آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در بحث پیشین گفتیم که یکى از علل روى‏آورى فیلسوفان به برهان صدیقین، تلاش براى دست‏یابى به برهان با کم‏ترین مقروضات و مقدمات مى‏باشد. واژه صدیق و مشتقات آن را تبیین نمودیم; تلقى مشائین را از این برهان بیان کردیم که به جاى نظرکردن در حقیقت وجود به مفهوم وجود، و به جاى تکیه به ربطى بودن وجود ممکن، بر امکان ذاتى تاکید رفته بود. سپس تحلیل شیخ اشراق در حقیقت نور و مراتب آن بیان شد.
در این شماره به تلقى خاص صدرا از برهان صدیقین، سپس به بیان آراء شارحان و مفسران حکمت متعالیه مى‏پردازیم.
یکى از بهترین دستاوردهاى مکتب حکمت متعالیه، ارائه تقریرى خاص از برهان صدیقین است که تنها با اصول و مبانى حکمت متعالیه قابل تفسیر مى‏باشد.
ما ابتدا تقریر صدرا از این برهان را از کتاب اسفار نقل و سپس به بررسى و توضیح آن مى‏پردازیم. اصولى که برهان صدرا بر آن مبتنى است عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. تشکیک در وجود
3. معلول عین ربط است، به علت (مفتقرالذات است‏به سوى علت، بلکه ذات او عین افتقار و احتیاج است. )
هر یک از این اصول در جاى خود، به وسیله برهان اثبات شده است.
با توجه به این اصول، جناب صدرا برهان خویش را چنین تقریر مى‏کنند:
«. . . و تقریره ان الوجود کمامر حقیقة عینیة واحدة بسیطة، لااختلاف بین افرادها لذاتها الا بالکمال و النقص و الشدة و الضعف او بامور زائده کما فى افراد ماهیة نوعیة و غایة کمالها مالااتم منه و هوالذى لا یکون متعلقا بغیره و لا یتصور ما هو اتم منه، اذ کلم ناقص متعلق بغیره متقر الى تمامه و قد تبین فیما سبق ان التمام قبل النقص و الفعل قبل القوة و الوجود قبل العدم و بین ایضا ان تمام الشى‏ء هو الشى‏ء و ما یفصل علیه فاذن الوجود اما مستغن عن غیره و اما مفتقر لذاته الى غیره و الاول، هو الواجب الوجود و هو صرف الوجود الذى لا اتم منه و لا یشوبه عدم و لا نقص و الثانى، هو ما سواه من افعاله و آثاره و لا قوام لما سواه الابه لما مره ان حقیقة الوجود لا نقص لها و انما یلحقه النقص لاجل المعلولیه. و ذلک لان المعلول لا یمکن ان یکون فى فضیلة الوجود مساویا لعلته فلوکم یکن الوجود مجعولا ذاقاهر: یوجده و یحصله (کما یقتضیه) لا یتصور ان یکون له نحو من القصور لان حقیقة الوجود کما علمت‏بسیطة لاحد لها و لا تعین الا محض الفعلیة و الحصول و الا لکان فیه ترکیب اوله مهیة غیر الموجودیة و قدمر ایضا ان الوجود اذا کان معلولا کان مجعولا بنفسه جعلا بسیطا و کان ذاته بذاته مفتقرا الى جاعل و هو متعلق الجوهر والذات بجاعله فاذن ثبت واتضح ان الوجود اما تام‏الحقیقه واجب الهویه و اما مفتقرالذات الیه متعلق الجوهریه و على اى القسمین یثبت و یتبین ان وجود الواجب غنى الهویه عما سواه و هذا هو ما اردناه. » (1)
پس از این بیان مفصل، بیانى اجمالى و مختصرى دارند که آوردن آن در تبیین سخن ایشان به ما کمک مى‏کند:
«. . . از آن‏جا که حقیقت وجود، امرى بسیط بوده و نه ماهیت است که مقتضى است هر کمال را در درجه اتم آن، که نهایتى براى او به لحاظ شدت کمال نمى‏توان تصور کرد; زیرا هر مرتبه‏اى پایین‏تر از این مرتبه، صرف حقیقت وجود نیست، بلکه وجود همراه با قصور و نقصان است و قصور هر چیزى غیر از خود آن چیز است‏بالضرورة و لذا قصور وجود، همان وجود نیست، بلکه غیر از خود وجود مى‏باشد، بلکه قصور وجود، عبارت است از عدم وجود و این عدم وجود، همانا لازم مى‏آید وجود را نه براى اصل وجود و تحقق داشتن آن، بلکه براى وقوع آن وجود در مرتبه تالیه و مراتب پایین‏تر از آن.
(پس قصور وجود، در واقع، همان دارا نبودن مرحله‏اى از وجود است که همان مرتبه پایین‏تر از کمالات مرتبه بالاتر است. چون داراى کمالات مرتبه بالاتر نیست، لذا قاصر است. )
پس قصورات و اعدام، همانا عارض مى‏شوند بر ثوابى از این جهت که ثانى‏اند. پس، اول بر آن کمالى اتمى است که حدى براى او نیست تمام‏تر از او تصور نمى‏شود و قصور و نیاز ناشى مى‏شوند از افاضه و جعل و به واسطه همان جعل نیز آن نقص و نیاز برطرف مى‏گردد; چرا که هویات ثوابى، به لحاظ ذات، به اول وابسته‏اند; پس جبران مى‏شود نقص ایشان به واسطه کمال اول و فقر ایشان به واسطه غناى او. » (2)
در این استدلال، برخلاف استدلال مشائین، به خود حقیقت وجود نظر شده است، نه به مفهوم آن و آنچه که واسطه واقع شده است، فقر وجودى است که به معناى عین‏الربط بودن وجود در معلول نسبت‏به وجود علت مى‏باشد، بر خلاف برهان مشایى که در آن از امکان ذاتى که از اوصاف ماهیت است استفاده مى‏شد.
تقریر شهید مطهرى از سخن ملاصدرا
ایشان پس از ذکر چند مقدمه که برهان را بر آن استوار کرده‏اند، به تقریر آن مى‏پردازند. مقدمات یادشده عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. وحدت تشکیکى وجود
3. حقیقت وجود، عدم را نمى‏پذیرد.
4. حقیقت وجود، بما هو هو، و قطع نظر از هر حیث و جهتى که بدان ضمیمه شود، مساوى با کمال و فعلیت محض است و همه نقایص به اعدام برمى‏گردند.
5. راه یافتن عدم و شؤون آن در وجود، ناشى از معلولیت و تاخر از مرتبه علت است. پس از ذکر این مقدمات، برهان را چنین تقریر مى‏کنند:
«. . . اکنون مى‏گوییم: حقیقت هستى موجود است‏به معناى این‏که عین موجودیت است و عدم بر آن محال است و از طرفى حقیقت هستى در ذات خود، یعنى در موجودیت و در واقعیت داشتن خود، مشروط به هیچ شرطى و مقید به هیچ قیدى نیست، هستى چون که هستى است، موجود است، نه به ملاک دیگر و مناط دیگر و نه به فرض وجود شیى‏ء دیگر; یعنى هستى در ذات خود، مشروط به شرطى نیست و از سوى دیگر، کمال و عظمت و شدت و استغناء و جلال و بزرگى و فعلیت و لاحدى که نقطه مقابل نقص و کوچکى و امکان و محدودیت و نیاز مى‏باشد، از وجود و هستى برمى‏خیزند; یعنى جز وجود حقیقتى ندارند; پس هستى در ذات خود، مساوى با نامشروط بودن به چیز دیگر، یعنى با وجوب ذاتى ازلى و هم مساوى است‏با کمال و عظمت و شدت و فعلیت. نتیجه مى‏گیریم که حقیقت هستى، در ذات خود، قطع‏نظر از هر تعینى که از خارج به آن ملحق گردد، مساوى است‏با ذات لایزال حق. پس اصالت وجود، عقل ما را مستقیما به ذات حق رهبرى مى‏کند نه چیز دیگر غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات وتجلیات او نخواهد بود. . . » (3)
جناب استاد مصباح تقریر ملاصدرا را چنین توضیح مى‏دهند:
«این تقریر مبتنى بر اصولى است که عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. ذات مراتب بودن وجود (تشکیکى بودن)
3. معلول به حسب ذات خود، محتاج به سوى علت است‏بلکه عین ربط نسبت‏به علت است.
اثبات هر یک از این مقدمات در جاى خود آمده است.
پس با توجه به این اصول، برهان صدرا چنین تقریر مى‏شود:
اگر وجود اصیل، بى‏نیاز از غیر باشد فهوالمطلوب، ولى اگر مستغنى بالذات نباشد، در این صورت معلول، مفتقرالذات به سوى غنى بالذات خواهد بود; زیرا تحقق امر مفتقرالذاتى که عین تعلق و ربط است، بدون وجود مستقل غنى تام، محال است. » (4)
مزیت‏هاى این تقریر
مزیت‏هاى این تقریر از برهان صدیقین را مى‏توان در نکات ذیل دانست:
1. عدم نیاز این تقریر به بطلان تسلسل و در حقیقت، این خود دلیلى بر بطلان تسلسل در ناحیه علل است.
2. نظر کردن به سوى حقیقت وجود که امرى اصیل و عینى است; بر خلاف برهان شیخ که آنچه در آن‏جا اخذ شده بود، عنوان موجود بود که قابل انطباق بر ماهیت نیز هست و حال آن‏که در حکمت متعالیه، ماهیت، امرى اعتبارى بیش نیست.
3. استفاده از امکان وجودى یا فقر وجودى که مقتضاى بساطت و اصالت وجود است; برخلاف روش مشایى که در آن از امکان ذاتى ماهوى استفاده مى‏شود.
4. مزیت اصلى این نحوه از تقریر، این است که متناسب با مبانى و اصول پیشین حکمت متعالیه (اصالت وجود، وحدت تشکیکى وجود - ربطى بودن وجود معلول نسبت‏به علت) است.
5. این برهان، علاوه بر اثبات اصل وجود حضرت بارى، مستلزم اثبات و ارائه توحید حقه حقیقیه و اثبات علم و قدرت و اراده و قیومیت و سایر صفات حسنى و اسماى الهى است. (5)
منظور از حقیقت وجود
حقیقت وجود، داراى استعمالات متعددى است که از آن جمله مى‏توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. گاه مرادف با ماهیت و در مقابل وجود است.
2. گاه مرادف با وجود عینى است. (حقیقة‏الوجود اصیلة)
3. گاه درباره خداوند تبارک و تعالى به کار مى‏رود. (در السنه عرفا)
4. گاه به معناى وجود سارى و جارى در جمیع موجودات به کار مى‏رود. (در بحث تشکیک)
5. گاه به معناى کنه و ذات دست نیافتنى به کار مى‏رود (حقیقة‏الوجود مجهولة کنهه)
6. گاه به معناى وجود صرف خالى از حد و ماهیت و. . .
منظور از حقیقت وجود، در این برهان را خود ملاصدرا در کتاب مشاعر توضیح داده است.
«. . . و نعنى بحقیقة‏الوجود ما لایشوبه غیر صرف الوجود فى حد او نهایة او نقص او عموم او خصوص. . . » (6)
حکیم سبزوارى و برهان صدیقین
حکیم سبزوارى در موارد متعدد، از برهان صدیقین سخن به میان آورده است که از جمله، مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف. شرح دعاى صباح
ب. حواشى اسفار
ج. منظومه حکمت و شرح آن
در شرح دعاى صباح چنین مى‏فرمایند:
«. . . فنقول الوجود الحقیقى ان کان واجبا فهو المطلوب والا استلزمه لما انه اذالم یکن واجبا کان ممکنا فیلزم اما الدور و اما التسلسل اوالمطلوب بل لانه یلزم من الرفع الذى فى‏النطرة الاولى و هى حمقاء، الوضع فى النظرة الثانیة بلا مونة زائدة لان حقیقة الوجود لا یتطرق الیها الامکان بمعنى سلب الضرورتین و لا بمعنى جواز الطرفین و لا بمعنى تساوى النسبتین بناء على بطلان الاولویه لان ثبوت الشیى لنفسه ضرورى و سلبه عن نفسه محال و نسبة الشى‏ء الى نفسه کیف تساوى نسبة نقیضه الیه. . . » (7)
تقریر ایشان در شرح منظومه به قرار ذیل است:
ما ذاته بذاته لذاته موجود الحق العلى صفاته
اذ الوجود کان واجبا فهو و مع الامکان قد استلزمه
و در توضیح مى‏فرمایند: مقصود از وجود، حقیقت وجود است که اصالت داشتن آن قبلا اثبات شد و این‏که هر امر داراى حقیقتى، به واسطه وجود، حقیقت پیدا مى‏کند، اگر وجود واجب باشد، فهوالمراد; ولى اگر ممکن باشد، پس مستلزم وجود واجب است. البته مقصود از امکان، در این‏جا به معناى فقر و تعلق به غیر است، نه سلب ضرورت وجود و عدم; چرا که ثبوت‏الوجود لنفسه ضرورى است و نه امکان به معناى تساوى نسبت وجود و عدم; زیرا نسبت هر چیزى به سوى خود، مانند نسبت نقیض او به سوى آن چیز نیست; چرا که نسبت‏شى‏ء به سوى خود، داراى کیفیت وجوب است و حال آن‏که دومى داراى کیفیت امتناع.
سپس ایشان این استلزام را به دو طریق تقریر مى‏نماید.
1. به روش خلف: زیرا اگر فرض شود که حقیقت وجود ممکن است، باید وابسته به امرى غیر از حقیقت‏باشد و حال آن‏که براى این حقیقت، دومى وجود ندارد (غیرى وجود ندارد) تا این‏که حقیقت وجود وابسته به او باشد، بلکه هر آنچه را براى وجود، دوم فرض کنى، پس او همان حقیقت وجود خواهد بود; زیرا ما غیر از وجود، با عدم روبه‏رو هستیم که نیستى محض و با ماهیت است که امرى است اعتبارى و غیراصیل.
2. به روش مستقیم: مراد از وجود، مرتبه‏اى از حقیقت وجود باشد (زیرا فرض بر این است که وجود، حقیقت واحد داراى مراتب است) پس اگر این مرتبه از وجود، محتاج به سوى غیر باشد، مستلزم غنى بالذات خواهد بود، براى دورى از دور یا تسلسل; ولى روش اول (روش خلف) اوثق و اشرف و اخصر است. (8)
تقریر حکیم در حواشى اسفار
«. . . فالاسد و الاخصر ان یقال بعد ثبوت اصالة الوجود ان حقیقة الوجود التى هى عین الاعیان و حاق الواقع حقیقة مرسلة یمتنع علیها العدم اذ کل مقابل غیر قابل لمقابله، و الحقیقة المرسلة التى یمتنع علیها العدم واجبة الوجود بالذات فحقیقة الوجود الکذائیه واجبة بالذات و هو المطلوب. » (9)
حکیم سبزوارى در تعلیقه خود بر اسفار، پس از مطرح کردن این اشکال که معلولیت، ذاتى است; زیرا هر موجودى نیاز به جعل دارد (لان الوجود مجعول بالذات) در مقام پاسخ به این اشکال «معلولیت و مجعولیت‏بالذات، ذاتى براى مرتبه‏اند نه براى اصل حقیقت وجود که در تمام مراتب محفوظ است‏» برمى‏آید و مى‏فرماید:
نقص، دو اطلاق دارد: گاهى مراد از نقص، نحوه وجود نازل که عین همین مرتبه و مقتضى تشکیک مى‏باشد، است و گاهى مراد از آن، عدم است که عبارت است از فقدان و نداشتن مرتبه نازله، کمالات مرتبه دیگر را. سپس مبادى برهان صدیقین با تلقى صدرایى را به شرح ذیل بیان مى‏کند:
1. در حقیقت وجود، به شرط‏الارسال، قصورى وجود ندارد و مقتضى کمال و غنا و. . . است.
2. هر مرتبه‏اى از این حقیقت، خالى از نوعى حقیقت و خالى از سنخ وجود نیست.
3. قصور و عدم به مرتبه‏اى بر مى‏گردد که این وجود، در آن مرتبه، قرار گرفته است و این قصور، به لحاظ همراهى حقیقت وجود با عدم است، بلکه از ماهیت قبول‏کننده ناشى مى‏شود.
پس از بیان این حقایق مى‏فرماید: مقدماتى که در این استدلال اخذ شده است، گرچه فى حد ذاته مشتمل بر مطالب عالیه مى‏باشد، ولى مطرح کردن و پرده برداشتن از آن‏ها در ابتداى امر، لازم و ضرورى به نظر نمى‏رسد; زیرا مطلب به واسطه این مبادى پیچیده و دست پیدا کردن بدان مشکل مى‏شود ولو این که ذکر این مقدمات، در جاى خود لازم و ضرورى به نظر نمى‏رسد. (مانند مقام بحث از فیاض بودن خداوند) سپس تقریر خویش را مطرح مى‏کند که عین عبارت آن را قبلا نقل کردیم. (10)
تکیه اصلى این تقریر، بر مرسله بودن حقیقت وجود است. و این‏که حقیقت وجود از آن حیثى که وجود است، عین واقع مى‏باشد و حمل عدم بر آن، ممتنع و حمل وجود بر آن، ضرورى و واجب است و اگر عدم، بر امرى از امور وجودى حمل مى‏شود، به دلیل محدودیت آن وجود و مصحوبیت اوست و عدم را که از واقع شدن آن در مرتبه‏اى خاص و از تاخر آن ناشى مى‏شود، نه از اصل وجود داشتنش.
استاد مصباح، طریقه مستقیم حکیم سبزوارى را چنان تبیین نموده‏اند که مبتنى بر ابطال دور و تسلسل نباشد. ایشان در تعلیقه ناقدانه خویش بر نهایه چنین مى‏فرمایند:
روش مستقیم در بیان حاجى را مى‏توان به گونه‏اى تقریر نمود که مبتنى بر ابطال تسلسل نباشد، بدین‏معنا که:
1. وجود، حقیقتى است داراى مراتب.
2. مراتب نازله و پایین‏تر، مفتقرالذاتند به سوى ماوراء و بلکه عین تعلق و فقر وجودى نسبت‏به ماوراء خود هستند; پس این مراتب نازله مستلزم مرتبه‏اى مستقل على‏الاطلاق مى‏باشند والا عاد المفتقر غنیا والرابط مستقلا و این، همان برهانى است که بر استحاله تسلسل در ناحیه علل فاعلى بیان شده است. (11)
پس اگر وجود معلول را نسبت‏به علت، وجودى ربطى بدانیم، در این صورت، تحقق ربط بدون طرف ربط به معناى استقلال و عدم ربط آن است و حال آن‏که او را ربط و غیر مستقل فرض کرده بودیم; یعنى پس از توجه به ربطى بودن این وجودات و فرض تحقق آن‏ها، قول به نیازیشان از طرف مستقل عبارتى متناقض خواهد بود که مستلزم این است که این وجودات در عین ربطى بودن، ربطى نباشند.
استاد مصباح، بر تقریر حکیم سبزوارى اشکالى اساسى دارند که به نظر ما نیز این انتقاد و اشکال، وارد است. ایشان در ذیل این برهان، چنین مى‏فرمایند:
«والحاصل انه ان ارید بالحقیقة المرسلة التى هى اصیلة ولا اصیل غیرها انحصار الوجود الحقیقى فى الواجب تعالى فهو قول الصوفیه و یرد علیه مضافا الى منافاته للکثرة الثابته بالضرورة انه مصادرة بالمطلوب فان المطلوب بالبرهان اثبات وجود صرف غیرقابل للعدم بوجه و قد اخذ ثابتا مفروغا عنه و ان ارید ما یعم الوجودات الامکانیه فالمناقض لک واحد منها هو العدم الحاصل لامطلق العدم والا یثبت‏بمناقضة العدم للوجود وجود حقیقیة واجبه غیرمتصفة باى مفهوم عدمى یحکى عن محدودیتها. » (12)
تقریر علامه طباطبایى از برهان صدیقین
ایشان در حواشى اسفار چنین مى‏فرمایند:
حقیقت وجود همان واقعیتى است که ما به وسیله آن، سفسطه را دفع مى‏کنیم و مى‏یابیم که هر موجود داراى شعورى مضطر است که آن را اثبات کند و این واقعیت، قبول عدم و بطلان نمى‏کند لذاتها بطورى که فرض بطلان و رفع این واقعیت مستلزم ثبوت و وضع آن است; زیرا اگر بطلان هر واقعیتى فرض شود (در وقتى یا به طور مطلق) در این هنگام، هر واقعیتى باطل خواهد بود. واقعا (پس ما در بیان چنین گزاره‏اى نیز باید واقعیتى را بپذیریم) و همین‏طور سوفسطایى که اشیاء را موهوم مى‏بیند و در واقعى بودنشان شک مى‏کند، پس در نزد او تمام اشیاء موهومند واقعا و واقعیت، محل شک است واقعا (پس ما در این‏جا نیز با واقعیت و ملاک آن روبه‏روییم) و از آن‏جا که اصل واقعیت، قبول عدم و بطلان نمى‏کند لذات‏ها پس او واجب‏الوجود بالذات است، پس ما واقعیتى را در پیش رو داریم که واجب‏الوجود بالذات است و اشیایى که برایشان واقعیتى هست محتاج و قائم به غیرند. » (13)
جناب علامه، در کتاب اصول فلسفه، برهان صدیقین را چنین تقریر مى‏فرمایند:
«. . . واقعیت هستى که در ثبوت وى هیچ شک نداریم، هرگز نفى نمى‏پذیرد و نابودى برنمى‏دارد. به عبارت دیگر، واقعیت هستى بى هیچ قید و شرط، واقعیت هستى است و با هیچ قید و شرطى لاواقعیت نمى‏شود و چون جهان‏گذران و هر جزء از اجزاى جهان نفى را مى‏پذیرد، پس عین همان واقعیت، نفى‏ناپذیر نیست، بلکه با آن واقعیت، واقعیت دارد و بى آن، از هستى بهره‏اى نداشته و منتفى است و البته نه به این معنا که واقعیت، با اشیا یکى شود و یا در آن‏ها نفوذ یا حلول کند و یا پاره‏هایى از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندند، بلکه مانند نور که اجسام تاریک با آن، روشن و بى‏آن، تاریکند و در عین حال، همین مثال نور در بیان مقصود، خالى از قصور نیست.
به عبارت دیگر، او خود، عین واقعیت است و جهان و اجزاى آن با آن، واقعیت‏دار و بى آن، هیچ و پوچند.
نتیجه
جهان و اجزاى آن در استقلال وجودى خود و واقعیت‏دار بودن خود، تکیه به واقعیتى دارند که عین واقعیت و به خودى خود، واقعیت است. (14)
ویژگى‏هاى تقریر علامه
1. عدم ابتنا بر بطلان دور و تسلسل;
2. عدم ابتنا بر اثبات اصالت وجود و یا تشکیک در وجود و فقرى بودن وجود معلول نسبت‏به علت;
3. این تقریر علاوه بر اثبات وجود واجب، وحدت حقه حقیقیه را براى حضرت حق اثبات مى‏کند;
4. در این تقریر، از غیر واجب، بر واجب استدلال نشده است، بلکه از نظر کردن در خود واقعیت‏به ضرورت ازلى همان واقعیت رسیده‏ایم;
5. این تقریر با کم‏ترین پیش‏فرض (و تنها با اعتماد بر اصل بطلان سفسطه) نزدیک‏ترین راه را به سوى حضرت حق نشان مى‏دهد.
پى‏نوشت‏ها:
1- صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیه، 9 جلد، جلد 6، بیروت، دار احیاء التراث، 1404، ص 14-16
2- همان، ص 23-14
3- استاد شهید مطهرى، پاورقى‏هاى اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، تهران، انتشارات صدرا، ص 83; استاد شهید مطهرى، شرح منظومه، ص 152
4- استاد محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه نهایة الحکمة، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق، 1405 ه، ص 413
5- صدرالدین شیرازى، پیشین، ص 25و 26
6- صدرالدین شیرازى، المشاعر، مشعر اول
7- ملاهادى سبزوارى، شرح دعاى صباح، تصحیح دکتر نجفقلى حبیبى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1371، ص 12 و 13
8- ملاهادى سبزوارى، شرح منظومه حکمت، ص 146
9- ملاهادى سبزوارى، تعلیقه بر اسفار، ج 6، ص 17
10- همان، ج 16
11و12- استاد مصباح یزدى، پیشین، ص 413، ص 412
13- علامه طباطبایى، تعلیقه بر اسفار، ج 6، ص 14 و15
14- علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پیشین، ص 76-86

تبلیغات