اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در جلسه گذشته این سلسله دروس، حضرت استاد به تبیین مقام خشوع در عبادت پرداختند و با ذکر عظمت خداوند به عنوان عامل موجد خشوع در برابر دو عامل حقارت انسان و عیوب وی، موضوع را با ذکر حدیث زینب عطّاره توضیح دادند. اکنون در ادامه این مباحث پیرامون نماز، ایشان مبحث خوف در عبادت و اقسام آن را به عنوان راه کار مهمی برای ایجاد خشوع در نماز مطرح نموده اند.
مقدّمه
بحث ما در جلسات گذشته درباره نماز و خشوع در آن بود و گفتیم که این همه اهتمامی که به نماز شده و در اذان و اقامه «خیرالعمل» و «فلاح» نامیده شده است، وقتی این فلاح حاصل میشود که نماز همراه با خشوع باشد; زیرا در آیه 1 و 2 سوره مؤمنون میفرماید: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)گفته شد که چیزهایی موجب خشوع در نماز میشوند. در چند جلسه، نکاتی که از بزرگان استفاده کرده بودیم به عرض برادران رساندیم.
راههای ایجاد خشوع در دل
توجه به عظمت الهی در برابر گناهان خودمان
خوف; موجد خشوع: یکی از چیزهایی که موجب خشوع در نماز میشود حالت «خوف» از خداست. در آیات و روایات فراوانی این مطلب آمده است که انسان مؤمن باید خوف از خدا داشته
باشد; (فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ اِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ)(آل عمران: 175); (فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ)(مائده: 3); (وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَی.)(نازعات: 40و41) آیات زیادی در این باره وجود دارند که مؤمن باید خوف از خدا داشته باشد. شاید هر جا تقوای خدا هم به کار رفته است معنای خوف در آن اشراب شده باشد.
به هر حال، جای شک نیست که در قرآن چنین مضمونی داریم، در کتاب های روایی نیز ابواب فراوانی درباره خوف و خشیت الهی داریم. در دعاها و مناجات ها هم مضامین حاکی از خوف فراوان هستند. در سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)و ائمّه اطهار و بزرگان دین(علیهم السلام)هم بلااستثنا نقل شده است که همه آن ها حالت خوف از خدا داشتند و حتی در بعضی موارد، نقل شده است که حالتی شبیه غشوه به آن ها دست میداد; غش میکردند، میافتادند، گاهی سینه میزدند. البته اصل این مطلب با فرهنگ امروزی دنیاگرایانه و ماده گرایانه سازگار نیست که اصلا خوف از خدا یعنی چه؟ انسان اصلا از هر چیزی که موجب ترس، نگرانی، گریستن و زاری کردن باشد خوشش نمی آید، بخصوص در این عصر که به دنبال شادی و دست افشانی و پای کوبی است، گریه و خوف و مانند این ها را دوست ندارد. ولی به هر حال، این چیزی است که هم در قرآن هست و هم در روایات و هم در سیره ائمّه اطهار(علیهم السلام)، و جای شکی ندارد.
خوف از خدا، ممدوح یا مذموم؟ بعضی استدلال میکنند که انسان باید از لولو بترسد; مگر خدا لولوست که از او بترسیم؟ العیاذ باللّه! این حرف ها حرف های سبک و بچگانه ای است، جواب ساده ای هم دارد: خوف ما در واقع، خوف از گناهان خودمان است; اینکه میگوییم: «خوف از خدا»، به خاطر این است که نظامی وجود دارد که خدای متعال مقرّر فرموده است که ارتکاب گناهان آثاری را به دنبال دارد، و چون خداوند این نظام را برقرار فرموده، و اوست که انسان را در دار آخرت زنده میکند و اگر مستحق عقاب باشد عقوبت خواهد کرد، به همین دلیل، میگوییم: از او میترسیم; چون اختیار همه آن ها به دست اوست; وگرنه در واقع، آنچه از آن میترسیم همان گناهان خودمان است که موجب میشوند مبتلا به عذاب شویم.
مراتب خوف از خدا: به هر حال، بحث ما در این نیست که اصلا خوف از خدا چه موقعیتی دارد و چرا انسان باید از خدا خائف باشد; چون این به عنوان یک واقعیت مسلّم، هم در قرآن هست و هم در روایات و هم در سیره حضرات معصومان(علیهم السلام). بحث در این بود که چه کنیم در نماز خشوع داشته باشیم، گفتیم: یکی از اسبابش این است که آدم حالت خوفوخشیت داشته باشد. حال سؤال این است که چه کنیم تا حالت خوف و خشیت داشته باشیم؟
الف. خوف از فراق: خوف بندگان خدا بر حسب مراتب ایمان و معرفتشان، بسیار متفاوت است. کسانی که به مقام قرب الهی نایل شده اند از اولیای خدا هستند. این خوف هایی که ما داریم آن ها ندارند: (لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ)(بقره: 62) آن ها خوفشان جور دیگری است; ما خیلی از آن سر درنمی آوریم. از برخی قراین، میتوانیم فقط دورنمایی از خوف آن ها را تصور کنیم; دورنمایی خیلی مبهم و به حسب مرتبه معرفت خودمان. از بعضی کلماتی که در دعاها و مناجات ها وارد شده، انسان حدس میزند که آن ها خوفشان چگونه بوده است; از جمله، تعبیری که در دعای «کمیل» هست که حضرت میفرماید: «صبرتُ علی عذابِکَ فکیفَ أصبرُ علی فراقِکَ»;1 گیرم که من توانستم بر عذاب تو صبر کنم; با فراق تو چه کنم؟ از اینجا انسان میفهمد که بزرگان دین ترس های دیگری داشتند، خیلی از ترس های ما قوی تر; با اینکه آن ها عظمت عذاب الهی را خیلی بیش از ما درک میکردند. ما همیشه، هم عظمت ثواب الهی و هم عظمت عقاب الهی در آخرت را از آن ها یاد گرفته ایم. آن ها خودشان بهتر میدانستند که عذاب های آخرت چقدر سخت و دردناکند، ولی میگفتند: تحمّل آن عذاب ها آسان تر از تحمّل فراق توست; چیزی که در باب فراق خدا، ما خیلی از آن سر درنمی آوریم و از نبود آن احساس کمبود نمی کنیم. اجمالا کسانی که با عوالم محبت آشنایی دارند، میدانند که بزرگ ترین نیاز کسی که دارای محبت است، این است که مورد توجه محبوبش قرار بگیرد و به هر معنایی که میسّر است، به او وصال پیدا کند.
«وصال خدا» یعنی چه؟ ما همان گونه که خدا را نمی شناسیم، وصالش را هم نمی دانیم یعنی چه؟ ولی به هر حال، یک چیزی هست که در مقابل «فراق» به کار میرود. وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: اگر بر عذاب تو صبر کنم، بر فراق تو دیگر نمی توانم، معلوم میشود که در مقابل فراق، یک وصالی هست. اما اینکه آن وصال چیست، ما عقلمان نمی رسد. به هر حال، کسانی که کم و بیش با عوالم محبت آشنا باشند، میدانند رابطه ای بین محب و محبوب برقرار میشود و حالی برای آن ها پیش میآید که دیگر احساس نمی کنند چیزی بین آن ها حایل است. همین اندازه ما میتوانیم تصور کنیم که هیچ حجاب و حایلی بین آن ها وجود ندارد و در این حال، هر کسی به اندازه مرتبه محبتش و به اندازه کمال محبوبش، لذتی خواهد برد که قابل وصف با هیچ چیزی نیست. متأسفانه ما خیلی نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) جفا میکنیم; چون از آثاری که از آن ها رسیده است، استفاده نمی کنیم. برای اینکه قدری با این مضامین بیشتر آشنا شویم، اگر «مناجات محبّین»2 را مطالعه کنیم و در مضامینش دقت نماییم، آن وقت مقداری آشنا میشویم که ائمّه اطهار(علیهم السلام)چه معنایی را در رابطه با محبت خدا درک میکردند.
به هر صورت، کسانی که مرتبه ای از محبت الهی را داشته باشند و مزه اش را چشیده باشند، هیچ چیز دیگری برای آن ها ارزشی ندارد: «الهی مَن ذا الّذی ذاقَ حلاوةَ محبتِک فَرام مِنک بدلا»...»;3 خدایا، کیست که شیرینی محبت تو را چشیده باشد و از تو رو بگرداند و سراغ دیگری برود؟ کسانی که از این معانی چیزی فهمیدند و درک کردند، نهایت آرزویشان این است که به وصال محبوبشان برسند، و بالاترین ترسشان این است که از وصال او محروم شوند و به فراق مبتلا گردند. این یک جور خوف است; «خوف از فراق» است; خوف از اینکه به آرزوی دیرینه شان، که مراتبی از آن در دنیا حاصل میشود و مرتبه کاملش در آخرت است، نایل نشوند.
ب. خوف از محرومیت نعمت های مادی و اخروی: کسان دیگری هم هستند و خوفشان این است که از نعمت های الهی و آخرت محروم شوند. در یک تقسیم کلی، آن نعمت ها هم دو جورند، ولی در واقع، هزاران جور هستند: نعمت درک وصل و نعمت درک لذت های مادی بهشت.
کسانی که معرفت کاملی نسبت به ما داشته باشند بیشترین ترسشان از این است که در عالم آخرت، خدا به آن ها اعتنا نکند. در قرآن، آیاتی هستند که وقتی خدای متعال میخواهد برای بعضی از مردم بالاترین عذابش را ذکر کند و بفرماید این ها چقدر پست و بی اهمیت هستند و سقوط کرده اند، میفرماید: (وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.) (آل عمران: 77) این ها آن قدر پست شده اند که روز قیامت، خدا با آن ها حرف نمی زند و به آن ها نگاه نمی کند. اینکه سخن گفتن خدا در قیامت یعنی چه، نگاه کردن خدا در روز قیامت یعنی چه، این ها دیگر به عقل ما نمی رسد، اما باز کسانی که از مراتب معرفت و محبت، حتی نسبت به مخلوقات بهره ای داشته باشند، میدانند که برای انسان محب، هیچ چیز دردناک تر از این نیست که دوستش به او اعتنا نکند، با او قهر نماید و حرف نزند. بچه هم این را میفهمد. بچه های کوچک هم بدترین ناراحتی شان این است که مادرشان با آن ها قهر کند، به آن ها نگاه نکند و هر چه میآیند خودشان را لوس میکنند و خودشان را نشان میدهند، به آن ها اعتنا نکند. بزرگترها هم همین حالت را دارند. آن ها که معرفت کاملی داشته باشند، بالاترین عذابی که میچشند این است که وقتی با خدای متعال روبه رو میشوند، خدا به آن ها اعتنا نکند; مثل مادری که با بچه اش قهر کرده است، هر چه بخواهد خودش را به دامنش بیندازد و خودش را به او نزدیک کند و از نوازشش استفاده نماید، اصلا اعتنا نکند. اگر این آیه در قرآن نبود، بیان کردن این مطلب برای ما سخت بود; اصلا تصورش برای ما مشکل بود، ولی خود قرآن میفرماید: (وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.)
لذت درک توجه الهی هنگام عبادت: پس بعضی ها در این دنیا، خوفشان از این است که خدا در آخرت به آن ها توجه میکند یا نه. عموم مردم متوجه نمی شوند که خدا به آن ها عنایت دارد یا ندارد. هر کسی بر حسب ظن خودش و تصوراتش فکر میکند که خدا او را دوست دارد یا ندارد، به او عنایتی دارد یا ندارد، آن ها که در مقام عبادت برمی آیند، خیلی دلشان میخواهد که در حال عبادت، معبودشان به آن ها توجه کند; وقتی میگویند: «یا اللّه»، او بگوید: «لبّیک.» آیا کسانی هستند که «لبّیک» خدا را در دعاها بشنوند؟! در مناجات ها یکی از خواسته های حضرات معصومان(علیهم السلام) از خدای متعال همین بود که خدایا، وقتی ما میخواهیم با تو حرف بزنیم، وقتی با تو مناجات میکنیم، تو رویت را به ما بکن; «اسمع دعائی اِذا دعوتُکَ و أقبِل علی إذا ناجیتُکَ.»4 خدا که پشت و رو ندارد; (فَأَیْنََما تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ.)(بقره: 115) خدا بر همه چیز آگاه است، صدای همه موجودات را میشنود، اما این شنیدن یک شنیدن دیگری است; این شنیدن از روی محبت است، از روی عنایت است، وگرنه خدا همه چیز را میشنود. کدام صداست که خدا نشنود؟ اما شنیدن داریم تا شنیدن. گاهی شنیدن او مثل کسی است که رویش را گردانده، اخم هم کرده است، ولی صدا را هم میشنود. این شنیدن چه فایده ای دارد؟! اما گاهی شنیدن با توجهی، با گوشه چشمی، با لبخندی همراه است. این شنیدن مزه دارد! اینکه در دعا میفرماید: «اِسمع دعائی اذا دعوتُکَ وأقبِل علی إذا ناجیتُکَ» منظور همین است; خدایا، وقتی صدایت میزنم، وقتی فریاد میزنم، صدای مرا بشنو! این جور شنیدن موردنظر است. در نمازمان هم پس از ذکر رکوع می گوییم: «سمعَ اللّهُ لِمَن حَمِدَه»; خدا صدای کسی که او را ستایش کند، میشنود.
پس خوف عده ای از این است که مورد بی اعتنایی خدا قرار بگیرند; خدا با آن ها حرف نزند، به صدایشان توجه نکند. این برایشان از عذاب جهنم دردناک تر است. بچه ای که مادرش با او قهر کرده، حاضر است کتک بخورد، اما مادرش با او قهر نکند. کسانی که مورد بی مهری خدا قرار میگیرند، میگویند: ما را با آتش جهنم بسوزان، ولی به ما نگاهی بکن. ترس برخی افراد از این است که از توجه خدا، از سخن گفتن خدا، از نظر کردن خدا محروم شوند. این هم یک جور خوف است.
ج. خوف از عذاب: ولی امثال ما، که از این معرفت ها محروم هستیم، خوفمان باید از عقوبت ها و از آثار گناهانمان باشد. گناهانی که مرتکب میشویم چه آثار بدی دارند; از عواقب و تبعات آن ها باید بترسیم. ولی متأسفانه در اثر ضعف ایمان و فریفته شدن به مسائل دنیوی و مادی، این ها را جدّی نمی گیریم. شاید صدها آیه در قرآن کریم، در وصف عذاب های جهنم به صورت کلی داریم; مانند: (عذابٌ الیم)(بقره: 10); (عذابٌ عظیم)(بقره: 7); (عذابٌ مهین)(بقره: 90) و امثال این ها. در بسیاری از جاها هم به تفصیل ذکر شده که اهل جهنم خوراکشان چیست، نوشابه شان چیست، راحتی و استراحتشان چگونه است، لباسشان چیست. این ها تفسیر هم شده اند، ولی ما یا اصلا فرصت نمی کنیم این آیات را بخوانیم و یا به معنای آن ها توجه نمی کنیم. وقتی که قرآن میخوانیم، میخواهیم زود تمام بشود، وقتی هم که به قرآن خواندن یک قاری خوش صدایی گوش میدهیم، فقط به هنرش توجه میکنیم و «اللّه»، «اللّه» میگوییم و از این تعجب میکنیم که ـ مثلا ـ چقدر نفسش زیاد است، ولی توجه به معنای آیات نداریم و اثری که باید بپذیریم کمتر برایمان پیدا میشود. اگر به همان چیزهایی که در متن قرآن راجع به خصوصیات عذاب آخرت آمده است، درست توجه کنیم، حالی شبیه جنون به ما دست میدهد! جدّی نمی گیریم. علاوه بر این ها تفصیلاتی در روایات برای آیات ذکر شده اند که از آن ها هم بی خبریم.
برای نمونه، وقتی جهنمیان خیلی تشنه میشوند و مجبور میگردند آب بخورند، آب گندیده ای به آن ها داده میشود که در روایات آمده است: اگر یک قطره از آن آب گندیده بر روی زمین چکیده شود، از تعفّن آن همه موجودات زنده میمیرند. اگر در این ها دقت کنیم متوجه میشویم که با این گناهانمان مستحق چه عذاب هایی هستیم.
زشتی گناه: ولی این تنها کافی نیست. باید دقت کنیم که اصلا گناه کردن خدا چقدر زشت است. باید فرض کنیم اگر انسان یک مرتبه در عمرش مخالفت خدا بکند چقدر زشت است! خدایی که همه هستی ما از اوست، این همه نعمت به ما داده و به خاطر خود ما گفته است که این کار را نکنید، چون برای شما ضرر دارد، در کنارش هم فرموده است: اگر این کار را بکنی دشمن تو و دشمن من خوشحال میشود، مخالفت امر خدا اطاعت و پرستش شیطان است. همین معنا را تصور کنید که اگر شما دوستی داشته باشید و حق زیادی هم بر شما نداشته است; نه شما را آفریده، نه غذا و لباسی به شما داده، نه عزّت و آبرویی داده، نه پدر و مادری به شما داده، فقط دوست است، در عالم دوستی بگوید: حرف فلانی را گوش نکن، او دشمن من است، از اینکه حرفش را گوش کنید چقدر خوشحال میشود; اما اگر حرف دشمنش را گوش بدهید، دیگر میتوانید در چشمش نگاه بکنید؟! هر گناهی که ما میکنیم، یعنی دشمن خودمان و دشمن خدا را اطاعت میکنیم و با دستوری که خدا از روی مهربانی به ما داده است مخالفت میکنیم. چنین دستوری داده است تا در چاله نیفتیم، تا از عواقبش محفوظ باشیم. در این صورت، مخالفت کردن با او چقدر زشت است!
اگر انسان یک مرتبه مرتکب گناه شود استحقاق این را پیدا میکند که برای همیشه از رحمت خدا محروم گردد. اگر خوب فکر کنیم، با یک نگاه انسان به نامحرم، خدا حق دارد همان وقت چشم انسان را بگیرد. مگر این چشم را نداده است تا از آن استفاده درست بکنی؟ چرا به ضرر خودت از این چشم استفاده میکنی؟ این نعمت خداست، داده تا به نفع خودت از آن استفاده کنی، نه به ضرر خودت! پس حالا که به ضرر خودت از آن استفاده کردی خدا حق ندارد این را از تو بگیرد؟ اگر این سخن را باور نمی کنید، از امام سجّاد(علیه السلام)بشنوید; در یکی از دعاها میفرماید: پروردگارا! اگر آن قدر گریه کنیم تا مژه های چشممان بریزند «لو بکینا حَتی تَسقط اشفارنا» و اگر آن قدر ناله کنیم تا صدایمان خاموش شود و نتوانیم حرف بزنیم «وانتحبنا حتی ینقطع اصواتنا...» همه این کارها را که بکنیم، استحقاق محو یک گناه را هم پیدا نمی کنیم; «ما استوجبنا بذلک محوَ سیّئة مِن سیئاتِنا.»5 اگر یک گناه کرده بودم، استحقاق عذابی را پیدا میکنم که اگر یک عمر را به این وضع بگذرانم، مستحق محو آن گناه نمی شوم، مگر تو از لطف خودت آن را عفو کنی. یک گناه این قدر استحقاق عقوبت برای انسان میآورد! با این وصف، ما روزی چند گناه میکنیم؟!
اگر شما به دوست خود یا به فرزندانتان یا به کسی که حقی بر او دارید، بگویید فلان کار را نکن; یک بار، دو بار، سه بار، بزرگواری کردید، بخشیدید، صرف نظر کردید و به او مهربانی نمودید، اما اگر صد بار، هزار بار مخالفت کرد، دیگر به او اعتنا میکنید؟ اینجاست که دیگر غضب میکنید. دیگر تا چه وقت باید صبر کرد؟ در برخی مناجات ها ذکر شده است که میفرماید: «خدایا پناه میبرم به تو از اینکه بر من غضب کنی.»6 ما با اولین گناهمان مستحق این میشویم که خدا نعمت هایش را از ما بگیرد. وقتی ده ها و صدها و هزاران گناه بکنیم دیگر چه؟! اگر انسان به این ها فکر کند آن وقت متوجه میشود که در مقابل خدای متعال چقدر باید شرمنده باشد، چقدر باید خائف باشد، چه اندازه استحقاق عذاب دارد! آن وقت حالت شکستگی برای انسان پیش میآید، حالت خشوع پیدا میکند.
پس فکر کردن درباره گناهان، درباره اینکه وقتی گناه نسبت به شخص عظیمی باشد چقدر عظمتش بیشتر است و وقتی تکرار شود پررویی بشود، بی اعتنایی بشود، چقدر زشت تر است، حالت خشوع میآورد. در روایات هست که اگر گناهی را سبک بشمارید، هر قدر هم آن گناه کوچک باشد، حکم گناه کبیره را دارد.7 استخفاف گناه از خود گناه بدتر است. گناه ممکن است کوچک باشد، اما استخفاف آن، گناه کبیره است. آیا ما گناهانمان را جدّی میگیریم؟! آیا گناهان را سبک نمی شمریم؟ آیا این معنایش سبک شمردن امر و نهی خدا نیست؟ این بی اعتنایی به عظمت خدا نیست؟ اگر این ها را درست تصور کنیم یک حالت شکستگی در انسان پیدا میشود که میتواند در نمازش هم اثر بگذارد و حالت خشوع پیدا کند. در آن صورت، نمازی که همراه با خشوع باشد، جبران بسیاری از زشتی ها و پلیدی ها را میکند. در روایت دارد: «چشمی که از خوف و خشیت الهی بگرید، خدا آن چشم را دیگر عذاب نمی کند.»8
اگر گناهان ما این جور آثار بد دارند، توجه به خدا و عنایت او و خوف و خشیت او هم این آثار خوب را دارد، حالا جا دارد که انسان مقداری هم خوف و خشیت داشته باشد؟ یا نه، خوف و خشیت بد است و اصلا کار آدمیزاد نیست، کار بچه هاست، کار ضعفاست؟ آن کسانی این حرف را میزنند که یا خدا را قبول ندارند یا رابطه شان را با خدا درک نمی کنند; نه از شرم و حیا بهره ای دارند و نه از ایمان به آخرت و عذاب های اخروی. آن وقت خیالشان راحت است، ترسیدن و گریستن و زاری کردن را هم برای خودشان عیب میدانند. اما کسی که مثل حضرت علی(علیه السلام)خدا را شناخته باشد یا حتی مثل خیلی از شاگردهای کوچک او، این طور قضاوت نمی کند. آن ها چگونه خدا را شناختند؟ و خوف و خشیتشان از چه بود؟ عقل ما نمی رسد. اینجاست که سعی میکنیم مقداری شباهت به آن ها پیدا کنیم.
پس برای اینکه در نماز خشوع پیدا کنیم، یک راهش این است که پیش از نماز، مقداری درباره زشتی گناهانمان و آثار بدی که برایشان مترتّب میشوند، بیندیشیم. کسانی که با دعاها و مناجات های ائمّه اطهار(علیهم السلام)انس داشته باشند، به تدریج این حالت برایشان ملکه میشود; دیگر هر روز نباید یک ساعت بنشینند فکر کنند، این حالت برایشان تثبیت میشود; وقتی به مسجد میرسند، حالشان تغییر میکند; وقتی میگویند «قد قامت الصلاة»و توجه میکنند که روبه روی خداایستاده اند،خشوع برایشان پیدا میشود.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ شیخ عبّاس قمی، مفاتیح الجنان.
2و3ـ همان، / محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 94، ص 148، روایت 21، باب 32.
4ـ محمّدباقر مجلسی، پیشین، ج94، ص97،روایت13،باب32.
5ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 94، ص 138، روایت 21، باب 33 و نیز ر.ک: صحیفه سجّادیه، دعای شانزدهم، با اختلاف برخی عبارات.
6ـ «الهی اعوذ بکَ من غضبک و حلولِ سخطکَ» (شیخ عباس قمی، پیشین، «مناجات شعبانیه».)
7ـ علی(علیه السلام): «شرُّ الذنوب ما استخفّ به صاحبه» (محمّدباقر مجلسی، پیشین، ج 3، ص 364، روایت 96، باب 137.)
8ـ همان، ج 46، ص 100، روایت 88، باب 5.
مقدّمه
بحث ما در جلسات گذشته درباره نماز و خشوع در آن بود و گفتیم که این همه اهتمامی که به نماز شده و در اذان و اقامه «خیرالعمل» و «فلاح» نامیده شده است، وقتی این فلاح حاصل میشود که نماز همراه با خشوع باشد; زیرا در آیه 1 و 2 سوره مؤمنون میفرماید: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)گفته شد که چیزهایی موجب خشوع در نماز میشوند. در چند جلسه، نکاتی که از بزرگان استفاده کرده بودیم به عرض برادران رساندیم.
راههای ایجاد خشوع در دل
توجه به عظمت الهی در برابر گناهان خودمان
خوف; موجد خشوع: یکی از چیزهایی که موجب خشوع در نماز میشود حالت «خوف» از خداست. در آیات و روایات فراوانی این مطلب آمده است که انسان مؤمن باید خوف از خدا داشته
باشد; (فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ اِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ)(آل عمران: 175); (فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ)(مائده: 3); (وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَی.)(نازعات: 40و41) آیات زیادی در این باره وجود دارند که مؤمن باید خوف از خدا داشته باشد. شاید هر جا تقوای خدا هم به کار رفته است معنای خوف در آن اشراب شده باشد.
به هر حال، جای شک نیست که در قرآن چنین مضمونی داریم، در کتاب های روایی نیز ابواب فراوانی درباره خوف و خشیت الهی داریم. در دعاها و مناجات ها هم مضامین حاکی از خوف فراوان هستند. در سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)و ائمّه اطهار و بزرگان دین(علیهم السلام)هم بلااستثنا نقل شده است که همه آن ها حالت خوف از خدا داشتند و حتی در بعضی موارد، نقل شده است که حالتی شبیه غشوه به آن ها دست میداد; غش میکردند، میافتادند، گاهی سینه میزدند. البته اصل این مطلب با فرهنگ امروزی دنیاگرایانه و ماده گرایانه سازگار نیست که اصلا خوف از خدا یعنی چه؟ انسان اصلا از هر چیزی که موجب ترس، نگرانی، گریستن و زاری کردن باشد خوشش نمی آید، بخصوص در این عصر که به دنبال شادی و دست افشانی و پای کوبی است، گریه و خوف و مانند این ها را دوست ندارد. ولی به هر حال، این چیزی است که هم در قرآن هست و هم در روایات و هم در سیره ائمّه اطهار(علیهم السلام)، و جای شکی ندارد.
خوف از خدا، ممدوح یا مذموم؟ بعضی استدلال میکنند که انسان باید از لولو بترسد; مگر خدا لولوست که از او بترسیم؟ العیاذ باللّه! این حرف ها حرف های سبک و بچگانه ای است، جواب ساده ای هم دارد: خوف ما در واقع، خوف از گناهان خودمان است; اینکه میگوییم: «خوف از خدا»، به خاطر این است که نظامی وجود دارد که خدای متعال مقرّر فرموده است که ارتکاب گناهان آثاری را به دنبال دارد، و چون خداوند این نظام را برقرار فرموده، و اوست که انسان را در دار آخرت زنده میکند و اگر مستحق عقاب باشد عقوبت خواهد کرد، به همین دلیل، میگوییم: از او میترسیم; چون اختیار همه آن ها به دست اوست; وگرنه در واقع، آنچه از آن میترسیم همان گناهان خودمان است که موجب میشوند مبتلا به عذاب شویم.
مراتب خوف از خدا: به هر حال، بحث ما در این نیست که اصلا خوف از خدا چه موقعیتی دارد و چرا انسان باید از خدا خائف باشد; چون این به عنوان یک واقعیت مسلّم، هم در قرآن هست و هم در روایات و هم در سیره حضرات معصومان(علیهم السلام). بحث در این بود که چه کنیم در نماز خشوع داشته باشیم، گفتیم: یکی از اسبابش این است که آدم حالت خوفوخشیت داشته باشد. حال سؤال این است که چه کنیم تا حالت خوف و خشیت داشته باشیم؟
الف. خوف از فراق: خوف بندگان خدا بر حسب مراتب ایمان و معرفتشان، بسیار متفاوت است. کسانی که به مقام قرب الهی نایل شده اند از اولیای خدا هستند. این خوف هایی که ما داریم آن ها ندارند: (لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ)(بقره: 62) آن ها خوفشان جور دیگری است; ما خیلی از آن سر درنمی آوریم. از برخی قراین، میتوانیم فقط دورنمایی از خوف آن ها را تصور کنیم; دورنمایی خیلی مبهم و به حسب مرتبه معرفت خودمان. از بعضی کلماتی که در دعاها و مناجات ها وارد شده، انسان حدس میزند که آن ها خوفشان چگونه بوده است; از جمله، تعبیری که در دعای «کمیل» هست که حضرت میفرماید: «صبرتُ علی عذابِکَ فکیفَ أصبرُ علی فراقِکَ»;1 گیرم که من توانستم بر عذاب تو صبر کنم; با فراق تو چه کنم؟ از اینجا انسان میفهمد که بزرگان دین ترس های دیگری داشتند، خیلی از ترس های ما قوی تر; با اینکه آن ها عظمت عذاب الهی را خیلی بیش از ما درک میکردند. ما همیشه، هم عظمت ثواب الهی و هم عظمت عقاب الهی در آخرت را از آن ها یاد گرفته ایم. آن ها خودشان بهتر میدانستند که عذاب های آخرت چقدر سخت و دردناکند، ولی میگفتند: تحمّل آن عذاب ها آسان تر از تحمّل فراق توست; چیزی که در باب فراق خدا، ما خیلی از آن سر درنمی آوریم و از نبود آن احساس کمبود نمی کنیم. اجمالا کسانی که با عوالم محبت آشنایی دارند، میدانند که بزرگ ترین نیاز کسی که دارای محبت است، این است که مورد توجه محبوبش قرار بگیرد و به هر معنایی که میسّر است، به او وصال پیدا کند.
«وصال خدا» یعنی چه؟ ما همان گونه که خدا را نمی شناسیم، وصالش را هم نمی دانیم یعنی چه؟ ولی به هر حال، یک چیزی هست که در مقابل «فراق» به کار میرود. وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: اگر بر عذاب تو صبر کنم، بر فراق تو دیگر نمی توانم، معلوم میشود که در مقابل فراق، یک وصالی هست. اما اینکه آن وصال چیست، ما عقلمان نمی رسد. به هر حال، کسانی که کم و بیش با عوالم محبت آشنا باشند، میدانند رابطه ای بین محب و محبوب برقرار میشود و حالی برای آن ها پیش میآید که دیگر احساس نمی کنند چیزی بین آن ها حایل است. همین اندازه ما میتوانیم تصور کنیم که هیچ حجاب و حایلی بین آن ها وجود ندارد و در این حال، هر کسی به اندازه مرتبه محبتش و به اندازه کمال محبوبش، لذتی خواهد برد که قابل وصف با هیچ چیزی نیست. متأسفانه ما خیلی نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) جفا میکنیم; چون از آثاری که از آن ها رسیده است، استفاده نمی کنیم. برای اینکه قدری با این مضامین بیشتر آشنا شویم، اگر «مناجات محبّین»2 را مطالعه کنیم و در مضامینش دقت نماییم، آن وقت مقداری آشنا میشویم که ائمّه اطهار(علیهم السلام)چه معنایی را در رابطه با محبت خدا درک میکردند.
به هر صورت، کسانی که مرتبه ای از محبت الهی را داشته باشند و مزه اش را چشیده باشند، هیچ چیز دیگری برای آن ها ارزشی ندارد: «الهی مَن ذا الّذی ذاقَ حلاوةَ محبتِک فَرام مِنک بدلا»...»;3 خدایا، کیست که شیرینی محبت تو را چشیده باشد و از تو رو بگرداند و سراغ دیگری برود؟ کسانی که از این معانی چیزی فهمیدند و درک کردند، نهایت آرزویشان این است که به وصال محبوبشان برسند، و بالاترین ترسشان این است که از وصال او محروم شوند و به فراق مبتلا گردند. این یک جور خوف است; «خوف از فراق» است; خوف از اینکه به آرزوی دیرینه شان، که مراتبی از آن در دنیا حاصل میشود و مرتبه کاملش در آخرت است، نایل نشوند.
ب. خوف از محرومیت نعمت های مادی و اخروی: کسان دیگری هم هستند و خوفشان این است که از نعمت های الهی و آخرت محروم شوند. در یک تقسیم کلی، آن نعمت ها هم دو جورند، ولی در واقع، هزاران جور هستند: نعمت درک وصل و نعمت درک لذت های مادی بهشت.
کسانی که معرفت کاملی نسبت به ما داشته باشند بیشترین ترسشان از این است که در عالم آخرت، خدا به آن ها اعتنا نکند. در قرآن، آیاتی هستند که وقتی خدای متعال میخواهد برای بعضی از مردم بالاترین عذابش را ذکر کند و بفرماید این ها چقدر پست و بی اهمیت هستند و سقوط کرده اند، میفرماید: (وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.) (آل عمران: 77) این ها آن قدر پست شده اند که روز قیامت، خدا با آن ها حرف نمی زند و به آن ها نگاه نمی کند. اینکه سخن گفتن خدا در قیامت یعنی چه، نگاه کردن خدا در روز قیامت یعنی چه، این ها دیگر به عقل ما نمی رسد، اما باز کسانی که از مراتب معرفت و محبت، حتی نسبت به مخلوقات بهره ای داشته باشند، میدانند که برای انسان محب، هیچ چیز دردناک تر از این نیست که دوستش به او اعتنا نکند، با او قهر نماید و حرف نزند. بچه هم این را میفهمد. بچه های کوچک هم بدترین ناراحتی شان این است که مادرشان با آن ها قهر کند، به آن ها نگاه نکند و هر چه میآیند خودشان را لوس میکنند و خودشان را نشان میدهند، به آن ها اعتنا نکند. بزرگترها هم همین حالت را دارند. آن ها که معرفت کاملی داشته باشند، بالاترین عذابی که میچشند این است که وقتی با خدای متعال روبه رو میشوند، خدا به آن ها اعتنا نکند; مثل مادری که با بچه اش قهر کرده است، هر چه بخواهد خودش را به دامنش بیندازد و خودش را به او نزدیک کند و از نوازشش استفاده نماید، اصلا اعتنا نکند. اگر این آیه در قرآن نبود، بیان کردن این مطلب برای ما سخت بود; اصلا تصورش برای ما مشکل بود، ولی خود قرآن میفرماید: (وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.)
لذت درک توجه الهی هنگام عبادت: پس بعضی ها در این دنیا، خوفشان از این است که خدا در آخرت به آن ها توجه میکند یا نه. عموم مردم متوجه نمی شوند که خدا به آن ها عنایت دارد یا ندارد. هر کسی بر حسب ظن خودش و تصوراتش فکر میکند که خدا او را دوست دارد یا ندارد، به او عنایتی دارد یا ندارد، آن ها که در مقام عبادت برمی آیند، خیلی دلشان میخواهد که در حال عبادت، معبودشان به آن ها توجه کند; وقتی میگویند: «یا اللّه»، او بگوید: «لبّیک.» آیا کسانی هستند که «لبّیک» خدا را در دعاها بشنوند؟! در مناجات ها یکی از خواسته های حضرات معصومان(علیهم السلام) از خدای متعال همین بود که خدایا، وقتی ما میخواهیم با تو حرف بزنیم، وقتی با تو مناجات میکنیم، تو رویت را به ما بکن; «اسمع دعائی اِذا دعوتُکَ و أقبِل علی إذا ناجیتُکَ.»4 خدا که پشت و رو ندارد; (فَأَیْنََما تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ.)(بقره: 115) خدا بر همه چیز آگاه است، صدای همه موجودات را میشنود، اما این شنیدن یک شنیدن دیگری است; این شنیدن از روی محبت است، از روی عنایت است، وگرنه خدا همه چیز را میشنود. کدام صداست که خدا نشنود؟ اما شنیدن داریم تا شنیدن. گاهی شنیدن او مثل کسی است که رویش را گردانده، اخم هم کرده است، ولی صدا را هم میشنود. این شنیدن چه فایده ای دارد؟! اما گاهی شنیدن با توجهی، با گوشه چشمی، با لبخندی همراه است. این شنیدن مزه دارد! اینکه در دعا میفرماید: «اِسمع دعائی اذا دعوتُکَ وأقبِل علی إذا ناجیتُکَ» منظور همین است; خدایا، وقتی صدایت میزنم، وقتی فریاد میزنم، صدای مرا بشنو! این جور شنیدن موردنظر است. در نمازمان هم پس از ذکر رکوع می گوییم: «سمعَ اللّهُ لِمَن حَمِدَه»; خدا صدای کسی که او را ستایش کند، میشنود.
پس خوف عده ای از این است که مورد بی اعتنایی خدا قرار بگیرند; خدا با آن ها حرف نزند، به صدایشان توجه نکند. این برایشان از عذاب جهنم دردناک تر است. بچه ای که مادرش با او قهر کرده، حاضر است کتک بخورد، اما مادرش با او قهر نکند. کسانی که مورد بی مهری خدا قرار میگیرند، میگویند: ما را با آتش جهنم بسوزان، ولی به ما نگاهی بکن. ترس برخی افراد از این است که از توجه خدا، از سخن گفتن خدا، از نظر کردن خدا محروم شوند. این هم یک جور خوف است.
ج. خوف از عذاب: ولی امثال ما، که از این معرفت ها محروم هستیم، خوفمان باید از عقوبت ها و از آثار گناهانمان باشد. گناهانی که مرتکب میشویم چه آثار بدی دارند; از عواقب و تبعات آن ها باید بترسیم. ولی متأسفانه در اثر ضعف ایمان و فریفته شدن به مسائل دنیوی و مادی، این ها را جدّی نمی گیریم. شاید صدها آیه در قرآن کریم، در وصف عذاب های جهنم به صورت کلی داریم; مانند: (عذابٌ الیم)(بقره: 10); (عذابٌ عظیم)(بقره: 7); (عذابٌ مهین)(بقره: 90) و امثال این ها. در بسیاری از جاها هم به تفصیل ذکر شده که اهل جهنم خوراکشان چیست، نوشابه شان چیست، راحتی و استراحتشان چگونه است، لباسشان چیست. این ها تفسیر هم شده اند، ولی ما یا اصلا فرصت نمی کنیم این آیات را بخوانیم و یا به معنای آن ها توجه نمی کنیم. وقتی که قرآن میخوانیم، میخواهیم زود تمام بشود، وقتی هم که به قرآن خواندن یک قاری خوش صدایی گوش میدهیم، فقط به هنرش توجه میکنیم و «اللّه»، «اللّه» میگوییم و از این تعجب میکنیم که ـ مثلا ـ چقدر نفسش زیاد است، ولی توجه به معنای آیات نداریم و اثری که باید بپذیریم کمتر برایمان پیدا میشود. اگر به همان چیزهایی که در متن قرآن راجع به خصوصیات عذاب آخرت آمده است، درست توجه کنیم، حالی شبیه جنون به ما دست میدهد! جدّی نمی گیریم. علاوه بر این ها تفصیلاتی در روایات برای آیات ذکر شده اند که از آن ها هم بی خبریم.
برای نمونه، وقتی جهنمیان خیلی تشنه میشوند و مجبور میگردند آب بخورند، آب گندیده ای به آن ها داده میشود که در روایات آمده است: اگر یک قطره از آن آب گندیده بر روی زمین چکیده شود، از تعفّن آن همه موجودات زنده میمیرند. اگر در این ها دقت کنیم متوجه میشویم که با این گناهانمان مستحق چه عذاب هایی هستیم.
زشتی گناه: ولی این تنها کافی نیست. باید دقت کنیم که اصلا گناه کردن خدا چقدر زشت است. باید فرض کنیم اگر انسان یک مرتبه در عمرش مخالفت خدا بکند چقدر زشت است! خدایی که همه هستی ما از اوست، این همه نعمت به ما داده و به خاطر خود ما گفته است که این کار را نکنید، چون برای شما ضرر دارد، در کنارش هم فرموده است: اگر این کار را بکنی دشمن تو و دشمن من خوشحال میشود، مخالفت امر خدا اطاعت و پرستش شیطان است. همین معنا را تصور کنید که اگر شما دوستی داشته باشید و حق زیادی هم بر شما نداشته است; نه شما را آفریده، نه غذا و لباسی به شما داده، نه عزّت و آبرویی داده، نه پدر و مادری به شما داده، فقط دوست است، در عالم دوستی بگوید: حرف فلانی را گوش نکن، او دشمن من است، از اینکه حرفش را گوش کنید چقدر خوشحال میشود; اما اگر حرف دشمنش را گوش بدهید، دیگر میتوانید در چشمش نگاه بکنید؟! هر گناهی که ما میکنیم، یعنی دشمن خودمان و دشمن خدا را اطاعت میکنیم و با دستوری که خدا از روی مهربانی به ما داده است مخالفت میکنیم. چنین دستوری داده است تا در چاله نیفتیم، تا از عواقبش محفوظ باشیم. در این صورت، مخالفت کردن با او چقدر زشت است!
اگر انسان یک مرتبه مرتکب گناه شود استحقاق این را پیدا میکند که برای همیشه از رحمت خدا محروم گردد. اگر خوب فکر کنیم، با یک نگاه انسان به نامحرم، خدا حق دارد همان وقت چشم انسان را بگیرد. مگر این چشم را نداده است تا از آن استفاده درست بکنی؟ چرا به ضرر خودت از این چشم استفاده میکنی؟ این نعمت خداست، داده تا به نفع خودت از آن استفاده کنی، نه به ضرر خودت! پس حالا که به ضرر خودت از آن استفاده کردی خدا حق ندارد این را از تو بگیرد؟ اگر این سخن را باور نمی کنید، از امام سجّاد(علیه السلام)بشنوید; در یکی از دعاها میفرماید: پروردگارا! اگر آن قدر گریه کنیم تا مژه های چشممان بریزند «لو بکینا حَتی تَسقط اشفارنا» و اگر آن قدر ناله کنیم تا صدایمان خاموش شود و نتوانیم حرف بزنیم «وانتحبنا حتی ینقطع اصواتنا...» همه این کارها را که بکنیم، استحقاق محو یک گناه را هم پیدا نمی کنیم; «ما استوجبنا بذلک محوَ سیّئة مِن سیئاتِنا.»5 اگر یک گناه کرده بودم، استحقاق عذابی را پیدا میکنم که اگر یک عمر را به این وضع بگذرانم، مستحق محو آن گناه نمی شوم، مگر تو از لطف خودت آن را عفو کنی. یک گناه این قدر استحقاق عقوبت برای انسان میآورد! با این وصف، ما روزی چند گناه میکنیم؟!
اگر شما به دوست خود یا به فرزندانتان یا به کسی که حقی بر او دارید، بگویید فلان کار را نکن; یک بار، دو بار، سه بار، بزرگواری کردید، بخشیدید، صرف نظر کردید و به او مهربانی نمودید، اما اگر صد بار، هزار بار مخالفت کرد، دیگر به او اعتنا میکنید؟ اینجاست که دیگر غضب میکنید. دیگر تا چه وقت باید صبر کرد؟ در برخی مناجات ها ذکر شده است که میفرماید: «خدایا پناه میبرم به تو از اینکه بر من غضب کنی.»6 ما با اولین گناهمان مستحق این میشویم که خدا نعمت هایش را از ما بگیرد. وقتی ده ها و صدها و هزاران گناه بکنیم دیگر چه؟! اگر انسان به این ها فکر کند آن وقت متوجه میشود که در مقابل خدای متعال چقدر باید شرمنده باشد، چقدر باید خائف باشد، چه اندازه استحقاق عذاب دارد! آن وقت حالت شکستگی برای انسان پیش میآید، حالت خشوع پیدا میکند.
پس فکر کردن درباره گناهان، درباره اینکه وقتی گناه نسبت به شخص عظیمی باشد چقدر عظمتش بیشتر است و وقتی تکرار شود پررویی بشود، بی اعتنایی بشود، چقدر زشت تر است، حالت خشوع میآورد. در روایات هست که اگر گناهی را سبک بشمارید، هر قدر هم آن گناه کوچک باشد، حکم گناه کبیره را دارد.7 استخفاف گناه از خود گناه بدتر است. گناه ممکن است کوچک باشد، اما استخفاف آن، گناه کبیره است. آیا ما گناهانمان را جدّی میگیریم؟! آیا گناهان را سبک نمی شمریم؟ آیا این معنایش سبک شمردن امر و نهی خدا نیست؟ این بی اعتنایی به عظمت خدا نیست؟ اگر این ها را درست تصور کنیم یک حالت شکستگی در انسان پیدا میشود که میتواند در نمازش هم اثر بگذارد و حالت خشوع پیدا کند. در آن صورت، نمازی که همراه با خشوع باشد، جبران بسیاری از زشتی ها و پلیدی ها را میکند. در روایت دارد: «چشمی که از خوف و خشیت الهی بگرید، خدا آن چشم را دیگر عذاب نمی کند.»8
اگر گناهان ما این جور آثار بد دارند، توجه به خدا و عنایت او و خوف و خشیت او هم این آثار خوب را دارد، حالا جا دارد که انسان مقداری هم خوف و خشیت داشته باشد؟ یا نه، خوف و خشیت بد است و اصلا کار آدمیزاد نیست، کار بچه هاست، کار ضعفاست؟ آن کسانی این حرف را میزنند که یا خدا را قبول ندارند یا رابطه شان را با خدا درک نمی کنند; نه از شرم و حیا بهره ای دارند و نه از ایمان به آخرت و عذاب های اخروی. آن وقت خیالشان راحت است، ترسیدن و گریستن و زاری کردن را هم برای خودشان عیب میدانند. اما کسی که مثل حضرت علی(علیه السلام)خدا را شناخته باشد یا حتی مثل خیلی از شاگردهای کوچک او، این طور قضاوت نمی کند. آن ها چگونه خدا را شناختند؟ و خوف و خشیتشان از چه بود؟ عقل ما نمی رسد. اینجاست که سعی میکنیم مقداری شباهت به آن ها پیدا کنیم.
پس برای اینکه در نماز خشوع پیدا کنیم، یک راهش این است که پیش از نماز، مقداری درباره زشتی گناهانمان و آثار بدی که برایشان مترتّب میشوند، بیندیشیم. کسانی که با دعاها و مناجات های ائمّه اطهار(علیهم السلام)انس داشته باشند، به تدریج این حالت برایشان ملکه میشود; دیگر هر روز نباید یک ساعت بنشینند فکر کنند، این حالت برایشان تثبیت میشود; وقتی به مسجد میرسند، حالشان تغییر میکند; وقتی میگویند «قد قامت الصلاة»و توجه میکنند که روبه روی خداایستاده اند،خشوع برایشان پیدا میشود.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ شیخ عبّاس قمی، مفاتیح الجنان.
2و3ـ همان، / محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 94، ص 148، روایت 21، باب 32.
4ـ محمّدباقر مجلسی، پیشین، ج94، ص97،روایت13،باب32.
5ـ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 94، ص 138، روایت 21، باب 33 و نیز ر.ک: صحیفه سجّادیه، دعای شانزدهم، با اختلاف برخی عبارات.
6ـ «الهی اعوذ بکَ من غضبک و حلولِ سخطکَ» (شیخ عباس قمی، پیشین، «مناجات شعبانیه».)
7ـ علی(علیه السلام): «شرُّ الذنوب ما استخفّ به صاحبه» (محمّدباقر مجلسی، پیشین، ج 3، ص 364، روایت 96، باب 137.)
8ـ همان، ج 46، ص 100، روایت 88، باب 5.