آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

تشیع به معناى صحیح و معروف آن - یعنى‏اعتقاد به انتخاب حضرت على(ع) به عنوان رهبرى امت اسلامى جهت تکمیل دینى که پیامبراسلام(ص) خود عهده‏دار آن بوده است - از همان مراحل نخستین، با اسلام همراه و همگام بوده و جزئى از رسالتى است که پیامبر گرامى(ص) بدان مامور گردیده است. این اعتقاد از متن اسلام و نیز نصوص رسول اکرم(ص) الهام گرفته است. مجاهدتهاى مخلصانه‏اى که آن بزرگوار در استقرار اسلام و انتشار آن در همه پهنه گیتى به عمل آورد و فداکارى و از خودگذشتگى آن حضرت در برابر همه سختیها و مشکلاتى که در این راه وجود داشت‏به دلیل عظمت این پیام آسمانى بود. (1)
یکى از نویسندگان معاصر مى‏نویسد: «گزاف نیست اگر بگوییم دعوت به تشیع از همان روزى آغاز شد که رهایى‏بخش بزرگ انسانها، محمد(ص)، در همان روز، بانگ و آواز کلمه "لااله‏الاالله" در دره‏ها و کوههاى مکه برآورد; زیرا وقتى آیه "و انذر عشیرتک الاقربین" نازل شد و نبى‏اکرم بنى‏هاشم را گردآورد و به آنها هشدار داد و دل آنان را از خدا بیمناک ساخت و فرمود: "ایکم یوازرنی لیکون اخی و وارثی و وزیری و وصیی و خلیفتی فیکم بعدی؟" چه کسى از شما مرا یارى مى‏کند تا پس از من برادرم و وارثم و وزیرم و وصیم و خلیفه‏ام در میان شما باشد، هیچ‏یک از حاضران به درخواست آن حضرت، جز على المرتضى‏7 پاسخ مثبت نداد. رسول خدا(ص) به آنها فرمود: "هذا اخی و وارثی و وزیری و وصیی و خلیفتی فیکم بعدی فاسمعوا له و اطیعوا" این (على(ع)) برادر و وارث و وزیر و وصى و جانشین من در میان شما پس از من است، سخنان او را بشنوید و فرمان او را اطاعت کنید. بنابراین، دعوت به تشیع و پیروى از ابوالحسن، على(ع)، از سوى صاحب رسالت همگام و همزمان با دعوت به شهادتین صورت پذیرفته است. به همین جهت، ابوذر غفارى شیعه على بود و باید او را چهارمین یا ششمین فردى به‏شمار آورد که به اسلام سبقت جست.» (2)
علامه شرف‏الدین مى‏گوید: توجه شیعه امامیه همیشه در اصول دین و فروع آن به عترت طاهره: بوده است و راى آنان همیشه در فروع و اصول مطابق راى ائمه اطهار: بوده است. (3)
مردم خراسان و تشیع
مردم خراسان هر چند نسبت‏به بسیارى از مسلمانان عرب و غیر عرب با تاخیر اسلام را پذیرفتند و پیام توحید را لبیک گفتند ولى در استقبال از مکتب تشیع و معارف اهل‏بیت(ع) در مقایسه با بسیارى از ملل دیگر جلودار و پیشقراول بوده‏اند. برخى مناطق مهم خراسان از همان آغاز، محتواى اسلام را در قالب تشیع و قرآن مجید را از دست عترت دریافت داشتند و در واقع، قرآن و عترت را دو عنصر مکمل یکدیگر براى تاسیس مکتب توحیدى و بینش الهى شناختند.
یکى از نویسندگان اهل سنت در این باره مى‏نویسد: «مردم خراسان از آغاز طرفدار حکومت و خلافت اهل بیت پیغمبر(ص) بودند. آنان بنى هاشم را بر بنى‏امیه براى خلافت ترجیح مى‏دادند. در میان بنى‏هاشم نیز علویان را مستحق آن مى‏دانستند.» (4)
آغاز نفوذ تشیع در خراسان
غور[سرزمین هزاره] تنها نقطه در فلات ایران و از معدود نقاط جهان‏اسلام‏است که اسلام و تشیع راهمزمان وبا هم پذیرفته است. پس از آنکه سپاه اسلام در زمان خلیفه دوم و سوم‏موفق به تسخیر غور و فتح آن دیار نشدند و این ناحیه به دلیل کوهستانى بودن و داشتن راههاى صعب‏العبور و مردان شجاع و جنگجو در مقابل اعراب مسلمان مقاومت ورزیدند و تسلیم نشدند اما در زمان خلافت امیرالمؤمنین، على(ع)، با رضا و رغبت اسلام آوردند و پرچم و منشور از دست آن حضرت، به سلاطین غور عطا شد. جوزجانى، مورخ دربار غوریان، گزارش مى‏دهد:
«غالب ظن آن است که سلطان غور در عهد امیرالمؤمنین، على (رضى الله عنه)، بر دست على (کرم‏الله وجهه) ایمان آورد و از وى عهد و لوایى بستند و هرکه از آن خاندان به تخت نشستى آن عهد و لواى على بدو دادندى و محبت ائمه اطهار و اهل‏بیت مصطفى(ص) در اعتقاد ایشان راسخ بود.» (5)
مؤلف دیگرى در این باره، با تفصیل بیشترى مى‏نویسد: «مرکز شیعیان غور یا مسلمین غور اولین تمرکز شیعه در بلاد غور بوده است; زیرا بین سنوات 35 تا 40 هجرى مسلمان شده‏اند و در زمان خلافت‏حضرت على(ع) جعدة بن هبیرة المخزومى، که خواهرزاده آن حضرت بود، از طرف وى به حکومت‏خراسان منصوب شد. به خاطر رفتار شایسته جعده، مردم غور از جان و دل به على محبت مى‏ورزیدند. امراى غور، که وضع را کاملا انسانى مى‏یابند، بدون جنگ سر بر خط فرمان على گذارده به دین اسلام مشرف مى‏شوند و به پیشنهاد جعده، فرمانرواى کل خطه خراسان، حضرت على فرمان حکومت‏سرزمین غور را به خاندان شنسب، که از امراى قبلى آن سامان بودند، صادر فرمودند. این فرمان‏نامه قرنها در آن خاندان محفوظ بود و مایه مباهات آن دودمان به شمار مى‏آمد.» (6)
اسلام‏آوردن سلطان و مرکز غور در زمان خلافت على(ع) و اخذ منشور حکومتى و لوا از دست آن حضرت در منابع دیگر نیز آمده و امرى قابل تردید نیست. اما در تاریخ، حدود قلمرو سلطان غور در آن زمان، مشخص نشده و با توجه به موانع ارتباط و دشوارى راههاى مواصلاتى، این احتمال وجود دارد که برخى نواحى آن، هر چند محدود، که در جوار ولایات شمالى و غربى خراسان واقع شده است، پیش از این و همزمان با مردم جوزجان و فاریاب و بلخ و هرات و اسغزاو ایمان آورده و اسلام اختیار کرده باشد.
به هرحال، شاهد فوق، اسلام و تشیع مردم و خاندان سلطنتى غور را بطور صریح بیان مى‏دارد. بنابراین، «غور» اولین نقطه شیعى در فلات ایران است. این امر ناقض ادعاى کسانى است که «قم‏» را اولین مرکز تشیع در ایران دانتسه‏اند با آنکه تصریح کرده‏اند که تشیع آن به ربع آخر قرن اول هجرى بر مى‏گردد. (7)
غور و خلفاى اموى
با شهادت امام على(ع) در سال 40 هجرى و مسمومیت فرزند ارشد و جانشین وى، امام حسن مجتبى(ع)، معاویه حاکم بلامنازع و على‏الاطلاق اسلام گردید. دوران حکومت او و خلافتش چندین ویژگى داشت که تعقیب شدید و شکنجه و کشتار وسیع شیعیان، بویژه بنى‏هاشم و ترویج‏سب و لعن امیرالمؤمنین(ع) یکى از آنها بود. ابن‏ابى‏الحدید درباره سختگیرى معاویه و سایر امویان بر ضد على(ع) و خاندان وى آورده است که آنان صریحا اعلام مى‏کردند: «لا صلاة الا بلعن ابى‏تراب‏»; (8) نمازى که خالى از لعن على باشد نماز نیست. مورخ دیگر مى‏نویسد: «الا یجیزوا لاحد من شیعة على و اهل بیته شهادة‏»; (9) معاویه به عمالش بخشنامه کرد که گواهى هیچ‏یک از خاندان و پیروان على(ع) را روانشمرند.»
امام حسین(ع) به وى نوشت که تو «زیاد» را بر عراق حاکم کردى، در حالى که دست و پاى مسلمانان را قطع مى‏کرد، چشمانشان را کور مى‏نمود و آنها را بر شاخه‏هاى نخل به دار مى‏آویخت. تو به او نوشتى که هر کس بر دین على است او رابکش و او نیزآنها رابه امر تو کشت و مثله کرد. (10)
ویژگى دوم خلفاى اموى تبعیض نژادى و برتر دانستن و ترجیح دادن نژاد عرب بر غیر آن بود. «در عصر امویان، که سیاست نژادى و تفوق تازیان به اوج خود رسیده بود، اعراب همواره موالى (ملل غیر عربى) را با خشم و نفرت دیده و آنها را تحقیر مى‏نمودند و در اثر این رفتار درشت تازیان بود که موالى نسبت‏به امویان بدبین شده در مقابل عرب متحد گردیدند... .» (11)
مساله تبعیض نژادى خلفاى اموى و بالتبع اعراب پس از شهادت امام على(ع)، امرى استثنایى و زودگذر یا مربوط به عصر یکى از خلفاى اموى نیست و از دید مورخان، اعم از دربارى و آزاداندیش، به دور نمانده است، بلکه امرى ریشه‏دار و فراگیر بوده و هیچ‏یک از مورخان درصدد انکار و یا کم‏رنگ جلوه دادن آن بر نیامده‏اند. این در حالى است که اسلام فضیلت را در سایه تقوا دانسته، همه مسلمانان را از هر تیره و نژادى که باشند برادر مى‏خواند و پیامبر(ص) بر اساس همین جهان‏بینى الهى و ایمان توحیدى، سلمان فارسى را جزو اهل‏بیت(ع) و بلال سیاه حبشى را مؤذن خویش قرارداد. (12)
چنان که اشاره شد، مردم و امراى غور در زمان خلافت‏حضرت على(ع) اسلام اختیار کرده و شمه‏اى از اخلاق و سجایاى سیاسى و عدالت اجتماعى وى را در زمان کوتاه حکومتش درک نموده بودند. این شناخت و تجربه، همان‏گونه که آنان را به اسلام خوشبین کرد، موجب شد تا با رضایت و آغوش باز آن را باور نمایند; ارادت و علاقه ماندگار آنان رانیز به خاندان پیامبر(ص) برانگیخت، به‏گونه‏اى که در زمان زمامدارى معاویه، که لعن و سب على(ع) در معابر و مساجد از اعمال رسمى و جزو عبادات تلقى مى‏شد، غوریان تنها مردم مسلمان در جهان اسلام بودند که از این عمل سرباز زدند و درمقابل دستور دستگاه اموى تمرد نشان دادند. این، دلیل روشن ادامه تشیع در این سرزمین در شرایط دشوار خفقان حکومت امویان است.
فخرالدین مبارکشاه، شاعر دربار غوریان، این واقعه را به رشته نظم درآورده است که بخشى از آن در اینجا ذکر مى‏شود:
به اسلام در هیچ منبر نماند که بر وى خطیبى همه خطبه خواند که بر آل یاسین به لفظ قبیح نکردند لعنت‏به وجه صریح دیار بلندش از آن بد مصون که از دست آن ناکسان بد برون از این جنس هرگز در آن کو نگفت نه در آشکار و نه اندر نهفت نرفت اندر آن لعنت‏خاندان از این بر همه عالمش فخر دان (13)
مقدسى در احسن التقاسیم این ویژگى مردم غور را به مردم سیستان نسبت داده ولى این ادعا و گزارش وى در تضاد با مطالب فوق نیست; زیرا همان‏گونه که برخى اشاره کرده‏اند، (14) مقدسى در کتاب جغرافیایى مورد اشاره، غور را جزو سیستان قلمداد نموده و ایالت مستقلى نشمرده است. (15) از این نظر، وى ویژگى مردم غور را براى سیستانى‏ها آورده است. نویسنده دیگرى، که همانند مقدسى در مورد جغرافیا و تقسیمات غور و سیستان، علاوه برآنچه مقدسى گزارش نموده، آورده است که زنانشان (سیستانى‏ها) در روز از خانه خارج نمى‏شوند (16) و این یکى از نشانه‏هاى شیعیان در آن دوره بوده است، چنان‏که درباره زنان دیلم شیعه نیز این مطلب آمده است.
در باره زنان مداین، که از شهرهاى شیعه‏نشین بوده است، مى‏خوانیم: «اهلها فلاحون شیعة امامیة و من عادتهم ان نساءهم لایخرجون نهارا»; (17) مردم مدائن زراعت‏پیشه و شیعه امامیه مى‏باشند و عادت آنان این است که زنانشان در روز از خانه خارج نمى‏شوند.
پایدارى مردم غور بر خط تشیع و ادامه مخالفت آنان با امویان و عمالشان موجب شد که دستگاه حکومت درصدد انتقام برآید. بدین منظور، احتیاج به فریب افکار عمومى و توجیه سپاهیان داشت. بنابراین، در سال‏47ه، ارتداد مردم غور را شایع کرد و با سپاهى عظیم، عزم تاراج و سرکوب آن را نمود. ابن ایثر در این باره گزارش مى‏دهد: «و فى هذه السنة [47] سار الحکم بن عمرو الى جبال الغور فغزا من بها و کانوا ارتدوا فاخذهم بالسیف عنوة و فتحها و اصاب منها مغانم کثیره و سبایا و لما رجع الحکم من هذه الغزوة مات بمرو»; (18) در این سال، [47ه] حکم بن عمرو به سوى کوهستان غور لشکر کشید، با اهالى آن ستیز نمود و چون آنان مرتد شده بودند وى با آنان از راه زور شمشیر پیش آمد و دروازه‏هاى آنجا را گشود و غنایم و اسیران فراوانى به چنگ آورد. وى پس از بازگشت در شهر مرو فوت کرد.
کسانى که مطالعاتى در تاریخ اسلام، بویژه حکومتهاى اموى و عباسى، دارند به خوبى واقفند که حربه تکفیر و ارتداد و اتهام به زندقه و بى‏دینى چگونه همواره به عنوان وسیله کارساز و مؤثر سیاسى در دست‏حاکمان قرار داشته و با کمک آن براى نابودى و از میان برداشتن مخالفان و توجیه سیاست‏خشن و سرکوبگرانه و قساوت خود اقدام مى‏کرده‏اند. در حالیکه اتهام و تبلیغات سوء آنان هیچ‏گونه واقعیتى نداشته و صرفا براى فریب و تزویر به کار مى‏رفته است.
مخالفت مردم غور با خلفاى اموى هرچند ناشى از تشیع آنان بود اما این مخالفت منحصر بدین نقطه کوهستانى خراسان نبود، بلکه سراسر این منطقه را فرا گرفته بود، چنان‏که یکى از پژوهشگران مى‏نویسد: «خراسان در قرن اول و دوم هجرى، بزرگترین کانون ضدیت‏با امویها بود. نه تنها شیعیان بطور نسبتا وسیع در نقاط مختلف آن گسترده بودند، بلکه گروههایى از قبیل خوارج، شعوبیه و هواداران بنى‏عباس در نقاط جهان پناهگاه امن براى هاشمیین محسوب مى‏شد. از اینرو، بنى‏عباس دعاة و مبلغین خویش را در اطراف خراسان گسیل داشت تا نیروى عظیمى بر ضد امویان فراهم گردید. در مناطقى چون بلخ، بامیان، بدخشان، طالقان، فراه، غور (هزارجات)، مرورود، کابل و هرات هواداران خاندان رسالت (ع) جمعیت قابل توجهى را تشکیل مى‏دادند. نطفه چند قیام و نهضت ضد اموى و بعدتر ضد عباسى در خراسان بزرگ منعقد گردید.» (19)
مرو و تشیع
مرو که یکى از شهرهاى خراسان بوده در تاریخ نام آشنا و جا افتاده‏اى است. این شهر همزمان با ورود اسلام مرکز حکمرانى ماهویه مرزبان بود. طبرى در حوادث سال‏36 ه، آمدن وى را نزد حضرت على(ع) آورده است. حضرت به دست وى مکتوبى داد که در آن خطاب به مردم مرو آمده است: «بسم الله الرحمن الرحیم سلام على من اتبع الهدى اما بعد فان ماهویه ابراز مرزبان مرو جائنی و انی رضیت.» (20)
برخى ماهویه مرزبان را با سلطان غورى از یک خاندان دانسته و احتمال داده‏اند که هر دو یکجا نزد حضرت على(ع) رفته به آیین اسلام گرویده‏اند. (21) لکن از منبع مذکور و سایر منابع استفاده نمى‏شود که امیر نامبرده در محضر آن حضرت ایمان آورده و یا پس از آن مسلمان شده باشد، بلکه بر تداوم صلحى که وى پیش از آن، با فرمانده اسلامى مستقر در آن ناحیه (ابن‏عامر) داشته است، اشاره دارد. این امر با آنکه زمینه تشیع را در آن خطه خراسان نشان مى‏دهد ولى اسلام آوردن وى را نزد امام على(ع) بدون پشتوانه تاریخى جلوه مى‏دهد.
خراسان شمالى و تشیع
از یک سو، اعتقادى که علویان و شیعیان درباره خلافت و تداوم آن داشتند و از سوى دیگر، فساد، ظلم و بدعتهاى امویان موجب شد که آنان هیچ‏گاه دستگاه حاکم را مشروع ندانسته و از آن راضى نباشند و در صورت امکان، تنفرشان را اظهار نمایند و قیام کنند; شهادت مظلومانه حسین و یارانش: در کربلا مهمترین و معروفترین آن بود. این قیام، که عمق مظلومیت اهل‏بیت پیامبر: را نشان داد، پرده از چهره مدعیان خلافت اسلامى برداشت و در ترویج و تعمیق تشیع اثرى بسیار بزرگ و جاویدان بخشید. اما مظلومیت‏بنى‏هاشم، بویژه خاندان على(ع) و شیعیان، با شهادت حسین‏بن على(ع) و زوال روز عاشورا (60 هجرى) پایان نیافت، بلکه بر میزان مظلومیت و آزار آنان افزوده شد و مخالفت و اعتراض آنان نیز ادامه یافت. (22)
یکى از قیامهاى علویان، که پس از قیام امام حسین(ع) در تاریخ ثبت‏شده است و اثر قابل توجهى از خود بر جاى گذاشته، قیام زید بن على بن الحسین(ع) در سال 121 یا 122 ه است. در میان سپاه او، تعداد فراوانى خراسانى حضور داشتند. (23) این به نوبه خود، میزان آمادگى و استعداد این خطه را براى پذیرش دعوت شیعى به نمایش مى‏گذارد. پس از شکست قیام زید و شهادت وى بر کثرت و جرات شیعیان خراسان اضافه شد، چنان‏که یعقوبى مى‏نویسد: «هنگامى که زید به شهادت رسید در میان شیعیان خراسان حرکتى پدید آمد. آنها مسائل خویش را آشکار کردند. لذا، کسان زیادى به نزد آنها آمدند و به آنها متمایل شدند، آنها نیز جرایم اموى‏ها را در حق آل رسول‏9 براى مردم بیان مى‏کردند. در آن میان، شهرى نبود، مگر آنکه این خبر فضاى آن را آکنده بود.» (24)
مؤلف تاریخ تشیع در ایران پس از نقل گزارش یعقوبى، مى‏نویسد: «از این تعبیر روشن مى‏شود که چرا یحیى بن زید به طرف خراسان رفت; او به امید استفاده از نیروهایى بود که گرایش شیعى داشتند.» (25)
یحیى بن زید خراسان را مناسبترین نقطه براى قیام خویش دانست و پس از شهادت پدرش راهى آن سرزمین شد. وى در این سفر مسیر خاصى براى رسیدن به بلخ انتخاب نمود که خود حکایت از وجود شیعیان و علاقه‏مندان اهل‏بیت(ع) در مسیرش دارد. حضرت ابتدا به سمت مدائن رفت. سپس به رى وارد شد. پس از مدتى توقف از راه سرخس به بلخ فرود آمد. در این شهر، در خانه یکى از شیعیان به نام حریش بن عمر بن داود سکنى گزید.
حکومت اموى، که از زمینه مساعد قیام و تشیع در خراسان نگرانى داشت، از متوارى شدن یحیى و رفتن وى به سوى خراسان وحشت‏زده شد و بدون تاخیر، دستور دستگیرى حضرت و خنثى نمودن طرح جنبش او را صادر نمود. ماموران حکومت در بلخ از محل سکونت او اطلاع یافته از حریش، وى را سراغ گرفتند. نامبرده در مقابل تهدید و شکنجه عمال نصر بن سیار، حاکم خراسان، مقاومت ورزید و از دادن هرگونه اطلاعات خوددارى نمود، بنابه گزارش ابن اثیر، پس از آنکه حریش به چنگ نصربن سیار افتاد نصر از وى یحیى را مطالبه نمود. حریش گفت: من از او اطلاعى ندارم. سپس نصر دستور داد تا او را ششصد تازیانه بزنند. حریش با این حال گفت: به خدا سوگند اگر در زیر پایم باشد به شما نشان نخواهم داد. (26) سرانجام پسر حریش از مرگ پدر ترسید و موجب شناسایى حضرت یحیى شد. آن حضرت پس از دستگیرى، زندانى شد. مدتى را در زندان سپرى کرد و سرانجام از زندان فرار نمود. (27)
به نظر مى‏رسد که یحیى دراین حرکت، غافلگیر شده و فرصت کافى براى بسیج نیرو و جمع‏آورى و توجیه شیعیان خراسان، پیدا نکرده بود. لذا، پس از زندان ظاهرا از قصد قیام منصرف شد، همراه تعداد هفتاد نفر از پیروانش به سوى بیهق رهسپار گردید و در مسیرش با عمرو بن زراره، حاکم نیشابور، که با ده هزار نفر براى جنگ با او بسیج‏شده بودند، مواجه شد. یحیى در این جنگ با کشتن فرمانده سپاه نیشابور و وارد کردن تلفات زیاد، آنان را شکست داد و به سوى هرات بازگشت.
شکست لشکر عمرو و کشته شدن وى به خوبى نشانگر محبوبیت‏یحیى در میان مردم و عدم آمادگى آنها براى جنگ بر ضد یحیى مى‏باشد. او مدتى در هرات به سر برد و پس از آن، به سوى جوزجان رهسپار شد. اهالى این شهر و اطراف آن و گروهى از مردم طالقان، فاریاب و بلخ به او ملحق شدند. ابوالفرج اصفهانى به جریان جالبى اشاره نموده که نشانگر نهایت اخلاص و تشیع مردم خراسان است: «هنگامى‏که یحیى آزاد شد و زنجیرش را باز کرد جمعى از متمولین شیعه نزد آهنگرى که بند از پاى حضرت گشوده بود، رفتند و درخواست کردند تا زنجیر وى را به آنان بفروشد و در قیمت آن به رقابت پرداختند; مرتب مبلغ بر قیمت آن مى‏افزودند تا اینکه آن را به بیست هزار درهم رساندند. آهنگر ترسید که مبادا این خبر شایع شود و مقامات حکومتى آن را از وى بگیرند. لذا، به آنان گفت: قیمت را به‏طور جمعى و سهامى بپردازند. آنان راضى شدند و آن را پرداختند. آهنگر زنجیر را ریز ریز نمود و در میانشان تقسیم کرد. خریداران بدان تبرک جسته و از آن به عنوان نگین انگشتر استفاده نمودند.» (28)
سرانجام مسلم بن احوز هلالى مامور سرکوب حضرت یحیى شد. در ناحیه جوزجان با حضرت درگیر شد. تعداد یاران یحیى با لشکر مسلم قابل مقایسه نبود. آنان تا آخرین نفر مقاومت کردند و سرانجام آن را حضرت شربت‏شهادت نوشید. (29)
جسد مطهر آن حضرت مدتها بر شاخه درختى در یکى از چهار راههاى جوزجان آویزان بود. شیعیان از ترس و وحشت عمال اموى، که به شدت مراقب اوضاع و دستگیرى شیعیان بودند، نتوانستند آن را پایین بیاورند تا اینکه پس از قیام سراسرى مردم خراسان و براندازى رژیم اموى موفق شدند آن را با عزت و احترام کفن و دفن کنند بر آن نماز گزارند. (30)
شهادت یحیى در توجه مردم خراسان به اهل بیت(ع) و تشدید مخالفت آنان نسبت‏به رژیم نژادپرست و غاصب اموى تاثیر محسوسى گذاشت. آنان هنوز عزادار زیدبن على‏8، پدر یحیى، بودند که در سوگ یحیى نشستند. عواطف آنان نسبت‏به علویان فزونى یافت و تنفرشان از نظام موجود مضاعف شد. در نتیجه، آنان را براى انتقام خون یحیى و اعاده حقوق بنى‏هاشم و اضمحلال امویان مهیا ساخت. عکس‏العمل مردم پس از شهادت آن بزرگوار شاهد این واقعیت است. مسعودى در این باره مى‏نویسد:
« به محض اینکه از شدت اختناق و ارهاب حاکم اموى کاسته شده و مردم خراسان احساس امنیت نمودند، به مدت هفت روز در مناطق دور و نزدیک براى یحیى بن زید عزادارى کردند و در آن سال هر فرزندى که به دنیا آمد به علت اندوه و دردى که از این حادثه بر مردم خراسان وارد شده بود، اسمش را یحیى یا زید گذاشتند.» (31)
اصفهانى مى‏گوید: «مردم خراسان به سبب شهادت یحیى، جامه‏هاى‏سیاه پوشیدند وازآن‏پس شعارشان شد». ابن‏اعثم اضافه‏مى‏کند: «تمام شهرهاى خراسان سیاه‏پوش شد و در عزاى زید بن على و یحیى بن زید عزادارى و گریه مى‏نمودند و شهادت آنها را یادآور مى‏شدند.» (32)
این گزارشها خراسان را آماده یک حرکت اعتراض‏آمیز عمومى و انقلاب سراسرى نشان مى‏دهد. ناگفته پیداست که خراسانیان تشیع را با یحیى و زید مترادف مى‏شمردند و عبارت از متابعت آنان مى‏دانستند. عشق خود را نیز به پیامبر و خاندان بزرگ وى: با سوز و گداز و سوگوارى مصایب آن دودمان و تبعیت از حضرت یحیى نشان مى‏دادند ولى تشیع مانند امروز مشخصات کلامى و فقهى جامع و مانع خود را مانند سایر مذاهب باز نیافته بود.
به دلیل تشیع مردم خراسان و آمادگى آنان براى براندازى حکومت امویان و انتقام خون یحیى بود که رهبر و مؤسس سلسله عباسیان داعیان خود را به سوى خراسان فرستاد و تاکید نمود که خراسان مناسبترین نقطه جهان اسلام براى انقلاب رهایى‏بخش و قیام موفق براى اسقاط دولت‏شام است. وقایع بعدى صحت این ادعا و دقت وى را به اثبات رساند.
همان‏گونه که اشاره شد، شیعیان پس از آب شدن یخهاى استبداد و خفقان اموى، جسد مطهر حضرت یحیى را تدفین نمودند و برآن نماز گزاردند. روستاى محل دفن وى، که در گذشته به نام «قراغو» (33) یا «بغوى‏» (34) معروف بود، پس از شهادت و دفن آن امام در آن محل، به نام امام خود معروف شد که در شرق شهر سرپل، در بین بلخ و میمنه واقع شده است.
بر روى سنگى، که در سالهاى بعد بر مزار آن حضرت نصب شده و اکنون موجود و داراى افتادگى فراوانى است، چنین نوشته شده: «بسم الله الرحمن الرحیم هذا قبر السید یحیى بن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى‏طالب رضوان الله علیه قتل بادغوى فى یوم الجمعه فى شهر شعبان المعظم، سنة خمس و عشرین و مائة قتله مسلم بن احوز فى ولایة نصربن سیار فى ایام ولید بن یزید لعنهم الله مما جرى على ید ابى‏حمزه احمد بن محمد غفر الله و لوالدیه... مما امر ببناء هذه القبة الشیخ الجلیل ابوعبدالله محمد بن شادان الفارسى (القاوسى؟) حشره الله مع محمد و اهل بیته... مما عمل الترمذى غفرالله له و لوالدیه برحمتک یا ارحم الراحمین... الامیر ابى‏بکر و الامیر محمد بن احمد و احشرهم مع محمد المصطفى... محمد بن شادان الفارسى ابتغاء ثواب الله و تقربا الى رسول الله و... لاهل بیته الطیبین.» (35)
پى‏نوشتها:
1- هاشم معروف‏الحسینى، تصوف و تشیع، ترجمه سید محمد صادق عارف، مشهد، آستان قدس،1369، ص 54 و 55 / محمد حسین کاشف‏الغطاء، اصل الشیعه و اصولها، نجف، بى‏نا، 1355 ق، ص 68
2- محمد حسین مظفر، تاریخ شیعه، ترجمه سیدمحمد باقر حجتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 41 و 42
3- سید شرف‏الدین عاملى، مذهب و رهبر ما، ترجمه مصطفى زمانى، تهران، خزر، ص 494 و 495
4- عبدالحى حبیبى، تاریخ مختصر افغانستان، ج 1، کابل، انجمن ادب و تاریخ افغانستان، ص 98
5- منهاج‏السراج جوزجانى، طبقات ناصرى، تصحیح عبدالحى حبیبى، تهران، دنیاى کتاب، ص‏319 و 320/ عبدالحى حبیبى، پیشین
6- على اکبر تشیید، هدیه اسماعیل یا قیام السادات، تهران، بنگاه مجله تاریخى اسلام، 1331، ص‏6
7- رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1371، ص‏117
8- ابن ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، بیروت، داراحیاء التراث العربى،1387 ق، ج 2، ص 202
9- محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج‏6، بیروت، دارالتراث،1387، ص‏146
10- محمد بن سعد، طبقات الکبرى، ج 5، بیروت، دارالکتب‏العلمیه ، ص 71
11- عبدالحى حبیبى، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، تهران، دنیاى کتاب،1363، ص‏239 و 240
12- رسول جعفریان، پیشین، ص‏49 و 50 و تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 384 به‏بعد / عبدالحى حبیبى، پیشین، ص 238
13- میرخواند هروى، روضة الصفا، ج 4، تهران، کتابفروشى مرکزى، بى‏تا، ص‏99
14- معین‏الدین اسفزارى، روضات الجنات فى اوصاف مدینه هرات، به سعى محمد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، بى‏تا، ص 355 -356
15- مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، لندن،1906، ص 305
16 و17- ذکریا قزوینى، آثارالبلاد و اخبار العباد، بیروت، دار بیروت للطباعة و النشر، بى‏تا، ص 202
18- ابن‏اثیر، الکامل، ج 2، بیروت، دارصادر، ص 478
19- حسین‏على یزدانى، تاریخ هزارها، بى‏جا، بى‏نا، 1368، ص‏39
20- طبرى، پیشین، ج 4، ص‏557
21- عبدالحى حبیبى، پیشین، ص 128
22- کامل شیبى، الصلة بین التشیع و التصوف، مصر، دارالمعارف، ص‏96
23- مسعودى، مروج الذهب، ج‏3، بیروت، دارلکتب العلمیه،1406 ق، ص 250
24- ابن‏واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، بیروت، دارصادر، ص‏326
25- رسول جعفریان، پیشین، ص 138
26- ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 271
27- ابن واضح یعقوبى، پیشین، ص 262
28- ابوالفرج الاصبهانى، الاغانى،، ص 105
29 و 30- ابن‏اعثم، الفتوح، ج 4، بیروت، دارالکتب‏العلمیه،1406 ق، ص 325 -326، ص 348
31- مسعودى، پیشین، ج‏3، ص‏213
32- ابوالفرج الاصبهانى، پیشین، ص 108
33- عبدالحى حبیبى، پیشین، ص‏186
34- حسین‏على یزدانى، پیشین، ص 40
35- عبدالحى حبیبى، پیشین، ص‏187

تبلیغات