پایان فضیلتیا نقد تفکر اخلاقى جوامع نوین
آرشیو
چکیده
متن
پیش از این، تلخیص ده فصل از کتاب "پایان فضیلت" از نظر خوانندگان گذشت. دیدیم که السدیر مکاینتایر چگونه اخلاقیات حاکم بر فرهنگ غرب را انحطاطى از سنت ارسطویى تلقى نموده و اشکالات نظریات گوناگون و رقیب را مورد ارزیابى قرار داده بود. در فصل دهم، با تشریح فضایل دوره قهرمانى، ویژگیهاى جامعه هومرى را متذکر گردید.
فصل یازدهمعلیهمالسلام فضایل در آتن
ممکن است جوامع قهرمانى، آنگونه که اشعار هومر یا ساگاهاى ایسلند یا ایرلند به تصویر مىکشند، وجود نداشته باشند; اما براى جوامع باستانى و مسیحى، که خود را برآمده از نزاعهاى جوامع قهرمانى مىدانند و موضع خود را تا حدى برحسب این برآیند تعریف مىکنند، باور داشتن وجود این جوامع سرنوشتساز است. هیچیک از اهالى آتن در قرن پنجم نمىتواند آنگونه که آگاممنون یا آشیل رفتار مىکرد عمل نماید. هیچیک از اهالى ایسلند در قرن سیزدهم نمىتواند درست مانند انسانهاى قرن دهم رفتار کند. با اینهمه، ادبیاتدورهقهرمانىبخشاصلىمکتوباتاخلاقى در این جوامع متعاقب را فراهم آورد و بسیارى از چهرههاى اخلاقى و اصلى در این جوامع، به دلیل مشکلاتى که در ارتباط این مکتوبات با عمل واقعى قرار داشتبه منصه ظهور رسیدند.
در بسیارى از محاورات سابق افلاطون، سقراط از یک یا چند تن از آتنیان در باره ماهیتبعضى از فضایل- شجاعت در محاوره لاخس، پرهیزگارى در محاوره اتوفرون و عدالت در جمهورى اول - بهنحوى سؤال مىکند که گویى دیگران را به دلیل ناسازگارى مجرم مىداند. خوانندگان بىتوجه عصر جدید ممکن استبهسادگى در ابتدا چنین بپندارند که افلاطون در حال مقایسه بین حدت نظر سقراط با بىدقتى آتنیان معمولى است; اما هرچه این موارد تکرار مىشود تفسیر دیگرى خود را نمایان مىسازد، و آن اینکه افلاطون در استفاده یونانیان از زبان ارزشى فرهنگشان به یک حالت عدم انسجام کلى اشاره دارد. وقتى افلاطون در جمهورى شرح منسجم و کاملا یکپارچه خود را از فضایل عرضه مىدارد، بخشى از تدابیر او ایناست که میراث هومرى رااز دولت-شهر (1) بیرون ببرد. مىتوان یکى از نقاط آغازین تحقیق درباره فضایل جوامعباستانى را ایجاد ارتباطبین موارد اصلى عدم انسجام در جوامع قهرمانى و پیشینه هومرى آن دانست. اما خواهیمدیدکهاین وظیفه،بهطورچشمگیرى،احتمالا توسسوفوکلس در نمایشنامه فیلوکتتوس (Philoctetes) ، قبلا به انجام رسیده است.
ادیسههمراهنیوپتالموس (Neoptolemus) ، پسر آشیل، به یک ماموریت فرستاده شدند تا کمان جادوئى فیلوکتتوس را بهدست آورند و به فتح تروى کمک نمایند. ادیسه در این نمایشنامه، دقیقا طبق همان معیارهایى رفتار مىکند که در نمایشنامه ادیسه بر رفتارش حاکم است. او به دوستانش نیکى مىکند، و به دشمنانش آسیب مىرساند (یکى از تعاریف عدالت را، که افلاطون در آغاز جمهورى رد مىکند، او مىپذیرد.) اگر او نتواند با شیوهاى صادقانه به آن کمان دستیابد، قوه مکر او شیوههاى فریبکارانه را طراحى مىکند.
در نمایشنامه ادیسه این مکر بدون هیچ ابهامى یک فضیلت تلقى شده است و البته یک قهرمان به دلیل بهکار بستن این فضایل مورد احترام قرار مىگیرد. اما در نظر نیوپتالموس ترفند ادیسه براى گول زدن فیلوکتتوس مایه ننگ است. یونانیان، که فیلوکتتوس را رها کردند تا به مدت نه سال طولانى در لیمناس (2) متحمل رنجشود، به او ظلم بزرگى کردند; اما در مقابل، فیلوکتتوس به نیوپتالموس و ادیسه اعتماد کرد. با اینکه او در آن حال نپذیرفت که براى کمک به یونانیان به تروى بیاید، با وجود این، گول زدن او اشتباه بود. سوفوکلوس با بهکارگرفتن ادیسه و نیوپتالموس، ما را با دو مفهوم ناسازگار از رفتار شرافتمندانه و دو معیار متضاد در رفتار مواجه مىگرداند.
سوفوکلوس هیچ راه حلى براى این تعارض عرضه نمىدارد و این امر در ساختار مصیبتنامه او سرنوشتساز است; این اقدام با مداخله هرکول (3) نیمه خدا، که این اشخاص را از بن بست نجات مىدهد، به جاى اینکه تکمیل گردد، دچار وقفه مىشود. مداخله یک خدا- یا دست کم، توسل به مداخله یک خدا- در مصیبتنامههاى یونان غالبا از عدم انسجام در قاموس و معیارهاى اخلاقى خبر مىدهد. در نمایشنامه اورستیس، (4) قواعد قهرمانى و کهن خصومت، (5) اورستیس را در مورد کشتن کلایتمنسترا، هم امر و هم نهى مىکند. مداخله آتنا (6) و حل مساله بین او و آپلو مفهومى از عدالت را به اثبات مىرساند که مرکز مرجعیت در مسائل اخلاقى را از فامیل و خانواده به شهر منتقل مىکند. در نمایشنامه آنتیگون به نظر مىرسد که خواستههاى فامیل و خواستههاى شهر دقیقا با هم متضاد و ناسازگارند. از اینرو، اولین اقعیتبرجستهاى که باید به حساب آورد تفاوتى است که این نمایشنامه بین مفهوم فضایل قایل است، در زمانى که نخستین اجتماع اخلاقى طبقه خویشاوندان نبوده، بلکه دولت-شهراست، آن هم نه فقط شکل کلى دولت-شهر، بلکه شکل خاص دموکراسى دوره آتن. با اینهمه، بسیار سادهانگارى است که در مورد فضایل، تفاوت بین دیدگاه هومر و دیدگاه عهد باستان را در انتقال از یک شکل اجتماعى به شکلى دیگر بدانیم و این مساله دست کم، به دو دلیل کاملا متفاوت است:
اول اینکه شکلها و حقوق خویشاوندى به صورت اولیه خود بر جاى مانده بود، هرچند در آتن اجمالا تفاوتهایى بین قرون اولیه و قرن پنجم بهچشم مىخورد.
دوم اینکه مفهوم یک فضیلت در آن زمان به نحوى چشمگیر از مفهوم هر نقش اجتماعى خاص مجزا بود.
نیوپتالموس در نمایشنامه سوفوکلس به شکلى با فیلوکتتوس برخورد مىکند که با رفتار پدرش با آگاممنون در «ایلیاد» کاملا فرق دارد. در نظر هومر سؤال از شرافتسؤال از چیزى است که شایسته یک پادشاه مىباشد و در نظر سوفوکلس سؤال از شرافتبه سؤالى در باره آنچهشایستهیکانسانمىباشد،تبدیلشدهاست.
با وجود این، به نظر مىرسد اتفاقى نباشد که سؤال از آنچه شایسته یک انسان است در یک محیط آتنى بروز کرده است - یا کورینسى (8) تا چه رسد به محیط بربرها. توصیف یک انسان خوب تا حد زیادى توصیف ارتباطى است که این انسان با دیگران دارد و شعرا و فلاسفه، هر دو، غالبا در شروح خود، بین ارتباطى که کلى و انسانى استبا ارتباطى که محلى و آتنى است، تمییزى نمىگذارند. مدعا غالبا صریح است; آتن ممدوح است; چون حیات بشر را به تمام معنى، آنگونه که باید، عرضه مىکند. ولى در همین عمل مدح، خصوصیت آتنى از خصوصیت هومرى متمایز است. ممکن استبراى یک انسان هومرى هیچ معیارى بیرونى براى اعتراض به آنچه در بنیادهاى جامعه خودش جارى است، یافت نشود، ولى براى یک انسان اهل آتن مساله پیچیدهتر است. درک او از فضایل براى او معیارهایى فراهم مىآورد که به وسیله آن مىتواند زندگى در جامعه خود را زیر سؤال ببرد و تحقیق کند که آیا این عمل یا سیاست عادلانه استیا آن دیگرى. بهعلاوه، او تشخیص مىدهد که درک خود از فضایل را تنها به ایندلیلداراستکهعضویتاودرآنجامعه چنین درکى در اختیار او قرار مىدهد. از اینرو، سؤال دربارهارتباطبین«یکشهروندخوببودن» و «یک انسان خوب بودن» سؤالى مهم است.
البته همه شواهد این مساله از این قرار است که بیشتر یونانیان، خواه اهل آتن باشند یا جز آن، اگر هم سؤالى برایشان پیش مىآمد، روشزندگىشهرخودشانرابهطورتردیدناپذیرى بهترین روش زندگى براى انسان مىانگاشتند و یونانیان نیز آنچه را در آن سهیم بودند بهوضوح،برترازروشزندگىبربرهامىانگاشتند.
ماهیت «دیکایسون» (dikaiosune) - که ما آن را به «عدالت» ترجمه مىکنیم- از مواردى است که داراى مفاهیم متضادى مىباشد. دیکایسون داراى اشارات هومرى نیز مىباشد، هرچند خود این لفظ در اشعار هومر نیامده است. واژههاى «دیک» (dike) و «دیکایوس» (dikaios) ، که در اشعار هومر آمدهاند، ریشه آن هستند. ممکن است در فرهنگ خودمان واژه «عادل» را بدون هیچ ارجاع یا اعتقادى به یک نظم اخلاقى در جهان، استعمال کنیم، اما حتى در قرن پنجم، ماهیت ارتباط بین عدالت (dikaiosune) و نظمى کیهانى بهنحوى که در اشعار هومر بود، روشن نیست. براى اینکه در نزد هومر، عادل (dikaios) باشیم باید این نظم را زیر پا نگذاریم. از اینرو، فضیلتیک عادل در نزد هومر آن است که کارى انجام دهد که نظم مقبول، آن را لازم دارد و در این امر، فضیلت او شبیه هر فضیلت هومرى دیگر است. اما تا اواخر قرن پنجم مىتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا عدالت همان کارى است که نظم تثبیتشده لازم دارد یا نه و مىتوان از اساس با آنچه باید بر طبق «دیک» (dike) عمل کرد تا عادل (dikaios) بود، مخالفت کرد. به همین دلیل، در نمایشنامه فیلوکتتوس، هم نیاپتالموس و هم ادیسه هر یک ادعا دارند که برهان خودش داراى عدالت است و در همان چند سطر، در مورد آنکه حکیم بودن (sophos) و شرمگین بودن (aischros) چیست نیز با هم اختلاف نظر پیدا مىکنند.
در یونان قرن پنجم مجموعهاى از فضیلت-واژههاى (9) مقبول از قبیل دوستى، شجاعت، خویشتندارى، حکمت و عدالت وجود داشت. اما در باره لوازم هریک و در باره اینکه چرا هر کدام را فضیلت دانستهاند، اختلاف گستردهاى وجود دارد، بهگونهاى که کسانى که در استعمال متعارف، بدون تامل، بر آنچه آموختهاند، تکیه دارند، همه به سادگى خود را در دام ناسازگارى خواهند یافت.
دودز (Dodds) ، آدکینز، لوید جونز- که فهرست اسامىشان را مىتوان به یک فهرستبسیار طولانى بسط داد- همه عمدتا تصویر منسجم و در عین حال، متفاوتى از نگرش اخلاقى یونانیان ارائه مىدهند. ولى آنچه هیچکدام به شایستگى بدان توجه ندارند این احتمال است که قاموس و نگرش اخلاقى یونانیان تا حد زیادى نامنسجمتر از آن باشد که ما درک آن را آسان بیابیم. یک دلیل آن روشن است: بسیارى از منابع، متونىاند که در آنها تعریف و تنظیم مکرر و سنجیده واژگان اخلاقى بهچشم مىخورد; متونى که براى لغات، معانى روشنى در نظر مىگیرند که قبلا دارا نبودهاند. فیسلوفان، شعرا و مورخان همه آمادهاند که به این صورت ما را گمراه کنند و ما منابع بسیار کمى در اختیار داریم که از طریق غیر آنها به دست ما رسیده باشد.
بنابراین، ما باید مراقب بیش از حد ساده سخن گفتن در باره «فضایل از دیدگاه یونانیان» باشیم; نه فقط به دلیل آنکه در جایى که باید کلمه «آتنیان» را بهکار بریم غالبا کلمه «یونانیان» را بهکار مىبریم، بلکه همچنین به دلیل آنکه آتنیان دیدگاههاى متعددى دارند. در اینجا باید دست کم، به چهار دیدگاه اشاره کرد: دیدگاه شکاکان، دیدگاه افلاطون، دیدگاه ارسطو و دیدگاه سوگنامهنویسان، بخصوص سوفوکلس.
البته همه آنها مسلم مىدانند که محیطى که فضایل باید در آن بهکار گرفته شود و بر حسب آن تعریف گردد همان «شهر» است. در نمایشنامه فیلوکتتوس، این امر براى داستان ضرورى است که فیلوکتتوس با رهاشدن در یک جزیره متروک به مدت ده سال، نه فقط از مجالستبا انسانها، بلکه علاوه بر آن، از مقام انسانى خود نیز محروم شده است: «شما مرا بدون یار، تنها، بدون شهر، و جسدى در بین احیا گذاشتید.» این تنها سخنپردازى (10) نیست. تصور این مساله که مفهوم دوستى، مجالست و دولت-شهر مؤلفاتى ضرورى براى انسانیتباشند براى ما غریب است و بین ما و این مفهوم شکاف تاریخى عمیقى قرار دارد; مثلا، واژه معادل «تنها» اریموس (eremos) ، ریشه کلمه انگلیسى hermit (به معناى گوشهنشین و معتکف) است و در نزد مسیحیان، حیات یک معتکف (hermit) مىتواند از مهمترین انواع حیات بشر باشد. مفهوم دوستى نیز در ازمنه بعد، در معرض گشتارهاى (11) مداوم قرار گرفت. اما در دنیاى سوفوکلس- جایىکهبسیار اختلافبرانگیز (12) است این دوستى، مجالست و شهروندى جنبههاى ضرورى انسانیت مىباشد و اختلافبرانگیز نیست. در این امر، دست کم، سوفوکلس با دیگر یونانیان همراه است.
پس فرض معمول آتنیان این است که فضایل در محیط اجتماعى دولت-شهر جایگاه خود را داراست. طبق همه دیدگاههاى یونانى، انسان خوب بودن، دست کم بهنحو تنگاتنگى، با شهروند خوب بودن وابسته است. اکنون باید ببینیم فضایلى که انسانهاى خوب و شهروندان خوب را مىسازند و رذایل مقابل آن کدامند.
وقتى ایسقراط پریکل را مدح کرد او را شخصى توصیف نمود که در خویشتندار بودن (sophren) ، عادل بودن ( و حکیم بودن (sophos) بر همه شهروندان تفوق دارد. سخنوران و شعراى فکاهى عموما بخل و فقدان سخاوت را تقبیح مىکنند. در بین یونانیان این یک امر عادى است که انسان آزاد، بدون ترس، حقیقت را بگوید و مسؤولیت افعال خود را بر عهده گیرد. بعضى از نویسندگان یکرو بودن (صاف و سادگى) شخصیت را مدح مىکنند. فقدان حساسیت (13) و فقدان پرهیزگارى غالبا مورد ملامت است; بىنزاکتى (14) نیز همینطور، ولى شجاعت همواره ممدوح است. اما اگر اینها برخى از مهمترین فضایلاند چه چیزى آنها را تبدیل به فضیلت مىکند؟
ما در تلاش براى پاسخ به این سؤال، در صورتى که تنها به آن اوصافى توجه کنیم که ما نیز آنها را فضیلت فرض کردهایم یا آنگونه که قبلا بیان کردم، در صورتى که گستره عدم توافق یونانیان را با یکدیگر نادیده بگیریم در خطر گمراهى فرو مىرویم. بنابراین، من با بیان دو نکته مطلب را شروع مىکنم: اول اینکه تواضع، (15) صرفهجویى (16) و با وجدان بودن (17) را نمىتوان در هیچیک از فهرستهاى فضایل یونانى یافت. دیگر اینکه یکبار دیگر بر تفاسیر بدیلى که براى یگانه فضیلت وحید محتمل است، تاکید نمایم.
نه فقط شرافت و عدالت، بلکه فضیلتى را که نامش «سوفرسون» (sophrosune) - خویشتندارى استباید مورد توجه قرار داد. اصالتا این یک فضیلت اشرافىگرى است. این فضیلت متعلق به انسانى است که مىتواند از قدرتش سوء استفاده کند، ولى این کار را نکرده است. بخشى از این خوددارى، توانایى مهار عواطف خویش است و وقتى این کلمه به زنان نسبت داده شود آن توانایى و تنها آن است که به طور متداول آن را مدح مىکنند. اما بسیار روشن است که این چیزى نیست که ابتدا ایسقراط براى آن پریکل را مدح مىکرد.
در واقع، مدح ایسقراط از پریکل با عنوان «سوفرون» (خویشتندار) را باید با اوصافى که در تقریر توسیدیدس، خود پریکل به آتنىها نسبت مىدهد سازگار بدانیم; یعنى فعالیتبىوقفه در طلب منافع خودشان که انگیزهاى براى کار بیشتر و تلاش زیادتر است. از اینرو، سوفرسون (خویشتندارى) را مىتوان با «پلوپراگمسون» (polupragmosuen) - ابو المشاغل دموکراسى آتنیان و نیز با آرمانهاى اشرافىگرى کف نفس و «هیسوچیا» (hesuchia) یا رفاه همساز دانست. با وجود این، دو آرمان «پلوپراگمسون» (ابو المشاغل) و «هیسوچیا» (رفاه) قطعا خودشان بهنحو بارزى با هم در تضادند، به طورىکه «سوفرسون» (خویشتندارى) اینک در دو طرح اخلاقى به تنها متفاوت، بلکه ناسازگار جاى مىگیرد.
اینک جایگاه «آگون» یا مبارزه را در جامعه یونان باستان بررسى مىکنیم. البته «آگون» سبک خود را در طول زمان تغییر داده است. ابتدا از سال776 ق.م به بعد با شروع بازیهاى المپیک، هر چهار سال یکبار جنگ واقعى بین دولت-شهرها با یک آتشبس موقتبه تعویق مىافتاد و هر جامعه یونانى با قطع نظر از محدوده پراکندگىاش، نمایندگانى را به آنجا اعزام مىکرد. کشتى، دو، اسبدوانى و پرتاب دیسک با شعر و مجسمه مورد تحسین قرار مىگرفت. در اطراف این مرکز مهارتهاى دیگرى نیز رشد کرد و المپیا، که از اساس و همواره معبد زئوس بود، محلى براى بایگانى رکوردها و حفظ توافقنامهها شد. تعریف ضمنى یک یونانى در برابر یک بربر عبارت شد از عضوى از یک جامعه که حق شرکت در بازیهاى المپیک را دارد. اما «آگون» (مبارزه) یک نهاد اساسى نه فقط براى متحد کردن تمامى یونانیان از دولت-شهرهاى مختلف بود، بلکه علاوه بر آن، براى خود دولت-شهرها نیز امرى اساسى بود، جایى که یکبار دیگر شکل «آگون» دستخوشتغییرگردید.بحثدرمجالسقانونگذارى در دموکراسى یونان، مشاجره در باره یک مصیبتنامه، یک قطعه بذلهگویى نمادین (و بسیار جدى) در یک داستان طنز و بالاخره برهانى فلسفى به صورت یک مکالمه از جمله مبارزاتى است که «آگون»بدانهاتغییرشکلیافت.
براى درک هر یک از این موارد به عنوان مظهرى از یک «آگون»، باید دانست که در دنیاى آتنیان مقولات سیاسى، نمایشى (18) و فلسفى بسیار تنگاتنگتر از دنیاى ما با هم مرتبط بودند. سیاست و فلسفه شکلى نمایشنامهاى گرفته بودند، تمرکز نمایشها بر فلسفه و سیاستبود و لازم بود که فلسفه ادعاهاى خود را در عرصه سیاسى و نمایشى عرضه کند. مخاطبان هر کدام در شهر آتن، یکسان و متحد بودند، خود مخاطب یک بازیگر نمایش گروهى و تهیه کننده آن نیز صاحب یک منصب سیاسى بود. فیلسوف تا حد نقش هنرپیشه طنز و تا حد مجازات سیاسى خود را به مخاطره مىافکند. آتنیان مانند ما با مجموعهاى از دستگاههاى سازمانى احاطه نشده بودند; آنان اهداف سیاسى را از طریق عرضه نمایشها دنبال مىکردند و مسائل فلسفى را از هر دو طریق زیر سؤال مىبردند، ولى ما بر خلاف آنان، هم براى عرضه مشاجرات سیاسى و هم براى طرح سیاسیات خودمان در درون مسائل فلسفى، فاقد هرگونه شیوه همگانى و عموما مشترک و گروهى هستیم.
سوفیستهایى همچون تراسیماخوس، آنگونه که افلاطون به تصویر مىکشد، موفقیت را تنها هدف فعل مىانگارند و همه موفقیت را همان کسب قدرت براى رسیدن به هر چه مىخواهند، مىپندارند. بنابراین، فضیلت طبعا به عنوان صفتى تعریف مىشود که موفقیت را تضمین خواهد کرد. اما موفقیت نزد سوفیستها و دیگر یونانیان باید موفقیت در شهر خاصى باشد. از اینرو، اخلاقیات موفقیتبا نوع خاصى از نسبیتگروى یکى مىشود.
موفق بودن موفقیت مخصوص شهر خاصى است و ممکن است در شهرهاى گوناگون، تصورات گوناگونى از فضایل وجود داشته باشد. ممکن است آنچه در شهر دموکراتیک آتن عدالت انگاشته مىشود با آنچه در شهر اشرافىگراى تیبه یا در شهر نظامى اسپارت عدالت تلقى مىگردد، متفاوت باشد. نتیجه سوفسطایى این امر آن است که فضایل در هر شهرى مخصوص همان شهر است. وقتى این نسبیتگروى با این راى ترکیب شود که یک فضیلت صفتى است که ما را به موفقیت فردى رهنمون مىسازد، پیروانش را دچار چند اشکال مربوط به هم مىسازد.
ظاهرا بخشى از محرک اصلى در پس آن راى سوفسطایى این است که در یونان قرن پنجم، تمایل داشتند که تعریفى سازگار و منسجم از اصطلاحات ارزشى اصلى فراهم آورند تا بنیانى براى تربیت جوانان، بخصوص جوانان اشرافى، در موفقیتهاى سیاسى باشد. اما گاهى سوفیستبا پذیرش قاموس ارزشى شهر خاص خویش، خود را در حال استعمال اصطلاحاتى مىیابد که خود، تجسم یک دیدگاه غیر نسبیتگرایانه بوده و با نسبیتگرویى، که او را به استعمال این واژگان سوق داده، ناسازگار است. سوفیستى که اصطلاحاتى همچون «عدالت»، «فضیلت» و «خیر» را بهنحوى تعریف مىکند که به اوصافى که هادى به موفقیت فردى هستند دلالت کنند، اما در عین حال، دوست دارد که براى دستیابى به موفقیت از واژگان متداول استفاده کند، ممکن است متوجه شود که در بعضى احوال، عدالت را مىستاید; چون منظور از عدالتنباید چیزى فراتر از «آنچه به نفع اقویاست»باشدو در حالاتى دیگر، بىعدالتى را در مقابل عدالت مىستاید; چون در واقع عمل به بىعدالتى (آنگونه که عرف مىفهمد) به نفعاقویامىباشد.
در محاوره گرگیاس افلاطون، خود گرگیاس و شاگردش پلوس (Polus) به طور پیاپى، در بحثبا سقراط به دلیل همین نوع ناسازگارى از او شکست مىخورند، در حالى که کالیکلس (Callicles) را نمىتوان به این شکل شکست داد; زیرا کالیکلس آماده است تا دیدگاه خود را با قطع نظر از نتایج قیاسى و با قطع نظر از درجه تخطى آن نسبتبه عرف اخلاقى معمول، به طورى نظاممند تبیین کند. این دیدگاه انسانى را تمجید مىکند که عقل خود را براى تسلط بهکار بسته و سلطه خود را براى ارضاى خواستههاى خود بدون هیچ محدودیتى بهکار مىبرد. سقراط قادر است تا اشکالات این نظر را مطرح کند، اما هیچیک از این اشکالات به قاطعیت ایرادهاى او به گرگیاس و پلوس نیست.
از اینرو، به نظر مىرسد که کالیکلس در فراهمآورى راهى براى حل ناسازگاریهاى افکار عادى یونانیان موفق باشد. آیا دلایل موجهى وجود دارد که ما این راه حل را بپذیریم؟ برخى از نویسندگان بعدى- رواقیون در دنیاى باستان و کانتىها در دنیاى جدید- تصور کردهاند که تنها پاسخ ممکن به کالیکلس در استدلال بر قطع هر ارتباطى بین خواستههاى بشرى و آنچه خیر (یا آنگونه که نویسندگان جدید مىگویند خیر اخلاقى) مىباشد، نهفته است. آنان چنین مىانگارند که اگر آنچه باید انجام دهیم همان چیزى است که خواستههاى ما را برمىآورد پس باید حق با کالیکلس باشد. البته افلاطون از این موضع به کالیکلس حمله نمىکند. در واقع، این امر مورد تردید است که یک یونانى قرن چهارم یا پنجم بتواند بهنحوى نظاممند چنین کارى را انجام دهد; زیرا افلاطون مىپذیرد که مفهوم فضیلت و خیر از یک سو و مفهوم خوشبختى، موفقیت و رسیدن به خواستها از سویى دیگر، بهنحوى انفکاک ناپذیر، به هم پیوستهاند. بنابراین، او نمىتواند این اشکال را بر کالیکلس وارد کند که لزومى ندارد که آنچه خیر استبه خوشبختى و ارضاى خواستها منجر شود; در عوض او باید به مفهوم خوشبختى و ارضاى خواستهها از نظر کالیکلس اشکال کند. لزوم پیگیرى این اشکال اخیر است که مستقیما به علمالنفس (19) محاوره فیدو و جمهورى مىانجامد و علمالنفس این محاورات، بنیانى را براى مفهوم متفاوتى از فضیلت و فهرست تابع آن فراهم مىآورد.
اگر از نظر کالیکلس ارضاى خواستها در زمان حکومتیک ظالم را باید با تسلط بر شهر تامین کرد، از نظر افلاطون، نمىتوان خواستهاى عقلانى را در هیچ شهرى که بالفعل در دنیاى مادى موجود باشد واقعا ارضا نمود، بلکه این امر تنها در یک دولت آرمانىبایکقوام آرمانى میسور است. ازاینرو،بایددقیقابینخیرى که خواستهاى عقلانى سوداى آن را دارند و حیات فعلى در دولت-شهر تفاوت قایل شد.
توصیف افلاطون از انسان با فضیلت را نمىتوان از توصیف او از شهروند بافضیلت جدا نمود. در واقع، این تفکیک نوعى نقص در بیان است. یک فرد نمىتواند به عنوان یک انسان، ممتاز (20) باشد، ولى به عنوان یک شهروند ممتاز نباشد و بالعکس. ولى یک شهروند ممتاز در هیچیک از شهرهاى واقعى، آتن باشد یا تیبه یا حتى اسپارت، یافت نمىشود. در هیچیک از این شهرهاعقلبر خود آن کسانى که حاکم بر شهر هستند، حاکم نیست. اما باید ببینیم که(ازنظرافلاطون) عقل به چه چیزى امر مىکند؟
یکى از حکمهاى عقل این است که هر بخش از نفس باید نقش خاص خود را ایفا کند. بهکار بستن هر نقش خاصى فضیلتى مخصوص است. بنابراین، شهوات جسمانى باید خویشتندارى تحمیلى از سوى عقل را پذیرا باشند; فضیلتى که به این نحو بروز مىکند «سوفرسون» (خویشتندارى) است. دیگر اینکه فضیلت تهورآمیزى که در مقابله با خطرات واکنش نشان مىدهد، وقتى چنان که عقل حکم مىکند، واکنش نشان دهد، به عنوان فضیلتشجاعتیا «آندریا» (andreia) خود را عرضه مىدارد. خود عقل وقتى با تحقیقات دقیق و دیالکتیکى انتظام یابد، بهگونهاى که بتواند تمیز دهد عدالتیا زیبایى بنفسه چیست و بالاتر از همه صور، صورت کلى خیر (21) چیست، فضیلتخاص خویش، یعنى حکمتیا «سوفیا» را عرضه مىدارد.
این سه فضیلت تنها وقتى قابل عرضه است که فضیلت چهارم، یعنى فضیلت «دیکایسون» (عدالت) نیز ارائه گردد; زیرا «دیکایسون» - که مفهوم آن در شرح افلاطون با تمام مفاهیم عصر جدید از عدالتبسیار تفاوت دارد، هر چند «عدالت» ترجمهاى است که تقریبا تمامى مترجمان آثار افلاطون آن را بهکار بردهاند - دقیقا عبارت از فضیلت واگذارى وظایف مخصوص هر بخش نفس به خود آن و نه به بخش دیگر است.
وقتىبعضىازسوفیستهاتنوعوناسازگاریهاى عادى را با نسبیتگروى، به تصور خود، سازگار تعبیر مىکنند، افلاطون نه تنها نسبیتگروى و ناسازگارى، بلکه تنوع را نیز انکار مىکند.
افلاطون نظریه خود را قادر به تبیین تعارضات و ناهماهنگىهاى دولتهاى واقعى و نیز تبیین هماهنگىها و ناهماهنگىهاى منشهاى واقعى مىداند. هم در قلمرو سیاسى و هم در قلمرو شخصى، درگیرى و فضیلتبا یکدیگر مانعةالجمع و ناسازگارند. شاید همین، منشاى براى این نظر افلاطون باشد که هنرهاى نمایشى را دشمنى براى فضایل مىانگاشت. البته براى نظر افلاطون منشاهاى دیگرى نیز وجود دارد که از آن مىگذریم.
افلاطون عمیقا به این نظر ملتزم بود کهیک فضیلت، نه درون شهرونهدرونانسان،نمىتواند با فضیلتى دیگر در تعارض بوده و خیرهاى متعارض نمىتوانند در نزاع باهم موجود باشند. با اینهمه، درست آنچه افلاطون آن را محال مىانگاردنمایشهاىمصیبتوارراممکنمىسازد.
پیش از این، نمایشهاى مصیبتوار، تعارضاتى را که مىتوانست در یک شالوده پس از هومر روى دهد کشف کرده بود. آسخیلوس (Aeschylus) به وظایف متناقض در باره وفادارى به خویشان و وظایف به همان اندازه متناقض در باره الهیاتى که خویشاوندى را ابقا مىنمود، تکیه داشت. اما سوفوکلس بهنحوى روشمند، تعهدات متضاد خیرهاى ناسازگار را، بخصوص در نمایشنامههاى آنتیگون و فیلوکتتوس آشکار کرد و مجموعهاىازسؤالات پیچیده و اساسى را در باره فضایل مطرح نمود.
سؤال دیگر این است که آیا ممکن است در اوضاع و احوال خاصى، دست کم، دستیابى به یک فضیلتبا دستیابى به فضیلتى دیگر مانعةالجمع باشد؟ آیا یک فضیلت مىتواند با فضیلتى دیگر، هرچند به صورت موقت در نزاع باشد و در عین حال هر دو وصف را اصالتا فضیلتبه حساب آورد؟ در اینجا دو مجموعه جواب روشمند براى چنین سؤالاتىوجوددارد.
ریشه یکى از این مجموعه جوابها افلاطون است; کسى که در نظرش فضایل نه تنها با هم سازگارند، بلکه حضور هریک حضور تمام فضایل را لازم دارد. این نظریه محکم در رابطه با وحدت فضایل توسط ارسطو و آکوئیناس بازگویى شد، هرچند آنان با افلاطون- و با هم- در وجوه مهمى اختلاف داشتند. ولى پیشفرضى که هر سه در آن مشترک بودند این بود که یک نظم جهانى وجود دارد که جایگاه هر فضیلت را در یک شاکله کامل و هماهنگ در حیات بشرى معین مىسازد. در حوزه اخلاق، حقیقت، عبارت از انطباق احکام اخلاقى با نظم این شاکله است.
یک سنت متجدد و متضاد عقیده دارد که تنوع و ناهمگنى خیرهاى بشرى به گونهاى است که طلب آن در یک نظم اخلاقى واحد قابل رفع و رجوع نسیت و در نتیجه، هر نظم اجتماعىاى که به چنین رفع و رجوعى مبادرت ورزد یا برترى یک مجموعه از خیر را بر دیگر مجموعهها تحمیل کند، مجبور مىشود وضعیتبشر را به یک حالت مقید و به احتمال زیاد یک تقیید مستبدانه تبدیل کند.
این نظرى است که سر عیسائیا برلین (SirIsaiahBerlin) سرسختانه بر آن اصرار دارد و همانگونه که قبلا تذکر دادم، ریشه آن در مکتوبات وبر (Weber) است. این نظر مستلزم ناهمگنى فضایل و نیز به طور کلى، تمامىخیرهاستونزدچنیننظریهپردازانى گزینش از بین مدعیات متضاد مربوط به فضایل همان جایگاهمحورىرادرحیاتاخلاقىداراست که گزینش از بین تمامى خیرها به طور کلى دارا مىباشد. و هر جا که احکام، گزینههایى از این قبیل را ابراز مىدارند ما نمىتوانیم آنها را به درستیا نادرست توصیف کنیم.
کوشش براى حل تعارضات موجود در مصیبتنامه سوفوکلس منجر به توسل به یک خدا و حکم او مىشود، ولى حکم الهى همواره به جاى آنکه تعارضات را حل کند، آنها را به پایان مىرساند. بین اذعان به حجیت و به نظم جهانى و به ادعاهاى مربوط به حقیقت که منجر به پذیرش فضایل مىشود از یک سو و احکام و تصورات خاص ما در مواضع گوناگون از سوى دیگر، ناهمخوانى وجود دارد و حکم الهى این ناهمخوانى را بدون ایجاد هماهنگى رها مىکند. بجاستیادآور شویم که این جنبه از نظریه سوفوکلس تنها بخشى از شرح او در باره فضایل است; شرحى که دو ویژگى محورى دیگر نیز دارد که قبلا متذکر شدهام:
اولاینکه قهرمان (22) اخلاقى(سوفوکلس) با جامعه و نقشهاى اجتماعىاش رابطهاى دارد که نه رابطه قهرمانان حماسى با آن یکسان است و نه رابطه فردگروى متجدد; زیرا قهرمان اخلاقى سوفوکلس مانند قهرمانان حماسى بدون ملاحظه جایگاهش در نظم اجتماعى، در خانواده، در شهر و در ارتش شهر تروى هیچ چیز نیست. او چیزى است که جامعهاش مىانگارد و در آن نظم اجتماعى، هم به جایگاهى تعلق دارد و هم از آن فراتر مىرود. این تعلق و فراتررفتن او دقیقا با مواجهه و اذعان به نوعى تعارضى که اکنون مشخص کردم، صورت مىپذیرد.
دوم اینکه حیات قهرمانان سوفوکلس درست مانند قهرمانان حماسى داراى صورت خاص روایى خود مىباشد. در اینجا نمىخواهم به این نکته سطحى و واضح اشاره کنم که قهرمانان داستانى سوفوکلس در نمایشنامهها چه چهرههایى هستند; بلکه مىخواهم عقیدهاى را به سوفوکلس نسبت دهم که شبیه عقیدهاى است که رایتر (Righter) به شکسپیر نسبت داده است و آن اینکه: او حیات بشر را به صورت روایات نمایشىتصویر کرده است; چون او حیات بشر را پیش از این داراىصورتروایى-نمایشىخاصىمىانگارد.
بنابر این، تفاوت بین شرح قهرمانى از فضایل و شرح سوفوکلس دقیقا به این اختلاف مىانجامد که ویژگیهاى اساسى حیات و عمل بشرى کدام شکل روایى را به بهترین وجه، به خود مىگیرد. و از این مطلب مىتوان به این فرضیه رسید که عموما اتخاذ یک موضع در مورد فضایل اتخاذ موضعى در مورد ویژگى روایى حیات بشر است.
پىنوشتها:
1- city-state
2- Lemnos ; جزیرهاى در شمالشرقى یونان در دریاى اژه
3- Heracles ; نام پسر زئوس که با انجام دوازده خواسته هرا (خواهر و همسر زئوس) به جاودانگى دستیافت.
4- Oresteia ; پسر آگاممنون و کلایتمنسترا که به کمک خواهرش، الکترا; اورستوس، معشوقه مادرشان، را کشت و با کشتن او از قتل پدرش انتقام گرفت. نمایشنامه اورستوس به سال 458 در آتن توسط آخیلس نگاشته شد. موضوع این مصیبتنامه در باره انتقام، کیفرو عدالت الهى است. وقتى آگاممنون، پادشاه مایسینى، پس از فتح تروى به وطن بازگشت، بدون اینکه بداند خدایان او را به دلیل اعمالگذشتهاش، از جمله قربانى کردن دخترش، ایفیجینیا، نفرین کردهاند، به دست همسرش کلایتمنسترا و معشوقه او به نام آگیستوس، کهپس از او به تخت نشست، کشته شد. کلایتمنسترا در این عمل به دلیل قربانى شدن دخترش تا حدى از حس انتقامجویى متاثر بود. پس از آن، مادر و معشوقهاش توسط پسرش، اورستوس، به انتقام الهى از قتل پدرکشته مىشوند.
5- vendetta ; خصومتیا انتقامگیرى بین دوفامیل یا قبیله که به سبب یک قتل روى داده و با انتقامهاى پى در پى تلافى مىشود.
6- Athena ; در نزد یونانیان باستان، آثینا یا آتنا، خداى مؤنث و حامى آتن و یکى از اعضاى مهم ایزدستان المپیک بود. او از پیشانى خداى اصلى یعنى زئوس و پوشیده از سلاح به دنیا آمد. او فرزند دلبند پدر، خداىجنگ و دوستدار صنایع دستى و کشاورزى بود، علاوه بر آن، به حکمت و درایت نیزشهرت داشت.
7- Theban : اهل تیبه (Thebes) ; نام شهرى در شمال غربى آتن، که در منطقه حکمرانى آگاممنون (مایسنى) قرار داشت. این شهر درقرن چهارم ق.م به اوج قدرت رسیده بود.
8- Corinthian : اهل کورینس; نام شهرى در جنوب یونان و در شمال شرقى جزایر پلوپنزى، این شهر در دوران هومر تاسیسگردید و در قرن ششم و هفتم داراى ثروت وقدرت دریایى فراوانى بود.
9- virtue - words
10- rhetoric
11- transformations
12- contestable
13- sensitivity ; داراى هشیارى نسبتبه حوایج و احساسات دیگران
14- boorishness
15- humility
16- thrift
17- conscientiousness
18- dramatic
19- psychology ; شاخهاى از مابعدالطبیعه که به شناخت نفس و روح و ارتباط حیات و روح با عملکرد بدن مىپردازد.
20- excellent
21- the Form of the Good
22- protagonist
فصل یازدهمعلیهمالسلام فضایل در آتن
ممکن است جوامع قهرمانى، آنگونه که اشعار هومر یا ساگاهاى ایسلند یا ایرلند به تصویر مىکشند، وجود نداشته باشند; اما براى جوامع باستانى و مسیحى، که خود را برآمده از نزاعهاى جوامع قهرمانى مىدانند و موضع خود را تا حدى برحسب این برآیند تعریف مىکنند، باور داشتن وجود این جوامع سرنوشتساز است. هیچیک از اهالى آتن در قرن پنجم نمىتواند آنگونه که آگاممنون یا آشیل رفتار مىکرد عمل نماید. هیچیک از اهالى ایسلند در قرن سیزدهم نمىتواند درست مانند انسانهاى قرن دهم رفتار کند. با اینهمه، ادبیاتدورهقهرمانىبخشاصلىمکتوباتاخلاقى در این جوامع متعاقب را فراهم آورد و بسیارى از چهرههاى اخلاقى و اصلى در این جوامع، به دلیل مشکلاتى که در ارتباط این مکتوبات با عمل واقعى قرار داشتبه منصه ظهور رسیدند.
در بسیارى از محاورات سابق افلاطون، سقراط از یک یا چند تن از آتنیان در باره ماهیتبعضى از فضایل- شجاعت در محاوره لاخس، پرهیزگارى در محاوره اتوفرون و عدالت در جمهورى اول - بهنحوى سؤال مىکند که گویى دیگران را به دلیل ناسازگارى مجرم مىداند. خوانندگان بىتوجه عصر جدید ممکن استبهسادگى در ابتدا چنین بپندارند که افلاطون در حال مقایسه بین حدت نظر سقراط با بىدقتى آتنیان معمولى است; اما هرچه این موارد تکرار مىشود تفسیر دیگرى خود را نمایان مىسازد، و آن اینکه افلاطون در استفاده یونانیان از زبان ارزشى فرهنگشان به یک حالت عدم انسجام کلى اشاره دارد. وقتى افلاطون در جمهورى شرح منسجم و کاملا یکپارچه خود را از فضایل عرضه مىدارد، بخشى از تدابیر او ایناست که میراث هومرى رااز دولت-شهر (1) بیرون ببرد. مىتوان یکى از نقاط آغازین تحقیق درباره فضایل جوامعباستانى را ایجاد ارتباطبین موارد اصلى عدم انسجام در جوامع قهرمانى و پیشینه هومرى آن دانست. اما خواهیمدیدکهاین وظیفه،بهطورچشمگیرى،احتمالا توسسوفوکلس در نمایشنامه فیلوکتتوس (Philoctetes) ، قبلا به انجام رسیده است.
ادیسههمراهنیوپتالموس (Neoptolemus) ، پسر آشیل، به یک ماموریت فرستاده شدند تا کمان جادوئى فیلوکتتوس را بهدست آورند و به فتح تروى کمک نمایند. ادیسه در این نمایشنامه، دقیقا طبق همان معیارهایى رفتار مىکند که در نمایشنامه ادیسه بر رفتارش حاکم است. او به دوستانش نیکى مىکند، و به دشمنانش آسیب مىرساند (یکى از تعاریف عدالت را، که افلاطون در آغاز جمهورى رد مىکند، او مىپذیرد.) اگر او نتواند با شیوهاى صادقانه به آن کمان دستیابد، قوه مکر او شیوههاى فریبکارانه را طراحى مىکند.
در نمایشنامه ادیسه این مکر بدون هیچ ابهامى یک فضیلت تلقى شده است و البته یک قهرمان به دلیل بهکار بستن این فضایل مورد احترام قرار مىگیرد. اما در نظر نیوپتالموس ترفند ادیسه براى گول زدن فیلوکتتوس مایه ننگ است. یونانیان، که فیلوکتتوس را رها کردند تا به مدت نه سال طولانى در لیمناس (2) متحمل رنجشود، به او ظلم بزرگى کردند; اما در مقابل، فیلوکتتوس به نیوپتالموس و ادیسه اعتماد کرد. با اینکه او در آن حال نپذیرفت که براى کمک به یونانیان به تروى بیاید، با وجود این، گول زدن او اشتباه بود. سوفوکلوس با بهکارگرفتن ادیسه و نیوپتالموس، ما را با دو مفهوم ناسازگار از رفتار شرافتمندانه و دو معیار متضاد در رفتار مواجه مىگرداند.
سوفوکلوس هیچ راه حلى براى این تعارض عرضه نمىدارد و این امر در ساختار مصیبتنامه او سرنوشتساز است; این اقدام با مداخله هرکول (3) نیمه خدا، که این اشخاص را از بن بست نجات مىدهد، به جاى اینکه تکمیل گردد، دچار وقفه مىشود. مداخله یک خدا- یا دست کم، توسل به مداخله یک خدا- در مصیبتنامههاى یونان غالبا از عدم انسجام در قاموس و معیارهاى اخلاقى خبر مىدهد. در نمایشنامه اورستیس، (4) قواعد قهرمانى و کهن خصومت، (5) اورستیس را در مورد کشتن کلایتمنسترا، هم امر و هم نهى مىکند. مداخله آتنا (6) و حل مساله بین او و آپلو مفهومى از عدالت را به اثبات مىرساند که مرکز مرجعیت در مسائل اخلاقى را از فامیل و خانواده به شهر منتقل مىکند. در نمایشنامه آنتیگون به نظر مىرسد که خواستههاى فامیل و خواستههاى شهر دقیقا با هم متضاد و ناسازگارند. از اینرو، اولین اقعیتبرجستهاى که باید به حساب آورد تفاوتى است که این نمایشنامه بین مفهوم فضایل قایل است، در زمانى که نخستین اجتماع اخلاقى طبقه خویشاوندان نبوده، بلکه دولت-شهراست، آن هم نه فقط شکل کلى دولت-شهر، بلکه شکل خاص دموکراسى دوره آتن. با اینهمه، بسیار سادهانگارى است که در مورد فضایل، تفاوت بین دیدگاه هومر و دیدگاه عهد باستان را در انتقال از یک شکل اجتماعى به شکلى دیگر بدانیم و این مساله دست کم، به دو دلیل کاملا متفاوت است:
اول اینکه شکلها و حقوق خویشاوندى به صورت اولیه خود بر جاى مانده بود، هرچند در آتن اجمالا تفاوتهایى بین قرون اولیه و قرن پنجم بهچشم مىخورد.
دوم اینکه مفهوم یک فضیلت در آن زمان به نحوى چشمگیر از مفهوم هر نقش اجتماعى خاص مجزا بود.
نیوپتالموس در نمایشنامه سوفوکلس به شکلى با فیلوکتتوس برخورد مىکند که با رفتار پدرش با آگاممنون در «ایلیاد» کاملا فرق دارد. در نظر هومر سؤال از شرافتسؤال از چیزى است که شایسته یک پادشاه مىباشد و در نظر سوفوکلس سؤال از شرافتبه سؤالى در باره آنچهشایستهیکانسانمىباشد،تبدیلشدهاست.
با وجود این، به نظر مىرسد اتفاقى نباشد که سؤال از آنچه شایسته یک انسان است در یک محیط آتنى بروز کرده است - یا کورینسى (8) تا چه رسد به محیط بربرها. توصیف یک انسان خوب تا حد زیادى توصیف ارتباطى است که این انسان با دیگران دارد و شعرا و فلاسفه، هر دو، غالبا در شروح خود، بین ارتباطى که کلى و انسانى استبا ارتباطى که محلى و آتنى است، تمییزى نمىگذارند. مدعا غالبا صریح است; آتن ممدوح است; چون حیات بشر را به تمام معنى، آنگونه که باید، عرضه مىکند. ولى در همین عمل مدح، خصوصیت آتنى از خصوصیت هومرى متمایز است. ممکن استبراى یک انسان هومرى هیچ معیارى بیرونى براى اعتراض به آنچه در بنیادهاى جامعه خودش جارى است، یافت نشود، ولى براى یک انسان اهل آتن مساله پیچیدهتر است. درک او از فضایل براى او معیارهایى فراهم مىآورد که به وسیله آن مىتواند زندگى در جامعه خود را زیر سؤال ببرد و تحقیق کند که آیا این عمل یا سیاست عادلانه استیا آن دیگرى. بهعلاوه، او تشخیص مىدهد که درک خود از فضایل را تنها به ایندلیلداراستکهعضویتاودرآنجامعه چنین درکى در اختیار او قرار مىدهد. از اینرو، سؤال دربارهارتباطبین«یکشهروندخوببودن» و «یک انسان خوب بودن» سؤالى مهم است.
البته همه شواهد این مساله از این قرار است که بیشتر یونانیان، خواه اهل آتن باشند یا جز آن، اگر هم سؤالى برایشان پیش مىآمد، روشزندگىشهرخودشانرابهطورتردیدناپذیرى بهترین روش زندگى براى انسان مىانگاشتند و یونانیان نیز آنچه را در آن سهیم بودند بهوضوح،برترازروشزندگىبربرهامىانگاشتند.
ماهیت «دیکایسون» (dikaiosune) - که ما آن را به «عدالت» ترجمه مىکنیم- از مواردى است که داراى مفاهیم متضادى مىباشد. دیکایسون داراى اشارات هومرى نیز مىباشد، هرچند خود این لفظ در اشعار هومر نیامده است. واژههاى «دیک» (dike) و «دیکایوس» (dikaios) ، که در اشعار هومر آمدهاند، ریشه آن هستند. ممکن است در فرهنگ خودمان واژه «عادل» را بدون هیچ ارجاع یا اعتقادى به یک نظم اخلاقى در جهان، استعمال کنیم، اما حتى در قرن پنجم، ماهیت ارتباط بین عدالت (dikaiosune) و نظمى کیهانى بهنحوى که در اشعار هومر بود، روشن نیست. براى اینکه در نزد هومر، عادل (dikaios) باشیم باید این نظم را زیر پا نگذاریم. از اینرو، فضیلتیک عادل در نزد هومر آن است که کارى انجام دهد که نظم مقبول، آن را لازم دارد و در این امر، فضیلت او شبیه هر فضیلت هومرى دیگر است. اما تا اواخر قرن پنجم مىتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا عدالت همان کارى است که نظم تثبیتشده لازم دارد یا نه و مىتوان از اساس با آنچه باید بر طبق «دیک» (dike) عمل کرد تا عادل (dikaios) بود، مخالفت کرد. به همین دلیل، در نمایشنامه فیلوکتتوس، هم نیاپتالموس و هم ادیسه هر یک ادعا دارند که برهان خودش داراى عدالت است و در همان چند سطر، در مورد آنکه حکیم بودن (sophos) و شرمگین بودن (aischros) چیست نیز با هم اختلاف نظر پیدا مىکنند.
در یونان قرن پنجم مجموعهاى از فضیلت-واژههاى (9) مقبول از قبیل دوستى، شجاعت، خویشتندارى، حکمت و عدالت وجود داشت. اما در باره لوازم هریک و در باره اینکه چرا هر کدام را فضیلت دانستهاند، اختلاف گستردهاى وجود دارد، بهگونهاى که کسانى که در استعمال متعارف، بدون تامل، بر آنچه آموختهاند، تکیه دارند، همه به سادگى خود را در دام ناسازگارى خواهند یافت.
دودز (Dodds) ، آدکینز، لوید جونز- که فهرست اسامىشان را مىتوان به یک فهرستبسیار طولانى بسط داد- همه عمدتا تصویر منسجم و در عین حال، متفاوتى از نگرش اخلاقى یونانیان ارائه مىدهند. ولى آنچه هیچکدام به شایستگى بدان توجه ندارند این احتمال است که قاموس و نگرش اخلاقى یونانیان تا حد زیادى نامنسجمتر از آن باشد که ما درک آن را آسان بیابیم. یک دلیل آن روشن است: بسیارى از منابع، متونىاند که در آنها تعریف و تنظیم مکرر و سنجیده واژگان اخلاقى بهچشم مىخورد; متونى که براى لغات، معانى روشنى در نظر مىگیرند که قبلا دارا نبودهاند. فیسلوفان، شعرا و مورخان همه آمادهاند که به این صورت ما را گمراه کنند و ما منابع بسیار کمى در اختیار داریم که از طریق غیر آنها به دست ما رسیده باشد.
بنابراین، ما باید مراقب بیش از حد ساده سخن گفتن در باره «فضایل از دیدگاه یونانیان» باشیم; نه فقط به دلیل آنکه در جایى که باید کلمه «آتنیان» را بهکار بریم غالبا کلمه «یونانیان» را بهکار مىبریم، بلکه همچنین به دلیل آنکه آتنیان دیدگاههاى متعددى دارند. در اینجا باید دست کم، به چهار دیدگاه اشاره کرد: دیدگاه شکاکان، دیدگاه افلاطون، دیدگاه ارسطو و دیدگاه سوگنامهنویسان، بخصوص سوفوکلس.
البته همه آنها مسلم مىدانند که محیطى که فضایل باید در آن بهکار گرفته شود و بر حسب آن تعریف گردد همان «شهر» است. در نمایشنامه فیلوکتتوس، این امر براى داستان ضرورى است که فیلوکتتوس با رهاشدن در یک جزیره متروک به مدت ده سال، نه فقط از مجالستبا انسانها، بلکه علاوه بر آن، از مقام انسانى خود نیز محروم شده است: «شما مرا بدون یار، تنها، بدون شهر، و جسدى در بین احیا گذاشتید.» این تنها سخنپردازى (10) نیست. تصور این مساله که مفهوم دوستى، مجالست و دولت-شهر مؤلفاتى ضرورى براى انسانیتباشند براى ما غریب است و بین ما و این مفهوم شکاف تاریخى عمیقى قرار دارد; مثلا، واژه معادل «تنها» اریموس (eremos) ، ریشه کلمه انگلیسى hermit (به معناى گوشهنشین و معتکف) است و در نزد مسیحیان، حیات یک معتکف (hermit) مىتواند از مهمترین انواع حیات بشر باشد. مفهوم دوستى نیز در ازمنه بعد، در معرض گشتارهاى (11) مداوم قرار گرفت. اما در دنیاى سوفوکلس- جایىکهبسیار اختلافبرانگیز (12) است این دوستى، مجالست و شهروندى جنبههاى ضرورى انسانیت مىباشد و اختلافبرانگیز نیست. در این امر، دست کم، سوفوکلس با دیگر یونانیان همراه است.
پس فرض معمول آتنیان این است که فضایل در محیط اجتماعى دولت-شهر جایگاه خود را داراست. طبق همه دیدگاههاى یونانى، انسان خوب بودن، دست کم بهنحو تنگاتنگى، با شهروند خوب بودن وابسته است. اکنون باید ببینیم فضایلى که انسانهاى خوب و شهروندان خوب را مىسازند و رذایل مقابل آن کدامند.
وقتى ایسقراط پریکل را مدح کرد او را شخصى توصیف نمود که در خویشتندار بودن (sophren) ، عادل بودن ( و حکیم بودن (sophos) بر همه شهروندان تفوق دارد. سخنوران و شعراى فکاهى عموما بخل و فقدان سخاوت را تقبیح مىکنند. در بین یونانیان این یک امر عادى است که انسان آزاد، بدون ترس، حقیقت را بگوید و مسؤولیت افعال خود را بر عهده گیرد. بعضى از نویسندگان یکرو بودن (صاف و سادگى) شخصیت را مدح مىکنند. فقدان حساسیت (13) و فقدان پرهیزگارى غالبا مورد ملامت است; بىنزاکتى (14) نیز همینطور، ولى شجاعت همواره ممدوح است. اما اگر اینها برخى از مهمترین فضایلاند چه چیزى آنها را تبدیل به فضیلت مىکند؟
ما در تلاش براى پاسخ به این سؤال، در صورتى که تنها به آن اوصافى توجه کنیم که ما نیز آنها را فضیلت فرض کردهایم یا آنگونه که قبلا بیان کردم، در صورتى که گستره عدم توافق یونانیان را با یکدیگر نادیده بگیریم در خطر گمراهى فرو مىرویم. بنابراین، من با بیان دو نکته مطلب را شروع مىکنم: اول اینکه تواضع، (15) صرفهجویى (16) و با وجدان بودن (17) را نمىتوان در هیچیک از فهرستهاى فضایل یونانى یافت. دیگر اینکه یکبار دیگر بر تفاسیر بدیلى که براى یگانه فضیلت وحید محتمل است، تاکید نمایم.
نه فقط شرافت و عدالت، بلکه فضیلتى را که نامش «سوفرسون» (sophrosune) - خویشتندارى استباید مورد توجه قرار داد. اصالتا این یک فضیلت اشرافىگرى است. این فضیلت متعلق به انسانى است که مىتواند از قدرتش سوء استفاده کند، ولى این کار را نکرده است. بخشى از این خوددارى، توانایى مهار عواطف خویش است و وقتى این کلمه به زنان نسبت داده شود آن توانایى و تنها آن است که به طور متداول آن را مدح مىکنند. اما بسیار روشن است که این چیزى نیست که ابتدا ایسقراط براى آن پریکل را مدح مىکرد.
در واقع، مدح ایسقراط از پریکل با عنوان «سوفرون» (خویشتندار) را باید با اوصافى که در تقریر توسیدیدس، خود پریکل به آتنىها نسبت مىدهد سازگار بدانیم; یعنى فعالیتبىوقفه در طلب منافع خودشان که انگیزهاى براى کار بیشتر و تلاش زیادتر است. از اینرو، سوفرسون (خویشتندارى) را مىتوان با «پلوپراگمسون» (polupragmosuen) - ابو المشاغل دموکراسى آتنیان و نیز با آرمانهاى اشرافىگرى کف نفس و «هیسوچیا» (hesuchia) یا رفاه همساز دانست. با وجود این، دو آرمان «پلوپراگمسون» (ابو المشاغل) و «هیسوچیا» (رفاه) قطعا خودشان بهنحو بارزى با هم در تضادند، به طورىکه «سوفرسون» (خویشتندارى) اینک در دو طرح اخلاقى به تنها متفاوت، بلکه ناسازگار جاى مىگیرد.
اینک جایگاه «آگون» یا مبارزه را در جامعه یونان باستان بررسى مىکنیم. البته «آگون» سبک خود را در طول زمان تغییر داده است. ابتدا از سال776 ق.م به بعد با شروع بازیهاى المپیک، هر چهار سال یکبار جنگ واقعى بین دولت-شهرها با یک آتشبس موقتبه تعویق مىافتاد و هر جامعه یونانى با قطع نظر از محدوده پراکندگىاش، نمایندگانى را به آنجا اعزام مىکرد. کشتى، دو، اسبدوانى و پرتاب دیسک با شعر و مجسمه مورد تحسین قرار مىگرفت. در اطراف این مرکز مهارتهاى دیگرى نیز رشد کرد و المپیا، که از اساس و همواره معبد زئوس بود، محلى براى بایگانى رکوردها و حفظ توافقنامهها شد. تعریف ضمنى یک یونانى در برابر یک بربر عبارت شد از عضوى از یک جامعه که حق شرکت در بازیهاى المپیک را دارد. اما «آگون» (مبارزه) یک نهاد اساسى نه فقط براى متحد کردن تمامى یونانیان از دولت-شهرهاى مختلف بود، بلکه علاوه بر آن، براى خود دولت-شهرها نیز امرى اساسى بود، جایى که یکبار دیگر شکل «آگون» دستخوشتغییرگردید.بحثدرمجالسقانونگذارى در دموکراسى یونان، مشاجره در باره یک مصیبتنامه، یک قطعه بذلهگویى نمادین (و بسیار جدى) در یک داستان طنز و بالاخره برهانى فلسفى به صورت یک مکالمه از جمله مبارزاتى است که «آگون»بدانهاتغییرشکلیافت.
براى درک هر یک از این موارد به عنوان مظهرى از یک «آگون»، باید دانست که در دنیاى آتنیان مقولات سیاسى، نمایشى (18) و فلسفى بسیار تنگاتنگتر از دنیاى ما با هم مرتبط بودند. سیاست و فلسفه شکلى نمایشنامهاى گرفته بودند، تمرکز نمایشها بر فلسفه و سیاستبود و لازم بود که فلسفه ادعاهاى خود را در عرصه سیاسى و نمایشى عرضه کند. مخاطبان هر کدام در شهر آتن، یکسان و متحد بودند، خود مخاطب یک بازیگر نمایش گروهى و تهیه کننده آن نیز صاحب یک منصب سیاسى بود. فیلسوف تا حد نقش هنرپیشه طنز و تا حد مجازات سیاسى خود را به مخاطره مىافکند. آتنیان مانند ما با مجموعهاى از دستگاههاى سازمانى احاطه نشده بودند; آنان اهداف سیاسى را از طریق عرضه نمایشها دنبال مىکردند و مسائل فلسفى را از هر دو طریق زیر سؤال مىبردند، ولى ما بر خلاف آنان، هم براى عرضه مشاجرات سیاسى و هم براى طرح سیاسیات خودمان در درون مسائل فلسفى، فاقد هرگونه شیوه همگانى و عموما مشترک و گروهى هستیم.
سوفیستهایى همچون تراسیماخوس، آنگونه که افلاطون به تصویر مىکشد، موفقیت را تنها هدف فعل مىانگارند و همه موفقیت را همان کسب قدرت براى رسیدن به هر چه مىخواهند، مىپندارند. بنابراین، فضیلت طبعا به عنوان صفتى تعریف مىشود که موفقیت را تضمین خواهد کرد. اما موفقیت نزد سوفیستها و دیگر یونانیان باید موفقیت در شهر خاصى باشد. از اینرو، اخلاقیات موفقیتبا نوع خاصى از نسبیتگروى یکى مىشود.
موفق بودن موفقیت مخصوص شهر خاصى است و ممکن است در شهرهاى گوناگون، تصورات گوناگونى از فضایل وجود داشته باشد. ممکن است آنچه در شهر دموکراتیک آتن عدالت انگاشته مىشود با آنچه در شهر اشرافىگراى تیبه یا در شهر نظامى اسپارت عدالت تلقى مىگردد، متفاوت باشد. نتیجه سوفسطایى این امر آن است که فضایل در هر شهرى مخصوص همان شهر است. وقتى این نسبیتگروى با این راى ترکیب شود که یک فضیلت صفتى است که ما را به موفقیت فردى رهنمون مىسازد، پیروانش را دچار چند اشکال مربوط به هم مىسازد.
ظاهرا بخشى از محرک اصلى در پس آن راى سوفسطایى این است که در یونان قرن پنجم، تمایل داشتند که تعریفى سازگار و منسجم از اصطلاحات ارزشى اصلى فراهم آورند تا بنیانى براى تربیت جوانان، بخصوص جوانان اشرافى، در موفقیتهاى سیاسى باشد. اما گاهى سوفیستبا پذیرش قاموس ارزشى شهر خاص خویش، خود را در حال استعمال اصطلاحاتى مىیابد که خود، تجسم یک دیدگاه غیر نسبیتگرایانه بوده و با نسبیتگرویى، که او را به استعمال این واژگان سوق داده، ناسازگار است. سوفیستى که اصطلاحاتى همچون «عدالت»، «فضیلت» و «خیر» را بهنحوى تعریف مىکند که به اوصافى که هادى به موفقیت فردى هستند دلالت کنند، اما در عین حال، دوست دارد که براى دستیابى به موفقیت از واژگان متداول استفاده کند، ممکن است متوجه شود که در بعضى احوال، عدالت را مىستاید; چون منظور از عدالتنباید چیزى فراتر از «آنچه به نفع اقویاست»باشدو در حالاتى دیگر، بىعدالتى را در مقابل عدالت مىستاید; چون در واقع عمل به بىعدالتى (آنگونه که عرف مىفهمد) به نفعاقویامىباشد.
در محاوره گرگیاس افلاطون، خود گرگیاس و شاگردش پلوس (Polus) به طور پیاپى، در بحثبا سقراط به دلیل همین نوع ناسازگارى از او شکست مىخورند، در حالى که کالیکلس (Callicles) را نمىتوان به این شکل شکست داد; زیرا کالیکلس آماده است تا دیدگاه خود را با قطع نظر از نتایج قیاسى و با قطع نظر از درجه تخطى آن نسبتبه عرف اخلاقى معمول، به طورى نظاممند تبیین کند. این دیدگاه انسانى را تمجید مىکند که عقل خود را براى تسلط بهکار بسته و سلطه خود را براى ارضاى خواستههاى خود بدون هیچ محدودیتى بهکار مىبرد. سقراط قادر است تا اشکالات این نظر را مطرح کند، اما هیچیک از این اشکالات به قاطعیت ایرادهاى او به گرگیاس و پلوس نیست.
از اینرو، به نظر مىرسد که کالیکلس در فراهمآورى راهى براى حل ناسازگاریهاى افکار عادى یونانیان موفق باشد. آیا دلایل موجهى وجود دارد که ما این راه حل را بپذیریم؟ برخى از نویسندگان بعدى- رواقیون در دنیاى باستان و کانتىها در دنیاى جدید- تصور کردهاند که تنها پاسخ ممکن به کالیکلس در استدلال بر قطع هر ارتباطى بین خواستههاى بشرى و آنچه خیر (یا آنگونه که نویسندگان جدید مىگویند خیر اخلاقى) مىباشد، نهفته است. آنان چنین مىانگارند که اگر آنچه باید انجام دهیم همان چیزى است که خواستههاى ما را برمىآورد پس باید حق با کالیکلس باشد. البته افلاطون از این موضع به کالیکلس حمله نمىکند. در واقع، این امر مورد تردید است که یک یونانى قرن چهارم یا پنجم بتواند بهنحوى نظاممند چنین کارى را انجام دهد; زیرا افلاطون مىپذیرد که مفهوم فضیلت و خیر از یک سو و مفهوم خوشبختى، موفقیت و رسیدن به خواستها از سویى دیگر، بهنحوى انفکاک ناپذیر، به هم پیوستهاند. بنابراین، او نمىتواند این اشکال را بر کالیکلس وارد کند که لزومى ندارد که آنچه خیر استبه خوشبختى و ارضاى خواستها منجر شود; در عوض او باید به مفهوم خوشبختى و ارضاى خواستهها از نظر کالیکلس اشکال کند. لزوم پیگیرى این اشکال اخیر است که مستقیما به علمالنفس (19) محاوره فیدو و جمهورى مىانجامد و علمالنفس این محاورات، بنیانى را براى مفهوم متفاوتى از فضیلت و فهرست تابع آن فراهم مىآورد.
اگر از نظر کالیکلس ارضاى خواستها در زمان حکومتیک ظالم را باید با تسلط بر شهر تامین کرد، از نظر افلاطون، نمىتوان خواستهاى عقلانى را در هیچ شهرى که بالفعل در دنیاى مادى موجود باشد واقعا ارضا نمود، بلکه این امر تنها در یک دولت آرمانىبایکقوام آرمانى میسور است. ازاینرو،بایددقیقابینخیرى که خواستهاى عقلانى سوداى آن را دارند و حیات فعلى در دولت-شهر تفاوت قایل شد.
توصیف افلاطون از انسان با فضیلت را نمىتوان از توصیف او از شهروند بافضیلت جدا نمود. در واقع، این تفکیک نوعى نقص در بیان است. یک فرد نمىتواند به عنوان یک انسان، ممتاز (20) باشد، ولى به عنوان یک شهروند ممتاز نباشد و بالعکس. ولى یک شهروند ممتاز در هیچیک از شهرهاى واقعى، آتن باشد یا تیبه یا حتى اسپارت، یافت نمىشود. در هیچیک از این شهرهاعقلبر خود آن کسانى که حاکم بر شهر هستند، حاکم نیست. اما باید ببینیم که(ازنظرافلاطون) عقل به چه چیزى امر مىکند؟
یکى از حکمهاى عقل این است که هر بخش از نفس باید نقش خاص خود را ایفا کند. بهکار بستن هر نقش خاصى فضیلتى مخصوص است. بنابراین، شهوات جسمانى باید خویشتندارى تحمیلى از سوى عقل را پذیرا باشند; فضیلتى که به این نحو بروز مىکند «سوفرسون» (خویشتندارى) است. دیگر اینکه فضیلت تهورآمیزى که در مقابله با خطرات واکنش نشان مىدهد، وقتى چنان که عقل حکم مىکند، واکنش نشان دهد، به عنوان فضیلتشجاعتیا «آندریا» (andreia) خود را عرضه مىدارد. خود عقل وقتى با تحقیقات دقیق و دیالکتیکى انتظام یابد، بهگونهاى که بتواند تمیز دهد عدالتیا زیبایى بنفسه چیست و بالاتر از همه صور، صورت کلى خیر (21) چیست، فضیلتخاص خویش، یعنى حکمتیا «سوفیا» را عرضه مىدارد.
این سه فضیلت تنها وقتى قابل عرضه است که فضیلت چهارم، یعنى فضیلت «دیکایسون» (عدالت) نیز ارائه گردد; زیرا «دیکایسون» - که مفهوم آن در شرح افلاطون با تمام مفاهیم عصر جدید از عدالتبسیار تفاوت دارد، هر چند «عدالت» ترجمهاى است که تقریبا تمامى مترجمان آثار افلاطون آن را بهکار بردهاند - دقیقا عبارت از فضیلت واگذارى وظایف مخصوص هر بخش نفس به خود آن و نه به بخش دیگر است.
وقتىبعضىازسوفیستهاتنوعوناسازگاریهاى عادى را با نسبیتگروى، به تصور خود، سازگار تعبیر مىکنند، افلاطون نه تنها نسبیتگروى و ناسازگارى، بلکه تنوع را نیز انکار مىکند.
افلاطون نظریه خود را قادر به تبیین تعارضات و ناهماهنگىهاى دولتهاى واقعى و نیز تبیین هماهنگىها و ناهماهنگىهاى منشهاى واقعى مىداند. هم در قلمرو سیاسى و هم در قلمرو شخصى، درگیرى و فضیلتبا یکدیگر مانعةالجمع و ناسازگارند. شاید همین، منشاى براى این نظر افلاطون باشد که هنرهاى نمایشى را دشمنى براى فضایل مىانگاشت. البته براى نظر افلاطون منشاهاى دیگرى نیز وجود دارد که از آن مىگذریم.
افلاطون عمیقا به این نظر ملتزم بود کهیک فضیلت، نه درون شهرونهدرونانسان،نمىتواند با فضیلتى دیگر در تعارض بوده و خیرهاى متعارض نمىتوانند در نزاع باهم موجود باشند. با اینهمه، درست آنچه افلاطون آن را محال مىانگاردنمایشهاىمصیبتوارراممکنمىسازد.
پیش از این، نمایشهاى مصیبتوار، تعارضاتى را که مىتوانست در یک شالوده پس از هومر روى دهد کشف کرده بود. آسخیلوس (Aeschylus) به وظایف متناقض در باره وفادارى به خویشان و وظایف به همان اندازه متناقض در باره الهیاتى که خویشاوندى را ابقا مىنمود، تکیه داشت. اما سوفوکلس بهنحوى روشمند، تعهدات متضاد خیرهاى ناسازگار را، بخصوص در نمایشنامههاى آنتیگون و فیلوکتتوس آشکار کرد و مجموعهاىازسؤالات پیچیده و اساسى را در باره فضایل مطرح نمود.
سؤال دیگر این است که آیا ممکن است در اوضاع و احوال خاصى، دست کم، دستیابى به یک فضیلتبا دستیابى به فضیلتى دیگر مانعةالجمع باشد؟ آیا یک فضیلت مىتواند با فضیلتى دیگر، هرچند به صورت موقت در نزاع باشد و در عین حال هر دو وصف را اصالتا فضیلتبه حساب آورد؟ در اینجا دو مجموعه جواب روشمند براى چنین سؤالاتىوجوددارد.
ریشه یکى از این مجموعه جوابها افلاطون است; کسى که در نظرش فضایل نه تنها با هم سازگارند، بلکه حضور هریک حضور تمام فضایل را لازم دارد. این نظریه محکم در رابطه با وحدت فضایل توسط ارسطو و آکوئیناس بازگویى شد، هرچند آنان با افلاطون- و با هم- در وجوه مهمى اختلاف داشتند. ولى پیشفرضى که هر سه در آن مشترک بودند این بود که یک نظم جهانى وجود دارد که جایگاه هر فضیلت را در یک شاکله کامل و هماهنگ در حیات بشرى معین مىسازد. در حوزه اخلاق، حقیقت، عبارت از انطباق احکام اخلاقى با نظم این شاکله است.
یک سنت متجدد و متضاد عقیده دارد که تنوع و ناهمگنى خیرهاى بشرى به گونهاى است که طلب آن در یک نظم اخلاقى واحد قابل رفع و رجوع نسیت و در نتیجه، هر نظم اجتماعىاى که به چنین رفع و رجوعى مبادرت ورزد یا برترى یک مجموعه از خیر را بر دیگر مجموعهها تحمیل کند، مجبور مىشود وضعیتبشر را به یک حالت مقید و به احتمال زیاد یک تقیید مستبدانه تبدیل کند.
این نظرى است که سر عیسائیا برلین (SirIsaiahBerlin) سرسختانه بر آن اصرار دارد و همانگونه که قبلا تذکر دادم، ریشه آن در مکتوبات وبر (Weber) است. این نظر مستلزم ناهمگنى فضایل و نیز به طور کلى، تمامىخیرهاستونزدچنیننظریهپردازانى گزینش از بین مدعیات متضاد مربوط به فضایل همان جایگاهمحورىرادرحیاتاخلاقىداراست که گزینش از بین تمامى خیرها به طور کلى دارا مىباشد. و هر جا که احکام، گزینههایى از این قبیل را ابراز مىدارند ما نمىتوانیم آنها را به درستیا نادرست توصیف کنیم.
کوشش براى حل تعارضات موجود در مصیبتنامه سوفوکلس منجر به توسل به یک خدا و حکم او مىشود، ولى حکم الهى همواره به جاى آنکه تعارضات را حل کند، آنها را به پایان مىرساند. بین اذعان به حجیت و به نظم جهانى و به ادعاهاى مربوط به حقیقت که منجر به پذیرش فضایل مىشود از یک سو و احکام و تصورات خاص ما در مواضع گوناگون از سوى دیگر، ناهمخوانى وجود دارد و حکم الهى این ناهمخوانى را بدون ایجاد هماهنگى رها مىکند. بجاستیادآور شویم که این جنبه از نظریه سوفوکلس تنها بخشى از شرح او در باره فضایل است; شرحى که دو ویژگى محورى دیگر نیز دارد که قبلا متذکر شدهام:
اولاینکه قهرمان (22) اخلاقى(سوفوکلس) با جامعه و نقشهاى اجتماعىاش رابطهاى دارد که نه رابطه قهرمانان حماسى با آن یکسان است و نه رابطه فردگروى متجدد; زیرا قهرمان اخلاقى سوفوکلس مانند قهرمانان حماسى بدون ملاحظه جایگاهش در نظم اجتماعى، در خانواده، در شهر و در ارتش شهر تروى هیچ چیز نیست. او چیزى است که جامعهاش مىانگارد و در آن نظم اجتماعى، هم به جایگاهى تعلق دارد و هم از آن فراتر مىرود. این تعلق و فراتررفتن او دقیقا با مواجهه و اذعان به نوعى تعارضى که اکنون مشخص کردم، صورت مىپذیرد.
دوم اینکه حیات قهرمانان سوفوکلس درست مانند قهرمانان حماسى داراى صورت خاص روایى خود مىباشد. در اینجا نمىخواهم به این نکته سطحى و واضح اشاره کنم که قهرمانان داستانى سوفوکلس در نمایشنامهها چه چهرههایى هستند; بلکه مىخواهم عقیدهاى را به سوفوکلس نسبت دهم که شبیه عقیدهاى است که رایتر (Righter) به شکسپیر نسبت داده است و آن اینکه: او حیات بشر را به صورت روایات نمایشىتصویر کرده است; چون او حیات بشر را پیش از این داراىصورتروایى-نمایشىخاصىمىانگارد.
بنابر این، تفاوت بین شرح قهرمانى از فضایل و شرح سوفوکلس دقیقا به این اختلاف مىانجامد که ویژگیهاى اساسى حیات و عمل بشرى کدام شکل روایى را به بهترین وجه، به خود مىگیرد. و از این مطلب مىتوان به این فرضیه رسید که عموما اتخاذ یک موضع در مورد فضایل اتخاذ موضعى در مورد ویژگى روایى حیات بشر است.
پىنوشتها:
1- city-state
2- Lemnos ; جزیرهاى در شمالشرقى یونان در دریاى اژه
3- Heracles ; نام پسر زئوس که با انجام دوازده خواسته هرا (خواهر و همسر زئوس) به جاودانگى دستیافت.
4- Oresteia ; پسر آگاممنون و کلایتمنسترا که به کمک خواهرش، الکترا; اورستوس، معشوقه مادرشان، را کشت و با کشتن او از قتل پدرش انتقام گرفت. نمایشنامه اورستوس به سال 458 در آتن توسط آخیلس نگاشته شد. موضوع این مصیبتنامه در باره انتقام، کیفرو عدالت الهى است. وقتى آگاممنون، پادشاه مایسینى، پس از فتح تروى به وطن بازگشت، بدون اینکه بداند خدایان او را به دلیل اعمالگذشتهاش، از جمله قربانى کردن دخترش، ایفیجینیا، نفرین کردهاند، به دست همسرش کلایتمنسترا و معشوقه او به نام آگیستوس، کهپس از او به تخت نشست، کشته شد. کلایتمنسترا در این عمل به دلیل قربانى شدن دخترش تا حدى از حس انتقامجویى متاثر بود. پس از آن، مادر و معشوقهاش توسط پسرش، اورستوس، به انتقام الهى از قتل پدرکشته مىشوند.
5- vendetta ; خصومتیا انتقامگیرى بین دوفامیل یا قبیله که به سبب یک قتل روى داده و با انتقامهاى پى در پى تلافى مىشود.
6- Athena ; در نزد یونانیان باستان، آثینا یا آتنا، خداى مؤنث و حامى آتن و یکى از اعضاى مهم ایزدستان المپیک بود. او از پیشانى خداى اصلى یعنى زئوس و پوشیده از سلاح به دنیا آمد. او فرزند دلبند پدر، خداىجنگ و دوستدار صنایع دستى و کشاورزى بود، علاوه بر آن، به حکمت و درایت نیزشهرت داشت.
7- Theban : اهل تیبه (Thebes) ; نام شهرى در شمال غربى آتن، که در منطقه حکمرانى آگاممنون (مایسنى) قرار داشت. این شهر درقرن چهارم ق.م به اوج قدرت رسیده بود.
8- Corinthian : اهل کورینس; نام شهرى در جنوب یونان و در شمال شرقى جزایر پلوپنزى، این شهر در دوران هومر تاسیسگردید و در قرن ششم و هفتم داراى ثروت وقدرت دریایى فراوانى بود.
9- virtue - words
10- rhetoric
11- transformations
12- contestable
13- sensitivity ; داراى هشیارى نسبتبه حوایج و احساسات دیگران
14- boorishness
15- humility
16- thrift
17- conscientiousness
18- dramatic
19- psychology ; شاخهاى از مابعدالطبیعه که به شناخت نفس و روح و ارتباط حیات و روح با عملکرد بدن مىپردازد.
20- excellent
21- the Form of the Good
22- protagonist