بررسى ابعاد فرهنگى و سیاسى جهانى شدن و پیامدهاى آن
آرشیو
چکیده
متن
هر روز شاهد رواج مفاهیم، واژگان و اصطلاحات جدید غربى با بار معنایى خاص خود در جامعه اسلامى هستیم. این مفاهیم متأسفانه بدون پالایش و بدون گزینش معادل سازى مناسب، وارد ادبیات و زبان فارسى ما مى شود و عده اى نیز عالماً و عامداً اقدام به ترویج مفاهیم مبهم و چند پهلو مى کنند. از جمله این مفاهیم، مفهوم جهانى شدن و جهانى سازى در عرصه ها و حوزه هاى گوناگون است.
نشریه معرفت با توجه به رسالت خویش، هر از چند گاهى برخى از این واژگان و مفاهیم را مورد بررسى عالمانه و کارشناسانه قرار مى دهد. در این شماره، ابعاد فرهنگى و سیاسى مفهوم جهانى شدن و پیامدهاى آن رابا حضور پرفسور مولانا و دکتر عاملى پى مى گیریم.
معرفت
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! به نظر شما معنا و مفهوم جهانى شدن چیست و چه تفاوتى با نظم نوین جهانى یا بین المللى تمدن دارد؟ و آیا مى توان براى این فرایند دوره هاى مختلفى در نظر گرفت؟
دکتر عاملى: به نظر مى رسد در مقوله جهانى شدن خلط مبحث هاى بسیار و بدفهمى هاى زیادى صورت گرفته است. بخشى از این مسأله برمى گردد به این که مقوله جهانى شدن مقوله جدیدى است. شاید از سال 1985 به این طرف بحث جهانى شدن به عنوان یک بحث جدّى مطرح شده و در جامعه ما نیز در این دهه اخیر به این موضوع کم و بیش پرداخته مى شود. از این رو، نو بودن موضوع، دلیل عمده اى براى خلط مبحث هایى است که پیرامون مفهوم جهانى شدن وجود دارد. دلیل دیگر این است که بحث جهانى شدن تقریباً همزمان با طرح نظریه نظم نوین جهانى مطرح شد که در واقع، بوشِ پدر این بحث را وارد گفتمان هاى سیاسى کرد. بسیارى از دوستانى که به نقد مقوله جهانى شدن مى پردازند این دو مقوله را یکى مى پندارند و فکر مى کنند که جهانى شدن همان نظریه نظم نوین جهانى و یا نظریه اى موازى با آن است.
چون پیرامون جهانى شدن خلط مبحث زیاد است نخست باید بگوییم جهانى شدن چه چیزهایى را در برنمى گیرد و سپس به این موضوع بپردازیم که جهانى شدن شامل چه چیزهایى است؟
به نظر مى رسد جهانى شدن به معناى یکى شدن فرهنگ هاى جهان و مسلط شدن یک فرهنگ واحد در همه جهان نیست. حتى کسانى که هِلپ از آن ها تعبیر به طرفداران افراطى جهانى شدن مى کند نیز چنین ادعایى را ندارند که یک فرهنگ واحد همه دنیا را در برخواهد گرفت. اساساً جهانى شدن تنوع فرهنگى تولید مى کند تا یکى شدن فرهنگ ها; یعنى منشأ به وجود آمدن فرهنگ هاى گوناگون در یک بستر بومى فرهنگى مى شود نه منشأ تسلط یک فرهنگ واحد بر یک جغرافیا. علاوه بر آن، هر جامعه اى پشتوانه تاریخى، زمینه هاى ملّى و گرایشات و تمایلات ارزشى خود را دارد; بر فرض این که یک فرهنگ مرکزى بخواهد به فرهنگ یک جامعه وارد شود، برایندى که از تعامل فرهنگ بومى و فرهنگ وارداتى به وجود مى آید لزوماً یک فرهنگ نخواهد بود، بلکه فرهنگ هاى متفاوت خواهد بود. از این رو، اگر به این مقوله از دیدگاه جامعه شناختى نیز نگاه کنیم، امکان عملى تک فرهنگى شدن جامعه وجود ندارد. براى مثال، اگر فرهنگ امریکایى وارد کشورهایى نظیر اندونزى، ایران و پاکستان شود، برایند و محصول این تلاقى فرهنگ ها، لزوماً یک فرهنگ امریکایى نخواهد بود، بلکه فرهنگ هاى متفاوتى شکل خواهند گرفت.
جهانى شدن به معناى تک قدرتى شدن دنیا هم نیست; چون اساساً لازمه تک قدرتى شدن دنیا به وجود آمدن یک دولتواحد است، حکومت جهانى واحد تنها در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) شکل خواهد گرفت. در حال حاضر با وجود دولت ملت هاى مختلفى که در دنیا وجود دارد، امکان عملى تسلط یک حاکمیت سیاسى واحد در دنیا نیست.
در حوزه اقتصاد هم جهانى شدن به معناى اقتصاد واحد جهانى نیست. همان طور که بلوک اقتصاد اروپا، بلوک اقتصاد امریکاى شمالى و کانادا، بلوک اقتصاد ژاپن و کشورهاى اقمارى، که در کنار ژاپن هستند، بلوک هاى منطقه اى اقتصادى جدّى هستند که امروز در دنیا وجود دارند و عملیات حوزه بومى خود را انجام مى دهند. همچنین جهانى شدن به معناى بین المللى کردن امور هم نیست. بین المللى شدن، روابطى تعریف شده بین دولت ها، سازمان ها و مؤسسات است که بر اساس یک پروتکل انجام مى شود، اما در جهانى شدن سخن از یک ارتباط گسترده اى است که همه آحاد جامعه را دربرمى گیرد. تفاوت دیگرى که جهانى شدن با مقوله بین المللى کردن دارد این است که جهانى شدن عامل زمان و مکان را درمى نوردد; یعنى یک ارتباطات همزمان است که ـ مثلاً ـ به محض ارتباط تلفنى تحقق پیدا مى کند. این غیر از مقوله بین المللى کردن است.
امّا جهانى شدن چیست؟ پیش از ورود به بحث اصلى مناسب است اشاره اى به دوره بندى جهانى شدن داشته باشم.
متفکران بسیارى جهانى شدن را دوره بندى کرده اند; براى مثال، رولند آورسُن پنج دوره و کهن و کندى سه دوره براى جهانى شدن قایل شده اند. افراد با نگاه هاى مختلف جهانى شدن را دوره بندى کرده اند. شاید یکى از دوره بندى هاى خوب براى جهانى شدن این باشد که ما سه دوره براى جهانى شدن قایل شویم: دوره اول را دوره ظهور امپراتورى هاى بزرگ مثل امپراتورى روم و امپراتورى ایران و ظهور ادیان بزرگ همچون اسلام و مسیحیت مى دانند; چرا که در دوره ظهور امپراتورى هاى بزرگ، براى اولین بار یک اراده سیاسى، منطقه وسیعى از دنیا را دربرگرفت و این جنبه شمولیتى که در مفهوم جهانى شدن وجود دارد در واقع در یک دوره اى اتفاق افتاد. ادیان بزرگ را هم منشأ جهانى شدن مى دانند; چرا که آن ها به لحاظ طبیعت و روح پیامشان شباهت بسیارى با طبیعت جهانى شدن دارند. ادیان بزرگ مرز جغرافیایى، خطاب نژادى و خطاب قومى ندارند، بلکه خطاب ادیان بزرگ همه مردم عالَم است; یعنى در واقع، کلّ کره زمین را در نظر مى گیرند و مورد خطاب خود قرار مى دهند. «یا أیّها الناس» در واقع یک خطاب جهانى است. حتى «یا أیّها الّذین امنوا» نیز اگر چه خطاب خاص تر است; یعنى خداى متعال مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد، امّا باز یک خطاب جهانى است; زیرا یک گروه خاصى را در سراسر جهان مورد خطاب قرار مى دهد. بنابراین، آن جنبه فرامرزى، فراملّى، فرافرهنگ و فراشهروندى بودن در خطابات ادیان بزرگ وجود دارد.
دوره دوم جهانى شدن به ظهور صنعت در دوره انقلاب صنعتى برمى گردد که در واقع، دوره تولید تودهوار است. همان گونه که صنعت توانایى این را پیدا کرد که یک لباس و یا یک کفش را در تعداد و اندازه بالا تولید کند، به همان میزان امکان تولید فرهنگ هاى تودهوار برایش فراهم شد. اگر با نگاه مکتب فرانکفورت به مقوله جهانى شدن بنگریم، جهانى شدن مقوله اى است که بستر تولید جهانى را فراهم مى کند; یعنى صنعت جهانى، صنعتى است که مى تواند محصولات تولیدى خود را در همه دنیا توزیع و به فروش برساند. ما در دوره مدرنیته با عمومیت پیدا کردن استانداردهاى واحد مواجه هستیم. مثلاً، این که نظام مدرسه اى امروز در همه جاى دنیا یکسان است، خود نوعى گسترش یک مقوله در همه جهان است. این نظام سکولار در واقع در همه جاى دنیا توزیع شده است، عقلانیت نظام مدرنیته در همه جاى دنیا توزیع شده است و این توزیع استانداردهاى نظام مدرنیته است که در همه جاى جهان فراگیر شده است، اما این مفهوم با جهانى شدنى به مفهوم امروزى فرق دارد; جهانى شدنى که امروز از آن سخن به میان مى آید، به قول آلبرو سخن از یک دوره و عصر جدید است. اگر ما تاریخ را به سه دوره سنتى، مدرنیته و جهانى شدن، تقسیم کنیم، عده اى معتقدند که امروز ما وارد دوره سوم شده ایم. مشخصه این دوره چیست؟ این دوره عمدتاً محصول صنعت ارتباطات است. آغاز این دوره را معمولاً به ظهور مورس نسبت مى دهند. وقتى مورس انگلیسى دستگاه تلکس را اختراع کرد، براى اولین بار بشر توانست بدون این که قاصدى پیام را منتقل کند یا خودش حامل پیام باشد، با اشاره به دکمه هایى پیامش را به مخاطب برساند.
بنابراین، آغاز جهانى شدن به معناى امروزى به اختراع مورس برمى گردد. به دنبال آن، تلفن و تلفن هاى بى سیم اختراع شد و سپس رادیو، تلویزیون، فاکس و اینترنت. اینترنت صنعتى است که قادر است اطلاعات، اعم از تصویر، متن و صدا را به صورت همزمان منتقل کند. این صنعت در واقع، فضاى دنیا را یکپارچه کرده است. اگر رونالد رابرسون جهانى شدن را به (single space) تعبیر مى کند، از همین منظر است; چرا که فضاى دنیا یک فضاى واحد و مشترکى شده است. این یک دوره بندى از جهانى شدن بود که به اختصار بیان گردید. اما براى این که بدانیم جهانى شدن چیست، به نظر من باید دو نوع تقسیم بندى براى آن قایل شد; یکى، تقسیم بندى جهانى شدن به سخت افزار و نرم افزار. جهانى شدن به مانند رایانه یک سخت افزار دارد و یک نرم افزار.
صنعت ارتباطاتِ همزمان نظیر تلکس، تلفن، فاکس، اینترنت و تلویزیون ها و خبرگزارى هاى جهانى و نیز صنعت توریسم مانند آن ها، به منزله سخت افزار جهانى شدن هستند و این سخت افزار قابل انکار نیست. برخى چنین مى پندارند که جهانى شدن یک نظریه است و از این رو، به انکار آن مى پردازند; مى گویند: جهانى شدن نظریه غلطى است. حال آن که این سخت افزارى است که قبلاً نبوده، ولى امروزه نزدیک به دو دهه است که عمومیت پیدا کرده است. براى مثال، تا سال 1965 سه دقیقه مکالمه تلفنى بین المللى نود دلار هزینه داشت، اما امروز با چند سِنت این تماس حاصل مى شود; یعنى ارتباطات به صورت بسیار وسیعى توسعه پیدا کرده است و یا صنعت اینترنت از سال 1990 به این طرف بسیار عمومیت پیدا کرده است و به یک ابزار عمومى ـ دست کم در حوزه علما، دانشجویان، اندیشمندان و جامعه روشنفکرى ـ تبدیل شده است. این سخت افزارِ جهانى شدن است. اما نرم افزار جهانى شدن استفاده اى است که از این سخت افزار مى شود. یکى از موارد استفاده آن این است که (CNN) به عنوان یک شبکه خبرى روى این سخت افزار قرار مى گیرد و با همه دنیا حرف مى زند، و یا خبرگزارى هاى بین المللى روى این سخت افزار قرار مى گیرند و با همه دنیا ارتباط برقرار مى کنند، ارتباطات مردمى از طریق تلفن، اینترنت و مانند آن در سطح دنیا انجام مى شود. هِلپ در کتاب "انتقال فرهنگى، اقتصادى و سیاسى" در این زمینه آمارى را ارائه داده است که بسیار جالب توجه مى باشد. البته آن قدر آمار بالاست که احساس مى کنم یک اشتباهى در درج آن صورت گرفته است. وى مى گوید: روزانه 67 میلیارد تماس در سطح دنیا صورت مى گیرد; یعنى حدوداً ده برابر جمعیت جهان تماس برقرار مى شود. این حجم ارتباط حجم بسیار سنگینى است. من قبلاً مقاله اى را در این زمینه نوشته ام که حدود سه سال پیش چاپ شده. بعضى از دوستان از همین تقسیم بندى استفاده کرده اند و جهانى شدن را به یک اعتبار دیگرى به جهانى شدن پروسه اى و پروژه اى تقسیم مى کنند. جهانى شدن پروسه اى تابع همین سخت افزار جهانى شدن است; چون جهانى شدن پروسه اى در واقع به یک فرایند و روند نگاه مى کند، مى گوید: یک سخت افزارى آمده، یک فرایند و یک رفتار جدیدى را در جامعه به وجود آورده است. در گذشته براى ما از لحاظ ابزارى این امکان وجود نداشت که وارد کتابخانه کمبریج شویم و همزمان آخرین کتاب هایى را که وارد کتابخانه شده است ببینیم، اما امروز این امکان وجود دارد. براى ما در گذشته این امکان نبود که از آخرین مقالاتى که وارد بازار علمى مى شود خبر داشته باشیم، اما امروز مى توانیم به هر یک از این پایگاه هاى اطلاعاتى که روى اینترنت است وارد شویم و از مطالب آن ها استفاده کنیم. در گذشته امکان اطلاع پیدا کردن از فرهنگ هاى دیگر به صورت همزمان وجود نداشت، اما این روند و این سخت افزار این امکان را براى ما فراهم کرده است که از فرهنگ ها و روندهاى دیگر مطلع شویم. وقتى ما نگاه پروسه اى به جهانى شدن داشته باشیم، مى توانیم نگاه پروژه اى را حذف کنیم; چون اگر ما جهانى شدن را فقط به عنوان یک پروژه تحلیل نماییم از مضرّات و منافعى که حول و حوش حوزه فرایند جهانى شدن وجود دارد غافل مى شویم. بنابراین، بسیار مهم است که به صورت مستقل به آن نگاه کنیم و به صورت مستقل آن را درک نماییم.
اما جهانى شدن یک پروژه هم است; یعنى جریان هایى در دنیا تلاش کردند که این پروژه را اجرا کنند. سال 1992 در کمپ انتخاباتى آقاى کلینتون، الگور که رئیس ستاد انتخاباتى کلینتون بود، نطق هایى ایراد کرد که بعدها در کتابى به نام «توازن زمین» چاپ گردید. الگور در آن سخنرانى ها این مطلب را بیان کرد که تخریب محیط زیست در هر نقطه دنیا، تخریب محیط زیست امریکا محسوب مى شود، از این رو، ما به عنوان دولت امریکا نمى توانیم نسبت به تخریب محیط زیست در دنیا بى تفاوت بمانیم. این یک شعار کاملاً حقوق بشرى است که یک عقلانیتى هم پشت آن خوابیده است. امریکایى ها دقیقاً از همین منطق و عقلانیت استفاده کرده اند و این نظریه را مطرح نموده اند که ما براى حفظ محیط زیست ناگزیریم دنیا را اداره کنیم! معناى این سخن الگور، که بعدها کلینتون هم روى آن بسیارى از آموزه هاى سیاسى خود را بنیان نهاد، توسعه حاکمیت سیاسى امریکا نیست، بلکه معنایش توسعه سیاسى جغرافیاى امریکاست. این در واقع، همان تفکر سیاسى امریکاست که امروز در قالب پیام «شما با ما هستید یا بر علیه ما» در نگاه سیاسى بوش تجلى یافته است.
این نگاه پروژه اى به جهانى شدن است. امریکایى کردن و غربى کردن دنیا در همین نگاه پروژه اى جهانى شدن است که مورد مطالعه قرار مى گیرد. البته این فقط صنعت و اقتصاد نیست که این پروژه را پیش مى برد، به قول فیدرسدن امروز بیش از هر زمان دیگر، فرهنگ مورد توجه قرار گرفته است. اگر کالاى اقتصادى بخواهد مصرف شود پیش از مصرف اقتصادى باید مصرف فرهنگى شود. تعبیر زیبایى که فیدرسون دارد این است: اگر صحبت از کوکاکولایى کردن دنیا شده است، منظور این نیست که فقط یک عده اى بروند کوکاکولا بنوشند، این نوشیدن کوکاکولا یک مصرف غذایى دارد و یک مصرف فرهنگى. این که مى گویم این حوزه ها صرفاً اقتصادى نیست دلیل دارد. شما ببینید تولیدات اقتصادى ژاپنى ها در کشور ما بیش تر از تولیدات امریکایى ها به چشم مى خورد ـ ممکن است صنایع مادر ما همچون صنعت هواپیمایى یا صنعت نظامى بیش تر امریکایى باشد تا ژاپنى، اما آن صنعتى که در فرهنگ تودهوار ما وجود دارد بیش تر ژاپنى است تا امریکایى. امّا هیچ گاه ژاپنى کردن فرهنگ ایران اتفاق نیفتاده و در هیچ جاى دنیا هم اتفاق نیفتاده است، ولى امریکایى کردن فرهنگ ها به عنوان یک مقوله جدى مطرح است; چرا که امریکایى فقط روى اقتصاد تأکید نکردند، آن ها پازلى را درست کردند که در آن مقوله هاى مختلف را دیده بودند. به قول پرفسور لُل روى یک فرهنگ برترى کار کردند که بر یک کار حرفه اى تکیه داشت و در آن کار حرفه اى به همه سلایق و ذائقه هاى فرهنگى جوامع توجه کرده بودند. دو نوع نفوذ در میان فرهنگ ها وجود دارد: یک، نفوذى که متکى بر مطالعه بومى است; دو، نفوذى که تولید فرهنگ برتر مى کند. مطالعه بومى به دنبال این است که چه سلیقه هاى خاصى ـ مثلاً ـ در فرهنگ ایرانى است تا از آن منفذ وارد شود، امّا نگاه فرهنگ برتر این است که چیزى تولید شود که همه ذائقه ها بپسندد.
بین جهانى شدن به معناى امروزى آن و جهانى شدن به معنایى که در دوره مدرنیته وجود داشت، یک تفاوت اساسى وجود دارد. این تفاوت را منوئل کستلز این گونه بیان مى دارد: دو قرن طول کشید تا هنجارهاى دوره مدرنیته به دنیا تحمیل شود، امّا آموزه هاى دوره جهانى شدن ظرف دو دهه در دنیا فراگیر شده است. دموکراسى کردن دنیا مقوله اى بود که قبلاً هم اتفاق مى افتاد، اما در این دو سه دهه اخیر این روند چندین برابر شده است; چون این ابزار به میدان آمده و در میان فرهنگ ها، همسایگى به وجود آورده است.
نکته اى که باید به آن توجه کرد این است که جهانى شدن به این معنا نیست که یک فرایندى مى آید و همه کره زمین را پر مى کند، بلکه ما اساساً جهانى شدن ها داریم نه جهانى شدن. یکى از جهانى شدن هایى که اتفاق مى افتد، توسعه اسلام و اسلامى کردن دنیاست. یکى دیگر از جهانى شدن هایى در حال وقوع است، توسعه معنویت و جهانى شدن معنویت در دنیاست. بله، یکى از جهانى شدن هایى هم که اتفاق مى افتد، غربى کردن و امریکایى کردن دنیاست. بدیهى است که برخى از این جهانى شدن ها توسعه و وسعت بیش ترى دارند.
یکى از خطراتى که همواره براى فهم واژگان و مفاهیم وجود دارد این است که ما پیش از فهم مفاهیم، نسبت به یک مفهوم پیش داورى کنیم. در این دهه اخیر بیش تر کشورهاى پیشرفته صنعتى بر اساس این فرایندى که به وجود آمده، نظام اقتصادى سیاسى شان را بازسازى مى کنند. تعبیر برخى از جامعه شناسان این است که این یک زلزله فرهنگى اجتماعى است که در دنیا اتفاق افتاده. اگر تا دیروز فرهنگ جامعه ما متعلّق به تاریخ و شرایط بومى خودش بود، امروز هزاران فرهنگ همزمان در جامعه ما وجود دارد; اگر مهاجرت در گذشته مقوله اى فیزیکى بود ـ مثلاً افراد از ایران مى رفتند امریکا و در بازگشت ناقل فرهنگ امریکا مى شدند، امروز مهاجرت به شکل دیگرى اتفاق مى افتد که من اسمش را مى گذارم مهاجرت معنایى; یعنى در عین این که انسان ها در خانه خودشان هستند، ولى به فرانسه، امریکا، آلمان مهاجرت مى کنند! در گذشته جامعه چند فرهنگى را به جامعه اى که چندین ملیّت در کنار هم زندگى کنند تحلیل مى کردند; مثلاً، به منطقه برنت لندن، که 32 ملیت مسلمان در کنار هم زندگى مى کنند، جامعه چند فرهنگى مى گویند، امّا یک جامعه چند فرهنگى دیگر هم هست که متّکى به همین مهاجرت معنایى است. امروزه فرهنگ هاى فرقه هاى سیاسى، اجتماعى عمدتاً غربى در جوامع غیر غربى حضور جدّى پیدا کرده است; براى مثال، اگر امروز فیلم هَلى پاتر در لندن ساخته مى شود، با فاصله دو سه روز، سى دى آن با زیر نویس فارسى در تهران توزیع مى شود. این پدیده که در گذشته نبوده است، چالش هاى جدّى را در حوزه فرهنگ ایجاد کرده است. کسانى که دغدغه هویت دینى و فرهنگى جامعه را دارند باید به فکر تأسیس مراکز مطالعاتى باشند تا به این مقوله بپردازند. جهانى شدن، نظریه پست مدرنیزم، پلورالیزم و اگزیستانسیالیزم نیست که در یک مقطعى به آن بپردازیم و سپس هم او ما را رها کند و هم ما او را. جهانى شدن فرایندى است که وارد زندگى بشر شده و با او خواهد بود. از این رو، ما باید به این مقوله در فرایندهاى مختلف جامعه خود به آن بپردازیم; خانواده، اقتصاد، کنترل اجتماعى و حفظ ارزش هاى دینى را مجدداً در کنار جهانى شدن ببینیم.
معرفت: ما به لحاظ فرهنگى چه چالش هایى را با جهانى شدن داریم؟
دکتر عاملى: یکى از عمده ترین چالش هایى که جوامع بومى با جهانى شدن دارند سلطه و توسعه فرهنگ غرب و نیز مرکزیت پیدا کردن آن است. غربى ها اساساً معتقدند که دنیا به دو قطب تقسیم شده است: تولیدکننده و مصرف کننده. آن جایگاهى که تولیدکننده فرهنگ فرض شده، غرب است و آن جایگاهى که مصرف کننده فرهنگ فرض شده، همه دنیاى غیر غربى است. وقتى مى گوییم فرهنگ، منظور تکیه فرهنگى غرب بر هنر نمادین است نه بر دیالوگ و گفتمان شفاهى; در دنیاى امروز نقش دیالوگ و گفتمان شفاهى در فرهنگ سازى نقش بسیار محدودى است. این هنر نمادین چه مى کند؟ به قول لرنر اگر ما تا دیروز گروه مرجع در جامعه داشتیم، امروز این فضاى جدید دنبال ساختن جهان مرجع است. جهان مرجع غیر از گروه مرجع است; گروه مرجع این است که مثلاً، فردى رفتار و یا افکار یک شخصیت یا یک طیف شخصیتى را الگوى خود قرار دهد. امّا جهان مرجع به معناى شکل و جهت دادن به جهان بینى انسان هاست. براى مثال، یکى از فرایندهایى که امروز اتفاق افتاده این است که دنیا به سمت سکولار شدن بیش تر پیش مى رود. از سکولار کردن تعابیر گوناگونى شده است. بسیارى آن را به معناى عرفى کردن مفاهیم گرفته اند که به نظر من معناى دقیقى نیست. به نظر من، سکولاریزم به معناى خارج کردن دین از حوزه هاى مختلف همچون حقوق، سیاست و سایر نهادهاى اجتماعى مى باشد. به قول برگر، سکولاریزم یا ساختارى است و یا ذهنى. سکولاریزم ساختارى این است که دین از نهادهاى اجتماعى جدا شود، اما سکولاریزم ذهنى این است که ذهن نسبت به دین بى مسأله شود; یعنى افراد به لحاظ ذهنى تمایلات یا توجهات دینى نداشته باشند. امروز در غرب به نظر مى رسد که در کنار سکولاریزم ساختارى، یک سکولاریزم ذهنى هم اتفاق افتاده; یعنى مدار توجه ذهن به سمت امورى غیر دینى تغییر جهت داده است.
در فرایند غربى کردن دنیا، این جهان مرجع است که روى آن کار مى شود. یکى از تکیه گاه هاى این فرایند، تبدیل جهان واقعى به یک جهان خیالى و به قول کهن و کِندى جهان فانتزى است. امروز دنیاى خیالى انسان در مقایسه با جهان واقعى وى گستره بیش ترى دارد. براى مثال، چنان شخصیتى خیالى از بعضى افراد درست مى کنند که بیننده مى بیند و آن را باور مى کند. امروزه تسخیر دنیاى واقعى انسان توسط جهان فانتزى روز به روز ابعاد گسترده ترى مى یابد. لرنر تعبیر زیبایى در این باره دارد، مى گوید: شخصى کودکى را پیش مادرش دید. گفت: کودک بسیار زیبایى دارید. مادر کودک گفت: حالا عکسش را ندیده اى; عکسش از خودش قشنگ تر است! دقیقاً این گونه است، عکسِ بسیارى از مقوله هایى که در دنیا وجود دارد، فاصله بسیارى با واقعیت آن ها دارد. در واقع فرایند غربى کردن، فرایندى است که جهان واقعى را تصرف مى کند. در جهان واقعى، جهانى شدن نداریم، جهانى شدن ها را داریم. البته، ممکن است که لایه هاى مختلف اجتماعى و یا گروه هاى مختلف اجتماعى از این قاعده کلى مستثنى باشند، ولى دو اتفاق مى افتد: یک اتفاق همسان سازى و یک اتفاق ناهمگن سازى یا تجزیه فرهنگ اجتماعى. هر دو در کنار هم به عنوان یک واقعیت دارد اتفاق مى افتد; یعنى یک جریانى تلاش مى کند که بخشى از لایه هاى شخصیتى جامعه را تصرف کند و آن را بر همه دنیا عمومیت دهد. اگر کسى بتواند خانه فرهنگ یک جامعه را تصرف کند، خانه سیاست و اقتصاد آن جامعه را هم تصرف کرده است. بنابراین، تصرف کردن خانه فرهنگ با هدف سیاسى و هدف اقتصادى صورت مى گیرد، این ها مقوله هایى است که در هم گره خورده است.
ناهمگن سازى یا تجزیه اجتماعى این است که ـ مثلاً ـ یک جامعه اى که در گذشته یکپارچه بوده، به مرور تجزیه فرهنگى گردد و هویت هاى مختلفى در جامعه به وجود آید. چرا این اتفاق مى افتد؟ براى این که قدرت انتخاب بشر توسعه پیدا کرده است. مثلاً، اگر در گذشته شاهنامه خوانى مى کردند; یعنى با نصب یک پرده شاهنامه روى دیوار، ذهن بیننده را به عالَم رستم و افراسیاب مى بردند، امروز پرده هاى مختلفى جلوى ذهن بشر آمده است، به گونه اى که نقطه تمرکز انسان را از بین برده است; یعنى قوه هاضمه فرهنگى جامعه از هضم آن عاجز است. این روند، یک تأخّر فرهنگى است. به تعبیر من، تأخّر فرهنگى یعنى یک سر بزرگ در بدن لاغر و یا یک دست دراز در بدن چاق. اگر در گذشته یک روند طبیعى بود; یعنى انسان ها مى توانستند ببینند، تأمّل کنند، فرایند تغییر به آن ها این اجازه را مى داد که بتوانند فرهنگ سازى کنند، امروز فرهنگ هاى خلق السّاعة به وجود آمده است. این دو مشخصه اساسى دارد: مشخصه استمرار و مشخصه تمایز. براى مثال، من به عنوان یک ایرانى مسلمان على القاعده باید از یک مسیحى امریکایى متمایز باشم; چون تاریخ، تمدن، ارزش ها، گرایش ها و تعلقاتم با وى تفاوت دارد. حالا اگر اتفاقى افتاد که ما دو نفر یکى شدیم، این نشان مى دهد که یک روند دیگرى دارد در دنیا به وجود مى آید. اصلاً تاریخ مند شدن پدیده ها مورد سؤال قرار گرفته، پدیده ها نمى توانند تاریخ مند باشند!
اساساً روند تاریخ دچار مشکل شده است; چون این سرعت تغییرات و سرعت تصویرهایى که به طور مداوم به بشر نشان داده مى شود، منشأ نوعى فرار از مرکز شده است. مسیر ناهمگن سازى منشأ این شده که هویت هاى متعددى در جامعه به وجود آید; هویت هاى دورگه و هویت هاى نامتعین. هویت هاى دو رگه هویت هایى است که نیمى از آن متعلق به نسل گذشته است و نیم دیگر آن متعلق به نسل امروز. فرد نمى داند چه کسى است و به کجا مى خواهد برود; از یک طرف، تعلّقى دارد که همه تاریخش را تشکیل مى دهد و از سوى دیگر، جامعه جدید جهان دیگرى را برایش به وجود آورده است. این زمانى است که دو تا میل وجود داشته باشد، امّا گاهى دو تا بى میلى به وجود مى آید. زمانى که دو بى میلى به وجود آید، هویت هاى نامتعین شکل مى گیرد; یعنى نه میل به خانه دارد نه میل به مدرسه. گلنِر سخنى دارد که به نظر من هشدار بسیار مهمى است. مى گوید: مسلمان ها توانستند خودشان را با آموزه هاى دوره مدرنیته تطبیق بدهند; یعنى توانستند خودشان را تعریف کنند، توانستند اصول و ضوابط فکرى خودشان را توضیح بدهند، امّا در مقابل پست مدرنیسم و در مقابل فرایند جهانى شدن کار مشکل است. براى این که انسان ها با یک تصویر مشخصى مواجه نیستند که در مقابل آن تصویر بگویند این تاریخ و هویت ماست، بلکه در مقابل هزاران تصویرى قرار گرفته اند که اصلاً تصویر مشخصى نمى سازد. از این روست که باید به جنبه فرایندى جهانى شدن توجه کرد و همه حواس را نباید به سمت پروژه اى بودن جهانى شدن متوجه کرد. چون خود این فرایند، خود این دستگاه و صنعت و سخت افزار جهانى شدن شرایطى را فراهم کرده که انسان دائماً تصویر مى بیند، شکل مى بیند، رفتار مى بیند، مسائل مختلف مى بیند. این که در مقابل این چالش چه باید کرد، سؤال جدّى است که پاسخ به آن نیازمند به فکر و تدبیر است.
معرفت: جناب پرفسور مولانا، به نظر شما میان جهانى شدن و جهانى سازى تفاوتى وجود دارد؟ اگر تکمله اى بر بحث دارید بفرمایید.
پرفسور مولانا: بسم الله الرحمن الرحیم. یا ایّها الناس انّا خلقناکم من ذکرو انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم (حجرات: 13). این آیه مبارکه تمام موضوع جهانى سازى، جهانى شدن و همه اسطوره هاى آن را براى مسلمانان روشن مى کند. این منشور بزرگ ماست. به عقیده من غربى ها در ده بیست سال گذشته موضوع جهانى شدن را بسیار پیچیده مطرح کرده اند تا ما نتوانیم آن را بفهمیم.
جهانى سازى با جهانى شدن تا حدودى تفاوت دارد. جهانى سازى چیزى است که یک عده اى مى خواهند جهان موردنظر خودشان را بسازند. اما جهانى شدن آن است که از ما تقاضا مى کنند جهانى شویم. هم جهانى سازى و هم جهانى شدن با عالَمى شدن تفاوت بسیار زیادى دارد. ما باید عالَمى شدن باشیم; یعنى از جنبه روابط بین الملل و تاریخ دیپلماسى به تکامل انسانى و جامعى برسیم. اسطوره جهانى سازى چیز تازه اى نیست; مگر امپراتورى انگلستان نمى خواست چیزى مشابه جهانى سازى درست کند؟ ولى هیچ وقت این اسم را نبردند. در اواخر قرن نوزدهم در نتیجه مبارزات شدیدى که از آسیا و امریکاى لاتین و افریقا شروع شد، این جهانى سازى امپراتورى هاى اروپا و حتى امریکا در یک نقطه دیگر به تزلزل درآمد. در اواسط قرن بیستم با مبارزات ضد استعمارى، این جهانى سازى از بین رفت. نتیجه چه شد؟ ملّى سازى به وجود آمد; یعنى از این به بعد همان مستعمرات به واحدهاى ملت ـ دولت تبدیل شدند. من به خوبى به خاطر دارم که در خود امریکا و در دانشگاه هایى که ما تحصیل و تدریس مى کردیم، از سال 1950 میلادى تا امروز همواره صحبت از ملى سازى و ملت سازى بود، نه جهانى سازى. سازمان ملل متحد براى ملّت سازى به وجود آمد نه براى جهانى سازى. سازمان ملل باید سازمانى مى شد که ملت ها در آن نماینده مى داشتند، اما در واقع، این سازمان، سازمانِ دولت ها شده نه ملت ها. پس از فروپاشى امپراتورى بزرگ شوروى، که نماینده یک ملت ـ دولت بزرگ در نظام بین المللى بود، لطمه بسیار بزرگى به واژه و به مفهوم روابط بین الملل وارد آمد. یک دهه پیش از آن، انقلاب اسلامى ایران صورت گرفت که یکى از مشخصات بارز آن عالَمى بودن بود، نه فقط جهانى سازى و جهانى شدن; یعنى در اسلام ما باید فراسوى مرزهاى سیاسى، جغرافیایى، زبانى و نژادى بیندیشیم. براى همین بود که غرب به زلزله آمد و ترسید، نه فقط براى پیروزى انقلاب یک ملت، بلکه براى این که این انقلاب ممکن است همانند انقلاب فرانسه توسعه پیدا کند، ولى در جهت کاملاً متفاوت با آن. انقلاب فرانسه ملى گرایى را توسعه داد، اما آن ها مى ترسیدند که انقلاب ما در اسلام عالَمى شدن را توسعه دهد. پدیده دیگرى که در همین سى چهل سال گذشته صورت گرفت، تبدیل شرکت هاى بزرگ به شرکت هاى فراملّیتى و سپس به شرکت هاى جهانى بود; یعنى بدون این که آن ها یک مرکز ملّى داشته باشند، خودشان را فراسوى امور بین المللى شناختند با کنار هم قرار دادن این سه موضوع، به ماهیت اسطوره جهانى شدن و جهانى سازى بهتر پى مى بریم. بحران هویت ها و بحران سیاسى ها قبلاً هم بوده، و ارتباط چندانى با موضوع جهانى شدن ندارد. ما براى فهم و شناخت بحث هاى مربوط به جهانى شدن و جهانى سازى، باید به دو موضوع، که به چهارصد سال پیش برمى گردد، توجه کنیم. چهارصد سال پیش، عقیده اى بود که زمین مرکز عالَم و انسان اشرف مخلوقات است. بعدها یک فکر جدید شکل گرفت و آن این بود که انسان اشرف مخلوقات نیست و زمین هم مرکز عالَم نیست، ما با حیوانات و گیاهان هیچ فرقى نداریم. این درست مخالف تفکراتى بود که آقاى داروین و دیگران داشتند. بنابراین، دو موضوع پیش آمد: یکى، اصالت حقیقت و دیگرى اصالت سودگرایى و منفعت.
از این رو، در روابط ملّى و بین المللى و جهانى، دو مکتب کاملاً متفاوت با شاخه هاى مختلف به وجود آمد; یعنى یک درختى بود به نام تجددگرایى که دو شاخه بزرگش یکى شوروى بود و یکى هم امریکا. امروز شما به هر دانشگاهى در خارج بروید مى بینید که آن ها بیش از سه چهار الگوى روابط بین الملل و جهانى نمى شناسند و اغلب این الگوها بر محور قدرت است; یعنى مى گویند انگیزه ما فقط قدرت است و چیزى بالاتر از آن نمى خواهیم.
بنابراین، ما امروز در شرایطى قرار داریم که جهانى سازى یک مسأله تقریباً مادّى گرایى اقتصادى شده است، ولى تأثیرات فرهنگى و اجتماعى بیش ترى دارد. در نتیجه توسعه فنّاورى، ثروت و تجارت در بیست سال گذشته، دو سه پدیده مهم در جهان به وجود آمده است: اول، ثروت از یک مملکت به یک مملکت دیگر انتقال پیدا مى کند، بدون این که بانک هاى مرکزى این دولت هاى بزرگ حتى بتوانند نظارتى روى آن داشته باشند. دوّم، مسأله کار است; کار و سرمایه امروز از یک کشور به کشور دیگر حرکت مى کند. در واقع، جهانى سازى اقتصادى، جهانى سازىِ سرمایه و کار شده است. مثلاً، اگر در امریکا یک شرکت بین المللى جهانى فکر کند که براى تولید پارچه مى تواند کارگران را در مکزیک به کار مشغول نماید، تمام کارخانه اش را به آن جا مى برد. فردا آن جا نشد، به اندونزى مى رود، از اندونزى باز برمى گردد به امریکا و این گردش سرمایه و کار، اساسِ جهانى سازى بوده است. من به جهانى سازى به شکل دیگر نه اعتقاد دارم و نه مى توانم حتى آن را ثابت کنم، بقیه را اسطوره مى شناسم. چرا؟ براى این که نه تنها ما به سوى جهانى سازى و جهانى شدن نرفتیم، بلکه درست عکس آن حرکت کردیم. امروز ما به چیزى که احتیاج داریم خانواده سازى است نه جهانى سازى. وقتى من حتى نمى توانم تمام اعضاى خانواده و فامیل خود را ببینم، این چه طور جهانى سازى است؟ این اتفاقى است که همین الان دارد مى افتد. حالا چه طور فرهنگ در این جهانى شدن و جهانى سازى وارد مى شود؟ چون جهانى سازى و جهانى شدن چیزى است که انسان ها درست کرده اند، نه این که طبیعتاً درست شده باشد، هر کس تعبیرى از آن دارد. اگر این جهانى شدن اقتصادى است، بنابراین، معادلات تأثیر آن بر فرهنگ هم بسیار روشن است. جهانى شدن چطور انجام مى شود؟
پس از جنگ دوم جهانى خود غربى ها از بس از وحشى گرى خودشان خجالت کشیدند، آمدند سازمانى به نام یونسکو درست کردند. این سازمان در واقع بازوى فرهنگى و علوم انسانى و اجتماعى سازمان ملل است. در تبصره اول اساسنامه یونسکو نوشتند: جنگ از مغز مردم شروع مى شود، پس باید مغزها را امتحان کرد; باید دید که این مغزها چگونه تصرف مى شوند، چگونه فرارى مى شوند و چگونه شکل مى یابند. دو سال بعد آمدند واژه نامفهوم توسعه را ارائه دادند. آن زمان هیچ کس نمى دانست مسأله توسعه اصلاً چیست. شاید مردم این گونه فکر مى کردند که توسعه ممکن است به معناى آسفالت شدن و بهبود سطح زندگى اقتصادى باشد، ولى غربى ها توسعه را، همانند جهانى سازى، به شکل عجیب و غریبى مطرح و معرفى کردند که همه در آن سر درگم شدند. گفتند: این دهه توسعه است، در حالى که هیچ کس نمى دانست توسعه چیست. من خودم آن زمان این توسعه را در کلاس ها درس مى دادم، بعد از بیست سال گفتیم همه این ها باطل است، توسعه را کنار گذاشتیم، بعد از چهل سال دوباره توسعه را آوردند، یعنى چیزهایى که باطل شده بود، دوباره آمدند، بدون این که تعریف درستى از آن ارائه بدهند. حالا چرا امریکایى ها و غربى ها پس از جنگ دوم بین المللى توسعه را آوردند؟ براى این که آن ها مى خواستند از انقلابات مردم جلوگیرى کنند; یعنى گفتند: انقلاب نکنید علیه حکمفرمایان ظالم شورش نکنید، این کمک هاى فنّى خارجى است، این برنامه مارشال براى اروپاست; همه شما به بهشت و مقصود خودتان مى رسید. نتیجه این شد که پس از دو سه دهه توسعه، مسائل بزرگى در سازمان ملل مطرح شود. با توسعه دهه 1970 توسعه تقریباً کنار گذاشته شد و سه موضوع دیگر مورد بحث سازمان ملل و محافل علمى و جهانى قرار گرفت: اول، یک عده اى، مخصوصاً کشورهاى غیرمتعهد، گفتند ما مى خواهیم یک نظام جدید ارتباطى و اطلاعاتى داشته باشیم; چون ما تشخیص داده ایم که بدون اطلاعات و ارتباطات و زیرساخت هاى آن نمى توانیم اقتصاد و سیاست خودمان را ترویج دهیم. بیست سال صحبت کردند، بحث شد، کتاب ها نوشته شد و کمیسیون ها تشکیل شد تا فقط موضوع ارتباطات و اطلاعات در دستور روز قرار گیرد. دوم، بحث دیگرى شروع شد و آن این بود که گفتند: چون ما منابع مان را به ارزانى به غرب مى دهیم، این معادله خوبى نیست، ما باید قیمت منابع را بالا ببریم. از این دو بحث هیچ چیز حاصل نشد. تا این که انقلاب اسلامى پدید آمد. حضرت امام(قدس سره) یک موضوع بزرگى را پیش کشیدند که کسى تا امروز در روابط بین الملل پیش نیاورده است. آن این بود که ما بالاتر از همه، به یک نظام فرهنگى احتیاج داریم. براى این که فرهنگ باید نسبت به اطلاعات و ارتباطات اولویت داشته باشد. اطلاعات و ارتباطات مى توانند خیلى مکانیکى و ماشینى باشند، ولى این فرهنگ است که ارزش ها و اخلاق آن اطلاعات و ارتباطات را تعیین مى کند. اگر شما به عمق این گفتمان هاى بزرگى که با انقلاب اسلامى ایران شد توجه کنید، مى بینید که صاحبان قدرت به لرزه درمى آیند; زیرا این ها افکار بنیادى است، افکار تقلیدى نیست که بعضى از کلاس ها بگیرند، از خارجى ها یاد بگیرند و آن را به انگلیسى یا فرانسوى ترجمه کنند. به عقیده من وضع کنونى جهانى را باید در این چهارچوب بررسى کرد.
معرفت: به نظر شما، تأثیر انفجارات اخیر در امریکا در این چارچوب جهان شمولى چه بوده است؟
پرفسور مولانا: من به عنوان کسى که سى و پنج سال در واشنگتن و چهل و چهار سال در امریکا زندگى کرده ام و تا حدود زیادى با جامعه امریکا آشنا هستم، تأثیرات حوادث اخیر را به طور خلاصه در محورهاى مختلف بیان مى دارم:
اول. حوادث اخیر، اقتصاد امریکا را که ضعیف شده بود، به هم زده است.
دوم. معنى امنیت را در امریکا عوض کرده است.
سوم. تعریف آزادى را در داخل امریکا تغییر داده است.
چهارم. هویت امریکایى بودن را دگرگون کرده است. آقاى بوش خیال مى کند که هویت امریکایى آن است که ایشان مى گوید، ولى زیرساخت هاى اجتماعى امریکا هویت امریکایى را به گونه اى دیگر تعریف مى کند، تا آن هویتى که پنجاه، صد سال صد و پنجاه سال پیش بود.
پنجم. این حوادث ماهیت جنگ را عوض کرده است.
ششم. مسلمانان را دوباره در دستور روز قرار داده است.
هفتم. مشروعیت رژیم هاى وابسته به امریکا را کاسته است. این پیشنهادات جدیدى که از سوى برخى از کشورهاى عربى براى حلّ مسأله فلسطین شده است کارساز نیست. کافى است که فقط براى چهل و هشت ساعت شیرهاى نفت را ببندند. این ها شیر نفت دستشان است، اگر دستشان نباشد، پس قدرت شیر نفت دست کسى دیگر است!
هشتم. حوادث اخیر امریکا، مدلولات مادّى گرى را دگرگون کرده است. مردم امریکا را متوجه این کرده که مرگ نزدیک است. ماجراى ورشکست شدن هفتمین شرکت بزرگ امریکا موجب شد که بین بیست تا چهل هزار خانواده در آن کشور بى سامان شوند، تمام پس اندازها و دارایى هایشان از بین رفت. امریکا جایى بود که مردم مى گفتند این شرکت ها دست کم پس اندازهایى ما را به ما بر مى گرداند، اما این نیز تحقق نیافت.
موضوع مهمى که در سطح بین المللى اتفاق افتاده این است که علاوه بر روابط خارجى، روابط سیاسى، روابط اقتصادى، روابط نظامى و روابط فرهنگى، یک روابط اجتماعى نیز در حال شکل گیرى است. این روابط اجتماعى افراد را وادار کرده که از خود بپرسند رابطه من با فرد دیگر در جامعه خودم چیست؟ رابطه من با فردى که در خارج کشور من است چیست؟ و چون امریکایى ها از این موضوع اطلاع کامل دارند، مى خواهند در روابط اجتماعى ملل دیگر دخالت کنند. بنابراین، تنها روابط سیاسى و اقتصادى کافى نیست، ما باید این اسطوره جهانى شدن و جهانى سازى را در چهارچوب این موضوع بدانیم.
امریکا با تهدیدهاى خود مى خواهد اراده و وحدت امّت اسلامى ایران را آزمایش کند. فکر نکنید این تهدیدها براى این است که فردا به اینجا حمله کند، براى این است که اراده و وحدت اسلامى را آزمایش کند. ببینند آیا مسلمان ها ضعیف هستند یا قوى. امریکا با این کار مى خواهد بین مسلمانان تفرقه و نفاق بیندازد; همان طور که بین صدام و ایران و کشورهاى عربى انداخت. امریکا مى خواهد ما را به این باور برساند که زور و جنگ و ساز و کار امریکا بر ایدئولوژى هاى دنیا و بر اسلام غلبه پیدا مى کند. تهدید امریکا مى خواهد مسلمان ها را مرعوب کند، تهدید امریکا مى خواهد جنایات صهیونیست ها را پنهان نگه دارد، تهدید امریکا مى خواهد حسّ ناسیونالیزم و ملّى گرایى را در عصر ادّعاشده جهانى خود شعلهور کند. امریکا با این تهدیدها مى خواهد بحران هاى اقتصادى و سیاسى خود را ترمیم کند و... . این مسأله تهدیدها تنها مسأله توپ و تفنک و شروع به بمباران کردن ما یا افغانستان و جاهاى دیگر نیست، همیشه فاصله بسیار زیادى است بین گفتمان آن ها و آنچه که ادعا مى کنند و مى توانند انجام بدهند.
آیا مى شود گفت جامعه شناسى در ایران دچار یک بحران شده است؟ آنچه که الان در قالب ترجمه به ما مى رسد، هرچند خیلى خوب و دقیق است، اما سطوح زیرینش به ما نمى رسد. به عنوان مثال، این نظریه هایى که مطرح مى شود همگى بر مبناى یک فلسفه و زیربناى فلسفى است، اما استاد دانشگاه فقط ظاهر آن ها را مطرح مى کند و چه بسا خودش هم بعضاً متوجه نمى شود که زیربنا و ساختار معرفتى نظریه هاى مزبور چیست. اگر آن ها هم متوجه باشند، ممکن است فضاى کلاس اقتضا نکند یا اصلاً با دو سه واحد نتوان به آن ها پرداخت. این یک بعد قضیه است. از دیگر سو، این جامعه شناس نه مانند جامعه شناسى امریکاست که ـ به تعبیر خودشان ـ خیلى عینى و عملیاتى و به عنوان یک ابزار در دست حاکمان باشد و نه مانند جامعه شناس آلمان است که یک زیربناى فلسفى داشته باشد; یک چیزى بینابین است. وظیفه ما در این میان چیست؟ خداى ناکرده ممکن است همین آسیب به مؤسساتى که صبغه دینى نیز دارند وارد آید. معرفت دینى و معرفت شناسى دینى اگر براى من طلبه خوب جا نیفتد ممکن است من هم در دام همین مطالب گرفتار آیم. ما باید به معرفت شناسى و زیربناهاى فلسفى خودمان برگردیم. یک کمبودى که این جا، خصوصاً در دانشگاه هاى ما، کاملاً احساس مى شود این است که برخى از استادان فلسفه اندیشى نمى کنند، تفلسفورزى مى کنند.
معرفت: لطفاً توضیح بیش ترى درباره عالَمى شدن بفرمایید.
پرفسور مولانا: من فکر مى کنم اصطلاح عالَمى شدن به واژه انگلیسى (universality) نزدیک است. در عالَمى شدن، در وهله اول ما فراتر از جهان فیزیکى، یعنى دنیا و کره زمین، مى اندیشیم. ما مى خواهیم بدانیم که آیا حقیقتى، فراسوى آنچه که ما مى بینیم و لمس مى کنیم، وجود دارد یا نه. بنابراین، عالَمى شدن یک لایه غیر ملموسى دارد که باید آن را تشخیص بدهیم. نکته دوم این که عالَمى شدن تمام بشریت و انسانیت را در برمى گیرد، تمام مردم دنیا باید از نعمت هاى موجود استفاده کنند نه این که یک گروه بر تمام جهان دسترسى پیدا کند، ولى گروه هاى دیگر نتوانند. براى مثال، طبق آمار اتحادیه مخابراتى دنیا، میلیون ها نفر از مردم افریقا حتى یکبار هم تجربه تلفن کردن در تمام زندگى شان هم نداشتند. اگر فن آورى تلفن مى خواهد جهانى باشد، باید این امکان را براى همه فراهم کند که هرکس بتواند از آن استفاده کند.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! شما فرمودید یک تشتّت فرهنگى و هویتى ایجاد شده است، چگونه مى توان این هویت ها را متمرکز کرد؟
دکتر عاملى: البته کار آسانى نیست که ما بتوانیم جامعه اى را که در معرض این تنوع هاست در یک قالب یک پارچه اى حفظ کنیم. به نظر من در مواجهه با این روندى که به وجود آمده است مهم ترین کارى که نهادهاى دینى، فرهنگى و ارزشى ما مى توانند انجام دهند این است که آن ها در مقام معرفى دین، ارزش ها و سنت هاى دینى، گرفتار التقاط فرهنگى نشوند و همچنان به صورت نهادهایى ناب باقى بمانند. متأسفانه با اتفاقى که در دوره مدرنیته افتاد، در بسیارى از زمینه ها، جهان اسلام براى این که بتواند خود را در مواجهه با این فرایندها تعریف کند گرفتار التقاط هایى شد; یعنى اندیشه هاى اسلامى با اندیشه هایى که منشأ آن ها مغرب زمین بود ممزوج گردید. جامعه ناخواسته ممکن است در مسیر حرکت خود، ابتدا جذب یک سرى تنوع ها و تلوّن هاى مختلف شود، اما اگر در این میان ارزش هاى دینى باقى بمانند، انسان ناخواسته در انتخاب خوبى و بدى به خوبى برمى گردد; یعنى هرچند در یک مقطعى گرفتار بدى ها و پلیدى ها مى شود، اما فطرت انسان، پاکى را هضم مى کند. از این رو، نکته مهم این است که ما آن پاکى را حفظ کنیم و در این مسیر گرفتار تلوّن و التقاط نشویم. بحث "اندیشه دینى" با "عرضه اندیشه دینى" دو مفهوم قابل تفکیک است. اندیشه دینى باید ناب و پاک بماند، امّا در عرضه دین متناسب با فن آورى که در اختیار ماست، مى توان از صنعت امروز استفاده کرد. امروز صنعت رسانه اى امکان بسیار خوبى را براى ملموس کردن مفاهیم دینى براى ما فراهم کرده است. من معتقدم که غرب نزدیک سیصد سال است مسیرى را فراروى مسلمانان جهان قرار داده است; عده اى وارد آن مى شوند و عده اى مقاومت مى کنند. مهم این است که ما یک مقدارى به تاریخ و دین و ارزش هاى خودمان بیندیشیم.
معرفت: جناب آقاى پرفسور! فرصت ها و تهدیدات ناشى از شرایط جدید را براى جمهورى اسلامى به طور عام و براى حوزه هاى علمیه به طور خاص بیان فرمایید.
پرفسور مولانا: در این زمینه ما با یک بحران هویت درونى و یک بحران هویت بیرونى مواجه هستیم. زیرساخت هاى ما هویت ما را مشخص مى کند، هر چه این هویت ها ظاهر باشد بهتر است. مطلب دیگرى که پیش مى آید این است که آیا این تمدنى که ما به ارث برده ایم مى توانست تمدن دیگرى باشد؟ مثلاً، اگر امامان ما در قرون گذشته حکومت مى کردند آیا تمدن ما همین بود؟ یک سؤال بزرگى که باید براى ما پیش بیاید این است که این تمدن را چه کسى ساخت؟ چقدر ما در آن دخالت داشتیم و آیا ما مى توانیم تمدن دیگرى داشته باشیم که کوچک تر و یا بزرگ تر از تمدن فعلى باشد؟
من به یاد دارم در دهه 1950 و سال هاى پس از جنگ جهانى دوم، که مسأله توسعه مطرح بود، همیشه به هم قطاران خود مى گفتم: مردم افغانستان جدّاً خوشبخت هستند; زیرا فرصت دارند براى خودشان تصمیم بگیرند که ما نمى خواهیم صنعتى شویم، مى خواهیم همین طور کشاورزى باقى بمانیم. (آن زمان افغانستان کم تر در جبهه شوروى و امریکا بود.) بنابراین، اگر فکر کنیم این جریاناتى که به وجود آمده اجتناب ناپذیر است، من به هیچ وجه این را قبول ندارم، ما باید به آینده و گذشته خود نگاه کنیم و یک برنامه اى براى تمدن آینده خودمان داشته باشیم. در غیر این صورت، ما دنباله رو دیگران خواهیم شد.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! تعریف شما از فرهنگ و فرهنگ غربى چیست و آیا فرهنگ و جهان بینى را یکسان مى دانید؟
دکتر عاملى: نیچه جمله معروفى دارد و آن این که امورى که در روند تاریخى ساخته مى شوند قابل تعریف نیستند; یعنى نمى توان در یک مقطعى خاص از زمان آن ها را تعریف کرد. فرهنگ نیز از همین مقوله است; در یکى دو دهه اخیر آن قدر تعریف و تفسیرهاى متفاوتى از فرهنگ، به خصوص فرهنگ غرب شده که تعریف مشخص کردن از آن کار مشکلى است. تعریف به معناى تحدید کردن و مشخص کردن حوزه یک بحث است، وقتى یک مقوله اى حوزه هاى خودش را آن قدر متنوع مى کند که نمى شود آن را محدود کرد، بنابراین، تعریف از آن هم مشکل است. شاید تعریف گیدنز از فرهنگ نسبتاً جامع از سایر تعاریف باشد و آن عبارت از کلیّه امورى است که در مسیر زندگى ما هستند، اعم از صنعت و فن آورى که در واقع فرهنگ مادى جامعه را تشکیل مى دهد و امورى که به لحاظ معنایى با ما در ارتباط هستند و مقوله هاى مختلفى در آن نمى گنجد.
استیفن کارتر، که حقوقدان است، در کتاب «فرهنگ بى ایمانى» که در چند سال گذشته پرفروش ترین کتاب امریکا شد، مى نویسد: جامعه سکولار امریکا به نقطه اى رسیده است که دین در هیچ یک از مسائل جدّى جامعه جایگاهى ندارد و اگر کسى بخواهد حرف ارزشى بزند مورد تمسخر و توبیخ اجتماعى قرار مى گیرد. از نظر ما دین امرى است که همه عرصه هاى زندگى انسان را در بر مى گیرد، روابط اجتماعى و فردى انسان و نیز نظام سیاسى و ارزش هاى اجتماعى را مى سازد. اما روزبه روز این عواملى که در واقع مسیرساز زندگى هستند جاى دین را گرفته اند.
تهدیدِ جدّى، توسعه فرهنگ سکولار غرب است که در آن فرهنگ ابتذال، فرهنگ خشونت، روابط ناسالم اجتماعى و از بین رفتن کانون خانواده نیز وجود دارد. وقتى نظام سیاسى خاصى، مثل نظام لیبرال دموکراسى، در جهان توسعه پیدا مى کند، این در واقع، توسعه یک خاستگاه، یک فرهنگ و یک نظام خاصى است، همان گونه که اگر نظام جمهورى اسلامى در دنیا توسعه پیدا کند، در واقع نظام ارزشى و فرهنگى آن در دنیا توسعه پیدا کرده است.
معرفت: جناب آقاى مولانا! آیا جهانى شدن یکى از ابعاد انقلاب اسلامى ایران بود؟
پرفسور مولانا: بله، البته که بود. اصلاً تمایز انقلاب اسلامى ایران با انقلابات دیگر این بود که یک انقلاب ملّى نبود، ما نخواستیم فقط داخل ایران را درست کنیم. این مطلب را حضرت امام(قدس سره) مکرر در فرمایشات خود مى فرمودند که انقلاب ما انقلاب اسلامى بود نه انقلاب ملّى. البته، هیچ وقت بزرگان ما اصطلاح جهانى سازى و جهانى شدن را به کار نبردند، گفتند: اسلام دنیا را دربرخواهد گرفت. متأسفانه ما امروز بیش تر به خودمان مى پردازیم تا فراسوى مرزهایمان. اصلاً به دلیل آن که یکى از اساسى ترین ابعاد انقلاب ما جهانى شدن بوده، مورد حمله قرار گرفته ایم; اگر یک انقلاب توازن جهانى را به هم بزند، مورد هجوم کشورهاى استکبارى قرار مى گیرد.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! با توجه به پیامدها و آثار جهانى شدن، ما چگونه مى توانیم فرهنگ اسلامى خود را حفظ کنیم؟
دکتر عاملى: دنیاى پیرامون ما دنیاى شلوغى است، به نظر من انکار این موضوع، انکار یک واقعیت آشکار است، با انکار واقعیت نمى توان آن را از بین برد. کجا ما در دو دهه گذشته صدها تلویزیون جهانى و ماهواره اى داشتیم؟ کجا ما این امکان سریع انتقال مطلب را داشتیم؟ بنابراین، دنیاى اطراف ما دنیاى شلوغى است، منتها ما نباید دنیاى ذهن خودمان را شلوغ کنیم، باید با یک آرامش بتوانیم برنامه هاى مشخصى را تدوین نماییم. من برخلاف آقاى مولانا معتقدم که جهانى شدن ضمن این که یک پروژه است، یک فرایند هم است. بالاخره این صنعت ارتباطات شرایطى را به وجود آورده که دسترسى به فرهنگ ها آسان شده است. بله، امروز فرهنگ غالب در این صنعت رسانه اى و ارتباطى صنعت غربى است، خاستگاهش هم در غرب است، نرم افزارش هم به طور عمده توسط آن ها پر شده و این براى ما جاى تأسف دارد، امّا ما نباید واقعیت را نادیده بگیریم. در چنین شرایطى ما باید همان خانه هاى امن و فرهنگ معنوى جامعه خودمان را حفظ کنیم; یعنى به این نسلى که دایم در این هیجانات و شلوغى هاى دنیا سیر مى کند، عملاً نشان دهیم دنیاى زیبا و فضاى معنوى پاکى در اطرافش وجود دارد، صحبت از مفاهیم ارزشمند و الهى در جامعه باشد و... . اما اگر ـ مثلاً ـ تلویزیون ما براى همراهى با زمان، موسیقى پاپ پخش کند، این دقیقاً همان تله اى است که ما در آن افتاده ایم. ما اگر بخواهیم مطابق با نیازهاى تصنّعى نسل جوان، که یک فرهنگ دیگرى برایش درست کرده است، پیش برویم، باید عیناً فرهنگ غرب را در مملکتمان ترویج دهیم، هرچند این فوران هیجانات آن قدر زیاد است که با این چیزها اقناع نمى شود; ما باید کارى کنیم که نسل جوان ما بتواند از آن فضاى پاک جامعه بهره مند شود.
معرفت: جناب آقاى مولانا! آیا گفتوگوى تمدن ها ارتباطى با جهانى شدن دارد؟ و آیا نظریه برخورد تمدن ها که توسط هانتینگتن بیان شد معقول تر است یا گفتوگوى تمدن ها؟
پرفسور مولانا: بحث جهانى شدن چیز جدیدى نیست، این مطلب را کسانى که تاریخ خوانده اند و آن هایى که کتاب هاى روابط بین الملل را ملاحظه کرده اند مى توانند با شواهد متعددى نشان دهند که این اصطلاح جهانى شدن تازگى ندارد. این فرایند از صدر اسلام شروع شده است، این فرایند از زمانى که تلگراف اختراع شد وجود داشته است; وقتى تلگراف اختراع شد مردم بیش از امروز به هیجان آمدند; زیرا سرعت انتقال مطالب از سه، چهار ماه به دو سه دقیقه رسید. وقتى هواپیما اختراع شد، رئیس جمهور وقت امریکا، آقاى ویلیام مکنلِى، گفت: ما داریم جهانى مى شویم. آقایان! این جهانى شدن صحبت این همایش نیست، دارند ما را فریب مى دهند، تمام این فرایندها در گذشته هم بوده است.
به نظر من، نظریه برخورد تمدن ها به دو دلیل شکل گرفت: یکى انقلاب اسلامى ایران و یکى هم فروپاشى شوروى. نه آقاى هانتینگتن و نه شاگردان او هیچ وقت از تمدن صحبت نکردند. آن ها چون دیدند که این نظام واحد ملّت ـ دولت در حال تضعیف است، به واژه تمدن روى آوردند. جنگ سرد که تمام شد، باز دو قطب دیگر درست کردند: یکى قطب اسلامى و یکى هم قطب فرهنگ خودشان. ما هم این مسأله را جدى گرفتیم و گفتیم باید گفتوگوى تمدن ها شروع شود. هیچ کسى مخالف گفتوگوى تمدن ها نیست، ولى گفتوگوى تمدن ها دو سؤال دارد: اول این که آیا ما در شرایط مساوى قرار گرفته ایم که صحبت هایمان را بزنیم. دوم این که متولیان این تمدن چه کسانى هستند؟ چه کسى باید براى تمدن ها صحبت کند؟ دولتمردان خیال مى کنند آن ها متولیان تمدن ها هستند. بهترین گفتوگوى تمدن ها با گفتمان حضرت امام(قدس سره) در انقلاب اسلامى ایران شروع شد، حتى در امریکا دانشجویان از آن اطلاع ندارند. حتى این مفهوم گفتمان را خود رسانه هاى آن ها نمى خواهند توسعه دهند. من بارها گفته ام که ما به تمدن گفتوگوها نیاز داریم، نه گفتوگوى تمدن ها. ما تمدن گفت و شنود را از دست داده ایم.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! آیا مى شود بین صنعت و فن آورى غرب از یک سو و فرهنگ آن از سوى دیگر، تفکیک قایل شد؟
دکتر عاملى: این نظریه مارکس است که فرهنگ از فن آورى جدا نیست; در واقع تحولاتى که در جامعه به وجود مى آید تحت تأثیر تحولاتى است که در ابزار تولید جامعه اتفاق مى افتد. ابزارى که امروز تحت عنوان صنعت ارتباطات مطرح است، بستر ظهور آن غرب بوده است، به دلیل این که در همان فضا متولد شده، ناخواسته یک بار فرهنگى هم داشته است. این بستگى به این دارد که افرادى که از ابزار تولید استفاده مى کنند چقدر بتوانند از این ابزار به عنوان یک ابزار استفاده کنند. یک موقع به وسیله این صنایع مى خواهد برترى غرب را نشان مى دهد و یک موقع چون یک شخصیت فرهنگى و دینى در او شکل گرفته، تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار نمى گیرد. هرقدر که شخصیت فکرى و فرهنگى و هویتى یک فرد ضعیف تر باشد، تأثیر فن آورى مشروعیت یافته در وى بیش تر است. بنابراین، فن آورى ذاتاً فرهنگ مند نیست، بلکه مى تواند فرهنگ پیدا بکند.
نشریه معرفت با توجه به رسالت خویش، هر از چند گاهى برخى از این واژگان و مفاهیم را مورد بررسى عالمانه و کارشناسانه قرار مى دهد. در این شماره، ابعاد فرهنگى و سیاسى مفهوم جهانى شدن و پیامدهاى آن رابا حضور پرفسور مولانا و دکتر عاملى پى مى گیریم.
معرفت
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! به نظر شما معنا و مفهوم جهانى شدن چیست و چه تفاوتى با نظم نوین جهانى یا بین المللى تمدن دارد؟ و آیا مى توان براى این فرایند دوره هاى مختلفى در نظر گرفت؟
دکتر عاملى: به نظر مى رسد در مقوله جهانى شدن خلط مبحث هاى بسیار و بدفهمى هاى زیادى صورت گرفته است. بخشى از این مسأله برمى گردد به این که مقوله جهانى شدن مقوله جدیدى است. شاید از سال 1985 به این طرف بحث جهانى شدن به عنوان یک بحث جدّى مطرح شده و در جامعه ما نیز در این دهه اخیر به این موضوع کم و بیش پرداخته مى شود. از این رو، نو بودن موضوع، دلیل عمده اى براى خلط مبحث هایى است که پیرامون مفهوم جهانى شدن وجود دارد. دلیل دیگر این است که بحث جهانى شدن تقریباً همزمان با طرح نظریه نظم نوین جهانى مطرح شد که در واقع، بوشِ پدر این بحث را وارد گفتمان هاى سیاسى کرد. بسیارى از دوستانى که به نقد مقوله جهانى شدن مى پردازند این دو مقوله را یکى مى پندارند و فکر مى کنند که جهانى شدن همان نظریه نظم نوین جهانى و یا نظریه اى موازى با آن است.
چون پیرامون جهانى شدن خلط مبحث زیاد است نخست باید بگوییم جهانى شدن چه چیزهایى را در برنمى گیرد و سپس به این موضوع بپردازیم که جهانى شدن شامل چه چیزهایى است؟
به نظر مى رسد جهانى شدن به معناى یکى شدن فرهنگ هاى جهان و مسلط شدن یک فرهنگ واحد در همه جهان نیست. حتى کسانى که هِلپ از آن ها تعبیر به طرفداران افراطى جهانى شدن مى کند نیز چنین ادعایى را ندارند که یک فرهنگ واحد همه دنیا را در برخواهد گرفت. اساساً جهانى شدن تنوع فرهنگى تولید مى کند تا یکى شدن فرهنگ ها; یعنى منشأ به وجود آمدن فرهنگ هاى گوناگون در یک بستر بومى فرهنگى مى شود نه منشأ تسلط یک فرهنگ واحد بر یک جغرافیا. علاوه بر آن، هر جامعه اى پشتوانه تاریخى، زمینه هاى ملّى و گرایشات و تمایلات ارزشى خود را دارد; بر فرض این که یک فرهنگ مرکزى بخواهد به فرهنگ یک جامعه وارد شود، برایندى که از تعامل فرهنگ بومى و فرهنگ وارداتى به وجود مى آید لزوماً یک فرهنگ نخواهد بود، بلکه فرهنگ هاى متفاوت خواهد بود. از این رو، اگر به این مقوله از دیدگاه جامعه شناختى نیز نگاه کنیم، امکان عملى تک فرهنگى شدن جامعه وجود ندارد. براى مثال، اگر فرهنگ امریکایى وارد کشورهایى نظیر اندونزى، ایران و پاکستان شود، برایند و محصول این تلاقى فرهنگ ها، لزوماً یک فرهنگ امریکایى نخواهد بود، بلکه فرهنگ هاى متفاوتى شکل خواهند گرفت.
جهانى شدن به معناى تک قدرتى شدن دنیا هم نیست; چون اساساً لازمه تک قدرتى شدن دنیا به وجود آمدن یک دولتواحد است، حکومت جهانى واحد تنها در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) شکل خواهد گرفت. در حال حاضر با وجود دولت ملت هاى مختلفى که در دنیا وجود دارد، امکان عملى تسلط یک حاکمیت سیاسى واحد در دنیا نیست.
در حوزه اقتصاد هم جهانى شدن به معناى اقتصاد واحد جهانى نیست. همان طور که بلوک اقتصاد اروپا، بلوک اقتصاد امریکاى شمالى و کانادا، بلوک اقتصاد ژاپن و کشورهاى اقمارى، که در کنار ژاپن هستند، بلوک هاى منطقه اى اقتصادى جدّى هستند که امروز در دنیا وجود دارند و عملیات حوزه بومى خود را انجام مى دهند. همچنین جهانى شدن به معناى بین المللى کردن امور هم نیست. بین المللى شدن، روابطى تعریف شده بین دولت ها، سازمان ها و مؤسسات است که بر اساس یک پروتکل انجام مى شود، اما در جهانى شدن سخن از یک ارتباط گسترده اى است که همه آحاد جامعه را دربرمى گیرد. تفاوت دیگرى که جهانى شدن با مقوله بین المللى کردن دارد این است که جهانى شدن عامل زمان و مکان را درمى نوردد; یعنى یک ارتباطات همزمان است که ـ مثلاً ـ به محض ارتباط تلفنى تحقق پیدا مى کند. این غیر از مقوله بین المللى کردن است.
امّا جهانى شدن چیست؟ پیش از ورود به بحث اصلى مناسب است اشاره اى به دوره بندى جهانى شدن داشته باشم.
متفکران بسیارى جهانى شدن را دوره بندى کرده اند; براى مثال، رولند آورسُن پنج دوره و کهن و کندى سه دوره براى جهانى شدن قایل شده اند. افراد با نگاه هاى مختلف جهانى شدن را دوره بندى کرده اند. شاید یکى از دوره بندى هاى خوب براى جهانى شدن این باشد که ما سه دوره براى جهانى شدن قایل شویم: دوره اول را دوره ظهور امپراتورى هاى بزرگ مثل امپراتورى روم و امپراتورى ایران و ظهور ادیان بزرگ همچون اسلام و مسیحیت مى دانند; چرا که در دوره ظهور امپراتورى هاى بزرگ، براى اولین بار یک اراده سیاسى، منطقه وسیعى از دنیا را دربرگرفت و این جنبه شمولیتى که در مفهوم جهانى شدن وجود دارد در واقع در یک دوره اى اتفاق افتاد. ادیان بزرگ را هم منشأ جهانى شدن مى دانند; چرا که آن ها به لحاظ طبیعت و روح پیامشان شباهت بسیارى با طبیعت جهانى شدن دارند. ادیان بزرگ مرز جغرافیایى، خطاب نژادى و خطاب قومى ندارند، بلکه خطاب ادیان بزرگ همه مردم عالَم است; یعنى در واقع، کلّ کره زمین را در نظر مى گیرند و مورد خطاب خود قرار مى دهند. «یا أیّها الناس» در واقع یک خطاب جهانى است. حتى «یا أیّها الّذین امنوا» نیز اگر چه خطاب خاص تر است; یعنى خداى متعال مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد، امّا باز یک خطاب جهانى است; زیرا یک گروه خاصى را در سراسر جهان مورد خطاب قرار مى دهد. بنابراین، آن جنبه فرامرزى، فراملّى، فرافرهنگ و فراشهروندى بودن در خطابات ادیان بزرگ وجود دارد.
دوره دوم جهانى شدن به ظهور صنعت در دوره انقلاب صنعتى برمى گردد که در واقع، دوره تولید تودهوار است. همان گونه که صنعت توانایى این را پیدا کرد که یک لباس و یا یک کفش را در تعداد و اندازه بالا تولید کند، به همان میزان امکان تولید فرهنگ هاى تودهوار برایش فراهم شد. اگر با نگاه مکتب فرانکفورت به مقوله جهانى شدن بنگریم، جهانى شدن مقوله اى است که بستر تولید جهانى را فراهم مى کند; یعنى صنعت جهانى، صنعتى است که مى تواند محصولات تولیدى خود را در همه دنیا توزیع و به فروش برساند. ما در دوره مدرنیته با عمومیت پیدا کردن استانداردهاى واحد مواجه هستیم. مثلاً، این که نظام مدرسه اى امروز در همه جاى دنیا یکسان است، خود نوعى گسترش یک مقوله در همه جهان است. این نظام سکولار در واقع در همه جاى دنیا توزیع شده است، عقلانیت نظام مدرنیته در همه جاى دنیا توزیع شده است و این توزیع استانداردهاى نظام مدرنیته است که در همه جاى جهان فراگیر شده است، اما این مفهوم با جهانى شدنى به مفهوم امروزى فرق دارد; جهانى شدنى که امروز از آن سخن به میان مى آید، به قول آلبرو سخن از یک دوره و عصر جدید است. اگر ما تاریخ را به سه دوره سنتى، مدرنیته و جهانى شدن، تقسیم کنیم، عده اى معتقدند که امروز ما وارد دوره سوم شده ایم. مشخصه این دوره چیست؟ این دوره عمدتاً محصول صنعت ارتباطات است. آغاز این دوره را معمولاً به ظهور مورس نسبت مى دهند. وقتى مورس انگلیسى دستگاه تلکس را اختراع کرد، براى اولین بار بشر توانست بدون این که قاصدى پیام را منتقل کند یا خودش حامل پیام باشد، با اشاره به دکمه هایى پیامش را به مخاطب برساند.
بنابراین، آغاز جهانى شدن به معناى امروزى به اختراع مورس برمى گردد. به دنبال آن، تلفن و تلفن هاى بى سیم اختراع شد و سپس رادیو، تلویزیون، فاکس و اینترنت. اینترنت صنعتى است که قادر است اطلاعات، اعم از تصویر، متن و صدا را به صورت همزمان منتقل کند. این صنعت در واقع، فضاى دنیا را یکپارچه کرده است. اگر رونالد رابرسون جهانى شدن را به (single space) تعبیر مى کند، از همین منظر است; چرا که فضاى دنیا یک فضاى واحد و مشترکى شده است. این یک دوره بندى از جهانى شدن بود که به اختصار بیان گردید. اما براى این که بدانیم جهانى شدن چیست، به نظر من باید دو نوع تقسیم بندى براى آن قایل شد; یکى، تقسیم بندى جهانى شدن به سخت افزار و نرم افزار. جهانى شدن به مانند رایانه یک سخت افزار دارد و یک نرم افزار.
صنعت ارتباطاتِ همزمان نظیر تلکس، تلفن، فاکس، اینترنت و تلویزیون ها و خبرگزارى هاى جهانى و نیز صنعت توریسم مانند آن ها، به منزله سخت افزار جهانى شدن هستند و این سخت افزار قابل انکار نیست. برخى چنین مى پندارند که جهانى شدن یک نظریه است و از این رو، به انکار آن مى پردازند; مى گویند: جهانى شدن نظریه غلطى است. حال آن که این سخت افزارى است که قبلاً نبوده، ولى امروزه نزدیک به دو دهه است که عمومیت پیدا کرده است. براى مثال، تا سال 1965 سه دقیقه مکالمه تلفنى بین المللى نود دلار هزینه داشت، اما امروز با چند سِنت این تماس حاصل مى شود; یعنى ارتباطات به صورت بسیار وسیعى توسعه پیدا کرده است و یا صنعت اینترنت از سال 1990 به این طرف بسیار عمومیت پیدا کرده است و به یک ابزار عمومى ـ دست کم در حوزه علما، دانشجویان، اندیشمندان و جامعه روشنفکرى ـ تبدیل شده است. این سخت افزارِ جهانى شدن است. اما نرم افزار جهانى شدن استفاده اى است که از این سخت افزار مى شود. یکى از موارد استفاده آن این است که (CNN) به عنوان یک شبکه خبرى روى این سخت افزار قرار مى گیرد و با همه دنیا حرف مى زند، و یا خبرگزارى هاى بین المللى روى این سخت افزار قرار مى گیرند و با همه دنیا ارتباط برقرار مى کنند، ارتباطات مردمى از طریق تلفن، اینترنت و مانند آن در سطح دنیا انجام مى شود. هِلپ در کتاب "انتقال فرهنگى، اقتصادى و سیاسى" در این زمینه آمارى را ارائه داده است که بسیار جالب توجه مى باشد. البته آن قدر آمار بالاست که احساس مى کنم یک اشتباهى در درج آن صورت گرفته است. وى مى گوید: روزانه 67 میلیارد تماس در سطح دنیا صورت مى گیرد; یعنى حدوداً ده برابر جمعیت جهان تماس برقرار مى شود. این حجم ارتباط حجم بسیار سنگینى است. من قبلاً مقاله اى را در این زمینه نوشته ام که حدود سه سال پیش چاپ شده. بعضى از دوستان از همین تقسیم بندى استفاده کرده اند و جهانى شدن را به یک اعتبار دیگرى به جهانى شدن پروسه اى و پروژه اى تقسیم مى کنند. جهانى شدن پروسه اى تابع همین سخت افزار جهانى شدن است; چون جهانى شدن پروسه اى در واقع به یک فرایند و روند نگاه مى کند، مى گوید: یک سخت افزارى آمده، یک فرایند و یک رفتار جدیدى را در جامعه به وجود آورده است. در گذشته براى ما از لحاظ ابزارى این امکان وجود نداشت که وارد کتابخانه کمبریج شویم و همزمان آخرین کتاب هایى را که وارد کتابخانه شده است ببینیم، اما امروز این امکان وجود دارد. براى ما در گذشته این امکان نبود که از آخرین مقالاتى که وارد بازار علمى مى شود خبر داشته باشیم، اما امروز مى توانیم به هر یک از این پایگاه هاى اطلاعاتى که روى اینترنت است وارد شویم و از مطالب آن ها استفاده کنیم. در گذشته امکان اطلاع پیدا کردن از فرهنگ هاى دیگر به صورت همزمان وجود نداشت، اما این روند و این سخت افزار این امکان را براى ما فراهم کرده است که از فرهنگ ها و روندهاى دیگر مطلع شویم. وقتى ما نگاه پروسه اى به جهانى شدن داشته باشیم، مى توانیم نگاه پروژه اى را حذف کنیم; چون اگر ما جهانى شدن را فقط به عنوان یک پروژه تحلیل نماییم از مضرّات و منافعى که حول و حوش حوزه فرایند جهانى شدن وجود دارد غافل مى شویم. بنابراین، بسیار مهم است که به صورت مستقل به آن نگاه کنیم و به صورت مستقل آن را درک نماییم.
اما جهانى شدن یک پروژه هم است; یعنى جریان هایى در دنیا تلاش کردند که این پروژه را اجرا کنند. سال 1992 در کمپ انتخاباتى آقاى کلینتون، الگور که رئیس ستاد انتخاباتى کلینتون بود، نطق هایى ایراد کرد که بعدها در کتابى به نام «توازن زمین» چاپ گردید. الگور در آن سخنرانى ها این مطلب را بیان کرد که تخریب محیط زیست در هر نقطه دنیا، تخریب محیط زیست امریکا محسوب مى شود، از این رو، ما به عنوان دولت امریکا نمى توانیم نسبت به تخریب محیط زیست در دنیا بى تفاوت بمانیم. این یک شعار کاملاً حقوق بشرى است که یک عقلانیتى هم پشت آن خوابیده است. امریکایى ها دقیقاً از همین منطق و عقلانیت استفاده کرده اند و این نظریه را مطرح نموده اند که ما براى حفظ محیط زیست ناگزیریم دنیا را اداره کنیم! معناى این سخن الگور، که بعدها کلینتون هم روى آن بسیارى از آموزه هاى سیاسى خود را بنیان نهاد، توسعه حاکمیت سیاسى امریکا نیست، بلکه معنایش توسعه سیاسى جغرافیاى امریکاست. این در واقع، همان تفکر سیاسى امریکاست که امروز در قالب پیام «شما با ما هستید یا بر علیه ما» در نگاه سیاسى بوش تجلى یافته است.
این نگاه پروژه اى به جهانى شدن است. امریکایى کردن و غربى کردن دنیا در همین نگاه پروژه اى جهانى شدن است که مورد مطالعه قرار مى گیرد. البته این فقط صنعت و اقتصاد نیست که این پروژه را پیش مى برد، به قول فیدرسدن امروز بیش از هر زمان دیگر، فرهنگ مورد توجه قرار گرفته است. اگر کالاى اقتصادى بخواهد مصرف شود پیش از مصرف اقتصادى باید مصرف فرهنگى شود. تعبیر زیبایى که فیدرسون دارد این است: اگر صحبت از کوکاکولایى کردن دنیا شده است، منظور این نیست که فقط یک عده اى بروند کوکاکولا بنوشند، این نوشیدن کوکاکولا یک مصرف غذایى دارد و یک مصرف فرهنگى. این که مى گویم این حوزه ها صرفاً اقتصادى نیست دلیل دارد. شما ببینید تولیدات اقتصادى ژاپنى ها در کشور ما بیش تر از تولیدات امریکایى ها به چشم مى خورد ـ ممکن است صنایع مادر ما همچون صنعت هواپیمایى یا صنعت نظامى بیش تر امریکایى باشد تا ژاپنى، اما آن صنعتى که در فرهنگ تودهوار ما وجود دارد بیش تر ژاپنى است تا امریکایى. امّا هیچ گاه ژاپنى کردن فرهنگ ایران اتفاق نیفتاده و در هیچ جاى دنیا هم اتفاق نیفتاده است، ولى امریکایى کردن فرهنگ ها به عنوان یک مقوله جدى مطرح است; چرا که امریکایى فقط روى اقتصاد تأکید نکردند، آن ها پازلى را درست کردند که در آن مقوله هاى مختلف را دیده بودند. به قول پرفسور لُل روى یک فرهنگ برترى کار کردند که بر یک کار حرفه اى تکیه داشت و در آن کار حرفه اى به همه سلایق و ذائقه هاى فرهنگى جوامع توجه کرده بودند. دو نوع نفوذ در میان فرهنگ ها وجود دارد: یک، نفوذى که متکى بر مطالعه بومى است; دو، نفوذى که تولید فرهنگ برتر مى کند. مطالعه بومى به دنبال این است که چه سلیقه هاى خاصى ـ مثلاً ـ در فرهنگ ایرانى است تا از آن منفذ وارد شود، امّا نگاه فرهنگ برتر این است که چیزى تولید شود که همه ذائقه ها بپسندد.
بین جهانى شدن به معناى امروزى آن و جهانى شدن به معنایى که در دوره مدرنیته وجود داشت، یک تفاوت اساسى وجود دارد. این تفاوت را منوئل کستلز این گونه بیان مى دارد: دو قرن طول کشید تا هنجارهاى دوره مدرنیته به دنیا تحمیل شود، امّا آموزه هاى دوره جهانى شدن ظرف دو دهه در دنیا فراگیر شده است. دموکراسى کردن دنیا مقوله اى بود که قبلاً هم اتفاق مى افتاد، اما در این دو سه دهه اخیر این روند چندین برابر شده است; چون این ابزار به میدان آمده و در میان فرهنگ ها، همسایگى به وجود آورده است.
نکته اى که باید به آن توجه کرد این است که جهانى شدن به این معنا نیست که یک فرایندى مى آید و همه کره زمین را پر مى کند، بلکه ما اساساً جهانى شدن ها داریم نه جهانى شدن. یکى از جهانى شدن هایى که اتفاق مى افتد، توسعه اسلام و اسلامى کردن دنیاست. یکى دیگر از جهانى شدن هایى در حال وقوع است، توسعه معنویت و جهانى شدن معنویت در دنیاست. بله، یکى از جهانى شدن هایى هم که اتفاق مى افتد، غربى کردن و امریکایى کردن دنیاست. بدیهى است که برخى از این جهانى شدن ها توسعه و وسعت بیش ترى دارند.
یکى از خطراتى که همواره براى فهم واژگان و مفاهیم وجود دارد این است که ما پیش از فهم مفاهیم، نسبت به یک مفهوم پیش داورى کنیم. در این دهه اخیر بیش تر کشورهاى پیشرفته صنعتى بر اساس این فرایندى که به وجود آمده، نظام اقتصادى سیاسى شان را بازسازى مى کنند. تعبیر برخى از جامعه شناسان این است که این یک زلزله فرهنگى اجتماعى است که در دنیا اتفاق افتاده. اگر تا دیروز فرهنگ جامعه ما متعلّق به تاریخ و شرایط بومى خودش بود، امروز هزاران فرهنگ همزمان در جامعه ما وجود دارد; اگر مهاجرت در گذشته مقوله اى فیزیکى بود ـ مثلاً افراد از ایران مى رفتند امریکا و در بازگشت ناقل فرهنگ امریکا مى شدند، امروز مهاجرت به شکل دیگرى اتفاق مى افتد که من اسمش را مى گذارم مهاجرت معنایى; یعنى در عین این که انسان ها در خانه خودشان هستند، ولى به فرانسه، امریکا، آلمان مهاجرت مى کنند! در گذشته جامعه چند فرهنگى را به جامعه اى که چندین ملیّت در کنار هم زندگى کنند تحلیل مى کردند; مثلاً، به منطقه برنت لندن، که 32 ملیت مسلمان در کنار هم زندگى مى کنند، جامعه چند فرهنگى مى گویند، امّا یک جامعه چند فرهنگى دیگر هم هست که متّکى به همین مهاجرت معنایى است. امروزه فرهنگ هاى فرقه هاى سیاسى، اجتماعى عمدتاً غربى در جوامع غیر غربى حضور جدّى پیدا کرده است; براى مثال، اگر امروز فیلم هَلى پاتر در لندن ساخته مى شود، با فاصله دو سه روز، سى دى آن با زیر نویس فارسى در تهران توزیع مى شود. این پدیده که در گذشته نبوده است، چالش هاى جدّى را در حوزه فرهنگ ایجاد کرده است. کسانى که دغدغه هویت دینى و فرهنگى جامعه را دارند باید به فکر تأسیس مراکز مطالعاتى باشند تا به این مقوله بپردازند. جهانى شدن، نظریه پست مدرنیزم، پلورالیزم و اگزیستانسیالیزم نیست که در یک مقطعى به آن بپردازیم و سپس هم او ما را رها کند و هم ما او را. جهانى شدن فرایندى است که وارد زندگى بشر شده و با او خواهد بود. از این رو، ما باید به این مقوله در فرایندهاى مختلف جامعه خود به آن بپردازیم; خانواده، اقتصاد، کنترل اجتماعى و حفظ ارزش هاى دینى را مجدداً در کنار جهانى شدن ببینیم.
معرفت: ما به لحاظ فرهنگى چه چالش هایى را با جهانى شدن داریم؟
دکتر عاملى: یکى از عمده ترین چالش هایى که جوامع بومى با جهانى شدن دارند سلطه و توسعه فرهنگ غرب و نیز مرکزیت پیدا کردن آن است. غربى ها اساساً معتقدند که دنیا به دو قطب تقسیم شده است: تولیدکننده و مصرف کننده. آن جایگاهى که تولیدکننده فرهنگ فرض شده، غرب است و آن جایگاهى که مصرف کننده فرهنگ فرض شده، همه دنیاى غیر غربى است. وقتى مى گوییم فرهنگ، منظور تکیه فرهنگى غرب بر هنر نمادین است نه بر دیالوگ و گفتمان شفاهى; در دنیاى امروز نقش دیالوگ و گفتمان شفاهى در فرهنگ سازى نقش بسیار محدودى است. این هنر نمادین چه مى کند؟ به قول لرنر اگر ما تا دیروز گروه مرجع در جامعه داشتیم، امروز این فضاى جدید دنبال ساختن جهان مرجع است. جهان مرجع غیر از گروه مرجع است; گروه مرجع این است که مثلاً، فردى رفتار و یا افکار یک شخصیت یا یک طیف شخصیتى را الگوى خود قرار دهد. امّا جهان مرجع به معناى شکل و جهت دادن به جهان بینى انسان هاست. براى مثال، یکى از فرایندهایى که امروز اتفاق افتاده این است که دنیا به سمت سکولار شدن بیش تر پیش مى رود. از سکولار کردن تعابیر گوناگونى شده است. بسیارى آن را به معناى عرفى کردن مفاهیم گرفته اند که به نظر من معناى دقیقى نیست. به نظر من، سکولاریزم به معناى خارج کردن دین از حوزه هاى مختلف همچون حقوق، سیاست و سایر نهادهاى اجتماعى مى باشد. به قول برگر، سکولاریزم یا ساختارى است و یا ذهنى. سکولاریزم ساختارى این است که دین از نهادهاى اجتماعى جدا شود، اما سکولاریزم ذهنى این است که ذهن نسبت به دین بى مسأله شود; یعنى افراد به لحاظ ذهنى تمایلات یا توجهات دینى نداشته باشند. امروز در غرب به نظر مى رسد که در کنار سکولاریزم ساختارى، یک سکولاریزم ذهنى هم اتفاق افتاده; یعنى مدار توجه ذهن به سمت امورى غیر دینى تغییر جهت داده است.
در فرایند غربى کردن دنیا، این جهان مرجع است که روى آن کار مى شود. یکى از تکیه گاه هاى این فرایند، تبدیل جهان واقعى به یک جهان خیالى و به قول کهن و کِندى جهان فانتزى است. امروز دنیاى خیالى انسان در مقایسه با جهان واقعى وى گستره بیش ترى دارد. براى مثال، چنان شخصیتى خیالى از بعضى افراد درست مى کنند که بیننده مى بیند و آن را باور مى کند. امروزه تسخیر دنیاى واقعى انسان توسط جهان فانتزى روز به روز ابعاد گسترده ترى مى یابد. لرنر تعبیر زیبایى در این باره دارد، مى گوید: شخصى کودکى را پیش مادرش دید. گفت: کودک بسیار زیبایى دارید. مادر کودک گفت: حالا عکسش را ندیده اى; عکسش از خودش قشنگ تر است! دقیقاً این گونه است، عکسِ بسیارى از مقوله هایى که در دنیا وجود دارد، فاصله بسیارى با واقعیت آن ها دارد. در واقع فرایند غربى کردن، فرایندى است که جهان واقعى را تصرف مى کند. در جهان واقعى، جهانى شدن نداریم، جهانى شدن ها را داریم. البته، ممکن است که لایه هاى مختلف اجتماعى و یا گروه هاى مختلف اجتماعى از این قاعده کلى مستثنى باشند، ولى دو اتفاق مى افتد: یک اتفاق همسان سازى و یک اتفاق ناهمگن سازى یا تجزیه فرهنگ اجتماعى. هر دو در کنار هم به عنوان یک واقعیت دارد اتفاق مى افتد; یعنى یک جریانى تلاش مى کند که بخشى از لایه هاى شخصیتى جامعه را تصرف کند و آن را بر همه دنیا عمومیت دهد. اگر کسى بتواند خانه فرهنگ یک جامعه را تصرف کند، خانه سیاست و اقتصاد آن جامعه را هم تصرف کرده است. بنابراین، تصرف کردن خانه فرهنگ با هدف سیاسى و هدف اقتصادى صورت مى گیرد، این ها مقوله هایى است که در هم گره خورده است.
ناهمگن سازى یا تجزیه اجتماعى این است که ـ مثلاً ـ یک جامعه اى که در گذشته یکپارچه بوده، به مرور تجزیه فرهنگى گردد و هویت هاى مختلفى در جامعه به وجود آید. چرا این اتفاق مى افتد؟ براى این که قدرت انتخاب بشر توسعه پیدا کرده است. مثلاً، اگر در گذشته شاهنامه خوانى مى کردند; یعنى با نصب یک پرده شاهنامه روى دیوار، ذهن بیننده را به عالَم رستم و افراسیاب مى بردند، امروز پرده هاى مختلفى جلوى ذهن بشر آمده است، به گونه اى که نقطه تمرکز انسان را از بین برده است; یعنى قوه هاضمه فرهنگى جامعه از هضم آن عاجز است. این روند، یک تأخّر فرهنگى است. به تعبیر من، تأخّر فرهنگى یعنى یک سر بزرگ در بدن لاغر و یا یک دست دراز در بدن چاق. اگر در گذشته یک روند طبیعى بود; یعنى انسان ها مى توانستند ببینند، تأمّل کنند، فرایند تغییر به آن ها این اجازه را مى داد که بتوانند فرهنگ سازى کنند، امروز فرهنگ هاى خلق السّاعة به وجود آمده است. این دو مشخصه اساسى دارد: مشخصه استمرار و مشخصه تمایز. براى مثال، من به عنوان یک ایرانى مسلمان على القاعده باید از یک مسیحى امریکایى متمایز باشم; چون تاریخ، تمدن، ارزش ها، گرایش ها و تعلقاتم با وى تفاوت دارد. حالا اگر اتفاقى افتاد که ما دو نفر یکى شدیم، این نشان مى دهد که یک روند دیگرى دارد در دنیا به وجود مى آید. اصلاً تاریخ مند شدن پدیده ها مورد سؤال قرار گرفته، پدیده ها نمى توانند تاریخ مند باشند!
اساساً روند تاریخ دچار مشکل شده است; چون این سرعت تغییرات و سرعت تصویرهایى که به طور مداوم به بشر نشان داده مى شود، منشأ نوعى فرار از مرکز شده است. مسیر ناهمگن سازى منشأ این شده که هویت هاى متعددى در جامعه به وجود آید; هویت هاى دورگه و هویت هاى نامتعین. هویت هاى دو رگه هویت هایى است که نیمى از آن متعلق به نسل گذشته است و نیم دیگر آن متعلق به نسل امروز. فرد نمى داند چه کسى است و به کجا مى خواهد برود; از یک طرف، تعلّقى دارد که همه تاریخش را تشکیل مى دهد و از سوى دیگر، جامعه جدید جهان دیگرى را برایش به وجود آورده است. این زمانى است که دو تا میل وجود داشته باشد، امّا گاهى دو تا بى میلى به وجود مى آید. زمانى که دو بى میلى به وجود آید، هویت هاى نامتعین شکل مى گیرد; یعنى نه میل به خانه دارد نه میل به مدرسه. گلنِر سخنى دارد که به نظر من هشدار بسیار مهمى است. مى گوید: مسلمان ها توانستند خودشان را با آموزه هاى دوره مدرنیته تطبیق بدهند; یعنى توانستند خودشان را تعریف کنند، توانستند اصول و ضوابط فکرى خودشان را توضیح بدهند، امّا در مقابل پست مدرنیسم و در مقابل فرایند جهانى شدن کار مشکل است. براى این که انسان ها با یک تصویر مشخصى مواجه نیستند که در مقابل آن تصویر بگویند این تاریخ و هویت ماست، بلکه در مقابل هزاران تصویرى قرار گرفته اند که اصلاً تصویر مشخصى نمى سازد. از این روست که باید به جنبه فرایندى جهانى شدن توجه کرد و همه حواس را نباید به سمت پروژه اى بودن جهانى شدن متوجه کرد. چون خود این فرایند، خود این دستگاه و صنعت و سخت افزار جهانى شدن شرایطى را فراهم کرده که انسان دائماً تصویر مى بیند، شکل مى بیند، رفتار مى بیند، مسائل مختلف مى بیند. این که در مقابل این چالش چه باید کرد، سؤال جدّى است که پاسخ به آن نیازمند به فکر و تدبیر است.
معرفت: جناب پرفسور مولانا، به نظر شما میان جهانى شدن و جهانى سازى تفاوتى وجود دارد؟ اگر تکمله اى بر بحث دارید بفرمایید.
پرفسور مولانا: بسم الله الرحمن الرحیم. یا ایّها الناس انّا خلقناکم من ذکرو انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم (حجرات: 13). این آیه مبارکه تمام موضوع جهانى سازى، جهانى شدن و همه اسطوره هاى آن را براى مسلمانان روشن مى کند. این منشور بزرگ ماست. به عقیده من غربى ها در ده بیست سال گذشته موضوع جهانى شدن را بسیار پیچیده مطرح کرده اند تا ما نتوانیم آن را بفهمیم.
جهانى سازى با جهانى شدن تا حدودى تفاوت دارد. جهانى سازى چیزى است که یک عده اى مى خواهند جهان موردنظر خودشان را بسازند. اما جهانى شدن آن است که از ما تقاضا مى کنند جهانى شویم. هم جهانى سازى و هم جهانى شدن با عالَمى شدن تفاوت بسیار زیادى دارد. ما باید عالَمى شدن باشیم; یعنى از جنبه روابط بین الملل و تاریخ دیپلماسى به تکامل انسانى و جامعى برسیم. اسطوره جهانى سازى چیز تازه اى نیست; مگر امپراتورى انگلستان نمى خواست چیزى مشابه جهانى سازى درست کند؟ ولى هیچ وقت این اسم را نبردند. در اواخر قرن نوزدهم در نتیجه مبارزات شدیدى که از آسیا و امریکاى لاتین و افریقا شروع شد، این جهانى سازى امپراتورى هاى اروپا و حتى امریکا در یک نقطه دیگر به تزلزل درآمد. در اواسط قرن بیستم با مبارزات ضد استعمارى، این جهانى سازى از بین رفت. نتیجه چه شد؟ ملّى سازى به وجود آمد; یعنى از این به بعد همان مستعمرات به واحدهاى ملت ـ دولت تبدیل شدند. من به خوبى به خاطر دارم که در خود امریکا و در دانشگاه هایى که ما تحصیل و تدریس مى کردیم، از سال 1950 میلادى تا امروز همواره صحبت از ملى سازى و ملت سازى بود، نه جهانى سازى. سازمان ملل متحد براى ملّت سازى به وجود آمد نه براى جهانى سازى. سازمان ملل باید سازمانى مى شد که ملت ها در آن نماینده مى داشتند، اما در واقع، این سازمان، سازمانِ دولت ها شده نه ملت ها. پس از فروپاشى امپراتورى بزرگ شوروى، که نماینده یک ملت ـ دولت بزرگ در نظام بین المللى بود، لطمه بسیار بزرگى به واژه و به مفهوم روابط بین الملل وارد آمد. یک دهه پیش از آن، انقلاب اسلامى ایران صورت گرفت که یکى از مشخصات بارز آن عالَمى بودن بود، نه فقط جهانى سازى و جهانى شدن; یعنى در اسلام ما باید فراسوى مرزهاى سیاسى، جغرافیایى، زبانى و نژادى بیندیشیم. براى همین بود که غرب به زلزله آمد و ترسید، نه فقط براى پیروزى انقلاب یک ملت، بلکه براى این که این انقلاب ممکن است همانند انقلاب فرانسه توسعه پیدا کند، ولى در جهت کاملاً متفاوت با آن. انقلاب فرانسه ملى گرایى را توسعه داد، اما آن ها مى ترسیدند که انقلاب ما در اسلام عالَمى شدن را توسعه دهد. پدیده دیگرى که در همین سى چهل سال گذشته صورت گرفت، تبدیل شرکت هاى بزرگ به شرکت هاى فراملّیتى و سپس به شرکت هاى جهانى بود; یعنى بدون این که آن ها یک مرکز ملّى داشته باشند، خودشان را فراسوى امور بین المللى شناختند با کنار هم قرار دادن این سه موضوع، به ماهیت اسطوره جهانى شدن و جهانى سازى بهتر پى مى بریم. بحران هویت ها و بحران سیاسى ها قبلاً هم بوده، و ارتباط چندانى با موضوع جهانى شدن ندارد. ما براى فهم و شناخت بحث هاى مربوط به جهانى شدن و جهانى سازى، باید به دو موضوع، که به چهارصد سال پیش برمى گردد، توجه کنیم. چهارصد سال پیش، عقیده اى بود که زمین مرکز عالَم و انسان اشرف مخلوقات است. بعدها یک فکر جدید شکل گرفت و آن این بود که انسان اشرف مخلوقات نیست و زمین هم مرکز عالَم نیست، ما با حیوانات و گیاهان هیچ فرقى نداریم. این درست مخالف تفکراتى بود که آقاى داروین و دیگران داشتند. بنابراین، دو موضوع پیش آمد: یکى، اصالت حقیقت و دیگرى اصالت سودگرایى و منفعت.
از این رو، در روابط ملّى و بین المللى و جهانى، دو مکتب کاملاً متفاوت با شاخه هاى مختلف به وجود آمد; یعنى یک درختى بود به نام تجددگرایى که دو شاخه بزرگش یکى شوروى بود و یکى هم امریکا. امروز شما به هر دانشگاهى در خارج بروید مى بینید که آن ها بیش از سه چهار الگوى روابط بین الملل و جهانى نمى شناسند و اغلب این الگوها بر محور قدرت است; یعنى مى گویند انگیزه ما فقط قدرت است و چیزى بالاتر از آن نمى خواهیم.
بنابراین، ما امروز در شرایطى قرار داریم که جهانى سازى یک مسأله تقریباً مادّى گرایى اقتصادى شده است، ولى تأثیرات فرهنگى و اجتماعى بیش ترى دارد. در نتیجه توسعه فنّاورى، ثروت و تجارت در بیست سال گذشته، دو سه پدیده مهم در جهان به وجود آمده است: اول، ثروت از یک مملکت به یک مملکت دیگر انتقال پیدا مى کند، بدون این که بانک هاى مرکزى این دولت هاى بزرگ حتى بتوانند نظارتى روى آن داشته باشند. دوّم، مسأله کار است; کار و سرمایه امروز از یک کشور به کشور دیگر حرکت مى کند. در واقع، جهانى سازى اقتصادى، جهانى سازىِ سرمایه و کار شده است. مثلاً، اگر در امریکا یک شرکت بین المللى جهانى فکر کند که براى تولید پارچه مى تواند کارگران را در مکزیک به کار مشغول نماید، تمام کارخانه اش را به آن جا مى برد. فردا آن جا نشد، به اندونزى مى رود، از اندونزى باز برمى گردد به امریکا و این گردش سرمایه و کار، اساسِ جهانى سازى بوده است. من به جهانى سازى به شکل دیگر نه اعتقاد دارم و نه مى توانم حتى آن را ثابت کنم، بقیه را اسطوره مى شناسم. چرا؟ براى این که نه تنها ما به سوى جهانى سازى و جهانى شدن نرفتیم، بلکه درست عکس آن حرکت کردیم. امروز ما به چیزى که احتیاج داریم خانواده سازى است نه جهانى سازى. وقتى من حتى نمى توانم تمام اعضاى خانواده و فامیل خود را ببینم، این چه طور جهانى سازى است؟ این اتفاقى است که همین الان دارد مى افتد. حالا چه طور فرهنگ در این جهانى شدن و جهانى سازى وارد مى شود؟ چون جهانى سازى و جهانى شدن چیزى است که انسان ها درست کرده اند، نه این که طبیعتاً درست شده باشد، هر کس تعبیرى از آن دارد. اگر این جهانى شدن اقتصادى است، بنابراین، معادلات تأثیر آن بر فرهنگ هم بسیار روشن است. جهانى شدن چطور انجام مى شود؟
پس از جنگ دوم جهانى خود غربى ها از بس از وحشى گرى خودشان خجالت کشیدند، آمدند سازمانى به نام یونسکو درست کردند. این سازمان در واقع بازوى فرهنگى و علوم انسانى و اجتماعى سازمان ملل است. در تبصره اول اساسنامه یونسکو نوشتند: جنگ از مغز مردم شروع مى شود، پس باید مغزها را امتحان کرد; باید دید که این مغزها چگونه تصرف مى شوند، چگونه فرارى مى شوند و چگونه شکل مى یابند. دو سال بعد آمدند واژه نامفهوم توسعه را ارائه دادند. آن زمان هیچ کس نمى دانست مسأله توسعه اصلاً چیست. شاید مردم این گونه فکر مى کردند که توسعه ممکن است به معناى آسفالت شدن و بهبود سطح زندگى اقتصادى باشد، ولى غربى ها توسعه را، همانند جهانى سازى، به شکل عجیب و غریبى مطرح و معرفى کردند که همه در آن سر درگم شدند. گفتند: این دهه توسعه است، در حالى که هیچ کس نمى دانست توسعه چیست. من خودم آن زمان این توسعه را در کلاس ها درس مى دادم، بعد از بیست سال گفتیم همه این ها باطل است، توسعه را کنار گذاشتیم، بعد از چهل سال دوباره توسعه را آوردند، یعنى چیزهایى که باطل شده بود، دوباره آمدند، بدون این که تعریف درستى از آن ارائه بدهند. حالا چرا امریکایى ها و غربى ها پس از جنگ دوم بین المللى توسعه را آوردند؟ براى این که آن ها مى خواستند از انقلابات مردم جلوگیرى کنند; یعنى گفتند: انقلاب نکنید علیه حکمفرمایان ظالم شورش نکنید، این کمک هاى فنّى خارجى است، این برنامه مارشال براى اروپاست; همه شما به بهشت و مقصود خودتان مى رسید. نتیجه این شد که پس از دو سه دهه توسعه، مسائل بزرگى در سازمان ملل مطرح شود. با توسعه دهه 1970 توسعه تقریباً کنار گذاشته شد و سه موضوع دیگر مورد بحث سازمان ملل و محافل علمى و جهانى قرار گرفت: اول، یک عده اى، مخصوصاً کشورهاى غیرمتعهد، گفتند ما مى خواهیم یک نظام جدید ارتباطى و اطلاعاتى داشته باشیم; چون ما تشخیص داده ایم که بدون اطلاعات و ارتباطات و زیرساخت هاى آن نمى توانیم اقتصاد و سیاست خودمان را ترویج دهیم. بیست سال صحبت کردند، بحث شد، کتاب ها نوشته شد و کمیسیون ها تشکیل شد تا فقط موضوع ارتباطات و اطلاعات در دستور روز قرار گیرد. دوم، بحث دیگرى شروع شد و آن این بود که گفتند: چون ما منابع مان را به ارزانى به غرب مى دهیم، این معادله خوبى نیست، ما باید قیمت منابع را بالا ببریم. از این دو بحث هیچ چیز حاصل نشد. تا این که انقلاب اسلامى پدید آمد. حضرت امام(قدس سره) یک موضوع بزرگى را پیش کشیدند که کسى تا امروز در روابط بین الملل پیش نیاورده است. آن این بود که ما بالاتر از همه، به یک نظام فرهنگى احتیاج داریم. براى این که فرهنگ باید نسبت به اطلاعات و ارتباطات اولویت داشته باشد. اطلاعات و ارتباطات مى توانند خیلى مکانیکى و ماشینى باشند، ولى این فرهنگ است که ارزش ها و اخلاق آن اطلاعات و ارتباطات را تعیین مى کند. اگر شما به عمق این گفتمان هاى بزرگى که با انقلاب اسلامى ایران شد توجه کنید، مى بینید که صاحبان قدرت به لرزه درمى آیند; زیرا این ها افکار بنیادى است، افکار تقلیدى نیست که بعضى از کلاس ها بگیرند، از خارجى ها یاد بگیرند و آن را به انگلیسى یا فرانسوى ترجمه کنند. به عقیده من وضع کنونى جهانى را باید در این چهارچوب بررسى کرد.
معرفت: به نظر شما، تأثیر انفجارات اخیر در امریکا در این چارچوب جهان شمولى چه بوده است؟
پرفسور مولانا: من به عنوان کسى که سى و پنج سال در واشنگتن و چهل و چهار سال در امریکا زندگى کرده ام و تا حدود زیادى با جامعه امریکا آشنا هستم، تأثیرات حوادث اخیر را به طور خلاصه در محورهاى مختلف بیان مى دارم:
اول. حوادث اخیر، اقتصاد امریکا را که ضعیف شده بود، به هم زده است.
دوم. معنى امنیت را در امریکا عوض کرده است.
سوم. تعریف آزادى را در داخل امریکا تغییر داده است.
چهارم. هویت امریکایى بودن را دگرگون کرده است. آقاى بوش خیال مى کند که هویت امریکایى آن است که ایشان مى گوید، ولى زیرساخت هاى اجتماعى امریکا هویت امریکایى را به گونه اى دیگر تعریف مى کند، تا آن هویتى که پنجاه، صد سال صد و پنجاه سال پیش بود.
پنجم. این حوادث ماهیت جنگ را عوض کرده است.
ششم. مسلمانان را دوباره در دستور روز قرار داده است.
هفتم. مشروعیت رژیم هاى وابسته به امریکا را کاسته است. این پیشنهادات جدیدى که از سوى برخى از کشورهاى عربى براى حلّ مسأله فلسطین شده است کارساز نیست. کافى است که فقط براى چهل و هشت ساعت شیرهاى نفت را ببندند. این ها شیر نفت دستشان است، اگر دستشان نباشد، پس قدرت شیر نفت دست کسى دیگر است!
هشتم. حوادث اخیر امریکا، مدلولات مادّى گرى را دگرگون کرده است. مردم امریکا را متوجه این کرده که مرگ نزدیک است. ماجراى ورشکست شدن هفتمین شرکت بزرگ امریکا موجب شد که بین بیست تا چهل هزار خانواده در آن کشور بى سامان شوند، تمام پس اندازها و دارایى هایشان از بین رفت. امریکا جایى بود که مردم مى گفتند این شرکت ها دست کم پس اندازهایى ما را به ما بر مى گرداند، اما این نیز تحقق نیافت.
موضوع مهمى که در سطح بین المللى اتفاق افتاده این است که علاوه بر روابط خارجى، روابط سیاسى، روابط اقتصادى، روابط نظامى و روابط فرهنگى، یک روابط اجتماعى نیز در حال شکل گیرى است. این روابط اجتماعى افراد را وادار کرده که از خود بپرسند رابطه من با فرد دیگر در جامعه خودم چیست؟ رابطه من با فردى که در خارج کشور من است چیست؟ و چون امریکایى ها از این موضوع اطلاع کامل دارند، مى خواهند در روابط اجتماعى ملل دیگر دخالت کنند. بنابراین، تنها روابط سیاسى و اقتصادى کافى نیست، ما باید این اسطوره جهانى شدن و جهانى سازى را در چهارچوب این موضوع بدانیم.
امریکا با تهدیدهاى خود مى خواهد اراده و وحدت امّت اسلامى ایران را آزمایش کند. فکر نکنید این تهدیدها براى این است که فردا به اینجا حمله کند، براى این است که اراده و وحدت اسلامى را آزمایش کند. ببینند آیا مسلمان ها ضعیف هستند یا قوى. امریکا با این کار مى خواهد بین مسلمانان تفرقه و نفاق بیندازد; همان طور که بین صدام و ایران و کشورهاى عربى انداخت. امریکا مى خواهد ما را به این باور برساند که زور و جنگ و ساز و کار امریکا بر ایدئولوژى هاى دنیا و بر اسلام غلبه پیدا مى کند. تهدید امریکا مى خواهد مسلمان ها را مرعوب کند، تهدید امریکا مى خواهد جنایات صهیونیست ها را پنهان نگه دارد، تهدید امریکا مى خواهد حسّ ناسیونالیزم و ملّى گرایى را در عصر ادّعاشده جهانى خود شعلهور کند. امریکا با این تهدیدها مى خواهد بحران هاى اقتصادى و سیاسى خود را ترمیم کند و... . این مسأله تهدیدها تنها مسأله توپ و تفنک و شروع به بمباران کردن ما یا افغانستان و جاهاى دیگر نیست، همیشه فاصله بسیار زیادى است بین گفتمان آن ها و آنچه که ادعا مى کنند و مى توانند انجام بدهند.
آیا مى شود گفت جامعه شناسى در ایران دچار یک بحران شده است؟ آنچه که الان در قالب ترجمه به ما مى رسد، هرچند خیلى خوب و دقیق است، اما سطوح زیرینش به ما نمى رسد. به عنوان مثال، این نظریه هایى که مطرح مى شود همگى بر مبناى یک فلسفه و زیربناى فلسفى است، اما استاد دانشگاه فقط ظاهر آن ها را مطرح مى کند و چه بسا خودش هم بعضاً متوجه نمى شود که زیربنا و ساختار معرفتى نظریه هاى مزبور چیست. اگر آن ها هم متوجه باشند، ممکن است فضاى کلاس اقتضا نکند یا اصلاً با دو سه واحد نتوان به آن ها پرداخت. این یک بعد قضیه است. از دیگر سو، این جامعه شناس نه مانند جامعه شناسى امریکاست که ـ به تعبیر خودشان ـ خیلى عینى و عملیاتى و به عنوان یک ابزار در دست حاکمان باشد و نه مانند جامعه شناس آلمان است که یک زیربناى فلسفى داشته باشد; یک چیزى بینابین است. وظیفه ما در این میان چیست؟ خداى ناکرده ممکن است همین آسیب به مؤسساتى که صبغه دینى نیز دارند وارد آید. معرفت دینى و معرفت شناسى دینى اگر براى من طلبه خوب جا نیفتد ممکن است من هم در دام همین مطالب گرفتار آیم. ما باید به معرفت شناسى و زیربناهاى فلسفى خودمان برگردیم. یک کمبودى که این جا، خصوصاً در دانشگاه هاى ما، کاملاً احساس مى شود این است که برخى از استادان فلسفه اندیشى نمى کنند، تفلسفورزى مى کنند.
معرفت: لطفاً توضیح بیش ترى درباره عالَمى شدن بفرمایید.
پرفسور مولانا: من فکر مى کنم اصطلاح عالَمى شدن به واژه انگلیسى (universality) نزدیک است. در عالَمى شدن، در وهله اول ما فراتر از جهان فیزیکى، یعنى دنیا و کره زمین، مى اندیشیم. ما مى خواهیم بدانیم که آیا حقیقتى، فراسوى آنچه که ما مى بینیم و لمس مى کنیم، وجود دارد یا نه. بنابراین، عالَمى شدن یک لایه غیر ملموسى دارد که باید آن را تشخیص بدهیم. نکته دوم این که عالَمى شدن تمام بشریت و انسانیت را در برمى گیرد، تمام مردم دنیا باید از نعمت هاى موجود استفاده کنند نه این که یک گروه بر تمام جهان دسترسى پیدا کند، ولى گروه هاى دیگر نتوانند. براى مثال، طبق آمار اتحادیه مخابراتى دنیا، میلیون ها نفر از مردم افریقا حتى یکبار هم تجربه تلفن کردن در تمام زندگى شان هم نداشتند. اگر فن آورى تلفن مى خواهد جهانى باشد، باید این امکان را براى همه فراهم کند که هرکس بتواند از آن استفاده کند.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! شما فرمودید یک تشتّت فرهنگى و هویتى ایجاد شده است، چگونه مى توان این هویت ها را متمرکز کرد؟
دکتر عاملى: البته کار آسانى نیست که ما بتوانیم جامعه اى را که در معرض این تنوع هاست در یک قالب یک پارچه اى حفظ کنیم. به نظر من در مواجهه با این روندى که به وجود آمده است مهم ترین کارى که نهادهاى دینى، فرهنگى و ارزشى ما مى توانند انجام دهند این است که آن ها در مقام معرفى دین، ارزش ها و سنت هاى دینى، گرفتار التقاط فرهنگى نشوند و همچنان به صورت نهادهایى ناب باقى بمانند. متأسفانه با اتفاقى که در دوره مدرنیته افتاد، در بسیارى از زمینه ها، جهان اسلام براى این که بتواند خود را در مواجهه با این فرایندها تعریف کند گرفتار التقاط هایى شد; یعنى اندیشه هاى اسلامى با اندیشه هایى که منشأ آن ها مغرب زمین بود ممزوج گردید. جامعه ناخواسته ممکن است در مسیر حرکت خود، ابتدا جذب یک سرى تنوع ها و تلوّن هاى مختلف شود، اما اگر در این میان ارزش هاى دینى باقى بمانند، انسان ناخواسته در انتخاب خوبى و بدى به خوبى برمى گردد; یعنى هرچند در یک مقطعى گرفتار بدى ها و پلیدى ها مى شود، اما فطرت انسان، پاکى را هضم مى کند. از این رو، نکته مهم این است که ما آن پاکى را حفظ کنیم و در این مسیر گرفتار تلوّن و التقاط نشویم. بحث "اندیشه دینى" با "عرضه اندیشه دینى" دو مفهوم قابل تفکیک است. اندیشه دینى باید ناب و پاک بماند، امّا در عرضه دین متناسب با فن آورى که در اختیار ماست، مى توان از صنعت امروز استفاده کرد. امروز صنعت رسانه اى امکان بسیار خوبى را براى ملموس کردن مفاهیم دینى براى ما فراهم کرده است. من معتقدم که غرب نزدیک سیصد سال است مسیرى را فراروى مسلمانان جهان قرار داده است; عده اى وارد آن مى شوند و عده اى مقاومت مى کنند. مهم این است که ما یک مقدارى به تاریخ و دین و ارزش هاى خودمان بیندیشیم.
معرفت: جناب آقاى پرفسور! فرصت ها و تهدیدات ناشى از شرایط جدید را براى جمهورى اسلامى به طور عام و براى حوزه هاى علمیه به طور خاص بیان فرمایید.
پرفسور مولانا: در این زمینه ما با یک بحران هویت درونى و یک بحران هویت بیرونى مواجه هستیم. زیرساخت هاى ما هویت ما را مشخص مى کند، هر چه این هویت ها ظاهر باشد بهتر است. مطلب دیگرى که پیش مى آید این است که آیا این تمدنى که ما به ارث برده ایم مى توانست تمدن دیگرى باشد؟ مثلاً، اگر امامان ما در قرون گذشته حکومت مى کردند آیا تمدن ما همین بود؟ یک سؤال بزرگى که باید براى ما پیش بیاید این است که این تمدن را چه کسى ساخت؟ چقدر ما در آن دخالت داشتیم و آیا ما مى توانیم تمدن دیگرى داشته باشیم که کوچک تر و یا بزرگ تر از تمدن فعلى باشد؟
من به یاد دارم در دهه 1950 و سال هاى پس از جنگ جهانى دوم، که مسأله توسعه مطرح بود، همیشه به هم قطاران خود مى گفتم: مردم افغانستان جدّاً خوشبخت هستند; زیرا فرصت دارند براى خودشان تصمیم بگیرند که ما نمى خواهیم صنعتى شویم، مى خواهیم همین طور کشاورزى باقى بمانیم. (آن زمان افغانستان کم تر در جبهه شوروى و امریکا بود.) بنابراین، اگر فکر کنیم این جریاناتى که به وجود آمده اجتناب ناپذیر است، من به هیچ وجه این را قبول ندارم، ما باید به آینده و گذشته خود نگاه کنیم و یک برنامه اى براى تمدن آینده خودمان داشته باشیم. در غیر این صورت، ما دنباله رو دیگران خواهیم شد.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! تعریف شما از فرهنگ و فرهنگ غربى چیست و آیا فرهنگ و جهان بینى را یکسان مى دانید؟
دکتر عاملى: نیچه جمله معروفى دارد و آن این که امورى که در روند تاریخى ساخته مى شوند قابل تعریف نیستند; یعنى نمى توان در یک مقطعى خاص از زمان آن ها را تعریف کرد. فرهنگ نیز از همین مقوله است; در یکى دو دهه اخیر آن قدر تعریف و تفسیرهاى متفاوتى از فرهنگ، به خصوص فرهنگ غرب شده که تعریف مشخص کردن از آن کار مشکلى است. تعریف به معناى تحدید کردن و مشخص کردن حوزه یک بحث است، وقتى یک مقوله اى حوزه هاى خودش را آن قدر متنوع مى کند که نمى شود آن را محدود کرد، بنابراین، تعریف از آن هم مشکل است. شاید تعریف گیدنز از فرهنگ نسبتاً جامع از سایر تعاریف باشد و آن عبارت از کلیّه امورى است که در مسیر زندگى ما هستند، اعم از صنعت و فن آورى که در واقع فرهنگ مادى جامعه را تشکیل مى دهد و امورى که به لحاظ معنایى با ما در ارتباط هستند و مقوله هاى مختلفى در آن نمى گنجد.
استیفن کارتر، که حقوقدان است، در کتاب «فرهنگ بى ایمانى» که در چند سال گذشته پرفروش ترین کتاب امریکا شد، مى نویسد: جامعه سکولار امریکا به نقطه اى رسیده است که دین در هیچ یک از مسائل جدّى جامعه جایگاهى ندارد و اگر کسى بخواهد حرف ارزشى بزند مورد تمسخر و توبیخ اجتماعى قرار مى گیرد. از نظر ما دین امرى است که همه عرصه هاى زندگى انسان را در بر مى گیرد، روابط اجتماعى و فردى انسان و نیز نظام سیاسى و ارزش هاى اجتماعى را مى سازد. اما روزبه روز این عواملى که در واقع مسیرساز زندگى هستند جاى دین را گرفته اند.
تهدیدِ جدّى، توسعه فرهنگ سکولار غرب است که در آن فرهنگ ابتذال، فرهنگ خشونت، روابط ناسالم اجتماعى و از بین رفتن کانون خانواده نیز وجود دارد. وقتى نظام سیاسى خاصى، مثل نظام لیبرال دموکراسى، در جهان توسعه پیدا مى کند، این در واقع، توسعه یک خاستگاه، یک فرهنگ و یک نظام خاصى است، همان گونه که اگر نظام جمهورى اسلامى در دنیا توسعه پیدا کند، در واقع نظام ارزشى و فرهنگى آن در دنیا توسعه پیدا کرده است.
معرفت: جناب آقاى مولانا! آیا جهانى شدن یکى از ابعاد انقلاب اسلامى ایران بود؟
پرفسور مولانا: بله، البته که بود. اصلاً تمایز انقلاب اسلامى ایران با انقلابات دیگر این بود که یک انقلاب ملّى نبود، ما نخواستیم فقط داخل ایران را درست کنیم. این مطلب را حضرت امام(قدس سره) مکرر در فرمایشات خود مى فرمودند که انقلاب ما انقلاب اسلامى بود نه انقلاب ملّى. البته، هیچ وقت بزرگان ما اصطلاح جهانى سازى و جهانى شدن را به کار نبردند، گفتند: اسلام دنیا را دربرخواهد گرفت. متأسفانه ما امروز بیش تر به خودمان مى پردازیم تا فراسوى مرزهایمان. اصلاً به دلیل آن که یکى از اساسى ترین ابعاد انقلاب ما جهانى شدن بوده، مورد حمله قرار گرفته ایم; اگر یک انقلاب توازن جهانى را به هم بزند، مورد هجوم کشورهاى استکبارى قرار مى گیرد.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! با توجه به پیامدها و آثار جهانى شدن، ما چگونه مى توانیم فرهنگ اسلامى خود را حفظ کنیم؟
دکتر عاملى: دنیاى پیرامون ما دنیاى شلوغى است، به نظر من انکار این موضوع، انکار یک واقعیت آشکار است، با انکار واقعیت نمى توان آن را از بین برد. کجا ما در دو دهه گذشته صدها تلویزیون جهانى و ماهواره اى داشتیم؟ کجا ما این امکان سریع انتقال مطلب را داشتیم؟ بنابراین، دنیاى اطراف ما دنیاى شلوغى است، منتها ما نباید دنیاى ذهن خودمان را شلوغ کنیم، باید با یک آرامش بتوانیم برنامه هاى مشخصى را تدوین نماییم. من برخلاف آقاى مولانا معتقدم که جهانى شدن ضمن این که یک پروژه است، یک فرایند هم است. بالاخره این صنعت ارتباطات شرایطى را به وجود آورده که دسترسى به فرهنگ ها آسان شده است. بله، امروز فرهنگ غالب در این صنعت رسانه اى و ارتباطى صنعت غربى است، خاستگاهش هم در غرب است، نرم افزارش هم به طور عمده توسط آن ها پر شده و این براى ما جاى تأسف دارد، امّا ما نباید واقعیت را نادیده بگیریم. در چنین شرایطى ما باید همان خانه هاى امن و فرهنگ معنوى جامعه خودمان را حفظ کنیم; یعنى به این نسلى که دایم در این هیجانات و شلوغى هاى دنیا سیر مى کند، عملاً نشان دهیم دنیاى زیبا و فضاى معنوى پاکى در اطرافش وجود دارد، صحبت از مفاهیم ارزشمند و الهى در جامعه باشد و... . اما اگر ـ مثلاً ـ تلویزیون ما براى همراهى با زمان، موسیقى پاپ پخش کند، این دقیقاً همان تله اى است که ما در آن افتاده ایم. ما اگر بخواهیم مطابق با نیازهاى تصنّعى نسل جوان، که یک فرهنگ دیگرى برایش درست کرده است، پیش برویم، باید عیناً فرهنگ غرب را در مملکتمان ترویج دهیم، هرچند این فوران هیجانات آن قدر زیاد است که با این چیزها اقناع نمى شود; ما باید کارى کنیم که نسل جوان ما بتواند از آن فضاى پاک جامعه بهره مند شود.
معرفت: جناب آقاى مولانا! آیا گفتوگوى تمدن ها ارتباطى با جهانى شدن دارد؟ و آیا نظریه برخورد تمدن ها که توسط هانتینگتن بیان شد معقول تر است یا گفتوگوى تمدن ها؟
پرفسور مولانا: بحث جهانى شدن چیز جدیدى نیست، این مطلب را کسانى که تاریخ خوانده اند و آن هایى که کتاب هاى روابط بین الملل را ملاحظه کرده اند مى توانند با شواهد متعددى نشان دهند که این اصطلاح جهانى شدن تازگى ندارد. این فرایند از صدر اسلام شروع شده است، این فرایند از زمانى که تلگراف اختراع شد وجود داشته است; وقتى تلگراف اختراع شد مردم بیش از امروز به هیجان آمدند; زیرا سرعت انتقال مطالب از سه، چهار ماه به دو سه دقیقه رسید. وقتى هواپیما اختراع شد، رئیس جمهور وقت امریکا، آقاى ویلیام مکنلِى، گفت: ما داریم جهانى مى شویم. آقایان! این جهانى شدن صحبت این همایش نیست، دارند ما را فریب مى دهند، تمام این فرایندها در گذشته هم بوده است.
به نظر من، نظریه برخورد تمدن ها به دو دلیل شکل گرفت: یکى انقلاب اسلامى ایران و یکى هم فروپاشى شوروى. نه آقاى هانتینگتن و نه شاگردان او هیچ وقت از تمدن صحبت نکردند. آن ها چون دیدند که این نظام واحد ملّت ـ دولت در حال تضعیف است، به واژه تمدن روى آوردند. جنگ سرد که تمام شد، باز دو قطب دیگر درست کردند: یکى قطب اسلامى و یکى هم قطب فرهنگ خودشان. ما هم این مسأله را جدى گرفتیم و گفتیم باید گفتوگوى تمدن ها شروع شود. هیچ کسى مخالف گفتوگوى تمدن ها نیست، ولى گفتوگوى تمدن ها دو سؤال دارد: اول این که آیا ما در شرایط مساوى قرار گرفته ایم که صحبت هایمان را بزنیم. دوم این که متولیان این تمدن چه کسانى هستند؟ چه کسى باید براى تمدن ها صحبت کند؟ دولتمردان خیال مى کنند آن ها متولیان تمدن ها هستند. بهترین گفتوگوى تمدن ها با گفتمان حضرت امام(قدس سره) در انقلاب اسلامى ایران شروع شد، حتى در امریکا دانشجویان از آن اطلاع ندارند. حتى این مفهوم گفتمان را خود رسانه هاى آن ها نمى خواهند توسعه دهند. من بارها گفته ام که ما به تمدن گفتوگوها نیاز داریم، نه گفتوگوى تمدن ها. ما تمدن گفت و شنود را از دست داده ایم.
معرفت: جناب آقاى دکتر عاملى! آیا مى شود بین صنعت و فن آورى غرب از یک سو و فرهنگ آن از سوى دیگر، تفکیک قایل شد؟
دکتر عاملى: این نظریه مارکس است که فرهنگ از فن آورى جدا نیست; در واقع تحولاتى که در جامعه به وجود مى آید تحت تأثیر تحولاتى است که در ابزار تولید جامعه اتفاق مى افتد. ابزارى که امروز تحت عنوان صنعت ارتباطات مطرح است، بستر ظهور آن غرب بوده است، به دلیل این که در همان فضا متولد شده، ناخواسته یک بار فرهنگى هم داشته است. این بستگى به این دارد که افرادى که از ابزار تولید استفاده مى کنند چقدر بتوانند از این ابزار به عنوان یک ابزار استفاده کنند. یک موقع به وسیله این صنایع مى خواهد برترى غرب را نشان مى دهد و یک موقع چون یک شخصیت فرهنگى و دینى در او شکل گرفته، تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار نمى گیرد. هرقدر که شخصیت فکرى و فرهنگى و هویتى یک فرد ضعیف تر باشد، تأثیر فن آورى مشروعیت یافته در وى بیش تر است. بنابراین، فن آورى ذاتاً فرهنگ مند نیست، بلکه مى تواند فرهنگ پیدا بکند.