احزاب ،گروهها و جریانها در میان اصحاب نبوی (صلی الله علیه و آله ) و زمینه های پیدایش آنها (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
جامعه آغازین اسلام که پس از هجرت پیامبر به مدینه شکل گرفت، با وجود تعالیم اسلام و ارشادات نبوی، که بسیاری از اختلافات، درگیریها، رقابتها و دستهبندیها را از بین برد و یا کاهش داد، اما باز هم احزاب، گروهها و جریانات گوناگونی در میان صحابه وجود داشتند. در پیدایش این احزاب، گروهها و جریانات، عوامل بسیاری دخالت داشتند که دنیاگرایی، فقدان و یا ضعف ایمان، عصبیّت جاهلی، که در نژادگرایی و قبیلهگرایی نمود پیدا کرد، و تعارضهای فرهنگی حاکم بین دو گروه مکّی و مدنی در زمره مهمترین و اساسیترین عواملی هستند که زمینه را برای پیدایش احزاب، گروهها و جریانهای گوناگون فراهم ساختند. این نوشتار عوامل مذکور را مورد بررسی قرار میدهد.متن
در هر جامعهای احزاب، گروهها و جریاناتی با گرایشهای مختلف وجود دارند که در تحوّلات و رخدادهای آن جامعه نقش مؤثر و بسزایی ایفا میکنند. شناسایی این جریانات به تحلیل و ارزیابی درست وقایعی که در آن جامعه رخ داده است، کمکی شایان مینماید. جامعه صدر اسلام نیز، که پس از هجرت پیامبر به مدینه شکل گرفت، متشکّل از احزاب، گروهها و جریانات گوناگونی بود که البته با توجه به ترکیبی که جامعه مذکور داشت، بروز این جریانات در آن بسیار طبیعی مینمود. بنابراین، تحلیل و بررسی درست و واقعبینانه حوادث و رخدادهای عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و حوادثی که پس از رحلت آن حضرت در جامعه اسلامی آن روز اتفاق افتاده است، نیز در گرو شناسایی جریانات، احزاب و گروههایی است که در عصر نبوی و در میان اصحاب آن حضرت شکل گرفتند.
از سویی در صورتی شناخت دقیق و واقعبینانه نسبت به این جریانات، احزاب و گروهها نیز به دست خواهد آمد که علل و عواملی که زمینه را برای پیدایش این احزاب، جریانات و گروهها فراهم ساخته است، مورد شناسایی قرار گیرد.
یک. دنیاگرایی
مقصود از «دنیاگرایی» دوستی دنیا و دل بستن به لذّات و مطامع دنیوی است، به گونهای که دنیا و مال و منال دنیا هدف قرار گیرد و امور مادی و دنیوی محور افکار، اندیشهها، گفتارها، و نگرشها واقع شود. اینگونه دنیاگرایی، که سرمنشأ بسیاری از انحرافات فکری و عقیدتی است و انسانها را از راه فطرت، که طریق هدایت و سعادت بشر است، بازمیدارد، مذموم است. اما اگر دنیا
و مال دنیا وسیلهای برای اهداف دینی و اخروی باشند، نه تنها مذموم نیستند، بلکه ممدوح نیز هستند.
1. دنیاگرایی در آیات و روایات
الف. دوستی دنیا
در آیات قرآن و روایات اسلامی، دوستی دنیا به شدت نکوهش شده است. قرآن کریم در این زمینه میفرماید: (کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ);(2) هرگز چنین نیست، بلکه همگی دنیای نقد و زندگی زودگذر دنیا را دوست میدارید و آخرت را رها میکنید. در این آیه، دنیادوستی در برابر آخرتطلبی قرار گرفته و لازمه دوستی دنیا را ترک آخرت دانسته که این مسئله بیانگر ماهیت غفلتآور دنیا و خوشیهای کاذب آن است.
در روایات اسلامی نیز دنیادوستی مذمّت شده است. در روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) ریشه هرمعصیت و اولِ هر گناهی دنیادوستی دانسته شده است.(3) در حدیثی از حضرت علی(علیه السلام) دنیادوستی رأس فتنهها و ریشه محنتها معرفی شده است.(4) در حدیث دیگری از آن حضرت حبّ دنیا موجد حرص و طمعورزی انسان دانسته شده است.(5) نیز از آن حضرت روایت شده است که دنیادوستی موجب میشود گوشها از شنیدن حقایق کر، و دلها از نور بینایی کور شوند.(6) در روایتی از امام صادق(علیه السلام) سرچشمه هر خطا و لغزشی دنیادوستی قلمداد شده است.(7)
ب. مال دنیا
مال و ثروت دنیا در آیات و روایات موجب بلا و نقمت، شقاوت و روییدن بذر نفاق در دلها دانسته شده است. در قرآن کریم، خطاب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) میفرماید: (فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ تَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ);(8) مبادا از اموال و اولاد آنها شگفتزده شوی; زیرا خداوند میخواهد آنها را با داراییهایشان در این جهان عقوبت نماید و در حالتی جان آنان را بستاند که در حال کفر و الحاد به سر میبرند.
این آیه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را از اینکه شیفته کثرت اموال و اولاد منافقان گردد، منع میکند و خاطرنشان میسازد که اینها نعمتی نیست که مایه سعادتشان شود، بلکه نقمت و بلایی است که ایشان را به شقاوت میکشاند; زیرا این یک حقیقت است که هرقدر دنیا بیشتر به کسی روی آورد و او را به وفور مال و اولاد رساند، به همان میزان، وی را از موقف عبودیت دورتر و به هلاکت نزدیکتر میسازد.(9)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) میفرماید: مالدوستی و جاهطلبی نفاق را در دل میرویاند; چنانکه آبْ سبزی را.(10)حضرت علی(علیه السلام) نیز میفرماید: مال و ثروت ریشه هوسها و شهوتهاست.(11)
بر اساس این آیات و احادیث، دنیاگرایی، یعنی هدف قرار گرفتن دنیا و دوستی آن موجب میشود انسان به فساد روی آورد، روحیه طمعورزی در انسان زنده شود، موجب ترک آخرت میگردد، باعث میشود انسان حقایق را نشنود، نفاق و دورویی را در دل میرویاند و صدها امیال و گرایشهای شیطانی دیگر را در انسان زنده میکند.
اصولا دو نوع گرایش در انسانها وجود دارند: گرایشهای مادی و دنیاطلبانه و گرایشهای معنوی و آخرتجویانه. غالب مردم در برخوردها و موضعگیریهایشان، گرایش مادی و دنیاگرایانه دارند. لذایذ دنیا از قبیل مال و ثروت، ریاست، شهرت و مقام آنچنان توجه آنان را به خود جلب مینماید که برایشان هدف قرار میگیرد، و از اینرو، برای به دست آوردن آن، به هر وسیلهای متوسّل میشوند و همه همّت خویش را صرف آن میسازند، اگرچه به قیمت انحراف از ارزشهای معنوی و انسانی تمام شود.
2. دنیاگرایی در میان اصحاب
با اندک تأمّل در حوادث و رخدادهای عصر رسالت، به شواهد متعددی دالّ بر دنیاگرایی اصحاب برمیخوریم و به روشنی پیداست که در ایجاد دستهبندیها، تشدید اختلافات و نزاعها، و بروز حسادتها، کینهها، رقابتها، و نافرمانیها، عامل دنیاگرایی بیش از دیگر عوامل خودنمایی میکند. به چند نمونه از این رخدادها، که بیانگر دنیاگرایی عدهای از اصحاب است، اشاره میشود:
الف. روحیه پرهیز از جهاد
عدهای از صحابه تا وقتی در مکّه بودند، با اصرار زیاد از پیامبر اجازه جنگ با مشرکان میخواستند. پیامبر هم چون تا آن زمان مسلمانان از نظر عِدّه و عُدّه به حدّی نبودند که با دشمن مواجه شوند، آنان را منع مینمودند. اما وقتی به مدینه آمدند و پای جهاد با مشرکان به میان آمد، کسانی که در مکّه پافشاری میکردند پیامبر به آنان اذن جهاد دهد، به خاطر دنیادوستی و دلبستگی به مال و منال دنیا، به وحشت افتادند.(12)
قرآن خوف و وحشت آنان را اینگونه ترسیم نموده است: (فَلَّمَا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَل قَرِیب قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلا);(13) هنگامی که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان از مردم میترسیدند; همانگونه که از خدا میترسند، بلکه بیشتر، و گفتند: پروردگارا، چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتی؟ چرا این فرمان را تا زمانی نزدیک به تأخیر نینداختی؟ به آنها بگو: سرمایه زندگی دنیا ناچیز است و سرای آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد، بهتر است. و به اندازه رشته شکاف هسته خرمایی به شما ستم نخواهد شد.
ب. جنگ بدر و طمع در غنایم
یکی از جاهایی که در آن روحیه دنیاگرایی اصحاب آشکارا خودنمایی کرد، نزاع آنان در حضور پیامبر بر سر غنایم جنگ «بدر» بود که موجب نزول سوره «انفال» گردید. بنا به نقل واقدی، اصحاب پیامبر پس از شکست قریش به سه دسته تقسیم شدند: عدهای پاسبانی از خیمه پیامبر را بر عهده گرفتند، برخی به تعقیب سپاه دشمن پرداختند، و دسته سوم به جمعآوری غنایم مبادرت ورزیدند.
پس از جمعآوری غنایم، سعدبن معاذ، که از جمله محافظان خیمه پیامبر بود، چون احتمال میداد غنایم بین دو دسته دیگر از اصحاب، که به تعقیب دشمن پرداختهاند و یا غنایم را جمعآوری کردهاند، تقسیم شود، اظهار داشت: یا رسولاللّه، اینکه ما به تعقیب دشمن نپرداختیم به خاطر ترس از دشمن و یا خستگی از جنگ نبوده، بلکه از آن میترسیدیم که اگر از خیمه تو دور شویم، دشمن فرصت را غنیمت شمارد بر تو هجوم آورد، و میدانید که افراد زیادند و غنایم کم. اگر غنایم به جنگجویان داده شود، برای دیگران چیزی باقی نمیماند.
سعدبن ابی وقاص نیز اظهار داشت: یا رسولاللّه، آیا سوارهها را با افراد ضعیف مساوی قرار میدهی؟ پیامبر فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! آیا جز به کمک همین ضعیفها پیروز میشوید؟(14)
اختلاف بر سر غنایم برپا شده بود که نزد پیامبر آمدند و پرسیدند: این غنایم مال کیست؟ اینجا بود که سوره «انفال» نازل شد: (یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ);(15) از تو درباره انفال (غنایم و هرگونه مال بدون مالک مشخص) سؤال میکنند. بگو: انفال مخصوص خدا و پیامبر است. پس از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و خصومتهایی را که در میانتان است، آشتی دهید و خدا و پیامبرش را اطاعت کنید، اگر ایمان دارید.
شیخ طوسی در التبیان نزاع اصحاب بر سر غنایم «بدر» را، که موجب نزول سوره «انفال» شد، اینگونه به تصویر کشیده است: نبیاکرم افرادی را برای جنگ و درگیری به پیش فرستادند که در نتیجه، عدهای بسیار سختی کشیدند و برخی در کنار پیامبر باقی ماندند. پس از پایان یافتن نبرد، با هم اختلاف پیدا کردند. عدهای میگفتند: غنایم مال ماست; زیرا ما جنگیدهایم و اینها را برداشتهایم; برخی میگفتند: ما از پشت سر، شما را پشتیبانی و تدارک میکردیم; دستهای هم میگفتند: ما از پیامبر محافظت میکردیم و اگر میخواستیم، میتوانستیم بیاییم و غنایم را جمعآوری کنیم. اینجا بود که آیه آغازین سوره «انفال» نازل شد و غنایم را مخصوص خدا و پیامبر اعلان نمود.(16) بنابراین، مردم از «بدر» برمیگشتند، در حالی که غنیمتی نداشتند، تا اینکه این آیه نازل شد: (وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ);(17)بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، پیامبر، نزدیکان، یتیمان، مسکینان و واماندگان در راه است... اما پیامبر غنایم «بدر» را تخمیس نکردند، بلکه همه آن را بین اصحاب تقسیم نمودند.(18)
ج. جنگ اُحد و جمع غنایم
نمونه دیگر از دنیاگرایی اصحاب را در جنگ «احد» مشاهده میکنیم که منجر به شکست مسلمانان گردید. در این جنگ، با اینکه مسلمانان در آغاز بر مشرکان قریش پیروز گردیدند و مشرکان رو به هزیمت نهادند، اما دنیاگرایی کار دست مسلمانان داد; آنان بلافاصله پس از هزیمت دشمن، شروع به جمعآوری غنایم نمودند، تیراندازانی که از سوی پیامبر مأموریت حفاظت از گردنه «احد» را داشتند و حضرت به آنان تأکید نموده بود تحت هیچ شرایطی گردنه را رها نکنند، حتی اگر دیدند دیگر مسلمانان به شهادت میرسند به یاری آنان نیایند و در کار جمعآوری غنیمت شرکت نورزند،(19) اما وقتی شکست دشمن و جمعآوری غنیمت توسط مسلمانان را دیدند حسّ دنیاطلبی و مالدوستیشان تحریک شد و بیاعتنا به سفارشهای اکید پیامبر، گردنه را رها کردند تا غنیمت به دست آورند و هرقدر فرمانده آنان، عبداللّهبن جبیر، آنان را به اطاعت از فرمان خدا و رسول خدا مبنی بر رها نکردن گردنه فراخواند، جز عدهای کمی (کمتر از ده نفر) بقیه سرپیچی کردند و گردنه را رها نمودند.(20)
خالد بن ولید، فرمانده سواران مشرکان قریش، وقتی گردنه را از تیراندازان خالی دید، با سواران خویش، از همان نقطه حمله کرد و با کشتن آن چند نفر تیرانداز، از پشت سر بر مسلمانان ـ که در حال جمعآوری غنیمت بودند ـ یورش برد و در نتیجه، کار به شکست مسلمانان انجامید.(21)
با تأمّل در این گزارش تاریخی، آشکار میشود که دنیاگرایی اصحاب چگونه موجب شکست آنان گردیده است; چه آنان که در میدان نبرد بودند و چه آنانی که حفاظت از گردنه را بر عهده داشتند! آنانی که در میدان جنگ بودند پیش از آنکه کار دشمن کاملا یکسره شود به جمعآوری غنیمت مشغول شدند، آنان هم که مأمور محافظت از گردنه بودند، با سرپیچی از فرمان پیامبر گردنه را رها کردند و دنبال جمعآوری غنیمت رفتند و در نتیجه، آنچه نباید اتفاق میافتاد، رخ داد و کار به شکست مسلمانان انجامید.
د. جنگ حنین و تقسیم غنایم
نمونه دیگری از دنیاگرایی اصحاب بر سر تقسیم غنایم در جنگ «حنین» بروز کرد. در این جنگ، که پیامبر به خاطر تألیف قلوب کسانی که در فتح مکّه، به ناچار اسلام آورده بودند (مسلمةالفتحها) از سران قریش همچون ابوسفیان و امثال وی سهم بیشتری از غنیمت به آنان اختصاص دادند، اعتراض گستاخانه حرقوص بن زهیر سعدی تمیمی ذوالخویصره نسبت به پیامبر را برانگیخت و خطاب به آن حضرت اظهار داشت: نمیبینم به عدالت رفتار کرده باشی; عادل باش! حضرت عصبانی شدند و در پاسخ وی فرمود: اگر عدالت نزد من نباشد، پس نزد چه کسی است؟ این سخن گستاخانه حرقوص بن زهیر خطاب به پیامبر، گذشته از انگیزههای دیگر، ریشه در حبّ دنیا و دنیاگرایی وی دارد.(22)
هـ . اسلام دنیاگرایانه
داستان اسلام آوردن برخی از صحابه، آنگونه که از زبان خود آنان حکایت شده است، بیانگر دنیاگرایی آنان است. آنان زمانی به اسلام گرویدند که دیدند کار اسلام بالا گرفته است و میتوانند با قبول اسلام، به اهداف و مطامع دنیوی خویش نیز دست یابند. واقدی چگونگی اسلام آوردن خالدبن ولید را از زبان خود وی اینگونه گزارش داده است: وقتی که آماده حرکت به سوی رسول خدا شدم، با خود گفتم: خوب است هنگام رفتن به نزد پیامبر، همراهی نیز داشته باشم. برای همین منظور، صفوانبن امیّه را دیدم و گفتم: ای ابووهب، آیا نمیبینی که به چه وضعی دچار شدهایم؟ ما از بزرگان قریش هستیم; حال محمّد](صلی الله علیه وآله) [را میبینیم که بر عرب و عجم مسلّط شده است. اگر ما به او ملحق شویم و از او پیروی کنیم، شرافت محمّد](صلی الله علیه وآله) [برای ما نیز خواهد بود. اما او گفت: اگر همه قریش مسلمان شوند، من از او پیروی نخواهم کرد.(23)
چنانکه از سخنان خود خالد بن ولید به روشنی پیداست، هدف وی از پذیرش اسلام به دست آوردن موقعیت اجتماعی و شرافت دنیوی بود که خود از مظاهر و جلوههای دنیاگرایی است.
درباره بسیاری از صحابه و گروهی از اشرافزادگان قریش، که پس از فتح مکّه اسلام آوردند، نمیتوان عامل دنیاگرایی را نادیده گرفت. آنان زمانی اقدام به پذیرش اسلام کردند که دیدند دیگر کاری از آنان در برابر اسلام ساخته نیست و اسلام هر روز سرزمینهای بیشتری را فتح مینماید و پیروان بیشتری پیدا میکند. علاوه بر این، دیدند درِ تازهای برای برخورداری از دنیا به روی آنان گشوده شده است. بنابراین، یا از ترس و یا از روی طمع برای اینکه شریک دستاوردهای مسلمانان گردند و در زیر پرچم اسلام به اهداف دنیوی خویش نیز دست یابند، اسلام را پذیرفتند.
آنچه تا اینجا ذکر شد، شواهدی دالّ بر دنیاگرایی اصحاب در عصر رسالت بود. البته شواهد منحصر در آنچه ذکر گردید، نیست. با تأمّل در حوادث دوران رسالت و سرگذشت صحابه در آن دوران، به شواهد بیشتری برمیخوریم که مجال ذکر همه آنها در اینجا نیست. گذشته از دوران رسالت، اگر سرگذشت صحابه را پس از رحلت پیامبر مورد مطالعه قرار دهیم، به شواهد بسیاری دالّ بر دنیاگرایی اصحاب برمیخوریم که بر احدی پوشیده نیست. ثروتی که عدهای از بزرگان اصحاب در دوران خلفا، به ویژه در دوران عثمان، اندوختند(24) و جنگهایی را که از سر هواپرستی و رسیدن به پست و مقام و ریاست برافروختند، همه حاکی از دنیاگرایی است.
عثمان وقتی از دنیا رفت، 150 هزار دینار طلا و هزاران درهم نقد به جا گذاشت و قیمت باغهایش در «وادی القری» و «حنین» در حدود صدهزار دینار بود.(25)
سعدبن ابی وقاص، که در سریه «نخله» به فرماندهی عبداللّهبن جحش از مدینه بیرون رفته بود، به گفته خودش، وی و عتبةبن غزوان یک شتر داشتند که به نوبت سوار میشدند و شتر هم از عتبه بود.(26) سپس روزگار به گونهای پیش آورد که سعدبن ابی وقاص همانند دیگر صحابه، به چنان مال و اموالی دست یافت که از آن قصرها ساخت. وی قصری در «عقیق» داشت.
اسماء بنت ابوبکر میگوید: وقتی با زبیر ازدواج کردم، جز شتر آبکش و یک اسب چیزی نداشت.(27) همین زبیر، که در ابتدای کار هیچ چیز نداشت، از ثروتمندترین صحابه گردید. مال و دارایی زبیر به هنگام مرگ وی، پنجاه هزار دینار طلا، یکهزار اسب، یکهزار کنیز و غلام و مستغلّات فراوان در شهرهای متعدد بود. ریاستطلبی، او و طلحه را وادار به راهاندازی جنگ «جمل» علیه حضرت علی(علیه السلام)، خلیفه بر حق مسلمانان، نمود.(28)
طلحةبن عبیداللّه خانه و املاک فراوانی در کوفه و مدینه داشت. تنها از املاک عراق وی روزی یکهزار دینار میرسید. او پس از مرگش بجز املاک و خانههای متعدد، 48 هزار دینار طلا به جا گذاشت.(29)
عبداللّه بن عمر میگوید: در عهد پیامبر، جوان مجرّدی بودم که در مسجد میخوابیدم.(30) وی بعدها ثروتی اندوخت که برخلاف عرف رایج آن زمان، کنیزان وی نیز لباس حریر میپوشیدند. عبداللّهبن ابی أوفی میگوید: با پیامبر در شش غزوه شرکت نمودم و در این غزوات، خوراک ما «جراد» (ملخ) بود.(31) بعدها همین صحابه، که خوراکشان جز ملخ نبود، به گونهای تغییر کردند که خشنترین خوراکشان شیره خرما بود.(32)
حضرت علی(علیه السلام) در بخشی از نامهشان به معاویةبن ابیسفیان درباره دنیاگرایی وی مینویسند: چه خواهی کرد آنگاه که پردههای دنیای تو کنار روند; دنیایی که با زینتش جلوهنمایی کرده و به وسیله لذتش خدعه کرده و تو را فراخوانده و تو پذیرفتهای، تو را کشانده و تو دنبالش رفتهای و به تو فرمان داده و تو اطاعت کردهای؟(33)
همچنین آن حضرت در یکی از نامههایشان به معاویه مینویسند: به خاطر دنیاطلبی، به تأویل قرآن روی آوردهای!(34)
بنابراین، با توجه به مباحثی که درباره دنیاگرایی از دیدگاه قرآن و روایات مطرح شد و نمونههایی که از دنیاگرایی اصحاب ارائه گردید، در میان عواملی که زمینه را برای پیدایش احزاب، گروهها و جریانات گوناگون در میان اصحاب آماده کردند، با قاطعیت میتوان ادعا کرد که دنیاگرایی در زمره مهمترین آنان قرار دارد; زیرا دنیاگرایی، که عبارت از گرایش مادی و دنیاگرایانه از قبیل گرایش به لذایذ دنیا همچون مال و ثروت، ریاست، شهرت، پست و مقام است، چنان توجه آنان را به خود جلب مینمود که برای به دست آوردن آن، به هر وسیلهای متوسّل میشدند و همه همّت خویش را صرف آن میساختند، هرچند این کار به قیمت انحراف از اصول و ارزشهای اسلامی و انسانی تمام میشد.
دو. فقدان یا ضعف ایمان
«ایمان» از ریشه «أمن»، به معنای تصدیق است. اصل در ایمان داخل شدن در صدق و امانتی است که خداوند به انسان داده است. پس اگر آن را در قلبش تصدیق نماید، همانگونه که با زبانش تصدیق کرده، امانت الهی را ادا کرده و در نتیجه، مؤمن است.(35)
ایمان و اعتقاد به خدا و روز جزا و تصدیق نبوّت رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) شرط اصلی سعادتمند شدن انسان است. در برابر، ضعف ایمان و یا فقدان آن موجب میگردد انسان به هر کاری که خواستهها، امیال و آرزوهایش را برآورده میسازد، دست بزند. از اینرو، کسانی که ایمان ندارند و یا ایمان دارند اما دچار ضعف ایمان هستند، به هر کاری دست میزنند، دنبال هر صدایی راه میافتند، به هر جریانی که خواستها و آرزوهای آنان را برآورده سازد میپیوندند، و احیاناً برای دستیابی به اهداف و مقاصد خویش اقدام به راهاندازی جریان و حزب مینمایند. ضعف ایمان و در برخی موارد، فقدان ایمان در عدهای از صحابه از خلال گفتار، رفتار و اقداماتشان در عرصههای گوناگون قابل درک است.
عدهای از صحابه از بدو ورودشان به جرگه مسلمانان، فقط اسلام آوردند و ایمان در دلهایشان نفوذ نکرد. آنها به ظاهر، اسلام را پذیرفتند، یا از آنرو که اقوامشان دسته دسته اسلام میآوردند، و یا با دیدن پیروزیهای مسلمانان ناچار به پذیرفتن اسلام گردیدند. اینان که به دلخواه خود اسلام را نپذیرفته بودند و به تعبیر قرآن، ایمان در دلهایشان نفوذ نکرده بود، از فرمان پیامبر سرپیچی میکردند، نسبت به کارهای ایشان زبان به اعتراض میگشودند، گاهی در برابر پیامبر جبههگیری میکردند، و مخفیانه با دشمنان اسلام همچون قریش و یهودیان مدینه ارتباط برقرار مینمودند. به طور کلی، منافقان و بسیاری از کسانی که پس از فتح مکّه به اسلام گرویدند و نیز شماری دیگر از صحابه، یا ضعف ایمان داشتند و یا فاقد ایمان بودند، که در مواقع گوناگون رفتار و گفتارشان بیانگر این ضعف و یا فقدان ایمان آنان است.
در سوره «احزاب»، که درباره جنگ «احزاب» نازل شده، به سه گروه مؤمنان،(36) منافقان(37) و معوّقان و مردّدان(38) در میان اصحاب پیامبر اشاره شده است. «معوّقان و مردّدان» مسلمانانی بودند که به خاطر ضعف ایمان، معمولا در شرایط دشوار و بحرانی، دچار تردید و دودلی و ترس میشدند و این روحیه را به دیگران نیز منتقل میکردند. آنان در چنین شرایطی، معمولا با منافقان همراهی و همگامی میکردند.(39)
در حوادث و رخدادهای عصر پیامبر، به شواهد زیادی دالّ بر فقدان ایمان برخی اصحاب برمیخوریم:
در جنگ «حنین»، آنگاه که پیامبر برای جذب قلوب برخی از بزرگان قریش، سهم بیشتری از غنایم به آنان اختصاص دادند، حرقوصبن زهیر بلند شد و لب به اعتراض گشود.(40) اعتراض وی به پیامبر نشانگر این است که ایمان در دل او نفوذ نکرده بود و یا اصلا ایمان نداشت.
نیز در همان جنگ، وقتی در آغاز کار، مسلمانان شکست خوردند، برخی از همین کسانی که پس از فتح مکّه اسلام را پذیرفته بودند سخنانی بر زبان آوردند که حاکی از فقدان ایمان آنان بود. ابوسفیان وقتی منظره شکست مسلمانان را دید، گفت: به خدا سوگند، شکست و گریزشان تا به دریا نرسیده، متوقف نمیشود. کلدةبن حنبل نیز اظهار داشت: امروز جادوگری باطل گشت. شیبةبن عثمان همگفت: امروزمحمّد](صلی الله علیه وآله)[رامیکشم.(41)
بر زبان راندن این سخنان به صراحت نشاندهنده فقدان ایمان در آنان و حاکی از آن است که اسلام آنان ظاهری است و ایمان در دل آنان راه نیافته بود; افکار و اعتقادات دوران جاهلیت آنچنان در اعماق وجودشان ریشه داشت که به راحتی زایلشدنی نبود. به همین دلیل، به تکرار گفتههای خویش، که قبل از پذیرش اسلام میگفتند، پرداختند، و پیامبر را جادوگر تلقّی کردند و از شکست مسلمانان اظهار شادمانی نمودند و حتی فکر کشتن پیامبر را در سر پروراندند.
به هر حال، ضعف و یا فقدان ایمان عامل مهمی در پیدایش برخی از احزاب و جریانات در درون اصحاب به شمار میآید، به ویژه جریان «نفاق» و حزب «بنیامیّه» که به شدت از این عامل تأثیر پذیرفتند.
سه. عصبیّت جاهلی
«تعصّب» و «عصبیّت» در اصل، از ماده «عصب» به معنای پیهایی است که مفاصل را به هم ارتباط میدهد.(42)همچنین «تعصّب» و «عصبیّت» حمایت و یاری نمودن و دفاع کردن از کسی است که خود را به دیگری بستگی داده و یا خود بدان بستگی دارد.(43) به حمیّت، طرفداری، اشتیاق، حبّ وطن، خویشاوندی، قرابت و نسبت، حبّ مذهب و عقاید مذهبی نیز «عصبیّت» اطلاق میشود.(44)سپس هرگونه ارتباط، بستگی، به همپیوستگی، حمایت و دفاع از کسی و یا چیزی را «تعصّب» و «عصبیّت» نامیدهاند. بنابراین، واژه «تعصّب» و «عصبیّت» در اصل، به معنای مطلق ارتباط، به همپیوستگی، حمایت و دفاع کردن به کار میرود و از این نظر، هیچ بار منفی ندارد; زیرا طبیعی است که انسان به سرزمین، قبیله، نژاد و آیینی که بدان تعلّق دارد، عشق بورزد و این پیوند و علاقه او با سرزمین و قوم و نژادش، نه تنها عیب نیست، بلکه عامل سازندهای برای همکاریهای اجتماعی اوست.(45)
ابن خلدون نیز در کتاب مقدّمه از واژه «عصبیّت» برای تشریح «علم عمران» استفاده کرده است. وی عصبیّت را ناشی از عوامل گوناگونی میداند که یکی از مهمترین آنها، پیوند نسبی و خویشاوندی است; زیرا چنین پیوندی در میان انسانها طبیعی است. چنین عاملی میان اقوام بیابانی و بدوی شدت وحدّت بیشتری دارد و از موارد آن نشان دادن غرور قومی نسبت به نزدیکان و خویشاوندان در مواقعی است که ستمی به آنان برسد ویا در معرض خطر قرار گیرند.(46)ابن خلدون معتقد است: در بادیهنشینها، دفع تجاوز دشمن خارجی به وسیله عصبیّت انجام میگیرد; زیرا جنگاورانی که دفاع از قبیله را بر عهده دارند، زمانی به دفاع از قبیله برمیخیزند که در میان آنان عصبیّت باشد; یعنی همه از یک خاندان و یک پشت باشند.(47)
ولی باید توجه داشت که پیوند و علاقه به قوم، نژاد و سرزمین نیز حدّ و حسابی دارد که اگر از حد بگذرد، به صورت مخرّب و گاه به صورت فاجعهآفرین درخواهد آمد. اما چون معمولا این واژه به مفهوم افراطی آن (یعنی حمایت، طرفداری و دفاع جاهلانه و بدون در نظر گرفتن حقیقت از قوم، قبیله، نژاد و وطن) به کار میرود، تعصّب نژادی و قبیلگی همیشه امری مذموم تلقّی شده و مورد نکوهش قرار گرفته است. در روایات نیز عصبیّت به شدت مورد نکوهش واقع شده است. در حدیثی از رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) آمده است که درباره عصبیّت جاهلیت فرمودند: آن را رها کنید که چیز متعفّنی است.(48)
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» با توجه به همین معنای مذموم عصبیّت، در مذمّت ابلیس، پیشوای مستکبران، میفرمایند: او را فرزندان نخوت و حمیّت و برادران عصبیّت و سواران بر مرکب کبر و جهالت، تصدیق کردند.(49)
در جای دیگری از همین خطبه، آنگاه که مردم را از تعصّبات جاهلیت برحذر میدارند، عصبیّت جاهلیت را از القائات و وسوسههای شیطان دانسته، میفرمایند: شرارههای تعصّب و کینههای جاهلی را در قلب خود خاموش سازید; که این حمیّت و تعصّب در دل مسلمانان از القائات شیطان، غرورها، کششها و وسوسههای اوست.(50)
اصولا انتقال سنّتهای غلط از قومی به قوم دیگر در سایه شوم همین عصبیّت و حمیّت جاهلیت صورت میگیرد، و پافشاری اقوام منحرف در برابر انبیا و رهبران الهی نیز غالباً از همین رهگذر است.(51)
در حدیثی از امام علیبن الحسین(علیه السلام) میخوانیم که وقتی از حضرت درباره عصبیّت سؤال کردند، فرمودند: تعصبّی که موجب گناه است، این است که انسان بَدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر برتر بشمرد. ولی دوست داشتن قوم خود، تعصّب نیست. تعصّب آن است که آنها را در ظلم و ستم یاری کند.(52)
بنابراین، عصبیّت مذموم مرادف با نژادپرستی، قوم و قبیلهگرایی، یاری رساندن بر ظلم و ستم است، که اینگونه عصبیّت پیش از ظهور اسلام، به شدت در میان قبایل و طوایف عرب حاکم بود و موجب درگیریها، نزاعها و کشمکشهای گوناگون میان آنان میشد. وقتی اسلام ظهور کرد با عصبیّت جاهلیت در هر شکل و صورت آن به مبارزه برخاست «تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبیله، زیر پرچم واحدی جمعآوری کند، نه پرچم قومیت و نژاد و نه غیر آن; چراکه اسلام هرگز این دیدگاههای تنگ و محدود را نمیپذیرد و همه را موهوم و بیاساس میشمرد.»(53)
از اینرو، با اقدامات و برنامههای تربیتی پیامبر حمیّتها و عصبیّتهای جاهلی قدری فروکش کردند; اما چون این عصبیّت در نهاد انسانهای نژادگرا ریشه داشت، بکلی از بین نرفت. از اینرو، چه در دوران رسالت و چه پس از آن، یکی از عواملی که منجر به پیدایش جریانهای گوناگون در میان اصحاب شد، همین عصبیّت جاهلی و عربی بود که در قالب حمایت، طرفداری و مدافعه جاهلانه و بدون منطق از قوم و قبیله و نژاد خویش و در سطح بالاتر، برتری دادن نژاد عرب بر غیرعرب بروز میکرد. به دو نمونه بسیار بارز عصبیّت در دوران جاهلیت، یعنی قبیلهگرایی و نژادگرایی، توجه کنید:
1. قبیله گرایی
الف. تعریف «قبیله» و «نظام قبیلهای»
«قبیله» دستههایی از مردم سیار و بیابانگرد هستند که به طور ناپایدار بر روی زمینهایی که برای زندگی شایسته و مناسب است، به سر میبرند. آنان دارای همبستگی شدیدی هستند، به گونهای که همچون یک خانواده حقیقی به نظر میرسند که دارای یک پدر کهنسال هستند و یک خون در رگهای همه اعضای قبیله جریان دارد.(54)
قبیله از چند تیره به هم پیوسته تشکیل شده است و هر قبیله شیخی دارد. شیخ قبیله حاکم، قاضی، قانونگذار، فرمانده جنگ و پدر مهربان مردم خویش است و دارای صفاتی همچون دلیری، باهوشی، اراده، قاطعیت و جوانمردی است.(55)
نظام قبیلهای را ـ اگر بخواهیم تشبیه نماییم ـ میتوان گفت: این نظام به سوسیالیسم ساده گرایش دارد، به گونهای که از یک طرف، فردگرایی را توانسته است از بین ببرد و از طرفی، پیوند جامعه را با فرد برقرار ساخته است. در نتیجه، همانگونه که فرد در اجتماع از خود استقلال ندارد و باید قوانین جامعه را گردن نهد، در برابر، جامعه نیز وظیفه دارد جانب فرد را بگیرد و در برابر هر تجاوزی پشتیبان و نگهبان وی باشد. بر این نظام، رئیسی قرار دارد که دارای سلطه و قدرت نیمه مطلق میباشد. افراد قبیله نیز به خاطر شدت فرمانبرداری که در برابر نظام قبیلهای دارند، همواره شور و گرمای قبیله را در سر داشته، آتش عشق قبیله را در دل میپرورانند و بدینگونه است که فرد و قبیله تعصّب شدیدی نسبت به همدیگر دارند; تعصّبی که از جمله شعارهایش این است که «به یاری برادرت بشتاب، ظالم باشد یا مظلوم.»(56)
ب. قبیله گرایی پیش از اسلام
در روزگار جاهلیت، قبیله عامل وحدت اجتماعی عربها به شمار میرفت. هر کس در وهله اول، حسّ دوستی و وابستگی خویش را نسبت به قبیله ابراز میکرد; هنگام هجوم به قبیله از آن دفاع میکرد و مرگ در راه قبیله را شرف و افتخار، و فرار از میدان نبرد در راه دفاع از قبیله را ننگ و عار میدانست.
تفاخرات قبیلهای: از رفتارهای بسیار رایج در میان عربهای پیش از ظهور اسلام، تفاخرات قبیلهای بود. آنان به ارزشهای حاکم بر جامعهشان مینازیدند و بر قبایلی که آن ارزشها را دارا نبودند، فخرفروشی میکردند. عربها گذشته از صفات مثبتی همچون شجاعت، بخشندگی و وفاداری، که موضوعی برای فخرفروشی یک قبیله بر قبیله دیگر بود، داشتن مال و ثروت، فرزندان زیاد، وابستگی به قبیله قدرتمند و مانند آن نیز در نظرشان یک ارزش و وسیله برتری و فخرفروشی بود.(57)
قرآن کریم سخنان عربها را در اینباره چنین بازگو و محکوم میکند: (وَ قَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَ أَوْلَاداً وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَ یَقْدِرُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِکَ لَهُمْ جَزَاء الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ);(58) و گفتند: ما اموال و فرزندان بیشتری داریم ]و این نشانه احترام و ارزش ما نزد خداست[ و ما مجازات نخواهیم شد. بگو: پروردگار من روز را برای هرکس که بخواهد فراخ یا تنگ میکند ]و این ربطی به قرب و احترام شما در پیشگاه او ندارد[، ولی بیشتر مردم نمیدانند! اموال و فرزندانتان شما را نزد ما مقرّب نمیسازند، جز کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند.
اعراب دوران جاهلیت به فزونی افراد قبیله خود بر قبیله رقیب فخر میفروختند و با آنان به منافره میپرداختند; یعنی با شمارش افراد قبیله خود، مدعی میشدند که افراد قبیلهشان از قبیله رقیب افزونتر است.
روزی دو قبیله به بیان افتخارات قبیلگی خود پرداختند; هر یک مدعی شدند که تعداد نفرات قبیلهشان از تعداد نفرات قبیله دیگر ]قبیله رقیب[ بیشتر است، سپس به سرشماری پرداختند. وقتی شمارش افراد زنده کارساز واقع نشد، خواستار شمارش مردگان خویش شدند و به اتفاق به گورستان رفتند و به سرشماری مردگان پرداختند.(59) قرآن کریم اینگونه تفاخر قبیلگی را، که دور از عقل و منطق است، نکوهش و محکوم کرد: (أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ);(60) افزونطلبی ]و تفاخر به مال و افراد[ شما را به خود مشغول ساخته ]و از خدا غافل نموده است[، تا آنجا که به دیدار گورها رفتید ]و قبور مردگان خود را برشمردید[ و به آن افتخار کردید. چنین نیست که میپندارید، به زودی خواهید دانست.
در میان قبایل عرب، تفاخرات نژادی شدیدی حاکم بود که نمونه بارز آن رقابت نژادی بین عرب عدنانی و عرب قحطانی بود.(61)
ج. بروز قبیله گرایی در میان اصحاب
با توجه به اینکه پیش از ظهور اسلام، در سرزمین جزیرةالعرب نظام قبیلهای حاکمیت داشت و تفکر قبیلهگرایی با پوست و گوشت عربها عجین شده بود، طبیعی مینمود که به زودی، این تفکر از اذهان آنان محو نشود. از اینرو، اگرچه اقدامات پیامبر برای نابود کردن شیوه تفکر قبیلگی و آشنا کردن آنان با طرز تفکر جدید، یعنی امّت اسلامی در سایه تربیت دینی، توانست به طور موقّت روحیه قبیلهگرایی را از بین ببرد، اما شیوه تفکر قبیلگی، که در اعماق وجود آنان نفوذ کرده بود، به زودی و سادگی ریشهکن شدنی نبود. از اینرو، دیده میشود که قبیلهگرایی، هم در دوران پیامبر و هم پس از رحلت آن حضرت، به شکلهای گوناگون ظهور یافت.
در دوران پیامبر، در موارد متعددی روح قبیلهگرایی در میان اصحاب بیدار شد. یکی از این موارد، برخوردی بود که میان مهاجران و انصار، در حادثه «مریسع» در غزوه «بنی مصطلق» رخ داد. مهاجران و انصار بر اساس ملاکهای دوران جاهلیت، که مبتنی بر نظام قبیلهای بود، فریاد «یا للانصار» و «یا للمهاجر» سر دادند و با گرفتن سلاح، رودرروی هم قرار گرفتند. حادثه از آنجا شروع شد که هنگام برداشتن آب از چاه «مریسع»، جهجاهبن سعید غفّاری، اجیر و مزدبگیر عمربن خطاب، با سنانبن وبرجهنی همپیمان «خزرج»، بر سر تقدّم بر آب به نزاع با یکدیگر برخاستند. در اثر کشمکش و کتککاری، خون بر چهره سنانبن وبرجهنی جاری شد. وی با صدای بلند، از خزرجیان کمک خواست. با تحریک شدن خزرجیان، جهجاه بن سعید غفاری نیز از قریشیان و مهاجران کمک خواست. وقتی سنانبن وبرجهنی همه مهاجران را در برابر «خزرج» دید، همه انصار را به یاری طلبید. اینجا بود که برای اولین بار صفوف مهاجر و انصار از هم جدا شد و شمشیرهایی را که علیه کفر و شرک میکشیدند، علیه یکدیگر کشیدند و نزدیک بود که فتنه و آشوب بزرگی برپا شود.(62) سرانجام، با حکمت و درایت پیامبر و نیز با پادرمیانی عدهای از بزرگان صحابه و دعوت آنان به مصالحه، سنان از حق خود گذشت و دعوا به خوبی خاتمه یافت و جامعه اسلامی از خطر تفرقه نجات پیدا کرد.(63)
مشاهده میشود که چگونه بر اساس معیارهای دوران جاهلیت بر سر موضوع ناچیزی دو جریان مهاجر و انصار رودرروی هم قرار میگرفتند و اگر تدبیر پیامبر نبود این رودررویی به راحتی به جنگهایی خونین میان مهاجران و انصار تبدیل میشد.
نمونهای دیگر که در آن روح قبیلهگرایی بیدار شد، «سقیفه بنیساعده» بود; نزاعی که میان مهاجران و انصار درگرفت و درست بر پایه عصبیّت و قبیلهگرایی استوار بود. این حقیقت با کمی تأمّل در سخنانی که میان بزرگان این دو جناح رد و بدل شد، کاملا مشهود است. سخنان ابوبکر، اولین سخنران گروه مهاجران، بیانگر احیای مجدّد ارزشهای دوران جاهلیت و متّکی بر شرافتهای قبیلهای، نسبها و ارزشهای قومی بود. وی در برابر انصار اینگونه استدلال کرد: ما اولین مردم در اسلام هستیم و در میان مسلمانان، مسکن ما در مرکز است، نسب ما شریفترین است، و ما رابطه خویشاوندی نزدیکتری با پیامبر داریم; و شما (انصار) برادران اسلامی ما و شریکان ما در دین هستید. شما به ما یاری دادید و ما را حفظ و حمایت کردید. خداوند به شما بهترین پاداش را عنایت فرماید. از اینرو، ما امیر و شما وزیر هستید. اعراب هرگز خود را تسلیم قبیلهای جز قبیله قریش نخواهند کرد. به یقین، گروهی از میان شما میدانند که پیامبر فرمودند: «الائمّة من قریش»; رهبران از قریش هستند. بنابراین، با برادران مهاجرتان در آنچه خداوند به آنان ارزانی داشته است رقابت نکنید.(64)
چنانکه ملاحظه میشود ابوبکر درست روی عواملی دست گذاشت که همه از شرافتهای قومی و قبیلهای حکایت دارند. معنای استدلال ابوبکر به «الائمّة من قریش» این است که آنچه اسلام و قرآن برای آن ارزش قایل بود ـ که عبارت باشد از تقوا ـ دستکم در کار زمامداری مسلمانان به کار نمیآید، و مهم نیست زمامدار تازه مسلمانانْ پارسا، پرهیزگار، فقیه و لایق باشد، آنچه باید آن را محترم شمرد شرافت قبیلهای و بزرگی خاندان است که در قریش خلاصه میشود; زیرا قریش بود که در جاهلیت سرنوشت حجاز را در دست داشت و همین قریش پس از پیامبر باید زمام امور مسلمانان را به دست بگیرد.(65) نیز دفاع حباببن منذر، که گفت: «از ما یک امیر و از شما هم یک امیر»، بیانگر بازگشت به منطق خالص جاهلی و قبیلگی است. همچنین سخنان عمر در پاسخ حباب بن منذر که گفت: «به خدا سوگند، عرب راضی نمیشود در حالی که پیامبرشان از قبیله شما نیست، امیری شما را بر خود بپذیرد»، بر عصبیّتهای قبیلهگرایی متّکی بود. بنابراین، در گفتوگوهای «سقیفه» بیدار شدن روح قبیلهگرایی کاملا مشهود است.
پس از رحلت پیامبر در دوران خلفا، اتخاذ سیاستهای مبتنی بر قبیلهگرایی در رفتار خلفا به خوبی نمایان است. سازماندهی سپاه بر پایه قبیلهها، که هر قبیله لشکری یا واحدی از سپاه را تشکیل میداد و فرمانده آن لشکر یا واحد نیز رهبر همان قبیله بود، همچنین اتخاذ سیاستهای مالی متأثّر از انگیزههای قبیلهای نظیر مرتّب کردن دیوانها برای قبایل، و تنظیم اندازهها در دفترهای ثبت اسامی به شیوه قبیلهای، به زنده شدن روح و تفکر قبیلهای در میان اصحاب کمک مینمود.(66)
2. نژادگرایی
الف. اختلافات عدنانی ـ قحطانی
قرنها پیش از ظهور اسلام، مردم ساکن شبه جزیره عربستان به دو دسته تقسیم میشدند: یکی عرب عاربه یا خالص، و دیگری عرب مستعربه یا عرب ناخالص و یا عرب پیوسته. ساکنان منطقه جنوبی عربستان بر اساس نسبنامهای نژاد خود را به یعرب بن قحطان میرساندند، و قحطان را فرزند پنجم حضرت نوح(علیه السلام) میدانستند. هر یک از این دو گروه «قحطانی» و «عدنانی» به قبیلهها، شاخهها و تیرههایی تقسیم میشوند.
یمنیهای امروزه به طور عام و اوس و خزرج به طور خاص از نسل قحطان بودند که دارای حکومتها و ایالتهای آباد و دارای تمدن غنی و پیشرفته و دارای خطی موسوم به خط «مسند» بودند. آنچه درباره تمدن عرب پیش از ظهور اسلام گفته میشود، مربوط به همین اقوام یمنی است.(67)
مهمترین قبیلههای قحطانی هنگام ظهور اسلام، تیرههای سبا، حمیر، کهلان، ازد، مازن، غسّان، اوس، خزرج، خزاعه، بجیله، خثعم، همدان، طی، لخم، کنده، قضاعه و کلب بودند.
در برابر، قبیلههای ساکن مرکز و قسمت شمالی شبه جزیره، خود را از نژاد عدنان، که نواده حضرت اسماعیل(علیه السلام) است، معرفی مینمودند. گویند: وقتی حضرت ابراهیم(علیه السلام) مأمور شد که حضرت اسماعیل(علیه السلام)را به همراه مادرش هاجر به مکّه منتقل کند، آن حضرت آنها را از فلسطین به سرزمین پست و بیآب و علف مکّه منتقل کرد و خداوند آب «زمزم» را برایشان جاری ساخت، به تدریج، حضرت اسماعیل(علیه السلام) بزرگ شد و در میان قبیله «جُرهم»، که با اجازه حضرت ابراهیم(علیه السلام) در مکّه ساکن شده بودند، همسری برای خویش انتخاب نمود. حضرت اسماعیل(علیه السلام) دارای نسلهای فراوانی شد که از جمله آنها عدنانیها بودند که خود دارای شاخههای زیادی گردیدند; از جمله قبیله «قریش» در مکّه و اطراف آن، «ثقیف» در طائف، «قیس عیلان» در نجد، «عبدالقیس» در بحرین، «بنوحنیفه» در یمامه وضبه، «تمیم» در صحرای دهناء، «عشایر بکر» از شمال شرقی تا بحرین و یمامه که تغلّب نیز همراه آنان بودند، «اسد» در شمال نجد، و «کنانه» که در اطراف مکّه زندگی میکردند. مهمترین عشیرههای قریش عبارت بودند از: هاشم، امیه، مخزوم، تیم، جمح، سهم، اسد، نوفل، زهره و عدی.(68)
قحطانیان و عدنانیان از دیرباز با همدیگر رقابت داشتند و هر یک دیگری را خوار میشمرد.(69)
ب. درگیریهای عدنانیان و قحطانیان پیش از اسلام
عدنانیان و قحطانیان از گذشتههای دور، با هم رقابت، اختلاف و درگیری داشتند. آنان در ادوار گوناگون، برای تسلط بر شبه جزیره عربستان به تلاشهای دامنهداری دست یازیده و بارها، به ویژه در ابعاد اقتصادی و تجاری، به رقابتهای گسترده پرداخته بودند. در منابع تاریخی عصر جاهلی، چندین درگیری میان آنان پیش از ظهور اسلام گزارش شده است. درگیری قصی با خزاعه از جمله نبردهای معروف عدنانی با قحطانی بود که به شکست قحطانیان و اقتدار عدنانیان انجامید. جنگ «خزاز» از دیگر جنگهای دوران جاهلیت بود که میان عدنانیان و قحطانیان رخ داد و در این نبرد عدنانیان پس از درگیریهای بسیار شدید و کشتار زیاد از یمنیهای قحطانی، به پیروزی دست یافتند. گفتنی است که این جنگ پیامد جنگ دیگری میان آنان بود که در آن قحطانیان عدنانیان را شکست داده و از آنان اسیر گرفتند.(70) از دیگر نبردهایی که میان عدنانیان و قحطانیان درگرفت، میتوان از نبردهای «یوم طخنة»، «اُوادة الاول»، «اُوادةالثانی»، «السُّلاّن»، «حُجر»، «الکلاب الثانی»، «فیف الریح» و «ظهر الدهناء» نام برد.(71)
لازم به ذکر است که گذشته از نبردهای عدنانیان و قحطانیان، هر یک از این دو تیره نژادی بزرگ درگیر رقابتها و جنگهای داخلی نیز بودند. از یکسو، اعراب عدنانی شامل قبایل گوناگون با آداب و رسوم و سنّتهای گوناگون بودند که سالها بر سر پردهداری کعبه و سقایت حاجیان با یکدیگر رقابت داشتند، و از سوی دیگر، اعراب یمانیوقحطانی،بخصوصدو قبیلهبزرگ و نیرومند «اوس» و «خزرج» در ادوار گوناگون با یکدیگر رقابت داشتند و نبردهای زیادی در کارنامه خویش به ثبت رسانیدهبودندکهنبردهای«یومالصفینة»،«یومحضیرالکتائب»، «یوم أطم»، «یوم حاطب»، و آخرین درگیری آنان «یوم بعاث» از جمله آننبردها محسوب میشود.(72) از اینرو، عرب شمال و جنوب و یا به تعبیر دیگر، عدنانیان و قحطانیان علاوه بر اختلافات ناشی از آب و هوا و مسائل اجتماعیوزیستی، درگیر جنگهای جاهلی نیز بودند.(73)
ج. تأثیر اختلافات عدنانی ـ قحطانی در بروز احزاب، گروهها و جریانها
با ظهور اسلام، رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) به عنوان عامل وحدت رخ نمودند و قبایل مختلف قحطانی را تحت عنوان انصار در دو پیمان «عقبه اول» و «عقبه دوم» متحد ساخت.(74) و به دنبال آن، پس از هجرت به مدینه، دو جناح قدرتمند عدنانی و قحطانی را تحت عنوان «مهاجران» و «انصار» زیر لوای اسلام متحد گرداندند، و در جهت تحکیم این همبستگی، میان آنان پیمان برادری ایجاد نمودند. اما با همه کوششها و تلاشهای پیامبر در جهت تعمیق وحدت و همبستگی میان عدنانیان و قحطانیان، بروز اختلافات میان این دو جناح در رخدادهای دوران رسالت نشان داد که اختلافات عدنانی و قحطانی و تکیه بر ارزشهای جاهلی هنوز در نهاد آنان ریشه و نفوذ دارد و میتواند با کوچکترین بهانه و غفلتی بروز نماید، «بالاخص که این اختلافات و رقابتها، با ظهور اسلام، رنگ مذهبی نیز به خود گرفته بود، نبردها و درگیریهایی که بین این دو نیرو برسر اسلام در بدر، احد، خندق، و...اتفاق افتاد، کینهها را دو چندان کرد.»(75) با فتح مکّه، که در واقع سیادت قریش به عنوان بزرگترین قبیله عدنانی از دست رفت، ندای تجدید تخاصمات از سوی سعدبن عباده خزرجی به گوش رسید که ندا در داد: «الیوم یوم الملحمة»; امروز روز انتقام است.(76)
همچنین پس از پایانجنگ «بنیمصطلق»، در «مریسع» بر سر برداشتن آب از چاه، میان یکی از انصار و غلام عمر (ازمهاجران)درگیریپیشآمدکهنزدیکبودجنگگستردهای میان مهاجران و انصار درگیرد; زیرا اوس و خزرج به کمک مرد انصاری آمدند و قریش و مهاجران نیز متّفق گردیدند و هر دو گروه رودرروی هم صف کشیدند که با دخالت پیامبروبعضیازبزرگان صحابه قضیه فیصله یافت.
چهار. اختلافات جغرافیایی
از عواملی که در بروز اختلافات و در نتیجه، پیدایش احزاب، گروهها و جریانهای متعارض در میان اصحاب نقش داشت، اختلاف مکّی و مدنی بود.
1. مناسبات مکّه و مدینه پیش از اسلام
پیش از ظهور اسلام، در میان یثرب و مکّه نزاع و کشمکش سختی حکمفرما بود. علت این نزاعها و درگیریها در ادوار پیشین، گذشته از عواملی همچون اختلافات نژادی عدنانی ـ قحطانی، به این موضوع برمیگردد که ساکنان مکّه و اطراف آن غالباً صحرانشین بودند و با غارت و چپاول و آزادی مفرط خو کرده بودند،(77) در حالی که به عکس آنان، یمنیها یعنی ساکنان یثرب (مدینه) و یمن معمولا شهرنشین بودند و به ویژه در دوران پیش از خرابی سدّ «مارب»، مردمانی دارای تمدن و ثروت و مرفّه بودند.(78) از اینرو، طبیعی بود که این دو گروه، که در دو محیط جغرافیایی کاملا مخالف و متضاد زندگی میکردند، با همدیگر کمتر تفاهم و آشتی داشته باشند.
2. تأثیر اختلافات مکّی و مدنی در پیدایش جریانها
وقتی اسلام ظهور کرد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از مکّه به مدینه هجرت کردند، مسلمانان مکّی نیز، که مهاجران خوانده شدند، تا سال فتح مکّه (سال هشتم هجری) از مکّه به مدینه کوچیدند و در این سال، هجرت متوقف شد و مکّه نیز دارالاسلام گردید. مردم یثرب نیز به خاطر یاری دادن پیامبر «انصار» نامیده شدند. رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) با توجه به سابقه اختلافات میان مکّیان و مدینیان (مهاجران و انصار)، برای زدودن دشمنی از میان آنان، پیوند برادری بین آنها منعقد ساختند. اما با وجود این، با توجه به سابقه اختلافات میان مکّیان و یثربیان، که نبردهای خونینی را پیش از ظهور اسلام میان آنان رقم زده بود، اگرچه در عصر رسالت و در سایه رهنمودها و اقدامات پیشگیرانه پیامبر، کمتر مجال ظهور و بروز یافت، ولی در عین حال، در میان اصحاب، افراد زیادی وجود داشتند که به آتش اختلافات دوران جاهلیت دامن میزدند. از جمله اهرمهایی که از سوی این افراد برای دامن زدن به اختلافات مورد استفاده قرار میگرفت، تکیه بر اختلافات مکّی و مدنی بود که نتیجه آن پیدایش جریانهای متعارض در درون اصحاب بود.
پنج. تعبّد و تسلیم محض در برابر نصوص دینی
ایمان راسخ به خدا، روز جزا و نبوّت رسول گرامی(صلی الله علیه وآله)در برخی از صحابه موجب میشد تا فرمانها و دستورهایی را که از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) صادر میشدند، متعبّدانه و بدون چون و چرا بپذیرند.
تعبّد و تسلیم محض در برابر نصوص در عصر پیامبر، در موارد و جایگاههای زیادی در رفتار گروهی از صحابه نیز ظهور و تجلّی یافت که موضعگیری نسبت به نظریه امامت و زعامت امام علی(علیه السلام) یکی از این جایگاهها بود. چون عدهای از صحابه در نصوص واردشده از سوی پیامبر دلایل قاطع و روشن مبنی بر امامت و جانشینی حضرت علی(علیه السلام)پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) یافتند، بدون اینکه تردیدی به خود راه دهند و یا بخواهند این نصوص را تأویل و تعدیل نمایند، نظریه امامت و زعامت حضرت علی(علیه السلام) را پذیرفتند.
نتیجه گیری
عوامل متعددی زمینهساز پیدایش جریانهای گوناگون در میان اصحاب شدند. عواملی همچون دنیاگرایی، فقدان یا ضعف ایمان، عصبیّت جاهلی که در بیشتر مواقع در قالب قبیلهگرایی و نژادگرایی ظهور میکرد، اختلافات مکّی و مدنی و تعبّد و تسلیم در برابر نصوص دینی از مهمترین عواملی بودند که هر کدام به سهم خود، در پیدایش احزاب، گروهها و جریانات سیاسی و اجتماعی در میان صحابه مؤثر بودند. درصد تأثیر این عوامل در پیدایش احزاب گروهها و جریانات یکسان نبود و میتوان ادعا کرد که عامل «دنیاگرایی» بیشترین تأثیر را داشت و پس از آن دیگر عوامل قرار دارند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -دانشجوى دکترى تاریخ اسلام.
2 ـ قیامة: 20ـ21.
3 ـ محمّد محمّدى رىشهرى، میزانالحکمة، 1375، ج 3، ص 294.
4 ـ عبدالواحدبن محمّد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، 1407، ج 3، ص 395، ح 4870.
5 ـ همان، ص 396، ح 4872.
6 ـ محمّد محمّدى رىشهرى، میزان الحکمة، ج 2، ص 896.
7 ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، 1365، ج 2، ص 315.
8 ـ توبه: 55.
9 ـ عبدالحسین جلالى، ماهیت دنیا، 1382، ص 206.
10 ـ سید عبداللّه جزائرى، التحفة السنیّة «مخطوط»، ص 50.
11 ـ نهجالبلاغة، ح 58.
12 ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، 1406، ج 3، ص 134 / سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، بىتا، ج 5، ص 16.
13 ـ نساء: 77.
14 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، 1405، ج 1، ص 99.
15 ـ انفال: 1.
16 ـ محمّدبن حسن طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، بىتا، ج 5، ص 72ـ73.
17 ـ انفال: 41.
18 ـ علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، 1404، ج 1، ص 254ـ255. براى اطلاع بیشتر، ر.ک. محمّدهادى یوسفى غروى، موسوعة التاریخ الاسلامى، 1417، ج 2، ص 137.
19 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 1، ص 166 / علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 112 / محمّدبن محمّد مفید، الارشاد 1413، ج 1، ص 80.
20 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 2، ص 167 / علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 112.
21 ـ علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 113.
22 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویة، 1420، ج 4، ص 139 / محمّدبن محمّد مفید، الارشاد، ج 1، ص 148ـ149.
23 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 2، ص 747.
24 ـ على بن حسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، 1358ق، ج 3، ص 76ـ77.
25 ـ همان، ج 3، ص 76.
26 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 1، ص 12.
27 ـ محمّدبن سعد کاتب واقدى، الطبقات الکبرى، 1410، ج 8، ص 250.
28 ـ علىبن حسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 76ـ77.
29 ـ همان.
30 ـ خلیل عبدالکریم، شدّالربابه باحوال مجتمع الصحابه، 1997، ج 2، ص 114.
31 ـ ابن اثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، 1415، ج 3، ص 182.
32 ـ خلیل عبدالکریم، شدّالربابه باحوال مجتمع الصحابه، ص 115.
33 ـ نهجالبلاغه، ن 10.
34 ـ همان، ن 55.
35 ـ ابن منظور، لسان العرب، 1405، ج 12، ص 294.
36 ـ احزاب: 33.
37 ـ احزاب: 12ـ13.
38 ـ احزاب: 18.
39 ـ علىمحمّد ولوى، «مدیریت در بحران (تحلیلى از جنگ خندق)»، تاریخ اسلام 3، ص 11ـ12.
40 ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 140.
41 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، بىتا، ج 2، ص 62.
42 ـ خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، 1409، ج 1، ص 308 / فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، 1407، ج 2، ص 122.
43 ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 2، ص 122، ماده «عصب» / علىاکبر دهخدا، لغتنامه، 1364، ماده «عصب».
44 ـ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، واژه «عصبیّت».
45 ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، بىتا، ج 15، ص 353.
46 ـ عبدالرحمانبن خلدون، مقدّمه ابن خلدون، 1369، ص 242.
47 ـ همان، ص 240ـ241.
48 ـ محمّدبن اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، 1401، ج 6، ص 66.
49 ـ نهجالبلاغه، خ 192.
50 ـ همان، خ 192.
51 ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 22، ص 101.
52 ـ محقق اردبیلى، مجمعالفائدة و البرهان، 1403، ج 12، ص 367ـ368.
53 ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 22، ص 202.
54 ـ عبداللّه علائلى، برترین هدف در برترین نهاد، 1374، ص 50.
55 ـ سیدجعفر شهیدى، قیام حسین(علیه السلام)، 1382، ص 35.
56 ـ عبداللّه علائلى، برترین هدف در برترین نهاد، ص 50.
57 ـ مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، 1382، ص 39.
58 ـ سبأ: 35ـ37.
59 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 20، ص 353.
60 ـ تکاثر: 1ـ3.
61 ـ جواد على، المفصّل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، 1968، ج 1، ص 493.
62 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویّة، ج 3، ص 758 / علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 2، ص 368.
63 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویّة، ج 3، ص 758 / احمدبن على مقریزى، امتاع الاسماع، 1420، ج 1، ص 207.
64 ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، 1407، ج 2، ص 329 / ابن قتیبه دینورى، عیونالاخبار، 1415، ج 2، ص 254.
65 ـ سیدجعفر شهیدى، قیام حسین(علیه السلام)، ص 31.
66 ـ عبداللّه علائلى، برترین هدف در برترین نهاد، ص 70.
67 ـ محمّدهادى یوسفى غروى، تاریخ تحقیقى اسلام، 1382، ج 1، ص 93ـ94.
68 ـ همان، ص 94.
69 ـ ر.ک. احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 223ـ226.
70 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 225 / ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 310 / عبدالعزیز سالم، تاریخ عرب قبل از اسلام، 1380، ص 330ـ331.
71 ـ محمّد احمد عباد المولى بک و دیگران، ایّام العرب فى الجاهلیة، 1422، ص 94ـ137.
72 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 37.
73 ـ حسین حسینیان مقدّم، مناسبات مهاجر و انصار در سیره نبوى، ص 34.
74 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویّة، ج 2، ص 84.
75 ـ اصغر قائدان، تحلیلى بر مواضع سیاسى على(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، 1378، ص 38.
76 ـ محمّدبن محمّد مفید، الارشاد، ج 1، ص 60.
77 ـ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، بىتا، ص 63.
78 ـ علىبن حسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 89 .
--------------------------------------------------------------------------------
منابع
ـ آمدی، عبدالواحدبن محمّد، غررالحکم و دررالکلم، بیروت، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، 1407، ج 3.
ـ ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق علی محمّد معوّض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415.
ـ ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، تحقیق عبداللّه قاضی، بیروت، دارالکتبالعلمیة، 1407.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدّمه ابن خلدون، ترجمه محمّد پروین گنابادی، تهران، علمی و فرهنگی، 1369، چ هفتم.
ـ ابن منظور، لسان العرب، قم، ادب الحوزه، 1405.
ـ ابن ندیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمّدرضا تجدّد، تهران، امیرکبیر، 1366، چ سوم.
ـ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویّة، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1420.
ـ المولی بک، محمّداحمد عباد و دیگران، ایّام العرب فی الجاهلیة، بیروت، المکتبة العصریه، 1422.
ـ پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام، قم، معارف، 1382.
ـ جزائری، سیدعبداللّه، التحفة السنیّة «مخطوط».
ـ جلالی، عبدالحسین، ماهیت دنیا، تهران، امیرکبیر، 1382.
ـ حسینیان مقدّم، حسین، مناسبات مهاجر و انصار در سیره نبوی، پایاننامه کارشناسی ارشد تاریخ، قم، حوزه و دانشگاه، 1379.
ـ دهخدا، علیاکبر، لغتنامه، تهران، مؤسسه لغتنامه، 1364.
ـ دینوری، ابن قتیبه، عیونالاخبار، قم، شریف الرضی، 1415.
ـ سالم، عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل از اسلام، ترجمه باقر صدرینیا، تهران، علمی و فرهنگی، 1380.
ـ شهیدی، جعفر، قیام حسین(علیه السلام)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1382، چ سی و دوم.
ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ترجمه سید محمّدباقر موسوی همدانی، قم، اسلامی، بیتا.
ـ طبرسی، فضلبن حسن، مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن، تحقیق هاشم رسولی محلّاتی و فضلاللّه یزدی طباطبائی، بیروت، دارالمعرفة، 1406.
ـ طریحی، فخرالدین، مجمعالبحرین، تحقیق سیداحمد حسینی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1407، چ دوم.
ـ طوسی، محمّدبن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، بیتا.
ـ عبدالکریم، خلیل، شدّالربابه باحوال مجتمع الصحابه، بیروت، الانتشار العربی، 1997.
ـ علی، جواد، المفصّل فی تاریخ العرب قبلالاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1968.
ـ فراهیدی، خلیلبن احمد، کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، دارالهجره، 1409.
ـ قائدان، اصغر، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر، تهران، امیرکبیر، 1378، چ سوم.
ـ قمی، علیبن ابراهیم، تفسیرالقمی، قم، مؤسسة دارالکتاب، 1404.
ـ کاتب واقدی، محمّدبن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410.
ـ کلینی، محمّدبن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365، چ چهارم.
ـ لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، بیتا.
ـ محقق اردبیلی، مجمع الفائدة والبرهان، تحقیق اشتهاردی و دیگران، قم، جامعه مدرّسین، 1403.
ـ محمّدی ریشهری، محمّد، میزانالحکمة، قم، دارالحدیث، 1375.
ـ مسعودی، علیبن حسین، مروجالذهب و معادن الجوهر، بیروت، دارالاندلس، 1358ق.
ـ مفید، محمّدبن محمّد، الارشاد فی معرفة حججاللّه علی العباد، قم، مؤسسه آلالبیت لاحیاءالتراث، 1413.
ـ مقریزی، احمدبن علی، امتاع الاسماع، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420.
ـ مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بیتا، چ بیست و دوم.
ـ واقدی، محمّدبن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، قم، دانش اسلامی، 1405.
ـ ولوی، علیمحمّد، «مدیریت در بحران (تحلیلی از جنگ خندق)»، تاریخ اسلام 3 (پاییز 1379)، ص 7ـ17.
ـ یعقوبی، احمدبن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصار، بیتا.
ـ یوسفی غروی، محمّدهادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ترجمه حسینعلی عربی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382، چ دوم.
ـ یوسفی غروی، محمّدهادی، موسوعة التاریخالاسلامی، قم، مجمعالفکر الاسلامی، 1417.
از سویی در صورتی شناخت دقیق و واقعبینانه نسبت به این جریانات، احزاب و گروهها نیز به دست خواهد آمد که علل و عواملی که زمینه را برای پیدایش این احزاب، جریانات و گروهها فراهم ساخته است، مورد شناسایی قرار گیرد.
یک. دنیاگرایی
مقصود از «دنیاگرایی» دوستی دنیا و دل بستن به لذّات و مطامع دنیوی است، به گونهای که دنیا و مال و منال دنیا هدف قرار گیرد و امور مادی و دنیوی محور افکار، اندیشهها، گفتارها، و نگرشها واقع شود. اینگونه دنیاگرایی، که سرمنشأ بسیاری از انحرافات فکری و عقیدتی است و انسانها را از راه فطرت، که طریق هدایت و سعادت بشر است، بازمیدارد، مذموم است. اما اگر دنیا
و مال دنیا وسیلهای برای اهداف دینی و اخروی باشند، نه تنها مذموم نیستند، بلکه ممدوح نیز هستند.
1. دنیاگرایی در آیات و روایات
الف. دوستی دنیا
در آیات قرآن و روایات اسلامی، دوستی دنیا به شدت نکوهش شده است. قرآن کریم در این زمینه میفرماید: (کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ);(2) هرگز چنین نیست، بلکه همگی دنیای نقد و زندگی زودگذر دنیا را دوست میدارید و آخرت را رها میکنید. در این آیه، دنیادوستی در برابر آخرتطلبی قرار گرفته و لازمه دوستی دنیا را ترک آخرت دانسته که این مسئله بیانگر ماهیت غفلتآور دنیا و خوشیهای کاذب آن است.
در روایات اسلامی نیز دنیادوستی مذمّت شده است. در روایتی از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) ریشه هرمعصیت و اولِ هر گناهی دنیادوستی دانسته شده است.(3) در حدیثی از حضرت علی(علیه السلام) دنیادوستی رأس فتنهها و ریشه محنتها معرفی شده است.(4) در حدیث دیگری از آن حضرت حبّ دنیا موجد حرص و طمعورزی انسان دانسته شده است.(5) نیز از آن حضرت روایت شده است که دنیادوستی موجب میشود گوشها از شنیدن حقایق کر، و دلها از نور بینایی کور شوند.(6) در روایتی از امام صادق(علیه السلام) سرچشمه هر خطا و لغزشی دنیادوستی قلمداد شده است.(7)
ب. مال دنیا
مال و ثروت دنیا در آیات و روایات موجب بلا و نقمت، شقاوت و روییدن بذر نفاق در دلها دانسته شده است. در قرآن کریم، خطاب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) میفرماید: (فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ تَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ);(8) مبادا از اموال و اولاد آنها شگفتزده شوی; زیرا خداوند میخواهد آنها را با داراییهایشان در این جهان عقوبت نماید و در حالتی جان آنان را بستاند که در حال کفر و الحاد به سر میبرند.
این آیه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را از اینکه شیفته کثرت اموال و اولاد منافقان گردد، منع میکند و خاطرنشان میسازد که اینها نعمتی نیست که مایه سعادتشان شود، بلکه نقمت و بلایی است که ایشان را به شقاوت میکشاند; زیرا این یک حقیقت است که هرقدر دنیا بیشتر به کسی روی آورد و او را به وفور مال و اولاد رساند، به همان میزان، وی را از موقف عبودیت دورتر و به هلاکت نزدیکتر میسازد.(9)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) میفرماید: مالدوستی و جاهطلبی نفاق را در دل میرویاند; چنانکه آبْ سبزی را.(10)حضرت علی(علیه السلام) نیز میفرماید: مال و ثروت ریشه هوسها و شهوتهاست.(11)
بر اساس این آیات و احادیث، دنیاگرایی، یعنی هدف قرار گرفتن دنیا و دوستی آن موجب میشود انسان به فساد روی آورد، روحیه طمعورزی در انسان زنده شود، موجب ترک آخرت میگردد، باعث میشود انسان حقایق را نشنود، نفاق و دورویی را در دل میرویاند و صدها امیال و گرایشهای شیطانی دیگر را در انسان زنده میکند.
اصولا دو نوع گرایش در انسانها وجود دارند: گرایشهای مادی و دنیاطلبانه و گرایشهای معنوی و آخرتجویانه. غالب مردم در برخوردها و موضعگیریهایشان، گرایش مادی و دنیاگرایانه دارند. لذایذ دنیا از قبیل مال و ثروت، ریاست، شهرت و مقام آنچنان توجه آنان را به خود جلب مینماید که برایشان هدف قرار میگیرد، و از اینرو، برای به دست آوردن آن، به هر وسیلهای متوسّل میشوند و همه همّت خویش را صرف آن میسازند، اگرچه به قیمت انحراف از ارزشهای معنوی و انسانی تمام شود.
2. دنیاگرایی در میان اصحاب
با اندک تأمّل در حوادث و رخدادهای عصر رسالت، به شواهد متعددی دالّ بر دنیاگرایی اصحاب برمیخوریم و به روشنی پیداست که در ایجاد دستهبندیها، تشدید اختلافات و نزاعها، و بروز حسادتها، کینهها، رقابتها، و نافرمانیها، عامل دنیاگرایی بیش از دیگر عوامل خودنمایی میکند. به چند نمونه از این رخدادها، که بیانگر دنیاگرایی عدهای از اصحاب است، اشاره میشود:
الف. روحیه پرهیز از جهاد
عدهای از صحابه تا وقتی در مکّه بودند، با اصرار زیاد از پیامبر اجازه جنگ با مشرکان میخواستند. پیامبر هم چون تا آن زمان مسلمانان از نظر عِدّه و عُدّه به حدّی نبودند که با دشمن مواجه شوند، آنان را منع مینمودند. اما وقتی به مدینه آمدند و پای جهاد با مشرکان به میان آمد، کسانی که در مکّه پافشاری میکردند پیامبر به آنان اذن جهاد دهد، به خاطر دنیادوستی و دلبستگی به مال و منال دنیا، به وحشت افتادند.(12)
قرآن خوف و وحشت آنان را اینگونه ترسیم نموده است: (فَلَّمَا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَل قَرِیب قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلا);(13) هنگامی که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان از مردم میترسیدند; همانگونه که از خدا میترسند، بلکه بیشتر، و گفتند: پروردگارا، چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتی؟ چرا این فرمان را تا زمانی نزدیک به تأخیر نینداختی؟ به آنها بگو: سرمایه زندگی دنیا ناچیز است و سرای آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد، بهتر است. و به اندازه رشته شکاف هسته خرمایی به شما ستم نخواهد شد.
ب. جنگ بدر و طمع در غنایم
یکی از جاهایی که در آن روحیه دنیاگرایی اصحاب آشکارا خودنمایی کرد، نزاع آنان در حضور پیامبر بر سر غنایم جنگ «بدر» بود که موجب نزول سوره «انفال» گردید. بنا به نقل واقدی، اصحاب پیامبر پس از شکست قریش به سه دسته تقسیم شدند: عدهای پاسبانی از خیمه پیامبر را بر عهده گرفتند، برخی به تعقیب سپاه دشمن پرداختند، و دسته سوم به جمعآوری غنایم مبادرت ورزیدند.
پس از جمعآوری غنایم، سعدبن معاذ، که از جمله محافظان خیمه پیامبر بود، چون احتمال میداد غنایم بین دو دسته دیگر از اصحاب، که به تعقیب دشمن پرداختهاند و یا غنایم را جمعآوری کردهاند، تقسیم شود، اظهار داشت: یا رسولاللّه، اینکه ما به تعقیب دشمن نپرداختیم به خاطر ترس از دشمن و یا خستگی از جنگ نبوده، بلکه از آن میترسیدیم که اگر از خیمه تو دور شویم، دشمن فرصت را غنیمت شمارد بر تو هجوم آورد، و میدانید که افراد زیادند و غنایم کم. اگر غنایم به جنگجویان داده شود، برای دیگران چیزی باقی نمیماند.
سعدبن ابی وقاص نیز اظهار داشت: یا رسولاللّه، آیا سوارهها را با افراد ضعیف مساوی قرار میدهی؟ پیامبر فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! آیا جز به کمک همین ضعیفها پیروز میشوید؟(14)
اختلاف بر سر غنایم برپا شده بود که نزد پیامبر آمدند و پرسیدند: این غنایم مال کیست؟ اینجا بود که سوره «انفال» نازل شد: (یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ);(15) از تو درباره انفال (غنایم و هرگونه مال بدون مالک مشخص) سؤال میکنند. بگو: انفال مخصوص خدا و پیامبر است. پس از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و خصومتهایی را که در میانتان است، آشتی دهید و خدا و پیامبرش را اطاعت کنید، اگر ایمان دارید.
شیخ طوسی در التبیان نزاع اصحاب بر سر غنایم «بدر» را، که موجب نزول سوره «انفال» شد، اینگونه به تصویر کشیده است: نبیاکرم افرادی را برای جنگ و درگیری به پیش فرستادند که در نتیجه، عدهای بسیار سختی کشیدند و برخی در کنار پیامبر باقی ماندند. پس از پایان یافتن نبرد، با هم اختلاف پیدا کردند. عدهای میگفتند: غنایم مال ماست; زیرا ما جنگیدهایم و اینها را برداشتهایم; برخی میگفتند: ما از پشت سر، شما را پشتیبانی و تدارک میکردیم; دستهای هم میگفتند: ما از پیامبر محافظت میکردیم و اگر میخواستیم، میتوانستیم بیاییم و غنایم را جمعآوری کنیم. اینجا بود که آیه آغازین سوره «انفال» نازل شد و غنایم را مخصوص خدا و پیامبر اعلان نمود.(16) بنابراین، مردم از «بدر» برمیگشتند، در حالی که غنیمتی نداشتند، تا اینکه این آیه نازل شد: (وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ);(17)بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، پیامبر، نزدیکان، یتیمان، مسکینان و واماندگان در راه است... اما پیامبر غنایم «بدر» را تخمیس نکردند، بلکه همه آن را بین اصحاب تقسیم نمودند.(18)
ج. جنگ اُحد و جمع غنایم
نمونه دیگر از دنیاگرایی اصحاب را در جنگ «احد» مشاهده میکنیم که منجر به شکست مسلمانان گردید. در این جنگ، با اینکه مسلمانان در آغاز بر مشرکان قریش پیروز گردیدند و مشرکان رو به هزیمت نهادند، اما دنیاگرایی کار دست مسلمانان داد; آنان بلافاصله پس از هزیمت دشمن، شروع به جمعآوری غنایم نمودند، تیراندازانی که از سوی پیامبر مأموریت حفاظت از گردنه «احد» را داشتند و حضرت به آنان تأکید نموده بود تحت هیچ شرایطی گردنه را رها نکنند، حتی اگر دیدند دیگر مسلمانان به شهادت میرسند به یاری آنان نیایند و در کار جمعآوری غنیمت شرکت نورزند،(19) اما وقتی شکست دشمن و جمعآوری غنیمت توسط مسلمانان را دیدند حسّ دنیاطلبی و مالدوستیشان تحریک شد و بیاعتنا به سفارشهای اکید پیامبر، گردنه را رها کردند تا غنیمت به دست آورند و هرقدر فرمانده آنان، عبداللّهبن جبیر، آنان را به اطاعت از فرمان خدا و رسول خدا مبنی بر رها نکردن گردنه فراخواند، جز عدهای کمی (کمتر از ده نفر) بقیه سرپیچی کردند و گردنه را رها نمودند.(20)
خالد بن ولید، فرمانده سواران مشرکان قریش، وقتی گردنه را از تیراندازان خالی دید، با سواران خویش، از همان نقطه حمله کرد و با کشتن آن چند نفر تیرانداز، از پشت سر بر مسلمانان ـ که در حال جمعآوری غنیمت بودند ـ یورش برد و در نتیجه، کار به شکست مسلمانان انجامید.(21)
با تأمّل در این گزارش تاریخی، آشکار میشود که دنیاگرایی اصحاب چگونه موجب شکست آنان گردیده است; چه آنان که در میدان نبرد بودند و چه آنانی که حفاظت از گردنه را بر عهده داشتند! آنانی که در میدان جنگ بودند پیش از آنکه کار دشمن کاملا یکسره شود به جمعآوری غنیمت مشغول شدند، آنان هم که مأمور محافظت از گردنه بودند، با سرپیچی از فرمان پیامبر گردنه را رها کردند و دنبال جمعآوری غنیمت رفتند و در نتیجه، آنچه نباید اتفاق میافتاد، رخ داد و کار به شکست مسلمانان انجامید.
د. جنگ حنین و تقسیم غنایم
نمونه دیگری از دنیاگرایی اصحاب بر سر تقسیم غنایم در جنگ «حنین» بروز کرد. در این جنگ، که پیامبر به خاطر تألیف قلوب کسانی که در فتح مکّه، به ناچار اسلام آورده بودند (مسلمةالفتحها) از سران قریش همچون ابوسفیان و امثال وی سهم بیشتری از غنیمت به آنان اختصاص دادند، اعتراض گستاخانه حرقوص بن زهیر سعدی تمیمی ذوالخویصره نسبت به پیامبر را برانگیخت و خطاب به آن حضرت اظهار داشت: نمیبینم به عدالت رفتار کرده باشی; عادل باش! حضرت عصبانی شدند و در پاسخ وی فرمود: اگر عدالت نزد من نباشد، پس نزد چه کسی است؟ این سخن گستاخانه حرقوص بن زهیر خطاب به پیامبر، گذشته از انگیزههای دیگر، ریشه در حبّ دنیا و دنیاگرایی وی دارد.(22)
هـ . اسلام دنیاگرایانه
داستان اسلام آوردن برخی از صحابه، آنگونه که از زبان خود آنان حکایت شده است، بیانگر دنیاگرایی آنان است. آنان زمانی به اسلام گرویدند که دیدند کار اسلام بالا گرفته است و میتوانند با قبول اسلام، به اهداف و مطامع دنیوی خویش نیز دست یابند. واقدی چگونگی اسلام آوردن خالدبن ولید را از زبان خود وی اینگونه گزارش داده است: وقتی که آماده حرکت به سوی رسول خدا شدم، با خود گفتم: خوب است هنگام رفتن به نزد پیامبر، همراهی نیز داشته باشم. برای همین منظور، صفوانبن امیّه را دیدم و گفتم: ای ابووهب، آیا نمیبینی که به چه وضعی دچار شدهایم؟ ما از بزرگان قریش هستیم; حال محمّد](صلی الله علیه وآله) [را میبینیم که بر عرب و عجم مسلّط شده است. اگر ما به او ملحق شویم و از او پیروی کنیم، شرافت محمّد](صلی الله علیه وآله) [برای ما نیز خواهد بود. اما او گفت: اگر همه قریش مسلمان شوند، من از او پیروی نخواهم کرد.(23)
چنانکه از سخنان خود خالد بن ولید به روشنی پیداست، هدف وی از پذیرش اسلام به دست آوردن موقعیت اجتماعی و شرافت دنیوی بود که خود از مظاهر و جلوههای دنیاگرایی است.
درباره بسیاری از صحابه و گروهی از اشرافزادگان قریش، که پس از فتح مکّه اسلام آوردند، نمیتوان عامل دنیاگرایی را نادیده گرفت. آنان زمانی اقدام به پذیرش اسلام کردند که دیدند دیگر کاری از آنان در برابر اسلام ساخته نیست و اسلام هر روز سرزمینهای بیشتری را فتح مینماید و پیروان بیشتری پیدا میکند. علاوه بر این، دیدند درِ تازهای برای برخورداری از دنیا به روی آنان گشوده شده است. بنابراین، یا از ترس و یا از روی طمع برای اینکه شریک دستاوردهای مسلمانان گردند و در زیر پرچم اسلام به اهداف دنیوی خویش نیز دست یابند، اسلام را پذیرفتند.
آنچه تا اینجا ذکر شد، شواهدی دالّ بر دنیاگرایی اصحاب در عصر رسالت بود. البته شواهد منحصر در آنچه ذکر گردید، نیست. با تأمّل در حوادث دوران رسالت و سرگذشت صحابه در آن دوران، به شواهد بیشتری برمیخوریم که مجال ذکر همه آنها در اینجا نیست. گذشته از دوران رسالت، اگر سرگذشت صحابه را پس از رحلت پیامبر مورد مطالعه قرار دهیم، به شواهد بسیاری دالّ بر دنیاگرایی اصحاب برمیخوریم که بر احدی پوشیده نیست. ثروتی که عدهای از بزرگان اصحاب در دوران خلفا، به ویژه در دوران عثمان، اندوختند(24) و جنگهایی را که از سر هواپرستی و رسیدن به پست و مقام و ریاست برافروختند، همه حاکی از دنیاگرایی است.
عثمان وقتی از دنیا رفت، 150 هزار دینار طلا و هزاران درهم نقد به جا گذاشت و قیمت باغهایش در «وادی القری» و «حنین» در حدود صدهزار دینار بود.(25)
سعدبن ابی وقاص، که در سریه «نخله» به فرماندهی عبداللّهبن جحش از مدینه بیرون رفته بود، به گفته خودش، وی و عتبةبن غزوان یک شتر داشتند که به نوبت سوار میشدند و شتر هم از عتبه بود.(26) سپس روزگار به گونهای پیش آورد که سعدبن ابی وقاص همانند دیگر صحابه، به چنان مال و اموالی دست یافت که از آن قصرها ساخت. وی قصری در «عقیق» داشت.
اسماء بنت ابوبکر میگوید: وقتی با زبیر ازدواج کردم، جز شتر آبکش و یک اسب چیزی نداشت.(27) همین زبیر، که در ابتدای کار هیچ چیز نداشت، از ثروتمندترین صحابه گردید. مال و دارایی زبیر به هنگام مرگ وی، پنجاه هزار دینار طلا، یکهزار اسب، یکهزار کنیز و غلام و مستغلّات فراوان در شهرهای متعدد بود. ریاستطلبی، او و طلحه را وادار به راهاندازی جنگ «جمل» علیه حضرت علی(علیه السلام)، خلیفه بر حق مسلمانان، نمود.(28)
طلحةبن عبیداللّه خانه و املاک فراوانی در کوفه و مدینه داشت. تنها از املاک عراق وی روزی یکهزار دینار میرسید. او پس از مرگش بجز املاک و خانههای متعدد، 48 هزار دینار طلا به جا گذاشت.(29)
عبداللّه بن عمر میگوید: در عهد پیامبر، جوان مجرّدی بودم که در مسجد میخوابیدم.(30) وی بعدها ثروتی اندوخت که برخلاف عرف رایج آن زمان، کنیزان وی نیز لباس حریر میپوشیدند. عبداللّهبن ابی أوفی میگوید: با پیامبر در شش غزوه شرکت نمودم و در این غزوات، خوراک ما «جراد» (ملخ) بود.(31) بعدها همین صحابه، که خوراکشان جز ملخ نبود، به گونهای تغییر کردند که خشنترین خوراکشان شیره خرما بود.(32)
حضرت علی(علیه السلام) در بخشی از نامهشان به معاویةبن ابیسفیان درباره دنیاگرایی وی مینویسند: چه خواهی کرد آنگاه که پردههای دنیای تو کنار روند; دنیایی که با زینتش جلوهنمایی کرده و به وسیله لذتش خدعه کرده و تو را فراخوانده و تو پذیرفتهای، تو را کشانده و تو دنبالش رفتهای و به تو فرمان داده و تو اطاعت کردهای؟(33)
همچنین آن حضرت در یکی از نامههایشان به معاویه مینویسند: به خاطر دنیاطلبی، به تأویل قرآن روی آوردهای!(34)
بنابراین، با توجه به مباحثی که درباره دنیاگرایی از دیدگاه قرآن و روایات مطرح شد و نمونههایی که از دنیاگرایی اصحاب ارائه گردید، در میان عواملی که زمینه را برای پیدایش احزاب، گروهها و جریانات گوناگون در میان اصحاب آماده کردند، با قاطعیت میتوان ادعا کرد که دنیاگرایی در زمره مهمترین آنان قرار دارد; زیرا دنیاگرایی، که عبارت از گرایش مادی و دنیاگرایانه از قبیل گرایش به لذایذ دنیا همچون مال و ثروت، ریاست، شهرت، پست و مقام است، چنان توجه آنان را به خود جلب مینمود که برای به دست آوردن آن، به هر وسیلهای متوسّل میشدند و همه همّت خویش را صرف آن میساختند، هرچند این کار به قیمت انحراف از اصول و ارزشهای اسلامی و انسانی تمام میشد.
دو. فقدان یا ضعف ایمان
«ایمان» از ریشه «أمن»، به معنای تصدیق است. اصل در ایمان داخل شدن در صدق و امانتی است که خداوند به انسان داده است. پس اگر آن را در قلبش تصدیق نماید، همانگونه که با زبانش تصدیق کرده، امانت الهی را ادا کرده و در نتیجه، مؤمن است.(35)
ایمان و اعتقاد به خدا و روز جزا و تصدیق نبوّت رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) شرط اصلی سعادتمند شدن انسان است. در برابر، ضعف ایمان و یا فقدان آن موجب میگردد انسان به هر کاری که خواستهها، امیال و آرزوهایش را برآورده میسازد، دست بزند. از اینرو، کسانی که ایمان ندارند و یا ایمان دارند اما دچار ضعف ایمان هستند، به هر کاری دست میزنند، دنبال هر صدایی راه میافتند، به هر جریانی که خواستها و آرزوهای آنان را برآورده سازد میپیوندند، و احیاناً برای دستیابی به اهداف و مقاصد خویش اقدام به راهاندازی جریان و حزب مینمایند. ضعف ایمان و در برخی موارد، فقدان ایمان در عدهای از صحابه از خلال گفتار، رفتار و اقداماتشان در عرصههای گوناگون قابل درک است.
عدهای از صحابه از بدو ورودشان به جرگه مسلمانان، فقط اسلام آوردند و ایمان در دلهایشان نفوذ نکرد. آنها به ظاهر، اسلام را پذیرفتند، یا از آنرو که اقوامشان دسته دسته اسلام میآوردند، و یا با دیدن پیروزیهای مسلمانان ناچار به پذیرفتن اسلام گردیدند. اینان که به دلخواه خود اسلام را نپذیرفته بودند و به تعبیر قرآن، ایمان در دلهایشان نفوذ نکرده بود، از فرمان پیامبر سرپیچی میکردند، نسبت به کارهای ایشان زبان به اعتراض میگشودند، گاهی در برابر پیامبر جبههگیری میکردند، و مخفیانه با دشمنان اسلام همچون قریش و یهودیان مدینه ارتباط برقرار مینمودند. به طور کلی، منافقان و بسیاری از کسانی که پس از فتح مکّه به اسلام گرویدند و نیز شماری دیگر از صحابه، یا ضعف ایمان داشتند و یا فاقد ایمان بودند، که در مواقع گوناگون رفتار و گفتارشان بیانگر این ضعف و یا فقدان ایمان آنان است.
در سوره «احزاب»، که درباره جنگ «احزاب» نازل شده، به سه گروه مؤمنان،(36) منافقان(37) و معوّقان و مردّدان(38) در میان اصحاب پیامبر اشاره شده است. «معوّقان و مردّدان» مسلمانانی بودند که به خاطر ضعف ایمان، معمولا در شرایط دشوار و بحرانی، دچار تردید و دودلی و ترس میشدند و این روحیه را به دیگران نیز منتقل میکردند. آنان در چنین شرایطی، معمولا با منافقان همراهی و همگامی میکردند.(39)
در حوادث و رخدادهای عصر پیامبر، به شواهد زیادی دالّ بر فقدان ایمان برخی اصحاب برمیخوریم:
در جنگ «حنین»، آنگاه که پیامبر برای جذب قلوب برخی از بزرگان قریش، سهم بیشتری از غنایم به آنان اختصاص دادند، حرقوصبن زهیر بلند شد و لب به اعتراض گشود.(40) اعتراض وی به پیامبر نشانگر این است که ایمان در دل او نفوذ نکرده بود و یا اصلا ایمان نداشت.
نیز در همان جنگ، وقتی در آغاز کار، مسلمانان شکست خوردند، برخی از همین کسانی که پس از فتح مکّه اسلام را پذیرفته بودند سخنانی بر زبان آوردند که حاکی از فقدان ایمان آنان بود. ابوسفیان وقتی منظره شکست مسلمانان را دید، گفت: به خدا سوگند، شکست و گریزشان تا به دریا نرسیده، متوقف نمیشود. کلدةبن حنبل نیز اظهار داشت: امروز جادوگری باطل گشت. شیبةبن عثمان همگفت: امروزمحمّد](صلی الله علیه وآله)[رامیکشم.(41)
بر زبان راندن این سخنان به صراحت نشاندهنده فقدان ایمان در آنان و حاکی از آن است که اسلام آنان ظاهری است و ایمان در دل آنان راه نیافته بود; افکار و اعتقادات دوران جاهلیت آنچنان در اعماق وجودشان ریشه داشت که به راحتی زایلشدنی نبود. به همین دلیل، به تکرار گفتههای خویش، که قبل از پذیرش اسلام میگفتند، پرداختند، و پیامبر را جادوگر تلقّی کردند و از شکست مسلمانان اظهار شادمانی نمودند و حتی فکر کشتن پیامبر را در سر پروراندند.
به هر حال، ضعف و یا فقدان ایمان عامل مهمی در پیدایش برخی از احزاب و جریانات در درون اصحاب به شمار میآید، به ویژه جریان «نفاق» و حزب «بنیامیّه» که به شدت از این عامل تأثیر پذیرفتند.
سه. عصبیّت جاهلی
«تعصّب» و «عصبیّت» در اصل، از ماده «عصب» به معنای پیهایی است که مفاصل را به هم ارتباط میدهد.(42)همچنین «تعصّب» و «عصبیّت» حمایت و یاری نمودن و دفاع کردن از کسی است که خود را به دیگری بستگی داده و یا خود بدان بستگی دارد.(43) به حمیّت، طرفداری، اشتیاق، حبّ وطن، خویشاوندی، قرابت و نسبت، حبّ مذهب و عقاید مذهبی نیز «عصبیّت» اطلاق میشود.(44)سپس هرگونه ارتباط، بستگی، به همپیوستگی، حمایت و دفاع از کسی و یا چیزی را «تعصّب» و «عصبیّت» نامیدهاند. بنابراین، واژه «تعصّب» و «عصبیّت» در اصل، به معنای مطلق ارتباط، به همپیوستگی، حمایت و دفاع کردن به کار میرود و از این نظر، هیچ بار منفی ندارد; زیرا طبیعی است که انسان به سرزمین، قبیله، نژاد و آیینی که بدان تعلّق دارد، عشق بورزد و این پیوند و علاقه او با سرزمین و قوم و نژادش، نه تنها عیب نیست، بلکه عامل سازندهای برای همکاریهای اجتماعی اوست.(45)
ابن خلدون نیز در کتاب مقدّمه از واژه «عصبیّت» برای تشریح «علم عمران» استفاده کرده است. وی عصبیّت را ناشی از عوامل گوناگونی میداند که یکی از مهمترین آنها، پیوند نسبی و خویشاوندی است; زیرا چنین پیوندی در میان انسانها طبیعی است. چنین عاملی میان اقوام بیابانی و بدوی شدت وحدّت بیشتری دارد و از موارد آن نشان دادن غرور قومی نسبت به نزدیکان و خویشاوندان در مواقعی است که ستمی به آنان برسد ویا در معرض خطر قرار گیرند.(46)ابن خلدون معتقد است: در بادیهنشینها، دفع تجاوز دشمن خارجی به وسیله عصبیّت انجام میگیرد; زیرا جنگاورانی که دفاع از قبیله را بر عهده دارند، زمانی به دفاع از قبیله برمیخیزند که در میان آنان عصبیّت باشد; یعنی همه از یک خاندان و یک پشت باشند.(47)
ولی باید توجه داشت که پیوند و علاقه به قوم، نژاد و سرزمین نیز حدّ و حسابی دارد که اگر از حد بگذرد، به صورت مخرّب و گاه به صورت فاجعهآفرین درخواهد آمد. اما چون معمولا این واژه به مفهوم افراطی آن (یعنی حمایت، طرفداری و دفاع جاهلانه و بدون در نظر گرفتن حقیقت از قوم، قبیله، نژاد و وطن) به کار میرود، تعصّب نژادی و قبیلگی همیشه امری مذموم تلقّی شده و مورد نکوهش قرار گرفته است. در روایات نیز عصبیّت به شدت مورد نکوهش واقع شده است. در حدیثی از رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) آمده است که درباره عصبیّت جاهلیت فرمودند: آن را رها کنید که چیز متعفّنی است.(48)
امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» با توجه به همین معنای مذموم عصبیّت، در مذمّت ابلیس، پیشوای مستکبران، میفرمایند: او را فرزندان نخوت و حمیّت و برادران عصبیّت و سواران بر مرکب کبر و جهالت، تصدیق کردند.(49)
در جای دیگری از همین خطبه، آنگاه که مردم را از تعصّبات جاهلیت برحذر میدارند، عصبیّت جاهلیت را از القائات و وسوسههای شیطان دانسته، میفرمایند: شرارههای تعصّب و کینههای جاهلی را در قلب خود خاموش سازید; که این حمیّت و تعصّب در دل مسلمانان از القائات شیطان، غرورها، کششها و وسوسههای اوست.(50)
اصولا انتقال سنّتهای غلط از قومی به قوم دیگر در سایه شوم همین عصبیّت و حمیّت جاهلیت صورت میگیرد، و پافشاری اقوام منحرف در برابر انبیا و رهبران الهی نیز غالباً از همین رهگذر است.(51)
در حدیثی از امام علیبن الحسین(علیه السلام) میخوانیم که وقتی از حضرت درباره عصبیّت سؤال کردند، فرمودند: تعصبّی که موجب گناه است، این است که انسان بَدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر برتر بشمرد. ولی دوست داشتن قوم خود، تعصّب نیست. تعصّب آن است که آنها را در ظلم و ستم یاری کند.(52)
بنابراین، عصبیّت مذموم مرادف با نژادپرستی، قوم و قبیلهگرایی، یاری رساندن بر ظلم و ستم است، که اینگونه عصبیّت پیش از ظهور اسلام، به شدت در میان قبایل و طوایف عرب حاکم بود و موجب درگیریها، نزاعها و کشمکشهای گوناگون میان آنان میشد. وقتی اسلام ظهور کرد با عصبیّت جاهلیت در هر شکل و صورت آن به مبارزه برخاست «تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبیله، زیر پرچم واحدی جمعآوری کند، نه پرچم قومیت و نژاد و نه غیر آن; چراکه اسلام هرگز این دیدگاههای تنگ و محدود را نمیپذیرد و همه را موهوم و بیاساس میشمرد.»(53)
از اینرو، با اقدامات و برنامههای تربیتی پیامبر حمیّتها و عصبیّتهای جاهلی قدری فروکش کردند; اما چون این عصبیّت در نهاد انسانهای نژادگرا ریشه داشت، بکلی از بین نرفت. از اینرو، چه در دوران رسالت و چه پس از آن، یکی از عواملی که منجر به پیدایش جریانهای گوناگون در میان اصحاب شد، همین عصبیّت جاهلی و عربی بود که در قالب حمایت، طرفداری و مدافعه جاهلانه و بدون منطق از قوم و قبیله و نژاد خویش و در سطح بالاتر، برتری دادن نژاد عرب بر غیرعرب بروز میکرد. به دو نمونه بسیار بارز عصبیّت در دوران جاهلیت، یعنی قبیلهگرایی و نژادگرایی، توجه کنید:
1. قبیله گرایی
الف. تعریف «قبیله» و «نظام قبیلهای»
«قبیله» دستههایی از مردم سیار و بیابانگرد هستند که به طور ناپایدار بر روی زمینهایی که برای زندگی شایسته و مناسب است، به سر میبرند. آنان دارای همبستگی شدیدی هستند، به گونهای که همچون یک خانواده حقیقی به نظر میرسند که دارای یک پدر کهنسال هستند و یک خون در رگهای همه اعضای قبیله جریان دارد.(54)
قبیله از چند تیره به هم پیوسته تشکیل شده است و هر قبیله شیخی دارد. شیخ قبیله حاکم، قاضی، قانونگذار، فرمانده جنگ و پدر مهربان مردم خویش است و دارای صفاتی همچون دلیری، باهوشی، اراده، قاطعیت و جوانمردی است.(55)
نظام قبیلهای را ـ اگر بخواهیم تشبیه نماییم ـ میتوان گفت: این نظام به سوسیالیسم ساده گرایش دارد، به گونهای که از یک طرف، فردگرایی را توانسته است از بین ببرد و از طرفی، پیوند جامعه را با فرد برقرار ساخته است. در نتیجه، همانگونه که فرد در اجتماع از خود استقلال ندارد و باید قوانین جامعه را گردن نهد، در برابر، جامعه نیز وظیفه دارد جانب فرد را بگیرد و در برابر هر تجاوزی پشتیبان و نگهبان وی باشد. بر این نظام، رئیسی قرار دارد که دارای سلطه و قدرت نیمه مطلق میباشد. افراد قبیله نیز به خاطر شدت فرمانبرداری که در برابر نظام قبیلهای دارند، همواره شور و گرمای قبیله را در سر داشته، آتش عشق قبیله را در دل میپرورانند و بدینگونه است که فرد و قبیله تعصّب شدیدی نسبت به همدیگر دارند; تعصّبی که از جمله شعارهایش این است که «به یاری برادرت بشتاب، ظالم باشد یا مظلوم.»(56)
ب. قبیله گرایی پیش از اسلام
در روزگار جاهلیت، قبیله عامل وحدت اجتماعی عربها به شمار میرفت. هر کس در وهله اول، حسّ دوستی و وابستگی خویش را نسبت به قبیله ابراز میکرد; هنگام هجوم به قبیله از آن دفاع میکرد و مرگ در راه قبیله را شرف و افتخار، و فرار از میدان نبرد در راه دفاع از قبیله را ننگ و عار میدانست.
تفاخرات قبیلهای: از رفتارهای بسیار رایج در میان عربهای پیش از ظهور اسلام، تفاخرات قبیلهای بود. آنان به ارزشهای حاکم بر جامعهشان مینازیدند و بر قبایلی که آن ارزشها را دارا نبودند، فخرفروشی میکردند. عربها گذشته از صفات مثبتی همچون شجاعت، بخشندگی و وفاداری، که موضوعی برای فخرفروشی یک قبیله بر قبیله دیگر بود، داشتن مال و ثروت، فرزندان زیاد، وابستگی به قبیله قدرتمند و مانند آن نیز در نظرشان یک ارزش و وسیله برتری و فخرفروشی بود.(57)
قرآن کریم سخنان عربها را در اینباره چنین بازگو و محکوم میکند: (وَ قَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَ أَوْلَاداً وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَ یَقْدِرُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِکَ لَهُمْ جَزَاء الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ);(58) و گفتند: ما اموال و فرزندان بیشتری داریم ]و این نشانه احترام و ارزش ما نزد خداست[ و ما مجازات نخواهیم شد. بگو: پروردگار من روز را برای هرکس که بخواهد فراخ یا تنگ میکند ]و این ربطی به قرب و احترام شما در پیشگاه او ندارد[، ولی بیشتر مردم نمیدانند! اموال و فرزندانتان شما را نزد ما مقرّب نمیسازند، جز کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند.
اعراب دوران جاهلیت به فزونی افراد قبیله خود بر قبیله رقیب فخر میفروختند و با آنان به منافره میپرداختند; یعنی با شمارش افراد قبیله خود، مدعی میشدند که افراد قبیلهشان از قبیله رقیب افزونتر است.
روزی دو قبیله به بیان افتخارات قبیلگی خود پرداختند; هر یک مدعی شدند که تعداد نفرات قبیلهشان از تعداد نفرات قبیله دیگر ]قبیله رقیب[ بیشتر است، سپس به سرشماری پرداختند. وقتی شمارش افراد زنده کارساز واقع نشد، خواستار شمارش مردگان خویش شدند و به اتفاق به گورستان رفتند و به سرشماری مردگان پرداختند.(59) قرآن کریم اینگونه تفاخر قبیلگی را، که دور از عقل و منطق است، نکوهش و محکوم کرد: (أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ);(60) افزونطلبی ]و تفاخر به مال و افراد[ شما را به خود مشغول ساخته ]و از خدا غافل نموده است[، تا آنجا که به دیدار گورها رفتید ]و قبور مردگان خود را برشمردید[ و به آن افتخار کردید. چنین نیست که میپندارید، به زودی خواهید دانست.
در میان قبایل عرب، تفاخرات نژادی شدیدی حاکم بود که نمونه بارز آن رقابت نژادی بین عرب عدنانی و عرب قحطانی بود.(61)
ج. بروز قبیله گرایی در میان اصحاب
با توجه به اینکه پیش از ظهور اسلام، در سرزمین جزیرةالعرب نظام قبیلهای حاکمیت داشت و تفکر قبیلهگرایی با پوست و گوشت عربها عجین شده بود، طبیعی مینمود که به زودی، این تفکر از اذهان آنان محو نشود. از اینرو، اگرچه اقدامات پیامبر برای نابود کردن شیوه تفکر قبیلگی و آشنا کردن آنان با طرز تفکر جدید، یعنی امّت اسلامی در سایه تربیت دینی، توانست به طور موقّت روحیه قبیلهگرایی را از بین ببرد، اما شیوه تفکر قبیلگی، که در اعماق وجود آنان نفوذ کرده بود، به زودی و سادگی ریشهکن شدنی نبود. از اینرو، دیده میشود که قبیلهگرایی، هم در دوران پیامبر و هم پس از رحلت آن حضرت، به شکلهای گوناگون ظهور یافت.
در دوران پیامبر، در موارد متعددی روح قبیلهگرایی در میان اصحاب بیدار شد. یکی از این موارد، برخوردی بود که میان مهاجران و انصار، در حادثه «مریسع» در غزوه «بنی مصطلق» رخ داد. مهاجران و انصار بر اساس ملاکهای دوران جاهلیت، که مبتنی بر نظام قبیلهای بود، فریاد «یا للانصار» و «یا للمهاجر» سر دادند و با گرفتن سلاح، رودرروی هم قرار گرفتند. حادثه از آنجا شروع شد که هنگام برداشتن آب از چاه «مریسع»، جهجاهبن سعید غفّاری، اجیر و مزدبگیر عمربن خطاب، با سنانبن وبرجهنی همپیمان «خزرج»، بر سر تقدّم بر آب به نزاع با یکدیگر برخاستند. در اثر کشمکش و کتککاری، خون بر چهره سنانبن وبرجهنی جاری شد. وی با صدای بلند، از خزرجیان کمک خواست. با تحریک شدن خزرجیان، جهجاه بن سعید غفاری نیز از قریشیان و مهاجران کمک خواست. وقتی سنانبن وبرجهنی همه مهاجران را در برابر «خزرج» دید، همه انصار را به یاری طلبید. اینجا بود که برای اولین بار صفوف مهاجر و انصار از هم جدا شد و شمشیرهایی را که علیه کفر و شرک میکشیدند، علیه یکدیگر کشیدند و نزدیک بود که فتنه و آشوب بزرگی برپا شود.(62) سرانجام، با حکمت و درایت پیامبر و نیز با پادرمیانی عدهای از بزرگان صحابه و دعوت آنان به مصالحه، سنان از حق خود گذشت و دعوا به خوبی خاتمه یافت و جامعه اسلامی از خطر تفرقه نجات پیدا کرد.(63)
مشاهده میشود که چگونه بر اساس معیارهای دوران جاهلیت بر سر موضوع ناچیزی دو جریان مهاجر و انصار رودرروی هم قرار میگرفتند و اگر تدبیر پیامبر نبود این رودررویی به راحتی به جنگهایی خونین میان مهاجران و انصار تبدیل میشد.
نمونهای دیگر که در آن روح قبیلهگرایی بیدار شد، «سقیفه بنیساعده» بود; نزاعی که میان مهاجران و انصار درگرفت و درست بر پایه عصبیّت و قبیلهگرایی استوار بود. این حقیقت با کمی تأمّل در سخنانی که میان بزرگان این دو جناح رد و بدل شد، کاملا مشهود است. سخنان ابوبکر، اولین سخنران گروه مهاجران، بیانگر احیای مجدّد ارزشهای دوران جاهلیت و متّکی بر شرافتهای قبیلهای، نسبها و ارزشهای قومی بود. وی در برابر انصار اینگونه استدلال کرد: ما اولین مردم در اسلام هستیم و در میان مسلمانان، مسکن ما در مرکز است، نسب ما شریفترین است، و ما رابطه خویشاوندی نزدیکتری با پیامبر داریم; و شما (انصار) برادران اسلامی ما و شریکان ما در دین هستید. شما به ما یاری دادید و ما را حفظ و حمایت کردید. خداوند به شما بهترین پاداش را عنایت فرماید. از اینرو، ما امیر و شما وزیر هستید. اعراب هرگز خود را تسلیم قبیلهای جز قبیله قریش نخواهند کرد. به یقین، گروهی از میان شما میدانند که پیامبر فرمودند: «الائمّة من قریش»; رهبران از قریش هستند. بنابراین، با برادران مهاجرتان در آنچه خداوند به آنان ارزانی داشته است رقابت نکنید.(64)
چنانکه ملاحظه میشود ابوبکر درست روی عواملی دست گذاشت که همه از شرافتهای قومی و قبیلهای حکایت دارند. معنای استدلال ابوبکر به «الائمّة من قریش» این است که آنچه اسلام و قرآن برای آن ارزش قایل بود ـ که عبارت باشد از تقوا ـ دستکم در کار زمامداری مسلمانان به کار نمیآید، و مهم نیست زمامدار تازه مسلمانانْ پارسا، پرهیزگار، فقیه و لایق باشد، آنچه باید آن را محترم شمرد شرافت قبیلهای و بزرگی خاندان است که در قریش خلاصه میشود; زیرا قریش بود که در جاهلیت سرنوشت حجاز را در دست داشت و همین قریش پس از پیامبر باید زمام امور مسلمانان را به دست بگیرد.(65) نیز دفاع حباببن منذر، که گفت: «از ما یک امیر و از شما هم یک امیر»، بیانگر بازگشت به منطق خالص جاهلی و قبیلگی است. همچنین سخنان عمر در پاسخ حباب بن منذر که گفت: «به خدا سوگند، عرب راضی نمیشود در حالی که پیامبرشان از قبیله شما نیست، امیری شما را بر خود بپذیرد»، بر عصبیّتهای قبیلهگرایی متّکی بود. بنابراین، در گفتوگوهای «سقیفه» بیدار شدن روح قبیلهگرایی کاملا مشهود است.
پس از رحلت پیامبر در دوران خلفا، اتخاذ سیاستهای مبتنی بر قبیلهگرایی در رفتار خلفا به خوبی نمایان است. سازماندهی سپاه بر پایه قبیلهها، که هر قبیله لشکری یا واحدی از سپاه را تشکیل میداد و فرمانده آن لشکر یا واحد نیز رهبر همان قبیله بود، همچنین اتخاذ سیاستهای مالی متأثّر از انگیزههای قبیلهای نظیر مرتّب کردن دیوانها برای قبایل، و تنظیم اندازهها در دفترهای ثبت اسامی به شیوه قبیلهای، به زنده شدن روح و تفکر قبیلهای در میان اصحاب کمک مینمود.(66)
2. نژادگرایی
الف. اختلافات عدنانی ـ قحطانی
قرنها پیش از ظهور اسلام، مردم ساکن شبه جزیره عربستان به دو دسته تقسیم میشدند: یکی عرب عاربه یا خالص، و دیگری عرب مستعربه یا عرب ناخالص و یا عرب پیوسته. ساکنان منطقه جنوبی عربستان بر اساس نسبنامهای نژاد خود را به یعرب بن قحطان میرساندند، و قحطان را فرزند پنجم حضرت نوح(علیه السلام) میدانستند. هر یک از این دو گروه «قحطانی» و «عدنانی» به قبیلهها، شاخهها و تیرههایی تقسیم میشوند.
یمنیهای امروزه به طور عام و اوس و خزرج به طور خاص از نسل قحطان بودند که دارای حکومتها و ایالتهای آباد و دارای تمدن غنی و پیشرفته و دارای خطی موسوم به خط «مسند» بودند. آنچه درباره تمدن عرب پیش از ظهور اسلام گفته میشود، مربوط به همین اقوام یمنی است.(67)
مهمترین قبیلههای قحطانی هنگام ظهور اسلام، تیرههای سبا، حمیر، کهلان، ازد، مازن، غسّان، اوس، خزرج، خزاعه، بجیله، خثعم، همدان، طی، لخم، کنده، قضاعه و کلب بودند.
در برابر، قبیلههای ساکن مرکز و قسمت شمالی شبه جزیره، خود را از نژاد عدنان، که نواده حضرت اسماعیل(علیه السلام) است، معرفی مینمودند. گویند: وقتی حضرت ابراهیم(علیه السلام) مأمور شد که حضرت اسماعیل(علیه السلام)را به همراه مادرش هاجر به مکّه منتقل کند، آن حضرت آنها را از فلسطین به سرزمین پست و بیآب و علف مکّه منتقل کرد و خداوند آب «زمزم» را برایشان جاری ساخت، به تدریج، حضرت اسماعیل(علیه السلام) بزرگ شد و در میان قبیله «جُرهم»، که با اجازه حضرت ابراهیم(علیه السلام) در مکّه ساکن شده بودند، همسری برای خویش انتخاب نمود. حضرت اسماعیل(علیه السلام) دارای نسلهای فراوانی شد که از جمله آنها عدنانیها بودند که خود دارای شاخههای زیادی گردیدند; از جمله قبیله «قریش» در مکّه و اطراف آن، «ثقیف» در طائف، «قیس عیلان» در نجد، «عبدالقیس» در بحرین، «بنوحنیفه» در یمامه وضبه، «تمیم» در صحرای دهناء، «عشایر بکر» از شمال شرقی تا بحرین و یمامه که تغلّب نیز همراه آنان بودند، «اسد» در شمال نجد، و «کنانه» که در اطراف مکّه زندگی میکردند. مهمترین عشیرههای قریش عبارت بودند از: هاشم، امیه، مخزوم، تیم، جمح، سهم، اسد، نوفل، زهره و عدی.(68)
قحطانیان و عدنانیان از دیرباز با همدیگر رقابت داشتند و هر یک دیگری را خوار میشمرد.(69)
ب. درگیریهای عدنانیان و قحطانیان پیش از اسلام
عدنانیان و قحطانیان از گذشتههای دور، با هم رقابت، اختلاف و درگیری داشتند. آنان در ادوار گوناگون، برای تسلط بر شبه جزیره عربستان به تلاشهای دامنهداری دست یازیده و بارها، به ویژه در ابعاد اقتصادی و تجاری، به رقابتهای گسترده پرداخته بودند. در منابع تاریخی عصر جاهلی، چندین درگیری میان آنان پیش از ظهور اسلام گزارش شده است. درگیری قصی با خزاعه از جمله نبردهای معروف عدنانی با قحطانی بود که به شکست قحطانیان و اقتدار عدنانیان انجامید. جنگ «خزاز» از دیگر جنگهای دوران جاهلیت بود که میان عدنانیان و قحطانیان رخ داد و در این نبرد عدنانیان پس از درگیریهای بسیار شدید و کشتار زیاد از یمنیهای قحطانی، به پیروزی دست یافتند. گفتنی است که این جنگ پیامد جنگ دیگری میان آنان بود که در آن قحطانیان عدنانیان را شکست داده و از آنان اسیر گرفتند.(70) از دیگر نبردهایی که میان عدنانیان و قحطانیان درگرفت، میتوان از نبردهای «یوم طخنة»، «اُوادة الاول»، «اُوادةالثانی»، «السُّلاّن»، «حُجر»، «الکلاب الثانی»، «فیف الریح» و «ظهر الدهناء» نام برد.(71)
لازم به ذکر است که گذشته از نبردهای عدنانیان و قحطانیان، هر یک از این دو تیره نژادی بزرگ درگیر رقابتها و جنگهای داخلی نیز بودند. از یکسو، اعراب عدنانی شامل قبایل گوناگون با آداب و رسوم و سنّتهای گوناگون بودند که سالها بر سر پردهداری کعبه و سقایت حاجیان با یکدیگر رقابت داشتند، و از سوی دیگر، اعراب یمانیوقحطانی،بخصوصدو قبیلهبزرگ و نیرومند «اوس» و «خزرج» در ادوار گوناگون با یکدیگر رقابت داشتند و نبردهای زیادی در کارنامه خویش به ثبت رسانیدهبودندکهنبردهای«یومالصفینة»،«یومحضیرالکتائب»، «یوم أطم»، «یوم حاطب»، و آخرین درگیری آنان «یوم بعاث» از جمله آننبردها محسوب میشود.(72) از اینرو، عرب شمال و جنوب و یا به تعبیر دیگر، عدنانیان و قحطانیان علاوه بر اختلافات ناشی از آب و هوا و مسائل اجتماعیوزیستی، درگیر جنگهای جاهلی نیز بودند.(73)
ج. تأثیر اختلافات عدنانی ـ قحطانی در بروز احزاب، گروهها و جریانها
با ظهور اسلام، رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) به عنوان عامل وحدت رخ نمودند و قبایل مختلف قحطانی را تحت عنوان انصار در دو پیمان «عقبه اول» و «عقبه دوم» متحد ساخت.(74) و به دنبال آن، پس از هجرت به مدینه، دو جناح قدرتمند عدنانی و قحطانی را تحت عنوان «مهاجران» و «انصار» زیر لوای اسلام متحد گرداندند، و در جهت تحکیم این همبستگی، میان آنان پیمان برادری ایجاد نمودند. اما با همه کوششها و تلاشهای پیامبر در جهت تعمیق وحدت و همبستگی میان عدنانیان و قحطانیان، بروز اختلافات میان این دو جناح در رخدادهای دوران رسالت نشان داد که اختلافات عدنانی و قحطانی و تکیه بر ارزشهای جاهلی هنوز در نهاد آنان ریشه و نفوذ دارد و میتواند با کوچکترین بهانه و غفلتی بروز نماید، «بالاخص که این اختلافات و رقابتها، با ظهور اسلام، رنگ مذهبی نیز به خود گرفته بود، نبردها و درگیریهایی که بین این دو نیرو برسر اسلام در بدر، احد، خندق، و...اتفاق افتاد، کینهها را دو چندان کرد.»(75) با فتح مکّه، که در واقع سیادت قریش به عنوان بزرگترین قبیله عدنانی از دست رفت، ندای تجدید تخاصمات از سوی سعدبن عباده خزرجی به گوش رسید که ندا در داد: «الیوم یوم الملحمة»; امروز روز انتقام است.(76)
همچنین پس از پایانجنگ «بنیمصطلق»، در «مریسع» بر سر برداشتن آب از چاه، میان یکی از انصار و غلام عمر (ازمهاجران)درگیریپیشآمدکهنزدیکبودجنگگستردهای میان مهاجران و انصار درگیرد; زیرا اوس و خزرج به کمک مرد انصاری آمدند و قریش و مهاجران نیز متّفق گردیدند و هر دو گروه رودرروی هم صف کشیدند که با دخالت پیامبروبعضیازبزرگان صحابه قضیه فیصله یافت.
چهار. اختلافات جغرافیایی
از عواملی که در بروز اختلافات و در نتیجه، پیدایش احزاب، گروهها و جریانهای متعارض در میان اصحاب نقش داشت، اختلاف مکّی و مدنی بود.
1. مناسبات مکّه و مدینه پیش از اسلام
پیش از ظهور اسلام، در میان یثرب و مکّه نزاع و کشمکش سختی حکمفرما بود. علت این نزاعها و درگیریها در ادوار پیشین، گذشته از عواملی همچون اختلافات نژادی عدنانی ـ قحطانی، به این موضوع برمیگردد که ساکنان مکّه و اطراف آن غالباً صحرانشین بودند و با غارت و چپاول و آزادی مفرط خو کرده بودند،(77) در حالی که به عکس آنان، یمنیها یعنی ساکنان یثرب (مدینه) و یمن معمولا شهرنشین بودند و به ویژه در دوران پیش از خرابی سدّ «مارب»، مردمانی دارای تمدن و ثروت و مرفّه بودند.(78) از اینرو، طبیعی بود که این دو گروه، که در دو محیط جغرافیایی کاملا مخالف و متضاد زندگی میکردند، با همدیگر کمتر تفاهم و آشتی داشته باشند.
2. تأثیر اختلافات مکّی و مدنی در پیدایش جریانها
وقتی اسلام ظهور کرد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از مکّه به مدینه هجرت کردند، مسلمانان مکّی نیز، که مهاجران خوانده شدند، تا سال فتح مکّه (سال هشتم هجری) از مکّه به مدینه کوچیدند و در این سال، هجرت متوقف شد و مکّه نیز دارالاسلام گردید. مردم یثرب نیز به خاطر یاری دادن پیامبر «انصار» نامیده شدند. رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) با توجه به سابقه اختلافات میان مکّیان و مدینیان (مهاجران و انصار)، برای زدودن دشمنی از میان آنان، پیوند برادری بین آنها منعقد ساختند. اما با وجود این، با توجه به سابقه اختلافات میان مکّیان و یثربیان، که نبردهای خونینی را پیش از ظهور اسلام میان آنان رقم زده بود، اگرچه در عصر رسالت و در سایه رهنمودها و اقدامات پیشگیرانه پیامبر، کمتر مجال ظهور و بروز یافت، ولی در عین حال، در میان اصحاب، افراد زیادی وجود داشتند که به آتش اختلافات دوران جاهلیت دامن میزدند. از جمله اهرمهایی که از سوی این افراد برای دامن زدن به اختلافات مورد استفاده قرار میگرفت، تکیه بر اختلافات مکّی و مدنی بود که نتیجه آن پیدایش جریانهای متعارض در درون اصحاب بود.
پنج. تعبّد و تسلیم محض در برابر نصوص دینی
ایمان راسخ به خدا، روز جزا و نبوّت رسول گرامی(صلی الله علیه وآله)در برخی از صحابه موجب میشد تا فرمانها و دستورهایی را که از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) صادر میشدند، متعبّدانه و بدون چون و چرا بپذیرند.
تعبّد و تسلیم محض در برابر نصوص در عصر پیامبر، در موارد و جایگاههای زیادی در رفتار گروهی از صحابه نیز ظهور و تجلّی یافت که موضعگیری نسبت به نظریه امامت و زعامت امام علی(علیه السلام) یکی از این جایگاهها بود. چون عدهای از صحابه در نصوص واردشده از سوی پیامبر دلایل قاطع و روشن مبنی بر امامت و جانشینی حضرت علی(علیه السلام)پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) یافتند، بدون اینکه تردیدی به خود راه دهند و یا بخواهند این نصوص را تأویل و تعدیل نمایند، نظریه امامت و زعامت حضرت علی(علیه السلام) را پذیرفتند.
نتیجه گیری
عوامل متعددی زمینهساز پیدایش جریانهای گوناگون در میان اصحاب شدند. عواملی همچون دنیاگرایی، فقدان یا ضعف ایمان، عصبیّت جاهلی که در بیشتر مواقع در قالب قبیلهگرایی و نژادگرایی ظهور میکرد، اختلافات مکّی و مدنی و تعبّد و تسلیم در برابر نصوص دینی از مهمترین عواملی بودند که هر کدام به سهم خود، در پیدایش احزاب، گروهها و جریانات سیاسی و اجتماعی در میان صحابه مؤثر بودند. درصد تأثیر این عوامل در پیدایش احزاب گروهها و جریانات یکسان نبود و میتوان ادعا کرد که عامل «دنیاگرایی» بیشترین تأثیر را داشت و پس از آن دیگر عوامل قرار دارند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -دانشجوى دکترى تاریخ اسلام.
2 ـ قیامة: 20ـ21.
3 ـ محمّد محمّدى رىشهرى، میزانالحکمة، 1375، ج 3، ص 294.
4 ـ عبدالواحدبن محمّد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، 1407، ج 3، ص 395، ح 4870.
5 ـ همان، ص 396، ح 4872.
6 ـ محمّد محمّدى رىشهرى، میزان الحکمة، ج 2، ص 896.
7 ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، 1365، ج 2، ص 315.
8 ـ توبه: 55.
9 ـ عبدالحسین جلالى، ماهیت دنیا، 1382، ص 206.
10 ـ سید عبداللّه جزائرى، التحفة السنیّة «مخطوط»، ص 50.
11 ـ نهجالبلاغة، ح 58.
12 ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، 1406، ج 3، ص 134 / سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، بىتا، ج 5، ص 16.
13 ـ نساء: 77.
14 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، 1405، ج 1، ص 99.
15 ـ انفال: 1.
16 ـ محمّدبن حسن طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، بىتا، ج 5، ص 72ـ73.
17 ـ انفال: 41.
18 ـ علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، 1404، ج 1، ص 254ـ255. براى اطلاع بیشتر، ر.ک. محمّدهادى یوسفى غروى، موسوعة التاریخ الاسلامى، 1417، ج 2، ص 137.
19 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 1، ص 166 / علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 112 / محمّدبن محمّد مفید، الارشاد 1413، ج 1، ص 80.
20 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 2، ص 167 / علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 112.
21 ـ علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 113.
22 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویة، 1420، ج 4، ص 139 / محمّدبن محمّد مفید، الارشاد، ج 1، ص 148ـ149.
23 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 2، ص 747.
24 ـ على بن حسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، 1358ق، ج 3، ص 76ـ77.
25 ـ همان، ج 3، ص 76.
26 ـ محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج 1، ص 12.
27 ـ محمّدبن سعد کاتب واقدى، الطبقات الکبرى، 1410، ج 8، ص 250.
28 ـ علىبن حسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 76ـ77.
29 ـ همان.
30 ـ خلیل عبدالکریم، شدّالربابه باحوال مجتمع الصحابه، 1997، ج 2، ص 114.
31 ـ ابن اثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، 1415، ج 3، ص 182.
32 ـ خلیل عبدالکریم، شدّالربابه باحوال مجتمع الصحابه، ص 115.
33 ـ نهجالبلاغه، ن 10.
34 ـ همان، ن 55.
35 ـ ابن منظور، لسان العرب، 1405، ج 12، ص 294.
36 ـ احزاب: 33.
37 ـ احزاب: 12ـ13.
38 ـ احزاب: 18.
39 ـ علىمحمّد ولوى، «مدیریت در بحران (تحلیلى از جنگ خندق)»، تاریخ اسلام 3، ص 11ـ12.
40 ـ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 140.
41 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، بىتا، ج 2، ص 62.
42 ـ خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، 1409، ج 1، ص 308 / فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، 1407، ج 2، ص 122.
43 ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 2، ص 122، ماده «عصب» / علىاکبر دهخدا، لغتنامه، 1364، ماده «عصب».
44 ـ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، واژه «عصبیّت».
45 ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، بىتا، ج 15، ص 353.
46 ـ عبدالرحمانبن خلدون، مقدّمه ابن خلدون، 1369، ص 242.
47 ـ همان، ص 240ـ241.
48 ـ محمّدبن اسماعیل بخارى، صحیح بخارى، 1401، ج 6، ص 66.
49 ـ نهجالبلاغه، خ 192.
50 ـ همان، خ 192.
51 ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 22، ص 101.
52 ـ محقق اردبیلى، مجمعالفائدة و البرهان، 1403، ج 12، ص 367ـ368.
53 ـ ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 22، ص 202.
54 ـ عبداللّه علائلى، برترین هدف در برترین نهاد، 1374، ص 50.
55 ـ سیدجعفر شهیدى، قیام حسین(علیه السلام)، 1382، ص 35.
56 ـ عبداللّه علائلى، برترین هدف در برترین نهاد، ص 50.
57 ـ مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، 1382، ص 39.
58 ـ سبأ: 35ـ37.
59 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 20، ص 353.
60 ـ تکاثر: 1ـ3.
61 ـ جواد على، المفصّل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، 1968، ج 1، ص 493.
62 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویّة، ج 3، ص 758 / علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 2، ص 368.
63 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویّة، ج 3، ص 758 / احمدبن على مقریزى، امتاع الاسماع، 1420، ج 1، ص 207.
64 ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، 1407، ج 2، ص 329 / ابن قتیبه دینورى، عیونالاخبار، 1415، ج 2، ص 254.
65 ـ سیدجعفر شهیدى، قیام حسین(علیه السلام)، ص 31.
66 ـ عبداللّه علائلى، برترین هدف در برترین نهاد، ص 70.
67 ـ محمّدهادى یوسفى غروى، تاریخ تحقیقى اسلام، 1382، ج 1، ص 93ـ94.
68 ـ همان، ص 94.
69 ـ ر.ک. احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 223ـ226.
70 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 225 / ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 310 / عبدالعزیز سالم، تاریخ عرب قبل از اسلام، 1380، ص 330ـ331.
71 ـ محمّد احمد عباد المولى بک و دیگران، ایّام العرب فى الجاهلیة، 1422، ص 94ـ137.
72 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 37.
73 ـ حسین حسینیان مقدّم، مناسبات مهاجر و انصار در سیره نبوى، ص 34.
74 ـ عبدالملکبن هشام، السیرة النبویّة، ج 2، ص 84.
75 ـ اصغر قائدان، تحلیلى بر مواضع سیاسى على(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، 1378، ص 38.
76 ـ محمّدبن محمّد مفید، الارشاد، ج 1، ص 60.
77 ـ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، بىتا، ص 63.
78 ـ علىبن حسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 89 .
--------------------------------------------------------------------------------
منابع
ـ آمدی، عبدالواحدبن محمّد، غررالحکم و دررالکلم، بیروت، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، 1407، ج 3.
ـ ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق علی محمّد معوّض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415.
ـ ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، تحقیق عبداللّه قاضی، بیروت، دارالکتبالعلمیة، 1407.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدّمه ابن خلدون، ترجمه محمّد پروین گنابادی، تهران، علمی و فرهنگی، 1369، چ هفتم.
ـ ابن منظور، لسان العرب، قم، ادب الحوزه، 1405.
ـ ابن ندیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمّدرضا تجدّد، تهران، امیرکبیر، 1366، چ سوم.
ـ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویّة، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1420.
ـ المولی بک، محمّداحمد عباد و دیگران، ایّام العرب فی الجاهلیة، بیروت، المکتبة العصریه، 1422.
ـ پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام، قم، معارف، 1382.
ـ جزائری، سیدعبداللّه، التحفة السنیّة «مخطوط».
ـ جلالی، عبدالحسین، ماهیت دنیا، تهران، امیرکبیر، 1382.
ـ حسینیان مقدّم، حسین، مناسبات مهاجر و انصار در سیره نبوی، پایاننامه کارشناسی ارشد تاریخ، قم، حوزه و دانشگاه، 1379.
ـ دهخدا، علیاکبر، لغتنامه، تهران، مؤسسه لغتنامه، 1364.
ـ دینوری، ابن قتیبه، عیونالاخبار، قم، شریف الرضی، 1415.
ـ سالم، عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل از اسلام، ترجمه باقر صدرینیا، تهران، علمی و فرهنگی، 1380.
ـ شهیدی، جعفر، قیام حسین(علیه السلام)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1382، چ سی و دوم.
ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ترجمه سید محمّدباقر موسوی همدانی، قم، اسلامی، بیتا.
ـ طبرسی، فضلبن حسن، مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن، تحقیق هاشم رسولی محلّاتی و فضلاللّه یزدی طباطبائی، بیروت، دارالمعرفة، 1406.
ـ طریحی، فخرالدین، مجمعالبحرین، تحقیق سیداحمد حسینی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1407، چ دوم.
ـ طوسی، محمّدبن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، بیتا.
ـ عبدالکریم، خلیل، شدّالربابه باحوال مجتمع الصحابه، بیروت، الانتشار العربی، 1997.
ـ علی، جواد، المفصّل فی تاریخ العرب قبلالاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1968.
ـ فراهیدی، خلیلبن احمد، کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، دارالهجره، 1409.
ـ قائدان، اصغر، تحلیلی بر مواضع سیاسی علی(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر، تهران، امیرکبیر، 1378، چ سوم.
ـ قمی، علیبن ابراهیم، تفسیرالقمی، قم، مؤسسة دارالکتاب، 1404.
ـ کاتب واقدی، محمّدبن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410.
ـ کلینی، محمّدبن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365، چ چهارم.
ـ لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، بیتا.
ـ محقق اردبیلی، مجمع الفائدة والبرهان، تحقیق اشتهاردی و دیگران، قم، جامعه مدرّسین، 1403.
ـ محمّدی ریشهری، محمّد، میزانالحکمة، قم، دارالحدیث، 1375.
ـ مسعودی، علیبن حسین، مروجالذهب و معادن الجوهر، بیروت، دارالاندلس، 1358ق.
ـ مفید، محمّدبن محمّد، الارشاد فی معرفة حججاللّه علی العباد، قم، مؤسسه آلالبیت لاحیاءالتراث، 1413.
ـ مقریزی، احمدبن علی، امتاع الاسماع، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420.
ـ مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بیتا، چ بیست و دوم.
ـ واقدی، محمّدبن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، قم، دانش اسلامی، 1405.
ـ ولوی، علیمحمّد، «مدیریت در بحران (تحلیلی از جنگ خندق)»، تاریخ اسلام 3 (پاییز 1379)، ص 7ـ17.
ـ یعقوبی، احمدبن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصار، بیتا.
ـ یوسفی غروی، محمّدهادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ترجمه حسینعلی عربی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382، چ دوم.
ـ یوسفی غروی، محمّدهادی، موسوعة التاریخالاسلامی، قم، مجمعالفکر الاسلامی، 1417.