، تبیین و تشریح مذهب پیچیده‏تر از یک وظیفه روشنگرایى است. یک دکترین مذهبى، یک عبادت یا آداب و رسوم دینى کمتر از حقوق و یا یک فرآورده صنعتى عینى و خارجى است.
بسیار روشن است که مطالعه روابط میان اقتصاد و هنر و شکل‏هاى معمولى موضوع‏هاى یاد شده از اشکال مذهبى و آزمایش گروه‏هاى اجتماعى و ارتباط آنها با توسعه‏هاى دینى با مشکلات فراوان همراه است.
به پیروى از هگل، دیلثى (Dilthy) (48) ارتباط موجود میان نظام‏هاى خارجى گوناگون فرهنگ مانند حقوق، هنر، علم و مذهب را با سازمان‏هاى اجتماعى مشابه همچون قبیله، حکومت‏ها، ملت‏ها و معابد اثبات مى‏کند و مدلل مى‏دارد که مذهب نیز یکى از نظام‏هاى عینى ذهن انسانى است.
بایلى (Bailie) ، که به زبان انگلیسى زیبایى، درباره «فلسفه دیلثى‏» مطلب نوشته است، در اشتباه با استادش، دیلثى، شریک شده است که مذهب را شکلى از تجلى فرهنگى تصور مى‏نماید.(49)
ما با فیلسوف دینى دیگرى (ا. ام. ادوارد) موافقیم.، او مى‏گوید: مذهب ارزش چهارمى نیست که به سه ارزش دیگر (حقیقت‏خواهى، خیراخلاقى، و زیبایى) افزوده شود و معتقد شویم که مذهب از همان ریشه نشات گرفته است که آن سه ارزش پیدا شده‏اند. روشن‏تر و صریح‏تر بگویم: مذهب نه شاخه، بلکه اساس و تنه درخت است.(50)
البته جاى خوشبختى است که یادآور شویم انسان‏شناسى معاصر شدیدا بر روابط عملکردى فعالیت‏ها و عوامل گوناگون واحدهاى فرهنگى تاکید مى‏کند و انسان را در ابعاد مختلف فرهنگى او مورد مطالعه قرار مى‏دهد.
پى‏نوشت‏ها:
1- Joachim Wach, Science of Relegions (Laipzig, 1954,) pp.VII, FF
2- Eva. Hirschmann, Phinomology of Religion (Konard, 1940),ch. 4
3- Cf. Robert Ranulph, Psychology andFolklore (Londan,Methuen co., 1919), Chapter VII
4- Edgar Shefielld Brighitman, A Philosophy of Religion(NewYork, Prentice Hall, inc.1940)
5- John Baillie, The interpretion of Religion (New York, CharlesScribners Sons, 1933), Ch. V
6- George Foot Moore, History of Religions (New York, CharlesScribners Sons, 1937)
7- J. E. Turner, Religion in Essence and Manifestation(London, Allen unwin, 1938)
8- Friedrich Heller, The Prayer (London, Oxford un., Press.1932)
9- Nicholas, Timasheff, An Introdaction to The Sociology of Law(Combridge un., Press. 19390)
10- Max Weder, Sociology of Religion, 1929-1931
11- Mah Weder, The Protestant Ethic andThe Sprit ofcapitalism, by Talcot Parsons (London, Allin uniwn, 1930)
12- کتاب ماکس وبر The Protestamt Ethic and Sprit of Capitalism
بامقدمه آنتونى کیدنز در سال 1975 در نیویورک چاپ شده است. این کتاب به نام تاثیر اخلاق مذهب پروتستان در سرمایه‏دارى، به وسیله دکتر عبدالمعبود انصارى ترجمه و از سوى سازمان تدوین و مطالعه‏کتب درسى (سمت) چاپ گردیده است. م.
13- Hector rodertson, Aspects of The Rise of Economicindividualism, Acriticism of Max Weber and His School(Cambridge un., Press. 1933)
14- Joachim Wach, The Religious Theories of Max Wener
15- Ernst troeltesch, The social teachings of The Christianchurches, by Olive Wyon (New York, Macmillan co., 1930)
16- H. Richard Niebuhr, The Social Sources ofDenominationalism (New York, Henry Holt co., 1929)
17- Henrich H. Maurer, Studies in The Sociology of Religions
18- Franklin Hickman, Introduction to Psychology of Religion(New York. Abinddon press.1920)
19- Robert marrett, The Threshold of Religion (London,Methuen co., 1914); Brightman,Philosophy of Religion,p.77
20- Henry Joel Cadbury, The peril of modermising Jesus(Newyork, Macmillan co., 1932)
21- Emile Durkheim, The Elementry froms of Religious life,1925; Malinoweski, Maguc science and Religion(New York, 1924)
22- Joachim Wach, op.cit, 1922
23- idem (Chicago, press. 1944), p. 6
24- Jacob Burckhardt, Force andFreedom Reflections onHistory (New York, Pantheou books, 1945), p. 195
25- "Religion is the most substamtial bond of Humanity."
26- Joachim Wach, op.cit, p. 7
27- در قرن گذشته، چنین تصور مى‏شد که حتى «دین‏» را هم باید از طریق علمى و تجربى مورد مطالعه قرار داد و بر اساس همین نظر، مقرر شد که آثار دینى را در مؤسسه‏هاى اجتماعى و بر رفتار و روان انسان مطالعه کنند، بى‏آنکه به اصل و اساس دین کارى داشته باشند. ولى در مقابل این دیدگاه، نظر دیگرى مطرح شد مبنى بر اینکه هر روشى شایستگى آن را ندارد که هر موضوعى را، هرچند از قبیل مجرداتى مانند عرفان و مذهب باشد، بررسى نماید، بلکه لازم است که محقق در این زمینه آگاهى کافى داشته و میان او و موضع مورد تحقیق مذهب و عرفان تشابه لازم وجود داشته باشد. لذا، این روش را روش «تفهمى‏» و «ادراکى‏» نامیدند.
افرادى چون ماکس وبر، رابرت ، جرج کالنگ ودد، پیتر وینچ و کسانى دیگر معتقدند که علوم انسانى روش خاصى دارند که آن را روش تفهم و همدردى مى‏نامند. اینان معتقدند که دانشمند علوم طبیعى در مطالعه خود، کمترین قرابت وهمدردى روحى با شى‏ء مورد مطالعه ندارد، برخلاف علوم انسانى. اگر محقق در بررسى امور اجتماعى، روانى، فرهنگى و دینى از خود هیچ‏گونه همدردى نشان ندهد و با موضوع مانند بیگانه برخود کند هرگز نمى‏تواند به عمق موضوع پى‏ببرد. اگر کسى مسیحى نباشد، نمى‏تواند و یا به سختى مى‏تواند رفتار یک مسیحى و احساس و عبادت او را درک کند; همچنین رفتار یک مسلمان را. «کسیکه عشق ندارد نمى‏فهمد چگونه مى‏تواند نامه عاشقانه را بفهمد و درک کند.» این است تفاوت این دو روش که به سختى به تجربه مى‏آید. (ر. ک. به: عبدالکریم سروش، تفرج صنع، ص‏28) م.
28- Joachim Wach, op.cit, p. 7
29- Shailer Mthews, The development of Social Christianity inAmerica (New York, Smith co., 1927)
30- Mourice C. Latta, The Background for The Social Gosple inAmerican Protesteanism,1936
31- به نظر مى‏رسد که در مطالعه نخستین، تفاوت و تمایز فلسفه اجتماعى‏مذهب با «جامعه‏شناسى دینى‏» بسیار روشن و واضح باشد. اما اگر در تاریخ اندیشه اجتماعى مطالعه کنیم روشن مى‏گردد که از این دو چندان تمایزى در ذهنیت جامعه‏شناسان وجود نداشته است; مثلا، آیا تصویر و اندیشه‏اى که اگوست کنت و مارکس از جامعه‏شناسى ارائه مى‏دهند که یکى مراحل سیر جامعه انسانى را در سه دوره (ربانى، عقلانى و علمى) خلاصه مى‏کند و دیگرى آن را شش دوره (کمون اولیه، مالکیت، برده‏دارى، فئودالیسم، سرمایه‏دارى و کمونیسم) مى‏داند و خود نیز آن را علم جامعه‏شناسى مى‏دانستند و پدیده‏هاى اجتماعى را تفسیر مى‏کردند، آیا چنین تصویرى از جامعه‏شناسى تحت مقوله «فلسفه اجتماعى‏» گنجانده مى‏شود یا اطلاق عنوان «جامعه‏شناسى‏» بر آن، در جایى که چندان تمایزى میان این دو در ذهنیت وجود نداشته، درست است؟
از سوى دیگر، ما منظور مؤلف را در مورد «فلسفه اجتماعى مسیحى یا یهودى‏» چنین تصویر مى‏کنیم که منظور واخ دیدگاهى است که مسیحیت و یهودیت درباره آینده جامعه و به عبارت دیگر، تاریخ روند جبرگرایى آن قایل است; یعنى خواست‏خداوند در فلسفه اجتماعى یا تاریخى مسیحى و یهودى نیامده است.
اما اگر ما بینش قرآن در باره «جامعه و تاریخ‏» را ملاحظه کنیم قطعا به این نتیجه مى‏رسیم که قرآن براى «جامعه‏» اصالت قایل بوده و براى آن نوعى حیات و اجل مسمى اعتبار نموده است (لکل امة احل فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعة و لایستقدمون) و جامعه و پدیده‏هاى اجتماعى آن را روشمند و مشمول قانون علیت و همواره یک سلسله قوانین و سنن را بر پدیده‏هاى اجتماعى و تحولات جامعه حاکم مى‏داند، تفسیر و تحول جامعه را همانند گابریل تارد و سوروکین در تغییر فرهنگى - روانى اعضاى جامعه حتمى مى‏بیند، دخالت و تاثیر اقتصاد و ربا را در طبقه‏بندى جامعه مسلم مى‏شمارد و نهایت اینکه حاکمیت‏سنن و روابط اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى را در میان پدیده اجتماعى حتمى مى‏شمارد. با این تصویر روشن، ما وجود چنین مسائلى را چگونه ارزیابى مى‏کنیم؟ آیا دانشمند جامعه‏شناس بیگانه و خودى آن را باز هم تحت مقوله «فلسفه اجتماعى‏» مى‏گنجاند و یا آن را نوعى دیدگاه علمى واقع‏بینى realityoffact تلقى مى‏کند و دست کم، آن را دیدگاه علمى اسلامى درباره جامعه و روابط اجتماعى تلقى مى‏نماید؟
دقیقا این نگرش تفاوت دارد با آنکه در مسیحیت و یهودیت درباره «سیر تاریخ‏» آمده است و معتقد به نوعى «نجات و رستگارى‏» جبرگرایانه در پایان تاریخ مى‏باشند. البته این دیدگاه در اسلام نیز وجود دارد و سیر تاریخى را با ظهور منجى موعود و پیروزى حق بر باطل تفسیر مى‏کند و این همان فلسفه تاریخ است. ولى مطالعه علمى جامعه و روابط تحولى آن موضوع دیگرى است. در این زمینه، رساله‏هاى علمى بسیار مفیدى از سوى دانشمندان مسلمان تالیف شده است. رساله جامعه و تاریخ شهید مطهرى و سنتهاى اجتماعى در قرآن از شهید سید محمد باقر صدر و رساله‏هاى علمى که در پایان‏نامه‏هاى دانشجویان آمده است از جمله بررسى سنتهاى اجتماعى در قرآن (پیرامون فرایند تحول در نظام اجتماعى) از این قبیل است. نظیر چنین تحقیقاتى در جهان اسلام و در میان نویسندگان مسلمان کم نبوده است. نشریه جهانى «الهدى‏»، به زبان عربى، شاهدى بر صدق این ادعاست.
اگر جامعه‏شناسى را علم توصیفى بدانیم قطعا جامعه‏شناسى دینى شاخه‏اى از علم جامعه‏شناسى خواهد بود که پدیده‏هاى اجتماعى مذهبى را به طور توصیفى بیان مى‏نماید، بى‏آنکه درباره آنها به صورت ارزشى، بحث کند. به نظر طرفداران این فلسفه علمى باید علم را از بحث‏هاى ارزشى تفکیک کرد، بخصوص در زمینه علوم انسانى. در آن صورت، این سؤال اساسى مطرح است که پیام علم science نسبت‏به روند اصلاحى جامعه‏ها چیست؟ اگر علم بى‏پیام است پس چگونه مى‏توان جامعه‏ها را اصلاح کرد؟
آیا بینش اجتماعى اسلام نمى‏تواند مکتب اصلاحى جامعه به حساب آید؟ آیا مى‏توان نقش دین را، به طور عام، در اصلاح جامعه‏ها نادیده گرفت. اینها سؤالاتى است که در قلمرو رابطه علم و اصلاح جامعه به نظر مى‏رسد. بر جامعه‏شناسان مسلمان لازم است که نظر عالمانه‏اى درباره مسائل یاد شده بیان نمایند. در هر صورت، هیچ متفکر مسلمانى نمى‏تواند از فرض و تصویر چنین اندیشه‏اى طفره برود و به طور کلى، منکر بررسى عالمانه قرآن در مسائل اجتماعى باشد. م.
32- Harry Elmer Barnes, The history and prospects of Socialscience (New York, A. A. Knopf, 1925)
33- Edward Eubank, The Fields andProblems of The Sociologyof Religion; E. Hart,The sources and Methods of theSociology of Religion (New York. long -   Smith,1934)
34- Joachim Wach, op.cit, p. G.
35- Niebuhr, The Social Sources of Denominationalism, p. 20
36- Weber. G. A. i. 240, Jouchim Wach, op.cit, p. 12
37- "Religion is the exprience of holy." Louis Finkelstein, ThePha 
Sociological Backgroumd of their faith(Philadelphia, JewishPublication Society of 
America, 1938)
38- Rudolf Otto, The idea of The Holy (London, Oxforduniversity, p
39- "Religion is the exprience of Holy." ibid.
40- Brightman, op.cit, ch. I. XIV
ی¾Dئ D×C ,PvC ضqس فëk ہëp•N ok éZpت êoClـëk ق فëk ok ulأN êDçذGطv ق [xëlأN] ق [Pىvl@آ] p@F l@ى@ئD@N -41 
EDF ok é»خDG× éئ PvC وlz HVک× ضشvC عکZ یـëk ok êکآ êکىغk ق یµDطOVC p¤Dـµ kکVق .Pwىغ ظ@د@w@× ¢@غkک@F
ق MD×lh] ,عDىئ) .PwغCk ظµسCیـ•طخDF MkDGµ عCکNی× ضشvC ok Co یدطµ pç Cpëq ;lëDطـF éVک×Dغ ¦hسCیـ•طخDF MCoDGµ
.ض (4 £ ,27y ,yقpv ظëpاخClGµ ,[فëk MDـwd
42- Radin, The Natare and Structure of Religious exprience(New Hav 
un., press. 1935), pp. 14 - 23
43- Jhon Macmurray, The structure of religious exprience,p.44 <>
44- ibid. ch. II
45- moor, Classification of Types of Religious exprience,p.187 <>
56- Joachim Wach, op.cit, p. 13
47- George Friedrich Hegel, Lectures on The philosophy ofReligion 
Paul Trench co., 1895), ch. III
48- Joachim Wach, op.cit, p. 15
49- Baillie, Interpretation of Religion, p. 35
50- "Religion is not a bramch but the trunk of tree."

تبلیغات