آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

آنگاه که آسمان مدینة النبى در غروب غمین زندگانى رسول خدا(ص) سراسیمه پیکر گرامى‏اش را وانهاد و به شتاب، پذیراى سایه‏هاى ماتم افزاى «سقیفه‏» گشت و آنگاه که دیدگان ماتم‏زده بنى‏هاشم به دور از پناهى استوار و در کمینگاه انتقام‏جویان، دهشت را بارور شد همان زمان، آغاز عصرى از زندگانى على(ع)، ایمان آورنده نخست و یگانه شایسته خلافت، بود که در نقل ناقلان و گفتار محاوران به دوران «سکوت‏» نام یافت. بدینسان، کرانه‏هاى تاریخى آن دوران که «مظلومیت‏» را پیام مى‏داد در سکوت و تحریمى فراگیر از سوى تاریخ‏نگاران، در هاله‏هاى ابهام فرو مى‏رفت و تاریخ‏نگرى عرصه‏هاى حساس آن دوره را سخت‏به پیچیدگى مى‏آمیخت.
انگیزه‏ها و زمینه‏هاى تحمیل «بیست و پنج‏سال سکوت‏» و رمز و راز پذیرش آن از سوى امیر مؤمنان(ع) گستره‏اى وسیع از مباحث تاریخ صدر اسلام را در بر داشته و برانگیزنده مسائلى چند بوده که هرگونه رهیافتى بر آنها پدیدآور نگرشى خاص بر سیره على بن ابى‏طالب(ع) خواهد بود.
اینکه «على(ع) با تحمل این سکوت ناخواسته، چگونه ارتباطى را با جامعه اسلامى پیشه ساخت‏» پرسشى زاده از ابهام حقیقت این سکوت و زاینده مسائل بنیادین دیگر است.
در این نگارش، امید آن داریم تا با گذرى به اختصار، ماهیت رخدادهاى دوران بیست و پنج‏ساله سکوت امام(ع) را کشف نماییم و بر چهره‏هاى این سکوت آگاهى یابیم. ناگفته پیداست که ورود به جزئیات حوادث عصر یاد شده در فرصت این سطور نمى‏گنجد و بررسى کامل این مساله از عهده راقم برون است. از اینرو، با مرورى گذرا بر این وقایع، برآنیم تا به دور از هرگونه پیش فرض، بر نگرشى تاریخى بسنده نماییم.
دوران سکوت
سکوت بیست و پنج‏ساله امیرمؤمنان(ع)، که از زمان رحلت رسول گرامى(ص) در سال یازدهم هجرى آغاز شد و تا هنگام پذیرش خلافت از سوى على(ع) در سال 35 هجرى ادامه یافت، زندگانى آن حضرت در دوران خلافت‏خلفاى سه‏گانه - ابوبکر، عمر و عثمان - را در بر مى‏گیرد.
ماهیت «سکوت‏»، که واژه‏اى برخاسته از جریانات این دوره از حوادث اسلام است، در سنجش با دوران پیشین و پسین تاریخ زندگى امیر مؤمنان(ع) آشکار مى‏گردد. (1)
چهره حاضر و سخت‏کوش على(ع) در طول‏23 سال تبلیغ آیین اسلام - از بعثت تا رحلت پیامبر(ص) - آکنده از افتخاراتى است که با وجود تمامى نیرنگهاى مسلط بر نگارش وقایع، توانسته است‏شایسته‏ترین نماى اسلامى را بر جاى نهد: تربیت‏یافته رسول خدا(ص)، که در کودکى - به یوم «انذار» - آشکارا، پشتیبانى خویش را از رسالت نبى(ص) اعلان مى‏نماید، «لیلة المبیت‏» را چون شبهاى سخت «شعب ابوطالب‏» با مباهات به صبح مى‏آورد و نظاره تاریخ را بر پهنه‏هاى بدر، احد، خندق، خیبر و چون آن به حیرتى سخت وامى‏دارد و آنک «غدیر» تمام گواه الهى بر شایستگیهاى على(ع) است.
تاریخ پر تکاپوى اسلام همراه با رحلت جانکاه پیامبر(ص) شاهد سازش سایه‏هایى تار در سقیفه مى‏گردد و «سقیفه‏»، مبدا انحراف جایگاه «هدایتگرى‏» امت اسلام، «سکوت‏» را آغاز مى‏دهد. در امتداد این جویبار، باید پیگیر سلسله امورى باشیم که با چهره مدیریت‏برتر، (2) تغییر موازین اسلامى و احیاى معیارهاى جاهلى را تعقیب نموده است.
پذیرش خلافت از سوى امیر مؤمنان(ع) به سال 35 هجرى را پایانى بر این سکوت دانسته‏اند، چونان که از آن پس به افشاى حقایق پرداخته و دیرینه انحراف مدیریت اسلامى را از مسیر صحیح آن اشارت فرموده است. این بخش از افشاگریهاى به ثبت آمده، که به وسیله شخصیت مظلوم این دوران انجام پذیرفته، خود رهگشایى ارجمند در زدودن جلوه‏هاى ابهام از آینه «سکوت بیست و پنج‏ساله‏» تواند بود.
دستاورد سکوت
پیش از آنکه بتوان به تبیین ماهیت‏سکوت امام(ع) و شرح ابعاد آن پرداخت، بررسى کوتاهى از اوضاع جامعه اسلامى در دوران پس از رحلت پیامبر(ص) لازم است. همچنین نوبنیادى این جامعه و وجود رقیبان کینه‏توزى که در پى توشه‏بردارى از دام اختلاف بوده‏اند شایسته توجه است.
رشد سریع اسلام و گرایش قبایل عرب بدین «قدرت‏» نوین در زمانى کوتاه - پس از فتح مکه تا سال یازدهم هجرى - مجال آشنایى ژرف با مکتب اسلام و تعالیم آن را از قبیله‏هاى تازه مسلمان ربوده بود; تا آنجا که مدینه، شهر مرکزى اسلام، در نگاه ایشان بیش از آنکه جلوه‏گاه رسالت‏باشد، چشم‏انداز قدرت به شمار مى‏رفت. از اینرو، به دلیل عمق نیافتن چنین گرایشهایى به اسلام، هرگونه نزاع و اختلاف ناچیز داخلى مى‏توانست زمینه‏هاى ارتداد بسیارى از نومسلمانان را در پى آورد. در این میان، با رحلت پیامبر(ص) انصار و شمارى از مهاجران با نادیده انگاشتن جانشینى «منصوص‏» امیر مؤمنان(ع)، در یک مواجهه پرخطر، سقیفه را عرصه رقابتى بس هراس‏انگیز قرار دادند و سرانجام با غافلگیرى انصار، ابوبکر برنده گوى خلافت گردید. (3)
سیماى تهدیدآمیز جناح ابوبکر (4) - که بیشتر در شخصیت‏خلیفه دوم جریان مى‏یافت (5) و به دور از هرگونه استنادى به عقل و شرع و تنها با تکیه بر برترى نژادى قریش انجام مى‏گرفت‏سبب مى‏گشت تا برخوردى جدى و مستقیم از سوى على(ع) به فروپاشى حکومت نوپاى اسلامى و حذف نام رسول‏الله(ص) بینجامد. (6) افزون بر این، فرصت‏طلبى کست‏خوردگانى چون ابوسفیان بر وخامت اوضاع مى‏افزود و مجال مخالفت صریح را از على(ع) مى‏ربود. این روند، که تثبیت پایه‏هاى زمامدارى قریش را فراهم مى‏نمود، امیرمؤمنان(ع) را وامى‏داشت تا دعوت معدود یاران خویش را به برگزارى نهضت اجابت نگوید و بفرماید: «اکنون زمان آن نیست.» (7)
شمار حامیان راستین على(ع) چنان نبود که امکان اقدام سریع قاهرانه را فراهم آورد و یا در فرجام آن، حمایتى قاطع را به انجام رساند و سرکوب این گروه کم‏شمار از سوى حاکمیت مسلط، خود مى‏توانست نقش اصلاح‏گر و هدایت‏بخش ایشان را نیز از جریانات آینده حذف نماید. همچنین وقوع جنگى مهیب در میان برادران مسلمان پیامدى بازدارنده از اقدام مسلحانه جناح بنى‏هاشم بود. (8)
على(ع) به گلایه، از کاستى یاوران اظهار مى‏دارد: «اگر چهل تن حمایتگر با عزم مى‏یافتم سکوت نمى‏کردم‏» (9)
و نیز مى‏فرماید: «پس از درگذشت پیامبر(ص) در کار خویش اندیشیدم، در برابر صف‏آرایى قریش، جز اهل بیت(ع) خود یار و یاورى ندیدم. لذا، به مرگ آنان راضى نشدم و با چشمى خاشاک رفته، دیده فرو بستم و با گلویى استخوان مانده نوشیدم و بر گرفتگى راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر نمودم.» (10)
همچنین على(ع) در اشاره به اوضاع سیاسى و اجتماعى جامعه اسلامى و خطر هلاکت‏آفرین هرگونه اختلافى، مى‏فرماید: «هنگامى که خداوند پیامبر خود(ص) را قبض روح کرد قریش با خودکامگى، خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان بازداشت ولى من دیدم که صبر و بردبارى بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است; زیرا مردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکى سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستى آن را فاسد مى‏کرد و کوچکترین فرد آن را واژگون مى‏ساخت.» (11)
بدین ترتیب، على(ع) به منظور حفظ کیان اسلام، در مقابل غصب خلافت، سکوت را برگزید. این سکوت با تحصن على(ع) و یاوران اندک او در بیت فاطمه(س) به آغاز رسید و با سلب حضورى شایسته «جانشینى پیامبر(ص)» از آن حضرت توسط خلفا تداوم یافت.
فراموشى فضایل
افزون بر جلوگیرى از «ولایت‏» على(ع)، که سرسخت‏ترین رقیب جناح حاکم شمرده مى‏شد، زمامداران نه تنها در انجام مناصب اجرایى و نظامى از آن حضرت بهره نجستند، بلکه کتمان فضایل على‏بن ابى‏طالب(ع) و حذف سیاسى آن چهره شکوهمند اسلام هدف بنیادین ایشان به شمار آمد. به گزارش تاریخ‏نگاران، در مشاوره‏اى میان ابوبکر و عمروعاص، خلیفه راى او را در باره سرکوب طلیحه مدعى دروغین پیامبرى به وسیله على(ع) جویا مى‏گردد و عمرو به پاسخى کوتاه مى‏گوید: «مطیع تو نخواهد بود» و سرانجام خالدبن ولید به فرماندهى سرکوب تعیین مى‏شود. (12)
سیاست‏به کارگماشتن مدیران نظامى اموى، که توسط دو خلیفه پس از پیامبر(ص) به اجرا در آمد، در زمان عثمان، به اوج خود رسید و در سیرى طرح ریزى شده، به فراموشى سپردن شخصیت درخشان على‏بن ابیطالب(ع) و دیگر صحابه راستین پیامبر(ص) را فراهم نمود. این روند حتى دامنگیر حمایتگران اهل بیت(ع) نیز بوده، چنان که عمر با استناد به اینکه خالد بن سعید بن عاص از تحصن‏کنندگان در بیت فاطمه(س) و خواستار خلافت على(ع) بوده است، خلیفه اول را از تعیین او به فرماندهى سپاهیان گسیل به شام منصرف مى‏سازد. (13) بر اساس گزارش گرانى از مسعودى، در کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر، پس از آنکه کارگزار عمر در منطقه حمض (14) در مى‏گذرد، خلیفه در خطابى به عبدالله بن عباس، با وجود آنکه وى را شایسته جایگزینى خوانده است، چنین گوید: «بیم آن دارم که آنچه مرا فرا خواهد رسید بر من وارد آید (15) و در آن حال، تو بر سرکار بوده باشى. پس جماعت را به سوى خودتان فراخوانى و به سوى شما غیر از خودتان نگراید; که دیدم رسول خدا(ص) مردمان را به کار مى‏گمارد و شما را وامى‏نهاد. به خدا سوگند، بجز این ندیدم. به خدا سوگند، نمى‏دانم که چرا رسول خدا(ص) شما را به کار نمى‏گماشت در حالى که شایسته «عمل‏» شمایید یا از آنکه شما در جایگاه کارگزارى، بیعتى به هم رسانید و آنگاه سرزنش و نکوهشى از پى آید که آن ناگزیر از نکوهش است مى‏هراسید و من در باره تو از این امر آسوده‏ام. حال راى تو چیست؟» ابن عباس نپذیرفت و چنین دلیل آورد: «اگر براى تو کار کنم و همانچه که در باطن توست‏به جاى باشد از پلیدى در نگاه تو آرامى نمى‏یابم.» آنگاه خلیفه بدو مى‏گوید: «پس راهنماى من باش.» ابن عباس پاسخ مى‏دهد: «اعتقادم بر آن است که به کار گمارى آنچه را که صحیح مى‏شمارى و برایت صواب است.» (16)
با نگرشى کوتاه بر ماجرایى که به نقل آوردیم، درمى‏یابیم با وجود آنکه خلیفه دوم بر شایستگى‏هاى بنى‏هاشم و انگیزش ایشان بر فراهم آوردن «بیعت‏» اعتراف مى‏نماید، همچنین مى‏کوشد تا کنار نهادن ایشان را از انجام امور به دوران سالت‏سابقه‏مند نماید و در پایان، با حفظ چهره «مشورتى‏» بنى‏هاشم، کتمان نقش خاندان پیامبر(ص) را در پوششى همه‏پسند درآورد.
البته گمان آن مى‏رود که در این میان، بلنداى جایگاه اسلامى على(ع) و همچنین نیازمندى خلفا به آن حضرت در اداره امور جامعه سبب مى‏گشت تا با برگزارى مشورتهایى، راه مراعات سیاسى را بپیمایند (17) و چه بسا پیشنهاد عمر مبنى بر اداره نبرد با ایران توسط على‏بن ابى‏طالب(ع) در همین راستا بوده باشد. با اینهمه، قریشیان حاکم نه تنها آهسته آهسته کار را به فراموشى فضایل آن چهره بزرگ اسلامى کشانیدند، بلکه تا انجام لعن و نفرین بر «اخوالرسول‏»(ع) پیش تاختند (18) و شگفت آنکه امام(ع)، خود، برخاسته از نگرش وسیع سیاسى، رواج این سب و نفرین را پیش‏بینى کرده بود. (19)
کتمان شخصیت والاى امیر مؤمنان(ع) نه تنها بدان جهت‏بود که خلفا مطرح بودن آن حضرت را تهدیدى سهمگین بر حاکمیت‏خویش مى‏انگاشتند، بلکه این فرایند ریشه در حسادت‏ها و کینه‏هایى دیرپا نسبت‏به این دلیرمرد اسلام داشت که در برافراشتن پرچم توحید هیچ‏گاه روى خوش به قریشیان مشرک ننموده بود. (20)
اعراب، على(ع) را قاتل عزیزان خود مى‏دانستند; (21) خونهایى که اگرچه در کنار محمد(ص) و به انگیزه دینى ریخته شده بود اما در هر حال، از شمشیر على(ع) چکیده بود. این احساس، کینه‏هایى عمیق را نسبت‏به آن حضرت در پى داشت. (22) محبوبیت اخو الرسول در نزد پیامبر(ص) نیز خاطر حسودان را مى‏آزرد. از اینرو، هماره مى‏کوشیدند تا میان پیامبر(ص) و على(ع) ایجاد رنجش نمایند، همچنان که در حیات پیامبر(ص) خواستگارى على(ع) از دختر ابوجهل را شایع نمودند (23) و در غزوه تبوک، بغض رسول خدا(ص) را از امیرمؤمنان(ع)، که به جانشینى در مدینه مانده بود، بر زبانها راندند.
نظر بدانکه ژرفاى سیماى «مظلوم‏» على(ع) در دوران بیست و پنج‏ساله به خوبى در ابعاد «فرایند فراموشى فضایل آن حضرت‏» نمایش تواند یافت، بسى شایسته است که گذرى بر این گزارشات بنماییم; گاه امام(ع) نیایش مى‏نمود: «بارالها، مرا در برابر قریش و کسانى که ایشان را کمک کردند یارى فرما; چه آنان قطع رحم من کردند و مقام بزرگ مرا کوچک شمردند» (24) و یا دیگرگاه مى‏فرمود: «من پس از رحلت پیامبر(ص) همواره مظلوم بوده‏ام.» (25)
آنگاه که از امیرمؤمنان(ع) درباره واکنش «عرب‏» نسبت‏به فرزندى بازمانده از پیامبر(ص)، که پسر باشد، پرسیده شد آن حضرت پرده از اسلام «مصلحتى‏» قریش برداشت و فرمود: «اگر قریش نام محمد(ص)- پیامبر خدا را وسیله دستیابى به ریاست و نورد بامى به سوى شکوه و امارت نمى‏یافت پس از وفات پیامبر(ص)، یک روز هم عبادت خدا نمى‏نمود.» (26)
بنا به تحلیل ابن ابى‏الحدید، آن دو نفر على(ع) را پایین آوردند، عظمت او را از بین بردند و حرمتش را در میان مردم شکستند تا بدانجا که على(ع) به فراموشى رسید; چون بیشتر نسل آگاه به ویژگیهاى على(ع) در ایام نبوت، درگذشتند و دیگرانى که على(ع) را تنها مسلمانى عادى مى‏انگاشتند، ولادت یافتند و در نهایت، از فضایلش، عموزادگى پیامبر(ص)، دامادى او و نواده‏هایش را پدر بودن باقى ماند و از بغض و انحراف قریش، آنچه که درباره هیچ‏کس واقع نگشته بود بر على(ع) روا شد. (27)
این روند گاه به گونه تخریب شخصیت و زمانى هم در چهره ایجاد نفرت رخ مى‏نمود و هماره به وسیله فراهم آوردن شکاف در جبهه حمایتگران بنى‏هاشم بر تقویت آن تلاش مى‏شد. در این راستا، خلفا از پرداخت «حق سکوت‏» نیز دریغ نورزیدند، (28) حتى بر اساس گزارشى، کوشیدند تا با اجازه مشارکت ابن‏عباس در امر خلافت، انجمن مخالفان را به پراکندگى رسانند. (29)
بهانه‏جویى خلیفه دوم از به کارگماشتن «طلقا» و زادگان ایشان و ترک «صحابه‏»اى چون على(ع) به اسم والا بودن شان ایشان از انجام آن امور (30) برخاسته از کینه‏اى ژرف است که در رد جانشینى على(ع)از سوى عمر پس از شخص خلیفه دوم مبنى بر آنکه آن حضرت «شوخ طبع‏»(!) است، (31) برمى‏تابد. البته این افترا از جانب خلیفه، که در بیان وصف على(ع) در هنگام تعیین شوراى خلافت (32) به تکرار آمده، تنها در جهت تخریب شکوه آن چهره الهى بوده است; شورایى که از آغاز بنا به افشاى امیرمؤمنان(ع)، بدان منظور برگزار گشت که آن بزرگوار در میان جمعى قرار گیرد که گمان برند آنان نیز همسنگ على(ع) مى‏باشند. (33) همچنین هشدار خلیفه دوم بر سعیدبن عاص بدینکه على‏بن ابى‏طالب(ع) کشنده پدر او در روز بدر است (34) نمایشى از ایجاد کینه در دلهاى دیگران و ابعاد هراس‏انگیز آن مى‏باشد.
فرایند کتمان فضایل على(ع) تا بدانجاست که چون جندب‏بن عبدالله به عراق آمد و از برتریهاى على(ع) سخن راند به او گفتند «چیزى بگو که به تو سودى (!) رساند» (35) و چنان شد که در ایام خلافت آن حضرت، از میان صحابه «بدرى‏»، (36) تنها شمارى بس ناچیز «غدیر» را گواه گشتند (37) و مدتى بعد، در هنگامه صفین، سنجش «حق‏» نه بر محور على(ع)، بلکه بر اساس حضور عمار صحابى بزرگ (38) انجام یافت که به اظهار ابن ابى‏الحدید، اشتباهى در این سنجش نبوده است، مگر از تلاش تمامى قریش در گمنام‏سازى على(ع) و کتمان فضایل او. (39)
سکوتى ناخواسته
تحمیل بیست و پنج‏سال سکوت ناخواسته بر على(ع) به واقع، شرایطى بود که خلفا در به ثبات رسانیدن موقعیت‏خود بر جبهه بنى‏هاشم تحمیل کردند. مظلومیت على(ع)، که جلوه‏هایى از آن در این سکوت بیست و پنج‏ساله پرتو مى‏افکند، داراى بسى زوایاى نهفته است که بنا به ملاحظات تاریخ‏نگارى، نهان مانده و اگر نبود افشاگریهایى که امیرمؤمنان(ع) در روزگار خلافت‏خویش به انجام رسانید هیچ‏گاه ستم و جفایى که جفاکاران در دوران پس از رحلت رسول اکرم(ص) بر او رواداشتند به شکلى آکنده از ابهام نیز به آیندگان منتقل نمى‏گشت.
بى‏گمان، سکوت امیرمؤمنان(ع) نه به دلخواه خویش، بلکه به تحمیل حاکمان وقت‏بوده است، چنان که خود فرمود: «... هوشمندى گروهى و ضعف و خموشى دیگران به مردمان فهمانیده مى‏شد و ما از گروه ضعیفى که آتش آنها به خاموشى گراییده و آوایشان بریده بود به شمار مى‏آمدیم... .» (40) به بیانى روشن، امام(ع) ناخواسته و تنها براى حفظ مصالح مسلمانان از حق مسلم خود چشم‏پوشى نمود و پذیراى «صبر» گشت که همین واژه برگرفته از بیانات آن حضرت (41) شایسته‏ترین نماى وضعیت ایشان و رهنمونى نیکو بر شناخت رمز سکوت بیست و پنج‏ساله و تبیین مرزهاى آن به شمار مى‏آید.
آنچه بیش از همه شایسته توجه مى‏نماید دشوارى این سکوت و صبورى است که امیرمؤمنان با بیاناتى روشن یادآور آن گردیده; آنجا که فرموده است: «صبر نمودم در حالى که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود» (42) یا آنکه فرمود: «بر حوادث تلخ‏تر از زهر صبر کردم.» (43)
شکوه امام(ع) از غصب خلافت در مواردى پرشمار، خود گواه روشنى بر ناگوارى این شکیب مى‏باشد; اما نه به دلیل سوز و گداز در جدایى از «مسند خلافت‏»; زیرا امام(ع) در پاسخ به ابوعبیده جراح مى‏فرماید: «به خدا سوگند، شما از من به خلافت‏حریص‏ترید، در حالى‏که از نظر شرایط و موقعیت‏بسیار از آن دورید و من به آن نزدیک‏ترم. من حق خویش را مى‏طلبم و شما میان من و حقم مانع مى‏شوید و مرا از آن باز مى‏دارید» (44) و در خطبه «شقشقیه‏» مى‏فرماید: «به خدا سوگند، فرزند ابوقحافه خلافت را بسان پیراهنى بر تن خود پوشید، در حالى که مى‏دانست آسیاى خلافت‏بر محور وجود من مى‏گردد، از کوهسار وجود من سیل علوم سرازیر مى‏شود و اندیشه هیچ‏کس به قله اندیشه من نمى‏رسد.» (45)
سکوت، رمزها و مرزها
آنچه تا بدینجا بدان پرداخته شد بیشتر بیان زمینه‏هاى تحمیل سکوتى ناخواسته بر على(ع) بود که به صریحترین سیماى مظلومیت این شکیبایى اشارت مى‏نمود. اکنون با حفظ اهمیت این چهره و اعتراف به پوشیدگى زوایاى آن، در پى رهیافتى از چهره‏هاى دیگر این سکوت‏ایم. این گفتار را هرگز یاراى زدودن چهره تقیه از این دوره بیست و پنج‏ساله زندگانى على(ع) نیست، بلکه تلاش بر آن است که ابعاد نهفته حضور را در جلوه‏هاى تقیه به تصویر کشیم; که تقیه خود حضورى آگاهانه است که نظر به پاسدارى از بنیاد اسلام، تقیه کننده را عهده‏دار پوشیدن جامه سکوت مى‏سازد.
با کاوشى هر چند کوتاه، در بیانات اشارت یافته از امیرمؤمنان،7 پاس کیان اسلام و نگاهبانى از بنیان آن را مى‏توان مرز پذیرفته سکوت بیست و پنج‏ساله آن حضرت شناخت. از اینرو، با آنکه شاهد ترور سعدبن عباده در این روزگاریم، اما بر خلاف گمان ابن ابى‏الحدید و استاد او و پاره‏اى مورخان معاصر، «ترس‏» از ترور، شایسته گنجانیدن آن در ماهیت‏سکوت امام نخواهد بود. (46)
دراین میان، بر آن تاکید داریم که این سکوت هرگز یک «قهر سیاسى‏» نبوده و سیره امیر مؤمنان(ع) در این ربع قرن هیچ‏گاه آنچنان نیست که با جامعه «بى‏سپاس‏» و «حق ناشناس‏» روزگار را به قهر بگذراند و خود را عهده‏دار «نظارت‏» بر جامعه و «دخالت‏» در اصلاح امور آن نپندارد و آنگاه پذیرش خلافت از سوى امام(ع) در سال 35 هجرى، تحت عنوان «آشتى کنان‏» بوده باشد. برخاسته از نگرشى تاریخى، بى‏شک، وانهادن جامعه سرگردان و حیرت‏زده سالیان 11 تا 35 هجرى، که نوعى حضور و توجه امام(ع) را طلب مى‏نموده است، در هیچ ساختار مسؤولیت‏پذیرى نمى‏گنجد.
دراینجا، مرز سخن شایسته توجهى بخردانه است که نمایش سیماى مظلومیت «سکوت‏» در رخداد غصب جابرانه لافت‏به معناى جدایى چهره «حضور»- توجه به جریانات جامعه اسلامى از بیست و پنج‏سال زندگانى امیرمؤمنان(ع) نخواهد بود، بلکه گمان این انفکاک، خود همسویى خزنده‏اى با کوشش خلفا در کتمان فضایل آن حضرت است. به بیانى روشن، این حضور همراه با سکوت را مى‏توان برخاسته از شخصیت‏سیاسى، اجتماعى و سیماى بیدار امام(ع) بر شمرد، نه چشم‏اندازى بر فراهم بودن این حضور و یا تاییدى بر حاکمان جامعه; چه آنکه این حضور تحت فشار و سلطه حاکمیتى که در راستاى کتمان شکوه سیماى على(ع) از هیچ نیرنگ و ترفندى فروگذار نکرده و هیچ‏گاه نتوانسته است فروغ «به انتظار آمده‏» از جانشین راستین رسول(ص) را بنماید.
ما را عقیده بر آن است که سختى این دوران بر امیرمؤمنان(ع) و گذران آن به بردبارى و صبرى دشوار، خود به روشنى گویاى آن است که آن بزرگوار هیچ‏گاه در جایگاه «همکارى‏» با خلفا جلوس نمى‏نماید; زیرا پذیرش چهره «حاضر» از امام(ع) همراه با نفى هرگونه سیماى «یاورى‏» و معاونت‏خلفاست. تلاش همیشگى خلفا در حذف على(ع) تنها سبب گردید که آن بزرگوار به هیچ نقل معتبرى از تاریخ، «کارگزارى‏» ایشان را تایید ننماید و این نیاز هر سه خلیفه به اشارات على(ع) است که آنان را در حوادثى بس حساس و مواردى پرشمار به افتخار بهره‏مندى از مشاوره امیرمؤمنان(ع) نایل مى‏گرداند. اما آنگاه که بنا به پیشنهاد عثمان، دومین خلیفه تصمیم مى‏گیرد تا فرماندهى فتح ایران را به على(ع) بسپارد آن حضرت نمى‏پذیرد. (47) بدین ترتیب، خلیفه از به کار گماردن امیرمؤمنان(ع) در جایگاه یکى از فرماندهان خود محروم مى‏ماند.
در روزگارى دیگر، چون على(ع) خلیفه سوم عثمان را ناگزیر از پذیرش اجراى حد زنا بر ولیدبن عقبه مى‏نماید ابتدا خود بر تازیانه زدن اقدام نمى‏ورزد و چون فرزندش، حسن(ع)، لختى درنگ مى‏کند به ناچار، على(ع) شخصا به برگزارى حد بر ولید برادر مادرى عثمان مى‏پردازد. (48) این ماجرا نیز گواه آن است که على(ع) هماره از تصدى پستى از سوى خلفا دورى مى‏گزیده، مگر آنکه پاى اجراى حدود الهى به میان مى‏آمده است.
از رهگذر پاسدارى از کیان اسلام و نه حمایت‏حاکمان که در تمامى صحنه‏هاى حضور امیرمؤمنان(ع) شاهد آنیم، نشانه‏هایى از حضور آمیخته با صبر و سکوت در بازمانده‏هاى تاریخ‏نگارى محافظه‏کارانه قابل تشخیص است و بسا که بیم از آمیختگى دو چهره یاد شده به انکار هرگونه «حضور» سیاسى و اجتماعى امام(ع) انجامیده باشد; چه آنکه توجیه‏گران در وجاهت‏بخشیدن به فرایند غصب خلافت‏به نهان نمودن هرگونه نارضایى امیرمؤمنان(ع) در این دوران زهرآگین جسارت ورزیده‏اند. با این‏حال، امید آن است که ارزیابى مواردى از حضور امام(ع) در این بستر بیست و پنج‏ساله تاریخ اسلام ترسیمى از چهره حاضر سکوت امام(ع) بوده باشد، حضورى که لحظه لحظه آن سرشار از شکیبى ناگوار است.
گذارى بر حضور
سیماى سراسر مظلومیت امیرمؤمنان(ع) در این جویبار بیست و پنج‏ساله، برخاسته از توجهى مسؤولانه به امور مسلمانان، هیچ‏گاه جامعه اسلامى را به خود واننهاد و با وجود آنکه بنا به «مصالحى‏» که از آن یاد نمودیم، توان آن را نیافت که جنبشى فراگیر بر جامه متصدیان خلافت نشاند، اما در راه نگاهبانى از کیان اسلام، فرصتى را تباه نساخت و از این رهگذر، چهره‏اى آکنده از مظلومیت و در همان حال، توامان یافته از حضور و صبورى به یادمان نهاد.
از همان لحظات نخستین دوران بیست و پنج‏ساله، (49) شاهد پایدارى امیرمؤمنان(ع) در برابر دستاورد «سقیفه‏» هستیم. نظر به آنکه پیشتر کم و بیش به بیان زمینه‏ها و ابعاد این فرایند پرداختیم، تنها به ذکر کوتاهى از تلاش على(ع) در برکندن این سنگ زیرین انحراف بسنده مى‏کنیم; تلاشى که بسته به مصالح یاد شده تنها رنگ «مقاومت‏» یافت، نه صبغه قیام و نهضت.
على(ع) با آگاهى یافتن از ماجراى سقیفه، خطاب به ابوبکر چنین مى‏شورد: «امورمان را بر ما فاسد کردى و با ما به مشورت نپرداختى و حق ما را رعایت ننمودى‏» (50) و چون خواستند او را به بیعت وادارند، فرمود: «همان‏گونه که شما بر انصار حجت آوردید، من نیز بر شما احتجاج مى‏نمایم.» (51) هنگام اجبار او بر این امر نیز ندا در مى‏دهد: «اى گروه مهاجر، خدا را دریابید! خدا را در یابید! شهریار محمد را از خانه‏اش به سوى ماواى خود خارج مسازید... .» (52)
شایان توجه است که آنچه را «بیعت على با خلافت‏» خوانده‏اند با تاخیرى هشتاد و چند روزه از موسم آغازین بیعت‏به ثبت‏رسیده است. (53) «همراهى‏» این دوره سه یا شش ماهه از تاریخ با«مسالمت‏»و جدا از صحنه‏هاى مقاومت، گمانى است‏به دور از هرگونه فراست تاریخ‏شناسانه; چه آنکه لگدکنندگان سعد بن عباده به میان یاران او، نه دریغ از لگدمال کردن سنت پیامبر(ص) دارند و نه بیم از آتش افروختن بر جان تحصن‏کنندگان در بیت فاطمه(س) و چنان‏که پیشتر گذشت، ایشان در تثبیت جایگاه تازه به دست آمده، در به انزوا کشانیدن جبهه بنى‏هاشم سخت کوشش نمودند تا آنجا که به گمان به ثمر رسیدن این تلاش، عمر از عبدالله بن عباس مى‏پرسد: «آیا على(ع) هنوز در اندیشه خلافت است؟» (54) بى‏شک، این پرسش از تصور کناره‏جویى على(ع)از خلافت‏برنخاسته، بلکه خلیفه در پى آن بوده است تا با طرح چنین پرسشى کناره‏گیرى على(ع) از امر خلافت را بر اندیشه مردمان حاکم نماید.
بنا به ثبت تاریخ، جناح زمامدار حتى به متهم ساختن على(ع) به حرص ورزیدن در دستیابى به خلافت ارتکاب مى‏جوید. (55) گذشته از چنین نکوهشى، از سوى آنان که حریصانه جایگاهى الهى را به غصب درآورده‏اند، این نقل خود رهنمون شایسته‏اى است‏بر پایدارى على(ع) و ناسازگارى او در این امر تا بدانجا که حاکمیت‏به اتهام آن چهره وارسته دست مى‏یازد.
کوتاه سخن آنکه اقدام امیرمؤمنان(ع) از همان آغاز «سکوت‏» در افشاى سزاوارى خویش و تصدى خلافت از سوى کسانى ناشایست، جلوه‏اى است از حضور على(ع) که به دلیل پاسدارى از بنیان نوپاى اسلام هیچ‏گاه به برگزارى نهضتى فراگیر نینجامید و این روش گذارى بیست و پنج‏ساله را همگام بود. تاریخ این دوران حکایت از آن دارد که در کوران پیشامدهاى تهدیدکننده اساس اسلام، امیرمؤمنان(ع) با انجام رسالت‏خویش و تنها در پى پاسدارى از کیان اسلامى رهگشایى نموده است، چنان که براى حفظ یکپارچگى مسلمانان، على(ع) انصار را در برابر سخنان ناخوشایند قریشیان جانبدارى مى‏نماید تا مبادا با دلسردى انصار، پیکره اسلام بگسلد. (56)
در رویارویى سرنوشت‏ساز مسلمانان با پادشاهى ساسانى در ایران نبرد نهاوند نیز على(ع) با استناد بر آنکه روانه‏گشتن شخص خلیفه سبب مى‏شود تا دشمنان با تجهیز تمامى نیرو، همتى استوار بر شکست اسلامیان گمارند، عمر را از گسیل شدن به میدان پیکار باز داشت و او را به اعزام فرماندهى از میان مسلمانان رهنمون گردید، با آنکه دیگران خلیفه را تشویق مى‏کردند که خود روانه نبرد گردد. (57)
همچنین على(ع) خلیفه را از فراخوانى همگانى قواى بصره بر حذر نمود و او را به تقسیم آن نیرو به سه بخش برانگیخت تا گروهى عهده‏دار پاسبانى شهر باشند; دیگر جماعت‏به برپاداشتن نماز و اذان و آبادانى مساجد اهتمام نمایند و از عهد کنندگان، جزیه برگیرند تا مبادا عهد خویش را به نقض آورند و گروه سوم مهیاى جنگ شوند و به سوى کوفه روانه گردند تا همراه با گروهى از کوفیان به عرصه نبرد گسیل گردند. (58)
آنگاه که خلیفه دوم راى على(ع) را در تنظیم دیوان مالى جویا مى‏شود حضرت بدو مى‏فرماید: «همه‏ساله هر آنچه از مال به نزد تو گرد آمده است تقسیم کن و چیزى از آن را نگاه مدار.» (59) همچنین قضاوتهاى امیرمؤمنان(ع)، بیان حکم شرعى امور و انجام مباحثات علمى و دینى با جدل‏پردازان غیر مسلمان، که در گزارشات تاریخى به شرح آمده است‏خود پهنه وسیعى از حضور علمى و اندیشه‏اى على(ع) را فراروى ما مى‏گشاید که ذکر آن موارد برون از عهده این نوشتار است. تنها بر نقل سعیدبن مصیب از عمر بسنده مى‏کنیم که وى هماره از مواجهه با مشکلات، بى‏وجود على‏بن ابى‏طالب(ع) به خداوندگار پناهنده بود. (60)
بى‏گمان، این جلوه‏هاى حضور بر اساس فرمایش امیرمؤمنان(ع) از رنگ و صبغه «نصیحت‏» برخوردار بوده است. (61) آن حضرت(ع) تنها در امورى پیرو آنان بوده است که پیروى خداوند بوده باشد (62) و فراتر از آن هیچ‏گاه على(ع) به پذیرش سیره خلفا تن مسپرد و حتى پس از مرگ خلیفه دوم نیز، که کم و بیش زمینه‏هایى براى نیل به جایگاه خلافت فراهم بود، اطاعت از سیره شیخین را پذیرا نگشت. او با آگاهى تمام از فرجام «شوراى خلافت‏»، در آن انجمن شرکت جست تا هم دوگانگى گفتار و کردار عمر را، که گفته بود «رسالت و خلافت در یک خاندان گرد نیاید»، افشا نماید (63) و هم با «حضور» سنجیده و پر تلاش خود، بر آیندگان احتجاج نماید که چگونه قریشیان بى‏پروا شایستگى‏ها را در پیشگاه کینه و حسادت قربانى نمودند.
با روى کار آمدن عثمان، و اوج‏یافتن گستاخى زمامداران اموى در نقض حدود و موازین الهى، حضور چهره حاضر على(ع) ابعاد تازه‏اى یافت، چنان که نه تنها امیرمؤمنان(ع) در برابر انحراف دینى ایشان ایستادگى نمود، بلکه شواهدى از حضور گسترده آن حضرت در عرصه‏هاى سیاسى این مقطع به دست مى‏آید. واکنش على(ع) در ارتباط با قتل هرمزان به وسیله عبیدالله بن عمر، که قاتل توسط عثمان به عفو رسید، به همان میزان که در تبیین حدود شریعت تواند بود، بایسته آن است که گونه‏اى از افشاى سیاسى به شمار آید. ابن ابى‏الحدید این ماجرا را نخستین سازمان اعتراض بر عثمان بر مى‏شمارد. (64)
همچنین مخالفت او با عثمان آنگاه که نماز را در منى تمام خوانده بود، (65) تنها اقدامى در بیان فروع احکام نبوده که بى‏گمان، این‏گونه افشاگریها در پهنه وسیع حج‏بیشتر نمایان حضورى اجتماعى و معترضانه است.
با نگرشى کوتاه در شرایط نگارش تاریخ، به روزگار عباسى، گزاف نخواهیم یافت اگر گفته شود چنین نگاشته‏هایى از دوران شیخین ناگزیر از آمیزش حقایق فراوانى با تحریف بوده است. اما دستان تاریخ در ثبت وقایع عصر اموى، که خلافت عثمان آغازى برش‏یافته (66) از آن مى‏باشد، تا اندازه‏اى گشوده‏تر به گزارش جریانات پرداخته است. اینکه انتقاد بى‏پرواى امیرمؤمنان(ع) بر روش مدیریتى خلفا در بازمانده نگارشات یافت مى‏شود از آن دست اخبارى است که ما را به وجود تعداد قابل توجهى از این‏گونه اعتراضات على(ع)، حتى بر سنت «شیخین‏»، رهنمون مى‏سازد. به نقل مورخان، چون عمر از یک‏سو، نیمى از اموال برخى عمال خویش بستانید و آن را به بیت‏المال پیوست و از سوى دیگر، ادامه کارگزارى را به ایشان اجازت نمود از سوى امیرمؤمنان(ع) نکوهش گشت که اگر آنان دزد و سارق‏اند از چه رو کارشان را تداوم مى‏دهى و اگر چنین نیستند چرا مالشان را مى‏ستانى؟! (67) در این مخالفت جسورانه امام(ع) دقت‏شود که آن حضرت(ع) خلیفه را مرتکب به یکى از دو خطا مى‏شمارد: تداوم کارگزارى سارقان و یا به ناحق ستاندن دارایى کارگزاران. بر جا ماندن انتقادى این چنین از میان گزارشات تاریخ، خود رهیافت نیکویى است‏بر تمام آنچه از حضور امیرمؤمنان(ع) در اصلاح امور جامعه، پوشیده مانده است.
با اینهمه، ویژگیهاى عصر عثمان، که على کشنده اقوام او بوده است، موجب مى‏گشت تا على(ع)، که کمر همت‏بر حفظ بنیاد اسلام بسته بود، گریزى از آن نداشته باشد که به تکرارى پرشمار، بر شیوه خلیفه اعتراض نماید، چنان که با وجود منع از بدرقه ابوذر صحابى نامور پیامبر(ص)- که عثمان فرمان به تبعید او داده بود، به هنگام خروج، على(ع) همراهى‏اش مى‏نماید و در پاسخ اعتراض خلیفه به این نقض فرمان، صراحت مى‏ورزد که: «آیا هر آنچه را بدان فرمان مى‏رانى طاعت‏خداوند بدانیم، گرچه حق بر خلاف آن باشد؟! آیا در چنین موردى تو را پیرو باشیم؟! به خدا سوگند، چنین نخواهیم کرد» (68) و چون از عثمان بر تبعید عمار یاسر دیگر صحابى بزرگ انتقاد مى‏کند از او پاسخ مى‏شنود: «تو خود سزاوار تبعیدى.» (69) سرانجام، خلیفه بدو مى‏گوید: «تو در نزد من از مروان بن حکم بهتر نیستى‏» و على(ع) با خشم پاسخ مى‏گوید: «این سخن را به من مى‏گویى؟! و مرا با مروان مى‏سنجى؟! به خداوند قسم، من از تو برترم و پدرم از پدر تو برتر است و مادر من از مادر تو افضل مى‏باشد.» (70)
فرجام سکوت
به گواهى تاریخ، پس از بیست و پنج‏سال سکوت، که ما یادآور آکندگى آن از جلوه‏هاى بارز حضور گشتیم، سرانجام با برگزارى جنبشى مردمى در براندازى حکومت امویان، على(ع) به اجبار مردمان، پذیراى خلافت‏شد تا در کوتاه روزگارى، که حضور امام توانایى جدایى بیشترى از سکوت مى‏یافت، آنچه را بر اسلام گذشت رساتر از پیش ندا در دهد. بى‏گمان، نگاشته‏ها و خطابه‏هایى از امام(ع)، که بیشتر در مجموعه «نهج‏البلاغه‏» گرد آمده است، تمامى آن افشاگریها، که کم و بیش به گونه‏اى آشکار و نهان انجام مى‏یافته، نبوده است.
چنانچه آغاز خلافت امام(ع) را پایانى بر تمام آن سکوت بیست و پنج‏ساله انگاریم اما با اتمام ایام خلافت على(ع)- و جانشینى امام حسن(ع)- باز شاهد روزگار دیرپایى از تاریخ مى‏باشیم که دست کم نگارش حقایق تاریخى اسلام را به سکوت پیچیده است. از این رهگذر، با وجود برقرارى دوره‏اى از حاکمیت امیرمؤمنان(ع)، همچنان چهره‏هایى از دوران بیست و پنج‏سال سکوت، از نگاه تاریخ پوشیده مانده است; دورانى که نتوان بر آن، ایام عزلت و کناره‏جویى و یا خموشى نام نهاد، بلکه مى‏توان آن را زمانه «حضور»ى در پرتو «سکوت‏» بازشناخت.
پى‏نوشتها:
1- نظر به کینه و حسادت دیرپاى قریش نسبت‏به على بن ابیطالب(ع)، که آن را بررسى خواهیم کرد، مى‏توان دامنه دوران سکوت را از هر دو سمت آغاز و انجام گسترش یافتنى دید، چنان‏که آیه شریفه «و الله یعصمک من الناس‏»، که پیامبر(ص) را در اعلان ولایت على(ع) در روز غدیر به حمایت الهى از فساد مردمان اعتماد مى‏بخشد، خود بیانگر وجود کینه‏هاى درونى اعراب نسبت‏به اخوالرسول است. همین حسادتها پیامبر(ص) را به سکوت از نگارش جانشینى على(ع)- حادثه «دوات و قلم‏»- واداشت. همچنین در دوران خلافت امیر مؤمنان(ع)، گستره ابعاد نوین این کینه‏ها در رقابتهاى خشونت‏آمیز، گونه‏اى از سکوت را در پى داشته است که پژوهش در این زمینه‏ها از فراخور این نوشتار خارج است. کوتاه سخن آنکه گلایه‏مندى على(ع) از اینکه پس از رحلت پیامبر(ص) همیشه «مظلوم‏» بوده دربردارنده پهنه وسیعى از زندگانى على(ع) است که انجام آن به شهادت على(ع) انجامید.
2- غاصبان خلافت همواره بر برترى مدیریت‏خویش تکیه ورزیده‏اند، چنان که بنا به نقلى، خلیفه دوم بر اینکه پیامبر(ص) در حال بیمارى مى‏خواست‏بر جانشینى على(ع) صراحت ورزد، اعتراف نموده است و با این حال، ممانعت‏خود را از این اقدام به منظور حفظ اسلام مى‏انگارد و مى‏گوید: قریش بر على(ع) اجتماع نمى‏نمودند. ر. ک. به: ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چ دوم، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1965، ج 12، ص 21
3- به ادعاى عمر، بیعت‏با ابوبکر «ناگهانى‏»- فلتة بوده و على(ع) نیز پس از پذیرش خلافت، با اشاره بدین امر فرموده: «بیعت‏شما مردم با من بیعتى ناگهانى نبوده است.» (فیض‏الاسلام، نهج‏البلاغه، خطبه‏136)
4- خلع سلاح زبیر و نیز لگدمال کردن سعدبن عباده گواه بارزى از این سیماى رعب‏انگیز است. ر. ک. به: محمد بن جریر طبرى، تاریخ‏الامم و الملوک ، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ج 2، ص‏447 وابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص 45
5- ابن ابى‏الحدید را عقیده بر آن است که اگر عمر نمى‏بود ابوبکر نیز به خلافت نمى‏رسید. ر. ک. به: همان، ج 1 ص 174
6- آنگاه که بانوى اسلام، فاطمه(س)، به امیر مؤمنان(ع) پیشنهاد قیام نمود بانگ مؤذن به شهادت رسالت محمد(ص) شنیده شد و على(ع) پاسخ فرمود: «آیا زوال این ندا را از روى زمین خوش دارى؟!» ر. ک.به: همان، ج 11، ص‏113
7- همان، ج‏9، ص 58
8- على(ع) حمایت مسلحانه ابوسفیان را نپذیرفت; چه آنکه نبردى خونریز را پیامد آن مى‏انگاشت. ر. ک. به: طبرى، همان، ج 2، ص‏449
9- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2 ص 22; به گزارش یعقوبى چون على(ع) در پاسخ به درخواست «نهضت‏» فرمان داد که قیام‏خواهان صبحدم با سرهاى تراشیده خارج شوند تنها سه تن اجابت نمودند و به نقل ابن ابى‏الحدید، امام(ع) صراحت مى‏ورزد که از صد نفر یک تن نیز حمایت‏گر ندارم تا قیام کنم. ر. ک. به: یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دارصادر، ج 2، ص‏126 / ابن ابى‏الحدید، همان، ج‏9، ص‏57
10- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص 20 / همچنین ر. ک. به: ابن هلال ثقفى، الغارات،تحقیق‏سیدعبدالزهراءالحسینى، دارالکتاب‏الاسلامى،1990،ص‏205
11- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 1، ص‏307
12- یعقوبى، همان، ج 2، ص‏129
13- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص‏59
14- در این سند حمض با ضاد ضبط شده است که از اهمیت کمترى نسبت‏به حمص باصاد برخوردار است و چه بسا سابقه فتوحات در حمص بیانگر اشتباه ضبطى این سند باشد. لذا، گمان آن مى‏رود که پیشنهاد عمر در مورد کومت‏حمص بوده باشد.
15- مراد آنکه اجل مرا در رباید.
16- مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محى‏الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفة، 1368 ه، ج 2، ص 330
17- ر. ک. به: ابن اعثم، الفتوح، چ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه،1986، ج 1، ص 290; پیشنهادات رهگشایانه على(ع) دراین مشاورات پاسدار کیان اسلامى بوده است.
18- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 4، ص‏56 و63 / مسعودى، همان، ج‏3، ص 42
19 و 20- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 4، ص 54 / ج 11، ص 114
21- همان، ج‏13، ص 300 / مسعودى، همان، ج 2، ص 362 و 380
22 و23- ابن ابى‏الحدید، همان ج‏13 ص‏299 / ج 12، ص 51 و 88
24- ابن هلال ثقفى، همان، ص 204
25 و26- ابن ابى الحدید، همان، ج‏9، ص‏306 / ج 20، ص 298
27- همان، ج‏9، ص 28 -29
28- پس از آنکه ابوبکر به تخت‏خلافت رسید عطایى را به میان زنان مهاجر و انصار قسمت نمود و چون زیدبن ثابت‏سهم زنى از انصار را بدو داد آن زن نپذیرفت و گفت: «در دین خود رشوه‏پذیر نیست.» ر. ک. به: ابن ابى‏الحدید، همان، ج 2، ص‏53
29- همان، ج 2 ص 52
30- «...اما على فانبه من ذلک... .» از نگاهى دیگر، مفسده‏آفرینى کارگزاران خلیفه در انجام امور به خلیفه اجازه داده است تا شان على(ع) را از چنین امورى پرمفسده والا شمارد. ر. ک. به: همان، ج‏9، ص‏29
31- همان، ج 12، ص 51 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 158
32- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 1، ص‏186
33- نهج‏البلاغه، خطبه‏3 معروف به «شقشقیه‏»
34- ابن الاثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1970، ج 2، ص 392 / شیخ مفید، الارشاد فى معرفة حجج الله فى العباد، قم، مؤسسة آل البیت (علیهم‏السلام) لاحیاء التراث،1413 ه، ج 1، ص 75; بعدها نیز ولیدبن عتبه بیعت نکردن سعیدبن عاص با على(ع) را بدان جهت‏مى‏داند که على(ع) قاتل پدر اوست. ر. ک. به: مسعودى، ج 2، ص 362
35- ابن ابى‏الحدید، همان، ج‏9، ص 58
36- بدرى: شرکت کننده در پیکار «بدر» به سال دوم هجرى.
37- ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمییز الصحابة، چ اول، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1328 ه، ج 2، ص 408 و ج 4، ص 80
38- بایستگى على(ع) در اینکه محور «حق‏» قرار گیرد هیچ‏گاه به معناى انکار فضایل عمار نیست.
39 و 40- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 8، ص‏17 / ج 20، ص‏299
41 و 42 و43 و 44- همان، خطبه‏هاى‏3،26، 211 و ج‏9، ص 305
45- فیض‏الاسلام، همان، خطبه‏3
46- ر. ک. به: ابن ابى‏الحدید، همان، ج‏13، ص 301
47- بلاذرى، فتوح البلدان، بیروت، دارالنشر، للجامعیین، 1958، ص‏356 / مسعودى، همان، ج 2، ص 318; در نقل اخیر، خلیفه، عثمان را به سوى على(ع) مى‏فرستد تا نظر او را در باره پذیرش فرماندهى جویا شود که على(ع) اجابت نمى‏نماید.
48- مسعودى، همان، ج 2، ص 345
49- مى‏توان حضور على(ع) را در به انجام رسانیدن کفن و دفن پیامبر(ص) نظر به اهمیت پاس از مقام رسالت و حفظ قداست آن، اقدامى بایسته و نیز نخستین جلوه حضورى آگاهانه بر شمرد.
50- مسعودى، همان، ج 2، ص‏307
51 و 52- ابن‏ابى‏الحدید، همان، ج‏6، ص 11 / ص 12
53- مسعودى، همان، ج 2، ص‏309
54- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 12، ص 21
55- ابن هلال ثقفى، همان، ص 204
56- یعقوبى، همان، ج 2، ص 128
57- ابن‏اعثم، همان، ج 1، ص‏289 - 291 / دینورى، اخبار الطوال، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ص 135; مسعودى گزارش از آن دارد که على(ع) پیشنهاد نمود تا خلیفه خود عزیمت پیکار نماید اما این گزارش خلاف دیگر نقل پر شهره است. ر. ک. به: مسعودى، همان، ج 2، ص‏317
58- ابن‏اعثم، همان، ج 1، ص 292
59- بلاذرى، همان، ص 630
60- ابن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1990، ج 2، ص 258
61- «فصحبته مناصحا»; ر. ک. به: ابن هلال ثقفى، همان، ص‏203
62- همان / همچنین ر. ک. به: مسعودى، همان، ج 2، ص 351
63- ابن ابى‏الحدید، همان، ج 1، ص‏189 / ابن الاثیر، الکامل فى‏التاریخ،بیروت، دارصادر، 1965، ج‏3، ص‏63
64- ابن ابى‏الحدید، همان، ج‏9، ص 55
65- ابن الاثیر، همان، ج‏3، ص‏103
66- دوران عثمان مى‏تواند آغاز عصر اموى باشد که خلافت على(ع) در آن عصر، برش زمانى ایجاد نمود.
67- رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، بهار1369، ج 2، ص‏427 به نقل از محمد باقر المحمودى، نهج‏السعادة فى مستدرک نهج‏البلاغة، ج 1، ص 112; همچنین ر.ک. به: علامه امینى، الغدیر فى الکتاب و السنة و الادب، چ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1366 ش، ج‏6، ص 271 و یعقوبى، همان، ج 2، ص‏157
68- مسعودى، همان، ج 2، ص 351
69- بلاذرى،انساب‏الاشراف، ج‏5، ص‏54/علامه‏امینى،همان،ج‏9،ص‏19
70- مسعودى، ج 2، ص 351

تبلیغات