آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در آستانه عروج ملکوتی فیلسوف، فقیه و مفسر عظیم الشأن حضرت آیه الله علامه طباطائی (قده) هم اینک در محضر یک از تلامیذ برجسته ایشان حضرت استاد آیه الله جوادی آملی (دامت برکاته) هستیم و با سپاس از فرصتی که در اختیار نشریه معرفت، قرار داده اند تقاضا می کنیم به گوشه های از ابعاد شخصیت علمی و اخلاقی حضرت علامه (قده) اشاره نمایند، باشد که این رهنمودها، رهتوشه حوزویان و رهپویان طریق معرفت قرار گیرد. «معرفت»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یازدهمین سالگرد ارتحال استاد علامه حضرت آقای طباطبائی «قدس سره الشریف» فرا رسید، امیدواریم ذات اقدس اله روح مطهر ایشان را با روح انبیاء و با صاحب قرآن یعنی عترت طاهرین علیهم الصلاه و السلام محشور بفرماید. تبیین سیرت و سنت این استاد بزرگوار در سایه شرح کوتاهی پیرامون قرآن، تفسیر قرآن و علوم قرآن از یکسو و اخلاق از سوی دیگر میسور است زیر مهمترین شاخصه این مرد الهی علوم قرآنی و عترت بود از یک سو و عمل به ره آورد و زاد راه عترت بود از سوی دیگر، لذا او هم عالم به علم قرآن و عترت بود و هم متخلق به خلق قرآن و عترت واگر درباره رسول اکرم (ص) رسیده است. "کان خلقه القرآن" اختصاص به آن حضرت ندارد عترت طاهرین علیهم السلام نیز که به منزله جان آن حضرت هستند آنها هم اخلاقشان بر طبق قرآن کریم است یعنی قرآن که یک کتاب تدوینی است اگر به صورت انسان محقق بشود می شود همین چهارده معصوم علیهم السلام، و اگر حقیقت این چهارده، معصوم که مهمترین مقامشان همان نبوت و رسالت رسول اکرم (ص ) امامت این بزرگواران است _ و جامع اینها همان ولایت است. به صورت کتابی تدوین بشود می شود قرآن.
همچنین آن علمای الهی که وارثان انبیاء و ائمه علیهم السلام هستند به نوبه خود، این تخلق با اخلاق الهی را به ارث می برند و هر اندازه که وارث آنها بودند به همان اندازه اخلاقشان اخلاق قرآنی و سنت و سیرتشان سنت و سیرت و معصومین خواهد بود.
بعضی ها در اثر قطع رابطه از آنها ارث نمی برند، بعضی ها در اثر ضعف رابطه کم ارث می برند، بعضیها در اثر فاصله زیاد محجوبند، بعضی در اثر شدت ارتباط ارث کامل می برند.
همانطوری که بازماندگان میت در مسائل مادی به چند طبقه تقسیم می شود: بعضی اصلاً ارث نمی برند، بعضی ارث کمتری می برند، بعضی ارث بیشتری می برند، در ارزشهای معنوی هم همینطور است بعضی اصلاً ارث نمی برند، بعضی ارث کمتری میبرند، و چون معیار ارث، کسب نیست بلکه پیوند است یعنی میراث به وسیله کسب به وارثان نمی رسد بلکه به وسیله پیوند با مورث به وارث می رسد. علوم قرآن و عترت کسبی نیست. این علوم کسی حوزه و دانشگاه روزی نبود و روزی هم نیست: و منهم من یرد الی ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئاً. بسیاری از علماء و دانشمندان بودند که در دوران سالمندی و فرتوتی ناچار شدند. که بگویند: من هر چه خوانده ام همه از یاد من برفت، و اگر کسی توانست سخنی که مصراع دوم آن را تأمین می کند بگوید، طوبی له و حسن مآب، و آن اینست که: الا حدیث عشق که تکرار می کنم. این علوم مدرسه و دانشگاه یک روز نبود و یک روزی هم نیست، انسان در برابر این امانت باید خیلی مواظب باشد که آفت علم به عالم سرایت نکند که این را بخش اخلاق انشاء الله خواهیم گفت. پس همانطوری که ارث مادی کسبی نیست بلکه با پیوند حاثل می شود ارثهای معنوی هم اینچنین است، ممکن است کسی سالیان متمادی در حوزه با دانشگاه درس بخواند، ولی ربط ولایی با عترت طاهرین نداشته باشند و چون ربط ندارد، پیوندی ندارد، از آنها ارث نمی برد. چون عترت طاهرین آباء مردم هستند و اینکه رسول خدا (ص) فرمود: انا و علی ابوا هذه الامه، اشاهر به ابوت معنوی است. چون که خدا درباره ابراهیم خلیل هم فرمود: مله أبیهم ابراهیم، و اگر ابراهیم پدر موحدان عالم است، و اگر رسول اکرم و علی بن ابی طالب علیهم السلام پدر امتهای اسلامی اند فرزندانی که این ابوت را حفظ کرده اند از آنها ارث می برند، و آنها که این ابوت را حفظ نکرده اند از ارث آنها محروم هستند. پس بعضی ها اصلاً ارث نمی برند چه اینکه وجود مبارک امام باقر سلام الله علیه به قتاده فرموده: تو چگونه به قرآن فتوی می دهی در حالی که: و ما ورثک الله من القرآن حرفا، یعنی تو علم الدراسه را آموختی اما از علم الورثه محرومی و یک حرف از قرآن ارث نبردی، زیرا به اندازه یک حرف با اهل بیت ارتباط نداری. چون اگر رابطه نباشد ارث هم نیست. پس بعضی اصلاً ارث نمی برند، بعضی زنانه ارث می برند وارثشان نصف است، بعضی مردانه می برند وارثشان کامل است. در بین علماء هم اینچنین است: بعضی زنانه از اهل بیت ارث می برند و سهم کمتری دارند، بعضی مردانه ارث می برند و سهم بیشتری دارند. بهر تقدیر به هر اندازه که انسان پیوندش را با قرآن و عترت محکم کرد، اخلاق او هم اخلاق قرآنی خواهد بود. یکی از آن نمونه های بارزش مرحوم علامه طباطبائی (قدس سره) بود که چون این پیوندش را مستحکم کرده بود و وارث قرآن و عترت بود.
معرفت: ره آورده انس با قرآن در علم و عمل حضرت علامه (ره) چه بود؟
استاد: بادی دید قرآن چیست و چه ره _ توشه ای دارد؟ این را اگر مشخص کردیم در درجه اول اخلاق اهل بیت علیه السلام بالاصلاله روشن می شود، و در درجه ثانیه اخلاق وارثان آنها بالتبع مشخص می‌گردد: قرآن از آن جهت که تجلی خداست و کلام حق است و عصاره جهان و عالم و آدم را در خور دارد، اگر حقیقت قرآن باز بشود به صورت تفصیل درآید می شود عالم و آدم، و اگر به صورت اجمال درآید می شود آدم یعنی انسان کامل. قرآن هم گذشته را در نظر دارد و هم آینده از نظر قرآن دور نیست. توضیح اینکه کتابهایی که بشر می نویسد مربوط به ماضی و حال است و بشر از آینده خبری ندارد.
ماضی هم ماضی دور و غیب است که از قلمرو دید بشر بیرون است. در حقیقت هر کس کتابی می‌نگارد درباره رخدادهای عصر خود چیزی می نویسد. آنچه از حوادث تاریخ که جزء غیب گذشته محسوب می شود از دید بشر عادی فعلی دور است، چه اینکه آنچه پشت پرده آینده است غیبت محسوب و از قلمرو بینش بشر عادی فعلی دور است. ولی قرآن کریم نه تنها درباره حال سخن گفته است و نه تنها درباره ماضی نزدیک حرف زده است، بلکه دو نبش گذشته و آینده که از دید بشر عادی غیب است نیز پیش قرآن شهادت است. و اینکه ذات اقدس اله به عنوان عالم الغیب و الشهاده معرفی شده باین معناست که آنچه پیش شما دو قسم است: یکی شهادت و دیگری غیب، پیش خدا شهادت است و خدا شهید محض است. چون اصولاً علم غیب بما هو غیب تعلق نمی گیرد، غیب از آن جهت که غیب است معلوم نخواهد بود، زیرا علم حضور و شهود است و غیب با حضور و شهود موافق نیست چون علم به غیب از آن جهت که غیب است تعلق نمی گیرد، پس این تعبیر ارشاد به نفی موضوع است، یعنی چیزی برای خدا غیب نیست و او شهید مطلق است. لذا این قسم از آیات که در آنها عنوان عالم الغیب و الشهاده آمده است با آیات دیگری که می گوید: انه بکل شیء محیط و بکل شی شهید و علی کل شی شهید و مانند آن تبیین می شود. پس قرآن چون کلام خدایی است که شاهد مطلق است یعنی هم گذشته را در نظر داشت و هم آینده را، مفسرین برای ارزیابی مسأله نزول و شأن نزول را از نظر دور نیم دارند. آنها باید وسیع باشد و البته اینچنین دیدی را لابد مفسیرین داشته و دارند اما معمولاً شأن نزولی که برای آیات قرآن ذکر می‌کنند در محور خود آیات است، آنهم نه همه آیات بلکه می گویند فلان حادثه اتفاق افتاده است و عده ای به محضر پیغمبر (ص) مشرف شدند و حکم را از حضرت سوال کردند، سپس در فلان زمینه فلان آیه نازل شده است. این آنست که به عنوان شأن، نزول سبب نزول و مانند آتن در علوم تفسیری بازگو می شود. ولی مسئله رعایت اسباب نزول و شأن نزول ذکر کرده اند نیست بلکه همه آیات است از یک سمت تنها برای آیات نیست بلکه برای سوره هم هست از سمت دیگر، تنها سوره هم نیست بلکه برای کل قرآن است از سمت سوم. فعلاً این سه قسمت را روشن کنیم تا برسیم نسبت به آینده. معنای سبب نزول یا شأن نزول با آن دید وسیع این است که یک مفسر نه تنها سبب نزول را جستجو کند بلکه فضای نزول را بررسی کند، حوادث گوناگونی را که در سرزمین وحی یا منطقه های دورتر اتفاق می افتد، لحاظ کند و آنها را در این طرفی که آیه نازل شده و یا در ظرف چند سالی که یک سوره نازل شده و یا در ظرف چندین سالی که مجموع قرآن نازل شده همه را در نظر بگیرد. مثلاً سوره مبارکه بقره در چند نوبت با فاصله قابل توجه نازل شده است، باید دید در طی این مدت چه جنگ و صلحی، چه مناظره و محاوره و محاجه ای و چه حادثه های سر دو گروهی و چه جریانهای داخلی و خارجی ای رخ داده است، چرا که هیچ یک از اینها نمی تواند از نظر قرآن کریم دور باشد و قرآن درباره اینها به داوری ننشینند، ارگ حق است امضاء نکند، و اگر باطل است ابطال نکند، و اگر حکمش روشن نیست او را با یک حکم مشخصی محکوم نکند، این چنین نیست. و اگر کسی خواست ببیند سوره مبارکه بقره محتوای جامع اش چیست باید حوادث آن چند سال را هم جمع بندی کند و اگر از این مرحله گذشتیم، یعنی مرحله اسباب نزول آیات را بررسی کردیم و مرحله فضای نزول سوره در طی چند سال را نیز بررسی نمودیم، باید به سراغ فضای نزول کل قرآن کریم برویم و ببینیم که رخدادهای حجاز در طی این بیست سه سال چه بود و چون قرآن جهانی است باید دید حوادث مهم در جهان در آن بیست و سه سال چه بود.
سپس آنها را جمع بندی بکنیم و چون مطمئنیم که قرآن درباره حوادث جهانی بی طرف نیست، اگر حق است امضاء می کند و اگر باطل است ابطال می کند، و اگر سوالی مطرح است آن سوال را پاسخ می دهد؛ لذا آنگاه که فضای نزول برای کل قرآن مشخص شد، جمع بندی محتوای قرآن هم مشخص خواهد بود و در این صورت قرآن معنای جامع خود را ارائه می کند.
این درباره گذشته بود و چون قرآن از آینده واقعاً با خبر و کاملاً با خبر است، و برای هدایت آینده گان هم دستوری و پیامی دارد، پس حوادث آینده را هم در نظر دارد و تکالیفی را که مربوط به آینده گان است در فضای خاص خود از نظر دور نمی دارد.
گاهی مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه می فرمودند: از اصرار قرآن در بعضی از بخشها معلوم می شود چه حادثه تلخ یا شیرینی اتفاق خواهد افتاد مثلاً اینکه قرآن مکرر به زنهای پیغمبر دستور می دهد شما در خانه هایتان باشید و قرن فی بیوتکن و لا تبر جن تبرج الجاهلیه الاولی. و یا می فرماید: لا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و یا مکرر به عنوان یا نساء النبی خطاب می کند که اگر دنیا طلبید، اینچنین و اگر آخرت طلبید آنچنان، این معلوم می شود که یک حادثه تلخی بعد از رحلت پیغمبر(ص) در پیش هست و قرآن مرتب پیشگیری می کند که: قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولی. چون معلوم است که در مزان خود پیغمبر زنان پیغمبر به این آداب عمل می‌کردند، پس اینکه اصرار دارد با کی لحن آمرانه و تأکیدی می فرماید: قرن فی بیو تکن و لا تبرجن تبرج الجاهیله الاولی. از این لحن پیش بینی می شود که جریان جمل و مانند آن هم اتفاق خواهد افتاد و اینکه دیگران ممکن است توطئه بکنند بدست می‌آید. اینگونه از حوادث نشانه آن است که قرآن را نه تنها با شأن نزول سه بخشه آیات و سور مجموع قرآن باید شناخت، بلکه حوادث آینده هم باید ارزیابی کرد. این دید وسیع را این بزرگوار داشتند؛ اگر چه این تشقیق را شما در نوشته های ایشان شاید نبیند، اما خیلی از چیزها است که به قلم نیامده ولی رفتار و شیوه ایشان بجای نوشتار و گفتارشان است گاهی انسان با گفتار و نوشتار پیامش را می‌رساند، گاهی با رفتار پیمامش را میرساند. چون کسانی که وارث انبیاء و ائمه علیهم اسلام هستند، همانطوری که سنت آنها آموزنده است (و سنت هم به معنای قول است، هم فعل و هم فعلشان و هم تقریر شان آموزنده است. کسی که در محضر قرآن باشد و قرآن را با این فضای چهار ضلعیش ببیند، یعنی سبب نزول آیات را از یک سو، سبب نزول سوره را از سوی دیگر، سبب نزول قرآن را از ضلع چهارم ملاحظه کد، پیداست که رفتار او و گفتار او و نوشتار او نظیر سنت معصومین آموزنده است. چون کسی که واقعاً وارث آنها باشد اینچنین خواهد بود.
این بخش بود کوتاه مربوط به کیفیت نگرش ایشان به قرآن کریم. بخش دیگر سخن ما آن است که ایشان قرآن را به عنوان بهترین و منظم ترین پیام الهی در سه ضلع تبیین کردند باین صورت که قرآن یک دعوتی دارد، یک مدعو الیه دارد، و یک شیوه و کیفیت اجرا. در هر سه بخش ایشان عمیقاً بحث ‌کرده‌اند و فرمودند به اینکه سیر سلوک در دعوت مشخص است، سیر وسلوک در مدو مشخص است، سیر و سلوک در اجرای پیام الهی هم مشخصی است. چون قرآن که آمد دید اگر اجرای پیام الهی هم مشخص است. چون قرآن که آمد دید اگر بخواهد بجاهلیت را دگرگون کند کار بسیار سختی است، کندن کوه آسان است ولی تغییر مکتب بسیار مشکل است. پیامبر با کسانی روبرو بود که قرآن می‌گوید: یئن أتیت الذین أتو الکتاب بکل آیه ما تبعوا قبلتک. با کسانی روبرو بود که برخی از آنها می‌گفتند سواء علمنا و عظمت ام الم تکن من الواعظین یعنی همان حرفی عده ای که به شعیب می‌گفتند. پیامبر با کسانی روبرو بود که خدا درباره آنها می فرماید: سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون. حال در این محیط یک عده ای را باید ایشان راهنمایی بکند چونکه لیهلک من هلک عن و یحیی من حی عن بیته که هیچ بهانه ای به دست هیچ متصلب و متعصب در سنت جاهلی نیفتد. برای این کار تدریج را همان سیر سلوک عاقلانه است در رهبری در دعوت و در مدعو و در اجرا پیاده کرد. که قهراً باید در این زمینه در سه بخش و در سه فصل سخن گفت: فصلی است مربوط به تدریج در دعوت، فصلی است مربوط به تدریج در مدعو، و فصلی است مربوط به تدریج در اجرا.
اما در باره دعوت: اول خطوط کلی جهانبینی و توحید را طرح کردند، یعنی اول به آن احکام دشوار فرانخواند. می دانیم بسیاری از احکام اسلامی بعد از هجرت رسول اکرم(ص) از مکه به مدینه نازل شد: وقتی فکرها عوض شد، یعنی جهان بینی الحاد به جهانبینی توحید تبدیل شده، و ثنیت و ثنویت رخت بر بست و ربوبیت خدا به جای و ثنیت اصنام و اوثان نشست، آنگاه دعوت به احکام سخت نبود. لذا در نوع آیاتی که در مکه نازل شده است بنحو استدلالی و یا به صورت موعظه می بینیم قرآن درباره تغییر عقیده سخن گفته است. لذا یکی از راههایی که در المیزان برای تشخیص اینکه سوره ای مکی است یا مدنی طی شده، بررسی محتوای آن سوره است. اگر سوره درباره احکام و فروعات و جزئی سخنی دارد، پیدا است که مدنی است و اگر فقط درباره خطوط کلی دین و جهان بینی و اخلاق و مانند آن نظر دارد معلوم می‌شود مکی است. پس این تدریج بود یعنی ابتداء مسئله عقیده و مسئله اخلاق و مسئله گرایش به آخرت و مسئله پرهیز از دنیا و مانند آن یعنی خطوط کلی اعتقادی و اخلاقی تدوین شد، بعد به تدریج و احکام نازل شد و این تدریج در دعوت بود.
و اما از حیث تدریج در مدعو: گرچه رسالت پیامبر(ص) جهانی بود، اما اول به عنوان انذر عشیرتک الاقربین شروع شده است. گرچه دعوتش عاملی بود ولی اول علنی نبود، بل مخفیانه بود، و هم در خفا و هم در گروه کم بوده و بعد از گذشت یک مدت آنگاه خداوند فرمود: فاصدع بما تومر یعنی تو باید صادع باشی، یعنی آشکار کننده باشی، یعنی آن خفاء دورانش رخت بربست و نوبت علن فرا رسیده است. و نیز دوران محدود بودن و مدعیون رخت بربسته و الان دعوت عمومی شده است و کم کم بتدریج تبار الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً آمد، و ما هو الا ذکری للبشر آمد، لانذرکم به و من بلغ آمد، رجمه للعالمین آمد، کافه للناس آمد. مانند آن. پس به تدریج ب اساس این آیات مخاطبین قرآن از مدعوین کم به مدعوین زیاد رسیده، یعنی قرآن به جهان شمولی رسیده است و این تدریج در مدعو است.
و اما فصل و بخش سوم که مربوط به تدریج در اجرا و تدریج در امهال است: در نحوه اجرا، اول مسئله موعظه و نصیحت و گفتن فوائد عمل کردن و مضار ترک فرمان الهی است. بعد در قرآن مسئله امر به معروف و نهی از منکر بالسان شدیدتر، سپس: و لیجدوا فیکم غلظه و بعد: جاهد الکفار و المنافقین و بعد: أشدءا علی الکفار رحماء بینهم، بعد: و اقتلو هم حیث ثقفتموهم و امثال این آیات آمده است. این نحوه اجرا بود، یعنی اول با بیان و بعد با قم و بعد هم با شمشیر، و البته این شمشیر هرگز برای اثبات حقانیت نبود. یک از تحلیلهای مهمی که ایشان یعنی مرحوم علامه رضوان الله علیه در کتاب شریف المیزان پیرامون جهاد دارند اینست که می فرمایند گرچه در فقه جهاد بدو قسم شده است: یکی دفاع و یکی جهاد ابتدائی، ولی بازگشت جهاد ابتدائی به دفاع است و بازگشت دفاع به دفع است. تمام جنگها در اسلام این چنین است، تمام جنگها برای این است که از مرز دین دفاع بشود. دفاع هم در تحلیل به دفع بر می‌گردد: اگر سنگی در دهانه نهری قرار بگیرد که نه خود از آب استفاده کند و نه بگذارد این آب به سراغ تشنه های مزرعه و مرتع برود، باید این سنگ را برداشت. اگر کسی خود از فطرتش استفاده نمی کند و نه می گذارد که دیگران استفاده کنند و نه خود استفاده کند، این همان سنگی است که در نهر قرار گرفته و نه خود از آب استفاده می‌کند و نه می گذارد آب به تشنه های مزرعه و مرتع برسد. تعبیر لطیف قرآن از این گونه افراد این است که: و هم ینهون عنه و ینئون عنه. یعنی این افرادی که الحاد و به کفر آلوده شده اند هم نائی هستند و هم ناهی، نائی یعنی دور وناهی یعنی دور دارند و بازدارند. قرآن می‌گوید هم خود اینها از فرهنگ فطرت دورند و استفاده نمی کنند و هم دیگران را دور می دارند.
و باید اینها را دفع کرد پس تمام جنگها به دفاع بر میگردد و دفاع هم به دفع بر می‌گردد. لذا قرآن کریم از دفع در موارد حساس به عنوان کی قانون اساسی تعبیر می‌کند: لولا دغع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله و یا لوو ال دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و مانند آن. این هم که یک تحلیل و تبیین است که ایشان در کیفیت نشر دعوت دین به وسیله رسول اکرم(ص) با استمداد از قرآن کریم دارند.
معرفت: بی شک تبیین رفتار و سلوک اخلاقی مرحوم علامه (ره) برای طلاب و دانشجویان بسیار مفید و آموزنده است، اگر در این زمینه مطلبی بفرمائید بسیار بجا و ضروری است.
استاد: اخلاق ایشان که وارث پیغمبر و وارث عترت طاهرین علیهم السلام بودند، همان اخلاق قرآن کریم بود. قرآن سخنی جز حق ندارد و باطل اصلاً در قرآن نیست. کسانی که متخلق به اخلاق الهی هستند سعی می‌کنند جز حق چیزی نگویند، و اگر چیزی برای اینها روشن نیست درباره آن حرف نزنند و این سکوت نصف علم است. قرآن تمام علم است چون همه جا حرف زد و عالمانه سخن گفت، اما دیگران که در محضر قرآن هستند یعنی افراد عادی آنها هم باید عالم کامل باشند، منتهی کمال عمل میسور افراد عادی نیست. کمالشان در این است که هم بعد اثباتی را حفظ بکنند و هم بعد سلبی را حفظ بکنند: بعد اثباتی آنست که به مقدار مقدور شان از علوم الهی فرابگیرند و بعد سلبی آن است که چیزی را که نمی دانند بگویند ما نمی دانیم. این است که در بیانات نورانی امیرالمومنین علیه السلام آمده است: قول لا اعلم نصف العلم یعنی اگر کسی چیزی را نمی داند بگوید من نمی دانم این نصف علم است و نصف دیگر همان است که دارد. یعنی یک شخص ظرفیت فراگیری یک علم محدودی را دارد، یک شخص یک کمال محدودی دارد، کمال محدود هر شخصی در این است که آنچه را می‌داند با حق بیان بکند و آنچه را هم نمی داند بفهمد که نمی داند. عالم حقیقی باید آن شهامت عقلی را داشته باشد که بگوید من نمی دانم و این شهامت از نظر عقلی عملی کمال است و این نیمی از علم است. نیم دیگر را علم خودش تأمین می‌کند. و این در وجودش شریف مرحوم علامه رضوان الله علیه بود، در خیلی از موارد که آیاتی مطرح می‌شد می فرمودند ما هنوز به این آیه نرسیده ایم و گاهی هم می فرمودند نمی دانم. مطلب دیگر آن است که علم چون یک فخری می آورد، آفتی را هم به همراه دارد، آن آفت باعث میشود که این علم تبدیل به یک سیئه شود. همان طوری که در عالم حسنات به سیئات تبدیل می‌شود، و سیئات به حسنات تبدیل می‌شود، و همانطور که در جهان طبیعت ممکن است یک ماده متعفنی در زیر بوته گل یاس قرار بگیرد و بتدریج به صورت یک گل معطر در آید و بعکس ممکن است همان گلهای یاس معطر پژمرده بشود و بریزد و به صورت یک زباله متعفن در بیایند و خلاصه همانطور که در عالم طبیعت ممکن است که متعفنی خوشبو بشود و خوشبویی متعفن بشود و حتی مشک آهو بعد از مدتی ممکن است بپوسد و تبدیل بوشد به یک ماده متعفن و همان متعفن دوباره ممکن است زیر یک بوته گل قرار بگیرد و آهویی که ره گذر دامن این کوه است از آن گیاه استفاده کند و محصول این تغذیه خود را به صورت مشک درآورده، همینطور در عالم انسانیت هم هر دو ممکن است. و اما تبدیل سیئات به حسنات این در قرآن کریم هست که یبدل الله سیئاتهم حسنات یعنی به وسیله توبه و انابه و تضرع و مانند آن، بدیها به خوبیها تبدیل می‌شود، و نه تنها خدا بدیها را تکفیر می‌کند یکفر عنهم سیئاتهم یعنی نه تنها عفو می‌کند و نه تنها انسان گنهکار را می آمرزد، بلکه بدیهای او را به خوبیها تبدیل می‌کند البته اینها وقتی است که نفس در نشئه حرکت و تغیر پذیر هست و هنوز منقطع از عالم طبیعت و حرکت نشده است. حال باید توجه کرد که عم از حسنات عالم است و نور است، و اگر به دست نااهل بیفتد تبدیل به سیئه می‌شود. این است که امیرالمومنین سلام الله علیه در بیانات نورانیشان دارند که آفه العلماء حب الریاسه مقام خواهی، تکاثر، افزون طلبی و امثال اینها علم را سیئه می‌کند. و این همان است که گفته اند:
رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه چه بسا علما و درس خواندگانی که کشته جهل اند. یعنی عالم هستند در مقابل بی سواد، ولی عاقل نیستند و آن عقلی که یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان است را فاقدند. پس یکی از آفات علماء حب ریاست است. معرفت: برای اینکه در حوزه ها کسانی همچون مرحوم علامه طباطبائی (ره) بیشتر پرورش یابند چه باید کرد؟
استاد: در بعضی از روایاتی که از امیرالمومنین علیه السلام رسیده است آمده که اگر شما می بینید عده ای حاضر نیستند به کسوت علماء در آیند و از علوم الهی استفاده کنند، برای اینست که می بینند آنهایی که به عنوان عالم دین شناخته شده اند به علمشان عمل نمی کنند و این مایه زهد مردم و بی رغبتی مردم به حوزه ها و علوم الهی است. بعکس اگر علماء به علمشان علم بکنند، نسل جوان علاقمند معارف و علوم حوزوی خواهند شد. اگر عالمان دین به علمشان عمل نکنند، نه تنها کسی از خارج به حوزه نمی‌آید، بلکه آنهایی هم که در حوزه اند سرد می‌شوند. خلاصه یکی از علل زهد و بی رغبتی عده ایی نسبت به علوم اسلامی عمل نکردن عالمان دین است. بیان دیگر امیرمومنین سلام الله علیه قریب به این مضمون است که لو ان العلماء حملوا العلم بحقه احبهم الله سبحانه تعالی و الملائکه و لکنهم حملوه لطلب الدنیا فمقتهم الله تعالی و هانوا علی الناس. یعنی اگر علماء و مردمی که در علم تلاش و کوشش می‌کنند علم را درست حمل کنند و برای رضای خدا آن علم را فرابگیرند و برای رضای خدا عمل بکنند و برای رضای خدا به دیگران منتقل کنند، هم پیش خدا محبوبند و هم پیش فرشتگان محبوبند، ولی آنها برای دنیا، برای رفاه دنیا علم را طلب می‌کنند ؛ لذ اپیش خدا مقوت و مبغوضند. پس علم اینچنین است و مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه عالمی بود که علم را بحقه حمل کرده است و لذا هم محبوب خدا بود و هم محبوب فرشته ها. نشانه محبت آن است که محبوب آثار خود را در اختیار محب قرار می‌دهد.
مرحوم محقق طوسی (ره) فرمود: وصول الاثر اثر الوصول اگر اثری از محبوب به آدم برسد نشانه آن است که محب به محبوب رسیده است. ما آثار الهی را و فیوضات الهی را در این مرد الهی زیاد دیدیم و وصول اثر خدا به قلم و بیان این مرد الهی نشانه وصول او به بارگاه قرب حق است و نشانه عقل او است.
نکته ای را که در پایا ن عرایضم باید تذکر بدهم سخنی است که مرحوم ابن سینا در معراج نامه نقل کرده است. آن حدیثی را که ایشان نقل کرده این است که وجود مبارک رسول خدا به امیرمومنین علیه الصلاه و علیه اسلام فرمود: یا علی اذا تقرب الناس الی الله بأنواع البرر تقرب الیه بالعقل تسبقه. مرحوم بوعلی از این حدیث نخواست استفاده کند که تو فقط از راه علم و براهین فلسفی و عقلی جلو برو نه اصلاً حدیث معنایش این نیست، معنای حدیث این نیست که اگر دیگران به کارهایی خوب می پردازند، توبه علم مشغول باش، چون علم از آن جهت که علم است وسیله است، پیامبر نفرمود: تقرب الیه بالعلم، فرمود: تقرب الیه بالفعل و عقل و مجموعه علم و عمل است. آنکه عالم نیست عاقل نیست و آنکه عالم هست عمل نمی کند، عاقل نیست چون عقل آن است که یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان اگر کسی خدا را بهتر بشناسد، اسماء حسنی او را بهتر بشناسد، احکام و حکم او را بهتر بشناسد او که می تواند بهتر عمل کند، خویشتن خویش را بهتر بشناسد، دسائس و سائس نفس را بیشتر می شناسد، صدیها و دامها و تورهای دشمن بیرون و درون را بهتر می شناسد و خود را از ولایت شیطان بیرون می برد. یک وقتی مرحوم علامه رضوان الله علیه فرمودند: گاهی عده ای در تحت ولایت شیطان زندگی می‌کنند و خود را موحد می پندارند. وقتی انسان عاقل می‌شود که علوم الهی را بداند و به آنها عمل بکند. آنچه را جناب بو علی در معراج نامه آوردند که تقرب الیه بالفعل: یعنی بالعلم و العمل. دیگران عمل دارند اما آن عملشان عاقلانه و عالمانه نیست. عمل عاقلانه و عالمانه آن است که انسان حساب بکند و حسناتش را با سیئات مقایسه کند، اگر دید حسناتش بیشتر است بعد نسبت حسناتش را با نعمتهای الهی لحاظ کند و در این محاسبه دوم می‌داند که ان تعدوا نعمه الله لا تحصو ها قهراً خود را مدیون میداند و هرگز خود را طلب کار نمی پندارد. عقل را وجود مبارک امیر المومنین سلام الله علیه مشخص کرد و فرمود: أعقلکم أطوعکم لله سبحانه و تعالی: عاقلترین شما مطیع ترین شما است، و مطیع بودن فرع بر معرفت است. هر کسی معرفتش بیشتر و عمل عارفانه اش بهتر، او عاقلتر خواهد بود. بنابراین توضیحات آن وصیت رسول اکرم(ص) به امیرمومنین علیهم الصلاه و علیهم و السلام معنای خود را باز می‌یابد، چه اینکه مقصود جناب بوعلی رضوان الله علیه همین است و این را در سنت و سیره سیدنا الاستاد علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه و حشره الله مع القرآن و العتره کاملاً دیدیم و مشهود بود. امیدوارم این راه ادامه داشته بشد و سالکان این راه فراوان باشند و کسانی که در مشهد و محضر قرآن و عترت اند و نیز متخلقین به اخلاق الهی فراوان باشند.
غفر الله لنا و لکم والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

تبلیغات