ملاک تمایز علوم برهانى از علوم غیر برهانى
آرشیو
چکیده
متن
علوم حقیقى برخلاف علوم اعتبارى، علومى هستند که موضوعشان واقعیت عینى و نفسالامرى است. متاخرین از فلاسفه، علوم حقیقى را علوم برهانى نیز نامیدهاند.
این اعتقاد مبتنى بر بیان معلم اول، ارسطو، در باب مبانى ششگانه یقینى است، چه در آنجا علاوه بر اولیات و فطریات، مجربات و حدسیات و محسوسات نیز جزو یقینیات شمرده شدهاند. در این مقال به اثبات خواهید رسید که چنین نیست که تمام علوم حقیقى، برهانى و یقینى باشند. امروزه کمتر کسى یافت مىشود که تمامى مبانى ششگانه ارسطویى را یقینى بداند. (1) با نقض قاعده «الاتفاقى لا کیون دائمیا و لا اکثریا» که تکیهگاه ارسطوئیان در حل مشکل استقراء مىباشد. (2) مجربات و به تبع حدسیات و محسوسات و متواترات از زمره گزارههاى یقینى بیرون خواهند رفت. بنابراین مىتوانیم در تقسیم نخست، مجموعه علوم را به دو دسته علوم حقیقى و علوم اعتبارى تقسیم کنیم و سپس علوم حقیقى را به دو دسته علوم حقیقى برهانى و علوم حقیقى غیربرهانى تقسیم نماییم. همچنین مىتوان به صورت خلاصه علوم را به دو دسته علوم برهانى و یقینى و علوم غیربرهانى و غیریقینى (علوم اعتبارى و وضعى) تقسیم نمود.
در این نوشتار برآنیم که با تبیین خصوصیات علوم برهانى و یقینى، ملاکى براى تمایز این علوم از علوم اعتبارى ارائه دهیم.
اجمال سخن در این مقال این است که علوم برهانى علومى هستند که به روش برهان استوارند و این روش (3) تنها در علومى کارآئى دارد که مشتمل بر مسائلى باشند که از عوارض ذاتى موضوع آن علوم سخن مىگوید و به دیگر سخن قضایاى آن علم باید به گونهاى باشد که محمولشان ذاتى موضوعشان بوده و غیرقابل انفکاک باشد بدین معنا که ضرورى و کلى باشد.
تفصیل سخن
ارسطو در کتاب متافیزیک (4) قاعدهاى را بدین صورت آورده که «موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» از زمان ارسطو به بعد بسیارى از دانشمندان علوم مختلف از این قاعده در تعریف و تعیین موضوع علم مورد بحثخود استفاده کردهاند.
در این نوشتار برآنیم با توضیح قاعده فوق، اثبات کنیم که این قاعده فقط در علوم برهانى و یقینى جارى و سارى است و کاربرد آن در علوم غیربرهانى اشتباه محض است، و در نهایت نتیجه مىگیریم که قاعده «موضوع کل علم. . . » بهترین ملاک در تمایز علوم برهانى یقینى از علوم غیربرهانى و غیریقینى محسوب مىگردد.
در ابتدا لازم است دو مفهوم «علم» و «عوارض ذاتى» را در قاعده مزبور به دقت تبیین و تشریح نماییم.
الف. مفهوم علم
مفهوم علم از جمله مبهمترین و جدال انگیزترین مفاهیم به حساب مىآید. آنچه مسلم است این است که مفهوم علم به انحاء مختلفى بر مجموعه دانستنىها و آگاهىهاى بشرى اطلاق مىگردد. ضروى نمىبینیم که وارد تعاریف متعدد علم و اقسام آن شویم آنچه در اینجا مفروض مىگیریم این است که حد علم عبارت است از مجموعهاى از قضایا که به نحوى با یکدیگر قرابت و ارتباط داشته باشند اعم از اینکه از احوال موضوع واحدى سخن بگویند یا اینکه روش واحدى داشته باشند یا غایت مشابهاى را پىگیرند.
ب. مفهوم عوارض ذاتى
یکى از کلىترین و مبهمترین اصطلاحات فلسفى مفهوم «عرض ذاتى» است. «عرض ذاتى» در بیان حکیمان اسلامى به معانى متعدد و بعضا متضادى وارد شده است. بدون تردید تبیین معناى «عرض ذاتى» نقش کلیدى و بسیار مهمى در فهم قاعده «موضوع کل علم. . . » دارد، چه مادامى که تصور روشن و واضحى از عوارض ذاتیه نداشته باشیم نخواهیم توانست معناى محصلى از موضوع علم به دست آوریم.
هم مفهوم «عرض» و هم مفهوم «ذاتى» به معانى متعدد و گوناگونى به کار رفته است که در اینجا لازم استبه تبیین و تشریح آنها بپردازیم.
اشتراک لفظى موجود در موارد کاربرد گوناگون این مفاهیم منشاء اشتباهات بزرگى شده و بر ابهام قاعده مزبور افزوده است.
معانى عرض
مفهوم عرض به نحو اشتراک لفظى در معانى متعدد به کار مىرود. تفسیرهاى متعدد و بعضا متضادى که از «عوارض ذاتى» موضوع علم وارد شده است و همچنین دشوارىهاى برآمده از این تفسیرهاى نادرست، همه ناشى از خلط معانى متعدد «عرض» مىباشد و حتى بسیارى از دانشمندان بزرگ علم اصول نیز از این خطاى بزرگ نتوانستهاند در امان بمانند. (6)
و اینک بیان آن معانى:
1. عرض در باب مقولات عشر (قاطیغوریاس)
در اینجا عرض در مقابل جوهر قرار گرفته است. در این معنا هر ماهیتى که در خارج تحقق یابد و به خودى خود استقلالى نداشته بلکه در محلى قرار گرفته باشد که آن محل ( جوهر) از او بىنیاز باشد، آن ماهیت را «عرض» گویند. «العرض ماهیة اذا وجدت فى الخارج وجدت فى الموضوع» و جوهر به خلاف عرض، ماهیتى است که هرگاه در خارج تحقق یابد به خودى خود مستقل است و اساسا در محلى قرار نگرفته یا در محلى است که آن محل به او نیاز دارد، نه اینکه او به محل نیازمند باشد، مانند صورت که یکى از اقسام جوهر است.
2. عرض در باب برهان (انولوطیقا)
در اینجا «عرض یا عرضى» در مقابل «ذاتى» قرار دارد، بدین معنا که عرضى در تحقق، نیازمند به واسطه در اثبات و واسطه در ثبوت مىباشد. در مقام اثبات نیز عرضى چیزى است که از دلیل آن سؤال مىشود، مثلا اگر بگوئیم قله اورستبلندترین قلهها ستیا محمد شکیبا است، در اینجا ثبوت محمول براى موضوع آشکار و بدیهى نیست، بلکه نیازمند به علت و دلیل است. از این عرضى تعبیر به محمول بالضمیمه نیز شده است. در مقابل مفهوم عرضى در باب برهان، مفهوم ذاتى باب برهان قرار دارد، که ثبوت آن براى ذات بدیهى و آشکار استبدین معنا که تحقیق محمول براى موضوع محتاج دلیل و علت نیست، و پرسش از علت در اینجا بیهوده و نابجا است، مانند زوجیتبراى عدد چهار و امکان براى ماهیت و سفیدى براى سفید که همگى از ذاتیات باب برهانند. اینگونه ذاتى از حاق شىء اخذ شده و بر خودش حمل مىگردد.
3. عرض در باب کلیات خمس (فن ایساغوجى)
عرض در اینجا مفهومى استخارج از ذات شىء که بعد از تقوم شىء به تمام ذاتیاتش بر آن حمل مىشود. اشیاء داخل ذات و مقوم ذات، همان جنس و فصلاند. عرض عام و عرض خام مفاهیمى هستند که در عین آنکه محمول بر ماهیت هستند، خارج از ذات آن نیز هستند. مانند ضاحک براى انسان و ماشى براى حیوان و متحیر براى جسم. در این صورت اگر عرض مختص به موضوعى باشد و بر آن حمل شود «خاصه» گویند، اعم از اینکه مساوى موضوعش باشد، مانند ضاحک نسبتبه انسان یا اینکه مختص به بعض افراد موضوع باشد، مانند شاعر براى بعض افراد انسان و اعم از اینکه خاصه نوع حقیقى باشد، مانند مثالهاى مزبور و یا اینکه خاصه براى جنس متوسط باشد، مانند متحیز براى جسم و ماشى براى حیوان و یا اینکه خاصه براى جنسالاجناس باشد مانند موجود لافى موضوع براى جوهر.
چنانچه عرض بر غیر موضوعش حمل شود و به موضوع اختصاص نداشته باشد در این صورت «عرض عام» گویند مانند ماشى نسبتبه انسان و طائر نسبتبه کبوتر و متحیز سبتبه حیوان و یا جسم نامى.
بنابراین، این عرض در اینجا غیر از عرض در باب مقولات عشر است و نباید اشتباه شود. ابنسینا نیز متذکر این مطلب شده و مىگوید: «و لیس هذا العرض هو العرض الذى یناظر الجوهر کما یظنه اکثر الناس فان ذلک لا یحمل على موضوعه بانه هواى الحمل المواطاة بل یشتق له منه الاسم. » (7)
4. عرض با واسطه و بىواسطه در عروض
عرض در اینجا با معانى فوقالذکر به کلى مغایرت دارد در این معنا، همان وصف به حال متعلق و وصف به حال ذات منظور مىباشد.
عروض عرض بر معروض یا اولا و بالذات استیعنى محتاج به واسطه نیستیا اینکه معالواسطه است، آنکه بدون واسطه است مانند ادراک که عارض انسان مىشود. و آنکه معالواسطه است دو قسم استیا واسطه جزء معروض و داخل در حقیقت آن استیا خارج از حقیقت معروض است.
واسطه داخل که جزو معروض است، خود دو قسم استیا جزو اعم معروض است و در واقع جنس معروض است، مانند حرکت که عارض انسان مىشود از جهت آنکه حیوان است (یعنى حیوان واسطه است در عروض حرکتبراى انسان) و یا واسطه داخل، مساوى معروض است که در واقع فصل آن به حساب مىآید، مانند تکلم که عارض انسان مىشود به جهت اینکه ناطق است. (یعنى ناطق واسطه است در عروض تکلم براى انسان) اما واسطه خارج، که خود سه قسم دارد یا اعم از معروض است و یا مساوى با معروض است و یا احض از معروض است.
واسطه خارج که اعم از معروض است مانند محیز که عارض ابیض مىشود از جهت اینکه جسم است (جسم خارج از حقیقت ابیض و اعم است) واسطه خارج که احض از معروض است مانند تکلم که عارض حیوان مىشود به جهت اینکه ناطق است. (نطق خارج از قیقتحیوان و احض از آن است. ) واسطه خارج که مساوى با معروض باشد، مانند ضاحک که عارض انسان مىشود از جهت اینکه متعجب است. (تعجب خارج از حقیقت انسان و مساوى با آن است. )
معانى ذاتى
- ذاتى در باب کلیات خمس که در مقابل «عرضى» قرار دارد.
- ذاتى در باب حمل که در مقابل محمول بالضمیمه قرار دارد ( خارج محمول) ذاتى خارج محمول از مقام ذات و حاق شىء انتزاع شده و قابل حمل بر شىء مىباشد مانند: حمل موجود بر وجود و حمل ابیض بر بیاض.
- ذاتى به معناى «اولى» که وصف حمل است نه وصف محمول که اصطلاحا حمل اولى ذاتى گویند که در مقابل حمل شایع صناعى قرار دارد.
- ذاتى در باب علل که در مقابل اتفاقى است، مانند احراق ( سوختن) که ذاتى آتش است.
- ذاتى در باب حمل و عروض که در رابطه با قاعده مورد بحث است و در ادامه از آن به تفصیل سخن خواهیم گفت.
تا اینجا به معانى مختلف «ذاتى» و «عرضى» اشاره کردیم. اینک با توجه به آنچه گفته شد مىتوان به پاسخ این سؤال دستیافت که عوارض ذاتى تشکیلدهنده موضوع علم کدام است؟
براى تبیین معناى «عرض ذاتى» به عرض در باب مقولات عشر و عرض باب برهان و عرض باب کلیات خمس، هیچگونه نظرى نداریم و در اینجا چیزى جز اشتراک لفظى حاکم نیست که سختباید از آن برحذر بود.
اختلافات و تعارضات موجود در تفسیر معناى عرض ذاتى در همینجا آشکار مىگردد چه، عدهاى عرض ذاتى را موردى مىدانند ک عروض عرض بر معروض اولا و بالذات یعنى بدون هرگونه واسطه باشد، یعنى حتى واسطه مساوى را نیز نفى مىکنند و مابقى را «عرض غریب» مىنامند.
مرحوم علامه طباطبایى بر این اعتقادند، آنجا که مىگویند: «ان المحمول الذاتى لایعرض موضوعه بواسطه اصلا، سواء کانت مساویه او اعم اواخص. » (8)
کسانى دیگر دامنه عرض ذاتى را وسیعتر از این دانسته و واسطه مساوى را مىپذیرند یعنى عرض ذاتى را عرضى مىدانند که اولا و بالذات عارض معروض شود، بدین معنا که واسطه اخص در کار نباشد ولى واسطه مساوى اشکالى ندارد و مابقى را «عرض غریب» نامیدهاند.
طبق این نظر، فرق نمىکند واسطه مساوى جزء معروض باشد مانند تکلم براى انسان از جهت نطق و یا اینکه واسطه مساوى، خارج از معروض باشد، مانند مضحک که عارض انسان مىشود، به واسطه تعجب که خارج از حقیقت انسان و مساوى با آن است. مرحوم صدرالمتالهین بر این اعتقادند آنجا که مىگویند: «ما یلحق الشى لذاته او لامر یساویه جزا کان او خارجا یسمى عرضا ذاتیا و ما لا یکون لذلک یسمى عرضا غریبا و من الاول یبحث فى العلوم لا من الثانى. » (9)
بنابراین، بسیارى از حکما و منطقیون از جمله کاتبى قزوینى بر این اعتقادند که «عرض ذاتى» در قاعده «موضوع کل علم. . . » در مقابل «عرض غریب» قرار دارد و همان ذاتى باب برهان مىباشد که عبارت است از محمولى که به واسطه امر اعم و نه به واسطه امر اخص، بر موضوع عارض مىگردد. به عبارت دیگر محمولى که یا بلاواسطه و بالذات عارض موضوع گردد یا به واسطه امر مساوى، عرض ذاتى خواهد بود و این معنا را تعبیر مىکنند به آنچه بر شىء لما هو هو ملحق مىگردد.
تعریف عرض ذاتى در بیان ابنسینا و محقق طوسى
ابنسینا و خواجه نصیر طوسى نیز «عوارض ذاتى» را در مقابل «عوارض غریب» قرار دادهاند و صرفا واسطه اعم و اخص را نفى کردهاند و محمول عرضى را عبارت از آن مىدانند که از جهتحقیقت و ماهیت موضوع حمل شده باشد، یعنى عروض و لحوق محمول عرضى، حقیقتا به ماهیتخود موضوع باشد.
و ذلک ( العرض الذاتى فى باب البرهان) هو المحمول الذى یلحق الموضوع من جوهر الموضوع و ماهیته) (10)
همین بیان را مرحوم خواجه در الجواهر النضید چنین آورده است. «. . . التى تلحق الموضوع لماهیته» (11)
و به همین علت عرض ذاتى را اصطلاحا «عارض للشىء من طریق ما هو هو» گفتهاند (12) بنابراین، بر طبق نظر ابنسینا و خواجه نصیر آن گروه از اعراض که بدون واسطه یا با واسطه مساوى (اعم از آنکه جزء داخلى باشند یا خارجى) عارض موضوعاتشان گردند، «عرضى ذاتى» و جز آن «عرض غریب» به حساب مىآید.
ابنسینا و خواجه نصیر براى شناخت «عوارض ذاتى» از «عوارض غریب» ملاکى ارائه دادهاند و آن عبارت است از اینکه «عرض ذاتى» آن است که موضوع همان عرض در حد آن آورده شود. مثال مشهورى که در منطق آمده است، تعریف «فطوست» است که خود عرض ذاتى «انف» مىباشد، در حالى که در بیان تعریف به حد فطوست، انف (یعنى موضوع فطوست) آورده مىشود (الانف افطس) و این محمول یعنى افطس، ذاتى انف است چون طبق معیار فوق در تعریف افطس، انف اخذ مىشود.
البته اگر یکى از مقومات موضوع (مانند جنس و معروض جنس نیز در تعریف عرض اخذ شود، کفایت مىکند. لذا در تعریف عرض ذاتى گفتهاند «ان المحمول الذاتى ما یؤخذ فى حده الموضوع او یؤخذ هو فى حد الموضوع، فالاول کما فى قولنا الموجود ینقسم الى واحد و کثیر و الثانى کما فى قولنا الواجب موجود» (13)
خواجه نصیر در اینباره چنین گفته است: «الاعراض الذتیه لا یمکن ان لاتحد الامع ذکر معروضاتها. » (14)
«هو ( العرض الذاتى) المحمول الذى یؤخذ الموضوع فى حده» (15)
نکتهاى که در اینجا لازم است متذکر شویم این است که علت اینکه موضوع بعضى از محمولات عرضى در حد آنها ذکر مىشود این است که اینگونه محمولات عرضى، بدون تصور موضوعاتشان قابل تصور نمىباشند، ناچار باید موضوع در حدشان ذکر گردد تا قابل توصر باشند. زیرا حد براى تصور حقیقتشىء آورده مىشود و تصور حقیقت این اعراض هم متوقف بر تصور موضوعاتشان مىباشد، به خلاف آن دسته از اعراضى که بدون تصور موضوعاتشان قابل تصور هستند.
به همین جهت اخذ مقومات در حد، را «اخذ طبیعى» و اخذ موضوع در حد را «اخذ اضطرارى» گفتهاند. خواجه نصیر در شرح اشارات و تنبیهات متذکر این مطلب شده است «و اعلم ان اخذ المقومات فى الحد، اخذ طبیعى، و اخذ الموضوع فیه اضطرارى و. . . » (16)
ارزیابى قاعده و تقریر برهان بر آن
از دیدگاه علامه طباطبایى عموما قاعده مورد بحث را به عنوان یک اصل برهانى و منطقى پذیرفتهاند و آن را مقتضاى ادله عقلى مىدانند. قاطبه حکماء قاعده را به عنوان یک ضابطه در تعریف علم و تمییز آن به کار گرفته و ذکر نمودهاند.
مرحوم علامه طباطبایى در پاورقى اسفار مورد برهانى بودن قاعده چنین گفتهاند: «اینکه در علوم صرفا از عوارض ذاتى بحث مىشود، تنها مبتنى بر اصطلاح و قراردارد نیستبلکه امرى است که بحثبرهانى در علوم برهانى، آن را اقتضاء مىکند، آنگونه که در کتاب برهان منطق بیان شده است. (17)
مرحوم علامه در ادامه سخن براى اثبات مدعا ( برهانى بودن قاعده) چنین به تقریر برهان مىپردازند:
«از آنجایى که برهان عبارت است از قیاسى که نتیجه یقینى در پى دارد، مىبایست از مقدمات یقینى تشکیل شود و یقین عبارت است از علم به اینکه الف، ب است و امکان ندارد که الف، ب نباشد و مقدمه یقینى واجب است که ضرورت در صدق داشته باشد گرچه از حیث جهت «ممکن» باشد وگرنه طرف مخالف قضیه ( اینکه الف، ب نباشد) ممتنع نخواهد بود، فلذا یقین حاصل نمىشود و این خلاف فرض است.
و دیگر اینکه (قضیه یقینى) باید دوام در صدق داشته باشد بر حسب زمان، چه در غیر این صورت در بعضى از زمانهاى صادق نخواهد بود. در این صورت طرف مخالف قضیه ممتنع نخواهد بود، و لذا یقین حاصل نمىشود و این نیز خلاف فرض است.
و دیگر اینکه (قضیه یقینى) باید در تمامى موارد کلیت در صدق داشته باشد وگرنه در برخى موارد کاذب بوده و طرف مخالف آن ممتنع نخواهد بود، فلذا یقین حاصل نمىشود و این نیز خلاف فرض است.
و همچنین در قضیه یقینى باید محمول ذاتى موضوع باشد، به گونهاى که با قطع نظر از هر امر دیگر با وضع موضوع، وضع محمول لازم آید و با رفع موضوع، محمول رفع گردد، چرا که اگر با بودن موضوع محمول نباشد یا با نبودن موضوع، محمول وجود داشته باشد این با حصول یقین تنافى دارد و خلاف فرض است. . . » (18)
خلاصه برهان مرحوم علامه
برهان مزبور مبتنى بر چهار مقدمه اساسى مىباشد بدین صورت:
مقدمه اول: علوم برهانى، علومى هستند که مبتنى بر برهانند;
مقدمه دوم: برهان، قیاسى است متشکل از قضایاى یقینى که بالذات نتیجه یقینى مىدهد;
مقدمه سوم: قضیه یقینى آن است که متصف به ضرورت و کلیت و دوام باشد;
مقدمه چهارم: لازمه داشتن وصف ضرورت و کلیت و دوام این است که محمول قضیه ذاتى موضوعش باشد;
نتیجه: علوم برهانى، علومى هستند که محمولات قضایاى آنها ذاتى موضوعاتشان باشد، به تعبیر دیگر، موضوع هر علم (برهانى) عبارت است از آنچه که در آن علم از عوارض ذاتىاش بحث مىشود.
مقدمات چهارگانه فوق همگى یقینى الصدق بوده و بر یکدیگر ترتب منطقى دارند. مقدمه اول، تحلیلى و توتولوژیک است لذا یقینى الصدق مىباشد، چه محمول آن، از تحلیل موضوعش به دست آمده است. مقدمه دوم، تعریف منطقیون از برهان است. مقدمه سوم، نیز یقینى است; چون فرض یقین بدون اوصاف مذکور محال است. مقدمه چهارم، نیز یقینى است چون حصول اوصاف سهگانه مزبور بدون وصف ذاتیت امرى محال و غیرممکن است.
نتیجه سخن
گفتیم که در تقسیم نخست، علوم بر دو قسمند علوم حقیقى و علوم اعتبارى. علوم حقیقى نیز خود بر دو قسماند; علوم حقیقى برهانى و یقینى و علوم حقیقى غیربرهانى و غیریقینى.
تردیدى نیست که علوم حقیقى یقینى مشتمل بر یک سرى گزارهها و قضایاى یقینى مىباشند لذا در اینجا لازم است که معنا و مفهوم «یقینى بودن» را بیشتر توضیح دهیم:
مرحوم شهید صدر در کتاب «الاسس المنطقیه للاستقراء» سه معنا براى یقین ذکر نمودهاند.
1. یقین روانى ذاتى;
2. یقین عینى موضوعى;
3. یقین منطقى ریاضى;
پر واضح است که مراد از یقین در علوم یقینى و برهانى، یقین به معناى نخست نمىتواند باشد، چه یقین روانى ذاتى مختص یک فرد مىباشد و مىتواند شامل بسیارى از اکاذیب و خرافات نیز باشد که یک شخص با تمام وجود بدان یقین و اعتقاد دارد، گذشته از آنکه قابل انتقال به دیگرى نیست.
یقین موضوعى نیز آن است که مبتنى بر یک سرى شواهد و قرائن باشد و به بیان مرحوم صدر این یقین حاصل قربانىشدن احتمالات ضعیف در پاى احتمالات قوى است.
به نظر مىرسد که این نوع یقین، مورد پذیرش عقل سلیم باشد و البته کاربرد زیادى نیز دارد، چه حیات روزمره آدمى بر اساس این عقاید استوار است.
یقین موضوعى با تمام مزایا و محاسنى که دارد با این مشکل روبرو است که مبتنى بر حساب احتمالات بوده و تحقق خلاف آن احتمال دارد، گرچه این احتمال بسیار بسیار اندک و ناچیز باشد، اما یقین منطقى آن است که وصف قضایاى یقینى و برهانى مىباشد و منطقیون در باب اینکه یک قضیه چه شرائط و مشخصاتى باشد داشته باشد تا متصف به یقین منطقى باشد به تفضیل سخن گفتهاند. در اینجا لازم استبه جهت اهمیتى که این قسم از یقین دارد به شرایط و اوصاف قضایاى یقینى بپردازیم.
ویژگىهاى قضایاى یقینى
منطقیین براى قضایاى یقینى پنجشرط اساسى برشمردهاند، به گونهاى که اگر قضیهاى حتى یکى از شروط را فاقد باشد از درجه یقین ساقط است و این صلاحیت را که در مقدمه برهان و استدلال به کار رود، نخواهد داشت.
در کتاب برهان شفا به گونه بسیار مستوفى از این شروط سخن به میان آمده است:
1. ضرورت
ابنسینا در مقام توضیح شروط مزبور، نخست اقسام ضرورت را به ترتیب زیر برمىشمارد و پس از توضیح هر یک، ضرورت به شرط محمول را در اینجا خارج مىداند، چه اینکه ضرورت به شرط محمول شامل قضایاى ممکنه و کاذب نیز مىتواند باشد.
الف. ضرورت ازلیه (الله تعالى موجود بالضرورة الازلیة) ;
ب. ضرورت ذاتیه (کل انسان حیوان بالضرورة) ;
ج. ضرورت وصفیه (کل ابیض فهو بالضرورة ذولون مفرق للبصر) ;
د. ضرورت به شرط محمول (کل انسان فانه بالضرورة قاعد مادام قاعدا» ;
ه. ضرورت وقتیه (القمر ینکسف بالضروره فى وقت الحیلوله) ;
یک قضیه مىتواند یقینى باشد در حالى که از حیث جهت، ممکنه یا دائمه باشد و این هیچگونه تنافى و تنافر با ضرورت در اینجا ندارد. چون در اینجا ضرورت، بحسب صدق است که سرانجام به یکى از اقسام ضرورت در باب موجهات برمىگردد، گرچه خود یکى از اقسام آن نیست.
ضرورت در باب موجهات، مقابل امکان ذاتى است. به خلاف ضرورت در باب برهان که مقابل احتمال قرار دارد.
ضرورت در باب موجهات در واقع و نفسالامر، وصف قضیه است ولى ضرورت در باب برهان وصف قضیه در وعاء ذهن استبدین معنا که قبول و تصدیق آن حتمى و ضرورى است.
توضیح مطلب اینکه، قضایاى ممکنه یا دائمه، وقتى مىتواند صلاحیت مقدمه برهان را داشته باشد که متصف بضرورة گردد; مثلا وقتى مىگوییم، «الانسان موجود بالامکان» چون نفس نسبت میان ماهیت انسان و وجود، ضرورى است، کفایت مىکند و مىتواند مقدمه برهان قرار گیرد.
یعنى گرچه نسبت میان ماهیت انسان و وجود، امکان است، ولى نفس این نسبت غیرقابل تغییر است; بدین معنا که حمل وجود بر انسان به نحو امکانى، ضرورى و حتمى است و ممتنع است که نسبت وجود براى انسان امکانى نباشد.
به همین جهت در اینجا مىتوان جهت امکان را جزء محمول قرار داد و کل قضیه را متصف به ضرورت ساخت، بدین صورت که «الانسان ممکن الوجود بالضرورة» . شیخ شهابالدین سهروردى، از همین طریق، همه اقسام موجهات را در باب قضایا به یک قضیه موجهه برگردانده است و آن را «قضیه بتانه» نام نهاده است.
سهروردى با این بیان بحث طویل و عریض موجهات را خیلى موجز و خلاصه نموده است.
وى بر این اعتقاد است که جهت اصلى یک قضیه به حکم عقل جز ضرورت یا امکان یا امتناع چیز دیگرى نمىتواند باشد، در این صورت اگر وجوب یا امکان یا امتناع از جنبه «جهتبودن» خارج شده و جزء محمول گردد، آنچه به عنوان جهت قضایا مىتوان در نظر گرفت، چیزى جز ضرورت نیست. مثلا وقتى گفته مىشود: «انسان کاتب ستبالامکان» ، صفت کتابتبراى انسان یک امر ممکن مىباشد، ولى اگر امکان را جز محمول قرار دهیم، بدین صورت که «الانسان ممکن الکتابة» ، جهت تغییر یافته و امکان کتابتبراى انسان به عنوان یک محمول در نظر گرفته مىشود و البته امکان کتابتبراى انسان یک امر ضرورى به شمار مىآید; یعنى «الانسان ممکن الکتابه بالضروره» جهت وجوب و امتناع نیز چنین است:
بیان سهروردى در حکمةالاشراق و منطق تلویحات چنین است: «لما کان الممکن امکانه ضروریا و المتنع امتناعه ضروریا و الواجب وجوبه ایضا کذلک فالاولى جعل الجهات من الوجوب و قسمیه اجزاء للمحمولات حتى تصیرالقضیة على جمیع الاحوال ضروریة. کما تقول کل انسان بالضرورة هو ممکن ان یکون کاتبا او یجب ان یکون حیوانا او یمتنح ان یکون حجرا، فهذه هی الضرورة البتانة. فانا اذا طلبنا فى العلوم امکان شىء او امتناعه فهو جزء مطلوبنا و لا یمکننا ان نحکم جازما بتة الا بما نعلم ان بالضرورة کذا فلانورد من القضایا الا البتانه. . . » (19)
بنابراین، ضرورت در اینجا مقابل امکان ذاتى نیستبلکه قابل جمع با امکان ذاتى است و این استسر اینکه یک قضیه مىتواند در عین اینکه از حیث جهت ممکنه است، یقینى بوده و ضرورت در صدق داشته باشد.
صدرالمتالهین به صراحت تمام بدین مطلب اشاره دارد، : «و ما نقل من المعلم الاول ان مقدمات البراهین کنتائجها ضروریة لیس معنى الضرورة کما توهم قوم ما یقابله الممکنة بل معناها الیقینیة الواجب قبولها ضروریة کانت او ممکنة» (20)
علامه طباطبایى نیز در حاشیه اسفار چنین گفتهاند: «والمقدمة الیقینیة یحب ان تکون ضروریة اى فى الصدق، و ان کانت ممکنة بحسب الجهة. . . » (21)
2. کلیت
وصف دوم قضایاى یقینى (کلىبودن) آنهاست. کلى در باب برهان، اخص از کلى در باب بارى ارمیناس است، چه اینکه کلى در باب برهان، مقابل شخصى است نه مقابل جزیى.
در باب بارى ارمیناس کلى (به عنوان سور قضیه) آن است که محمول تک تک افراد را در بر بگیرد ولى در باب برهان لازم استبر همه اشخاص خود در تمام ازمنه، به طور حمل اولى و بدون واسطه حمل شود.
«و قد کان المقول علىالکل فى کتاب القیاس مقولا على کل واحد و ان لم یکن فى کل زمان و کل المقول على الکل فى کتاب البرهان، مقولا على کل واحد و فى کل زمان یکون فیه الموضوع بالشرط المذکور. . . » (22)
خواجه نصیر طوسى در بیان فرق کلى بارى ارمیناس و کلى باب برهان به صراحتسه شرط کلى باب برهان را برمىشمارد:
«در بارى ارمیناس گفتهایم: قضیه کلى آن بود که محمولش یک یک شخص را از اشخاص موضوع متناول بود و در این موضع مىگوییم، دو شرط دیگر باید اعتبار کرد تا حکم کلى بود، یکى آنکه همه زمانها وجود موضوع متناول بود و دیگر آنکه اولى بود و کلى مستجمع این سه شرط باشد. » (23)
نکته قابل تامل این است که در نزد ابنسینا و خواجه نصیر، دو شرط ضرورت و کلیت صرفا در مواردى لازم است که ما به دنبال نتیجه ضرورى و کلى باشیم. این سخن بدین معناست که لازم نیستیقینى همیشه ضرورى و کلى باشد; یعنى مىشود قضیهاى یقینى باشد در حالى که ضرورى و کلى نباشد. به خلاف وصف ذاتیت و اولیت که در ادامه سخن خواهد آمد.
اما ذاتیت محمول وجه مناسب مذکور باشد و در همه مقدمات واجب بود که رعایت کنند و باقى شرایط خاص بود به آنچه مطلب در وى کلى و ضرورى باشد. » (24)
سؤالى که در اینجا مطرح است این است که چگونه مىشود قضیهاى یقینى باشد در حالى که ضرورى و کلى نباشد; مگر مراد از یقینى در قضایاى این نبود که خلاف آن متصور نباشد و مفاد آن ثابت و غیرممکنالتغییر باشد.
در نزد استاد علامه طباطبایى ضرورت و کلیت نیز از اوصاف لازم و لاینفک قضیه یقینى مىباشد: «والمقدمة الیقینیة یجب ان تکون ضروریة اى فى الصدق و ان کانت ممکنة بحسب الجهه والا لم یمتنع الطرف المخالف فلم یحصل یقین و هذا خلف. . . و ان تکون کلیة اى فى الصدق بحسب الاحوال و الکذب فى بعضها فلم یمتنع الطرف المخالف فلم یحصل یقین و هذا خلف. » (25)
3. ذاتیت
یکى دیگر از اوصاف و شرایط لازم و ضرورى یقینیات، ذاتى بودن محمول نسبتبه موضوع است، بدون وصف ذاتیت، ضرورت نیز حاصل نمىافتد. «مقدمة البرهان یجب ان یکون محمولها ذاتیا لموضوعها. » (26)
ذاتى در اینجا عامتر از ذاتى باب ایساغوجى است، چه اینکه در باب ایساغوجى محمولات ذاتى همان جنس و فصل و ماهیت است و در این موضع محمول ذاتى، عبارت از محمولى است که یا در حد موضوع علم ماخوذ است و یا موضوع و یا یکى از مقومات آن در حد آن اخذ شده است، به گونهاى که از وضع موضوع، محمول لازم آید.
4. اولیت
محمولات قضایاى یقینى علاوه بر ذاتى بودن باید اولى نیز باشند بدین معنا که اطلاق آن محمول بر موضوع با وساطت امر اعم دیگرى نباشد. در قضیه «انسان حساس است» حساس بودن به واسطه امر اعم که حیوان باشد بر انسان حمل شده، لذا اولى نیست.
علامه حلى در جوهر النضید چنین گفته است: «وخامسها ان تکون مناسبة للنتایجبمعنى ان تکون ذاتیة اولیة. . . و نعنى بالاولى ما یحمل لابواسطة امر اعم، کالحساس على الانسان، فان المحمول بحسب الاعم لایکون اولیا و انما شرطنا ذلک لان الغریب لایفید الیقین بما لا یناسبه لعدم العلاقة الطبیعیة بینها. » (27)
البته همانگونه که متذکر شدیم، مقدمه یقینى لازم است که محمولش اولى باشد، بدین معنا که باواسطه اعم بر موضوع حمل نشود، نه اینکه خود مقدمه اولى باشد و بین این دو فرق زیادى است کما اینکه ابنسینا در شفا متذکر آن شده است:
«واعلم انه فرق بین ان یقال، مقدمة اولیة، و بین ان یقال، مقدمة محمولها اولى، لان المقدمة الاولیة هى التى لانحتاج ان یکون بین موضوعها و محمولها واسطة فى التصدیق و اما الذى نحن فیه فکثیرما یحتاج الى وسائط. » (28)
5. دوام
پنجمین شرط از شروط مقدمات یقینى، دوام است که البته ذکر وصف ضرورت ما را از بیان جداگانه وصف دوام بىنیاز و مستغنى مىسازد. ولى در بعضى کتب منطقى از جهت تاکید شرط دوام نیز جداگانه ذکر شده است.
جهت اینکه وصف ضرورت تامینکننده دوام نیز هست این است که هر ضرورتى دوام را به همراه دارد ولى عکس آن صادق نیست، چه اینکه هر دوامى ضرورت ندارد، دوام در مقابل اتفاق قرار دارد.
در باب موجهات نیز ضرورت مشتمل بر دوام است ولى این چنین نیست که دوام مشتمل بر ضرورت باشد. رابطه ضرورت و دوام عموم و خصوص مطلق است.
با توجه به آنچه گذشت، به سهولت مىتوان دریافت که یقین منطقى در قضایایى یافت مىگردد که در آن قضیه محمول از جمله عوارض ذاتى موضوع باشد به گونهاى که فرض انفکاک محمول از موضوع در این قضیه مستلزم تناقض بوده و محال باشد و این بارزترین صفت ممیزه علوم برهانى نسبتبه علوم غیربرهانى است.
طبیعى است که در این صورت دامنه قضایا و گزارههایى که داراى چنین وصفى باشند محدود مىباشد و مىتوان گفت در فلسفه و ریاضیات و منطق خلاصه مىگردد.
حاصل اینکه، در صورتى مىتوان گفت موضوع هر علمى عبارت است از آن چیزى که از عوارض ذاتى آن بحث مىشود که مجموع قضایاى آن علم داراى وصف یقینى باشند; یعنى محمول قضایا ذاتى موضوعشان باشد و به بیان دیگر قضایایى که آن علم را تشکیل دادهاند باید ضرورت و کلیت داشته باشند. زیرا همانطور که گفته شد هرجا محمول قضیه ذاتى موضوعش باشد وصف ضرورت و کلیت نیز خواهد بود.
علومى که مشتمل بر چنین قضایایى باشند، علوم یقینى و برهانى هستند و علومى که مشتمل بر چنین قضایایى نبوده و چنین اوصافى دربرندارند، علوم غیربرهانى ( علوم اعتبارى) هستند.
پىنوشتها:
1- ر. ک. به: آموزش فلسفه، آیتالله مصباح یزدى، ج 1، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 210
2- ر. ک. به: الاسس المنطقیه للاستقراء، آیةالله شهید صدر
3- روش هر علمى در ارتباط تنگاتنگ با موضوع آن علم است، چه هر موضوعى روش خاص مىطلبد. مىتوان گفت کسانى که ملاک وحدت و تمایز علوم را در روش هر علمى مىدانند برگشتسخنشان نهایتا به موضوع علم است.
4- ارسطو، متافیزیک، ترجمه دکتر شرف، تهران، نشر گفتار، 1366، ص 21
5- ر. ک. به: اسفار اربعه، ج 1، پاورقى ص 31
6- مانند مرحوم آخوند خراسانى در کفایه الاصول
7- برهان شفا، ص 85
8- ر. ک. به: اسفار اربعه، ج 1، پاورقى ص 30
9- اللمعات المشرقیه ترجمه و شرح دکتر مشکوه الدینى، ص 8
10- الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 58
11- الجوهر النضید ، ص 208
12- برهان شفا، ص 126
13- اسفار اربعهه، ج 1، پاورقى ص 31 از مرحوم علامه;
14- جوهرالنضید، ص 229
15و16- الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 59;61
17- اسفار اربعه، ج 1، پاورقى ص 30
18- برهان شفا، ص 121
19- حکمةالاشراق، چاپ سنگى، ص 84
20- منطق المشرقیین، ترجمه و شرح دکتر مشکوه الدینى، ص 33
21- اسفار اربعه، ج 1، ص 30
22- برهان شفا، ص 135
23و24- اساس الاقتباس، ص 386; ص 380
25- اسفار اربعه، ج 1، ص 30
26- مرحوم علامه طباطبایى، رسائل سبع، ص 32
27- جوهر النضید، ص 208
28- برهان شفا، ص 137
این اعتقاد مبتنى بر بیان معلم اول، ارسطو، در باب مبانى ششگانه یقینى است، چه در آنجا علاوه بر اولیات و فطریات، مجربات و حدسیات و محسوسات نیز جزو یقینیات شمرده شدهاند. در این مقال به اثبات خواهید رسید که چنین نیست که تمام علوم حقیقى، برهانى و یقینى باشند. امروزه کمتر کسى یافت مىشود که تمامى مبانى ششگانه ارسطویى را یقینى بداند. (1) با نقض قاعده «الاتفاقى لا کیون دائمیا و لا اکثریا» که تکیهگاه ارسطوئیان در حل مشکل استقراء مىباشد. (2) مجربات و به تبع حدسیات و محسوسات و متواترات از زمره گزارههاى یقینى بیرون خواهند رفت. بنابراین مىتوانیم در تقسیم نخست، مجموعه علوم را به دو دسته علوم حقیقى و علوم اعتبارى تقسیم کنیم و سپس علوم حقیقى را به دو دسته علوم حقیقى برهانى و علوم حقیقى غیربرهانى تقسیم نماییم. همچنین مىتوان به صورت خلاصه علوم را به دو دسته علوم برهانى و یقینى و علوم غیربرهانى و غیریقینى (علوم اعتبارى و وضعى) تقسیم نمود.
در این نوشتار برآنیم که با تبیین خصوصیات علوم برهانى و یقینى، ملاکى براى تمایز این علوم از علوم اعتبارى ارائه دهیم.
اجمال سخن در این مقال این است که علوم برهانى علومى هستند که به روش برهان استوارند و این روش (3) تنها در علومى کارآئى دارد که مشتمل بر مسائلى باشند که از عوارض ذاتى موضوع آن علوم سخن مىگوید و به دیگر سخن قضایاى آن علم باید به گونهاى باشد که محمولشان ذاتى موضوعشان بوده و غیرقابل انفکاک باشد بدین معنا که ضرورى و کلى باشد.
تفصیل سخن
ارسطو در کتاب متافیزیک (4) قاعدهاى را بدین صورت آورده که «موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» از زمان ارسطو به بعد بسیارى از دانشمندان علوم مختلف از این قاعده در تعریف و تعیین موضوع علم مورد بحثخود استفاده کردهاند.
در این نوشتار برآنیم با توضیح قاعده فوق، اثبات کنیم که این قاعده فقط در علوم برهانى و یقینى جارى و سارى است و کاربرد آن در علوم غیربرهانى اشتباه محض است، و در نهایت نتیجه مىگیریم که قاعده «موضوع کل علم. . . » بهترین ملاک در تمایز علوم برهانى یقینى از علوم غیربرهانى و غیریقینى محسوب مىگردد.
در ابتدا لازم است دو مفهوم «علم» و «عوارض ذاتى» را در قاعده مزبور به دقت تبیین و تشریح نماییم.
الف. مفهوم علم
مفهوم علم از جمله مبهمترین و جدال انگیزترین مفاهیم به حساب مىآید. آنچه مسلم است این است که مفهوم علم به انحاء مختلفى بر مجموعه دانستنىها و آگاهىهاى بشرى اطلاق مىگردد. ضروى نمىبینیم که وارد تعاریف متعدد علم و اقسام آن شویم آنچه در اینجا مفروض مىگیریم این است که حد علم عبارت است از مجموعهاى از قضایا که به نحوى با یکدیگر قرابت و ارتباط داشته باشند اعم از اینکه از احوال موضوع واحدى سخن بگویند یا اینکه روش واحدى داشته باشند یا غایت مشابهاى را پىگیرند.
ب. مفهوم عوارض ذاتى
یکى از کلىترین و مبهمترین اصطلاحات فلسفى مفهوم «عرض ذاتى» است. «عرض ذاتى» در بیان حکیمان اسلامى به معانى متعدد و بعضا متضادى وارد شده است. بدون تردید تبیین معناى «عرض ذاتى» نقش کلیدى و بسیار مهمى در فهم قاعده «موضوع کل علم. . . » دارد، چه مادامى که تصور روشن و واضحى از عوارض ذاتیه نداشته باشیم نخواهیم توانست معناى محصلى از موضوع علم به دست آوریم.
هم مفهوم «عرض» و هم مفهوم «ذاتى» به معانى متعدد و گوناگونى به کار رفته است که در اینجا لازم استبه تبیین و تشریح آنها بپردازیم.
اشتراک لفظى موجود در موارد کاربرد گوناگون این مفاهیم منشاء اشتباهات بزرگى شده و بر ابهام قاعده مزبور افزوده است.
معانى عرض
مفهوم عرض به نحو اشتراک لفظى در معانى متعدد به کار مىرود. تفسیرهاى متعدد و بعضا متضادى که از «عوارض ذاتى» موضوع علم وارد شده است و همچنین دشوارىهاى برآمده از این تفسیرهاى نادرست، همه ناشى از خلط معانى متعدد «عرض» مىباشد و حتى بسیارى از دانشمندان بزرگ علم اصول نیز از این خطاى بزرگ نتوانستهاند در امان بمانند. (6)
و اینک بیان آن معانى:
1. عرض در باب مقولات عشر (قاطیغوریاس)
در اینجا عرض در مقابل جوهر قرار گرفته است. در این معنا هر ماهیتى که در خارج تحقق یابد و به خودى خود استقلالى نداشته بلکه در محلى قرار گرفته باشد که آن محل ( جوهر) از او بىنیاز باشد، آن ماهیت را «عرض» گویند. «العرض ماهیة اذا وجدت فى الخارج وجدت فى الموضوع» و جوهر به خلاف عرض، ماهیتى است که هرگاه در خارج تحقق یابد به خودى خود مستقل است و اساسا در محلى قرار نگرفته یا در محلى است که آن محل به او نیاز دارد، نه اینکه او به محل نیازمند باشد، مانند صورت که یکى از اقسام جوهر است.
2. عرض در باب برهان (انولوطیقا)
در اینجا «عرض یا عرضى» در مقابل «ذاتى» قرار دارد، بدین معنا که عرضى در تحقق، نیازمند به واسطه در اثبات و واسطه در ثبوت مىباشد. در مقام اثبات نیز عرضى چیزى است که از دلیل آن سؤال مىشود، مثلا اگر بگوئیم قله اورستبلندترین قلهها ستیا محمد شکیبا است، در اینجا ثبوت محمول براى موضوع آشکار و بدیهى نیست، بلکه نیازمند به علت و دلیل است. از این عرضى تعبیر به محمول بالضمیمه نیز شده است. در مقابل مفهوم عرضى در باب برهان، مفهوم ذاتى باب برهان قرار دارد، که ثبوت آن براى ذات بدیهى و آشکار استبدین معنا که تحقیق محمول براى موضوع محتاج دلیل و علت نیست، و پرسش از علت در اینجا بیهوده و نابجا است، مانند زوجیتبراى عدد چهار و امکان براى ماهیت و سفیدى براى سفید که همگى از ذاتیات باب برهانند. اینگونه ذاتى از حاق شىء اخذ شده و بر خودش حمل مىگردد.
3. عرض در باب کلیات خمس (فن ایساغوجى)
عرض در اینجا مفهومى استخارج از ذات شىء که بعد از تقوم شىء به تمام ذاتیاتش بر آن حمل مىشود. اشیاء داخل ذات و مقوم ذات، همان جنس و فصلاند. عرض عام و عرض خام مفاهیمى هستند که در عین آنکه محمول بر ماهیت هستند، خارج از ذات آن نیز هستند. مانند ضاحک براى انسان و ماشى براى حیوان و متحیر براى جسم. در این صورت اگر عرض مختص به موضوعى باشد و بر آن حمل شود «خاصه» گویند، اعم از اینکه مساوى موضوعش باشد، مانند ضاحک نسبتبه انسان یا اینکه مختص به بعض افراد موضوع باشد، مانند شاعر براى بعض افراد انسان و اعم از اینکه خاصه نوع حقیقى باشد، مانند مثالهاى مزبور و یا اینکه خاصه براى جنس متوسط باشد، مانند متحیز براى جسم و ماشى براى حیوان و یا اینکه خاصه براى جنسالاجناس باشد مانند موجود لافى موضوع براى جوهر.
چنانچه عرض بر غیر موضوعش حمل شود و به موضوع اختصاص نداشته باشد در این صورت «عرض عام» گویند مانند ماشى نسبتبه انسان و طائر نسبتبه کبوتر و متحیز سبتبه حیوان و یا جسم نامى.
بنابراین، این عرض در اینجا غیر از عرض در باب مقولات عشر است و نباید اشتباه شود. ابنسینا نیز متذکر این مطلب شده و مىگوید: «و لیس هذا العرض هو العرض الذى یناظر الجوهر کما یظنه اکثر الناس فان ذلک لا یحمل على موضوعه بانه هواى الحمل المواطاة بل یشتق له منه الاسم. » (7)
4. عرض با واسطه و بىواسطه در عروض
عرض در اینجا با معانى فوقالذکر به کلى مغایرت دارد در این معنا، همان وصف به حال متعلق و وصف به حال ذات منظور مىباشد.
عروض عرض بر معروض یا اولا و بالذات استیعنى محتاج به واسطه نیستیا اینکه معالواسطه است، آنکه بدون واسطه است مانند ادراک که عارض انسان مىشود. و آنکه معالواسطه است دو قسم استیا واسطه جزء معروض و داخل در حقیقت آن استیا خارج از حقیقت معروض است.
واسطه داخل که جزو معروض است، خود دو قسم استیا جزو اعم معروض است و در واقع جنس معروض است، مانند حرکت که عارض انسان مىشود از جهت آنکه حیوان است (یعنى حیوان واسطه است در عروض حرکتبراى انسان) و یا واسطه داخل، مساوى معروض است که در واقع فصل آن به حساب مىآید، مانند تکلم که عارض انسان مىشود به جهت اینکه ناطق است. (یعنى ناطق واسطه است در عروض تکلم براى انسان) اما واسطه خارج، که خود سه قسم دارد یا اعم از معروض است و یا مساوى با معروض است و یا احض از معروض است.
واسطه خارج که اعم از معروض است مانند محیز که عارض ابیض مىشود از جهت اینکه جسم است (جسم خارج از حقیقت ابیض و اعم است) واسطه خارج که احض از معروض است مانند تکلم که عارض حیوان مىشود به جهت اینکه ناطق است. (نطق خارج از قیقتحیوان و احض از آن است. ) واسطه خارج که مساوى با معروض باشد، مانند ضاحک که عارض انسان مىشود از جهت اینکه متعجب است. (تعجب خارج از حقیقت انسان و مساوى با آن است. )
معانى ذاتى
- ذاتى در باب کلیات خمس که در مقابل «عرضى» قرار دارد.
- ذاتى در باب حمل که در مقابل محمول بالضمیمه قرار دارد ( خارج محمول) ذاتى خارج محمول از مقام ذات و حاق شىء انتزاع شده و قابل حمل بر شىء مىباشد مانند: حمل موجود بر وجود و حمل ابیض بر بیاض.
- ذاتى به معناى «اولى» که وصف حمل است نه وصف محمول که اصطلاحا حمل اولى ذاتى گویند که در مقابل حمل شایع صناعى قرار دارد.
- ذاتى در باب علل که در مقابل اتفاقى است، مانند احراق ( سوختن) که ذاتى آتش است.
- ذاتى در باب حمل و عروض که در رابطه با قاعده مورد بحث است و در ادامه از آن به تفصیل سخن خواهیم گفت.
تا اینجا به معانى مختلف «ذاتى» و «عرضى» اشاره کردیم. اینک با توجه به آنچه گفته شد مىتوان به پاسخ این سؤال دستیافت که عوارض ذاتى تشکیلدهنده موضوع علم کدام است؟
براى تبیین معناى «عرض ذاتى» به عرض در باب مقولات عشر و عرض باب برهان و عرض باب کلیات خمس، هیچگونه نظرى نداریم و در اینجا چیزى جز اشتراک لفظى حاکم نیست که سختباید از آن برحذر بود.
اختلافات و تعارضات موجود در تفسیر معناى عرض ذاتى در همینجا آشکار مىگردد چه، عدهاى عرض ذاتى را موردى مىدانند ک عروض عرض بر معروض اولا و بالذات یعنى بدون هرگونه واسطه باشد، یعنى حتى واسطه مساوى را نیز نفى مىکنند و مابقى را «عرض غریب» مىنامند.
مرحوم علامه طباطبایى بر این اعتقادند، آنجا که مىگویند: «ان المحمول الذاتى لایعرض موضوعه بواسطه اصلا، سواء کانت مساویه او اعم اواخص. » (8)
کسانى دیگر دامنه عرض ذاتى را وسیعتر از این دانسته و واسطه مساوى را مىپذیرند یعنى عرض ذاتى را عرضى مىدانند که اولا و بالذات عارض معروض شود، بدین معنا که واسطه اخص در کار نباشد ولى واسطه مساوى اشکالى ندارد و مابقى را «عرض غریب» نامیدهاند.
طبق این نظر، فرق نمىکند واسطه مساوى جزء معروض باشد مانند تکلم براى انسان از جهت نطق و یا اینکه واسطه مساوى، خارج از معروض باشد، مانند مضحک که عارض انسان مىشود، به واسطه تعجب که خارج از حقیقت انسان و مساوى با آن است. مرحوم صدرالمتالهین بر این اعتقادند آنجا که مىگویند: «ما یلحق الشى لذاته او لامر یساویه جزا کان او خارجا یسمى عرضا ذاتیا و ما لا یکون لذلک یسمى عرضا غریبا و من الاول یبحث فى العلوم لا من الثانى. » (9)
بنابراین، بسیارى از حکما و منطقیون از جمله کاتبى قزوینى بر این اعتقادند که «عرض ذاتى» در قاعده «موضوع کل علم. . . » در مقابل «عرض غریب» قرار دارد و همان ذاتى باب برهان مىباشد که عبارت است از محمولى که به واسطه امر اعم و نه به واسطه امر اخص، بر موضوع عارض مىگردد. به عبارت دیگر محمولى که یا بلاواسطه و بالذات عارض موضوع گردد یا به واسطه امر مساوى، عرض ذاتى خواهد بود و این معنا را تعبیر مىکنند به آنچه بر شىء لما هو هو ملحق مىگردد.
تعریف عرض ذاتى در بیان ابنسینا و محقق طوسى
ابنسینا و خواجه نصیر طوسى نیز «عوارض ذاتى» را در مقابل «عوارض غریب» قرار دادهاند و صرفا واسطه اعم و اخص را نفى کردهاند و محمول عرضى را عبارت از آن مىدانند که از جهتحقیقت و ماهیت موضوع حمل شده باشد، یعنى عروض و لحوق محمول عرضى، حقیقتا به ماهیتخود موضوع باشد.
و ذلک ( العرض الذاتى فى باب البرهان) هو المحمول الذى یلحق الموضوع من جوهر الموضوع و ماهیته) (10)
همین بیان را مرحوم خواجه در الجواهر النضید چنین آورده است. «. . . التى تلحق الموضوع لماهیته» (11)
و به همین علت عرض ذاتى را اصطلاحا «عارض للشىء من طریق ما هو هو» گفتهاند (12) بنابراین، بر طبق نظر ابنسینا و خواجه نصیر آن گروه از اعراض که بدون واسطه یا با واسطه مساوى (اعم از آنکه جزء داخلى باشند یا خارجى) عارض موضوعاتشان گردند، «عرضى ذاتى» و جز آن «عرض غریب» به حساب مىآید.
ابنسینا و خواجه نصیر براى شناخت «عوارض ذاتى» از «عوارض غریب» ملاکى ارائه دادهاند و آن عبارت است از اینکه «عرض ذاتى» آن است که موضوع همان عرض در حد آن آورده شود. مثال مشهورى که در منطق آمده است، تعریف «فطوست» است که خود عرض ذاتى «انف» مىباشد، در حالى که در بیان تعریف به حد فطوست، انف (یعنى موضوع فطوست) آورده مىشود (الانف افطس) و این محمول یعنى افطس، ذاتى انف است چون طبق معیار فوق در تعریف افطس، انف اخذ مىشود.
البته اگر یکى از مقومات موضوع (مانند جنس و معروض جنس نیز در تعریف عرض اخذ شود، کفایت مىکند. لذا در تعریف عرض ذاتى گفتهاند «ان المحمول الذاتى ما یؤخذ فى حده الموضوع او یؤخذ هو فى حد الموضوع، فالاول کما فى قولنا الموجود ینقسم الى واحد و کثیر و الثانى کما فى قولنا الواجب موجود» (13)
خواجه نصیر در اینباره چنین گفته است: «الاعراض الذتیه لا یمکن ان لاتحد الامع ذکر معروضاتها. » (14)
«هو ( العرض الذاتى) المحمول الذى یؤخذ الموضوع فى حده» (15)
نکتهاى که در اینجا لازم است متذکر شویم این است که علت اینکه موضوع بعضى از محمولات عرضى در حد آنها ذکر مىشود این است که اینگونه محمولات عرضى، بدون تصور موضوعاتشان قابل تصور نمىباشند، ناچار باید موضوع در حدشان ذکر گردد تا قابل توصر باشند. زیرا حد براى تصور حقیقتشىء آورده مىشود و تصور حقیقت این اعراض هم متوقف بر تصور موضوعاتشان مىباشد، به خلاف آن دسته از اعراضى که بدون تصور موضوعاتشان قابل تصور هستند.
به همین جهت اخذ مقومات در حد، را «اخذ طبیعى» و اخذ موضوع در حد را «اخذ اضطرارى» گفتهاند. خواجه نصیر در شرح اشارات و تنبیهات متذکر این مطلب شده است «و اعلم ان اخذ المقومات فى الحد، اخذ طبیعى، و اخذ الموضوع فیه اضطرارى و. . . » (16)
ارزیابى قاعده و تقریر برهان بر آن
از دیدگاه علامه طباطبایى عموما قاعده مورد بحث را به عنوان یک اصل برهانى و منطقى پذیرفتهاند و آن را مقتضاى ادله عقلى مىدانند. قاطبه حکماء قاعده را به عنوان یک ضابطه در تعریف علم و تمییز آن به کار گرفته و ذکر نمودهاند.
مرحوم علامه طباطبایى در پاورقى اسفار مورد برهانى بودن قاعده چنین گفتهاند: «اینکه در علوم صرفا از عوارض ذاتى بحث مىشود، تنها مبتنى بر اصطلاح و قراردارد نیستبلکه امرى است که بحثبرهانى در علوم برهانى، آن را اقتضاء مىکند، آنگونه که در کتاب برهان منطق بیان شده است. (17)
مرحوم علامه در ادامه سخن براى اثبات مدعا ( برهانى بودن قاعده) چنین به تقریر برهان مىپردازند:
«از آنجایى که برهان عبارت است از قیاسى که نتیجه یقینى در پى دارد، مىبایست از مقدمات یقینى تشکیل شود و یقین عبارت است از علم به اینکه الف، ب است و امکان ندارد که الف، ب نباشد و مقدمه یقینى واجب است که ضرورت در صدق داشته باشد گرچه از حیث جهت «ممکن» باشد وگرنه طرف مخالف قضیه ( اینکه الف، ب نباشد) ممتنع نخواهد بود، فلذا یقین حاصل نمىشود و این خلاف فرض است.
و دیگر اینکه (قضیه یقینى) باید دوام در صدق داشته باشد بر حسب زمان، چه در غیر این صورت در بعضى از زمانهاى صادق نخواهد بود. در این صورت طرف مخالف قضیه ممتنع نخواهد بود، و لذا یقین حاصل نمىشود و این نیز خلاف فرض است.
و دیگر اینکه (قضیه یقینى) باید در تمامى موارد کلیت در صدق داشته باشد وگرنه در برخى موارد کاذب بوده و طرف مخالف آن ممتنع نخواهد بود، فلذا یقین حاصل نمىشود و این نیز خلاف فرض است.
و همچنین در قضیه یقینى باید محمول ذاتى موضوع باشد، به گونهاى که با قطع نظر از هر امر دیگر با وضع موضوع، وضع محمول لازم آید و با رفع موضوع، محمول رفع گردد، چرا که اگر با بودن موضوع محمول نباشد یا با نبودن موضوع، محمول وجود داشته باشد این با حصول یقین تنافى دارد و خلاف فرض است. . . » (18)
خلاصه برهان مرحوم علامه
برهان مزبور مبتنى بر چهار مقدمه اساسى مىباشد بدین صورت:
مقدمه اول: علوم برهانى، علومى هستند که مبتنى بر برهانند;
مقدمه دوم: برهان، قیاسى است متشکل از قضایاى یقینى که بالذات نتیجه یقینى مىدهد;
مقدمه سوم: قضیه یقینى آن است که متصف به ضرورت و کلیت و دوام باشد;
مقدمه چهارم: لازمه داشتن وصف ضرورت و کلیت و دوام این است که محمول قضیه ذاتى موضوعش باشد;
نتیجه: علوم برهانى، علومى هستند که محمولات قضایاى آنها ذاتى موضوعاتشان باشد، به تعبیر دیگر، موضوع هر علم (برهانى) عبارت است از آنچه که در آن علم از عوارض ذاتىاش بحث مىشود.
مقدمات چهارگانه فوق همگى یقینى الصدق بوده و بر یکدیگر ترتب منطقى دارند. مقدمه اول، تحلیلى و توتولوژیک است لذا یقینى الصدق مىباشد، چه محمول آن، از تحلیل موضوعش به دست آمده است. مقدمه دوم، تعریف منطقیون از برهان است. مقدمه سوم، نیز یقینى است; چون فرض یقین بدون اوصاف مذکور محال است. مقدمه چهارم، نیز یقینى است چون حصول اوصاف سهگانه مزبور بدون وصف ذاتیت امرى محال و غیرممکن است.
نتیجه سخن
گفتیم که در تقسیم نخست، علوم بر دو قسمند علوم حقیقى و علوم اعتبارى. علوم حقیقى نیز خود بر دو قسماند; علوم حقیقى برهانى و یقینى و علوم حقیقى غیربرهانى و غیریقینى.
تردیدى نیست که علوم حقیقى یقینى مشتمل بر یک سرى گزارهها و قضایاى یقینى مىباشند لذا در اینجا لازم است که معنا و مفهوم «یقینى بودن» را بیشتر توضیح دهیم:
مرحوم شهید صدر در کتاب «الاسس المنطقیه للاستقراء» سه معنا براى یقین ذکر نمودهاند.
1. یقین روانى ذاتى;
2. یقین عینى موضوعى;
3. یقین منطقى ریاضى;
پر واضح است که مراد از یقین در علوم یقینى و برهانى، یقین به معناى نخست نمىتواند باشد، چه یقین روانى ذاتى مختص یک فرد مىباشد و مىتواند شامل بسیارى از اکاذیب و خرافات نیز باشد که یک شخص با تمام وجود بدان یقین و اعتقاد دارد، گذشته از آنکه قابل انتقال به دیگرى نیست.
یقین موضوعى نیز آن است که مبتنى بر یک سرى شواهد و قرائن باشد و به بیان مرحوم صدر این یقین حاصل قربانىشدن احتمالات ضعیف در پاى احتمالات قوى است.
به نظر مىرسد که این نوع یقین، مورد پذیرش عقل سلیم باشد و البته کاربرد زیادى نیز دارد، چه حیات روزمره آدمى بر اساس این عقاید استوار است.
یقین موضوعى با تمام مزایا و محاسنى که دارد با این مشکل روبرو است که مبتنى بر حساب احتمالات بوده و تحقق خلاف آن احتمال دارد، گرچه این احتمال بسیار بسیار اندک و ناچیز باشد، اما یقین منطقى آن است که وصف قضایاى یقینى و برهانى مىباشد و منطقیون در باب اینکه یک قضیه چه شرائط و مشخصاتى باشد داشته باشد تا متصف به یقین منطقى باشد به تفضیل سخن گفتهاند. در اینجا لازم استبه جهت اهمیتى که این قسم از یقین دارد به شرایط و اوصاف قضایاى یقینى بپردازیم.
ویژگىهاى قضایاى یقینى
منطقیین براى قضایاى یقینى پنجشرط اساسى برشمردهاند، به گونهاى که اگر قضیهاى حتى یکى از شروط را فاقد باشد از درجه یقین ساقط است و این صلاحیت را که در مقدمه برهان و استدلال به کار رود، نخواهد داشت.
در کتاب برهان شفا به گونه بسیار مستوفى از این شروط سخن به میان آمده است:
1. ضرورت
ابنسینا در مقام توضیح شروط مزبور، نخست اقسام ضرورت را به ترتیب زیر برمىشمارد و پس از توضیح هر یک، ضرورت به شرط محمول را در اینجا خارج مىداند، چه اینکه ضرورت به شرط محمول شامل قضایاى ممکنه و کاذب نیز مىتواند باشد.
الف. ضرورت ازلیه (الله تعالى موجود بالضرورة الازلیة) ;
ب. ضرورت ذاتیه (کل انسان حیوان بالضرورة) ;
ج. ضرورت وصفیه (کل ابیض فهو بالضرورة ذولون مفرق للبصر) ;
د. ضرورت به شرط محمول (کل انسان فانه بالضرورة قاعد مادام قاعدا» ;
ه. ضرورت وقتیه (القمر ینکسف بالضروره فى وقت الحیلوله) ;
یک قضیه مىتواند یقینى باشد در حالى که از حیث جهت، ممکنه یا دائمه باشد و این هیچگونه تنافى و تنافر با ضرورت در اینجا ندارد. چون در اینجا ضرورت، بحسب صدق است که سرانجام به یکى از اقسام ضرورت در باب موجهات برمىگردد، گرچه خود یکى از اقسام آن نیست.
ضرورت در باب موجهات، مقابل امکان ذاتى است. به خلاف ضرورت در باب برهان که مقابل احتمال قرار دارد.
ضرورت در باب موجهات در واقع و نفسالامر، وصف قضیه است ولى ضرورت در باب برهان وصف قضیه در وعاء ذهن استبدین معنا که قبول و تصدیق آن حتمى و ضرورى است.
توضیح مطلب اینکه، قضایاى ممکنه یا دائمه، وقتى مىتواند صلاحیت مقدمه برهان را داشته باشد که متصف بضرورة گردد; مثلا وقتى مىگوییم، «الانسان موجود بالامکان» چون نفس نسبت میان ماهیت انسان و وجود، ضرورى است، کفایت مىکند و مىتواند مقدمه برهان قرار گیرد.
یعنى گرچه نسبت میان ماهیت انسان و وجود، امکان است، ولى نفس این نسبت غیرقابل تغییر است; بدین معنا که حمل وجود بر انسان به نحو امکانى، ضرورى و حتمى است و ممتنع است که نسبت وجود براى انسان امکانى نباشد.
به همین جهت در اینجا مىتوان جهت امکان را جزء محمول قرار داد و کل قضیه را متصف به ضرورت ساخت، بدین صورت که «الانسان ممکن الوجود بالضرورة» . شیخ شهابالدین سهروردى، از همین طریق، همه اقسام موجهات را در باب قضایا به یک قضیه موجهه برگردانده است و آن را «قضیه بتانه» نام نهاده است.
سهروردى با این بیان بحث طویل و عریض موجهات را خیلى موجز و خلاصه نموده است.
وى بر این اعتقاد است که جهت اصلى یک قضیه به حکم عقل جز ضرورت یا امکان یا امتناع چیز دیگرى نمىتواند باشد، در این صورت اگر وجوب یا امکان یا امتناع از جنبه «جهتبودن» خارج شده و جزء محمول گردد، آنچه به عنوان جهت قضایا مىتوان در نظر گرفت، چیزى جز ضرورت نیست. مثلا وقتى گفته مىشود: «انسان کاتب ستبالامکان» ، صفت کتابتبراى انسان یک امر ممکن مىباشد، ولى اگر امکان را جز محمول قرار دهیم، بدین صورت که «الانسان ممکن الکتابة» ، جهت تغییر یافته و امکان کتابتبراى انسان به عنوان یک محمول در نظر گرفته مىشود و البته امکان کتابتبراى انسان یک امر ضرورى به شمار مىآید; یعنى «الانسان ممکن الکتابه بالضروره» جهت وجوب و امتناع نیز چنین است:
بیان سهروردى در حکمةالاشراق و منطق تلویحات چنین است: «لما کان الممکن امکانه ضروریا و المتنع امتناعه ضروریا و الواجب وجوبه ایضا کذلک فالاولى جعل الجهات من الوجوب و قسمیه اجزاء للمحمولات حتى تصیرالقضیة على جمیع الاحوال ضروریة. کما تقول کل انسان بالضرورة هو ممکن ان یکون کاتبا او یجب ان یکون حیوانا او یمتنح ان یکون حجرا، فهذه هی الضرورة البتانة. فانا اذا طلبنا فى العلوم امکان شىء او امتناعه فهو جزء مطلوبنا و لا یمکننا ان نحکم جازما بتة الا بما نعلم ان بالضرورة کذا فلانورد من القضایا الا البتانه. . . » (19)
بنابراین، ضرورت در اینجا مقابل امکان ذاتى نیستبلکه قابل جمع با امکان ذاتى است و این استسر اینکه یک قضیه مىتواند در عین اینکه از حیث جهت ممکنه است، یقینى بوده و ضرورت در صدق داشته باشد.
صدرالمتالهین به صراحت تمام بدین مطلب اشاره دارد، : «و ما نقل من المعلم الاول ان مقدمات البراهین کنتائجها ضروریة لیس معنى الضرورة کما توهم قوم ما یقابله الممکنة بل معناها الیقینیة الواجب قبولها ضروریة کانت او ممکنة» (20)
علامه طباطبایى نیز در حاشیه اسفار چنین گفتهاند: «والمقدمة الیقینیة یحب ان تکون ضروریة اى فى الصدق، و ان کانت ممکنة بحسب الجهة. . . » (21)
2. کلیت
وصف دوم قضایاى یقینى (کلىبودن) آنهاست. کلى در باب برهان، اخص از کلى در باب بارى ارمیناس است، چه اینکه کلى در باب برهان، مقابل شخصى است نه مقابل جزیى.
در باب بارى ارمیناس کلى (به عنوان سور قضیه) آن است که محمول تک تک افراد را در بر بگیرد ولى در باب برهان لازم استبر همه اشخاص خود در تمام ازمنه، به طور حمل اولى و بدون واسطه حمل شود.
«و قد کان المقول علىالکل فى کتاب القیاس مقولا على کل واحد و ان لم یکن فى کل زمان و کل المقول على الکل فى کتاب البرهان، مقولا على کل واحد و فى کل زمان یکون فیه الموضوع بالشرط المذکور. . . » (22)
خواجه نصیر طوسى در بیان فرق کلى بارى ارمیناس و کلى باب برهان به صراحتسه شرط کلى باب برهان را برمىشمارد:
«در بارى ارمیناس گفتهایم: قضیه کلى آن بود که محمولش یک یک شخص را از اشخاص موضوع متناول بود و در این موضع مىگوییم، دو شرط دیگر باید اعتبار کرد تا حکم کلى بود، یکى آنکه همه زمانها وجود موضوع متناول بود و دیگر آنکه اولى بود و کلى مستجمع این سه شرط باشد. » (23)
نکته قابل تامل این است که در نزد ابنسینا و خواجه نصیر، دو شرط ضرورت و کلیت صرفا در مواردى لازم است که ما به دنبال نتیجه ضرورى و کلى باشیم. این سخن بدین معناست که لازم نیستیقینى همیشه ضرورى و کلى باشد; یعنى مىشود قضیهاى یقینى باشد در حالى که ضرورى و کلى نباشد. به خلاف وصف ذاتیت و اولیت که در ادامه سخن خواهد آمد.
اما ذاتیت محمول وجه مناسب مذکور باشد و در همه مقدمات واجب بود که رعایت کنند و باقى شرایط خاص بود به آنچه مطلب در وى کلى و ضرورى باشد. » (24)
سؤالى که در اینجا مطرح است این است که چگونه مىشود قضیهاى یقینى باشد در حالى که ضرورى و کلى نباشد; مگر مراد از یقینى در قضایاى این نبود که خلاف آن متصور نباشد و مفاد آن ثابت و غیرممکنالتغییر باشد.
در نزد استاد علامه طباطبایى ضرورت و کلیت نیز از اوصاف لازم و لاینفک قضیه یقینى مىباشد: «والمقدمة الیقینیة یجب ان تکون ضروریة اى فى الصدق و ان کانت ممکنة بحسب الجهه والا لم یمتنع الطرف المخالف فلم یحصل یقین و هذا خلف. . . و ان تکون کلیة اى فى الصدق بحسب الاحوال و الکذب فى بعضها فلم یمتنع الطرف المخالف فلم یحصل یقین و هذا خلف. » (25)
3. ذاتیت
یکى دیگر از اوصاف و شرایط لازم و ضرورى یقینیات، ذاتى بودن محمول نسبتبه موضوع است، بدون وصف ذاتیت، ضرورت نیز حاصل نمىافتد. «مقدمة البرهان یجب ان یکون محمولها ذاتیا لموضوعها. » (26)
ذاتى در اینجا عامتر از ذاتى باب ایساغوجى است، چه اینکه در باب ایساغوجى محمولات ذاتى همان جنس و فصل و ماهیت است و در این موضع محمول ذاتى، عبارت از محمولى است که یا در حد موضوع علم ماخوذ است و یا موضوع و یا یکى از مقومات آن در حد آن اخذ شده است، به گونهاى که از وضع موضوع، محمول لازم آید.
4. اولیت
محمولات قضایاى یقینى علاوه بر ذاتى بودن باید اولى نیز باشند بدین معنا که اطلاق آن محمول بر موضوع با وساطت امر اعم دیگرى نباشد. در قضیه «انسان حساس است» حساس بودن به واسطه امر اعم که حیوان باشد بر انسان حمل شده، لذا اولى نیست.
علامه حلى در جوهر النضید چنین گفته است: «وخامسها ان تکون مناسبة للنتایجبمعنى ان تکون ذاتیة اولیة. . . و نعنى بالاولى ما یحمل لابواسطة امر اعم، کالحساس على الانسان، فان المحمول بحسب الاعم لایکون اولیا و انما شرطنا ذلک لان الغریب لایفید الیقین بما لا یناسبه لعدم العلاقة الطبیعیة بینها. » (27)
البته همانگونه که متذکر شدیم، مقدمه یقینى لازم است که محمولش اولى باشد، بدین معنا که باواسطه اعم بر موضوع حمل نشود، نه اینکه خود مقدمه اولى باشد و بین این دو فرق زیادى است کما اینکه ابنسینا در شفا متذکر آن شده است:
«واعلم انه فرق بین ان یقال، مقدمة اولیة، و بین ان یقال، مقدمة محمولها اولى، لان المقدمة الاولیة هى التى لانحتاج ان یکون بین موضوعها و محمولها واسطة فى التصدیق و اما الذى نحن فیه فکثیرما یحتاج الى وسائط. » (28)
5. دوام
پنجمین شرط از شروط مقدمات یقینى، دوام است که البته ذکر وصف ضرورت ما را از بیان جداگانه وصف دوام بىنیاز و مستغنى مىسازد. ولى در بعضى کتب منطقى از جهت تاکید شرط دوام نیز جداگانه ذکر شده است.
جهت اینکه وصف ضرورت تامینکننده دوام نیز هست این است که هر ضرورتى دوام را به همراه دارد ولى عکس آن صادق نیست، چه اینکه هر دوامى ضرورت ندارد، دوام در مقابل اتفاق قرار دارد.
در باب موجهات نیز ضرورت مشتمل بر دوام است ولى این چنین نیست که دوام مشتمل بر ضرورت باشد. رابطه ضرورت و دوام عموم و خصوص مطلق است.
با توجه به آنچه گذشت، به سهولت مىتوان دریافت که یقین منطقى در قضایایى یافت مىگردد که در آن قضیه محمول از جمله عوارض ذاتى موضوع باشد به گونهاى که فرض انفکاک محمول از موضوع در این قضیه مستلزم تناقض بوده و محال باشد و این بارزترین صفت ممیزه علوم برهانى نسبتبه علوم غیربرهانى است.
طبیعى است که در این صورت دامنه قضایا و گزارههایى که داراى چنین وصفى باشند محدود مىباشد و مىتوان گفت در فلسفه و ریاضیات و منطق خلاصه مىگردد.
حاصل اینکه، در صورتى مىتوان گفت موضوع هر علمى عبارت است از آن چیزى که از عوارض ذاتى آن بحث مىشود که مجموع قضایاى آن علم داراى وصف یقینى باشند; یعنى محمول قضایا ذاتى موضوعشان باشد و به بیان دیگر قضایایى که آن علم را تشکیل دادهاند باید ضرورت و کلیت داشته باشند. زیرا همانطور که گفته شد هرجا محمول قضیه ذاتى موضوعش باشد وصف ضرورت و کلیت نیز خواهد بود.
علومى که مشتمل بر چنین قضایایى باشند، علوم یقینى و برهانى هستند و علومى که مشتمل بر چنین قضایایى نبوده و چنین اوصافى دربرندارند، علوم غیربرهانى ( علوم اعتبارى) هستند.
پىنوشتها:
1- ر. ک. به: آموزش فلسفه، آیتالله مصباح یزدى، ج 1، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 210
2- ر. ک. به: الاسس المنطقیه للاستقراء، آیةالله شهید صدر
3- روش هر علمى در ارتباط تنگاتنگ با موضوع آن علم است، چه هر موضوعى روش خاص مىطلبد. مىتوان گفت کسانى که ملاک وحدت و تمایز علوم را در روش هر علمى مىدانند برگشتسخنشان نهایتا به موضوع علم است.
4- ارسطو، متافیزیک، ترجمه دکتر شرف، تهران، نشر گفتار، 1366، ص 21
5- ر. ک. به: اسفار اربعه، ج 1، پاورقى ص 31
6- مانند مرحوم آخوند خراسانى در کفایه الاصول
7- برهان شفا، ص 85
8- ر. ک. به: اسفار اربعه، ج 1، پاورقى ص 30
9- اللمعات المشرقیه ترجمه و شرح دکتر مشکوه الدینى، ص 8
10- الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 58
11- الجوهر النضید ، ص 208
12- برهان شفا، ص 126
13- اسفار اربعهه، ج 1، پاورقى ص 31 از مرحوم علامه;
14- جوهرالنضید، ص 229
15و16- الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 59;61
17- اسفار اربعه، ج 1، پاورقى ص 30
18- برهان شفا، ص 121
19- حکمةالاشراق، چاپ سنگى، ص 84
20- منطق المشرقیین، ترجمه و شرح دکتر مشکوه الدینى، ص 33
21- اسفار اربعه، ج 1، ص 30
22- برهان شفا، ص 135
23و24- اساس الاقتباس، ص 386; ص 380
25- اسفار اربعه، ج 1، ص 30
26- مرحوم علامه طباطبایى، رسائل سبع، ص 32
27- جوهر النضید، ص 208
28- برهان شفا، ص 137