نگرشى کلى به فلسفه اخلاق; مسائل، دیدگاهها و رشتهها
آرشیو
چکیده
متن
فلسفه اخلاق رشتهاى علمى، فلسفى و نوپاست که در آثار گوناگون اهلفن، تعاریف متفاوتى براى آن عرضه گردیده است. در بین آثارى که نامفلسفه اخلاق، (Ethics) بر آن نهاده شده است مىتوان سه نوع مسالهمتفاوت را یافت:
الف- گاهى این آثار بیانگر دیدگاهى خاص در زمینه مسائل اخلاقىاست; مثلا، مسائل اخلاقى را از دیدگاه اسلام و یا مسیحیتبررسىمىکند. در این حال، گزارههایى چون «عدالتخواهى خوب است»،«دروغگویى بد است»، «کمک به مستمندان وظیفه ماست» و «سقط جنین ناصواب است» بیانگر این توصیف است. در عین حال، ممکن است ازسوى بعضى از دیدگاههاى فرهنگ غرب، نظرى متناقض با این گزارههاابراز گردد. هرگزاره اخلاقى را،که درصددتوصیف اخلاقى یک فعل انسانى،از نظر یک شخص خاص، یک قوم خاص و یا بطور کلى، از یک دیدگاهخاص است، اخلاق توصیفى، (Descriptive Ethics) مىنامند. براى اثباتگزارههاى این قسم از روشى نقلى استفاده مىشود.
ب- اخلاق دستورى یا اخلاق هنجارى، (Normative Ethics) نیز ازمباحثى است که در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار مىگیرد. در این بخش،به نفس مسائل اخلاقى، قطع نظر از آراء و انظار یک قوم یا یک مذهب یایک راى خاص، توجه مىشود. اخلاق دستورى در اثبات گزارههاى خودروشى استدلالى و عقلى - در مقابل نقلى - دارد.
ج- فرااخلاق، (Meta_ethics) نیز سومین نوع است که گاهى به آن اخلاقنظرى، (Theoretical Ethics) ،اخلاق فلسفى، (Philosophical Ethics) یا منطقاخلاق، (The Logic Of Ethics) و گاهى نیز فلسفه اخلاق (به معناى خاص)اطلاق مىشود. در این بخش، از معنى و مفاد گزارههاى اخلاقى و اجزاىآن بحث مىشود; مثلا،خوب،بد، صواب،خطا، وظیفه، باید و نباید. گاهىنیز عدل و ظلم را از واژههاىاخلاقى محسوب مىدارند. بررسىمفادحقیقىاین الفاظ برعهده فرا اخلاق است.
اما باید توجه داشت که همه نویسندگان از این تقسیم پیروى نکردهاندو حتى گاهى نیز آن را غلط مىدانند. گاهى هم اصطلاحات دیگرى به آنمىافزایند;مثلا، عدهاى برآنندکه فلسفه اخلاق تنها باید بر قسم سوم، بر اخلاق توصیفى و اخلاقهنجارى نادرست است. (1) گاهى نیز، با استثنا کردن اخلاق توصیفى،فلسفهاخلاق را شاملدوقسم دیگر مىدانند.بحثحاضراز این نمونه است. آنچه مهم است اینکه لفظ Ethics (فلسفه اخلاق)، در کاربردهاىگوناگون، معانى متفاوتى را افاده مىکند ولى همواره، دستکم، شاملمباحث فرا اخلاق مىباشد. مقاله ذیل نوشته مارکوس جى. سینگر، ازفیلسوفان اخلاق معاصر، است که در دیسکت نورى (The Software Toolworks Multimedia نشر یافته است.او در سال 1961 کتابى به نام تعمیم در اخلاق، ( Generalization in Ethics) به چاپ رسانید که در سال 1971 نیزتجدید چاپ شد. این مقاله، به دلیلاختصار و بیان کلى مفاهیم و نگرشهاى گوناگون در فلسفه اخلاق، راهنماىخوبى براى دانشجویان و طلابى محسوب مىگردد که تنها به مقدار دوواحد درسى (حدود 30 ساعت) از این رشته را در مطالعات و دروس خوددارند. نوپایى فلسفه اخلاق بحث در مجموعهاى از مقالات را، که سیمایىکلى از این رشته ترسیم مىنماید، در کنار مقالاتى که با نظرى مدققانه بهیک دیدگاه خاص پرداخته است، ضرورى مىگرداند. آنچه در پى مىآیدنمونهاى از مقالات نوع اول است که همراه توضیحاتى از مترجم [دروندوقلاب] در اختیار ارباب معرفت قرار مىگیرد:
فلسفه اخلاق
و منش، (character) تحقیق نظاموار اصول و روشهاى تمییز صواب از خطا وخوب از بد مىباشد. فلسفه اخلاق ارتباط متقابل و متعددى با دیگرشاخههاى فلسفه، همچون متافیزیک (تحقیق در باب هستى) وشناختشناسى (تحقیق در باب معرفت) دارد. این [ارتباط] را مىتواندر مسائلى از این قبیل مشاهده نمود: آیا تفاوتى حقیقى بین صواب وخطا وجود دارد و اگر وجود دارد آیا قابل شناخت است؟
تجاربى که ما را به تحقیقات اخلاقى سوق داده است عبارتند از :عدم قطعیتیا نزاعهایى نظرى در باره آنچه باید عمل نمود; عواقب گاهوبیگاه دردناک فعلى که قبلا بنظر مىرسید کاملا پذیرفتنى باشد و توجهبه اختلافاتى که در هنجارها (3) و اعمال مختلف جوامع وجود دارد.این تجارب نه تنها موجب بروز مسائلى در باب اخلاق عملى گردید(که چه باید انجام دهم؟ آیا این ترتیب منصفانه است؟)، بلکه علاوه برآن، مسائلى در باب اخلاق نظرى را نیز پدید آورد (که آیا هیچیک از اینمعیارها حقیقتا صواب استیا همه آنها تنها دلخواهانه، ( arbitrary) است؟)اینتجارب - همراهبااین واقعیت که گزارههاى اخلاقى با مشاهدهاثباتپذیر نمىباشند - ریشههاى اصلى شکاکیت اخلاقى نیز مىباشند،زیرا بنظر نمىرسد که در تجربه، چیزى متناسب با درستى یک فعلوجود داشته باشد [تا بتوان آن را با تجربه به اثبات رسانید.] از اینرو،اینمسائل نیز، در بین مسائل دیگر، بروز کرده است: این به چه معناست کهبگوییم چیزى صواب، (right) یا خوب است؟ چه چیزافعال صواب راصواب مىگرداند؟ چگونه اختلاف نظرها، در باب مسائل اخلاقى، رفعمىگردد؟ این وظیفه فلسفهاخلاق است کهبه چنین سؤالاتىپاسخ گوید.
اخلاق عقلانى(فلسفى)، (philosiphical ethics) غالبا «اخلاقهنجارى»، (normative ethics) نامیده مىشود و از اخلاق توصیفى، (descriptive ethics) متمایز مىگردد. «اخلاق توصیفى» بخشى از علومتجربى است که مشابه جامعه شناسى مىباشد و بر آن است تاباورهاىاخلاقى رادریک فرهنگ مفروض کشف وتوصیف کند. اخلاق هنجارىبیشتر بر آن است تا بگوید که این [رشته] در جستجوى هنجارهاست،اما نه به معناى آنچه که معمولى، (average) و به این معنىبهنجاراست،بلکهبهمعناى معیارهاى معتبرى براى آنچهکه باید باشد.
فرااخلاق، (meta ethics)
یک تمایز مهم که در مباحثات معاصر درون فلسفه اخلاق صورتگرفته است تمایز بین اخلاق هنجارى و فرااخلاق مىباشد. فرااخلاق، Metaethics) کهلفظا به معناى «درباره اخلاق» (4) است) تحقیق تحلیلىخود، ( the discipline of ethics) است. این واژه تنها در قرن بیستم کاربردپیدا کرده است و از اینرو، نمىتوان آن را در آثار فیلسوفان اخلاق سنتىیافت، هرچند در آثار آنها قطعا تحقیقاتى، از آن نوع که این رشته از آنهاتدوین یافته است، به چشم مىخورد.
فرااخلاق مىکوشد تا معانى واژههاى هنجارى، چون صواب،خوب، باید، عدل، تکلیف، (obligation) و ارتباط متقابل آنها را مشخصنماید و نیز اینکه آیا هیچیک از آنها اصلى، (basic) هستند یا خیر؟[مفاهیم اصلى آنهاست که در تعریف مفاهیم دیگر اخذ مىشوند; مانندلفظ خوب، (good) که از نظر جورج ادوارد مور مثلا در تعریف صواب، (right) به کار مىرود ولى به هیچ روى، قابل ارجاع نیست.]
فرااخلاق همچنین مىکوشد تا ماهیت گزارههاى اخلاقى را تحلیلکند و مشخص نماید که آیا مىتوان آنها را توجیه نمود و اینکه آیامىتوان آنها را صادق یا کاذب دانست. مساله نسبتا برجستهاى که درمباحثاتاخیر مطرح گردیده این است کهآیا مىتوان «باید» رااز «هست»استنتاج نمود ودقیقاچه ارتباطى بین حقایق وارزشها وجود دارد.
اینها هم مسائل فرااخلاقاند و هم مسائل اخلاق سنتى، .(ethicstraditi onal) اهمیت تمایز بین فرااخلاق و اخلاق هنجارى خود بحثانگیزاست.بعضىازنویسندگان اینتمایز را ضرورى مىدانند وبعضى دیگر نه.سؤال درایناست که آیامىتوان مفاهیم وگزارههاى اخلاقى رابدونپیشفرضگیرى همزمان باورهاى اخلاقى تحلیل نمود؟اگر چنین باشدآنگاه فرااخلاق مىتواند از حیث اخلاقى خنثى باشند وگرنه نمىتواند.
مکاتب در فلسفه اخلاق
در بین رویکردهاى اصلى در فرااخلاق، نظراتى وجود دارد کهطبیعتگروى، (naturalism) ،شناختگروى، (cognitivism) ،شهودگروى،، (intuitionism) و ذهنباورى، (subjectivism) نام دارند. و جان دیوئى، (John Dewey) بهدو شکل گوناگون ارائه گردیده، بر این عقیده است که واژهاى اخلاقىموضوعات پیچیده واقعى هستند و گزارههاى اخلاقى را مىتوان باتحقیقات علمى یا مبتنى بر واقعیات به اثبات رسانید. نظریههاى غیرطبیعتگرایانه; مانند نظریه جى. اى. مور، (G.E.Moore) این امر را انکارمىکنند. نظریه شناختگروى بر این عقیده است که گزارههاى اخلاقىمىتوانند صادق یا کاذب باشند و مىتوانند نظرا موضوع معرفتیاشناخت قرارگیرند. نظریههاى غیرشناخت گرایانه، (noncognitivist) اینامر را انکار مىکنند. بین این دو مقوله، تصادقى جزئى وجود دارد. یکنظریه شناختگرا مىتواند طبیعتگرا یا غیر طبیعتگرا باشد.
شهودگرایان، از قبیل اچ. اى. پریکارد، (H.A.Prichard) و دبلیو. دى.راس، (W.D.Ross) ادعا دارندکه معرفتىکه ما درباب صواب و خطا داریمحضورى، (immediate) و بدیهى، (self-evident) است. لذا واکنش در برابرشهودگروى به ذهنباورى، عاطفه-گروى، (emotivism) و دستورگروى، ( انجامید.ذهنباورانبراین عقیدهاندکهگزارههاىاخلاقىتنهاحقایقى ذهنى رادرباره رهیافتها (5) بیان مىدارند و هیچنظرى رادربارهاعیان، (the object) بیان نمىدارند. از اینرو، اگر کسى بگوید که چیزىخطاست تنها گفته است که او یا جامعه او از آن خشنود نمىگردد.
نظریه عاطفهگروى (اى. جى. آیر، (A.J.Ayer) و سى. ال. استیونسن، ((C.L.Stevenson) ادعا دارد که گزارههاى اخلاقى هیچ چیزى را که قابلصدق و کذب باشد، حتى بنحو ذهنى، بیان نمىدارد، بلکه تنها ابرازعاطفههاست.بر طبق این نظریه، واژههاى اخلاقى نیز، مانند قسم وتعجب، (oaths) ،تنها معانى عاطفى دارند. دستورگروى (رودلفکارناپ) ادعا دارد که گزارههاى اخلاقى ظاهرى فریبنده دارند و درواقع، دستورىاند (بنحوى که «تو باید این کار را انجام دهى» صرفابدین معناست که «این کار را انجام بده.») (6) لذا غیر قابل صدق وکذب مىباشند. دستورگروى وعاطفهگروى دوصورت ازغیرشناختگروى مىباشند. ولى ذهنباورى اینگونه نیست، هرچندبدرستى نمىتوان آن را تحتشناختگروى نیز طبقه بندى نمود.
هر ملاحظه فلسفى در باب اخلاق ابتدا باید با شکاکیت اخلاقى بهتوافق برسد و این نظریههاى فرااخلاقى پاسخهاى گوناگونى بهشکاکیت اخلاقى هستند. هر نظریهاى که عقیده دارد اصول اخلاقى رانمىتوان اثبات نمود، هیچ حقیقت اخلاقى وجود ندارد، اخلاق هیچاساس عقلانى ندارد یا عقیده دارد که تفاوت بین صواب و خطا صرفاامرى مربوط به امیال، (taste) یا آداب و رسوم، (convention) مىباشد،شکلى از یک شکاکیت اخلاقى است. بنابر این، ذهنباورى،دستورگروى و عاطفهگروى انواعى از شکاکیت مىباشند. در مقابل، نظریههاىشناختگروى معمولا با آن در تضاد است.
یک نوع شایع و متداول از شکاکیت نسبیتگروى اخلاقى، (relativismmoral) است; نظرى مبتنى بر اینکه هیچ اصل اخلاقى صحیحىبراى همه زمانها و همه مردم وجود ندارد و هر گروهى نسبتبه حوایجو ارزشهایش اخلاق خود را داراست و تمامى آراء اخلاقى ضرورتامنسوب، (relative) به فرهنگ خاصى هستند. بر طبق این نظر،آدمخواران، (cannibals) ،مطابق معیارهاى فرهنگ خود، با خوردنگوشت آدمیزاد کارى موجه انجام مىدهند، هرچند بر طبق معیارهاىفرهنگ غرب این امر پذیرفته نیست و نمىتوان هیچ اساسى براى اینادعایافت که معیارهاى فرهنگ غرب بر معیارهاى آنان تفوق دارد.
بنظر مىرسد که نسبیتگروى توسط شتابزدهترین مشاهداتى که دراختلاف بین فرهنگها و تشکلات، ( constitutes) صورت گرفته - که همبراى متافیزیک و هم براى اخلاق هنجارى مشکلى است - تاییدمىگردد; زیرا اگر هیچ صواب و خطایى نیست که بتوان آن را مجزاى ازآداب و رسوم در فرهنگ خود شخص معین نمود این سؤال پیشمىآید که وقتى فرهنگها با هم متعارض مىشوند چه باید کرد؟ آیا مندر بین آدمخواران باید آنگونه که آنان عمل مىکنند عمل کنم یا مطابقفرهنگ خود عمل نمایم؟ حتى نسبیتگرایان و دیگر شکاکان اخلاقىبرآنند تا با فرآیندى از استدلالات اخلاقى، که ممکن است در آن به یکىاز معیارهاى اخلاق هنجارى توسل یافت، جوابى را (براى این سؤال)بیابند. حتى اگر یک فرد، به عنوان نظریهپرداز، عاطفهگروى یا موضعدیگرى را در شکاکیتبپذیرد، به عنوان یک انسان، با مشکلاتى دررفتار مواجه خواهد شد که باید بدانها جواب گوید.
اخلاق هنجارى
در بین مسائل اخلاق هنجارى، این مسائل وجود دارد: چه چیز موجبدرستى افعال صواب، (right action) مىگردد؟ چگونه مىتوانیم بگوییمچیزى درست است؟ چرا باید متخلق بود؟
معمولا اکثر نظریهها به نتیجهگرا، (consequentialist) (غایتگرا، (teleological) و غیر نتیجهگرا، ( nonconsequentialist) (وظیفهگرا، (deontological) تقسیم مىشوند. نتیجهگروى بر این باور است کهاخلاقى بودن یک فعل تنها به وسیله نتایج آن فعل تعیین مىگردد.نظریههاى وظیفهگرا، با تمام تنوعى که دارا هستند، ادعا دارند کهاخلاقى بودن یک فعل به ماهیت ذاتى آن فعل، انگیزههاى آن یا تطابقآن با یک قاعده یا اصل بستگى دارد و اصلا به نتایج فعل وابسته نیست.اگرهم وابستگى درکارباشد به صورت جزئى بدان وابسته است.
نظریههاى غایتگرا، در تعیین اینکه نتایج مربوط [به فعل] چیستو اینکه چگونه ارزش نتایج تعیین مىشوند، با هم اختلاف دارند. اماتمامى آنها گزارههاى اخلاقى را، به نحوى وابسته به ارزشها وارزشیابى، تفسیر مىکنند. یکى از این نظریههاى ارزشى لذتگروى (Hedonism) است، نظرى که تنها لذت را یک غایتخوب مىداند وبطور کلى، نظریههاى غایتگرا به لذتگروى و غیر لذتگروى تقسیممىشوند. سودگروى (7) (جرمى بنتام، ( Jermey Bentham) و جاناستوارت میل، (John Stuart Mill) ،(نظریهاى که بزرگترین سعادتبیشترین افراد را آزمونى براى صواب و خطا مىداند، یک نظریهلذتگراست، از آن جهت که سعادت را غلبه لذت بر الم تفسیر مىکند وشکلى غیر لذتگرا از نتیجهگروى «سودگروى آرمانى» جى.اى.مور، (G.E. Moove) و هیستینگز رندال، (Hastings Randall) است. بر طبق اینعقیده، باید، در بین افعالى که در اوضاع و احوال خاص بیشتر انجاممىگیرند، فعلى را انجام داد که موجب بیشترین خیر مىشود.
یکى دیگر از نظریههاى رقیب براى سودگروى مکتب تحقق نفس، (self - realizationism) یا کمالگروى، (perfectionism) (ارسطو و توماسهیل گرین، ((Thomas Hill Green) است که عقیده دارد غایت نهایى، رشدکامل نفس یا کمال آن است. این یک شکل از نظریه غایتگروىمىباشد که لذتگرا نیست.
بعضى از نظریات به سادگى تحت تقسیمات فوق مندرجنمىگردند; یکى از این موارد نظریه کلامى (یا دستور الهى) (8) استکه بر طبق آن، فقط اراده الهى صواب یا خطا بودن یک فعل را تعیینمىکند. در این راى (قدیس آگوستین و ویلیام پالى، ((William Paley) ،اخلاقىبودن یک فعل نه بستگى به نتایج آن دارد، نه به طبیعت ذاتى آنونه بهانگیزههایش،بلکه فقطبهمطابقت آنباارادهالهىبستگى دارد. چنیننظریههاى غایتگروى پذیرش وسیعى یافتهاست وهمخوانى تنگاتنگىبا آنچه که بسیارى از مردمان متدین - هر چند نامتامل - به نحوىتقلیدى، (uncritically) درباره حقیقت اخلاق مىپندارند، دارد. ولى دینضرورتا یک [چنین] نظریه کلامى را، که هم متدینان (مثل ریچاردواتلى) و هم غیرمتدینان (مثل مور) بدان تاختهاند، ابراز نمىدارد.
در فلسفهامانوئل کانت، براىاینکه فعل فرداخلاقا صوابباشد، بایدبتواند بخواهد که اصل، (maxim) او یک قانون عمومى گردد; یعنى بتواندبخواهد که هر کسى به همین نحو عمل کند. کانت، با ارائه مفهوم ارزشاخلاقى، (moral worth) ،عنصر دیگرى را در بحث وارد نمود. او اصرارداشتکه فعلیک فرد،حتىاگرصواب باشد، تنهادرصورتىارزش اخلاقىداردکهانگیزه اوبراى فعل فقطانجام کار صواب باشد. پس ارزش اخلاقىبستگى بهانگیزه یانیت فرددارد، نه به آنچه که به واقع انجام مىدهد.
خودگروى، (Egoism) (توماس هابز)، (Thomas Hobbes) ،با پایهریزىبر این نظر که هر فردى همواره بر اساس نفع خویشتن، (self-interest) عملمىکند، عقیده دارد که یک عمل تنها در صورتى صواب است که بهنفع عاملباشد. این یک نتیجهگرایى غیر سودگراست. دیدگاه سودگروىدر باره رفتار صواب آن است که فعل باید بطور یکسان به نفع همه باشد.
از سوى دیگر، خودگروى فقط تقریر دیگرى از نظریات هنجارىنیست; بلکه چالشى براى خود نظریات اخلاقى است. چالشخودگروى آن است که این نظر اینگونه سؤالات را، که چرا باید متخلقبود؟ چه سودى در این کار براى من وجود دارد؟، بر مىانگیزد که مبتنىبر این فکر است: اگر سودى در اخلاقى بودن نیست دلیلى وجود نداردکه عامل متخلق باشد. براى نظریات کلامى، بسیار آسان است که به اینسؤال پاسخ گویند; ولى براى نظریات دیگر مشکل است. کوششهایىکه در جهت پاسخ به این سؤال صورت گرفته به تحقیقات بسیارى درزمینه انگیزههاىانسانى، ضمانت اجرایى، (sanction) براى اخلاق،امکان فعلبدون علاقه، ( disinterested action) و تشکیلات، (organization) مناسب در جامعه انجامیده است.
اخلاق مقامى (9) ، کهاخیرااهمیتیافتهاست، ادعا دارد که اخلاقىبودن یک فعل به اوضاع و احوال بستگى دارد، نه به تطبیق یک قانونبر مورد آن. این شکلىاز شهودگروى جزءنگر، (intuitionism) است که باسودگروى و کانتگروى و نیز نظریه دستور الهى در تقابل مىباشد.اصل این نظر به ارسطو باز مىگردد. او بر این عقیده بود که «تصمیم دریک وضع خاص با ادراک، (particular-case) است». همین نظر را مىتواندر آثار راس (شهودگراى غیرطبیعتگرا) و دیوئى(طبیعتگراونتیجهگرا)نیزیافت.
اخلاق دینى، (Religious Ethics)
یکى از مسائل اصلى فلسفه اخلاق ارتباط بین اخلاق و دین است.اخلاقیون دینى ادعا دارند که بدون دین اخلاقى وجود ندارد; چونبدون خدا نمىتوان دلیلى براى متخلق بودن داشت. فلاسفه (بااستثنائاتى) بر آنند که این امر را انکار کنند و حتى نظرى متضاد را اتخاذنمودهاند. میل و کانت مخالف این امرند و عقیده دارند که دین مبتنى براخلاق است، از آن جهت که وابسته به تمایز بین خیر و شر، که مفهومىاخلاقى است، مىباشد. [اگر خیر مستقل از ذات الهى محقق باشد آنگاههرچند مىتوان اخلاق را مستقل از دین فرض نمود ولى این خلافنظریه رایج کلامى بین مسیحیت و اشعریون است و اگر خیر مبتنى بردستورات الهى باشد آنگاه ظلم نیز، در صورتى که ماموربه باشد، خیراست; ولى این امر خلاف وجدان عمومى انسانهاست.]
اخلاق اجتماعى، (Social Ethics)
بعضى از فلاسفه بین اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى تمایز قایلمىشوند; اخلاق فردى، به درک چگونگى عمل یک فرد در رابطه باخودش و اخلاق اجتماعى به درک چگونگى عمل یک فرد در رابطه بادیگران اطلاق مىگردد. چنین تمایزى بر افتراق بین وظایف شخصى ووظایف اجتماعى، (duties to others) مبتنى است. درآن صورت، اینسؤال مطرح مىشود که در فلسفه اخلاق، کدامیک از این دو اصیلاست؟ ولى دیگر متفکران (همچون دیوئى) این تمایز را نادرستانگاشته و تمامى اخلاق را ضرورتا اجتماعى و درک مسائلى که در یکمحیط اجتماعى بروز مىکند، مىانگارند.
در سالهاى اخیر، بعضى از فیلسوفان اخلاق مسائلى از فلسفهاخلاق را، که ارتباط محکمترى با مسائل فلسفه سیاسى و فلسفه حقوقدارد،مورد توجه قرار دادهاند. یک مساله بسیار مهم عدالت نهادهاىاجتماعى،بویژه قانون(امانهبهتنهایى)است.اثر جان راولز، (John Rowls) به نام «نظریهاى درباب عدالت»، (A Theory ،که ساختاراصلىجامعه را موضوع اصیل عدالت انگاشته و مىکوشد تا از ضوابط، ( principles) نهادها قوانینى را براى رفتار فردى اقتباس کند، بحثهاىزیادى را برانگیخته است. در این روند، تمایل جدیدى به ماهیتیکقانون عادلانه و اینکه آیا افراد الزامى اخلاقى در تبعیت از قانون دارند وآیا قانون خود مستقل از اخلاق قابل تعریف استیا خیر پیدا شدهاست.اینهامسائل مشترکى است در فلسفه اخلاق و درفلسفه حقوق، درستماننداین مساله که آیااخلاق را مىتوان قانونى، (legislated) فرض نمودکه از نزاع دربرابرى نژادى، (racial integration) و اعمال محدودیتهاىقانونىدرمورد روابط جنسى و سقط جنین، ( abortion) متاثر است؟
اخلاق هنجارى و اخلاق شغلى
در سالهاى اخیر، در پى تغییرات اجتماعى سریع و پیشرفتهاى فنى، (technological) بى سابقه، تمایل فراوانى نسبتبه اخلاق هنجارىایجاد شده است. یکى از این موارد توجهى است که دانشمندان،مهندسان، حقوقدانان، پزشکان، روزنامهنگاران و برخى دیگر بهمشکلات اخلاقى، که در انجام کارشان نهفته است، نمودهاند. بعضى ازاین دسته شاغلان داراى ضوابطاخلاقى رسمى (formal codes of ethics هستند که از جمله اصول رفتارى، (principles of conduct) است و بنظرمىرسد که با موضوعات خاص هر شغل و مسؤولیتهاى آن متناسبمىباشد; مثلا، در شغل پزشکى، ضوابط به نحو بارزى تبلیغات راممنوع کرده است; درحالى که این امر در مشاغل دیگر هرگز ممنوعنیست. در عین حال، علاقه زیادى به (بحث در باره) مشکلاتاخلاقى،که در جریان خودفعالیتشغلى پدید مىآید، بوجودآمده است.
اینها مشکلاتى را در زمینههایى مانند اینکه چگونه باید منابعکمیاب، از قبیل دستگاه دیالیز، (dialysis machines) یا پیوند اعضا راتوزیع نمود و اینکه پزشکان تا چه حد باید با بیماران خود، بخصوص باآنان که داراى بیمارى ناعلاجاند، بىپرده و صادق باشند، شامل مىشود.اما اینک با مقاصد خاص شغل پزشکى (که در نهایت، از قسمپزشکى (10) اقتباس مىشود) - یعنى حفظ جان، درمان بیمارى وتسکین درد - دربعضى موارد متعارض محسوب مىشوند. ابزارهایى دردسترس است که مىتوانند، به قیمت افزایش درد و رنج، حیات راطولانىترکنند. از اینرو، مشکل اخلاقى قتل نجاتبخش (11) برجستهترمىگردد. البته مشکلات مشابهى نیز بر دیگر مشاغل تاثیر گذارده است.
اکنون زمینههاى جدیدى در اخلاق، (ethics) ،همچون اخلاقزیستى ، اخلاق مهندسى، (engineering ethics) و اخلاق محیطى، -(environmental ethics) که به موضوعاتى که قبلا مورد تامل واقعنشدهاند و مشکلاتى که مورد علاقه همگان است، مىپردازد - بهسرعتبسط مىیابد. سقط جنین و قتل نجاتبخش مثالهاى متداولىاز مشکلات اخلاقىدر علم پزشکىاستکه درجوامع توسعهیافته، (wider society) به مشکلى اخلاقى تبدیل شدهاند. بخش دیگرى ازمباحث جدالانگیز به منافع آزمایشات بر روى انسان و نیز حیوان و حدمجاز آن مربوط است. از اینرو، مباحثات جارى نمونهاى از تاثیر متقابلبین نظریه و عمل - در این مورد، در فلسفه اخلاق - است که هموارهبراى هر دو بسیار ثمربخش بوده است.
پىنوشتها:
1 - R. M. Hare , ethics , the Concise Encyclopedia of Western Philosophy & Philosophers
2- این واژه در زبان انگلیسى داراى دو معادل است: ethics و philosophy moral
3- ;norms چیزهایى که به عنوان ضابطه الزامى در رفتار جامعه یا گروهى پذیرفته شوند.
است. البته قابل ذکر است که meta اصالتایک واژه یونانى به معناى درمیان ، با،فراى(بعد از) و تغییر است.
5- ;attitudes منظور برداشتهاىشخصى و درونى از امور اخلاقى است.
6- مثال دیگر آنکه بگوییم: «این کار براىتو خوب است» که در واقع به معناى «اینکار را انجام بده» مىباشد.
7- ;Utilitarianism این واژه گاهى بههمهگروى ترجمه مىشود، ازآن جهت کهدر کنارخودگروى، ( egoism) ودیگرگروى، (altruism) از اقسام نتیجهگروىاست ویکى از اقسام آن به نام همهگروىسودنگر، ( general utilitarianism) ترجمه شده است.
8- Divine CommandTheory ،ایننظریه بسیارقریب بنظراشاعرهاست. عقیدهشایعدربینکلیسا ومسیحیت نیزهمیناست.
9- situational ethics یا به تعبیرىدیگر، «اخلاق اوضاع و احوال خاص»
10- ;Hippoctatic oath قسمى که راهو رسم اخلاقى پزشکان را مجسم داشتهاست و معمولا توسط آنان که این شغل راءآغاز مىکنند یاد مىشود.
11- ;Euthanasia این واژه، که ریشهاى یونانى داشته و بمعناى مرگ آسان بوده است، اکنون به قتل یا تجویز مرگى اطلاق مىشود که به نحوى بدون درد و از روى شفقتبه زندگى یک بیمار لاعلاج خاتمه دهد.
الف- گاهى این آثار بیانگر دیدگاهى خاص در زمینه مسائل اخلاقىاست; مثلا، مسائل اخلاقى را از دیدگاه اسلام و یا مسیحیتبررسىمىکند. در این حال، گزارههایى چون «عدالتخواهى خوب است»،«دروغگویى بد است»، «کمک به مستمندان وظیفه ماست» و «سقط جنین ناصواب است» بیانگر این توصیف است. در عین حال، ممکن است ازسوى بعضى از دیدگاههاى فرهنگ غرب، نظرى متناقض با این گزارههاابراز گردد. هرگزاره اخلاقى را،که درصددتوصیف اخلاقى یک فعل انسانى،از نظر یک شخص خاص، یک قوم خاص و یا بطور کلى، از یک دیدگاهخاص است، اخلاق توصیفى، (Descriptive Ethics) مىنامند. براى اثباتگزارههاى این قسم از روشى نقلى استفاده مىشود.
ب- اخلاق دستورى یا اخلاق هنجارى، (Normative Ethics) نیز ازمباحثى است که در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار مىگیرد. در این بخش،به نفس مسائل اخلاقى، قطع نظر از آراء و انظار یک قوم یا یک مذهب یایک راى خاص، توجه مىشود. اخلاق دستورى در اثبات گزارههاى خودروشى استدلالى و عقلى - در مقابل نقلى - دارد.
ج- فرااخلاق، (Meta_ethics) نیز سومین نوع است که گاهى به آن اخلاقنظرى، (Theoretical Ethics) ،اخلاق فلسفى، (Philosophical Ethics) یا منطقاخلاق، (The Logic Of Ethics) و گاهى نیز فلسفه اخلاق (به معناى خاص)اطلاق مىشود. در این بخش، از معنى و مفاد گزارههاى اخلاقى و اجزاىآن بحث مىشود; مثلا،خوب،بد، صواب،خطا، وظیفه، باید و نباید. گاهىنیز عدل و ظلم را از واژههاىاخلاقى محسوب مىدارند. بررسىمفادحقیقىاین الفاظ برعهده فرا اخلاق است.
اما باید توجه داشت که همه نویسندگان از این تقسیم پیروى نکردهاندو حتى گاهى نیز آن را غلط مىدانند. گاهى هم اصطلاحات دیگرى به آنمىافزایند;مثلا، عدهاى برآنندکه فلسفه اخلاق تنها باید بر قسم سوم، بر اخلاق توصیفى و اخلاقهنجارى نادرست است. (1) گاهى نیز، با استثنا کردن اخلاق توصیفى،فلسفهاخلاق را شاملدوقسم دیگر مىدانند.بحثحاضراز این نمونه است. آنچه مهم است اینکه لفظ Ethics (فلسفه اخلاق)، در کاربردهاىگوناگون، معانى متفاوتى را افاده مىکند ولى همواره، دستکم، شاملمباحث فرا اخلاق مىباشد. مقاله ذیل نوشته مارکوس جى. سینگر، ازفیلسوفان اخلاق معاصر، است که در دیسکت نورى (The Software Toolworks Multimedia نشر یافته است.او در سال 1961 کتابى به نام تعمیم در اخلاق، ( Generalization in Ethics) به چاپ رسانید که در سال 1971 نیزتجدید چاپ شد. این مقاله، به دلیلاختصار و بیان کلى مفاهیم و نگرشهاى گوناگون در فلسفه اخلاق، راهنماىخوبى براى دانشجویان و طلابى محسوب مىگردد که تنها به مقدار دوواحد درسى (حدود 30 ساعت) از این رشته را در مطالعات و دروس خوددارند. نوپایى فلسفه اخلاق بحث در مجموعهاى از مقالات را، که سیمایىکلى از این رشته ترسیم مىنماید، در کنار مقالاتى که با نظرى مدققانه بهیک دیدگاه خاص پرداخته است، ضرورى مىگرداند. آنچه در پى مىآیدنمونهاى از مقالات نوع اول است که همراه توضیحاتى از مترجم [دروندوقلاب] در اختیار ارباب معرفت قرار مىگیرد:
فلسفه اخلاق
و منش، (character) تحقیق نظاموار اصول و روشهاى تمییز صواب از خطا وخوب از بد مىباشد. فلسفه اخلاق ارتباط متقابل و متعددى با دیگرشاخههاى فلسفه، همچون متافیزیک (تحقیق در باب هستى) وشناختشناسى (تحقیق در باب معرفت) دارد. این [ارتباط] را مىتواندر مسائلى از این قبیل مشاهده نمود: آیا تفاوتى حقیقى بین صواب وخطا وجود دارد و اگر وجود دارد آیا قابل شناخت است؟
تجاربى که ما را به تحقیقات اخلاقى سوق داده است عبارتند از :عدم قطعیتیا نزاعهایى نظرى در باره آنچه باید عمل نمود; عواقب گاهوبیگاه دردناک فعلى که قبلا بنظر مىرسید کاملا پذیرفتنى باشد و توجهبه اختلافاتى که در هنجارها (3) و اعمال مختلف جوامع وجود دارد.این تجارب نه تنها موجب بروز مسائلى در باب اخلاق عملى گردید(که چه باید انجام دهم؟ آیا این ترتیب منصفانه است؟)، بلکه علاوه برآن، مسائلى در باب اخلاق نظرى را نیز پدید آورد (که آیا هیچیک از اینمعیارها حقیقتا صواب استیا همه آنها تنها دلخواهانه، ( arbitrary) است؟)اینتجارب - همراهبااین واقعیت که گزارههاى اخلاقى با مشاهدهاثباتپذیر نمىباشند - ریشههاى اصلى شکاکیت اخلاقى نیز مىباشند،زیرا بنظر نمىرسد که در تجربه، چیزى متناسب با درستى یک فعلوجود داشته باشد [تا بتوان آن را با تجربه به اثبات رسانید.] از اینرو،اینمسائل نیز، در بین مسائل دیگر، بروز کرده است: این به چه معناست کهبگوییم چیزى صواب، (right) یا خوب است؟ چه چیزافعال صواب راصواب مىگرداند؟ چگونه اختلاف نظرها، در باب مسائل اخلاقى، رفعمىگردد؟ این وظیفه فلسفهاخلاق است کهبه چنین سؤالاتىپاسخ گوید.
اخلاق عقلانى(فلسفى)، (philosiphical ethics) غالبا «اخلاقهنجارى»، (normative ethics) نامیده مىشود و از اخلاق توصیفى، (descriptive ethics) متمایز مىگردد. «اخلاق توصیفى» بخشى از علومتجربى است که مشابه جامعه شناسى مىباشد و بر آن است تاباورهاىاخلاقى رادریک فرهنگ مفروض کشف وتوصیف کند. اخلاق هنجارىبیشتر بر آن است تا بگوید که این [رشته] در جستجوى هنجارهاست،اما نه به معناى آنچه که معمولى، (average) و به این معنىبهنجاراست،بلکهبهمعناى معیارهاى معتبرى براى آنچهکه باید باشد.
فرااخلاق، (meta ethics)
یک تمایز مهم که در مباحثات معاصر درون فلسفه اخلاق صورتگرفته است تمایز بین اخلاق هنجارى و فرااخلاق مىباشد. فرااخلاق، Metaethics) کهلفظا به معناى «درباره اخلاق» (4) است) تحقیق تحلیلىخود، ( the discipline of ethics) است. این واژه تنها در قرن بیستم کاربردپیدا کرده است و از اینرو، نمىتوان آن را در آثار فیلسوفان اخلاق سنتىیافت، هرچند در آثار آنها قطعا تحقیقاتى، از آن نوع که این رشته از آنهاتدوین یافته است، به چشم مىخورد.
فرااخلاق مىکوشد تا معانى واژههاى هنجارى، چون صواب،خوب، باید، عدل، تکلیف، (obligation) و ارتباط متقابل آنها را مشخصنماید و نیز اینکه آیا هیچیک از آنها اصلى، (basic) هستند یا خیر؟[مفاهیم اصلى آنهاست که در تعریف مفاهیم دیگر اخذ مىشوند; مانندلفظ خوب، (good) که از نظر جورج ادوارد مور مثلا در تعریف صواب، (right) به کار مىرود ولى به هیچ روى، قابل ارجاع نیست.]
فرااخلاق همچنین مىکوشد تا ماهیت گزارههاى اخلاقى را تحلیلکند و مشخص نماید که آیا مىتوان آنها را توجیه نمود و اینکه آیامىتوان آنها را صادق یا کاذب دانست. مساله نسبتا برجستهاى که درمباحثاتاخیر مطرح گردیده این است کهآیا مىتوان «باید» رااز «هست»استنتاج نمود ودقیقاچه ارتباطى بین حقایق وارزشها وجود دارد.
اینها هم مسائل فرااخلاقاند و هم مسائل اخلاق سنتى، .(ethicstraditi onal) اهمیت تمایز بین فرااخلاق و اخلاق هنجارى خود بحثانگیزاست.بعضىازنویسندگان اینتمایز را ضرورى مىدانند وبعضى دیگر نه.سؤال درایناست که آیامىتوان مفاهیم وگزارههاى اخلاقى رابدونپیشفرضگیرى همزمان باورهاى اخلاقى تحلیل نمود؟اگر چنین باشدآنگاه فرااخلاق مىتواند از حیث اخلاقى خنثى باشند وگرنه نمىتواند.
مکاتب در فلسفه اخلاق
در بین رویکردهاى اصلى در فرااخلاق، نظراتى وجود دارد کهطبیعتگروى، (naturalism) ،شناختگروى، (cognitivism) ،شهودگروى،، (intuitionism) و ذهنباورى، (subjectivism) نام دارند. و جان دیوئى، (John Dewey) بهدو شکل گوناگون ارائه گردیده، بر این عقیده است که واژهاى اخلاقىموضوعات پیچیده واقعى هستند و گزارههاى اخلاقى را مىتوان باتحقیقات علمى یا مبتنى بر واقعیات به اثبات رسانید. نظریههاى غیرطبیعتگرایانه; مانند نظریه جى. اى. مور، (G.E.Moore) این امر را انکارمىکنند. نظریه شناختگروى بر این عقیده است که گزارههاى اخلاقىمىتوانند صادق یا کاذب باشند و مىتوانند نظرا موضوع معرفتیاشناخت قرارگیرند. نظریههاى غیرشناخت گرایانه، (noncognitivist) اینامر را انکار مىکنند. بین این دو مقوله، تصادقى جزئى وجود دارد. یکنظریه شناختگرا مىتواند طبیعتگرا یا غیر طبیعتگرا باشد.
شهودگرایان، از قبیل اچ. اى. پریکارد، (H.A.Prichard) و دبلیو. دى.راس، (W.D.Ross) ادعا دارندکه معرفتىکه ما درباب صواب و خطا داریمحضورى، (immediate) و بدیهى، (self-evident) است. لذا واکنش در برابرشهودگروى به ذهنباورى، عاطفه-گروى، (emotivism) و دستورگروى، ( انجامید.ذهنباورانبراین عقیدهاندکهگزارههاىاخلاقىتنهاحقایقى ذهنى رادرباره رهیافتها (5) بیان مىدارند و هیچنظرى رادربارهاعیان، (the object) بیان نمىدارند. از اینرو، اگر کسى بگوید که چیزىخطاست تنها گفته است که او یا جامعه او از آن خشنود نمىگردد.
نظریه عاطفهگروى (اى. جى. آیر، (A.J.Ayer) و سى. ال. استیونسن، ((C.L.Stevenson) ادعا دارد که گزارههاى اخلاقى هیچ چیزى را که قابلصدق و کذب باشد، حتى بنحو ذهنى، بیان نمىدارد، بلکه تنها ابرازعاطفههاست.بر طبق این نظریه، واژههاى اخلاقى نیز، مانند قسم وتعجب، (oaths) ،تنها معانى عاطفى دارند. دستورگروى (رودلفکارناپ) ادعا دارد که گزارههاى اخلاقى ظاهرى فریبنده دارند و درواقع، دستورىاند (بنحوى که «تو باید این کار را انجام دهى» صرفابدین معناست که «این کار را انجام بده.») (6) لذا غیر قابل صدق وکذب مىباشند. دستورگروى وعاطفهگروى دوصورت ازغیرشناختگروى مىباشند. ولى ذهنباورى اینگونه نیست، هرچندبدرستى نمىتوان آن را تحتشناختگروى نیز طبقه بندى نمود.
هر ملاحظه فلسفى در باب اخلاق ابتدا باید با شکاکیت اخلاقى بهتوافق برسد و این نظریههاى فرااخلاقى پاسخهاى گوناگونى بهشکاکیت اخلاقى هستند. هر نظریهاى که عقیده دارد اصول اخلاقى رانمىتوان اثبات نمود، هیچ حقیقت اخلاقى وجود ندارد، اخلاق هیچاساس عقلانى ندارد یا عقیده دارد که تفاوت بین صواب و خطا صرفاامرى مربوط به امیال، (taste) یا آداب و رسوم، (convention) مىباشد،شکلى از یک شکاکیت اخلاقى است. بنابر این، ذهنباورى،دستورگروى و عاطفهگروى انواعى از شکاکیت مىباشند. در مقابل، نظریههاىشناختگروى معمولا با آن در تضاد است.
یک نوع شایع و متداول از شکاکیت نسبیتگروى اخلاقى، (relativismmoral) است; نظرى مبتنى بر اینکه هیچ اصل اخلاقى صحیحىبراى همه زمانها و همه مردم وجود ندارد و هر گروهى نسبتبه حوایجو ارزشهایش اخلاق خود را داراست و تمامى آراء اخلاقى ضرورتامنسوب، (relative) به فرهنگ خاصى هستند. بر طبق این نظر،آدمخواران، (cannibals) ،مطابق معیارهاى فرهنگ خود، با خوردنگوشت آدمیزاد کارى موجه انجام مىدهند، هرچند بر طبق معیارهاىفرهنگ غرب این امر پذیرفته نیست و نمىتوان هیچ اساسى براى اینادعایافت که معیارهاى فرهنگ غرب بر معیارهاى آنان تفوق دارد.
بنظر مىرسد که نسبیتگروى توسط شتابزدهترین مشاهداتى که دراختلاف بین فرهنگها و تشکلات، ( constitutes) صورت گرفته - که همبراى متافیزیک و هم براى اخلاق هنجارى مشکلى است - تاییدمىگردد; زیرا اگر هیچ صواب و خطایى نیست که بتوان آن را مجزاى ازآداب و رسوم در فرهنگ خود شخص معین نمود این سؤال پیشمىآید که وقتى فرهنگها با هم متعارض مىشوند چه باید کرد؟ آیا مندر بین آدمخواران باید آنگونه که آنان عمل مىکنند عمل کنم یا مطابقفرهنگ خود عمل نمایم؟ حتى نسبیتگرایان و دیگر شکاکان اخلاقىبرآنند تا با فرآیندى از استدلالات اخلاقى، که ممکن است در آن به یکىاز معیارهاى اخلاق هنجارى توسل یافت، جوابى را (براى این سؤال)بیابند. حتى اگر یک فرد، به عنوان نظریهپرداز، عاطفهگروى یا موضعدیگرى را در شکاکیتبپذیرد، به عنوان یک انسان، با مشکلاتى دررفتار مواجه خواهد شد که باید بدانها جواب گوید.
اخلاق هنجارى
در بین مسائل اخلاق هنجارى، این مسائل وجود دارد: چه چیز موجبدرستى افعال صواب، (right action) مىگردد؟ چگونه مىتوانیم بگوییمچیزى درست است؟ چرا باید متخلق بود؟
معمولا اکثر نظریهها به نتیجهگرا، (consequentialist) (غایتگرا، (teleological) و غیر نتیجهگرا، ( nonconsequentialist) (وظیفهگرا، (deontological) تقسیم مىشوند. نتیجهگروى بر این باور است کهاخلاقى بودن یک فعل تنها به وسیله نتایج آن فعل تعیین مىگردد.نظریههاى وظیفهگرا، با تمام تنوعى که دارا هستند، ادعا دارند کهاخلاقى بودن یک فعل به ماهیت ذاتى آن فعل، انگیزههاى آن یا تطابقآن با یک قاعده یا اصل بستگى دارد و اصلا به نتایج فعل وابسته نیست.اگرهم وابستگى درکارباشد به صورت جزئى بدان وابسته است.
نظریههاى غایتگرا، در تعیین اینکه نتایج مربوط [به فعل] چیستو اینکه چگونه ارزش نتایج تعیین مىشوند، با هم اختلاف دارند. اماتمامى آنها گزارههاى اخلاقى را، به نحوى وابسته به ارزشها وارزشیابى، تفسیر مىکنند. یکى از این نظریههاى ارزشى لذتگروى (Hedonism) است، نظرى که تنها لذت را یک غایتخوب مىداند وبطور کلى، نظریههاى غایتگرا به لذتگروى و غیر لذتگروى تقسیممىشوند. سودگروى (7) (جرمى بنتام، ( Jermey Bentham) و جاناستوارت میل، (John Stuart Mill) ،(نظریهاى که بزرگترین سعادتبیشترین افراد را آزمونى براى صواب و خطا مىداند، یک نظریهلذتگراست، از آن جهت که سعادت را غلبه لذت بر الم تفسیر مىکند وشکلى غیر لذتگرا از نتیجهگروى «سودگروى آرمانى» جى.اى.مور، (G.E. Moove) و هیستینگز رندال، (Hastings Randall) است. بر طبق اینعقیده، باید، در بین افعالى که در اوضاع و احوال خاص بیشتر انجاممىگیرند، فعلى را انجام داد که موجب بیشترین خیر مىشود.
یکى دیگر از نظریههاى رقیب براى سودگروى مکتب تحقق نفس، (self - realizationism) یا کمالگروى، (perfectionism) (ارسطو و توماسهیل گرین، ((Thomas Hill Green) است که عقیده دارد غایت نهایى، رشدکامل نفس یا کمال آن است. این یک شکل از نظریه غایتگروىمىباشد که لذتگرا نیست.
بعضى از نظریات به سادگى تحت تقسیمات فوق مندرجنمىگردند; یکى از این موارد نظریه کلامى (یا دستور الهى) (8) استکه بر طبق آن، فقط اراده الهى صواب یا خطا بودن یک فعل را تعیینمىکند. در این راى (قدیس آگوستین و ویلیام پالى، ((William Paley) ،اخلاقىبودن یک فعل نه بستگى به نتایج آن دارد، نه به طبیعت ذاتى آنونه بهانگیزههایش،بلکه فقطبهمطابقت آنباارادهالهىبستگى دارد. چنیننظریههاى غایتگروى پذیرش وسیعى یافتهاست وهمخوانى تنگاتنگىبا آنچه که بسیارى از مردمان متدین - هر چند نامتامل - به نحوىتقلیدى، (uncritically) درباره حقیقت اخلاق مىپندارند، دارد. ولى دینضرورتا یک [چنین] نظریه کلامى را، که هم متدینان (مثل ریچاردواتلى) و هم غیرمتدینان (مثل مور) بدان تاختهاند، ابراز نمىدارد.
در فلسفهامانوئل کانت، براىاینکه فعل فرداخلاقا صوابباشد، بایدبتواند بخواهد که اصل، (maxim) او یک قانون عمومى گردد; یعنى بتواندبخواهد که هر کسى به همین نحو عمل کند. کانت، با ارائه مفهوم ارزشاخلاقى، (moral worth) ،عنصر دیگرى را در بحث وارد نمود. او اصرارداشتکه فعلیک فرد،حتىاگرصواب باشد، تنهادرصورتىارزش اخلاقىداردکهانگیزه اوبراى فعل فقطانجام کار صواب باشد. پس ارزش اخلاقىبستگى بهانگیزه یانیت فرددارد، نه به آنچه که به واقع انجام مىدهد.
خودگروى، (Egoism) (توماس هابز)، (Thomas Hobbes) ،با پایهریزىبر این نظر که هر فردى همواره بر اساس نفع خویشتن، (self-interest) عملمىکند، عقیده دارد که یک عمل تنها در صورتى صواب است که بهنفع عاملباشد. این یک نتیجهگرایى غیر سودگراست. دیدگاه سودگروىدر باره رفتار صواب آن است که فعل باید بطور یکسان به نفع همه باشد.
از سوى دیگر، خودگروى فقط تقریر دیگرى از نظریات هنجارىنیست; بلکه چالشى براى خود نظریات اخلاقى است. چالشخودگروى آن است که این نظر اینگونه سؤالات را، که چرا باید متخلقبود؟ چه سودى در این کار براى من وجود دارد؟، بر مىانگیزد که مبتنىبر این فکر است: اگر سودى در اخلاقى بودن نیست دلیلى وجود نداردکه عامل متخلق باشد. براى نظریات کلامى، بسیار آسان است که به اینسؤال پاسخ گویند; ولى براى نظریات دیگر مشکل است. کوششهایىکه در جهت پاسخ به این سؤال صورت گرفته به تحقیقات بسیارى درزمینه انگیزههاىانسانى، ضمانت اجرایى، (sanction) براى اخلاق،امکان فعلبدون علاقه، ( disinterested action) و تشکیلات، (organization) مناسب در جامعه انجامیده است.
اخلاق مقامى (9) ، کهاخیرااهمیتیافتهاست، ادعا دارد که اخلاقىبودن یک فعل به اوضاع و احوال بستگى دارد، نه به تطبیق یک قانونبر مورد آن. این شکلىاز شهودگروى جزءنگر، (intuitionism) است که باسودگروى و کانتگروى و نیز نظریه دستور الهى در تقابل مىباشد.اصل این نظر به ارسطو باز مىگردد. او بر این عقیده بود که «تصمیم دریک وضع خاص با ادراک، (particular-case) است». همین نظر را مىتواندر آثار راس (شهودگراى غیرطبیعتگرا) و دیوئى(طبیعتگراونتیجهگرا)نیزیافت.
اخلاق دینى، (Religious Ethics)
یکى از مسائل اصلى فلسفه اخلاق ارتباط بین اخلاق و دین است.اخلاقیون دینى ادعا دارند که بدون دین اخلاقى وجود ندارد; چونبدون خدا نمىتوان دلیلى براى متخلق بودن داشت. فلاسفه (بااستثنائاتى) بر آنند که این امر را انکار کنند و حتى نظرى متضاد را اتخاذنمودهاند. میل و کانت مخالف این امرند و عقیده دارند که دین مبتنى براخلاق است، از آن جهت که وابسته به تمایز بین خیر و شر، که مفهومىاخلاقى است، مىباشد. [اگر خیر مستقل از ذات الهى محقق باشد آنگاههرچند مىتوان اخلاق را مستقل از دین فرض نمود ولى این خلافنظریه رایج کلامى بین مسیحیت و اشعریون است و اگر خیر مبتنى بردستورات الهى باشد آنگاه ظلم نیز، در صورتى که ماموربه باشد، خیراست; ولى این امر خلاف وجدان عمومى انسانهاست.]
اخلاق اجتماعى، (Social Ethics)
بعضى از فلاسفه بین اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى تمایز قایلمىشوند; اخلاق فردى، به درک چگونگى عمل یک فرد در رابطه باخودش و اخلاق اجتماعى به درک چگونگى عمل یک فرد در رابطه بادیگران اطلاق مىگردد. چنین تمایزى بر افتراق بین وظایف شخصى ووظایف اجتماعى، (duties to others) مبتنى است. درآن صورت، اینسؤال مطرح مىشود که در فلسفه اخلاق، کدامیک از این دو اصیلاست؟ ولى دیگر متفکران (همچون دیوئى) این تمایز را نادرستانگاشته و تمامى اخلاق را ضرورتا اجتماعى و درک مسائلى که در یکمحیط اجتماعى بروز مىکند، مىانگارند.
در سالهاى اخیر، بعضى از فیلسوفان اخلاق مسائلى از فلسفهاخلاق را، که ارتباط محکمترى با مسائل فلسفه سیاسى و فلسفه حقوقدارد،مورد توجه قرار دادهاند. یک مساله بسیار مهم عدالت نهادهاىاجتماعى،بویژه قانون(امانهبهتنهایى)است.اثر جان راولز، (John Rowls) به نام «نظریهاى درباب عدالت»، (A Theory ،که ساختاراصلىجامعه را موضوع اصیل عدالت انگاشته و مىکوشد تا از ضوابط، ( principles) نهادها قوانینى را براى رفتار فردى اقتباس کند، بحثهاىزیادى را برانگیخته است. در این روند، تمایل جدیدى به ماهیتیکقانون عادلانه و اینکه آیا افراد الزامى اخلاقى در تبعیت از قانون دارند وآیا قانون خود مستقل از اخلاق قابل تعریف استیا خیر پیدا شدهاست.اینهامسائل مشترکى است در فلسفه اخلاق و درفلسفه حقوق، درستماننداین مساله که آیااخلاق را مىتوان قانونى، (legislated) فرض نمودکه از نزاع دربرابرى نژادى، (racial integration) و اعمال محدودیتهاىقانونىدرمورد روابط جنسى و سقط جنین، ( abortion) متاثر است؟
اخلاق هنجارى و اخلاق شغلى
در سالهاى اخیر، در پى تغییرات اجتماعى سریع و پیشرفتهاى فنى، (technological) بى سابقه، تمایل فراوانى نسبتبه اخلاق هنجارىایجاد شده است. یکى از این موارد توجهى است که دانشمندان،مهندسان، حقوقدانان، پزشکان، روزنامهنگاران و برخى دیگر بهمشکلات اخلاقى، که در انجام کارشان نهفته است، نمودهاند. بعضى ازاین دسته شاغلان داراى ضوابطاخلاقى رسمى (formal codes of ethics هستند که از جمله اصول رفتارى، (principles of conduct) است و بنظرمىرسد که با موضوعات خاص هر شغل و مسؤولیتهاى آن متناسبمىباشد; مثلا، در شغل پزشکى، ضوابط به نحو بارزى تبلیغات راممنوع کرده است; درحالى که این امر در مشاغل دیگر هرگز ممنوعنیست. در عین حال، علاقه زیادى به (بحث در باره) مشکلاتاخلاقى،که در جریان خودفعالیتشغلى پدید مىآید، بوجودآمده است.
اینها مشکلاتى را در زمینههایى مانند اینکه چگونه باید منابعکمیاب، از قبیل دستگاه دیالیز، (dialysis machines) یا پیوند اعضا راتوزیع نمود و اینکه پزشکان تا چه حد باید با بیماران خود، بخصوص باآنان که داراى بیمارى ناعلاجاند، بىپرده و صادق باشند، شامل مىشود.اما اینک با مقاصد خاص شغل پزشکى (که در نهایت، از قسمپزشکى (10) اقتباس مىشود) - یعنى حفظ جان، درمان بیمارى وتسکین درد - دربعضى موارد متعارض محسوب مىشوند. ابزارهایى دردسترس است که مىتوانند، به قیمت افزایش درد و رنج، حیات راطولانىترکنند. از اینرو، مشکل اخلاقى قتل نجاتبخش (11) برجستهترمىگردد. البته مشکلات مشابهى نیز بر دیگر مشاغل تاثیر گذارده است.
اکنون زمینههاى جدیدى در اخلاق، (ethics) ،همچون اخلاقزیستى ، اخلاق مهندسى، (engineering ethics) و اخلاق محیطى، -(environmental ethics) که به موضوعاتى که قبلا مورد تامل واقعنشدهاند و مشکلاتى که مورد علاقه همگان است، مىپردازد - بهسرعتبسط مىیابد. سقط جنین و قتل نجاتبخش مثالهاى متداولىاز مشکلات اخلاقىدر علم پزشکىاستکه درجوامع توسعهیافته، (wider society) به مشکلى اخلاقى تبدیل شدهاند. بخش دیگرى ازمباحث جدالانگیز به منافع آزمایشات بر روى انسان و نیز حیوان و حدمجاز آن مربوط است. از اینرو، مباحثات جارى نمونهاى از تاثیر متقابلبین نظریه و عمل - در این مورد، در فلسفه اخلاق - است که هموارهبراى هر دو بسیار ثمربخش بوده است.
پىنوشتها:
1 - R. M. Hare , ethics , the Concise Encyclopedia of Western Philosophy & Philosophers
2- این واژه در زبان انگلیسى داراى دو معادل است: ethics و philosophy moral
3- ;norms چیزهایى که به عنوان ضابطه الزامى در رفتار جامعه یا گروهى پذیرفته شوند.
است. البته قابل ذکر است که meta اصالتایک واژه یونانى به معناى درمیان ، با،فراى(بعد از) و تغییر است.
5- ;attitudes منظور برداشتهاىشخصى و درونى از امور اخلاقى است.
6- مثال دیگر آنکه بگوییم: «این کار براىتو خوب است» که در واقع به معناى «اینکار را انجام بده» مىباشد.
7- ;Utilitarianism این واژه گاهى بههمهگروى ترجمه مىشود، ازآن جهت کهدر کنارخودگروى، ( egoism) ودیگرگروى، (altruism) از اقسام نتیجهگروىاست ویکى از اقسام آن به نام همهگروىسودنگر، ( general utilitarianism) ترجمه شده است.
8- Divine CommandTheory ،ایننظریه بسیارقریب بنظراشاعرهاست. عقیدهشایعدربینکلیسا ومسیحیت نیزهمیناست.
9- situational ethics یا به تعبیرىدیگر، «اخلاق اوضاع و احوال خاص»
10- ;Hippoctatic oath قسمى که راهو رسم اخلاقى پزشکان را مجسم داشتهاست و معمولا توسط آنان که این شغل راءآغاز مىکنند یاد مىشود.
11- ;Euthanasia این واژه، که ریشهاى یونانى داشته و بمعناى مرگ آسان بوده است، اکنون به قتل یا تجویز مرگى اطلاق مىشود که به نحوى بدون درد و از روى شفقتبه زندگى یک بیمار لاعلاج خاتمه دهد.