برهان صدیقین از دیدگاه حکماى مشاء، اشراق و حکمت متعالیه
آرشیو
چکیده
متن
در بحث پیشین گفتیم که یکى از علل روىآورى فیلسوفان به برهان صدیقین، تلاش براى دستیابى به برهان با کمترین مقروضات و مقدمات مىباشد. واژه صدیق و مشتقات آن را تبیین نمودیم; تلقى مشائین را از این برهان بیان کردیم که به جاى نظرکردن در حقیقت وجود به مفهوم وجود، و به جاى تکیه به ربطى بودن وجود ممکن، بر امکان ذاتى تاکید رفته بود. سپس تحلیل شیخ اشراق در حقیقت نور و مراتب آن بیان شد.
در این شماره به تلقى خاص صدرا از برهان صدیقین، سپس به بیان آراء شارحان و مفسران حکمت متعالیه مىپردازیم.
یکى از بهترین دستاوردهاى مکتب حکمت متعالیه، ارائه تقریرى خاص از برهان صدیقین است که تنها با اصول و مبانى حکمت متعالیه قابل تفسیر مىباشد.
ما ابتدا تقریر صدرا از این برهان را از کتاب اسفار نقل و سپس به بررسى و توضیح آن مىپردازیم. اصولى که برهان صدرا بر آن مبتنى است عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. تشکیک در وجود
3. معلول عین ربط است، به علت (مفتقرالذات استبه سوى علت، بلکه ذات او عین افتقار و احتیاج است. )
هر یک از این اصول در جاى خود، به وسیله برهان اثبات شده است.
با توجه به این اصول، جناب صدرا برهان خویش را چنین تقریر مىکنند:
«. . . و تقریره ان الوجود کمامر حقیقة عینیة واحدة بسیطة، لااختلاف بین افرادها لذاتها الا بالکمال و النقص و الشدة و الضعف او بامور زائده کما فى افراد ماهیة نوعیة و غایة کمالها مالااتم منه و هوالذى لا یکون متعلقا بغیره و لا یتصور ما هو اتم منه، اذ کلم ناقص متعلق بغیره متقر الى تمامه و قد تبین فیما سبق ان التمام قبل النقص و الفعل قبل القوة و الوجود قبل العدم و بین ایضا ان تمام الشىء هو الشىء و ما یفصل علیه فاذن الوجود اما مستغن عن غیره و اما مفتقر لذاته الى غیره و الاول، هو الواجب الوجود و هو صرف الوجود الذى لا اتم منه و لا یشوبه عدم و لا نقص و الثانى، هو ما سواه من افعاله و آثاره و لا قوام لما سواه الابه لما مره ان حقیقة الوجود لا نقص لها و انما یلحقه النقص لاجل المعلولیه. و ذلک لان المعلول لا یمکن ان یکون فى فضیلة الوجود مساویا لعلته فلوکم یکن الوجود مجعولا ذاقاهر: یوجده و یحصله (کما یقتضیه) لا یتصور ان یکون له نحو من القصور لان حقیقة الوجود کما علمتبسیطة لاحد لها و لا تعین الا محض الفعلیة و الحصول و الا لکان فیه ترکیب اوله مهیة غیر الموجودیة و قدمر ایضا ان الوجود اذا کان معلولا کان مجعولا بنفسه جعلا بسیطا و کان ذاته بذاته مفتقرا الى جاعل و هو متعلق الجوهر والذات بجاعله فاذن ثبت واتضح ان الوجود اما تامالحقیقه واجب الهویه و اما مفتقرالذات الیه متعلق الجوهریه و على اى القسمین یثبت و یتبین ان وجود الواجب غنى الهویه عما سواه و هذا هو ما اردناه. » (1)
پس از این بیان مفصل، بیانى اجمالى و مختصرى دارند که آوردن آن در تبیین سخن ایشان به ما کمک مىکند:
«. . . از آنجا که حقیقت وجود، امرى بسیط بوده و نه ماهیت است که مقتضى است هر کمال را در درجه اتم آن، که نهایتى براى او به لحاظ شدت کمال نمىتوان تصور کرد; زیرا هر مرتبهاى پایینتر از این مرتبه، صرف حقیقت وجود نیست، بلکه وجود همراه با قصور و نقصان است و قصور هر چیزى غیر از خود آن چیز استبالضرورة و لذا قصور وجود، همان وجود نیست، بلکه غیر از خود وجود مىباشد، بلکه قصور وجود، عبارت است از عدم وجود و این عدم وجود، همانا لازم مىآید وجود را نه براى اصل وجود و تحقق داشتن آن، بلکه براى وقوع آن وجود در مرتبه تالیه و مراتب پایینتر از آن.
(پس قصور وجود، در واقع، همان دارا نبودن مرحلهاى از وجود است که همان مرتبه پایینتر از کمالات مرتبه بالاتر است. چون داراى کمالات مرتبه بالاتر نیست، لذا قاصر است. )
پس قصورات و اعدام، همانا عارض مىشوند بر ثوابى از این جهت که ثانىاند. پس، اول بر آن کمالى اتمى است که حدى براى او نیست تمامتر از او تصور نمىشود و قصور و نیاز ناشى مىشوند از افاضه و جعل و به واسطه همان جعل نیز آن نقص و نیاز برطرف مىگردد; چرا که هویات ثوابى، به لحاظ ذات، به اول وابستهاند; پس جبران مىشود نقص ایشان به واسطه کمال اول و فقر ایشان به واسطه غناى او. » (2)
در این استدلال، برخلاف استدلال مشائین، به خود حقیقت وجود نظر شده است، نه به مفهوم آن و آنچه که واسطه واقع شده است، فقر وجودى است که به معناى عینالربط بودن وجود در معلول نسبتبه وجود علت مىباشد، بر خلاف برهان مشایى که در آن از امکان ذاتى که از اوصاف ماهیت است استفاده مىشد.
تقریر شهید مطهرى از سخن ملاصدرا
ایشان پس از ذکر چند مقدمه که برهان را بر آن استوار کردهاند، به تقریر آن مىپردازند. مقدمات یادشده عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. وحدت تشکیکى وجود
3. حقیقت وجود، عدم را نمىپذیرد.
4. حقیقت وجود، بما هو هو، و قطع نظر از هر حیث و جهتى که بدان ضمیمه شود، مساوى با کمال و فعلیت محض است و همه نقایص به اعدام برمىگردند.
5. راه یافتن عدم و شؤون آن در وجود، ناشى از معلولیت و تاخر از مرتبه علت است. پس از ذکر این مقدمات، برهان را چنین تقریر مىکنند:
«. . . اکنون مىگوییم: حقیقت هستى موجود استبه معناى اینکه عین موجودیت است و عدم بر آن محال است و از طرفى حقیقت هستى در ذات خود، یعنى در موجودیت و در واقعیت داشتن خود، مشروط به هیچ شرطى و مقید به هیچ قیدى نیست، هستى چون که هستى است، موجود است، نه به ملاک دیگر و مناط دیگر و نه به فرض وجود شیىء دیگر; یعنى هستى در ذات خود، مشروط به شرطى نیست و از سوى دیگر، کمال و عظمت و شدت و استغناء و جلال و بزرگى و فعلیت و لاحدى که نقطه مقابل نقص و کوچکى و امکان و محدودیت و نیاز مىباشد، از وجود و هستى برمىخیزند; یعنى جز وجود حقیقتى ندارند; پس هستى در ذات خود، مساوى با نامشروط بودن به چیز دیگر، یعنى با وجوب ذاتى ازلى و هم مساوى استبا کمال و عظمت و شدت و فعلیت. نتیجه مىگیریم که حقیقت هستى، در ذات خود، قطعنظر از هر تعینى که از خارج به آن ملحق گردد، مساوى استبا ذات لایزال حق. پس اصالت وجود، عقل ما را مستقیما به ذات حق رهبرى مىکند نه چیز دیگر غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات وتجلیات او نخواهد بود. . . » (3)
جناب استاد مصباح تقریر ملاصدرا را چنین توضیح مىدهند:
«این تقریر مبتنى بر اصولى است که عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. ذات مراتب بودن وجود (تشکیکى بودن)
3. معلول به حسب ذات خود، محتاج به سوى علت استبلکه عین ربط نسبتبه علت است.
اثبات هر یک از این مقدمات در جاى خود آمده است.
پس با توجه به این اصول، برهان صدرا چنین تقریر مىشود:
اگر وجود اصیل، بىنیاز از غیر باشد فهوالمطلوب، ولى اگر مستغنى بالذات نباشد، در این صورت معلول، مفتقرالذات به سوى غنى بالذات خواهد بود; زیرا تحقق امر مفتقرالذاتى که عین تعلق و ربط است، بدون وجود مستقل غنى تام، محال است. » (4)
مزیتهاى این تقریر
مزیتهاى این تقریر از برهان صدیقین را مىتوان در نکات ذیل دانست:
1. عدم نیاز این تقریر به بطلان تسلسل و در حقیقت، این خود دلیلى بر بطلان تسلسل در ناحیه علل است.
2. نظر کردن به سوى حقیقت وجود که امرى اصیل و عینى است; بر خلاف برهان شیخ که آنچه در آنجا اخذ شده بود، عنوان موجود بود که قابل انطباق بر ماهیت نیز هست و حال آنکه در حکمت متعالیه، ماهیت، امرى اعتبارى بیش نیست.
3. استفاده از امکان وجودى یا فقر وجودى که مقتضاى بساطت و اصالت وجود است; برخلاف روش مشایى که در آن از امکان ذاتى ماهوى استفاده مىشود.
4. مزیت اصلى این نحوه از تقریر، این است که متناسب با مبانى و اصول پیشین حکمت متعالیه (اصالت وجود، وحدت تشکیکى وجود - ربطى بودن وجود معلول نسبتبه علت) است.
5. این برهان، علاوه بر اثبات اصل وجود حضرت بارى، مستلزم اثبات و ارائه توحید حقه حقیقیه و اثبات علم و قدرت و اراده و قیومیت و سایر صفات حسنى و اسماى الهى است. (5)
منظور از حقیقت وجود
حقیقت وجود، داراى استعمالات متعددى است که از آن جمله مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. گاه مرادف با ماهیت و در مقابل وجود است.
2. گاه مرادف با وجود عینى است. (حقیقةالوجود اصیلة)
3. گاه درباره خداوند تبارک و تعالى به کار مىرود. (در السنه عرفا)
4. گاه به معناى وجود سارى و جارى در جمیع موجودات به کار مىرود. (در بحث تشکیک)
5. گاه به معناى کنه و ذات دست نیافتنى به کار مىرود (حقیقةالوجود مجهولة کنهه)
6. گاه به معناى وجود صرف خالى از حد و ماهیت و. . .
منظور از حقیقت وجود، در این برهان را خود ملاصدرا در کتاب مشاعر توضیح داده است.
«. . . و نعنى بحقیقةالوجود ما لایشوبه غیر صرف الوجود فى حد او نهایة او نقص او عموم او خصوص. . . » (6)
حکیم سبزوارى و برهان صدیقین
حکیم سبزوارى در موارد متعدد، از برهان صدیقین سخن به میان آورده است که از جمله، مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف. شرح دعاى صباح
ب. حواشى اسفار
ج. منظومه حکمت و شرح آن
در شرح دعاى صباح چنین مىفرمایند:
«. . . فنقول الوجود الحقیقى ان کان واجبا فهو المطلوب والا استلزمه لما انه اذالم یکن واجبا کان ممکنا فیلزم اما الدور و اما التسلسل اوالمطلوب بل لانه یلزم من الرفع الذى فىالنطرة الاولى و هى حمقاء، الوضع فى النظرة الثانیة بلا مونة زائدة لان حقیقة الوجود لا یتطرق الیها الامکان بمعنى سلب الضرورتین و لا بمعنى جواز الطرفین و لا بمعنى تساوى النسبتین بناء على بطلان الاولویه لان ثبوت الشیى لنفسه ضرورى و سلبه عن نفسه محال و نسبة الشىء الى نفسه کیف تساوى نسبة نقیضه الیه. . . » (7)
تقریر ایشان در شرح منظومه به قرار ذیل است:
ما ذاته بذاته لذاته موجود الحق العلى صفاته
اذ الوجود کان واجبا فهو و مع الامکان قد استلزمه
و در توضیح مىفرمایند: مقصود از وجود، حقیقت وجود است که اصالت داشتن آن قبلا اثبات شد و اینکه هر امر داراى حقیقتى، به واسطه وجود، حقیقت پیدا مىکند، اگر وجود واجب باشد، فهوالمراد; ولى اگر ممکن باشد، پس مستلزم وجود واجب است. البته مقصود از امکان، در اینجا به معناى فقر و تعلق به غیر است، نه سلب ضرورت وجود و عدم; چرا که ثبوتالوجود لنفسه ضرورى است و نه امکان به معناى تساوى نسبت وجود و عدم; زیرا نسبت هر چیزى به سوى خود، مانند نسبت نقیض او به سوى آن چیز نیست; چرا که نسبتشىء به سوى خود، داراى کیفیت وجوب است و حال آنکه دومى داراى کیفیت امتناع.
سپس ایشان این استلزام را به دو طریق تقریر مىنماید.
1. به روش خلف: زیرا اگر فرض شود که حقیقت وجود ممکن است، باید وابسته به امرى غیر از حقیقتباشد و حال آنکه براى این حقیقت، دومى وجود ندارد (غیرى وجود ندارد) تا اینکه حقیقت وجود وابسته به او باشد، بلکه هر آنچه را براى وجود، دوم فرض کنى، پس او همان حقیقت وجود خواهد بود; زیرا ما غیر از وجود، با عدم روبهرو هستیم که نیستى محض و با ماهیت است که امرى است اعتبارى و غیراصیل.
2. به روش مستقیم: مراد از وجود، مرتبهاى از حقیقت وجود باشد (زیرا فرض بر این است که وجود، حقیقت واحد داراى مراتب است) پس اگر این مرتبه از وجود، محتاج به سوى غیر باشد، مستلزم غنى بالذات خواهد بود، براى دورى از دور یا تسلسل; ولى روش اول (روش خلف) اوثق و اشرف و اخصر است. (8)
تقریر حکیم در حواشى اسفار
«. . . فالاسد و الاخصر ان یقال بعد ثبوت اصالة الوجود ان حقیقة الوجود التى هى عین الاعیان و حاق الواقع حقیقة مرسلة یمتنع علیها العدم اذ کل مقابل غیر قابل لمقابله، و الحقیقة المرسلة التى یمتنع علیها العدم واجبة الوجود بالذات فحقیقة الوجود الکذائیه واجبة بالذات و هو المطلوب. » (9)
حکیم سبزوارى در تعلیقه خود بر اسفار، پس از مطرح کردن این اشکال که معلولیت، ذاتى است; زیرا هر موجودى نیاز به جعل دارد (لان الوجود مجعول بالذات) در مقام پاسخ به این اشکال «معلولیت و مجعولیتبالذات، ذاتى براى مرتبهاند نه براى اصل حقیقت وجود که در تمام مراتب محفوظ است» برمىآید و مىفرماید:
نقص، دو اطلاق دارد: گاهى مراد از نقص، نحوه وجود نازل که عین همین مرتبه و مقتضى تشکیک مىباشد، است و گاهى مراد از آن، عدم است که عبارت است از فقدان و نداشتن مرتبه نازله، کمالات مرتبه دیگر را. سپس مبادى برهان صدیقین با تلقى صدرایى را به شرح ذیل بیان مىکند:
1. در حقیقت وجود، به شرطالارسال، قصورى وجود ندارد و مقتضى کمال و غنا و. . . است.
2. هر مرتبهاى از این حقیقت، خالى از نوعى حقیقت و خالى از سنخ وجود نیست.
3. قصور و عدم به مرتبهاى بر مىگردد که این وجود، در آن مرتبه، قرار گرفته است و این قصور، به لحاظ همراهى حقیقت وجود با عدم است، بلکه از ماهیت قبولکننده ناشى مىشود.
پس از بیان این حقایق مىفرماید: مقدماتى که در این استدلال اخذ شده است، گرچه فى حد ذاته مشتمل بر مطالب عالیه مىباشد، ولى مطرح کردن و پرده برداشتن از آنها در ابتداى امر، لازم و ضرورى به نظر نمىرسد; زیرا مطلب به واسطه این مبادى پیچیده و دست پیدا کردن بدان مشکل مىشود ولو این که ذکر این مقدمات، در جاى خود لازم و ضرورى به نظر نمىرسد. (مانند مقام بحث از فیاض بودن خداوند) سپس تقریر خویش را مطرح مىکند که عین عبارت آن را قبلا نقل کردیم. (10)
تکیه اصلى این تقریر، بر مرسله بودن حقیقت وجود است. و اینکه حقیقت وجود از آن حیثى که وجود است، عین واقع مىباشد و حمل عدم بر آن، ممتنع و حمل وجود بر آن، ضرورى و واجب است و اگر عدم، بر امرى از امور وجودى حمل مىشود، به دلیل محدودیت آن وجود و مصحوبیت اوست و عدم را که از واقع شدن آن در مرتبهاى خاص و از تاخر آن ناشى مىشود، نه از اصل وجود داشتنش.
استاد مصباح، طریقه مستقیم حکیم سبزوارى را چنان تبیین نمودهاند که مبتنى بر ابطال دور و تسلسل نباشد. ایشان در تعلیقه ناقدانه خویش بر نهایه چنین مىفرمایند:
روش مستقیم در بیان حاجى را مىتوان به گونهاى تقریر نمود که مبتنى بر ابطال تسلسل نباشد، بدینمعنا که:
1. وجود، حقیقتى است داراى مراتب.
2. مراتب نازله و پایینتر، مفتقرالذاتند به سوى ماوراء و بلکه عین تعلق و فقر وجودى نسبتبه ماوراء خود هستند; پس این مراتب نازله مستلزم مرتبهاى مستقل علىالاطلاق مىباشند والا عاد المفتقر غنیا والرابط مستقلا و این، همان برهانى است که بر استحاله تسلسل در ناحیه علل فاعلى بیان شده است. (11)
پس اگر وجود معلول را نسبتبه علت، وجودى ربطى بدانیم، در این صورت، تحقق ربط بدون طرف ربط به معناى استقلال و عدم ربط آن است و حال آنکه او را ربط و غیر مستقل فرض کرده بودیم; یعنى پس از توجه به ربطى بودن این وجودات و فرض تحقق آنها، قول به نیازیشان از طرف مستقل عبارتى متناقض خواهد بود که مستلزم این است که این وجودات در عین ربطى بودن، ربطى نباشند.
استاد مصباح، بر تقریر حکیم سبزوارى اشکالى اساسى دارند که به نظر ما نیز این انتقاد و اشکال، وارد است. ایشان در ذیل این برهان، چنین مىفرمایند:
«والحاصل انه ان ارید بالحقیقة المرسلة التى هى اصیلة ولا اصیل غیرها انحصار الوجود الحقیقى فى الواجب تعالى فهو قول الصوفیه و یرد علیه مضافا الى منافاته للکثرة الثابته بالضرورة انه مصادرة بالمطلوب فان المطلوب بالبرهان اثبات وجود صرف غیرقابل للعدم بوجه و قد اخذ ثابتا مفروغا عنه و ان ارید ما یعم الوجودات الامکانیه فالمناقض لک واحد منها هو العدم الحاصل لامطلق العدم والا یثبتبمناقضة العدم للوجود وجود حقیقیة واجبه غیرمتصفة باى مفهوم عدمى یحکى عن محدودیتها. » (12)
تقریر علامه طباطبایى از برهان صدیقین
ایشان در حواشى اسفار چنین مىفرمایند:
حقیقت وجود همان واقعیتى است که ما به وسیله آن، سفسطه را دفع مىکنیم و مىیابیم که هر موجود داراى شعورى مضطر است که آن را اثبات کند و این واقعیت، قبول عدم و بطلان نمىکند لذاتها بطورى که فرض بطلان و رفع این واقعیت مستلزم ثبوت و وضع آن است; زیرا اگر بطلان هر واقعیتى فرض شود (در وقتى یا به طور مطلق) در این هنگام، هر واقعیتى باطل خواهد بود. واقعا (پس ما در بیان چنین گزارهاى نیز باید واقعیتى را بپذیریم) و همینطور سوفسطایى که اشیاء را موهوم مىبیند و در واقعى بودنشان شک مىکند، پس در نزد او تمام اشیاء موهومند واقعا و واقعیت، محل شک است واقعا (پس ما در اینجا نیز با واقعیت و ملاک آن روبهروییم) و از آنجا که اصل واقعیت، قبول عدم و بطلان نمىکند لذاتها پس او واجبالوجود بالذات است، پس ما واقعیتى را در پیش رو داریم که واجبالوجود بالذات است و اشیایى که برایشان واقعیتى هست محتاج و قائم به غیرند. » (13)
جناب علامه، در کتاب اصول فلسفه، برهان صدیقین را چنین تقریر مىفرمایند:
«. . . واقعیت هستى که در ثبوت وى هیچ شک نداریم، هرگز نفى نمىپذیرد و نابودى برنمىدارد. به عبارت دیگر، واقعیت هستى بى هیچ قید و شرط، واقعیت هستى است و با هیچ قید و شرطى لاواقعیت نمىشود و چون جهانگذران و هر جزء از اجزاى جهان نفى را مىپذیرد، پس عین همان واقعیت، نفىناپذیر نیست، بلکه با آن واقعیت، واقعیت دارد و بى آن، از هستى بهرهاى نداشته و منتفى است و البته نه به این معنا که واقعیت، با اشیا یکى شود و یا در آنها نفوذ یا حلول کند و یا پارههایى از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندند، بلکه مانند نور که اجسام تاریک با آن، روشن و بىآن، تاریکند و در عین حال، همین مثال نور در بیان مقصود، خالى از قصور نیست.
به عبارت دیگر، او خود، عین واقعیت است و جهان و اجزاى آن با آن، واقعیتدار و بى آن، هیچ و پوچند.
نتیجه
جهان و اجزاى آن در استقلال وجودى خود و واقعیتدار بودن خود، تکیه به واقعیتى دارند که عین واقعیت و به خودى خود، واقعیت است. (14)
ویژگىهاى تقریر علامه
1. عدم ابتنا بر بطلان دور و تسلسل;
2. عدم ابتنا بر اثبات اصالت وجود و یا تشکیک در وجود و فقرى بودن وجود معلول نسبتبه علت;
3. این تقریر علاوه بر اثبات وجود واجب، وحدت حقه حقیقیه را براى حضرت حق اثبات مىکند;
4. در این تقریر، از غیر واجب، بر واجب استدلال نشده است، بلکه از نظر کردن در خود واقعیتبه ضرورت ازلى همان واقعیت رسیدهایم;
5. این تقریر با کمترین پیشفرض (و تنها با اعتماد بر اصل بطلان سفسطه) نزدیکترین راه را به سوى حضرت حق نشان مىدهد.
پىنوشتها:
1- صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیه، 9 جلد، جلد 6، بیروت، دار احیاء التراث، 1404، ص 14-16
2- همان، ص 23-14
3- استاد شهید مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، تهران، انتشارات صدرا، ص 83; استاد شهید مطهرى، شرح منظومه، ص 152
4- استاد محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه نهایة الحکمة، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق، 1405 ه، ص 413
5- صدرالدین شیرازى، پیشین، ص 25و 26
6- صدرالدین شیرازى، المشاعر، مشعر اول
7- ملاهادى سبزوارى، شرح دعاى صباح، تصحیح دکتر نجفقلى حبیبى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1371، ص 12 و 13
8- ملاهادى سبزوارى، شرح منظومه حکمت، ص 146
9- ملاهادى سبزوارى، تعلیقه بر اسفار، ج 6، ص 17
10- همان، ج 16
11و12- استاد مصباح یزدى، پیشین، ص 413، ص 412
13- علامه طباطبایى، تعلیقه بر اسفار، ج 6، ص 14 و15
14- علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پیشین، ص 76-86
در این شماره به تلقى خاص صدرا از برهان صدیقین، سپس به بیان آراء شارحان و مفسران حکمت متعالیه مىپردازیم.
یکى از بهترین دستاوردهاى مکتب حکمت متعالیه، ارائه تقریرى خاص از برهان صدیقین است که تنها با اصول و مبانى حکمت متعالیه قابل تفسیر مىباشد.
ما ابتدا تقریر صدرا از این برهان را از کتاب اسفار نقل و سپس به بررسى و توضیح آن مىپردازیم. اصولى که برهان صدرا بر آن مبتنى است عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. تشکیک در وجود
3. معلول عین ربط است، به علت (مفتقرالذات استبه سوى علت، بلکه ذات او عین افتقار و احتیاج است. )
هر یک از این اصول در جاى خود، به وسیله برهان اثبات شده است.
با توجه به این اصول، جناب صدرا برهان خویش را چنین تقریر مىکنند:
«. . . و تقریره ان الوجود کمامر حقیقة عینیة واحدة بسیطة، لااختلاف بین افرادها لذاتها الا بالکمال و النقص و الشدة و الضعف او بامور زائده کما فى افراد ماهیة نوعیة و غایة کمالها مالااتم منه و هوالذى لا یکون متعلقا بغیره و لا یتصور ما هو اتم منه، اذ کلم ناقص متعلق بغیره متقر الى تمامه و قد تبین فیما سبق ان التمام قبل النقص و الفعل قبل القوة و الوجود قبل العدم و بین ایضا ان تمام الشىء هو الشىء و ما یفصل علیه فاذن الوجود اما مستغن عن غیره و اما مفتقر لذاته الى غیره و الاول، هو الواجب الوجود و هو صرف الوجود الذى لا اتم منه و لا یشوبه عدم و لا نقص و الثانى، هو ما سواه من افعاله و آثاره و لا قوام لما سواه الابه لما مره ان حقیقة الوجود لا نقص لها و انما یلحقه النقص لاجل المعلولیه. و ذلک لان المعلول لا یمکن ان یکون فى فضیلة الوجود مساویا لعلته فلوکم یکن الوجود مجعولا ذاقاهر: یوجده و یحصله (کما یقتضیه) لا یتصور ان یکون له نحو من القصور لان حقیقة الوجود کما علمتبسیطة لاحد لها و لا تعین الا محض الفعلیة و الحصول و الا لکان فیه ترکیب اوله مهیة غیر الموجودیة و قدمر ایضا ان الوجود اذا کان معلولا کان مجعولا بنفسه جعلا بسیطا و کان ذاته بذاته مفتقرا الى جاعل و هو متعلق الجوهر والذات بجاعله فاذن ثبت واتضح ان الوجود اما تامالحقیقه واجب الهویه و اما مفتقرالذات الیه متعلق الجوهریه و على اى القسمین یثبت و یتبین ان وجود الواجب غنى الهویه عما سواه و هذا هو ما اردناه. » (1)
پس از این بیان مفصل، بیانى اجمالى و مختصرى دارند که آوردن آن در تبیین سخن ایشان به ما کمک مىکند:
«. . . از آنجا که حقیقت وجود، امرى بسیط بوده و نه ماهیت است که مقتضى است هر کمال را در درجه اتم آن، که نهایتى براى او به لحاظ شدت کمال نمىتوان تصور کرد; زیرا هر مرتبهاى پایینتر از این مرتبه، صرف حقیقت وجود نیست، بلکه وجود همراه با قصور و نقصان است و قصور هر چیزى غیر از خود آن چیز استبالضرورة و لذا قصور وجود، همان وجود نیست، بلکه غیر از خود وجود مىباشد، بلکه قصور وجود، عبارت است از عدم وجود و این عدم وجود، همانا لازم مىآید وجود را نه براى اصل وجود و تحقق داشتن آن، بلکه براى وقوع آن وجود در مرتبه تالیه و مراتب پایینتر از آن.
(پس قصور وجود، در واقع، همان دارا نبودن مرحلهاى از وجود است که همان مرتبه پایینتر از کمالات مرتبه بالاتر است. چون داراى کمالات مرتبه بالاتر نیست، لذا قاصر است. )
پس قصورات و اعدام، همانا عارض مىشوند بر ثوابى از این جهت که ثانىاند. پس، اول بر آن کمالى اتمى است که حدى براى او نیست تمامتر از او تصور نمىشود و قصور و نیاز ناشى مىشوند از افاضه و جعل و به واسطه همان جعل نیز آن نقص و نیاز برطرف مىگردد; چرا که هویات ثوابى، به لحاظ ذات، به اول وابستهاند; پس جبران مىشود نقص ایشان به واسطه کمال اول و فقر ایشان به واسطه غناى او. » (2)
در این استدلال، برخلاف استدلال مشائین، به خود حقیقت وجود نظر شده است، نه به مفهوم آن و آنچه که واسطه واقع شده است، فقر وجودى است که به معناى عینالربط بودن وجود در معلول نسبتبه وجود علت مىباشد، بر خلاف برهان مشایى که در آن از امکان ذاتى که از اوصاف ماهیت است استفاده مىشد.
تقریر شهید مطهرى از سخن ملاصدرا
ایشان پس از ذکر چند مقدمه که برهان را بر آن استوار کردهاند، به تقریر آن مىپردازند. مقدمات یادشده عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. وحدت تشکیکى وجود
3. حقیقت وجود، عدم را نمىپذیرد.
4. حقیقت وجود، بما هو هو، و قطع نظر از هر حیث و جهتى که بدان ضمیمه شود، مساوى با کمال و فعلیت محض است و همه نقایص به اعدام برمىگردند.
5. راه یافتن عدم و شؤون آن در وجود، ناشى از معلولیت و تاخر از مرتبه علت است. پس از ذکر این مقدمات، برهان را چنین تقریر مىکنند:
«. . . اکنون مىگوییم: حقیقت هستى موجود استبه معناى اینکه عین موجودیت است و عدم بر آن محال است و از طرفى حقیقت هستى در ذات خود، یعنى در موجودیت و در واقعیت داشتن خود، مشروط به هیچ شرطى و مقید به هیچ قیدى نیست، هستى چون که هستى است، موجود است، نه به ملاک دیگر و مناط دیگر و نه به فرض وجود شیىء دیگر; یعنى هستى در ذات خود، مشروط به شرطى نیست و از سوى دیگر، کمال و عظمت و شدت و استغناء و جلال و بزرگى و فعلیت و لاحدى که نقطه مقابل نقص و کوچکى و امکان و محدودیت و نیاز مىباشد، از وجود و هستى برمىخیزند; یعنى جز وجود حقیقتى ندارند; پس هستى در ذات خود، مساوى با نامشروط بودن به چیز دیگر، یعنى با وجوب ذاتى ازلى و هم مساوى استبا کمال و عظمت و شدت و فعلیت. نتیجه مىگیریم که حقیقت هستى، در ذات خود، قطعنظر از هر تعینى که از خارج به آن ملحق گردد، مساوى استبا ذات لایزال حق. پس اصالت وجود، عقل ما را مستقیما به ذات حق رهبرى مىکند نه چیز دیگر غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات وتجلیات او نخواهد بود. . . » (3)
جناب استاد مصباح تقریر ملاصدرا را چنین توضیح مىدهند:
«این تقریر مبتنى بر اصولى است که عبارتند از:
1. اصالت وجود
2. ذات مراتب بودن وجود (تشکیکى بودن)
3. معلول به حسب ذات خود، محتاج به سوى علت استبلکه عین ربط نسبتبه علت است.
اثبات هر یک از این مقدمات در جاى خود آمده است.
پس با توجه به این اصول، برهان صدرا چنین تقریر مىشود:
اگر وجود اصیل، بىنیاز از غیر باشد فهوالمطلوب، ولى اگر مستغنى بالذات نباشد، در این صورت معلول، مفتقرالذات به سوى غنى بالذات خواهد بود; زیرا تحقق امر مفتقرالذاتى که عین تعلق و ربط است، بدون وجود مستقل غنى تام، محال است. » (4)
مزیتهاى این تقریر
مزیتهاى این تقریر از برهان صدیقین را مىتوان در نکات ذیل دانست:
1. عدم نیاز این تقریر به بطلان تسلسل و در حقیقت، این خود دلیلى بر بطلان تسلسل در ناحیه علل است.
2. نظر کردن به سوى حقیقت وجود که امرى اصیل و عینى است; بر خلاف برهان شیخ که آنچه در آنجا اخذ شده بود، عنوان موجود بود که قابل انطباق بر ماهیت نیز هست و حال آنکه در حکمت متعالیه، ماهیت، امرى اعتبارى بیش نیست.
3. استفاده از امکان وجودى یا فقر وجودى که مقتضاى بساطت و اصالت وجود است; برخلاف روش مشایى که در آن از امکان ذاتى ماهوى استفاده مىشود.
4. مزیت اصلى این نحوه از تقریر، این است که متناسب با مبانى و اصول پیشین حکمت متعالیه (اصالت وجود، وحدت تشکیکى وجود - ربطى بودن وجود معلول نسبتبه علت) است.
5. این برهان، علاوه بر اثبات اصل وجود حضرت بارى، مستلزم اثبات و ارائه توحید حقه حقیقیه و اثبات علم و قدرت و اراده و قیومیت و سایر صفات حسنى و اسماى الهى است. (5)
منظور از حقیقت وجود
حقیقت وجود، داراى استعمالات متعددى است که از آن جمله مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. گاه مرادف با ماهیت و در مقابل وجود است.
2. گاه مرادف با وجود عینى است. (حقیقةالوجود اصیلة)
3. گاه درباره خداوند تبارک و تعالى به کار مىرود. (در السنه عرفا)
4. گاه به معناى وجود سارى و جارى در جمیع موجودات به کار مىرود. (در بحث تشکیک)
5. گاه به معناى کنه و ذات دست نیافتنى به کار مىرود (حقیقةالوجود مجهولة کنهه)
6. گاه به معناى وجود صرف خالى از حد و ماهیت و. . .
منظور از حقیقت وجود، در این برهان را خود ملاصدرا در کتاب مشاعر توضیح داده است.
«. . . و نعنى بحقیقةالوجود ما لایشوبه غیر صرف الوجود فى حد او نهایة او نقص او عموم او خصوص. . . » (6)
حکیم سبزوارى و برهان صدیقین
حکیم سبزوارى در موارد متعدد، از برهان صدیقین سخن به میان آورده است که از جمله، مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف. شرح دعاى صباح
ب. حواشى اسفار
ج. منظومه حکمت و شرح آن
در شرح دعاى صباح چنین مىفرمایند:
«. . . فنقول الوجود الحقیقى ان کان واجبا فهو المطلوب والا استلزمه لما انه اذالم یکن واجبا کان ممکنا فیلزم اما الدور و اما التسلسل اوالمطلوب بل لانه یلزم من الرفع الذى فىالنطرة الاولى و هى حمقاء، الوضع فى النظرة الثانیة بلا مونة زائدة لان حقیقة الوجود لا یتطرق الیها الامکان بمعنى سلب الضرورتین و لا بمعنى جواز الطرفین و لا بمعنى تساوى النسبتین بناء على بطلان الاولویه لان ثبوت الشیى لنفسه ضرورى و سلبه عن نفسه محال و نسبة الشىء الى نفسه کیف تساوى نسبة نقیضه الیه. . . » (7)
تقریر ایشان در شرح منظومه به قرار ذیل است:
ما ذاته بذاته لذاته موجود الحق العلى صفاته
اذ الوجود کان واجبا فهو و مع الامکان قد استلزمه
و در توضیح مىفرمایند: مقصود از وجود، حقیقت وجود است که اصالت داشتن آن قبلا اثبات شد و اینکه هر امر داراى حقیقتى، به واسطه وجود، حقیقت پیدا مىکند، اگر وجود واجب باشد، فهوالمراد; ولى اگر ممکن باشد، پس مستلزم وجود واجب است. البته مقصود از امکان، در اینجا به معناى فقر و تعلق به غیر است، نه سلب ضرورت وجود و عدم; چرا که ثبوتالوجود لنفسه ضرورى است و نه امکان به معناى تساوى نسبت وجود و عدم; زیرا نسبت هر چیزى به سوى خود، مانند نسبت نقیض او به سوى آن چیز نیست; چرا که نسبتشىء به سوى خود، داراى کیفیت وجوب است و حال آنکه دومى داراى کیفیت امتناع.
سپس ایشان این استلزام را به دو طریق تقریر مىنماید.
1. به روش خلف: زیرا اگر فرض شود که حقیقت وجود ممکن است، باید وابسته به امرى غیر از حقیقتباشد و حال آنکه براى این حقیقت، دومى وجود ندارد (غیرى وجود ندارد) تا اینکه حقیقت وجود وابسته به او باشد، بلکه هر آنچه را براى وجود، دوم فرض کنى، پس او همان حقیقت وجود خواهد بود; زیرا ما غیر از وجود، با عدم روبهرو هستیم که نیستى محض و با ماهیت است که امرى است اعتبارى و غیراصیل.
2. به روش مستقیم: مراد از وجود، مرتبهاى از حقیقت وجود باشد (زیرا فرض بر این است که وجود، حقیقت واحد داراى مراتب است) پس اگر این مرتبه از وجود، محتاج به سوى غیر باشد، مستلزم غنى بالذات خواهد بود، براى دورى از دور یا تسلسل; ولى روش اول (روش خلف) اوثق و اشرف و اخصر است. (8)
تقریر حکیم در حواشى اسفار
«. . . فالاسد و الاخصر ان یقال بعد ثبوت اصالة الوجود ان حقیقة الوجود التى هى عین الاعیان و حاق الواقع حقیقة مرسلة یمتنع علیها العدم اذ کل مقابل غیر قابل لمقابله، و الحقیقة المرسلة التى یمتنع علیها العدم واجبة الوجود بالذات فحقیقة الوجود الکذائیه واجبة بالذات و هو المطلوب. » (9)
حکیم سبزوارى در تعلیقه خود بر اسفار، پس از مطرح کردن این اشکال که معلولیت، ذاتى است; زیرا هر موجودى نیاز به جعل دارد (لان الوجود مجعول بالذات) در مقام پاسخ به این اشکال «معلولیت و مجعولیتبالذات، ذاتى براى مرتبهاند نه براى اصل حقیقت وجود که در تمام مراتب محفوظ است» برمىآید و مىفرماید:
نقص، دو اطلاق دارد: گاهى مراد از نقص، نحوه وجود نازل که عین همین مرتبه و مقتضى تشکیک مىباشد، است و گاهى مراد از آن، عدم است که عبارت است از فقدان و نداشتن مرتبه نازله، کمالات مرتبه دیگر را. سپس مبادى برهان صدیقین با تلقى صدرایى را به شرح ذیل بیان مىکند:
1. در حقیقت وجود، به شرطالارسال، قصورى وجود ندارد و مقتضى کمال و غنا و. . . است.
2. هر مرتبهاى از این حقیقت، خالى از نوعى حقیقت و خالى از سنخ وجود نیست.
3. قصور و عدم به مرتبهاى بر مىگردد که این وجود، در آن مرتبه، قرار گرفته است و این قصور، به لحاظ همراهى حقیقت وجود با عدم است، بلکه از ماهیت قبولکننده ناشى مىشود.
پس از بیان این حقایق مىفرماید: مقدماتى که در این استدلال اخذ شده است، گرچه فى حد ذاته مشتمل بر مطالب عالیه مىباشد، ولى مطرح کردن و پرده برداشتن از آنها در ابتداى امر، لازم و ضرورى به نظر نمىرسد; زیرا مطلب به واسطه این مبادى پیچیده و دست پیدا کردن بدان مشکل مىشود ولو این که ذکر این مقدمات، در جاى خود لازم و ضرورى به نظر نمىرسد. (مانند مقام بحث از فیاض بودن خداوند) سپس تقریر خویش را مطرح مىکند که عین عبارت آن را قبلا نقل کردیم. (10)
تکیه اصلى این تقریر، بر مرسله بودن حقیقت وجود است. و اینکه حقیقت وجود از آن حیثى که وجود است، عین واقع مىباشد و حمل عدم بر آن، ممتنع و حمل وجود بر آن، ضرورى و واجب است و اگر عدم، بر امرى از امور وجودى حمل مىشود، به دلیل محدودیت آن وجود و مصحوبیت اوست و عدم را که از واقع شدن آن در مرتبهاى خاص و از تاخر آن ناشى مىشود، نه از اصل وجود داشتنش.
استاد مصباح، طریقه مستقیم حکیم سبزوارى را چنان تبیین نمودهاند که مبتنى بر ابطال دور و تسلسل نباشد. ایشان در تعلیقه ناقدانه خویش بر نهایه چنین مىفرمایند:
روش مستقیم در بیان حاجى را مىتوان به گونهاى تقریر نمود که مبتنى بر ابطال تسلسل نباشد، بدینمعنا که:
1. وجود، حقیقتى است داراى مراتب.
2. مراتب نازله و پایینتر، مفتقرالذاتند به سوى ماوراء و بلکه عین تعلق و فقر وجودى نسبتبه ماوراء خود هستند; پس این مراتب نازله مستلزم مرتبهاى مستقل علىالاطلاق مىباشند والا عاد المفتقر غنیا والرابط مستقلا و این، همان برهانى است که بر استحاله تسلسل در ناحیه علل فاعلى بیان شده است. (11)
پس اگر وجود معلول را نسبتبه علت، وجودى ربطى بدانیم، در این صورت، تحقق ربط بدون طرف ربط به معناى استقلال و عدم ربط آن است و حال آنکه او را ربط و غیر مستقل فرض کرده بودیم; یعنى پس از توجه به ربطى بودن این وجودات و فرض تحقق آنها، قول به نیازیشان از طرف مستقل عبارتى متناقض خواهد بود که مستلزم این است که این وجودات در عین ربطى بودن، ربطى نباشند.
استاد مصباح، بر تقریر حکیم سبزوارى اشکالى اساسى دارند که به نظر ما نیز این انتقاد و اشکال، وارد است. ایشان در ذیل این برهان، چنین مىفرمایند:
«والحاصل انه ان ارید بالحقیقة المرسلة التى هى اصیلة ولا اصیل غیرها انحصار الوجود الحقیقى فى الواجب تعالى فهو قول الصوفیه و یرد علیه مضافا الى منافاته للکثرة الثابته بالضرورة انه مصادرة بالمطلوب فان المطلوب بالبرهان اثبات وجود صرف غیرقابل للعدم بوجه و قد اخذ ثابتا مفروغا عنه و ان ارید ما یعم الوجودات الامکانیه فالمناقض لک واحد منها هو العدم الحاصل لامطلق العدم والا یثبتبمناقضة العدم للوجود وجود حقیقیة واجبه غیرمتصفة باى مفهوم عدمى یحکى عن محدودیتها. » (12)
تقریر علامه طباطبایى از برهان صدیقین
ایشان در حواشى اسفار چنین مىفرمایند:
حقیقت وجود همان واقعیتى است که ما به وسیله آن، سفسطه را دفع مىکنیم و مىیابیم که هر موجود داراى شعورى مضطر است که آن را اثبات کند و این واقعیت، قبول عدم و بطلان نمىکند لذاتها بطورى که فرض بطلان و رفع این واقعیت مستلزم ثبوت و وضع آن است; زیرا اگر بطلان هر واقعیتى فرض شود (در وقتى یا به طور مطلق) در این هنگام، هر واقعیتى باطل خواهد بود. واقعا (پس ما در بیان چنین گزارهاى نیز باید واقعیتى را بپذیریم) و همینطور سوفسطایى که اشیاء را موهوم مىبیند و در واقعى بودنشان شک مىکند، پس در نزد او تمام اشیاء موهومند واقعا و واقعیت، محل شک است واقعا (پس ما در اینجا نیز با واقعیت و ملاک آن روبهروییم) و از آنجا که اصل واقعیت، قبول عدم و بطلان نمىکند لذاتها پس او واجبالوجود بالذات است، پس ما واقعیتى را در پیش رو داریم که واجبالوجود بالذات است و اشیایى که برایشان واقعیتى هست محتاج و قائم به غیرند. » (13)
جناب علامه، در کتاب اصول فلسفه، برهان صدیقین را چنین تقریر مىفرمایند:
«. . . واقعیت هستى که در ثبوت وى هیچ شک نداریم، هرگز نفى نمىپذیرد و نابودى برنمىدارد. به عبارت دیگر، واقعیت هستى بى هیچ قید و شرط، واقعیت هستى است و با هیچ قید و شرطى لاواقعیت نمىشود و چون جهانگذران و هر جزء از اجزاى جهان نفى را مىپذیرد، پس عین همان واقعیت، نفىناپذیر نیست، بلکه با آن واقعیت، واقعیت دارد و بى آن، از هستى بهرهاى نداشته و منتفى است و البته نه به این معنا که واقعیت، با اشیا یکى شود و یا در آنها نفوذ یا حلول کند و یا پارههایى از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندند، بلکه مانند نور که اجسام تاریک با آن، روشن و بىآن، تاریکند و در عین حال، همین مثال نور در بیان مقصود، خالى از قصور نیست.
به عبارت دیگر، او خود، عین واقعیت است و جهان و اجزاى آن با آن، واقعیتدار و بى آن، هیچ و پوچند.
نتیجه
جهان و اجزاى آن در استقلال وجودى خود و واقعیتدار بودن خود، تکیه به واقعیتى دارند که عین واقعیت و به خودى خود، واقعیت است. (14)
ویژگىهاى تقریر علامه
1. عدم ابتنا بر بطلان دور و تسلسل;
2. عدم ابتنا بر اثبات اصالت وجود و یا تشکیک در وجود و فقرى بودن وجود معلول نسبتبه علت;
3. این تقریر علاوه بر اثبات وجود واجب، وحدت حقه حقیقیه را براى حضرت حق اثبات مىکند;
4. در این تقریر، از غیر واجب، بر واجب استدلال نشده است، بلکه از نظر کردن در خود واقعیتبه ضرورت ازلى همان واقعیت رسیدهایم;
5. این تقریر با کمترین پیشفرض (و تنها با اعتماد بر اصل بطلان سفسطه) نزدیکترین راه را به سوى حضرت حق نشان مىدهد.
پىنوشتها:
1- صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیه، 9 جلد، جلد 6، بیروت، دار احیاء التراث، 1404، ص 14-16
2- همان، ص 23-14
3- استاد شهید مطهرى، پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، تهران، انتشارات صدرا، ص 83; استاد شهید مطهرى، شرح منظومه، ص 152
4- استاد محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه نهایة الحکمة، قم، انتشارات مؤسسه در راه حق، 1405 ه، ص 413
5- صدرالدین شیرازى، پیشین، ص 25و 26
6- صدرالدین شیرازى، المشاعر، مشعر اول
7- ملاهادى سبزوارى، شرح دعاى صباح، تصحیح دکتر نجفقلى حبیبى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1371، ص 12 و 13
8- ملاهادى سبزوارى، شرح منظومه حکمت، ص 146
9- ملاهادى سبزوارى، تعلیقه بر اسفار، ج 6، ص 17
10- همان، ج 16
11و12- استاد مصباح یزدى، پیشین، ص 413، ص 412
13- علامه طباطبایى، تعلیقه بر اسفار، ج 6، ص 14 و15
14- علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پیشین، ص 76-86