برهان امکان درالهیات اسلامى
آرشیو
چکیده
متن
متکلمان و فلاسفه اسلامى، تقریبهاى گوناگونى را براى برهان امکان ارائه کردهاند که هر یک، دلیل مستقلى است. در شهرت آن، همین بس که کمتر کتاب فلسفى یا کلامى را مىتوان یافت که در بحث از اثبات واجب تعالى، تقریبى از آن تقریبها را بیان نکرده باشد. از نظر اتقان و اعتبار،تالى تلو برهان صدیقیناست. مقدمات بیشتر تقریبهاى آن، فلسفى محض است،نیازى به علوم تجربى ندارد. چنانکه برهان صدیقین نیز اینگونه است.
این برهان، بر برهان صدیقین مزیتى دارد و آن، قدمت تاریخى آن است که اکثر قریب به اتفاق اهلنظر، چون فارابى، ابنسینا، فخررازى، بهمننیار، محقق طوسى و صدرالمتااهین آن را پذیرفتهاند. فخررازى بااین فرضکه امام مشککین و «محصل» (2) تقریبهاى مختلفى را ذکر و از برخى از آنها حمایت مىکند. حتى در مباحث مشرقیه، اتفاق حکما راادعا مىکند و مىنویسد: «و هى معتمد الحکماء». اشکالهایى که در فلسفه اولى و الهیات بالمعنىالاعم، بر مقدمات این برهان، وارد شده است، در نقد المحصل مطرح شده و خواجه طوسى و حتى خود فخر رازى به آنهاپاسخ دادهاند. (3)
کتاب شناسى این برهان، آمار اعجابآورى را ارائه خواهد داد. فارابى،ابن سینادرکتابهاى شفا،نجات،اشارات، مبدا و معاد و...، فخررازى در مباحث مشرقیه و محصل، بهمنیار در تحصیل، خواجه نصیرالدین طوسى در نقدالمحصل، شرح اشارات، تجریدالاعتقاد، مرحوم صدرالمتالهین در اسفار، مبدا و معاد، مفاتیحالغیب، شواهد الربوبیه و... و شیخ اشراق در مطارحات و...
تاریخچه این برهان، حاکى از مقبولیت همگانى آن است. حتى حکما و متکلمان اسلامى متاخر و معاصر، بر استحکام آن اعتراف دارند. در طول تاریخ اگر شبهه و اشکالى بر آن وارد شده، با بیان ژرف و استوار آن اندیشمندان مرتفع گردیده است.
مبتکر برهان امکان
با تفحص در کتب فلسفى و کلامى، مىبینیم که این برهان، در آثار و تالیفات شیخ فلاسفه اسلامى، ابنسینا، به طور جدى مطرح بوده است. آیا به راستى، تقریبهاى اولیه، ابتکار وى بوده یا او نیز حداقل، برخى از آنها را از دیگران گرفته است؟ شواهدى وجود دارد که ابنسینا این برهان را از فارابى گرفته است.
عبدالرحمن بدوى، در کتاب «موسوعة الفلسفة» (4) مىگوید: این برهان از ابتکارات فارابى است و ابن سینا هم آن برهان را از فارابى گرفته و در کتاب نجات و الهیات شفا آورده است (5) .
انتساب این برهان به فارابى، دور از واقعیتبه نظر نمىرسد. «او فیلسوف بزرگ اسلام درقرن سوم وچهارم هجرى(260-339)وبهعنوان ارسطوى دوم و معلمثانى شناخته مىشود» (6) . از این رو، هیچ بعدى ندارد که برهان امکان از ابتکارات وى باشد. همانطور که برهانى درباب «استحاله تسلسل درعلل» به نام «اسد واخصر» منتسب به او است. متاسفانه این دو کتاب وى، عیون المسائل و شرح رساله زینون، در دسترس ما نیست.
کوتاه سخن آن که این برهان، شاهکارى است که متجاوز از هزار سال بر تارک فلسفه اسلامى مىدرخشد و از افتخارات این فلسفه به شمار مىآ ید. احتمالا اندیشمندان غیرمسلمان نیز آن را از مسلمانان آموخته و به دفاع از آن پرداختهاند.
تقریبهاى برهان امکان در الهیات اسلامى
قریب فارابى
فارابى بر حسب نقل بدوى، تقریبى مفصل و مشروح، و تقریبى مختصر دارد. تقریب مفصل را در کتاب «شرح رساله زینون الکبیر» و تقریب مختصر را در کتاب «عیونالمسائل» ذکر کرده است. تقریب مختصر ایشان بدین شرح است:
«موجودات دوگونهاند: یک قسم آن که وقتى ذاتش لحاظ شود، وجودش واجب نخواهد بود. این قسم، ممکنالوجود نامیده مىشود. قسم دیگر، آن است که وقتى ذات آن لحاظ مىشود، وجودش واجب باشد. این قسم، واجبالوجود نامیده مىشود و اگر ممکن را معدوم فرض کنیم، محالى لازم نمىآید. از این رو، وجود ممکن، محتاج علت است و اگر موجود شود، وجودش بالغیر واجب مىشود، در حالى که ذاتا ممکن است، بالغیر واجب مىباشد. این امکان یا همیشگى است و یا موقت. ممکنات به طور تسلسل یا دور نمىتوانند علت و معلول یکدیگر باشند، بلکه باید به واجب بالذات منتهى گردند که او موجود اول است. اگر فرض کنیم که واجب، موجود نیست، این فرض، مستلزم محال است. وجود واجب بالذات، علت ندارد و وجود او به واسطه غیر نیست. او علت نخستبراى هستى اشیاست» (7) .
تقریب ابن سینا، فخررازى، محقق طوسى
ابن سینا، فخررازى، محقق طوسى تقریبا تقریب واحدى دارند که از این قرار است:
بدونتردید، موجودى وجوددارد. حال،آن موجود یا واجب است و یا ممکن. اگر واجب باشد، مطلوب ثابت است. و اگر ممکن باشد، باید به واجب بالذات منتهى شود وگرنه دور و تسلسل محال، لازم مىآید.
تبیین عبدالرزاق لاهیجى
وى به شرح کلام خواجه نصیرالدین طوسى پرداخته و مقدمات برهان را تفسیر کرده، مىگوید: «این تقریب، محاذى کلام ابن سینا در کتاب مبدا و معاد است». سپس مقدمات آن را چنین تشریح مىکند:
1- موجود به واجب و ممکن تقسیم مىشود و در این دو قسم، منحصر است.
2- براى ممکن، به حسب ذات خود، وجود یا عدم ترجیحى ندارند و در ترجیح یکى از آن دو، محتاج علت است.
3- همانگونه که ممکن در پیدایش، محتاج به علت است، در بقاء نیز محتاج به علت است.
4- براىممکن، محال است که وجود به نحو تسلسل، حاصل شود.
5- براىممکن، محال است که وجود به نحو دور، حاصل شود.
این مقدمات، در محل خود اثبات شده است، ولىایشان به اختصار به اثبات هر یک مىپردازند. بعد از بیان مقدمات مذکور و اثبات آنها استدلال را چنین تقریب مىکند:
بدون تردید، موجودى وجود دارد...اگر آن موجود از این حیث که موجود است، واجبالوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگر با آن لحاظ و حیثیت، ممکن باشد، نه واجب،(مقدمه اول) وجود آن موجود ممکن، مستلزم وجود واجب بات است; زیرا محال است که ممکن بنفسه متحقق گردد; بلکه در وجود خود، محتاج علتى است که به واسطه آن، وجودش ترجیح یابد (مقدمه دوم وسوم) سپس اگر آن علت هستىبخش، واجب بالذات باشد، مطلوب ثابت مىشود، ولى اگر آن علت نیز ممکن باشد، به علتى دیگر نیاز خواهد بود و... حال، اگر این نیاز به همان ممکن اول یا مرتبهاى از مراتب سابقه بازگردد، دور لازم مىآید، اما اگر به آنها باز نگردد و این نیاز تا بىنهایت تداوم یابد، تسلسل لازم مىآید; در حالى که هم دور و هم تسلسل، محال است. براى این که چنین محذورى لازم نیاید، باید نیاز، به علتى واجب بالذات منتهى گردد. پس اگر آن موجود یقینى مفروض - که هر کس به وجود آن اذعان دارد - خود، واجب بالذات نباشد، لامحاله مستلزم وجود واجب بالذات خواهد بود و این همان مطلوب است (8) .
تقریب صدرالمتالهین.
مشابه تقریب مذکور را که مرحوم لاهیجى در شرح کلام خواجه نصیرالدین طوسى در شوارقالالهام ذکر کرده است، استاد ایشان، مرحوم صدرالمتالهین شیرازى در اسفار، بدین شرح ذکر کردهاند:
«ان الموجود ینقسم بحسب المفهوم الى واجب و ممکن، والممکن لذاته لایترجح وجوده على عدمه، فلابدله من مرجح منخارج والا ترجح بذاته، فکان ترجحه واجبا لذاته فکان واجب الوجود بذاته و قدفرض ممکنا، و کذا فىجانب العدم فکان ممتنعا و قدفرض ممکنا هذا خلف فواجبالوجود لابد من وجودهفانالموجودات حاصلة. فانکان شىء منها واجبا فقدوقع الاعتراف بالواجب والا فوقع الانتهاء الیه لبطلان ذهاب السلسلة الى غیرنهایة کما مربیانه والدور مستلزم للتسلسل فهو محال ایضا مع انه یوجب تقدمالشیىء علىنفسه و ذلک ضرورىالبطلان» (9)
تقریب علامه طباطبایى
از کلام ایشان در نهایةالحکمة، دو تقریب استفاده مىشود. تقریب اول بدین شرح است:
بدون شک موجودى وجود دارد. اگر آن موجود یا شیئى از آن، واجب بالذات باشد، این همان مطلوب است. ولى اگر واجب بالذات نیست و معهذا موجود است، بالضرورة ممکن بالذات خواهد بود، ممکنى که وجود آن بر عدمش به واسطه امرى خارج از ذاتش، ترجیح پیدا کرده و آن امر خارج از ذات، علت است. اگر وجود آن ممکن، بر عدمش بنفسه ترجح یافته، لازمهاش این است که آن ممکن، خود، واجب بالذات باشد، در حالى که ممکن فرض شده است و این خلف است. از این رو، ترجیح وجود آن بر عدمش، باید به واسطه امرى خارج از ذات - که علتاست - باشد; حال آنکه علتآن یا خود، ممکن بالذات است و یا واجب بالذات،اگرواجب باشد، مطلوب ثابت مىشود و اگر ممکن باشد، نقل کلام، در علت آن لتشده و دور یا تسلسل لازم مىآید که هر دو محال است، مگر این که به علتى غیرمعلول که همان واجب بالذات است، منتهى گردد که این همان مطلوب است (10) .
سپس علامه طباطبایى، خلاصهاى از تقریب مذکور را آورده و مىفرمایند: مىتوان به جاى ترجح وجود، از وجوب وجود استفاده کرد و تقریبى دیگر ارائه داد، تقریب دوم ایشان بدین شرح است:
بدون تردید، موجودى وجود دارد و هر موجودى به دلیل قاعده «الشىء ما لمیجب لم یوجد» واجب است. این قاعده، مفید این مطلب است که شىء مادامى که واجب نگردد، موجودنخواهد شد. حال اگر آن موجود، یاشیئى از آن، واجب بالذات باشد، این همان مطلوب ماست و اگر واجب بالغیرباشد،آن غیر یا واجب بالذات است که این همان مطلوباست ویاواجب بالغیرکهنقل کلاممىکنیم دراین غیر(علتعلت) که این، یا مستلزم دور است و یا تسلسل و یا این که به واجب بالذات منتهىمىگردد. شقاول ودوم، محال وشق سوم،همان مطلوباست (11) .
تقریبى نوین از شیخ اشراق
در ذکر تقریبهاى این برهان از اندیشمندان اسلامى، بیشترین توجه ما به همخوانىآنهامعطوفاستتاترتیب تاریخىآنها;هرچندکه درحد میسور، سعىکردهایمکهاینترتیب رانیز رعایتکنیم. دراینجاتقریبهایى راکهبر دور و تسلسل مبتنىنیست، نقل مىکنیم، تقریبهایى کهنوین واحیانا ابتکارى است.ازجمله اینتقریبها،تقریب شیخاشراقاست.ایشاناز راهامکان عالم واحتیاجآنبهاجزایشبرهانىاقامهکردهکهبردوروتسلسل،مبتنىنیست (12) .
مرحوم صدرالمتالهین پس از نقل این تقریب، آن را نقد و اشکالات غیرقابل دفاعى بر آن اقامه مىکنند که براى رعایت اختصار، از ذکر تقریب و نقد آن خودارى مىکنیم. به اسفار مراجعه شود (13) .
تقریبى نوین از خواجه نصیرالدین طوسى
خواجه نصیرالدین طوسى،تقریبى نوین ارائه مىدهندکه بر استحاله دور و تسلسل مبتنى نیست. این تقریب از ابتکارات ایشان است. بنابر نظر عبدالرزاق لاهیجى، ایشان نیز در مساله سوم از مسائل علت و معلول و همچنین در اوایل مقصد سوم از شرح خود بر تجریدالاعتقاد خواجه، به نام «شوارق الالهام»، مدعى چنین امرى شده است (14) ; هر چند که مرحوم صدرالمتالهین در اسفار، آن را از ابتکارات فارابى مىشمرد. (15)
استاد، آیت الله مصباح در تعلیقه خود بر نهایه از ایشان تبعیت کرده و پس از ذکر تقریبهایى مىنویسند: «ثم ان هناک برهانا ربما یسمى برهان الامکان اقامه الفارابى و قرره صدرالمتالهین و لایحتاج الى سبق ابطال التسلسل» (16) ایشان نیز این تقریب را از فارابى مىدانند، اما مرحوم عبدالرزاق لاهیجى بر این که این برهان از ابتکارات خواجه نصیرالدین طوسى است، اصرار دارد و حتى پس از توضیح تقریب مذکور، در تجریدالاعتقاد، بر خواجه اعتراض کرده و مىگوید: «از ایشان تعجب است; با فرضى که ایشان تنها کسى بوده است که متوجه این مساله شده... چگونه از ذکر آن در این جا غفلت ورزیده است؟!». (17)
استاد، آیةالله جوادى آملى مىگویند: «...این برهان، هم در مبحث علت و معلول یکى از ادله ابطال دور و تسلسل به شمار مىرود و هم در مبحث الهیات بالمعنى الاخص، یکى از ادله اثبات واجب مىباشد. محقق طوسى(قده) رساله جداگانهاى بر همین اساس در اثبات واجب نگاشت». سپس ایشان، کلام مرحوم لاهیجى را نقل مىکنند. (8)
شایدبتوان میان سخن مرحوم صدرالمتالهین و مرحوم لاهیجى جمع کرد و گفت: گرچه این برهان از ابتکارات خواجه است، اما ریشههاى آن در کلمات فارابى یافت مىشود. نظیر این، در کلمات بزرگان، فراوان است. کلام خود مرحوم صدرالمتالهین (19) شاهد این جمع است که مىگوید: «و الیه الاشارة فى کلام الفارابى حیث قال...» به هر حال، این تقریب نوین، اسد و اخصر و ابتکارى است و نه تنها به بطلان دور و تسلسل نیازى ندارد، بلکه در مبحث علیت، یکى از ادله ابطال دور و تسلسل مىباشد. از این رو، علاوه بر خداشناسى و اثبات حق تعالى، مىتوان در هستىشناسى، مبحث علیت و قضیه ابطال دور و تسلسل نیز از آن استفاده برد. غیر از استاد جوادى آملى، مرحوم عبدالرزاق لاهیجى و... نیز به این حقیقت اذعان دارند که این برهان مىتواند دلیلى براى ابطال دور و تسلسل باشد (20) .
مرحوم صدرالمتالهین، آن را چنین تبیین کرده است (21) :
این تقریب برمقدماتى مترتباست: 1- تا وجود ممکن، ضرورى نشود، موجود نخواهد شد. 2- ممکن همانطورکه ذاتا موجب ضرورت وجود خود نیست،موجب اولویت وجود خود نیز نخواهد بود، و گر نه ذات او براى حصول وجودش کافى بوده و ممکن، واجب مىبود.
پس از ذکر این مقدمات، برهان را چنین تقریر مىکنند: ممکن خواه واحدباشد و خواهکثیر و درصورت کثرت،کثرتآن، طولى وترتبى باشد یا عرضى و... نمىتواند مقتضى وعامل وجوب وجود چیزى باشد; زیرا چیزىکهاقتضاى وجوب وجود چیزى را دارد،بایدتمام راههاى عدم رابر او سد کند. واینامر(بستن راههاى عدم)براى علتىکه خودممکن است، میسورنیست; زیرا عروض عدمبرمجموع اینعلت و معلول، جایز است اگرچه باحفظ علت،عدم معلول،ممکننیست چراکهباحفظ علت،وجود معلول ضرورى است. پس ممکن نمىتواند ممکنى را ضرورت وجود بخشد و راههاى عدمش راسدکند،بنابراین،ممکنات درحکم یک ممکن هستند وهمانطورکه ممکن واحدنمىتواند ضرورتبخش باشد و عدم را از ذات معلول طرد کند، مجموع و سلسله ممکنات نیز چنین هستند.
خلاصه آن که ممکن نمىتواند ممکنى را ایجاد کند; زیرا وجود و ایجاد، مبتنى بر ایجاب است و ممکن نمىتواند چیزى را ایجاب کند و بهآن ضرورت بخشد; زیراممکن یعنى چیزى که وجود و عدم به حسب ذات، براى اوعلىالسویه است. مجموعه ممکنات نیزازاین نظر، با ممکن واحد تفاوتى ندارند و همه آنها در امکان شریکند. نتیجه، آن که ممکن براى پیدایش، بهعلت واجببالذات نیازمنداست و هوالمطلوب.
سپس مرحوم صدرالمتالهین کلامى را از فارابى نقل مىکند و مىنویسد: مراد وى، همینتقریر است. کلام منقول از فارابى بدین شرح است: اگر سلسله هستى،بدون واجب محقق گردد و مبدا آن سلسله ممکن باشد که بنفسه و خود به خود موجود شده باشد یا لازم مىآید شیىء، خود را ایجاد کرده باشد و این غلطى فاحش است و یا لازم مىآید که شیىء، خود را انعدام بخشیده و عدمش به واسطه خودش باشد و این اشتباهى افحش از اشتباه قبلى است.
مرحوم صدرالمتالهین در توضیح کلام ایشان مىنویسند: معناى سخن وى این است: اگر ممکن، مفید ضرورت وجود و امتناع عدم خود باشد، لازم مىآید که شیىء، علتخودش باشد و این محال است; زیرا مستلزم تقدم شىء بر خودش است و اگر ممکن، مفید ضرورت وجود خود و امتناع عدم خود نباشد، لازم مىآید که شیىء به سبب انعدام خودش باشد که فساد و بطلان این، فاحشتر است; چون گذشته از آن محذور و مفسده، محذور دیگرى لازم مىآید. محذور اول این است که سبب وجود یا انعدام شىء، خود آن شىء باشد و محذور دیگرى که شقثانى دارد وسبب افحش بودن آن مىشود، ایناست کهاگر این شىء،بنفسهمنعدم مىشود، پس چگونه درابتداموجود شدهاست در حالى که عروض عدم بر آن، از عروض عدم بعد از تحقق و وجود، سزاوارتراست؟ازاینرو، وجوداو درابتدا بدونسبب، ممتنع خواهد بود.
تقریب نوینى از ایجى
قاضى عضدالدین ایجى پس از تبیین برهان امکان به روش ابنسینا و شیخ اشراق، مدعى تقریبى نویناست. (22) وى دو تقریب ذکر مىکند. (23) محقق شریف درشرح،آن دو راتشریح کرده ومىنویسد:«ایندو مسلک، هردوازابطال دور وتسلسل، بىنیاز هستند» (24) ازایننظرکهاین دوتقریب، از دور و تسلسل بىنیاز هستند، آنها را در این جا نقل مىکنیم.
ایجى در مسلک چهارم از براهین واجبالوجود چنین مىنویسد: اگر همه موجودات، ممکن باشند، به موجودى مستقل نیاز خواهند داشت که با توجه و لحاظ وجود آن، ارتفاع همه بالکلیه(به این معنى که نه کل موجود شود ونه واحدى از اجزایش) ممتنع خواهد بود; زیرا چیزى که تمام راههاى عدم را سد نکند، موجب وجود نخواهد بود. موجودى که با لحاظ وجودش عدم همه اجزاء برایش ممتنع است، این موجود از مجموع ممکنات خارج و واجب است وهو المطلوب».
تقریب دیگرى که در مسلک پنجم نقل مىکند، بدین شرح است: «اگر واجب بالذات تحقق نیابد، واجب بالغیر محقق نمىشود و در نتیجه، هیچ موجودى متحقق نخواهد شد. اما اول، بدین دلیل است که ارتفاع همه، به طور کلى، نه بالذات ممتنع است و نه بالغیر و اما دوم، بدین علت است که الشیىء مالمیجب اما بالذات و اما بالغیر لمیوجد. همانگونه که خوداواذعان دارد،این تقریب، به تقریب اول نزدیک است.
ملاحظه و بررسى
به نظر مىرسد که این دو تقریب ایجى، بیانى دیگر و ملخصى از برهان خواجهطوسى است که باعبارتى متفاوت(خصوصادر تقریب اول) ارائه شده است و تشابه آن با سخن خواجه در تقریب دوم آشکارتر است. لذا نمىتوان آن دو را برهانى مستقل و مغایر با برهان خواجه طوسى و فارابى دانست. برخى از تعبیرهاى ایشان (ایجى) قابل مناقشه است.
تبیینهاى استاد مصباح
از کلام استاد، پنج تقریب براى برهان امکان استفاده مىشود. هر چند که ایشان سه تقریب را برهان امکان و دو تقریب دیگر را برهانى دیگر دانستهاند، ولى به نظر مىرسد که همه آنها تقریبهاى گوناگونى از برهان امکانند; حتى ابنسینابا فرضى کهاز مفهوم وجوداستفاده مىکند وآن را برهان صدیقین مىداند در حقیقت، تقریرى دیگر از برهان امکان است. تقریب اول که از چهار مقدمه تشکیل شده است:
1- هیچ ممکنالوجودى ذاتا ضرورت وجود ندارد; یعنى هنگامى که عقل، ماهیتش را در نظر مىگیرد، آن را نسبتبه وجود و عدم، یکسان مىبیند و صرفنظر از وجود علت، ضرورتى براى وجود آن نمىبیند.
این مقدمه، بدیهى و بىنیاز از اثبات است; زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع به دست مىآید و فرض ممکنالوجود بودن، عینا همان فرض نداشتن ضرورت وجود است.
2- هیچ موجودى بدون وصف ضرورت، تحقق نمىیابد، یا ذاتا واجبالوجود است و یا ضرورت بالغیر دارد. ممکن درصورتى تحقق مىیابد که علتى آن را به سر حد ضرورت برساند، بهگونهاى کهامکان عدم نداشته باشد. این مقدمه نیز یقینى و غیرقابل تشکیک است.
3- هنگامى که وصف ضرورت، مقتضاى ذات موجودى نباشد، ناچار از ناحیه موجودى دیگر به آن مىرسد و آن، علت تامه است که وجود معلول را ضرورى بالغیر مىکند.
این مقدمه نیز بدیهى و غیرقابل تردید است، زیرا هر وصفى از دو حال خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر و هنگامى که بالذات نبود، ناچار بالغیر خواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازمه هر موجودى است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتوى موجود دیگرى حاصل مىشود که آن را «علت» مىنامند.
4- دور و تسلسل در علل، محال است. این مقدمه هم یقینى است.
با توجه به این مقدمات، برهان امکان به این صورت تقریر مىشود: همه موجودات جهان با وصف ضرورت بالغیر، موجود مىشوند; زیرا ازیک سو، ممکنالوجود هستند و ذاتا وصف ضرورت راندارند(مقدمه اول) و از سوى دیگر، هیچ موجودى بدون وصف ضرورت، تحقق نمىیابد. (مقدمه دوم) پس ناچار، داراى ضرورت بالغیر مىباشند و وجود هریک ازآنها به وسیله علتىایجاب مىشود (مقدمه سوم).اکنون، اگرفرضکنیم که وجود آنهابه وسیله یکدیگر ضرورت مىیابد، لازمهاش دور درعللاست واگر فرضکنیمکه سلسله عللتابىنهایت پیش مىرود، لازمهاش تسلسل در علل است، و هر دوى آنها باطل و محال مىباشند (مقدمهچهارم).پسناچار،بایدبپذیریمکهدر راس سلسله علتها، موجودى است که خود به خود، ضرورت وجود دارد; یعنى «واجبالوجود».
تقریب دوم: مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجبالوجود بالذات، ضرورتى در آنها تحقق نمىیابد و در نتیجه، هیچ یک ازآنها موجود نمىشود; زیرا هیچ کدام خود به خود، داراى ضرورتى نیستند تا دیگرى در پرتوى آن، ضرورت یابد و به دیگر سخن، ضرورت وجود، در هر ممکنالوجود، ضرورتى عاریتى است و تا ضرورتى بالذات نباشد، جایى براى ضرورتهاى عاریتى نخواهد بود.»
این تقریب، بر سه مقدمه نخستین از مقدمات مذکور، مبتنى است و نیازى به مقدمه چهارم و ابطال دور و تسلسل ندارد.
تقریب سوم: موجود یا واجبالوجود بالذات است و یا واجبالوجود بالغیر و هر واجبالوجود بالغیرى ناچار، به واجبالوجود بالذات، منتهى مىشود، «کل مابالغیر ینتهى الى ما بالذات». پس واجبالوجود بالذات ثابت مىشود. مقدمات این تقریب، مانند تقریب دوم است.
تقریب چهارم:این تقریب بر سه مقدمه استوار است:
1- موجودات این جهان، ممکن الوجودند و ذاتا نسبتبه وجود، اقتضایى ندارند; زیرا اگر یکىاز آنها واجبالوجود باشد، مطلوب، ثابتخواهد بود.
این مقدمه، نظیر مقدمه اول، در تقریبهاى سابق استبا این فرق ظریف که در تقریبهاى قبل، تکیه بر ضرورت وجود و نفى آن از ممکنات بود، اما در این جا تکیه بر خود وجود است.
2- هر ممکنالوجودى براى موجود شدن نیازمند علتى است که آن را به وجودآورد. این مقدمه، عبارت دیگرى از نیازمندى هر معلولى به علت فاعلى است و نظیر مقدمه سوم، در تقریبهاى پیشین است، با همان فرق که اشاره شد.
3- دور وتسلسل درعلل، محالاست.این مقدمه، عینا مقدمه چهارم است. «باتوجه به این مقدمات، برهان به این صورت تقریر مىشود: هر یکاز موجودات اینجهانکه علىالفرض، ممکنالوجودند نیازمند علت فاعلى مىباشند و محال است که سلسله علل، از جهت آغاز، به علتى منتهى شود که خود،نیازمند علت نباشد; یعنى واجبالوجود باشد.
تقریب پنجم: اینتقریب را به شیخالرئیس، ابنسینا نسبت داده و مىگویند: ابنسینا در اشارات چنین تقریر کرده است:
«موجودیاواجب الوجود است ویا ممکنالوجود. اگر واجبالوجود باشد، مطلوب ثابت است واگر ممکنالوجود باشد،بایدبه واجب الوجود منتهى شود تا دور یا تسلسل، لازم نیاید». امتیاز این تقریب، آن است که علاوه براین که نیازى بهبررسى صفات مخلوقات واثبات حدود، حرکت و دیگر صفات براى آنها ندارد، اساسا نیازى به اثبات وجود مخلوقات همندارد; زیرا مقدمه اول، به صورت فرض و تردید بیان شده است. به بیان دیگر، جریان این برهان، فقط منوط به پذیرفتن اصل وجود عینى است و نیازى به اثبات وجود مخلوقات ندارد (25) .
ملاحظه
کلاماستاد، تبیینى دقیق ازبیانات پیشینیان است که با جودت بیان و امعان نظر، تقریر گردیده است و در حقیقت، خلاصهاى است که بر اکثر تقریبهاى گذشته نظارت دارد، با این ویژگى که مقدمات تقریبها به دقت، تبیین و جایگاه هر مقدمه، در استدلال مشخص شدهاست و ما با وجود کلام ایشان نیازى به جمعبندى مجدد ندیدیم و همان بیانات و تقریبها را با تالیف و تنظیمى دیگر در اینجا نقل کردیم.
شیوه دیگرى در تقریب برهان امکان
همه تقریبهایى که ذکر شد، از منهجى واحد پیروى مىکنند و آن این است که ابتدا وجود واجب اثبات و سپس به اثبات وحدت و سایر صفات او پرداخته مىشود، اما از دیرباز، شیوهاى دیگر، در تقریب برهان امکان ارائه شده و آن این است که ابتدا وحدت واجب، اثبات شده و سپس اثبات مىگردد که عالم مادى و جسمانى، کثیر و به خاطر کثرت، ممکن و به خاطر امکان، محتاج علت است.
ما دقیقا نمىدانیم که مبتکر این شیوه کیست، اما احتمال مىرود که ابنسینا، فارابى و یا حتى شیخ مفید مبتکر آن باشند. به هر حال، برخى از این شیوه استفاده کرده و یا در آثار خود، برهان امکان را به همین سبک تقریر کردهاند; از جمله، فخر رازى در محصل (26) و مباحث المشرقیه. (27) وى در مباحث مشرقیه، پس از بیان تقریبى به شیوه اول، به شیوه دوم اشاره مىکند و با سردى از آن مىگذرد.
مرحوم صدرالمتالهین در اسفار (28) ، منهج اخیر را ذکر و تقریبى براى آن ارائه مىکنند. ما از میان تقریبهایى که به شیوه دوم، ارائه شده، تقریب مرحوم صدرالمتالهین را نقل مىکنیم:
«عالم جسمانى، ممکن است; زیرا پرواضح است که اجسام، مرکب هستند. هر جسمى مرکب است از اصل جسمیت مشترک و امرى که آن را به نوعى از انواع، اختصاص مىدهد. جسمیت مشترک، به تنهایى، امرى مبهم است و مبهم، وجود خارجى ندارد; جسمیت مشترک، براى تحقق به امرى ...نیازدارد - خواه مساله ...جسم از ماده و صورت را بپذیریم (مانند مشائین) و خواه نپذیریم (مانند اشراقیین) و خواه صورت نوعیه را جوهر بدانیم مانند مشائین و خواه آن را عرض بدانیم، مانند اشراقیین; زیرا عرض نزد آنان مانند صورت است نزد مشائین که در نوع و یا لااقل شخص، داخل است. اگر داخل نباشد، جسم مطلق، چون مبهم است، قابل تحقق نیست.
پس شکى نیست که اجسام، مرکبند و چون مرکبند، ممکن مىباشند. صور و اعراض نیز چون به محل، نیاز دارند،ممکن هستند. پس اجسام به امور مخصص نیاز دارند و امور مخصص، خود نیز به محل نیازمندند. هیچ یک مرجح وجود دیگرى نیست و گرنه تقدم شئ بر خود لازم مىآید; زیرا شیئ در حالى که نیست، باید موجود و برخود مقدم باشد. پس جسم از جسم و علت جسمانى به وجود نمىآید; زیرا تاثیر جسمانى، با وضع، میسر است، و وضع بیان مؤثر و متاثر وقتى محقق مىشود که آن دو جسم موجود باشند. به علاوه، از آنجا که تسلسل در وجود اجسام نیز به خاطر براهین تناهى ابعاد، محالاست، نمىتواند راهگشا باشد. پس ناگزیریم که بگوییم: علت اجسام، امرى غیر جسم و جسمانى است و هوالمطلوب». (29)
ملاحظه و بررسى
این بیان از اثبات واجب الوجود، قاصر و عاجز است; زیرا فقط وجود یک موجود غیرجسمانى را اثبات مىکند. نتیجه این برهان، آن است که به یک موجود بسیط، مجرد، غیرجسم و جسمانى منتهى شویم، اما خداوند متعال - که واجب الوجود است - از کجا؟
بهخاطرچنیننقصى، اینگونه بیان و تقریبها، درمسالهاثبات خداوند متعال ازاستحکام لازم برخوردار نیستند. از این رو، خود مدافعان برهان امکان آنها را امرى غیرمتقن قلمداد کرده و یا به سردى از آن گذشته و التفات لازم مبذول نداشته و تنها به همین شیوه اول اکتفا نمودهاند.
تقریب نوین و ابتکارى صدرالمتالهین
صدرالمتالهین، بر مبناى اصالت وجود و تفسیر امکان به «امکان فقرى و وجودى»، تقریبى نوین و ابتکارى از برهان امکان ارائه داده است. این تقریب از جهت مبنایى، بر یکى از دقیقترین و پیشرفتهترین دستاوردهاى حکمت متعالیه (امکان فقرى) مبتنى است که از افتخارات و شاهکارهاى بزرگ صدرالمتالهین به حساب مىآید. این تقریب، در «شواهد الربوبیه» چنین آمده است:
«دراثبات وجود غنى واجب»; عنوان بحث ایشان جالب توجه است، سپس چنین استدلال مىکند: «موجود یا به وجهى به دیگرى متعلق و وابسته است و یا هرگز تعلق و وابستگى ندارد. وابستگى موجود یا به دلیل حدوث (است)، یا به دلیل امکان و یا به سبب ماهیتاش.» [تفصیل مطلب:] «شق اول: وقتى حدوث (کون ذلک الوجود بعد العدم) را تحلیل مىکنیم سه نکته به دست مىآید: عدم سابق، وجود، تحقق آن وجود پس از آن عدم. عدم، به خودى خود، نفى و هیچ است، چیزى نیست تا صلاحیت تعلق و وابستگى به شىء را داشته باشد. وجود پس از عدم نیز از لوازم ضرورى و ذاتى چنین امرى است و لوازم ذاتى شىء قابل جعل نیست. پس این فرض هم قابل تعلق و وابستگى به غیر نیست. تنها فرضى که مىماند این است که آنچه به دیگرى تعلق مىگیرد و وابسته است صرفا وجود شىء است.»
«شق دوم (وابستگى و تعلق به غیر به سبب امکان): امکان ماهوى امرى اعتبارى و سلبى است; زیرا امکان ماهوى به معناى سلب ضرورت وجود و عدم از ماهیت است. پس به دلیل امکان نیست که موجودى به دیگرى وابسته است، همان گونه که امکان معلول علتى مغایر و مباین با ماهیت نیست; زیرا امکان(ماهوى) از لوازم ماهیات امکانى است، همچنان که حدوث از لوازم وجودات حادث است.»
«شق سوم (وابستگى و تعلق شىء به دیگرى به سبب ماهیت): ماهیتسبب احتیاج به علت نیست; همچنین چیزى نیست که جاعلى آن را جعل کرده باشد. ماهیت متعلق و وابسته به غیر نیست. وجود ماهیتبالعرض است که، به تبع وجود، تحقق دارد.»
«تنها فرض متصور و خالى از اشکال این است: امرى که به واسطه آن، شىء به دیگرى تعلق دارد وجود شىء است; نه ماهیت، نه امکان، نه حدوث و نه چیز دیگرى از آن. در نتیجه، موجودى که به غیرمتعلق است، چون متصور نیست که غیر وجود مقوم وجود باشد، بنابراین، اگر قائم به نفس و غنى باشد فهوالمطلوب و اگر قائم به غیر باشد به آن غیرى که مقوم است نقل کلام مىکنیم و سرانجام، یا دور لازم مىآید یا تسلسل، مگر آنکه به وجود غنى قائم بالذاتى که به دیگرى وابسته و متعلق نیست منتهى شویم.» (30)
ملاحظه
در این تقریب، با این فرض که در مقدمات از امکان ماهوى استفاده شده، ولى بسیار روشن است که تکیهگاه اصلى برهان مساله فقر و غنا و وابستگى و استقلال است. استفاده از امکان ماهوى در استدلال، مانند استفاده از حدوث، به منظور ذکر تمام احتمالات قابل فرض، و سپس ابطال همه، جز یکى از آنها (روش سبر و تقسیم)، صورت گرفته است.
تقریر تقریبهاى پیشین براساس امکان فقرى
صرفنظر از این تقریب بدیع و ابتکارى، که بر مبناى اصالت وجود و امکان فقرى تقریر شده، مىتوان تقریبهاى پیشین را براساس امکان فقرى و مساله فقر و غنا تقریر کرد و حتى بهتراستبه جاى استفاده از «ممکن و واجب»، «فقیر و غنى» را به کار برد.
به عنوان نمونه، مىتوان آن تقریب را بطور مختصر چنین تقریر کرد: موجودیا غنى ومستقلاست و یافقیر و وابسته. اگر غنى است و مستقل فهوالمطلوب و اگر فقیراست - براى اینکه محذور دور و تسلسل لازم نیاید - باید به غنى و مستقل منتهى گردد. لذا خداوند در قرآن مىفرماید: «ایهاالناس انتمالفقراء الى الله والله هوالغنى الحمید.» (فاطر:15)
از مقدمات مهم برهان امکان، «استحاله دور و تسلسل» است. این مقدمه، به تفصیل در امور عامه، مبحث «علیت»، بررسى و اثبات شده است. در اینجا، فقط بدان اشاره مى شود:
استحاله دور: این امر از بدیهیات است و هر که آن را درست تصور کند محال بودن آن را تصدیق خواهد کرد; زیرا به خوبى روشن است که هرموجودى، ازآن جهت که علت پیدایش دیگرى است، محال است که در همان جهت معلول او باشد.
استحاله تسلسل: منظور از تسلسل، ترتب امور نامتناهى است. فلاسفه هر تسلسلى را محال نمىدانند، بلکه با شرایطى آن را محال مىدانند که آن شرایط بدین شرح است:
1- ترتیب حقیقى و طبیعى بین اجزا و حلقات سلسله وجود داشته باشد، نه قراردادى و اعتبارى.
2- همه حلقات در یک زمان موجود بالفعل باشد.
اشتراط این شرایط برآیند ادلهاى مىباشد که در مساله اقامه شده است. براهین متعددى، همچون «سلمى»، «مسامته»، «تطبیق»، «اسد و اخصر» و «علیت»، در مسفورات و کتب قوم، مانند شفا،تحصیل، اسفار، نهایة الحکمة و دهها کتاب دیگر، مشاهده مى شود.
مفاد دو برهان اخیر شرط دیگرى را هم بدان اضافه مىکند و آن اینکه ترتیب و ترتب على بوده و بین حلقات سلسله ترتب، رابطه «علیت» برقرار باشد، ازاینرو، آن جا که ترتیب است، ولى رابطه على و معلولى نیست، دو برهان مذکور نسبتبه آن ساکت است.
به دلیل رعایت اختصار، تنها برهان «اسد و اخصر» را، که فارابى ارائه کرده است ذکر مىکنیم:
برهان اسد واخصر:در سلسله علل و معلولات، اگر هر علتى خود معلول دیگرى باشد این سلسله همگى محتاج به علت دیگرى هستند. پس باید، در راس سلسله، علتى اثبات کرد که معلول دیگرى نباشد. بنابراین، سلسله عللداراى سرآغازى خواهدبود وگرنه آغاز سلسله متحقق نخواهد شد.این برهان، بجز در علل اعدادى، در تمام علل حقیقى جارى است.
نقد برهان امکان
علىرغم اتفاق نظرى که فیلسوفان و متکلمان اسلامى، درتحکیم و تایید برهان امکان دارند، و تقریبهاى نوینى که سبتبه آن ارائه دادهاند، غزالى و ابن رشد در مقام نقد این برهان برآمدهاند.
غزالى (متوفى 505 ه.ق.) نه تنها از منتقدان این برهان، بلکه منتقد اصل فلسفه اسلامى است. کتاب «تهافت الفلاسفه» ى وى در حقیقیت مجموعهاى از تناقضگویهاست که، به زعم وى، در کلام فیلسوفان اسلامى، مانند ابن سینا، فارابى وامثال او یافتشده است، در حالى که بسیارى از اشکالات وى، نقادى شده و امروزه این گونه اشکالها، در محافل فلسفى و کلام اسلامى، تقریبا متروک است ولى برخى از متفکران غربى آن اشکالها را در عصر حاضر مطرح مىکنند.
ابن رشد (متوفى 595 ه.ق.) با وجوداینکه به اشکالهاى غزالى پاسخ داده و کتابى به نام «تهافت التهافت» در رد «تهافت الفلاسفه» وى نوشته واشتباهات او را از فلسفه مشاء(فلسفه ابن سینا) تبیین مىکند، ولى خود اشکال دیگرى بر برهان امکان دارد. وقتى به بحث «ادله اثبات خدا» مىرسد به غزالى پاسخ مىگوید، ولى نقد نوینى ارائه داده که از شخصى چون او بعید به نظر مىرسد. دراینجا، کلام هر دو را در نقد برهان امکان نقل کرده و به بحث درباره آن مى پردازیم:
نقد غزالى
او در ابتدا مىگوید: «فلاسفه معتقدند که عالم قدیم است وبااین وجود، براى آن صانعى اثبات مىکنند. این دیدگاه، در وضع خود، متناقض است و به ابطال آن نیازى نیست.» سپس برهان امکان را ذکر، و آن را چنین نقد مىکند:
«1- نقد عام: فلاسفه به قدیم بودن اجسام عالم معتقدند و همان گونه که گفته شد، طبق این نظر، لازم است که آنها علتى نداشته باشند.»
«2- نقدخاص: نفىتسلسل درعلل و قول به استحاله علل لایتناهى از ناحیه شما سخن صحیحى نیست. شما با مبناى خود نمىتوانید تسلسل رامحال بدانید. پس چراچنین حکم مىکنید؟! آیا از راه ضرورت به این حکم (استحاله تسلسل) دستیافتهاید یا به واسطه حد وسط و استدلال؟ادعاى ضرورت کهنمىتوان کرد; چونراهى به سوىآننیست. اما راه نظر و استدلال هم بر شما بسته است، زیرا اجسام را قدیم مىدانید و هر شیوهاى را پیش بگیرید بر آن نقض وابطال وارد مىگردد.»
«چون حوادث را قدیم و بىنهایت مىدانید بعید نیستبعضى از آنها علتبراىبعض دیگر باشند و سرانجام، از یک سو، سلسله حوادث به معلولى منتهى شود که معلولى براى آن نباشد و از سوى دیگر، به علتى نرسد که بدون علتباشد، همچنان براى زمان گذشته، پایانى وجود دارد و آن «آن» است، در حالى که زمان ابتدا و آغازى ندارد.»
«اگر گمان مىکنید که حوادث گذشته با هم، در زمان حال و در بعضى از احوال، موجود نیست و معدوم به "تناهى" و " عدمتناهى" موصوف نمىگردد قول به نفوس بشرى بر شما نقض مىگردد; زیرا به نظر شما، نفوس از بدنها مفارقت مىکنند ولى نابود نمىشوند واین نفوس، از نظر شماره، بىنهایت اند. در همه حال، در عالم وجود، نفوس به شماره و عدد، نهایتى ندارند; چون دائما انسانهاى بسیارى به دنیا مىآیند و اگر هم مىمیرند نفوس آنها، به نظر شما، باقى مىماند وگرچه نفوس بالنوع واحدند ولى، بالعدد بىنهایتاند»
گویا در اینجا او متوجه شده است که فیلسوفان و متکلمان اسلامى تسلسل را در چارچوب خاصى محال مىدانند و براى استحاله آن شرایطى قایلاند که یکى از آن شرایط وجود ترتیب و ترتب در حلقات سلسله است. لذا، آن را ذکر و به زعم خود، نقض مىکند. ایشان در ادامه مىگوید: «اگر گفته شود: "چون نفوس با یکدیگر ارتباط و نسبتبه هم ترتیبى ندارند، لذا، وجود نفوس بىنهایت، محال نیست. پس تسلسل موجودات وقتى محال است که وضعا ترتیبى داشته باشند، مانند اجسام که بعضى از آنها بر دیگرى ترتب دارد، یا آنها که به طور طبیعى مرتب هستند; مانند علل و معلولات، اما نفوس چنین نیست" درجواب مىگوییم: رد و ابطال این حکم از عکس آن اولى نیست. چرا یکى از دو قسم را محال دانستید و دیگرى را نه؟! دلیل این تفریق چیست؟ چگونه نفوس ترتیب ندارند، در حالى که وجود بعض، قبل از وجود بعض دیگر است؟ حتى شبها و روزهاى گذشته، با وجود آنکه بىنهایتاند، ولى ترتیب دارند. بعضى از حوادث پس از دیگرى است. نهایت چیزىکه شمادر علت ومعلول مىگوییداین است که علتبالطبع بر معلول مقدم و بالذات فوق آن است. ولى این چه امتیازى است؟! وقتى این حقیقت در باب«قبل حقیقى زمانى» محال نباشد، در باب «قبلذاتى طبعى» هم چنیناست. چطور وجوداجسامى راکهازنظرمکان، الى غیرالنهایه، فوق بعضى دیگر است جایز نمىدانید، ولى موجوداتى را که بعضى از آنها الى غیرالنهایه، از نظر زمان، بر بعضى دیگر مقدماند جایز مىدانید؟ آیااین، جز تحکم روشن، چیز دیگرى مىتواند باشد؟!» (31)
تا اینجا، بیشترین هم وى براین صرف شد که اثبات کند، طبق دیدگاه فلاسفه، تسلسل محال نیست گرچه; فلاسفه مدعى آن هستند ولى از اثبات آن عاجزند.
پس ازبیان این مطلب، اشکالى را طرح و سپس در صدد پاسخ به آن بر مىآید. او در ادامه مىگوید: «اگر بگویند: «و ازاین قول برمىآید که واجبالوجود به ممکنالوجود قوام مىیابد، در حالى که این امر محال است در جواب مىگوییم:اگر مراد شما از واجب و ممکن همان باشد که ما منظور داشتهایم عین مطلوب است و چنین فرضى محال نیست و این مانند آن است که کسى بگوید: تقوم قدیم بر حادث محال است، در حالى که زمان را قدیم و هر یک از آحاد آن را حادث مىدانند و مىگویند: مجموع حادث نیست و آغاز زمانى ندارد. پس آنچه آغازى ندارد به ذواتى اولیه تقویم یافته که آغاز زمانى داشتهاند. این ذوات اولیه برآحاد قابل صدق است، ولى بر مجموع صادق نیست، چون آنچه بر آحاد صادق استبر مجموع صادق نیست. از اینرو، گفته مىشود که هر واحدى علتى دارد، ولى نمىتوان گفت که مجموع آنها علت دارد.»
سپس مجددابه اشکال تسلسل پرداخته، و پاسخى دفاعى به عنوان «قیل» براى اثبات بىنهایت نبودن نفوس مطرح مىکند، ولى آن را هم مردودمىداند و مىگوید: «وقتى که براثبات دورهایى غیرمتناهى اصرار مىورزند وبرقدیمبودنعالمپاىمىفشرند،ایناشکالبرآنهاوارداست.» (32)
ملاحظه و بررسى
علىرغم دیدگاه عدهاى از فلاسفه غربى، که در «مابعدالطبیعه» به مسائل قطعى و متفق علیها قایل نیستند، باید گفت که در فلسفه و کلام اسلامى، مباحثى وجوددارد که درطول سالیان متمادى،روشن، و قطعى شده وجایىبراى طرح مجددآنهانیست. مساله «حال»،«اعمیتثبوت» و «شیئیت وجود»، که در گذشته هاى دور، بسیار جنجالى بوده، امروزه، حتى مطالعه سریع آن، براى فیلسوفان و متکلمان ما زجرآور است.
طرح سخنان غزالى با طول و تفصیل به این دلیل است که نظیر اشکالهاى وى در میان فیلسوفان و متکلمان معاصر غربى، مطرح است. لذا، طرح آن در اینجا براى بحثى تطبیقى و مقایسهاى ضرورى به نظر مىرسد. تمام نقد غزالى مبتنى بر این اساس است که مىپندارد:
1- قولبه«قدیمبودناجسام وعالم جسمانى»بانفىصانع ملازماست.
2- قول به «قدیم بودن اجسام و عالم جسمانى» مستلزم عجز از اقامه دلیل بر استحاله تسلسل است و چون بنا به نقل ایشان، فلاسفه اسلامى قایل به این قولاند، نمىتوانند تسلسل را محال بدانند.
3- حد وسط، در برهان امکان، مفهوم وجوب و امکان است و این دو کلماتى مبهم هستند و اگر آن دو را تفسیر کنید و بگویید: ممکن عبارت است از: «ما لوجوده علة» و واجب عبارت است از «مالا علة لوجوده» باز هم به مطلوب خود دست نمىیابید، زیرا هر یک از آحاد به این معنى ممکن است، ولى کل و مجموع به این معنى ممکن نیست.
نقدى بر نقد: پنداراول،استحکام تفکر فلسفى قایل آن را زیر سؤال مىبرد; چون ملازمهاى بین آن دو مساله نیست و هیچ منافاتى ندارد که ما قایل به قدیم زمانى بودن فیض و جهان باشیم وبا این همه وجود واجب راپذیرفتهباشیم وبتوانیم براىآناستدلال کنیم. ما نمىخواهیم در ایننزاع بىثمر که «عالم قدیم استیا حادث» وارد شویم، ولى اگر کسى به قدیم بودن آن معتقد شود کدام محذور عقلى لازم مىآید؟ ملاک نیاز ممکن به علت، حادث و قدیم بودن نیست، بلکه ملاک نیاز به علت فقر وجودى و وابستگى و تعلق ممکن است. اگر موجودى قدیم هم باشد، وقتى که در ذاتش نیاز و تعلق به غیر هست، بالذات واجب نخواهد بود. این چیزى نیست که احتیاج به برهان داشته باشد، بلکه اگر اطراف مساله به خوبى تصور شود، تصدیق به همراه خواهد داشت. معهذا، برهان هم اقامه شده است.
پندار دوم ایشان نیز مردود است; چون امتناع تسلسل مبتنى بر قول به حدوث نیست و قدیم بودن یک ممکن مانع از نیاز آن به علت نمىباشد. به فرض آنکه سلسلهاى بىنهایت از حوادث ممکن داشته باشیم، ولى نیاز آنها به علت - به صرف قدیم بودن - رفع نمىشود; چرا که همه آنها فقیر، نیازمند و ممکنبالذات هستند. از آنجاکه از مجموعه بىنهایت صفر، هیچگاه عدد پدید نمىآید، همچنین از بىنهایت موجودات و حوادث وابسته موجود مستقل و غنى تحقق نخواهد یافت، به ناچار، باید این سلسله براى تحقق، به موجودى منتهى شود که بالذات غنى و مستقل باشد. پس قول به قدم و حدوث دخالتى در این مساله ندارد، بلکه نیاز قدیم ممکن و فقیر، از این جهت که فیض بیشترى باید کسب کند، روشنتر است.
ایشان ادعاى مذکور را چنین تشیید مىکند: «شما که عالم را قدیم مىدانید، بعید نیست که بعضى از حوادث براى دیگرى علتباشند و سرانجام، سلسله حوادث به معلولى منتهى شود که معلولى براى آن نباشد، ولى ازطرف دیگر، به علتى نرسد که او را علتى نباشد» و بعد از بیان این مطلب، به زمان گذشته تمثیل مىزند.
دراین سخن، علاوه بر خلط مذکور، خلط دیگرى هم مشاهده مىشود و آن این کهایشان،حکمعلل حقیقى رابه علل معده سرایت داده است. ولى بحث در علل حقیقى است. آیا این کلام - بر فرض صحت آن - ممکنات را از علت فاعلى غنى و واجب بالذات، مستغنى مىسازد؟! به علاوه استبعاد، غیر از اقامه دلیل است; شما غیرازیک استبعاد و یک تمثیل چه برهانى دارید؟ و گذشته از آن، تمثیل شما با ممثل (علل) تطابق ندارد; چرا که آحاد زمان، متصرم است و مجموع آن بالفعل و در یک مرحله، متحقق نخواهد شد از این رو، اجزا و آحاد آن بالقوه است، اما در ممثل، اجزا و آحاد سلسله بالفعل وجود دارد. آیا فارقى بیش از این مورد نیاز شماست؟!
همانگونه که بیان شد،او در لابلاى نقد مذکور، گویا متوجه شده که فلاسفه، مطلقتسلسل رامحال نمىدانند،بلکه دراستحاله آن «ترتیب» را شرط مىدانند ازاینرو،اشکال مىکند که نفوس بىنهایت است،درحالى که بین آنها ترتیبى برقرار است; یکى قبل است و دیگرى بعد، همچنان که اجزاى زمان نیز چنین است. چه فرقى بین تقدم و قبلیت در علیت و غیر آن، مانند زمان، وجود دارد؟به چه دلیل در امور بالقوه همچون زمان و حوادث زمانى تسلسل محال نیست؟ بدینسان، اشکال اساسى او در اعتبار شرط ترتب است، اگر تسلسل در امور داراى ترتب محال است، در نفوس و اجزاى زمان هم ترتب وجود دارد.
صرفنظر از تناهى یا عدمتناهى نفوس، ایشان توجه نکردهاند که دلیل چنین شرطهایى برآیند ادله امتناع تسلسل است. علاوه بر شرط مذکور، دو شرط اساسى دیگر - که در ضمن بحث مطرح شد - در استحاله تسلسل وجود دارد و فلاسفه، تسلسلى را ممتنع مىدانند که داراى سه شرط باشد: «ترتیب حقیقى، فعلیت و اجتماع در وجود» و چون اجزاى زمان مانند شبها و روزها و نیز نفوس فاقد شرط «وجود بالفعل» هستند،گرچه بین اجزاء آن نوعى ترتیب متصور استاز اینرو، بىنهایتبودن آن مانعى ندارد. بنابراین، تفاوت قبلیت ذاتى با زمانى آشکار است; در زمان، اجزا و حلقات سلسله بالقوه است ولى در قبلیت ذاتى بالفعل مىباشد.
پندار سوم وى، که پایه و اساس نقد اوست وبرخى از معاصران غربى نیز آن را مطرح کردهاند، با مراجعه به «الهیات بالمعنىالاعم» روشن مىگردد. توضیح آنکه، امکان ذاتى در اصطلاح فلاسفه اسلامى دو معنى دارد:
1- امکان ماهوى که عبارت است از«ما لایجب وجوده و لاعدمه»; یعنى ماهیتیک شىء فى حد ذاته، نسبتبه وجود و عدم، ضرورتى ندارد، بلکه براى تحقق، محتاج به غیر است که به آن ضرورت و ترجح ببخشد و آن را از حالت «استواء» خارج سازد. این حقیقت«امکان» نامیده مىشود.
2- امکان فقرى و وجودى: این اصطلاح که از ابتکارات صدرالمتاهلین مىباشد عبارت است از اینکه هستى یک شىء بالذات فقیر و نیازمند مىباشد. امکان، به این معنى، در مقابل وجوب به معناى غناى وجودى است.
با ملاحظه دو معناى فوق، روشن مىشود که ابهامى در معناى «امکان» نیست، ولى با توجه به این وضوح، نمىدانیم که چرا غزالى مدعى شده که مفهوم آن مبهم است.
اماتفسیر امکان به «ما له علة» - که غزالى ذکر کرده - تفسیر به لازم است و معناى مطابقى امکان این نیست، بلکه مفهوم «ما له علة»، حد وسط دیگرى است که به «برهان علت و معلول» شهرت یافته است.
به هرحال، «امکان»، چه به معناى ماهوى باشد، و چه به معناى فقر ذاتى و چه به معناى «ما له علة»، در هر صورت سلسله ممکنات باید به واجب بالذات منتهى شوند. حکم مجموع ممکنات در این سلسله با حکم یک ممکن تفاوتى ندارد. چگونه ممکناست ازمجموع ممکنات، علت فاعلى غنى و مستقل بالذات تحقق یابد؟! هیچگاه از مجموع صفرهاى بىشمار عدد پدید نمىآید. اگر تمامى ممکنات نیازمند، فقیر، وابسته و محتاجاند و اگر بحث در علت فاعلى است، این ممکنات چگونه تحقق مىیابند؟ اگر ممکنات ذاتا نسبتبه وجود و عدم علىالسویة هستند و گرایش به هیچ سو ندارند پس چگونه از حال «استواء» خارج و موجود مىشوند؟ آیا جز انتهاء به واجب و غنى بالذات، راهى دیگر وجود دارد؟
نتیجه آنکه، برهان امکان مستحکمتر و متقنتر از آن است که با این گونه شبهات بتوان بر آن خرده گرفت، بلکه خرده و نقص متوجه کسانى است که اندیشه فلسفى آنها خامبوده و حقایق ژرف را ادراک نکردهاند.
نقد ابن رشد
ابن رشد، با وجودآنکه - فى الجمله - نقادیهاى غزالى را پاسخ داده، ولى خود برهان امکان را چنین نقد مىکند:
«...این برهان، که اولین بار توسط ابن سینا به فلسفه راه یافت، شیوهاى است که وى از متکلمان اخذ کرده; زیرا متکلمان مىگویند: موجود به ممکن و ضرورى تقسیم مىشود و ممکن، ضرورتا نیازمند فاعل است. عالم چون ممکن مىباشد ضرورى است که فاعل آن واجبالوجود باشد. این اعتقاد معتزله در قبال اشاعره است که خطایى در آن نیست، جز آنکه قایل شدهاند که عالم بطورکلى ممکن است و هر ممکن ضرورتا محتاج به فاعل - که البته این مقدمات مشهور نیست. ابن سینا در پى تعمیم این قضیه است تا ممکن را به معناى «ماله علة» تفسیر کند - همانگونه که غزالى چنین کرده است»
«تسامح در تقسیم موجود به این شیوه روا نیست، چون علاوه بر معروف نبودن این تقسیم، اشکالى دیگرى وجود دارد و آن این که «ماله علة»، کهبه ممکن و ضرورى تقسیم مىشود، «ممکن» در آن به چه معنا است؟ اگر از «ممکن» معناى حقیقى اراده شود به «ممکن ضرورى» منتهى مى گردد، نهبه «ضرورى بدون علت» و اگر از ممکن، تفسیر«ماله علة» فهمیده شود تنها چیزى که لازم مىآید این است که: «ما له علة فله علة»; یعنى آنچه علتى دارد علتى براى او خواهد بود و این تا بىنهایت ادامه دارد، بدون اینکه به واجب و موجودى منتهى شود که علتى نداشته باشد، مگر آنکه از ممکنى که در قبال «ما لا علة له» قرار داده شده، ممکن حقیقى فهمیده شود که در اینگونه ممکنات وجود علل بىنهایت محال است. اگر مراد وى از ممکن اشیاى ضرورى، که علتى براى آنها نیست، باشد استحاله تسلسل در آن تبیین نشده است.»
وى در پایان، نقد خود را چنین خلاصه مىکند:
«روش ابنسینا صحیح نیست; چون واژه "ممکن" - که در آن استدلال استفاده شده - مشترک لفظى است. علاوه بر آن، تقسیم "موجود" به ممکن و غیرممکن، تقسیم حاصرى براى موجود نیست. از اینرو، نادرست است.» (33)
ملاحظه و بررسى
صرفنظر از نکاتى که مربوط به ماخذ و اولین تدوینکننده برهان است، به نظر مىرسد که ابن رشد تصور صحیحى از امکان ذاتى و ضرورت ذاتى و غیرى ندارد; زیرا اشکال مىکند که اگر از ممکنمعناى حقیقى اراده شود به ممکن ضرورى منتهى مىشویم، نه به ضرورى بدون علت، ولى اگر شىء، به حسب ذات، ممکن است (امکان را به معناى ماهوى تفسیر کنید یا به مبناى وجودى و فقر ذاتى) به دلیل براهین امتناع تسلسل، چرا به واجب بالذات منتهى نگردد؟ توضیح آنکه ممکن به حسب ذات، ممکن است و ذاتا هیچگاه واجب بالذات نخواهد شد وگرنه خلف لازم مىآید. چون ممکن به حسب ذات - بر حسب امکان ماهوى - نسبتبه وجود و عدم مساوى است. واجب است که وجود براى آن ضرورت دارد. در عین حال، ممکن بالذات براى تحقق و هستى باید ضرورى گردد وگرنه موجود نخواهد شد: "الشى مالم یجب لم یوجد" و این همان ضرورت یا وجوب بالغیر است. حال، این ضرورت و وجوب بالغیر در تحلیل فلسفى باید به وجوب و ضرورت بالذات منتهى شود; یعنى به موجودى منتهى گردد که آن واجب بالذات است و نه ممکن بالذات وگرنه ممکن بالذات موجود نخواهد شد. ادله بطلان تسلسل، که در جاى خود توضیح داده خواهد شد، این مطلب را ثابت مىکند. بدین بیان، ممکن بالذات با اتکا به واجب بالذات براى تحقق خود، واجب و ضرورى بالغیر مىگردد و آنگاه موجود مىشود. پس ممکن بالذات، با ضرورت و وجوب، ایجاب (ممکن ضرورى) و سپس ایجاد مىگردد. در حالىکه، این ایجاب به ضرورى و واجب بالذات منتهى مىگردد.
علاوه براین، مفهوم امکان ذاتى، واضح و روشن و داراى دو اصطلاح (1- امکان ماهوى 2- فقر ذاتى و وجودى) است. پس چرا معناى دیگرى (ماله علة) از آن به حکما نسبت مىدهید؟
اما ادعاى ایشان، که تقسیم «موجود» به «ممکن و واجب» حاصر نیست، بسیار عجیب به نظر مىرسد; این ادعا مخصوص ایشان است و کسى دیگر را سراغ نداریم که بدان ملتزم باشد. به علاوه، برهان بر حصر آن دلالت دارد و چون این تقسیم دایرمدار بین نفى و اثبات استحاصر مىباشد. (34)
اما این سخن که مىگویند: «ممکن مشترک لفظى است» مورد نظر است; زیرا مکررا در ضمن این مقاله، مطرح شد که مراد از امکان، در این مواضع، امکان ذاتى است که دو معنى دارد و هر دو در برهان داراى کاربرد است.
پى نوشتها:
1- المباحث المشرقیه، ج 2، مکتبة الاسدى، طهران،1966، ص 448.
2-3- نقد المحصل، خواجه نصیر طوسى،1359، ص 252-244.
5-4- عبدالرحمن بدوى، موسوعة الفلسفة، ج 2، الطبع الاولى، 1984،المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، بیروت، ص 102.
6- محمد معین، فرهنگ فارسى.
7- عبدالرحمن بدوى، پیشین
8- عبدالرزاق لاهیجى، شوارق الالهام، ص499-495.
9- الاسفارالاربعة، ج6، (قم: چاپ مصطفوى، 1368 ه)، ص26.
11-10- نهایةالحکمة، مرحله12، فصلدوم،(قم: دارالتبلیغ)، ص239-238.
12- شیخاشراق، المطارحات، ص387; اسفار، ج6، ص30; شرحالمواقف، جزء هشتم، ص5.
13- صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، ص36-30.
14- شوارقالالهام، چاپ سنگى، ص499.
15- اسفار، ج6، ص37.
16- استاد آیةالله مصباح، تعلیقة على نهایةالحکمة، ص 415.
17- شوارقالالهام، چاپ سنگى، ص499.
18- استادآیةالله جوادىآملى، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم، ج ششم،(انتشارات الزهراء، چ اول، 1368 ش)، ص263.
19- الاسفارالاربعه، ج6، ص37.
20- شوارقالالهام، ص499.
21- الاسفارالاربعه، ج6، ص37-36.
22- شرحالمواقف،(مصر: مطبعةالسعاده، الطبعة الاولى، 1325 ه).
24-23- شرحالمواقف، ج 8، ص 11-9.
25- استاد آیةالله مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، درس 62، (سازمان تبلیغات اسلامى، چ اول، 1365)، ص 341-339،
26- خواجهنصیرالدین طوسى، نقد المحصل، ص 244.
27- المباحثالمشرقیه، ج 2، ص 450.
29-28- الاسفارالاربعه، ج6، ص 42-41.
30- صدرالمتالهین، شواهدالربوبیة، مرکزنشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1360ش، الشاهد الثالث، ص 35و36.
31- ابو حامد محمدالغزالى، تهافت الفلاسفة،المطبعةالخیریة بمصر، الطبعة الاولى، سنة1319، ص33 به بعد با تصرف
32- القاضى ابى الولید محمد بن رشد، تهافت التهافت، تحقیق دکتور سلیمان دنیا، چاپدارالمعارف، مصر، ص 444-452 با تصرف
33- اینگونه امور در مباحث عامه به خوبى تبیین شده است.
این برهان، بر برهان صدیقین مزیتى دارد و آن، قدمت تاریخى آن است که اکثر قریب به اتفاق اهلنظر، چون فارابى، ابنسینا، فخررازى، بهمننیار، محقق طوسى و صدرالمتااهین آن را پذیرفتهاند. فخررازى بااین فرضکه امام مشککین و «محصل» (2) تقریبهاى مختلفى را ذکر و از برخى از آنها حمایت مىکند. حتى در مباحث مشرقیه، اتفاق حکما راادعا مىکند و مىنویسد: «و هى معتمد الحکماء». اشکالهایى که در فلسفه اولى و الهیات بالمعنىالاعم، بر مقدمات این برهان، وارد شده است، در نقد المحصل مطرح شده و خواجه طوسى و حتى خود فخر رازى به آنهاپاسخ دادهاند. (3)
کتاب شناسى این برهان، آمار اعجابآورى را ارائه خواهد داد. فارابى،ابن سینادرکتابهاى شفا،نجات،اشارات، مبدا و معاد و...، فخررازى در مباحث مشرقیه و محصل، بهمنیار در تحصیل، خواجه نصیرالدین طوسى در نقدالمحصل، شرح اشارات، تجریدالاعتقاد، مرحوم صدرالمتالهین در اسفار، مبدا و معاد، مفاتیحالغیب، شواهد الربوبیه و... و شیخ اشراق در مطارحات و...
تاریخچه این برهان، حاکى از مقبولیت همگانى آن است. حتى حکما و متکلمان اسلامى متاخر و معاصر، بر استحکام آن اعتراف دارند. در طول تاریخ اگر شبهه و اشکالى بر آن وارد شده، با بیان ژرف و استوار آن اندیشمندان مرتفع گردیده است.
مبتکر برهان امکان
با تفحص در کتب فلسفى و کلامى، مىبینیم که این برهان، در آثار و تالیفات شیخ فلاسفه اسلامى، ابنسینا، به طور جدى مطرح بوده است. آیا به راستى، تقریبهاى اولیه، ابتکار وى بوده یا او نیز حداقل، برخى از آنها را از دیگران گرفته است؟ شواهدى وجود دارد که ابنسینا این برهان را از فارابى گرفته است.
عبدالرحمن بدوى، در کتاب «موسوعة الفلسفة» (4) مىگوید: این برهان از ابتکارات فارابى است و ابن سینا هم آن برهان را از فارابى گرفته و در کتاب نجات و الهیات شفا آورده است (5) .
انتساب این برهان به فارابى، دور از واقعیتبه نظر نمىرسد. «او فیلسوف بزرگ اسلام درقرن سوم وچهارم هجرى(260-339)وبهعنوان ارسطوى دوم و معلمثانى شناخته مىشود» (6) . از این رو، هیچ بعدى ندارد که برهان امکان از ابتکارات وى باشد. همانطور که برهانى درباب «استحاله تسلسل درعلل» به نام «اسد واخصر» منتسب به او است. متاسفانه این دو کتاب وى، عیون المسائل و شرح رساله زینون، در دسترس ما نیست.
کوتاه سخن آن که این برهان، شاهکارى است که متجاوز از هزار سال بر تارک فلسفه اسلامى مىدرخشد و از افتخارات این فلسفه به شمار مىآ ید. احتمالا اندیشمندان غیرمسلمان نیز آن را از مسلمانان آموخته و به دفاع از آن پرداختهاند.
تقریبهاى برهان امکان در الهیات اسلامى
قریب فارابى
فارابى بر حسب نقل بدوى، تقریبى مفصل و مشروح، و تقریبى مختصر دارد. تقریب مفصل را در کتاب «شرح رساله زینون الکبیر» و تقریب مختصر را در کتاب «عیونالمسائل» ذکر کرده است. تقریب مختصر ایشان بدین شرح است:
«موجودات دوگونهاند: یک قسم آن که وقتى ذاتش لحاظ شود، وجودش واجب نخواهد بود. این قسم، ممکنالوجود نامیده مىشود. قسم دیگر، آن است که وقتى ذات آن لحاظ مىشود، وجودش واجب باشد. این قسم، واجبالوجود نامیده مىشود و اگر ممکن را معدوم فرض کنیم، محالى لازم نمىآید. از این رو، وجود ممکن، محتاج علت است و اگر موجود شود، وجودش بالغیر واجب مىشود، در حالى که ذاتا ممکن است، بالغیر واجب مىباشد. این امکان یا همیشگى است و یا موقت. ممکنات به طور تسلسل یا دور نمىتوانند علت و معلول یکدیگر باشند، بلکه باید به واجب بالذات منتهى گردند که او موجود اول است. اگر فرض کنیم که واجب، موجود نیست، این فرض، مستلزم محال است. وجود واجب بالذات، علت ندارد و وجود او به واسطه غیر نیست. او علت نخستبراى هستى اشیاست» (7) .
تقریب ابن سینا، فخررازى، محقق طوسى
ابن سینا، فخررازى، محقق طوسى تقریبا تقریب واحدى دارند که از این قرار است:
بدونتردید، موجودى وجوددارد. حال،آن موجود یا واجب است و یا ممکن. اگر واجب باشد، مطلوب ثابت است. و اگر ممکن باشد، باید به واجب بالذات منتهى شود وگرنه دور و تسلسل محال، لازم مىآید.
تبیین عبدالرزاق لاهیجى
وى به شرح کلام خواجه نصیرالدین طوسى پرداخته و مقدمات برهان را تفسیر کرده، مىگوید: «این تقریب، محاذى کلام ابن سینا در کتاب مبدا و معاد است». سپس مقدمات آن را چنین تشریح مىکند:
1- موجود به واجب و ممکن تقسیم مىشود و در این دو قسم، منحصر است.
2- براى ممکن، به حسب ذات خود، وجود یا عدم ترجیحى ندارند و در ترجیح یکى از آن دو، محتاج علت است.
3- همانگونه که ممکن در پیدایش، محتاج به علت است، در بقاء نیز محتاج به علت است.
4- براىممکن، محال است که وجود به نحو تسلسل، حاصل شود.
5- براىممکن، محال است که وجود به نحو دور، حاصل شود.
این مقدمات، در محل خود اثبات شده است، ولىایشان به اختصار به اثبات هر یک مىپردازند. بعد از بیان مقدمات مذکور و اثبات آنها استدلال را چنین تقریب مىکند:
بدون تردید، موجودى وجود دارد...اگر آن موجود از این حیث که موجود است، واجبالوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگر با آن لحاظ و حیثیت، ممکن باشد، نه واجب،(مقدمه اول) وجود آن موجود ممکن، مستلزم وجود واجب بات است; زیرا محال است که ممکن بنفسه متحقق گردد; بلکه در وجود خود، محتاج علتى است که به واسطه آن، وجودش ترجیح یابد (مقدمه دوم وسوم) سپس اگر آن علت هستىبخش، واجب بالذات باشد، مطلوب ثابت مىشود، ولى اگر آن علت نیز ممکن باشد، به علتى دیگر نیاز خواهد بود و... حال، اگر این نیاز به همان ممکن اول یا مرتبهاى از مراتب سابقه بازگردد، دور لازم مىآید، اما اگر به آنها باز نگردد و این نیاز تا بىنهایت تداوم یابد، تسلسل لازم مىآید; در حالى که هم دور و هم تسلسل، محال است. براى این که چنین محذورى لازم نیاید، باید نیاز، به علتى واجب بالذات منتهى گردد. پس اگر آن موجود یقینى مفروض - که هر کس به وجود آن اذعان دارد - خود، واجب بالذات نباشد، لامحاله مستلزم وجود واجب بالذات خواهد بود و این همان مطلوب است (8) .
تقریب صدرالمتالهین.
مشابه تقریب مذکور را که مرحوم لاهیجى در شرح کلام خواجه نصیرالدین طوسى در شوارقالالهام ذکر کرده است، استاد ایشان، مرحوم صدرالمتالهین شیرازى در اسفار، بدین شرح ذکر کردهاند:
«ان الموجود ینقسم بحسب المفهوم الى واجب و ممکن، والممکن لذاته لایترجح وجوده على عدمه، فلابدله من مرجح منخارج والا ترجح بذاته، فکان ترجحه واجبا لذاته فکان واجب الوجود بذاته و قدفرض ممکنا، و کذا فىجانب العدم فکان ممتنعا و قدفرض ممکنا هذا خلف فواجبالوجود لابد من وجودهفانالموجودات حاصلة. فانکان شىء منها واجبا فقدوقع الاعتراف بالواجب والا فوقع الانتهاء الیه لبطلان ذهاب السلسلة الى غیرنهایة کما مربیانه والدور مستلزم للتسلسل فهو محال ایضا مع انه یوجب تقدمالشیىء علىنفسه و ذلک ضرورىالبطلان» (9)
تقریب علامه طباطبایى
از کلام ایشان در نهایةالحکمة، دو تقریب استفاده مىشود. تقریب اول بدین شرح است:
بدون شک موجودى وجود دارد. اگر آن موجود یا شیئى از آن، واجب بالذات باشد، این همان مطلوب است. ولى اگر واجب بالذات نیست و معهذا موجود است، بالضرورة ممکن بالذات خواهد بود، ممکنى که وجود آن بر عدمش به واسطه امرى خارج از ذاتش، ترجیح پیدا کرده و آن امر خارج از ذات، علت است. اگر وجود آن ممکن، بر عدمش بنفسه ترجح یافته، لازمهاش این است که آن ممکن، خود، واجب بالذات باشد، در حالى که ممکن فرض شده است و این خلف است. از این رو، ترجیح وجود آن بر عدمش، باید به واسطه امرى خارج از ذات - که علتاست - باشد; حال آنکه علتآن یا خود، ممکن بالذات است و یا واجب بالذات،اگرواجب باشد، مطلوب ثابت مىشود و اگر ممکن باشد، نقل کلام، در علت آن لتشده و دور یا تسلسل لازم مىآید که هر دو محال است، مگر این که به علتى غیرمعلول که همان واجب بالذات است، منتهى گردد که این همان مطلوب است (10) .
سپس علامه طباطبایى، خلاصهاى از تقریب مذکور را آورده و مىفرمایند: مىتوان به جاى ترجح وجود، از وجوب وجود استفاده کرد و تقریبى دیگر ارائه داد، تقریب دوم ایشان بدین شرح است:
بدون تردید، موجودى وجود دارد و هر موجودى به دلیل قاعده «الشىء ما لمیجب لم یوجد» واجب است. این قاعده، مفید این مطلب است که شىء مادامى که واجب نگردد، موجودنخواهد شد. حال اگر آن موجود، یاشیئى از آن، واجب بالذات باشد، این همان مطلوب ماست و اگر واجب بالغیرباشد،آن غیر یا واجب بالذات است که این همان مطلوباست ویاواجب بالغیرکهنقل کلاممىکنیم دراین غیر(علتعلت) که این، یا مستلزم دور است و یا تسلسل و یا این که به واجب بالذات منتهىمىگردد. شقاول ودوم، محال وشق سوم،همان مطلوباست (11) .
تقریبى نوین از شیخ اشراق
در ذکر تقریبهاى این برهان از اندیشمندان اسلامى، بیشترین توجه ما به همخوانىآنهامعطوفاستتاترتیب تاریخىآنها;هرچندکه درحد میسور، سعىکردهایمکهاینترتیب رانیز رعایتکنیم. دراینجاتقریبهایى راکهبر دور و تسلسل مبتنىنیست، نقل مىکنیم، تقریبهایى کهنوین واحیانا ابتکارى است.ازجمله اینتقریبها،تقریب شیخاشراقاست.ایشاناز راهامکان عالم واحتیاجآنبهاجزایشبرهانىاقامهکردهکهبردوروتسلسل،مبتنىنیست (12) .
مرحوم صدرالمتالهین پس از نقل این تقریب، آن را نقد و اشکالات غیرقابل دفاعى بر آن اقامه مىکنند که براى رعایت اختصار، از ذکر تقریب و نقد آن خودارى مىکنیم. به اسفار مراجعه شود (13) .
تقریبى نوین از خواجه نصیرالدین طوسى
خواجه نصیرالدین طوسى،تقریبى نوین ارائه مىدهندکه بر استحاله دور و تسلسل مبتنى نیست. این تقریب از ابتکارات ایشان است. بنابر نظر عبدالرزاق لاهیجى، ایشان نیز در مساله سوم از مسائل علت و معلول و همچنین در اوایل مقصد سوم از شرح خود بر تجریدالاعتقاد خواجه، به نام «شوارق الالهام»، مدعى چنین امرى شده است (14) ; هر چند که مرحوم صدرالمتالهین در اسفار، آن را از ابتکارات فارابى مىشمرد. (15)
استاد، آیت الله مصباح در تعلیقه خود بر نهایه از ایشان تبعیت کرده و پس از ذکر تقریبهایى مىنویسند: «ثم ان هناک برهانا ربما یسمى برهان الامکان اقامه الفارابى و قرره صدرالمتالهین و لایحتاج الى سبق ابطال التسلسل» (16) ایشان نیز این تقریب را از فارابى مىدانند، اما مرحوم عبدالرزاق لاهیجى بر این که این برهان از ابتکارات خواجه نصیرالدین طوسى است، اصرار دارد و حتى پس از توضیح تقریب مذکور، در تجریدالاعتقاد، بر خواجه اعتراض کرده و مىگوید: «از ایشان تعجب است; با فرضى که ایشان تنها کسى بوده است که متوجه این مساله شده... چگونه از ذکر آن در این جا غفلت ورزیده است؟!». (17)
استاد، آیةالله جوادى آملى مىگویند: «...این برهان، هم در مبحث علت و معلول یکى از ادله ابطال دور و تسلسل به شمار مىرود و هم در مبحث الهیات بالمعنى الاخص، یکى از ادله اثبات واجب مىباشد. محقق طوسى(قده) رساله جداگانهاى بر همین اساس در اثبات واجب نگاشت». سپس ایشان، کلام مرحوم لاهیجى را نقل مىکنند. (8)
شایدبتوان میان سخن مرحوم صدرالمتالهین و مرحوم لاهیجى جمع کرد و گفت: گرچه این برهان از ابتکارات خواجه است، اما ریشههاى آن در کلمات فارابى یافت مىشود. نظیر این، در کلمات بزرگان، فراوان است. کلام خود مرحوم صدرالمتالهین (19) شاهد این جمع است که مىگوید: «و الیه الاشارة فى کلام الفارابى حیث قال...» به هر حال، این تقریب نوین، اسد و اخصر و ابتکارى است و نه تنها به بطلان دور و تسلسل نیازى ندارد، بلکه در مبحث علیت، یکى از ادله ابطال دور و تسلسل مىباشد. از این رو، علاوه بر خداشناسى و اثبات حق تعالى، مىتوان در هستىشناسى، مبحث علیت و قضیه ابطال دور و تسلسل نیز از آن استفاده برد. غیر از استاد جوادى آملى، مرحوم عبدالرزاق لاهیجى و... نیز به این حقیقت اذعان دارند که این برهان مىتواند دلیلى براى ابطال دور و تسلسل باشد (20) .
مرحوم صدرالمتالهین، آن را چنین تبیین کرده است (21) :
این تقریب برمقدماتى مترتباست: 1- تا وجود ممکن، ضرورى نشود، موجود نخواهد شد. 2- ممکن همانطورکه ذاتا موجب ضرورت وجود خود نیست،موجب اولویت وجود خود نیز نخواهد بود، و گر نه ذات او براى حصول وجودش کافى بوده و ممکن، واجب مىبود.
پس از ذکر این مقدمات، برهان را چنین تقریر مىکنند: ممکن خواه واحدباشد و خواهکثیر و درصورت کثرت،کثرتآن، طولى وترتبى باشد یا عرضى و... نمىتواند مقتضى وعامل وجوب وجود چیزى باشد; زیرا چیزىکهاقتضاى وجوب وجود چیزى را دارد،بایدتمام راههاى عدم رابر او سد کند. واینامر(بستن راههاى عدم)براى علتىکه خودممکن است، میسورنیست; زیرا عروض عدمبرمجموع اینعلت و معلول، جایز است اگرچه باحفظ علت،عدم معلول،ممکننیست چراکهباحفظ علت،وجود معلول ضرورى است. پس ممکن نمىتواند ممکنى را ضرورت وجود بخشد و راههاى عدمش راسدکند،بنابراین،ممکنات درحکم یک ممکن هستند وهمانطورکه ممکن واحدنمىتواند ضرورتبخش باشد و عدم را از ذات معلول طرد کند، مجموع و سلسله ممکنات نیز چنین هستند.
خلاصه آن که ممکن نمىتواند ممکنى را ایجاد کند; زیرا وجود و ایجاد، مبتنى بر ایجاب است و ممکن نمىتواند چیزى را ایجاب کند و بهآن ضرورت بخشد; زیراممکن یعنى چیزى که وجود و عدم به حسب ذات، براى اوعلىالسویه است. مجموعه ممکنات نیزازاین نظر، با ممکن واحد تفاوتى ندارند و همه آنها در امکان شریکند. نتیجه، آن که ممکن براى پیدایش، بهعلت واجببالذات نیازمنداست و هوالمطلوب.
سپس مرحوم صدرالمتالهین کلامى را از فارابى نقل مىکند و مىنویسد: مراد وى، همینتقریر است. کلام منقول از فارابى بدین شرح است: اگر سلسله هستى،بدون واجب محقق گردد و مبدا آن سلسله ممکن باشد که بنفسه و خود به خود موجود شده باشد یا لازم مىآید شیىء، خود را ایجاد کرده باشد و این غلطى فاحش است و یا لازم مىآید که شیىء، خود را انعدام بخشیده و عدمش به واسطه خودش باشد و این اشتباهى افحش از اشتباه قبلى است.
مرحوم صدرالمتالهین در توضیح کلام ایشان مىنویسند: معناى سخن وى این است: اگر ممکن، مفید ضرورت وجود و امتناع عدم خود باشد، لازم مىآید که شیىء، علتخودش باشد و این محال است; زیرا مستلزم تقدم شىء بر خودش است و اگر ممکن، مفید ضرورت وجود خود و امتناع عدم خود نباشد، لازم مىآید که شیىء به سبب انعدام خودش باشد که فساد و بطلان این، فاحشتر است; چون گذشته از آن محذور و مفسده، محذور دیگرى لازم مىآید. محذور اول این است که سبب وجود یا انعدام شىء، خود آن شىء باشد و محذور دیگرى که شقثانى دارد وسبب افحش بودن آن مىشود، ایناست کهاگر این شىء،بنفسهمنعدم مىشود، پس چگونه درابتداموجود شدهاست در حالى که عروض عدم بر آن، از عروض عدم بعد از تحقق و وجود، سزاوارتراست؟ازاینرو، وجوداو درابتدا بدونسبب، ممتنع خواهد بود.
تقریب نوینى از ایجى
قاضى عضدالدین ایجى پس از تبیین برهان امکان به روش ابنسینا و شیخ اشراق، مدعى تقریبى نویناست. (22) وى دو تقریب ذکر مىکند. (23) محقق شریف درشرح،آن دو راتشریح کرده ومىنویسد:«ایندو مسلک، هردوازابطال دور وتسلسل، بىنیاز هستند» (24) ازایننظرکهاین دوتقریب، از دور و تسلسل بىنیاز هستند، آنها را در این جا نقل مىکنیم.
ایجى در مسلک چهارم از براهین واجبالوجود چنین مىنویسد: اگر همه موجودات، ممکن باشند، به موجودى مستقل نیاز خواهند داشت که با توجه و لحاظ وجود آن، ارتفاع همه بالکلیه(به این معنى که نه کل موجود شود ونه واحدى از اجزایش) ممتنع خواهد بود; زیرا چیزى که تمام راههاى عدم را سد نکند، موجب وجود نخواهد بود. موجودى که با لحاظ وجودش عدم همه اجزاء برایش ممتنع است، این موجود از مجموع ممکنات خارج و واجب است وهو المطلوب».
تقریب دیگرى که در مسلک پنجم نقل مىکند، بدین شرح است: «اگر واجب بالذات تحقق نیابد، واجب بالغیر محقق نمىشود و در نتیجه، هیچ موجودى متحقق نخواهد شد. اما اول، بدین دلیل است که ارتفاع همه، به طور کلى، نه بالذات ممتنع است و نه بالغیر و اما دوم، بدین علت است که الشیىء مالمیجب اما بالذات و اما بالغیر لمیوجد. همانگونه که خوداواذعان دارد،این تقریب، به تقریب اول نزدیک است.
ملاحظه و بررسى
به نظر مىرسد که این دو تقریب ایجى، بیانى دیگر و ملخصى از برهان خواجهطوسى است که باعبارتى متفاوت(خصوصادر تقریب اول) ارائه شده است و تشابه آن با سخن خواجه در تقریب دوم آشکارتر است. لذا نمىتوان آن دو را برهانى مستقل و مغایر با برهان خواجه طوسى و فارابى دانست. برخى از تعبیرهاى ایشان (ایجى) قابل مناقشه است.
تبیینهاى استاد مصباح
از کلام استاد، پنج تقریب براى برهان امکان استفاده مىشود. هر چند که ایشان سه تقریب را برهان امکان و دو تقریب دیگر را برهانى دیگر دانستهاند، ولى به نظر مىرسد که همه آنها تقریبهاى گوناگونى از برهان امکانند; حتى ابنسینابا فرضى کهاز مفهوم وجوداستفاده مىکند وآن را برهان صدیقین مىداند در حقیقت، تقریرى دیگر از برهان امکان است. تقریب اول که از چهار مقدمه تشکیل شده است:
1- هیچ ممکنالوجودى ذاتا ضرورت وجود ندارد; یعنى هنگامى که عقل، ماهیتش را در نظر مىگیرد، آن را نسبتبه وجود و عدم، یکسان مىبیند و صرفنظر از وجود علت، ضرورتى براى وجود آن نمىبیند.
این مقدمه، بدیهى و بىنیاز از اثبات است; زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع به دست مىآید و فرض ممکنالوجود بودن، عینا همان فرض نداشتن ضرورت وجود است.
2- هیچ موجودى بدون وصف ضرورت، تحقق نمىیابد، یا ذاتا واجبالوجود است و یا ضرورت بالغیر دارد. ممکن درصورتى تحقق مىیابد که علتى آن را به سر حد ضرورت برساند، بهگونهاى کهامکان عدم نداشته باشد. این مقدمه نیز یقینى و غیرقابل تشکیک است.
3- هنگامى که وصف ضرورت، مقتضاى ذات موجودى نباشد، ناچار از ناحیه موجودى دیگر به آن مىرسد و آن، علت تامه است که وجود معلول را ضرورى بالغیر مىکند.
این مقدمه نیز بدیهى و غیرقابل تردید است، زیرا هر وصفى از دو حال خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر و هنگامى که بالذات نبود، ناچار بالغیر خواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازمه هر موجودى است، اگر بالذات نباشد، ناچار در پرتوى موجود دیگرى حاصل مىشود که آن را «علت» مىنامند.
4- دور و تسلسل در علل، محال است. این مقدمه هم یقینى است.
با توجه به این مقدمات، برهان امکان به این صورت تقریر مىشود: همه موجودات جهان با وصف ضرورت بالغیر، موجود مىشوند; زیرا ازیک سو، ممکنالوجود هستند و ذاتا وصف ضرورت راندارند(مقدمه اول) و از سوى دیگر، هیچ موجودى بدون وصف ضرورت، تحقق نمىیابد. (مقدمه دوم) پس ناچار، داراى ضرورت بالغیر مىباشند و وجود هریک ازآنها به وسیله علتىایجاب مىشود (مقدمه سوم).اکنون، اگرفرضکنیم که وجود آنهابه وسیله یکدیگر ضرورت مىیابد، لازمهاش دور درعللاست واگر فرضکنیمکه سلسله عللتابىنهایت پیش مىرود، لازمهاش تسلسل در علل است، و هر دوى آنها باطل و محال مىباشند (مقدمهچهارم).پسناچار،بایدبپذیریمکهدر راس سلسله علتها، موجودى است که خود به خود، ضرورت وجود دارد; یعنى «واجبالوجود».
تقریب دوم: مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجبالوجود بالذات، ضرورتى در آنها تحقق نمىیابد و در نتیجه، هیچ یک ازآنها موجود نمىشود; زیرا هیچ کدام خود به خود، داراى ضرورتى نیستند تا دیگرى در پرتوى آن، ضرورت یابد و به دیگر سخن، ضرورت وجود، در هر ممکنالوجود، ضرورتى عاریتى است و تا ضرورتى بالذات نباشد، جایى براى ضرورتهاى عاریتى نخواهد بود.»
این تقریب، بر سه مقدمه نخستین از مقدمات مذکور، مبتنى است و نیازى به مقدمه چهارم و ابطال دور و تسلسل ندارد.
تقریب سوم: موجود یا واجبالوجود بالذات است و یا واجبالوجود بالغیر و هر واجبالوجود بالغیرى ناچار، به واجبالوجود بالذات، منتهى مىشود، «کل مابالغیر ینتهى الى ما بالذات». پس واجبالوجود بالذات ثابت مىشود. مقدمات این تقریب، مانند تقریب دوم است.
تقریب چهارم:این تقریب بر سه مقدمه استوار است:
1- موجودات این جهان، ممکن الوجودند و ذاتا نسبتبه وجود، اقتضایى ندارند; زیرا اگر یکىاز آنها واجبالوجود باشد، مطلوب، ثابتخواهد بود.
این مقدمه، نظیر مقدمه اول، در تقریبهاى سابق استبا این فرق ظریف که در تقریبهاى قبل، تکیه بر ضرورت وجود و نفى آن از ممکنات بود، اما در این جا تکیه بر خود وجود است.
2- هر ممکنالوجودى براى موجود شدن نیازمند علتى است که آن را به وجودآورد. این مقدمه، عبارت دیگرى از نیازمندى هر معلولى به علت فاعلى است و نظیر مقدمه سوم، در تقریبهاى پیشین است، با همان فرق که اشاره شد.
3- دور وتسلسل درعلل، محالاست.این مقدمه، عینا مقدمه چهارم است. «باتوجه به این مقدمات، برهان به این صورت تقریر مىشود: هر یکاز موجودات اینجهانکه علىالفرض، ممکنالوجودند نیازمند علت فاعلى مىباشند و محال است که سلسله علل، از جهت آغاز، به علتى منتهى شود که خود،نیازمند علت نباشد; یعنى واجبالوجود باشد.
تقریب پنجم: اینتقریب را به شیخالرئیس، ابنسینا نسبت داده و مىگویند: ابنسینا در اشارات چنین تقریر کرده است:
«موجودیاواجب الوجود است ویا ممکنالوجود. اگر واجبالوجود باشد، مطلوب ثابت است واگر ممکنالوجود باشد،بایدبه واجب الوجود منتهى شود تا دور یا تسلسل، لازم نیاید». امتیاز این تقریب، آن است که علاوه براین که نیازى بهبررسى صفات مخلوقات واثبات حدود، حرکت و دیگر صفات براى آنها ندارد، اساسا نیازى به اثبات وجود مخلوقات همندارد; زیرا مقدمه اول، به صورت فرض و تردید بیان شده است. به بیان دیگر، جریان این برهان، فقط منوط به پذیرفتن اصل وجود عینى است و نیازى به اثبات وجود مخلوقات ندارد (25) .
ملاحظه
کلاماستاد، تبیینى دقیق ازبیانات پیشینیان است که با جودت بیان و امعان نظر، تقریر گردیده است و در حقیقت، خلاصهاى است که بر اکثر تقریبهاى گذشته نظارت دارد، با این ویژگى که مقدمات تقریبها به دقت، تبیین و جایگاه هر مقدمه، در استدلال مشخص شدهاست و ما با وجود کلام ایشان نیازى به جمعبندى مجدد ندیدیم و همان بیانات و تقریبها را با تالیف و تنظیمى دیگر در اینجا نقل کردیم.
شیوه دیگرى در تقریب برهان امکان
همه تقریبهایى که ذکر شد، از منهجى واحد پیروى مىکنند و آن این است که ابتدا وجود واجب اثبات و سپس به اثبات وحدت و سایر صفات او پرداخته مىشود، اما از دیرباز، شیوهاى دیگر، در تقریب برهان امکان ارائه شده و آن این است که ابتدا وحدت واجب، اثبات شده و سپس اثبات مىگردد که عالم مادى و جسمانى، کثیر و به خاطر کثرت، ممکن و به خاطر امکان، محتاج علت است.
ما دقیقا نمىدانیم که مبتکر این شیوه کیست، اما احتمال مىرود که ابنسینا، فارابى و یا حتى شیخ مفید مبتکر آن باشند. به هر حال، برخى از این شیوه استفاده کرده و یا در آثار خود، برهان امکان را به همین سبک تقریر کردهاند; از جمله، فخر رازى در محصل (26) و مباحث المشرقیه. (27) وى در مباحث مشرقیه، پس از بیان تقریبى به شیوه اول، به شیوه دوم اشاره مىکند و با سردى از آن مىگذرد.
مرحوم صدرالمتالهین در اسفار (28) ، منهج اخیر را ذکر و تقریبى براى آن ارائه مىکنند. ما از میان تقریبهایى که به شیوه دوم، ارائه شده، تقریب مرحوم صدرالمتالهین را نقل مىکنیم:
«عالم جسمانى، ممکن است; زیرا پرواضح است که اجسام، مرکب هستند. هر جسمى مرکب است از اصل جسمیت مشترک و امرى که آن را به نوعى از انواع، اختصاص مىدهد. جسمیت مشترک، به تنهایى، امرى مبهم است و مبهم، وجود خارجى ندارد; جسمیت مشترک، براى تحقق به امرى ...نیازدارد - خواه مساله ...جسم از ماده و صورت را بپذیریم (مانند مشائین) و خواه نپذیریم (مانند اشراقیین) و خواه صورت نوعیه را جوهر بدانیم مانند مشائین و خواه آن را عرض بدانیم، مانند اشراقیین; زیرا عرض نزد آنان مانند صورت است نزد مشائین که در نوع و یا لااقل شخص، داخل است. اگر داخل نباشد، جسم مطلق، چون مبهم است، قابل تحقق نیست.
پس شکى نیست که اجسام، مرکبند و چون مرکبند، ممکن مىباشند. صور و اعراض نیز چون به محل، نیاز دارند،ممکن هستند. پس اجسام به امور مخصص نیاز دارند و امور مخصص، خود نیز به محل نیازمندند. هیچ یک مرجح وجود دیگرى نیست و گرنه تقدم شئ بر خود لازم مىآید; زیرا شیئ در حالى که نیست، باید موجود و برخود مقدم باشد. پس جسم از جسم و علت جسمانى به وجود نمىآید; زیرا تاثیر جسمانى، با وضع، میسر است، و وضع بیان مؤثر و متاثر وقتى محقق مىشود که آن دو جسم موجود باشند. به علاوه، از آنجا که تسلسل در وجود اجسام نیز به خاطر براهین تناهى ابعاد، محالاست، نمىتواند راهگشا باشد. پس ناگزیریم که بگوییم: علت اجسام، امرى غیر جسم و جسمانى است و هوالمطلوب». (29)
ملاحظه و بررسى
این بیان از اثبات واجب الوجود، قاصر و عاجز است; زیرا فقط وجود یک موجود غیرجسمانى را اثبات مىکند. نتیجه این برهان، آن است که به یک موجود بسیط، مجرد، غیرجسم و جسمانى منتهى شویم، اما خداوند متعال - که واجب الوجود است - از کجا؟
بهخاطرچنیننقصى، اینگونه بیان و تقریبها، درمسالهاثبات خداوند متعال ازاستحکام لازم برخوردار نیستند. از این رو، خود مدافعان برهان امکان آنها را امرى غیرمتقن قلمداد کرده و یا به سردى از آن گذشته و التفات لازم مبذول نداشته و تنها به همین شیوه اول اکتفا نمودهاند.
تقریب نوین و ابتکارى صدرالمتالهین
صدرالمتالهین، بر مبناى اصالت وجود و تفسیر امکان به «امکان فقرى و وجودى»، تقریبى نوین و ابتکارى از برهان امکان ارائه داده است. این تقریب از جهت مبنایى، بر یکى از دقیقترین و پیشرفتهترین دستاوردهاى حکمت متعالیه (امکان فقرى) مبتنى است که از افتخارات و شاهکارهاى بزرگ صدرالمتالهین به حساب مىآید. این تقریب، در «شواهد الربوبیه» چنین آمده است:
«دراثبات وجود غنى واجب»; عنوان بحث ایشان جالب توجه است، سپس چنین استدلال مىکند: «موجود یا به وجهى به دیگرى متعلق و وابسته است و یا هرگز تعلق و وابستگى ندارد. وابستگى موجود یا به دلیل حدوث (است)، یا به دلیل امکان و یا به سبب ماهیتاش.» [تفصیل مطلب:] «شق اول: وقتى حدوث (کون ذلک الوجود بعد العدم) را تحلیل مىکنیم سه نکته به دست مىآید: عدم سابق، وجود، تحقق آن وجود پس از آن عدم. عدم، به خودى خود، نفى و هیچ است، چیزى نیست تا صلاحیت تعلق و وابستگى به شىء را داشته باشد. وجود پس از عدم نیز از لوازم ضرورى و ذاتى چنین امرى است و لوازم ذاتى شىء قابل جعل نیست. پس این فرض هم قابل تعلق و وابستگى به غیر نیست. تنها فرضى که مىماند این است که آنچه به دیگرى تعلق مىگیرد و وابسته است صرفا وجود شىء است.»
«شق دوم (وابستگى و تعلق به غیر به سبب امکان): امکان ماهوى امرى اعتبارى و سلبى است; زیرا امکان ماهوى به معناى سلب ضرورت وجود و عدم از ماهیت است. پس به دلیل امکان نیست که موجودى به دیگرى وابسته است، همان گونه که امکان معلول علتى مغایر و مباین با ماهیت نیست; زیرا امکان(ماهوى) از لوازم ماهیات امکانى است، همچنان که حدوث از لوازم وجودات حادث است.»
«شق سوم (وابستگى و تعلق شىء به دیگرى به سبب ماهیت): ماهیتسبب احتیاج به علت نیست; همچنین چیزى نیست که جاعلى آن را جعل کرده باشد. ماهیت متعلق و وابسته به غیر نیست. وجود ماهیتبالعرض است که، به تبع وجود، تحقق دارد.»
«تنها فرض متصور و خالى از اشکال این است: امرى که به واسطه آن، شىء به دیگرى تعلق دارد وجود شىء است; نه ماهیت، نه امکان، نه حدوث و نه چیز دیگرى از آن. در نتیجه، موجودى که به غیرمتعلق است، چون متصور نیست که غیر وجود مقوم وجود باشد، بنابراین، اگر قائم به نفس و غنى باشد فهوالمطلوب و اگر قائم به غیر باشد به آن غیرى که مقوم است نقل کلام مىکنیم و سرانجام، یا دور لازم مىآید یا تسلسل، مگر آنکه به وجود غنى قائم بالذاتى که به دیگرى وابسته و متعلق نیست منتهى شویم.» (30)
ملاحظه
در این تقریب، با این فرض که در مقدمات از امکان ماهوى استفاده شده، ولى بسیار روشن است که تکیهگاه اصلى برهان مساله فقر و غنا و وابستگى و استقلال است. استفاده از امکان ماهوى در استدلال، مانند استفاده از حدوث، به منظور ذکر تمام احتمالات قابل فرض، و سپس ابطال همه، جز یکى از آنها (روش سبر و تقسیم)، صورت گرفته است.
تقریر تقریبهاى پیشین براساس امکان فقرى
صرفنظر از این تقریب بدیع و ابتکارى، که بر مبناى اصالت وجود و امکان فقرى تقریر شده، مىتوان تقریبهاى پیشین را براساس امکان فقرى و مساله فقر و غنا تقریر کرد و حتى بهتراستبه جاى استفاده از «ممکن و واجب»، «فقیر و غنى» را به کار برد.
به عنوان نمونه، مىتوان آن تقریب را بطور مختصر چنین تقریر کرد: موجودیا غنى ومستقلاست و یافقیر و وابسته. اگر غنى است و مستقل فهوالمطلوب و اگر فقیراست - براى اینکه محذور دور و تسلسل لازم نیاید - باید به غنى و مستقل منتهى گردد. لذا خداوند در قرآن مىفرماید: «ایهاالناس انتمالفقراء الى الله والله هوالغنى الحمید.» (فاطر:15)
از مقدمات مهم برهان امکان، «استحاله دور و تسلسل» است. این مقدمه، به تفصیل در امور عامه، مبحث «علیت»، بررسى و اثبات شده است. در اینجا، فقط بدان اشاره مى شود:
استحاله دور: این امر از بدیهیات است و هر که آن را درست تصور کند محال بودن آن را تصدیق خواهد کرد; زیرا به خوبى روشن است که هرموجودى، ازآن جهت که علت پیدایش دیگرى است، محال است که در همان جهت معلول او باشد.
استحاله تسلسل: منظور از تسلسل، ترتب امور نامتناهى است. فلاسفه هر تسلسلى را محال نمىدانند، بلکه با شرایطى آن را محال مىدانند که آن شرایط بدین شرح است:
1- ترتیب حقیقى و طبیعى بین اجزا و حلقات سلسله وجود داشته باشد، نه قراردادى و اعتبارى.
2- همه حلقات در یک زمان موجود بالفعل باشد.
اشتراط این شرایط برآیند ادلهاى مىباشد که در مساله اقامه شده است. براهین متعددى، همچون «سلمى»، «مسامته»، «تطبیق»، «اسد و اخصر» و «علیت»، در مسفورات و کتب قوم، مانند شفا،تحصیل، اسفار، نهایة الحکمة و دهها کتاب دیگر، مشاهده مى شود.
مفاد دو برهان اخیر شرط دیگرى را هم بدان اضافه مىکند و آن اینکه ترتیب و ترتب على بوده و بین حلقات سلسله ترتب، رابطه «علیت» برقرار باشد، ازاینرو، آن جا که ترتیب است، ولى رابطه على و معلولى نیست، دو برهان مذکور نسبتبه آن ساکت است.
به دلیل رعایت اختصار، تنها برهان «اسد و اخصر» را، که فارابى ارائه کرده است ذکر مىکنیم:
برهان اسد واخصر:در سلسله علل و معلولات، اگر هر علتى خود معلول دیگرى باشد این سلسله همگى محتاج به علت دیگرى هستند. پس باید، در راس سلسله، علتى اثبات کرد که معلول دیگرى نباشد. بنابراین، سلسله عللداراى سرآغازى خواهدبود وگرنه آغاز سلسله متحقق نخواهد شد.این برهان، بجز در علل اعدادى، در تمام علل حقیقى جارى است.
نقد برهان امکان
علىرغم اتفاق نظرى که فیلسوفان و متکلمان اسلامى، درتحکیم و تایید برهان امکان دارند، و تقریبهاى نوینى که سبتبه آن ارائه دادهاند، غزالى و ابن رشد در مقام نقد این برهان برآمدهاند.
غزالى (متوفى 505 ه.ق.) نه تنها از منتقدان این برهان، بلکه منتقد اصل فلسفه اسلامى است. کتاب «تهافت الفلاسفه» ى وى در حقیقیت مجموعهاى از تناقضگویهاست که، به زعم وى، در کلام فیلسوفان اسلامى، مانند ابن سینا، فارابى وامثال او یافتشده است، در حالى که بسیارى از اشکالات وى، نقادى شده و امروزه این گونه اشکالها، در محافل فلسفى و کلام اسلامى، تقریبا متروک است ولى برخى از متفکران غربى آن اشکالها را در عصر حاضر مطرح مىکنند.
ابن رشد (متوفى 595 ه.ق.) با وجوداینکه به اشکالهاى غزالى پاسخ داده و کتابى به نام «تهافت التهافت» در رد «تهافت الفلاسفه» وى نوشته واشتباهات او را از فلسفه مشاء(فلسفه ابن سینا) تبیین مىکند، ولى خود اشکال دیگرى بر برهان امکان دارد. وقتى به بحث «ادله اثبات خدا» مىرسد به غزالى پاسخ مىگوید، ولى نقد نوینى ارائه داده که از شخصى چون او بعید به نظر مىرسد. دراینجا، کلام هر دو را در نقد برهان امکان نقل کرده و به بحث درباره آن مى پردازیم:
نقد غزالى
او در ابتدا مىگوید: «فلاسفه معتقدند که عالم قدیم است وبااین وجود، براى آن صانعى اثبات مىکنند. این دیدگاه، در وضع خود، متناقض است و به ابطال آن نیازى نیست.» سپس برهان امکان را ذکر، و آن را چنین نقد مىکند:
«1- نقد عام: فلاسفه به قدیم بودن اجسام عالم معتقدند و همان گونه که گفته شد، طبق این نظر، لازم است که آنها علتى نداشته باشند.»
«2- نقدخاص: نفىتسلسل درعلل و قول به استحاله علل لایتناهى از ناحیه شما سخن صحیحى نیست. شما با مبناى خود نمىتوانید تسلسل رامحال بدانید. پس چراچنین حکم مىکنید؟! آیا از راه ضرورت به این حکم (استحاله تسلسل) دستیافتهاید یا به واسطه حد وسط و استدلال؟ادعاى ضرورت کهنمىتوان کرد; چونراهى به سوىآننیست. اما راه نظر و استدلال هم بر شما بسته است، زیرا اجسام را قدیم مىدانید و هر شیوهاى را پیش بگیرید بر آن نقض وابطال وارد مىگردد.»
«چون حوادث را قدیم و بىنهایت مىدانید بعید نیستبعضى از آنها علتبراىبعض دیگر باشند و سرانجام، از یک سو، سلسله حوادث به معلولى منتهى شود که معلولى براى آن نباشد و از سوى دیگر، به علتى نرسد که بدون علتباشد، همچنان براى زمان گذشته، پایانى وجود دارد و آن «آن» است، در حالى که زمان ابتدا و آغازى ندارد.»
«اگر گمان مىکنید که حوادث گذشته با هم، در زمان حال و در بعضى از احوال، موجود نیست و معدوم به "تناهى" و " عدمتناهى" موصوف نمىگردد قول به نفوس بشرى بر شما نقض مىگردد; زیرا به نظر شما، نفوس از بدنها مفارقت مىکنند ولى نابود نمىشوند واین نفوس، از نظر شماره، بىنهایت اند. در همه حال، در عالم وجود، نفوس به شماره و عدد، نهایتى ندارند; چون دائما انسانهاى بسیارى به دنیا مىآیند و اگر هم مىمیرند نفوس آنها، به نظر شما، باقى مىماند وگرچه نفوس بالنوع واحدند ولى، بالعدد بىنهایتاند»
گویا در اینجا او متوجه شده است که فیلسوفان و متکلمان اسلامى تسلسل را در چارچوب خاصى محال مىدانند و براى استحاله آن شرایطى قایلاند که یکى از آن شرایط وجود ترتیب و ترتب در حلقات سلسله است. لذا، آن را ذکر و به زعم خود، نقض مىکند. ایشان در ادامه مىگوید: «اگر گفته شود: "چون نفوس با یکدیگر ارتباط و نسبتبه هم ترتیبى ندارند، لذا، وجود نفوس بىنهایت، محال نیست. پس تسلسل موجودات وقتى محال است که وضعا ترتیبى داشته باشند، مانند اجسام که بعضى از آنها بر دیگرى ترتب دارد، یا آنها که به طور طبیعى مرتب هستند; مانند علل و معلولات، اما نفوس چنین نیست" درجواب مىگوییم: رد و ابطال این حکم از عکس آن اولى نیست. چرا یکى از دو قسم را محال دانستید و دیگرى را نه؟! دلیل این تفریق چیست؟ چگونه نفوس ترتیب ندارند، در حالى که وجود بعض، قبل از وجود بعض دیگر است؟ حتى شبها و روزهاى گذشته، با وجود آنکه بىنهایتاند، ولى ترتیب دارند. بعضى از حوادث پس از دیگرى است. نهایت چیزىکه شمادر علت ومعلول مىگوییداین است که علتبالطبع بر معلول مقدم و بالذات فوق آن است. ولى این چه امتیازى است؟! وقتى این حقیقت در باب«قبل حقیقى زمانى» محال نباشد، در باب «قبلذاتى طبعى» هم چنیناست. چطور وجوداجسامى راکهازنظرمکان، الى غیرالنهایه، فوق بعضى دیگر است جایز نمىدانید، ولى موجوداتى را که بعضى از آنها الى غیرالنهایه، از نظر زمان، بر بعضى دیگر مقدماند جایز مىدانید؟ آیااین، جز تحکم روشن، چیز دیگرى مىتواند باشد؟!» (31)
تا اینجا، بیشترین هم وى براین صرف شد که اثبات کند، طبق دیدگاه فلاسفه، تسلسل محال نیست گرچه; فلاسفه مدعى آن هستند ولى از اثبات آن عاجزند.
پس ازبیان این مطلب، اشکالى را طرح و سپس در صدد پاسخ به آن بر مىآید. او در ادامه مىگوید: «اگر بگویند: «و ازاین قول برمىآید که واجبالوجود به ممکنالوجود قوام مىیابد، در حالى که این امر محال است در جواب مىگوییم:اگر مراد شما از واجب و ممکن همان باشد که ما منظور داشتهایم عین مطلوب است و چنین فرضى محال نیست و این مانند آن است که کسى بگوید: تقوم قدیم بر حادث محال است، در حالى که زمان را قدیم و هر یک از آحاد آن را حادث مىدانند و مىگویند: مجموع حادث نیست و آغاز زمانى ندارد. پس آنچه آغازى ندارد به ذواتى اولیه تقویم یافته که آغاز زمانى داشتهاند. این ذوات اولیه برآحاد قابل صدق است، ولى بر مجموع صادق نیست، چون آنچه بر آحاد صادق استبر مجموع صادق نیست. از اینرو، گفته مىشود که هر واحدى علتى دارد، ولى نمىتوان گفت که مجموع آنها علت دارد.»
سپس مجددابه اشکال تسلسل پرداخته، و پاسخى دفاعى به عنوان «قیل» براى اثبات بىنهایت نبودن نفوس مطرح مىکند، ولى آن را هم مردودمىداند و مىگوید: «وقتى که براثبات دورهایى غیرمتناهى اصرار مىورزند وبرقدیمبودنعالمپاىمىفشرند،ایناشکالبرآنهاوارداست.» (32)
ملاحظه و بررسى
علىرغم دیدگاه عدهاى از فلاسفه غربى، که در «مابعدالطبیعه» به مسائل قطعى و متفق علیها قایل نیستند، باید گفت که در فلسفه و کلام اسلامى، مباحثى وجوددارد که درطول سالیان متمادى،روشن، و قطعى شده وجایىبراى طرح مجددآنهانیست. مساله «حال»،«اعمیتثبوت» و «شیئیت وجود»، که در گذشته هاى دور، بسیار جنجالى بوده، امروزه، حتى مطالعه سریع آن، براى فیلسوفان و متکلمان ما زجرآور است.
طرح سخنان غزالى با طول و تفصیل به این دلیل است که نظیر اشکالهاى وى در میان فیلسوفان و متکلمان معاصر غربى، مطرح است. لذا، طرح آن در اینجا براى بحثى تطبیقى و مقایسهاى ضرورى به نظر مىرسد. تمام نقد غزالى مبتنى بر این اساس است که مىپندارد:
1- قولبه«قدیمبودناجسام وعالم جسمانى»بانفىصانع ملازماست.
2- قول به «قدیم بودن اجسام و عالم جسمانى» مستلزم عجز از اقامه دلیل بر استحاله تسلسل است و چون بنا به نقل ایشان، فلاسفه اسلامى قایل به این قولاند، نمىتوانند تسلسل را محال بدانند.
3- حد وسط، در برهان امکان، مفهوم وجوب و امکان است و این دو کلماتى مبهم هستند و اگر آن دو را تفسیر کنید و بگویید: ممکن عبارت است از: «ما لوجوده علة» و واجب عبارت است از «مالا علة لوجوده» باز هم به مطلوب خود دست نمىیابید، زیرا هر یک از آحاد به این معنى ممکن است، ولى کل و مجموع به این معنى ممکن نیست.
نقدى بر نقد: پنداراول،استحکام تفکر فلسفى قایل آن را زیر سؤال مىبرد; چون ملازمهاى بین آن دو مساله نیست و هیچ منافاتى ندارد که ما قایل به قدیم زمانى بودن فیض و جهان باشیم وبا این همه وجود واجب راپذیرفتهباشیم وبتوانیم براىآناستدلال کنیم. ما نمىخواهیم در ایننزاع بىثمر که «عالم قدیم استیا حادث» وارد شویم، ولى اگر کسى به قدیم بودن آن معتقد شود کدام محذور عقلى لازم مىآید؟ ملاک نیاز ممکن به علت، حادث و قدیم بودن نیست، بلکه ملاک نیاز به علت فقر وجودى و وابستگى و تعلق ممکن است. اگر موجودى قدیم هم باشد، وقتى که در ذاتش نیاز و تعلق به غیر هست، بالذات واجب نخواهد بود. این چیزى نیست که احتیاج به برهان داشته باشد، بلکه اگر اطراف مساله به خوبى تصور شود، تصدیق به همراه خواهد داشت. معهذا، برهان هم اقامه شده است.
پندار دوم ایشان نیز مردود است; چون امتناع تسلسل مبتنى بر قول به حدوث نیست و قدیم بودن یک ممکن مانع از نیاز آن به علت نمىباشد. به فرض آنکه سلسلهاى بىنهایت از حوادث ممکن داشته باشیم، ولى نیاز آنها به علت - به صرف قدیم بودن - رفع نمىشود; چرا که همه آنها فقیر، نیازمند و ممکنبالذات هستند. از آنجاکه از مجموعه بىنهایت صفر، هیچگاه عدد پدید نمىآید، همچنین از بىنهایت موجودات و حوادث وابسته موجود مستقل و غنى تحقق نخواهد یافت، به ناچار، باید این سلسله براى تحقق، به موجودى منتهى شود که بالذات غنى و مستقل باشد. پس قول به قدم و حدوث دخالتى در این مساله ندارد، بلکه نیاز قدیم ممکن و فقیر، از این جهت که فیض بیشترى باید کسب کند، روشنتر است.
ایشان ادعاى مذکور را چنین تشیید مىکند: «شما که عالم را قدیم مىدانید، بعید نیست که بعضى از حوادث براى دیگرى علتباشند و سرانجام، سلسله حوادث به معلولى منتهى شود که معلولى براى آن نباشد، ولى ازطرف دیگر، به علتى نرسد که او را علتى نباشد» و بعد از بیان این مطلب، به زمان گذشته تمثیل مىزند.
دراین سخن، علاوه بر خلط مذکور، خلط دیگرى هم مشاهده مىشود و آن این کهایشان،حکمعلل حقیقى رابه علل معده سرایت داده است. ولى بحث در علل حقیقى است. آیا این کلام - بر فرض صحت آن - ممکنات را از علت فاعلى غنى و واجب بالذات، مستغنى مىسازد؟! به علاوه استبعاد، غیر از اقامه دلیل است; شما غیرازیک استبعاد و یک تمثیل چه برهانى دارید؟ و گذشته از آن، تمثیل شما با ممثل (علل) تطابق ندارد; چرا که آحاد زمان، متصرم است و مجموع آن بالفعل و در یک مرحله، متحقق نخواهد شد از این رو، اجزا و آحاد آن بالقوه است، اما در ممثل، اجزا و آحاد سلسله بالفعل وجود دارد. آیا فارقى بیش از این مورد نیاز شماست؟!
همانگونه که بیان شد،او در لابلاى نقد مذکور، گویا متوجه شده که فلاسفه، مطلقتسلسل رامحال نمىدانند،بلکه دراستحاله آن «ترتیب» را شرط مىدانند ازاینرو،اشکال مىکند که نفوس بىنهایت است،درحالى که بین آنها ترتیبى برقرار است; یکى قبل است و دیگرى بعد، همچنان که اجزاى زمان نیز چنین است. چه فرقى بین تقدم و قبلیت در علیت و غیر آن، مانند زمان، وجود دارد؟به چه دلیل در امور بالقوه همچون زمان و حوادث زمانى تسلسل محال نیست؟ بدینسان، اشکال اساسى او در اعتبار شرط ترتب است، اگر تسلسل در امور داراى ترتب محال است، در نفوس و اجزاى زمان هم ترتب وجود دارد.
صرفنظر از تناهى یا عدمتناهى نفوس، ایشان توجه نکردهاند که دلیل چنین شرطهایى برآیند ادله امتناع تسلسل است. علاوه بر شرط مذکور، دو شرط اساسى دیگر - که در ضمن بحث مطرح شد - در استحاله تسلسل وجود دارد و فلاسفه، تسلسلى را ممتنع مىدانند که داراى سه شرط باشد: «ترتیب حقیقى، فعلیت و اجتماع در وجود» و چون اجزاى زمان مانند شبها و روزها و نیز نفوس فاقد شرط «وجود بالفعل» هستند،گرچه بین اجزاء آن نوعى ترتیب متصور استاز اینرو، بىنهایتبودن آن مانعى ندارد. بنابراین، تفاوت قبلیت ذاتى با زمانى آشکار است; در زمان، اجزا و حلقات سلسله بالقوه است ولى در قبلیت ذاتى بالفعل مىباشد.
پندار سوم وى، که پایه و اساس نقد اوست وبرخى از معاصران غربى نیز آن را مطرح کردهاند، با مراجعه به «الهیات بالمعنىالاعم» روشن مىگردد. توضیح آنکه، امکان ذاتى در اصطلاح فلاسفه اسلامى دو معنى دارد:
1- امکان ماهوى که عبارت است از«ما لایجب وجوده و لاعدمه»; یعنى ماهیتیک شىء فى حد ذاته، نسبتبه وجود و عدم، ضرورتى ندارد، بلکه براى تحقق، محتاج به غیر است که به آن ضرورت و ترجح ببخشد و آن را از حالت «استواء» خارج سازد. این حقیقت«امکان» نامیده مىشود.
2- امکان فقرى و وجودى: این اصطلاح که از ابتکارات صدرالمتاهلین مىباشد عبارت است از اینکه هستى یک شىء بالذات فقیر و نیازمند مىباشد. امکان، به این معنى، در مقابل وجوب به معناى غناى وجودى است.
با ملاحظه دو معناى فوق، روشن مىشود که ابهامى در معناى «امکان» نیست، ولى با توجه به این وضوح، نمىدانیم که چرا غزالى مدعى شده که مفهوم آن مبهم است.
اماتفسیر امکان به «ما له علة» - که غزالى ذکر کرده - تفسیر به لازم است و معناى مطابقى امکان این نیست، بلکه مفهوم «ما له علة»، حد وسط دیگرى است که به «برهان علت و معلول» شهرت یافته است.
به هرحال، «امکان»، چه به معناى ماهوى باشد، و چه به معناى فقر ذاتى و چه به معناى «ما له علة»، در هر صورت سلسله ممکنات باید به واجب بالذات منتهى شوند. حکم مجموع ممکنات در این سلسله با حکم یک ممکن تفاوتى ندارد. چگونه ممکناست ازمجموع ممکنات، علت فاعلى غنى و مستقل بالذات تحقق یابد؟! هیچگاه از مجموع صفرهاى بىشمار عدد پدید نمىآید. اگر تمامى ممکنات نیازمند، فقیر، وابسته و محتاجاند و اگر بحث در علت فاعلى است، این ممکنات چگونه تحقق مىیابند؟ اگر ممکنات ذاتا نسبتبه وجود و عدم علىالسویة هستند و گرایش به هیچ سو ندارند پس چگونه از حال «استواء» خارج و موجود مىشوند؟ آیا جز انتهاء به واجب و غنى بالذات، راهى دیگر وجود دارد؟
نتیجه آنکه، برهان امکان مستحکمتر و متقنتر از آن است که با این گونه شبهات بتوان بر آن خرده گرفت، بلکه خرده و نقص متوجه کسانى است که اندیشه فلسفى آنها خامبوده و حقایق ژرف را ادراک نکردهاند.
نقد ابن رشد
ابن رشد، با وجودآنکه - فى الجمله - نقادیهاى غزالى را پاسخ داده، ولى خود برهان امکان را چنین نقد مىکند:
«...این برهان، که اولین بار توسط ابن سینا به فلسفه راه یافت، شیوهاى است که وى از متکلمان اخذ کرده; زیرا متکلمان مىگویند: موجود به ممکن و ضرورى تقسیم مىشود و ممکن، ضرورتا نیازمند فاعل است. عالم چون ممکن مىباشد ضرورى است که فاعل آن واجبالوجود باشد. این اعتقاد معتزله در قبال اشاعره است که خطایى در آن نیست، جز آنکه قایل شدهاند که عالم بطورکلى ممکن است و هر ممکن ضرورتا محتاج به فاعل - که البته این مقدمات مشهور نیست. ابن سینا در پى تعمیم این قضیه است تا ممکن را به معناى «ماله علة» تفسیر کند - همانگونه که غزالى چنین کرده است»
«تسامح در تقسیم موجود به این شیوه روا نیست، چون علاوه بر معروف نبودن این تقسیم، اشکالى دیگرى وجود دارد و آن این که «ماله علة»، کهبه ممکن و ضرورى تقسیم مىشود، «ممکن» در آن به چه معنا است؟ اگر از «ممکن» معناى حقیقى اراده شود به «ممکن ضرورى» منتهى مى گردد، نهبه «ضرورى بدون علت» و اگر از ممکن، تفسیر«ماله علة» فهمیده شود تنها چیزى که لازم مىآید این است که: «ما له علة فله علة»; یعنى آنچه علتى دارد علتى براى او خواهد بود و این تا بىنهایت ادامه دارد، بدون اینکه به واجب و موجودى منتهى شود که علتى نداشته باشد، مگر آنکه از ممکنى که در قبال «ما لا علة له» قرار داده شده، ممکن حقیقى فهمیده شود که در اینگونه ممکنات وجود علل بىنهایت محال است. اگر مراد وى از ممکن اشیاى ضرورى، که علتى براى آنها نیست، باشد استحاله تسلسل در آن تبیین نشده است.»
وى در پایان، نقد خود را چنین خلاصه مىکند:
«روش ابنسینا صحیح نیست; چون واژه "ممکن" - که در آن استدلال استفاده شده - مشترک لفظى است. علاوه بر آن، تقسیم "موجود" به ممکن و غیرممکن، تقسیم حاصرى براى موجود نیست. از اینرو، نادرست است.» (33)
ملاحظه و بررسى
صرفنظر از نکاتى که مربوط به ماخذ و اولین تدوینکننده برهان است، به نظر مىرسد که ابن رشد تصور صحیحى از امکان ذاتى و ضرورت ذاتى و غیرى ندارد; زیرا اشکال مىکند که اگر از ممکنمعناى حقیقى اراده شود به ممکن ضرورى منتهى مىشویم، نه به ضرورى بدون علت، ولى اگر شىء، به حسب ذات، ممکن است (امکان را به معناى ماهوى تفسیر کنید یا به مبناى وجودى و فقر ذاتى) به دلیل براهین امتناع تسلسل، چرا به واجب بالذات منتهى نگردد؟ توضیح آنکه ممکن به حسب ذات، ممکن است و ذاتا هیچگاه واجب بالذات نخواهد شد وگرنه خلف لازم مىآید. چون ممکن به حسب ذات - بر حسب امکان ماهوى - نسبتبه وجود و عدم مساوى است. واجب است که وجود براى آن ضرورت دارد. در عین حال، ممکن بالذات براى تحقق و هستى باید ضرورى گردد وگرنه موجود نخواهد شد: "الشى مالم یجب لم یوجد" و این همان ضرورت یا وجوب بالغیر است. حال، این ضرورت و وجوب بالغیر در تحلیل فلسفى باید به وجوب و ضرورت بالذات منتهى شود; یعنى به موجودى منتهى گردد که آن واجب بالذات است و نه ممکن بالذات وگرنه ممکن بالذات موجود نخواهد شد. ادله بطلان تسلسل، که در جاى خود توضیح داده خواهد شد، این مطلب را ثابت مىکند. بدین بیان، ممکن بالذات با اتکا به واجب بالذات براى تحقق خود، واجب و ضرورى بالغیر مىگردد و آنگاه موجود مىشود. پس ممکن بالذات، با ضرورت و وجوب، ایجاب (ممکن ضرورى) و سپس ایجاد مىگردد. در حالىکه، این ایجاب به ضرورى و واجب بالذات منتهى مىگردد.
علاوه براین، مفهوم امکان ذاتى، واضح و روشن و داراى دو اصطلاح (1- امکان ماهوى 2- فقر ذاتى و وجودى) است. پس چرا معناى دیگرى (ماله علة) از آن به حکما نسبت مىدهید؟
اما ادعاى ایشان، که تقسیم «موجود» به «ممکن و واجب» حاصر نیست، بسیار عجیب به نظر مىرسد; این ادعا مخصوص ایشان است و کسى دیگر را سراغ نداریم که بدان ملتزم باشد. به علاوه، برهان بر حصر آن دلالت دارد و چون این تقسیم دایرمدار بین نفى و اثبات استحاصر مىباشد. (34)
اما این سخن که مىگویند: «ممکن مشترک لفظى است» مورد نظر است; زیرا مکررا در ضمن این مقاله، مطرح شد که مراد از امکان، در این مواضع، امکان ذاتى است که دو معنى دارد و هر دو در برهان داراى کاربرد است.
پى نوشتها:
1- المباحث المشرقیه، ج 2، مکتبة الاسدى، طهران،1966، ص 448.
2-3- نقد المحصل، خواجه نصیر طوسى،1359، ص 252-244.
5-4- عبدالرحمن بدوى، موسوعة الفلسفة، ج 2، الطبع الاولى، 1984،المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، بیروت، ص 102.
6- محمد معین، فرهنگ فارسى.
7- عبدالرحمن بدوى، پیشین
8- عبدالرزاق لاهیجى، شوارق الالهام، ص499-495.
9- الاسفارالاربعة، ج6، (قم: چاپ مصطفوى، 1368 ه)، ص26.
11-10- نهایةالحکمة، مرحله12، فصلدوم،(قم: دارالتبلیغ)، ص239-238.
12- شیخاشراق، المطارحات، ص387; اسفار، ج6، ص30; شرحالمواقف، جزء هشتم، ص5.
13- صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، ص36-30.
14- شوارقالالهام، چاپ سنگى، ص499.
15- اسفار، ج6، ص37.
16- استاد آیةالله مصباح، تعلیقة على نهایةالحکمة، ص 415.
17- شوارقالالهام، چاپ سنگى، ص499.
18- استادآیةالله جوادىآملى، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم، ج ششم،(انتشارات الزهراء، چ اول، 1368 ش)، ص263.
19- الاسفارالاربعه، ج6، ص37.
20- شوارقالالهام، ص499.
21- الاسفارالاربعه، ج6، ص37-36.
22- شرحالمواقف،(مصر: مطبعةالسعاده، الطبعة الاولى، 1325 ه).
24-23- شرحالمواقف، ج 8، ص 11-9.
25- استاد آیةالله مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، درس 62، (سازمان تبلیغات اسلامى، چ اول، 1365)، ص 341-339،
26- خواجهنصیرالدین طوسى، نقد المحصل، ص 244.
27- المباحثالمشرقیه، ج 2، ص 450.
29-28- الاسفارالاربعه، ج6، ص 42-41.
30- صدرالمتالهین، شواهدالربوبیة، مرکزنشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1360ش، الشاهد الثالث، ص 35و36.
31- ابو حامد محمدالغزالى، تهافت الفلاسفة،المطبعةالخیریة بمصر، الطبعة الاولى، سنة1319، ص33 به بعد با تصرف
32- القاضى ابى الولید محمد بن رشد، تهافت التهافت، تحقیق دکتور سلیمان دنیا، چاپدارالمعارف، مصر، ص 444-452 با تصرف
33- اینگونه امور در مباحث عامه به خوبى تبیین شده است.