آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

برای اولین بار شیخ‌الرئیس، بوعلی‌سینا، در نمط چهارم از کتاب اشارات، برهانی را مطرح کرد و آن را برهان صدیقین نامید و ما گفتار خویش را با نقل قسمتی از عبارات ایشان آغاز می‌کنیم:
«تنبیه: تأمل کیف لم یحتج بیاننا لثبوت الاول و وحدانیته و برائته عن الصّمات الی تأمّلٍ لغیر نفس الوجود و لم یحتج الی اعتبارٍ من خلقه و فعلهِ و اِن کان ذلک دلیلا علیه لکن هذاالباب اوثق و اشراف... »
شیخ الرئیس در ادامه این بیان به ریشه‌های قرآنی چنین روشی برای اثبات وجود خدا اشاره می‌کنند و می‌فرمایند:
«... الی مثل هذا اشیر فی‌الکتاب الالهی، سنریهم آیاتنا فی‌الافاق و فی انفسهم، اقول هذا حکم لقوم ثم یقول: اولم یکف بربک انه علی کل شیی شهید، اقول: ان هذا حکم للصدیقین الذین یستشهدون به لا علیه»
این بیان شیخ‌الرئیس به خوبی نشان می‌دهد که جرقه‌های اولیه چنین برهانی به وسیله آیات نورانی قرآن، در ذهن و اندیشه امثال شیخ‌الرئیس درخشیده است. محقق طوسی در ذیل کلام شیخ‌الرئیس چنین می‌فرماید:
«سپس شیخ دو مرتبه یاد شده، در قول خداوند، »سنریهم آیاتنا... « یعنی مرتبه استدلال بر وجود حق، به وسیله آیات آفاقی وانفسی و مرتبه استشهاد به حق بر هر چیزی را با طریق متکلمان و طبیعیون و طریقه الهیّون برابر ساخت... و از آن‌جا که روش قوم او (الهیّون) راست‌ترین راه بود، این قوم را صدیقین نامید؛ «فان الصدیقّ هو ملازمُ الصدق»
راغب اصفهانی نیز در کتاب مفردات، صدیق را این‌گونه معنا می‌کند: «کثر منه الصدق و قبل بل یقال لمن لا تکذب قطّ. حکیم سبزواری، لفظ صدیق را صیغه مبالغه صادق می‌داند و آن را این چنین معنا می‌کند: صدیق کسی است که در اقوال، افعال، نیت‌ها و عهدهایش با خدا و با خلق خدا، ملازم صدق است. در قرآن کریم واژه صدیق، در توصیف حضرت یوسف، ابراهیم، ادریس و مریم: به کار رفته است.
علاوه بر الهامی که فیلسوفان الهی از قرآن گرفته‌اند و محرک ایشان برای ارائه برهان صدیقین شده است، علت دیگری که منشأ روی آوردن به سوی چنین برهانی شده است را می‌توان «تلاش برای ارائه برهانی با کمترین پیش‌فرض و کمترین مبانی پیشین» دانست به طوری که این برهان، تنها بر اصل قبول واقعیت تکیه داشته باشد و پس از پشت سرگذاشتن وادی ظلمانی شکاکیت، نیازی به اثبات مقدمات بعیده دیگری نداشته باشیم (آن‌گونه که علامه؛ درتعلیقه خویش بر اسفار آورده‌اند) از این‌رو، شما می‌بینید که حکیم سبزواری، در تعلیقه خود بر کلام صدرالمتألهین، تمام سخنش این است که در بیان صدرا مبادی و مقدمات بعیده‌ای اخذ شده است که اصل برهان بر آن‌ها مبتنی نیست و خود ایشان در صدد ارائه تقریری بر می‌آید که آن را «اسد اخصر» می‌نامد: «لکنی اقول المقدمات المأخوذه فی هذه الحجه و ان کانت شامخه فیها مطالب عالیه الا ان الاستکشاف عنها فی اول الامر لیس بلازم اذتصیر به کثیره الذمّه عسره النیل... ».
پس هدف فیلسوفان در این مقام ارائه برهانی با کمترین مقدمات ممکن و با ساده‌ترین روش ارائه بوده است و از دیدگاه حکیم سبزواری تقریر صدرا وافی به چنین مقصودی نیست و چه بسا دلیل دیگر برای روی آوردن به این نوع از استدلال (از حقیقت وجود بر وجوب وجود) این باشد که اولا: حکما سیر از معلول به سوی علت را مفید یقین نمی‌دانستند ثانیا: سیر از علت به سوی معلول که مفید یقین است را درباره حضرت حق جاری نمی‌دیدند؛ چرا که او را علتی نیست (بلکه حقیقت وجود را علتی خارج از او نیست) لذا به برهانی که میرزا مهدی آشتیانی آن را «شبه لِمّ» می‌داند، روی آورده‌اند؛ زیرا در مسأله‌ای مانند اثبات وجود واجب، به کمتر از یقین نمی‌توان اکتفا کرد. ذکر عین عبارت حکیم الهی، میرزا مهدی آشتیانی در این‌جا خالی از لطف نیست. «... و سایر البراهین استشهاد بغیره تعالی علیه، و هی براهین انیّه بخلاف هذاالبرهان فانّه برهانٌ شبه اللّم اذ البرهان اللّمی محّالٌ فی حقه تعالی و انّما سمّی هذا البرهان ببرهانٍ شبه اللّم من جهه شباهته معه فی افاده الیقین و الجزم التام الکامل»
سپس ایشان نوزده تقریر مختلف را برها صدیقین را مطرح می‌کنند که البته بعضی از این تقریرها قابل ارجاع به بعضی دیگر می‌باشند.
راه‌های انسان به خداوند
پر واضح است که راه‌های انسان به سوی خداوند از حد احصاء خارج است و بدین جهت است که می‌گویند: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق» و بر همین اساس، جناب صدرالمتألهین در کتاب اسفار می‌فرمایند:
«واعلم ان الطرق الی الله کثیره لانه ذو فضائل و جهات کثیره و لکلِّ وجهه هو مولّیها» و بدین لحاظ نمی‌توان راه‌های شناخت الهی را محدود کرد، ولی در یک تقسیم‌بندی کلی، می‌توان راه‌های اثبات واجب را به شرح ذیل بیان کرد:
1. راه علم و مطالعه در آیات طبیعی
2. راه دل یا فطرت (راه عرفان)
3. راه عقل و فلسفه
4. راه وحی یا اعجاز
البته می‌توان به شکل دیگر نیز راه‌های اثبات واجب را تقسیم کرد؛ زیرا مستدل، یا از راه حرکت در اجسام استدلال می‌کند که همان راه طبیعیون است و یا از طریق حدوث زمانی، که مسیر متکلمان است و یا از طریق امکان ذاتی که طریق حکیم الهی است و یا از طریق کشف و شهود، به خداوند می‌رسد که مسلک عارف است و یا با نظر در حقیقت وجود، که راه صدیقین است.
برهان صدیقین به بیان شیخ‌الرئیس
شیخ‌الرئیس، این برهان را در کتاب اشارات چنین تقریر می‌کنند: «کل موجود اذا التفت الیه من حیث ذاته من غیر التفات الی غیره فاما ان یکون بحیث یجب له الوجود فی نفسه او لا یکون، فان وجب فهوَ الحق بذاته الواجب وجوده من ذاته و هو القیوم و ان لم یجب لم یجزان یقال انه ممتنعٌ بذاته بعد ما فرض موجودا بل ان قرن باعتبار ذاته شرط مثل شرط عدم علته صار ممتنعا او شرط وجود علته صار واجبا و ان لم یقرن بها شرط لا حصول عله و لا عدمها بقی له فی ذاته الامر الثالث و هو الامکان فیکون باعتبار ذاته الشی الذی لا یجب و لا یمتنع فکل موجود اما واجب‌الوجود او ممکن الوجود بحسب ذاته. »
اشاره: «ما حقه فی نفسه الامکان فلیس یصیر موجودا من ذاته فانه لیس وجوده من ذاته اولی من عدمه من حیث هو ممکن فان صار احدهما اولی فلحضور شیی‌ء او غیبته فوجود کل ممکن‌الوجود هو من غیره. »
تنبیه: «اما ان یتسلسل ذلک الی غیر النهایه فیکون کل واحد من آحاد السلسله ممکنا فی ذاته والجمله متعلقه بها فتکون غیر واجبه ایضا و تجب بغیرها... »
جناب خواجه نصیرالدین طوسی در توضیح کلام شیخ می‌فرماید:
«تقریر کلام شیخ پس از ثبوت اصل نیاز و احتیاج ممکن به سوی غیر، این است که این غیر یا واجب است و یا ممکن و کلام در این ممکن نیز مانند سخن در ممکن اول است؛ پس یا منتهی می‌شود به واجب و یا دور و تسلسل پیش می‌آید و شیخ، شق اوّل را ذکر کرده است؛ زیرا این، همان مطلب و مقصود است و نه دوم را؛ چرا که ظاهرالبطلان است، بلکه شق سوم را ذکر کرده است و اراده کرده است که لزوم مطلوب را از آن تبیین کند. و آن، این است که سلسله ممکنات بر فرض وجود داشتن، محتاج به سوی چیزی خارج از دایره امکان می‌باشند که این ممکنات به واسطه او وجوب پیدا کرده‌اند. »
صدرالمتألهین، کلام شیخ را به گونه‌ای خاص تقریر کرده‌اند؛ ولی علامه طباطبایی، در نهایه‌الحکمه در تقریر این برهان چنین می‌فرمایند:
«ان تحقق موجود ما ملازم لترجح وجوده اما لذاته فیکون واجبا بالذات او لغیره و ینتهی الی ما ترجح بذاته والا دارَ اَوْ تسلسل و هما مستحیلان»
در این تقریر، برهان صدیقین شیخ، مبتنی بر بطلان دور و تسلسل است و اگر کسی آن را نپذیرد، چنین تقریری ناتمام خواهد بود.
تقریر استاد مصباح از کلام شیخ‌الرئیس
«... موجود یا واجب می‌باشد، پس آن مطلوب است و یا این‌که ممکن، پس محتاج به سوی علتی است که مرجَّح وجود او باشد. آن علت نیز یا واجب می‌باشد، پس مطلوب، ثابت می‌شود و یا این‌که او هم ممکن دیگری است، پس در این صورت چاره‌ای نیست از منتهی شدن سلسله علل به واجب برای احتراز از دور و تسلسل... » در این تقریر نیز نقطه اتّکای این برهان بر بطلان دور و تسلسل است.
استاد شهید مرتضی مطهری در پاورقی‌های اصول فلسفه، در توضیح این برهان می‌فرماید: «آنچه در برهان بوعلی وجودش مسلم و قطعی گرفته شده است، مطلق موجود است که نقطه مقابل آن، انکار هستی به طور مطلق است، پس از آن‌که در اصل وجود موجودات تردید نکردیم؛ یعنی همین قدرکه سوفسطایی نشدیم، یک تقسیم عقلی به کار می‌بریم که موجود یا واجب است و یا ممکن و شق سوم محال است. سپس نیازمندی ممکن را به مرجح که بدیهی اولی است، مورد استناد قرار می‌دهیم؛ آنگاه با امتناع دور و تسلسل که مبرهن است، نتیجه نهایی را می‌گیریم»
با توجه به تقریر یادشده، می‌توان مبادی و مبانی برهان شیخ را به شرح ذیل دانست.
1. واقعیتی در عالم خارج وجود دارد و سفسطه محض، باطل است.
2. نیاز ممکن به سوی علت، امری بدیهی اولی است؛ زیرا که اگر امکان، درست تحلیل شود، یا از درون او نیاز به علت به دست می‌آید و یا لازمه بیّن او احتیاج به سوی علت مرجّح خواهد بود.
3. بطلان دور که به تقدم شی‌ء علی نفسه و اجتماع نقیضین برمی‌گردد.
4. بطلان تسلسل در ناحیه علل که در جای خود مبرهن است.
اگر کسی مبادی فوق را که همه یا اکثرا بدیهی اولی‌اند بپذیرد، برهان شیخ در اثبات واجب، تمام خواهد شد.
امکان ذاتی
در برهان شیخ، امکان، واسطه اثبات است، ولی باید توجه داشت که مقصود شیخ از امکان، امکان ذاتی یا همان امکان ماهوی است که لازمه استواء نسبت ماهیت به سوی وجود و عدم می‌باشد و این، غیر از امکان در تفکر صدرالمتألهین است که به معنای فقر وجودی و ربطی بودن و بلکه عین ربط بودن وجود می‌باشد. در تفکر صدرالمتألهین نیاز و نیازمند و ملاک احتیاج هر سه یک چیز است؛ زیرا بیش از یک امر عینی بسیط، در خارج وجود ندارد و آن هم وجود است که بر دو نوع می‌باشد: وجود واجب و وجود ممکن که در هر مرتبه، امکان و وجوب عین وجود است.
صدرالمتألهین در مقام بررسی برهان شیخ، مدعی شده‌اند که برهان مزبور، برهان صدیقین نیست؛ زیرا به جای نظرکردن در حقیقت وجود، در مفهوم وجود، نظر شده است. «... و هذا المسلک اقرب المسالک الی منهج الصدیقین و لیس بذلک کما زعم لان هناک یکون النظر الی حقیقه الوجود و ههنا یکون النظر فی مفهوم الموجود». و گاه این اشکال با این بیان مطرح شده است که این برهان، همان برهان وجوب و امکان است که از امکان ذاتی موجودات آغاز شده است. یکی دیگر از اشکالاتی ک بر این برهان وارد شده است، اشکال به انّی بودن و در نتیجه، مفید یقین نبودن آن است که علامه طباطبایی به این اشکال پاسخ داده‌اند و این نوع از برهان را واسطه‌ای بین برهان لمّی و برهان انّی دانسته و آن را مفید یقین می‌دانند و معتقدند که در اکثر مباحث فلسفی (اگر نگوییم در همه موارد) از چنین روشی استفاده می‌کنیم.
ناگفته نماند که در برهان صدیقین به تقریر صدرایی، نیازی به تکیه بر ابطال دور و تسلسل نیست، برخلاف این‌جا که یکی از مبانی اصلی برهان شیخ، ابطال دور و تسلسل است.
برهان صدیقین، نزد شیخ اشراق
شیخ اشراق براهینی را بر اثبات واجب اقامه کرده‌اند که از جمله آن‌ها برهان صدیقین است. و صدرالمتألهین پس از بیان برهان صدیقین به تقریر خویش، طریقه‌اش را قریب المآخذ با روش اشراقین دانسته است.
«... و اعلم ان هذا الحجه فی نهایه المتأنه و القوه یقری ماخذها من ماخذ طریقه الاشراقین التی تبتنی علی قاعده النور»
سپس به روش شیخ اشراق اشاره می‌کنند و مدعی هستند که روش شیخ اشراق نیز همان روش صدیقین است؛ البته در قالب اصطلاحات و فرهنگ خاص فلسفه (اشراق) و عبارت‌های شیخ شهید را از کتاب حکمه‌الاشراق نقل می‌کنند:
«هرگاه نور مجرد، به لحاظ ماهیت و در ماهیتِ خود محتاج بود، احتیاج وی قهرا به جوهر غاسق میّت نبود؛ زیرا جوهر غاسق را نرسد که موجودی اشرف و اتّم از خود بیافریند، آن‌گونه موجودی که نه در یک جهت بلکه در جهات متعدد بر او اشرفیت دارد و اصولاً چگونه می‌تواند جوهر غاسقی افاده نور کند؟ پس اگر نور مجرد در تحقق ذاتش محتاج بود، به ناچار محتاج به نوری بود که قائم و استوار به ذات خود بود و از برهانی که لزوم متناهی بودن را در امور مجتمعه مترتب ثابت می‌کند، بدانستی که وجود سلسله انوار مجرده مترتبه به‌طور بی‌نهایت محال است و بنابراین، واجب است که انوار قائمه بالذات و انوار عارضه و هیأت آن‌ها همه به نوری منتهی شود که ورای وی نور دیگر بدان سان نبود و آن نورالانوار و نور محیط و نور قیوم و نور مقدس نور اعظم و اعلی بود... »
بیانی که از شیخ اشراق مطرح شد (به اضافه اعتقاد به اضافه تشکیک در حقیقت نور که شیخ اشراق بدان معتقد است) تقریر دیگری از برهان صدیقین است که در فلسفه صدرایی به جای نور و نور مجرد، حقیقت وجود مطرح می‌شود. در این برهان بر امور ذیل تکیه شده است:
1. احتیاج در بعضی مراتب نور به سوی غیر.
2. این غیر، اَتمّ و اَشرف و اکمل باشد و امر ضعیف نمی‌تواند علت برای اکمل از خود باشد.
3. لزوم تناهی در ناحیه امور مجتمعه مرتبه.
4. تشکیک در سلسله مراتب نور.
سپس جناب صدرالمتألهین در تحلیل این برهان چنین می‌فرماید:
«اگر مقصود حکمای اشراق از «ماهیت نور» که در نزد ایشان بسیط و دارای کمال و نقص است، حقیقت وجود باشد، نظر ایشان درست است. (در این صورت برهان ایشان برهان صدیقین خواهد بود؛ چرا که در حقیقت هستی، نظر کرده‌اند، هرچند که به جای حقیقت وجود از واژه نور استفاده کند) ولی اگر مقصود از نوری که بسیط است و... مفهومی از مفاهیم باشد که شأن آن، کلیت و اشتراک بین کثیرین است، در این صورت، نظر ایشان بر صواب نبوده و لا یمکن تصحیحه».
ولی دقت در برهان شیخ اشراق به خوبی آشکار می‌کند که بحث او بحثی وجودی است، نه ماهوی و اگر کلمه ماهیت را به کار می‌برد، با قرینه سیاق معلوم می‌شود که مقصودش از این کلمه، همان «انیت» است؛ چرا که این تعبیر شیخ اشراق «اذ لا یصلح لان یوجد اشرف و اتم منه» نشان می‌دهد که بحث بر سر وجود و ایجاد است و کلمه احتیاج در این‌جا ناظر به همان احتیاج وجودی است، مخصوصا این تعبیر که «فان کان النور المجرد فاقرا فی تحققه» پس بحث از نیاز به سوی غیر در اصل تحقق و وجود است و نه چیز دیگری.
برهان صدیقین از زبان عرفا
تقریر معروف این برهان بر سه مقدمه استوار است:
1. اثبات وجود صرف هستی.
2. امتناع عدم برای حقیقت هستی محض.
3. ضرورت چیزی که عدم‌پذیر نیست (ولذا بدون اثبات هستی صرف برهان تام نیست).
تقریر حکیم، میرزا مهدی آشتیانی از دیدگاه عرفا
«ومنها، التقریر المعروف فی السنه العرفاء» این تقریر، مبتنی بر مقدماتی به شرح ذیل می‌باشد:
الف. هیچ شکی در وجود و تحقق حقیقت وجود نیست (به معنای صرف وجود که در بردارنده تمام کمالات وجود است و طردکننده تمام اجانب و بیگانگان) زیرا پس از اثبات اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت... پس وجود اصیل که منشأ آثار است، یا وجود مشوب (و مخلوط به عدم) می‌باشد، و یا هر دو (هم صرف و هم مشوب) و بنابر هر تقدیر، مطلوب ما ثابت می‌شود. بنابر دو فرض اخیر که پر واضح است. و امّا بنابر فرض اوّل نیز وجود صرف اثبات می‌شود؛ چرا که "صرف" نباشد، تحقق امر مشوب قابل تصور نیست؛ (چرا که هر امر مشوبی، صرف را نیز در ضمن خویش دارد و بدون تحقق صرف از هر حقیقتی، تحقق مشوب از آن، غیر ممکن خواهد بود). زیرا مطلق مفهومی و کلیات طبیعی نیست.
ب. حقیقت وجود بدین معنا قبول عدم لذاته و بذاته نمی‌کند. این‌که برای طرد عدم، نیازمند به حیثیت تقییدیه‌ای نمی‌باشد، پس واضح است و امّا این‌که برای طرد عدم، از ذات خویش محتاج به حیثیت تعلیلیّه نیز نمی‌باشد، برای این است که اگر علت او مثل او باشد، پس صرف الشی‌ء لایثتنی و لا یتکرّر، و اگر خودش علت باشد، پس خطا فاحش‌تر است و اگر امر مشوب باشد پس گذشت که او مسبوق به صرف و مطلق می‌باشد و به این دلیل که او به مراحلی، ناقص‌تر از مطلق است، پس چگونه می‌تواند علت برای او واقع شود.
ج. هر آنچه که قبول عدم نمی‌کند بذاته و لذاته، پس او واجب‌الوجود بالذات است؛ «فبثت اذن وجود الواجب بالذات».
ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى‌نوشت‌ها
1. ابوعلی‌سینا، الاشارات و التنبیهات، 3جلد، جلد سوم، چ دوم، (تهران: دفترنشر کتاب، 1403ه)، ص 66.
2. فصّلت: 53.
3. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، (قم: انتشارات اسماعیلیان)، ص 258.
4. حکیم سبزواری، تعلیقه بر اسفار، 9جلد، ج 6، چ چهارم، (بیروت: داراحیاء التراث، 1410ه)، ص 16.
5. یوسف: 46، مریم: 41و56، مائده: 75.
6. حکیم سبزواری، تعلیقه بر اسفار، 9جلد، جلد 6، چاپ چهارم، (بیروت: داراحیاء التراث، 1410)، ص 16.
7. حکیم آشتیانی، تعلیقه برشرح منظومه حکمت، (کانادا: انتشارات دانشگاه مک‌گیل)، ص 488.
8. همان، ص497.488.
9. صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، 9جلد، جلد 6، بیروت: داراحیاء التراث، 1410)، ص 14.
10. ابوعلی‌سینا، الاشارات و التنبیهات، جلد 3، چاپ دوم، (تهران: دفتر نشر کتاب)، ص 20.
11. همان، ص 20و 21.
12. صدرالدین شیرازی، پیشین، جلد 6، ص 26.
13. علامه طباطبایی، نهایه‌الحکمه، (قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1362)، ص 284.
14. استاد مصباح یزدی، تعلیقه نهایه‌الحکمه، (قم: انتشارات در راه حق)، ص 408.
15. استاد شهید مطهری، پاورقی‌های اصول فلسفه و روش رئالیسم، 5جلد، جلد پنجم، (تهران: انتشارات صدرا)، ص 80.
16. صدرالدین شیرازی، پیشین، ص 26.
17. علامه طباطبایی، پیشین، ج 6، ص 27.
18. همان، ص 1.16.
19. شهاب‌الدین سهروردی، حکمه‌الاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، ص 22.219.
20. صدرالدین شیرازی، پیشین، ج 6، ص 1.14.
21. میرزا مهدی آشتیانی، پیشین، ص 490.

تبلیغات