آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

انواع تمایلات و خواسته‏هاى آدمى
روح انسانى در این عالم از ابتداى وجود، مراحل مختلفى را طى مى‏کند و در هر مرحله‏اى خواست‏ها و نیازهاى ویژه‏اى دارد، بعضى از این مراحل را همه ما کم و بیش تجربه کرده‏ایم، از هنگامى که خویشتن را شناخته‏ایم و به خاطر مى‏آوریم که از خود آگاهى داشته‏ایم، تا به این پایه که از عمرمان مى‏گذرد تحولات گوناگون در روحمان به وقوع پیوسته است که مى‏توانیم با تجربه درونى یا به اصطلاح فلسفى با «علم حضورى‏» آن‏ها را بیابیم.
مثلا همه ما در دورانى تنها به خوردن و آشامیدن مى‏اندیشیدیم، حرص و تلاش نوزاد انسان در ابتدا تنها براى خوردن و آشامیدن است، احیانا اگر ناراحتى و درد و رنجى یا گرسنگى و تشنگى برایش پیش آید آن را به صورت گریه اظهار مى‏کند تا نیازش برطرف شود، پس اولین نیازى که انسان درک مى‏کند، نیاز به خوردنى‏ها و نوشیدنى‏هاست و تا مدتى بیش از این خواسته‏اى ندارد. البته ممکن است ما از ماه‏هاى اولیه زندگى خود چیزى به یاد نداشته باشیم ولى این مساله را مى‏توان در مورد دیگران تجربه کرد. بچه‏هاى نوزاد را مى‏بینیم که در طول ماه‏هاى اولیه زندگى، جز به خوردن و آشامیدن به چیزى دیگر توجه پیدا نمى‏کنند، لذا هر چه به دست آن‏ها بیفتد در دهانشان قرار مى‏دهند.
اندکى بعد از این مرحله که روح انسان تکامل مى‏یابد (تکاملى طبیعى و فطرى و بدون اختیار خود) و چیزهاى دیگرى هم درک مى‏کند. در این مرحله محبت پدر و مادر به ویژه محبت مادر را درک مى‏کند. از نگاه‏هاى محبت‏آمیز مادر، خوشش مى‏آید، از این‏که او را در آغوش بگیرد و نوازش کند، لذت مى‏برد، این چیزى است غیر از خوردن و آشامیدن.
ممکن است طفل سیر باشد و هیچ احتیاجى به غذا نداشته باشد اما از این‏که مورد بى‏مهرى پدر و مادر قرار گیرد، خیلى ناراحت مى‏شود، پس در این مرحله نیاز جدیدى در طفل به وجود آمده است که یک نوع خواست و درک دیگرى است.
از این مرحله که بگذرد، تدریجا میل به بازى پیدا مى‏کند، البته گذشتن از این مرحله بدین معنا نیست که خواسته‏هاى قبلى را فراموش کند، پیداست میل به خوردن و اشامیدن تا پایان زندگى این دنیا، همواره در اسنان باقى است، ولى بعضى از وساته‏ها وجود دارد که تغییر مى‏کند در زمانى به یک صورت و در زمانى دیگر، به صورت دیگرى است.
به هر حال این مرحله مرحله‏اى است که کودک میل به بازى پیدا مى‏کند این هم میلى فطرى و خدادادى است. از همین‏روست که نباید به بچه آموخت‏بازى را دوست داشته باشد، بلکه خود به خود میل به بازى در او پیدا مى‏شود، گاهى آن قدر از بازى کردن لذت مى‏برد که خوردن و خوابیدن را هم فراموش مى‏کند، ممکن است‏ساعت‏ها از وقت غذایش گذشته باشد، اما یاد غذا نباشد، و سرگرم بازى باشد. مخصوصا اگر همبازى مناسبى هم داشته باشد. حتى اگر همبازى نداشته باشد، با خود بازى مى‏کند. در تخیلات خود فرو مى‏رود، بازى‏هایى اختراع مى‏کند و از چیزهایى که دیده و شنیده، مشابه‏اش را مى‏سازد.
مثلا اگر کودک دختر بچه است چادرش را سر مى‏کند و مى‏گوید: دارم مى‏روم میهمانى، و یا فرض مى‏کند که میهمانى به خانه‏شان آمده است، در عالم خیال خود با او صحبت و از او پذیرایى مى‏کند، همبازى براى خودش مى‏سازد و با او سرگرم مى‏شود به هر حال این یک تمایل فطرى طبیعى است که بدون تعلیم و تربیت و خود به خود در بشر پیدا مى‏شود و نیازى است که باید ارضاء شود، تا به سن بلوغ مى‏رسد. در هنگام بلوغ تمایلات جدیدى در انسان به وجود مى‏آید که سابقه ندارد. نیازهاى شدید تازه‏اى در خود احساس مى‏کند که مشابهش در گذشته وجود نداشته است و آن تمایل به «نزدیک شدن با جنس مخالف است‏» .
این تمایل ابتداء به وضوح مورد آگاهى کودک نیست. یعنى در این مرحله به درستى نمى‏فهمد دنبال چه مى‏گردد. دقیقا برایش روشن نیست که چه خواسته‏اى دارد، ولى کم کم روشن مى‏شود. اگر پسر است‏بیش‏تر دوست دارد با دخترها بازى کند و اگر دختر است‏بیش‏تر دوست دارد با پسرها بازى کند و بالاخره این تمایل تا هنگام بلوغ شدت پیدا مى‏کند و کاملا به آگاهى مى‏رسد و مطلوب خودش را کاملا مى‏شناسد و تا اوج جوانى همواره این خواسته رو به شدت و افزایش است. این خواست در دخترها زودتر شروع مى‏شود. آن‏ها معمولا از سن 9 یا 10 سالگى این احساس را در خود مى‏یابند. به هر حال تحولى است که در روح انسان پیدا شده و بى‏ارتباط با دستگاه‏هاى بدنى نیست.
این تحولاتى که در روح پدید مى‏آید و خواسته‏هاى جدیدى که براى انسان پیدا مى‏شود، هماهنگ با تحولات فیزیولوژیکى است. با اندام‏هاى بدن، با غده‏ها، با هورمون‏هایى که ترشح مى‏شود و با تحولایت که در دستگاه‏هاى مختلف بدن پدید مى‏آید، هماهنگى دارد ولى به هر حال درک آن‏ها و احساس نیاز به این خواسته‏ها امرى روحى است. خود بدن و اندام‏هاى بدن درک نمى‏کنند که تحولاتى در آن‏ها پدید آمده است، درک متعلق به «روح انسان‏» است.
انسانى که هنوز به حد بلوغ یا نزدیک به بلوغ نرسیده است، مثل بچه دو یا سه ساله‏اى است که هنوز درکى از مسائل جنسى و نیازهاى جوانان و افراد بالغ ندارد. اگر اتفاقا کلامى در این زمینه بشنود که اشخاص بالغ، نیازهاى خاصى دارند که به وسیله جنس مخالف تامین مى‏شود و موجب لذاتى مى‏شود که قابل مقایسه با خوردن و آشامیدن نیست‏بلکه سنخ دیگرى است‏باز نمى‏تواند تصورى از آن نیازها و لذت‏ها داشته باشد، مثل معروفى است که مولوى در مثنوى آورده که باید گفت: مثل عسل شیرین است. اگر بخواهند آن حالت را براى طفل که هنوز درکى از مسائل جنسى ندارد، تعریف کنند، به هیچ وسیله‏اى ممکن نیست، نمى‏توان به او فهماند، چه‏گونه لذتى است، چه‏گونه تمایلاتى است و چگونه نیازى است. زیرا او غیر از خوردن و آشامیدن و بازى کردن و لذائذ مربوط به آن‏ها، چیز دیگرى درک نمى‏کند. این تحولات را همه در طول زندگى تجربه کرده‏اند.
تحولات غیرمحسوس درونى
گذشته از تحولات فوق دگرگونى‏هاى دیگرى هست که به صورت‏هاى مختلف در افراد پدید مى‏آید و چندان محسوس نیست. این نوع دگرگونى‏ها را دگرگونى‏هاى درونى و روحى مى‏نامیم. افراد از نظر دگرگونى‏هاى روحى متفاوتند و استعدادها، نسبت‏به این نوع دگرگونى‏ها و امیال مربوط به آن‏ها فرق دارد. به خلاف میل به خودرن و اشامیدن که تقریبا در همه افراد یکسان است، هر چند ممکن است‏بعضى افراد از بعضى خوردنى‏ها بیش‏تر خوششان بیاید، بعضى غذاها را بیش‏تر دوست داشته باشند.
ولى اصل میل در همه انسان‏ها چه مرد و چه زن تقریبا یکسان است. همچنین میل به بازى در همه بچه‏ها یکسان وجود دارد و بالاخره میل جنسى هم در همه نوجوانان و جوانان سالم، تقریبا به طور یکسان هست، حال گاهى ضعیف و گاهى شدید.
امیال موقت و امیال ماندگار
در این میان میل‏هایى هست که در برخى افراد وجود مى‏یابد و گویا در سایرین نیست. به عبارت دیگر تفاوت این میل‏ها در افراد خیلى زیاد است. مثلا میل به هنر، هنرهاى ظریف، هنرهاى زیبا، گاهى در افرادى وجود مى‏یابد و آن‏چنان شدت دارد که تمام امور زندگى آن‏ها را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و پاره‏اى افراد نیز هستند که گویا اصلا درکى از مساله هنر ندارند.
همه مردم کم و بیش از منظره باغ سبز و خرم و از تماشاى امواج دریا و چین و شکن کوه‏ها خوششان مى‏آید، ولى بعضى افراد از تماشاى این مناظر آنچنان مست و از خود بى‏خود مى‏شوند که سایر مسائل زندگى را فراموش مى‏کنند. ساعت‏ها یک گل یا درخت را تماشا کرده لذت مى‏برند و نمى‏خواهند چشم از آن بردارند. همین میل به صورت هنر در وجود انسان ظهور مى‏یابد، مى‏خواهد خود، زیبایى را بیافریند و ایجاد کند. از این روست که در خلق هنرهاى زیبا مانند نقاشى، خوشنویسى و گلدوزى یا هنرهاى دیگرى از قبیل شعر گفتن و نگارش متن‏هاى ادبى مى‏کوشد و در آن‏ها ابتکاراتى به خرج مى‏دهد.
افرادى وجود دارند که هنگام شنیدن شعر یا نثرى، آنچنان لذت مى‏برند که از هیچ چیز دیگرى به این اندازه لذت نمى‏برند یا برخى از شنیدن صداى خوش، آن قدر لذت مى‏برند که حالتى شبیه حالت مستى براى آن‏ها پیدا مى‏شود ولى سایرین این‏طور نیستند، نسبت‏به زیبایى‏ها و هنرها این‏قدر حساسیت ندارند. کسانى که این حساسیت را دارند هم خود مى‏توانند پیدایش این تغییر روحى حالت جدید را در خویش بیابند و هم دیگران مى‏توانند از آثار آن به آن پى برند و بفهمند که در این فرد حالت تازه و خواسته جدیدى پیدا شده که قبلا سابقه نداشت، لذت‏هایى مى‏برد که سابقا نبود و در دیگران نیز وجود ندارد. به هر حال این اختلاف وجود دارد و انسان مى‏فهمد که از آغاز پیدایش تا سنین جوانى و رشد کامل و سپس تا سنین کهولت و پیرى خواسته‏هاى متنوعى در او پدید مى‏آید. در هر دورانى یک نیاز و میل جدید روحى در او وجود مى‏یابد که قبلا نبود. گاه اتفاق مى‏افتد که استثنائا افرادى پیدا مى‏شوند که بعضى میل‏ها یا اصلا در آن‏ها نیست و یا خیلى ضعیف است، این افراد چه از نظر روحى و چه از نظر جسمى بیمار تلقى مى‏شوند و کمبود دارند.
گاهى امیال و خواسته‏هاى مراحل بعدى آنچنان بر انسان غالب مى‏شود که امیال مراحل قبلى را به تمسخر مى‏گیرند. مثلا هنگامى که انسان به حد بلوغ رسید اسباب‏بازى‏هاى ایام کودکى را مانند جان خود دوست مى‏داشت رها مى‏کند و گاهى عارض مى‏آید که به آن‏ها دست‏بزند. البته در برخى افراد به عللى میل به بازى تا سنین پیرى نیز باقى مى‏ماند.
روان‏شناسان در این باره تحقیقاتى دارند و توضیحاتى درباره عوامل این پدیده مى‏دهند. معمولا مى‏گویند این میلى است که در دوران خودش ارضاء نشده و سرکوب شده است و در نتیجه این تمایل باقى مانده است، و لذا سفارش مى‏کنند که بگذارید بچه‏ها در دوران بازى کاملا از بازى ارضاء شوند. به هر حال گاهى میل‏هاى گذشته در انسان به فراموشى سپرده مى‏شود و نمى‏خواهد آن خواسته‏ها را دنبال کند و اساسا دیگر خواستى نسبت‏به آن‏ها ندارد. ولى بعضى تمایلات هست که تا پایان عمر همچنان باقى است و ارتباط مستقیم با اندام‏هاى بدن ندارد. این امیال نه تنها با ازدیاى سن رو به ضعف نمى‏رود بلکه شدت بیش‏ترى نیز پیدا مى‏کنند. امیالى که ارتباط مستقیم با اندام‏هاى بدن دارند با قوى‏تر شدن بدن شدت بیش‏ترى پیدا مى‏کنند. اما امیالى وجود دارد که ارتباط مستقیم با اندام‏هاى بدن ندارد شخص لاغر باشد یا چاق، ضعیف باشد یا قوى، پیر باشد یا جوان. آن امیال در او هست. مانند میل به احترام، هر کس دوست دارد که محترم باشد، دیگران به او احترام بگذارند، براى او شخصیت قایل باشند. این خاست مربوط به عضو و اندامى از بدن نیست، ربطى به چشم، گوش، دتس، پا، جهاز تناسلى، جهاز گردش خود و سایر جهازهاى بدن ندارد. انسان در هر حال و با هر سن دوست دارد از شخصیت والایى برخوردار باشد، مى‏خواهد دیگران به او احترام گذارند، این میل پیر نمى‏شود. هیچ‏گاه به فراموشى سپرده نمى‏شود، تا هنگام مرگ هم وجود دارد، حتى اشخاصى دیده مى‏شوند که میل دارند پس از مرگ نیز مورد احترام باشند کارهایى انجام مى‏دهند که بعد از مردن نیز در خاطره‏ها باقى باشند و مردم با احترام از آن‏ها یاد کنند. این یک نوع خواست است که در انسان هست. کارهایى انجام مى‏دهد، زحماتى مى‏کشد، از خیلى چیزها صرف‏نظر مى‏کند تا بعد از مرگ نیز مردم نامش را با احتراتم ببرند، این خواستى است که تمام شدنى نیست، بلکه هرچه سن زیادتر مى‏شود این خواست نیز افزایش مى‏یابد.
این‏ها نمونه‏هایى از خواست‏ها و نیازهاى روحى هستند که به صورت‏هاى گوناگون در انسان پدید مى‏آیند و رشد مى‏کنند که برخى باقى مى‏ماند و برخى از بین مى‏روند. همه ما کم و بیش مى‏توانیم آن‏ها را در وجود خود تجربه کنیم، و بیابیم.
امیالى که تاکنون گفتیم همه به طور طبیعى و بدون فعالیت انسان خود به خود به وجود مى‏آیند و مراحل مختلف خود را طى مى‏کنند ولى آیا همه امیال و خوساته‏هاى انسان همین گونه‏اند؟ آیا امیالى نیز هستند که خودرو نباشند؟
آیا تحولات و نیازهاى روحى و تکاملاتى که کم و بیش در انسان پدید مى‏آید از همین انواعى است که همه مى‏دانند و مى‏شناسند که به طور طبیعى پدید مى‏آیند، رشد مى‏کنند، سپس با پیر شدن یا ضعیف یا همچنان باقى مى‏مانند. آیا ممکن است تمایلات دیگرى هم وجود داشته باشد که صد درصد طبیعى و خودرو نباشند؟ جواب این سؤال مثبت است.
مایه‏هایى در درون انسان هست که باید با فعالیت‏خودش آن‏ها را شکوفا کرده به صورت یک میل و خواست‏بالفعل درآورد. اگر خودش روى این مایه‏هاى فطرى کار نکند، تمایلات مربوط به آن‏ها در او پدید نمى‏آیند، مثلا انسان گاهى حس مى‏کند گمشده‏اى دارد، چیزى مى‏خواهد، کمبودى دارد، اما نمى‏فهمد چیست. اگر بخواهد درست‏براى او مشخص شود و کاملا به آگاهى برسد باید خودش فعالیت و تلاش کند تا آن نیاز در او ظاهر و شکوفا شود، تا خودش نخواهد و تلاش نکند، آن تحول در روحش پدید نیامده و آن نیاز در او شکوفا نمى‏شود.
آیا چنین چیزى ممکن است؟ براى روشن شدن مطلب به توضیح بیش‏ترى نیاز است.
همه ما در ادبیات، در اشعار، نثرها و رمان‏ها، داستان کسانى را که حالات عاشقانه شدیدى در آن‏ها به وجود آمده است‏خوانده‏ایم. شاید همه ما مراتبى از این حالت را در خود درک کرده باشیم، شاید بعضى هم اصلا درک نکرده باشند.
به هر حال عشق عبارت است از این‏که در انسان تعلق خاطر شدیدى به انسان دیگرى پیدا شود. هنگامى خواسته عاشق تامین مى‏شود که با محبوبه و معشوقش مواجه مواجه و روبه‏رو گردد و لبخندى از او ببیند با دیدن لبخند او آنچنان سرمست مى‏شود که گویى همه دنیا را به او بخشیده‏اند و آنگاه که نارضایتى وقهرى از او احساس کند، گویى تمام دنیا را از او گرفته‏اند، این عشق یک نوع میل و خواست است و ویژگى آن این است که در کسانى که شکوفا مى‏شود هر چه بیش‏تر به آن دامن زنند و مجال دهند، شدیدتر مى‏شود، ابتداء به صورت کمرنگى ظاهر مى‏گردد، هر قدر شخص به ظهور این میل میدان بیش‏ترى بدهد شدیدتر مى‏شود. هرچه بیش‏تر به یاد معشوق باشد، انس بیش‏ترى با او داشته باشد، درباره او شعر سراید و یا قطعات ادبى بگوید این عشق شدیدتر مى‏شود، چون آتشى است که با این کارها دائما بر افروخته مى‏گردد. ولى اگر به آن میدان ندهد یا گرفتارى‏هاى زندگى مقدماتى را فراهم کند که این تمایل در اوضعیف شود، و سعى کند معشوق را فراموش کند کم کم این عشق از بین مى‏ود و دیگر خودش را نشان نمى‏دهد. پس مى‏توان گفت‏خواسته‏هایى وجود دارد که لااقل رشد و شکوفایى آن تا حد زیادى در اختیار خود انسان است، انسان خود مى‏تواند کارى کند که از بین بروند. البته اشخاص مختلفند، قدرت اراده آن‏ها فرق مى‏کند شرایط زندگى متفاوت است و از این‏رو رشد دادن یا از بین رفتن همین میل‏ها نیز تا حدودى ممکن است در اختیار انسان نباشد ولى تا حد زیادى نیز در اختیار خود انسان است.
کسانى هستند که چنین حالاتى برایشان پیش آمده است و تجربه کرده‏اند که مى‏توانند با اختیار خود با تمهید مقدماتى میلى را در خود شدید یا یک حالت روحى و نفسانى را در خود تقویت نمایند و نیز مى‏توانند تضعیف کنند، طبعا براى چنین کسانى این سؤال روشن‏تر مطرح مى‏شود که: آیا اساسا ممکن است‏برخى تمایلات لطیف در انسان وجود داشته باشد که در ابتداء ناآگاهانه باشد و رشد و آگاهانه شدن آن‏ها در گرو فعالیت و تلاش خود انسان باشد؟ آنچه از دین به دست مى‏آید و تجربیات انسان‏هاى بلند همت نشان مى‏دهد و اندیشه‏هاى اندیشمندان بزرگ تایید مى‏کند این است که جواب این سؤال مثبت است.
آرى انسان تمایلات درونى لطیفى دارد که در ابتداء مبهم است. گمشده‏اى دارد که به درستى آن را نمى‏شناسد، تمایل به معشوقى دارد که آگاهى کامل به او ندارد. احساس نیازى در روحش پدید مى‏آید اما به خوبى نمى‏داند به چه چیز و چه کس؟ درک مى‏کند که گمشده‏اى دارد، اما نمى‏داند چیست؟ کیست؟ کجاست؟ و چگونه مى‏شود این خواست را ارضا کرد؟ چگونه مى‏توان آن محبوب را پیدا کرد؟ و چگونه باید با او ارتباط برقرار کرد؟ این تمایل از تمایلاتى است که خود به خود رشد نمى‏کند.
شاید اکنون باشند و البته دلایلى داریم که از گذشته افرادى بوده‏اند که این خواست‏به طور قوى در سن طفولیت در آن‏ها وجود داشته است و به سرعت آن را به مرحله آگاهى رسانده، محبوب خود را شناخته و براى رسیدن به او تلاشى آگاهانه انجام داده‏اند. البته این‏چنین افرادى استثنایى‏اند. همان کسانى هستند که در لسان دین «انبیاء و اولیاء خدا» نامیده مى‏شوند، گاه در هنگام تولد نیز درک‏هایى دارند که ما از آن‏ها سردرنمى‏آوریم، گاهى در شکم مادر هم درک دارند، سخن مى‏گویند، مى‏اندیشند، این‏ها افرادى استثنایى هستند البته خیلى هم نباید تعجب کرد، گاهى در همین زمان‏ها دیده‏اید و یا شنیده‏اید که گاهى طفل سه ساله‏اى چند زبان خارجى یاد مى‏گیرد. در روزنامه‏ها خوانده‏اید که گاه اطفال سه ساله، چهارساله یا پنج‏ساله، علومى آموخته‏اند که جوان‏هاى 14، 15 ساله توان یادگیرى آن را ندارند. بچه 5 ساله مسائل ریاضى اى حل کرده که دیپلمه‏هاى ریاضى نمى‏توانند حل بکنند. گه‏گاه چنین افرادى یافت مى‏شوند این افراد آیات الهى هستند. وجود چنین افراد نشان‏گر این است که خدا مى‏تواند افراد استثنایى به‏گونه‏هاى دیگرى بیافریند که بسیار کامل‏تر از سایر مردم اند و نه تنها مى‏تواند بیافریند که بسیار کامل‏تر از سایر مردم‏اند و نه تنها مى‏تواند بیافریند که آفریده است، بعضى از مردم افتخار شناخت و ایمان به آن‏ها را پیدا مى‏کنند، و بعضى نه. به هر حال بحث ما درباره چنین افرادى نیست‏بحث درباره افراد متعارف و عادى است، امثال خودمان که تقریب زندگى مشابه، تمایلات مشابه و رشدى مشابه داریم.
چه از نظر نیازها، تمایلات و خواسته‏ها و چه از نظر قواى روحى و معنوى افرادى مشابه هم هستیم، آیا ممکن است در نهاد ما میل نهفته‏اى وجود داشته باشد که خود به درستى آگاه نباشیم و اگر بخواهیم این میل ظهور کند و کاملا خود را نشان دهد باید خود تلاش کنیم و پس از هظور و نیز براى ارضاء آن باید تلاش دیگرى را شروع کنیم به طورى که خود آن میل و تلاش‏هایى که براى ارضاء آن انجام مى‏گیرد، همه مقدمه‏اى باشند براى کمالى که باید نهایتا در روح انسان پدید آید؟ جواب ما بر اساس بینش اسلامى و تجارب بزرگان مثبت است.
انسان فطرتا خداشناس و خداخواه است، اما در آغاز به این خواست‏خود آگاهى کامل ندارد. گاه این خواسته خود را نشان مى‏دهد اما پس از اندکى حجاب و پرده‏اى بر رخساره زیباى آن مى‏افتد و انسان دوباره از آن غافل مى‏شود. گاهى رایحه و نسیم لطیفى را احساس مى‏کنیم که از اعماق وجود ما وزیدن مى‏گیرد ولى آلودگى‏هاى دنیا این نسیم را مکدر مى‏کند.
مساله «اخلاق‏» به معناى عام، عرفان به معناى اصطلاحى، سیر و سلوک به معنایى که علماى تربیت اخلاق مطرح مى‏کنند درباره چنین مقوله‏اى است. اساس این مطالب بر این است که روح انسان استعداد کمالى دارد که اولا درک نیاز به آن کمال احتیاج به فعالیت‏خود انسان دارد. در قدم اول انسان باید تلاش کند تا بفهمد اصلا چه مى‏خواهد و سپس باید راهى را در جهت ارضاء و رشد این خواست‏بپیماید تا سرانجام به مقصدى برسد که آن خواست کاملا ارضاء شود و ناکامى وجود نداشته باشد.
اساسا نهضت انبیاء و بعثت پیامبران الهى و رجال وحى و ائمه معصومین‏علیهم السلام براى همین هدف است و بقیه مسائل همه مقدمه همین هدفند.
درست است که انبیاء براى اقامه قسط و عدل در جامعه قیام کرده‏اند، درست است که قیام کرده‏اند براى این‏که دست ظالمان و ستمگران را از سر مظلومان و مستضعفان کوتاه کنند، درست است که انبیاء براى آموزش و پرورش انسان‏ها مبعوث شده‏اند، معلمان و مربیان حقیقى انسان‏ها بوده‏اند. درست است که انبیاء از طرف خداوند دستوراتى براى بهبود زندگى دنیایى انسان‏ها و حتى مربوط به اندام‏هاى بدنشان و بهداشت آن‏ها آورده‏اند، درست است که ادیان الهى احکام اقتصادى، سیاسى، نظامى و قوانین حقوقى و جزایى داشته‏اند، ولى نباید تصور کنیم که: هدف انبیاء همین بوده است و نباید گمان شود که تنها این مسائل در مکتب انبیا اصالت داشته است، این فکر بدون تردید غلط است، همه این‏ها مقدمه چیز دیگرى است، هدف چیز دیگرى است.
باید بشر سالم وجود داشته باشد، تا بین مردم روابط انسانى و درست‏برقرار باشد، باید جامعه‏اى مبتنى بر عدل و قسط به وجود آید، جلوى ظلم و ستم گرفته شود، باید هر کسى به حق خودش برسد ولى چرا همه این‏ها باید محقق شود؟ جواب این است: این‏ها محقق شود تا زمینه‏اى براى رشد هرچه بیش‏تر و هر چه بهتر انسان‏ها فراهم شود، هدف همین است، لذا در کلمات امام بزرگواررحمه الله مکرر این مطلب مورد تاکید واقع شد که حتى حکومت اسلامى هدف نهایى انبیا نیست. برقرارى عدل و داد هدف نهایى نیست، این‏ها همه مقدمه است‏براى این‏که انسان‏ها هر چه بیش‏تر با خدا آشنا شوند، او را بشناسند و به سوى او حرکت کنند و به او نزدیک شوند. معناى اخلاق و سیر و سلوک و عرفان صحیح نیز این است که انسان استعداد دارد براى به آگاهى رساندن و رشد دادن نیرویى مرموز و ناشناخته که در درون او وجود دارد. نیرویى که او را به سوى خدا سوق مى‏دهد.
آنچه ما آشنایى داریم همه از مقولات مادى و دنیوى است ولى رشد و کمال معنوى از مقوله دیگرى است، اگر بخواهند آن را تعریف کنند که از چه مقوله است؟ و چه خاصیتى دارد؟ عینا مثل این است که بخواهند براى طفلى نابالغ مراحل بلوغ انسانى را تعریف کنند و لذت‏هاى انسان‏هاى بالغ را به او معرفى کنند که چه مزه‏اى دارد، باید بگویند: مزه عسل دارد، اما عسل کجا و آن مسائل کجا؟ چه ربطى به هم دارد؟ اما جز این نمى‏توان گفت زیرا طفل چیزى لذیذتر از عسل نمى‏شناسد. اگر بخواهند براى افراد عادى که هنوز به این خواست‏ها و کمالات مربوط به آن‏ها آشنا نشده‏اند بگویند «مناجات با خدا چه لذتى دارد؟ انس با خدا چه لذتى دارد؟ چگونه بگویند؟ بگویند از چه مقوله‏اى است؟ او هنوز بویى از این مقوله نبرده است، نزدیک‏ترین چیزى که مى‏توان گفت: این است که; بگویند لذت مناجات با خدا، لذت انس با معشوق است. اگر بویى از این مقوله برده باشد این نزدیک‏ترین مفهومى است که مى‏توان به او القاء کرد. اما باز از این‏جا تا آنچه حقیقت است فرسنگ‏ها فاصله است تا کسى مزه آن‏ها را نچشد، نمى‏فهمد چه مزه‏اى دارد. آن را که خبر شد، خبرى باز نیامد. و نمى‏توانست هم باز بیاید زیرا دیگران گوشى که بتوانند آن خبر را بشنوند ندارند. آن خبر گوش دیگرى مى‏خواهد. دیگران چشم ندارند که آن جمال را ببینند، آن جمال چشم دیگرى مى‏خواهد، البته به یک معنا دارند، اما هنوز باز نشده است. مثل نوزادى که هنوز چشم باز نکرده است، همه ما کم و بیش چشم و گوش باطنى داریم، اما متاسفانه دیر باز مى‏شود و گاه نیز هنگامى باز مى‏شود که دیگر کار از کار گذشته است و مى‏گوییم:
«ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون‏» (سجده: 12)
«خدایا حالا دیدیم و شنیدیم آنچه را باید ببینیم و بشنویم، ما را باز گردان به دنیا تا کار شایسته‏اى انجام بدهیم‏» اما این آرزویى است که هیچ‏گاه تحقق نخواهد یافت، به ایشان مى‏گویند:
«الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی‏» (انعام: 130)
«مگر پیامبران نیامدند؟ و به شما چنین روزى را خبر ندادند؟ این حقایق را به شما گوشزد نکردند؟ »
پس در حقیقت مى‏توان گفت: عرفان حقیقى یعنى رسیدن انسان به عالى‏ترین مقامى که براى یک انسان ممکن است، عرفان یعنى شناخت، شناخت‏خدا، آن هم شناختى از سنخ شناخت‏هایى که براى اولیاء خدا ممکن بوده است نه شناخت‏هاى مفهومى که ما با آن‏ها آشنایى داریم، شناختى است که «با دیدن و یافتن‏» حاصل مى‏شود نه با دانستن و شنیدن. اگر عرفان به این معناست، این مطلوب همه انبیاء است، این چیزى است که پیامبران خدا در راه رسیدن به این هدف و آشنا کردن بشر به این مقصد از هیچ تلاشى فروگذار نکردند، خون دل خورده‏اند و بالاخره بسیارى از آن‏ها بر سر آن جان دادند. با هر زبانى که ممکن بود با مردم سخن گفتند تا اندکى آن‏ها را به راه آشنا کنند.
اما متاسفانه هر کالایى که گرانبهاتر است در آن بیش‏تر تقلب مى‏شود، الماس خیلى گرانبها است اما هیچ چیز هم مثل الماس، بدلى ندارد، طلا نسبتا خیلى قیمتى است، اما اجناس شبیه به طلا هم زیاد مى‏سازند، جواهرات قیمتى زیاد است، اما شیشه‏هاى رنگارنگ و مهره‏هاى شبیه به آن‏ها هم زیاد ساخته مى‏شود. و کسانى که آشنا نیستند فریب خورده به جاى جواهرات اصل، بدلى مى‏خرند، در ظاهر هر دو مثل هم‏اند هر دو به رنگ طلا هستند، رنگ زرد شفاف و براق دارد، اما زرگرى که طلا را به محک مى‏زند مى‏فهمد کدام طلا است و کدام مطلا، و متاسفانه کارشناس این مسائل بسیار کم است. مدعیان دروغین فراوانند، اما کسانى که خودشان به این کمال رسیده باشند، کسانى که صلاحیت تشخیص اصل و بدل را داشته باشند، بتوانند سره را از ناسره تفکیک کنند بسیار کمند. این است که باید سعى کنیم علائم و مشخصات عرفان حقیقى را بشناسیم تا هم انگیزه بیش‏ترى براى تحصیل آن در ما پدید آید و هم خودمان را از فریب شیادان حفظ کنیم.
آیه:
«قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام‏» (مائده: 15 و 16) .
اشاره‏اى به این مساله دارد، قرآن کریم نورى است روشنگر، اگر کسى از حقایق آن آگاه شود، از ظلمت‏ها، تاریکى‏ها و فریب‏ها نجات مى‏یابد، اما همه از نور قرآن مستنیر نمى‏شوند، همه از هدایت قرآن بهره‏مند نمى‏گردند کسانى از این نور استفاده مى‏کنند که یک شرط اساسى در وجود آن‏ها تحقق یافته باشد:
«یهدی به الله من اتبع رضوانه‏»
کسانى از این نور استفاده مى‏کنند که این شرط را داشته باشند که:
«من اتبع رضوانه‏»
تلاششان براى خوشنودى هر چه بیش‏تر خدا از آن‏ها باشد. اگر این شرط در دل کسى تحقق یافت، از نور قرآن خیلى استفاده کرده است، پرده‏هاى ظلمت را مى‏درد اما اگر این شرط در او نباشد نه تنها استفاده‏اى نمى‏کند، گاهى سوء استفاده هم مى‏کند.
«و لا یزید الظالمین الا خسارا» (اسراء: 82)
همین قرآنى که نور هدایت‏کننده و برطرف‏کننده ظلمت‏ها و تیرگى‏هاست، بر تیرگى عده‏اى مى‏افزاید آنچنان را آنچنان‏تر مى‏کند. آن‏ها کسانى هستند که نمى‏خواهند در راه رسات قدم گذارند، هدف الهى ندارند، مى‏خواهند از قرآن وسیله‏اى براى اغراض شوم و نیت‏هاى پلیدشان به دست‏بیاورند. دین را وسیله دنیایشان قرار مى‏دهند، خدا و اولیاء خداوند را وسیله‏اى براى رسیدن به مقاصد پست و دنیویشان قرار مى‏دهند. چنین کسانى از نور قرآن استفاده‏اى نخواهند کرد، هر کس باشد و در هر لباسى که باشد.

تبلیغات