موانع و مشکلات تاریخنگارى شیعه
آرشیو
چکیده
متن
تاریخ به دلیل اهمیت و ارزشش در اسلام، مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفته است. بىشک، شیعیان و رهبران گرانقدر شیعه نیز از ارزش و اهمیت آن غافل نبودهاند و حتى با انگیزههایى قوى، تاریخ را مورد توجه خود قرار دادهاند که به اختصار، به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1- بخش قابل ملاحظهاى از قرآن کریم در باره حوادث تاریخى است. قرآن همچنین به پیروان خود تاکید مىکند که این حوادث و امثال آنها را مورد توجه قرار دهند و آنگونه که خود قرآن تصریح مىفرماید، هدف از ذکراین حوادث در یک کلمه خلاصه مىشود و آن «عبرت گرفتن» و انتخاب راه صحیح براى زندگى کردن است.
رهبران دینى ما در این راستا، توجه به تاریخ را مورد تاکید قرار دادهاند. به عنوان نمونه، على(ع) در نامه معروفش به امام حسن(ع)، به صراحت، بر توجه به تاریخ گذشتگان و ارزش معنوى آن تاکید مىکند:«پسرکم، هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بودهاند، نزیستهام، اما در کارهاشان نگریستهام و در سرگذشتهاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیدهام تا چون یکى از آنان گردیدهام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان درستبه دست آوردهام، گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به سربردهام.» (1)
2- سنت پیامبر گرامى اسلام(ص) در قرآن به روشنى، به عنوان «اسوه» و «الگوى مسلمانان» معرفى شده است: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا» (احزاب: 21); قطعا، براى شما در (اقتدابه) رسول خدا سرمشقى نیکوست; براى آنکس که به خدا و روز باز پسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مىکند. «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران: 31);بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد. «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمعنه فانتهوا»;(حشر:7) و آنچه فرستاده خدا به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید.«و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى» (نجم:3 و 4); او از سر هوى سخن نمىگوید. این سخن جز وحى نیست.
بنابراین، سعى شیعیان و رهبران آنها همیشه بر حفظ و نگهدارى این سنتبوده و در این زمینه بیشترین تلاش را کردهاند. رهبر شیعیان جهان، حضرت على(ع)، بهترین راه رستگارى و تنها چیزى را که مىتواند جامعه و حاکمیت آن را از انحراف دور نگهدارد پیروى از سنت رسولالله(ص) مىداند. با مراجعه به نهجالبلاغه به این نکته برمىخوریم که آن حضرتبخش عظیمى از خطبههاى خود را به احیاى سنت پیامبر(ص) اختصاص داده است و در عمر کوتاه حکومتش سعى و اهتمام داشت که سنت فراموش شده پیامبر(ص) را زنده کند و آن را ملاک تمییز حق و باطل قرار مىداد. هدف آن حضرت تفهیم این حقیقتبه مردم زمان خود و آیندگان بود.
در خطبه159 نهجالبلاغه، پس از بر شمردن بخشى از سنتهاى پیامبر اکرم(ص)، در باره ارزش و اهمیتسنت آن حضرت مىفرماید: «به پیامبر پاک و نیکویت اقتدا کن و از آن حضرت پیروى نما; زیرا آن حضرت براى کسى که بخواهد پیروى کند، سزاوار پیروى است و براى کسى که بخواهد خود را منتسب به آن حضرت کند، انتسابى شایسته است. محبوبترین بندگان نزد خدا کسى است که از پیامبرش پیروى کند.» (2)
به طور قطع، مىتوان گفت که بخش عظیمى از این سیره را تنها با کمک گرفتن از تاریخ مىتوان حفظ کرد و به آیندگان انتقال داد تا همه بتوانند به سنت پیامبر(ص) تاسى کنند. بنابراین، مىتوان گفت: اگر تاریخ وسیلهاى براى فهم قرآن و ساختن انسانها و حفظ سیره و سنت عملى پیامبر(ص) است اهلبیت آن حضرت: و پیروان آنها باید بیشترین استفاده را از این وسیله کرده باشند و اگر تاریخ مىتواند گذشته سیاه خاندان اموى و همفکران و همراهان آنها را براى امت اسلامى روشن کند تا فریب ریاکاریهاى آنها را نخورند به یقین، ائمه: و پیروان آنها از آن استفاده کردهاند و مىکنند.
با مراجعه به کتب فهرست، مانند فهرست نجاشى و فهرستشیخ طوسى، به این نکته اساسى و ارزشمند مىرسیم که شیعیان نهایتسعى خود را در انجام این امر مهم نموده و آثار ارزشمندى از خویش به یادگار نهادهاند. گرچه در اثر برخى عوامل و حوادث، بیشتر این آثار از بین رفته و به دست ما نرسیده است ولى با وجود این، باید به این حقیقت تلخ اعتراف کنیم که در مقایسه با سایر مسلمانان، آثار شیعیان چه از نظر کیفى و چه از نظر کمى، قابل مقایسه نیست.
در اینجا، این سؤال اساسى به ذهن خطور مىکند که چرا شیعیان تاریخى جامع و صحیح از اسلام، یعنى زندگى پیامبر(ص) و سنت آن حضرت و ائمه اطهار: تدوین ننمودهاند که امروز ما با مشکلات عدیدهاى که ناشى از این نقصان است، روبرو نشویم؟
نوشته حاضر سعى دارد جوابى، هر چند مختصر، به این سؤال بدهد و تبیین نماید که شیعیان در راه ثبت تاریخ، با مشکلات و موانع بزرگى روبهرو بودهاند و این امکان براى آنها وجود نداشته است که به ثبت و ضبط تاریخ به نحو مطلوب بپردازند.
با وضعیتى که از نظر سیاسى، بر جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر(ص) حاکم بود، امکان بیان حقایق کمتر وجود داشت; زیرا طرفداران حق، بخصوص شیعیان، تحت انواع فشارهاى سیاسى، نظامى و تبلیغاتى قرار داشتند. اینک در حد امکان و به اختصار، به بعضى از این مشکلات اشاره مىکنیم.
پیش از آنکه به بررسى مشکلاتى بپردازیم که متوجه شیعیان - بهطور خاص - بوده، لازم استبه این مشکل اساسى توجه داشته باشیم: مشکل بزرگى که نه فقط به شیعیان، بلکه به تاریخ نیز اختصاص نداشت و مصیبتى بود که متوجه فرهنگ عمومى اسلام گردید و خسارت جبرانناپذیرى بر پیکر سنت پیامبر(ص) وارد ساخت منع کتابتحدیث از سوى خلفا، بخصوص خلیفه دوم، بود که تا یک قرن ادامه پیدا کرد. گرچه شیعیان خود را ملزم به این منع نمىدیدند ولى از آثار شوم آن نیز کاملا در امان نبودند. در این زمینه، همچنین در باره انگیزهها و آثار مخرب منع کتابتحدیثبر فرهنگ اسلام، کتابها و مقالات فراوانى از سوى علما و محققان فریقین نوشته شده که نیازى به تکرار آنها در این مختصر نیست.
در باره مشکلاتى که در زمینه تاریخنگارى صیحیح، به طور خاص، متوجه شیعیان بوده است، مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- مسائل سیاسى
مهمترین مشکل شیعیان در زمینه نگارش صحیح تاریخ، فشار سیاسى موجود در جامعه اسلامى بود. مشکلات دیگر ناشى از آن بودهاند. با رحلت پیامبر گرامى اسلام(ص) و به خصوص پس از دوران خلافت، حاکمیتسیاسى جامعه اسلامى در مقابل راه و سیره پیامبر(ص) قرار گرفت. در نتیجه، ائمه معصومین(ع) و شیعیان آنها که خود را موظف به حفظ، نگهدارى و تداوم اسلام محمدى(ص) و اصیل مىدانستند، قهرا در مقابل حاکمیتسیاسى قرار گرفتند. لذا، اولا شیعیان رغبتى به ثبت تاریخ حاکمیتى که با آنان دشمن بود، از خود نشان نمىدادند و در مرحله دوم، اگر مىخواستند تاریخ این حاکمیت را براى افشاگرى و روشنگرى ثبت کنند با فشار نظامى روبرو مىشدند. به همین دلایل، حاکمان ظالمى که بر مسلمانان حکومت مىکردند با قدرتى که در اختیار داشتند، تاریخ را آنگونه که خود مىخواستند، نوشتهاند و تاریخ، این حقیقتتلخ رابراى ما بیانکرده است. زبیربن بکار در الاخبارالموفقیات نقل کرده است که «سلیمان بن عبدالملک (خلافت96-99 ه. ق.) در دوران ولایتعهدى خود در سال 82 به مدینه رفت و به دیدار مکانهاى تاریخى، یعنى جاهایى که رویدادهایى براى رسول اکرم(ص) اتقاق افتاده بود، سرگرم شد. در این گشت و گذار که عدهاى از بزرگان مدینه از جمله ابان بن عثمان بن عفان و برادرش عمرو بن عثمان و دیگران او را همراهى مىکردند، مطالبى را مىشنید. سلیمان که دریافت ابان بن عثمان از اطلاعاتى در این زمینه برخوردار استبه او دستور داد تا سیره رسول الله(ص) را تدوین کند. ابان گفت: سیره مذکور در اختیار من قرار دارد. و این کتاب (یا مطالب آن را) از فردى که مورد وثوق است، به دست آوردهام. سلیمان دستور داد تا از آن نسخهبردارى کنند. ده نفر آن را بر روى پوست نگاشتند. وقتى سلیمان آن را از نظر گذارنید، مشاهده کرد که نام انصار در بیعت عقبه و بدر یاد شده است. سلیمان اظهار داشت: من چنان فضیلت و مزیتى را در آنها سراغ ندارم; یا خاندان ما به حق آنها تجاوز کردهاند و یا این انصار فاقد چنان فضیلتى بودهاند! ابان یگفت: ستمى که انصار در حق عثمان روا داشتهاند نمىتواند از اظهار حق مانع گردد. انصار همانگونه بودهاند که راجع به آنها در این کتاب سخن رفته است. سلیمان گفت: به نسخهبردارى این کتاب، مرا نیازى نیست; مگر آنگاه که به عبدالملک، پدرم، گزارش کنم; چرا که ممکن است او مخالف چنین کارى باشد. لذا، دستور داد آن کتاب را سوزاندند و گفت: پس از مراجعتبه شام از وى مىپرسم; اگر موافقت نمود نسخهبردارى از آنى امکانپذیر است. سلیمان پس از مراجعتبه شام، جریان را براى پدرش عبدالملک گزارش نمود. عبدالملک گفت: چه نیازى به این کار است; کتابى را فراهم کنى که در آن از فضیلت ما سخن نرفته است؟ وقتى سلیمان گفت: کتاب یاد شده را سوزانده است عبدالملک عمل او را تایید کرد.» (3)
این نمونهاى کوچک از تحریف تاریخ، و اعمال زور و قدرت در نوشتن تاریخ است و شاید بسیارى از این نمونهها را در تاریخ بتوان پیدا کرد.
2 - فشار نظامى
با انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى، تنها گروهى که درصدد جلوگیرى بیشتر و اصلاح آن برمىآمدند، شیعیان بودند. بنابراین، سعى دستگاه حکومتبر این بود که به هر نحو ممکن، این مانع را از سر راه خود بردارد; از جمله متوسل به زور شدند و با این وسیله سعى کردند که ریشه تفکر انقلابى شیعه و حتى نام آن را از صحنه روزگار براندازند. لذا، نفس شیعه بودن جرم محسوب مىشد و شیعیان على(ع) را در هر جا که پیدا مىکردند، مىکشتند. شرح جنایاتى که بر شیعیان رفته است، احتیاج به کتابها دارد.
در چنین شرایطى، نگارش تاریخ صحیح اسلام از مشکلترین کارها بود; زیرا مگر تاریخ اسلام را بدون فضایل محمد(ص) و على(ع) و خانواده آنها مىتوان نوشت؟! حقایق و وقایعى همچون شخصیتبزرگ و والاى پیامبر(ص) ، سبقت على(ع) در اسلام، فداکاریهاى او و پدرش در مکه در حمایت از پیامبر(ص) بخصوص شجاعت و شهامت على(ع) در «لیلةالمبیت» و ایثار او در مدینه و در غزوات پیامبر(ص)، علم او، حکمت او، امامت و نصب او به جانشینى پیامبر(ص)، غصب خلافت، شهادت حضرت زهرا(س)، دختر گرامى پیامبر(ص)، و از طرفى دشمنیهاى قریش و بخصوص خاندان ابوسفیان بااسلام و پیامبر(ص) تاریخ اسلام را تشکیل مىدهند. نقل همه اینها جرم بود و لازم بود به فراموشى سپرده شوند; زیرا معاویه و همفکران او مىخواستند نام پیامبر(ص) را از صنحه روزگار محو کنند، و اسلام را از بین ببرند و با این هدف چگونه مىتوانستند حقایق را تحمل کنند.؟!
مطرف پسر مغیرة بن شعبه مىگوید:
«... پدرم معمولا پیش معاویه مىرفت و با او صحبت مىکرد وقتى که از نزد معاویه برمىگشت از چیزهایى که از معاویه مىدید و در نظرش بزرگ مىنمود، براى من صحبت مىکرد. اما یک شب که از پیش معاویه برگشت از خوردن شام پرهیز کرد و مىدیدم که بسیار غمگین است.
ساعتى منتظر گشتم، گمان کردم که حادثهاى براى ما رخ داده است. از او سؤال کردم: چه شده که تو را غمگین مىبینم؟ پدرم در جواب گفت: از نزد کافرترین و خبیثترین مردم مىآیم. هنگامى که با او (معاویه) تنها بودیم به او گفتم: اى امیرالمؤمنین! تو پیر شدهاى، اگر با عدالت رفتار کنى و کارهاى خیر را گسترش دهى، بزرگى کردهاى و اگر توجهى به بنىهاشم کنى (کمتر به آنها ظلم کنى) صله رحم کردهاى. قسم به خدا، امروزه آنها دیگر چیزى ندارند که از آن بترسى و این کار (صله رحم) هم ثواب دارد و هم باعثبقاى نام نیک تو خواهد شد. معاویه در جواب گفت:
«هیهات، هیهات! امید بقاى کدام نامنیک را داشته باشم؟ اخوتیم (ابوبکر) حکومت را به دست گرفت و به عدالت رفتار کرد و کرد آنچه را مىبایستبکند. اما همین که مرد نامش هم از میان رفت; مگر اینکه کسى بگوید: ابوبکر!»«سپس اخوعدى (عمر) حکومت را به دست گرفت، ده سال کوشش کرد و سختى به خرج داد، اما همین که مرد نامش هم از صحنه روزگار برافتاد; مگر اینکه کسى بگوید: عمر!»«اما ابن ابىکبشه (مرادپیغمبر(ص) است) روزى پنجبار نامش را فریاد مىکنند: "اشهد ان محمدا رسول الله." پس با این وضع، کدام عمل و یادى از من دوام پیدا خواهد کرد. بىپدر، نه، قسم به خدا، باید این نام (محمد(ص)) یا دین را دفن کنم، دفن کردنى!» (4)
معاویه پس از استقرار در قدرت، به والیان خویش بخشنامه کرد که «هر کس فضیلتى از على(ع) نقل کرد او را بکشید; خونش هدر و ذمه خویش را از آن برى دانستم.» (5) خالد بن عبدالله قسرى از ابن شهاب زهرى درخواست تدوین سیره نمود. ابن شهاب گفت:
«احیانا در لابهلاى سیره، از امیرالمؤمنین، على(ع)، سخن به میان مىآید; آیا با وجود این، مىتوانم به این کار دستیازم؟ خالد گفت: اگر ذکر نام آن حضرت با آمیزهاى از خردهگیرى باشد، مانعى ندارد.» (6) در فضایى این چنین، مورخان شیعه، مانند یعقوبى، مسعودى و دیگران، مجبور بودند که از کنار حقایق تاریخ یا با سکوت بگذرند و یا بسیار کمرنگ و در لفافه به نقل آنها بپردازند.
در این مورد، به طور خلاصه باید سخن بعضى از بزرگان را در مورد على(ع) گفت که: «ما اقول فى شخص اخفى اعدائه فضائله حسدا و اخفى اولیائه فضائله خوفا و حذرا»; در مورد او چه مىتوان گفت که دشمنانش از حسادت و دوستانش از ترس، فضایل او را کمتان کردهاند.؟! خوارزمى مىگوید: «...و ان بعض شعراء الشیعة یتکلم فى ذکر مناقب الوصى بل فی ذکر معجزات النبى(ص) فیقطع لسانه...» (7) ; بعضى از شعراى شیعه که در مناقب على(ع) و یا حتى در معجزات پیامبر(ص) صحبت مىکنند و حرف مىزنند زبانش را قطع مىکنند و دیوانش را پاره مىکنند. هارون، پسر خیزران، (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتى به کسى عطا مىکردند و بخشش مىنمودند که به آلابى طالب دشنام گوید; مانند: عبدالله بن مصعب زبیرى و وهب بن وهب بخترى و مروان بن ابىحفصه و دیگران.
البته این مساله اختصاص به حضرت على(ع) ندارد، بلکه بسیارى از حقایق تاریخ اسلام، بخصوص آنچه به تشیع مربوط مىشود، دچار چنین سرنوشتى شده است.
همچنین این مشکل اختصاص به زمان بنىامیه و بنىمروان نداشته است; زیرا بنى عباس نیز در ظلم و ستم نسبتبه شیعیان نه تنها عقب نماندند، بلکه به مراتب، ظالمانهتر برخورد کردند.
وجود این فشارها مساله «تقیه» و کتمان عقاید را مطرح کرد. خطر به قدرى جدى و حاد بود که احادیثشدیداللحنى در مورد وجوب تقیه از ائمه: براى حفظ تشیع صادر شد که ما در اینجا به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
امام باقر(ع) مىفرماید: «ترک تقیه مثل ترک نماز است.» (8)
امام صادق(ع) مىفرماید:«براى حفظ دینتان تقیه کنید و آن را با تقیه زیر پرده دارید; زیرا هر که تقیه ندارد، دین ندارد. شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگانید.» (9)
در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) وارده شده است که مىفرماید: «از پدرم، امام باقر(ع)، شنیدم که مىفرمود: هیچ چیزى در روى زمین، نزد من از تقیه دوست داشتنىتر نیست. اى حبیب، هرکس تقیهکند خدا اورا بالابرد و هرکس تقیهنکند خدا اورا پست کند.» (10)
3 - فشار تبلیغاتى
ظلم و ستمى که نسبتبه شیعه و ائمه(ع) روا داشته شد مظلومیت آنها را براى امت اسلامى معلوم و مشخص مىنمود. این مظلومیت، بخصوص پس از واقعه کربلا، در کنار حقانیت اهلبیت(ع) و پیروان آنها، موجب محبوبیت آنان در جامعه اسلامى شد. همینمساله نقش مهمى در پیشرفت و گسترش تشیع داشته است.
محبوبیت تشیع حاکمان جور را واداشت که این بار به تزویر متوسل شوند و با به خدمت گرفتن تبلیغات تشیع را از صحنه خارج کنند. لذا، شیعیان را رافضى، و خارج از دین، نامیدند. ابن حجر هیثمى در مقدمه کتاب الصواعق المحرقه چنین آورده است: «و اخرج الدارقطنى عن على عنالنبى(ص) قال سیاتى من بعدى قوم لهم نبز یقال لهم الرافضه، فان ادرکتهم فاقتلوهم فانهم مشرکون»; دار قطنى از پیامبر(ص) نقل کرده که پیامبر فرموده بهزودى پس از من قومى مىآیند که داراى لقب خاصى هستند و رافضى نامیده مىشوند، آنها مشرکاند، اگر آنها را دیدى بکش! (11) ابن حزم در الفصل فى الملل والنحل شیعیان و تشیع را اینگونه معرفى مىکند:
«ان الروافض لیسوا من المسلمین انما هى فرق اولها بعد موت النبى بخمس و عشرین سنة و کان مبدئها اجابة ممن خذله الله لدعوة من کاد الاسلام و هى طائفة تجرى مجرى الیهود والنصارى فى الکذب والکفر» (12) ; رافضیها از مسلمانان نیستند و تنها فرقهاى هستند که ابتداى آن از بیست و پنجسال بعد از وفات پیامبر(ص) بوده است و شروع این فرقه اجابت از دعوت کسى بود (خداوند او را ذلیل کند) که اسلام را قبول نداشت. اینها(شیعیان) گروهى هستند که در کفر و دروغگویى دنبالهرو یهود و مسیحیاناند.
این مطلبى است که در کتب تاریخ و کلام به اصطلاح مسلمانان رواج دارد و افرادى مانند طبرى، ابن اثیر، ابن کثیر و به تبع آنها، دیگران نیز همین حرفهاى نادرست را تکرار مىکنند. حتى محققان معاصر جهان اسلام هم با کمال تاسف، این اکاذیب را تکرار مىنمایند و آنها را نشر مىدهند; مثلا، رشید رضا در کتابش، الشیعه و السنه، چنین نوشته است:
«شیعهگرى به نام خلیفه چهارم، على بن ابىطالب2، آغاز ایجاد تفرقه دینى و سیاسى امت محمدى گردید و اولین کسى که اصول تشیع را از خود ساختیک یهودى به نام عبدالله بن سبا بود که از راه خدعه و نیرنگ، اظهار اسلام نمود. وى مردم را به غلو درباره على کرم الله وجهه دعوت مىکرد تا میان این امت تفرقه ایجاد نماید و دین و دنیاى آنان را تباه گرداند.» (13) در چنین جوى، کمتر سخنى از شیعیان پذیرفته مىشد و آنان در جامعه جایگاهى نداشتند و نمىتوانستند حقایق را بیان کنند. بعضى از شیعیان این وضعیت را در اشعار خویش چنین بیان کردهاند.
اذا ما روى الراوون الف فضیلة لاصحاب مولانا النبى محمد یقولون هذا فى الصحیحین مثبت بخط الامامین الحدیث مسدد و مهما روینا عن على فضیلة یقولون هذا من احادیث ملحد
اگر راویان هزاران فضیلت در مورد اصحاب پیامبر(ص) (منظور خلقا هستند) نقل کنند، مىگویند این فضایل در صحیحین (صحیح مسلم و نجارى) و به خط آنها و به طور متقن ثبتشده است ولى اگر یک روایت در فضیلت على(ع) نقل شود، مىگویند که این حدیث از احادیث ملحدان است.
و یا این گونه سرودهاند که:
اذا فی مجلس ذکروا علیا و سبطیه و فاطمة الزکیة یقول الحاضرون ذروا فهذا سقیم من حدیث الرافضیة (14)
اگر در مجلسى ذکرى (فضیلتى) از على و همسر و فرزندان او به میان آید حاضران مىگویند: اینحدیث را رها کنید، آن حدیث صحیح نیست; چون از احادیث رافضیان است.
این حقیقتى است که تاریخ به آن گواهى مىدهد. نصر بن على جهضمى به علت نقل یک روایت در فضیلت على و فاطمه و حسنین(ع) از طرف متوکل محکوم به هزار ضربه شلاق شد. (15)
در وادى تبلیغات، ائمه(ع) و شیعیان با مشکل دیگرى نیز روبهرو بودند: از یک سو، پیدایش گروهها و فرقههاى مذهبى و کلامى که نتیجه جهالت امت نسبتبه حقیقت اسلام بود و احیانا براى ایجاد خطوط موازى در کنار تشیع از طرف حکام تاسیس یا تقویت مىشدند و از سوى دیگر، گسترش اسلام و برخورد مسلمانان با افکار مختلف، سؤالات و اشکالات متعددى متوجه اسلام، بخصوص تشیع، مىکرد. ائمه: و اصحاب آنها و بعدا علماى شیعه، خود را موظف مىدیدند که به این سؤالات و اشکالات پاسخ دهند و معارف اسلامى را بر اساس اصول، حفظ و اشاعه دهند. بنابراین، نیرو و توان شیعیان در این وادى صرف مىگشت. در نتیجه، «تاریخ»، که در مقایسه با فقه و معارف اسلامى از اهمیت کمترى برخوردار بود، متروک ماند و کمتر به آن پرداخته شد. نگاهى به آثار به جا مانده از بزرگان شیعه در باب فقه و معارف گویاى این حقیقت است.
اینها بعضى از موانعى بود که از خارج بر سر راه تاریخنگارى شیعه قرار گرفت و بر آنها تحمیل گشت اما همان مقدار آثارى هم که از شیعیان باقى مانده و نگاشته شده داراى نقاط ضعفى است که به آنها اشاره مىشود:
1- یکى از این نقاط ضعف این است که مورخان ما بیشتر متوجه مسائل اعتقادى بوده و حداکثر کوشش خود را در باره امامت ائمه(ع) و فضایل و معجزات آنها مبذول داشته و از اختصاص دادن فصلى به مسائل سیاسى زمان ائمه(ع) و کیفیت مبارزات جهادى آنها خوددارى کردهاند، هرچند در خلال همین روایات و نقل معجزات و فضایل، مسائل تاریخى مهمى وجود دارد که تا حد زیادى مىتواند مشکلات تاریخى را حل کند.
2- در نقل حوادث، تنها به همان مقدار مورد نیاز اکتفا کرده و از نقل اصل واقعه به طور کامل خوددارى کردهاند. در نتیجه، مسائل، پراکنده، مشوش و درهم گردیده و براى مرتب کردن و ارجاع آنها به اصول، به کوشش فراوانى احتیاج دارد و کارى بسیار سنگین است.
3- عدم اهتمام به رجال تاریخى از حیث توثیق و عدم آن، که نسبتبه رجال حدیث اهتمام مىورزند، در صورتىکهاهمیت مساله تاریخ کم نیست و انگیزه جعل و کتمان حقیقت در آن، بیشتر از مسائل فقهى صرف وجود داشته است. بنابراین، عدم اهتمام به رجال تاریخ نقطه ضعفدیگرى درتاریخنگارى ماست و بسیارى از مؤلفان کتب تاریخى ما از حیث مذهب، مجهولالحال مىباشد.
4- در نقل وقایع تاریخى، مکان، زمان و مقارنات دیگر آنها ذکر نشده و در نتیجه، تعلیل، تحلیل و نتیجهگیرى از این حوادث بسیار مشکل است.
5- نقل روایات متضاد و متناقض در کنار هم بدون تحلیل و جمع بین آنها; این کار اگرچه فى حد نفسه، ارزشمند و ناشى از اهتمامى است که به حفظ احادیث مىدادند ولى خود مشکلى است و براى حل آن، باید زحمت کشید تا حقیقت را از میان آنها پیدا کرد.
نتیجه
با توجه به مجموعه مطالبى که ذکر شد، باید گفت که علماى شیعه علىرغم همه مشکلاتى که بر سر راهشان وجود داشته، با ایثار و از خود گذشتگى، نهایتسعى خود را نموده و در حد امکان، حقایق تاریخ را به ما منتقل نمودهاند اما با وجود این، در حال حاضر، ما به اندازه برطرف کردن مسائل و مشکلات فکرى و دینى خود، مطالب تاریخى در اختیار داریم. با استفاده از همین مواد پراکنده، مىتوان تاریخ صحیح اسلام را بازسازى و ارائه کرد.
پىنوشتها:
1- سید جعفر شهیدى، نهجالبلاغه، نامه 31، ص297
2- «...فتاس بنبیک الاطیب الاطهر صلى الله علیه و آله، فان فیه اسوة لمن تاسى و عزاء لمن تعزى فان احب العباد الى الله، المتاسى بنبیه و المقتص لاثره... .» (نهجالبلاغه فیضالاسلام، خطبه159)
3- زبیربن بکار، الاخبارالموفقیات، دکتر سامى مکى العانى، بغداد، مطبعة العانى، 1972 م، ص331-334
4- ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، قم، کتابخانه مرعشى،1406 ق، ج 5، ص129 و 130
5- محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 1، ص27
6- الاغانى، على بنالحسین ابوالفرج اصفهانى،بیروت، دار احیاء التراث العربى، بىتا،15
7- مکاتیب، خوارزمى، بیروت، دار مکتبة الحیاة، 1970م، ص166
8- بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1411 ق، ج67، ص103، ح 21
9- اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، مصطفوى، تهران، علمیهاسلامیه، بى تا، ج3،ص 308، باب تقیه، حدیث5
10- همان، حدیثشماره 4
11- فضل بن شاذان، الایضاح، محدث ارموى، تهران، دانشگاه تهران،1363، ص 301
12- الفصل فى الملل والنحل، ج 1، ص 290 به نقل از الغدیر، ج3، ص 92
13- الشیعة والسنة، ص 4 -6 به نقل از علامه مرتضى عسکرى، عبدالله بن سبا و دیگر افسانههاى تاریخى، سردارنیا، تهران، کوکب، چاپ دوم،1367، ص47
14- ابن شهرآشوب، مناقب، ج 1، ص3 و 4
15- خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العربیه، بىتا، ج13، ص287
1- بخش قابل ملاحظهاى از قرآن کریم در باره حوادث تاریخى است. قرآن همچنین به پیروان خود تاکید مىکند که این حوادث و امثال آنها را مورد توجه قرار دهند و آنگونه که خود قرآن تصریح مىفرماید، هدف از ذکراین حوادث در یک کلمه خلاصه مىشود و آن «عبرت گرفتن» و انتخاب راه صحیح براى زندگى کردن است.
رهبران دینى ما در این راستا، توجه به تاریخ را مورد تاکید قرار دادهاند. به عنوان نمونه، على(ع) در نامه معروفش به امام حسن(ع)، به صراحت، بر توجه به تاریخ گذشتگان و ارزش معنوى آن تاکید مىکند:«پسرکم، هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بودهاند، نزیستهام، اما در کارهاشان نگریستهام و در سرگذشتهاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیدهام تا چون یکى از آنان گردیدهام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان درستبه دست آوردهام، گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به سربردهام.» (1)
2- سنت پیامبر گرامى اسلام(ص) در قرآن به روشنى، به عنوان «اسوه» و «الگوى مسلمانان» معرفى شده است: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا» (احزاب: 21); قطعا، براى شما در (اقتدابه) رسول خدا سرمشقى نیکوست; براى آنکس که به خدا و روز باز پسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مىکند. «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران: 31);بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد. «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمعنه فانتهوا»;(حشر:7) و آنچه فرستاده خدا به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید.«و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى» (نجم:3 و 4); او از سر هوى سخن نمىگوید. این سخن جز وحى نیست.
بنابراین، سعى شیعیان و رهبران آنها همیشه بر حفظ و نگهدارى این سنتبوده و در این زمینه بیشترین تلاش را کردهاند. رهبر شیعیان جهان، حضرت على(ع)، بهترین راه رستگارى و تنها چیزى را که مىتواند جامعه و حاکمیت آن را از انحراف دور نگهدارد پیروى از سنت رسولالله(ص) مىداند. با مراجعه به نهجالبلاغه به این نکته برمىخوریم که آن حضرتبخش عظیمى از خطبههاى خود را به احیاى سنت پیامبر(ص) اختصاص داده است و در عمر کوتاه حکومتش سعى و اهتمام داشت که سنت فراموش شده پیامبر(ص) را زنده کند و آن را ملاک تمییز حق و باطل قرار مىداد. هدف آن حضرت تفهیم این حقیقتبه مردم زمان خود و آیندگان بود.
در خطبه159 نهجالبلاغه، پس از بر شمردن بخشى از سنتهاى پیامبر اکرم(ص)، در باره ارزش و اهمیتسنت آن حضرت مىفرماید: «به پیامبر پاک و نیکویت اقتدا کن و از آن حضرت پیروى نما; زیرا آن حضرت براى کسى که بخواهد پیروى کند، سزاوار پیروى است و براى کسى که بخواهد خود را منتسب به آن حضرت کند، انتسابى شایسته است. محبوبترین بندگان نزد خدا کسى است که از پیامبرش پیروى کند.» (2)
به طور قطع، مىتوان گفت که بخش عظیمى از این سیره را تنها با کمک گرفتن از تاریخ مىتوان حفظ کرد و به آیندگان انتقال داد تا همه بتوانند به سنت پیامبر(ص) تاسى کنند. بنابراین، مىتوان گفت: اگر تاریخ وسیلهاى براى فهم قرآن و ساختن انسانها و حفظ سیره و سنت عملى پیامبر(ص) است اهلبیت آن حضرت: و پیروان آنها باید بیشترین استفاده را از این وسیله کرده باشند و اگر تاریخ مىتواند گذشته سیاه خاندان اموى و همفکران و همراهان آنها را براى امت اسلامى روشن کند تا فریب ریاکاریهاى آنها را نخورند به یقین، ائمه: و پیروان آنها از آن استفاده کردهاند و مىکنند.
با مراجعه به کتب فهرست، مانند فهرست نجاشى و فهرستشیخ طوسى، به این نکته اساسى و ارزشمند مىرسیم که شیعیان نهایتسعى خود را در انجام این امر مهم نموده و آثار ارزشمندى از خویش به یادگار نهادهاند. گرچه در اثر برخى عوامل و حوادث، بیشتر این آثار از بین رفته و به دست ما نرسیده است ولى با وجود این، باید به این حقیقت تلخ اعتراف کنیم که در مقایسه با سایر مسلمانان، آثار شیعیان چه از نظر کیفى و چه از نظر کمى، قابل مقایسه نیست.
در اینجا، این سؤال اساسى به ذهن خطور مىکند که چرا شیعیان تاریخى جامع و صحیح از اسلام، یعنى زندگى پیامبر(ص) و سنت آن حضرت و ائمه اطهار: تدوین ننمودهاند که امروز ما با مشکلات عدیدهاى که ناشى از این نقصان است، روبرو نشویم؟
نوشته حاضر سعى دارد جوابى، هر چند مختصر، به این سؤال بدهد و تبیین نماید که شیعیان در راه ثبت تاریخ، با مشکلات و موانع بزرگى روبهرو بودهاند و این امکان براى آنها وجود نداشته است که به ثبت و ضبط تاریخ به نحو مطلوب بپردازند.
با وضعیتى که از نظر سیاسى، بر جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر(ص) حاکم بود، امکان بیان حقایق کمتر وجود داشت; زیرا طرفداران حق، بخصوص شیعیان، تحت انواع فشارهاى سیاسى، نظامى و تبلیغاتى قرار داشتند. اینک در حد امکان و به اختصار، به بعضى از این مشکلات اشاره مىکنیم.
پیش از آنکه به بررسى مشکلاتى بپردازیم که متوجه شیعیان - بهطور خاص - بوده، لازم استبه این مشکل اساسى توجه داشته باشیم: مشکل بزرگى که نه فقط به شیعیان، بلکه به تاریخ نیز اختصاص نداشت و مصیبتى بود که متوجه فرهنگ عمومى اسلام گردید و خسارت جبرانناپذیرى بر پیکر سنت پیامبر(ص) وارد ساخت منع کتابتحدیث از سوى خلفا، بخصوص خلیفه دوم، بود که تا یک قرن ادامه پیدا کرد. گرچه شیعیان خود را ملزم به این منع نمىدیدند ولى از آثار شوم آن نیز کاملا در امان نبودند. در این زمینه، همچنین در باره انگیزهها و آثار مخرب منع کتابتحدیثبر فرهنگ اسلام، کتابها و مقالات فراوانى از سوى علما و محققان فریقین نوشته شده که نیازى به تکرار آنها در این مختصر نیست.
در باره مشکلاتى که در زمینه تاریخنگارى صیحیح، به طور خاص، متوجه شیعیان بوده است، مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- مسائل سیاسى
مهمترین مشکل شیعیان در زمینه نگارش صحیح تاریخ، فشار سیاسى موجود در جامعه اسلامى بود. مشکلات دیگر ناشى از آن بودهاند. با رحلت پیامبر گرامى اسلام(ص) و به خصوص پس از دوران خلافت، حاکمیتسیاسى جامعه اسلامى در مقابل راه و سیره پیامبر(ص) قرار گرفت. در نتیجه، ائمه معصومین(ع) و شیعیان آنها که خود را موظف به حفظ، نگهدارى و تداوم اسلام محمدى(ص) و اصیل مىدانستند، قهرا در مقابل حاکمیتسیاسى قرار گرفتند. لذا، اولا شیعیان رغبتى به ثبت تاریخ حاکمیتى که با آنان دشمن بود، از خود نشان نمىدادند و در مرحله دوم، اگر مىخواستند تاریخ این حاکمیت را براى افشاگرى و روشنگرى ثبت کنند با فشار نظامى روبرو مىشدند. به همین دلایل، حاکمان ظالمى که بر مسلمانان حکومت مىکردند با قدرتى که در اختیار داشتند، تاریخ را آنگونه که خود مىخواستند، نوشتهاند و تاریخ، این حقیقتتلخ رابراى ما بیانکرده است. زبیربن بکار در الاخبارالموفقیات نقل کرده است که «سلیمان بن عبدالملک (خلافت96-99 ه. ق.) در دوران ولایتعهدى خود در سال 82 به مدینه رفت و به دیدار مکانهاى تاریخى، یعنى جاهایى که رویدادهایى براى رسول اکرم(ص) اتقاق افتاده بود، سرگرم شد. در این گشت و گذار که عدهاى از بزرگان مدینه از جمله ابان بن عثمان بن عفان و برادرش عمرو بن عثمان و دیگران او را همراهى مىکردند، مطالبى را مىشنید. سلیمان که دریافت ابان بن عثمان از اطلاعاتى در این زمینه برخوردار استبه او دستور داد تا سیره رسول الله(ص) را تدوین کند. ابان گفت: سیره مذکور در اختیار من قرار دارد. و این کتاب (یا مطالب آن را) از فردى که مورد وثوق است، به دست آوردهام. سلیمان دستور داد تا از آن نسخهبردارى کنند. ده نفر آن را بر روى پوست نگاشتند. وقتى سلیمان آن را از نظر گذارنید، مشاهده کرد که نام انصار در بیعت عقبه و بدر یاد شده است. سلیمان اظهار داشت: من چنان فضیلت و مزیتى را در آنها سراغ ندارم; یا خاندان ما به حق آنها تجاوز کردهاند و یا این انصار فاقد چنان فضیلتى بودهاند! ابان یگفت: ستمى که انصار در حق عثمان روا داشتهاند نمىتواند از اظهار حق مانع گردد. انصار همانگونه بودهاند که راجع به آنها در این کتاب سخن رفته است. سلیمان گفت: به نسخهبردارى این کتاب، مرا نیازى نیست; مگر آنگاه که به عبدالملک، پدرم، گزارش کنم; چرا که ممکن است او مخالف چنین کارى باشد. لذا، دستور داد آن کتاب را سوزاندند و گفت: پس از مراجعتبه شام از وى مىپرسم; اگر موافقت نمود نسخهبردارى از آنى امکانپذیر است. سلیمان پس از مراجعتبه شام، جریان را براى پدرش عبدالملک گزارش نمود. عبدالملک گفت: چه نیازى به این کار است; کتابى را فراهم کنى که در آن از فضیلت ما سخن نرفته است؟ وقتى سلیمان گفت: کتاب یاد شده را سوزانده است عبدالملک عمل او را تایید کرد.» (3)
این نمونهاى کوچک از تحریف تاریخ، و اعمال زور و قدرت در نوشتن تاریخ است و شاید بسیارى از این نمونهها را در تاریخ بتوان پیدا کرد.
2 - فشار نظامى
با انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى، تنها گروهى که درصدد جلوگیرى بیشتر و اصلاح آن برمىآمدند، شیعیان بودند. بنابراین، سعى دستگاه حکومتبر این بود که به هر نحو ممکن، این مانع را از سر راه خود بردارد; از جمله متوسل به زور شدند و با این وسیله سعى کردند که ریشه تفکر انقلابى شیعه و حتى نام آن را از صحنه روزگار براندازند. لذا، نفس شیعه بودن جرم محسوب مىشد و شیعیان على(ع) را در هر جا که پیدا مىکردند، مىکشتند. شرح جنایاتى که بر شیعیان رفته است، احتیاج به کتابها دارد.
در چنین شرایطى، نگارش تاریخ صحیح اسلام از مشکلترین کارها بود; زیرا مگر تاریخ اسلام را بدون فضایل محمد(ص) و على(ع) و خانواده آنها مىتوان نوشت؟! حقایق و وقایعى همچون شخصیتبزرگ و والاى پیامبر(ص) ، سبقت على(ع) در اسلام، فداکاریهاى او و پدرش در مکه در حمایت از پیامبر(ص) بخصوص شجاعت و شهامت على(ع) در «لیلةالمبیت» و ایثار او در مدینه و در غزوات پیامبر(ص)، علم او، حکمت او، امامت و نصب او به جانشینى پیامبر(ص)، غصب خلافت، شهادت حضرت زهرا(س)، دختر گرامى پیامبر(ص)، و از طرفى دشمنیهاى قریش و بخصوص خاندان ابوسفیان بااسلام و پیامبر(ص) تاریخ اسلام را تشکیل مىدهند. نقل همه اینها جرم بود و لازم بود به فراموشى سپرده شوند; زیرا معاویه و همفکران او مىخواستند نام پیامبر(ص) را از صنحه روزگار محو کنند، و اسلام را از بین ببرند و با این هدف چگونه مىتوانستند حقایق را تحمل کنند.؟!
مطرف پسر مغیرة بن شعبه مىگوید:
«... پدرم معمولا پیش معاویه مىرفت و با او صحبت مىکرد وقتى که از نزد معاویه برمىگشت از چیزهایى که از معاویه مىدید و در نظرش بزرگ مىنمود، براى من صحبت مىکرد. اما یک شب که از پیش معاویه برگشت از خوردن شام پرهیز کرد و مىدیدم که بسیار غمگین است.
ساعتى منتظر گشتم، گمان کردم که حادثهاى براى ما رخ داده است. از او سؤال کردم: چه شده که تو را غمگین مىبینم؟ پدرم در جواب گفت: از نزد کافرترین و خبیثترین مردم مىآیم. هنگامى که با او (معاویه) تنها بودیم به او گفتم: اى امیرالمؤمنین! تو پیر شدهاى، اگر با عدالت رفتار کنى و کارهاى خیر را گسترش دهى، بزرگى کردهاى و اگر توجهى به بنىهاشم کنى (کمتر به آنها ظلم کنى) صله رحم کردهاى. قسم به خدا، امروزه آنها دیگر چیزى ندارند که از آن بترسى و این کار (صله رحم) هم ثواب دارد و هم باعثبقاى نام نیک تو خواهد شد. معاویه در جواب گفت:
«هیهات، هیهات! امید بقاى کدام نامنیک را داشته باشم؟ اخوتیم (ابوبکر) حکومت را به دست گرفت و به عدالت رفتار کرد و کرد آنچه را مىبایستبکند. اما همین که مرد نامش هم از میان رفت; مگر اینکه کسى بگوید: ابوبکر!»«سپس اخوعدى (عمر) حکومت را به دست گرفت، ده سال کوشش کرد و سختى به خرج داد، اما همین که مرد نامش هم از صحنه روزگار برافتاد; مگر اینکه کسى بگوید: عمر!»«اما ابن ابىکبشه (مرادپیغمبر(ص) است) روزى پنجبار نامش را فریاد مىکنند: "اشهد ان محمدا رسول الله." پس با این وضع، کدام عمل و یادى از من دوام پیدا خواهد کرد. بىپدر، نه، قسم به خدا، باید این نام (محمد(ص)) یا دین را دفن کنم، دفن کردنى!» (4)
معاویه پس از استقرار در قدرت، به والیان خویش بخشنامه کرد که «هر کس فضیلتى از على(ع) نقل کرد او را بکشید; خونش هدر و ذمه خویش را از آن برى دانستم.» (5) خالد بن عبدالله قسرى از ابن شهاب زهرى درخواست تدوین سیره نمود. ابن شهاب گفت:
«احیانا در لابهلاى سیره، از امیرالمؤمنین، على(ع)، سخن به میان مىآید; آیا با وجود این، مىتوانم به این کار دستیازم؟ خالد گفت: اگر ذکر نام آن حضرت با آمیزهاى از خردهگیرى باشد، مانعى ندارد.» (6) در فضایى این چنین، مورخان شیعه، مانند یعقوبى، مسعودى و دیگران، مجبور بودند که از کنار حقایق تاریخ یا با سکوت بگذرند و یا بسیار کمرنگ و در لفافه به نقل آنها بپردازند.
در این مورد، به طور خلاصه باید سخن بعضى از بزرگان را در مورد على(ع) گفت که: «ما اقول فى شخص اخفى اعدائه فضائله حسدا و اخفى اولیائه فضائله خوفا و حذرا»; در مورد او چه مىتوان گفت که دشمنانش از حسادت و دوستانش از ترس، فضایل او را کمتان کردهاند.؟! خوارزمى مىگوید: «...و ان بعض شعراء الشیعة یتکلم فى ذکر مناقب الوصى بل فی ذکر معجزات النبى(ص) فیقطع لسانه...» (7) ; بعضى از شعراى شیعه که در مناقب على(ع) و یا حتى در معجزات پیامبر(ص) صحبت مىکنند و حرف مىزنند زبانش را قطع مىکنند و دیوانش را پاره مىکنند. هارون، پسر خیزران، (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتى به کسى عطا مىکردند و بخشش مىنمودند که به آلابى طالب دشنام گوید; مانند: عبدالله بن مصعب زبیرى و وهب بن وهب بخترى و مروان بن ابىحفصه و دیگران.
البته این مساله اختصاص به حضرت على(ع) ندارد، بلکه بسیارى از حقایق تاریخ اسلام، بخصوص آنچه به تشیع مربوط مىشود، دچار چنین سرنوشتى شده است.
همچنین این مشکل اختصاص به زمان بنىامیه و بنىمروان نداشته است; زیرا بنى عباس نیز در ظلم و ستم نسبتبه شیعیان نه تنها عقب نماندند، بلکه به مراتب، ظالمانهتر برخورد کردند.
وجود این فشارها مساله «تقیه» و کتمان عقاید را مطرح کرد. خطر به قدرى جدى و حاد بود که احادیثشدیداللحنى در مورد وجوب تقیه از ائمه: براى حفظ تشیع صادر شد که ما در اینجا به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
امام باقر(ع) مىفرماید: «ترک تقیه مثل ترک نماز است.» (8)
امام صادق(ع) مىفرماید:«براى حفظ دینتان تقیه کنید و آن را با تقیه زیر پرده دارید; زیرا هر که تقیه ندارد، دین ندارد. شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگانید.» (9)
در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) وارده شده است که مىفرماید: «از پدرم، امام باقر(ع)، شنیدم که مىفرمود: هیچ چیزى در روى زمین، نزد من از تقیه دوست داشتنىتر نیست. اى حبیب، هرکس تقیهکند خدا اورا بالابرد و هرکس تقیهنکند خدا اورا پست کند.» (10)
3 - فشار تبلیغاتى
ظلم و ستمى که نسبتبه شیعه و ائمه(ع) روا داشته شد مظلومیت آنها را براى امت اسلامى معلوم و مشخص مىنمود. این مظلومیت، بخصوص پس از واقعه کربلا، در کنار حقانیت اهلبیت(ع) و پیروان آنها، موجب محبوبیت آنان در جامعه اسلامى شد. همینمساله نقش مهمى در پیشرفت و گسترش تشیع داشته است.
محبوبیت تشیع حاکمان جور را واداشت که این بار به تزویر متوسل شوند و با به خدمت گرفتن تبلیغات تشیع را از صحنه خارج کنند. لذا، شیعیان را رافضى، و خارج از دین، نامیدند. ابن حجر هیثمى در مقدمه کتاب الصواعق المحرقه چنین آورده است: «و اخرج الدارقطنى عن على عنالنبى(ص) قال سیاتى من بعدى قوم لهم نبز یقال لهم الرافضه، فان ادرکتهم فاقتلوهم فانهم مشرکون»; دار قطنى از پیامبر(ص) نقل کرده که پیامبر فرموده بهزودى پس از من قومى مىآیند که داراى لقب خاصى هستند و رافضى نامیده مىشوند، آنها مشرکاند، اگر آنها را دیدى بکش! (11) ابن حزم در الفصل فى الملل والنحل شیعیان و تشیع را اینگونه معرفى مىکند:
«ان الروافض لیسوا من المسلمین انما هى فرق اولها بعد موت النبى بخمس و عشرین سنة و کان مبدئها اجابة ممن خذله الله لدعوة من کاد الاسلام و هى طائفة تجرى مجرى الیهود والنصارى فى الکذب والکفر» (12) ; رافضیها از مسلمانان نیستند و تنها فرقهاى هستند که ابتداى آن از بیست و پنجسال بعد از وفات پیامبر(ص) بوده است و شروع این فرقه اجابت از دعوت کسى بود (خداوند او را ذلیل کند) که اسلام را قبول نداشت. اینها(شیعیان) گروهى هستند که در کفر و دروغگویى دنبالهرو یهود و مسیحیاناند.
این مطلبى است که در کتب تاریخ و کلام به اصطلاح مسلمانان رواج دارد و افرادى مانند طبرى، ابن اثیر، ابن کثیر و به تبع آنها، دیگران نیز همین حرفهاى نادرست را تکرار مىکنند. حتى محققان معاصر جهان اسلام هم با کمال تاسف، این اکاذیب را تکرار مىنمایند و آنها را نشر مىدهند; مثلا، رشید رضا در کتابش، الشیعه و السنه، چنین نوشته است:
«شیعهگرى به نام خلیفه چهارم، على بن ابىطالب2، آغاز ایجاد تفرقه دینى و سیاسى امت محمدى گردید و اولین کسى که اصول تشیع را از خود ساختیک یهودى به نام عبدالله بن سبا بود که از راه خدعه و نیرنگ، اظهار اسلام نمود. وى مردم را به غلو درباره على کرم الله وجهه دعوت مىکرد تا میان این امت تفرقه ایجاد نماید و دین و دنیاى آنان را تباه گرداند.» (13) در چنین جوى، کمتر سخنى از شیعیان پذیرفته مىشد و آنان در جامعه جایگاهى نداشتند و نمىتوانستند حقایق را بیان کنند. بعضى از شیعیان این وضعیت را در اشعار خویش چنین بیان کردهاند.
اذا ما روى الراوون الف فضیلة لاصحاب مولانا النبى محمد یقولون هذا فى الصحیحین مثبت بخط الامامین الحدیث مسدد و مهما روینا عن على فضیلة یقولون هذا من احادیث ملحد
اگر راویان هزاران فضیلت در مورد اصحاب پیامبر(ص) (منظور خلقا هستند) نقل کنند، مىگویند این فضایل در صحیحین (صحیح مسلم و نجارى) و به خط آنها و به طور متقن ثبتشده است ولى اگر یک روایت در فضیلت على(ع) نقل شود، مىگویند که این حدیث از احادیث ملحدان است.
و یا این گونه سرودهاند که:
اذا فی مجلس ذکروا علیا و سبطیه و فاطمة الزکیة یقول الحاضرون ذروا فهذا سقیم من حدیث الرافضیة (14)
اگر در مجلسى ذکرى (فضیلتى) از على و همسر و فرزندان او به میان آید حاضران مىگویند: اینحدیث را رها کنید، آن حدیث صحیح نیست; چون از احادیث رافضیان است.
این حقیقتى است که تاریخ به آن گواهى مىدهد. نصر بن على جهضمى به علت نقل یک روایت در فضیلت على و فاطمه و حسنین(ع) از طرف متوکل محکوم به هزار ضربه شلاق شد. (15)
در وادى تبلیغات، ائمه(ع) و شیعیان با مشکل دیگرى نیز روبهرو بودند: از یک سو، پیدایش گروهها و فرقههاى مذهبى و کلامى که نتیجه جهالت امت نسبتبه حقیقت اسلام بود و احیانا براى ایجاد خطوط موازى در کنار تشیع از طرف حکام تاسیس یا تقویت مىشدند و از سوى دیگر، گسترش اسلام و برخورد مسلمانان با افکار مختلف، سؤالات و اشکالات متعددى متوجه اسلام، بخصوص تشیع، مىکرد. ائمه: و اصحاب آنها و بعدا علماى شیعه، خود را موظف مىدیدند که به این سؤالات و اشکالات پاسخ دهند و معارف اسلامى را بر اساس اصول، حفظ و اشاعه دهند. بنابراین، نیرو و توان شیعیان در این وادى صرف مىگشت. در نتیجه، «تاریخ»، که در مقایسه با فقه و معارف اسلامى از اهمیت کمترى برخوردار بود، متروک ماند و کمتر به آن پرداخته شد. نگاهى به آثار به جا مانده از بزرگان شیعه در باب فقه و معارف گویاى این حقیقت است.
اینها بعضى از موانعى بود که از خارج بر سر راه تاریخنگارى شیعه قرار گرفت و بر آنها تحمیل گشت اما همان مقدار آثارى هم که از شیعیان باقى مانده و نگاشته شده داراى نقاط ضعفى است که به آنها اشاره مىشود:
1- یکى از این نقاط ضعف این است که مورخان ما بیشتر متوجه مسائل اعتقادى بوده و حداکثر کوشش خود را در باره امامت ائمه(ع) و فضایل و معجزات آنها مبذول داشته و از اختصاص دادن فصلى به مسائل سیاسى زمان ائمه(ع) و کیفیت مبارزات جهادى آنها خوددارى کردهاند، هرچند در خلال همین روایات و نقل معجزات و فضایل، مسائل تاریخى مهمى وجود دارد که تا حد زیادى مىتواند مشکلات تاریخى را حل کند.
2- در نقل حوادث، تنها به همان مقدار مورد نیاز اکتفا کرده و از نقل اصل واقعه به طور کامل خوددارى کردهاند. در نتیجه، مسائل، پراکنده، مشوش و درهم گردیده و براى مرتب کردن و ارجاع آنها به اصول، به کوشش فراوانى احتیاج دارد و کارى بسیار سنگین است.
3- عدم اهتمام به رجال تاریخى از حیث توثیق و عدم آن، که نسبتبه رجال حدیث اهتمام مىورزند، در صورتىکهاهمیت مساله تاریخ کم نیست و انگیزه جعل و کتمان حقیقت در آن، بیشتر از مسائل فقهى صرف وجود داشته است. بنابراین، عدم اهتمام به رجال تاریخ نقطه ضعفدیگرى درتاریخنگارى ماست و بسیارى از مؤلفان کتب تاریخى ما از حیث مذهب، مجهولالحال مىباشد.
4- در نقل وقایع تاریخى، مکان، زمان و مقارنات دیگر آنها ذکر نشده و در نتیجه، تعلیل، تحلیل و نتیجهگیرى از این حوادث بسیار مشکل است.
5- نقل روایات متضاد و متناقض در کنار هم بدون تحلیل و جمع بین آنها; این کار اگرچه فى حد نفسه، ارزشمند و ناشى از اهتمامى است که به حفظ احادیث مىدادند ولى خود مشکلى است و براى حل آن، باید زحمت کشید تا حقیقت را از میان آنها پیدا کرد.
نتیجه
با توجه به مجموعه مطالبى که ذکر شد، باید گفت که علماى شیعه علىرغم همه مشکلاتى که بر سر راهشان وجود داشته، با ایثار و از خود گذشتگى، نهایتسعى خود را نموده و در حد امکان، حقایق تاریخ را به ما منتقل نمودهاند اما با وجود این، در حال حاضر، ما به اندازه برطرف کردن مسائل و مشکلات فکرى و دینى خود، مطالب تاریخى در اختیار داریم. با استفاده از همین مواد پراکنده، مىتوان تاریخ صحیح اسلام را بازسازى و ارائه کرد.
پىنوشتها:
1- سید جعفر شهیدى، نهجالبلاغه، نامه 31، ص297
2- «...فتاس بنبیک الاطیب الاطهر صلى الله علیه و آله، فان فیه اسوة لمن تاسى و عزاء لمن تعزى فان احب العباد الى الله، المتاسى بنبیه و المقتص لاثره... .» (نهجالبلاغه فیضالاسلام، خطبه159)
3- زبیربن بکار، الاخبارالموفقیات، دکتر سامى مکى العانى، بغداد، مطبعة العانى، 1972 م، ص331-334
4- ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، قم، کتابخانه مرعشى،1406 ق، ج 5، ص129 و 130
5- محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 1، ص27
6- الاغانى، على بنالحسین ابوالفرج اصفهانى،بیروت، دار احیاء التراث العربى، بىتا،15
7- مکاتیب، خوارزمى، بیروت، دار مکتبة الحیاة، 1970م، ص166
8- بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1411 ق، ج67، ص103، ح 21
9- اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، مصطفوى، تهران، علمیهاسلامیه، بى تا، ج3،ص 308، باب تقیه، حدیث5
10- همان، حدیثشماره 4
11- فضل بن شاذان، الایضاح، محدث ارموى، تهران، دانشگاه تهران،1363، ص 301
12- الفصل فى الملل والنحل، ج 1، ص 290 به نقل از الغدیر، ج3، ص 92
13- الشیعة والسنة، ص 4 -6 به نقل از علامه مرتضى عسکرى، عبدالله بن سبا و دیگر افسانههاى تاریخى، سردارنیا، تهران، کوکب، چاپ دوم،1367، ص47
14- ابن شهرآشوب، مناقب، ج 1، ص3 و 4
15- خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العربیه، بىتا، ج13، ص287