عقلانیت دین
آرشیو
چکیده
متن
«ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى چگونه موجه مىشوند؟»
یکى از مهمترین مسائل معرفتشناسى، که در فلسفه دین مطرح مىشود، این است که ایمان به وجود خداوند و دیگر باورهاى دینى چگونه موجه مىگردند؟ (1) این مساله، که موجهنمایى (2) خوانده مىشود و در دهه اخیر، توجه بسیارى از اندیشمندان را به خود جلب کرده است، از نزاع دلیلگروى (3) ناشى مىشود (4) که مىتوان آن را تا عصر لاک ردیابى کرد. بهطور کلى، در نزاع دلیلگروى چند نوع واکنش دیده مىشود:
1- تلاش براى یافتن دلیل پارهاى از دعاوى دینى در محدوده تجربه (لاک);
2- انکار دین (هیوم، راسل، اثباتگرایانى همچون کارناپ و برخى دیگر);
3- ایمانگروى (کىیرکگارد، ویتگنشتاین);
4- گذر از عقل نظرى به عقل عملى (کانت، ویلیام جیمز);
5- عقلگروى معتدل; (5)
6- عقلگروى افراطى. (6)
در غرب، نزاع دلیلگروى با لاک آغاز مىشود. وى در برابر کلیسا، که از ایمان بدون دلیل جانبدارى مىکرد، موضعگیرى کرد و از مبناگروى تجربى خود، براى مقابله با «مشتاقان» (7) بهره گرفت. در زمان او، گروهى به نام «مشتاقان»، ادعا مىکردند که الهامات الهى را دریافت مىکنند و موظفاند که آنها را به دیگران ابلاغ نمایند. این گروه به خود اجازه مىدادند که مطالب ضد عقل را صرفا با این ادعا که به آنها الهام شده و موظفاند که آنها را به دیگران برسانند، انتشار دهند و دیگران را به اعتقاد به خود فراخوانند. لاک اصل وجود الهام را انکار نمىکرد، لکن بر این باور بود که خداوند متعال روشهاى معمول را بهکار مىگیرد و تحت هیچ شرطى، مطلبى ضد عقل الهام نمىکند و عقل و استدلال را رها نمىنماید. در این نبرد، لاک بهدنبال این بود که مشتاقان را به اقامه دلیل فراخواند و آنان را از دعاوى بدون دلیل باز دارد. این دلیل و مدرکطلبى در فلسفه دین معاصر که عمر نسبتاکوتاهىدارد «نزاع دلیلگروى» نامیده شد.
هیوم نیز با بهکارگیرى مبناگروى تجربى، غالب یا همه ایمان دینى را به چالش فرامىخواند، با وجود اینکه بیشترین اهتمام او متوجه معجزات بود. (8) بدین وسیله، حوزه نبرد دلیلگروى گسترش یافت و حتى شامل براهین اثبات وجود خدا نیز گردید.
امروزه این دو مبحث از مباحث جنجالى فلسفه دین است. شکاکیتى که لاک در قبال مشتاقان و هیوم در مقابل فلسفه مدرسى داشتند به کانت (1724 - 1804) انتقال یافت. کانت مىگوید: هیوم مرا از خواب جزمیت، بیدار کرد. او به نقادى متافیزیک پرداخت و در بنیان آن تشکیک کرد. نقد او از مابعدالطبیعه بر اساس نوعى مبناگروى (9) پایهریزى شده است. ماحصل نقادى او این است که متافیزیک نمىتواند مانند علم باشد; زیرا علم با پدیدار، زمان و مکان سروکار دارد ولى مابعدالطبیعه با ماوراى پدیدار; لذا، به تجربه نمىآید. گرچه کانت عقل نظرى را براى اثبات عقاید دینى همچون اثبات وجود خدا ناتوان مىدید، ولى خود مبناى دیگرى ارائه کرد و آن اثبات وجود خداوند از راه عقل عملى بود. به نظر او، از راه ضرورت اخلاقى، اعتقاد به وجود خداوند موجه مىگردد.اخلاقمستلزم فرض یک خوبترین و کاملترین (10) است.
در طول قرن هیجدهم تا بیستم، فیلسوفان بسیارى، عدم عقلانیت دین را تایید کردند; زیرا دعاوى دینى از دسترس تجربه بسیار دور است. متافیزیک نیز از زمان کانتبه بعد زیر سؤال رفته و دلیلگروى شامل آن همشدهاست.
هگل (1770 - 1831) و دیگر فلاسفه ایدهآلیستبیشتر به دلیل واکنشهایى که برانگیختند، اهمیت دارند. دیدگاههاى آنها درباره دین، تجربه و مسائلى مانند آن اهمیت چندانى ندارد. غرب معاصر غالبا از متافیزیک به شدت متنفر است و منظور بسیارى از ایشان از متافیزیک چیزى جز فلسفه هگل نیست. مهمترین واکنشهایى که علیه هگل صورت گرفت واکنش کىیرکگارد (1813 - 1855)، نیچه (1844 - 1900) و مارکس (1818 -1883) بود. (11) مارکس دین را افیون ملتها نامید و جایى براى آن نگشود. بیش از او، نیچه به دین حملهکرد.کىیرکگاردبهجاىموضعگیرى در برابر تجربهگرایى(آمپریسم)، علیه ایدهآلیسم (ذهنگرایى) هگل واکنش نشان داد. نظرات او تاثیر بسزایى در فلسفه دین دارد. پاسخ او به دیدگاه هگل در مبحث «نزاع دلیلگروى» نیز کارآیى دارد. او دین را غیر عقلانى مىداند و مدعى است که ایمان فراتر از عقل است; عقل به ایمان دسترسى ندارد.
در قرن بیستم، تجربهگرایى با راسل، ویتگنشتاین و دیگر اثباتگرایان (positivists) ، تلاشهاى تازهاى به عمل آورد. نتیجه تلاش آنها در «نبرد دلیلگروى» نیز ظاهر گشت. ویتگنشتاین تاثیر بسیارى بر فلسفه دین و فکر دینى دارد. او کار فلسفه را پرداختن به حل مشکلات و مسائل زبانى مىدانست و معتقد بود که تمام گزارههایى که چیزى درباره واقعیت افاده مىکنند به علوم تجربى تعلق دارند. با وجود این، او مىپذیرفت که واقعیتهایى وجود دارد که نمىتوان به طور منسجم درباره آنها سخن گفت. این دیدگاه و پارهاى از دیگر نظرات وى الهامبخش رهبردى نوین در مبحث دلیلگروى شد. به نظر وى، دعاوى دینى به توجیه و دلیل نیاز ندارند; زیرا بر اساس شیوه زندگى بنا نهاده شدهاند و درباره امورى سخن مىگویند که در جهان خارج قابل آزمایش و تاییدپذیر نیستند. این رهبرد در مساله «نزاع دلیلگروى»، «ایمانگروى ویتگنشتاین» نامیده شده است.
نظریهها و راه حلهاى نزاع دلیلگروى
1- نظریه ایمانگروى (12)
بسیارى از متکلمان مسیحى معتقدند که ایمان امرى فوق عقل و استدلال است. خدا موجودى دور از دسترس فهم بشر است. وجود او در مسیح تجلى کرده و از راه مسیح(ع) باید او را شناخت. (13) از اینرو، معقول و موجه کردن ایمان در نظر آنان مردود است. کىیرکگارد، ویتگنشتاین، اگزیستانسیالیستهاى مسیحى و نئوارتدوکسها معمولا طرفدار چنین نگرشىاند. دیدگاه شلایر ماخر (1768 - 1834) مبنى بر ابتناى دین بر تجربه دینى با این نگرش مشابهت دارد; بلکه مىتوان گفت: این اندیشه داراى سابقهاى کهن در تاریخ کلام بوده و اکنون بازسازى شده است. در هر صورت، پذیرش و احیاى این دیدگاه معمولا به منظور دفاع از دین بوده است. برخى از اندیشمندان پس از آنکه خود را در مقابل مشکلات و شبهات فلسفه مدرن و علم معاصر ناتوان و از پاسخگویى به آنها عاجز دیدند، براى حمایت از دین و خارج کردن آن از تنگنا، بهراهحلهاونظریههایىاینچنین روى آوردهاند.
به نظر محققان و اندیشمندان اسلامى، عرفان، برهان و قرآن مؤید یکدیگرند. قلب، عقل و وحى در زمینه باورهاى دینى با یکدیگر تنافى و تعارضى ندارند.
2- نظریه عقلگرایى افراطى
نوعى عقلگرایى، که برخى از متفکران آن را عقلگرایى افراطى و بعضى دیگر آن را عقلگرایى سخت (14) نامیدهاند، بر این نگرش مبتنى است که اقامه ادله عقلى براى اثبات وجود خداوند متعال ممکن و میسور است و این ادله به گونهاى است که هر عاقل و ذىشعورى باید آن را تصدیق نماید. کسى که این ادله را، که بر مقدمات بدیهى و یقینى مبتنى است و خود بر حسب هیئت و ساختار منطقى مفید یقین است، انکار کند به سفاهت و بىخردى محکوم مىگردد.
طرفدارانچنیندیدگاهى،درشناختشناسى معمولا موضع مبناگروى اتخاذ کردهاند و معتقدند که مجموعهاى از اصول بدیهى و قضایاى اولیه، که بىنیاز از استدلال است، پایه و اساس هر استدلال و دلیلى است و اصولا تمام معارف بشرىبراینمقدماتمبتنىمىباشد.
این نوع عقلگرایى از جهاتى مورد نقادى قرار گرفته است; از جمله آنکه گفتهاند این موضعگیرى غیر قابل دفاع است; مقدماتى که متفکران دینى براهین خود را بر آنها استوار کردهاند هم بعضى از مؤمنان و هم بعضى از ملحدان آن را انکار مىکنند. به عنوان نمونه، بسیارى از براهین اثبات خداوند بر بطلان تسلسل مبتنى است. دستکم، از زمان کانتور به بعد، فلاسفه و ریاضى دانان امکان تسلسلهاى واقعى و بالفعل را پذیرفتهاند. آنها براهین ابطال تسلسل را مردود دانستهاند و طبعا دلایل مبتنى بر بطلان تسلسل را نمىپذیرند.
ولى در این نقد، چند مساله قابل تامل و منع است: از یک سو، امکان دسترسى به یقین و برهان مفید یقین بر اساس نگرش ویژه متفکران اسلامى در باب معرفتشناسى، که مبناى تفکر و اندیشه فلسفى و کلامى آنهاست، قابل دفاع است و از سوى دیگر، چنین نیست که همه مقدماتى که متفکران دینى براهین خود را بر آنها استوار کردهاند بهطور کلى، مورد انکار بعضى از مؤمنان و نیز بعضى از ملحدان قرار گیرد. اگر مقدماتى مورد انکار قرار گرفته یا بدین دلیل است که آن مقدمات اعتبار منطقى و عقلانى براى استدلال صحیح نداشتهاند که احتمالا بعضى از مقدمات برهان امکان به تقریر شیخ اشراق با چنین مشکلى مواجه است و از آنجا که نتیجه تابع اخس مقدمات است، از اثبات وجود خداوند قاصر استیا چه بسا آن مقدمات و مبادى، صحیح و متقن بوده، ولى استنتاجى که از آنها به عمل آمده صحیح نبوده است; مانند برخى از تقریرهاى برهان حرکت که براى اثبات وجود خداوند منتج و مفید نیست و تنها وجود مجردى را که خود متحرک نبوده ولى محرک است، اثبات مىکند یا اینکه اثبات وجود خداوند از راه برهان امکان جهان به شیوه دوم صورت گرفته که این نوع برهان نیز مانند بعضى از تقریرهاى برهان حرکت است و یا آنکه آن مقدمات صحیح و استنتاج نیز از مقدمات منطقى و معتبر بوده،لکندراثرعروض شبههاى به ذهن اندیشمندى، در آن استنتاج دچار تردید و توقف (و چه بساانکار)شدهاست.
براهینى که چنین سرنوشتى داشتهاند کم نیستند. در طول تاریخ تفکر انسانى، بویژه در میان اندیشمندان اسلامى، این جریان را به خوبى مىتوان مشاهده کرد که گاهى مسالهاى با مقدمات و براهیناش چنان واضح طرح شده که پس از گذشت چندى، آن مساله روشن و بدیهى گردیده است و اگر کسى یا کسانى در آن تردید کردهاند به دلیل شبهه آنان بوده، همچنان که گاهى شبهاتى مانع از تصدیق بدیهىترین گزارههاى بدیهى «امتناع اجتماع نقیضین» مىگردد. مساله نفى حال، نفى شیئیت از عدم و مانند آن نمونههاى بارز این مطلباند.
در باره براهین اثبات وجود خداوند متعال و مقدمات آن، باید گفت که این براهین متعدد است و تقسیمبندىها و نظام گوناگونى دارد; مىتوان آنها را به فلسفى و غیر فلسفى و مانند آن دستهبندى کرد. یکى از آن دستهبندىها این است که پارهاى از این براهین بر ابطال و امتناع تسلسل مبتنىاند، همچنان که تعداد بسیارى از آنها به این مقدمه نیازى ندارند. همه تقریرهاى برهان صدیقین یا دستکم، اکثر قریب به اتفاق آنها مانند برهان صدیقین صدرالمتالهین، برهان صدیقین ملاهادى سبزوارى، برهان صدیقین علامه طباطبائى، براهین ششگانه عرفا و حتى برهانى که ابنسینا در اشارات اقامه کرده و از ابتکارات او به شمار مىرود از همین دسته است. (15) (به نظر مىرسد که این برهان یکى از تقریرهاى برهان امکان است - و نه برهان وجودى) و نیز همه براهین علیت نه تنها به مقدمه «امتناع تسلسل» نیازى ندارند، بلکه تسلسل به وسیله همین براهین ابطال مىگردد; مانند برهان علیت علامه طباطبائى و محمد حسین اصفهانى، برهان علیتیا امکان محقق طوسى،برهانعلیتفارابى وبرهانوسطوطرف.
در باره «پذیرش امکان تسلسلهاى واقعى و بالفعل از سوى فلاسفه و ریاضىدانان پس از کانتور»، به نظر مىرسد که اشتباهى در برداشت از تسلسل محال صورت گرفته است. فلاسفه و اندیشمندان محقق اسلامى معمولا براى ابطال تسلسل شرایط خاصى را، که برآیند و حاصل استدلالها و براهین امتناع تسلسل است، ذکر مىکنند. حتى خردهگیران و منتقدانى همچون ابوحامد غزالى (م 505 ق) در نقادى خود به این مطلب توجه داشتهاند. (16) وجود ترتیب، اجتماع در وجود و فعلیت اجزاى سلسله در یک سلسله بىنهایت، شروط اساسى استحاله تسلسل است. اگر یکى از این شرایط محقق نباشد تسلسل محال نیست. از اینرو، سلسله یا مجموعهاى از آحاد که ترتیب ندارند، تسلسل در آنها ممنوع نیست و اگر ترتب و ترتیب دارند ولى این ترتیب، ترتب طبیعى نیست، بلکه قراردادى و غیرتکوینى است در این صورت نیز تسلسل بلااشکال است. اگر فرض شود که ترتیب دارند و آن ترتیب نیز طبیعى و غیر قراردادى است ولى همه اجزاى آن بالفعل موجود نیستند مانند اعداد تسلسل در این صورت نیز محال نیست. بالاخره، اگر فرض شود که آحاد و اجزاى سلسله ترتیب دارند و همه آنها نیز بالفعل موجودند ولى در وجود اجتماع ندارند، مانند زمانیات که نحوه وجود آنها به گونهاى است که تدریجا حاصل مىشوند و با تحقق جزئى از آن، جزء دیگر معدوم مىگردد تسلسل در آنها ممتنع نیست. (17)
بدینسان، تسلسل در اعداد ریاضى، اجزاى زمان، زمانیات و مانند آن محال نیست. با توجه به این تحلیل، این سخن که «دستکم از زمان کانتور به بعد، فلاسفه و ریاضىدانان امکان تسلسل واقعى و بالفعل را پذیرفتهاند» نیازمند تفسیر است; آیا فلاسفه و ریاضىدانان غربى براى امتناع تسلسل شرایطى قایل نبوده و تسلسل را مطلقا محال مىدانستهاند، همچنان که در تاریخ اندیشه کلامى، چنین گرایشى در میان بعضى از متکلمان قشرى مشاهده مىشود، ولى پس از کانتور به چنین نیتجهاى رسیده و در اندیشه خود نسبتبه استحاله تسلسل تجدید نظر کردهاند؟ یا اینکه در میان آنها، اندیشمندان بسیارى بر امتناع تسلسل، شرایطى قایل بودهاند که ظاهرا چنین است؟ در هر صورت، در میان متفکران و اندیشمندان مسلمان، اعم از متکلم، فیلسوف، منطقى و اصولى، این گرایش غالب و همگانى است که هر تسلسلى از جمله، تسلسل در اعداد و زمانیات محال نیست.
اگر از همه این نکات صرفنظر کنیم از این امر نمىتوان چشمپوشى کرد که بر فرض، اگر کسانى نتوانستهاند برهانى یقینى بر وجود خداوند متعال اقامه کنند نباید احتمال وجود او را به طور یقینى و قطعى نفى نمایند، بلکه باید در مبانىمنطقىومعرفتشناسانه خود تردید کنند و احتمال دهند که ضعفىدرآن وجود دارد.
این نگرش را مقایسه کنید با دیدگاه آن که مىپندارد اندیشمندان مسلمان معتقدند که پارهاى از قواعد، قوانین و مقدمات فلسفى همچون «قاعده الواحد»، بطلان تسلسل ومانند آن بدیهىاند. این نسبتبا نگرشونسبتپیشین کاملا متناقض است.این مقدمات و قوانین بدیهى نیستند و براى اثبات به برهان نیاز دارند.
ممکن است گفته شود که دفاع از عقلانیت ایمان یا دین نباید بر نظریه معرفشناسانه مخصوصى مبتنى و وابسته باشد، بخصوص با توجه به این حقیقت که دیدگاه مبناگروى در معرفتشناسى از زمان شکست اثباتگرایى (positivism) مورد هجوم سهمگینى قرار گرفته و فیلسوفان علم و معرفتشناسانى مانند کواین (Quine) ، سلارز (W. ، لودن (Loden) و بسیارى دیگر بر آن خط بطلان کشیدهاند و در حال حاضر، تعدادى از فیلسوفان براى بازسازى نظریههاى معرفتشناسانه بدیل، همچون نظریههاى کوهرنس (18) مبناگروى ضعیف یامعتدل، (19) اشکال گوناگون هلیسم (holism) و جز آن در تلاشاند. دفاع از عقلانیت دین باید به گونهاى باشد که ایمان و دین در نظر همه عقلا مستدل و موجه باشد، صرفنظر از این که در معرفتشناسى دیدگاهى دارند یا نه؟ و اگر دیدگاهى دارند آیا مبناگروى استیا یکى دیگر از نظریههاى معرفتشناسى مورد پذیرش آنها؟ نباید حمایت از دین و موجه نمودن ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى بر حقانیت دیدگاه ویژهاى وابسته باشد، بلکه باید استدلالى اقامه کرد که ایمان به وجود خداوند نزد کسانى که آن دیدگاه را انکار کنند مانند مبناگروى موجه و مستدل باشد.
از آنجا که اندیشه کلامى و فلسفى غالب متفکران اسلامى از ارسطو متاثر است و دیدگاه فلسفى ارسطو و نظامهاى متاثر از وى همچون فلسفه و کلام اسلامى مبناگروى است، اندیشمندان مسلمان نباید در دفاع از عقلانیت ایمان و موجه و مستدل کردن باورهاى دینى، از جمله ایمان به خداوند متعال، بر این دیدگاه اتکا کنند و بدان وابسته باشند.
به نظر مىرسد که التزام به این نظریه، که دفاع از عقلانیت دینى نباید بر پذیرش و قبول هیچ نظریه معرفتشناسانه بخصوصى مبتنى باشد، مستلزم این است که پیش از هر چیز، اعتبار برهان عقلى را انکار کنیم یا فرض را بر عدم اعتبار آن بگذاریم و این خود یک پیشداورى است. بدون اتخاذ یک مبناى معرفتشناسانه خاص، نمىتوان از عقلانیت ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى دفاع کرد. اگر عقل، برهان عقلى، استنتاج قیاسى و ضرورت آن استنتاج از مقدماتى خاص (به گونهاى که هر نتیجهاى را از هر مقدمهاى نتوان استنتاج کرد، بلکه نتیجه بخصوصى از مقدماتى خاص) و حتى نقش تخیل خلاق در تنسیق و تنظیم دادههاى حسى مورد حمایت قرار گیرد دست کم، از یک سو، پارهاى از دعاوى نگرش مبناگروى در معرفتشناسى مورد تصدیق قرار گرفته است و از سوى دیگر، سقوط مبناگروى تجربى، که بنیانگذار آن لاک و مکمل آن هیوم بود، ملازمهاى با مبناگروى مورد حمایت ارسطو و اندیشههاى متاثر از او ندارد. این مبناگروى با مبناگروى تجربى صرفا تشابه اسمى دارد و حداکثر در پارهاى از تعریفها با یکدیگر مشترکاند.
هر دو نگرش معارف بشر را بر اصولى مبتنى مىدانند ولى این اصول به نظر مبناگرایان تجربى، دادههاى بدون واسطه و مستقیم حسى (20) و حقایق تحلیلى است; هر گزارهاى که به نحوى به آنها ارجاع نیابد معتبر نیست و بلکه هر مفهومى که در نهایت، از این راه حاصل نشده باشد بىمعناست. به قول هیوم، مفاهیمى همچون وجوب و امکان به دلیل اینکه از راه دادههاى حسى حاصل نشدهاند و از حقایق تحلیلى هم نیستند بىمعنى هستند. این افراط بدانجا انجامید که فلاسفه علم ناچار شدند براى آن دسته از مفاهیم فیزیکى، که مستقیما از دادههاى حسى به دست نمىآمدند همچون فشار، الکترون، پروتون، جرم و مانند آن چارهاى بیندیشند. در اینجاست که آنها، از جمله رایشنباخ، (21) به نقش عقل در این زمینه و مانند آن ملتزم مىگردند. اما مبناگرایانى مانند فلاسفه و منطقدانان اسلامى همه معارف بشرى را، اعم از یقینى و غیر یقینى، بر اساس استقرا بر مواد و مبادى متعددى مبتنى مىدانند و از میان آنها، معارف یقینى را بر شش دسته از گزارهها (بدیهیات اولیه، حسیات، تجربیات، متواترات، فطریات و حدسیات) مبتنى مىدانند که عمده آنها بدیهیات اولیه (گزارههایى مقدم بر تجربه) است که صرفا با عقل درک مىشوند، بلکه به نظر مىرسد که از یک سو، سقوط و شکست مبناگروى تجربى، اعم از تجربهگرایى خام هیوم و لاک و یا تجربهگرایى افراطى اثباتگرایى در دهه 1940 میلادى، که سرسختترین معارض مبناگروى فلاسفه و منطقدانان اسلامى و دیگر نظامهاى متاثر از ارسطو بود و از سوى دیگر، نزدیکتر شدن گرایشها و نظریات جدید در فلسفه علم و معرفتشناسى به دیدگاه فلاسفه، منطقدانان و متکلمان اسلامى در معرفتشناسى و توجه مجدد به ارسطو و مشرب ارسطویى در غرب نمایانگر استحکام دیدگاه مبناگروى ویژه نظامهاى متاثر از ارسطو، از جمله نظریه معرفتشناسانه فلاسفه و متکلمان و منطقدانان اسلامى است.
علاوه بر آن، فقط دفاع و حمایت از عقلانیت دین کافى به نظر نمىرسد. این فرض، که ثابتشود دین عقلانى است، مستدل و موجه به نظر مىرسد ولى تنها این کافى نیست; زیرا با احتمال سازگار است، در حالى که دین بر اساس یقین بنیان نهاده شده است. هر نظام فکرى، فلسفى، کلامى و یا علمى، که احتمالى باشد، براى دین کارآیى ندارد. ایمان بر علم و یقین مبتنى است، خواه آن علم، شهودى و حضورى باشد و یا حصولى و تصدیق عقلانى. بدون اطمینان و تصدیق یقینى، ایمان حاصل نخواهد شد. تمام نظریههاى مبتنى بر تجربه و علم جدید و متکى بر روش و رهیافت علمى و تجربى صرفا احتمالىاند و نمىتوانند مشکل یقین را حل کنند. پیش از هر چیز، آنها باید این مبنایىترین مساله را حل کنند و به شیوه عقلانى روى آورند. پیشبینى مىشود متفکرانى که نتوانستهاند این مشکل را حل کنند و در معرفتشناسى، به نظریههاى بدیل مستند به علوم تجربى و متکى بر شیوه علمى روى آوردهاند سرانجام روزى به سرنوشت اثباتگرایى مبتلا خواهند شد، گو اینکه خود آنها نیز این احتمال را منفى نمىدانند.
3- نظریه عقلگرایى معتدل
سومین واکنش در قبال مبحث دلیلگروى، دیدگاهى است که به عقلگرایى معتدل و یا عقلگرایى نرم (22) اشتهار یافته است. این دیدگاه، جریان ایمانگروى و «ایمانى که به طور عقلانى و با عقل قابل حمایت نباشد» را مردود مىشمارد و نیز بر دیدگاه عقلگرایى افراطى و قول به وجود اصول بدیهى و ماتقدم، که همه باورها از آن استنتاج مىشود و هر عاقل هوشمندى باید آن را بپذیرد و بر یقینى بودن و حقانیتباورها و اعتقادات، بدان درجه که با هیچ دلیلى نتوان در آن تردید کرد، خط بطلان مىکشد. در دیدگاه عقلگرایى معتدل، علاوه بر نقش اساسى «قلب» در معرفت و تشخیص حق، نقش اساسى «عقل» و استدلالهاى عقلى در ارزیابى دعاوى دینى پذیرفته مىشود ولى ابتناى همه باورها و اعتقادات بر مجموعهاى از اصول بدیهى و مقبول همگان و عدم امکان تجدید نظر مردود شناخته مىشود.
به نظر مىرسد که تجدید نظرهاى مداوم در نظریههاى علمى و عدم امکان دستیابى به یقین در علوم تجربى منشا ارائه و اتخاذ چنین مواضعى در معرفتشناسى، مابعدالطبیعه و مانند آن شده است. با جداکردن روش تحقیق در علوم تجربى از روشهاى تحقیق در دین، مابعدالطبیعه، فلسفه اخلاق، معرفتشناسى و به طور کلى، علوم فلسفى و تمایز بین شیوههاى استدلال (استقرا، قیاس و تمثیل)، که در هر یک به کار مىرود، مىتوان در اینگونه حوزههاى تحقیق (دین، فلسفه و کلام) از موضعى که بعضى آن را عقلگرایى افراطى یا سخت نام نهادهاند، دفاع کرد.
ممکن است گفته شود که به کارگیرى روشهاى جدلى در کتاب و سنت مؤیدى نقلى براى نگرش عقلگرایى معتدل است. شواهد بسیارى را مىتوان در منابع اسلامى براى دفاع از این موضع یافت، ولى باید توجه داشت که هرچند از روشهاى جدلى در کتاب و سنت استفاده شده ولى این دلیل بر آن نیست که در کتاب و سنت امکان اقامه برهان عقلى مفید یقین فلسفى و ریاضى مردود دانسته شده است، بلکه ما موارد بسیارى را در کتاب و سنت مىیابیم که در آنها شیوه برهانى به کار رفته و براهین مفید یقین اقامه شده است.
انگیزه استفاده از بحثهاى جدلى قانع کردن کسانى است که قدرت زیادى در تحلیلهاى عقلانى ندارند.
4- اساسى دانستن اعتقاد به وجود خداوند
چهارمین پاسخ در مبحث دلیلگروى را آلوین پلنتینجه ارائه کرده است. وى همچون مبناگرایان کلاسیک، (23) مانند دکارت و لاک، مدعى است که باورهاى انسان به دو دسته تقسیم مىشوند: دستهاى از آنها بر باورهاى دیگرى مبتنى است; مانند 5112 71×72 که بر اعتقادات دیگرى چون 72 72×1 و 14 2×7 و749×7 و جز آن بنا نهاده شده است. ولى پارهاى از اعتقادات و باورهاى انسان بر هیچ اعتقاد و باور دیگرى مبتنى نیست. این باورها را «باورهاى پایه» یا «اساسى» (24) مىنامند. به عنوان نمونه، اعتقاد به3 2+1 بر هیچ باور و اعتقاد دیگرى مبتنى نیست و به دلیل و مدرکى نیاز ندارد. آلوین پلنتینجه بر خلاف مبناگرایان کلاسیک، تردید در باورهاى اساسى را مىپذیرد و منکر این است که باورهاى اساسى انسان باید بدون شبهه و غیر قابل تردید باشد.
بدینسان، او پایه بودن را با بدیهى بودن، خطاناپذیر بودن یا بدیهى حسى بودن مساوق نمىداند. به نظر او، اینگونه امور شرط ضرورى براى پایه و اساسى بودن یک باور نیست. بر اساس نظریه مزبور، اعتقاد به وجود خداوند همچون باورهاى حسى و قابل مشاهده مانند «روى میز کتاب قرمزى قرار دارد» از باورهاى پایه و اساسى است که به موجهنمایى نیازى ندارد.
ازاینرو، پلنتینجه و پارهاىشناختشناسان نوین به جاى تلاش براى اثبات وجود خداوند، بر اساس اصول بدیهى و یا باورهاى اساسى، معتقدند که وجود خدا خود یک باور اساسى است که به اقامه برهان و دلیل (توجیه) احتیاج ندارد.
او پرسشى را که رودریک چزم (R.Chisholm) مطرح کرده است، طرح مىکند و به بررسى و تحقیق درباره آن مىپردازد. وى سؤال چزم را چنین شرح مىدهد: «معیارهایى که براى تمیز معرفتیا باورهاى واقعا پایه و اساسى یا موجه ارائه مىشوند اعتبار خود رااز کجا کسب مىکنند؟» این معیارها به صورت گزارههاى کلى ارائه مى شوند. به عنوان مثال، معیار مبناگرایان جدید براىگزارههاىپایهواساسىازدوجهتکلىاست:
، گزاره A نزد شخص S واقعا پایه و اساسى است. اگر A نزد شخص S ، جزو «اعتقادات خطاناپذیر» یا جزو «بدیهیات» باشد» گزاره فوق بدیهى نیست. پس اعتبار خود را از کجا کسب کرده است؟ اگر گفته شود که این گزاره نیز پایه و اساسى است در واقع، معیارى که وضع شده، نقض گردیده است و اگر مبناگرا بکوشد تا بر اساس پارهاى از مقدمات بدیهى یا خطاناپذیر، براى معیار خود براهینى اقامه کند به سختى ممکن است موفق شود. تا وقتى که چنین برهانى اقامه نشده، به کدام معیار باید اتکا کنیم؟
او اظهار مىدارد که با هیچ برهان قابل قبولى، نمىتوان معیار فوق یا هر شرط لازم و کافى دیگرى را براى گزارههاى پایه و اساسى از مقدمات بدیهى استنتاج کرد. بنابراین، راه مناسب براى دستیابى به چنین معیارى استقراست. سپس به بیان «این شیوه» مىپردازد و مىگوید: ابتدا باید نمونههایى را از باورهایى که جزو اعتقادات واقعا پایهاند و نیز شرایطى که با وجود آنها، اعتقادات و باورهاى مذکور پایه محسوب مىشوند، گردآورى کرد و نمونههایى را از اعتقاداتى که آشکارا جزو اعتقادات پایه نیستند و شرایطى که با وجود آنها، اعتقادات مذکور پایه محسوب نمىشوند، گردآورى نمود، سپس فرضیههایى درباره شرایط لازم و کافى گزارههاى پایه طراحى کرد و آن فرضیهها را با رجوع به نمونههاى گردآورى شده، مورد آزمون قرار داد. به عنوان مثال، معقول است که تحتشرایطى مناسب، معتقد شوید که انسانى پیشروى خود مىبینید; موجودى که مىاندیشد، احساس مىکند، اعتقادات و باورهایى دارد، تصمیم مىگیرد و عمل مىکند.
لازم نیستبراى این باور دلیل بیاورید; تحت این شرایط، اعتقاد مذکور براى شما یک اعتقاد پایه و اساسى محسوب مىشود. به این ترتیب، معیار مزبور (معیار مبناگرایان کلاسیک) نادرست است; زیرا اعتقاد مورد بحث تحتشرایط مذکور، اعتقادى پایه است، اما نه مانند محسوسات بدیهى است و نه مانند درد کشیدن «خطاناپذیر». بدینسان، معیار فوق نقض مىگردد. بنابراین، معیارى که براى تمییز گزارههاى پایه ارائه مىشود باید بر اساس نمونههاى مربوطه طراحى شود و به وسیله همان نمونهها مورد آزمون قرار گیرد. لازم نیست این معیار مقبول همگان باشد. ممکن است که پیروان راسل و مادلین اهیر (Madelyn Ohare) آن معیار را نپذیرند ولى این اهمیتى ندارد. لازم نیست که معیار من یا معیار جامعه مسیحى با معیار آنها مطابق باشد.
بیان فوق در حقیقت پاسخ وى به این نقد مهم است که «اگر اعتقاد به خدا پایه است چرا هر باورى و حتى هر فکر نادرستى به نظر ساحران و طالعبینان پایه نباشد؟» در برابر این مشکل، او به جاى ادعاى بداهتیا خطاناپذیر بودن، استقرا را به عنوان نظریهاى بدیل در قبال نظریه مبناگروى کلاسیک مطرح مىکند. بر اساس استقرا، مىتوان اعتقادات پایه را ارزیابى کرد. همچنین وى مدعى است که حتىاگرمعیار دقیق و جامعى براىتمییزگزارههاىپایهدراختیار نباشد مىتوان اعتقاد به خداوند را اعتقادى پایه و باورهاى ساحرانه و مانند آن را کاذب دانست و بدین صورت، بین آنهاتفاوتقایلشد. مىتوان از راههاى متعددى به بیان این تفاوت پرداخت. ممکن استبتوان با راى کالوین موافقت نمود که خداوند در ما تمایلى فطرى نهاده است تا دست او را در کار جهان گشاده ببینیم، اما چنین سخنى را نمىتوان درباره امرى خرافى مانند ظهور کدو تنبل در آخرین شب مهرماه در کشتزار، اظهار کرد.
مىتوان نظریه وى را چنین تلخیص کرد:
1- «بدیهى»، «خطاناپذیر» یا «بدیهى حسى» بودن شرط ضرورى براى «اعتقاد پایه بودن» به شمار نمىآید.
2- پایه و اساسى دانستن اعتقاد به خدا ملازم با این نیست که اعتقاد به خدا ناموجه باشد و تحت هیچ شرایطى موجه نگردد. بنابر این، اعتقاد به خدا و مانند آن بىاساس نیست.
3- حتى اگر براى تمییز باورهاى اساسى معیارى نداشته باشیم، مجبور نیستیم که هر باورى را (گرچه امرى خرافى باشد) اعتقادى واقعا پایهاى به شمار آوریم; باید از بررسى نمونهها آغاز کرد. (25)
علاوه بر اشکال یا اشکالاتى که بر نظریه پلنتینجه شده و خود در مقاله «آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟» بدان پاسخ داده، نقد دیگرى ارائه شده که بدین شرح است: «نگرش وى و نظریههاى مشابه با آن قابل قبول نیست; زیرا در نهایت، از ارائه و اثبات ماهیت اعتقاد دینى ناتوان و محکوم به شکست است. آنجا که ایمان و باور شخصى مورد هجوم قرار مىگیرد، صرف این ادعا که «آن ایمان و باور از نظر خود آن شخص حق است و او حقانیت آن را شهود مىکند» قابل دفاع نیست و مشکلى را حل نمىکند. به جاى آن، باید دلیلها و استدلالهایى در حمایت از ایمان و اعتقاد خود عرضه نماید. (26)
به نظر مىرسد که دیدگاه پلنتینجه درخور تامل بیشترى است. باید ببینیم که منظور وى از اینکه مىگوید: «اعتقاد به خدا پایه و اساسى است» چیست. اگر منظور وى از پایه و اساسى بودن اعتقاد به خدا این است که اعتقاد به وجود خداوند همچون اعتقاد به مفاد گزارههاى حسى، خود اساس معرفت انسان راتشکیل مىدهد که ظاهر کلام وى همین است جاى تامل است. بر اساس مبناى ما در نظریه معرفت، مجموعه گزارهها و به عبارتى دیگر، همه تصدیقات و باورهاى انسان از دو صورت خارج نیستند: یا بدیهى و یقینىاند و به کسب و نظر نیاز ندارند و یا نظرىاند و به کسب و نظر نیازمندند. اگر نظریات به شکلى صحیح از مقدمات و اصول بدیهى و یقینى استنتاج گردند آنها نیز یقینى خواهند بود.
اینک مىپرسیم: تصدیق و معرفتحصولى این گزاره، که «خدا وجود دارد»، بدیهى استیا نظرى؟ اگر نظرى استبه برهان نیاز دارد و اگر بدیهى استیقینى مىباشد و به اقامه برهان نیاز ندارد. شق سومى (پایه و اساسى و در عین حال، غیر بدیهى بودن و احتیاج به استدلال نداشتن) متصور نیست. بنابراین، تلقى اعتقاد به خدا به عنوان باورى پایه و اساسى چه جایگاهى منطقى دارد؟
اگر مراد وى از پایه و اساسى بودن اعتقاد به خدا این است که انسان به خداوند معرفتى حضورى دارد و اعتقاد و ایمان، مبتنى بر معرفتحضورى و شهودى است و مانند اعتقاد به امور خرافى بر توهم مبتنى نمىباشد این سخن به نظر ما تام است; زیرا ایمان همانگونه که مىتواند بر برهان و مفاد علم حصولى متکى باشد، مىتواند بر معرفتحضورى نیز مبتنى باشد، بلکه علم حضورى قوىتر و آثارش بیشتر است و متون دینى بر آن شهادت مىدهد: «الغیرک من الظهور ما لیس لک؟ متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک؟» باید به وسیله او بر دیگران استدلال کرد. او نه تنها دلیل خود، بلکه دلیل ماسواست. همه انسانها چنین معرفتى دارند. لذا، شک در وجود او امرى ثانوى و غیر فطرى است.
از اینرو، قرآن شک در وجود او را با دیده استنکار و تعجب مىنگرد: «ا فى الله شک فاطر السموات و الارض.»(ابراهیم: 10) معرفتحضورى و شهودى انسان به خدا منشا این مساله است که وجود خداوند از نظر علم حصولى امرى نزدیک به بدیهى یا همچون بدیهى تلقى گردد و براهینى که براى اثبات وجود او اقامه مىشود منبهات (و نه براهین به معناى واقعى کلمه) به حساب آیند. به هر حال، اقامه برهان براى اثبات وجود او میسور است. حضورى بودن معرفت انسان به خداوند مانع از آن نیست که اقامه برهان براى اثبات وجود او محال و یا مشکل باشد.
در هر صورت، پایه و اساسى دانستن اعتقاد به خدا قابل دفاع نیست، مگر اینکه منظور وى چنین تبیین شود که منشا اعتقاد و ایمانبهوجود او علم است و علم بشر به وجود خدا حضورى است. بدینسان، وجود او قریب به بدیهى یا همچون بدیهى است و براهینى که براى اثبات وجود او اقامه مىشوند منبه هستند،ولى مشکل به نظر مىرسد که کلام وى تاب چنین توجیهى داشته باشد، بخصوص با توجه به اینکه به وى نسبت داده شده است که او خصیصه غیر قابل تردید و بدون شبهه بودن باورهاى پایه و اساسى انسان را انکار مىکند. بر فرض صحت انتساب مذکور، نمىتوان گفت که مراد وى همان است که ذکر شده است.
نکات مهم دیگرى در کلام او وجود دارد که باید مورد بررسى قرار گیرد: از جمله اینکه چگونه مىتوان با استقرا، که شیوه استدلالى غیر مفید یقین است و در علوم تجربى کارآیى دارد، معیارهاى پایه و اساسى بودن باورها و ملاکهاى تمییز باورهاى پایه و اساسى از غیر آن را ارزیابى کرد؟ آیا با چنین شیوهاى مىتوان به یقین دستیافت، بخصوص با توجه به اینکه اظهار مىدارد: «اگر مؤمن یا خداپرست واقعى اعتقاد به خداوند را به نحو آزمایشى و موقتبپذیرد یا آن را به مثابه فرضیه یا اعتقادى موقتى تلقى کند آن اعتقاد هیچ ارزشى ندارد. به نظر من، مؤمن و خداپرست واقعى اعتقاد به خداوند را به مثابه نتیجهاى، که از سایر معتقداتش حاصل شده است، تلقى نمىکند. او اعتقاد به خداوند را اعتقادى پایه و اساسى مىداند... و خود را نسبتبه اعتقاد به خداوند متعهد مىکند»؟ (27)
بر فرض آنکه بتوان با استقرا آن معیارها را ارزیابى کرد (که نمىتوان) جاى این سؤال وجود دارد که چگونه مىتوان پذیرفت که حتى اگر براى تمییز باورهاى اساسى معیارى نداشته باشیم، مجبور نیستیم هر باورى را (گرچه امرى خرافى باشد) اعتقادى واقعا پایه به شمار آوریم؟ تمسک به راى کالوین، که خداوند در ما تمایلى فطرى نهاده است تا دست او را در کار جهان گشاده ببینیم، همچون تمسک دکارت به حکمت الهى در معرفتشناسى، نشاندهنده به بنبست رسیدن در معرفتشناسى است; بنبستى که جز با مبناگروى فلاسفه اسلامى (و نه نظریات دیگر) گشوده نخواهد شد.
افزون بر آن، پاسخى که وى به نقدها داده، در خور بررسى مجدد است. مهم این است که نظریه پلینتینجه و معرفتشناسان نوین در پاسخگویى به مبحث دلیلگروى ناتوان است و نمىتواند باورهاى دینى، از جمله اعتقاد به خداوند متعال، را توجیه کند.
در پایان، توصیه مىکنیم که براى توجیه باورهاى دینى از روشهاى موجود در علم استفاده نشود. خلط روشها و قیاس علم با دین، کلام و فلسفه و هرگونه راه حلى که بر شیوههاى به کار رفته در علوم تجربى مبتنى باشد خود معضلى دیگر بویژه در مبحث دلیلگروىوبلکهدر معرفتشناسى خواهدبود.
خاتمه
در پایان، ذکر نکتهاى ضرورت دارد و آن اینکه طرح سؤال مزبور در مورد ایمان به خداوند و باورهاى دینى مانند آن (آیا ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى معقول و عقلانى است؟) نادرست و انحرافى است و از نگرشها و گرایشهاى مبتنى بر شیوه تحقیق در علوم تجربى و درگیرىهاى شدید چند صد ساله میان علم و ادیان مشحون از انحرافات، همچون مسیحیت و یهودیت، که وجهه نظر غالب یا همه فیلسوفان دین، اینگونه ادیان مىباشد، ناشى شده است. بر اساس دیدگاه معرفتشناختى ما، اینگونه سؤالها غیرمعقول و یا دست کم، انحرافى است و به نظر مىرسد که ایمان به وجود خداوند ادلهاى یقینى دارد. گدشنه از آن، صرف معقول بودن ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى راهگشا نیست و مشکلى را حل نمىکند. باورهاى دین غیر انحرافى اسلام بر یقین استوار است و این یقین، چه از برهان و معرفتحصولى به دست آید و چه از وجدان و معرفتحضورى و شهودى، معتبر است.
متفکران و فیلسوفان دین باید در مورد یقین به خداوند متعال و نه صرفا عقلانى بودن ایمان به خداوند چارهاى بیندیشند. ایمان بر یقین مبتنى است و یقین از راه معرفتحضورىومعرفتحصولىبهدستمىآید. (28)
پىنوشتها
1- در این مبحث، از مقالات ذیل استفاده شایانى شده است:
M.Legenhausen , Epistemological Issuesin the Philosophy of Religion , 1994 & The Contemporary Revival of the Philosophy of Religion in the u.s. خ
2- Justification
3- the evidentialist challenge
4- آلوین پلنتینجه: بسیارى از فیلسوفان اعتقاد به خداراازموضعدلیلگروى مورد انتقاد قرار دادهاند. (کلام فلسفى، مجموعه مقالات، ترجمه ابراهیم سلطانىواحمدنراقى/آلوینپلنتینجه، آیا اعتقاد به خداواقعاپایهاست؟، تهران، صراط، 1374،ص49)
5- Moderate Rationalism
6- Extereme Rationalism
7- enthusiasts
8- در عصر حاضر، اشکالهاى هیوم بر معجزات را جان مکى (John Macie) مجددا احیا کرده است. در مقابل او، اندیشمندانى چون سوئین برن (Richard Swinburne) موضعگیرى کرده و واکنش نشان دادهاند. ر. ک. به: Richard Swinburne, the Concept of Miracle
9- Foundationalism
10- Sumnum Bonum
11- کاسرئى: از نظر تاریخى، مارکسیسم تقریبا نخستین عکسالعمل در برابر ذهنگرایى هگلى بود. بیانیه کمونیستى و انتقاد شدید کىیرکگورد (سر حلقه فلسفه تقرر ظهورى معاصر) بر هگل در یک دهه ظاهر شد. پس مارکسیم و فلسفه تقرر ظهورى تقریبا عکسالعملهاى معاصر بر ضد تسلط و نفوذ هگل هستند. (فلسفه یا پژوهش حقیقت، ترجمهجلالالدینمجتبوى،تهران،ص340)
12- Fiedism
13- ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 144 -147
14- Hard Rationalism
15- ر. ک. به: یحیى یثربى، عرفان نظرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، 1374، ص273 -277
16- ابوحامد محمد الغزالى، تهافت الفلاسفه، المطبعة الخیریة، مصر،1319، ص33 به بعد
17- «بلکه ممکن است فعلیت اجزا و آحاد سلسله و اجتماع آنها را در وجود مجموعا یک شرط به حساب آورد.» (علامه طباطبائى، نهایةالحکمة، مرحله 8، فصل 5)
18- Coherence theoris
19- Soft or moderate Foundationalism
20- Sense Data
21- هانس رایشنباخ، فلسفه علمى، ترجمه موسى اکرمى، ص109
22- Soft Rationalism
23- Classical Foundationalist
24- basic-belief
25- براى بیان دیدگاه پلنتینجه در این مساله، علاوه بر منبع ش(1)، از دو مقاله وى ( «آیا اعتقاد به خدا معقول است؟» و «آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟» )، بویژه مقاله دوم، استفاده شده است. ر. ک. به: کلام فلسفى (مجموعه مقالات)، ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، تهران، صراط، 1374، ص 11 تا73
26- ر. ک. به: M. Legenhausen, idem
27- کلام فلسفى، ص 45 (آیا اعتقاد به خدا معقول است؟)
28- ر. ک: نگارنده، مجله معرفت، مبانى معرفتشناختى باورهاى دینى، شماره16 و17
یکى از مهمترین مسائل معرفتشناسى، که در فلسفه دین مطرح مىشود، این است که ایمان به وجود خداوند و دیگر باورهاى دینى چگونه موجه مىگردند؟ (1) این مساله، که موجهنمایى (2) خوانده مىشود و در دهه اخیر، توجه بسیارى از اندیشمندان را به خود جلب کرده است، از نزاع دلیلگروى (3) ناشى مىشود (4) که مىتوان آن را تا عصر لاک ردیابى کرد. بهطور کلى، در نزاع دلیلگروى چند نوع واکنش دیده مىشود:
1- تلاش براى یافتن دلیل پارهاى از دعاوى دینى در محدوده تجربه (لاک);
2- انکار دین (هیوم، راسل، اثباتگرایانى همچون کارناپ و برخى دیگر);
3- ایمانگروى (کىیرکگارد، ویتگنشتاین);
4- گذر از عقل نظرى به عقل عملى (کانت، ویلیام جیمز);
5- عقلگروى معتدل; (5)
6- عقلگروى افراطى. (6)
در غرب، نزاع دلیلگروى با لاک آغاز مىشود. وى در برابر کلیسا، که از ایمان بدون دلیل جانبدارى مىکرد، موضعگیرى کرد و از مبناگروى تجربى خود، براى مقابله با «مشتاقان» (7) بهره گرفت. در زمان او، گروهى به نام «مشتاقان»، ادعا مىکردند که الهامات الهى را دریافت مىکنند و موظفاند که آنها را به دیگران ابلاغ نمایند. این گروه به خود اجازه مىدادند که مطالب ضد عقل را صرفا با این ادعا که به آنها الهام شده و موظفاند که آنها را به دیگران برسانند، انتشار دهند و دیگران را به اعتقاد به خود فراخوانند. لاک اصل وجود الهام را انکار نمىکرد، لکن بر این باور بود که خداوند متعال روشهاى معمول را بهکار مىگیرد و تحت هیچ شرطى، مطلبى ضد عقل الهام نمىکند و عقل و استدلال را رها نمىنماید. در این نبرد، لاک بهدنبال این بود که مشتاقان را به اقامه دلیل فراخواند و آنان را از دعاوى بدون دلیل باز دارد. این دلیل و مدرکطلبى در فلسفه دین معاصر که عمر نسبتاکوتاهىدارد «نزاع دلیلگروى» نامیده شد.
هیوم نیز با بهکارگیرى مبناگروى تجربى، غالب یا همه ایمان دینى را به چالش فرامىخواند، با وجود اینکه بیشترین اهتمام او متوجه معجزات بود. (8) بدین وسیله، حوزه نبرد دلیلگروى گسترش یافت و حتى شامل براهین اثبات وجود خدا نیز گردید.
امروزه این دو مبحث از مباحث جنجالى فلسفه دین است. شکاکیتى که لاک در قبال مشتاقان و هیوم در مقابل فلسفه مدرسى داشتند به کانت (1724 - 1804) انتقال یافت. کانت مىگوید: هیوم مرا از خواب جزمیت، بیدار کرد. او به نقادى متافیزیک پرداخت و در بنیان آن تشکیک کرد. نقد او از مابعدالطبیعه بر اساس نوعى مبناگروى (9) پایهریزى شده است. ماحصل نقادى او این است که متافیزیک نمىتواند مانند علم باشد; زیرا علم با پدیدار، زمان و مکان سروکار دارد ولى مابعدالطبیعه با ماوراى پدیدار; لذا، به تجربه نمىآید. گرچه کانت عقل نظرى را براى اثبات عقاید دینى همچون اثبات وجود خدا ناتوان مىدید، ولى خود مبناى دیگرى ارائه کرد و آن اثبات وجود خداوند از راه عقل عملى بود. به نظر او، از راه ضرورت اخلاقى، اعتقاد به وجود خداوند موجه مىگردد.اخلاقمستلزم فرض یک خوبترین و کاملترین (10) است.
در طول قرن هیجدهم تا بیستم، فیلسوفان بسیارى، عدم عقلانیت دین را تایید کردند; زیرا دعاوى دینى از دسترس تجربه بسیار دور است. متافیزیک نیز از زمان کانتبه بعد زیر سؤال رفته و دلیلگروى شامل آن همشدهاست.
هگل (1770 - 1831) و دیگر فلاسفه ایدهآلیستبیشتر به دلیل واکنشهایى که برانگیختند، اهمیت دارند. دیدگاههاى آنها درباره دین، تجربه و مسائلى مانند آن اهمیت چندانى ندارد. غرب معاصر غالبا از متافیزیک به شدت متنفر است و منظور بسیارى از ایشان از متافیزیک چیزى جز فلسفه هگل نیست. مهمترین واکنشهایى که علیه هگل صورت گرفت واکنش کىیرکگارد (1813 - 1855)، نیچه (1844 - 1900) و مارکس (1818 -1883) بود. (11) مارکس دین را افیون ملتها نامید و جایى براى آن نگشود. بیش از او، نیچه به دین حملهکرد.کىیرکگاردبهجاىموضعگیرى در برابر تجربهگرایى(آمپریسم)، علیه ایدهآلیسم (ذهنگرایى) هگل واکنش نشان داد. نظرات او تاثیر بسزایى در فلسفه دین دارد. پاسخ او به دیدگاه هگل در مبحث «نزاع دلیلگروى» نیز کارآیى دارد. او دین را غیر عقلانى مىداند و مدعى است که ایمان فراتر از عقل است; عقل به ایمان دسترسى ندارد.
در قرن بیستم، تجربهگرایى با راسل، ویتگنشتاین و دیگر اثباتگرایان (positivists) ، تلاشهاى تازهاى به عمل آورد. نتیجه تلاش آنها در «نبرد دلیلگروى» نیز ظاهر گشت. ویتگنشتاین تاثیر بسیارى بر فلسفه دین و فکر دینى دارد. او کار فلسفه را پرداختن به حل مشکلات و مسائل زبانى مىدانست و معتقد بود که تمام گزارههایى که چیزى درباره واقعیت افاده مىکنند به علوم تجربى تعلق دارند. با وجود این، او مىپذیرفت که واقعیتهایى وجود دارد که نمىتوان به طور منسجم درباره آنها سخن گفت. این دیدگاه و پارهاى از دیگر نظرات وى الهامبخش رهبردى نوین در مبحث دلیلگروى شد. به نظر وى، دعاوى دینى به توجیه و دلیل نیاز ندارند; زیرا بر اساس شیوه زندگى بنا نهاده شدهاند و درباره امورى سخن مىگویند که در جهان خارج قابل آزمایش و تاییدپذیر نیستند. این رهبرد در مساله «نزاع دلیلگروى»، «ایمانگروى ویتگنشتاین» نامیده شده است.
نظریهها و راه حلهاى نزاع دلیلگروى
1- نظریه ایمانگروى (12)
بسیارى از متکلمان مسیحى معتقدند که ایمان امرى فوق عقل و استدلال است. خدا موجودى دور از دسترس فهم بشر است. وجود او در مسیح تجلى کرده و از راه مسیح(ع) باید او را شناخت. (13) از اینرو، معقول و موجه کردن ایمان در نظر آنان مردود است. کىیرکگارد، ویتگنشتاین، اگزیستانسیالیستهاى مسیحى و نئوارتدوکسها معمولا طرفدار چنین نگرشىاند. دیدگاه شلایر ماخر (1768 - 1834) مبنى بر ابتناى دین بر تجربه دینى با این نگرش مشابهت دارد; بلکه مىتوان گفت: این اندیشه داراى سابقهاى کهن در تاریخ کلام بوده و اکنون بازسازى شده است. در هر صورت، پذیرش و احیاى این دیدگاه معمولا به منظور دفاع از دین بوده است. برخى از اندیشمندان پس از آنکه خود را در مقابل مشکلات و شبهات فلسفه مدرن و علم معاصر ناتوان و از پاسخگویى به آنها عاجز دیدند، براى حمایت از دین و خارج کردن آن از تنگنا، بهراهحلهاونظریههایىاینچنین روى آوردهاند.
به نظر محققان و اندیشمندان اسلامى، عرفان، برهان و قرآن مؤید یکدیگرند. قلب، عقل و وحى در زمینه باورهاى دینى با یکدیگر تنافى و تعارضى ندارند.
2- نظریه عقلگرایى افراطى
نوعى عقلگرایى، که برخى از متفکران آن را عقلگرایى افراطى و بعضى دیگر آن را عقلگرایى سخت (14) نامیدهاند، بر این نگرش مبتنى است که اقامه ادله عقلى براى اثبات وجود خداوند متعال ممکن و میسور است و این ادله به گونهاى است که هر عاقل و ذىشعورى باید آن را تصدیق نماید. کسى که این ادله را، که بر مقدمات بدیهى و یقینى مبتنى است و خود بر حسب هیئت و ساختار منطقى مفید یقین است، انکار کند به سفاهت و بىخردى محکوم مىگردد.
طرفدارانچنیندیدگاهى،درشناختشناسى معمولا موضع مبناگروى اتخاذ کردهاند و معتقدند که مجموعهاى از اصول بدیهى و قضایاى اولیه، که بىنیاز از استدلال است، پایه و اساس هر استدلال و دلیلى است و اصولا تمام معارف بشرىبراینمقدماتمبتنىمىباشد.
این نوع عقلگرایى از جهاتى مورد نقادى قرار گرفته است; از جمله آنکه گفتهاند این موضعگیرى غیر قابل دفاع است; مقدماتى که متفکران دینى براهین خود را بر آنها استوار کردهاند هم بعضى از مؤمنان و هم بعضى از ملحدان آن را انکار مىکنند. به عنوان نمونه، بسیارى از براهین اثبات خداوند بر بطلان تسلسل مبتنى است. دستکم، از زمان کانتور به بعد، فلاسفه و ریاضى دانان امکان تسلسلهاى واقعى و بالفعل را پذیرفتهاند. آنها براهین ابطال تسلسل را مردود دانستهاند و طبعا دلایل مبتنى بر بطلان تسلسل را نمىپذیرند.
ولى در این نقد، چند مساله قابل تامل و منع است: از یک سو، امکان دسترسى به یقین و برهان مفید یقین بر اساس نگرش ویژه متفکران اسلامى در باب معرفتشناسى، که مبناى تفکر و اندیشه فلسفى و کلامى آنهاست، قابل دفاع است و از سوى دیگر، چنین نیست که همه مقدماتى که متفکران دینى براهین خود را بر آنها استوار کردهاند بهطور کلى، مورد انکار بعضى از مؤمنان و نیز بعضى از ملحدان قرار گیرد. اگر مقدماتى مورد انکار قرار گرفته یا بدین دلیل است که آن مقدمات اعتبار منطقى و عقلانى براى استدلال صحیح نداشتهاند که احتمالا بعضى از مقدمات برهان امکان به تقریر شیخ اشراق با چنین مشکلى مواجه است و از آنجا که نتیجه تابع اخس مقدمات است، از اثبات وجود خداوند قاصر استیا چه بسا آن مقدمات و مبادى، صحیح و متقن بوده، ولى استنتاجى که از آنها به عمل آمده صحیح نبوده است; مانند برخى از تقریرهاى برهان حرکت که براى اثبات وجود خداوند منتج و مفید نیست و تنها وجود مجردى را که خود متحرک نبوده ولى محرک است، اثبات مىکند یا اینکه اثبات وجود خداوند از راه برهان امکان جهان به شیوه دوم صورت گرفته که این نوع برهان نیز مانند بعضى از تقریرهاى برهان حرکت است و یا آنکه آن مقدمات صحیح و استنتاج نیز از مقدمات منطقى و معتبر بوده،لکندراثرعروض شبههاى به ذهن اندیشمندى، در آن استنتاج دچار تردید و توقف (و چه بساانکار)شدهاست.
براهینى که چنین سرنوشتى داشتهاند کم نیستند. در طول تاریخ تفکر انسانى، بویژه در میان اندیشمندان اسلامى، این جریان را به خوبى مىتوان مشاهده کرد که گاهى مسالهاى با مقدمات و براهیناش چنان واضح طرح شده که پس از گذشت چندى، آن مساله روشن و بدیهى گردیده است و اگر کسى یا کسانى در آن تردید کردهاند به دلیل شبهه آنان بوده، همچنان که گاهى شبهاتى مانع از تصدیق بدیهىترین گزارههاى بدیهى «امتناع اجتماع نقیضین» مىگردد. مساله نفى حال، نفى شیئیت از عدم و مانند آن نمونههاى بارز این مطلباند.
در باره براهین اثبات وجود خداوند متعال و مقدمات آن، باید گفت که این براهین متعدد است و تقسیمبندىها و نظام گوناگونى دارد; مىتوان آنها را به فلسفى و غیر فلسفى و مانند آن دستهبندى کرد. یکى از آن دستهبندىها این است که پارهاى از این براهین بر ابطال و امتناع تسلسل مبتنىاند، همچنان که تعداد بسیارى از آنها به این مقدمه نیازى ندارند. همه تقریرهاى برهان صدیقین یا دستکم، اکثر قریب به اتفاق آنها مانند برهان صدیقین صدرالمتالهین، برهان صدیقین ملاهادى سبزوارى، برهان صدیقین علامه طباطبائى، براهین ششگانه عرفا و حتى برهانى که ابنسینا در اشارات اقامه کرده و از ابتکارات او به شمار مىرود از همین دسته است. (15) (به نظر مىرسد که این برهان یکى از تقریرهاى برهان امکان است - و نه برهان وجودى) و نیز همه براهین علیت نه تنها به مقدمه «امتناع تسلسل» نیازى ندارند، بلکه تسلسل به وسیله همین براهین ابطال مىگردد; مانند برهان علیت علامه طباطبائى و محمد حسین اصفهانى، برهان علیتیا امکان محقق طوسى،برهانعلیتفارابى وبرهانوسطوطرف.
در باره «پذیرش امکان تسلسلهاى واقعى و بالفعل از سوى فلاسفه و ریاضىدانان پس از کانتور»، به نظر مىرسد که اشتباهى در برداشت از تسلسل محال صورت گرفته است. فلاسفه و اندیشمندان محقق اسلامى معمولا براى ابطال تسلسل شرایط خاصى را، که برآیند و حاصل استدلالها و براهین امتناع تسلسل است، ذکر مىکنند. حتى خردهگیران و منتقدانى همچون ابوحامد غزالى (م 505 ق) در نقادى خود به این مطلب توجه داشتهاند. (16) وجود ترتیب، اجتماع در وجود و فعلیت اجزاى سلسله در یک سلسله بىنهایت، شروط اساسى استحاله تسلسل است. اگر یکى از این شرایط محقق نباشد تسلسل محال نیست. از اینرو، سلسله یا مجموعهاى از آحاد که ترتیب ندارند، تسلسل در آنها ممنوع نیست و اگر ترتب و ترتیب دارند ولى این ترتیب، ترتب طبیعى نیست، بلکه قراردادى و غیرتکوینى است در این صورت نیز تسلسل بلااشکال است. اگر فرض شود که ترتیب دارند و آن ترتیب نیز طبیعى و غیر قراردادى است ولى همه اجزاى آن بالفعل موجود نیستند مانند اعداد تسلسل در این صورت نیز محال نیست. بالاخره، اگر فرض شود که آحاد و اجزاى سلسله ترتیب دارند و همه آنها نیز بالفعل موجودند ولى در وجود اجتماع ندارند، مانند زمانیات که نحوه وجود آنها به گونهاى است که تدریجا حاصل مىشوند و با تحقق جزئى از آن، جزء دیگر معدوم مىگردد تسلسل در آنها ممتنع نیست. (17)
بدینسان، تسلسل در اعداد ریاضى، اجزاى زمان، زمانیات و مانند آن محال نیست. با توجه به این تحلیل، این سخن که «دستکم از زمان کانتور به بعد، فلاسفه و ریاضىدانان امکان تسلسل واقعى و بالفعل را پذیرفتهاند» نیازمند تفسیر است; آیا فلاسفه و ریاضىدانان غربى براى امتناع تسلسل شرایطى قایل نبوده و تسلسل را مطلقا محال مىدانستهاند، همچنان که در تاریخ اندیشه کلامى، چنین گرایشى در میان بعضى از متکلمان قشرى مشاهده مىشود، ولى پس از کانتور به چنین نیتجهاى رسیده و در اندیشه خود نسبتبه استحاله تسلسل تجدید نظر کردهاند؟ یا اینکه در میان آنها، اندیشمندان بسیارى بر امتناع تسلسل، شرایطى قایل بودهاند که ظاهرا چنین است؟ در هر صورت، در میان متفکران و اندیشمندان مسلمان، اعم از متکلم، فیلسوف، منطقى و اصولى، این گرایش غالب و همگانى است که هر تسلسلى از جمله، تسلسل در اعداد و زمانیات محال نیست.
اگر از همه این نکات صرفنظر کنیم از این امر نمىتوان چشمپوشى کرد که بر فرض، اگر کسانى نتوانستهاند برهانى یقینى بر وجود خداوند متعال اقامه کنند نباید احتمال وجود او را به طور یقینى و قطعى نفى نمایند، بلکه باید در مبانىمنطقىومعرفتشناسانه خود تردید کنند و احتمال دهند که ضعفىدرآن وجود دارد.
این نگرش را مقایسه کنید با دیدگاه آن که مىپندارد اندیشمندان مسلمان معتقدند که پارهاى از قواعد، قوانین و مقدمات فلسفى همچون «قاعده الواحد»، بطلان تسلسل ومانند آن بدیهىاند. این نسبتبا نگرشونسبتپیشین کاملا متناقض است.این مقدمات و قوانین بدیهى نیستند و براى اثبات به برهان نیاز دارند.
ممکن است گفته شود که دفاع از عقلانیت ایمان یا دین نباید بر نظریه معرفشناسانه مخصوصى مبتنى و وابسته باشد، بخصوص با توجه به این حقیقت که دیدگاه مبناگروى در معرفتشناسى از زمان شکست اثباتگرایى (positivism) مورد هجوم سهمگینى قرار گرفته و فیلسوفان علم و معرفتشناسانى مانند کواین (Quine) ، سلارز (W. ، لودن (Loden) و بسیارى دیگر بر آن خط بطلان کشیدهاند و در حال حاضر، تعدادى از فیلسوفان براى بازسازى نظریههاى معرفتشناسانه بدیل، همچون نظریههاى کوهرنس (18) مبناگروى ضعیف یامعتدل، (19) اشکال گوناگون هلیسم (holism) و جز آن در تلاشاند. دفاع از عقلانیت دین باید به گونهاى باشد که ایمان و دین در نظر همه عقلا مستدل و موجه باشد، صرفنظر از این که در معرفتشناسى دیدگاهى دارند یا نه؟ و اگر دیدگاهى دارند آیا مبناگروى استیا یکى دیگر از نظریههاى معرفتشناسى مورد پذیرش آنها؟ نباید حمایت از دین و موجه نمودن ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى بر حقانیت دیدگاه ویژهاى وابسته باشد، بلکه باید استدلالى اقامه کرد که ایمان به وجود خداوند نزد کسانى که آن دیدگاه را انکار کنند مانند مبناگروى موجه و مستدل باشد.
از آنجا که اندیشه کلامى و فلسفى غالب متفکران اسلامى از ارسطو متاثر است و دیدگاه فلسفى ارسطو و نظامهاى متاثر از وى همچون فلسفه و کلام اسلامى مبناگروى است، اندیشمندان مسلمان نباید در دفاع از عقلانیت ایمان و موجه و مستدل کردن باورهاى دینى، از جمله ایمان به خداوند متعال، بر این دیدگاه اتکا کنند و بدان وابسته باشند.
به نظر مىرسد که التزام به این نظریه، که دفاع از عقلانیت دینى نباید بر پذیرش و قبول هیچ نظریه معرفتشناسانه بخصوصى مبتنى باشد، مستلزم این است که پیش از هر چیز، اعتبار برهان عقلى را انکار کنیم یا فرض را بر عدم اعتبار آن بگذاریم و این خود یک پیشداورى است. بدون اتخاذ یک مبناى معرفتشناسانه خاص، نمىتوان از عقلانیت ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى دفاع کرد. اگر عقل، برهان عقلى، استنتاج قیاسى و ضرورت آن استنتاج از مقدماتى خاص (به گونهاى که هر نتیجهاى را از هر مقدمهاى نتوان استنتاج کرد، بلکه نتیجه بخصوصى از مقدماتى خاص) و حتى نقش تخیل خلاق در تنسیق و تنظیم دادههاى حسى مورد حمایت قرار گیرد دست کم، از یک سو، پارهاى از دعاوى نگرش مبناگروى در معرفتشناسى مورد تصدیق قرار گرفته است و از سوى دیگر، سقوط مبناگروى تجربى، که بنیانگذار آن لاک و مکمل آن هیوم بود، ملازمهاى با مبناگروى مورد حمایت ارسطو و اندیشههاى متاثر از او ندارد. این مبناگروى با مبناگروى تجربى صرفا تشابه اسمى دارد و حداکثر در پارهاى از تعریفها با یکدیگر مشترکاند.
هر دو نگرش معارف بشر را بر اصولى مبتنى مىدانند ولى این اصول به نظر مبناگرایان تجربى، دادههاى بدون واسطه و مستقیم حسى (20) و حقایق تحلیلى است; هر گزارهاى که به نحوى به آنها ارجاع نیابد معتبر نیست و بلکه هر مفهومى که در نهایت، از این راه حاصل نشده باشد بىمعناست. به قول هیوم، مفاهیمى همچون وجوب و امکان به دلیل اینکه از راه دادههاى حسى حاصل نشدهاند و از حقایق تحلیلى هم نیستند بىمعنى هستند. این افراط بدانجا انجامید که فلاسفه علم ناچار شدند براى آن دسته از مفاهیم فیزیکى، که مستقیما از دادههاى حسى به دست نمىآمدند همچون فشار، الکترون، پروتون، جرم و مانند آن چارهاى بیندیشند. در اینجاست که آنها، از جمله رایشنباخ، (21) به نقش عقل در این زمینه و مانند آن ملتزم مىگردند. اما مبناگرایانى مانند فلاسفه و منطقدانان اسلامى همه معارف بشرى را، اعم از یقینى و غیر یقینى، بر اساس استقرا بر مواد و مبادى متعددى مبتنى مىدانند و از میان آنها، معارف یقینى را بر شش دسته از گزارهها (بدیهیات اولیه، حسیات، تجربیات، متواترات، فطریات و حدسیات) مبتنى مىدانند که عمده آنها بدیهیات اولیه (گزارههایى مقدم بر تجربه) است که صرفا با عقل درک مىشوند، بلکه به نظر مىرسد که از یک سو، سقوط و شکست مبناگروى تجربى، اعم از تجربهگرایى خام هیوم و لاک و یا تجربهگرایى افراطى اثباتگرایى در دهه 1940 میلادى، که سرسختترین معارض مبناگروى فلاسفه و منطقدانان اسلامى و دیگر نظامهاى متاثر از ارسطو بود و از سوى دیگر، نزدیکتر شدن گرایشها و نظریات جدید در فلسفه علم و معرفتشناسى به دیدگاه فلاسفه، منطقدانان و متکلمان اسلامى در معرفتشناسى و توجه مجدد به ارسطو و مشرب ارسطویى در غرب نمایانگر استحکام دیدگاه مبناگروى ویژه نظامهاى متاثر از ارسطو، از جمله نظریه معرفتشناسانه فلاسفه و متکلمان و منطقدانان اسلامى است.
علاوه بر آن، فقط دفاع و حمایت از عقلانیت دین کافى به نظر نمىرسد. این فرض، که ثابتشود دین عقلانى است، مستدل و موجه به نظر مىرسد ولى تنها این کافى نیست; زیرا با احتمال سازگار است، در حالى که دین بر اساس یقین بنیان نهاده شده است. هر نظام فکرى، فلسفى، کلامى و یا علمى، که احتمالى باشد، براى دین کارآیى ندارد. ایمان بر علم و یقین مبتنى است، خواه آن علم، شهودى و حضورى باشد و یا حصولى و تصدیق عقلانى. بدون اطمینان و تصدیق یقینى، ایمان حاصل نخواهد شد. تمام نظریههاى مبتنى بر تجربه و علم جدید و متکى بر روش و رهیافت علمى و تجربى صرفا احتمالىاند و نمىتوانند مشکل یقین را حل کنند. پیش از هر چیز، آنها باید این مبنایىترین مساله را حل کنند و به شیوه عقلانى روى آورند. پیشبینى مىشود متفکرانى که نتوانستهاند این مشکل را حل کنند و در معرفتشناسى، به نظریههاى بدیل مستند به علوم تجربى و متکى بر شیوه علمى روى آوردهاند سرانجام روزى به سرنوشت اثباتگرایى مبتلا خواهند شد، گو اینکه خود آنها نیز این احتمال را منفى نمىدانند.
3- نظریه عقلگرایى معتدل
سومین واکنش در قبال مبحث دلیلگروى، دیدگاهى است که به عقلگرایى معتدل و یا عقلگرایى نرم (22) اشتهار یافته است. این دیدگاه، جریان ایمانگروى و «ایمانى که به طور عقلانى و با عقل قابل حمایت نباشد» را مردود مىشمارد و نیز بر دیدگاه عقلگرایى افراطى و قول به وجود اصول بدیهى و ماتقدم، که همه باورها از آن استنتاج مىشود و هر عاقل هوشمندى باید آن را بپذیرد و بر یقینى بودن و حقانیتباورها و اعتقادات، بدان درجه که با هیچ دلیلى نتوان در آن تردید کرد، خط بطلان مىکشد. در دیدگاه عقلگرایى معتدل، علاوه بر نقش اساسى «قلب» در معرفت و تشخیص حق، نقش اساسى «عقل» و استدلالهاى عقلى در ارزیابى دعاوى دینى پذیرفته مىشود ولى ابتناى همه باورها و اعتقادات بر مجموعهاى از اصول بدیهى و مقبول همگان و عدم امکان تجدید نظر مردود شناخته مىشود.
به نظر مىرسد که تجدید نظرهاى مداوم در نظریههاى علمى و عدم امکان دستیابى به یقین در علوم تجربى منشا ارائه و اتخاذ چنین مواضعى در معرفتشناسى، مابعدالطبیعه و مانند آن شده است. با جداکردن روش تحقیق در علوم تجربى از روشهاى تحقیق در دین، مابعدالطبیعه، فلسفه اخلاق، معرفتشناسى و به طور کلى، علوم فلسفى و تمایز بین شیوههاى استدلال (استقرا، قیاس و تمثیل)، که در هر یک به کار مىرود، مىتوان در اینگونه حوزههاى تحقیق (دین، فلسفه و کلام) از موضعى که بعضى آن را عقلگرایى افراطى یا سخت نام نهادهاند، دفاع کرد.
ممکن است گفته شود که به کارگیرى روشهاى جدلى در کتاب و سنت مؤیدى نقلى براى نگرش عقلگرایى معتدل است. شواهد بسیارى را مىتوان در منابع اسلامى براى دفاع از این موضع یافت، ولى باید توجه داشت که هرچند از روشهاى جدلى در کتاب و سنت استفاده شده ولى این دلیل بر آن نیست که در کتاب و سنت امکان اقامه برهان عقلى مفید یقین فلسفى و ریاضى مردود دانسته شده است، بلکه ما موارد بسیارى را در کتاب و سنت مىیابیم که در آنها شیوه برهانى به کار رفته و براهین مفید یقین اقامه شده است.
انگیزه استفاده از بحثهاى جدلى قانع کردن کسانى است که قدرت زیادى در تحلیلهاى عقلانى ندارند.
4- اساسى دانستن اعتقاد به وجود خداوند
چهارمین پاسخ در مبحث دلیلگروى را آلوین پلنتینجه ارائه کرده است. وى همچون مبناگرایان کلاسیک، (23) مانند دکارت و لاک، مدعى است که باورهاى انسان به دو دسته تقسیم مىشوند: دستهاى از آنها بر باورهاى دیگرى مبتنى است; مانند 5112 71×72 که بر اعتقادات دیگرى چون 72 72×1 و 14 2×7 و749×7 و جز آن بنا نهاده شده است. ولى پارهاى از اعتقادات و باورهاى انسان بر هیچ اعتقاد و باور دیگرى مبتنى نیست. این باورها را «باورهاى پایه» یا «اساسى» (24) مىنامند. به عنوان نمونه، اعتقاد به3 2+1 بر هیچ باور و اعتقاد دیگرى مبتنى نیست و به دلیل و مدرکى نیاز ندارد. آلوین پلنتینجه بر خلاف مبناگرایان کلاسیک، تردید در باورهاى اساسى را مىپذیرد و منکر این است که باورهاى اساسى انسان باید بدون شبهه و غیر قابل تردید باشد.
بدینسان، او پایه بودن را با بدیهى بودن، خطاناپذیر بودن یا بدیهى حسى بودن مساوق نمىداند. به نظر او، اینگونه امور شرط ضرورى براى پایه و اساسى بودن یک باور نیست. بر اساس نظریه مزبور، اعتقاد به وجود خداوند همچون باورهاى حسى و قابل مشاهده مانند «روى میز کتاب قرمزى قرار دارد» از باورهاى پایه و اساسى است که به موجهنمایى نیازى ندارد.
ازاینرو، پلنتینجه و پارهاىشناختشناسان نوین به جاى تلاش براى اثبات وجود خداوند، بر اساس اصول بدیهى و یا باورهاى اساسى، معتقدند که وجود خدا خود یک باور اساسى است که به اقامه برهان و دلیل (توجیه) احتیاج ندارد.
او پرسشى را که رودریک چزم (R.Chisholm) مطرح کرده است، طرح مىکند و به بررسى و تحقیق درباره آن مىپردازد. وى سؤال چزم را چنین شرح مىدهد: «معیارهایى که براى تمیز معرفتیا باورهاى واقعا پایه و اساسى یا موجه ارائه مىشوند اعتبار خود رااز کجا کسب مىکنند؟» این معیارها به صورت گزارههاى کلى ارائه مى شوند. به عنوان مثال، معیار مبناگرایان جدید براىگزارههاىپایهواساسىازدوجهتکلىاست:
، گزاره A نزد شخص S واقعا پایه و اساسى است. اگر A نزد شخص S ، جزو «اعتقادات خطاناپذیر» یا جزو «بدیهیات» باشد» گزاره فوق بدیهى نیست. پس اعتبار خود را از کجا کسب کرده است؟ اگر گفته شود که این گزاره نیز پایه و اساسى است در واقع، معیارى که وضع شده، نقض گردیده است و اگر مبناگرا بکوشد تا بر اساس پارهاى از مقدمات بدیهى یا خطاناپذیر، براى معیار خود براهینى اقامه کند به سختى ممکن است موفق شود. تا وقتى که چنین برهانى اقامه نشده، به کدام معیار باید اتکا کنیم؟
او اظهار مىدارد که با هیچ برهان قابل قبولى، نمىتوان معیار فوق یا هر شرط لازم و کافى دیگرى را براى گزارههاى پایه و اساسى از مقدمات بدیهى استنتاج کرد. بنابراین، راه مناسب براى دستیابى به چنین معیارى استقراست. سپس به بیان «این شیوه» مىپردازد و مىگوید: ابتدا باید نمونههایى را از باورهایى که جزو اعتقادات واقعا پایهاند و نیز شرایطى که با وجود آنها، اعتقادات و باورهاى مذکور پایه محسوب مىشوند، گردآورى کرد و نمونههایى را از اعتقاداتى که آشکارا جزو اعتقادات پایه نیستند و شرایطى که با وجود آنها، اعتقادات مذکور پایه محسوب نمىشوند، گردآورى نمود، سپس فرضیههایى درباره شرایط لازم و کافى گزارههاى پایه طراحى کرد و آن فرضیهها را با رجوع به نمونههاى گردآورى شده، مورد آزمون قرار داد. به عنوان مثال، معقول است که تحتشرایطى مناسب، معتقد شوید که انسانى پیشروى خود مىبینید; موجودى که مىاندیشد، احساس مىکند، اعتقادات و باورهایى دارد، تصمیم مىگیرد و عمل مىکند.
لازم نیستبراى این باور دلیل بیاورید; تحت این شرایط، اعتقاد مذکور براى شما یک اعتقاد پایه و اساسى محسوب مىشود. به این ترتیب، معیار مزبور (معیار مبناگرایان کلاسیک) نادرست است; زیرا اعتقاد مورد بحث تحتشرایط مذکور، اعتقادى پایه است، اما نه مانند محسوسات بدیهى است و نه مانند درد کشیدن «خطاناپذیر». بدینسان، معیار فوق نقض مىگردد. بنابراین، معیارى که براى تمییز گزارههاى پایه ارائه مىشود باید بر اساس نمونههاى مربوطه طراحى شود و به وسیله همان نمونهها مورد آزمون قرار گیرد. لازم نیست این معیار مقبول همگان باشد. ممکن است که پیروان راسل و مادلین اهیر (Madelyn Ohare) آن معیار را نپذیرند ولى این اهمیتى ندارد. لازم نیست که معیار من یا معیار جامعه مسیحى با معیار آنها مطابق باشد.
بیان فوق در حقیقت پاسخ وى به این نقد مهم است که «اگر اعتقاد به خدا پایه است چرا هر باورى و حتى هر فکر نادرستى به نظر ساحران و طالعبینان پایه نباشد؟» در برابر این مشکل، او به جاى ادعاى بداهتیا خطاناپذیر بودن، استقرا را به عنوان نظریهاى بدیل در قبال نظریه مبناگروى کلاسیک مطرح مىکند. بر اساس استقرا، مىتوان اعتقادات پایه را ارزیابى کرد. همچنین وى مدعى است که حتىاگرمعیار دقیق و جامعى براىتمییزگزارههاىپایهدراختیار نباشد مىتوان اعتقاد به خداوند را اعتقادى پایه و باورهاى ساحرانه و مانند آن را کاذب دانست و بدین صورت، بین آنهاتفاوتقایلشد. مىتوان از راههاى متعددى به بیان این تفاوت پرداخت. ممکن استبتوان با راى کالوین موافقت نمود که خداوند در ما تمایلى فطرى نهاده است تا دست او را در کار جهان گشاده ببینیم، اما چنین سخنى را نمىتوان درباره امرى خرافى مانند ظهور کدو تنبل در آخرین شب مهرماه در کشتزار، اظهار کرد.
مىتوان نظریه وى را چنین تلخیص کرد:
1- «بدیهى»، «خطاناپذیر» یا «بدیهى حسى» بودن شرط ضرورى براى «اعتقاد پایه بودن» به شمار نمىآید.
2- پایه و اساسى دانستن اعتقاد به خدا ملازم با این نیست که اعتقاد به خدا ناموجه باشد و تحت هیچ شرایطى موجه نگردد. بنابر این، اعتقاد به خدا و مانند آن بىاساس نیست.
3- حتى اگر براى تمییز باورهاى اساسى معیارى نداشته باشیم، مجبور نیستیم که هر باورى را (گرچه امرى خرافى باشد) اعتقادى واقعا پایهاى به شمار آوریم; باید از بررسى نمونهها آغاز کرد. (25)
علاوه بر اشکال یا اشکالاتى که بر نظریه پلنتینجه شده و خود در مقاله «آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟» بدان پاسخ داده، نقد دیگرى ارائه شده که بدین شرح است: «نگرش وى و نظریههاى مشابه با آن قابل قبول نیست; زیرا در نهایت، از ارائه و اثبات ماهیت اعتقاد دینى ناتوان و محکوم به شکست است. آنجا که ایمان و باور شخصى مورد هجوم قرار مىگیرد، صرف این ادعا که «آن ایمان و باور از نظر خود آن شخص حق است و او حقانیت آن را شهود مىکند» قابل دفاع نیست و مشکلى را حل نمىکند. به جاى آن، باید دلیلها و استدلالهایى در حمایت از ایمان و اعتقاد خود عرضه نماید. (26)
به نظر مىرسد که دیدگاه پلنتینجه درخور تامل بیشترى است. باید ببینیم که منظور وى از اینکه مىگوید: «اعتقاد به خدا پایه و اساسى است» چیست. اگر منظور وى از پایه و اساسى بودن اعتقاد به خدا این است که اعتقاد به وجود خداوند همچون اعتقاد به مفاد گزارههاى حسى، خود اساس معرفت انسان راتشکیل مىدهد که ظاهر کلام وى همین است جاى تامل است. بر اساس مبناى ما در نظریه معرفت، مجموعه گزارهها و به عبارتى دیگر، همه تصدیقات و باورهاى انسان از دو صورت خارج نیستند: یا بدیهى و یقینىاند و به کسب و نظر نیاز ندارند و یا نظرىاند و به کسب و نظر نیازمندند. اگر نظریات به شکلى صحیح از مقدمات و اصول بدیهى و یقینى استنتاج گردند آنها نیز یقینى خواهند بود.
اینک مىپرسیم: تصدیق و معرفتحصولى این گزاره، که «خدا وجود دارد»، بدیهى استیا نظرى؟ اگر نظرى استبه برهان نیاز دارد و اگر بدیهى استیقینى مىباشد و به اقامه برهان نیاز ندارد. شق سومى (پایه و اساسى و در عین حال، غیر بدیهى بودن و احتیاج به استدلال نداشتن) متصور نیست. بنابراین، تلقى اعتقاد به خدا به عنوان باورى پایه و اساسى چه جایگاهى منطقى دارد؟
اگر مراد وى از پایه و اساسى بودن اعتقاد به خدا این است که انسان به خداوند معرفتى حضورى دارد و اعتقاد و ایمان، مبتنى بر معرفتحضورى و شهودى است و مانند اعتقاد به امور خرافى بر توهم مبتنى نمىباشد این سخن به نظر ما تام است; زیرا ایمان همانگونه که مىتواند بر برهان و مفاد علم حصولى متکى باشد، مىتواند بر معرفتحضورى نیز مبتنى باشد، بلکه علم حضورى قوىتر و آثارش بیشتر است و متون دینى بر آن شهادت مىدهد: «الغیرک من الظهور ما لیس لک؟ متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک؟» باید به وسیله او بر دیگران استدلال کرد. او نه تنها دلیل خود، بلکه دلیل ماسواست. همه انسانها چنین معرفتى دارند. لذا، شک در وجود او امرى ثانوى و غیر فطرى است.
از اینرو، قرآن شک در وجود او را با دیده استنکار و تعجب مىنگرد: «ا فى الله شک فاطر السموات و الارض.»(ابراهیم: 10) معرفتحضورى و شهودى انسان به خدا منشا این مساله است که وجود خداوند از نظر علم حصولى امرى نزدیک به بدیهى یا همچون بدیهى تلقى گردد و براهینى که براى اثبات وجود او اقامه مىشود منبهات (و نه براهین به معناى واقعى کلمه) به حساب آیند. به هر حال، اقامه برهان براى اثبات وجود او میسور است. حضورى بودن معرفت انسان به خداوند مانع از آن نیست که اقامه برهان براى اثبات وجود او محال و یا مشکل باشد.
در هر صورت، پایه و اساسى دانستن اعتقاد به خدا قابل دفاع نیست، مگر اینکه منظور وى چنین تبیین شود که منشا اعتقاد و ایمانبهوجود او علم است و علم بشر به وجود خدا حضورى است. بدینسان، وجود او قریب به بدیهى یا همچون بدیهى است و براهینى که براى اثبات وجود او اقامه مىشوند منبه هستند،ولى مشکل به نظر مىرسد که کلام وى تاب چنین توجیهى داشته باشد، بخصوص با توجه به اینکه به وى نسبت داده شده است که او خصیصه غیر قابل تردید و بدون شبهه بودن باورهاى پایه و اساسى انسان را انکار مىکند. بر فرض صحت انتساب مذکور، نمىتوان گفت که مراد وى همان است که ذکر شده است.
نکات مهم دیگرى در کلام او وجود دارد که باید مورد بررسى قرار گیرد: از جمله اینکه چگونه مىتوان با استقرا، که شیوه استدلالى غیر مفید یقین است و در علوم تجربى کارآیى دارد، معیارهاى پایه و اساسى بودن باورها و ملاکهاى تمییز باورهاى پایه و اساسى از غیر آن را ارزیابى کرد؟ آیا با چنین شیوهاى مىتوان به یقین دستیافت، بخصوص با توجه به اینکه اظهار مىدارد: «اگر مؤمن یا خداپرست واقعى اعتقاد به خداوند را به نحو آزمایشى و موقتبپذیرد یا آن را به مثابه فرضیه یا اعتقادى موقتى تلقى کند آن اعتقاد هیچ ارزشى ندارد. به نظر من، مؤمن و خداپرست واقعى اعتقاد به خداوند را به مثابه نتیجهاى، که از سایر معتقداتش حاصل شده است، تلقى نمىکند. او اعتقاد به خداوند را اعتقادى پایه و اساسى مىداند... و خود را نسبتبه اعتقاد به خداوند متعهد مىکند»؟ (27)
بر فرض آنکه بتوان با استقرا آن معیارها را ارزیابى کرد (که نمىتوان) جاى این سؤال وجود دارد که چگونه مىتوان پذیرفت که حتى اگر براى تمییز باورهاى اساسى معیارى نداشته باشیم، مجبور نیستیم هر باورى را (گرچه امرى خرافى باشد) اعتقادى واقعا پایه به شمار آوریم؟ تمسک به راى کالوین، که خداوند در ما تمایلى فطرى نهاده است تا دست او را در کار جهان گشاده ببینیم، همچون تمسک دکارت به حکمت الهى در معرفتشناسى، نشاندهنده به بنبست رسیدن در معرفتشناسى است; بنبستى که جز با مبناگروى فلاسفه اسلامى (و نه نظریات دیگر) گشوده نخواهد شد.
افزون بر آن، پاسخى که وى به نقدها داده، در خور بررسى مجدد است. مهم این است که نظریه پلینتینجه و معرفتشناسان نوین در پاسخگویى به مبحث دلیلگروى ناتوان است و نمىتواند باورهاى دینى، از جمله اعتقاد به خداوند متعال، را توجیه کند.
در پایان، توصیه مىکنیم که براى توجیه باورهاى دینى از روشهاى موجود در علم استفاده نشود. خلط روشها و قیاس علم با دین، کلام و فلسفه و هرگونه راه حلى که بر شیوههاى به کار رفته در علوم تجربى مبتنى باشد خود معضلى دیگر بویژه در مبحث دلیلگروىوبلکهدر معرفتشناسى خواهدبود.
خاتمه
در پایان، ذکر نکتهاى ضرورت دارد و آن اینکه طرح سؤال مزبور در مورد ایمان به خداوند و باورهاى دینى مانند آن (آیا ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى معقول و عقلانى است؟) نادرست و انحرافى است و از نگرشها و گرایشهاى مبتنى بر شیوه تحقیق در علوم تجربى و درگیرىهاى شدید چند صد ساله میان علم و ادیان مشحون از انحرافات، همچون مسیحیت و یهودیت، که وجهه نظر غالب یا همه فیلسوفان دین، اینگونه ادیان مىباشد، ناشى شده است. بر اساس دیدگاه معرفتشناختى ما، اینگونه سؤالها غیرمعقول و یا دست کم، انحرافى است و به نظر مىرسد که ایمان به وجود خداوند ادلهاى یقینى دارد. گدشنه از آن، صرف معقول بودن ایمان به خداوند و دیگر باورهاى دینى راهگشا نیست و مشکلى را حل نمىکند. باورهاى دین غیر انحرافى اسلام بر یقین استوار است و این یقین، چه از برهان و معرفتحصولى به دست آید و چه از وجدان و معرفتحضورى و شهودى، معتبر است.
متفکران و فیلسوفان دین باید در مورد یقین به خداوند متعال و نه صرفا عقلانى بودن ایمان به خداوند چارهاى بیندیشند. ایمان بر یقین مبتنى است و یقین از راه معرفتحضورىومعرفتحصولىبهدستمىآید. (28)
پىنوشتها
1- در این مبحث، از مقالات ذیل استفاده شایانى شده است:
M.Legenhausen , Epistemological Issuesin the Philosophy of Religion , 1994 & The Contemporary Revival of the Philosophy of Religion in the u.s. خ
2- Justification
3- the evidentialist challenge
4- آلوین پلنتینجه: بسیارى از فیلسوفان اعتقاد به خداراازموضعدلیلگروى مورد انتقاد قرار دادهاند. (کلام فلسفى، مجموعه مقالات، ترجمه ابراهیم سلطانىواحمدنراقى/آلوینپلنتینجه، آیا اعتقاد به خداواقعاپایهاست؟، تهران، صراط، 1374،ص49)
5- Moderate Rationalism
6- Extereme Rationalism
7- enthusiasts
8- در عصر حاضر، اشکالهاى هیوم بر معجزات را جان مکى (John Macie) مجددا احیا کرده است. در مقابل او، اندیشمندانى چون سوئین برن (Richard Swinburne) موضعگیرى کرده و واکنش نشان دادهاند. ر. ک. به: Richard Swinburne, the Concept of Miracle
9- Foundationalism
10- Sumnum Bonum
11- کاسرئى: از نظر تاریخى، مارکسیسم تقریبا نخستین عکسالعمل در برابر ذهنگرایى هگلى بود. بیانیه کمونیستى و انتقاد شدید کىیرکگورد (سر حلقه فلسفه تقرر ظهورى معاصر) بر هگل در یک دهه ظاهر شد. پس مارکسیم و فلسفه تقرر ظهورى تقریبا عکسالعملهاى معاصر بر ضد تسلط و نفوذ هگل هستند. (فلسفه یا پژوهش حقیقت، ترجمهجلالالدینمجتبوى،تهران،ص340)
12- Fiedism
13- ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 144 -147
14- Hard Rationalism
15- ر. ک. به: یحیى یثربى، عرفان نظرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، 1374، ص273 -277
16- ابوحامد محمد الغزالى، تهافت الفلاسفه، المطبعة الخیریة، مصر،1319، ص33 به بعد
17- «بلکه ممکن است فعلیت اجزا و آحاد سلسله و اجتماع آنها را در وجود مجموعا یک شرط به حساب آورد.» (علامه طباطبائى، نهایةالحکمة، مرحله 8، فصل 5)
18- Coherence theoris
19- Soft or moderate Foundationalism
20- Sense Data
21- هانس رایشنباخ، فلسفه علمى، ترجمه موسى اکرمى، ص109
22- Soft Rationalism
23- Classical Foundationalist
24- basic-belief
25- براى بیان دیدگاه پلنتینجه در این مساله، علاوه بر منبع ش(1)، از دو مقاله وى ( «آیا اعتقاد به خدا معقول است؟» و «آیا اعتقاد به خدا واقعا پایه است؟» )، بویژه مقاله دوم، استفاده شده است. ر. ک. به: کلام فلسفى (مجموعه مقالات)، ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، تهران، صراط، 1374، ص 11 تا73
26- ر. ک. به: M. Legenhausen, idem
27- کلام فلسفى، ص 45 (آیا اعتقاد به خدا معقول است؟)
28- ر. ک: نگارنده، مجله معرفت، مبانى معرفتشناختى باورهاى دینى، شماره16 و17