آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در نوشتار حاضر، لب و مغزاى دیدگاه فلسفه اسلامى در بحث معرفت و شناخت نسبت‏به ذات و صفات خداى متعال به صورتى موجز و فشرده آورده شده است. با همه تشکیکاتى که امروزه در باره شناخت انسان از خدا و صفات او صورت مى‏گیرد، اصول ثابت و مبرهنى در فلسفه و کلام اسلامى وجود دارد که قابل انکار نیست و مناقشه در آنها همچون مناقشه در بدیهیات است. معرفت
1- آیا حصول علم و معرفت‏براى انسان ممکن است؟ برخى پنداشته‏اند و ممکن است چنین بپندارند که اساسا امکان علم و معرفت‏براى انسان وجود ندارد!
سستى و بطلان این پندار نیاز به بحث ندارد. چرا که محتواى خود این پندار و مدعى مصداقى از علم و معرفت است. بنابراین، مدعى ناقض خود است.
این یک امر وجدانى و غیر قابل انکار است که ظرف ذهن ما از کودکى تا کنون، مظروف فراوانى را در خود جاى داده است و این مظروف همان است که ما از آن با عنوان «علم و دانش‏» یاد مى‏کنیم. اصل تحقق پدیده علم و معرفت در وجود آدمى از وجدانیات است و کسى را از پذیرش این مطلب گریزى نیست. حتى آنان که بالصراحة منکر علم هستند ناخودآگاه مثبت علم مى‏باشند و لذاست که سفسطه محض و سوفیسم مطلق به نظر ما محال است و تنها یک فرض ذهنى است و مصداق خارجى ندارد. بنابراین، ما معتقدیم که اصل تحقق علم براى انسان امرى ممکن است و ادعاى امتناع آن بالبداهه باطل است.
2- آیا علم و معرفت‏براى انسان فعلیت پیدا کرده است؟ ممکن است کسى بگوید که اصل امکان علم و معرفت انسانى را مى‏پذیریم، اما چگونه اثبات مى‏کنید که این امکان، فعلیت و تحقق عینى پیدا کرده است؟ به نظر ما این مطلب نیز چندان نیازى به بحث ندارد. تنوع و تعدد شاخه‏هاى علوم و معارف، بهترین و محکم‏ترین شاهد براى اثبات این مدعى است. همین مدعى که «امکان علم و دانش انسانى، تحقق و فعلیت‏خارجى نیافته است‏» خود معرفتى بالفعل و ناقض محتواى گزاره فوق است. بنابراین، ما معتقدیم علم و معرفت انسانى نه تنها ممکن است، بلکه تحقق خارجى نیز یافته و مصداق عینى دارد.
3- متعلق معرفت و دانش بشرى چیست؟پس از پذیرش امکان و وجود علم براى انسان، جاى این سؤال وجود دارد که انسان به چه چیزهایى مى‏تواند علم پیدا کند؟ ممکن است گفته شود انسان مى‏تواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود. این سخن به نظر ما باطل است; زیرا اولا، با علم حضورى مى‏یابیم که متعلق بسیارى از معرفت‏هاى ما غیر از خود ماست. موضوع شناخت آدمى تنها خود او نیست، بلکه بسیارى از پدیده‏هاى جهان خارج در حوزه فیزیک و شیمى، کیهان‏شناسى و... متعلق شناخت انسان واقع شده‏اند. ثانیا، اگر متعلق شناخت انسان تنها خود او بود نمى‏بایست امروزه شاخه‏هاى گوناگون علوم بشرى در زمینه جهان‏شناسى و... را مى‏داشتیم. ثالثا، محتواى خود این مدعى که «انسان مى‏تواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود» مصداقى از علمى است که در متعلق آن، دیگرى یعنى غیر فاعل شناسایى ماخوذ است. و این خود نشانگر این است که انسان مى‏تواند به وجود غیر خود، پى‏ببرد.بنابراین، انسان مى‏تواند به غیر خود علم داشته باشد و ما معتقدیم که دایره معرفت انسانى فراتر از خود فاعل شناسایى است و هم انسان و هم غیر انسان مى‏توانند موضوع و متعلق معرفت انسان باشند و انسان مى‏تواند به خود،به آدمیان دیگر و غیر آدمیان علم پیدا کند.
4- ابزار شناخت و معرفت انسانى چیست؟ ابزار شناخت انسان به طور عمده عبارت است از: حس، عقل و قلب. بسیارى از دانش‏هاى ما نسبت‏به خود و جهان خارج از طریق حواس به دست مى‏آیند; مانند علم به رنگ‏ها، مزه‏ها، بوها و عوارض قابل لمس اجسام از قبیل نرمى، زبرى و امثال آنها. از خواص مشترک محسوسات، زمان‏مندى و مکان‏مندى آنهاست.
حقایقى همچون روابط ریاضى، مسائل منطقى و فلسفى، که امورى محسوس نیستند، به وسیله عقل درک مى‏شوند. مفاهیمى همچون نقطه، خط، سطح، نامتناهى و... از واقعیتى نفس‏الامرى برخوردارند که تنها عقل به درک آنها نایل مى‏شود.
درک حسى و عقلى از قبیل علم حصولى است. انسان در کنار درک حصولى، با قلب و نفس ناطقه خود امورى را با علم حضورى وجدان مى‏کند. در شناخت‏حضورى، صورت ذهنى واسطه نیست و عالم و معلوم و علم یکى است و هم از اینروست که علم حضورى خطاناپذیراست. از مصادیق روشن و غیر قابل انکار علم حضورى، علم انسان به وجود خویش است. علم حقیقتى مجرد است و لذا، باید عالم نیز مجرد باشد. به عقیده ما نفس انسان مجرد است و مدرک حقیقى در تمام ادراکات هموست و بدن تنها نقش ابزارى دارد.
5- آیا خدا مى‏تواند متعلق معرفت انسان باشد؟ خداوند یک موجود مجرد است لذا، حس بدو نمى‏رسد. از این‏رو، شناخت‏حسى ظاهرى به خداوند ناممکن است. اما خداوند مى‏تواند متعلق ادراک عقلى و قلبى واقع شود. ادراک عقلى - چنان که گفتیم - ادراکى حصولى است و به واسطه صورت ذهنى حاصل مى‏شود. به تعبیر دیگر، ادراک عقلى از خدا ادراکى مفهومى است. اما ادراک قلبى، حضورى است ولى باید توجه داشت که مخلوق به اندازه سعه وجودى و کشش و ظرفیت‏خود مى‏تواند علم حضورى به خالق خود داشته باشد. از این‏رو، انسان گرچه مى‏تواند علم حضورى به خدا داشته باشد، اما این علم خدا را کماهو حقه فرا نمى‏گیرد و لذا، انسان نمى‏تواند ادعا کند که با علم حضورى به خدا، بر او احاطه یافته است.
به عقیده ما انسان مى‏تواند نسبت‏به خدا و اوصاف او فى‏الجمله علم و معرفت عقلى و قلبى داشته باشد. و اگر کسى منکر هر نوع معرفتى به خداوند شود، در پاسخ او باید گفت: اولا، اگر بشر نمى‏توانست هیچ‏گونه علمى - اعم از تصورى و تصدیقى - به خداوند پیدا کند، مى‏بایست اصلا مفهومى از خدا در ذهنیت‏بشر نمى‏بود و حال آن که این مفهوم از قدیمى‏ترین مفاهیم در قاموس فکر بشر است. این خود نشان مى‏دهد که ذهن انسان مى‏تواند لااقل تصورى از خدا داشته باشد و این خود نوعى از علم است. ثانیا، چون تصدیق بدون تصور محال است اگر کسى منکر امکان معرفت‏به خدا شود ناخودآگاه اعتراف کرده است که در ذهن خود تصورى از خدا دارد، مگر اینکه لفظ خدا را مهمل بداند و این مدعى نامقبول است. ثالثا، ادعاى مذکور، خود نوعى معرفت تصدیقى به خداست و با این مدعى که انسان نمى‏تواند هیچ‏گونه معرفتى به خداى متعال پیدا کند، منافى است.
6- آیا همه معرفت‏هاى انسان به خدا، یقینى و مطابق با واقع است؟ به عقیده ما غیر از معصومان‏صلى الله علیه وآله وسلم هیچ‏کس نمى‏تواند ادعا کند که همه شناخت‏هایش به خداوند، صددرصد مطابق با واقع است. البته ممکن است‏خود، آنها را یقینى (به معناى روان‏شناختى آن) بداند اما نمى‏تواند ادعا کند که همه این شناخت‏ها با واقع و نفس‏الامر مطابق است.
معرفت‏هاى عقلى به خداوند اگر بدیهى و یا منتهى به بدیهى باشند یقینى و مطابق با واقع هستند و به عقیده ما حصول چنین معرفت‏هایى فى‏الجمله براى انسان نه تنها ممکن است، بلکه مصداق عینى و بالفعل دارد; مثلا، علم ما به اینکه خداوند علة‏العلل است علمى یقینى و مطابق با واقع است و اگر نگوییم این قضیه بدیهى است، لااقل با واسطه‏اى اندک، منتهى به بدیهى است. اما علم حضورى به خداوند اگر تفسیر نشود و بازگو نگردد نمى‏توان در مورد آن اظهار نظر کرد و حاصل آن امرى شخصى است. لیکن اگر علم حضورى یا شهود و مکاشفه، تفسیر شود و تحلیل‏گردد، از این حیث، حکم علم حصولى را خواهد داشت و قابل نقد و بررسى است، مگر اینکه از قبیل علم حصولى معصومان‏صلى الله علیه وآله وسلم باشد که خطایى در آن نیست.
در مورد اوصاف خدا نیز فى‏الجمله عقل انسان مى‏تواند به معرفتى نایل آید; مثلا، مى‏توان درک کرد که خدا عالم و عادل است و در این قضیه، هیچ خطایى نیست.
7- آیا با مفاهیم ذهنى ساخته خودمان مى‏توانیم به معرفتى درباره خدا نایل آییم؟ ممکن است کسى بگوید مفاهیمى که ما با آنها از خدا و صفات او درکى داریم مفاهیمى هستند که در ذهن ما ساخته مى‏شوند و نیز مفاهیمى هستند که در مرتبه امکان شکل مى‏گیرند و لذا، نمى‏توانند چیزى درباره خدا، که برتر از عالم امکان است، به ما بدهند.
در برابر این پندار ما معتقدیم اولا، هر مفهومى در ذهن ساخته مى‏شود و اصلا جایگاه مفهوم جز ذهن نیست، ولى ذهنى بودن مفهوم - به این لحاظ - مانع از حاکى بودن آن از خارج نیست. ثانیا، درست است که ذهن و مفاهیم آن در مرتبه امکان قرار دارند، اما وصف امکان مربوط به جنبه وجودى این مفاهیم است و منافاتى ندارد که محتواى مفهوم حاکى از واقعیتى فراتر از عالم امکان باشد، اما خود مفهوم از حیث وجود، ممکن‏الوجود باشد. به نظر ما پندار فوق یکى از موارد خلط بین احکام مفهوم و احکام مصداق است. ثالثا، اگر پندار فوق را بپذیریم بسیارى از مفاهیم عقلى در علوم دیگر مانند ریاضیات و منطق و فلسفه را نیز باید فاقد حقیقت و واقعیت‏بشماریم; مانند مفهوم بى‏نهایت، نقطه، خط و... . رابعا، اگر ذهنى بودن مفهوم مانع از حکایت آن از خارج خود باشد، حتى در علوم طبیعى هم باید بپذیریم که مثلا مفهوم آب نمى‏تواند اطلاعى درباره واقعیت آب به ما بدهد; چرا که مفهوم آب در ذهن ساخته مى‏شود و حال آنکه واقعیت آب در خارج از ذهن است! خامسا، ما با علم حضورى مى‏یابیم که در ذهن خود مفاهیمى داریم که محتواى آنها فراتر از مرتبه ممکنات است; مانند مفهوم خدا، واجب‏الوجود، مرتبه وجوب، علم مطلق، قدرت بى‏نهایت و... . اگر ذهنى و ممکن بودن مفاهیم ذهن ما مانع از حصول هر درکى نسبت‏به مراتب برتر از عالم امکان مى‏بود، نمى‏بایست این‏گونه مفاهیم در ذهن ما حاصل شود.
8- مکانیسم ذهن در تعمیم مفاهیم در مورد خداوند چیست؟ ممکن است گفته شود: ما هرگز نمى‏توانیم به حقیقت ذات و صفات خدا راه یابیم; با این‏حال، چگونه مى‏توانیم از ذات و یا صفات خدا مفهومى در ذهن خود داشته باشیم. مفهوم، صورتى ذهنى است که از یک حقیقت انتزاع مى‏شود و در ذهن جاى مى‏گیرد. اگر ما به حقیقت ذات و صفات خدا نرسیم، چگونه مى‏توانیم مفهومى را حاکى از آنها بدانیم؟
به نظر ما، نقطه اصلى بحث همین‏جاست و همین نکته است که تحلیل و تبیین آن، راه را براى حل بسیارى از معضلات معرفت‏شناختى در باره شناخت انسان از خدا مى‏گشاید.
یکى از ویژگى‏هاى ذهن انسان مطلق‏سازى از مقیدات و عام‏گیرى از صورت‏هاى خاص و ویژه است. ذهن آدمى نخست‏با اتم‏هاى ادراکى روبه رو مى‏شود و سپس مشترک‏گیرى مى‏کند و به مفاهیم عام و اعم مى‏رسد. انسان در ابتدا، با وجود خود، وجود آسمان، وجود خورشید، وجود زمین و... برخورد مى‏کند و سپس ملاحظه مى‏نماید که در این اتم‏هاى ادراکى، مفهوم مشترکى به نام «وجود» واحد و مکرر است. در اینجاست که ذهن به مفهوم مطلقى از «وجود» نایل مى‏گردد. نظیر این مکانیسم در مراتب شدت و ضعف از یک حقیقت تشکیکى نیز برقرار است; مثلا، ذهن ابتدا با نور شمع و سپس با نور لامپ آشنا مى‏شود. بعد نور خورشید را لحاظ مى‏کند و مى‏بیند که مفهوم نور در این سه مورد مشترک و مکرر است، با اینکه از نظر شدت و ضعف این سه با یکدیگر تفاوت دارند. این مقدمات ذهن انسان را آماده مى‏کنند که آدمى به درک مفهوم «نور بى‏نهایت‏» برسد. در باره مفاهیمى مانند علم، قدرت، حیات، اراده و... نیز همین مکانیسم ذهنى برقرار است; یعنى به عنوان مثال، ذهن ما نخست‏به مفهوم علم محدود و مقید مى‏رسد و به تدریج که با مصادیق متعدد علم در مراتب بالاتر و گسترده‏تر آشنا مى‏شود، آمادگى پیدا مى‏کند که درکى از مفهوم علم نامحدود داشته باشد و آنگاه نهایتا همه این مفاهیم نامحدود و مطلق را در یک وجود واحد به نام «خدا» جمع مى‏کند و از آن وجود جامع، با این مفاهیم حکایت مى‏کند.
پس ما معتقدیم که ذهن انسان با مکانیسم خاص خود در ساخت مفاهیم عام و مطلق از مفاهیم خاص و مقید، توانایى درک مفهومى از ذات و صفات خدا را دارد، گرچه منشا انتزاع اولیه این مفاهیم، اشیاى ممکن‏الوجودند.
9- ذهن چه مفاهیمى را از دایره ممکنات به ساحت‏خداوند تعمیم مى‏دهد؟ روشن است که ما نمى‏توانیم از هر مفهومى از مفاهیم عالم امکان، مطلق بسازیم و آن را به خدا نسبت دهیم; مثلا، نمى‏توانیم بگوییم خدا جسم مطلق، زمان مطلق، مکان مطلق، و... است. چرا؟ چون بر اساس براهین عقلى، در جاى خود اثبات مى‏کنیم که خداوند ماهیت ندارد. لذا، از عوارض ماهیات نیز مبراست. بنابراین، مفاهیمى را که از قبیل معقولات ثانیه فلسفى‏اند و اطلاق آنها بر خدا محذور عقلى ندارد مى‏توانیم بر خداوند اطلاق کنیم; مانند مفهوم واجب‏الوجود، علة‏العلل، علیم، وحى، فاعل، مرید و... .
نتیجه تامل و تحقیق ما در این نوشتار کوتاه این است که:
الف اصل تحقق و حصول علم براى انسان امرى ممکن است.
ب علم براى انسان نه تنها ممکن، بلکه تحقق عینى یافته و داراى مصداق است.
ج متعلق معرفت انسان هم مى‏تواند خود انسان باشد و هم غیر انسان.
د معرفت انسان به خدا و صفات او ممکن و محقق است و با ابزار عقل و قلب صورت مى‏گیرد.
ه- جایگاه همه مفاهیم ذهن انسان است، ولى ذهنى بودن مفهوم، لزوما مانع واقع‏نمایى مفهوم نیست.
ز سر امکان درک عقلى انسان از خدا، توانایى ذهن بر مطلق‏گیرى از مفاهیم مقید و فرض نامحدود در معانى محدود است.
ح ما هر مفهوم مطلقى را نمى‏توانیم به خدا نسبت دهیم، بلکه فقط مفاهیم مطلقى را که از سنخ معقولات ثانیه فلسفى‏اند و اسناد آنها به خدا تالى فاسد عقلى به دنبال ندارد بر خداوند اطلاق مى‏کنیم.

تبلیغات