پایان فضیلتیا نقد تفکر اخلاقى جوامع نوین
آرشیو
چکیده
متن
پیش از این گذشت که کتاب «پایان فضیلت» نوشته السدیر مکاینتایر بخشى از یک زنجیره متصل در باب فلسفه اخلاق است. ایشان دو کتاب « کدامین عدالت؟ کدامین عقلانیت؟» و «سه تقریر رقیب در پژوهش اخلاقى» را در یک سلسله تالیفى پس از کتاب «پایان فضیلت» تدوین نموده است. «پایان فضیلت»کتابى است که فرهنگ معاصر غرب و آرمانهاى اخلاقى آن را به شدت مورد عتاب قرار مىدهد و در راستاى نوعى اعاده معنویت عمیق به اخلاق جوامع نوین گام برمىدارد. قوت و عمق ادلهاى که اقامه مىشود و نیز تیزبینى وى در کشف پیشفرضهاى بسیار خفى و ظریف مکاتب اخلاقى از نقاط قوت این مجموعه سه جلدى و بخصوص کتاب «پایان فضیلت» است. (1) نگارنده کتاب بر بررسى واقعیات تاریخى در تدوین تاملات اخلاقى اصرار فراوان دارد و پردازش تاملات اخلاقى را بدون در نظر گرفتن مسیر تاریخى آن بىثمر بلکه گمراه کننده مىداند.
این کتاب مشتمل بر نوزده فصل است که تاکنون تلخیص نه فصل آن با عناوین زیر از نظر خوانندگان گذشته است:
فصل اول: یک فرض نگران کننده;
فصل دوم: ماهیت نزاعهاى اخلاقى معاصر و ادعاهاى مذهب عاطفه گروى;
فصل سوم: عاطفه گروى ; محتواى اجتماعى و زمینه اجتماعى;
فصل چهارم: فرهنگ عصر روشنائى وطرح فراهم آوردن توجیهى عقلانى براى اخلاق فصل پنجم: علت ناکامى طرح عصر روشنگرى در توجیه اخلاق;
فصل ششم: برخى پیامدهاى شکست طرح عصر روشنگرى;
فصل هفتم: واقعیت، تبیین و تخصص;
فصل هشتم: ماهیت تعمیم هاى علوم اجتماعى;
فصل نهم: نیچه یا ارسطو;
در فصل اخیر دیدیم که آقاى مکاینتایر معتقد است که نظریه اخلاقى ارسطو در فرهنگ یونانى، یهودى، مسیحى و اسلامى به تایید رسیده است و به لحاظ فلسفى قویترین نظریه اخلاقى قبل از عصر جدید مىباشد. متفکران عصر روشنگرى و متفکران پس از ایشان غایتشناسى را طرد نمودند و تقدم را با قواعد دانستند. اما ارسطو ابتدا به فضائل توجه مىکند و اعتبار قواعد را با آن مىسنجد. به نظر ایشان، براى بررسى مجدد تفکر ارسطوئى باید آن را به عنوان سنتى در نظر گرفت که پیش از ارسطو آغاز شد و او با بهرهگیرى از آن توانست تفکرات بعدى را تحت تاثیر قرار دهد و آن گذشته را به آینده پیوند زند. بنابراین، گرچه در این سنت ارسطو جایگاهى محورى دارد ولى در عین حال، او فقط بخشى از این سنت محسوب مىشود.
تلخیص فصل دهم: فضائل جوامع قهرمانى
در تمام جوامع قهرمانى - یونان، قرون وسطى و رنسانس - که تفکر و فعل اخلاقى در آن مطابق طرحىاستکه آن را«باستانى» (clssical) نامیدم، وسیله اصلى تعلیم و تربیت اخلاقى همان نقل داستان است. هرجا که مسیحیت، یهودیت و اسلام رواج داشته است، داستانهاى متون مقدس به اندازه دیگر داستانها اهمیتیافته است. و طبعا هر فرهنگى داستانهایى دارد که منحصرا اختصاص به آن دارد. اما علاوه براین، هر یک از این فرهنگهاى یونانى یا مسیحیت داراى مجموعه داستانهایىاست که از دوره قهرمانى زوال یافته خودش سرچشمه مىگیرد و در باره آن سخن مىگوید. به عنوان مثال، مىتوان از مواردى نام برد; در آتن قرن ششم انشاد منظماشعار هومر همچون مراسمى عمومى برقرار بود، در حالىکه این اشعار نوعا در باره زمانى بسیار دورتر از قرن ششم سخن مىگوید. مسیحیان ایسلند نیز ساگاها (2) را در قرن سیزدهم نگاشتهاند اما محتواى آن مربوط به زمانى است که مردم اسکاندیناوى هنوز به دین سابق خود پایبند بودهاند. البته، در هر مورد صدق وقایع منقول مورد بحث قرار گرفته است، ولى آنچه براى بحث ما داراى اهمیت استیک واقعیت تاریخى نسبتا مسلم است و آن اینکه چنین روایاتى جدا خاطره (3) تاریخى جوامعى را که درون آن نگاشته شدهاند، خواه کافى یا ناکافى، فراهم مىآورد.
بعلاوه این روایات، در جوامع باستانى یک زمینه اخلاقى را براى بحثهاى جدید آن زمان و شرحى از یک نظام اخلاقى متعالى یا تا حدودى متعالى را فراهم آورد که باورها و مفاهیم آن هنوز تا حدى نافذ بوده، اما نظامى بود که تفاوت بارزى با زمان حاضر دارد. از اینرو، فهم جامعه قهرمانىبخشى ضرورى براى فهم جامعه باستانى و جانشینان آن است. باید دیدکه خصائصکلیدى چنینجامعهاى چیست؟
اولین ویژگى، این است که در جامعه هومر و نیز در جامعه قهرمانى ایسلند هر فرد درون نظام معین و کاملا مشخص نقشها و موقعیتهاى اجتماعى، نقش و موقعیت اجتماعى خاص خود را داراست. در این جوامع نظام فامیل و خانواده از اهمیتبسزایى برخوردار است. در چنین جامعهاى انسان با شناخت نقش خود در این نظامها تشخیص مىدهد که کیست و با این شناخت تشخیص مىدهد که متصدیان هر نقش و موقعیت اجتماعى دیگر چه چیز را مدیون او هستند و او چه چیز را مدیون آنهاست. انسان، در جامعه قهرمانى همان چیزى است که انجام مىدهد. هرمان فرانکل، در باره انسانهاى زمان هومر مىنویسد: «انسان و افعال او عین یکدیگر مىشوند، و او خود را بهطور کامل و کافى در افعال خود درمىیابد; او هیچ ژرفاى پنهانى ندارد...انسانها هر چه باشند در گزارش واقعى (حماسهها) از آنچه انجام مىدهند و مىگویند، ظهور مىیابند زیرا آنها چیزى بیش از کارها و گفتهها و رنجهایشان نیستند» (فرانکل 1975، ص.79) بنابراین، قضاوت در باره یک انسان، قضاوت در باره افعال اوست. یک انسان با انجام نوعى افعال خاص در یک موقعیتخاص، توجیهى را براى قضاوت در باره فضائل و رذائلش ارائه مىدهد. زیرا فضائل فقط اوصافى هستند که یک انسان آزاد را در نقشش نگه مىدارند و خودشان را در افعالى که آن نقش نیازمند استبروز مىدهند.
ویژگى دیگر، مربوط به مفهوم فضائل در این جوامع است. واژه آریته (arete) که بعدا به «فضیلت» ترجمه گردید، در اشعار هومر براى هر نوع مزیتى بهکار رفته است. یک دونده سریع آریته پاهاى خود را به نمایش مىگذارد.(ایلیاد 20 - 411) یک پسر در تمامى انواع آریته - به عنوان ورزشکار، بهعنوان سرباز و در فکر (mind) - بر پدرش مزیت دارد.(ایلیاد 15 - 642) این مفهوم فضیلتیا مزیتبراى ما غریبتر از آن است که ما در ابتدا آماده پذیرش آن بودیم. روشن است که در این مفهوم قدرت بدنى جایگاه ویژهاى دارد. اما این امر در آن جامعه چندان براى ما عجیب نیست.آنچه براى ما غریب است رابطه تنگاتنگى است که در جامعه قهرمانى بین مفهوم شجاعت و فضائل وابسته بدان از یک سو و مفاهیم دوستى، سرنوشت و مرگ از سویى دیگر وجود دارد.
شجاعت، نه صرفابه عنوان یک صفت فردى، بلکه به عنوان صفتى لازم براى حفظ خانواده و جامعه اهمیت دارد. ستایش یا کودوس، (4) به عنوان نشانى براى قدردانى از طرف خانواده و جامعهاش، از آن فردى است که در جنگ یا در مسابقه زیتیابد و نیز شایسته است همگان صفات دیگرى مثل مکر (cunning) را که با شجاعت پیوند دارد، به دلیل نقشى که در حفظ نظم عمومى ایفامىکند، پاس دارند. در اشعار هومر، مکر یک چنین صفتى است زیرا مکر مىتواند در جایىکه شجاعت فاقد دستاوردى باشد، یا شجاعت ناکام بماند، بدان دستیابد. در ساگاهاى ایسلند فهمى کاملا نادرست از شوخ طبعى (humor) با شجاعتپیوند خورده است و همانگونه که گفته شد این ارتباط بین شجاعت و دیگر اوصافى که در جامعه قهرمانى فضیلت تلقى شده است، براى ما غرابت تام دارد.
نکته دیگر اینکه، شجاع بودن آن است که شخص طورى باشد که بتوان به او اتکا نمود. از اینرو، شجاعتیک عنصر مهم در دوستى است. در جوامع قهرمانى پیوندهاى دوستى از پیوندهاى خویشاوندى الگو گرفتهاند. گاهى، رسما پیمان دوستى مىبندند تا با این پیمان وظائف برادرى را بطور متقابل متحمل شوند. اینکه، چه کسانى دوستان من و چه کسانى دشمنان من هستند، به همان وضوحى که چه کسانى خویشان من هستند مشخص مىگردد.
عنصر دیگر در دوستى، وفادارى است. شجاعت دوست من، به من اطمینان مىدهد که قدرتش به کمک من و خانوادهام بیاید. وفادارى دوست من، در مورد خواستههاى او به من اطمینان مىدهد. به همیننحو وفادارى خانواده من ضامن اصلى براى توافق خانوادگى است. بنابراین، وفادارى براى زنان که رابطهاى سرنوشتساز را در خانواده به وجود مىآورند، یک فضیلت کلیدى است.
در نظام اجتماعى دوره قهرمانى نباید فضائل را از محیط آن مجزا کرده و آنگاه در باره آن قضاوت کنیم. در واقع، اخلاق و نظام اجتماعى در جامعه قهرمانى با هم متحدند و اخلاق چیزى متمایز از آن نیست. هر انسانى در این نظام اجتماعى داراى جایگاه خاصى است و بدون در نظر گرفتن این جایگاه اجتماعى هیچ انسانى قابل شناخت نبوده، بلکه او خود نیز نمىفهمد کهکیست!این دقیقا بدان دلیل است که جوامع قهرمانى عموما براى هر غریبهاى که از خارج وارد شود داراى جایگاه معینى است.
بنابراین، کسى که داراى شجاعت و فضائل وابسته به آن بوده و علاوه بر آن دوستانى دارد که در مواقع لزوم از او حمایت کنند، امیدهایى براى ادامه حیات دارد. در حالىکه، انسانى که نه تنها شجاع نیستبلکه خویشان ودوستانى نیز ندارد فاقد آن امیدهاست. این تقابل بین امیدها، یکى دیگر از ویژگیهاى این جوامع است. با این همه یک مساله عمده نیز در جوامع قهرمانى این است که مرگ بطور یکسان در انتظار هر دو مىباشد. حیات زود گذر است، انسانها آسیبپذیرند و این از طبیعتشرائط انسانى است که چنین باشند. زیرا حیات در جوامع قهرمانى، معیار ارزش است. اگر کسانى تو را که دوستیا برادرم هستى بکشند، انتقام از این قتل بر عهده من مىآید، و وقتى من دین خود را به تو ادا کردم، قتل من بر عهده دوستان و برادران آنها خواهد افتاد. هرچه نظام دوستى و خویشاوندى من گستردهتر باشد تعهداتى که من بهنوعى متحمل مىشوم که مىتواند منجر به قتل من شود، بیشتر خواهد شد.
بهعلاوه، قدرتهایى در دنیا وجود دارد که هیچ کس نمىتواند آنها را مهار کند. حیات انسان با احساساتى که گاهى به صورت نیروهاى غیرشخصى و گاهى به صورت خدایان بروز مىکنند، پایمال مىشود. این نیروها و قواعد خویشاوندى و دوستى در کنار هم نوعى الگوهاى اجتنابناپذیر تشکیل مىدهند که هیچکس نمىتواند از آن بگریزد. سرنوشت، یک حقیقت اجتماعى است و کشف سرنوشتها یک نقش اجتماعى مهم تلقى مىشود. اتفاقى نیست که پیشگویان یا غیبگویان نیز در یونان عهد هومر، در ساگاى ایسلند و جوامع مشابه آن رشد مىکنند.
بنابراین، انسانى که آنچه بایسته است انجام مىدهد به سرعتبسوى سرنوشت و مرگش در حرکت است. و این شکست است که در نهایت قرار دارد و نه پیروزى. ولى درک این امر خود یک فضیلت است. در واقع، درک این امر جزء لاینفکى از شجاعت است. اگر ما ارتباط بین شجاعت، دوستى، وفادارى، خانواده، سرنوشت، و مرگ را درک کنیم مطمئنا این امر را فهمیدهایم که حیات بشرى شکل معینى دارد، یعنى شکلى که یک نوع داستان خاصى است. اشعار و ساگاها فقط اتفاقاتى را که براى مردان و زنان روى مىدهد روایت نمىکنند بلکه شکل روایتى اشعار و ساگاها به نحوى است که از قبل در مسیر زندگىهایى که روایت مىکنند حضور دارد. اما در جامعه قهرمانى، هر نوع منشاخلاقى مربوط فقط مىتواند در یک توالى وقایع عرضه گردد و این توالى خود باید متمثل الگوهاى خاصى باشد. پس، فهم شجاعتبهعنوان یک فضیلت فقط به این نیست که بفهمیم شجاعت چگونه مىتواند در منشهاى اخلاقى نمایان شود، بلکه علاوه بر آن، باید بفهمیم که شجاعت در نوع خاصى از داستانهاى بنمایش درآمده چه جایگاهى مىتواند داشته باشد. زیرا شجاعت در جامعه قهرمانى عبارت است از قابلیت رویارویى نه فقط با صدمات و خطرات جزیى بلکه رویارویى با الگوى خاصى از صدمات و خطرات است، الگویى که در آن حیات افراد جایگاه خود را مىیابد و به نوبه خود چنین حیاتى متمثل آن الگو مىباشد.
پس حماسه و ساگا جامعهاى را به تصویر مىکشدکه خودازقبل،آن شکلخاصازمحاسبه و ساگا را مجسم ساخته است و اشعار آن جامعه شکل خود رادرحیات فردى و اجتماعى ظاهر مىسازد البته این به معناى واقعیت داشتن چنین جوامعى نیستبلکه منظور آن است که اگر چنین جوامعى وجود داشته باشد، آنها را تنها از طریق اشعارشان بطور مناسبى مىتوان شناخت و نمىتواناز خارج آن جامعه، بدان نظرافکند و در باره آن قضاوت نمود.
با این همه، قطعا حماسه و ساگا صرفا تصاویر آئینهوار جامعهاى که ادعاى بهتصویر کشیدنش را دارند، نیستند. زیرا کاملا روشن است که خود شعرا و نویسندگان ساگا ادعاى یک نوع درکى را دارند که شخصیتهاى داستانى آنان دارا نیستند. شاعر از محدودیتهایى که وضع اساسى شخصیتهایش را تعیین مىکند، رنج نمىبرد. قهرمانان ایلیاد دانستن اینکه چه چیزهایى را مدیون یکدیگرند، دشوار نمىیابند. هر کسى بوسیله اقوام خود مورد احترام قرار مىگیرد و انسان بدون احترام انسانى بىارزش است. در واقع، در قاموس شخصیتهاى هومر راهى وجود ندارد تا به فرهنگ و جامعه خود از خارج آن نظر کنند. اظهارات ارزشى که آنان به کار مىگیرند به نحوى متقابل همدیگر را توصیف مىکند و هر یک را باید بر حسب دیگرى تبیین نمود.
دراین حال، مىبینیم که بین «خود» (self) عاطفهگراى عصر جدید (modernity) و «خود» دوره قهرمانى تفاوت بارزى وجود دارد. «خود» دوره قهرمانى، دقیقا همان ویژگیهایى را فاقد است که برخى فیلسوفان اخلاق عصر نوین آن را ویژگى اساسى «خودیت» (selfhood) انسانى مىانگارند; یعنى قابلیت جدایى خویشتن از هر موضع یا دیدگاه خاص خود، به نحوى که به عقب بازگشته و به آن موضع یا دیدگاه از خارج نظر کرده و در باره آن قضاوت کند. در جامعه قهرمانى، جز براى افراد غریبه هیچ خارجى (outside) دیگرى وجود ندارد وانسانىکه سعى کند خویشتن را از جایگاه معین خود بیرون کشد درحقیقت،براى نابودى خود اقدام مىکند.
هویت در جامعه قهرمانى، متضمن خصوصیت و مسؤلیتپذیرى است. من، مسؤول فعل یا ترکى هستم که دوستان من از ناحیه دوستانشان بر دوش دارند و این مسؤولیتپذیرى تنها با مرگ خاتمه مىیابد ومن باید تا دم مرگ آنچه را که بایسته است انجام دهم. بهعلاوه، این مسؤولیتپذیرى خاص است، نسبتبه افراد خاصى است که باید آنچه را لازم است، در حق آنان و برایشان و با آنها انجام دهم و من در برابر همین افراد دیگر که اعضایى از همان جامعه محلى مىباشند مسؤول هستم. «خود»، در جامعه قهرمانى، به خودى خود، سوداى «کلیت» ندارد، گرچه در بازنگرى بتوانیم ارزشى کلى را در دستیابى به این «خود» تشخیص دهیم.
از اینرو، عمل به فضائل قهرمانى هم محتاج یک نوع انسان خاص و هم یک نوع نظام اجتماعى خاص است. درستبه دلیل همین امر، ممکن است در نگاه اول، بررسى فضائل قهرمانى با هر تحقیق عامى در نظریات و اعمال اخلاقى بىارتباط بهنظر آید. اگر براى عمل به فضائل قهرمانى به حضور نوعى نظام اجتماعى محتاج باشیم که اینک بهنحو برگشت ناپذیرى از بین رفته باشد، که چنین نیز شده است، حال، این فضائل چه ارتباطى با ما مىتواند داشتهباشد؟ پاسخ ایناست که مىتوان آنچه را که باید از جوامع قهرمانى بیاموزیم داراى دو جنبه دانست: اول اینکه تمامى اخلاق همواره تا حدى با امور اجتماعى خاص و محلى پیوند خورده است و آرمانهاى اخلاق عصر جدید مبنى بر «کلیتى» ( universality) که از تمامى خصوصیتها عارى باشد توهمى بیش نیست; و دوم اینکه به هیچ وجه نمىتوان فضائل را کسب نمود مگر اینکه آنها را به عنوان بخشى از سنتى تلقى کنیم که ما فضائل و درک خود از آنها را - از مجموعه اسلافى که در آن، جوامع قهرمانى جایگاه نخستین را داراست - در آن (سنت) به ارث بردهایم. اگر چنین است، تقابل بین آزادى انتخاب فضائلى که دیدگاه نوین بخاطر آن به خود مىبالد و بین عدم چنین انتخابى در فرهنگهاى قهرمانى به نظر بسیار عمیق مىنماید. زیرا آزادى انتخاب فضائل از دیدگاه یک سنت که درنهایت، ریشه در جوامع قهرمانى دارد به نظر بیشتر شبیه آزادى ارواح; یعنىآزادى آنان که ماهیت انسانىشان به نقطه نابودىنزدیک شدهباشد، است تا آزادى انسانها.
در ایلیاد آنچه آریته (arete) (فضیلت) است و آنچه نیستبه سهولت معین شده است و هیچ ناهماهنگى در باره چنین مسائلى وجود ندارد. در عین حال، با مطالعه فضائل دوره قهرمانى، سؤال مشکلى نیز بروز مىکند. در ادیسه ( ، پنهلپ (5) در باره فضیلتخود (آریته خود) سخن مىگوید در حالى که مىبایست از جذابیتش سخن بگوید. ولى آنچه بیشتر بر تحیر ما مىافزاید اینکه در ادیسه از تنعم (prosperity) به عنوان یک مزیتیاد شده است. همانگونه که قبلا دیدیم وحدت مفهوم یک آریته (فضیلت) در مفهوم چیزى قرار دارد که انسان را قادر مىسازد تا نقش خود را ایفا کند و به سادگى مىفهمیم که در اشعار هومر، تنعم و سعادت، داراى نقش دیگرى نیز مىباشند. وقتى سارپدون (Sarpedon) در زمان مشقات جنگ در کشتیها، در پشتسر باغها و مزارع ذرت خویش را در لیشیا (6) بهیاد مىآورد، مىاندیشد که چون او و گلاوکوس (Glaucus) در بین جنگجویان، عالیرتبه هستند، شایسته چنین چیزهاى خوبى محسوب مىشوند. از اینرو، تنعم پیامد جانبى موفقیت در جنگ است و از آن یک تناقضگویى ( paradox) بیرون مىآید. کسانىکه مسیرى را دنبال مىکنند که آنان را در معرض سعادتى قرار مىدهد که مظهر آن باغها و مزارع ذرت و زندگى با آندروماخ یا پنهلپ مىباشد، مسیرى را طى مىکنند که ویژگى پایانى آن مرگ است.
مرگ در نزد هومر یک شر صرف (unmixed) است. شر، واپسین مرگ است که بىحرمتى به بدن را در پى دارد. شر بعدى مصیبتى است که علاوه بر جسد، بر خویشان و خانواده شخص مرده وارد مىآید. برعکس، خانواده و جامعه مىتوانند بعد از مرگ آنکه پارهاى از خودشان بود، از طریق انجام مراسم تدفین، انسجام خود را بازیابند. از اینرو، مراسم تدفین در طرح اخلاقى، وقایعى کلیدى (key) هستند، و اندوه که آن را توانایى عزادارى مىدانیم یک احساس کلیدى بشر است.
همانطور که سیمون ویل (Simone Weil) بهوضوح مىدید، وضع بردگى در ایلیاد بسیار شبیه به وضع مرگ است. برده کسى است که درهرلحظه ممکناست کشته شود. او از جامعه قهرمانى خارج است. فقیر هم که مجبور است آنچه را لازم دارد گدایى کند، خود را در معرض رحمت دیگران قرار داده و خود را یک جسد یا برده بالقوة مىگرداند. لذا مىبایست نقش فقرا را تنها تحتشدیدترین حوائج فرض نمود.
فقیر بودن، برده بودن یا کشته شدن در میدان جنگ، شکستخوردن است و شکست افق اخلاقى قهرمانان هومر است که وراى آن نه چیزى دیده مىشود و نه چیزى قرار دارد. اما شکست افق اخلاقى شعرایى، مانند هومر نیست، و دقیقا به دلیل همین تفاوت است که هومر در ایلیاد از محدوده جامعهاى که بهتصویر مىکشد فراتر مىرود. زیرا آنچه را هومر مورد بحث قرار مىدهد، گرچه شخصیتهاى او چنین نمىکنند، آن است که چه چیز را باید برد و چه چیز را باید باخت.
آنچه سراینده ایلیاد مىبیند و شخصیتهاى آن نمىبینند، این است که برد نیز ممکن استشکلى از یک باختباشد. این سراینده، یک نظریهپرداز نیست. او هیچ دستور عمل کلیى را عرضه نمىدارد. معرفتخود او در واقع حتى نسبتبه بصیرترین شخصیتهایش در یک سطح کلىتر و انتزاعىترى قرار دارد. از اینرو، ایلیاد چیزى را مورد بحث قرار مىدهد که نه آشیل و نه هکتور هیچیک نمىتوانند مورد بحث قرار دهند. این سروده، یک نوع درکى را از آن خود مىداند که از کسانى که توصیفشان را مىکند سلب مىنماید.
آنچه در باره ایلیاد گفتهام قطعا در باره تمام اشعار قهرمانى صادق نیست اما در باره بعضى از ساگاهاى ایسلند صادق است. از اینرو، این نوع اشعار قهرمانى شکلى از یک جامعه را ارائه مىکند که در باره نظام اخلاقى آن مىتوان دو نکته محورى را ادعا نمود. اول اینکه، این نظام طرحى مفهومى را مجسم مىدارد که داراى سه عنصر محورى و مربوط به هم است: اول، کارى که لازمه نقش اجتماعى هر فردى است که آن را دارا مىباشد. دوم، مزیتها یا فضائل به عنوان آن اوصافى که فرد را قادر مىسازد آنچه لازمه نقش اوست انجام دهد. سوم، وضعیت ناپایدار و آسیبپذیر بشر نسبتبه سرنوشت و مرگ به نحوى که فضیلت مند بودن پرهیز از آسیبپذیرى و مرگ نبوده بلکه تادیه حق آن دو است. هیچیک از این سه عنصر بدون ارجاع به دو عنصر دیگر نمىتواند کاملا معقول گردد. ولى ارتباط بین آن سه فقط ارتباطى مفهومى نیست، بلکه هر سه عنصر مىتواند جایگاه مربوط به خود را تنها در یک چهارچوب وحید و بزرگترى بیابد که با محرومیت از آن نمىتوانستیم اهمیت هر یک را نسبتبه دیگرى درک کنیم. این چهارچوب، شکل روایى حماسه یا ساگا است، شکلى که در حیات اخلاقى افراد و در نظام اجتماعى و گروهى تجسم یافته است. پس نظام اجتماعى دوره قهرمانى، یک وایتحماسى به نمایش درآمده (enacted) مىباشد.
نکته دوم، اینکه درنزد شخصیتهاى این حماسهها، واقعیت همانگونه است که آنان مىبینند. آنان بینشى از جهان را به ما عرضه مىدارند که ادعاى حقیقى بودنش را دارند. معرفتشناسى ضمنىدنیاىقهرمانىیک واقع - گرایى (realism) تمام عیار (thoroughgoing) است.
وقتى نیچه فردگرایى قرن نوزدهم خویش را، به زمان گذشته باستان نسبت مىدهد، نشان مىدهد که آنچه شبیه پژوهشى تاریخى بهنظر آمده در واقع یک ساختار ادبى اختراعى بوده است. نیچه، داستانهاى فردگرایانه عصر روشنگرى را که بسیار از آن متنفر بود با مجموعهاى از داستانهاى فردگرایانه به سبک خودش جایگزین مىکند. اهمیت نیچهگرا بودن در این موفقیت قرار دارد که درنهایت، غیرخیالى (undeceived) و آنگونه که نیچه مىانگارد در نهایت درست ( truthful) است. فقط ممکن است کسى وسوسه شود و چنین نتیجه بگیرد که هر طالب واقعى نیچهگروى، در نهایت، باید فراتر از نیچه گام بردارد.
نیچهگرایان معاصر با رد محیط فرهنگى اطرافشان، همانگونه که خود نیچه، آلمان ویلهلمى (Wilhelmine Germany) را رد کرده است، و با کشف این امر که دوران گذشتهاى که نیچه مىستاید بیشتر داستان است تا واقعیت، محکوم به زندگىاى هستند که در سوداى تنزه (transcend) از هر ارتباطى با گذشته است. اما، چه بپذیریم یا نپذیریم، ما چیزى هستیم که گذشته ساخته است و نمىتوانیم آن بخش از خود را که از ارتباط ما با مراحل شکل دهنده تاریخمان، به وجود آمده است از خود ریشه کن (eradicate) کنیم. اگر چنین است، پس حتى جامعه قهرمانى نیز به نحوى اجتنابناپذیر بخشى از وجود همه ما مىباشد، و وقتى ما گذشته تاریخ خود را در مورد تکوین فرهنگ اخلاقى خود شرح مىدهیم، تاریخى را روایت مىکنیم که منحصرا تاریخ خود ما است.
پىنوشتها:
1- برگرفته از نوشتار استاد دکتر مصطفى ملکیان در باره کتاب «پایان فضیلت».
2- sagas نثرى روائى که در ایسلند بین سالهاى 1120تا1400 میلادى نگاشته شد و مربوط به عدهایستکهاولینباربه ایسلند آمده ودر آنجا اقامتگزیدند علاوهبرآنتاریخپادشاهان نروژ و افسانهها و اسطورههائى درباره خدایان و قهرمانانآلمانباستان نیزدرآنبیان شدهاست.
3- memory منظور دورهاى از تاریخ یک ملتیا قوم است که بیاد آنان مانده است.
4- Kudos واژهاىیونانىبهمعناىستایشو تحسین بدلیل یک دستیابى شگرف است.94- Encarta
این کتاب مشتمل بر نوزده فصل است که تاکنون تلخیص نه فصل آن با عناوین زیر از نظر خوانندگان گذشته است:
فصل اول: یک فرض نگران کننده;
فصل دوم: ماهیت نزاعهاى اخلاقى معاصر و ادعاهاى مذهب عاطفه گروى;
فصل سوم: عاطفه گروى ; محتواى اجتماعى و زمینه اجتماعى;
فصل چهارم: فرهنگ عصر روشنائى وطرح فراهم آوردن توجیهى عقلانى براى اخلاق فصل پنجم: علت ناکامى طرح عصر روشنگرى در توجیه اخلاق;
فصل ششم: برخى پیامدهاى شکست طرح عصر روشنگرى;
فصل هفتم: واقعیت، تبیین و تخصص;
فصل هشتم: ماهیت تعمیم هاى علوم اجتماعى;
فصل نهم: نیچه یا ارسطو;
در فصل اخیر دیدیم که آقاى مکاینتایر معتقد است که نظریه اخلاقى ارسطو در فرهنگ یونانى، یهودى، مسیحى و اسلامى به تایید رسیده است و به لحاظ فلسفى قویترین نظریه اخلاقى قبل از عصر جدید مىباشد. متفکران عصر روشنگرى و متفکران پس از ایشان غایتشناسى را طرد نمودند و تقدم را با قواعد دانستند. اما ارسطو ابتدا به فضائل توجه مىکند و اعتبار قواعد را با آن مىسنجد. به نظر ایشان، براى بررسى مجدد تفکر ارسطوئى باید آن را به عنوان سنتى در نظر گرفت که پیش از ارسطو آغاز شد و او با بهرهگیرى از آن توانست تفکرات بعدى را تحت تاثیر قرار دهد و آن گذشته را به آینده پیوند زند. بنابراین، گرچه در این سنت ارسطو جایگاهى محورى دارد ولى در عین حال، او فقط بخشى از این سنت محسوب مىشود.
تلخیص فصل دهم: فضائل جوامع قهرمانى
در تمام جوامع قهرمانى - یونان، قرون وسطى و رنسانس - که تفکر و فعل اخلاقى در آن مطابق طرحىاستکه آن را«باستانى» (clssical) نامیدم، وسیله اصلى تعلیم و تربیت اخلاقى همان نقل داستان است. هرجا که مسیحیت، یهودیت و اسلام رواج داشته است، داستانهاى متون مقدس به اندازه دیگر داستانها اهمیتیافته است. و طبعا هر فرهنگى داستانهایى دارد که منحصرا اختصاص به آن دارد. اما علاوه براین، هر یک از این فرهنگهاى یونانى یا مسیحیت داراى مجموعه داستانهایىاست که از دوره قهرمانى زوال یافته خودش سرچشمه مىگیرد و در باره آن سخن مىگوید. به عنوان مثال، مىتوان از مواردى نام برد; در آتن قرن ششم انشاد منظماشعار هومر همچون مراسمى عمومى برقرار بود، در حالىکه این اشعار نوعا در باره زمانى بسیار دورتر از قرن ششم سخن مىگوید. مسیحیان ایسلند نیز ساگاها (2) را در قرن سیزدهم نگاشتهاند اما محتواى آن مربوط به زمانى است که مردم اسکاندیناوى هنوز به دین سابق خود پایبند بودهاند. البته، در هر مورد صدق وقایع منقول مورد بحث قرار گرفته است، ولى آنچه براى بحث ما داراى اهمیت استیک واقعیت تاریخى نسبتا مسلم است و آن اینکه چنین روایاتى جدا خاطره (3) تاریخى جوامعى را که درون آن نگاشته شدهاند، خواه کافى یا ناکافى، فراهم مىآورد.
بعلاوه این روایات، در جوامع باستانى یک زمینه اخلاقى را براى بحثهاى جدید آن زمان و شرحى از یک نظام اخلاقى متعالى یا تا حدودى متعالى را فراهم آورد که باورها و مفاهیم آن هنوز تا حدى نافذ بوده، اما نظامى بود که تفاوت بارزى با زمان حاضر دارد. از اینرو، فهم جامعه قهرمانىبخشى ضرورى براى فهم جامعه باستانى و جانشینان آن است. باید دیدکه خصائصکلیدى چنینجامعهاى چیست؟
اولین ویژگى، این است که در جامعه هومر و نیز در جامعه قهرمانى ایسلند هر فرد درون نظام معین و کاملا مشخص نقشها و موقعیتهاى اجتماعى، نقش و موقعیت اجتماعى خاص خود را داراست. در این جوامع نظام فامیل و خانواده از اهمیتبسزایى برخوردار است. در چنین جامعهاى انسان با شناخت نقش خود در این نظامها تشخیص مىدهد که کیست و با این شناخت تشخیص مىدهد که متصدیان هر نقش و موقعیت اجتماعى دیگر چه چیز را مدیون او هستند و او چه چیز را مدیون آنهاست. انسان، در جامعه قهرمانى همان چیزى است که انجام مىدهد. هرمان فرانکل، در باره انسانهاى زمان هومر مىنویسد: «انسان و افعال او عین یکدیگر مىشوند، و او خود را بهطور کامل و کافى در افعال خود درمىیابد; او هیچ ژرفاى پنهانى ندارد...انسانها هر چه باشند در گزارش واقعى (حماسهها) از آنچه انجام مىدهند و مىگویند، ظهور مىیابند زیرا آنها چیزى بیش از کارها و گفتهها و رنجهایشان نیستند» (فرانکل 1975، ص.79) بنابراین، قضاوت در باره یک انسان، قضاوت در باره افعال اوست. یک انسان با انجام نوعى افعال خاص در یک موقعیتخاص، توجیهى را براى قضاوت در باره فضائل و رذائلش ارائه مىدهد. زیرا فضائل فقط اوصافى هستند که یک انسان آزاد را در نقشش نگه مىدارند و خودشان را در افعالى که آن نقش نیازمند استبروز مىدهند.
ویژگى دیگر، مربوط به مفهوم فضائل در این جوامع است. واژه آریته (arete) که بعدا به «فضیلت» ترجمه گردید، در اشعار هومر براى هر نوع مزیتى بهکار رفته است. یک دونده سریع آریته پاهاى خود را به نمایش مىگذارد.(ایلیاد 20 - 411) یک پسر در تمامى انواع آریته - به عنوان ورزشکار، بهعنوان سرباز و در فکر (mind) - بر پدرش مزیت دارد.(ایلیاد 15 - 642) این مفهوم فضیلتیا مزیتبراى ما غریبتر از آن است که ما در ابتدا آماده پذیرش آن بودیم. روشن است که در این مفهوم قدرت بدنى جایگاه ویژهاى دارد. اما این امر در آن جامعه چندان براى ما عجیب نیست.آنچه براى ما غریب است رابطه تنگاتنگى است که در جامعه قهرمانى بین مفهوم شجاعت و فضائل وابسته بدان از یک سو و مفاهیم دوستى، سرنوشت و مرگ از سویى دیگر وجود دارد.
شجاعت، نه صرفابه عنوان یک صفت فردى، بلکه به عنوان صفتى لازم براى حفظ خانواده و جامعه اهمیت دارد. ستایش یا کودوس، (4) به عنوان نشانى براى قدردانى از طرف خانواده و جامعهاش، از آن فردى است که در جنگ یا در مسابقه زیتیابد و نیز شایسته است همگان صفات دیگرى مثل مکر (cunning) را که با شجاعت پیوند دارد، به دلیل نقشى که در حفظ نظم عمومى ایفامىکند، پاس دارند. در اشعار هومر، مکر یک چنین صفتى است زیرا مکر مىتواند در جایىکه شجاعت فاقد دستاوردى باشد، یا شجاعت ناکام بماند، بدان دستیابد. در ساگاهاى ایسلند فهمى کاملا نادرست از شوخ طبعى (humor) با شجاعتپیوند خورده است و همانگونه که گفته شد این ارتباط بین شجاعت و دیگر اوصافى که در جامعه قهرمانى فضیلت تلقى شده است، براى ما غرابت تام دارد.
نکته دیگر اینکه، شجاع بودن آن است که شخص طورى باشد که بتوان به او اتکا نمود. از اینرو، شجاعتیک عنصر مهم در دوستى است. در جوامع قهرمانى پیوندهاى دوستى از پیوندهاى خویشاوندى الگو گرفتهاند. گاهى، رسما پیمان دوستى مىبندند تا با این پیمان وظائف برادرى را بطور متقابل متحمل شوند. اینکه، چه کسانى دوستان من و چه کسانى دشمنان من هستند، به همان وضوحى که چه کسانى خویشان من هستند مشخص مىگردد.
عنصر دیگر در دوستى، وفادارى است. شجاعت دوست من، به من اطمینان مىدهد که قدرتش به کمک من و خانوادهام بیاید. وفادارى دوست من، در مورد خواستههاى او به من اطمینان مىدهد. به همیننحو وفادارى خانواده من ضامن اصلى براى توافق خانوادگى است. بنابراین، وفادارى براى زنان که رابطهاى سرنوشتساز را در خانواده به وجود مىآورند، یک فضیلت کلیدى است.
در نظام اجتماعى دوره قهرمانى نباید فضائل را از محیط آن مجزا کرده و آنگاه در باره آن قضاوت کنیم. در واقع، اخلاق و نظام اجتماعى در جامعه قهرمانى با هم متحدند و اخلاق چیزى متمایز از آن نیست. هر انسانى در این نظام اجتماعى داراى جایگاه خاصى است و بدون در نظر گرفتن این جایگاه اجتماعى هیچ انسانى قابل شناخت نبوده، بلکه او خود نیز نمىفهمد کهکیست!این دقیقا بدان دلیل است که جوامع قهرمانى عموما براى هر غریبهاى که از خارج وارد شود داراى جایگاه معینى است.
بنابراین، کسى که داراى شجاعت و فضائل وابسته به آن بوده و علاوه بر آن دوستانى دارد که در مواقع لزوم از او حمایت کنند، امیدهایى براى ادامه حیات دارد. در حالىکه، انسانى که نه تنها شجاع نیستبلکه خویشان ودوستانى نیز ندارد فاقد آن امیدهاست. این تقابل بین امیدها، یکى دیگر از ویژگیهاى این جوامع است. با این همه یک مساله عمده نیز در جوامع قهرمانى این است که مرگ بطور یکسان در انتظار هر دو مىباشد. حیات زود گذر است، انسانها آسیبپذیرند و این از طبیعتشرائط انسانى است که چنین باشند. زیرا حیات در جوامع قهرمانى، معیار ارزش است. اگر کسانى تو را که دوستیا برادرم هستى بکشند، انتقام از این قتل بر عهده من مىآید، و وقتى من دین خود را به تو ادا کردم، قتل من بر عهده دوستان و برادران آنها خواهد افتاد. هرچه نظام دوستى و خویشاوندى من گستردهتر باشد تعهداتى که من بهنوعى متحمل مىشوم که مىتواند منجر به قتل من شود، بیشتر خواهد شد.
بهعلاوه، قدرتهایى در دنیا وجود دارد که هیچ کس نمىتواند آنها را مهار کند. حیات انسان با احساساتى که گاهى به صورت نیروهاى غیرشخصى و گاهى به صورت خدایان بروز مىکنند، پایمال مىشود. این نیروها و قواعد خویشاوندى و دوستى در کنار هم نوعى الگوهاى اجتنابناپذیر تشکیل مىدهند که هیچکس نمىتواند از آن بگریزد. سرنوشت، یک حقیقت اجتماعى است و کشف سرنوشتها یک نقش اجتماعى مهم تلقى مىشود. اتفاقى نیست که پیشگویان یا غیبگویان نیز در یونان عهد هومر، در ساگاى ایسلند و جوامع مشابه آن رشد مىکنند.
بنابراین، انسانى که آنچه بایسته است انجام مىدهد به سرعتبسوى سرنوشت و مرگش در حرکت است. و این شکست است که در نهایت قرار دارد و نه پیروزى. ولى درک این امر خود یک فضیلت است. در واقع، درک این امر جزء لاینفکى از شجاعت است. اگر ما ارتباط بین شجاعت، دوستى، وفادارى، خانواده، سرنوشت، و مرگ را درک کنیم مطمئنا این امر را فهمیدهایم که حیات بشرى شکل معینى دارد، یعنى شکلى که یک نوع داستان خاصى است. اشعار و ساگاها فقط اتفاقاتى را که براى مردان و زنان روى مىدهد روایت نمىکنند بلکه شکل روایتى اشعار و ساگاها به نحوى است که از قبل در مسیر زندگىهایى که روایت مىکنند حضور دارد. اما در جامعه قهرمانى، هر نوع منشاخلاقى مربوط فقط مىتواند در یک توالى وقایع عرضه گردد و این توالى خود باید متمثل الگوهاى خاصى باشد. پس، فهم شجاعتبهعنوان یک فضیلت فقط به این نیست که بفهمیم شجاعت چگونه مىتواند در منشهاى اخلاقى نمایان شود، بلکه علاوه بر آن، باید بفهمیم که شجاعت در نوع خاصى از داستانهاى بنمایش درآمده چه جایگاهى مىتواند داشته باشد. زیرا شجاعت در جامعه قهرمانى عبارت است از قابلیت رویارویى نه فقط با صدمات و خطرات جزیى بلکه رویارویى با الگوى خاصى از صدمات و خطرات است، الگویى که در آن حیات افراد جایگاه خود را مىیابد و به نوبه خود چنین حیاتى متمثل آن الگو مىباشد.
پس حماسه و ساگا جامعهاى را به تصویر مىکشدکه خودازقبل،آن شکلخاصازمحاسبه و ساگا را مجسم ساخته است و اشعار آن جامعه شکل خود رادرحیات فردى و اجتماعى ظاهر مىسازد البته این به معناى واقعیت داشتن چنین جوامعى نیستبلکه منظور آن است که اگر چنین جوامعى وجود داشته باشد، آنها را تنها از طریق اشعارشان بطور مناسبى مىتوان شناخت و نمىتواناز خارج آن جامعه، بدان نظرافکند و در باره آن قضاوت نمود.
با این همه، قطعا حماسه و ساگا صرفا تصاویر آئینهوار جامعهاى که ادعاى بهتصویر کشیدنش را دارند، نیستند. زیرا کاملا روشن است که خود شعرا و نویسندگان ساگا ادعاى یک نوع درکى را دارند که شخصیتهاى داستانى آنان دارا نیستند. شاعر از محدودیتهایى که وضع اساسى شخصیتهایش را تعیین مىکند، رنج نمىبرد. قهرمانان ایلیاد دانستن اینکه چه چیزهایى را مدیون یکدیگرند، دشوار نمىیابند. هر کسى بوسیله اقوام خود مورد احترام قرار مىگیرد و انسان بدون احترام انسانى بىارزش است. در واقع، در قاموس شخصیتهاى هومر راهى وجود ندارد تا به فرهنگ و جامعه خود از خارج آن نظر کنند. اظهارات ارزشى که آنان به کار مىگیرند به نحوى متقابل همدیگر را توصیف مىکند و هر یک را باید بر حسب دیگرى تبیین نمود.
دراین حال، مىبینیم که بین «خود» (self) عاطفهگراى عصر جدید (modernity) و «خود» دوره قهرمانى تفاوت بارزى وجود دارد. «خود» دوره قهرمانى، دقیقا همان ویژگیهایى را فاقد است که برخى فیلسوفان اخلاق عصر نوین آن را ویژگى اساسى «خودیت» (selfhood) انسانى مىانگارند; یعنى قابلیت جدایى خویشتن از هر موضع یا دیدگاه خاص خود، به نحوى که به عقب بازگشته و به آن موضع یا دیدگاه از خارج نظر کرده و در باره آن قضاوت کند. در جامعه قهرمانى، جز براى افراد غریبه هیچ خارجى (outside) دیگرى وجود ندارد وانسانىکه سعى کند خویشتن را از جایگاه معین خود بیرون کشد درحقیقت،براى نابودى خود اقدام مىکند.
هویت در جامعه قهرمانى، متضمن خصوصیت و مسؤلیتپذیرى است. من، مسؤول فعل یا ترکى هستم که دوستان من از ناحیه دوستانشان بر دوش دارند و این مسؤولیتپذیرى تنها با مرگ خاتمه مىیابد ومن باید تا دم مرگ آنچه را که بایسته است انجام دهم. بهعلاوه، این مسؤولیتپذیرى خاص است، نسبتبه افراد خاصى است که باید آنچه را لازم است، در حق آنان و برایشان و با آنها انجام دهم و من در برابر همین افراد دیگر که اعضایى از همان جامعه محلى مىباشند مسؤول هستم. «خود»، در جامعه قهرمانى، به خودى خود، سوداى «کلیت» ندارد، گرچه در بازنگرى بتوانیم ارزشى کلى را در دستیابى به این «خود» تشخیص دهیم.
از اینرو، عمل به فضائل قهرمانى هم محتاج یک نوع انسان خاص و هم یک نوع نظام اجتماعى خاص است. درستبه دلیل همین امر، ممکن است در نگاه اول، بررسى فضائل قهرمانى با هر تحقیق عامى در نظریات و اعمال اخلاقى بىارتباط بهنظر آید. اگر براى عمل به فضائل قهرمانى به حضور نوعى نظام اجتماعى محتاج باشیم که اینک بهنحو برگشت ناپذیرى از بین رفته باشد، که چنین نیز شده است، حال، این فضائل چه ارتباطى با ما مىتواند داشتهباشد؟ پاسخ ایناست که مىتوان آنچه را که باید از جوامع قهرمانى بیاموزیم داراى دو جنبه دانست: اول اینکه تمامى اخلاق همواره تا حدى با امور اجتماعى خاص و محلى پیوند خورده است و آرمانهاى اخلاق عصر جدید مبنى بر «کلیتى» ( universality) که از تمامى خصوصیتها عارى باشد توهمى بیش نیست; و دوم اینکه به هیچ وجه نمىتوان فضائل را کسب نمود مگر اینکه آنها را به عنوان بخشى از سنتى تلقى کنیم که ما فضائل و درک خود از آنها را - از مجموعه اسلافى که در آن، جوامع قهرمانى جایگاه نخستین را داراست - در آن (سنت) به ارث بردهایم. اگر چنین است، تقابل بین آزادى انتخاب فضائلى که دیدگاه نوین بخاطر آن به خود مىبالد و بین عدم چنین انتخابى در فرهنگهاى قهرمانى به نظر بسیار عمیق مىنماید. زیرا آزادى انتخاب فضائل از دیدگاه یک سنت که درنهایت، ریشه در جوامع قهرمانى دارد به نظر بیشتر شبیه آزادى ارواح; یعنىآزادى آنان که ماهیت انسانىشان به نقطه نابودىنزدیک شدهباشد، است تا آزادى انسانها.
در ایلیاد آنچه آریته (arete) (فضیلت) است و آنچه نیستبه سهولت معین شده است و هیچ ناهماهنگى در باره چنین مسائلى وجود ندارد. در عین حال، با مطالعه فضائل دوره قهرمانى، سؤال مشکلى نیز بروز مىکند. در ادیسه ( ، پنهلپ (5) در باره فضیلتخود (آریته خود) سخن مىگوید در حالى که مىبایست از جذابیتش سخن بگوید. ولى آنچه بیشتر بر تحیر ما مىافزاید اینکه در ادیسه از تنعم (prosperity) به عنوان یک مزیتیاد شده است. همانگونه که قبلا دیدیم وحدت مفهوم یک آریته (فضیلت) در مفهوم چیزى قرار دارد که انسان را قادر مىسازد تا نقش خود را ایفا کند و به سادگى مىفهمیم که در اشعار هومر، تنعم و سعادت، داراى نقش دیگرى نیز مىباشند. وقتى سارپدون (Sarpedon) در زمان مشقات جنگ در کشتیها، در پشتسر باغها و مزارع ذرت خویش را در لیشیا (6) بهیاد مىآورد، مىاندیشد که چون او و گلاوکوس (Glaucus) در بین جنگجویان، عالیرتبه هستند، شایسته چنین چیزهاى خوبى محسوب مىشوند. از اینرو، تنعم پیامد جانبى موفقیت در جنگ است و از آن یک تناقضگویى ( paradox) بیرون مىآید. کسانىکه مسیرى را دنبال مىکنند که آنان را در معرض سعادتى قرار مىدهد که مظهر آن باغها و مزارع ذرت و زندگى با آندروماخ یا پنهلپ مىباشد، مسیرى را طى مىکنند که ویژگى پایانى آن مرگ است.
مرگ در نزد هومر یک شر صرف (unmixed) است. شر، واپسین مرگ است که بىحرمتى به بدن را در پى دارد. شر بعدى مصیبتى است که علاوه بر جسد، بر خویشان و خانواده شخص مرده وارد مىآید. برعکس، خانواده و جامعه مىتوانند بعد از مرگ آنکه پارهاى از خودشان بود، از طریق انجام مراسم تدفین، انسجام خود را بازیابند. از اینرو، مراسم تدفین در طرح اخلاقى، وقایعى کلیدى (key) هستند، و اندوه که آن را توانایى عزادارى مىدانیم یک احساس کلیدى بشر است.
همانطور که سیمون ویل (Simone Weil) بهوضوح مىدید، وضع بردگى در ایلیاد بسیار شبیه به وضع مرگ است. برده کسى است که درهرلحظه ممکناست کشته شود. او از جامعه قهرمانى خارج است. فقیر هم که مجبور است آنچه را لازم دارد گدایى کند، خود را در معرض رحمت دیگران قرار داده و خود را یک جسد یا برده بالقوة مىگرداند. لذا مىبایست نقش فقرا را تنها تحتشدیدترین حوائج فرض نمود.
فقیر بودن، برده بودن یا کشته شدن در میدان جنگ، شکستخوردن است و شکست افق اخلاقى قهرمانان هومر است که وراى آن نه چیزى دیده مىشود و نه چیزى قرار دارد. اما شکست افق اخلاقى شعرایى، مانند هومر نیست، و دقیقا به دلیل همین تفاوت است که هومر در ایلیاد از محدوده جامعهاى که بهتصویر مىکشد فراتر مىرود. زیرا آنچه را هومر مورد بحث قرار مىدهد، گرچه شخصیتهاى او چنین نمىکنند، آن است که چه چیز را باید برد و چه چیز را باید باخت.
آنچه سراینده ایلیاد مىبیند و شخصیتهاى آن نمىبینند، این است که برد نیز ممکن استشکلى از یک باختباشد. این سراینده، یک نظریهپرداز نیست. او هیچ دستور عمل کلیى را عرضه نمىدارد. معرفتخود او در واقع حتى نسبتبه بصیرترین شخصیتهایش در یک سطح کلىتر و انتزاعىترى قرار دارد. از اینرو، ایلیاد چیزى را مورد بحث قرار مىدهد که نه آشیل و نه هکتور هیچیک نمىتوانند مورد بحث قرار دهند. این سروده، یک نوع درکى را از آن خود مىداند که از کسانى که توصیفشان را مىکند سلب مىنماید.
آنچه در باره ایلیاد گفتهام قطعا در باره تمام اشعار قهرمانى صادق نیست اما در باره بعضى از ساگاهاى ایسلند صادق است. از اینرو، این نوع اشعار قهرمانى شکلى از یک جامعه را ارائه مىکند که در باره نظام اخلاقى آن مىتوان دو نکته محورى را ادعا نمود. اول اینکه، این نظام طرحى مفهومى را مجسم مىدارد که داراى سه عنصر محورى و مربوط به هم است: اول، کارى که لازمه نقش اجتماعى هر فردى است که آن را دارا مىباشد. دوم، مزیتها یا فضائل به عنوان آن اوصافى که فرد را قادر مىسازد آنچه لازمه نقش اوست انجام دهد. سوم، وضعیت ناپایدار و آسیبپذیر بشر نسبتبه سرنوشت و مرگ به نحوى که فضیلت مند بودن پرهیز از آسیبپذیرى و مرگ نبوده بلکه تادیه حق آن دو است. هیچیک از این سه عنصر بدون ارجاع به دو عنصر دیگر نمىتواند کاملا معقول گردد. ولى ارتباط بین آن سه فقط ارتباطى مفهومى نیست، بلکه هر سه عنصر مىتواند جایگاه مربوط به خود را تنها در یک چهارچوب وحید و بزرگترى بیابد که با محرومیت از آن نمىتوانستیم اهمیت هر یک را نسبتبه دیگرى درک کنیم. این چهارچوب، شکل روایى حماسه یا ساگا است، شکلى که در حیات اخلاقى افراد و در نظام اجتماعى و گروهى تجسم یافته است. پس نظام اجتماعى دوره قهرمانى، یک وایتحماسى به نمایش درآمده (enacted) مىباشد.
نکته دوم، اینکه درنزد شخصیتهاى این حماسهها، واقعیت همانگونه است که آنان مىبینند. آنان بینشى از جهان را به ما عرضه مىدارند که ادعاى حقیقى بودنش را دارند. معرفتشناسى ضمنىدنیاىقهرمانىیک واقع - گرایى (realism) تمام عیار (thoroughgoing) است.
وقتى نیچه فردگرایى قرن نوزدهم خویش را، به زمان گذشته باستان نسبت مىدهد، نشان مىدهد که آنچه شبیه پژوهشى تاریخى بهنظر آمده در واقع یک ساختار ادبى اختراعى بوده است. نیچه، داستانهاى فردگرایانه عصر روشنگرى را که بسیار از آن متنفر بود با مجموعهاى از داستانهاى فردگرایانه به سبک خودش جایگزین مىکند. اهمیت نیچهگرا بودن در این موفقیت قرار دارد که درنهایت، غیرخیالى (undeceived) و آنگونه که نیچه مىانگارد در نهایت درست ( truthful) است. فقط ممکن است کسى وسوسه شود و چنین نتیجه بگیرد که هر طالب واقعى نیچهگروى، در نهایت، باید فراتر از نیچه گام بردارد.
نیچهگرایان معاصر با رد محیط فرهنگى اطرافشان، همانگونه که خود نیچه، آلمان ویلهلمى (Wilhelmine Germany) را رد کرده است، و با کشف این امر که دوران گذشتهاى که نیچه مىستاید بیشتر داستان است تا واقعیت، محکوم به زندگىاى هستند که در سوداى تنزه (transcend) از هر ارتباطى با گذشته است. اما، چه بپذیریم یا نپذیریم، ما چیزى هستیم که گذشته ساخته است و نمىتوانیم آن بخش از خود را که از ارتباط ما با مراحل شکل دهنده تاریخمان، به وجود آمده است از خود ریشه کن (eradicate) کنیم. اگر چنین است، پس حتى جامعه قهرمانى نیز به نحوى اجتنابناپذیر بخشى از وجود همه ما مىباشد، و وقتى ما گذشته تاریخ خود را در مورد تکوین فرهنگ اخلاقى خود شرح مىدهیم، تاریخى را روایت مىکنیم که منحصرا تاریخ خود ما است.
پىنوشتها:
1- برگرفته از نوشتار استاد دکتر مصطفى ملکیان در باره کتاب «پایان فضیلت».
2- sagas نثرى روائى که در ایسلند بین سالهاى 1120تا1400 میلادى نگاشته شد و مربوط به عدهایستکهاولینباربه ایسلند آمده ودر آنجا اقامتگزیدند علاوهبرآنتاریخپادشاهان نروژ و افسانهها و اسطورههائى درباره خدایان و قهرمانانآلمانباستان نیزدرآنبیان شدهاست.
3- memory منظور دورهاى از تاریخ یک ملتیا قوم است که بیاد آنان مانده است.
4- Kudos واژهاىیونانىبهمعناىستایشو تحسین بدلیل یک دستیابى شگرف است.94- Encarta
5- Penelope پنهلپ: همسر ادیسه و مادر تلماخوس که طبق داستانهاى یونان باستان، یکى از خدایان یونان او را بصورت زنى بدکردار درآورده بود.
6- Lycia نام کشورى باستانى در جنوب غربى آناتولى در سواحل دریاى مدیترانه و دریاى اژه، اسپاردون و گلاوکوس دو تن از رؤساى این ممکتبودند که در جنگ ترجان با اهالى تروى علیه یونانیان متحد شدند.