حکماى اسلامى و قضایاى اخلاقى
آرشیو
چکیده
متن
افعال آدمى به حسن و قبح متصف مىشود، اما این حسن و قبحچیست و قضایایى که برآنها مشتملاند، چه ماهیتى دارند، ازمسائلى است که ذهن فیلسوفان را قرنها به خود مجذوب ساختهاست. از زمان سقراط حکیم وحتى فیلسوفان قبل از سقراطمساله حسن و قبح افعال به طور قابل اعتنایى مطرح بوده وارسطو دو کتاب عمده در باب اخلاقیات تدوین نموده است:کتاب «اخلاق»، [Ethics] که اخلاق نیقوماخس هم خواندهمىشد. و «اخلاق» اودموس، [Eudemian Ethics] متکلماناسلامى این مباحث را با شدت هرچه تمامتر دنبال کردهاند وآثار فراوانى از خود به جاى گذاشتهاند.
دراین میان موضع حکماى اسلامى، نیاز به تامل بیشترىدارد. موضع حکیمانى چون فارابى، بوعلى و خواجه نصیرالدینطوسى مورد تفسیرهاى مختلفى واقع شدهاست. پارهاى ازمحققین براین رایند که حکیمان، قضایاى اخلاقى مشتمل بر«حسن» و «قبح» و «باید» و «نباید» را از سنخ مشهورات مىدانندکه در آنها معیار، تطابق با آراء عقلاست نه با عالم واقع، چه آنکهبراى آنها واقعیتى جز تطابق مذکور وجود ندارد. در مقابلحکیمان دیگرى معتقدند که از مشهورات دانستن قضایاى حسنو قبح، منافاتى با اولى بودن آنها و جزء مقدمات برهان واقعگشتن آنها، ندارد.
محقق لاهیجى - قدس سرهالشریف - از این دسته حکیماناست، و تا آنجا که وقوف داریم، وى اولین کسى است که درتفسیر کلام حکما، این نکته را مطرح کرده و از آن دفاع نمودهاست.
هدف مقاله حاضر، پیگیرى بحث فوق است. صبغه بحثتاریخى - تحلیلى است. در فصل اول کلام پارهاى ازحکما(ومنطق دانان) اسلامى را نقل مىکنیم سپس در فصل دوم دوتفسیر مختلف از کلام آنان را بررسى مىکنیم و به محاکمه ایندو تفسیر مىنشینیم و در فصل سوم پارهاى از سؤالات پیرامونموضع حکما مطرح مىکنیم که در فهمیدن کلام ایشان مؤثراست. هدف این مقاله گزارش تاریخى و نقادانه است و لذا ازبحث مستقل پیرامون مسائل فلسفه اخلاق احتراز جستهایم، کهاین مهم را در کتاب «فلسفه اخلاق» به نحوى مستوفى، به انجامرسانیدهایم.
الف - نقل اقوال حکما
1- شیخ الرئیس بوعلى سینا در اشارات آورده است:
«... و از آنها آرایى است که محموده و گاهى هم مشهورهبخصوص نامیده مىشود... و مراد آرایى است که اگر انسان باشدو عقل مجردش یا وهمش یا حسش و به قبول آن قضایا واعتراف بدانها تربیت نشدهباشد و از کثرت جزئیات، استقراء وىرا به حکم کلى سوق ندهد و امورى مثل رحمت و خجلت وحمیت که در طبیعت انسان به ودیعت نهاده شده، وى را بدانقضایا سوق ندهد، در این صورت انسان از جهت عقل و یا وهمو یا حس خویش، بدانها حکم نمىنماید مثل حکم انسان به اینکه «اخذ اموال مردم قبیح است» و این که کذب قبیح است وارتکاب آن شایسته نیست. (1)
این سخن بوعلى صراحت تام دارد که قضایاى اخلاقى درنزد او از اولیات نیست ولى اینکه آیا از نظریات هم نیست، وپشتوانه قضایاى اخلاقى همان تطابق آراء عقلاء و شهرت است،مطلبى است که نیاز به تامل دارد. محقق اصفهانى درنهایةالدرایة [فى شرح کفایة الاصول] به عبارات فوق استشهاد مىکند در اثبات اینکه قضایاى اخلاقى در نزد حکما ازمشهورات است و واقعى جز بناء عقلا و تطابق آراء ایشان ندارد.
و لکن مساله به این سهولت نیست. آنچه که در کلام بوعلىدر عبارات فوق و نظایر آن تکرار شده است، نفى «اولى» و«بدیهى» بودن قضایاى اخلاقى است. اما نظرى بودن و اثباتصدق آن به برهان نفى نشده است. بلکه کلماتى وجود دارد کهصراحت در اثبات آن دارد.
بوعلى دراشارات در دنباله کلام فوق آورده است: «وهذهالمشهورات قدیکون صادقة و قدیکون کاذبة، و اذا کانت صادقةلیست تنسب الى الاولیات و نحوها اذلم یکن بینة الصدقعندالعقل الاول الابنظر».
از این عبارت اشارات مىتوان استفاده کرد که قضایاىاخلاقى صدق و کذب مىپذیرند ولى این مقدار نفى ادعاىمحقق اصفهانى نمىکند. چه آنکه «مشهورات» هم به اعترافصریح وى صدق و کذب مىپذیرند [کمااینکه منطقیین به ایننکته تصریح کردهاند] غایت الامرمناط صدق و کذب درمشهورات، نه مطابقتبا نفسالامراستبلکه مطابقتبا آنچهکه عقلا برآن اتفاق کردهاند.
آنچه که از عبارت فوق مىتوان در رد محقق اصفهانى - قده -استفاده کرد، جمله اخیر است که شیخ در آن تصریح مىکند«صدق پارهاى از مشهورات به نظر ثابت مىشود» این عبارت بهروشنى دلالت مىکند که در مشهورات مورد مثال: یعنى "قبحکذب و قبح اخذ اموال مردم" و امثال آن مىتوان موارد صادقىیافت که صدقش به نظر و برهان ثابت مىشود. و واضح استکه در مشهورات برهان و نظر جارى نیست مگر با توسعى درمعناى این الفاظ.
2- خواجه نصیرالدینطوسى در شرح اشارات مىفرماید:
«والفرق بینها اى المشهورات - وبین الاولیات ماذکره الشیخمن ان العقل الصریح الذى لایلتفت الى شىء غیر تصور طرفىالحکم انما یحکم بالاولیات من غیر توقف، ولا یحکم بها بلیحکم منها. بحجة تشتمل على حدود وسطى کسایر النظریاتولذلک یتطرقالتغییرالیهادون الاولیات فان الکذب قدیستحسناذا اشتمل على مصلحة عظیمة والکل لایستصغر بالقیاس الىجزئه فى حال منالاحوال...» (2) در کلام خواجه، این نکته که درمشهورات ممکن استحجت منطقى قائم شود به طورى که ازحدود وسطى در اثبات نتیجه استفاده شود همچون سایرنظریات، تقریبا صراحت دارد که قضایاى اخلاقى صدق و کذبمىپذیرند و قابل اقامه برهان منطقى هستند.
خواجه در اساس الاقتباس کلامى دارد قریب به مضمونفوق که در آن بر «برهان پذیرى» پارهاى از مشهورات از قبیلحسن عدل و قبح ظلم تصریح مىکند:
«مشهورات حقیقى مطلق، چنانکه عدل حسن است و ظلمقبیح، و این حکم به حسب مصالح جمهور یا سبب عادتفاضله و اخلاق جمیله که در نفوس راسخ باشد یا به سبب قوتىاز قوتهاى نفس ناطقه غیر عقلى مانند رقت و حمیتیا حیاء یاغیر آن مقبول بود نزدیک همه کس و بر جمله به نزدیک عقلعملى صحیح باشد و اما به نزدیک عقل نظرى بعضى صادق بودو بعضى کاذب و آنچه که صادق بود، باشد که صدقش به برهانىمعلوم شود و باشد که حکمى به قیدى خاص صادق بود وبىآنقید مشهور و مثال مشهور کاذب قبح ایذاى غیر استبه سببمنفعتخود، چه ذبح حیوان که نوعى از آن استبحسب عقلقبیح نیست». (3) از کلام بالا استفاده مىشود که اولا مراد از «صدقپارهاى از مشهورات» که در کلام منطقیین آمده است، نه تطابق باآراء عامه است، بلکه مرادشان در بحثحاضر، صدق و کذب بهلحاظ عقل نظرى است و طبعا این صدق و کذب به همان مناطعقل نظرى که تطابق بانفس الامر است، مىباشد. از اینجا آنادعاى محقق اصفهانى - قده - که مىفرمود براى مشهوراتمحض واقعیتى جز تطابق آراء نیست و قضیه حسن عدل و قبحظلم از آنهاست، رد مىشود.
البته مراد ما این است که گزارش تاریخى محقق اصفهانى ازآراء حکما صحیح نیست. اما اینکه حقیقت امر در ماهیتقضایاى اخلاقى چیست، خود داستانى دیگر دارد. آنچه ازکلمات فوق استفاده مىشود این است که قضایاى اخلاقىهمچون قبح ظلم و حسن عدل، در نزد عقل نظرى مىتوانندصادق باشند و این مطلب کوچکى نیست.
و ثانیا کلام خواجه صراحتا برهان پذیرى پارهاى از قضایاىاخلاقى را اعلام مىکند. و واضحاست که اگر مشهورات واقعیتىجز تطابق آراء عقلا نداشتند، برهان پذیرى در آنها متصور نبود.امور بنایى و قراردادى برهان نمىپذیرد.
3- شیخالرئیس بوعلى سینا در منطق شفا در کلامى طویل پساز آنکه توضیح مىدهد چگونه مشهورات از اولیات عقل نظرىنیستند و انسان مىتواند در آنها تشکیک کند، مىگوید:«...کقولهم العدل جمیل و ان الظلم قبیح وان شکرالمنعم واجب.فان هذه مشهورات مقبوله و ان کانت صادقه فصدقها لیس ممایتبین بفطره العقل المنزل منزلة المذکوره، بل المشهورات هذهو امثالها منها ماهو صادق و لکن یحتاج فى ان یصیر یقینیا الىحجة و منها ماهو صادق بشرط دقیق لایفطن له الجمهور» (4)
اینکلام شیخ - قده - هم صراحت دارد که پارهاى از قضایاى اخلاقىمىتوانند صادق باشند و مورد برهان واقع شوند وتبدیل بهقضایاى یقینى شوند. غایتالامر در این جهت محتاج حجتىهستند که واسطه شود. اگراخلاقیات چنانکه محقق اصفهانىادعا مىکند در نزد حکیمان از مشهورات محضه باشد به طورىکه هیچ واقعیتى جز توافق آراء عقلا براى آن وجود نداشته باشدچگونه صدق و کذب به معناى عقل نظرى در مورد آن جریانمىیابد و چگونه برهان پذیر مىشود.
4- شیخ الرئیس در دانش نامه علایى بعد از توضیحى در سببمشهورات فرمودهاست:
«ومثال مشهورات اینهاست: داد واجب است،دروغ را نشایدگفت، کشف عورت در نزد دیگران نباید کرد و کسى را بدون گناهنباید آزار داد و خدا بر هر چیز قادر است و همه چیز را مىداند.
بعضى از مشهورات راست است مانند مثالهاى پیشین لکنراستبودن آن به دلیل معلوم گردد و اگر مردم چنین بینگارند کهدفعة خلق شدهاند... بدون تربیت و... و سعى درتشکیک در آنهاکنند مىبینند که قابل شک است...» (5)
این کلام وى هم صراحت در صدق وکذب پذیرى قضایاىاخلاقى دارد و هم در برهان پذیرى آنها. نظیر این سخن را شیخدر «القصیدةالمزدوجة»که به همراه «منطقالمشرقیین» طبع شده،آورده است. (6)
5- خواجه - علیهالرحمة - در تلخیص المحصل در مورد حکمبه حسن عدل و قبح ظلم، بعد از نقل آراء اشاعره و معتزلهمىفرماید: «وقالت الفلاسفه انالحکم بذلک مقتضى العقلالعملى فان الاعمال لاتنتظم الا بعدالاعتراف بها و لیس بمقتضىالعقل النظرى، فان الحکم بذلک لیس فىالوضوح عندالعقلالنظرى کالحکم بان الکل اعظم مىالجزء» (7)
آنچه از ذیل کلام بر مىآید نفى بداهت و یقینى بودنقضایاى اخلاقى است، اما روشن نمىکند آیا قضایاى اخلاقىماهیتى «بنایى» و «قراردادى» دارند یا نه. اینکه خواجه فرمودهاعمال بدون اعتراف به قضایاى اخلاقى انتظام نمىیابند،مىتواند اشاره به ماهیت قراردادى و بنایى اصول اخلاقى باشدچنانکه محققاصفهانى - قده - ادعا فرموده است ولکن اینامکان هنوز هم وجود دارد که بگوییم قضایاى اخلاقى صرفابنایى و قراردادى نیستند ولى در عین حال ماهیتى عملى دارند،یعنى به عمل مربوط مىشوند ولذا بدون آنها افعال انسانهاانتظام نمىیابد. این احتمال کاملا معقول است و لذا نمىتوان بهمرحوم خواجه خصوص احتمال اول را نسبت داد.
6- شیخ اشراق در حکمه الاشراق فرموده است:
«والمشهورات ایضا قدلاتکون فطریة فمنها مایتبین بالحجةکحکمنا «بانالجهل قبیح» و منها باطل. و قد یکون الاولىمشهورا ایضا» (8)
این کلام به وضوح قضایاى اخلاقى را برهان پذیر مىداند وطبعا باید براى آنها ماهیتى خبرى قائل باشد.
7- بهمنیاردرالتحصیل درباب مشهوراتکلامى آورده است که بااندک اختلافى همانکلمات شیخ دراشارات است که در ضمن آنبعداز مثالبه «حکمبه قبح سلب مالغیر» و«قبحکذب» مىگوید:«...وهذه المشهورات قدیکون صادقه و قدیکون کاذبه...» (9) کهکلامىبس صریح درصدق وکذب پذیرى قضایاى اخلاقى است.
8- نظیر کلام فوق، کلامى است که نجمالدین کاتبى در رسالهشمسیه آورده است:
«کقولناالظلم قبیح والعدل حسن وکشف العورة مذموم... ومن هذه مایکون صادقا و مایکون کاذبا...» (10)
9- ابن سهلان ساوى درالبصائر النصیریة، آورده است:
«واماالمشهورات فهى قضایا و آراء اوجب التصدیق بهااتفاق الکافة اوالاکثر عند معتقدیها علیها مثل ان العدل جمیل والکذب قبیح... و من هذه المشهورات ماهو صادق و لکن یعرفصدقه بحجة...» (11)
این کلام هم خبرى بودن قضایاى اخلاقى و هم برهانپذیرى آنها را تاکید مىکند.
10- فارابى، فیلسوف و منطقدان بزرگ اسلامى، در کتابالجدل در باب مشهورات چنین مىگوید:
«والمقدمات المشهورة عند الجمیع ینبغى ان یکون المفهوممنها معنا واحدا بعینه فى العدد عندالجمیع، و تقبل هذهالمقدمات والآراء، وتستعمل من غیر ان تمتحن و تسبر و یعلمهل هى مطابقة للامور الموجودة او غیر مطابقة لها، بل یقبلعلى انها آراء فقط، من غیر ان یعلم منها شىء اکثر من ان جمیعالناس یرون فیها انها کذلک او لیست کذا کما ان ما یخبرهالثقةعندنا من امر رآه نقبله و نعمل فیه على انه بالحال التى اخبربها،من غیر ان نکون نحن شاهدناه بتلک الحال... کما ان فىالمحسوسات اشیاء نحسها نحن کما یحسها غیرنا، و اشیاء نتکلفیها على مااحسه غیرنا فیها، و نجتزى بما اخبروها به من غیر اننکون قد شاهدنا ذلک و احسناه، فنسنعملها على مثال مانستعمل ما نحسه و نشاهده نحن، کذلک یشبه ان یکونفىالمعقولات اشیاء نعلمها نحن بانفسنا... و اشیاء نتکل فیهاعلى ما علمه غیرنا منها و رآه فیها و نجتزى بذلک... و بالجملهفان المقدمات المشهورة التى هى مبادى صناعة الجدل هى التىموضوعاتها معان کلیة مهملة، وهى کلیة یوثق بها، و تقبل ویعتقد فیها انها کذلک و تستعمل من غیران یعلم منها شىء آخراکثر من ذلک...» (12)
آنچه از کلام فوق در تحدید مشهورات بر مىآید، این استکه قضایاى مشهوره، فى حد ذاته صدق و کذب مىپذیرند،غایت الامر اعتماد انسان بدانها نه از این باب است که آنها رابانفس الامر مطابق دیدهاست، بلکه به خاطر عموم اعتراف مردمبه آنها است. قبول قضایاى مشهوره در واقع نوعى اتکال به علمو اعتقاد دیگران است. و همین که مشهورات «مورد علم» دیگرانهستند، لازم مىآورد که از سنخ قضایاى خبرى و واقعى باشندنه از سنخ بناءات عقلائیه. اگر قضایاى مشهوره ولو فىالجمله ازسنخ بناءات عملى عقلا بودند، نباید بگوییم ما آنها رامىپذیریم اتکالا برعلم و اعتقاد عموم، چنان که فارابى فرمودهاست، بلکه باید گفت اتکالا بر بناء عموم. و فرق بین این دوبسیار است: اولى امرى معرفتى و شناختى است و دومى امرىعملى و مربوط به افعال انسانها است.
اما هنوز این نکته روشن نشده است که موقف فارابى نسبتبه قضایاى اخلاقى چیست؟ آیا آنها را از مشهورات محضهمىداند که مستندى جز شهرت ندارند یا نه؟
حق این است که این امر چندان روشن نیست، لااقل براىنگارنده با فحص عجولانهاى که در مکتوبات فارابى به عملآورده است. فارابى در همان کتاب جدل، قضایاى اصلى اخلاقرا از مشهوراتى مىداند که قابل تشکیک نیستند ولذا نمىتوانقیاس جدلى براى آنها تشکیل داد چون امر روشنترى از آنهاوجود ندارد که بتواند مقدمه قیاس جدلى واقع شود. (13) این کلامصراحت دارد که قضایاى اصلى اخلاقى از مشهوراتاند. ولىاین سخن کافى نیست. بحثبر سر این است که آیا قضایاىاصلى اخلاق سواى شهرت، یقینى و بدیهى هم هستند، یا نه؟ ازکلام فارابى نفى بداهتبرنمىآید تا این که قضایاى مذکورممحض در شهرت شوند. البته این که نفى تشکیک از آنهاکردهاست، هم دلالتى بر بدیهى بودن آنها نمىکند چون مقام،مقام تشکیل قیاس جدلى است و نفى تشکیک به لحاظ تسلمعموم است، نه این که فىالواقع بدیهى است. کلام وى چنیناست:
«فاقول ان المقدمات المشهورة منها ما هى فى الاخلاق والافعال المشترکة التى هى واحدة باعیانها لجمیع الامم و بمایتلاقون و یاتلفون اذا تلاقوا. و تلک هى التى یرى الجمیع ان کلانسان ینبغى ان یؤدب بها و یعودها و یؤخذ بها و یحمل علیهاشاء او ابى، و انه متى امتنع من التادب بها او امتنع من التمسکبها بعد ان ادب بها عوقب... و هذه لیس ینبغى ان تعرضللتشکیک فیها و لاتجعل مطلوبات جدلیة لانها من مبادىالاشیاء العملیة، و لانها لایمکن ان تثبت او تبطل بماهى ابینمنها، بل بما هى دونها فىالظهور و الشهرة...» (14)
و سپس به عنوان مثال مواردى ازایناخلاقیات راذکر مىکند:
«وذلک مثل عبادة اللهتعالى واکرام الوالدین وصلة الارحام ومؤاساةالمحتاج والاحسان الى المحسن و شکرالمنعم...» (15)
بنابراین، در این نهایت نمىتوانیم عقیده روشنى درباببداهت و عدم بداهت قضایاى اخلاقى از کلام فارابى استفادهکنیم. ولى با تامل در نکتهاى که در باب مشهورات به طور کلىآورده است، مىتوان به وى نسبت داد که قضایاى اخلاقى ماهیتاصدق و کذب مىپذیرند واز امور بنایى که صرفا به توافق آراءعموم در خارج حاصل مىشود، نیست. توافق آراء بر صدق یکقضیه، غیر از توافق بر عمل خارجى است و این نکته چه نتایجمهمى که در بر ندارد.
ب - دو تفسیر از کلام حکما و محاکمه بین آن دو
چنان که در صدر این مقال گفتیم، دو تفسیر کاملا مختلف از کلامحکیمانى چون شیخ الرئیس و خواجه نصیر طوسى توهماوجود دارد:
تفسیر اول که نماینده آن محقق اصفهانى - قده - است (والبته به لحاظ تاریخى کسانى هم بر او سبق داشتهاند) و معتقداست این که حکما قضایاى حسن و قبح و باید و نباید اخلاقىرا از مشهورات مىدانند از آن جهت است که براى این قضایاواقعیتى جز تطابق آراء عقلا و بناءات آنها وجودندارد.
این تفسیر به لحاظ تاریخى صحیح نیست. آنچه از کلماتبوعلى در شفا و اشارات و دانشنامه علایى و نجات و امثال آنو نیز کلمات خواجه در شرح اشارات و نقدالمحصل و اساسالاقتباس برمىآید، چنانکه دیدیم، خلاف مدعاى فوق است.اینان قضاوتهاى اخلاقى را اعم از آنکه به صورت حسن و قبح یاباید و نباید باشد فىالجمله قابل براى صدق و کذب و بلکهبرهان پذیر مىدانند.
البته محقق اصفهانى درتعلیقه مهم خویش برکفایه الاصول،بعدازآنکه تفسیر خویش ازکلمات حکما رابه دست مىدهد،برهانى همبر صدقاین تفسیرمىآورد که درجاى خود باید بدانپرداخت. غرض ما در اینجا در واقع بحثى تاریخى و تفسیرىاست ولذاکارى به صحت و سقماصلادعاى حکمانداریم.
در مقابل تفسیر اول، تفسیر دیگرى وجود دارد که مىتوانمحقق لاهیجى صاحب شوارق را نماینده آن دانست. حکیمسبزوارى در شرح «اسماء حسنى» از محقق لاهیجى تبعیتنموده و همین تفسیر را از کلمات حکماارائه نمودهاست.
اما اصل تفسیر: محقق لاهیجى - قده - مدعى است کهقضایاى اصلى اخلاق نظیر قبح ظلم و حسن عدل و امثال آنبدیهى و ضرورى است و اینکه حکما آن را جزو مشهوراتدانستهاند منافاتى با این جهت ندارد چه اینکه قضیهاى واحدمىتواند هم جزء مشهورات باشد و هم جزء یقینیات کهمقدمات برهانند، غایتالامر به دو حیثیت: یک قضیه از آنجهت که مورد اتفاق عقلا است جزو مشهورات مىشود و از آنجهت کهبدیهى و یقینى است جزو مقدمات برهان قرار مىگیرد.
محقق لاهیجى این سخن را درکتاب پرارج «سرمایه ایمان»آورده است. در این کتاب ابتدا بحث از عدل الهى، مساله حسن وقبح افعال مطرح شده است و ایشان خود عقلى بودن حسن وقبح پارهاى افعال و آن هم به نحو ضرورت را اختیار نمودهاند وسپس به عنوان اشکالى بر این نظر آوردهاند:
«اشکال دوم آنکه "العدل حسن" و "الظلم قبیح" را حکما ازمقبولات عامه که ماده قیاس جدلى است، و اتفاق را در آن بنابرمصلحت عامه و مفسده عامه شمردهاند، پس دعوى ضرورتکه معتبر است در یقینیات که ماده برهانند، در آن مسموع نباشدو اتفاق جمهور عقلا دلالتبرآن نکند.
و جوابش آن است که ضرورى بودن حکمین مذکورین، وعدم توقف آن به نظر و فکر در ظهور به مرتبهاى است که انکارآن مکابره محض است، و قابل جواب نیست. غایتش امثال ایناحکام که مصالح و مفاسد را در آن مدخلى باشد، از عقل نظرىبه اعانت عقل عملى،که مزاول اعمال و مباشر افعال است،صادر مىگردد. و ضرورى آن نیست که موقوف به هیچ چیزنباشد، بلکه آن است که موقوف به نظر که ترتیب امور معلومهاست للایصال الى المجهول، نباشد. و همچنان که محتاج بودنمشاهدات مثل «النار حارة» و «الشمس مضیئة» به اعانتحواس، منافى ضرورى بودنش نیست. کذلک احتیاج احکاممذکور به اعانت عقل عملى، منافى ضرورت نباشد.
و اما عد حکما قضایاى مذکوره را از جمله مقبولات عامه،غرض ایشان نیست مگر مجرد تمثیل به مصلحت عامه ومفسده عامه که در قبول عموم الناس مدخلیت دارند. واعتبارمصلحت و مفسده دراحکام مذکوره، منافى ضرورت نتواند بود.چه تواند بود که قضیه واحده از جهتى داخل یقینیات باشد و ازجهتى دیگر داخل مقبولات و مثل این مقدمه را در برهان وجدل هر دو، اعتبار توان کرد در هر کدام به جهتى....» (16)
محقق اصفهانى - قده - که تفسیر اول را پذیرفته، از کلاممحقق لاهیجى کاملا مطلع بوده ولکن آن را تفسیرى صحیحنمىدانسته و لذا آن را به طور قاطع رد کرده است. وى در ضمنبحثخویش مىفرماید:
«بنابراین از غرائب است که محقق حکیم سبزوراى در "شرحاسماء حسنى" حکم مىکند که این قضایا داخل در ضروریات واز سنخ بدیهیات است، و حکم به بداهتش هم بدیهى است، واینکه حکما آنها را از مقبولات عامه که ماده جدل است قراردادهاند، منافاتى با بدیهى بودن آنها ندارد، چون غرض آنانصرف تمثیل براى مصلحت و مفسده عامه بوده که مناط در آنقبول عموم مردم است نه طائفهاى بهخصوص و این امر منافاتىبا بداهت آنها ندارد، چون قضیهاى واحده مىتواند هم دریقینیات داخل باشد و هم در مقبولات منتها به دو حیث. و ایناحکام از عقل نظرى استبه اعانت عقل عملى کمااینکه اعانتحس در حکم عقل نظرى به بداهت محسوسات، مضر به اینکهاز احکام عقل نظرى باشد، نیست... حال که این مطلب رادانستى، بدان که محقق لاهیجى در بعضى رسائل فارسىخویش، درتمام این مطالب گوى سبقت از حکیم سبزوارىربوده است. لکن دیدیم که چگونه کلمات شیخالرئیس ومحققطوسى و علامه قطبالدین صاحب محاکمات، صراحت درخلاف آنچه که محقق سبزوارى ذکر کرده دارد. و اینکه غرضمجرد تمثیل نیست.» (17)
از کلام فوق چند نکته استفاده مىشود:
1- محقق سبزوارى آنچه که در شرح اسماء آورده استتقریبا اقتباس صرف از تحقیقات محقق لاهیجى است. و ایننکته با مقایسه کلام آن دو که در فوق آوردهایم بهخوبى روشنمىشود.
2- محقق اصفهانى - قده - کاملا از نکتهاى که محققلاهیجى در «سرمایهایمان» مطرح کرده، باخبر بودهاست و بهخوبى مىدانسته که پارهاى مشهورات مىتوانند جزو یقینیاتنیز واقع شوند.
3- محقق اصفهانى راى حکیمانى چون بوعلى و خواجه وقطبالدین صاحب محاکمات را مطابق تفسیر دوم نمىداند.
از آنچه گفته شد، روش مىشود این که دانشمند معظم استادمهدى حائرى در کاوشهاى عقل عملى نسبت غفلتبه محققاصفهانى - قده - دادهاند و اینکه وى از این نکته غفلت ورزیده کهیک قضیه مىتواند هم جزء مشهورات باشد و هم جزو یقینیاتکه مبادى برهانند، نسبت نادرستى است و عجیبتر این است کهاستاد حائرى در استشهاد برمدعاى خود، کلام «سرمایه ایمان» رانقل مىکند، درحالى که چنانکه دیدیم محقق اصفهانى هم برمدعاى ایشان وقوف داشته و هم برکلام محقق لاهیجى درسرمایه ایمان و هم بر اقتباس حکیم سبزوارى از حکیم لاهیجى.[ براى توضیح بیشتربه مقدمه سرمایه ایمان به قلم اینجانبرجوع کنید]
ج - محاکمه بین دو تفسیر
حال باید پرسید، کدامیک از دو تفسیر فوق با آراء حکیمانىچون بوعلى و خواجه سازگاراست:آیااینان قضایاى اصلىاخلاقى را صرفا از مشهورات مىدانستهاند که حقیقتى جزتوافقعمومى ندارد(تفسیراول) یا اینکه از ضروریات عقلى که جزومبادى برهان است، مىشمردهاند (تفسیر دوم).
حق این است که به لحاظ قرائن و شواهد قطعى باید گفت،هیچ کدام از دو تفسیر فوق صحیح نیست. چنانکه از نقلهاىصریح بخش اول این مقاله آشکار مىشود، بوعلى و خواجه درکثیرى از کتب خویش قضایاى اخلاقى را از مشهورات دانستهاندولکن این مشهورات را از نظر عقل نظرى اولا قابل صدق وکذب مىدانند بهطورى که پارهاى از آنها به لحاظ عقل نظرىصادقاند. و ثانیا پارهاى از این قضایا قابل براى اقامه برهانند.
این دو نکته، تفسیر اول (یعنى تفسیر محقق اصفهانى قده)را به طور حاسم رد مىکند. چه اینکه اگر قضایاى اخلاقىواقعیتى جز شهرت عمومى و توافق عقلا نداشته باشد، دراینصورت به لحاظ عقل نظرى نباید صادق باشد، و قیام برهان برآن هم معنا ندارد.
اما تفسیر دوم، هم در کلمات بوعلى و خواجه به طورصریح رد شده است. چنانکه در کلمات بوعلى دیدیم وىصراحتا بدیهى بودن قضایاى اخلاقى را رد مىکند و مىگوید اگرانسان باشد و خودش عارى از تربیت مربیان و احساساتدرونى و امثال آن، هیچگاه به حسن عدل و قبح ظلم حکمنمىکند و براى او میسر است که در این امور تشکیک کند و لذاوضع این قضایا هیچگاه مثل «کل اعظم از جزء است» نیست کهدر هر حال مورد اذعان همه انسانهاست. بنابراین مىتوانیمموضع بوعلى و خواجه و تابعین آنها را اینگونه تلخیص کنیم:
قضایاى اخلاقى چون «عدل حسناست»، «ظلم قبیح است»وامثال آن دو،از مشهورات بالمعنىالاخصاند.این قضایا،بدیهىدر نزد عقل نظرى نیستند ولذابراى کسانى که از امورى چونتربیت مربیان و حمیت نفسانى و استقرار تجربى و امثال آنخالى باشند، تشکیک در آنها کاملا متصور است. این قضایاگاهى صادقاند و گاه کاذب و در آنجا که صادقاند از باب بدیهىبودن نیست، بلکه بر آنها ممکن استبرهان اقامه شود.
د - سؤالاتى پیرامون موضع حکما
آنچه تاکنون دیدیم، کوششى بود در فهم هر چه بهتر مدعاىحکیمانى چون بوعلى و خواجه - قدس سرهما تاملى دقیقتردر کلمات این بزرگان سؤالاتى چند مطرح مىسازد که ذیلا به آنمىپردازیم:
1- چنانکه قبلا دیدیم شیخالرئیس - قده - و مرحوم خواجهبه روشنى قضایاى حسن عدل و قبح ظلم را قابل براى صدق وکذب دانستهاند و اضافه کردهاند که پارهاى از این مشهورات قابلبراى اقامه برهانند. از طرف دیگر مرحوم شیخ - قده - در اشاراتمىفرماید:
«... و منها الاراء المسماة بالمحمودة و ربما خصصناه باسمالمشهورة اذ لاعمدة لها الا الشهرة و هى آراء لو خلىالانسان وعقلهالمجرد و وهمه وحسه ولمیؤدب بقبولقضایاهاوالاعترافبها...لمیقض بهاالانسان طاعة لعقله او وهمه او حسه...» (18)
سؤال این است که مراد از «لاعمدة لها الا الشهرة» چیست؟یا این است که این امور واقعیتى وراء شهرت و توافق عقلاءندارند - چنانکه محقق اصفهانى فهمیده بود - که در این صورتبا تصریح ذیل همان کلمات به اینکه قضایاى مشهورة (به همینمعناى خاص) گاه صادقاند و گاه کاذب و اینکه بعضى ازقضایاى صادقه به نظر اثبات مىشوند، مخالف است و یا ایناست که مشهورات مستندى جز شهرت ندارند یعنى دلیلى برصدقشان عقلا وجود ندارد، و فقط مشهورند. این احتمال همگرچه از احتمال اول صائبتر است ولى باز با آن ادعاى مرحومخواجه و بوعلى که پارهاى از این مشهورات برهان مىپذیرند،در تناقض است. و بنابراین به نظر مىرسد وجه جمع صحیحىبین دو کلام موجود نباشد. و در واقع همین تعبیر «اذ لاعمدة لهاالا الشهرة» بوده که محقق اصفهانى رابه تفسیراول واداشته است.
2- شیخالرئیس در کتاب برهان شفا، پس از توضیحى دربارهقضایاى مشهوره و اینکه عقل ساذج مىتواند در آنها تشکیککند، فرموده است:
«کقولهم العدل جمیل وان الظلم قبیح و ان شکر المنعمواجب فان هذه المشهورات مقبولة و ان کانت صادقه فصدقهالیس مما یتبین بنظرالعقلالمنزل منزلة المذکورة بلالمشهوراتهذه و امثالها منها ما هو صادق ولکن یحتاج فى ان یصیر یقینیاالى حجة» (19)
در کلام فوق گفته شده است که مشهوراتى چون «امثله» فوقمىتواند صادق باشد، سؤالى که قابل طرح است، اینکه قضیهاىمثل «ان شکر المنعم واجب» هم مىتواند صدق و کذب بپذیرد؟در واقع در کلمات بوعلى و مرحوم خواجه و تابعین ایشان،چندان در ماهیت قضایاى اخلاقى تدقیق نشده است که اصلا آیااینها قضیهاند، به این معنا که صدق و کذب بپذیرند، یانه؟ البتهمرادمان این است که بحث چندانى در ماهیت مفاهیم اخلاقى وقضایاى اخلاقى نشده است و فقط به این ادعا بسنده شده استکه مشهورات گاهى صادقاند و برهان پذیر هستند. مطلب درمثل قضیهاى چون «ان شکرالمنعم واجب» بسیار مشکلتراست. «وجوب» در این قضایا به چه معناست، آیا اینها قضیهاىاخبارىاند یا انشایى یا هیچکدام؟ قول به اخبارى بودن اینقضایا بسیار مشکل و بلکه نادرست است. «شکر منعم واجباست» در قوه قضیه «باید شکر منعم نمود» است و قضایا«بایستى» صدق و کذب نمىپذیرند. البته تحلیل اینکه«وجوب» در این قضایا به چه معناست، یکى از مهمترینبحثهاى فلسفه اخلاق معاصر در بخش مبانى اخلاق [meta-Ethics] است. از اساتید فلسفه معاصر برخى بر اینعقیدهاند که وجوب در این قضایا ماهیتى عینى و انتولوژیکدارد نه اعتبارى و به نوعى ضرورت بالغیر برمىگردد. (20)
برخى دیگر معتقدند که حقیقت این «وجوب» به نوعى«ضرورت بالقیاس الىالغیر» بر مىگردد. یعنى ضرورتى که بینفعل و کمال مطلوب برقرار است. (21)
هر دو این تفسیرها براى قضایاى «بایستى» نوعى عینیتقائلند و آنها را قابل براى صدق و کذب مىدانند. ولکن به گمانما هر دو تفسیر نادرستند آن هم به وجه غیر قابل تصحیحى!تفصیل این نظریات و ایرادات وارد بر آنها را در کتاب «فلسفهاخلاق» که تدوین نهایى خویش را مىیابد، آوردهایم. غرضم دراینجا تنها اشاره به این نکته بود که در کلمات حکما روشن نشدهاست که آیا صدق و کذب را در همه مشهورات حتى قضایاى«بایستى» هم قائلند یا نه و اگر آرى، چه تحلیلى براى مفهوم«وجوب» و «بایستى» دارند که چنین امرى را ممکن مىسازد؟
البته این اشکال و سؤال مشترکالورود است. حتى کسانىکه قضایاى اصلى اخلاق را از بدیهیات عقلى شمردهاند، چونمحقق لاهیجى و حکیم سبزوارى، روشنننمودهاند که تحلیلشاناز مفهوم «حسن و قبح» و «وجوب» چیست و چگونه این قضایادر زمره قضایاى عقل نظرى گنجانیده شدهاند.
شیخالرئیس - علیهالرحمه - در دانشنامه علایى سخنى داردکه ظاهر آن جریان صدق و کذب در همه قضایاى اخلاقى استحتى آنها که به صورت بایستى و وجوباند:
«و مثال مشهورات اینهاست: داد واجب است و دروغ نشایدگفت و کشف عورت در نزد دیگران نباید کرد و کسى را بدونگناه نباید آزار داد...
بعضى از مشهورات راست است مانند مثالهاى پیشین لکنراستبودن آن به دلیل معلوم گردد و اگر مردم چنین بینگارند کهدفعة خلق شدهاند بدون تربیت و... و سعى در تشکیک در آنهابکنند مىبینند که قابل شک است...» (22)
همانطور که ظاهر و بل نص کلام فوق است همه قضایاىفوق صادقاند و از جمله آنها تعدادى قضایاى «بایستى» است.سخن اصلى در این است که آیا اینگونه قضایا اصلا اخبارند یاانشاء؟ و تحلیل بوعلى از باید و نباید چیست که صدق و کذبرا به حریم این قضایا راه داده است؟
3- همانگونه که از دو کلام شیخالرئیس در فوق پیداستوى وقوع برهان در قضایاى اصلى اخلاقى را فىالجمله و بلکهبالجمله پذیرفته است (در سخن دانشنامه علایى).
سؤال این است که برهان چگونه در اینگونه قضایا میسراست و مرادشان از برهان چیست؟ در قضیهاى مثل «کسى رابدون گناه نباید آزار داد» که شیخ آن را صادق مىداند و مدلل بهدلیل، آیا مىتوان دلیلى اقامه کرد که مقدمات آن خالى ازقضیهاى از همین سنخ باشد، یعنى قضیهاى از سنخ بایستى ونبایستى، یا اینکه در نهایتباید در میان مقدمات دلیل، قضیهاىاز این سنخ هم موجود باشد و در این صورت اگر صدق پارهاى ازاین قضایاى «بایستى» را بدیهى ندانیم، چگونه مىتوان «حجت»از «دلیل» و «برهان» در باب اخلاقیات را تمام کرد. چنانکهبوعلى ادعا کرده است. مساله ربط قضایاى «استى» و «بایستى»یکى از پرنزاعترین مسائل فلسفه اخلاق غربى است، (is-ought problem) بسیارى از فیلسوفان امکان استنتاجنتیجهاى اخلاقى از مقدماتى که صرفا از «استها» تشکیل شدهاست را منتفى مىدانند. و بعضى از مدققین از آنها معتقد بهامکان این استنتاج هستند. همچون «سرل» که از تئورى «افعالگفتارى»، (speech - act) براى ترتیب دادن چنین استدلالىکمک گرفته است.
حق این است که در کلام کثیرى از مدعین «عدم امکاناستنتاج» سخن چندان روشن و دقیقى بر کلیت آن ادعا نیامدهاست.
برخىازمعاصران همکه سرسختانهازتزتفکیک «باید - هست»دفاع مىکند، آن را چنین مدلل مىکند که در هر برهان و استدلالصحیحى نباید در نتیجه، لفظى ظاهر شود که در مقدماتنیست. بنابراین قضایایى که صرفا مشتمل بر «استى» هستند،نمىتوانند قضیهاى متضمن «بایستى» نتیجه دهند. (23)
مخدوش بودن این استدلال چندان ظاهر است که نیازى بهبیان ندارد. آنچه که یک برهان را مغالطى مىکند، ظهور «مفهومجدیدى» در نتیجه است که در مقدمات نبوده، نه «لفظ جدید». واینکه «بایستى» نسبتبه «استى» مفهومى جدید باشد، خوداصل نزاع است، چه اینکه بسیارى از مکاتب فلسفى تحلیلشان از«بایستى» در واقع نوعى «استى» است.
این مطلب مؤکد این نکته است که تحلیل مفاهیم فلسفىهمچون «بایستى» و ماهیت قضایاى اخلاقى، نقش کلیدى درحل مسائل مهم فلسفه اخلاق (و بلکه کل فلسفه) دارد. (24)
پىنوشتها:
1) بوعلى سینا،الاشارات والتنبیهات، به نقل از شرح الاشارات والتنبیهات، چاپ دوم (بىجا: دفتر نشرالکتاب، 1403 ق)، ج 1، ص 220
2) همان، ص 221
3) الطوسى محمدبنالحسن،اساسالاقتباس، به تصحیح مدرس رضوى، چاپ دوم (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، بىتا)، ص 347 - 346
4)بوعلى سینا،الشفاءالمنطق (کتاب البرهان)،(قم: مکتبة آیةاللهالمرعشى، 1404 ق)، ص 66
5 و 6) بوعلى سینا،دانشنامه علایى: منطق و فلسفهاولى (تهران، کتابخانهفارابى، 1360)،ص 53 و ص 13
7) خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیصالمحصل، (تهران: دانشگاه تهران، 1359) ص 339
8) سهروردى شهابالدینیحیى، مجموعه مصنفات شیخاشراق، (تهران، انجمن فلسفهایران، 1355)، ج 2، ص 42
9) بهمنیاربنالمرزبان، التحصیل، (تهران: دانشگاه الهیات و معارف اسلامى، 1349)، ص 99
11و10) نجمالدین عمربن علىالقزوینى، شرحالشمسیه، (قم:انتشارات زاهدى، 1363)، ص 168
12)فارابى،المنطقیاتللفارابى،چاول،(قم:مکتبةآیةاللهالمرعشى،1408)ص363
14 و13) همان، ص 421
15) همان، ص 422
16) عبدالرزاق لاهیجى، سرمایهایمان در اصول اعتقادات، بهتصحیح صادق لاریجانى، (تهران: انتشاراتالزهراء، 1364)، چ دوم، ص 61
17) محقق اصفهانى، نهایةالداریة، ج 2، ص 126
18) بوعلى سینا، الاشارات والتنبیهات، به نقل از الاشارات وتنبیهات، چ دوم (بىجا: دفتر نشرالکتاب - 1403 ق) ، ج 1، ص 220
19) بوعلى سینا،االشفاءالمنطق(کتاب البرهان)،(قم:مکتبة آیةاللهالمرعشى، 1404 ق)
20) مهدى حائرى یزدى، کاوشهاى عقل عملى، (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1361)
21)محمد تقى مصباح یزدى،دروس فلسفه اخلاق، (تهران:اطلاعات، 1367)
22) بوعلى سینا، دانشنامه علایى، پیشین، ص 53
23) عبدالکریم سروش، دانش وارزش، (بىجا: انتشارات یاران، 1358) ص 220 - 219
24) در این جا بر خود فرض مىدانم از فاضل محترم جناب آقاىفنایى که یادداشتهاى خویش در باب موضوع این مقاله را دراختیار این جانب قرار دادهاند،تشکر نمایم.
دراین میان موضع حکماى اسلامى، نیاز به تامل بیشترىدارد. موضع حکیمانى چون فارابى، بوعلى و خواجه نصیرالدینطوسى مورد تفسیرهاى مختلفى واقع شدهاست. پارهاى ازمحققین براین رایند که حکیمان، قضایاى اخلاقى مشتمل بر«حسن» و «قبح» و «باید» و «نباید» را از سنخ مشهورات مىدانندکه در آنها معیار، تطابق با آراء عقلاست نه با عالم واقع، چه آنکهبراى آنها واقعیتى جز تطابق مذکور وجود ندارد. در مقابلحکیمان دیگرى معتقدند که از مشهورات دانستن قضایاى حسنو قبح، منافاتى با اولى بودن آنها و جزء مقدمات برهان واقعگشتن آنها، ندارد.
محقق لاهیجى - قدس سرهالشریف - از این دسته حکیماناست، و تا آنجا که وقوف داریم، وى اولین کسى است که درتفسیر کلام حکما، این نکته را مطرح کرده و از آن دفاع نمودهاست.
هدف مقاله حاضر، پیگیرى بحث فوق است. صبغه بحثتاریخى - تحلیلى است. در فصل اول کلام پارهاى ازحکما(ومنطق دانان) اسلامى را نقل مىکنیم سپس در فصل دوم دوتفسیر مختلف از کلام آنان را بررسى مىکنیم و به محاکمه ایندو تفسیر مىنشینیم و در فصل سوم پارهاى از سؤالات پیرامونموضع حکما مطرح مىکنیم که در فهمیدن کلام ایشان مؤثراست. هدف این مقاله گزارش تاریخى و نقادانه است و لذا ازبحث مستقل پیرامون مسائل فلسفه اخلاق احتراز جستهایم، کهاین مهم را در کتاب «فلسفه اخلاق» به نحوى مستوفى، به انجامرسانیدهایم.
الف - نقل اقوال حکما
1- شیخ الرئیس بوعلى سینا در اشارات آورده است:
«... و از آنها آرایى است که محموده و گاهى هم مشهورهبخصوص نامیده مىشود... و مراد آرایى است که اگر انسان باشدو عقل مجردش یا وهمش یا حسش و به قبول آن قضایا واعتراف بدانها تربیت نشدهباشد و از کثرت جزئیات، استقراء وىرا به حکم کلى سوق ندهد و امورى مثل رحمت و خجلت وحمیت که در طبیعت انسان به ودیعت نهاده شده، وى را بدانقضایا سوق ندهد، در این صورت انسان از جهت عقل و یا وهمو یا حس خویش، بدانها حکم نمىنماید مثل حکم انسان به اینکه «اخذ اموال مردم قبیح است» و این که کذب قبیح است وارتکاب آن شایسته نیست. (1)
این سخن بوعلى صراحت تام دارد که قضایاى اخلاقى درنزد او از اولیات نیست ولى اینکه آیا از نظریات هم نیست، وپشتوانه قضایاى اخلاقى همان تطابق آراء عقلاء و شهرت است،مطلبى است که نیاز به تامل دارد. محقق اصفهانى درنهایةالدرایة [فى شرح کفایة الاصول] به عبارات فوق استشهاد مىکند در اثبات اینکه قضایاى اخلاقى در نزد حکما ازمشهورات است و واقعى جز بناء عقلا و تطابق آراء ایشان ندارد.
و لکن مساله به این سهولت نیست. آنچه که در کلام بوعلىدر عبارات فوق و نظایر آن تکرار شده است، نفى «اولى» و«بدیهى» بودن قضایاى اخلاقى است. اما نظرى بودن و اثباتصدق آن به برهان نفى نشده است. بلکه کلماتى وجود دارد کهصراحت در اثبات آن دارد.
بوعلى دراشارات در دنباله کلام فوق آورده است: «وهذهالمشهورات قدیکون صادقة و قدیکون کاذبة، و اذا کانت صادقةلیست تنسب الى الاولیات و نحوها اذلم یکن بینة الصدقعندالعقل الاول الابنظر».
از این عبارت اشارات مىتوان استفاده کرد که قضایاىاخلاقى صدق و کذب مىپذیرند ولى این مقدار نفى ادعاىمحقق اصفهانى نمىکند. چه آنکه «مشهورات» هم به اعترافصریح وى صدق و کذب مىپذیرند [کمااینکه منطقیین به ایننکته تصریح کردهاند] غایت الامرمناط صدق و کذب درمشهورات، نه مطابقتبا نفسالامراستبلکه مطابقتبا آنچهکه عقلا برآن اتفاق کردهاند.
آنچه که از عبارت فوق مىتوان در رد محقق اصفهانى - قده -استفاده کرد، جمله اخیر است که شیخ در آن تصریح مىکند«صدق پارهاى از مشهورات به نظر ثابت مىشود» این عبارت بهروشنى دلالت مىکند که در مشهورات مورد مثال: یعنى "قبحکذب و قبح اخذ اموال مردم" و امثال آن مىتوان موارد صادقىیافت که صدقش به نظر و برهان ثابت مىشود. و واضح استکه در مشهورات برهان و نظر جارى نیست مگر با توسعى درمعناى این الفاظ.
2- خواجه نصیرالدینطوسى در شرح اشارات مىفرماید:
«والفرق بینها اى المشهورات - وبین الاولیات ماذکره الشیخمن ان العقل الصریح الذى لایلتفت الى شىء غیر تصور طرفىالحکم انما یحکم بالاولیات من غیر توقف، ولا یحکم بها بلیحکم منها. بحجة تشتمل على حدود وسطى کسایر النظریاتولذلک یتطرقالتغییرالیهادون الاولیات فان الکذب قدیستحسناذا اشتمل على مصلحة عظیمة والکل لایستصغر بالقیاس الىجزئه فى حال منالاحوال...» (2) در کلام خواجه، این نکته که درمشهورات ممکن استحجت منطقى قائم شود به طورى که ازحدود وسطى در اثبات نتیجه استفاده شود همچون سایرنظریات، تقریبا صراحت دارد که قضایاى اخلاقى صدق و کذبمىپذیرند و قابل اقامه برهان منطقى هستند.
خواجه در اساس الاقتباس کلامى دارد قریب به مضمونفوق که در آن بر «برهان پذیرى» پارهاى از مشهورات از قبیلحسن عدل و قبح ظلم تصریح مىکند:
«مشهورات حقیقى مطلق، چنانکه عدل حسن است و ظلمقبیح، و این حکم به حسب مصالح جمهور یا سبب عادتفاضله و اخلاق جمیله که در نفوس راسخ باشد یا به سبب قوتىاز قوتهاى نفس ناطقه غیر عقلى مانند رقت و حمیتیا حیاء یاغیر آن مقبول بود نزدیک همه کس و بر جمله به نزدیک عقلعملى صحیح باشد و اما به نزدیک عقل نظرى بعضى صادق بودو بعضى کاذب و آنچه که صادق بود، باشد که صدقش به برهانىمعلوم شود و باشد که حکمى به قیدى خاص صادق بود وبىآنقید مشهور و مثال مشهور کاذب قبح ایذاى غیر استبه سببمنفعتخود، چه ذبح حیوان که نوعى از آن استبحسب عقلقبیح نیست». (3) از کلام بالا استفاده مىشود که اولا مراد از «صدقپارهاى از مشهورات» که در کلام منطقیین آمده است، نه تطابق باآراء عامه است، بلکه مرادشان در بحثحاضر، صدق و کذب بهلحاظ عقل نظرى است و طبعا این صدق و کذب به همان مناطعقل نظرى که تطابق بانفس الامر است، مىباشد. از اینجا آنادعاى محقق اصفهانى - قده - که مىفرمود براى مشهوراتمحض واقعیتى جز تطابق آراء نیست و قضیه حسن عدل و قبحظلم از آنهاست، رد مىشود.
البته مراد ما این است که گزارش تاریخى محقق اصفهانى ازآراء حکما صحیح نیست. اما اینکه حقیقت امر در ماهیتقضایاى اخلاقى چیست، خود داستانى دیگر دارد. آنچه ازکلمات فوق استفاده مىشود این است که قضایاى اخلاقىهمچون قبح ظلم و حسن عدل، در نزد عقل نظرى مىتوانندصادق باشند و این مطلب کوچکى نیست.
و ثانیا کلام خواجه صراحتا برهان پذیرى پارهاى از قضایاىاخلاقى را اعلام مىکند. و واضحاست که اگر مشهورات واقعیتىجز تطابق آراء عقلا نداشتند، برهان پذیرى در آنها متصور نبود.امور بنایى و قراردادى برهان نمىپذیرد.
3- شیخالرئیس بوعلى سینا در منطق شفا در کلامى طویل پساز آنکه توضیح مىدهد چگونه مشهورات از اولیات عقل نظرىنیستند و انسان مىتواند در آنها تشکیک کند، مىگوید:«...کقولهم العدل جمیل و ان الظلم قبیح وان شکرالمنعم واجب.فان هذه مشهورات مقبوله و ان کانت صادقه فصدقها لیس ممایتبین بفطره العقل المنزل منزلة المذکوره، بل المشهورات هذهو امثالها منها ماهو صادق و لکن یحتاج فى ان یصیر یقینیا الىحجة و منها ماهو صادق بشرط دقیق لایفطن له الجمهور» (4)
اینکلام شیخ - قده - هم صراحت دارد که پارهاى از قضایاى اخلاقىمىتوانند صادق باشند و مورد برهان واقع شوند وتبدیل بهقضایاى یقینى شوند. غایتالامر در این جهت محتاج حجتىهستند که واسطه شود. اگراخلاقیات چنانکه محقق اصفهانىادعا مىکند در نزد حکیمان از مشهورات محضه باشد به طورىکه هیچ واقعیتى جز توافق آراء عقلا براى آن وجود نداشته باشدچگونه صدق و کذب به معناى عقل نظرى در مورد آن جریانمىیابد و چگونه برهان پذیر مىشود.
4- شیخ الرئیس در دانش نامه علایى بعد از توضیحى در سببمشهورات فرمودهاست:
«ومثال مشهورات اینهاست: داد واجب است،دروغ را نشایدگفت، کشف عورت در نزد دیگران نباید کرد و کسى را بدون گناهنباید آزار داد و خدا بر هر چیز قادر است و همه چیز را مىداند.
بعضى از مشهورات راست است مانند مثالهاى پیشین لکنراستبودن آن به دلیل معلوم گردد و اگر مردم چنین بینگارند کهدفعة خلق شدهاند... بدون تربیت و... و سعى درتشکیک در آنهاکنند مىبینند که قابل شک است...» (5)
این کلام وى هم صراحت در صدق وکذب پذیرى قضایاىاخلاقى دارد و هم در برهان پذیرى آنها. نظیر این سخن را شیخدر «القصیدةالمزدوجة»که به همراه «منطقالمشرقیین» طبع شده،آورده است. (6)
5- خواجه - علیهالرحمة - در تلخیص المحصل در مورد حکمبه حسن عدل و قبح ظلم، بعد از نقل آراء اشاعره و معتزلهمىفرماید: «وقالت الفلاسفه انالحکم بذلک مقتضى العقلالعملى فان الاعمال لاتنتظم الا بعدالاعتراف بها و لیس بمقتضىالعقل النظرى، فان الحکم بذلک لیس فىالوضوح عندالعقلالنظرى کالحکم بان الکل اعظم مىالجزء» (7)
آنچه از ذیل کلام بر مىآید نفى بداهت و یقینى بودنقضایاى اخلاقى است، اما روشن نمىکند آیا قضایاى اخلاقىماهیتى «بنایى» و «قراردادى» دارند یا نه. اینکه خواجه فرمودهاعمال بدون اعتراف به قضایاى اخلاقى انتظام نمىیابند،مىتواند اشاره به ماهیت قراردادى و بنایى اصول اخلاقى باشدچنانکه محققاصفهانى - قده - ادعا فرموده است ولکن اینامکان هنوز هم وجود دارد که بگوییم قضایاى اخلاقى صرفابنایى و قراردادى نیستند ولى در عین حال ماهیتى عملى دارند،یعنى به عمل مربوط مىشوند ولذا بدون آنها افعال انسانهاانتظام نمىیابد. این احتمال کاملا معقول است و لذا نمىتوان بهمرحوم خواجه خصوص احتمال اول را نسبت داد.
6- شیخ اشراق در حکمه الاشراق فرموده است:
«والمشهورات ایضا قدلاتکون فطریة فمنها مایتبین بالحجةکحکمنا «بانالجهل قبیح» و منها باطل. و قد یکون الاولىمشهورا ایضا» (8)
این کلام به وضوح قضایاى اخلاقى را برهان پذیر مىداند وطبعا باید براى آنها ماهیتى خبرى قائل باشد.
7- بهمنیاردرالتحصیل درباب مشهوراتکلامى آورده است که بااندک اختلافى همانکلمات شیخ دراشارات است که در ضمن آنبعداز مثالبه «حکمبه قبح سلب مالغیر» و«قبحکذب» مىگوید:«...وهذه المشهورات قدیکون صادقه و قدیکون کاذبه...» (9) کهکلامىبس صریح درصدق وکذب پذیرى قضایاى اخلاقى است.
8- نظیر کلام فوق، کلامى است که نجمالدین کاتبى در رسالهشمسیه آورده است:
«کقولناالظلم قبیح والعدل حسن وکشف العورة مذموم... ومن هذه مایکون صادقا و مایکون کاذبا...» (10)
9- ابن سهلان ساوى درالبصائر النصیریة، آورده است:
«واماالمشهورات فهى قضایا و آراء اوجب التصدیق بهااتفاق الکافة اوالاکثر عند معتقدیها علیها مثل ان العدل جمیل والکذب قبیح... و من هذه المشهورات ماهو صادق و لکن یعرفصدقه بحجة...» (11)
این کلام هم خبرى بودن قضایاى اخلاقى و هم برهانپذیرى آنها را تاکید مىکند.
10- فارابى، فیلسوف و منطقدان بزرگ اسلامى، در کتابالجدل در باب مشهورات چنین مىگوید:
«والمقدمات المشهورة عند الجمیع ینبغى ان یکون المفهوممنها معنا واحدا بعینه فى العدد عندالجمیع، و تقبل هذهالمقدمات والآراء، وتستعمل من غیر ان تمتحن و تسبر و یعلمهل هى مطابقة للامور الموجودة او غیر مطابقة لها، بل یقبلعلى انها آراء فقط، من غیر ان یعلم منها شىء اکثر من ان جمیعالناس یرون فیها انها کذلک او لیست کذا کما ان ما یخبرهالثقةعندنا من امر رآه نقبله و نعمل فیه على انه بالحال التى اخبربها،من غیر ان نکون نحن شاهدناه بتلک الحال... کما ان فىالمحسوسات اشیاء نحسها نحن کما یحسها غیرنا، و اشیاء نتکلفیها على مااحسه غیرنا فیها، و نجتزى بما اخبروها به من غیر اننکون قد شاهدنا ذلک و احسناه، فنسنعملها على مثال مانستعمل ما نحسه و نشاهده نحن، کذلک یشبه ان یکونفىالمعقولات اشیاء نعلمها نحن بانفسنا... و اشیاء نتکل فیهاعلى ما علمه غیرنا منها و رآه فیها و نجتزى بذلک... و بالجملهفان المقدمات المشهورة التى هى مبادى صناعة الجدل هى التىموضوعاتها معان کلیة مهملة، وهى کلیة یوثق بها، و تقبل ویعتقد فیها انها کذلک و تستعمل من غیران یعلم منها شىء آخراکثر من ذلک...» (12)
آنچه از کلام فوق در تحدید مشهورات بر مىآید، این استکه قضایاى مشهوره، فى حد ذاته صدق و کذب مىپذیرند،غایت الامر اعتماد انسان بدانها نه از این باب است که آنها رابانفس الامر مطابق دیدهاست، بلکه به خاطر عموم اعتراف مردمبه آنها است. قبول قضایاى مشهوره در واقع نوعى اتکال به علمو اعتقاد دیگران است. و همین که مشهورات «مورد علم» دیگرانهستند، لازم مىآورد که از سنخ قضایاى خبرى و واقعى باشندنه از سنخ بناءات عقلائیه. اگر قضایاى مشهوره ولو فىالجمله ازسنخ بناءات عملى عقلا بودند، نباید بگوییم ما آنها رامىپذیریم اتکالا برعلم و اعتقاد عموم، چنان که فارابى فرمودهاست، بلکه باید گفت اتکالا بر بناء عموم. و فرق بین این دوبسیار است: اولى امرى معرفتى و شناختى است و دومى امرىعملى و مربوط به افعال انسانها است.
اما هنوز این نکته روشن نشده است که موقف فارابى نسبتبه قضایاى اخلاقى چیست؟ آیا آنها را از مشهورات محضهمىداند که مستندى جز شهرت ندارند یا نه؟
حق این است که این امر چندان روشن نیست، لااقل براىنگارنده با فحص عجولانهاى که در مکتوبات فارابى به عملآورده است. فارابى در همان کتاب جدل، قضایاى اصلى اخلاقرا از مشهوراتى مىداند که قابل تشکیک نیستند ولذا نمىتوانقیاس جدلى براى آنها تشکیل داد چون امر روشنترى از آنهاوجود ندارد که بتواند مقدمه قیاس جدلى واقع شود. (13) این کلامصراحت دارد که قضایاى اصلى اخلاقى از مشهوراتاند. ولىاین سخن کافى نیست. بحثبر سر این است که آیا قضایاىاصلى اخلاق سواى شهرت، یقینى و بدیهى هم هستند، یا نه؟ ازکلام فارابى نفى بداهتبرنمىآید تا این که قضایاى مذکورممحض در شهرت شوند. البته این که نفى تشکیک از آنهاکردهاست، هم دلالتى بر بدیهى بودن آنها نمىکند چون مقام،مقام تشکیل قیاس جدلى است و نفى تشکیک به لحاظ تسلمعموم است، نه این که فىالواقع بدیهى است. کلام وى چنیناست:
«فاقول ان المقدمات المشهورة منها ما هى فى الاخلاق والافعال المشترکة التى هى واحدة باعیانها لجمیع الامم و بمایتلاقون و یاتلفون اذا تلاقوا. و تلک هى التى یرى الجمیع ان کلانسان ینبغى ان یؤدب بها و یعودها و یؤخذ بها و یحمل علیهاشاء او ابى، و انه متى امتنع من التادب بها او امتنع من التمسکبها بعد ان ادب بها عوقب... و هذه لیس ینبغى ان تعرضللتشکیک فیها و لاتجعل مطلوبات جدلیة لانها من مبادىالاشیاء العملیة، و لانها لایمکن ان تثبت او تبطل بماهى ابینمنها، بل بما هى دونها فىالظهور و الشهرة...» (14)
و سپس به عنوان مثال مواردى ازایناخلاقیات راذکر مىکند:
«وذلک مثل عبادة اللهتعالى واکرام الوالدین وصلة الارحام ومؤاساةالمحتاج والاحسان الى المحسن و شکرالمنعم...» (15)
بنابراین، در این نهایت نمىتوانیم عقیده روشنى درباببداهت و عدم بداهت قضایاى اخلاقى از کلام فارابى استفادهکنیم. ولى با تامل در نکتهاى که در باب مشهورات به طور کلىآورده است، مىتوان به وى نسبت داد که قضایاى اخلاقى ماهیتاصدق و کذب مىپذیرند واز امور بنایى که صرفا به توافق آراءعموم در خارج حاصل مىشود، نیست. توافق آراء بر صدق یکقضیه، غیر از توافق بر عمل خارجى است و این نکته چه نتایجمهمى که در بر ندارد.
ب - دو تفسیر از کلام حکما و محاکمه بین آن دو
چنان که در صدر این مقال گفتیم، دو تفسیر کاملا مختلف از کلامحکیمانى چون شیخ الرئیس و خواجه نصیر طوسى توهماوجود دارد:
تفسیر اول که نماینده آن محقق اصفهانى - قده - است (والبته به لحاظ تاریخى کسانى هم بر او سبق داشتهاند) و معتقداست این که حکما قضایاى حسن و قبح و باید و نباید اخلاقىرا از مشهورات مىدانند از آن جهت است که براى این قضایاواقعیتى جز تطابق آراء عقلا و بناءات آنها وجودندارد.
این تفسیر به لحاظ تاریخى صحیح نیست. آنچه از کلماتبوعلى در شفا و اشارات و دانشنامه علایى و نجات و امثال آنو نیز کلمات خواجه در شرح اشارات و نقدالمحصل و اساسالاقتباس برمىآید، چنانکه دیدیم، خلاف مدعاى فوق است.اینان قضاوتهاى اخلاقى را اعم از آنکه به صورت حسن و قبح یاباید و نباید باشد فىالجمله قابل براى صدق و کذب و بلکهبرهان پذیر مىدانند.
البته محقق اصفهانى درتعلیقه مهم خویش برکفایه الاصول،بعدازآنکه تفسیر خویش ازکلمات حکما رابه دست مىدهد،برهانى همبر صدقاین تفسیرمىآورد که درجاى خود باید بدانپرداخت. غرض ما در اینجا در واقع بحثى تاریخى و تفسیرىاست ولذاکارى به صحت و سقماصلادعاى حکمانداریم.
در مقابل تفسیر اول، تفسیر دیگرى وجود دارد که مىتوانمحقق لاهیجى صاحب شوارق را نماینده آن دانست. حکیمسبزوارى در شرح «اسماء حسنى» از محقق لاهیجى تبعیتنموده و همین تفسیر را از کلمات حکماارائه نمودهاست.
اما اصل تفسیر: محقق لاهیجى - قده - مدعى است کهقضایاى اصلى اخلاق نظیر قبح ظلم و حسن عدل و امثال آنبدیهى و ضرورى است و اینکه حکما آن را جزو مشهوراتدانستهاند منافاتى با این جهت ندارد چه اینکه قضیهاى واحدمىتواند هم جزء مشهورات باشد و هم جزء یقینیات کهمقدمات برهانند، غایتالامر به دو حیثیت: یک قضیه از آنجهت که مورد اتفاق عقلا است جزو مشهورات مىشود و از آنجهت کهبدیهى و یقینى است جزو مقدمات برهان قرار مىگیرد.
محقق لاهیجى این سخن را درکتاب پرارج «سرمایه ایمان»آورده است. در این کتاب ابتدا بحث از عدل الهى، مساله حسن وقبح افعال مطرح شده است و ایشان خود عقلى بودن حسن وقبح پارهاى افعال و آن هم به نحو ضرورت را اختیار نمودهاند وسپس به عنوان اشکالى بر این نظر آوردهاند:
«اشکال دوم آنکه "العدل حسن" و "الظلم قبیح" را حکما ازمقبولات عامه که ماده قیاس جدلى است، و اتفاق را در آن بنابرمصلحت عامه و مفسده عامه شمردهاند، پس دعوى ضرورتکه معتبر است در یقینیات که ماده برهانند، در آن مسموع نباشدو اتفاق جمهور عقلا دلالتبرآن نکند.
و جوابش آن است که ضرورى بودن حکمین مذکورین، وعدم توقف آن به نظر و فکر در ظهور به مرتبهاى است که انکارآن مکابره محض است، و قابل جواب نیست. غایتش امثال ایناحکام که مصالح و مفاسد را در آن مدخلى باشد، از عقل نظرىبه اعانت عقل عملى،که مزاول اعمال و مباشر افعال است،صادر مىگردد. و ضرورى آن نیست که موقوف به هیچ چیزنباشد، بلکه آن است که موقوف به نظر که ترتیب امور معلومهاست للایصال الى المجهول، نباشد. و همچنان که محتاج بودنمشاهدات مثل «النار حارة» و «الشمس مضیئة» به اعانتحواس، منافى ضرورى بودنش نیست. کذلک احتیاج احکاممذکور به اعانت عقل عملى، منافى ضرورت نباشد.
و اما عد حکما قضایاى مذکوره را از جمله مقبولات عامه،غرض ایشان نیست مگر مجرد تمثیل به مصلحت عامه ومفسده عامه که در قبول عموم الناس مدخلیت دارند. واعتبارمصلحت و مفسده دراحکام مذکوره، منافى ضرورت نتواند بود.چه تواند بود که قضیه واحده از جهتى داخل یقینیات باشد و ازجهتى دیگر داخل مقبولات و مثل این مقدمه را در برهان وجدل هر دو، اعتبار توان کرد در هر کدام به جهتى....» (16)
محقق اصفهانى - قده - که تفسیر اول را پذیرفته، از کلاممحقق لاهیجى کاملا مطلع بوده ولکن آن را تفسیرى صحیحنمىدانسته و لذا آن را به طور قاطع رد کرده است. وى در ضمنبحثخویش مىفرماید:
«بنابراین از غرائب است که محقق حکیم سبزوراى در "شرحاسماء حسنى" حکم مىکند که این قضایا داخل در ضروریات واز سنخ بدیهیات است، و حکم به بداهتش هم بدیهى است، واینکه حکما آنها را از مقبولات عامه که ماده جدل است قراردادهاند، منافاتى با بدیهى بودن آنها ندارد، چون غرض آنانصرف تمثیل براى مصلحت و مفسده عامه بوده که مناط در آنقبول عموم مردم است نه طائفهاى بهخصوص و این امر منافاتىبا بداهت آنها ندارد، چون قضیهاى واحده مىتواند هم دریقینیات داخل باشد و هم در مقبولات منتها به دو حیث. و ایناحکام از عقل نظرى استبه اعانت عقل عملى کمااینکه اعانتحس در حکم عقل نظرى به بداهت محسوسات، مضر به اینکهاز احکام عقل نظرى باشد، نیست... حال که این مطلب رادانستى، بدان که محقق لاهیجى در بعضى رسائل فارسىخویش، درتمام این مطالب گوى سبقت از حکیم سبزوارىربوده است. لکن دیدیم که چگونه کلمات شیخالرئیس ومحققطوسى و علامه قطبالدین صاحب محاکمات، صراحت درخلاف آنچه که محقق سبزوارى ذکر کرده دارد. و اینکه غرضمجرد تمثیل نیست.» (17)
از کلام فوق چند نکته استفاده مىشود:
1- محقق سبزوارى آنچه که در شرح اسماء آورده استتقریبا اقتباس صرف از تحقیقات محقق لاهیجى است. و ایننکته با مقایسه کلام آن دو که در فوق آوردهایم بهخوبى روشنمىشود.
2- محقق اصفهانى - قده - کاملا از نکتهاى که محققلاهیجى در «سرمایهایمان» مطرح کرده، باخبر بودهاست و بهخوبى مىدانسته که پارهاى مشهورات مىتوانند جزو یقینیاتنیز واقع شوند.
3- محقق اصفهانى راى حکیمانى چون بوعلى و خواجه وقطبالدین صاحب محاکمات را مطابق تفسیر دوم نمىداند.
از آنچه گفته شد، روش مىشود این که دانشمند معظم استادمهدى حائرى در کاوشهاى عقل عملى نسبت غفلتبه محققاصفهانى - قده - دادهاند و اینکه وى از این نکته غفلت ورزیده کهیک قضیه مىتواند هم جزء مشهورات باشد و هم جزو یقینیاتکه مبادى برهانند، نسبت نادرستى است و عجیبتر این است کهاستاد حائرى در استشهاد برمدعاى خود، کلام «سرمایه ایمان» رانقل مىکند، درحالى که چنانکه دیدیم محقق اصفهانى هم برمدعاى ایشان وقوف داشته و هم برکلام محقق لاهیجى درسرمایه ایمان و هم بر اقتباس حکیم سبزوارى از حکیم لاهیجى.[ براى توضیح بیشتربه مقدمه سرمایه ایمان به قلم اینجانبرجوع کنید]
ج - محاکمه بین دو تفسیر
حال باید پرسید، کدامیک از دو تفسیر فوق با آراء حکیمانىچون بوعلى و خواجه سازگاراست:آیااینان قضایاى اصلىاخلاقى را صرفا از مشهورات مىدانستهاند که حقیقتى جزتوافقعمومى ندارد(تفسیراول) یا اینکه از ضروریات عقلى که جزومبادى برهان است، مىشمردهاند (تفسیر دوم).
حق این است که به لحاظ قرائن و شواهد قطعى باید گفت،هیچ کدام از دو تفسیر فوق صحیح نیست. چنانکه از نقلهاىصریح بخش اول این مقاله آشکار مىشود، بوعلى و خواجه درکثیرى از کتب خویش قضایاى اخلاقى را از مشهورات دانستهاندولکن این مشهورات را از نظر عقل نظرى اولا قابل صدق وکذب مىدانند بهطورى که پارهاى از آنها به لحاظ عقل نظرىصادقاند. و ثانیا پارهاى از این قضایا قابل براى اقامه برهانند.
این دو نکته، تفسیر اول (یعنى تفسیر محقق اصفهانى قده)را به طور حاسم رد مىکند. چه اینکه اگر قضایاى اخلاقىواقعیتى جز شهرت عمومى و توافق عقلا نداشته باشد، دراینصورت به لحاظ عقل نظرى نباید صادق باشد، و قیام برهان برآن هم معنا ندارد.
اما تفسیر دوم، هم در کلمات بوعلى و خواجه به طورصریح رد شده است. چنانکه در کلمات بوعلى دیدیم وىصراحتا بدیهى بودن قضایاى اخلاقى را رد مىکند و مىگوید اگرانسان باشد و خودش عارى از تربیت مربیان و احساساتدرونى و امثال آن، هیچگاه به حسن عدل و قبح ظلم حکمنمىکند و براى او میسر است که در این امور تشکیک کند و لذاوضع این قضایا هیچگاه مثل «کل اعظم از جزء است» نیست کهدر هر حال مورد اذعان همه انسانهاست. بنابراین مىتوانیمموضع بوعلى و خواجه و تابعین آنها را اینگونه تلخیص کنیم:
قضایاى اخلاقى چون «عدل حسناست»، «ظلم قبیح است»وامثال آن دو،از مشهورات بالمعنىالاخصاند.این قضایا،بدیهىدر نزد عقل نظرى نیستند ولذابراى کسانى که از امورى چونتربیت مربیان و حمیت نفسانى و استقرار تجربى و امثال آنخالى باشند، تشکیک در آنها کاملا متصور است. این قضایاگاهى صادقاند و گاه کاذب و در آنجا که صادقاند از باب بدیهىبودن نیست، بلکه بر آنها ممکن استبرهان اقامه شود.
د - سؤالاتى پیرامون موضع حکما
آنچه تاکنون دیدیم، کوششى بود در فهم هر چه بهتر مدعاىحکیمانى چون بوعلى و خواجه - قدس سرهما تاملى دقیقتردر کلمات این بزرگان سؤالاتى چند مطرح مىسازد که ذیلا به آنمىپردازیم:
1- چنانکه قبلا دیدیم شیخالرئیس - قده - و مرحوم خواجهبه روشنى قضایاى حسن عدل و قبح ظلم را قابل براى صدق وکذب دانستهاند و اضافه کردهاند که پارهاى از این مشهورات قابلبراى اقامه برهانند. از طرف دیگر مرحوم شیخ - قده - در اشاراتمىفرماید:
«... و منها الاراء المسماة بالمحمودة و ربما خصصناه باسمالمشهورة اذ لاعمدة لها الا الشهرة و هى آراء لو خلىالانسان وعقلهالمجرد و وهمه وحسه ولمیؤدب بقبولقضایاهاوالاعترافبها...لمیقض بهاالانسان طاعة لعقله او وهمه او حسه...» (18)
سؤال این است که مراد از «لاعمدة لها الا الشهرة» چیست؟یا این است که این امور واقعیتى وراء شهرت و توافق عقلاءندارند - چنانکه محقق اصفهانى فهمیده بود - که در این صورتبا تصریح ذیل همان کلمات به اینکه قضایاى مشهورة (به همینمعناى خاص) گاه صادقاند و گاه کاذب و اینکه بعضى ازقضایاى صادقه به نظر اثبات مىشوند، مخالف است و یا ایناست که مشهورات مستندى جز شهرت ندارند یعنى دلیلى برصدقشان عقلا وجود ندارد، و فقط مشهورند. این احتمال همگرچه از احتمال اول صائبتر است ولى باز با آن ادعاى مرحومخواجه و بوعلى که پارهاى از این مشهورات برهان مىپذیرند،در تناقض است. و بنابراین به نظر مىرسد وجه جمع صحیحىبین دو کلام موجود نباشد. و در واقع همین تعبیر «اذ لاعمدة لهاالا الشهرة» بوده که محقق اصفهانى رابه تفسیراول واداشته است.
2- شیخالرئیس در کتاب برهان شفا، پس از توضیحى دربارهقضایاى مشهوره و اینکه عقل ساذج مىتواند در آنها تشکیککند، فرموده است:
«کقولهم العدل جمیل وان الظلم قبیح و ان شکر المنعمواجب فان هذه المشهورات مقبولة و ان کانت صادقه فصدقهالیس مما یتبین بنظرالعقلالمنزل منزلة المذکورة بلالمشهوراتهذه و امثالها منها ما هو صادق ولکن یحتاج فى ان یصیر یقینیاالى حجة» (19)
در کلام فوق گفته شده است که مشهوراتى چون «امثله» فوقمىتواند صادق باشد، سؤالى که قابل طرح است، اینکه قضیهاىمثل «ان شکر المنعم واجب» هم مىتواند صدق و کذب بپذیرد؟در واقع در کلمات بوعلى و مرحوم خواجه و تابعین ایشان،چندان در ماهیت قضایاى اخلاقى تدقیق نشده است که اصلا آیااینها قضیهاند، به این معنا که صدق و کذب بپذیرند، یانه؟ البتهمرادمان این است که بحث چندانى در ماهیت مفاهیم اخلاقى وقضایاى اخلاقى نشده است و فقط به این ادعا بسنده شده استکه مشهورات گاهى صادقاند و برهان پذیر هستند. مطلب درمثل قضیهاى چون «ان شکرالمنعم واجب» بسیار مشکلتراست. «وجوب» در این قضایا به چه معناست، آیا اینها قضیهاىاخبارىاند یا انشایى یا هیچکدام؟ قول به اخبارى بودن اینقضایا بسیار مشکل و بلکه نادرست است. «شکر منعم واجباست» در قوه قضیه «باید شکر منعم نمود» است و قضایا«بایستى» صدق و کذب نمىپذیرند. البته تحلیل اینکه«وجوب» در این قضایا به چه معناست، یکى از مهمترینبحثهاى فلسفه اخلاق معاصر در بخش مبانى اخلاق [meta-Ethics] است. از اساتید فلسفه معاصر برخى بر اینعقیدهاند که وجوب در این قضایا ماهیتى عینى و انتولوژیکدارد نه اعتبارى و به نوعى ضرورت بالغیر برمىگردد. (20)
برخى دیگر معتقدند که حقیقت این «وجوب» به نوعى«ضرورت بالقیاس الىالغیر» بر مىگردد. یعنى ضرورتى که بینفعل و کمال مطلوب برقرار است. (21)
هر دو این تفسیرها براى قضایاى «بایستى» نوعى عینیتقائلند و آنها را قابل براى صدق و کذب مىدانند. ولکن به گمانما هر دو تفسیر نادرستند آن هم به وجه غیر قابل تصحیحى!تفصیل این نظریات و ایرادات وارد بر آنها را در کتاب «فلسفهاخلاق» که تدوین نهایى خویش را مىیابد، آوردهایم. غرضم دراینجا تنها اشاره به این نکته بود که در کلمات حکما روشن نشدهاست که آیا صدق و کذب را در همه مشهورات حتى قضایاى«بایستى» هم قائلند یا نه و اگر آرى، چه تحلیلى براى مفهوم«وجوب» و «بایستى» دارند که چنین امرى را ممکن مىسازد؟
البته این اشکال و سؤال مشترکالورود است. حتى کسانىکه قضایاى اصلى اخلاق را از بدیهیات عقلى شمردهاند، چونمحقق لاهیجى و حکیم سبزوارى، روشنننمودهاند که تحلیلشاناز مفهوم «حسن و قبح» و «وجوب» چیست و چگونه این قضایادر زمره قضایاى عقل نظرى گنجانیده شدهاند.
شیخالرئیس - علیهالرحمه - در دانشنامه علایى سخنى داردکه ظاهر آن جریان صدق و کذب در همه قضایاى اخلاقى استحتى آنها که به صورت بایستى و وجوباند:
«و مثال مشهورات اینهاست: داد واجب است و دروغ نشایدگفت و کشف عورت در نزد دیگران نباید کرد و کسى را بدونگناه نباید آزار داد...
بعضى از مشهورات راست است مانند مثالهاى پیشین لکنراستبودن آن به دلیل معلوم گردد و اگر مردم چنین بینگارند کهدفعة خلق شدهاند بدون تربیت و... و سعى در تشکیک در آنهابکنند مىبینند که قابل شک است...» (22)
همانطور که ظاهر و بل نص کلام فوق است همه قضایاىفوق صادقاند و از جمله آنها تعدادى قضایاى «بایستى» است.سخن اصلى در این است که آیا اینگونه قضایا اصلا اخبارند یاانشاء؟ و تحلیل بوعلى از باید و نباید چیست که صدق و کذبرا به حریم این قضایا راه داده است؟
3- همانگونه که از دو کلام شیخالرئیس در فوق پیداستوى وقوع برهان در قضایاى اصلى اخلاقى را فىالجمله و بلکهبالجمله پذیرفته است (در سخن دانشنامه علایى).
سؤال این است که برهان چگونه در اینگونه قضایا میسراست و مرادشان از برهان چیست؟ در قضیهاى مثل «کسى رابدون گناه نباید آزار داد» که شیخ آن را صادق مىداند و مدلل بهدلیل، آیا مىتوان دلیلى اقامه کرد که مقدمات آن خالى ازقضیهاى از همین سنخ باشد، یعنى قضیهاى از سنخ بایستى ونبایستى، یا اینکه در نهایتباید در میان مقدمات دلیل، قضیهاىاز این سنخ هم موجود باشد و در این صورت اگر صدق پارهاى ازاین قضایاى «بایستى» را بدیهى ندانیم، چگونه مىتوان «حجت»از «دلیل» و «برهان» در باب اخلاقیات را تمام کرد. چنانکهبوعلى ادعا کرده است. مساله ربط قضایاى «استى» و «بایستى»یکى از پرنزاعترین مسائل فلسفه اخلاق غربى است، (is-ought problem) بسیارى از فیلسوفان امکان استنتاجنتیجهاى اخلاقى از مقدماتى که صرفا از «استها» تشکیل شدهاست را منتفى مىدانند. و بعضى از مدققین از آنها معتقد بهامکان این استنتاج هستند. همچون «سرل» که از تئورى «افعالگفتارى»، (speech - act) براى ترتیب دادن چنین استدلالىکمک گرفته است.
حق این است که در کلام کثیرى از مدعین «عدم امکاناستنتاج» سخن چندان روشن و دقیقى بر کلیت آن ادعا نیامدهاست.
برخىازمعاصران همکه سرسختانهازتزتفکیک «باید - هست»دفاع مىکند، آن را چنین مدلل مىکند که در هر برهان و استدلالصحیحى نباید در نتیجه، لفظى ظاهر شود که در مقدماتنیست. بنابراین قضایایى که صرفا مشتمل بر «استى» هستند،نمىتوانند قضیهاى متضمن «بایستى» نتیجه دهند. (23)
مخدوش بودن این استدلال چندان ظاهر است که نیازى بهبیان ندارد. آنچه که یک برهان را مغالطى مىکند، ظهور «مفهومجدیدى» در نتیجه است که در مقدمات نبوده، نه «لفظ جدید». واینکه «بایستى» نسبتبه «استى» مفهومى جدید باشد، خوداصل نزاع است، چه اینکه بسیارى از مکاتب فلسفى تحلیلشان از«بایستى» در واقع نوعى «استى» است.
این مطلب مؤکد این نکته است که تحلیل مفاهیم فلسفىهمچون «بایستى» و ماهیت قضایاى اخلاقى، نقش کلیدى درحل مسائل مهم فلسفه اخلاق (و بلکه کل فلسفه) دارد. (24)
پىنوشتها:
1) بوعلى سینا،الاشارات والتنبیهات، به نقل از شرح الاشارات والتنبیهات، چاپ دوم (بىجا: دفتر نشرالکتاب، 1403 ق)، ج 1، ص 220
2) همان، ص 221
3) الطوسى محمدبنالحسن،اساسالاقتباس، به تصحیح مدرس رضوى، چاپ دوم (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، بىتا)، ص 347 - 346
4)بوعلى سینا،الشفاءالمنطق (کتاب البرهان)،(قم: مکتبة آیةاللهالمرعشى، 1404 ق)، ص 66
5 و 6) بوعلى سینا،دانشنامه علایى: منطق و فلسفهاولى (تهران، کتابخانهفارابى، 1360)،ص 53 و ص 13
7) خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیصالمحصل، (تهران: دانشگاه تهران، 1359) ص 339
8) سهروردى شهابالدینیحیى، مجموعه مصنفات شیخاشراق، (تهران، انجمن فلسفهایران، 1355)، ج 2، ص 42
9) بهمنیاربنالمرزبان، التحصیل، (تهران: دانشگاه الهیات و معارف اسلامى، 1349)، ص 99
11و10) نجمالدین عمربن علىالقزوینى، شرحالشمسیه، (قم:انتشارات زاهدى، 1363)، ص 168
12)فارابى،المنطقیاتللفارابى،چاول،(قم:مکتبةآیةاللهالمرعشى،1408)ص363
14 و13) همان، ص 421
15) همان، ص 422
16) عبدالرزاق لاهیجى، سرمایهایمان در اصول اعتقادات، بهتصحیح صادق لاریجانى، (تهران: انتشاراتالزهراء، 1364)، چ دوم، ص 61
17) محقق اصفهانى، نهایةالداریة، ج 2، ص 126
18) بوعلى سینا، الاشارات والتنبیهات، به نقل از الاشارات وتنبیهات، چ دوم (بىجا: دفتر نشرالکتاب - 1403 ق) ، ج 1، ص 220
19) بوعلى سینا،االشفاءالمنطق(کتاب البرهان)،(قم:مکتبة آیةاللهالمرعشى، 1404 ق)
20) مهدى حائرى یزدى، کاوشهاى عقل عملى، (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1361)
21)محمد تقى مصباح یزدى،دروس فلسفه اخلاق، (تهران:اطلاعات، 1367)
22) بوعلى سینا، دانشنامه علایى، پیشین، ص 53
23) عبدالکریم سروش، دانش وارزش، (بىجا: انتشارات یاران، 1358) ص 220 - 219
24) در این جا بر خود فرض مىدانم از فاضل محترم جناب آقاىفنایى که یادداشتهاى خویش در باب موضوع این مقاله را دراختیار این جانب قرار دادهاند،تشکر نمایم.