آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در شماره‏هاى پیش، مباحثى در زمینه اخلاق در قرآن، درتفسیر آیاتى از سوره شمس، از سلسله سخنرانى‏هاى استاد مصباح به ساحت اهل معرفت ارائه گردید. اینک ادامه این سلسله مباحث را پى مى‏گیریم.
مقدمه
«ونفس وما سویها فالهمها فجورها وتقویها قدافلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (شمس:7 - 10)
همان‏گونه که گذشت، از این آیات استفاده مى‏شود که فلاح انسان در گرو تزکیه نفس است و «فلاح‏» همان سعادت و کمال نفس انسانى است; از این نظر که موجب رستگارى و رها شدن انسان از گرفتاریهاست. از آن نظر که موجب دستیابى به خواسته‏هاست «فوز» و از نظر اینکه مطلوب ذاتى است «سعادت‏» نامیده مى‏شود.
ارتباط بین اعمال نیک و سعادت نفس
تا آنجا که از آیات و روایات به دست مى‏آید، رابطه بین تزکیه و فلاح یا بین ارزشهاى اخلاقى، سعادت حقیقى و کمال نهایى انسان تنها یک رابطه قراردادى محض نیست، بلکه خداى متعال روابط على و معلولى را به طور تکوینى، جعل کرده و این امر غیراز قرارداد اعتبارى محض است. خداوند معلولها را به دنبال علت‏به وجود مى‏آورد و علتها وسایطى براى تحقق آنها هستند. این رابطه را خود او ایجاد کرده است. ولى معناى این سخن وجود سنخیت‏بین علت و معلول و بین وسیله و ذى‏الوسیله است، نه اینکه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعى باشد.
آنچه مسلم است و ما از کتاب و سنت‏به دست مى‏آوریم این است که چنین رابطه‏اى وجود دارد; مثلا، کارهاى خداپسندانه یا به اصطلاح، ارزشهاى اخلاقى در بینش اسلامى، موجب سعادت و کمال انسان مى‏شود. اما تحلیل و تبیین این رابطه مساله‏اى دیگر است.
ما حقیقت این رابطه را به درستى نمى‏توانیم درک کنیم; زیرا روابط خاص بین اشیا را از طریق تجربه به دست مى‏آوریم; مثلا، اگر بخواهیم بدانیم که علت فلان چیز چیست‏یا بین چه چیزهایى رابطه على و معلولى وجود دارد باید آنهارا تجربه کنیم. به طور ذهنى، پیش از تجربه، نمى‏توان روابط على و معلولى بین پدیده‏ها را به دست آورد، مگر در چارچوبهاى کلى; مثلا، در این حد که علت موجده باید کاملتر از معلول باشد. عقل ممکن است این اندازه بفهمد; اما اینکه چه علتى موجب پیدایش چه معلول خاصى مى‏شود براى فهم آن، به تجربه نیاز است. و چون ما از عالم آخرت تجربه‏اى نداریم، حتى تجربه آگاهانه‏اى نسبت‏به امور معنوى و روحانى خودمان هم نداریم - و تجربه باید آگاهانه باشد - نمى‏توان این موضوع را درک کرد که عملى که انجام مى‏دهیم، حتى در این دنیا، چه تاثیرى بر روح ما دارد. این تاثیر بواقع، وجود دارد و کسانى که چشم بصیرت داشته باشند رابطه بین عملى را که انجام مى‏دهند و تاثیرى را که بر روحشان مى‏گذارد، مى‏بینند; اگر کار خوبى کرده باشند نورانیتى در دلشان ایجاد مى‏شود و در روحشان، صفایى به وجود مى‏آورد، ولى امثال ما، که از چنین نورانیتى محروم هستیم، این آثار را مشاهده نمى‏کنیم. به این دلیل است که گفته مى‏شود ما تجربه آگاهانه‏اى از تاثیر افعال در روحیات خود نداریم و این موجب شرمندگى انسان است که از دل و باطن خود خبرى نداشته باشد. ولى واقعیت این است که اعمالى که ما انجام مى‏دهیم با سایر چیزها ارتباط دارد. در این زمینه، شواهد فراوانى وجود دارد، چه از حضرات معصومین علیهم‏السلام و چه از تربیت‏شدگان مکتب آنان. آنها گاهى فقط با توجه به ظاهر کسى، آثار اعمال او را در وجودش مى‏یافتند و از سعادت یا شقاوت روحى او آگاه مى‏گشتند; یعنى مى‏فهمیدند که او کار خوبى انجام داده یا مرتکب خطا و لغزش شده است.
اگر ما نمى‏توانیم این‏گونه مسائل را تجربه کنیم نباید آنها را انکار نماییم. اینها واقعیتهایى است که شواهد نقلى و تعبدى فراوانى بر آنها وجود دارد و تجربه‏هایى که از اولیاى خدا در این زمینه‏ها به ما رسیده شاهد خوبى بر این مدعاست. بنابراین، چون ما این رابطه را نمى‏توانیم به درستى کشف کنیم به عالم آخرت راه پیدا نکرده‏ایم که ببینیم در آنجا چه مى‏گذرد و باطن خود را هم نشناخته‏ایم تا ببینیم که اعمال ما چه تاثیرى در باطن ما مى‏گذارد. لذا، چون ما نمى‏توانیم این رابطه را آن‏گونه که هست‏بیاییم باید آن را تعبدا بپذیریم. این راه براى همه مؤمنان باز است که آنچه را خدا، پیامبر او و ائمه‏علیهم‏السلام فرموده‏اند، بپذیرند.
از آیات و روایات و بیانات اهل‏بیت‏علیهم‏السلام و شاگردان واقعى آنها، به خوبى استفاده مى‏شود که بین کارهاى نیک و بین کمالات نفس و سعادت اخروى رابطه‏اى حقیقى وجود دارد. اگر بخواهیم از این نیز جلوتر برویم راه مسدود نیست و شاید این کار مطلوب هم باشد که انسان تفکر کند واز راه تعقل، تا آنجا که ممکن است، حقایق را درک نماید. بر اساس همین غریزه خدادادى است که انسانها دوست دارند تا آنجا که ممکن است عقل خود را به کار گیرند و تا جایى که عقلشان یارى مى‏کند حقایق را بفهمند. این کار مطلوبى است، به شرط آنکه آدمى مرز خود را بشناسد و بلندپروازى نکند.
سعادت و کمال و ارتباط آنها با یکدیگر
بین سعادت و کمال اتحاد مصداقى وجود دارد; گاهى مى‏گوییم: تزکیه، موجب کمال نفس مى‏گردد و گاهى نیز مى‏گوییم: تزکیه، موجب سعادت نفس مى‏شود. بین سعادت و کمال چه رابطه‏اى وجود دارد؟ این دو گرچه دو مفهوم‏اند، اما با یکدیگر متلازمند. محور سعادت لذت است، لکن لذتى بیشتر و پایدارتر از دیگر لذتها. کسى را سعادتمند مى‏گوییم که از زندگى خویش لذت بیشترى ببرد و این لذتش پایدار باشد. بنابر این، به کسانى که در آخرت اهل نعمت و رحمت الهى هستند، با اختلاف مراتبى که دارند، چون لذتشان بیشتر و پایدارتر است «سعید» مى‏گویند.
سعادت واقعى در آخرت تحقق پیدا مى‏کند; «فمنهم شقی وسعید; فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق... واما الذین سعدوا ففی‏الجنة.» (هود: 105 - 108) تزکیه ملازم با سعادت و سعادت نیز ملازم با خلود در بهشت است. آیات خاصى نیز در مورد برخى از مراتب تزکیه وارد شده است; مثلا، خداوند درباره‏سحرخیزى در قرآن مى‏فرماید: «فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین‏» (سجده:17) یا در باره مؤمنانى که در بهشت‏اند، مى‏فرماید: «وفیها ما تشتهیه الانفس وتلذ الاعین.» (زخرف: 71) همان‏گونه که پیداست، لفظ «لذت‏» در متن آیه اخیر نیز آمده است.
از نظر قرآن، جاى شبهه‏اى نیست که کسانى که اهل تزکیه باشند به این‏گونه لذتها خواهند رسید. اما آیا منطقا و عقلا بین این دو، رابطه‏اى وجود دارد؟ یعنى آیا کسى که کاملتر باشد ضرورتا باید سعادت و لذت بیشترى داشته باشد؟ یا ممکن است کسى به کمال والایى دست پیدا کند ولى هیچ‏گاه به لذتى نرسد؟ آیا چنین چیزى ممکن است‏یا نه؟ مى‏توان گفت که اصولا لذت وقتى حاصل مى‏شود که انسان به چیزى که ملایم با آن قوه خاصش مى‏باشد، نایل گردد.
به عنوان مثال، انسان با قوه لامسه خویش، از لمس‏کردن شى‏ء نرمى که از نظر گرما و سرما نیز، با حرارت بدنش سازگارى داشته باشد، لذت مى‏برد. اما اگر سردتر یا گرمتر از آن باشد با آن ملایمت ندارد و از آن احساس لذت نمى‏کند. در مورد سایر قوانین نیز چنین است. ما از هر آنچه که به گونه‏اى با نفس‏مان ملایمت دارد، لذت مى‏بریم و هر آنچه که لذتى براى ما ایجاد نکند ملایمتى بانفس‏مان ندارد. پس حقیقت لذت، ادراک ملایم است. ادراک نیز، هم به معناى «نایل شدن به چیزى‏» و هم به معناى «درک کردن و آگاه شدن از چیزى‏» است. به تعبیر ساده، مى‏توان گفت: لذت، حالتى نفسانى و روانى است که در هنگام نایل شدن و وصول انسان به چیزى که مطلوب اوست، برایش حاصل مى‏شود.
بنابراین، هر یک از اعضاى ما لذتش با دیگرى متفاوت است و لذت هر یک از قوا غیر از دیگرى است. عقل و سایر قواى باطن انسان نیز لذتى خاص خود دارند. اگر به درک حقایقى که مطابق با واقع است نایل شویم این موضوع موجب لذت عقلانى ما مى‏شود. گاهى، برخى آنچنان از درک حقایق لذت مى‏برند که همه لذتهاى دیگر را فراموش مى‏کنند. در باره زندگى بسیارى از دانشمندان، نقل شده است که آنها همه لذتهاى زندگى خود را فداى لذتهاى عقلانى خود کرده بودند. لذتى که آنان از کشف حقایق مى‏بردند بیش از لذات دیگر بود. از اینرو، بى خوابى، گرسنگى و سایر مشکلات را به راحتى تحمل مى‏کردند.
این مطلب نیاز به تفصیل دارد; اما اجمالا، وقتى حیثیت وجود را از حیثیت کمال تفکیک کنیم هر موجودى کاملتر شدن وجود برایش ملایم‏ترین چیزهاست. این مطلب با قدرى تامل روشن مى‏شود.
هر موجود ذى‏حیاتى را در نظر بگیرید اولا، تا آنجا که توان دارد تلاش مى‏کند که حیات خود را حفظ کند. اگر هر یک از حیوانات، حتى حشرات، را ملاحظه کنید وقتى آسیبى به آنها وارد شود ساعتها براى زنده ماندن فعالیت مى‏کنند تا جسم نیمه‏جان خود را حفظ نمایند. مثلا حیوانى که در دامى گرفتار مى‏شود تا وقتى امیدى براى زنده ماندن دارد از تلاش براى رهایى دست‏برنمى‏دارد. این شاهدى است‏بر این مطلب که هر موجود زنده‏اى حیات خود را بیش از همه چیز دوست دارد.
در مورد انسان نیز چنین است; ما بسیارى از چیزها را دوست داریم ولى این چیزها وقتى براى ما مطلوب است که خود ما باشیم که از آنها لذت ببریم. اگر خودمان نباشیم چه لذتى ازآنها براى ما حاصل مى‏شود؟ بنابراین، حیات، سلامتى و تکامل وجود از هر چیزى مطلوبتر است. لذا، مى‏بینیم که اگر به کسى توهین کنند، که مثلا، «فهم ندارى‏» یا«شعور ندارى‏» یا مانند آن، گاهى چنان دچار ناراحتى مى‏شود که ممکن است‏براى مقابله با این حرف، جنگ به پا کند و خونها بریزد. این به دلیل آن است که انسان کمال خود را دوست دارد. بنابر این، اگر در مقام اثبات،کسى‏به‏او بگویدکه «کمال ندارى‏» ناراحت مى‏شود. حتى اگر به جاهلى بگویند که «علم ندارى‏» ناراحت مى‏شود، با اینکه خودش هم مى‏داند که جاهل است; ولى از اینکه نقص او ظهور پیدا کند رنج مى‏برد; زیرا فطرتا نقص براى انسان نامطلوب است و از آن تنفر دارد.
از اینرو، آنچه که به انسان مربوط مى‏شود جهات عدمى‏اش براى او مذموم و منفور و جهات وجودى‏اش براى او مطلوب است. بنابراین، انسان از علم، جمال، سلامتى و مانند آن لذت مى‏برد و از جهل، زشتى، مرض و نظیر آن گریزان است. اما اینکه ما با وجود آنکه سالم هستیم، چرا از سلامتى خود احساس لذت نمى‏کنیم به دلیل آن است که بدان توجه نداریم; وقتى مریض شویم قدر لذت از دست رفته خود را مى‏فهمیم; چون فقدان آن را احساس مى‏کنیم. لذا، وقتى انسان به کمال وجودى خود توجه مى‏کند به گونه‏اى احساس لذت مى‏کند که چنین لذتى‏از هیچ چیز دیگرى به او دست نمى‏دهد. این‏گونه لذتها اصیل‏اند; اما چیزهاى دیگر، با واسطه براى انسان ایجاد لذت مى‏کنند; مانند عشقهاى مجازى. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذت او از معشوقش مى‏باشد تا بااو انس بگیرد و با او سخن بگوید. بنابراین، براى نیل به این مقصود، حاضر به فداکارى هم مى‏شود تا جایى که ممکن است در این راه، جان خود را هم از دست‏بدهد.
پس انسان یا هر موجود ذى‏حیات دیگرى اول، حیاتش را دوست دارد سپس کمالات خود را، چه کمالات ظاهرى باشد و چه کمالات باطنى. هر قدر هم انسان کمالش بیشتر باشد خود رابیشتر دوست دارد. لذا، آنان که در عنفوان جوانى و طراوت هستند نگاه کردن در آینه را بسیار دوست دارند. همه اینها در اصطلاح فلسفى، به کمال وجود بازگشت دارد. ازاینرو، مى‏گوییم وقتى کمال براى انسان حاصل شود بالاترین لذتها را به دست آورده است.
سعادت چیست؟
سعادت همان لذت است، اما قوى‏تر و پایدارتر. اگر انسان کمالى پیدا کند از آن لذت مى‏برد. چنانچه این کمال ثابت و قوى باشد لذتش بیشتر خواهد بود. خداوند در توصیف حال مردمان، آن هنگام که به جهان آخرت وارد مى‏شوند، مى‏فرماید: «اسمع بهم وابصر یوم یاتوننا»; (مریم: 38) آنان وقتى بر ما وارد مى‏شوند چقدر شنوا و بینا هستند! به عبارت دیگر، با آوردن «اسمع‏» و «ابصر» مى‏خواهد بگوید که وقتى از این عالم مى‏روند سراپا ادراک مى‏شوند، تمام وجودشان چشم و گوش مى‏شود و غفلت درآنجا معنایى نخواهد داشت. بنابراین، در چنان عالمى، اگر انسان به مرحله توجه دایمى رسیده باشد بالاترین لذتها را از نعمتهاى اخروى خواهد برد.
تزکیه چیست؟
«تزکیه‏» به عنوان یک فعل متعدى - نه مصدر فعل مجهول که حاصل فعل باشد - شناخته مى‏شود. مصدر فعل متعدى به دو شکل به کار برده مى‏شود: یکى مصدر فعل معلوم و دیگرى مصدر فعل مجهول. لذا، تزکیه را گاهى به معناى «تزکیه کردن‏» و گاهى به معناى «تزکیه شدن‏» به کار مى‏بریم. طبق معناى دوم، حالت طهارت و رشد و کمالى که براى انسان حاصل مى‏شود همان تزکیه است. اما طبق معناى اول، به عملى که انسان انجام مى‏دهد تا آن حالت‏برایش پدید آید تزکیه گفته مى‏شود.
«تزکیه‏» در زبان فارسى، معادل دقیقى ندارد; اما مى‏توان گفت «حذف زواید و چیزهاى مضر و پدید آمدن رشد و فزونى در چیزى‏» تزکیه است. «زکات‏» نیز به همین معناست. نتیجه تزکیه - به معناى فعل متعدى - کمال است; مانند درختى که اگر زواید آن را حذف کنیم رشد مى‏کند و به کمال مى‏رسد.
بنابر این، با زبان فلسفى، مى‏توان گفت که تزکیه یعنى کامل کردن نفس و حذف نواقص و زواید که نتیجه آن حصول کمال براى نفس است. با این بیان، مى‏توان نتیجه تزکیه را حصول کمال براى نفس دانست. حصول کمال نیز مستلزم حصول لذت مى‏باشد. با توجه به اینکه کمالات کسب شده پس از مرگ هم باقى مى‏ماند و در عالم آخرت، شناخت‏یقینى و توجه به آنها حاصل است موجب لذت دایمى خواهد بود.
البته کمال نیز مراتبى دارد; پایین‏ترین مرتبه آن ورود به بهشت و سکونت در نازلترین درجات آن است. مراتب اعلاى آن را عقل ما نمى‏تواند تصور کند; آنجا مراتبى است که مخصوص رسول اکرم و ائمه علیهم‏السلام است. شیعیانى که به طور کامل، از آنها پیروى کرده باشند نیز با آنان خواهند بود، همان‏گونه که در روایات نیز، بعضا آمده است که مثلا، اگر کسى فلان کار را انجام دهد در بهشت‏با ما همنشین خواهد بود. لازم به ذکر است که «با آنها بودن‏» به معناى مساوات در درجات و مقام آنان نیست، بلکه مانند آن است که میهمان و میزبان، هر دو بر سر یک سفره مى‏نشینند; اما یکى میهمان است و دیگرى میزبان; میزبان هر چه دارد از آن خودش مى‏باشد، در حالى که میهمان هر چه دارد ملک دیگرى است. آن مقام اصالتا براى رسول اکرم و خاندان معصومش‏علیهم‏السلام مى‏باشد. دیگران اگر به درستى از آنها پیروى کرده باشند به آنها ملحق مى‏شوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در یک درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددى بین این دو مرحله وجود دارد. بین این دو مرتبه، به قدرى فاصله زیاد است که براى ما قابل تصور نیست.
امیرالمؤمنین، على‏علیه‏السلام، با آن‏همه عبادتى که انجام مى‏داد; روزها در راه اعتلاى اسلام شمشیر مى‏زد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسیدگى مى‏کرد و نیمه‏هاى شب تا به صبح با خدا راز و نیاز مى‏نمود، او که در وصف مجاهدتهایش در جنگ خندق، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «لضربة علی خیر من عبادة الثقلین‏»، (1) پس از شصت‏سال عبادتى این چنین، به درگاه خدا زار مى‏نالد که «آه، آه، من قلة الزاد وبعد السفر و وحشة الطریق.» (2) او کسى است که مى‏داند مراتب کمال انسانى تا کجا ادامه دارد و انسان تا کجا مى‏تواند سیر کند. ائمه‏علیهم‏السلام نقطه اوج کمال انسانى و بالاترین درجات قرب به خدا را مى‏دیدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاینرو، با تمام عبادتهایى که داشتند، از کمى زاد و توشه خود و دورى راه شکایت مى‏کردند.
هدف نهایى این نیست که از جهنم نجات پیدا کنیم; باید همتمان بیش از این باشد. با وجود این، اگر همین حاجتى که از او مى‏خواهیم، که ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همین یک دعایمان مستجاب شود از همه چیز برایمان بیشتر ارزش دارد، همان‏گونه که در مناجاتها و دعاهاى ائمه،علیهم‏السلام بر این نکته بسیار تاکید شده است.
ادامه دارد.
پى‏نوشتها:
1- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج‏39، ص 1، روایت 1
2- همان، ج 41، ص 121، روایت 28، باب‏107

تبلیغات