جاودانگى اصول اخلاقى و نظریه اعتباریات
آرشیو
چکیده
متن
1- تقسیم ادراکات آدمى به دو بخش نظرى و عملى و به تبع آن، انقسام حکمتبه نظرى وعملى، میراث تفکر یونانى است که در حوزه اندیشه اسلامى مورد قبول عام واقع شد و متفکران مسلمان با پذیرش تفکیک مذکور، حاصل تامل و تفکر خودرا در دو بخشحکمت نظرى و عملى به صورت مکتوببراى ما به یادگار گذاشتند.
ادراکات عملى به آن دسته از ادراکات گفتهمىشود که به صورت مستقیم به عمل انسانمربوط مىشود مثلا اینکه باید به عدالت رفتارکرد، باید به وعده وفاء کرد و امورى از ایندست که عهده دار بیان بایسته یا شایسته بودنانجام عملى و یا ترک آن است.
درمقابل، ادراکات نظرى به آن دسته ازادارکات اطلاق مىشود که ارتباط مستقیم باعمل انسانى ندارند مثلاعلمبهکروى بودن زمینیا زوج بودن عدد چهار و امورى از این دست.
البته اغلب اتفاق مىافتد که یک ادراکنظرى مبنا و اساس یک ادراک عملى قرارمىگیرد، مثلا اذعان واعتراف به وجود خداوندمبناى حکم عملى به لزوم اطاعت اوست ولىاین نوع از ارتباط با عمل، آنرا جزء ادراکاتعملى قرار نمىدهد.
حکمت عملى به سه شاخه تدبیر منزلوسیاست مدن وعلم اخلاق تقسیم مىشود. (1)
بنابر این شناختباید و نباید و حسن وقبح اعمال انسان، از مصادیق بارز ادراکاتعملى به حساب مىآید.
در اینکه آیا ادراکات عملى و نظرى فقط براساس متعلق خود از هم متمایز مىشوند (یکىعمل انسان از حیث لزوم یا عدم لزوم و حسنیا قبح آن و دیگرى به امورى غیر از آنمىپردازد) و یا در ذات خود از هم جدا ومتمایز هستند بحث و گفتگو وجود دارد.
در این هم که آیا مدرک احکام نظرى وعملى، یک چیز استیا اینکه ما دو قوه ادراکىمتمایز داریم بحث وجود دارد.
اطلاق «مشهوره» بر ادراکات عملى در آثارمنطقى، به معناى آن تلقى شده که این قبیلادراکات واقع و نفس الامر نداشته و فقط ازحیث مشهوره بودن مورد استناد و استفاده درجدل که یکى از صناعتهاى منطقى بوده وغرض درآن تحرى حقیقت نیست، مىباشد (2) .بنابراین حکم به حسن عدل نه به معناىحکایتاز یک ویژگى واقعى براى «عدل» استبلکه فقط به معناى اظهار مشهور بودن حسنعدل و مقبول بودن آن به غرض انجام آن است.
البته کسانى در این تلقى رایج از معناى«مشهورات» منطقى تردید کرده اند و مثلاگفتهاند مشهوره بودن حسن عدل به معناى نفىنفس الامرى بودن آن نیست چرا که برخىاولیات عقل نظرى از قبیل «کل بزرگتر از جزءاست» هم جزء مشهورات به حساب مىایند.
بنابر این ممکن استحسن عدل در برهانبه کار آید اما نه از آن جهت که یک قضیهمشهوره استبلکه از آن جهت که یک حکمبدیهى واولى واقعى است. (3)
اما مایه تاسف است که تاریخ اندیشهفلسفى اسلامى از توجه جدى به تبعات ولوازم اخلاقى (مربوط به علم اخلاق) هرگونهتحلیلى از ماهیت ادراکات عملى خالى است.
2- در دوران معاصر، مرحوم علامه طباطبائىبه تفصیل در باب تحلیل ماهیت ادراکات عملى(آنچه که خود ایشان ادراکات اعتبارىمى نامند) سخن گفتهاست و در این جهت گوىسبقت از متقدمین خود ربوده است.
البته تردیدى نیست که وى در طرح نظریهخود (نظریه اعتباریات) از آراء مرحوم کمپانىکه استاد علم اصول ایشان بودهاند استفاده کردهاست و حتى مىتوان گفتبارقه این نظریه دردرس اصول فقه، به ذهن علامه خطور کردهاست و همین نکته به نظر شهید مطهرى باعثشده تا علامه طباطبائى پیشینه فلسفى بحث رانادیده گیرند و از اینراه ابتکار بزرگ ایشان اندکنقصى بردارد. (4)
دغدغه مرحوم علامه طباطبائى در بحثادراکات اعتبارى بیشتر فلسفى است تا اخلاقى(فلسفى بودن انگیزه و دغدغه ایشان منافاتى بااینکه اندیشه مذکور در درس اصول و بر اساستحلیلهاى اصول فقه حاصل شده، ندارد) واساسا تحلیل ماهیت ادراک به غرض یافتنادراکات ثابت و مصون ازگزند تغیر و نوعىموضعگیرى در مقابل مارکسیسم است. حاصلتامل ایشان آن است که ادراکات نظرى هیچتغیرى را برنمى تابند اما ادراکات عملى ازجهات مختلفى در معرض تغیر و دگرگونىهستند.
بحث علامه در توضیح نظریه اعتباریاتبیشتر به مباحث علم شناسى فلسفى، مربوطاست وبه تعبیر خودشان مىتوان آنراروانشناسى ادراکات دانست (5) اما از آنجا کهعلم اخلاق جزء علوم عملى به حساب آمده واحکام اخلاقى، احکامى عملى مىباشند،هرگونه تحلیلى از ماهیت ادراکات عملى وثبات یا تغیر آنها، بازتاب مستقیمى در مباحثکلى مربوط به علم اخلاق (فرا - اخلاق)خواهد داشت (6) . نظریه اعتباریات علامهطباطبائى اگر چه به به غرض فلسفى (تحلیلکثرت هاى ادراکى) صورت گرفته اما پیامدهاىمهمى براى علم اخلاق دارد (یا لا اقل گمانشده که چنین پى آمدهائى دارد.)
این پى آمدها مورد توجه برخى از شاگردانایشان قرار گرفته است و در این خصوص نقضوابرامهائى صورت دادهاند.
3 - مساله نسبى یا ثابتبودن اصول اخلاقى،یکى از مباحث اصلى فرا - اخلاق یا شاخهتحلیلى فلسفه اخلاق است.
ثبات یا به تعبیر مرحوم مطهرى جادانگىاصولاخلاقى (7) بهاین معناستکه لااقل برخىاز اصول کلى ارزشى مثلا حسن عدل وقبحظلم هم عام و همگانى و هم دائمى وجاودانىاست و هیچ گرد تغیرى بردامن آنها نمىنشیند.
نسبیت اخلاقى در مقابل، اعتقاد دارد کههیچ اصل اخلاقى ثابتى وجود ندارد و تماماحکام ارزشى از جمله اصول کلى آنها (حسنعدل وقبح ظلم)برحسب فرهنگخاصیاتمایلوسلیقه افراد مىتواند دستخوش تغییر گردد.
به اعتقاد طرفداران نسبیت اخلاقى، نمىتوان در مقام داورى بین دو طرف معارض درخصوص یک حکم اخلاقى، از درستتر بودنیکى از آنها سخن گفت.
وفاء به عهد در بستر یک فرهنگ وصفحس مىگیرداماهمین عمل در بستر یکفرهنگ دیگر موصوف به قبح مى شود و هیچملامتىبرمعتقدینبه قبح وفاءبهعهد روا نیست.
نسبیت اخلاقى در واقع تجویز تنوعاخلاقى است و حکم به موجه بودن هم حسنصدق وهم قبح آن، البته در دو زمینه فرهنگىخاص وبالاتر اینکه خود عدل هم در جائىحسن است و در جاى دیگر قبیح.
نسبیت اخلاقى، (ethical relativity) باید ازآنچه که نسبیت فرهنگى، (caltural relativity) خوانده مىشود متمایز گردد زیرا در مقولهنسبیت فرهنگىبحثبرسرتنوع وتکثرواقعى وخارجى فرهنگهاو زیرمجموعههاىآنازجملهاخلاق است. در نسبیت فرهنگى ما به توصیفوضع واقع مىپردازیم ولى صحت و درستىهر یک از آن فرهنگها و از جمله اخلاق آنها راتوجیه نمى کنیم و تنها یک گزارش مردمشناسانه، ( anthropolgic) از وضع انها مىدهیم.
در حالى که در نسبیت اخلاقى موضعگیرى مىشود و اعلام مىگردد که اصولااخلاق ماهیت انعطاف پذیر دارد و این انعطافپذیرىبر حسب عوامل مختلف بیرونى است واز اینرو نمىتوان در مقایسه دو اخلاق متفاوتاز صحتیکى و سقم دیگرى سخن گفت.
به عبارت دیگر نسبت اخلاقى یک نسبیتهنجارى، (normative) است و نه توصیفى، (descriptive) همچنین نسبیت اخلاقى نباید بهمعناى اعتقاد به نسبى وموردى بودن برخىاحکام اخلاقى غیر بنیادى تلقى شود. مثلاممکن است صدق در یک مورد به دلیل آنکهعنوان عدل بر آن منطبق است محکوم بهحسنباشدامادرجاى دیگرىبه دلیلآنکهموجبکشتار جمعى مىشود عنوان ظلم بر آن منطبقو قبیح باشد. این نوع از تبدل حکم به تبدلعنوان بر مىگردد و در واقع شىء از مصداقیک عنوان که او بالاصاله موضوع حکم بهحسن یا قبح استخارج و مصداق عنوان دیگرمىشود که بالاصاله موضوع قبح است .
این نوع تغییر حکم ضررى به ثبات اصولکلى یعنى همان عناوین موضوع حکم حسن وقبح نمىزند. پس نسبیت اخلاقى به معناىاعتقاد وتجویز دگر گونى و تغییر اصلىتریناحکام اخلاقى است و در مباحث فلسفىاخلاق در غرب مقابل عینى گروى، (objevtivism) به حساب مىآید.
عینى گروى این عقیده است که اصولاخلاقى ثابتبوده و على الاصول قابلشناسائى هستند.(یعنى شکاکیت اخلاقى را همنفى مىکند).
نسبى گروى اخلاق بر حسب آنکه تغییراصول اخلاقى را تابع ذائقه فرد بدانیم یا جمع وگروه به نامهاى مختلف خوانده مىشود. ذهنىگروى، (subjectivism) نام نسبى گرائى فردى وقرار داد گروى، ( conventionalism) نام نسبىگرائى جمعىاست. (8)
4 - اعتقاد به نسبى گروى اخلاقى با وجدانوارتکازانسان نامانوس است و غریبمىنماید.
آدمى به اصول اخلاقى چنان مىنگرد کهحتى آنها را بر فعل الهى هم تطبیق مىکند. (9)
علاوه بر نکته مذکور، توالى و تبعاتاعتقاد به نسبى گروى بسیار مهم هستند. آیامىتوان پذیرفت که اخلاق ابوذر به همان اندازهموجه است که اخلاق معاویه و آیا مىتوانقبول کرد که ابوذر زمان پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلمهاله تقدس و اسوه بودن را امروز به دلیلاختلاف فرهنگها، از دست داده باشد.
از این گذشته، به حکم آنکه بخش اعظمتعالیم اسلام را احکام اخلاقى تشکیل مىدهد،اعتقاد به تغییر پذیرى و عدم ثبات آنها بهمعناى اعتقاد به سیال بودن متن تعلیمات دینىوانکار دائمى بودن آنهاست.
اعتقاد به خاتمیت اسلام با تغییر پذیرىزمانى اصول تعالیم اخلاقى آن و اعتقاد به عامو جهان شمول بودن آن با تغییر پذیرى افرادىاصول تعالیم اخلاقى دین منافات دارد. (10)
5- نظریه اعتباریات علامه که در مقام تحلیلادراکات عملى ارائه شده است، متهم به قبولنسبى گروى اخلاقى است.
توجه به این نکته که ظاهر تحلیل ایشانمنجر به قبول نسبى گروى اخلاقى است واینکه مىتوان آنرا مقدم بر رواج بحث نسبیتاخلاقى در غرب دانست، در آثار شهید مطهرىمشاهده مىشود.
فساد نسبى گروى اخلاقى چنان واضحاست که اسناد قبول آن به علامه طباطبائىدشوار مىنماید و از اینرو شاگردان وى در صددتوضیح این نکته بر آمدهاند که ضمن حفظنظریه اعتباریات از ثبات اصول اخلاقى دفاعکنند.
مرحوم مطهرى با بیان اینکه مبانى علامهطباطبائى با راه حل ارائه شده توسط ایشانسازگارى دارد، غفلت علامه از توجه به آن رامورد شگفتى و تعجب مىدانند (11) .
آقاى سبحانى با ذکر این نکته که بحثاعتباریات، فلسفى است و نه اخلاقى به طرحشواهدى براى ثبات اصول اخلاقى در آثارعلامه مىپردازند. (12)
البته اصل نظریه اعتباریات مورد نقد وبررسى قرار گرفتهاست، اماغرض ازمقاله حاضربررسىامکان جمعبین قبول آن ازیک طرف وقبول ثبات وجاودانگى اصول اخلاقىاز طرفدیگراستوبههمیندلیلمتعرضبرخىاشکالاتکه به اصل نظریه شدهاست نمىشویم . (13)
6- توضیح مختصر نظریه اعتباریات از این قراراست که انسان موجودى فعال است واساسفعل او پى جوئى اغراض و مقاصد دستگاهطبیعت اوست.
فعل انسان به حکم آنکه فاعل علمى استهمواره به وساطت ادراک و شعور صورتمىگیرد. اما ملاحظه ادراکات آدمى نشانمىدهد که ادراکات نظرى که کاشف از امورواقع هستند قادر به ایفاى نقش واسطه بودنبین قواى فعاله انسان و فعل او نیستند.
دسته دیگرى از ادراکات وجود دارد کهمربوط به مقام عمل هستند و از قبیل «باید فلانکار را انجام دهم»، «خوب است فلان کار راانجامدهم» و...
تحلیل ماهیت این قبیل ادراکات که هموارهبین احساسات و فعل ما واسطه قرار مىگیرندحائز اهمیت است.
رابطه لزوم که بین انسان و فعل او قرارمىگیرد «من باید کار الف را انجام دهم»، بهغرض تحریک آدمى به انجام کار است والا درعالم واقع چنین رابطه ضرورى وجود نداردچرا که اگر وجود داشت نیازى به انجام آن نبود.
پس معلوم مىشود رابطه مذکور که درواقع ونفس الامر بین هر علتبا معلول خود برقرار است، به صورت مجازى و ادعائى در بینانسان و فعل خاص قرار گرفته تا از این راه فاعلبا احساس این ضرورت آنرا انجام دهد.
این مطلب به دیگر ادراکات عملى همتعمیم داده شده و همه آنها به این صورتتحلیل شدهاند که طبیعت آدمى قواى ادراکى راتحریک به جعل و اعتبار نسبتهاى (ضرورتدر«باید» واولویت در«حسن») بیناو وفعلموردنظر مىکند تا ازاین راه به مقاصد خود برسد.
اعتبارى بودن «باید» یا «حسن» به اینمعناست که این مفاهیم در خارج از حوزه عملانسان داراى معانى واقعى مىباشند مثلا «باید»اشاره به رابطه واقعى ضرورى بین علت ومعلول دارد و «حسن» اشاره به رابطه تلائمواقعى بین یک خاصه طبیعى با قوه ادراککننده آن (مثلا زیبائى صورت با قوه بینائىآدمى)، اما ذهن آنها را از مورد واقعى خودانتزاع مىکند و در غیر مورد خود به کار مىبرد.(یعنى در رابطه بین انسان با فعل مورد نظر).این کار البته لغو نیست و به جهت تحقق نسبتمورد ادعا صورت مىگیرد.
اعتبار سازى در نظر علامه بسیار شبیهمجاز ادعائى سکاکى است، که یک مورد را برحسب ادعا مصداق چیزى دیگر قرار مىدهیممثلا شخص انسانى را شیر مىپنداریم و اینپندار همان اعطاء حد شیر به فرد آدمى است کهالبته در عالم واقع چنین نیست اما در ظرفتوهم وخیال حد وجودى شخص شجاع همانحد وجودى شیر است.
ادراکات عملى به حکم نیازها وخواستههاى آدمى از تنوع زیادى برخودار استو کثرت دهشت انگیزى دارد.
علامه طباطبائى اعتقاد دارند بدونوساطت این ادراکات اعتبارى، فعل از انسانصادر نمى شود (البته فعل اختیارى مورد نظراست که مبتنى بر اراده و اختیار آدمى است) واین مطلب علاوه بر آنکه وجدانى و مشهوراست مؤید به دلائلى هم است از جمله اینکهبدون این ادراکات اعتبارى مورد فعل تشخصنمى یابد و تا فعل مشخص نشود آدمىنمىتواند آنرا انجام دهد.
در اینکه آیا واقعا بدون ادراک اعتبارى،فعلتحققنمىیابد جاى خلافاست و حکماىپیشین اعتقاد داشتند آنچه که مورد فعل راممتاز و مشخص میسازد تعلق احساسهاىادراکى از قبیل حب و بغض به آن هستونیازى به وساطتیک ادراک اعتبارى نیست.اما مرحوم علامه اصرار بر لزوم وساطت چنینادراکاتى دارند و البته تردیدى نیست کهتازگىآنمقتضىبحث و گفتگوى بیشترىاست.
حسن نظریه علامه آنست که نقش اختیارو تصمیم خود آدمى را در جعل و اعتبار احکامعملى که اساس کار و فعل است، بیشتر نمایانمىسازد.
خلاصه کلام آنکه ادراکات عملى مشتملبرباید ونباید و حسن و قبحهاى برخاسته ازتمایلات و منافرات طبع آدمى است، (invention) که به مقتضاى اختلاف طبایع،مختلف و متنوع مىباشند. آنها از چیزىحکایت نمى کنند تا بر سر صحت و سقمحکایت و خبرشان بحث و گفتگو شود.
حسن تعاون تنها یک اعتبارى است کهانسان به ملاحظه تمایلات سود جویانه خود آنرا مىسازد. (در نظر علامه اجتماع و قبولمحدودیتهاى اجتماعى براى فرد فقط براساس ملاحظه سود شخصى و بر اساساستخدام جمع در خدمت فرد مىباشد.) بهاصطلاح غربىها مىتوان این نوع سود گروىرا سود گروى عاقلانه خواند ( rational self-interest) و ممکناست دیگرى به مقتضاىبى نیازى و استغناء از اجتماع به حسن تعاونحکم ندهد و اعتبار قبح براى ان بکند. (14)
7 - نسبى گرائى اخلاقى با برخى نظریه هاىمربوط به معناى جملات اخلاقى گره خوردهاست. مثلا عاطفه گروى، (emotivism) کهمىگوید معناى حسن عدل یعنى اظهار تمایل وگرایش من به عدل و همینطور تحلیلى مشابهدرباره دیگر جملات اخلاقى دارد، به صورتطبیعى جزء نظریههاى نسبى گرا به حسابمىآید. زیرا اختیار حسن و قبح را به عواطفسر کش و متغیر آدمى داده است.
از طرف دیگر برخى نظریههاى مربوط بهمعانى جملات اخلاقى چنان است که در چارچوب آنها مىتوان از ثبات اصول اخلاقى سخن گفت.
معتزله که قائل به عقلى و نفس الامرىبودن حسن عدل، بودند، آنرا و یژگى ذاتى عدلمىدانستند که به حکم عدم تخلف ذاتى، هیچوقت قابل تغییر نیست.
آیا نظریه اعتباریات علامه چگونه است؟بىتردید نمى توان آنرا از نوع عاطفه گروى یاامر گروى خواند و اصولا یک نظریه خاص ومبتکرانهاى است که در چارچوب نظریههاىرایج نمى گنجد.
اما از طرف دیگر در این جهت مشابهعاطفه گروى است که بالاخره حسن و قبح را محصول فعالیت قواى طبیعى آدمى و نوعىصورت معقول همان عواطف آدمى مىداند واز اینجاست که طوفان نسبى گروى بر بنیاناخلاق ورزیدن مىگیرد و اساس اطلاق و ثباتآن را درهم مىکوبد.
اگر چه نظریه اعتباریات مفاد حکم عملى(باید راستبگویم) را اظهار عاطفه و تمایلنمى داند اما بى شک آن را برخاسته از تمایل وعاطفه مىداند. به اصطلاح فنى رایج در علماصول مىتوان گفت عاطفه در نظریه علامهجزء حیثیتهاى تقییدى نیستبلکه در سلسلهحیثیتهاى تعلیلى - حکم عملى قرار مىگیرد.
8- مرحوم مطهرى با توجه به اینکه علامهطباطبائى به وجود فطرت الهى درانسان اعتقاددارندبهنوعىتکمیلیاترمیمنظریهاعتباریاتدستزده تاآنراازاتهامنسبىگرائى اخلاقى نجات دهد.
«من علوى» یا «خودوالا» در وجود انسانهامایه اشتراک افراد بشر در برخى تمایلات استو از آنجاکه این «خودوالا» از گزند تغییر مصوناست و چون عواطف طبیعى و مادىدستخوش حادثهنمى شود موجب مىشود تاآدمى تمایلات ثابت داشته باشد.
پس من علوى اساس تمایل همگانى وثابت است و خود این نیز اساس اعتبارهاىدائمى و همگانى است چون حسن عدل و قبحظلم.
همانطور که خود طبیعى آدمى اقتضاءهایىدارد ومثلا متمایل به خورد و خواب است، منعلوى هماقتضاءهاى فوقمادى دارد ومقولاتىچون ایثار، تقوى و... از اقتضاءهاى آن است. وحسن این امور همگانى و دائمى است چرا کهمنشا اعتبار آنها تمایلات ثابت و مشترک در بینافراد انسانى است. (15)
سخن مرحوم مطهرى در اینکه آدمى بههمین خود طبیعى خلاصه نمى شود درست ومقبول است اما در این هم تردیدى نمى توانکرد که این «من علوى» در بسیارى از افراد اگرنگوئیم از بین رفته است، لااقل فعالیتى ندارد تامنشا اعتبار حسن ایثار یا تقوى یا... گردد.
اگر منظور شهید مطهرى این باشد که ایثاربه خاطر ملائمتبا «من علوى» نیکو است درآنصورت از حیطه اعتبارى بودن حسن فعلخارج شدهایم و این به معناى قبول نفسالامرى بودن حسن است که خلاف نظریهاعتباریات است.
آقاى سبحانى بیان مىکنند که بحث علامهبحثى فلسفى است نه اخلاقى (16) اما اگر قبولکنیم تحلیل فلسفى حسن و قبح به اعتبارىبودن آن مىانجامد و اعتبارى بودن هم ملازمنسبى بودن است در آنصورت به صرف اینکهماهیتبحث علامهفلسفىاستنمىتوانمشکلرا حل کرد چرا که همواره تحلیلهاى فلسفىدرخصوصاحکاماخلاقى (مباحث فرا اخلاق)بودهاند که وضع خود احکام اخلاقى را همروشن کردهاند. مثلا این نکته که احکام اخلاقىغیر شناختى هستند و ماهیت انشائى دارندیک تامل فلسفى در باب حسن وقبح است اماتکلیف جملات اخلاقى را هم روشن مىکند.
9- درکلامعلامه طباطبائىشواهدى وجود داردکهنشان مىدهدآنچه که موضوع بحث و تحلیلایشان هستادراکات خاص وجزئىناظربهعملفرد است، از قبیل اینکه «کار الف را باید انجامدهم»یا «کارب براى مننیکو وحسن است» و...
تمام نکات مربوط به نظریه اعتباریات ناظربه همین سنخ از ادراکات هست. اما آنچه کهحسن و قبح یا باید و نباید اخلاقى خواندهمىشود خارج از حوزه ادراکات مذکور کهماهیت فردى و جعلى دارند، مىباشد اگر چهظاهر کلام ایشان آنست که همه احکاممربوطبه حسن و قبح یک عمل از نوع اعتبارىاست اما تصریحات متعدد خود ایشان و نیزمبانى اجتناب نا پذیر تفکر دینى وى حاکى ازآن است که باید براى احکام مربوط به حسنوقبح یا باید و نباید افعال، دو نوع حساب بازکرد، یکى همانکه در مقام صدور عمل واسطهتحقق عمل قرار مىگیرد و ماهیت اعتبارى داردکه براساس دواعىاحساسى در ما پدیدىمىآید و دیگرى آنکه فعل در متن واقع دارد واساس صالح یا نا صالح بودن عمل است و اینالبته امرى واقعى و با مضمون معرفتى است.
برخىاز شواهد ادعاى مذکور اینجا ذکرمىشود و استقصاء تمام موارد ان خارج از حداختصار مطلوب در این مقاله است.
الف - حسن یک فعل (که همان حسنواقعى واخلاقى منظور است) عبارت است ازتلائم وسازگارى آن با غایت قصواى آدمى کههمان سعادت و کمال است.
«طبع فرد مستدعى چهار فضیلت عفتوشجاعت و حکمت و عدالت است و به ابزارتحصیل آنها مجهز است. هر چهارتاى اینفضائل حسن و نیکو هستند - چرا که معناىحسن و نیکوئى همان سازگارى با سعادتآدمى است و اینها چنانکه گذشت مناسب باسعادت فرد هستند. آنچه که در قبال اینها قرارگیرد رذیلت و قبیح است. از طرف دیگر فردآدمى این ویژگى طبیعى را در بستر اجتماع همخواهد داشت - و اصولا اجتماع که خود ازمقتضیات طبع ادمى است نمى تواند لوازمطبعى اورا (سعادت خواهى و به تبع آن حسنعفت و شجاعت و...) نابود سازد - پس اجتماعهم داراى سعادتى است که افعال خاصى با آندر تلائم و سازگارى بوده و به همین جهتوصف حسن را مىگیرند.» (17)
در فلسفه اخلاق معاصر این دیدگاه کهحسن وقبحافعالتابعىازملائمتیا منافرت آنهابا سعادت آدمى استبه نام نظریههاى اخلاقىسعادتباور، (eudaemonistic) خواندهمىشود.
اخلاق ارسطوئى نمونه بارز این گروهازنظریهها است و به اعتقاد مرحوم علامهطباطبائى اخلاق دینى (اخلاقى که ادیانتوحیدى به آن فراخواندهاند ماهیتسعادتباورانه دارد. تنها اختلاف اخلاق دینى با اخلاقیونانى(ارسطوئى)درتفسیر سعادت است که برحسبمعتقداتدینى وبه حکم جاودانگى روحآدمى در حیات اخروى، اخلاق دینى محور ومرکز سعادت آدمى را حیات اخروى آن مىداندوآنرادرمقام داورىاخلاقى ملحوظ مىدارد. (18)
این نکته گواه آنست که حسن و قبح امرىواقعى ولى اضافى استیعنى عبارت است ازیک نسبت واقعى بین فعل و سعادت و این امرنمىتواند اعتبارى باشد. اصولا اعتبار هموارهبه غرض تشویق و تحریک فاعل به انجام فعلصورت مىگیردو طرفاصلىآن خودفاعلاستدر حالى که در حسن و قبح مورد نظر رابطهفعلباسعادتیا غایت فاعل ملحوظ شدهاست.
ب - اینکه آیا حسن و قبح مطلق داریم یانهدر تفسیر المیزان مورد بحث واقع شده است وبعد از اینکه توضیح دادهاند منظور از مطلق،اطلاق مفهومى نیستبلکه همان دوام حکمحسن و قبح در باره یک فعل استبه صورتمشابه با مطلب قبلى از راه اینکه تلائم برخىافعال مثل عدل با سعادت فرد و به تبع آنسعادت جامعه، همیشگى و مستمراستبهتبیین چگونگى دوام حکم حسن براى عدلپرداختهاند و اینجا هم به خوبى معلوم است کهحسن موردنظر(اخلاقى)ماهیت اعتبارى نداردو از امرى واقعى حکایت مىکند و به همیندلیل داراى دوام و ثبات است (به تبع دوام وثبات رابطه تلائمبین عدل و سعادت آدمى). (19)
ج - در خصوص معناى اصلى حسنمىگویند «حسن اولا وصف یک خاصه طبیعىبلحاظ تلائم آن با قواى ادراکى است مثلاصورت انسان اگر ملائم با قوه بینائى باشد آنراحسن مىنامیم و این معناى حقیقى خارج ازمورد اولى خود به هرگونه تلائم بین دو چیزاطلاق مىشود و مثلا فعل خاصى که متلائم بامطلوب و غایت آدمى (کمال یا سعادت انسان)باشد حسن خوانده مىشود و همینطور برخىعناوین اعتبارى که با سعادت آدمى مناسبتدارند محکوم حسن مذکور مىشوند.
«این نوع حسن و مقابل آن (قبح) تابعفعلى است که به آن متصف مىشوند از جهتسازگارى (یا ناسازگارى) با غرض اجتماع. ازاینرو برخى افعال داراى حسن دایم هستندمشروط به انکه ملائمت انها با غایت اجتماعدائمى باشد مثل عدل و گوش به حرف آنها کهمىگویند حسن و قبح به صورت مطلق قابلتغییر و تحول است (یعنى هیچ حسن و قبحثابت نداریم) نسپار.» (20)
د - یکى از مسائل مهم که در مواردمختلف از کتاب المیزان به آن اشاره شده است،نقش اعمال در تکون شخصیت فرد است.گوئى آدمى ساخته اعمال خود است و هویتخود را وامدار کردههاى خویش است. شاکلهانسان برایند اعمال اوست و همین اعمالصورت واقعى او را که در روز جزا براى همهنمایان خواهد شد مىسازند.
اگر ریشه حسن و صلاح اعمال یک امرواقعى (اگر چه اضافى) نباشد چرا تاثیر آنمتفاوت ومتمایز ازتاثیراعمالزشتوناروااست.
آیا مىتوان بدون اعتقاد به نفس الامرىبودن حسن و قبح از تاثیرات شگرف آنها برروح آدمى سخن گفت. در توضیح آیه شریفه«کلا بل ران علىقلوبهمماکانوا یکسبون»(مطففین 14)،مى گویند:«ازاینظاهرمىشود اولا اعمال زشتداراى صورتهائىهستندکهنفسآدمىرا مصوربه آنها میکنند و ثانیا این نقش وصورتها مانعو حائل بین نفس و درک حقیقت مىشوند.
ثالثا نفس به حسب طبع اولى خود داراىصفاء وجلاء است که مىتواند حقائق را درککند وبین حق و باطل تمییز دهد.» (21)
اعتقاد به تاثیر اعمال حسن و قبیح بااعتقاد به اینکه آنها به مقتضاى اعتبارى بودنتابعتمایلاتومنافرات انسانباشندمنافات دارد.
ه - ایشان در توضیح مفاد برخى آیات کهمضمون انها اشاره به حصول نوعى معرفت ازطریق تقوى و ریاضتهاى شرعى است مثلاینآیهکه «ومن یتق الله یجعل له مخرجا...»(طلاق:2)،و یا این آیه که «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعللکم فرقانا» (انفال:8)، به نکته ظریفى اشارهدارند و آن اینکه منظور آیات مذکور ایننیست که راه تقوى خود راهى مستقل در کسبمعرفت (به خصوص معارف عملى) است،بلکه تقوى از طریق اعاده اعتدال فطرى طبع آدمى باعث مىشود تا تمایلات اوتعالى یافته و احکام عملى بهترى صادرکند.
اعمال نیکو با تغییر روحیه فرد باعث القاءادراکات عملى خاصى مىشوند که موجبفلاح و رستگارى فرد است.
تقوى باعث مىشود تا فرد مهارى برتمایلات بى حساب قواى خود بزند و مجموعآنها را در خدمتسعادت خود بگیرد.
«اعمال صالح حافظ اخلاق نیکو و اخلاقنیکو موجب معارف حقیقى و علوم نافع وافکار صحیح است». (22)
تقدم اخلاق نیکو بر ادراکات نافع (ادراکاتاعتبارى) نشان مىدهد که بحث ادراکاتاعتبارى اصولا متاخر از حسن و قبح اخلاقى(حسن و قبح واقعى) است. به عبارت دیگرحسن و قبح اخلاقى خود در سلسله عللومبادى ادراکات اعتبارى قرار مىگیرند و از اینجهت نمى توان آنها را اعتبارى دانست.
و - مساله ندامت و پشیمانى از انجامبرخى افعال که به قول علامه طباطبائىمىتواند به عنوان موید وجود باید اعتبارىباشد چرا که در هنگام عذر خواهى مىگویدمن ناچار به انجام آن بودم و این حاکى ازارتکاز وجود یک الزام در حین عمل است (کهآنرا علامه موید وجود ادراک اعتبارى «باید» درانجام هر فعلى مىدانند.) (23)
از طرف دیگر مىتوان سؤالى را طرح کردکه چرا فرد از انجام آنچه که میل و خواست اوبه آن تعلق گرفته و مجوز حسن آن را از دستگاهادراکىخودگرفتهاست، پشیمان و نادم مىشود.
آیا این ندامت نشانگر آن نیست که فعل بهحسب طبع خود داراى یک قبح واقعى (ونهاعتبارى) است ولى شخص در اثر تحریکاحساسات خود با اعتقاد حسن آنرا انجام دادهاست و اینک که فضاى طوفانى احساسفروکش کرده، آن اعتقاد رختبربسته و پیشروى فاعل قبح واقعى جلوه مىنماید و مایهندامت او مىشود.
10- در کلام علامه شواهدى بر خلاف ادعاىمذکور وجود دارد ولى قوت آنها چنان نیستکه در مقابل شواهد فراوانى که بعضا اشارهشدمقاومت کند و ازاینرو بهنظر مىرسدعلىرغم این پراکندگى و اختلاف که در کلماتایشان دیده مىشود (ولو بحسب ظاهر) (24) ،بتوان ضمن قبول اصل نظریه اعتباریات، آن رامختص به ادراکات خاص و جزئى ناظر به عملفرد دانست و از طرف دیگر به نفس الامرىبودن حسن و قبح اخلاقى اعتقاد داشت و ازراه ثبات تلائم برخى افعال با سعادت ادمىثبات آنها را تضمین کرد.
پىنوشتها:
1- ابو على سینا، الشفاء (الهیات)، مکتبه آیةالله العظمى المرعشى ص 4.
2- ابوعلىسینا، الاشارات و التنبیهات، مکتبه مرعشى ج 1، ص 213.
3- عبد الرزاق لاهیجى، سرمایه ایمان، به تصحیح صادق لاریجانى، الزهرا، ص 61.
4- مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، انتشارات صدرا، ص 190.
5- مرتضى مطهرى، نقدى برمارکسیسم،انتشارات صدرا، ص 190.
6- علامه طباطبائى، رسائل سبعه،نمایشگاه و نشر کتاب، ص 124.
7- فلسفه اخلاق، (ethics) به دو بخش اصلى اخلاق تحلیلى یا فرا - اخلاق، (meta - Ethics) و اخلاق هنجارى، (normative-Ethics) تقسیم مىشود.در فرا - اخلاق خود علم اخلاق موضوع بحث وبررسىاست وازاین جهت اخلاق درجه دوم خواند مىشود از جمله مباحث مهم آن مسائل معنى شناسى جملات اخلاقى و مسائل معرفتشناسى جملات اخلاقى و مساله توجیه و استدلال درجملات اخلاقى است. مساله نسبیت اخلاقى یکىازمسائلمعرفتشناسى جملاتاخلاقىاست.
8- مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، ص 181.
9- Ethical theory ed. Lowis p. pojman, University of Misissippi, p. 15
10-البته علامه طباطبائى تحکیم حسن و قبح به فعل الهى را درست نمىدانند زیرا همانطور که خواهد آمد اینها رامربوط به غایت فعل مىدانند، غایتى که مایه تکامل انسان است و چنین چیزى در مورد خداوند متعال وجود ندارد. ر.ک.به: علامه طباطبائى، المیزان،اسماعیلیان ج 12،ص 9.
11- مرتضى مطهرى،نقدى برماکسیسم، ص 185.
12- مرتضى مطهرى،نقدى برماکسیسم، ص 182.
13- مرتضى مطهرى،نقدى برماکسیسم، ص207.
14- جعفر سبحانى، حسن و قبح عقلى، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى،ص 191.
15- ر.ک.به: وارنوک، فلسفه اخلاق در قرن حاضر،ترجمه صادق لاریجانى، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، ص 148 (تعلیقات).
16- نظریه ایشان با استفاده از دو کتاب زیر تلخیص شده واز ارجاعات متعدد به صفحات آنها به خاطر رعایت اختصار صرف نظر شده است.
- علامه طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، ج2، مقاله ادراکات اعتبارى.
- علامه طباطبائى، رسائل سبعه، نمایشگاه و نشر کتاب، مقاله اعتباریات.
17- The Encyclopedia of Philosophy, Poul .Edwards, v.3 P.75
18- مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، ص 207.
19- جعفر سبحانى، حسن و قبح عقلى، ص 191.
20-21-22-23-24- علامه طباطبائى، المیزان، اسماعیلیان، ج1،ص379،373،380،10،234،267.
ادراکات عملى به آن دسته از ادراکات گفتهمىشود که به صورت مستقیم به عمل انسانمربوط مىشود مثلا اینکه باید به عدالت رفتارکرد، باید به وعده وفاء کرد و امورى از ایندست که عهده دار بیان بایسته یا شایسته بودنانجام عملى و یا ترک آن است.
درمقابل، ادراکات نظرى به آن دسته ازادارکات اطلاق مىشود که ارتباط مستقیم باعمل انسانى ندارند مثلاعلمبهکروى بودن زمینیا زوج بودن عدد چهار و امورى از این دست.
البته اغلب اتفاق مىافتد که یک ادراکنظرى مبنا و اساس یک ادراک عملى قرارمىگیرد، مثلا اذعان واعتراف به وجود خداوندمبناى حکم عملى به لزوم اطاعت اوست ولىاین نوع از ارتباط با عمل، آنرا جزء ادراکاتعملى قرار نمىدهد.
حکمت عملى به سه شاخه تدبیر منزلوسیاست مدن وعلم اخلاق تقسیم مىشود. (1)
بنابر این شناختباید و نباید و حسن وقبح اعمال انسان، از مصادیق بارز ادراکاتعملى به حساب مىآید.
در اینکه آیا ادراکات عملى و نظرى فقط براساس متعلق خود از هم متمایز مىشوند (یکىعمل انسان از حیث لزوم یا عدم لزوم و حسنیا قبح آن و دیگرى به امورى غیر از آنمىپردازد) و یا در ذات خود از هم جدا ومتمایز هستند بحث و گفتگو وجود دارد.
در این هم که آیا مدرک احکام نظرى وعملى، یک چیز استیا اینکه ما دو قوه ادراکىمتمایز داریم بحث وجود دارد.
اطلاق «مشهوره» بر ادراکات عملى در آثارمنطقى، به معناى آن تلقى شده که این قبیلادراکات واقع و نفس الامر نداشته و فقط ازحیث مشهوره بودن مورد استناد و استفاده درجدل که یکى از صناعتهاى منطقى بوده وغرض درآن تحرى حقیقت نیست، مىباشد (2) .بنابراین حکم به حسن عدل نه به معناىحکایتاز یک ویژگى واقعى براى «عدل» استبلکه فقط به معناى اظهار مشهور بودن حسنعدل و مقبول بودن آن به غرض انجام آن است.
البته کسانى در این تلقى رایج از معناى«مشهورات» منطقى تردید کرده اند و مثلاگفتهاند مشهوره بودن حسن عدل به معناى نفىنفس الامرى بودن آن نیست چرا که برخىاولیات عقل نظرى از قبیل «کل بزرگتر از جزءاست» هم جزء مشهورات به حساب مىایند.
بنابر این ممکن استحسن عدل در برهانبه کار آید اما نه از آن جهت که یک قضیهمشهوره استبلکه از آن جهت که یک حکمبدیهى واولى واقعى است. (3)
اما مایه تاسف است که تاریخ اندیشهفلسفى اسلامى از توجه جدى به تبعات ولوازم اخلاقى (مربوط به علم اخلاق) هرگونهتحلیلى از ماهیت ادراکات عملى خالى است.
2- در دوران معاصر، مرحوم علامه طباطبائىبه تفصیل در باب تحلیل ماهیت ادراکات عملى(آنچه که خود ایشان ادراکات اعتبارىمى نامند) سخن گفتهاست و در این جهت گوىسبقت از متقدمین خود ربوده است.
البته تردیدى نیست که وى در طرح نظریهخود (نظریه اعتباریات) از آراء مرحوم کمپانىکه استاد علم اصول ایشان بودهاند استفاده کردهاست و حتى مىتوان گفتبارقه این نظریه دردرس اصول فقه، به ذهن علامه خطور کردهاست و همین نکته به نظر شهید مطهرى باعثشده تا علامه طباطبائى پیشینه فلسفى بحث رانادیده گیرند و از اینراه ابتکار بزرگ ایشان اندکنقصى بردارد. (4)
دغدغه مرحوم علامه طباطبائى در بحثادراکات اعتبارى بیشتر فلسفى است تا اخلاقى(فلسفى بودن انگیزه و دغدغه ایشان منافاتى بااینکه اندیشه مذکور در درس اصول و بر اساستحلیلهاى اصول فقه حاصل شده، ندارد) واساسا تحلیل ماهیت ادراک به غرض یافتنادراکات ثابت و مصون ازگزند تغیر و نوعىموضعگیرى در مقابل مارکسیسم است. حاصلتامل ایشان آن است که ادراکات نظرى هیچتغیرى را برنمى تابند اما ادراکات عملى ازجهات مختلفى در معرض تغیر و دگرگونىهستند.
بحث علامه در توضیح نظریه اعتباریاتبیشتر به مباحث علم شناسى فلسفى، مربوطاست وبه تعبیر خودشان مىتوان آنراروانشناسى ادراکات دانست (5) اما از آنجا کهعلم اخلاق جزء علوم عملى به حساب آمده واحکام اخلاقى، احکامى عملى مىباشند،هرگونه تحلیلى از ماهیت ادراکات عملى وثبات یا تغیر آنها، بازتاب مستقیمى در مباحثکلى مربوط به علم اخلاق (فرا - اخلاق)خواهد داشت (6) . نظریه اعتباریات علامهطباطبائى اگر چه به به غرض فلسفى (تحلیلکثرت هاى ادراکى) صورت گرفته اما پیامدهاىمهمى براى علم اخلاق دارد (یا لا اقل گمانشده که چنین پى آمدهائى دارد.)
این پى آمدها مورد توجه برخى از شاگردانایشان قرار گرفته است و در این خصوص نقضوابرامهائى صورت دادهاند.
3 - مساله نسبى یا ثابتبودن اصول اخلاقى،یکى از مباحث اصلى فرا - اخلاق یا شاخهتحلیلى فلسفه اخلاق است.
ثبات یا به تعبیر مرحوم مطهرى جادانگىاصولاخلاقى (7) بهاین معناستکه لااقل برخىاز اصول کلى ارزشى مثلا حسن عدل وقبحظلم هم عام و همگانى و هم دائمى وجاودانىاست و هیچ گرد تغیرى بردامن آنها نمىنشیند.
نسبیت اخلاقى در مقابل، اعتقاد دارد کههیچ اصل اخلاقى ثابتى وجود ندارد و تماماحکام ارزشى از جمله اصول کلى آنها (حسنعدل وقبح ظلم)برحسب فرهنگخاصیاتمایلوسلیقه افراد مىتواند دستخوش تغییر گردد.
به اعتقاد طرفداران نسبیت اخلاقى، نمىتوان در مقام داورى بین دو طرف معارض درخصوص یک حکم اخلاقى، از درستتر بودنیکى از آنها سخن گفت.
وفاء به عهد در بستر یک فرهنگ وصفحس مىگیرداماهمین عمل در بستر یکفرهنگ دیگر موصوف به قبح مى شود و هیچملامتىبرمعتقدینبه قبح وفاءبهعهد روا نیست.
نسبیت اخلاقى در واقع تجویز تنوعاخلاقى است و حکم به موجه بودن هم حسنصدق وهم قبح آن، البته در دو زمینه فرهنگىخاص وبالاتر اینکه خود عدل هم در جائىحسن است و در جاى دیگر قبیح.
نسبیت اخلاقى، (ethical relativity) باید ازآنچه که نسبیت فرهنگى، (caltural relativity) خوانده مىشود متمایز گردد زیرا در مقولهنسبیت فرهنگىبحثبرسرتنوع وتکثرواقعى وخارجى فرهنگهاو زیرمجموعههاىآنازجملهاخلاق است. در نسبیت فرهنگى ما به توصیفوضع واقع مىپردازیم ولى صحت و درستىهر یک از آن فرهنگها و از جمله اخلاق آنها راتوجیه نمى کنیم و تنها یک گزارش مردمشناسانه، ( anthropolgic) از وضع انها مىدهیم.
در حالى که در نسبیت اخلاقى موضعگیرى مىشود و اعلام مىگردد که اصولااخلاق ماهیت انعطاف پذیر دارد و این انعطافپذیرىبر حسب عوامل مختلف بیرونى است واز اینرو نمىتوان در مقایسه دو اخلاق متفاوتاز صحتیکى و سقم دیگرى سخن گفت.
به عبارت دیگر نسبت اخلاقى یک نسبیتهنجارى، (normative) است و نه توصیفى، (descriptive) همچنین نسبیت اخلاقى نباید بهمعناى اعتقاد به نسبى وموردى بودن برخىاحکام اخلاقى غیر بنیادى تلقى شود. مثلاممکن است صدق در یک مورد به دلیل آنکهعنوان عدل بر آن منطبق است محکوم بهحسنباشدامادرجاى دیگرىبه دلیلآنکهموجبکشتار جمعى مىشود عنوان ظلم بر آن منطبقو قبیح باشد. این نوع از تبدل حکم به تبدلعنوان بر مىگردد و در واقع شىء از مصداقیک عنوان که او بالاصاله موضوع حکم بهحسن یا قبح استخارج و مصداق عنوان دیگرمىشود که بالاصاله موضوع قبح است .
این نوع تغییر حکم ضررى به ثبات اصولکلى یعنى همان عناوین موضوع حکم حسن وقبح نمىزند. پس نسبیت اخلاقى به معناىاعتقاد وتجویز دگر گونى و تغییر اصلىتریناحکام اخلاقى است و در مباحث فلسفىاخلاق در غرب مقابل عینى گروى، (objevtivism) به حساب مىآید.
عینى گروى این عقیده است که اصولاخلاقى ثابتبوده و على الاصول قابلشناسائى هستند.(یعنى شکاکیت اخلاقى را همنفى مىکند).
نسبى گروى اخلاق بر حسب آنکه تغییراصول اخلاقى را تابع ذائقه فرد بدانیم یا جمع وگروه به نامهاى مختلف خوانده مىشود. ذهنىگروى، (subjectivism) نام نسبى گرائى فردى وقرار داد گروى، ( conventionalism) نام نسبىگرائى جمعىاست. (8)
4 - اعتقاد به نسبى گروى اخلاقى با وجدانوارتکازانسان نامانوس است و غریبمىنماید.
آدمى به اصول اخلاقى چنان مىنگرد کهحتى آنها را بر فعل الهى هم تطبیق مىکند. (9)
علاوه بر نکته مذکور، توالى و تبعاتاعتقاد به نسبى گروى بسیار مهم هستند. آیامىتوان پذیرفت که اخلاق ابوذر به همان اندازهموجه است که اخلاق معاویه و آیا مىتوانقبول کرد که ابوذر زمان پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلمهاله تقدس و اسوه بودن را امروز به دلیلاختلاف فرهنگها، از دست داده باشد.
از این گذشته، به حکم آنکه بخش اعظمتعالیم اسلام را احکام اخلاقى تشکیل مىدهد،اعتقاد به تغییر پذیرى و عدم ثبات آنها بهمعناى اعتقاد به سیال بودن متن تعلیمات دینىوانکار دائمى بودن آنهاست.
اعتقاد به خاتمیت اسلام با تغییر پذیرىزمانى اصول تعالیم اخلاقى آن و اعتقاد به عامو جهان شمول بودن آن با تغییر پذیرى افرادىاصول تعالیم اخلاقى دین منافات دارد. (10)
5- نظریه اعتباریات علامه که در مقام تحلیلادراکات عملى ارائه شده است، متهم به قبولنسبى گروى اخلاقى است.
توجه به این نکته که ظاهر تحلیل ایشانمنجر به قبول نسبى گروى اخلاقى است واینکه مىتوان آنرا مقدم بر رواج بحث نسبیتاخلاقى در غرب دانست، در آثار شهید مطهرىمشاهده مىشود.
فساد نسبى گروى اخلاقى چنان واضحاست که اسناد قبول آن به علامه طباطبائىدشوار مىنماید و از اینرو شاگردان وى در صددتوضیح این نکته بر آمدهاند که ضمن حفظنظریه اعتباریات از ثبات اصول اخلاقى دفاعکنند.
مرحوم مطهرى با بیان اینکه مبانى علامهطباطبائى با راه حل ارائه شده توسط ایشانسازگارى دارد، غفلت علامه از توجه به آن رامورد شگفتى و تعجب مىدانند (11) .
آقاى سبحانى با ذکر این نکته که بحثاعتباریات، فلسفى است و نه اخلاقى به طرحشواهدى براى ثبات اصول اخلاقى در آثارعلامه مىپردازند. (12)
البته اصل نظریه اعتباریات مورد نقد وبررسى قرار گرفتهاست، اماغرض ازمقاله حاضربررسىامکان جمعبین قبول آن ازیک طرف وقبول ثبات وجاودانگى اصول اخلاقىاز طرفدیگراستوبههمیندلیلمتعرضبرخىاشکالاتکه به اصل نظریه شدهاست نمىشویم . (13)
6- توضیح مختصر نظریه اعتباریات از این قراراست که انسان موجودى فعال است واساسفعل او پى جوئى اغراض و مقاصد دستگاهطبیعت اوست.
فعل انسان به حکم آنکه فاعل علمى استهمواره به وساطت ادراک و شعور صورتمىگیرد. اما ملاحظه ادراکات آدمى نشانمىدهد که ادراکات نظرى که کاشف از امورواقع هستند قادر به ایفاى نقش واسطه بودنبین قواى فعاله انسان و فعل او نیستند.
دسته دیگرى از ادراکات وجود دارد کهمربوط به مقام عمل هستند و از قبیل «باید فلانکار را انجام دهم»، «خوب است فلان کار راانجامدهم» و...
تحلیل ماهیت این قبیل ادراکات که هموارهبین احساسات و فعل ما واسطه قرار مىگیرندحائز اهمیت است.
رابطه لزوم که بین انسان و فعل او قرارمىگیرد «من باید کار الف را انجام دهم»، بهغرض تحریک آدمى به انجام کار است والا درعالم واقع چنین رابطه ضرورى وجود نداردچرا که اگر وجود داشت نیازى به انجام آن نبود.
پس معلوم مىشود رابطه مذکور که درواقع ونفس الامر بین هر علتبا معلول خود برقرار است، به صورت مجازى و ادعائى در بینانسان و فعل خاص قرار گرفته تا از این راه فاعلبا احساس این ضرورت آنرا انجام دهد.
این مطلب به دیگر ادراکات عملى همتعمیم داده شده و همه آنها به این صورتتحلیل شدهاند که طبیعت آدمى قواى ادراکى راتحریک به جعل و اعتبار نسبتهاى (ضرورتدر«باید» واولویت در«حسن») بیناو وفعلموردنظر مىکند تا ازاین راه به مقاصد خود برسد.
اعتبارى بودن «باید» یا «حسن» به اینمعناست که این مفاهیم در خارج از حوزه عملانسان داراى معانى واقعى مىباشند مثلا «باید»اشاره به رابطه واقعى ضرورى بین علت ومعلول دارد و «حسن» اشاره به رابطه تلائمواقعى بین یک خاصه طبیعى با قوه ادراککننده آن (مثلا زیبائى صورت با قوه بینائىآدمى)، اما ذهن آنها را از مورد واقعى خودانتزاع مىکند و در غیر مورد خود به کار مىبرد.(یعنى در رابطه بین انسان با فعل مورد نظر).این کار البته لغو نیست و به جهت تحقق نسبتمورد ادعا صورت مىگیرد.
اعتبار سازى در نظر علامه بسیار شبیهمجاز ادعائى سکاکى است، که یک مورد را برحسب ادعا مصداق چیزى دیگر قرار مىدهیممثلا شخص انسانى را شیر مىپنداریم و اینپندار همان اعطاء حد شیر به فرد آدمى است کهالبته در عالم واقع چنین نیست اما در ظرفتوهم وخیال حد وجودى شخص شجاع همانحد وجودى شیر است.
ادراکات عملى به حکم نیازها وخواستههاى آدمى از تنوع زیادى برخودار استو کثرت دهشت انگیزى دارد.
علامه طباطبائى اعتقاد دارند بدونوساطت این ادراکات اعتبارى، فعل از انسانصادر نمى شود (البته فعل اختیارى مورد نظراست که مبتنى بر اراده و اختیار آدمى است) واین مطلب علاوه بر آنکه وجدانى و مشهوراست مؤید به دلائلى هم است از جمله اینکهبدون این ادراکات اعتبارى مورد فعل تشخصنمى یابد و تا فعل مشخص نشود آدمىنمىتواند آنرا انجام دهد.
در اینکه آیا واقعا بدون ادراک اعتبارى،فعلتحققنمىیابد جاى خلافاست و حکماىپیشین اعتقاد داشتند آنچه که مورد فعل راممتاز و مشخص میسازد تعلق احساسهاىادراکى از قبیل حب و بغض به آن هستونیازى به وساطتیک ادراک اعتبارى نیست.اما مرحوم علامه اصرار بر لزوم وساطت چنینادراکاتى دارند و البته تردیدى نیست کهتازگىآنمقتضىبحث و گفتگوى بیشترىاست.
حسن نظریه علامه آنست که نقش اختیارو تصمیم خود آدمى را در جعل و اعتبار احکامعملى که اساس کار و فعل است، بیشتر نمایانمىسازد.
خلاصه کلام آنکه ادراکات عملى مشتملبرباید ونباید و حسن و قبحهاى برخاسته ازتمایلات و منافرات طبع آدمى است، (invention) که به مقتضاى اختلاف طبایع،مختلف و متنوع مىباشند. آنها از چیزىحکایت نمى کنند تا بر سر صحت و سقمحکایت و خبرشان بحث و گفتگو شود.
حسن تعاون تنها یک اعتبارى است کهانسان به ملاحظه تمایلات سود جویانه خود آنرا مىسازد. (در نظر علامه اجتماع و قبولمحدودیتهاى اجتماعى براى فرد فقط براساس ملاحظه سود شخصى و بر اساساستخدام جمع در خدمت فرد مىباشد.) بهاصطلاح غربىها مىتوان این نوع سود گروىرا سود گروى عاقلانه خواند ( rational self-interest) و ممکناست دیگرى به مقتضاىبى نیازى و استغناء از اجتماع به حسن تعاونحکم ندهد و اعتبار قبح براى ان بکند. (14)
7 - نسبى گرائى اخلاقى با برخى نظریه هاىمربوط به معناى جملات اخلاقى گره خوردهاست. مثلا عاطفه گروى، (emotivism) کهمىگوید معناى حسن عدل یعنى اظهار تمایل وگرایش من به عدل و همینطور تحلیلى مشابهدرباره دیگر جملات اخلاقى دارد، به صورتطبیعى جزء نظریههاى نسبى گرا به حسابمىآید. زیرا اختیار حسن و قبح را به عواطفسر کش و متغیر آدمى داده است.
از طرف دیگر برخى نظریههاى مربوط بهمعانى جملات اخلاقى چنان است که در چارچوب آنها مىتوان از ثبات اصول اخلاقى سخن گفت.
معتزله که قائل به عقلى و نفس الامرىبودن حسن عدل، بودند، آنرا و یژگى ذاتى عدلمىدانستند که به حکم عدم تخلف ذاتى، هیچوقت قابل تغییر نیست.
آیا نظریه اعتباریات علامه چگونه است؟بىتردید نمى توان آنرا از نوع عاطفه گروى یاامر گروى خواند و اصولا یک نظریه خاص ومبتکرانهاى است که در چارچوب نظریههاىرایج نمى گنجد.
اما از طرف دیگر در این جهت مشابهعاطفه گروى است که بالاخره حسن و قبح را محصول فعالیت قواى طبیعى آدمى و نوعىصورت معقول همان عواطف آدمى مىداند واز اینجاست که طوفان نسبى گروى بر بنیاناخلاق ورزیدن مىگیرد و اساس اطلاق و ثباتآن را درهم مىکوبد.
اگر چه نظریه اعتباریات مفاد حکم عملى(باید راستبگویم) را اظهار عاطفه و تمایلنمى داند اما بى شک آن را برخاسته از تمایل وعاطفه مىداند. به اصطلاح فنى رایج در علماصول مىتوان گفت عاطفه در نظریه علامهجزء حیثیتهاى تقییدى نیستبلکه در سلسلهحیثیتهاى تعلیلى - حکم عملى قرار مىگیرد.
8- مرحوم مطهرى با توجه به اینکه علامهطباطبائى به وجود فطرت الهى درانسان اعتقاددارندبهنوعىتکمیلیاترمیمنظریهاعتباریاتدستزده تاآنراازاتهامنسبىگرائى اخلاقى نجات دهد.
«من علوى» یا «خودوالا» در وجود انسانهامایه اشتراک افراد بشر در برخى تمایلات استو از آنجاکه این «خودوالا» از گزند تغییر مصوناست و چون عواطف طبیعى و مادىدستخوش حادثهنمى شود موجب مىشود تاآدمى تمایلات ثابت داشته باشد.
پس من علوى اساس تمایل همگانى وثابت است و خود این نیز اساس اعتبارهاىدائمى و همگانى است چون حسن عدل و قبحظلم.
همانطور که خود طبیعى آدمى اقتضاءهایىدارد ومثلا متمایل به خورد و خواب است، منعلوى هماقتضاءهاى فوقمادى دارد ومقولاتىچون ایثار، تقوى و... از اقتضاءهاى آن است. وحسن این امور همگانى و دائمى است چرا کهمنشا اعتبار آنها تمایلات ثابت و مشترک در بینافراد انسانى است. (15)
سخن مرحوم مطهرى در اینکه آدمى بههمین خود طبیعى خلاصه نمى شود درست ومقبول است اما در این هم تردیدى نمى توانکرد که این «من علوى» در بسیارى از افراد اگرنگوئیم از بین رفته است، لااقل فعالیتى ندارد تامنشا اعتبار حسن ایثار یا تقوى یا... گردد.
اگر منظور شهید مطهرى این باشد که ایثاربه خاطر ملائمتبا «من علوى» نیکو است درآنصورت از حیطه اعتبارى بودن حسن فعلخارج شدهایم و این به معناى قبول نفسالامرى بودن حسن است که خلاف نظریهاعتباریات است.
آقاى سبحانى بیان مىکنند که بحث علامهبحثى فلسفى است نه اخلاقى (16) اما اگر قبولکنیم تحلیل فلسفى حسن و قبح به اعتبارىبودن آن مىانجامد و اعتبارى بودن هم ملازمنسبى بودن است در آنصورت به صرف اینکهماهیتبحث علامهفلسفىاستنمىتوانمشکلرا حل کرد چرا که همواره تحلیلهاى فلسفىدرخصوصاحکاماخلاقى (مباحث فرا اخلاق)بودهاند که وضع خود احکام اخلاقى را همروشن کردهاند. مثلا این نکته که احکام اخلاقىغیر شناختى هستند و ماهیت انشائى دارندیک تامل فلسفى در باب حسن وقبح است اماتکلیف جملات اخلاقى را هم روشن مىکند.
9- درکلامعلامه طباطبائىشواهدى وجود داردکهنشان مىدهدآنچه که موضوع بحث و تحلیلایشان هستادراکات خاص وجزئىناظربهعملفرد است، از قبیل اینکه «کار الف را باید انجامدهم»یا «کارب براى مننیکو وحسن است» و...
تمام نکات مربوط به نظریه اعتباریات ناظربه همین سنخ از ادراکات هست. اما آنچه کهحسن و قبح یا باید و نباید اخلاقى خواندهمىشود خارج از حوزه ادراکات مذکور کهماهیت فردى و جعلى دارند، مىباشد اگر چهظاهر کلام ایشان آنست که همه احکاممربوطبه حسن و قبح یک عمل از نوع اعتبارىاست اما تصریحات متعدد خود ایشان و نیزمبانى اجتناب نا پذیر تفکر دینى وى حاکى ازآن است که باید براى احکام مربوط به حسنوقبح یا باید و نباید افعال، دو نوع حساب بازکرد، یکى همانکه در مقام صدور عمل واسطهتحقق عمل قرار مىگیرد و ماهیت اعتبارى داردکه براساس دواعىاحساسى در ما پدیدىمىآید و دیگرى آنکه فعل در متن واقع دارد واساس صالح یا نا صالح بودن عمل است و اینالبته امرى واقعى و با مضمون معرفتى است.
برخىاز شواهد ادعاى مذکور اینجا ذکرمىشود و استقصاء تمام موارد ان خارج از حداختصار مطلوب در این مقاله است.
الف - حسن یک فعل (که همان حسنواقعى واخلاقى منظور است) عبارت است ازتلائم وسازگارى آن با غایت قصواى آدمى کههمان سعادت و کمال است.
«طبع فرد مستدعى چهار فضیلت عفتوشجاعت و حکمت و عدالت است و به ابزارتحصیل آنها مجهز است. هر چهارتاى اینفضائل حسن و نیکو هستند - چرا که معناىحسن و نیکوئى همان سازگارى با سعادتآدمى است و اینها چنانکه گذشت مناسب باسعادت فرد هستند. آنچه که در قبال اینها قرارگیرد رذیلت و قبیح است. از طرف دیگر فردآدمى این ویژگى طبیعى را در بستر اجتماع همخواهد داشت - و اصولا اجتماع که خود ازمقتضیات طبع ادمى است نمى تواند لوازمطبعى اورا (سعادت خواهى و به تبع آن حسنعفت و شجاعت و...) نابود سازد - پس اجتماعهم داراى سعادتى است که افعال خاصى با آندر تلائم و سازگارى بوده و به همین جهتوصف حسن را مىگیرند.» (17)
در فلسفه اخلاق معاصر این دیدگاه کهحسن وقبحافعالتابعىازملائمتیا منافرت آنهابا سعادت آدمى استبه نام نظریههاى اخلاقىسعادتباور، (eudaemonistic) خواندهمىشود.
اخلاق ارسطوئى نمونه بارز این گروهازنظریهها است و به اعتقاد مرحوم علامهطباطبائى اخلاق دینى (اخلاقى که ادیانتوحیدى به آن فراخواندهاند ماهیتسعادتباورانه دارد. تنها اختلاف اخلاق دینى با اخلاقیونانى(ارسطوئى)درتفسیر سعادت است که برحسبمعتقداتدینى وبه حکم جاودانگى روحآدمى در حیات اخروى، اخلاق دینى محور ومرکز سعادت آدمى را حیات اخروى آن مىداندوآنرادرمقام داورىاخلاقى ملحوظ مىدارد. (18)
این نکته گواه آنست که حسن و قبح امرىواقعى ولى اضافى استیعنى عبارت است ازیک نسبت واقعى بین فعل و سعادت و این امرنمىتواند اعتبارى باشد. اصولا اعتبار هموارهبه غرض تشویق و تحریک فاعل به انجام فعلصورت مىگیردو طرفاصلىآن خودفاعلاستدر حالى که در حسن و قبح مورد نظر رابطهفعلباسعادتیا غایت فاعل ملحوظ شدهاست.
ب - اینکه آیا حسن و قبح مطلق داریم یانهدر تفسیر المیزان مورد بحث واقع شده است وبعد از اینکه توضیح دادهاند منظور از مطلق،اطلاق مفهومى نیستبلکه همان دوام حکمحسن و قبح در باره یک فعل استبه صورتمشابه با مطلب قبلى از راه اینکه تلائم برخىافعال مثل عدل با سعادت فرد و به تبع آنسعادت جامعه، همیشگى و مستمراستبهتبیین چگونگى دوام حکم حسن براى عدلپرداختهاند و اینجا هم به خوبى معلوم است کهحسن موردنظر(اخلاقى)ماهیت اعتبارى نداردو از امرى واقعى حکایت مىکند و به همیندلیل داراى دوام و ثبات است (به تبع دوام وثبات رابطه تلائمبین عدل و سعادت آدمى). (19)
ج - در خصوص معناى اصلى حسنمىگویند «حسن اولا وصف یک خاصه طبیعىبلحاظ تلائم آن با قواى ادراکى است مثلاصورت انسان اگر ملائم با قوه بینائى باشد آنراحسن مىنامیم و این معناى حقیقى خارج ازمورد اولى خود به هرگونه تلائم بین دو چیزاطلاق مىشود و مثلا فعل خاصى که متلائم بامطلوب و غایت آدمى (کمال یا سعادت انسان)باشد حسن خوانده مىشود و همینطور برخىعناوین اعتبارى که با سعادت آدمى مناسبتدارند محکوم حسن مذکور مىشوند.
«این نوع حسن و مقابل آن (قبح) تابعفعلى است که به آن متصف مىشوند از جهتسازگارى (یا ناسازگارى) با غرض اجتماع. ازاینرو برخى افعال داراى حسن دایم هستندمشروط به انکه ملائمت انها با غایت اجتماعدائمى باشد مثل عدل و گوش به حرف آنها کهمىگویند حسن و قبح به صورت مطلق قابلتغییر و تحول است (یعنى هیچ حسن و قبحثابت نداریم) نسپار.» (20)
د - یکى از مسائل مهم که در مواردمختلف از کتاب المیزان به آن اشاره شده است،نقش اعمال در تکون شخصیت فرد است.گوئى آدمى ساخته اعمال خود است و هویتخود را وامدار کردههاى خویش است. شاکلهانسان برایند اعمال اوست و همین اعمالصورت واقعى او را که در روز جزا براى همهنمایان خواهد شد مىسازند.
اگر ریشه حسن و صلاح اعمال یک امرواقعى (اگر چه اضافى) نباشد چرا تاثیر آنمتفاوت ومتمایز ازتاثیراعمالزشتوناروااست.
آیا مىتوان بدون اعتقاد به نفس الامرىبودن حسن و قبح از تاثیرات شگرف آنها برروح آدمى سخن گفت. در توضیح آیه شریفه«کلا بل ران علىقلوبهمماکانوا یکسبون»(مطففین 14)،مى گویند:«ازاینظاهرمىشود اولا اعمال زشتداراى صورتهائىهستندکهنفسآدمىرا مصوربه آنها میکنند و ثانیا این نقش وصورتها مانعو حائل بین نفس و درک حقیقت مىشوند.
ثالثا نفس به حسب طبع اولى خود داراىصفاء وجلاء است که مىتواند حقائق را درککند وبین حق و باطل تمییز دهد.» (21)
اعتقاد به تاثیر اعمال حسن و قبیح بااعتقاد به اینکه آنها به مقتضاى اعتبارى بودنتابعتمایلاتومنافرات انسانباشندمنافات دارد.
ه - ایشان در توضیح مفاد برخى آیات کهمضمون انها اشاره به حصول نوعى معرفت ازطریق تقوى و ریاضتهاى شرعى است مثلاینآیهکه «ومن یتق الله یجعل له مخرجا...»(طلاق:2)،و یا این آیه که «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعللکم فرقانا» (انفال:8)، به نکته ظریفى اشارهدارند و آن اینکه منظور آیات مذکور ایننیست که راه تقوى خود راهى مستقل در کسبمعرفت (به خصوص معارف عملى) است،بلکه تقوى از طریق اعاده اعتدال فطرى طبع آدمى باعث مىشود تا تمایلات اوتعالى یافته و احکام عملى بهترى صادرکند.
اعمال نیکو با تغییر روحیه فرد باعث القاءادراکات عملى خاصى مىشوند که موجبفلاح و رستگارى فرد است.
تقوى باعث مىشود تا فرد مهارى برتمایلات بى حساب قواى خود بزند و مجموعآنها را در خدمتسعادت خود بگیرد.
«اعمال صالح حافظ اخلاق نیکو و اخلاقنیکو موجب معارف حقیقى و علوم نافع وافکار صحیح است». (22)
تقدم اخلاق نیکو بر ادراکات نافع (ادراکاتاعتبارى) نشان مىدهد که بحث ادراکاتاعتبارى اصولا متاخر از حسن و قبح اخلاقى(حسن و قبح واقعى) است. به عبارت دیگرحسن و قبح اخلاقى خود در سلسله عللومبادى ادراکات اعتبارى قرار مىگیرند و از اینجهت نمى توان آنها را اعتبارى دانست.
و - مساله ندامت و پشیمانى از انجامبرخى افعال که به قول علامه طباطبائىمىتواند به عنوان موید وجود باید اعتبارىباشد چرا که در هنگام عذر خواهى مىگویدمن ناچار به انجام آن بودم و این حاکى ازارتکاز وجود یک الزام در حین عمل است (کهآنرا علامه موید وجود ادراک اعتبارى «باید» درانجام هر فعلى مىدانند.) (23)
از طرف دیگر مىتوان سؤالى را طرح کردکه چرا فرد از انجام آنچه که میل و خواست اوبه آن تعلق گرفته و مجوز حسن آن را از دستگاهادراکىخودگرفتهاست، پشیمان و نادم مىشود.
آیا این ندامت نشانگر آن نیست که فعل بهحسب طبع خود داراى یک قبح واقعى (ونهاعتبارى) است ولى شخص در اثر تحریکاحساسات خود با اعتقاد حسن آنرا انجام دادهاست و اینک که فضاى طوفانى احساسفروکش کرده، آن اعتقاد رختبربسته و پیشروى فاعل قبح واقعى جلوه مىنماید و مایهندامت او مىشود.
10- در کلام علامه شواهدى بر خلاف ادعاىمذکور وجود دارد ولى قوت آنها چنان نیستکه در مقابل شواهد فراوانى که بعضا اشارهشدمقاومت کند و ازاینرو بهنظر مىرسدعلىرغم این پراکندگى و اختلاف که در کلماتایشان دیده مىشود (ولو بحسب ظاهر) (24) ،بتوان ضمن قبول اصل نظریه اعتباریات، آن رامختص به ادراکات خاص و جزئى ناظر به عملفرد دانست و از طرف دیگر به نفس الامرىبودن حسن و قبح اخلاقى اعتقاد داشت و ازراه ثبات تلائم برخى افعال با سعادت ادمىثبات آنها را تضمین کرد.
پىنوشتها:
1- ابو على سینا، الشفاء (الهیات)، مکتبه آیةالله العظمى المرعشى ص 4.
2- ابوعلىسینا، الاشارات و التنبیهات، مکتبه مرعشى ج 1، ص 213.
3- عبد الرزاق لاهیجى، سرمایه ایمان، به تصحیح صادق لاریجانى، الزهرا، ص 61.
4- مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، انتشارات صدرا، ص 190.
5- مرتضى مطهرى، نقدى برمارکسیسم،انتشارات صدرا، ص 190.
6- علامه طباطبائى، رسائل سبعه،نمایشگاه و نشر کتاب، ص 124.
7- فلسفه اخلاق، (ethics) به دو بخش اصلى اخلاق تحلیلى یا فرا - اخلاق، (meta - Ethics) و اخلاق هنجارى، (normative-Ethics) تقسیم مىشود.در فرا - اخلاق خود علم اخلاق موضوع بحث وبررسىاست وازاین جهت اخلاق درجه دوم خواند مىشود از جمله مباحث مهم آن مسائل معنى شناسى جملات اخلاقى و مسائل معرفتشناسى جملات اخلاقى و مساله توجیه و استدلال درجملات اخلاقى است. مساله نسبیت اخلاقى یکىازمسائلمعرفتشناسى جملاتاخلاقىاست.
8- مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، ص 181.
9- Ethical theory ed. Lowis p. pojman, University of Misissippi, p. 15
10-البته علامه طباطبائى تحکیم حسن و قبح به فعل الهى را درست نمىدانند زیرا همانطور که خواهد آمد اینها رامربوط به غایت فعل مىدانند، غایتى که مایه تکامل انسان است و چنین چیزى در مورد خداوند متعال وجود ندارد. ر.ک.به: علامه طباطبائى، المیزان،اسماعیلیان ج 12،ص 9.
11- مرتضى مطهرى،نقدى برماکسیسم، ص 185.
12- مرتضى مطهرى،نقدى برماکسیسم، ص 182.
13- مرتضى مطهرى،نقدى برماکسیسم، ص207.
14- جعفر سبحانى، حسن و قبح عقلى، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى،ص 191.
15- ر.ک.به: وارنوک، فلسفه اخلاق در قرن حاضر،ترجمه صادق لاریجانى، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، ص 148 (تعلیقات).
16- نظریه ایشان با استفاده از دو کتاب زیر تلخیص شده واز ارجاعات متعدد به صفحات آنها به خاطر رعایت اختصار صرف نظر شده است.
- علامه طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، ج2، مقاله ادراکات اعتبارى.
- علامه طباطبائى، رسائل سبعه، نمایشگاه و نشر کتاب، مقاله اعتباریات.
17- The Encyclopedia of Philosophy, Poul .Edwards, v.3 P.75
18- مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، ص 207.
19- جعفر سبحانى، حسن و قبح عقلى، ص 191.
20-21-22-23-24- علامه طباطبائى، المیزان، اسماعیلیان، ج1،ص379،373،380،10،234،267.