ارزیابى معرفت انسان نسبتبه خداى متعال از دیدگاه اسلام
آرشیو
چکیده
متن
در نوشتار حاضر، لب و مغزاى دیدگاه فلسفه اسلامى در بحث معرفت و شناخت نسبتبه ذات و صفات خداى متعال به صورتى موجز و فشرده آورده شده است. با همه تشکیکاتى که امروزه در باره شناخت انسان از خدا و صفات او صورت مىگیرد، اصول ثابت و مبرهنى در فلسفه و کلام اسلامى وجود دارد که قابل انکار نیست و مناقشه در آنها همچون مناقشه در بدیهیات است. معرفت
1- آیا حصول علم و معرفتبراى انسان ممکن است؟ برخى پنداشتهاند و ممکن است چنین بپندارند که اساسا امکان علم و معرفتبراى انسان وجود ندارد!
سستى و بطلان این پندار نیاز به بحث ندارد. چرا که محتواى خود این پندار و مدعى مصداقى از علم و معرفت است. بنابراین، مدعى ناقض خود است.
این یک امر وجدانى و غیر قابل انکار است که ظرف ذهن ما از کودکى تا کنون، مظروف فراوانى را در خود جاى داده است و این مظروف همان است که ما از آن با عنوان «علم و دانش» یاد مىکنیم. اصل تحقق پدیده علم و معرفت در وجود آدمى از وجدانیات است و کسى را از پذیرش این مطلب گریزى نیست. حتى آنان که بالصراحة منکر علم هستند ناخودآگاه مثبت علم مىباشند و لذاست که سفسطه محض و سوفیسم مطلق به نظر ما محال است و تنها یک فرض ذهنى است و مصداق خارجى ندارد. بنابراین، ما معتقدیم که اصل تحقق علم براى انسان امرى ممکن است و ادعاى امتناع آن بالبداهه باطل است.
2- آیا علم و معرفتبراى انسان فعلیت پیدا کرده است؟ ممکن است کسى بگوید که اصل امکان علم و معرفت انسانى را مىپذیریم، اما چگونه اثبات مىکنید که این امکان، فعلیت و تحقق عینى پیدا کرده است؟ به نظر ما این مطلب نیز چندان نیازى به بحث ندارد. تنوع و تعدد شاخههاى علوم و معارف، بهترین و محکمترین شاهد براى اثبات این مدعى است. همین مدعى که «امکان علم و دانش انسانى، تحقق و فعلیتخارجى نیافته است» خود معرفتى بالفعل و ناقض محتواى گزاره فوق است. بنابراین، ما معتقدیم علم و معرفت انسانى نه تنها ممکن است، بلکه تحقق خارجى نیز یافته و مصداق عینى دارد.
3- متعلق معرفت و دانش بشرى چیست؟پس از پذیرش امکان و وجود علم براى انسان، جاى این سؤال وجود دارد که انسان به چه چیزهایى مىتواند علم پیدا کند؟ ممکن است گفته شود انسان مىتواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود. این سخن به نظر ما باطل است; زیرا اولا، با علم حضورى مىیابیم که متعلق بسیارى از معرفتهاى ما غیر از خود ماست. موضوع شناخت آدمى تنها خود او نیست، بلکه بسیارى از پدیدههاى جهان خارج در حوزه فیزیک و شیمى، کیهانشناسى و... متعلق شناخت انسان واقع شدهاند. ثانیا، اگر متعلق شناخت انسان تنها خود او بود نمىبایست امروزه شاخههاى گوناگون علوم بشرى در زمینه جهانشناسى و... را مىداشتیم. ثالثا، محتواى خود این مدعى که «انسان مىتواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود» مصداقى از علمى است که در متعلق آن، دیگرى یعنى غیر فاعل شناسایى ماخوذ است. و این خود نشانگر این است که انسان مىتواند به وجود غیر خود، پىببرد.بنابراین، انسان مىتواند به غیر خود علم داشته باشد و ما معتقدیم که دایره معرفت انسانى فراتر از خود فاعل شناسایى است و هم انسان و هم غیر انسان مىتوانند موضوع و متعلق معرفت انسان باشند و انسان مىتواند به خود،به آدمیان دیگر و غیر آدمیان علم پیدا کند.
4- ابزار شناخت و معرفت انسانى چیست؟ ابزار شناخت انسان به طور عمده عبارت است از: حس، عقل و قلب. بسیارى از دانشهاى ما نسبتبه خود و جهان خارج از طریق حواس به دست مىآیند; مانند علم به رنگها، مزهها، بوها و عوارض قابل لمس اجسام از قبیل نرمى، زبرى و امثال آنها. از خواص مشترک محسوسات، زمانمندى و مکانمندى آنهاست.
حقایقى همچون روابط ریاضى، مسائل منطقى و فلسفى، که امورى محسوس نیستند، به وسیله عقل درک مىشوند. مفاهیمى همچون نقطه، خط، سطح، نامتناهى و... از واقعیتى نفسالامرى برخوردارند که تنها عقل به درک آنها نایل مىشود.
درک حسى و عقلى از قبیل علم حصولى است. انسان در کنار درک حصولى، با قلب و نفس ناطقه خود امورى را با علم حضورى وجدان مىکند. در شناختحضورى، صورت ذهنى واسطه نیست و عالم و معلوم و علم یکى است و هم از اینروست که علم حضورى خطاناپذیراست. از مصادیق روشن و غیر قابل انکار علم حضورى، علم انسان به وجود خویش است. علم حقیقتى مجرد است و لذا، باید عالم نیز مجرد باشد. به عقیده ما نفس انسان مجرد است و مدرک حقیقى در تمام ادراکات هموست و بدن تنها نقش ابزارى دارد.
5- آیا خدا مىتواند متعلق معرفت انسان باشد؟ خداوند یک موجود مجرد است لذا، حس بدو نمىرسد. از اینرو، شناختحسى ظاهرى به خداوند ناممکن است. اما خداوند مىتواند متعلق ادراک عقلى و قلبى واقع شود. ادراک عقلى - چنان که گفتیم - ادراکى حصولى است و به واسطه صورت ذهنى حاصل مىشود. به تعبیر دیگر، ادراک عقلى از خدا ادراکى مفهومى است. اما ادراک قلبى، حضورى است ولى باید توجه داشت که مخلوق به اندازه سعه وجودى و کشش و ظرفیتخود مىتواند علم حضورى به خالق خود داشته باشد. از اینرو، انسان گرچه مىتواند علم حضورى به خدا داشته باشد، اما این علم خدا را کماهو حقه فرا نمىگیرد و لذا، انسان نمىتواند ادعا کند که با علم حضورى به خدا، بر او احاطه یافته است.
به عقیده ما انسان مىتواند نسبتبه خدا و اوصاف او فىالجمله علم و معرفت عقلى و قلبى داشته باشد. و اگر کسى منکر هر نوع معرفتى به خداوند شود، در پاسخ او باید گفت: اولا، اگر بشر نمىتوانست هیچگونه علمى - اعم از تصورى و تصدیقى - به خداوند پیدا کند، مىبایست اصلا مفهومى از خدا در ذهنیتبشر نمىبود و حال آن که این مفهوم از قدیمىترین مفاهیم در قاموس فکر بشر است. این خود نشان مىدهد که ذهن انسان مىتواند لااقل تصورى از خدا داشته باشد و این خود نوعى از علم است. ثانیا، چون تصدیق بدون تصور محال است اگر کسى منکر امکان معرفتبه خدا شود ناخودآگاه اعتراف کرده است که در ذهن خود تصورى از خدا دارد، مگر اینکه لفظ خدا را مهمل بداند و این مدعى نامقبول است. ثالثا، ادعاى مذکور، خود نوعى معرفت تصدیقى به خداست و با این مدعى که انسان نمىتواند هیچگونه معرفتى به خداى متعال پیدا کند، منافى است.
6- آیا همه معرفتهاى انسان به خدا، یقینى و مطابق با واقع است؟ به عقیده ما غیر از معصومانصلى الله علیه وآله وسلم هیچکس نمىتواند ادعا کند که همه شناختهایش به خداوند، صددرصد مطابق با واقع است. البته ممکن استخود، آنها را یقینى (به معناى روانشناختى آن) بداند اما نمىتواند ادعا کند که همه این شناختها با واقع و نفسالامر مطابق است.
معرفتهاى عقلى به خداوند اگر بدیهى و یا منتهى به بدیهى باشند یقینى و مطابق با واقع هستند و به عقیده ما حصول چنین معرفتهایى فىالجمله براى انسان نه تنها ممکن است، بلکه مصداق عینى و بالفعل دارد; مثلا، علم ما به اینکه خداوند علةالعلل است علمى یقینى و مطابق با واقع است و اگر نگوییم این قضیه بدیهى است، لااقل با واسطهاى اندک، منتهى به بدیهى است. اما علم حضورى به خداوند اگر تفسیر نشود و بازگو نگردد نمىتوان در مورد آن اظهار نظر کرد و حاصل آن امرى شخصى است. لیکن اگر علم حضورى یا شهود و مکاشفه، تفسیر شود و تحلیلگردد، از این حیث، حکم علم حصولى را خواهد داشت و قابل نقد و بررسى است، مگر اینکه از قبیل علم حصولى معصومانصلى الله علیه وآله وسلم باشد که خطایى در آن نیست.
در مورد اوصاف خدا نیز فىالجمله عقل انسان مىتواند به معرفتى نایل آید; مثلا، مىتوان درک کرد که خدا عالم و عادل است و در این قضیه، هیچ خطایى نیست.
7- آیا با مفاهیم ذهنى ساخته خودمان مىتوانیم به معرفتى درباره خدا نایل آییم؟ ممکن است کسى بگوید مفاهیمى که ما با آنها از خدا و صفات او درکى داریم مفاهیمى هستند که در ذهن ما ساخته مىشوند و نیز مفاهیمى هستند که در مرتبه امکان شکل مىگیرند و لذا، نمىتوانند چیزى درباره خدا، که برتر از عالم امکان است، به ما بدهند.
در برابر این پندار ما معتقدیم اولا، هر مفهومى در ذهن ساخته مىشود و اصلا جایگاه مفهوم جز ذهن نیست، ولى ذهنى بودن مفهوم - به این لحاظ - مانع از حاکى بودن آن از خارج نیست. ثانیا، درست است که ذهن و مفاهیم آن در مرتبه امکان قرار دارند، اما وصف امکان مربوط به جنبه وجودى این مفاهیم است و منافاتى ندارد که محتواى مفهوم حاکى از واقعیتى فراتر از عالم امکان باشد، اما خود مفهوم از حیث وجود، ممکنالوجود باشد. به نظر ما پندار فوق یکى از موارد خلط بین احکام مفهوم و احکام مصداق است. ثالثا، اگر پندار فوق را بپذیریم بسیارى از مفاهیم عقلى در علوم دیگر مانند ریاضیات و منطق و فلسفه را نیز باید فاقد حقیقت و واقعیتبشماریم; مانند مفهوم بىنهایت، نقطه، خط و... . رابعا، اگر ذهنى بودن مفهوم مانع از حکایت آن از خارج خود باشد، حتى در علوم طبیعى هم باید بپذیریم که مثلا مفهوم آب نمىتواند اطلاعى درباره واقعیت آب به ما بدهد; چرا که مفهوم آب در ذهن ساخته مىشود و حال آنکه واقعیت آب در خارج از ذهن است! خامسا، ما با علم حضورى مىیابیم که در ذهن خود مفاهیمى داریم که محتواى آنها فراتر از مرتبه ممکنات است; مانند مفهوم خدا، واجبالوجود، مرتبه وجوب، علم مطلق، قدرت بىنهایت و... . اگر ذهنى و ممکن بودن مفاهیم ذهن ما مانع از حصول هر درکى نسبتبه مراتب برتر از عالم امکان مىبود، نمىبایست اینگونه مفاهیم در ذهن ما حاصل شود.
8- مکانیسم ذهن در تعمیم مفاهیم در مورد خداوند چیست؟ ممکن است گفته شود: ما هرگز نمىتوانیم به حقیقت ذات و صفات خدا راه یابیم; با اینحال، چگونه مىتوانیم از ذات و یا صفات خدا مفهومى در ذهن خود داشته باشیم. مفهوم، صورتى ذهنى است که از یک حقیقت انتزاع مىشود و در ذهن جاى مىگیرد. اگر ما به حقیقت ذات و صفات خدا نرسیم، چگونه مىتوانیم مفهومى را حاکى از آنها بدانیم؟
به نظر ما، نقطه اصلى بحث همینجاست و همین نکته است که تحلیل و تبیین آن، راه را براى حل بسیارى از معضلات معرفتشناختى در باره شناخت انسان از خدا مىگشاید.
یکى از ویژگىهاى ذهن انسان مطلقسازى از مقیدات و عامگیرى از صورتهاى خاص و ویژه است. ذهن آدمى نخستبا اتمهاى ادراکى روبه رو مىشود و سپس مشترکگیرى مىکند و به مفاهیم عام و اعم مىرسد. انسان در ابتدا، با وجود خود، وجود آسمان، وجود خورشید، وجود زمین و... برخورد مىکند و سپس ملاحظه مىنماید که در این اتمهاى ادراکى، مفهوم مشترکى به نام «وجود» واحد و مکرر است. در اینجاست که ذهن به مفهوم مطلقى از «وجود» نایل مىگردد. نظیر این مکانیسم در مراتب شدت و ضعف از یک حقیقت تشکیکى نیز برقرار است; مثلا، ذهن ابتدا با نور شمع و سپس با نور لامپ آشنا مىشود. بعد نور خورشید را لحاظ مىکند و مىبیند که مفهوم نور در این سه مورد مشترک و مکرر است، با اینکه از نظر شدت و ضعف این سه با یکدیگر تفاوت دارند. این مقدمات ذهن انسان را آماده مىکنند که آدمى به درک مفهوم «نور بىنهایت» برسد. در باره مفاهیمى مانند علم، قدرت، حیات، اراده و... نیز همین مکانیسم ذهنى برقرار است; یعنى به عنوان مثال، ذهن ما نخستبه مفهوم علم محدود و مقید مىرسد و به تدریج که با مصادیق متعدد علم در مراتب بالاتر و گستردهتر آشنا مىشود، آمادگى پیدا مىکند که درکى از مفهوم علم نامحدود داشته باشد و آنگاه نهایتا همه این مفاهیم نامحدود و مطلق را در یک وجود واحد به نام «خدا» جمع مىکند و از آن وجود جامع، با این مفاهیم حکایت مىکند.
پس ما معتقدیم که ذهن انسان با مکانیسم خاص خود در ساخت مفاهیم عام و مطلق از مفاهیم خاص و مقید، توانایى درک مفهومى از ذات و صفات خدا را دارد، گرچه منشا انتزاع اولیه این مفاهیم، اشیاى ممکنالوجودند.
9- ذهن چه مفاهیمى را از دایره ممکنات به ساحتخداوند تعمیم مىدهد؟ روشن است که ما نمىتوانیم از هر مفهومى از مفاهیم عالم امکان، مطلق بسازیم و آن را به خدا نسبت دهیم; مثلا، نمىتوانیم بگوییم خدا جسم مطلق، زمان مطلق، مکان مطلق، و... است. چرا؟ چون بر اساس براهین عقلى، در جاى خود اثبات مىکنیم که خداوند ماهیت ندارد. لذا، از عوارض ماهیات نیز مبراست. بنابراین، مفاهیمى را که از قبیل معقولات ثانیه فلسفىاند و اطلاق آنها بر خدا محذور عقلى ندارد مىتوانیم بر خداوند اطلاق کنیم; مانند مفهوم واجبالوجود، علةالعلل، علیم، وحى، فاعل، مرید و... .
نتیجه تامل و تحقیق ما در این نوشتار کوتاه این است که:
الف اصل تحقق و حصول علم براى انسان امرى ممکن است.
ب علم براى انسان نه تنها ممکن، بلکه تحقق عینى یافته و داراى مصداق است.
ج متعلق معرفت انسان هم مىتواند خود انسان باشد و هم غیر انسان.
د معرفت انسان به خدا و صفات او ممکن و محقق است و با ابزار عقل و قلب صورت مىگیرد.
ه- جایگاه همه مفاهیم ذهن انسان است، ولى ذهنى بودن مفهوم، لزوما مانع واقعنمایى مفهوم نیست.
ز سر امکان درک عقلى انسان از خدا، توانایى ذهن بر مطلقگیرى از مفاهیم مقید و فرض نامحدود در معانى محدود است.
ح ما هر مفهوم مطلقى را نمىتوانیم به خدا نسبت دهیم، بلکه فقط مفاهیم مطلقى را که از سنخ معقولات ثانیه فلسفىاند و اسناد آنها به خدا تالى فاسد عقلى به دنبال ندارد بر خداوند اطلاق مىکنیم.
1- آیا حصول علم و معرفتبراى انسان ممکن است؟ برخى پنداشتهاند و ممکن است چنین بپندارند که اساسا امکان علم و معرفتبراى انسان وجود ندارد!
سستى و بطلان این پندار نیاز به بحث ندارد. چرا که محتواى خود این پندار و مدعى مصداقى از علم و معرفت است. بنابراین، مدعى ناقض خود است.
این یک امر وجدانى و غیر قابل انکار است که ظرف ذهن ما از کودکى تا کنون، مظروف فراوانى را در خود جاى داده است و این مظروف همان است که ما از آن با عنوان «علم و دانش» یاد مىکنیم. اصل تحقق پدیده علم و معرفت در وجود آدمى از وجدانیات است و کسى را از پذیرش این مطلب گریزى نیست. حتى آنان که بالصراحة منکر علم هستند ناخودآگاه مثبت علم مىباشند و لذاست که سفسطه محض و سوفیسم مطلق به نظر ما محال است و تنها یک فرض ذهنى است و مصداق خارجى ندارد. بنابراین، ما معتقدیم که اصل تحقق علم براى انسان امرى ممکن است و ادعاى امتناع آن بالبداهه باطل است.
2- آیا علم و معرفتبراى انسان فعلیت پیدا کرده است؟ ممکن است کسى بگوید که اصل امکان علم و معرفت انسانى را مىپذیریم، اما چگونه اثبات مىکنید که این امکان، فعلیت و تحقق عینى پیدا کرده است؟ به نظر ما این مطلب نیز چندان نیازى به بحث ندارد. تنوع و تعدد شاخههاى علوم و معارف، بهترین و محکمترین شاهد براى اثبات این مدعى است. همین مدعى که «امکان علم و دانش انسانى، تحقق و فعلیتخارجى نیافته است» خود معرفتى بالفعل و ناقض محتواى گزاره فوق است. بنابراین، ما معتقدیم علم و معرفت انسانى نه تنها ممکن است، بلکه تحقق خارجى نیز یافته و مصداق عینى دارد.
3- متعلق معرفت و دانش بشرى چیست؟پس از پذیرش امکان و وجود علم براى انسان، جاى این سؤال وجود دارد که انسان به چه چیزهایى مىتواند علم پیدا کند؟ ممکن است گفته شود انسان مىتواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود. این سخن به نظر ما باطل است; زیرا اولا، با علم حضورى مىیابیم که متعلق بسیارى از معرفتهاى ما غیر از خود ماست. موضوع شناخت آدمى تنها خود او نیست، بلکه بسیارى از پدیدههاى جهان خارج در حوزه فیزیک و شیمى، کیهانشناسى و... متعلق شناخت انسان واقع شدهاند. ثانیا، اگر متعلق شناخت انسان تنها خود او بود نمىبایست امروزه شاخههاى گوناگون علوم بشرى در زمینه جهانشناسى و... را مىداشتیم. ثالثا، محتواى خود این مدعى که «انسان مىتواند تنها به خود علم پیدا کند و نه به غیر خود» مصداقى از علمى است که در متعلق آن، دیگرى یعنى غیر فاعل شناسایى ماخوذ است. و این خود نشانگر این است که انسان مىتواند به وجود غیر خود، پىببرد.بنابراین، انسان مىتواند به غیر خود علم داشته باشد و ما معتقدیم که دایره معرفت انسانى فراتر از خود فاعل شناسایى است و هم انسان و هم غیر انسان مىتوانند موضوع و متعلق معرفت انسان باشند و انسان مىتواند به خود،به آدمیان دیگر و غیر آدمیان علم پیدا کند.
4- ابزار شناخت و معرفت انسانى چیست؟ ابزار شناخت انسان به طور عمده عبارت است از: حس، عقل و قلب. بسیارى از دانشهاى ما نسبتبه خود و جهان خارج از طریق حواس به دست مىآیند; مانند علم به رنگها، مزهها، بوها و عوارض قابل لمس اجسام از قبیل نرمى، زبرى و امثال آنها. از خواص مشترک محسوسات، زمانمندى و مکانمندى آنهاست.
حقایقى همچون روابط ریاضى، مسائل منطقى و فلسفى، که امورى محسوس نیستند، به وسیله عقل درک مىشوند. مفاهیمى همچون نقطه، خط، سطح، نامتناهى و... از واقعیتى نفسالامرى برخوردارند که تنها عقل به درک آنها نایل مىشود.
درک حسى و عقلى از قبیل علم حصولى است. انسان در کنار درک حصولى، با قلب و نفس ناطقه خود امورى را با علم حضورى وجدان مىکند. در شناختحضورى، صورت ذهنى واسطه نیست و عالم و معلوم و علم یکى است و هم از اینروست که علم حضورى خطاناپذیراست. از مصادیق روشن و غیر قابل انکار علم حضورى، علم انسان به وجود خویش است. علم حقیقتى مجرد است و لذا، باید عالم نیز مجرد باشد. به عقیده ما نفس انسان مجرد است و مدرک حقیقى در تمام ادراکات هموست و بدن تنها نقش ابزارى دارد.
5- آیا خدا مىتواند متعلق معرفت انسان باشد؟ خداوند یک موجود مجرد است لذا، حس بدو نمىرسد. از اینرو، شناختحسى ظاهرى به خداوند ناممکن است. اما خداوند مىتواند متعلق ادراک عقلى و قلبى واقع شود. ادراک عقلى - چنان که گفتیم - ادراکى حصولى است و به واسطه صورت ذهنى حاصل مىشود. به تعبیر دیگر، ادراک عقلى از خدا ادراکى مفهومى است. اما ادراک قلبى، حضورى است ولى باید توجه داشت که مخلوق به اندازه سعه وجودى و کشش و ظرفیتخود مىتواند علم حضورى به خالق خود داشته باشد. از اینرو، انسان گرچه مىتواند علم حضورى به خدا داشته باشد، اما این علم خدا را کماهو حقه فرا نمىگیرد و لذا، انسان نمىتواند ادعا کند که با علم حضورى به خدا، بر او احاطه یافته است.
به عقیده ما انسان مىتواند نسبتبه خدا و اوصاف او فىالجمله علم و معرفت عقلى و قلبى داشته باشد. و اگر کسى منکر هر نوع معرفتى به خداوند شود، در پاسخ او باید گفت: اولا، اگر بشر نمىتوانست هیچگونه علمى - اعم از تصورى و تصدیقى - به خداوند پیدا کند، مىبایست اصلا مفهومى از خدا در ذهنیتبشر نمىبود و حال آن که این مفهوم از قدیمىترین مفاهیم در قاموس فکر بشر است. این خود نشان مىدهد که ذهن انسان مىتواند لااقل تصورى از خدا داشته باشد و این خود نوعى از علم است. ثانیا، چون تصدیق بدون تصور محال است اگر کسى منکر امکان معرفتبه خدا شود ناخودآگاه اعتراف کرده است که در ذهن خود تصورى از خدا دارد، مگر اینکه لفظ خدا را مهمل بداند و این مدعى نامقبول است. ثالثا، ادعاى مذکور، خود نوعى معرفت تصدیقى به خداست و با این مدعى که انسان نمىتواند هیچگونه معرفتى به خداى متعال پیدا کند، منافى است.
6- آیا همه معرفتهاى انسان به خدا، یقینى و مطابق با واقع است؟ به عقیده ما غیر از معصومانصلى الله علیه وآله وسلم هیچکس نمىتواند ادعا کند که همه شناختهایش به خداوند، صددرصد مطابق با واقع است. البته ممکن استخود، آنها را یقینى (به معناى روانشناختى آن) بداند اما نمىتواند ادعا کند که همه این شناختها با واقع و نفسالامر مطابق است.
معرفتهاى عقلى به خداوند اگر بدیهى و یا منتهى به بدیهى باشند یقینى و مطابق با واقع هستند و به عقیده ما حصول چنین معرفتهایى فىالجمله براى انسان نه تنها ممکن است، بلکه مصداق عینى و بالفعل دارد; مثلا، علم ما به اینکه خداوند علةالعلل است علمى یقینى و مطابق با واقع است و اگر نگوییم این قضیه بدیهى است، لااقل با واسطهاى اندک، منتهى به بدیهى است. اما علم حضورى به خداوند اگر تفسیر نشود و بازگو نگردد نمىتوان در مورد آن اظهار نظر کرد و حاصل آن امرى شخصى است. لیکن اگر علم حضورى یا شهود و مکاشفه، تفسیر شود و تحلیلگردد، از این حیث، حکم علم حصولى را خواهد داشت و قابل نقد و بررسى است، مگر اینکه از قبیل علم حصولى معصومانصلى الله علیه وآله وسلم باشد که خطایى در آن نیست.
در مورد اوصاف خدا نیز فىالجمله عقل انسان مىتواند به معرفتى نایل آید; مثلا، مىتوان درک کرد که خدا عالم و عادل است و در این قضیه، هیچ خطایى نیست.
7- آیا با مفاهیم ذهنى ساخته خودمان مىتوانیم به معرفتى درباره خدا نایل آییم؟ ممکن است کسى بگوید مفاهیمى که ما با آنها از خدا و صفات او درکى داریم مفاهیمى هستند که در ذهن ما ساخته مىشوند و نیز مفاهیمى هستند که در مرتبه امکان شکل مىگیرند و لذا، نمىتوانند چیزى درباره خدا، که برتر از عالم امکان است، به ما بدهند.
در برابر این پندار ما معتقدیم اولا، هر مفهومى در ذهن ساخته مىشود و اصلا جایگاه مفهوم جز ذهن نیست، ولى ذهنى بودن مفهوم - به این لحاظ - مانع از حاکى بودن آن از خارج نیست. ثانیا، درست است که ذهن و مفاهیم آن در مرتبه امکان قرار دارند، اما وصف امکان مربوط به جنبه وجودى این مفاهیم است و منافاتى ندارد که محتواى مفهوم حاکى از واقعیتى فراتر از عالم امکان باشد، اما خود مفهوم از حیث وجود، ممکنالوجود باشد. به نظر ما پندار فوق یکى از موارد خلط بین احکام مفهوم و احکام مصداق است. ثالثا، اگر پندار فوق را بپذیریم بسیارى از مفاهیم عقلى در علوم دیگر مانند ریاضیات و منطق و فلسفه را نیز باید فاقد حقیقت و واقعیتبشماریم; مانند مفهوم بىنهایت، نقطه، خط و... . رابعا، اگر ذهنى بودن مفهوم مانع از حکایت آن از خارج خود باشد، حتى در علوم طبیعى هم باید بپذیریم که مثلا مفهوم آب نمىتواند اطلاعى درباره واقعیت آب به ما بدهد; چرا که مفهوم آب در ذهن ساخته مىشود و حال آنکه واقعیت آب در خارج از ذهن است! خامسا، ما با علم حضورى مىیابیم که در ذهن خود مفاهیمى داریم که محتواى آنها فراتر از مرتبه ممکنات است; مانند مفهوم خدا، واجبالوجود، مرتبه وجوب، علم مطلق، قدرت بىنهایت و... . اگر ذهنى و ممکن بودن مفاهیم ذهن ما مانع از حصول هر درکى نسبتبه مراتب برتر از عالم امکان مىبود، نمىبایست اینگونه مفاهیم در ذهن ما حاصل شود.
8- مکانیسم ذهن در تعمیم مفاهیم در مورد خداوند چیست؟ ممکن است گفته شود: ما هرگز نمىتوانیم به حقیقت ذات و صفات خدا راه یابیم; با اینحال، چگونه مىتوانیم از ذات و یا صفات خدا مفهومى در ذهن خود داشته باشیم. مفهوم، صورتى ذهنى است که از یک حقیقت انتزاع مىشود و در ذهن جاى مىگیرد. اگر ما به حقیقت ذات و صفات خدا نرسیم، چگونه مىتوانیم مفهومى را حاکى از آنها بدانیم؟
به نظر ما، نقطه اصلى بحث همینجاست و همین نکته است که تحلیل و تبیین آن، راه را براى حل بسیارى از معضلات معرفتشناختى در باره شناخت انسان از خدا مىگشاید.
یکى از ویژگىهاى ذهن انسان مطلقسازى از مقیدات و عامگیرى از صورتهاى خاص و ویژه است. ذهن آدمى نخستبا اتمهاى ادراکى روبه رو مىشود و سپس مشترکگیرى مىکند و به مفاهیم عام و اعم مىرسد. انسان در ابتدا، با وجود خود، وجود آسمان، وجود خورشید، وجود زمین و... برخورد مىکند و سپس ملاحظه مىنماید که در این اتمهاى ادراکى، مفهوم مشترکى به نام «وجود» واحد و مکرر است. در اینجاست که ذهن به مفهوم مطلقى از «وجود» نایل مىگردد. نظیر این مکانیسم در مراتب شدت و ضعف از یک حقیقت تشکیکى نیز برقرار است; مثلا، ذهن ابتدا با نور شمع و سپس با نور لامپ آشنا مىشود. بعد نور خورشید را لحاظ مىکند و مىبیند که مفهوم نور در این سه مورد مشترک و مکرر است، با اینکه از نظر شدت و ضعف این سه با یکدیگر تفاوت دارند. این مقدمات ذهن انسان را آماده مىکنند که آدمى به درک مفهوم «نور بىنهایت» برسد. در باره مفاهیمى مانند علم، قدرت، حیات، اراده و... نیز همین مکانیسم ذهنى برقرار است; یعنى به عنوان مثال، ذهن ما نخستبه مفهوم علم محدود و مقید مىرسد و به تدریج که با مصادیق متعدد علم در مراتب بالاتر و گستردهتر آشنا مىشود، آمادگى پیدا مىکند که درکى از مفهوم علم نامحدود داشته باشد و آنگاه نهایتا همه این مفاهیم نامحدود و مطلق را در یک وجود واحد به نام «خدا» جمع مىکند و از آن وجود جامع، با این مفاهیم حکایت مىکند.
پس ما معتقدیم که ذهن انسان با مکانیسم خاص خود در ساخت مفاهیم عام و مطلق از مفاهیم خاص و مقید، توانایى درک مفهومى از ذات و صفات خدا را دارد، گرچه منشا انتزاع اولیه این مفاهیم، اشیاى ممکنالوجودند.
9- ذهن چه مفاهیمى را از دایره ممکنات به ساحتخداوند تعمیم مىدهد؟ روشن است که ما نمىتوانیم از هر مفهومى از مفاهیم عالم امکان، مطلق بسازیم و آن را به خدا نسبت دهیم; مثلا، نمىتوانیم بگوییم خدا جسم مطلق، زمان مطلق، مکان مطلق، و... است. چرا؟ چون بر اساس براهین عقلى، در جاى خود اثبات مىکنیم که خداوند ماهیت ندارد. لذا، از عوارض ماهیات نیز مبراست. بنابراین، مفاهیمى را که از قبیل معقولات ثانیه فلسفىاند و اطلاق آنها بر خدا محذور عقلى ندارد مىتوانیم بر خداوند اطلاق کنیم; مانند مفهوم واجبالوجود، علةالعلل، علیم، وحى، فاعل، مرید و... .
نتیجه تامل و تحقیق ما در این نوشتار کوتاه این است که:
الف اصل تحقق و حصول علم براى انسان امرى ممکن است.
ب علم براى انسان نه تنها ممکن، بلکه تحقق عینى یافته و داراى مصداق است.
ج متعلق معرفت انسان هم مىتواند خود انسان باشد و هم غیر انسان.
د معرفت انسان به خدا و صفات او ممکن و محقق است و با ابزار عقل و قلب صورت مىگیرد.
ه- جایگاه همه مفاهیم ذهن انسان است، ولى ذهنى بودن مفهوم، لزوما مانع واقعنمایى مفهوم نیست.
ز سر امکان درک عقلى انسان از خدا، توانایى ذهن بر مطلقگیرى از مفاهیم مقید و فرض نامحدود در معانى محدود است.
ح ما هر مفهوم مطلقى را نمىتوانیم به خدا نسبت دهیم، بلکه فقط مفاهیم مطلقى را که از سنخ معقولات ثانیه فلسفىاند و اسناد آنها به خدا تالى فاسد عقلى به دنبال ندارد بر خداوند اطلاق مىکنیم.