آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

اخلاق مبتنی بر تکلیف کانت، اخلاقی است که بر پایه اصالت عقل استوار است. اخلاق رواقیون، مالبرانش، لایب نیتس و شوپنهاور و بسیاری دیگر ناشی از دستگاه مابعدالطبیعه (متافیزیکی) آنهاست. آنان اخلاق را از دین استنتاج می کردند. اما کانت به خود می بالد که اخلاقی را بنا نهاده که از دین و متافیزیک مستقل است. در فلسفه کانت، به عکس سایر دستگاه های فلسفی، متافیزیک و دین بر پایه اخلاق قرار گرفته است، ولی در سایر دستگاه های فلسفی، اخلاق بر پایه دین و متافیزیک قرار دارد. نوشتار حاضر بر آن است که رابطه دین و اخلاق را از دیدگاه کانت ـ یکی از بزرگ ترین متفکّران مغرب زمین ـ تبیین کند.

متن

کانت از جمله فیلسوفانی است که اعتقاد دارد برخلاف سنّت گذشته، اخلاق استقلال ذاتی دارد و می توان آن را مستقل از دین و از طریق معیارهای عقل عملی، «بایدها» و «نبایدها»، «خوبی ها» و «بدی ها»ی اخلاقی را معلوم کرد; یعنی می توانیم از طریق عقل، نشان دهیم که چه کاری اخلاقی است و چه کاری غیر اخلاقی. کانت در واقع، ابطالگر متافیزیک تلقّی می شود; چرا که او متافیزیک را معرفت نمی داند; اما معتقد است: متافیزیک در عرصه اخلاقی کاربرد دارد.
کانت در امور اخلاقی هم مانند امور علمی، به عکس حکمای دیگر (و به اصطلاح به شیوه انقلاب کپرنیکی) عمل کرد; به این معنا که پیشینیان از اثبات ذات باری و بقای نفس، نتیجه می گرفتند که انسان مکلّف به تکالیف اخلاقی است; ولی او مکلّف بودن انسان را به تکالیف اخلاقی یقینی دانست، سپس بقای نفس و یقین به وجود پروردگار را از آن نتیجه گرفت.1بنابراین، وی به جای اینکه اخلاق را مبتنی بر دین و خدا سازد، دین و خدا را بر اخلاق مبتنی ساخت و خدا و جاودانگی نفس را بر اساس اخلاق اثبات کرد.
اخلاق از دیدگاه کانت
اخلاق در فلسفه، یک بحث ذاتی است. فلسفه درباره حقیقتوسعادت بحث می کند; اما بحث درباره حقیقت و نحوه دست یابی به آن مربوط به فلسفه نظری است و خارج از محل بحث حاضر. ولی بحث ازسعادت و طریق وصول به آن از نقّادی عقل عملی به دست می آید.
اراده خیر به عنوان خیر مطلق
کانت برای دست یابی به مبانی اخلاق، با روش تحلیلی، به بررسی احکام اخلاقی رایج نزد عامه می پردازد و در صدد است تا دریابد آنچه مردم آن را «اخلاق» می نامند بر چه اصولی مبتنی است. او معتقد است: اصول اخلاقی متداول نزد عامّه مردم را می توان از طریق تمایلات طبیعی افراد و با تبیین روان شناسانه رفتار آدمی دریافت. باید دید صفت مشترک احکام اخلاقی، که آنها را از احکام دیگری متمایز می کند، چیست و مفهومی که سایر مفاهیم اخلاقی را در دل خود جای می دهد و تعیین کننده قدر و اعتبار رفتار آدمی است، کدام است. کانت در پاسخ می گوید: این مفهوم همان «نیّت» و «اراده نیک» است. او اراده نیک را خیر محض و مطلق می داند. عقل به ما می نمایاند که موجودی مکلّف هستیم و اراده خیر چیزی جز اهتمام ورزیدن در ادای تکلیف نیست.2
کانت در بخش اول کتاب مبانی مابعدالطبیعه اخلاق، استدلال خود را چنین آغاز می کند که «محال است چیزی را در جهان و حتی خارج از آن تصوّر کرد که بدون قید و شرط خیر باشد، مگر فقط اراده نیک و خیر را».3 مفهوم «خیر مطلق» بدون قید و شرط را می توان بدون اشکال زیاد توضیح داد. دارایی های خارجی مانند ثروت، ممکن است مورد سوء استعمال واقع شود. از این رو، خیر بدون قید و شرط نیست. همین امر درباره استعدادهای ذهنی، مثل سرعت انتقال صادق است. مجرمان هم ممکن است از استعدادهای عالی ذهن خود سوء استفاده کنند. سجایای اخلاقی مثل شجاعت نیز همین گونه است و می توان از آنها برای غایات شر استفاده کرد. اما اراده نیک ممکن نیست در هیچ وضعی بد یا شر باشد و خیرمطلق و بدون قید و شرط است.4
وظیفه و تکلیف; مبنای اخلاق
کانت برای اینکه ماهیت اراده خیر را روشن کند، از مفهوم «تکلیف» کمک می گیرد. اراده ای که به خاطر تکلیف عمل می کند اراده خیر است. کانت میان کاری که مطابق تکلیف انجام شود و آنچه برای تکلیف صورت پذیرد تفاوت می گذارد. تنها عملی ارزش اخلاقی دارد که به منظور ادای تکلیف انجام شود; مثلا، اگر فرد سوداگری برای رونق بازار کار خود، انصاف را رعایت نماید، عمل او فاقد ارزش اخلاقی است; زیرا او انگیزه ای جز ادای تکلیف داشته است. پس صرف مطابقت عمل با تکلیف برای اخلاقی بودن فعل کافی نیست.5بنابراین، طبق قضیه اول کانت، «عمل هنگامی واجد شرایط اخلاقی است که به منظور ادای تکلیف انجام شود.»6 کانت معتقد است: برای اینکه فعل ارزش اخلاقی داشته باشد نباید تنها مطابق تکلیف باشد، بلکه باید از سر تکلیف انجام شود. او در پی این اعتقاد می گوید: تا آنجا که فعل صرفاً از سر تمایل یا حتی از سر میل عقلانی به سعادت انجام شود، هیچ ارزش اخلاقی نخواهد داشت.7 او حفظ نفس را مثال می آورد: «حفظ نفس تکلیف است، ولی هر کسی تمایل مستقیم به آن دارد.» اگر کسی از جان خود از روی میل و نه به عنوان وظیفه، محافظت کرد، عملی مطابق تکلیف انجام داده است. اما چون عمل او به منظور ادای تکلیف نبوده فاقد ارزش اخلاقی است، و حال آنکه هستند کسانی که چون از زندگی خسته می شوند اقدام به خودکشی می کنند. ولی اگر در همان حال، به عنوان وظیفه از خودکشی منصرف گردند ـ بدان دلیل که حفظ وجود تکلیف است ـ عمل ایشان اخلاقی است.8
کانت جز ادای تکلیف، هر نوع انگیزه اخلاقی را طرد و رد می کند; مثلا، اگر ما از کمک کردن به مردم لذّت ببریم و در پی کسب این لذّت باشیم و به مردم کمک کنیم، عمل ما ارزش اخلاقی ندارد; اما اگر کمک به مردم به قصد ادای تکلیف باشد، آنگاه یک فعل اخلاقی است. البته این بدان معنا نیست که اعمال خیرخواهانه افرادی که از کار خود لذّت می برند و خشنود می شوند تقبیح شود، بلکه ارزش اخلاقی از آنِ اعمالی است که به قصد ادای تکلیف انجام شود.9
وظیفه و دستور عمل و قانون اخلاقی
دریافتیم که کانت خیر مطلق را «اراده نیک» معرفی کرد و اراده نیک به صورت عمل کردن برای ادای تکلیف ظاهر می شود و عملی دارای ارزش اخلاقی است که معطوف به هیچ غایت و غرضی نباشد و حتی به خاطر ارضای تمایل هم صورت نگرفته باشد. امر بعدی که کانت در تبیین نظریه اخلاق خود بدان می پردازد این است که «تکلیف عبارت است از: عمل کردن به نحوی که ناشی از احترام به قانون باشد.»10 کانت در نقد «عقل عملی» می گوید: احترام حالتی است که تنها برای انسان یا اشخاص به کار می رود و هرگز در مورد اشیا به کار نمی رود. جانوران و اشیا ممکن است در ما حالت عشق، اراده، محبت و ترس را برانگیزاند، ولی هیچ گاه نمی توانند احترام ما را برانگیزاند. حالتی که به احترام نزدیک است تحسین11 است. برای نمونه، چیزهایی مانند کوه سر به فلک کشیده، دریا، بزرگی و شماره و فاصله اجرام سماوی و سرعت و چابکی بسیاری از جانوران ممکن است ما را به اعجاب آورد، ولی هیچ یک از اینها نمی تواند احترام ما را برانگیزاند. یک انسان می تواند موضوع ترس و محبّت، تحسین و حتی اعجاب قرار گیرد; یعنی شوخ طبعی، شجاعت و قدرت او ممکن است چنین احساساتی را در ما برانگیزاند، اما نمی تواند احترام درونی ما را برانگیزاند; یعنی در واقع، احترام موضوعش شایستگی اخلاقی است، نه چیزی دیگر.13
به نظر کانت، احساس احترام منحصر به فرد است. احساس احترام احساسی نیست که برای برخورداری از آن نیاز به تلاش ما داشته باشد، بلکه به محض تصوّر از قانون، پدیدار می شود. احساس احترام در این جهت، شبیه احساس دینی است که ما در آن به یکباره، خود را خاضع و سرشار از شوق و متعالی می بینیم. نفس وقتی به قانونی مقدّس بر فراز خویش و به ناتوانی خود می نگرد، خود را متعالی می یابد.14
پس «اراده خیر» اراده ای است که مطابق قانون و به قصد احترام به قانون بروز کرده باشد. این احترام به قانون منشأ انفکاک علّیت اراده و اختیار و آزادی اخلاقی از علّیت طبیعی است، بدین صورت که تمام موجودات طبیعی به عنوان جزئی از طبیعت، تابع قطعیت و ضرورت علّیت طبیعی هستند. اما فقط موجودات عاقل از جمله انسان، مطابق قانون عمل می کنند; یعنی اراده و انتخاب می کنند و با همین عمل، خود را از سلسله علت و معلول های طبیعی یا قانون قطعیت می رهانند. این عمل طبق قانون، منشأ اختیار است و در هر حال، احترام به قانون اخلاقی، که اساس تکلیف را تشکیل می دهد، منشأ ارزش اخلاقی است و این ضرورت و کلّیت امری پیشین است.
در مورد کلّیت قانون و انطباق اعمال انسان با آن، اجمالا می توان گفت: کانت بین «قاعده» و «اصل» فرق گذاشته است. «قاعده» عبارت است از: صورت ذهنی قانون اخلاقی نزد فاعل اخلاقی، و «اصل» عبارت است از: جنبه کلی و عینی قانون اخلاقی; مثلا، اینکه «من نباید دروغ بگویم» یک قاعده است و اینکه «دروغ گویی اصولا بد است» یک قانون یا اصل کلّی است. حال فرد انسانی باید طوری اراده کند که بتواند قواعد ارادی خود را به صورت قانون کلّی بیان کند. اصل اخلاقی یا قانون اخلاقی قابل احترام و لازم الاتباع است و ما باید طوری اراده و رفتار کنیم که بتوانیم اراده خود را به صورت یک قانون مطلق و کلی بیان کنیم و یا آن را به صورت قانون کلی اخلاق تبدیل کنیم. کانت این تبدیل قاعده اخلاقی به قانون یا اصل کلی را «امر مطلق» می نامد.15
امر مطلق;16 معیار اخلاق
کانت اوامر را به دو قسمت «مشروط» و «مطلق» تقسیم کرده است و اوامر مشروط را اوامر اخلاقی نمی داند. «امر مشروط» خود بر دو قسم است: یا از این قبیل است که «اگر می خواهی به فلان نتیجه بررسی باید فلان وسیله را در اختیار داشته باشی، یا فلان عمل را انجام دهی» و آن را «شرطی تردیدی» نامیده است. یا از این نوع است که «تو چون طبعاً به سعادت علاقه مند هستی باید فلان عمل را انجام دهی» که اگرچه از لحاظ صوری شرطی نیست، اما در مضمون آن، یک شرط گنجانده شده است، با این تفاوت که آن حالت تردیدی که در شرط اول موجود است ـ زیرا شاید کسی نخواهد به فلان نتیجه برسد یا شاید آن را طلب نکند، از این نظر، آن را «تردیدی» نامیده است ـ در شرط دوم موجود نیست، بلکه با قطعیت، تمایل به سعادت مورد حکم واقع شده است. کانت نوع دوم را «شرطی تأکیدی» نامیده است. این دو نوع امر چون هر دو مشروطند، هیچ کدام ارزش اخلاقی ندارند; زیرا حکم اخلاقی باید بدون قید و شرط باشد.17
اوامر مشروطه هرچند می توانند معتبر باشند، اما هیچ گاه نمی توانند عینی باشند; زیرا همواره مشروطند. آنها تنها برای شخصی که واجد غایت مورد اشاره در مقدّم باشد، دلیلی فراهم می آورند و در مورد شخصی که امیالش با آن در تضاد است الزام آور نیستند. به نظر می رسد که همه امرهای مشروط در ذهن باقی می مانند و مشروط به امیال و آرزوهای فرد هستند و هیچ یک با «فرمان حقیقی عقل» مطابقت پیدا نمی کنند.18
باقی می ماند «امر مطلق» که کانت آن را «امر ضروری» نامیده است. «امرمطلق» به نحو پیشین و مستقل از تجربه عبارت است از: متابعت از قانون کلی و بیان آن به این صورت است: «چنان عمل کنید که گویی قاعده عمل شما به وسیله اراده شما قانون عمومی طبیعت می شود.»19
امر تکلیفی به ما فرمان می دهد که به وظیفه خویش عمل کنیم و این کار را به خاطر خودش انجام دهیم. چنین امری مشروط و متوقف بر هیچ شرطی نیست و به ما نمی گوید: «به وظیفه خود عمل کن، اگر چنین و مگر چنان شود...»، بلکه امری است مطلق. از سوی دیگر، چون تمام آثار و معلومات به موجب قوانین طبیعت به وجود می آیند، امر مطلق را به این صورت نیز می توان بیان کرد که «چنان عمل کن که گویی دستور عملت قرار است بنا به اراده تو به قانون کلی طبیعت مبدّل گردد.» هر دو صورت بندی روشن است و مغایرت امر مطلق را با امر شرطی یا مشروط20 نمایان می کند.21
موجود عاقل به عنوان غایت فی نفسه
کانت ارزش احکام اخلاقی را در خود آنها و مستقل از هر غایت و مقصود می داند و اگر احکام مشروط به شرطی باشند و برای نیل به غایت صادر گردند فاقد ارزش اخلاقی هستند. با این وصف، می بینیم که وی در نظام اخلاقی خود، باب پذیرش نوعی غایت را گشوده است. وی می گوید: حافظ کلّیت قانون اخلاقی غایتی است که در ذات آن است; یعنی ارزش قانون کلی اخلاقی در خود آن است; زیرا قانون اخلاقی خود غایت خویش است. حال اگر سؤال کنیم این غایت چیست، کانت پاسخ می دهد: هر یک از افراد انسان و هر موجود عاقلی به خودی خود، یک غایت است. پس موجود عاقل به عنوان غایت فی نفسه، می تواند مبنای یک اصل اخلاقی گردد. دستوری که از این اصل صادر می شود چنین است: «چنان رفتار کن که انسانیت را، چه در شخص خود و چه در دیگران، همواره و در عین حال، به عنوان غایت و نه وسیله صرف، تلقّی نمایی»;22 مثلا، کسی که برای فرار از ناراحتی های زندگی، خودکشی می کند، خود را برای وصول به یک وضع قابل تحمّل وسیله قرار می دهد. و کسی که برای تحصیل منفعتی وعده ای می دهد که هرگز قصد انجام آن را ندارد، شخص مقابل را برای کسب منفعت خود وسیله قرار داده است. بدین سان، کلّیت قانون اخلاقی مترادف است با غایت بودن افراد انسان یا موجودات عاقل، و این دو مفهوم در عمل و در مصداق، یک چیزند. هر فرد انسانی ذاتاً شایسته احترام است و این از جنبه های عالی اخلاق کانت است.23
خودمختاری اراده
کانت انسان را فی نفسه غایت می داند; زیرا اراده هر فرد منشأ قانون اخلاقی و قوام بخشی قانون کلی اخلاق است. امر اخلاق مطلق است و اراده، که تابع امر اخلاقی قانون اخلاقی است، مشروط به هیچ شرطی نیست و از هیچ گونه میل یا مصلحتی پیروی نمی کند. اراده تنها از قانون اخلاقی تبعیّت می کند که خود شخص واضع آن است. پس اراده تنها تابع قانون خود است و بدین سان، می توان گفت: اراده آزاد و مختار است.24 این خودمختاری اراده را می توان به نحو صحیح، در صورت بندی امر مطلق بیان کرد. در این صورت، این اصل برقرار می شود که «هرگز به قاعده دیگری جز آنچه می تواند بدون تناقض قانون کلی شود عمل نکنید و همواره چنان عمل کنید که اراده بتواند خود را در عین حال، چنان تلقّی کند که قانون کلی را به وسیله قاعده خویش وضع می کند.»25
در نظر کانت، اصل اعلای اخلاق «حاکمیت اراده» است و اگر حاکمیت اراده را نپذیریم، برای توجیه مبانی اخلاق باید از روش های دیگر مدد گرفت که مورد قبول کانت نیست و آنها را وافی به مقصود نمی داند. کانت در این باب، می گوید: حتی اگر برای تبیین احکام اخلاقی، به اراده خداوند تمسّک جوییم، باز این پرسش وجود دارد که چرا باید مطابق اراده خداوند عمل کرد. اما اگر حاکمیت اراده را بپذیریم، قوانین اراده از ذات آن نشأت می گیرند و حاکمیت اراده به معنای آزادی آن است.26 کانت نمی گوید که نباید از اراده خداوند اگر ظاهر شود تبعیت نمود، اما باید به هر حال، اول دانست که اطاعت از خدا تکلیف است. بدین روی، پیش از اطاعت از خدا، باید به هر حال، خود به عنوان موجودات عاقل، وضع قانون کنیم. بنابراین، «خودمختاری اراده اخلاقی» اصل اعلای اخلاقیات وی به شمار می رود.27
قلمرو غایات
از اینکه هر موجود عاقلی در اخلاق غایت است نه وسیله و از اینکه عقل عملی از طریق اراده تشریع قانون می کند و اراده تابع قوانین خود است و از خارج چیزی بر او تحمیل نمی شود، مفهوم تازه ای به نام «قلمرو غایات» مطرح می شود که بدان «ملکوت غایات» نیز گفته اند.
مقصود از «قلمرو غایات» وحدت و انسجام موجودات عاقل در یک جامعه است. هر موجود عاقلی از دو جهت مقصد این قلمرو است: اول اینکه تابع قوانین آن است، و دوم اینکه واضع و شارع قوانین است; چون هر اراده ای در این قلمرو، خود وضع قانون می کند، حاکم این قلمرو است و تابع اراده دیگری نیست.28
کانت کمال مطلوب اخلاق را تحقق قلمرو و غایات در جامعه می داند; یعنی وضع و موقعیت جامعه طوری باشد که هر یک از افراد در وضع قوانین شرکت کنند و از این طریق، به آزادی کامل نایل آیند. کانت اختیار و آزادی انسان را از همین جا استنتاج می کند و آن را از لوازم عقل عملی می داند که در عمل اثبات می شود و معتقد است: اختیار را با عقل نظری نمی توان اثبات کرد; یعنی آنچه در توجیه و تأیید اختیار می گوییم به معنای اثبات برهانی آن نیست; چرا که اختیار از نظر کانت، شرط امکان امر مطلق یا قانون کلی اخلاق است. از سوی دیگر، امر مطلق الزام آور و تعهدساز است و این الزام و تعهد، که از آن با لفظ «باید» تعبیر می شود، تکلیف را مطرح می کند و تکلیف بدون اختیار بی معناست. کانت معتقد است: اگر امری بتواند در این قالب ها و صورت بندی ها عرضه شود اخلاقی و در غیر این صورت، غیر اخلاقی است. یکی از این صورت بندی ها، که «خودمختاری اراده» است، به گونه ای است که ما خود را واضع قانون عام لحاظ کنیم. این صورت بندی مبتنی بر این اصل است که اراده عقلانی قوانینی را که از آنها اطاعت می کند خودش وضع می نماید که به آن «خودمختاری اراده» یا «خودآیینی»29 قرار دارد که به معنای قانونی است که از بیرون یا توسط دیگری وضع می شود. کانت بر اساس این اصل، قوانینی را که از جانب خدا یا دیگری وضع شود، غیر اخلاقی می داند; یعنی تمام نظام های اخلاقی دیگر را به خاطر دیگر آیینی بودن انکار می کند.31
کانت از طریق قانون اخلاقی، اصول موضوعه آن، یعنی اختیار، خدا و جاودانگی نفس را اثبات می کند و در آخر، نتیجه می گیرد که دین از اخلاق ناشی می شود و نه به عکس.
اصول موضوعه عقل عملی32
کانت اصل موضوع را در سنّت ارسطویی به کار می برد. او مانند ارسطو اعتقاد دارد که اصول موضوعه اثبات ناپذیرند. او می گوید: اصول موضوعه به واسطه قانون اخلاقی به عنوان اصول موضوعه پذیرفته می شوند. آنها گزاره ها و اموری هستند که وجود قانون اخلاقی بر آنها مبتنی است، ولی خودشان اعتبار خود را از وجود قانون اخلاقی اخذ می کنند.33
در مورد «آزادی»، کانت معتقد است: اختیار و تکلیف ملازم یکدیگرند; زیرا نخست آدمی باید آزاد باشد تا بتواند به تکلیف عمل نماید. آن کس که آزاد نیست و از خود اختیار ندارد برایش تکلیف بی معناست. پس «اختیار» شرط پیشینی است که باید در ما وجود داشته باشد تا بتوانیم قانون اخلاقی را محقق سازیم. همچنین مکلّف بودن انسانی دالّ بر آزاد بودن اوست. بدین سان، اعتقاد به اختیار اگرچه با عقل نظری و استدلال قابل اثبات نیست، اما از حیث عقل عملی، قابل قبول است و اصل موضوع به حساب می آید.34
اما در مورد اصل موضوع دوم، یعنی «خلود نفس»، کانت می گوید: فضیلت حقیقی عبارت است از: انطباق تام و کامل با قانون اخلاقی. هرگاه این انطباق تحقق یابد فضیلت کامل است و موجب حصول سعادت می شود. اما چنین انطباقی در این جهان ممکن نیست و اگر انسان در مقام سعی و کوشش برآید، بنا به ضرورت عقل عملی در نهایت، باید به این مقام برسد. پس باید تحقق آن در جهان دیگر باشد و این مستلزم بقای نفس است. پس اعتقاد به بقای نفس از نتایج تخلّق به اخلاق حسنه است.35
سومین موضوع عقل عملی خداست که کانت آن را از نظریه اخلاقی خود استنتاج می کند. عقل به ما امر کند که «برترین خیر» را طلب کنیم. برترین خیر دارای دو مؤلّفه یعنی «فضیلت» و «سعادت» است. از یک سو، فضیلت علت سعادت است و سعادت عبارت است از: هماهنگی بین طبیعت اراده و میل انسان. اما انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشی به طبیعت، تا جهان را با اراده و میل خود هماهنگ کند و بتواند سعادت متناسب با فضیلت را مهیّا سازد. بنابراین، ما باید برای کل طبیعت، یک علت فرض کنیم که متمایز از طبیعت و دربردارنده علت هماهنگی دقیق بین فضیلت و سعادت باشد و آن خداست.36
اخلاق و دین
از آنچه در فلسفه اخلاق کانت تاکنون بیان شد، به خوبی روشن می شود که اخلاق مستلزم دین نیست; یعنی انسان برای شناخت تکلیف خود، محتاج مفهوم «خدا» نیست و محرّک نهایی «تکلیف» فی حدّ ذاته است، نه اطاعت از احکام الهی. در عین حال، اخلاق مؤدّی به دین است.37
او در کتاب دین در محدوده عقل محض، این نظریات را شرح و بسط داده است. او دیباچه این کتاب را با این جمله آغاز می کند: اخلاق از آن حیث که مبتنی بر مفهوم «انسان» به عنوان موجودی آزاد است... نه محتاج موجود دیگری بالاتر از انسان است تا تکالیف خود را بشناسد و نه محتاج موجود دیگری غیر از خود و قانون است تا تکلیف خود را انجام دهد. پس اخلاق به هیچوجه، به خاطر خود، به دین نیازمند نیست، بلکه به برکت عقل عملی بی نیاز از آن است.38 به دلیل اینکه کانت اخلاق را بر اصل «استقلال و خودمختاری اراده» بنا کرده، بدیهی است در اموری غیر از اراده یعنی عواطف (ترس، امید و اقتدار)، امور طبیعی و ماورای طبیعی را برای اراده نفی می کند و این دلیل اساسی است که چرا کانت اخلاق را بر دین مبتنی نکرده است. اما به دلیل آنکه قانون اخلاق ما را وامی دارد که برترین خیر را به عنوان ارتباط دهنده بین فضیلت و سعادت به عنوان اصل موضوع مسلّم بنگاریم، یعنی از طریق قانون اخلاقی ملزم هستیم که خدا و جاودانگی نفس را فرض کنیم، بنابراین، اخلاق ناگزیر به دین می انجامد.39
نشأت گرفتن دین از اخلاق از آن روست که فلسفه اخلاق کانت بر اساس «آزادی اراده» پایه گذاری شده است; بدین معنا که اراده تابع امر مطلق است، اما واضع امر مطلق خود اراده است. هر کس اخلاق را مبتنی بر احکام الهی بداند از اراده غیر پیروی کرده است. البته وی متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایی که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت کند برای اطمینان از تعهّدات تام اخلاقی، ضروری است. وی با اینکه بر شناخت عقلانی معیارهای اخلاقی و استقلال تعهدات اخلاقی و استوار ساختن آنها بر فرمان های عقل و وجدان تأکید داشت، ولی برای معنابخشی به تلاش های اخلاقی انسان، طالب اعتقاد به خدا بود.40
بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها در شناخت وظایف اخلاقی، به دین و خدا محتاجند، نه برای یافتن انگیزه. آنها برای عمل به وظیفه خود به دین نیازی ندارند، بلکه اخلاق به برکت عقل محض خود، بسنده و بی نیاز است.41
«دین حقیقی» از نظر کانت، عبارت از این است که «در تمام تکالیف خود، خدا را به عنوان واضع کلی قانون، که باید مورد حرمت واقع شود، بدانیم.» اما حرمت گذاشتن به خدا چه معنایی دارد؟ معنای آن این است که قانون اخلاقی را اطاعت کنیم و برای ادای تکلیف عمل کنیم. درک و دریافت قانون اخلاقی مستقل از دیانت است; ولی شخص متدیّن قانون اخلاق را فرمان خداوند می داند. بنابراین، ما در واقع، نیازی نداریم که برای شناخت قانون اخلاقی یا به انگیزه اطاعت، از قانون به دین بنگریم. خودمختاری می تواند مبتنی بر چیزی غیر از خود عقل باشد. اگر اخلاق را سرسپردگی و وفاداری به اراده خدا بدانیم در معرض «دیگر آیینی اراده» قرار گرفته ایم; یعنی اگر ما خود را به عنوان پاداش دهنده و عقوبت کننده در پس قانون اخلاقی قرار دهیم، از قاعده «احتیاط» تبعیّت کرده ایم و انگیزه ما برای اطاعت از قانون اخلاقی، ترس از عقوبت و امید به پاداش خواهد بود و این کار ارزش اخلاقی ما را از بین خواهد برد.42
بنابر این، عقل عملی خود ما و این عقل عملی محض تنها مبنای اعتقاد و عمل دینی معتبر است. در این صورت، مدّعیات دینی باید محدود به آنهایی شود که با استدلال اخلاقی خود ما، در محدوده های عقل محض سازگار است، حتی من باید ابتدا چیزی را که تکلیف من است بدانم، پیش از آنکه بتوانم آن را به عنوان فرمان الهی بپذیرم. کانت استدلال می کند که الزامات اخلاقی به این معنا، منطقاً مستقل از دین و حتی از وجود خدا هستند. اخلاق به دلیل خود، اصلا نیازی به دین ندارد، بلکه به برکت عقل عملی محض، خودکفا و خودبسنده است.43 اما از آن حیث که ملموس کردن مدّعیات الزامات اخلاقی بدون تصوّر خدا و اراده او مشکل است، می توانیم بر اساس عقل، تنها معتقد شویم که یک تکلیف اخلاقی برای متدیّن شدن داریم; به این معنا که همه تکالیفمان را چنان تلقّی کنیم که گویی آنها فرامین خدایند و ما این عمل را به دلیل روح و قوّت بخشیدن به نیّت و عزم اخلاقی خود، انجام می دهیم.44
همان گونه که ملاحظه می شود، فلسفه اخلاق کانت در نهایت، به دیانت منتهی می گردد، با این تفاوت که سایر فیلسوفان اخلاقی عموماً دین را مقدّم بر اخلاق دانسته و اخلاق را بر اساس دیانت استوار ساخته اند، در حالی که کانت تلاش نموده است تا بنیاد دین را از الهیّات به اخلاق تغییر دهد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدعلى فروغى،سیرحکمت در اروپا،تهران،البرز،ص358.
2ـ طیّبه ماهروزاده، فلسفه تربیتى کانت، تهران سروش، 1379، ص 155.
3ـ محمّد محمّدرضایى، تبیین و نقد فلسفه اخلاقى کانت، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1379، ص 155.
4ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، از ولف تا کانت، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، سروش، 1375، ج 6، ص 323.
5ـ طیبه ماهروزاده، پیشین، ص 156.
6ـ امانوئل کانت، تأسیس مابعدالطبیعه اخلاق، ترجمه احمد احمدى، رساله دوره دکترى، تهران، دانشگاه تهران، ص 22 و نیز امانوئل کانت، بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق، ترجمه حمید عنایت و على قصرى، تهران، خوارزمى، 1369، ص 24.
7ـ محمّد محمّدرضایى، پیشین، ص 55.
8ـ طیّبه ماهرو زاده، پیشین، ص 156ـ157.
9ـ منوچهر صانعى درّه بیدى، فلسفه اخلاق و مبناى رفتار، تهران، سروش، 1377، ص 136.
10ـ امانوئل کانت، تأسیس مابعدالطبیعه اخلاق، ص 24.
11. admiration.
12. astonishment.
13 و 14ـ محمّد محمّدرضایى، پیشین، ص 73 / ص 77.
15ـ منوچهر صانعى درّه بیدى، پیشین، ص 136ـ137.
16. Categorical imperatire.
17ـ همان، ص 137.
18ـ راجو اسکروتن، کانت، ترجمه على پایا، تهران، طرح نو، 1375، ص 131.
19ـ منوچهر صانعى درّه بیدى، پیشین، ص 138.
20. Conditional imperatire.
21ـ اشتفان کرنر، فلسفه کانت، ترجمه عزّت اللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1380، ص 284.
22ـ فردریک کاپلستون، پیشین، ج 6، ص 355.
23ـ همان، ج6، ص 335/ منوچهر صانعى، پیشین، ص 138.
24ـ طیّبه ماهروزاده، پیشین، 160ـ161.
25 و 26 و 27ـ فردریک کاپلستون، پیشین، ج 6، ص 336 / ص 337.
28ـ منوچهر صانعى درّه بیدى، پیشین، ص 141.
29. autonomy.
30. heteronomy.
31 و 32ـ محمّد محمّدرضایى، «ارتباط دین و اخلاق از دیدگاه کانت»، مجله قبسات، سال چهارم، ش 3 (پاییز 1378)، ص 150.
33ـ محمّد محمّدرضایى، پیشین، ص 256.
34ـ امانوئل کانت، فلسفه تربیتى، ص 162.
35ـ منوچهر صانعى درّه بیدى، پیشین، ص 142.
36ـ محمّد محمّدرضایى، تبیین و نقد فلسفه اخلاقى کانت، ص 260 / فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص 341ـ346.
37ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص 348.
38ـ اشتفان کرنر، فلسفه کانت، ص 321 / منوچهر صانعى درّه بیدى، دین در محدوده عقل تنها، تهران، نقش و نگار، 1381، ص 40.
39ـ محمّد محمّدرضایى، تبیین و نقد فلسفه اخلاق کانت، ص 263ـ264.
40ـ طیبه ماهروزاده، پیشین، ص 165ـ167.
41ـ میرچاالیاده، فرهنگ و دین (مجموعه مقالات)، زیرنظر بهاءالدین خرّمشاهى، تهران، طرح نو، 1374، مقاله «اخلاق و دین»، ص 1ـ47.
42 و 43 و 44ـ محمّد محمّدرضایى، تبیین و نقد فلسفه کانت،ص 266/ ص 367 / ص 376.

تبلیغات