آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در قسمت نخست این مقاله به تفصیل در مورد دستاوردهاى مسلمانان در علم و فلسفه و نقش آنان در تمدن بشرى از جمله: ریاضیات و ستاره‏شناسى و پزشکى سخن گفتیم. اینک ادامه مقاله را پى‏مى‏گیریم.
سایر علوم
از جمله علومى که به وسیله اعراب رشد یافت، «کیمیاى گرى» در زمینه علم شیمى بود. کلمه کیمیاگرى در دو رشته تقریبا متفاوت استعمال مى‏شود؛ یک کاربردش به تفسیر رمزى و اسطوره‏اى تغییرات شیمیایى که در حقیقت به پیشرفت روحانى انسان مربوط مى‏شود، ارتباط دارد. و ، با آن چه امروزه به عنوان علم شیمى مى‏شناسیم، فاصله دارد. کاربرد دیگرش شامل رشته‏اى است که در صدد فهم طبیعت ماده است.این نیز عمدتا با شیمى جدید فاصله دارد. چون افرادى که در شیمى جدید کار مى‏کنند، امکان تغییر شکل عناصر را قبول دارند. وقتى تلاش فوق العاده‏اى براى دانشى محدود انجام مى‏گیرد دو شاخه مختلف، به مواضع مشترک مى‏رسند. کارهاى کیمیاگرى از هر دو نوع به لاتین ترجمه شده است، اما در این جا فقط آنهایى که جنبه علمى دارند، مورد توجه قرار مى‏گیرند. اولین کار علمى در زمینه کیمیاگرى که به زبان عربى نوشته شده، کتاب مهمى است که به "جابر بن حیّان"تعلق دارد که در لاتین به عنوان جبر (Geber) شناخته مى‏شود. به نظر مى‏رسد وى، در نیمه دوم قرن هشتم زندگى مى‏کرده است. گرچه دانشمندانِ معاصر، آن نوشته‏ها را متعلق به آخر قرن نهم یا اول قرن دهم دانسته‏اند؛ وقتى دست نوشته‏هاى زیادى از رشته‏هاى مختلفِ دانش قدیم ملاحظه مى‏شود، مطمئنا از کیمیاگرى به عنوان یک
علم‏تجربى تلقى خواهد شد،که ابزار و روشهاى گوناگونى براى به دست آوردن مواد شیمیایى به کار مى‏برده است و به عنوان پایه، خود یک تئورى که از علم ارسطویى مشتق شده مطرح است، متون فوق، روشهایى براى آماده ساختن مواد استفاده مى‏شده و روشهاى تصفیه آنها را توضیح مى‏دهد. در زبان اروپایى، نام چندین مواد شیمیایى از نوشته‏هاى جابر بن حیّان اخذ شده است.
تعدادى از دانشمندان بزرگ جهان اسلام، در کیمیاگرى همانند دیگر رشته‏ها مهارت داشتند؛ رازى پزشک، مقاله‏هاى مهمى درباره کیمیاگرى دارد. فرضیه «تغییر شکل عناصر» توسط پزشکِ فیلسوف؛یعنى، ابن سینا و دیگر دانشمندان بزرگى، همانند بیرونى (وفات 1048 م) ارائه شد. اساسا بیرونى به عنوان یک خُبره در دانش هندى معروف است؛ زیرا علوم هندى را مورد مطالعه قرار داده است و در زمینه کیمیاگرى، وى سنگینى چندین ماده را از نظر علمى اندازه گیرى نموده است که درجه بالایى از صحت و دقت را دارا مى‏باشد.
کاراعراب[مسلمانان] در زمینه گیاه شناسى، حیوان‏شناسى‏ومعدن‏شناسى،عبارت‏بودازتوصیف و لیست‏کردن گیاهان، حیوانات و سنگهاى مختلف. بعضى از اینها، فایده عملى داشت؛ مثلاً این موضوعات به نحوى با داروشناسى و معالجه طبى ارتباط داشت. احتمالاً، بهترین کار در زمینه گیاه شناسى کتابِ گیاه شناسىِ ابوحنیفه دینورى (وفات 895 م) است که اینک در دست نیست و از کتب تاریخى محسوب مى‏شود. اکثر مطالب
مهم این کتاب، در کارهاى بزرگِ ابن بیطار (وفات 1248 م) آمده است. وى گرچه احتمالاً یک داروشناس بوده، اما کارهاى ارزشمندى در گیاه شناسى انجام داده است. کتاهاى متعددى درباره حیوانات نیز وجود دارد، ولى نسبتا ادبى هستند تا علمى؛ البته، مطالب دقیقى نیز در آنها آمده است. امّا درباره معادن و سنگهاى با ارزش، کتبى که قابل توجّه باشد، وجود ندارد.
منطق و ریاضیات
گرچه در ابتدا کتب پزشکى و ستاره شناسىِ یونانیها، توجه‏اعراب[مسلمانان] رابه خود جلب‏نمود، اماکارهاى فلسفى بیشترین‏نفوذرادر تعلیمات اسلامى‏داشت. همیشه مسلمانان ازعلومِ مختلف و فلسفه به عنوان رشته‏هاى علمى، آگاهى‏داشتند.البته،به‏گونه‏اى‏نبودکه‏درجهان‏اسلام آموزش عالى درباره آنها داده شود. آموزش عالى به طور عمده در علوم و شاخه‏هاى مذهبى بود که مهمترین آنها «فقه» مى‏باشد. «علوم بیگانه» در مراکز دیگر، همانند مدارس‏پزشکى و باروشهاى‏غیررسمى مطالعه‏مى‏شد.
به همین جهت، عالمِ متوسّطِ مسلمان آگاهى کمى از علم یونانى داشت؛ به جز ایده‏هاى فلسفى که در نوشته‏هاى خدا شناسىِ معتزله جایگاه خاصى داشته است.
ترجمه‏هاى زیادى از کتب فلسفى یونان در طول‏قرن نهم‏انجام گرفت‏ولى در قرن هشتم بیش از یک یا دو ترجمه وجود نداشته است.قبل از این که ترجمه‏ها مفید واقع شوند، احتمالاً خداشناسان با ایده‏هاى یونانیان از طریق برخوردهاى شخصى با کسانى که در مدارس پزشکى آموزش دیده بودند، آشنا شدند. حتى اگر مسلمانان فقط از راه بحثهاى مذهبى با مسیحیان، با افکار یونانیها آشنا شده باشند، این برخورد، آنها را به ضرورت آشنایى‏باعقائد یونانیها واقف ساخته است. قبل از این که متکلمین مسلمان ایده‏هاى یونانى را در افکار و تعلیمات خود مورد استفاده قرار دهند، «زار بن عمر، که در نیمه دوم قرن هشتم زندگى‏مى‏کرده، آنها را مورد توجه قرار داده است. در ترجمه‏هاى اولیه اصول عقاید اسلامى به عقاید یونانى،یک عنصرقبیله‏اى ونادرست، و نظریات غریب وجود داشت.تااینکه دراواسط‏قرن‏نهم‏که بسیارى‏ازخداشناسان‏یونانى مآب‏روى پنج اصل به توافق رسیدند و لقب معتزله بخود دادند. تقریبا در همین زمان اولین کتاب در فلسفه عمومى به عربى تدوین شد که است نویسنده آن «الکندى»است.
پس‏از اولین‏برخورد عقایدیونانى با خداشناسى‏اسلامى، فلاسفه وخداشناسان به مدت دوقرن راههاى پرپیچ‏وخمى راطى کردند؛ معتزلیهابه عنوان افرادبدعت‏گذار و فاسدالعقیده مطرح شدند. وبسیارى‏ازخداشناسان سنّى، در حالى‏که‏ازاشعرى (وفات 935 م.) پیروى مى‏کردند، روشهاى بحث و عقیده معتزلى را پذیرفتند. درعین‏حال، فلسفه عربى[اسلامى]دو شخصیت‏فلسفى‏به‏وجودآوردکه‏ازفلاسفه‏بزرگ جهان‏محسوب‏مى‏شوندکه‏عبارت‏ازفارابى(وفات 950 م.) و ابن‏سینا(1037 م.)این دو نفر گر چه روى فلسفه‏نو افلاطون‏کارنکرده‏بودند، اماازمقاله‏اى که تحت عنوان «خداشناسى‏ارسطو» به‏عربى ترجمه‏شده بود، متأثربودندکه‏درحقیقت بخشى از فلسفه افلاطون بود. فلسفه فارابى و ابن سینا، با فلسفه افلاطون اختلاف ماهوى داشت؛ آنها سخت یکتاپرست بودند اما فلسفه افلاطون چند خدایى بود و بزرگان اهل سنت آنها را بدعت گذار معتزلى را پذیرفتند. در عین حال، فلسفه عربى[اسلامى]دو شخصیت فلسفى به وجود آورد که ازفلاسفه‏بزرگ‏جهان‏محسوب مى‏شوند که عبارت از فارابى (وفات 950 م.) این دو مى‏دانند. به عنوان مثال، یکى از بدعتهایشان این بود که به ازلیت جهان معتقد بودند. این عقیده از تفسیر آیه قرآن درباره خلقت گرفته شده که اشیاى دنیوى را تجلّى خدا مى‏داند.
خداشناسان سنّى تا قرن یازدهم، متوجه شدند توان مقابله با فلاسفه دیگر را ندارند در حدود سال 1090 م یک خداشناس نابغه بنام غزالى وفات (1111 م.) با مطالعه و تلاش فراوان، با بحثهاى فلسفه نو افلاطونى آشنا شد، و یک گزارش روشن و واقعى از نظریات آنها ارائه داد و سپس ردّ معقولى را براى آنها تقریر نمود. بعد از غزالى، منطق ارسطوئى توسط اکثر خداشناسان واقع گرا به عنوان مقرِّر اسلوب‏شناسى پذیرفته‏شد، امادیگرعلوم یونانى، رشد کمى یافت. انواع خاصى دیگرى از فلسفه نیز در شرق بارور شد، که قائل به رسیدن به قرب‏الهى،از طریق جذبه واشراق ممکن بود و معتقد بود که باید به جاى استفاده از فلسفه، از آن طریق بهره برد.
دراینجا مسأله مهمتر، بررسى‏تأثیرابن‏سینا و غزالى‏به‏غرب مخصوصااسپانیااست. اوضاع و شرایط‏مناسب‏درشرق، زمینه‏رابراى‏ظهور چندین فیلسوف مهم پدید آورد.ابن‏باجه وفات (1138م.)از دو شخصیت دیگر که در آخر این قرن به عرصه علم و فلسفه پاگذاشتند، جلو افتاد. آن دو فیلسوف عبارتند از ابن‏طفیل (وفات1185م.) وابن رشد (وفات1198م.) کار عمده فلسفى ابن طفیل غالبا به عنوان autodidactusPhilosophusمعروف است. گر چه پایان قرن هفدهم براى اروپا شناخته شده بود اما تأثیر بسزایى روى معاصرین خودش داشته است. در بین اینها ابن رشد بزرگ بود که در لیست فلاسفه جایگاه بالاترى از ابن سینا یافته است. وى سازنده یک سیستم نبود بلکه اولین مفسّر فلسفه ارسطو بود و اغتشاشى که در اثر اسناد غیر واقعى براى خداشناسى ارسطو پدید آمده بود توسط وى اصلاح گردید. بنابر این وى یک نظریه ارسطوئى را بعد از اینکه تعلیمات عربى براى چندین قرن غالب بود احیاء نمود، اما آن خیلى دیر در شرق اسلامى نفوذ کرد. به همین محیط فلسفى‏تعلق‏داشت‏نویسنده‏معروف‏موسى‏بن‏میمون ـ وفات1204ـ که از یک خانواده اسپانیائى بود که بخش آخر زندگى خود را در مصر گذراند.
این خلاصه نظریه من بود در مورد دستاوردهاى عرب در عالم و فلسفه. البته، ضرورت ندارد که در حال حاضر به نحو صریحترى درباره ارتباط و کمک فرهنگ عرب به یونانى و تأثیر فرهنگ یونان و قضاوت درباره مهمترین آنه صورت گیرد.
هنگامى که انسان از تجربه‏هاى فراوان عرب، افکار و تعلیمات عرب و نویسنده‏هاى عرب آگاه باشد، مى‏یابد که علم و فلسفه اروپا بدون کمک گرفتن از فرهنگ اسلام توسعه نمى‏یافت. اعراب، تنها انتقال دهنده افکار یونانى نبود، بلکه به عنوان حاملین اصیل، هم تعلیم دادند و هم توسعه دادند.
در حالى که اروپاییها در حدود سال 1100م از علم و فلسفه دشمنان عرب خود لذّت مى‏بردند. این رشته‏ها در اوج خودشان بودند و اروپاییها تلاش مى‏کردند تا حدّ توان در علم و فلسفه از اندوخته‏هاى اعراب بهره ببرند.

تبلیغات