اخلاق در قرآن از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در شمارههاى پیش، مباحثى در زمینه اخلاق در قرآن، درتفسیر آیاتى از سوره شمس، از سلسله سخنرانىهاى استاد مصباح به ساحت اهل معرفت ارائه گردید. اینک ادامه این سلسله مباحث را پى مىگیریم.
مقدمه
«ونفس وما سویها فالهمها فجورها وتقویها قدافلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (شمس:7 - 10)
همانگونه که گذشت، از این آیات استفاده مىشود که فلاح انسان در گرو تزکیه نفس است و «فلاح» همان سعادت و کمال نفس انسانى است; از این نظر که موجب رستگارى و رها شدن انسان از گرفتاریهاست. از آن نظر که موجب دستیابى به خواستههاست «فوز» و از نظر اینکه مطلوب ذاتى است «سعادت» نامیده مىشود.
ارتباط بین اعمال نیک و سعادت نفس
تا آنجا که از آیات و روایات به دست مىآید، رابطه بین تزکیه و فلاح یا بین ارزشهاى اخلاقى، سعادت حقیقى و کمال نهایى انسان تنها یک رابطه قراردادى محض نیست، بلکه خداى متعال روابط على و معلولى را به طور تکوینى، جعل کرده و این امر غیراز قرارداد اعتبارى محض است. خداوند معلولها را به دنبال علتبه وجود مىآورد و علتها وسایطى براى تحقق آنها هستند. این رابطه را خود او ایجاد کرده است. ولى معناى این سخن وجود سنخیتبین علت و معلول و بین وسیله و ذىالوسیله است، نه اینکه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعى باشد.
آنچه مسلم است و ما از کتاب و سنتبه دست مىآوریم این است که چنین رابطهاى وجود دارد; مثلا، کارهاى خداپسندانه یا به اصطلاح، ارزشهاى اخلاقى در بینش اسلامى، موجب سعادت و کمال انسان مىشود. اما تحلیل و تبیین این رابطه مسالهاى دیگر است.
ما حقیقت این رابطه را به درستى نمىتوانیم درک کنیم; زیرا روابط خاص بین اشیا را از طریق تجربه به دست مىآوریم; مثلا، اگر بخواهیم بدانیم که علت فلان چیز چیستیا بین چه چیزهایى رابطه على و معلولى وجود دارد باید آنهارا تجربه کنیم. به طور ذهنى، پیش از تجربه، نمىتوان روابط على و معلولى بین پدیدهها را به دست آورد، مگر در چارچوبهاى کلى; مثلا، در این حد که علت موجده باید کاملتر از معلول باشد. عقل ممکن است این اندازه بفهمد; اما اینکه چه علتى موجب پیدایش چه معلول خاصى مىشود براى فهم آن، به تجربه نیاز است. و چون ما از عالم آخرت تجربهاى نداریم، حتى تجربه آگاهانهاى نسبتبه امور معنوى و روحانى خودمان هم نداریم - و تجربه باید آگاهانه باشد - نمىتوان این موضوع را درک کرد که عملى که انجام مىدهیم، حتى در این دنیا، چه تاثیرى بر روح ما دارد. این تاثیر بواقع، وجود دارد و کسانى که چشم بصیرت داشته باشند رابطه بین عملى را که انجام مىدهند و تاثیرى را که بر روحشان مىگذارد، مىبینند; اگر کار خوبى کرده باشند نورانیتى در دلشان ایجاد مىشود و در روحشان، صفایى به وجود مىآورد، ولى امثال ما، که از چنین نورانیتى محروم هستیم، این آثار را مشاهده نمىکنیم. به این دلیل است که گفته مىشود ما تجربه آگاهانهاى از تاثیر افعال در روحیات خود نداریم و این موجب شرمندگى انسان است که از دل و باطن خود خبرى نداشته باشد. ولى واقعیت این است که اعمالى که ما انجام مىدهیم با سایر چیزها ارتباط دارد. در این زمینه، شواهد فراوانى وجود دارد، چه از حضرات معصومین علیهمالسلام و چه از تربیتشدگان مکتب آنان. آنها گاهى فقط با توجه به ظاهر کسى، آثار اعمال او را در وجودش مىیافتند و از سعادت یا شقاوت روحى او آگاه مىگشتند; یعنى مىفهمیدند که او کار خوبى انجام داده یا مرتکب خطا و لغزش شده است.
اگر ما نمىتوانیم اینگونه مسائل را تجربه کنیم نباید آنها را انکار نماییم. اینها واقعیتهایى است که شواهد نقلى و تعبدى فراوانى بر آنها وجود دارد و تجربههایى که از اولیاى خدا در این زمینهها به ما رسیده شاهد خوبى بر این مدعاست. بنابراین، چون ما این رابطه را نمىتوانیم به درستى کشف کنیم به عالم آخرت راه پیدا نکردهایم که ببینیم در آنجا چه مىگذرد و باطن خود را هم نشناختهایم تا ببینیم که اعمال ما چه تاثیرى در باطن ما مىگذارد. لذا، چون ما نمىتوانیم این رابطه را آنگونه که هستبیاییم باید آن را تعبدا بپذیریم. این راه براى همه مؤمنان باز است که آنچه را خدا، پیامبر او و ائمهعلیهمالسلام فرمودهاند، بپذیرند.
از آیات و روایات و بیانات اهلبیتعلیهمالسلام و شاگردان واقعى آنها، به خوبى استفاده مىشود که بین کارهاى نیک و بین کمالات نفس و سعادت اخروى رابطهاى حقیقى وجود دارد. اگر بخواهیم از این نیز جلوتر برویم راه مسدود نیست و شاید این کار مطلوب هم باشد که انسان تفکر کند واز راه تعقل، تا آنجا که ممکن است، حقایق را درک نماید. بر اساس همین غریزه خدادادى است که انسانها دوست دارند تا آنجا که ممکن است عقل خود را به کار گیرند و تا جایى که عقلشان یارى مىکند حقایق را بفهمند. این کار مطلوبى است، به شرط آنکه آدمى مرز خود را بشناسد و بلندپروازى نکند.
سعادت و کمال و ارتباط آنها با یکدیگر
بین سعادت و کمال اتحاد مصداقى وجود دارد; گاهى مىگوییم: تزکیه، موجب کمال نفس مىگردد و گاهى نیز مىگوییم: تزکیه، موجب سعادت نفس مىشود. بین سعادت و کمال چه رابطهاى وجود دارد؟ این دو گرچه دو مفهوماند، اما با یکدیگر متلازمند. محور سعادت لذت است، لکن لذتى بیشتر و پایدارتر از دیگر لذتها. کسى را سعادتمند مىگوییم که از زندگى خویش لذت بیشترى ببرد و این لذتش پایدار باشد. بنابر این، به کسانى که در آخرت اهل نعمت و رحمت الهى هستند، با اختلاف مراتبى که دارند، چون لذتشان بیشتر و پایدارتر است «سعید» مىگویند.
سعادت واقعى در آخرت تحقق پیدا مىکند; «فمنهم شقی وسعید; فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق... واما الذین سعدوا ففیالجنة.» (هود: 105 - 108) تزکیه ملازم با سعادت و سعادت نیز ملازم با خلود در بهشت است. آیات خاصى نیز در مورد برخى از مراتب تزکیه وارد شده است; مثلا، خداوند دربارهسحرخیزى در قرآن مىفرماید: «فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین» (سجده:17) یا در باره مؤمنانى که در بهشتاند، مىفرماید: «وفیها ما تشتهیه الانفس وتلذ الاعین.» (زخرف: 71) همانگونه که پیداست، لفظ «لذت» در متن آیه اخیر نیز آمده است.
از نظر قرآن، جاى شبههاى نیست که کسانى که اهل تزکیه باشند به اینگونه لذتها خواهند رسید. اما آیا منطقا و عقلا بین این دو، رابطهاى وجود دارد؟ یعنى آیا کسى که کاملتر باشد ضرورتا باید سعادت و لذت بیشترى داشته باشد؟ یا ممکن است کسى به کمال والایى دست پیدا کند ولى هیچگاه به لذتى نرسد؟ آیا چنین چیزى ممکن استیا نه؟ مىتوان گفت که اصولا لذت وقتى حاصل مىشود که انسان به چیزى که ملایم با آن قوه خاصش مىباشد، نایل گردد.
به عنوان مثال، انسان با قوه لامسه خویش، از لمسکردن شىء نرمى که از نظر گرما و سرما نیز، با حرارت بدنش سازگارى داشته باشد، لذت مىبرد. اما اگر سردتر یا گرمتر از آن باشد با آن ملایمت ندارد و از آن احساس لذت نمىکند. در مورد سایر قوانین نیز چنین است. ما از هر آنچه که به گونهاى با نفسمان ملایمت دارد، لذت مىبریم و هر آنچه که لذتى براى ما ایجاد نکند ملایمتى بانفسمان ندارد. پس حقیقت لذت، ادراک ملایم است. ادراک نیز، هم به معناى «نایل شدن به چیزى» و هم به معناى «درک کردن و آگاه شدن از چیزى» است. به تعبیر ساده، مىتوان گفت: لذت، حالتى نفسانى و روانى است که در هنگام نایل شدن و وصول انسان به چیزى که مطلوب اوست، برایش حاصل مىشود.
بنابراین، هر یک از اعضاى ما لذتش با دیگرى متفاوت است و لذت هر یک از قوا غیر از دیگرى است. عقل و سایر قواى باطن انسان نیز لذتى خاص خود دارند. اگر به درک حقایقى که مطابق با واقع است نایل شویم این موضوع موجب لذت عقلانى ما مىشود. گاهى، برخى آنچنان از درک حقایق لذت مىبرند که همه لذتهاى دیگر را فراموش مىکنند. در باره زندگى بسیارى از دانشمندان، نقل شده است که آنها همه لذتهاى زندگى خود را فداى لذتهاى عقلانى خود کرده بودند. لذتى که آنان از کشف حقایق مىبردند بیش از لذات دیگر بود. از اینرو، بى خوابى، گرسنگى و سایر مشکلات را به راحتى تحمل مىکردند.
این مطلب نیاز به تفصیل دارد; اما اجمالا، وقتى حیثیت وجود را از حیثیت کمال تفکیک کنیم هر موجودى کاملتر شدن وجود برایش ملایمترین چیزهاست. این مطلب با قدرى تامل روشن مىشود.
هر موجود ذىحیاتى را در نظر بگیرید اولا، تا آنجا که توان دارد تلاش مىکند که حیات خود را حفظ کند. اگر هر یک از حیوانات، حتى حشرات، را ملاحظه کنید وقتى آسیبى به آنها وارد شود ساعتها براى زنده ماندن فعالیت مىکنند تا جسم نیمهجان خود را حفظ نمایند. مثلا حیوانى که در دامى گرفتار مىشود تا وقتى امیدى براى زنده ماندن دارد از تلاش براى رهایى دستبرنمىدارد. این شاهدى استبر این مطلب که هر موجود زندهاى حیات خود را بیش از همه چیز دوست دارد.
در مورد انسان نیز چنین است; ما بسیارى از چیزها را دوست داریم ولى این چیزها وقتى براى ما مطلوب است که خود ما باشیم که از آنها لذت ببریم. اگر خودمان نباشیم چه لذتى ازآنها براى ما حاصل مىشود؟ بنابراین، حیات، سلامتى و تکامل وجود از هر چیزى مطلوبتر است. لذا، مىبینیم که اگر به کسى توهین کنند، که مثلا، «فهم ندارى» یا«شعور ندارى» یا مانند آن، گاهى چنان دچار ناراحتى مىشود که ممکن استبراى مقابله با این حرف، جنگ به پا کند و خونها بریزد. این به دلیل آن است که انسان کمال خود را دوست دارد. بنابر این، اگر در مقام اثبات،کسىبهاو بگویدکه «کمال ندارى» ناراحت مىشود. حتى اگر به جاهلى بگویند که «علم ندارى» ناراحت مىشود، با اینکه خودش هم مىداند که جاهل است; ولى از اینکه نقص او ظهور پیدا کند رنج مىبرد; زیرا فطرتا نقص براى انسان نامطلوب است و از آن تنفر دارد.
از اینرو، آنچه که به انسان مربوط مىشود جهات عدمىاش براى او مذموم و منفور و جهات وجودىاش براى او مطلوب است. بنابراین، انسان از علم، جمال، سلامتى و مانند آن لذت مىبرد و از جهل، زشتى، مرض و نظیر آن گریزان است. اما اینکه ما با وجود آنکه سالم هستیم، چرا از سلامتى خود احساس لذت نمىکنیم به دلیل آن است که بدان توجه نداریم; وقتى مریض شویم قدر لذت از دست رفته خود را مىفهمیم; چون فقدان آن را احساس مىکنیم. لذا، وقتى انسان به کمال وجودى خود توجه مىکند به گونهاى احساس لذت مىکند که چنین لذتىاز هیچ چیز دیگرى به او دست نمىدهد. اینگونه لذتها اصیلاند; اما چیزهاى دیگر، با واسطه براى انسان ایجاد لذت مىکنند; مانند عشقهاى مجازى. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذت او از معشوقش مىباشد تا بااو انس بگیرد و با او سخن بگوید. بنابراین، براى نیل به این مقصود، حاضر به فداکارى هم مىشود تا جایى که ممکن است در این راه، جان خود را هم از دستبدهد.
پس انسان یا هر موجود ذىحیات دیگرى اول، حیاتش را دوست دارد سپس کمالات خود را، چه کمالات ظاهرى باشد و چه کمالات باطنى. هر قدر هم انسان کمالش بیشتر باشد خود رابیشتر دوست دارد. لذا، آنان که در عنفوان جوانى و طراوت هستند نگاه کردن در آینه را بسیار دوست دارند. همه اینها در اصطلاح فلسفى، به کمال وجود بازگشت دارد. ازاینرو، مىگوییم وقتى کمال براى انسان حاصل شود بالاترین لذتها را به دست آورده است.
سعادت چیست؟
سعادت همان لذت است، اما قوىتر و پایدارتر. اگر انسان کمالى پیدا کند از آن لذت مىبرد. چنانچه این کمال ثابت و قوى باشد لذتش بیشتر خواهد بود. خداوند در توصیف حال مردمان، آن هنگام که به جهان آخرت وارد مىشوند، مىفرماید: «اسمع بهم وابصر یوم یاتوننا»; (مریم: 38) آنان وقتى بر ما وارد مىشوند چقدر شنوا و بینا هستند! به عبارت دیگر، با آوردن «اسمع» و «ابصر» مىخواهد بگوید که وقتى از این عالم مىروند سراپا ادراک مىشوند، تمام وجودشان چشم و گوش مىشود و غفلت درآنجا معنایى نخواهد داشت. بنابراین، در چنان عالمى، اگر انسان به مرحله توجه دایمى رسیده باشد بالاترین لذتها را از نعمتهاى اخروى خواهد برد.
تزکیه چیست؟
«تزکیه» به عنوان یک فعل متعدى - نه مصدر فعل مجهول که حاصل فعل باشد - شناخته مىشود. مصدر فعل متعدى به دو شکل به کار برده مىشود: یکى مصدر فعل معلوم و دیگرى مصدر فعل مجهول. لذا، تزکیه را گاهى به معناى «تزکیه کردن» و گاهى به معناى «تزکیه شدن» به کار مىبریم. طبق معناى دوم، حالت طهارت و رشد و کمالى که براى انسان حاصل مىشود همان تزکیه است. اما طبق معناى اول، به عملى که انسان انجام مىدهد تا آن حالتبرایش پدید آید تزکیه گفته مىشود.
«تزکیه» در زبان فارسى، معادل دقیقى ندارد; اما مىتوان گفت «حذف زواید و چیزهاى مضر و پدید آمدن رشد و فزونى در چیزى» تزکیه است. «زکات» نیز به همین معناست. نتیجه تزکیه - به معناى فعل متعدى - کمال است; مانند درختى که اگر زواید آن را حذف کنیم رشد مىکند و به کمال مىرسد.
بنابر این، با زبان فلسفى، مىتوان گفت که تزکیه یعنى کامل کردن نفس و حذف نواقص و زواید که نتیجه آن حصول کمال براى نفس است. با این بیان، مىتوان نتیجه تزکیه را حصول کمال براى نفس دانست. حصول کمال نیز مستلزم حصول لذت مىباشد. با توجه به اینکه کمالات کسب شده پس از مرگ هم باقى مىماند و در عالم آخرت، شناختیقینى و توجه به آنها حاصل است موجب لذت دایمى خواهد بود.
البته کمال نیز مراتبى دارد; پایینترین مرتبه آن ورود به بهشت و سکونت در نازلترین درجات آن است. مراتب اعلاى آن را عقل ما نمىتواند تصور کند; آنجا مراتبى است که مخصوص رسول اکرم و ائمه علیهمالسلام است. شیعیانى که به طور کامل، از آنها پیروى کرده باشند نیز با آنان خواهند بود، همانگونه که در روایات نیز، بعضا آمده است که مثلا، اگر کسى فلان کار را انجام دهد در بهشتبا ما همنشین خواهد بود. لازم به ذکر است که «با آنها بودن» به معناى مساوات در درجات و مقام آنان نیست، بلکه مانند آن است که میهمان و میزبان، هر دو بر سر یک سفره مىنشینند; اما یکى میهمان است و دیگرى میزبان; میزبان هر چه دارد از آن خودش مىباشد، در حالى که میهمان هر چه دارد ملک دیگرى است. آن مقام اصالتا براى رسول اکرم و خاندان معصومشعلیهمالسلام مىباشد. دیگران اگر به درستى از آنها پیروى کرده باشند به آنها ملحق مىشوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در یک درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددى بین این دو مرحله وجود دارد. بین این دو مرتبه، به قدرى فاصله زیاد است که براى ما قابل تصور نیست.
امیرالمؤمنین، علىعلیهالسلام، با آنهمه عبادتى که انجام مىداد; روزها در راه اعتلاى اسلام شمشیر مىزد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسیدگى مىکرد و نیمههاى شب تا به صبح با خدا راز و نیاز مىنمود، او که در وصف مجاهدتهایش در جنگ خندق، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «لضربة علی خیر من عبادة الثقلین»، (1) پس از شصتسال عبادتى این چنین، به درگاه خدا زار مىنالد که «آه، آه، من قلة الزاد وبعد السفر و وحشة الطریق.» (2) او کسى است که مىداند مراتب کمال انسانى تا کجا ادامه دارد و انسان تا کجا مىتواند سیر کند. ائمهعلیهمالسلام نقطه اوج کمال انسانى و بالاترین درجات قرب به خدا را مىدیدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاینرو، با تمام عبادتهایى که داشتند، از کمى زاد و توشه خود و دورى راه شکایت مىکردند.
هدف نهایى این نیست که از جهنم نجات پیدا کنیم; باید همتمان بیش از این باشد. با وجود این، اگر همین حاجتى که از او مىخواهیم، که ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همین یک دعایمان مستجاب شود از همه چیز برایمان بیشتر ارزش دارد، همانگونه که در مناجاتها و دعاهاى ائمه،علیهمالسلام بر این نکته بسیار تاکید شده است.
ادامه دارد.
پىنوشتها:
1- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج39، ص 1، روایت 1
2- همان، ج 41، ص 121، روایت 28، باب107
مقدمه
«ونفس وما سویها فالهمها فجورها وتقویها قدافلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (شمس:7 - 10)
همانگونه که گذشت، از این آیات استفاده مىشود که فلاح انسان در گرو تزکیه نفس است و «فلاح» همان سعادت و کمال نفس انسانى است; از این نظر که موجب رستگارى و رها شدن انسان از گرفتاریهاست. از آن نظر که موجب دستیابى به خواستههاست «فوز» و از نظر اینکه مطلوب ذاتى است «سعادت» نامیده مىشود.
ارتباط بین اعمال نیک و سعادت نفس
تا آنجا که از آیات و روایات به دست مىآید، رابطه بین تزکیه و فلاح یا بین ارزشهاى اخلاقى، سعادت حقیقى و کمال نهایى انسان تنها یک رابطه قراردادى محض نیست، بلکه خداى متعال روابط على و معلولى را به طور تکوینى، جعل کرده و این امر غیراز قرارداد اعتبارى محض است. خداوند معلولها را به دنبال علتبه وجود مىآورد و علتها وسایطى براى تحقق آنها هستند. این رابطه را خود او ایجاد کرده است. ولى معناى این سخن وجود سنخیتبین علت و معلول و بین وسیله و ذىالوسیله است، نه اینکه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعى باشد.
آنچه مسلم است و ما از کتاب و سنتبه دست مىآوریم این است که چنین رابطهاى وجود دارد; مثلا، کارهاى خداپسندانه یا به اصطلاح، ارزشهاى اخلاقى در بینش اسلامى، موجب سعادت و کمال انسان مىشود. اما تحلیل و تبیین این رابطه مسالهاى دیگر است.
ما حقیقت این رابطه را به درستى نمىتوانیم درک کنیم; زیرا روابط خاص بین اشیا را از طریق تجربه به دست مىآوریم; مثلا، اگر بخواهیم بدانیم که علت فلان چیز چیستیا بین چه چیزهایى رابطه على و معلولى وجود دارد باید آنهارا تجربه کنیم. به طور ذهنى، پیش از تجربه، نمىتوان روابط على و معلولى بین پدیدهها را به دست آورد، مگر در چارچوبهاى کلى; مثلا، در این حد که علت موجده باید کاملتر از معلول باشد. عقل ممکن است این اندازه بفهمد; اما اینکه چه علتى موجب پیدایش چه معلول خاصى مىشود براى فهم آن، به تجربه نیاز است. و چون ما از عالم آخرت تجربهاى نداریم، حتى تجربه آگاهانهاى نسبتبه امور معنوى و روحانى خودمان هم نداریم - و تجربه باید آگاهانه باشد - نمىتوان این موضوع را درک کرد که عملى که انجام مىدهیم، حتى در این دنیا، چه تاثیرى بر روح ما دارد. این تاثیر بواقع، وجود دارد و کسانى که چشم بصیرت داشته باشند رابطه بین عملى را که انجام مىدهند و تاثیرى را که بر روحشان مىگذارد، مىبینند; اگر کار خوبى کرده باشند نورانیتى در دلشان ایجاد مىشود و در روحشان، صفایى به وجود مىآورد، ولى امثال ما، که از چنین نورانیتى محروم هستیم، این آثار را مشاهده نمىکنیم. به این دلیل است که گفته مىشود ما تجربه آگاهانهاى از تاثیر افعال در روحیات خود نداریم و این موجب شرمندگى انسان است که از دل و باطن خود خبرى نداشته باشد. ولى واقعیت این است که اعمالى که ما انجام مىدهیم با سایر چیزها ارتباط دارد. در این زمینه، شواهد فراوانى وجود دارد، چه از حضرات معصومین علیهمالسلام و چه از تربیتشدگان مکتب آنان. آنها گاهى فقط با توجه به ظاهر کسى، آثار اعمال او را در وجودش مىیافتند و از سعادت یا شقاوت روحى او آگاه مىگشتند; یعنى مىفهمیدند که او کار خوبى انجام داده یا مرتکب خطا و لغزش شده است.
اگر ما نمىتوانیم اینگونه مسائل را تجربه کنیم نباید آنها را انکار نماییم. اینها واقعیتهایى است که شواهد نقلى و تعبدى فراوانى بر آنها وجود دارد و تجربههایى که از اولیاى خدا در این زمینهها به ما رسیده شاهد خوبى بر این مدعاست. بنابراین، چون ما این رابطه را نمىتوانیم به درستى کشف کنیم به عالم آخرت راه پیدا نکردهایم که ببینیم در آنجا چه مىگذرد و باطن خود را هم نشناختهایم تا ببینیم که اعمال ما چه تاثیرى در باطن ما مىگذارد. لذا، چون ما نمىتوانیم این رابطه را آنگونه که هستبیاییم باید آن را تعبدا بپذیریم. این راه براى همه مؤمنان باز است که آنچه را خدا، پیامبر او و ائمهعلیهمالسلام فرمودهاند، بپذیرند.
از آیات و روایات و بیانات اهلبیتعلیهمالسلام و شاگردان واقعى آنها، به خوبى استفاده مىشود که بین کارهاى نیک و بین کمالات نفس و سعادت اخروى رابطهاى حقیقى وجود دارد. اگر بخواهیم از این نیز جلوتر برویم راه مسدود نیست و شاید این کار مطلوب هم باشد که انسان تفکر کند واز راه تعقل، تا آنجا که ممکن است، حقایق را درک نماید. بر اساس همین غریزه خدادادى است که انسانها دوست دارند تا آنجا که ممکن است عقل خود را به کار گیرند و تا جایى که عقلشان یارى مىکند حقایق را بفهمند. این کار مطلوبى است، به شرط آنکه آدمى مرز خود را بشناسد و بلندپروازى نکند.
سعادت و کمال و ارتباط آنها با یکدیگر
بین سعادت و کمال اتحاد مصداقى وجود دارد; گاهى مىگوییم: تزکیه، موجب کمال نفس مىگردد و گاهى نیز مىگوییم: تزکیه، موجب سعادت نفس مىشود. بین سعادت و کمال چه رابطهاى وجود دارد؟ این دو گرچه دو مفهوماند، اما با یکدیگر متلازمند. محور سعادت لذت است، لکن لذتى بیشتر و پایدارتر از دیگر لذتها. کسى را سعادتمند مىگوییم که از زندگى خویش لذت بیشترى ببرد و این لذتش پایدار باشد. بنابر این، به کسانى که در آخرت اهل نعمت و رحمت الهى هستند، با اختلاف مراتبى که دارند، چون لذتشان بیشتر و پایدارتر است «سعید» مىگویند.
سعادت واقعى در آخرت تحقق پیدا مىکند; «فمنهم شقی وسعید; فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق... واما الذین سعدوا ففیالجنة.» (هود: 105 - 108) تزکیه ملازم با سعادت و سعادت نیز ملازم با خلود در بهشت است. آیات خاصى نیز در مورد برخى از مراتب تزکیه وارد شده است; مثلا، خداوند دربارهسحرخیزى در قرآن مىفرماید: «فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین» (سجده:17) یا در باره مؤمنانى که در بهشتاند، مىفرماید: «وفیها ما تشتهیه الانفس وتلذ الاعین.» (زخرف: 71) همانگونه که پیداست، لفظ «لذت» در متن آیه اخیر نیز آمده است.
از نظر قرآن، جاى شبههاى نیست که کسانى که اهل تزکیه باشند به اینگونه لذتها خواهند رسید. اما آیا منطقا و عقلا بین این دو، رابطهاى وجود دارد؟ یعنى آیا کسى که کاملتر باشد ضرورتا باید سعادت و لذت بیشترى داشته باشد؟ یا ممکن است کسى به کمال والایى دست پیدا کند ولى هیچگاه به لذتى نرسد؟ آیا چنین چیزى ممکن استیا نه؟ مىتوان گفت که اصولا لذت وقتى حاصل مىشود که انسان به چیزى که ملایم با آن قوه خاصش مىباشد، نایل گردد.
به عنوان مثال، انسان با قوه لامسه خویش، از لمسکردن شىء نرمى که از نظر گرما و سرما نیز، با حرارت بدنش سازگارى داشته باشد، لذت مىبرد. اما اگر سردتر یا گرمتر از آن باشد با آن ملایمت ندارد و از آن احساس لذت نمىکند. در مورد سایر قوانین نیز چنین است. ما از هر آنچه که به گونهاى با نفسمان ملایمت دارد، لذت مىبریم و هر آنچه که لذتى براى ما ایجاد نکند ملایمتى بانفسمان ندارد. پس حقیقت لذت، ادراک ملایم است. ادراک نیز، هم به معناى «نایل شدن به چیزى» و هم به معناى «درک کردن و آگاه شدن از چیزى» است. به تعبیر ساده، مىتوان گفت: لذت، حالتى نفسانى و روانى است که در هنگام نایل شدن و وصول انسان به چیزى که مطلوب اوست، برایش حاصل مىشود.
بنابراین، هر یک از اعضاى ما لذتش با دیگرى متفاوت است و لذت هر یک از قوا غیر از دیگرى است. عقل و سایر قواى باطن انسان نیز لذتى خاص خود دارند. اگر به درک حقایقى که مطابق با واقع است نایل شویم این موضوع موجب لذت عقلانى ما مىشود. گاهى، برخى آنچنان از درک حقایق لذت مىبرند که همه لذتهاى دیگر را فراموش مىکنند. در باره زندگى بسیارى از دانشمندان، نقل شده است که آنها همه لذتهاى زندگى خود را فداى لذتهاى عقلانى خود کرده بودند. لذتى که آنان از کشف حقایق مىبردند بیش از لذات دیگر بود. از اینرو، بى خوابى، گرسنگى و سایر مشکلات را به راحتى تحمل مىکردند.
این مطلب نیاز به تفصیل دارد; اما اجمالا، وقتى حیثیت وجود را از حیثیت کمال تفکیک کنیم هر موجودى کاملتر شدن وجود برایش ملایمترین چیزهاست. این مطلب با قدرى تامل روشن مىشود.
هر موجود ذىحیاتى را در نظر بگیرید اولا، تا آنجا که توان دارد تلاش مىکند که حیات خود را حفظ کند. اگر هر یک از حیوانات، حتى حشرات، را ملاحظه کنید وقتى آسیبى به آنها وارد شود ساعتها براى زنده ماندن فعالیت مىکنند تا جسم نیمهجان خود را حفظ نمایند. مثلا حیوانى که در دامى گرفتار مىشود تا وقتى امیدى براى زنده ماندن دارد از تلاش براى رهایى دستبرنمىدارد. این شاهدى استبر این مطلب که هر موجود زندهاى حیات خود را بیش از همه چیز دوست دارد.
در مورد انسان نیز چنین است; ما بسیارى از چیزها را دوست داریم ولى این چیزها وقتى براى ما مطلوب است که خود ما باشیم که از آنها لذت ببریم. اگر خودمان نباشیم چه لذتى ازآنها براى ما حاصل مىشود؟ بنابراین، حیات، سلامتى و تکامل وجود از هر چیزى مطلوبتر است. لذا، مىبینیم که اگر به کسى توهین کنند، که مثلا، «فهم ندارى» یا«شعور ندارى» یا مانند آن، گاهى چنان دچار ناراحتى مىشود که ممکن استبراى مقابله با این حرف، جنگ به پا کند و خونها بریزد. این به دلیل آن است که انسان کمال خود را دوست دارد. بنابر این، اگر در مقام اثبات،کسىبهاو بگویدکه «کمال ندارى» ناراحت مىشود. حتى اگر به جاهلى بگویند که «علم ندارى» ناراحت مىشود، با اینکه خودش هم مىداند که جاهل است; ولى از اینکه نقص او ظهور پیدا کند رنج مىبرد; زیرا فطرتا نقص براى انسان نامطلوب است و از آن تنفر دارد.
از اینرو، آنچه که به انسان مربوط مىشود جهات عدمىاش براى او مذموم و منفور و جهات وجودىاش براى او مطلوب است. بنابراین، انسان از علم، جمال، سلامتى و مانند آن لذت مىبرد و از جهل، زشتى، مرض و نظیر آن گریزان است. اما اینکه ما با وجود آنکه سالم هستیم، چرا از سلامتى خود احساس لذت نمىکنیم به دلیل آن است که بدان توجه نداریم; وقتى مریض شویم قدر لذت از دست رفته خود را مىفهمیم; چون فقدان آن را احساس مىکنیم. لذا، وقتى انسان به کمال وجودى خود توجه مىکند به گونهاى احساس لذت مىکند که چنین لذتىاز هیچ چیز دیگرى به او دست نمىدهد. اینگونه لذتها اصیلاند; اما چیزهاى دیگر، با واسطه براى انسان ایجاد لذت مىکنند; مانند عشقهاى مجازى. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذت او از معشوقش مىباشد تا بااو انس بگیرد و با او سخن بگوید. بنابراین، براى نیل به این مقصود، حاضر به فداکارى هم مىشود تا جایى که ممکن است در این راه، جان خود را هم از دستبدهد.
پس انسان یا هر موجود ذىحیات دیگرى اول، حیاتش را دوست دارد سپس کمالات خود را، چه کمالات ظاهرى باشد و چه کمالات باطنى. هر قدر هم انسان کمالش بیشتر باشد خود رابیشتر دوست دارد. لذا، آنان که در عنفوان جوانى و طراوت هستند نگاه کردن در آینه را بسیار دوست دارند. همه اینها در اصطلاح فلسفى، به کمال وجود بازگشت دارد. ازاینرو، مىگوییم وقتى کمال براى انسان حاصل شود بالاترین لذتها را به دست آورده است.
سعادت چیست؟
سعادت همان لذت است، اما قوىتر و پایدارتر. اگر انسان کمالى پیدا کند از آن لذت مىبرد. چنانچه این کمال ثابت و قوى باشد لذتش بیشتر خواهد بود. خداوند در توصیف حال مردمان، آن هنگام که به جهان آخرت وارد مىشوند، مىفرماید: «اسمع بهم وابصر یوم یاتوننا»; (مریم: 38) آنان وقتى بر ما وارد مىشوند چقدر شنوا و بینا هستند! به عبارت دیگر، با آوردن «اسمع» و «ابصر» مىخواهد بگوید که وقتى از این عالم مىروند سراپا ادراک مىشوند، تمام وجودشان چشم و گوش مىشود و غفلت درآنجا معنایى نخواهد داشت. بنابراین، در چنان عالمى، اگر انسان به مرحله توجه دایمى رسیده باشد بالاترین لذتها را از نعمتهاى اخروى خواهد برد.
تزکیه چیست؟
«تزکیه» به عنوان یک فعل متعدى - نه مصدر فعل مجهول که حاصل فعل باشد - شناخته مىشود. مصدر فعل متعدى به دو شکل به کار برده مىشود: یکى مصدر فعل معلوم و دیگرى مصدر فعل مجهول. لذا، تزکیه را گاهى به معناى «تزکیه کردن» و گاهى به معناى «تزکیه شدن» به کار مىبریم. طبق معناى دوم، حالت طهارت و رشد و کمالى که براى انسان حاصل مىشود همان تزکیه است. اما طبق معناى اول، به عملى که انسان انجام مىدهد تا آن حالتبرایش پدید آید تزکیه گفته مىشود.
«تزکیه» در زبان فارسى، معادل دقیقى ندارد; اما مىتوان گفت «حذف زواید و چیزهاى مضر و پدید آمدن رشد و فزونى در چیزى» تزکیه است. «زکات» نیز به همین معناست. نتیجه تزکیه - به معناى فعل متعدى - کمال است; مانند درختى که اگر زواید آن را حذف کنیم رشد مىکند و به کمال مىرسد.
بنابر این، با زبان فلسفى، مىتوان گفت که تزکیه یعنى کامل کردن نفس و حذف نواقص و زواید که نتیجه آن حصول کمال براى نفس است. با این بیان، مىتوان نتیجه تزکیه را حصول کمال براى نفس دانست. حصول کمال نیز مستلزم حصول لذت مىباشد. با توجه به اینکه کمالات کسب شده پس از مرگ هم باقى مىماند و در عالم آخرت، شناختیقینى و توجه به آنها حاصل است موجب لذت دایمى خواهد بود.
البته کمال نیز مراتبى دارد; پایینترین مرتبه آن ورود به بهشت و سکونت در نازلترین درجات آن است. مراتب اعلاى آن را عقل ما نمىتواند تصور کند; آنجا مراتبى است که مخصوص رسول اکرم و ائمه علیهمالسلام است. شیعیانى که به طور کامل، از آنها پیروى کرده باشند نیز با آنان خواهند بود، همانگونه که در روایات نیز، بعضا آمده است که مثلا، اگر کسى فلان کار را انجام دهد در بهشتبا ما همنشین خواهد بود. لازم به ذکر است که «با آنها بودن» به معناى مساوات در درجات و مقام آنان نیست، بلکه مانند آن است که میهمان و میزبان، هر دو بر سر یک سفره مىنشینند; اما یکى میهمان است و دیگرى میزبان; میزبان هر چه دارد از آن خودش مىباشد، در حالى که میهمان هر چه دارد ملک دیگرى است. آن مقام اصالتا براى رسول اکرم و خاندان معصومشعلیهمالسلام مىباشد. دیگران اگر به درستى از آنها پیروى کرده باشند به آنها ملحق مىشوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در یک درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددى بین این دو مرحله وجود دارد. بین این دو مرتبه، به قدرى فاصله زیاد است که براى ما قابل تصور نیست.
امیرالمؤمنین، علىعلیهالسلام، با آنهمه عبادتى که انجام مىداد; روزها در راه اعتلاى اسلام شمشیر مىزد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسیدگى مىکرد و نیمههاى شب تا به صبح با خدا راز و نیاز مىنمود، او که در وصف مجاهدتهایش در جنگ خندق، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «لضربة علی خیر من عبادة الثقلین»، (1) پس از شصتسال عبادتى این چنین، به درگاه خدا زار مىنالد که «آه، آه، من قلة الزاد وبعد السفر و وحشة الطریق.» (2) او کسى است که مىداند مراتب کمال انسانى تا کجا ادامه دارد و انسان تا کجا مىتواند سیر کند. ائمهعلیهمالسلام نقطه اوج کمال انسانى و بالاترین درجات قرب به خدا را مىدیدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاینرو، با تمام عبادتهایى که داشتند، از کمى زاد و توشه خود و دورى راه شکایت مىکردند.
هدف نهایى این نیست که از جهنم نجات پیدا کنیم; باید همتمان بیش از این باشد. با وجود این، اگر همین حاجتى که از او مىخواهیم، که ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همین یک دعایمان مستجاب شود از همه چیز برایمان بیشتر ارزش دارد، همانگونه که در مناجاتها و دعاهاى ائمه،علیهمالسلام بر این نکته بسیار تاکید شده است.
ادامه دارد.
پىنوشتها:
1- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج39، ص 1، روایت 1
2- همان، ج 41، ص 121، روایت 28، باب107