مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱۶۱.
۱۶۲.
۱۶۳.
۱۶۴.
۱۶۵.
۱۶۶.
۱۶۷.
۱۶۸.
۱۶۹.
۱۷۰.
۱۷۱.
۱۷۲.
۱۷۳.
۱۷۴.
۱۷۵.
۱۷۶.
۱۷۷.
۱۷۸.
۱۷۹.
۱۸۰.
هایدگر
حوزه های تخصصی:
زندگی هرروزه ما همواره با ابزار و وسایل فراوانی همراه است؛ به گونهای که زندگی بدون این اشیاء هرگز برای ما قابل تصور نیست. ولی بهرهگیری از آنها عمدتا ناآگاهانه بوده و حتی به نوعی خود را مسلط بر اشیاء می دانیم. این همان مشکل عمدهای است که هایدگر از آن به عنوان مشکل بیخانمانی یا بیجهانی بشر امروزی یاد میکند؛ و سوغات تکنولوژی غربی است. در تعریف مختصر مشکل بیجهانی باید گفت، معنی جهان به عنوان مجموعهای از اشیاء صرفا برداشتی ساده از آن است؛ و مفهوم جهان یا عالم بدین معناست که چنین مجموعهای برای انسان حضور داشته باشد؛ و این فقدان را هایدگر، بیجهانی مینامد. راهکار وی برای حل این مشکل توجه به اشیاء ساده و کاربردی، یا به عبارتی زندگی در میان اشیاء است. ولی از گفتار هایدگر چنین استنباط میشود هر قوم باید با توجه به طبیعت و فرهنگ خویش، جهان خاص خود را بیابند. در این مقاله برای یافتن راه حل مشکل بیجهانی، به مطالعه تطبیقی جایگاه اشیا در منظر هایدگر و فتوتنامهها پرداخته شد. زیرا فتوتنامهها بهترین سند از چگونگی ارتباط پیشینیان خویش با اشیا پیرامونشان، قبل از تسلط تکنولوژی غربی به فرهنگ ما هستند. نتیجه این بررسیها نشان داد فتوتنامهها اسناد ارزشمندی هستند، که خبر از سکنای شاعرانه پیشینیان خود میان اشیاء (زیستن در میان اشیائی که در نور الهی هویدا هستند) میدهد و به نوعی میتوانند ما را در حل این مشکل یاری دهند. همچنین از آنجا که فتوتنامههایی از سایر ممالک اسلامی موجود است؛ نتایج این پژوهش میتواند به محدوده گستردهتری تعمیم یابد.
نقد هایدگر بر فلسفه حیات برگسون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۸۸
221 - 242
حوزه های تخصصی:
این مقاله در پی نقد هایدگر بر فلسفه حیات برگسون و تحلیل او از آن است. علاقه مندی هایدگر به این دلیل است که برگسون به دنبال راهی می گردد برای فهم حیات همان گونه که هست. هایدگر در تحلیل خود برخی آرای برگسون را امیدوارکننده می داند، مانند توجه به مفهوم زمان به عنوانِ کلیدی برای به چنگ آوردن حقیقت، اما برخی دیگر از نظریات برگسون مانند عدم کفایت زبان در فهم حیات را نقد می کند. به طورکلی، نتایج این تحقیق به سه بخش تقسیم می شود. در بخش اول، مفهوم زمان در فلسفه برگسون به عنوانِ کلیدی برای فهم حیات به دست داده می شود که در اینجا هایدگر برگسون را از پیشگامان فلسفه مدرن معرفی می کند. بخش دوم مقاله به موضوع زبان و عدم کفایت مفهوم در فلسفه برگسون اختصاص یافته است. در بخش سوم و پایانی، هایدگر با نقدِ نظریات برگسون دربابِ زبان، سعی می کند برای فهم حقیقت به وسیله مفهوم زمان راهی پیدا کند. توجه به آگاهی و ارتباط آن با دنیای خارج، ازطریقِ مفهوم زمان برگسونی یا دیرند، از دیگر مباحثی است که برای هایدگر از اهمیت بالایی برخوردار است. هایدگر باوجودِ تمام نقدهایی که بر فلسفه حیات دارد همچنان کار برگسون را امیدوارکننده ترین تحقیق و تلاش برای دستیابی به حقیقت می داند.
هنر روزنه ای به امر معنوی در تفکر هایدگر
منبع:
مطالعات نظری هنر سال دوم پاییز و زمستان ۱۴۰۱ شماره ۳
135 - 151
حوزه های تخصصی:
در جهان جدید، تفکر متافیزیکی، یعنی تفکر مفهومی، گزاره محور، منطق سالار و به منزله ی امری تکنیکی، قابل انتقال و بین الاذهانی، در سراسر کره ی زمین سیطره ای تام یافته است، تا آنجا که بشر متافیزیک زده ی روزگار ما اُنس و آشنایی خویش را با هرگونه معرفت معنوی، غیرعلمی، غیرنظری، غیرعینی و غیرروشمند، که در سنن نظری تاریخی به منزله ی بخشی بنیادی از تجربیات بشری تلقی می شد، از دست داده است. این در حالی است که معرفتِ علمی یعنی شناختِ عینی و روشمند، یگانه صورتِ آگاهی نبوده و تنها بخشی از کل تجربه ی بشری را شکل می دهد. در کنار معرفت علمی، آنچنان که در همه ی سننِ تاریخیِ غیرمتافیزیکی تأکید شده است، معرفت معنوی بخشی بنیادی و اجتناب ناپذیر از تجربیات انسانی را تشکیل می دهد.از منظر هایدگر، سوبژکتیویسم متافیزیکی منجر به «بی خانمانی» انسانِ مدرن شده است. او به منظورِ نقدِ سوبژکتیویسمِ متافیزیکی و گسست از آن و به قصد نشان دادن اینکه برخلاف تفکر متافیزیکی نه می توان انسان را به یک سوبژه (فاعل شناسای علمی و نظری) تقلیل داد و نه می توان جهان را تنها یک ابژه برای سوبژه جهت شناسایی در نظر گرفت و نه می توان رابطه ی سوبژه ابژه، یعنی رابطه ی نظری و علمی را مهم ترین رابطه و بنیادِ هرگونه رابطه ی میان انسان و جهان دانست، به هنر و تجربه ی هنری ارجاع داده است.این پژوهش می کوشد تا نشان دهد که در اندیشه ی هایدگر، هنرمندان با اجازه دادن به حضور یافتنِ «عدم» در کار هنری، نه تنها صحنه را برای رخدادِ حقیقتِ وجود آماده می کنند، بلکه با آگاه کردن ما به تمایز میان «وجود» و «موجود»، موجب گسست ما از سوبژکتیویسم شده و در نتیجه موجب گشایش روزنه ای به امر معنوی می شوند.
تأویل پذیری به مثابه دیالکتیک حضور و غیاب در آثار بیژن الهی، با تأکید بر آرای مارتین هایدگر
منبع:
مطالعات نظری هنر سال دوم پاییز و زمستان ۱۴۰۱ شماره ۳
261 - 283
حوزه های تخصصی:
هایدگر، متفکری که پرسش از هستی را محور اندیشه ی خود قرار داده، شعر را راه برون رفت از بحران متافیزیک و عصر مدرن می داند. این راهِ گذار ازآن رو از شعر می گذرد که شعر، رخداد حقیقت است. هایدگر از حقیقت با عنوان «آلثیا» یاد می کند که محل تنازع «عالَم» و «زمین» است. «عالَم» و «زمین» اصطلاحاتی هستند که هایدگر در مقاله ی «منشأ اثر هنری» از آن ها برای تبیین حقیقت و «دیالکتیک حضور و غیاب» استفاده می کند. او «دیالکتیک حضور و غیاب» را در دو مقام هنرمند و مخاطب اثر هنری مورد تأمل قرار داده است. این دیالکتیک، در مقام مخاطبِ اثر هنری به صورت تأویل پذیری نمود پیدا می کند. پدیدارشناسی هایدگر از نقاشی کفش های ون گوگ، بیان گر چنین دیالکتیکی است. تأویل پذیری با توجه به دیالکتیک حضور و غیاب به این معنا است که فهم مخاطب چونان عالَمی از زمینِ اثر هنری می روید و این دو با یکدیگر تنازع می کنند. «شعر دیگر» جریانی است در ادبیات معاصر که ویژگی تأویل پذیری در آن نمود بسیار دارد. همچنین برخی گفته ها و نوشته های این شاعران در رابطه با شعر و حقیقت، با آنچه هایدگر از این دو گفته نسبتی معنادار دارند. از شاعران «شعر دیگر» می توان از بیژن الهی، هوشنگ آزادی ور، هوشنگ چالنگی، بهرام اردبیلی، محمود شجاعی، فیروز ناجی و... نام برد. این پژوهش بنا دارد با شیوه ای تحلیلی-توصیفی و با توجه به نسبت شعر، آشکارگی، حقیقت و دیالکتیک حضور و غیاب در دیدگاه هایدگر، ویژگی تأویل پذیری را تبیین و با آنچه در کار بیژن الهی، چهره ی اصلی جریان «شعر دیگر»، دیده می شود، مقایسه کند.
منابع فلسفی پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
از نظر هایدگر تاریخ فلسفه غرب با اینکه با پرسش از معنای وجود به عنوان رسالت متافیزیک شروع می شود، اما توسط فیلسوفی چون افلاطون تحریف می شود و تاریخ فراموشی هستی از همان آغاز شروع می شود. به نظر هایدگر بحران علوم اروپایی و مرگِ معنا، که ناشی از نیهیلیسم هستی شناختی است، از دوگانه انگاری های متافیزیکی، که به خاطر غفلت از مفهوم هستی و مستتر شدن این بنیادی ترین امر در طول قرن ها فلسفه ورزی صورت گرفته است، سرچشمه می گیرد. هایدگر بر آن است که با واکاوی پدیدارشناسانه هرمنوتیکی دازاین به عنوان موطن اصلی ای، که نخستین و بنیادی ترین مساله فلسفه، یعنی «چیستی هستی» در آن بالیدن گرفته است، راهی نو برای فلسفه ورزی، پیش روی اندیشمندان عصر برای رهایی از این «کویر بزرگ که هر روز وسعت می گیرد» (قول معروف نیچه که هایدگر در کتاب متافیزیک چیست؟ آنرا واکاوی کرده است) قرار می دهد. این پژوهش سعی برآن دارد که شاخصه ها و اهداف پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر را در نقد فلسفه های پیشین و در راستای هستی شناسی بنیادین، که طرحی است برای فهم هستی، بررسی کند.
زمان هایدگری در نمایشنامۀ در انتظار گودو(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۲ شماره ۴۴
550 - 577
حوزه های تخصصی:
مسئلۀ زمان همواره در طول تاریخ یکی از بزرگ ترین سؤالات فیلسوفان و دانشمندان حوزۀ فیزیک بوده است. بدون شک هر تفکر فلسفی به اشکال مختلف در آثار ادبی و هنری نمود پیدا می کند و در این میان نویسندگان و هنرمندانی هستند که فلسفه را بن مایۀ آثار خود قرار می دهند. ساموئل بکت یکی از نویسندگان مؤثر در شکل گیری جریان فکری تئاتر ابزورد است که ریشه در فلسفه دارد. این مقاله سعی در بررسی و بیان مسئلۀ زمان در نمایشنامه در انتظار گودو با استفاده از نظریات مارتین هایدگر دارد. بر همین اساس در ابتدای سخن، تعریف و توصیف «زمان» از گذشته تا کنون بررسی شده و سپس دیدگاه هایدگر در باب زمان و تفاوت نگرش وی با فیلسوفان دیگر مورد مداقه قرار گرفته است. در ادامه با بررسی اجمالی مفهوم انتظار به رابطۀ آن با مسئلۀ زمان در نمایشنامۀ در انتظار گودو پرداخت شده و همخوانی های آن با نظر هایدگر بیان شده است. در نتیجه گیری مقاله، مسئلۀ اصلی مقاله که مسئلۀ مهم زمان در نمایش در انتظار گودو که به انتظاری ممتد انجامیده است به کمک زمان هایدگری تأویل و تفسیر شده است.
مفهوم شناسیِ «نظام»؛ تفسیر هایدگر از دیدگاه شلینگ(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۲ شماره ۴۴
656 - 676
حوزه های تخصصی:
نوشتار حاضر تفکر هایدگر دربارۀ مفهوم «نظام» در رسالۀ شلینگ با عنوان پژوهش های فلسفی در باب ذاتِ آزادی انسان (1809) را در نظر می آورد. رجوع متأملانۀ هایدگر به رسالۀ شلینگ، در قالب دو درسگفتار و تفسیر چندین بارۀ او در سال های 1936 و 1941، پژوهش در اصل شکل گیریِ نظام و پرسش از امکان نظامِ آزادی به مثابۀ پرسش در باب ذات هستی است. در تفسیر او، ضرورت استقرارِ آزادی در نظام، در چارچوب این اصل اساسیِ اندیشۀ ایدئالیسم مطرح می شود که لازمۀ برپاییِ یک نظام، جستجوی اصلِ شکل دهندۀ هستی و پژوهش در چگونگی امکانِ وجود یک اتصال در بنیاد هستی است. به این ترتیب، هدف این مقاله ایضاح و پرتوافکنی بر تفسیر هستی شناسانۀ هایدگر است. پرسش های راهنمای مقالۀ حاضر این است که چرا نظام در ایدئالیسم آلمانی به محور اصلیِ مجادله و ضروری ترین مطالبه بدل می شود؟ و مطابق تفسیر هایدگر، شلینگ تا چه اندازه در بنیان گذاریِ نظام سازگار با آزادی موفق بوده است؟
بررسی تطبیقی ازخودبیگانگی از نظرگاه علامه محمدتقی جعفری و مارتین هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۲ شماره ۴۴
841 - 856
حوزه های تخصصی:
توجه به مسأله مرگِ اصالت و ازخودبیگانگی انسان، یکی از مهم ترین مسائلی است که انسان معاصر با آن درگیر است. غفلت از آن باعث می شود که به تعبیر هایدگر، کویر هر روز گسترده تر گشته و شکاف بین خودبودگی و ازخودبیگانگی غیر قابل کنترل شود. در راستای فهم و مواجهه منطقی با این مسأله، تحقیق حاضر به صورت تطبیقی به چیستی و چرایی از خودبیگانگی از نظرگاه دو متفکر برجسته جهان اسلام و غرب علامه محمدتقی جعفری و مارتین هایدگر پرداخته است. بررسی ها نشان می دهد که علامه جعفری ازخودبیگانگی را به دو قسم مثبت و منفی تقسیم می کنند و ازخودبیگانگی مثبت را به معنای قرار گرفتن «خود» در مسیر تحولات منطقی خویش و ازخودبیگانگی منفی را به معنای توجه انحصاری به بعد حیوانی و غفلت از مبدا و معاد می دانند و از نظرگاه هایدگر، از دست دادن درک خود از وجود و معنایِ جهانِ خود، واقع شدن تحت سیطره طرح های پیشینی، تبدیل شدن به وجودِ دم دستی، عدم تلاش و جستجو برای پی بردن به معنای وجود و نیز تبدیل شدن به موجودی ایستا و منفعل انسان را از مدارِ خودبودگیِ اصیل و حقیقی خارج و وارد فضایی می کند که «ازخودبیگانگی» نام دارد.
مفهومِ تاریخمندیِ هایدگر و مسئله پرسشِ تاریخی در تاریخ نگاریِ کسروی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال ۱۹ پاییز ۱۴۰۲ شماره ۳ (پیاپی ۷۵)
91 - 117
حوزه های تخصصی:
پژوهشِ حاضر بر آن است که پیش فرض های هستی شناختیِ کسروی در دو کتابِ تاریخ مشروطۀ ایران و تاریخ هجده سالۀ آذربایجان را آشکار نماید و سپس بنابر مفهومِ «تاریخمندیِ» هایدگر به نقدِ پیامدهای معرفت شناختیِ پیش فرض های مزبور در تاریخ نگاریِ کسروی بپردازد. بر این اساس، پرسشِ اصلیِ پژوهشِ حاضر آن است که کسروی چگونه و بر چه مبنایی موضوعِ تاریخ نگاریِ خود را تعیین و تعریف می کند؟ یافته های پژوهش گویای آن است که موضوعِ تاریخ نگاریِ کسروی «امر تاریخی» به منزله ی «فعلِ در حالِ شکل گیری» نیست. تاریخ نگاریِ کسروی متضمّنِ مفهومِ ضدِّ تاریخیِ «تکرار» است. مفهومِ «امر موروثی» در تاریخ نگاریِ او غایب است، ازاین رو، «امر تازه» به چیزی بی بنیاد و پادرهوا بدل شده و این یعنی کسروی نتوانسته است دیالکتیکِ ناپیوستگی و پیوستگیِ نهفته در «امر تاریخی» را به فهم درآورد و مفهومِ تاریخمندی را کشف و آشکار کند. به بیان دیگر، کسروی مبنایی برای تعیین و تعریفِ آنچه می تواند محلِ پرسش و پژوهشِ تاریخی واقع شود ندارد.
مقایسه میان تفاسیر هایدگر و گادامر در باب دیالکتیک افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هایدگر و گادامر به افلاطون رجوع می کنند تا راهی برای بحران بی معنایی تمدن غربی پیدا کنند. هایدگر معتقد است افلاطون به دلیل طرح آموزه ایده ها، آغازگر فراموشی وجود و مسبب بحران غرب است. او به تمثیل غار افلاطون رجوع می کند تا چگونگی این فراموشی را وضوح ببخشد. در این تمثیل، دیالکتیک به معنای سیر از عالم محسوس به عالم معقول است. هایدگر در تفسیرش از افلاطون به همین معنا توجه می کند و سایر معانی دیالکتیک از قبیل گفتگو، روش ترکیب و تقسیم و ... را نادیده می گیرد. البته او در درس گفتار سوفسطائی افلاطون دیالکتیک را به سخن مرتبط می کند و به نقد آن می پردازد. به طور کلی هایدگر دیالکتیک را معضلی برای فلسفه می داند. برخلاف هایدگر، گادامر به معانی مختلف دیالکتیک در فلسفه افلاطون توجه می کند و سیر تکاملی آن را مدنظر قرار می دهد. تأکید گادامر بر گفتگوی موجود در محاورات سقراطی و همچنین روش ترکیب و تقسیمِ موجود در محاورات متأخر سبب می شود که او فلسفه افلاطون را فلسفه ای پویا و زنده لحاظ کند. در نظر گادامر گفتگو و دیالکتیک موجود در محاورات افلاطون می تواند ما را از بحران کنونی غرب نجات دهد. این نوشتار درصدد است با روشی توصیفی-تحلیلی، این نکته را بررسی و تبیین کند که چگونه پرداختن به معانی مختلف دیالکتیک سبب می شود که هایدگر و گادامر دو تفسیر متفاوت از افلاطون ارائه دهند.
تفسیر هرمنوتیکی از نظام های ذخیره و بازیابی اطلاعات و رفتار اطلاعاتی کاربران در علم اطلاعات و دانش شناسی با تاکید بر دیدگاه فلاسفه
در این مقاله به جهت تبیین دقیق تر و روشن تر موضوع به تعریف هرمنوتیک، بررسی سیر تاریخی این نظریه نزد اندیشمندان و فلاسفه بزرگ، بازخوانی دیدگاه هایدگر و گادامر با تاکید بر نقش تفسیر و تاویل متون، نسبت میان هرمنوتیک و علم اطلاعات و دانش شناسی، نقش مهم هرمنوتیک در نظام های ذخیره و بازیابی اطلاعات پرداخته شده است. در بخش ابتدایی از مقاله ی حاضر، وضعیت کنونی پژوهش در علم اطلاعات و دانش شناسی از حیث چگونگی شناسایی مسئله، حرکت به سمت پژوهش های کیفی با تاکید بر استفاده از روش های هرمنوتیکی بررسی شده است. این امر منجر به پر رنگ تر شدن جایگاه پژوهش کیفی در علم اطلاعات و دانش شناسی شده و کمک خواهد کرد تا پژوهشگران با دغدغه ی رفع نیاز اطلاعاتی کاربران و از دیدگاه آنها در رشته ها و گرایش های گوناگون دست به پژوهش بزنند تا خلاءهای فعلی در نظام های ذخیره و بازیابی اطلاعات رفع شود. در ادامه به ارتباط دو سویه ی نظام های بازیابی اطلاعات و رفتار اطلاعاتی کاربران بر مبنای تفاسیر هرمنوتیکی اشاره شده که ملاک تامین یا عدم تامین نیاز اطلاعاتی جستجوگران بر اساس چرخه حیات داده خواهد بود. همچنین نتایج بدست آمده از این پژوهش حاکی از نقش قوی و مهم تفسیر متن در فرآیندهای پژوهشی، خصوصا در مرحله جستجو و بازیابی اطلاعات از سوی کاربران است که از دیدگاه معرفت شناختی کاملا متکی بر تحلیل عوامل دخیل در فهم متن به پیش می رود.
تفسیر هایدگر از فرونسیس ارسطو و دلالت های آن در تعلیم وتربیت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف اصلی این پژوهش تبیین تفسیر هایدگر از فرونسیس ارسطویی و دلالت های تربیتی مبتنی بر آن است. هایدگر متافیزیک را یک انحراف در تفکر بشر می داند که امر نظری را از ساحت انضمامی و عملی وجود انسان جدا کرده و به آن تقدم داده است. این انحراف تمامی مناسبات انسانی ازجمله تعلیم وتربیت را تعین بخشیده است که مانع تحقق وجود اصیل انسانی می شوند. هایدگر به اخلاق نیکوماخوس ارسطو رجوع می کند و حالات پنج گانه معرفتی نفس انسان را با نگاهی هستی شناسانه تفسیر می کند. هایدگر برخلاف ارسطو، قائل به تقدم فرونسیس به عنوان نحوه ای از وجود انسان ناظر به ساحت انضمامی او، بر سایر انحاء است. نقش فرونسیس در مباحث هایدگر پیرامون «معنای هستی»، «حقیقت»، «در-جهان-بودن» و «دازاین» قابل مشاهده است. بر این اساس، نتایج حاصل از استدلال قیاسی و قیاس عملی که جایگاه ویژه ای در مطالعات مربوط به تعلیم وتربیت دارند، اعتبار خود را به عنوان حقایق مطلق و یقینی از دست می دهند. در تعلیم وتربیت حقیقی، معلم به جای آموزش دانسته ها، خود آموختن را آموزش می دهد و متربیان را با موقف هستی ذاتی آنان الفت می دهد. جامعه انسانی اصیل، نسبت به امکان های متفاوتی از سازوکارهای تربیتی گشوده است و هیچ وضعیتی را نهایی ترین امکان در نظر نمی گیرد. «گشتل» به مثابه مرتبه غایی تفکر متافیزیکی، همه چیز ازجمله انسان را به «منبع» تنزل می دهد و کارکرد نظریات یادگیری و برنامه درسی نیز بهره ورتر کردن این منابع در راستای منافع اقتصادی است. همچنین تفکر هایدگر امکانات فراوانی جهت پرورش جریان نومفهوم گرایی در برنامه درسی فراهم می کند.
نقد و بررسی دیدگاه هایدگر پیرامون معنای زندگی و مقایسه آن با دیدگاه دینی
منبع:
پژوهشنامه کلام تطبیقی شیعه سال ۴ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۷
173 - 190
حوزه های تخصصی:
بحث از معنای زندگی یکی از دغدغه های اساسی بشر امروز است. هایدگر اگرچه که به طور مستقیم به این بحث نپرداخته، اما از میان آراء و نظریاتش می توان به دیدگاه وی در این رابطه پی برد. وی بشر امروز را بی خانمان و دچار نیهیلیسم وجودی می داند. وی راه حل خود را ابتدا بازگشت به وجود و زندگی اصیل خودمختار می داند و در دوره دوم عمر خود برای معنابخشیدن به زندگی، بحث احترام به طبیعت و پرهیز از غلبه تکنولوژی ابزاری بر زندگی انسان را مطرح می کند. ضعف اساسی دیدگاه وی غفلت از غایت زندگی انسان است؛ غایتی که می تواند به زندگی انسان معنا ببخشد؛ اما دین با ترسیم غایت و سعادتی جاودان برای انسان، وی را به سوی زندگی رهنمون می سازد که می تواند به اوج معناداری برسد.روش این پژوهش توصیفی – تحلیلی است.
مبانی نقد مدرنیته از منظر فردیدی های ایران(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جامعه شناسی ایران سال ۲۴ بهار ۱۴۰۲ شماره ۱
121 - 142
حوزه های تخصصی:
از قاجاریه تا کنون جدال سنت و مدرنیته به صورت معادله ای لاینحل برای کشور درآمد. جریان فردیدیه رویکرد هایدگری دارد و برجستگی آن، مخالفت ریشه ای با مدرنیته است. هدف این اثر، آگاهی از چرایی مخالفت جریان فردیدیه با مدرنیته است. استفاده از روش تحلیل گفتمان در بررسی نشان داد، در گفتمان مدرنیته، هستی شناسی مادی و عقل حصولیِ معاش اندیش در مقابل هستی شناسی وجودی و عقل حضوری معاد اندیش قرارگرفت. جریان فردیدیه در ایران پس از انقلاب وارثان سنت هایدگری می باشند که با محوریت سید احمد فردید کلید واژه غربزدگی را خلق و مدرنیته را به چالش کشیدند. هدف این اثر آگاهی از استدلال های تقابل فکری جریان فردیدیه با مدرنیته است. روش تحقیق، تحلیل گفتمان بود. بررسی نشان داد، درگفتمان مدرنیته هستی شناسی مادی در مقابل هستی شناسی وجودی و عقل حصولی معاش اندیش درمقابل عقل حضوری معاد اندیش قرارگرفت. اومانیسم دال مرکزی مدرنیته و سایر نشانه ها مانند علم گرایی، تکنولوژی، سرمایه داری، فردگرایی، آزادى، لیبرالیسم، پروتستانیزم، حقوق بشر، سکولاریسم و دموکراسی با آن معنا پیدا نمودند. دال مرکزی گفتمان فردیدیه انسان دل آگاه و مکلف بود. نشانه های علم قدسی، نفی تکنولوژی، نفی سرمایه داری، نفی سکولاریسم، عقل قرآنی، آزادی از نفس، حقوق بشر اسلامی وحکومت خدا، مفصل بندی و غیریت سازی نمودند. نظریه سیاسی مدرنیته خواهان حداکثر رفاه و آزادی برای انسان اما جریان فردیدیه هرگونه تساهل و روا داری درمقابل سوژه خود بنیاد انسان را نفی نمود.
تحلیل تلویزیون از منظر فلسفه ی تکنولوژی از دیدگاه مارکس، هایدگر، فینبرگ، بورگمان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تلویزیون موضوعی است که مکرراً مورد مطالعه و بررسی دانشمندان قرار گرفته است و از زوایای مختلفی هم چون جامعه شناسی و روان شناسی درباره ی آن پژوهش شده است. یکی از ره یافت های مطالعه درباره ی این موضوع مهم، ره یافت فلسفی است. در این نوشته از منظر فلسفی، تلویزیون به مثابه یک تکنولوژی، مبتنی بر دیدگاه چهار اندیشمند: مارکس، هایدگر، بورگمان و فینبرگ مورد بررسی قرار گرفته است. این فیسلوفان تکنولوژی البته خود درباره تلویزیون به مثابه یک تکنولوژی اظهارنظر نکرده اند؛ بلکه مبتنی بر مبانی هریک دیدگاه آنان درباره تلویزیون بازسازی شده است. مبتنی بر مبانی مارکس، نقش تلویزیون در ارزش افزایی محور تحلیل واقع می شود. از دیدگاه هایدگر، تلویزیون به عنوان یک نوع انکشاف و آگاهی قابل مطالعه است. از نظر بورگمان ضرورت جست وجو درباره ی رابطه ی اطلاعات و واقعیت و نیز رابطه ی سوژه و ابژه و همچنین موضوع اشیاء کانونی درباره ی تلویزیون قابل استنباط است. و از نگاه فینبرگ نقشی که ارزش های سرمایه داری و ارزش های دموکراتیک در تولید تلویزیون دارد، حائز اهمیت است. پس از بررسی این چهار دیدگاه، در خصوص ارزش باری یا خنثی بود تلویزیون مبتنی بر تبیین های صورت گرفته به نتیجه گیری پرداخته می شود.
رهیافتی شناختی و بدن مند به خوانشگری کاغذی و دیجیتال(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۵ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۳۶
15 - 31
حوزه های تخصصی:
این مقاله تلاش می کند به کمک ابزارهای مفهومی هایدگر، فوکو و نیز دستاوردهای علوم شناختی، از منظری فلسفی گذار از خوانشگری کاغذی به خوانشگری دیجیتال را بررسی کند. این بحث می تواند تمهیدی برای فهم فلسفی عصر دیجیتال باشد. در این پژوهش نشان داده می شود که تحلیل هایدگر درباره هستی تودستی و تکنولوژی می تواند به فهم رفتارهای خوانشگری ناظر به خواندن کاغذی و دیجیتالی کمک کند. همچنین، از چهارچوب تحلیلی هایدگر، برای هستی شناسی متن بهره گرفته شده است. ازسوی دیگر، تأملات فوکو درباره تکنولوژی های بدن مند می تواند مناسبات قدرت شناختی را که پیرامون خواننده شکل می گیرد، تبیین کند. افزون براین، علوم شناختی با بررسی مفصّل نحوه های گوناگون خوانشگری، یافته های تجربی مفصّلی از تأثیرات منش های خوانشگری بر سوگیری ها و مهارت های شناختی انسان به دست داده است. در این میان، علوم شناختی بدن مند و مهارتی جایگاهی متمایز دارد؛ چراکه با گذار از فهم رایانشی از انسان، به منش ها و حالت های گوناگون بدنی هنگام مطالعه توجه و تأثیرات آنها را برجسته کرده است. برای یکپارچه کردن این حوزه های پژوهشی، تلاش بر این است که یافته های علوم شناختی در چهارچوب فهم تکنولوژیک هایدگر و فوکو از مناسبات قدرت شناخت مدرن قرار گیرد.
نقش برگسون در جنبش پدیدارشناسی براساس تفسیر هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۵ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۳۶
83 - 97
حوزه های تخصصی:
پدیدارشناسی یکی از مهم ترین جریان های فلسفه معاصر است که اگرچه هوسرل بنیان گذار آن محسوب می شود، ریشه های شکل گیری آن در آثار فلاسفه ای همچون دکارت، کانت و برگسون یافت می شود. هایدگر پدیدارشناسی را از استاد خود آموخت و آن را به عنوان روشی برای فهم وجود به کار برد. پدیدارشناسی در هایدگر از شکل ساده هوسرلی به روشی کارآمد برای فهم حقیقت تبدیل می شود که بخشی از این تحول مدیون اثری است که برگسون بر تفکر هایدگر دارد. ازنظر هایدگر، برگسون با طرح اهمیت آگاهی در فهم حیات آن گونه که هست، در شکل گیری پدیدارشناسی هوسرل نقش دارد. ماکس شلر در ترجمه آثار برگسون به زبان آلمانی و توجه به فلسفه او نقش مهمی دارد. تلاش شلر در پرداخت به فلسفه برگسون، به اثر هوسرل تحقیق در زمان آگاهی درونی کشیده می شود که بخش هایی از آن در آثار بعدی اش منتشر می شود. علاوه بر این، برگسون ازطریق تفاوت قائل شدن میان زمان معمولی با زمان واقعی یا «دیرند» و نقش دیرند در فهم حیات، راه جدیدی را برای فهم واقعیت به فلاسفه معرفی می کند. برای هایدگر، پدیدارشناسی بدون فهم مسئله زمان و محورقراردادن دازاین به عنوان موجودی زمان مند امکان پذیر نیست. پدیدارشناسی یکی از پیچیده ترین مباحث فلسفه قرن بیستم است و ساده ترین روش برای فهم آن توجه به ریشه های شکل گیری آن است. باتوجه به اینکه درزمینه تأثیر فلسفه برگسون بر جنبش پدیدارشناسی تحقیقات کافی صورت نگرفته است، در این مقاله سعی شده تا حد امکان بخشی از این نیاز پوشش داده شود.
بررسی دیدگاه هایدگر درباره نیهیلیسم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
227 - 245
حوزه های تخصصی:
با گفتار نیچه «نیهیلیسم» به مسئله ای برای اندیشه ورزی های فلسفی بدل گردید. او که «نیهیلیسم» را «بی معنایی همه چیز» می خواند، با نقد تاریخ متافیزیک غرب، افلاطون گرایی و اخلاق مسیحی را مهمترین عوامل ظهور آن می دانست. در نهایت هم با خلق «ابرانسان» و بر بستر همان «متافیزیک انسان گرایانه» به دنبال عبور از نیهیلیسم بود؛ اما هایدگر «نیهیلیسم» را نه در مرتبه ارزش ها، بلکه از حیثی وجودشناسانه بررسی می کرد. او با نقد کلیت اندیشه متافیزیکی غرب، «متافیزیک» را حاکی از نوعی نسبت با هستی می دانست که در آن، خودِ هستی در پس پرده ای از حجاب ها به مغاک فراموشی و غفلت فرو می غلتد. او در تبیینی هستی شناسانه، «نیهیلیسم» را معادل همین «غفلت و فراموشی وجود» دانسته و بر همین اساس، «تاریخ اندیشه غرب» را «تاریخ بسط نیهیلیسم» معرفی می کند. از این منظر، با کمال متافیزیک، ظهورات متکامل تری از نیهیلیسم هم تحقق می یابد. تا آنجا که امروز، در «گشتل تکنولوژی» که شکل نهایی متافیزیک است، «نیهیلیسم تکنولوژیک»، با نفی کامل هستی، جهان و انسان را در قالبی نیهیلیستی و صرفا در هیات منبع و موجودی، تعین بخشیده است. از نظر هایدگر در مواجهه با این وضعیت ما دو راه بیشتر نداریم، یا تن دادن به نابودی کامل و یا یافتن راهی جهت فراروی از آن.
«متافیزیک شر»؛ تفسیر هستی شناختی از نظام آزادی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۵۱ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۲
103 - 125
حوزه های تخصصی:
رساله پژوهش های فلسفی در باب ذاتِ آزادی انسان (1809)، پژوهشی هستی شناختی درباره آزادی به مثابه ذات بشر است که وجه مثبت و تعیین کننده شر را در ذات آزادیِ انسان تصدیق می کند. شلینگ برای تثبیت کردن امکانِ آزادی (شر) در تمامیت هستندگان، به عنوان یک کل، تمایز هستی شناختیِ «بیناد» و «وجود» را به میان می آورد. هایدگر این تمایز را از ابداعات فلسفه شلینگ به شمار می آورد و در رساله شلینگ در باب ذات آزادی انسان (1936)، آن را «شکاف هستی» می نامد. به نظر او، جایگاه آزادی در نظام شلینگ در بنیادی هستی شناختی تحقق می یابد و پرسش او از آزادی قابل تحویل به پرسش از هستی، به مثابه پرسش بنیادیِ فلسفه است. بر این اساس، هدف مهم مقاله حاضر، تحلیل تفسیرِ هایدگر از تمایز بنیاد و وجود به مثابه شرط هستی شناختیِ امکان شر در نظام آزادی شلینگ است. این پژوهش در جستجوی پاسخ به این دو پرسش است که چگونه این تمایز، راه را برای تبیین بنیاد هستی شناختیِ امکان شر می گشاید؟ و چرا برای شناخت این دو اصل، باید به بررسی روح انسانی و ذات آن به مثابه آزادی پرداخت؟ نشان خواهیم داد که چگونه در تفسیر هایدگر از خوانش شلینگ، وی علی رغم نزدیکیِ پذیرفته شده اش به این تمایز بنیادین، همچنان فلسفه ایدئالیستی، از جمله نظام فلسفی شلینگ را در برداشتنِ گام نهایی ورای ساختارهای بنیادینِ متافیزیک اراده و رهایی حقیقی از سنت متافیزیکی ناکام می شمارد
ردپای برگسون در تفسیر هایدگر از زمان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۵۱ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۲
221 - 236
حوزه های تخصصی:
در ابتدای کتاب وجود زمان نام برگسون در کنار نام ارسطو آمده است، جایی که هایدگر سعی دارد مفهوم حیث زمانی را از زمان سنتی مورد استفاده در فلسفه تمایز دهد. حال سؤال اینجاست که پس از اشاره هایدگر به نام ارسطو، چرا نام برگسون به میان می آید؟ اگر منظور آخرین فیلسوف است چرا هوسرل را نام نمی برد که استاد خود هایدگر بود و سخنرانی اش با عنوان زمان-آگاهی قرار بود تحت نظارت هایدگر به چاپ برسد؟ چرا نامی از هگل به میان نمی آید که تفسیرش از زمان در فصل ماقبل آخر وجود و زمان، موضوع بحث هایدگر قرار می گیرد؟ چرا نامی از دیلتای نیست که موضوعات تفکرش در زمینه زمان قبل از نوشتن کتاب وجود و زمان موردتوجه هایدگر بود؟ البته هایدگر در انتهای بخش دوم وجود و زمان و در قالب یک پانوشت بار دیگر به نام برگسون اشاره و ادعا می کند که تنها قصدش، تمایز قائل شدن میان نظر خودش در باب «زمان» با برگسون است، هرچند اخیراً توسط علاقه روزافزون به مکتب برگسونی و تأثیر او بر فلسفه قرن بیستم به دلیل تأثیر او بر ژیل دلوز تحقیقات پژوهشگران نشان از وامداری هایدگر از فلسفه برگسون دارد. دامنه این تحقیقات گرچه به مسئله تأثیر برگسون بر پدیدارشناسی و هایدگر هم کشیده شده اما برخی پرسش ها هنوز بی پاسخ هستند که این مقاله سعی در پاسخ به آنها را دارد