احیاى ارزشهاى اسلامى در عصر حاکمیتحضرت على(ع)
آرشیو
چکیده
متن
استراتژى سیاسى حضرت امیر(ع)
پیش از ورود به بحث، لازم است اجمالا واژه «سیاست» تعریف شود:
کلمه «سیاست» به معناى تادیب، تربیت و سرپرستى امور است. سائس یعنى مؤدب، مربى و اداره کننده. على(ع) در وصف پیامبر(ص) مىفرماید: «ثم فوض الى النبى6 امر الدین و الامة لیسوس عباده»; خدا امور دین و امت را به پیامبر واگذارد تا بندگانش را تربیت کند. (1)
مؤلف فقه سیاسى اسلام در تعریف سیاست مىنویسد: «السیاسة استصلاح الخلق بارشادهم الى الطریق المنجى فى العاجل و الآجل»; سیاست، اصلاح مردم به شکل راهنمایى آنان به راهى است که موجب رستگارىشان در دنیا و آخرت گردد. (2)
در کتاب اقرب الموارد، چنین آمده است: «السیاسة المدنیة تدبیر المعاش مع العموم على سنن العدل و الاستقامة»; سیاست عبارت از اداره زندگى مردم بر اساس قسط و عدل است.
بنابراین، «سیاست» یعنى زعامت و رهبرى جامعه به گونهاى که سعادت دنیا و آخرت مردم تامین گردد. از اینروست که مىگوییم ائمه: بزرگترین سیاستمداران عصر خود بودند. در زیارت جامعه کبیره، امام هادى(ع) در وصف اهل بیت(ع) مىفرماید: «و قادة الامم واولیاء النعم... و ساسة العباد و ارکان البلاد.»
اما از آنجا که این امانت الهى (حکومت) غالبا در دست اهل دنیا بوده، واژه «سیاست» نیز معناى خاصى پیدا کرده است، به شکلى که آن را قرین مکر و فریب مىشماریم. این مطلب نیز در جاى خود روشن است که سیاست رهبران در اداره جامعه تابع عقیده آنها مىباشد و اهداف و انگیزه افراد از حکومت، تعیین کننده خط مشى سیاسى آنهاست.
على بن ابىطالب(ع) در نخستین روز حکومتخود، به صراحت و روشنى، سیاستخود را چنین بیان نمودند: «انگیزه من از حکومت احیاى دین و برقرارى قسط و عدل در جامعه مىباشد و روش من همان سیره رسول اکرم(ص) خواهد بود و در این امر با احدى مداهنه و مماشات نمىکنم. به خدا قسم، من در مورد دینم سازش و مماشات نخواهم کرد و اگر من از دید شما غایب گردم چه کسى به روش رسول خدا(ص) در میان شما رفتار خواهد کرد؟» (3)
برقرارى عدالت در زمینههاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى نیزاز اهداف مهم آن حضرت به شمار مىرفت. دراینباره، مىفرماید: «قد الزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه. یصف الحق و یعمل به»; خود را ملزم به عدالت نموده و نخستین مرحله عدالت این است که خواستهاى دل را بیرون راند، حق بگوید و بدان عمل کند. (4)
اما اعمال این سیاست، در جامعهاى که مدتها در دست اهل دنیا بوده، کار آسانى نیست; زیرا جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) به شدت از سیره آن حضرت منحرف شده بود. به طور طبیعى، هدایت هر جامعهاى به مسیر صحیح و اصلاح انحرافات، منافع عدهاى را به خطر مىاندازد، جامعه آن روز نیز در عصر على(ع) از این امر مستثنى نبود. حضرت، جامعه خود را به خوبى مىشناخت و از خطر این گروهها آگاه بود.
بدین دلیل، هنگامى که مهاجر و انصار و عدهاى دیگر از مسلمانان بر در خانه آن حضرت جمع شده بودند، فرمودند: «مرا رها کنید و به دنبال دیگرى بروید. در آینده، با وضعى مواجه مىشویم که ابعاد و چهرههاى گوناگونى دارد که قلبها و عقلهاى شما نمىتواند در مقابل آنها پایدارى کند و ثابتبماند.» (5)
اما از زمانى که آن حضرت حاکمیت را پذیرفتبا قدرت و صلابت، در جهت اصلاح امت و نظام اسلامى تلاش کرد و چنان که در توصیف مؤمن مىفرماید:
«المؤمن نفسه اصلب من الصلد»;
مؤمن روحش از سنگ خارا سختتر ومحکمتراست، (6) خود به عنوانیعسوبالمؤمنین، در اجراى احکام الهى و برقرارى عدالت کوچکترین سستى به خرج نداد.
حاکمیت ارزشهاى اسلامى
«الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امرو ا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الامور»(حج: 41)
«مؤمنان کسانىاند که هرگاه قدرتى در زمین کسب نمایند، نماز را به پا مىدارند و زکات مىدهند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنندوپایاناموربراىخداست.»
هر حرکت اجتماعى پس از رسیدن به حکومت و کسب قدرت، به طور طبیعى، براى حاکمیتبخشیدن به معیارها و ارزشهاى خود و برقرار ساختن آنها، باید سیاستگزارى مناسبى داشته باشد; زیرا در واقع هدف اصلى از مبارزات و انقلابها تغییر و دگرگونى اساسى در فرهنگ حاکم و سیاستگزارى درجهت اجراى برنامههاى لازم براى رسیدن به این هدف مىباشد. مولىالموحدین، علىبنابى طالب(ع)، پیشاز هر اقدامى، درصدد احیاى دین وارزشهاى معنوى درحوزه اسلامىبرآمد، همانگونه که خداى متعال وظیفه مؤمنان به قدرت رسیده را بیان مىفرماید: مؤمنان کسانى هستند که اگر به حکومتبرسند نماز را، که مهمترین و شاخصترین عبادات است، برپا مىدارند و گرفتن زکات و تامین زندگى فقرا را،به عنوان مهمترین برنامه مالى و اقتصادى و امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان بهترین برنامه اصلاح جامعه، انجام مىدهند.
على(ع) براى تحقق این سیاستبه دو صورت اقدام نمود:
الف - تقویت جریانهاى مثبت و سازنده
زمینهسازى، تقویت و تحرک براى جریانها، سازمانها و گروههایى که در جهت مثبت و خیر مىباشند یکى از سیاستهاى مهم در حکومتحضرت على(ع) بود; زیرا لازمه حاکمیت و گسترش معروف وجود زمینههاى مساعد است. بنابراین، آن حضرت(ع) به طور مستمر، از لحاظ مادى و ادارى این موضوع را مورد توجه قرار مىداد و به عنوان یک سیاست ثابت، در کلیه برنامهریزیها آن را در نظر داشت.
از سوى دیگر، آن حضرت(ع) بر عملکرد دستگاهها و مدیران و به کارگیرى خدمتگزاران لایق در امور حساس و کلیدى در جهت تقویت و گسترش ارزشهاى دینى و کارهاى نیک نظارت داشت.
ب - مبارزه مستمر با جریانهاى انحرافى
در هر حرکت اجتماعى، عدهاى با روند اصلاح امور مخالفاند. این گروهها، اگر در نظام اسلامى به شکل منطقى با مسائل مخالفت نمایند حکومت آنها را تحمل خواهد کرد و آنها مىتوانند به زندگى عادى خود مشغول باشند. اما اگر بخواهند عناد بورزند و در مقابل حرکتها و اقدامات نظام بایستند قطعا باید با آنها برخورد مناسبى صورت گیرد. در غیراین صورت، به تدریجبا تبلیغات و نفو ذ در ارکان حکومت، مشکلات متعددى را ایجاد خواهند کرد.
اصل مبارزه مستمر با منحرفان
تصفیه دستگاه حکومت از افراد و گروههاى معارض، از اساسىترین اصول نظام اسلامى است. از این گروه خطرناکتر منافقان هستند که اگر برخورد قاطعى با آنها صورت نگیرد نظام اسلامى را از درون دچار فساد مىنمایند. على(ع) در این مورد نیز با قاطعیت و صلابت تمام، با عناصر مخرب برخورد کرد و جنگهاى آن حضرت با گروههاى سهگانه (ناکثین، قاسطین، مارقین) به همین دلیل بود.
اقدامات اصلاحى حضرت على(ع)
از آنجا که جامعه دینى قریب 25 سال در مسیر انحراف از سیره رسول اکرم(ص) حرکت کرده بود، در درون خود معضلاتى فکرى و سیاسى داشت و لازم بود که حضرت على(ع) پیش از هر اقدامى، در جهت گسترش حوزه اسلامى به اصلاحات داخلى بپردازد. مهمترین محورها در این زمینه عبارت بود از:
1- اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى;
2- اصلاح مدیریت و دستگاه اجرایى.
آن حضرت(ع) براى رسیدن به مقصود و ایجاد یک جامعه نمونه اسلامى، در این محورها فعالیتخود را آغاز کرد و در مدتى کمتر از پنجسال، توانست انحرافاتى که در جامعه دینى پدید آمده بود تا حد زیادى اصلاح و با عوامل مخرب برخورد کند. ایشان، خود مىفرمایند: «ما امروزه با برادران دینى خود بر سر انحرافات، کجرویها، شبهات وتاویلات باطلى که دامنگیرشان شده، در حال جنگ هستیم.» (7)
الف - اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى
اصولا رفتار افراد به مقدار قابل توجهى، تابع اعتقادات آنهاست و بدین ترتیب، براى آنکه رفتار شایستهاى از آنها ظاهر شود اصلاح نظام اعتقادى آنان ضرورى است. اگر قرار است که انسانها مؤدب باشند، اعمال خلاف انجام ندهند و در جامعه، عفیف زندگى کنند باید آنان را به این اصول معتقد ساخت. امام على(ع) براى اینکه چنین جامعهاى به وجود آورد، لازم دید که ارزشهاى اسلامى را قولا و عملا ترویج نماید.
چنانکه اشاره شد، در عصر خلفاى پیش از آن حضرت، بخصوص در زمان عثمان، بسیارى از ارزشهاى دینى به فراموشى سپرده شد، تعصبهاى قومى احیا گردید و مساوات اسلامى در روابط اجتماعى از بین رفت و ظلم و فساد به جاى آن حاکم گشت. آنچه در زمان رسول اکرم(ص) ملاک ارزش بود تقواى الهى و فداکارى در راه خدا بود. نه عرب بر عجم برترى داشت و نه عجم بر عرب; اما خلیفه دوم این معیارها را به درستى رعایت نکرد و این مطلب در زمان عثمان، به اوج خود رسید. در این باره، سخن معاویه بسیار گویاست. وى به عاملین خود نوشت: «با عجمها و غلامانى که تسلیم مىشوند به روش عمر بن خطاب عمل کن که خوارى و ذلتشان در این است.» (8)
مهمترین انحراف دینى از بین رفتن بینش دینى و دنیاگرایى مردم بود. على(ع) پیش از هر کارى مصمم بود که ارزشهاى زمان پیامبر(ص) را زنده کند. سخنرانیهاى عمیق آن حضرت و نامههایى که به فرمانداران خود نوشت در این مورد بسیار حایز اهمیت است. به «مصقلة بن هبیره سیبانى» فرماندار «اردیشر»، در یکى از شهرهاى فارس، نوشت:
« درباره تو به من گزارشى رسیده که اگر درستباشد و این کار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و بر امامت عصیان کردهاى. گزارش رسیده که غنایم مربوط به مسلمانان را، که به وسیله اسلحه و اسبهایشان به دست آمده و در این راه خونهایشان ریخته شده است، در بین افرادى از بادیهنشینان قبیلهات، که خود برگزیدهاى، تقسیم مىکنى. سوگند به کسى که دانهها را در زیر خاک شکافت و روح انسانى را آفرید، اگر این گزارش درستباشد تو در نزد من خوار شدهاى و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. آگاه باش که حق مسلمانانى که نزد من یا تو هستند در تقسیم این اموال مساوى است. باید همه آنها به نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند.» (9)
حضرت على(ع) براى از بین بردن تعصبهاى قومى و برقرارى مساوات اسلامى تلاش فراوان کرد; برخورد قاطع آن حضرت با برادرش عقیل، گویاى این مدعاست. در نامهاى نیز به یکى از فرمانداران متخلف مىنویسد: «به خدا سوگند، اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من دریافت نمىکردند و در اراده من تاثیرى نمىگذاشتند تا آنگاه که حق را از آنان بستانم و ستمهاى ناروایى را که انجام دادهاند، دور سازم.» (10)
او در اوج قدرت، اعلام داشت که آنچه ملاک حمایت من به عنوان حاکم اسلامى مىباشد «حق» است و فرمود: «ستمدیدگانى که در نظرها ذلیل و پستاند از نظر من عزیز و محترماند تا حقشان را بگیرم و نیرومندان ستمگر در نظر من حقیر و پستاند تا حق را از آنها بستانم. در برابر فرمان خدا راضى و تسلیم امر او هستیم.» (11)
مردمى که بىعدالتىها و تبعیضهاى نارواى دوران عثمان را دیده بودند در حکومت على(ع) نظارهگر عدلبودند، بهگونهاى کهحضرت ملاحظه احدى نمىکرد و از سرزنش هیچکس نمىهراسید; آنچه در نظر او مهم بود برقرارى عدالت و به دست آوردن رضاى خدا بود. وقتى عقیل، برادرش، از او درخواستبیش از حد بیتالمال مىنماید با او چنان برخورد مىکند که براى دیگران نیز درس عبرت باشد. خود مىفرماید:
«عقیل، برادرم، را دیدم که به شدت فقیر شده بود و از من مىخواست که یک من از گندمهاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود. عقیل باز هم اصرار کرد، من به سخن او توجه کردم، او تصور نمود که من دینم را به او مىفروشم و به دلخواه او قدم برمىدارم و از راه و رسم خویش دست مىکشم. آهنى را در آتش گذاختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با حرارت آن عبرت گیرد. نالهاى سر داد! گفتم: هان، اى عقیل، از آهن تفتیدهاى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله مىکنى اما مرا به سوى آتشى مىکشانى که خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است؟!» (12)
کسانى که با روش و منش على(ع) آشنا نبودند گمان مىکردند که على(ع) اهل معامله است و با رشوه دادن به خواستهاى آنان تن مىدهد. این گمان باطل، میراث خلفاى گذشته بود. هنگامى که شخصى براى تطمیع آن حضرت، در نیمه شب، با ظرفى سرپوشیده پر از حلواى خوش طعم و لذیذ به در خانه امام(ع) مىآید، حضرت مىفرماید:
«آن حلواى شیرین معجونى بود که من از آن متنفر شدم. گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند. به او گفتم: هدیه استیا زکات یا صدقه؟ این دو بر ما اهلبیتحرام است. گفت: هدیه است. به او گفتم: زنان بچهمرده بر تو گریه کنند! آیا از طریق آیین خدا وارد شدهاى که مرا بفریبى؟ دستگاه ادراکتبه هم ریخته یا دیوانه شدهاى یا هذیان مىگویى؟ به خدا سوگند، اگر اقلیمهاى هفتگانه را و آنچه را در زیر آسمانهاستبه من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى نافرمانى کنم هرگز چنین نخواهم کرد.» (13)
ب - پاکسازى جامعه از عوامل انحرافى
حضرت على(ع) براى اصلاح نظام فکرى جامعه، مجبور شد با خوارج، که مردمى ظاهرالصلاح و آراسته، قیافههاى حق به جانب گرفته، ژندهپوش و عبادتپیشه اما منحرف از دین بودند، بجنگد.
اگر ما به جاى اصحاب آن حضرت بودیم و قیافههایى آنچنان را مىدیدیم شاید احساساتمان برانگیخته مىشد و بر على(ع) اعتراض مىکردیم که چرا بر روى چنین مردمى شمشیر مىکشى؟! اما على(ع) به اهمیت کار خود کاملا آگاهى داشت. لذا، آن را بازگو مىکند و مىفرماید: «فانا فقات عین الفتنة و لمیکن لیجترى علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها»; من چشم فتنه را درآوردم، به گونهاى که غیر از من احدى جرات چنین کارى را نداشت، آن هم پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبههناکى آن بالا گرفته بود و هارى آن فزونى یافته بود.
اگر على(ع) با خوارج در دنیاى اسلام مبارزه نمىکرد احدى غیر از او جرات نمىکرد با آنها چنین کارى انجام دهد; زیرا آنان کسانى بودند که پیشانیهایشان از کثرت عبادت پینه بسته بود و مردمى دینى اما در عین حال، سد راه اسلام بودند و تصور مىکردند که به نفع اسلام کارى مىکنند، در حالى که بواقع، دشمن واقعى اسلام بودند.
این اقدام على(ع) راه خلفا و حکام بعد را هموار کرد که با خوارج بجنگند و آنان را سرکوب نمایند. سربازان اسلامى نیزبدون چون و چرا دراین زمینه از حکام پیروى مىکردند;زیراعلى(ع) باخوارج جنگیدهبودودر حقیقت، سیره على(ع) راه را براى دیگران باز کرد که بىپروا بتوانند با افراد ظاهرالصلاح مقدسمآب پیکار کنند.
ج - اصلاح نظام رهبرى و مدیریت
نقش مدیران جامعه در هدایت و سعادت مردم بر کسى پوشیده نیست. در زبان عربى، ضربالمثل معروفى وجود دارد که مىگوید: «الناس على دین ملوکهم»; مردم دنبالهرو رهبران و مسؤولان خود هستند. این یک واقعیت اجتماعى است. وقتى که سران جامعهاى اخلاق نیکو داشته باشند طبعا اغلب مردم نیز در دراز مدت به پیروى از آنان تا حد زیادى واجد همان اخلاق مىگردند. این خصیصه به تدریج در بین افراد جامعه نفوذ مىکند و به عنوان معیار و ملاک ارزش در سطح جامعه تلقى مىشود.
تاثیر رهبران اجتماعى در اصلاح جامعه به حدى بالاست که پیامبر(ص) فرمود: «دو گروه از امت من اگر فاسد شوند امت من فاسد مىشود و اگر به صلاح و نیکى گرایش پیدا کنند امت من صالح مىشود: دانشمندان و مسؤولان (مدیران و اندیشمندان).» (14)
در نظر اسلام، فلسفه رهبرى بر پایه «رهبر براى مردم»، نه «مردم براى رهبر» مبتنى مىباشد و رهبر اسلامى مکلف است که با دقت و مراقبتخاص، اصول و موازین را رعایت کند و براى تحقق سعادت جامعه تلاش نماید. على(ع) نسبتبه رهبرى، چنین دیدگاهى داشت. لذا، مىفرماید: «ایها الناس، ان لی علیکم حقا و لکم على حق; فاما حقکم على فالنصیحة لکم...»; اى مردم، من حقى بر شما دارم و شما نیز بر من حقى دارید; حق شما بر من خیرخواهى در باره شماست. (15)
خیرخواهى مورد نظر آن حضرت یک مفهوم اخلاقى محض نیست، که معمولا به لطف و محبتخوشایند و غیر الزامى اطلاق شود، بلکه با توجه به تعریف حکومت و سیاست در اسلام - که عبارت از اداره جامعه با هدف رسیدن به بهترین شکل زندگى در دو قلمرو فردى و اجتماعى است - ضرورتى است که بدون آن، مفهومى براى حاکم و سیاستمدار وجود ندارد. خیرخواهى زمامدار وقتى تحقق پیدا مىکند که مردم جامعه مانند اجزا و عناصر شخصیت او تلقى شوند. در نتیجه، زمامدار مذکور خوشیها و ناخوشیهاى مردم را در درون خود احساس نمایند.
این احساس و دریافت را در نامهاى که امیرالمؤمنین(ع) به عثمان حنیف نوشته استبه صراحت مىبینیم: «آیا به این قناعت کنم که به من گفته شود امیرالمؤمنین ولى در ناگواریهاى روزگار با آنان شرکت نورزم و در سختیهاى زندگى، الگوى آنان و پیشاپیش ایشان نباشم؟» (16)
على(ع) برخوردارى کامل از تقواى الهى و درک وظایف خطیر رهبرى و خدمتگزارى به اسلام و مسلمانان را از ویژگیهاى لازم رهبر جامعه مىدانست. اما وقتى زمامدارى جامعه را پذیرفت ملاحظه کرد که از یک سو، تعداد بسیارى از استانداران و فرمانداران که در زمان خلفا به حکومت رسیدهاند شایستگى احراز این مقام را ندارند و بدون اصلاح آنها، نمىتواند بر انحرافات اجتماعى فایق آید و از سوى دیگر، تایید آنها با استراتژى سیاسى آن حضرت نمىسازد. عزل آنها و عدم تاییدشان نیز مشکلاتى را به همراه داشت تا آنجا که ممکن بود حکومت اسلامى را با بحران مواجه سازد.
اما در هر صورت، سیاست آن امام مشخص بود: پذیرفتن مشکلات و عزل کلیه والیان فاسد; زیرا على(ع) در باب دین، اهل مداهنه نبود، چنانکه صریحا مىفرماید: «والله لا ادهنت فى دینی»; به خدا سوگند، در مورد دینم با احدى سازش نمىکنم. (17)
یعقوبى در این باره مىنویسد: «على(ع) (وقتى به خلافت رسید) بجز ابو موسى اشعرى، کلیه کارگزاران زمان عثمان را عزل کرد.» (18)
دینورى نیز در این باره مىنویسد: «على(ع) به معاویه نوشت: از کشته شدن عثمان و جمعشدن مردم براى بیعتبا من و اتفاق و هماهنگى ایشان آگاه شدهاى. اکنون یا تسلیم شو و بیعت کن و یا آماده جنگ باش. معاویه راه دوم را انتخاب کرد و هزاران مرد جنگى آماده ساخت. طبق گفته مرد عبسى تعداد لشکر او بالغ بر پبجاههزار مرد جنگجو بود. مغیرة بن شعبه نزد على(ع) آمد و گفت: کارگزاران عثمان را باقى بگذار تا قدرتیابى. سپس آنها را عزل کن. ابن عباس نیز بر این مساله تاکید کرد ولى على(ع) فرمود:«سازش با افراد فاسد یک لحظه هم ممکن نیست.» (19) این بدان دلیل است که به اعتقاد على(ع)، اصلاح امتبدون اصلاح حکام امرى ناممکن است. در این باره، مىفرماید: «فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاة. » (20)
وقتى معاویه با تکیه بر این مطلب که همه از نسل عبد مناف هستیم خطرات را برشمرد و بار دیگر، از مولا على(ع) شام را طلب نمود حضرت در جواب او نوشت: «اینکه شام را طلبکردهاى، من چیزى را که دیروز ازتو منعکردمامروز بهتو نخواهم داد و اما اینکه نوشتهاى جنگ، همه عرب، جزاندکى، رابه کام خود فرو برده، بدان آنکس کهبه حقبوده جایگاهش بهشتاست و آن کسکه به راه باطل (به کام جنگ فرو رفته) در آتش است.» (21)
خداى متعال در قرآن مىفرماید: «و ما کنت متخذى المضلین عضدا»(کهف: 51); و هرگز گمراهان را به مددکارى نگرفتم. على(ع) هم که قرآن ناطق است نمىتواند در این راه سازش کند.
رهبر آسمانى براى تربیت مردم باید با آنان مدارا کند ولى مداهنه و مماشات هرگز; زیرا مدارا صرفنظر کردن از دنیا و مقام خود براى اصلاح دین یا دنیاى مردم است، اما مداهنه صرفنظر کردن از گوشهاى از برنامههاى دین و مکتب براى حفظ موقعیتخود یا رسیدن به مقام دنیوى مىباشد. با افراد کمظرفیت، کجفهم و فرارى و براى عفو و اغماض از آنهاست تا جذب مکتب شوند; اما مداهنه، نداشتن خط فکرى و با همه گروهها کنار آمدن و سازشکارى و محافظه کارى کردن است.
مهمترین ویژگیهاى حکومت على(ع)
با توجه به آنکه یکى از مهمترین عناصر سعادت و رستگارى جامعه، سلامت رهبران سیاسى و اجتماعى مىباشد زیرا على(ع) مىفرماید:
«فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة» (22)
- بنابراین، آن حضرت هر کسى را شایسته این مقام نمىدانست و براى احراز این مقام شرایطى را لازم مىشمرد. ویژگیهایى که خود آن حضرت در حد بالایى دارا بود و براى مدیران و کارگزاران خود لازم مىدید عبارتند از:
الف - حکومتبر دلها و افکار
حاکم و رهبر اسلامى بر دلها حکومت مىکند و عناصر ملیت، نژاد، زبان و خاک در ایجاد یا ترکیب آن سهمى ندارد، بلکه سازنده آن اشتراک انسانها در عقاید، افکار، مبادى و غایات انسانى معین است. حکومت پیغمبر(ص) این خصیصه را دارا بود. گواه این مطلب این است که پیروان او از گروه و نژاد خاصى نبودند، بلکه از همه طبقات اجتماعى و از هر نژاد و قومیتى زیر پرچم او جمع بودند. سلمان فارسى، بلال حبشى، عماریاسر و ابوذر غفارى از نظر ملیت و نژاد با یکدیگر تفاوت داشتند. نقطه اشتراک آنها ایمان به خدا و تقواى الهى بود; همان شعارى که حضرت رسول6 براى حکومت و رهبرى خودانتخاب کردهبود.
محور حکومت على(ع) بر «حق» قرار داشت و هیج معیار و ملاکى برتر و والاتر از آن وجود ندارد. لذا، در نامهاى که به یکى از فرمانداران متخلف مىنویسد، بر این مطلب تاکید مىنماید. (23)
هنگامى که مىشنود خلخالى از پاى زنى یهودى بیرون آورده شده استبر سر والیان خود فریاد مىکشد و مىفرماید: «واى بر من، مگر ممکن است که در حکومت من، بر کسى جفا شود؟!... آیا مرا وادار مىکنید که پیروزى را به ستم به دست آورم؟!» (24) بنابراین، حقمحورى یکى از سیاستهاى اصولى در حکومت آن حضرت بود که هرگز آن را در مورد احدى فراموش نکرد.
ب - خدمت، نه تجارت
قرآن کریم حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان «امین» و «نگهبان» اجتماع مىشناسد و حکومت عادلانه را نوعى امانت، که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، تلقى مىکند و مىفرماید:
«ان الله یامرکم انتؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس انتحکموا بالعدل»;
خداوند فرمان مىدهد که امانتها را به صاحبانش برگردانید و وقتى در میان مردم حکم مىکنید به عدالت رفتار نمایید. (نساء:58)
روش ائمه(ع) عینا همان چیزى است که از قرآن کریم استنباط مىشود. در نامهاى، حضرت على(ع) به عامل خود در آذربایجان مىنویسد: «مبادا گمان کنى حکومتىکهبهتو سپرده شده یک شکار است که به دست آوردهاى، بلکه امانتى است که بر گردنت گذاشته شده و مافوق تو رعایت و حفظ حقوق مردم را از تو مىخواهد. تو را نرسد که بهاستبداد و دلخواهدرمیانمردم رفتار کنى.» (25)
در بخشنامهاى، که براى ماموران جمعآورى مالیاتنوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکر، مىفرماید: «به عدل و انصاف رفتار کنید. درباره خودتان، به مردم حق بدهید. پر حوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم کم حوصله نباشید. شما خزانهداران رعیت، نمایندگان ملت و سفیران حکومتاید. در قلب خود، استشعار مهربانى، محبت و لطف به مردم را بیدار کنید; مبادا مانند یک درنده، که دریدن و خوردن را غنیمت مىشمارد، رفتار کنید; زیرا مردم یا مسلمانند و برادر دینى تو و یا غیر مسلمانند و انسانى مانند تو.» (26)
ج - دورى از نیرنگ و خدعه
صداقت در کار و دورى از نیرنگ و عوامفریبى از امتیازات دیگر رهبر اسلامى است. به امیر مؤمنان(ع) گفتند: معاویه سیاستمدار زیرکى است. فرمود: «به خدا سوگند، معاویه فقط نیرنگ باز و حیلهگر است و (براى نیل به ریاست و قدرت به هر وسیله نا مشروعى چنگ مىزند.) اگر این امور، زشت و نامشروع نمىبود من زیرکترین مردم بودم.»
بدین دلیل بود که ابن عباس مىگفت: «ما رایت رئیسا یوزن بعلى»; هرگز رهبرى به گرانسنگى على ندیدم. (27)
د - دورى از تشریفات
سادگى رهبر و دورى او از تشریفات یکى از اصول رهبرى اسلامى است. على(ع) با صراحت و به طور مکرر به پیروان خود دستور مىداد که مبادا به نحوى که با جباران رو به رو مىشدید با من رفتار کنید. من و شما بنده خدا هستیم و تنها در پیشگاه او باید خاضع باشیم و او را ستایش کنیم.
در خطبه 214، آن حضرت مىفرماید:
«آنسان که با جباران و ستمگران سخن مىگویند با من سخن مگویید، برایم القاب پر طنطنه به کار نبرید، ملاحظهکارىها و موافقتهاى مصلحتى که در برابر مستبدان اظهار مىدارند در برابر من اظهار مدارید، سازشکارانه با من معاشرت نکنید، گمان مبرید که اگر سخنى به حق به من گفته شود پذیرش آن برایم دشوار است و یا از کسى مىخواهم که مرا تجلیل و تعظیم کند. هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالتبر او ناخوش و سنگین آید عمل به حق و عدالتبر او سنگینتر است. پس از اظهار سخن حق یا نظر عادلانه خوددارى نکنید.» (28)
همچنان که حضرت على(ع) از نظر اجتماعى نمىخواست که با دیگر مسلمانان تفاوتى داشته باشد، از نظر زندگى فردى و استفاده از بیتالمال نیز امتیازى براى خود قایل نبود و همواره مانند افراد عادى جامعه زندگى مىکرد. امام(ع) در نامهاى که به عثمان بن حنیف نوشت، چنین متذکر مىشود: «بدان که هر مامومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد. آگاه باشید که امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذایش به دو قرص نان اکتفا کرده است... اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفى و مغز گندم و بافتههاى ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم; اما هیهات که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار سازد تا طعامهاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان را هم نداشته باشد... .» (29)
ه- مراقبت از بیتالمال
بر اساس ایمان به «مسؤولیت در پیشگاه خداوند»، در حکومت اسلامى از هرگونه اسراف، حیف و میل و تحمیل بر بیتالمال احتراز مىشود. على(ع) در بخشنامهاى به حکام و فرمانداران مىفرماید: «قلمها را تیز کنید، ریز بنویسید، سطرها را نزدیک به هم و کمفاصله بنگارید، از افزوننویسى بپرهیزید، تنها به اداى مقصود اکتفا کنید; به طور کلى، از زیادهروى دورى کنید; زیرا بیتالمال مسلمانان نمىتواند آن را تحمل کند.» (30)
صاحب الغارات مىنویسد: «مجمع گوید: على(ع) هر روز جمعه محل جمعآورى بیتالمال را جاروب مىکرد و آب مىپاشید، سپس دو رکعت نماز به جاى مىآورد و مىگفت: شما دو تا در روز قیامت در حق من شهادت دهید که به حق پر کردم و به حق تقسیم نمودم.» (31)
و - تعهد و تخصص
امتیاز دیگرى که امام براى یک مدیر لازم و ضرورى مىداند، تعهد و تخصص مىباشد. البته آنچه پیش از هر چیز مورد توجه امام قرار گرفته تعهد، ایمان و تقواى یک مدیر است. در نامهاى که على(ع) به فرماندار خود در مصر (مالک اشتر نخعى) نوشت، چنین آمده است: «...در وضع منشیان و کارمندانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار و نامههاى سرى و نقشهها و طرحهاى مخفى خود را در اختیار کسى بگذار که داراى اساسىترین اصول اخلاقى باشد; از کسانى که موقعیت و مقام، آنها را مست و مغرور نسازد.» عزل استانداران و فرماندارانى که خلفا منصوب کرده بودند توسط على(ع) در همین راستا بود; چون فساد و عدم تقواى آنها بر امام(ع) آشکار بود. در نامهاى که به معاویه نوشت، این نکته را یادآور شده است; مىفرماید:
«شیطان بر تو حکومت پیدا کرده و در رام ساختن تو به آرزوى خود رسیده و همچون روح و خون سراسر وجودت را تحت تسلط خود درآورده است. اى معاویه، کى شما رهبر و رعیت و رئیس ملتبودهاید، آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟» (32)
این سخن امام بیانگر این نکته است که رهبر باید از نظر معنوى در درجاتى بالاتر از مردم عادى باشد تا بتواند این منصب را تصدى کند. این مطلب روشن است که رهبران و مدیران جامعه تنها وزرا، استانداران، فرمانداران و امثال آنان نیستند، بلکه هر متصدى امرى عمومى و مقام مسؤول در جامعه به سهم خود، در صلاح و فساد آن شریک است.
نتیجه
از آنچه که درباره نقش مدیریت در جامعه اسلامى و شرایطى که امام(ع)براى رهبرى جامعه لازم مىدانست، بهدست مىآیدکه سیاست امام(ع) درباره عزل کارگزاران نالایق، بیش از همه قابل توجه و تحسین است. از اینروست که امام(ع) در جواب ابن عباس مىفرماید: «وجود معاویه وامثال او را در مسند حکومت لحظهاى تحمل نمىکنم، گرچه این کار مشکلاتى را به همراه داشته باشد.» (33)
برخورد با مخالفان اصلاحات
سیاستهاى اصلاحى على(ع) در دوران خلافتش مشکلاتى را براى وى پدید آورد تا آنجا که عدهاى دشمن سرسخت او شدند. این نیز یکى از افتخارات بزرگ امام(ع) محسوب مىشود; زیرا هر انسان هدفدار، که در پى عملى ساختن هدفهاى مقدس خود باشد، مصداق قول خداوند است که مىفرماید:
«یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم»(مائده: 54);
در راه خدا تلاش مىکنند و از ملامت هیچ سرزنشگرى نمىهراسند. لذا، دشمنان آن حضرت، بخصوص در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبودهاند کمتر هم نبودهاند.
على(ع) در راه خدا ملاحظه هیچ کس را نمىکرد و اگر به کسى عنایتى مىکرد براى خدا بود. چنین حالتى قهرا دشمنساز است و روحهاى پر طمع و آزمند را مىرنجاند. گرچه در زمان پیغمبر اکرم(ص) نیز على(ع) داراى مخالفانى سرسختبود، اما دوران خلافتش دوره تجلى دافعه اوست; یعنى به همان نسبت که تماس آن حضرت با اجتماع بیشتر مىشود جاذبه و دافعهاش بیشتر هویدا مىگردد.
على(ع) با سیاستهاى اصولى و اصلاحى خود سه گروه را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست:
1- اصحاب جمل که خود، آنان را ناکثین نامید.
2- اصحاب صفین که آنها را قاسطین خواند.
3- اصحاب نهروان; یعنى خوارج که ایشان را مارقین شمرد. (34)
ناکثین از لحاظ روحیه، جزو پولپرستان بودند; صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان امام درباره عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما مارقین روح عصبیتهاى ناروا، خشکه مقدسى و جهالتهاى خطرناک داشتند. دسته سوم، قاسطین بودند که گرفتار روحیه سیاستبازى، تقلب و نفاق بودند. آنها مىکوشیدند تا زمام حکومت را در دست گیرند و بنیان حکومت و زمامدارى على(ع) را در هم فروریزند.
پىنوشتها:
1- مجمع البحرین، ماده «ساس»
2- ابوالفضل شکورى، فقه سیاسى اسلام، ص67
3- «لو غبت عنکم من یسیر فیکم بهذه السیرة» (عبدالرزاق، المصنف، ج 10، ص 125)
4- صبحى صالح، نهجالبلاغه، خطبه87
5- «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لاتقوم له القلوب و لاتثبت علیه العقول» (صبحى صالح، همان)
6- نهجالبلاغه، حکمت333
7- نهجالبلاغه، خطبه 120
8- ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 8، ص 111; سلیم بن قیس، اسرار آل محمد(ص)، ص 150
9- نهج البلاغه، نامه43
10- نهج البلاغه، نامه 41
11- «الذلیل عندی عزیز حتى آخذ الحق له و القوى عندی ضعیف حتى اخذ الحق منه. رضینا عن الله قضائه و سلمنا لله امره.» (صبحى صالح، همان، کلام37)
12- صبحى صالح، همان، کلام 224، ص346
13- همانجا
14- ر.ک.به:میزانالحکمه، محمدى رىشهرى،ماده «صلح»
15- نهجالبلاغه، خطبه216
16- نهج البلاغه،نامه 45
17- نهجالسعاده، ج 2، ص 202
18- یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص179
19- دینورى،اخبارالطوال، مهدوى دامغانى، چاپ و نشرنى، ص 178
20- نهج البلاغه، خطبه216
21- نهجالبلاغه، نامه17; مروج الذهب، ج3، ص13
22- نهج البلاغه، خطبه216
23- نهجالبلاغه، نامه 41
24- ابن هلال ثقفى، الغارات، ج1، ص675
25- «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک لیس لک ان تفتات فى رعیة» (نهج البلاغه، نامه 5)
26- همان، نامه 51
27- عیون الاخبار، ج 1، ص 110
28- نهجالبلاغه، خطبه216
29- همان، نامه 45
30- ابن هلال ثقفى، همان، ص 31
31- همان، ص 32
32- نهجالبلاغه، نامه 10
33- دینورى دامغانى، همان، ص 178
34- نهجالبلاغه، خطبه3
پیش از ورود به بحث، لازم است اجمالا واژه «سیاست» تعریف شود:
کلمه «سیاست» به معناى تادیب، تربیت و سرپرستى امور است. سائس یعنى مؤدب، مربى و اداره کننده. على(ع) در وصف پیامبر(ص) مىفرماید: «ثم فوض الى النبى6 امر الدین و الامة لیسوس عباده»; خدا امور دین و امت را به پیامبر واگذارد تا بندگانش را تربیت کند. (1)
مؤلف فقه سیاسى اسلام در تعریف سیاست مىنویسد: «السیاسة استصلاح الخلق بارشادهم الى الطریق المنجى فى العاجل و الآجل»; سیاست، اصلاح مردم به شکل راهنمایى آنان به راهى است که موجب رستگارىشان در دنیا و آخرت گردد. (2)
در کتاب اقرب الموارد، چنین آمده است: «السیاسة المدنیة تدبیر المعاش مع العموم على سنن العدل و الاستقامة»; سیاست عبارت از اداره زندگى مردم بر اساس قسط و عدل است.
بنابراین، «سیاست» یعنى زعامت و رهبرى جامعه به گونهاى که سعادت دنیا و آخرت مردم تامین گردد. از اینروست که مىگوییم ائمه: بزرگترین سیاستمداران عصر خود بودند. در زیارت جامعه کبیره، امام هادى(ع) در وصف اهل بیت(ع) مىفرماید: «و قادة الامم واولیاء النعم... و ساسة العباد و ارکان البلاد.»
اما از آنجا که این امانت الهى (حکومت) غالبا در دست اهل دنیا بوده، واژه «سیاست» نیز معناى خاصى پیدا کرده است، به شکلى که آن را قرین مکر و فریب مىشماریم. این مطلب نیز در جاى خود روشن است که سیاست رهبران در اداره جامعه تابع عقیده آنها مىباشد و اهداف و انگیزه افراد از حکومت، تعیین کننده خط مشى سیاسى آنهاست.
على بن ابىطالب(ع) در نخستین روز حکومتخود، به صراحت و روشنى، سیاستخود را چنین بیان نمودند: «انگیزه من از حکومت احیاى دین و برقرارى قسط و عدل در جامعه مىباشد و روش من همان سیره رسول اکرم(ص) خواهد بود و در این امر با احدى مداهنه و مماشات نمىکنم. به خدا قسم، من در مورد دینم سازش و مماشات نخواهم کرد و اگر من از دید شما غایب گردم چه کسى به روش رسول خدا(ص) در میان شما رفتار خواهد کرد؟» (3)
برقرارى عدالت در زمینههاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى نیزاز اهداف مهم آن حضرت به شمار مىرفت. دراینباره، مىفرماید: «قد الزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه. یصف الحق و یعمل به»; خود را ملزم به عدالت نموده و نخستین مرحله عدالت این است که خواستهاى دل را بیرون راند، حق بگوید و بدان عمل کند. (4)
اما اعمال این سیاست، در جامعهاى که مدتها در دست اهل دنیا بوده، کار آسانى نیست; زیرا جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) به شدت از سیره آن حضرت منحرف شده بود. به طور طبیعى، هدایت هر جامعهاى به مسیر صحیح و اصلاح انحرافات، منافع عدهاى را به خطر مىاندازد، جامعه آن روز نیز در عصر على(ع) از این امر مستثنى نبود. حضرت، جامعه خود را به خوبى مىشناخت و از خطر این گروهها آگاه بود.
بدین دلیل، هنگامى که مهاجر و انصار و عدهاى دیگر از مسلمانان بر در خانه آن حضرت جمع شده بودند، فرمودند: «مرا رها کنید و به دنبال دیگرى بروید. در آینده، با وضعى مواجه مىشویم که ابعاد و چهرههاى گوناگونى دارد که قلبها و عقلهاى شما نمىتواند در مقابل آنها پایدارى کند و ثابتبماند.» (5)
اما از زمانى که آن حضرت حاکمیت را پذیرفتبا قدرت و صلابت، در جهت اصلاح امت و نظام اسلامى تلاش کرد و چنان که در توصیف مؤمن مىفرماید:
«المؤمن نفسه اصلب من الصلد»;
مؤمن روحش از سنگ خارا سختتر ومحکمتراست، (6) خود به عنوانیعسوبالمؤمنین، در اجراى احکام الهى و برقرارى عدالت کوچکترین سستى به خرج نداد.
حاکمیت ارزشهاى اسلامى
«الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امرو ا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الامور»(حج: 41)
«مؤمنان کسانىاند که هرگاه قدرتى در زمین کسب نمایند، نماز را به پا مىدارند و زکات مىدهند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنندوپایاناموربراىخداست.»
هر حرکت اجتماعى پس از رسیدن به حکومت و کسب قدرت، به طور طبیعى، براى حاکمیتبخشیدن به معیارها و ارزشهاى خود و برقرار ساختن آنها، باید سیاستگزارى مناسبى داشته باشد; زیرا در واقع هدف اصلى از مبارزات و انقلابها تغییر و دگرگونى اساسى در فرهنگ حاکم و سیاستگزارى درجهت اجراى برنامههاى لازم براى رسیدن به این هدف مىباشد. مولىالموحدین، علىبنابى طالب(ع)، پیشاز هر اقدامى، درصدد احیاى دین وارزشهاى معنوى درحوزه اسلامىبرآمد، همانگونه که خداى متعال وظیفه مؤمنان به قدرت رسیده را بیان مىفرماید: مؤمنان کسانى هستند که اگر به حکومتبرسند نماز را، که مهمترین و شاخصترین عبادات است، برپا مىدارند و گرفتن زکات و تامین زندگى فقرا را،به عنوان مهمترین برنامه مالى و اقتصادى و امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان بهترین برنامه اصلاح جامعه، انجام مىدهند.
على(ع) براى تحقق این سیاستبه دو صورت اقدام نمود:
الف - تقویت جریانهاى مثبت و سازنده
زمینهسازى، تقویت و تحرک براى جریانها، سازمانها و گروههایى که در جهت مثبت و خیر مىباشند یکى از سیاستهاى مهم در حکومتحضرت على(ع) بود; زیرا لازمه حاکمیت و گسترش معروف وجود زمینههاى مساعد است. بنابراین، آن حضرت(ع) به طور مستمر، از لحاظ مادى و ادارى این موضوع را مورد توجه قرار مىداد و به عنوان یک سیاست ثابت، در کلیه برنامهریزیها آن را در نظر داشت.
از سوى دیگر، آن حضرت(ع) بر عملکرد دستگاهها و مدیران و به کارگیرى خدمتگزاران لایق در امور حساس و کلیدى در جهت تقویت و گسترش ارزشهاى دینى و کارهاى نیک نظارت داشت.
ب - مبارزه مستمر با جریانهاى انحرافى
در هر حرکت اجتماعى، عدهاى با روند اصلاح امور مخالفاند. این گروهها، اگر در نظام اسلامى به شکل منطقى با مسائل مخالفت نمایند حکومت آنها را تحمل خواهد کرد و آنها مىتوانند به زندگى عادى خود مشغول باشند. اما اگر بخواهند عناد بورزند و در مقابل حرکتها و اقدامات نظام بایستند قطعا باید با آنها برخورد مناسبى صورت گیرد. در غیراین صورت، به تدریجبا تبلیغات و نفو ذ در ارکان حکومت، مشکلات متعددى را ایجاد خواهند کرد.
اصل مبارزه مستمر با منحرفان
تصفیه دستگاه حکومت از افراد و گروههاى معارض، از اساسىترین اصول نظام اسلامى است. از این گروه خطرناکتر منافقان هستند که اگر برخورد قاطعى با آنها صورت نگیرد نظام اسلامى را از درون دچار فساد مىنمایند. على(ع) در این مورد نیز با قاطعیت و صلابت تمام، با عناصر مخرب برخورد کرد و جنگهاى آن حضرت با گروههاى سهگانه (ناکثین، قاسطین، مارقین) به همین دلیل بود.
اقدامات اصلاحى حضرت على(ع)
از آنجا که جامعه دینى قریب 25 سال در مسیر انحراف از سیره رسول اکرم(ص) حرکت کرده بود، در درون خود معضلاتى فکرى و سیاسى داشت و لازم بود که حضرت على(ع) پیش از هر اقدامى، در جهت گسترش حوزه اسلامى به اصلاحات داخلى بپردازد. مهمترین محورها در این زمینه عبارت بود از:
1- اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى;
2- اصلاح مدیریت و دستگاه اجرایى.
آن حضرت(ع) براى رسیدن به مقصود و ایجاد یک جامعه نمونه اسلامى، در این محورها فعالیتخود را آغاز کرد و در مدتى کمتر از پنجسال، توانست انحرافاتى که در جامعه دینى پدید آمده بود تا حد زیادى اصلاح و با عوامل مخرب برخورد کند. ایشان، خود مىفرمایند: «ما امروزه با برادران دینى خود بر سر انحرافات، کجرویها، شبهات وتاویلات باطلى که دامنگیرشان شده، در حال جنگ هستیم.» (7)
الف - اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى
اصولا رفتار افراد به مقدار قابل توجهى، تابع اعتقادات آنهاست و بدین ترتیب، براى آنکه رفتار شایستهاى از آنها ظاهر شود اصلاح نظام اعتقادى آنان ضرورى است. اگر قرار است که انسانها مؤدب باشند، اعمال خلاف انجام ندهند و در جامعه، عفیف زندگى کنند باید آنان را به این اصول معتقد ساخت. امام على(ع) براى اینکه چنین جامعهاى به وجود آورد، لازم دید که ارزشهاى اسلامى را قولا و عملا ترویج نماید.
چنانکه اشاره شد، در عصر خلفاى پیش از آن حضرت، بخصوص در زمان عثمان، بسیارى از ارزشهاى دینى به فراموشى سپرده شد، تعصبهاى قومى احیا گردید و مساوات اسلامى در روابط اجتماعى از بین رفت و ظلم و فساد به جاى آن حاکم گشت. آنچه در زمان رسول اکرم(ص) ملاک ارزش بود تقواى الهى و فداکارى در راه خدا بود. نه عرب بر عجم برترى داشت و نه عجم بر عرب; اما خلیفه دوم این معیارها را به درستى رعایت نکرد و این مطلب در زمان عثمان، به اوج خود رسید. در این باره، سخن معاویه بسیار گویاست. وى به عاملین خود نوشت: «با عجمها و غلامانى که تسلیم مىشوند به روش عمر بن خطاب عمل کن که خوارى و ذلتشان در این است.» (8)
مهمترین انحراف دینى از بین رفتن بینش دینى و دنیاگرایى مردم بود. على(ع) پیش از هر کارى مصمم بود که ارزشهاى زمان پیامبر(ص) را زنده کند. سخنرانیهاى عمیق آن حضرت و نامههایى که به فرمانداران خود نوشت در این مورد بسیار حایز اهمیت است. به «مصقلة بن هبیره سیبانى» فرماندار «اردیشر»، در یکى از شهرهاى فارس، نوشت:
« درباره تو به من گزارشى رسیده که اگر درستباشد و این کار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و بر امامت عصیان کردهاى. گزارش رسیده که غنایم مربوط به مسلمانان را، که به وسیله اسلحه و اسبهایشان به دست آمده و در این راه خونهایشان ریخته شده است، در بین افرادى از بادیهنشینان قبیلهات، که خود برگزیدهاى، تقسیم مىکنى. سوگند به کسى که دانهها را در زیر خاک شکافت و روح انسانى را آفرید، اگر این گزارش درستباشد تو در نزد من خوار شدهاى و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. آگاه باش که حق مسلمانانى که نزد من یا تو هستند در تقسیم این اموال مساوى است. باید همه آنها به نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند.» (9)
حضرت على(ع) براى از بین بردن تعصبهاى قومى و برقرارى مساوات اسلامى تلاش فراوان کرد; برخورد قاطع آن حضرت با برادرش عقیل، گویاى این مدعاست. در نامهاى نیز به یکى از فرمانداران متخلف مىنویسد: «به خدا سوگند، اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من دریافت نمىکردند و در اراده من تاثیرى نمىگذاشتند تا آنگاه که حق را از آنان بستانم و ستمهاى ناروایى را که انجام دادهاند، دور سازم.» (10)
او در اوج قدرت، اعلام داشت که آنچه ملاک حمایت من به عنوان حاکم اسلامى مىباشد «حق» است و فرمود: «ستمدیدگانى که در نظرها ذلیل و پستاند از نظر من عزیز و محترماند تا حقشان را بگیرم و نیرومندان ستمگر در نظر من حقیر و پستاند تا حق را از آنها بستانم. در برابر فرمان خدا راضى و تسلیم امر او هستیم.» (11)
مردمى که بىعدالتىها و تبعیضهاى نارواى دوران عثمان را دیده بودند در حکومت على(ع) نظارهگر عدلبودند، بهگونهاى کهحضرت ملاحظه احدى نمىکرد و از سرزنش هیچکس نمىهراسید; آنچه در نظر او مهم بود برقرارى عدالت و به دست آوردن رضاى خدا بود. وقتى عقیل، برادرش، از او درخواستبیش از حد بیتالمال مىنماید با او چنان برخورد مىکند که براى دیگران نیز درس عبرت باشد. خود مىفرماید:
«عقیل، برادرم، را دیدم که به شدت فقیر شده بود و از من مىخواست که یک من از گندمهاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود. عقیل باز هم اصرار کرد، من به سخن او توجه کردم، او تصور نمود که من دینم را به او مىفروشم و به دلخواه او قدم برمىدارم و از راه و رسم خویش دست مىکشم. آهنى را در آتش گذاختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با حرارت آن عبرت گیرد. نالهاى سر داد! گفتم: هان، اى عقیل، از آهن تفتیدهاى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله مىکنى اما مرا به سوى آتشى مىکشانى که خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است؟!» (12)
کسانى که با روش و منش على(ع) آشنا نبودند گمان مىکردند که على(ع) اهل معامله است و با رشوه دادن به خواستهاى آنان تن مىدهد. این گمان باطل، میراث خلفاى گذشته بود. هنگامى که شخصى براى تطمیع آن حضرت، در نیمه شب، با ظرفى سرپوشیده پر از حلواى خوش طعم و لذیذ به در خانه امام(ع) مىآید، حضرت مىفرماید:
«آن حلواى شیرین معجونى بود که من از آن متنفر شدم. گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند. به او گفتم: هدیه استیا زکات یا صدقه؟ این دو بر ما اهلبیتحرام است. گفت: هدیه است. به او گفتم: زنان بچهمرده بر تو گریه کنند! آیا از طریق آیین خدا وارد شدهاى که مرا بفریبى؟ دستگاه ادراکتبه هم ریخته یا دیوانه شدهاى یا هذیان مىگویى؟ به خدا سوگند، اگر اقلیمهاى هفتگانه را و آنچه را در زیر آسمانهاستبه من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى نافرمانى کنم هرگز چنین نخواهم کرد.» (13)
ب - پاکسازى جامعه از عوامل انحرافى
حضرت على(ع) براى اصلاح نظام فکرى جامعه، مجبور شد با خوارج، که مردمى ظاهرالصلاح و آراسته، قیافههاى حق به جانب گرفته، ژندهپوش و عبادتپیشه اما منحرف از دین بودند، بجنگد.
اگر ما به جاى اصحاب آن حضرت بودیم و قیافههایى آنچنان را مىدیدیم شاید احساساتمان برانگیخته مىشد و بر على(ع) اعتراض مىکردیم که چرا بر روى چنین مردمى شمشیر مىکشى؟! اما على(ع) به اهمیت کار خود کاملا آگاهى داشت. لذا، آن را بازگو مىکند و مىفرماید: «فانا فقات عین الفتنة و لمیکن لیجترى علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها»; من چشم فتنه را درآوردم، به گونهاى که غیر از من احدى جرات چنین کارى را نداشت، آن هم پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبههناکى آن بالا گرفته بود و هارى آن فزونى یافته بود.
اگر على(ع) با خوارج در دنیاى اسلام مبارزه نمىکرد احدى غیر از او جرات نمىکرد با آنها چنین کارى انجام دهد; زیرا آنان کسانى بودند که پیشانیهایشان از کثرت عبادت پینه بسته بود و مردمى دینى اما در عین حال، سد راه اسلام بودند و تصور مىکردند که به نفع اسلام کارى مىکنند، در حالى که بواقع، دشمن واقعى اسلام بودند.
این اقدام على(ع) راه خلفا و حکام بعد را هموار کرد که با خوارج بجنگند و آنان را سرکوب نمایند. سربازان اسلامى نیزبدون چون و چرا دراین زمینه از حکام پیروى مىکردند;زیراعلى(ع) باخوارج جنگیدهبودودر حقیقت، سیره على(ع) راه را براى دیگران باز کرد که بىپروا بتوانند با افراد ظاهرالصلاح مقدسمآب پیکار کنند.
ج - اصلاح نظام رهبرى و مدیریت
نقش مدیران جامعه در هدایت و سعادت مردم بر کسى پوشیده نیست. در زبان عربى، ضربالمثل معروفى وجود دارد که مىگوید: «الناس على دین ملوکهم»; مردم دنبالهرو رهبران و مسؤولان خود هستند. این یک واقعیت اجتماعى است. وقتى که سران جامعهاى اخلاق نیکو داشته باشند طبعا اغلب مردم نیز در دراز مدت به پیروى از آنان تا حد زیادى واجد همان اخلاق مىگردند. این خصیصه به تدریج در بین افراد جامعه نفوذ مىکند و به عنوان معیار و ملاک ارزش در سطح جامعه تلقى مىشود.
تاثیر رهبران اجتماعى در اصلاح جامعه به حدى بالاست که پیامبر(ص) فرمود: «دو گروه از امت من اگر فاسد شوند امت من فاسد مىشود و اگر به صلاح و نیکى گرایش پیدا کنند امت من صالح مىشود: دانشمندان و مسؤولان (مدیران و اندیشمندان).» (14)
در نظر اسلام، فلسفه رهبرى بر پایه «رهبر براى مردم»، نه «مردم براى رهبر» مبتنى مىباشد و رهبر اسلامى مکلف است که با دقت و مراقبتخاص، اصول و موازین را رعایت کند و براى تحقق سعادت جامعه تلاش نماید. على(ع) نسبتبه رهبرى، چنین دیدگاهى داشت. لذا، مىفرماید: «ایها الناس، ان لی علیکم حقا و لکم على حق; فاما حقکم على فالنصیحة لکم...»; اى مردم، من حقى بر شما دارم و شما نیز بر من حقى دارید; حق شما بر من خیرخواهى در باره شماست. (15)
خیرخواهى مورد نظر آن حضرت یک مفهوم اخلاقى محض نیست، که معمولا به لطف و محبتخوشایند و غیر الزامى اطلاق شود، بلکه با توجه به تعریف حکومت و سیاست در اسلام - که عبارت از اداره جامعه با هدف رسیدن به بهترین شکل زندگى در دو قلمرو فردى و اجتماعى است - ضرورتى است که بدون آن، مفهومى براى حاکم و سیاستمدار وجود ندارد. خیرخواهى زمامدار وقتى تحقق پیدا مىکند که مردم جامعه مانند اجزا و عناصر شخصیت او تلقى شوند. در نتیجه، زمامدار مذکور خوشیها و ناخوشیهاى مردم را در درون خود احساس نمایند.
این احساس و دریافت را در نامهاى که امیرالمؤمنین(ع) به عثمان حنیف نوشته استبه صراحت مىبینیم: «آیا به این قناعت کنم که به من گفته شود امیرالمؤمنین ولى در ناگواریهاى روزگار با آنان شرکت نورزم و در سختیهاى زندگى، الگوى آنان و پیشاپیش ایشان نباشم؟» (16)
على(ع) برخوردارى کامل از تقواى الهى و درک وظایف خطیر رهبرى و خدمتگزارى به اسلام و مسلمانان را از ویژگیهاى لازم رهبر جامعه مىدانست. اما وقتى زمامدارى جامعه را پذیرفت ملاحظه کرد که از یک سو، تعداد بسیارى از استانداران و فرمانداران که در زمان خلفا به حکومت رسیدهاند شایستگى احراز این مقام را ندارند و بدون اصلاح آنها، نمىتواند بر انحرافات اجتماعى فایق آید و از سوى دیگر، تایید آنها با استراتژى سیاسى آن حضرت نمىسازد. عزل آنها و عدم تاییدشان نیز مشکلاتى را به همراه داشت تا آنجا که ممکن بود حکومت اسلامى را با بحران مواجه سازد.
اما در هر صورت، سیاست آن امام مشخص بود: پذیرفتن مشکلات و عزل کلیه والیان فاسد; زیرا على(ع) در باب دین، اهل مداهنه نبود، چنانکه صریحا مىفرماید: «والله لا ادهنت فى دینی»; به خدا سوگند، در مورد دینم با احدى سازش نمىکنم. (17)
یعقوبى در این باره مىنویسد: «على(ع) (وقتى به خلافت رسید) بجز ابو موسى اشعرى، کلیه کارگزاران زمان عثمان را عزل کرد.» (18)
دینورى نیز در این باره مىنویسد: «على(ع) به معاویه نوشت: از کشته شدن عثمان و جمعشدن مردم براى بیعتبا من و اتفاق و هماهنگى ایشان آگاه شدهاى. اکنون یا تسلیم شو و بیعت کن و یا آماده جنگ باش. معاویه راه دوم را انتخاب کرد و هزاران مرد جنگى آماده ساخت. طبق گفته مرد عبسى تعداد لشکر او بالغ بر پبجاههزار مرد جنگجو بود. مغیرة بن شعبه نزد على(ع) آمد و گفت: کارگزاران عثمان را باقى بگذار تا قدرتیابى. سپس آنها را عزل کن. ابن عباس نیز بر این مساله تاکید کرد ولى على(ع) فرمود:«سازش با افراد فاسد یک لحظه هم ممکن نیست.» (19) این بدان دلیل است که به اعتقاد على(ع)، اصلاح امتبدون اصلاح حکام امرى ناممکن است. در این باره، مىفرماید: «فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاة. » (20)
وقتى معاویه با تکیه بر این مطلب که همه از نسل عبد مناف هستیم خطرات را برشمرد و بار دیگر، از مولا على(ع) شام را طلب نمود حضرت در جواب او نوشت: «اینکه شام را طلبکردهاى، من چیزى را که دیروز ازتو منعکردمامروز بهتو نخواهم داد و اما اینکه نوشتهاى جنگ، همه عرب، جزاندکى، رابه کام خود فرو برده، بدان آنکس کهبه حقبوده جایگاهش بهشتاست و آن کسکه به راه باطل (به کام جنگ فرو رفته) در آتش است.» (21)
خداى متعال در قرآن مىفرماید: «و ما کنت متخذى المضلین عضدا»(کهف: 51); و هرگز گمراهان را به مددکارى نگرفتم. على(ع) هم که قرآن ناطق است نمىتواند در این راه سازش کند.
رهبر آسمانى براى تربیت مردم باید با آنان مدارا کند ولى مداهنه و مماشات هرگز; زیرا مدارا صرفنظر کردن از دنیا و مقام خود براى اصلاح دین یا دنیاى مردم است، اما مداهنه صرفنظر کردن از گوشهاى از برنامههاى دین و مکتب براى حفظ موقعیتخود یا رسیدن به مقام دنیوى مىباشد. با افراد کمظرفیت، کجفهم و فرارى و براى عفو و اغماض از آنهاست تا جذب مکتب شوند; اما مداهنه، نداشتن خط فکرى و با همه گروهها کنار آمدن و سازشکارى و محافظه کارى کردن است.
مهمترین ویژگیهاى حکومت على(ع)
با توجه به آنکه یکى از مهمترین عناصر سعادت و رستگارى جامعه، سلامت رهبران سیاسى و اجتماعى مىباشد زیرا على(ع) مىفرماید:
«فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة» (22)
- بنابراین، آن حضرت هر کسى را شایسته این مقام نمىدانست و براى احراز این مقام شرایطى را لازم مىشمرد. ویژگیهایى که خود آن حضرت در حد بالایى دارا بود و براى مدیران و کارگزاران خود لازم مىدید عبارتند از:
الف - حکومتبر دلها و افکار
حاکم و رهبر اسلامى بر دلها حکومت مىکند و عناصر ملیت، نژاد، زبان و خاک در ایجاد یا ترکیب آن سهمى ندارد، بلکه سازنده آن اشتراک انسانها در عقاید، افکار، مبادى و غایات انسانى معین است. حکومت پیغمبر(ص) این خصیصه را دارا بود. گواه این مطلب این است که پیروان او از گروه و نژاد خاصى نبودند، بلکه از همه طبقات اجتماعى و از هر نژاد و قومیتى زیر پرچم او جمع بودند. سلمان فارسى، بلال حبشى، عماریاسر و ابوذر غفارى از نظر ملیت و نژاد با یکدیگر تفاوت داشتند. نقطه اشتراک آنها ایمان به خدا و تقواى الهى بود; همان شعارى که حضرت رسول6 براى حکومت و رهبرى خودانتخاب کردهبود.
محور حکومت على(ع) بر «حق» قرار داشت و هیج معیار و ملاکى برتر و والاتر از آن وجود ندارد. لذا، در نامهاى که به یکى از فرمانداران متخلف مىنویسد، بر این مطلب تاکید مىنماید. (23)
هنگامى که مىشنود خلخالى از پاى زنى یهودى بیرون آورده شده استبر سر والیان خود فریاد مىکشد و مىفرماید: «واى بر من، مگر ممکن است که در حکومت من، بر کسى جفا شود؟!... آیا مرا وادار مىکنید که پیروزى را به ستم به دست آورم؟!» (24) بنابراین، حقمحورى یکى از سیاستهاى اصولى در حکومت آن حضرت بود که هرگز آن را در مورد احدى فراموش نکرد.
ب - خدمت، نه تجارت
قرآن کریم حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان «امین» و «نگهبان» اجتماع مىشناسد و حکومت عادلانه را نوعى امانت، که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، تلقى مىکند و مىفرماید:
«ان الله یامرکم انتؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس انتحکموا بالعدل»;
خداوند فرمان مىدهد که امانتها را به صاحبانش برگردانید و وقتى در میان مردم حکم مىکنید به عدالت رفتار نمایید. (نساء:58)
روش ائمه(ع) عینا همان چیزى است که از قرآن کریم استنباط مىشود. در نامهاى، حضرت على(ع) به عامل خود در آذربایجان مىنویسد: «مبادا گمان کنى حکومتىکهبهتو سپرده شده یک شکار است که به دست آوردهاى، بلکه امانتى است که بر گردنت گذاشته شده و مافوق تو رعایت و حفظ حقوق مردم را از تو مىخواهد. تو را نرسد که بهاستبداد و دلخواهدرمیانمردم رفتار کنى.» (25)
در بخشنامهاى، که براى ماموران جمعآورى مالیاتنوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکر، مىفرماید: «به عدل و انصاف رفتار کنید. درباره خودتان، به مردم حق بدهید. پر حوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم کم حوصله نباشید. شما خزانهداران رعیت، نمایندگان ملت و سفیران حکومتاید. در قلب خود، استشعار مهربانى، محبت و لطف به مردم را بیدار کنید; مبادا مانند یک درنده، که دریدن و خوردن را غنیمت مىشمارد، رفتار کنید; زیرا مردم یا مسلمانند و برادر دینى تو و یا غیر مسلمانند و انسانى مانند تو.» (26)
ج - دورى از نیرنگ و خدعه
صداقت در کار و دورى از نیرنگ و عوامفریبى از امتیازات دیگر رهبر اسلامى است. به امیر مؤمنان(ع) گفتند: معاویه سیاستمدار زیرکى است. فرمود: «به خدا سوگند، معاویه فقط نیرنگ باز و حیلهگر است و (براى نیل به ریاست و قدرت به هر وسیله نا مشروعى چنگ مىزند.) اگر این امور، زشت و نامشروع نمىبود من زیرکترین مردم بودم.»
بدین دلیل بود که ابن عباس مىگفت: «ما رایت رئیسا یوزن بعلى»; هرگز رهبرى به گرانسنگى على ندیدم. (27)
د - دورى از تشریفات
سادگى رهبر و دورى او از تشریفات یکى از اصول رهبرى اسلامى است. على(ع) با صراحت و به طور مکرر به پیروان خود دستور مىداد که مبادا به نحوى که با جباران رو به رو مىشدید با من رفتار کنید. من و شما بنده خدا هستیم و تنها در پیشگاه او باید خاضع باشیم و او را ستایش کنیم.
در خطبه 214، آن حضرت مىفرماید:
«آنسان که با جباران و ستمگران سخن مىگویند با من سخن مگویید، برایم القاب پر طنطنه به کار نبرید، ملاحظهکارىها و موافقتهاى مصلحتى که در برابر مستبدان اظهار مىدارند در برابر من اظهار مدارید، سازشکارانه با من معاشرت نکنید، گمان مبرید که اگر سخنى به حق به من گفته شود پذیرش آن برایم دشوار است و یا از کسى مىخواهم که مرا تجلیل و تعظیم کند. هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالتبر او ناخوش و سنگین آید عمل به حق و عدالتبر او سنگینتر است. پس از اظهار سخن حق یا نظر عادلانه خوددارى نکنید.» (28)
همچنان که حضرت على(ع) از نظر اجتماعى نمىخواست که با دیگر مسلمانان تفاوتى داشته باشد، از نظر زندگى فردى و استفاده از بیتالمال نیز امتیازى براى خود قایل نبود و همواره مانند افراد عادى جامعه زندگى مىکرد. امام(ع) در نامهاى که به عثمان بن حنیف نوشت، چنین متذکر مىشود: «بدان که هر مامومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد. آگاه باشید که امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذایش به دو قرص نان اکتفا کرده است... اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفى و مغز گندم و بافتههاى ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم; اما هیهات که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار سازد تا طعامهاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان را هم نداشته باشد... .» (29)
ه- مراقبت از بیتالمال
بر اساس ایمان به «مسؤولیت در پیشگاه خداوند»، در حکومت اسلامى از هرگونه اسراف، حیف و میل و تحمیل بر بیتالمال احتراز مىشود. على(ع) در بخشنامهاى به حکام و فرمانداران مىفرماید: «قلمها را تیز کنید، ریز بنویسید، سطرها را نزدیک به هم و کمفاصله بنگارید، از افزوننویسى بپرهیزید، تنها به اداى مقصود اکتفا کنید; به طور کلى، از زیادهروى دورى کنید; زیرا بیتالمال مسلمانان نمىتواند آن را تحمل کند.» (30)
صاحب الغارات مىنویسد: «مجمع گوید: على(ع) هر روز جمعه محل جمعآورى بیتالمال را جاروب مىکرد و آب مىپاشید، سپس دو رکعت نماز به جاى مىآورد و مىگفت: شما دو تا در روز قیامت در حق من شهادت دهید که به حق پر کردم و به حق تقسیم نمودم.» (31)
و - تعهد و تخصص
امتیاز دیگرى که امام براى یک مدیر لازم و ضرورى مىداند، تعهد و تخصص مىباشد. البته آنچه پیش از هر چیز مورد توجه امام قرار گرفته تعهد، ایمان و تقواى یک مدیر است. در نامهاى که على(ع) به فرماندار خود در مصر (مالک اشتر نخعى) نوشت، چنین آمده است: «...در وضع منشیان و کارمندانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار و نامههاى سرى و نقشهها و طرحهاى مخفى خود را در اختیار کسى بگذار که داراى اساسىترین اصول اخلاقى باشد; از کسانى که موقعیت و مقام، آنها را مست و مغرور نسازد.» عزل استانداران و فرماندارانى که خلفا منصوب کرده بودند توسط على(ع) در همین راستا بود; چون فساد و عدم تقواى آنها بر امام(ع) آشکار بود. در نامهاى که به معاویه نوشت، این نکته را یادآور شده است; مىفرماید:
«شیطان بر تو حکومت پیدا کرده و در رام ساختن تو به آرزوى خود رسیده و همچون روح و خون سراسر وجودت را تحت تسلط خود درآورده است. اى معاویه، کى شما رهبر و رعیت و رئیس ملتبودهاید، آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟» (32)
این سخن امام بیانگر این نکته است که رهبر باید از نظر معنوى در درجاتى بالاتر از مردم عادى باشد تا بتواند این منصب را تصدى کند. این مطلب روشن است که رهبران و مدیران جامعه تنها وزرا، استانداران، فرمانداران و امثال آنان نیستند، بلکه هر متصدى امرى عمومى و مقام مسؤول در جامعه به سهم خود، در صلاح و فساد آن شریک است.
نتیجه
از آنچه که درباره نقش مدیریت در جامعه اسلامى و شرایطى که امام(ع)براى رهبرى جامعه لازم مىدانست، بهدست مىآیدکه سیاست امام(ع) درباره عزل کارگزاران نالایق، بیش از همه قابل توجه و تحسین است. از اینروست که امام(ع) در جواب ابن عباس مىفرماید: «وجود معاویه وامثال او را در مسند حکومت لحظهاى تحمل نمىکنم، گرچه این کار مشکلاتى را به همراه داشته باشد.» (33)
برخورد با مخالفان اصلاحات
سیاستهاى اصلاحى على(ع) در دوران خلافتش مشکلاتى را براى وى پدید آورد تا آنجا که عدهاى دشمن سرسخت او شدند. این نیز یکى از افتخارات بزرگ امام(ع) محسوب مىشود; زیرا هر انسان هدفدار، که در پى عملى ساختن هدفهاى مقدس خود باشد، مصداق قول خداوند است که مىفرماید:
«یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم»(مائده: 54);
در راه خدا تلاش مىکنند و از ملامت هیچ سرزنشگرى نمىهراسند. لذا، دشمنان آن حضرت، بخصوص در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبودهاند کمتر هم نبودهاند.
على(ع) در راه خدا ملاحظه هیچ کس را نمىکرد و اگر به کسى عنایتى مىکرد براى خدا بود. چنین حالتى قهرا دشمنساز است و روحهاى پر طمع و آزمند را مىرنجاند. گرچه در زمان پیغمبر اکرم(ص) نیز على(ع) داراى مخالفانى سرسختبود، اما دوران خلافتش دوره تجلى دافعه اوست; یعنى به همان نسبت که تماس آن حضرت با اجتماع بیشتر مىشود جاذبه و دافعهاش بیشتر هویدا مىگردد.
على(ع) با سیاستهاى اصولى و اصلاحى خود سه گروه را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست:
1- اصحاب جمل که خود، آنان را ناکثین نامید.
2- اصحاب صفین که آنها را قاسطین خواند.
3- اصحاب نهروان; یعنى خوارج که ایشان را مارقین شمرد. (34)
ناکثین از لحاظ روحیه، جزو پولپرستان بودند; صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان امام درباره عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما مارقین روح عصبیتهاى ناروا، خشکه مقدسى و جهالتهاى خطرناک داشتند. دسته سوم، قاسطین بودند که گرفتار روحیه سیاستبازى، تقلب و نفاق بودند. آنها مىکوشیدند تا زمام حکومت را در دست گیرند و بنیان حکومت و زمامدارى على(ع) را در هم فروریزند.
پىنوشتها:
1- مجمع البحرین، ماده «ساس»
2- ابوالفضل شکورى، فقه سیاسى اسلام، ص67
3- «لو غبت عنکم من یسیر فیکم بهذه السیرة» (عبدالرزاق، المصنف، ج 10، ص 125)
4- صبحى صالح، نهجالبلاغه، خطبه87
5- «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لاتقوم له القلوب و لاتثبت علیه العقول» (صبحى صالح، همان)
6- نهجالبلاغه، حکمت333
7- نهجالبلاغه، خطبه 120
8- ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 8، ص 111; سلیم بن قیس، اسرار آل محمد(ص)، ص 150
9- نهج البلاغه، نامه43
10- نهج البلاغه، نامه 41
11- «الذلیل عندی عزیز حتى آخذ الحق له و القوى عندی ضعیف حتى اخذ الحق منه. رضینا عن الله قضائه و سلمنا لله امره.» (صبحى صالح، همان، کلام37)
12- صبحى صالح، همان، کلام 224، ص346
13- همانجا
14- ر.ک.به:میزانالحکمه، محمدى رىشهرى،ماده «صلح»
15- نهجالبلاغه، خطبه216
16- نهج البلاغه،نامه 45
17- نهجالسعاده، ج 2، ص 202
18- یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص179
19- دینورى،اخبارالطوال، مهدوى دامغانى، چاپ و نشرنى، ص 178
20- نهج البلاغه، خطبه216
21- نهجالبلاغه، نامه17; مروج الذهب، ج3، ص13
22- نهج البلاغه، خطبه216
23- نهجالبلاغه، نامه 41
24- ابن هلال ثقفى، الغارات، ج1، ص675
25- «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک لیس لک ان تفتات فى رعیة» (نهج البلاغه، نامه 5)
26- همان، نامه 51
27- عیون الاخبار، ج 1، ص 110
28- نهجالبلاغه، خطبه216
29- همان، نامه 45
30- ابن هلال ثقفى، همان، ص 31
31- همان، ص 32
32- نهجالبلاغه، نامه 10
33- دینورى دامغانى، همان، ص 178
34- نهجالبلاغه، خطبه3