آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح بخش دیگرى از وصایاى امام جعفر صادق(علیه السلام) به عبداللّه بن جندب را پى مى گیریم:
«یا ابن جندب الاسلام عریان فلباسهُ الحیاء و زینته الوقار و مروّته العمل الصالح و عماده الورع و لکل شىء اساس و اساس الاسلام حبّنا اهل البیت.»1
مفهوم حیاء و آثار مترتب بر آن
درباره حیا و مصادیق و آثار آن، مضامین مختلفى در قرآن کریم آمده است. از باب مثال، کلمه «استحیاء» در داستان حضرت موسى(علیه السلام) و دختران شعیب آمده است; آن جا که مى فرماید: «فجاءته احداهما تمشی على استحیاء.» (قصص: 25) همچنین روایات بسیارى درباره اهمیت حیاء و فضایل آن، مخصوصاً براى خانم ها، وارد شده که جاى تأمّل و دقت فراوان دارد. مضمون بعضى از این روایات این است که «حیاء» و «ایمان» با یکدیگر تلازم دارند; به این معنا که اگر حیاء از انسان سلب شود، ایمان هم از بین خواهد رفت. در برخى دیگر از روایات به این نکته اشاره شده است که کار انسان بى حیاء به آن جا مى کشد که ربقه اسلام از گردنش برداشته مى شود; یعنى خداى ناکرده از کفر سر در مى آورد. همچنین روایاتى به این مضمون داریم که اگر اراده خداوند بر این قرار بگیرد که کسى یا قومى را هلاک کند; یعنى به خاطر اعمال بدشان بخواهد آن ها را مؤاخذه نماید، حیاء را از ایشان مى گیرد: «اذا اراد اللّه عزّ و جل هلاک عبد نزع منه الحیاء.» 2 حیاء که از انسان گرفته شد، دیگرحیات حقیقى براىوى مفهومى نخواهد داشت.
متأسفانه گاهى اوقات سوء برداشت هایى هم از این مسأله مى شود; یعنى برخى حیاء را با هر نوع خجالت کشیدن مساوى مى دانند. بر این اساس، چنین نتیجه گیرى مى کنند که چون خجالت کشیدن موجب سلب اعتماد به نفس مى گردد و افراد خجالتى معمولاً موفقیتى در اجتماع ندارند، پس نباید زیاد روى مسأله حیاء تأکید کرد! این سوء برداشت از آن جا ناشى مى شود که مفهوم حیاء; یعنى آن چیزى که مورد تأکید نظام ارزشى اسلام مى باشد، به درستى تبیین نگردیده است. چطور ممکن است که حیاء با آن ارزش بالایى که دارد آن قدر تنزل پیدا کند که با کم رویى ها و خجالت کشیدن هاى بى جا مساوى تلقى شود؟! براى این که مطلب روشن شود، باید ببینیم اصلاً مفهوم حیاء چیست؟ یعنى صرف نظر از جنبه اخلاقى، آن را به عنوان یک پدیده روان شناختى مورد مطالعه قرار دهیم.
«حیاء» در روان شناسى، تحت عنوان انفعالات روانى معرفى مى شود. اصولاً حالات روانى را با هیچ تعریف خاصى نمى توان به کسى که فاقد آن است شناساند. به عنوان مثال، شما نمى توانید به کسى که هنوز برایش حالت تعجب پیش نیامده، بفهمانید تعجب به چه معناست. مفهوم عشق نیز از همین مقوله است; یعنى تا انسان مزه آن را نچشیده باشد، نمى تواند حقیقت آن را درک کند. بنابراین، با صرف تعریف از این گونه مفاهیم، نمى توان به حقیقت آن حالات روحى پى برد. حیاء هم داراى یک چنین خصوصیتى است، منتها چون براى همه انسان ها کمابیش این حالت پیش مى آید، مى توانند آن را درک کنند.
در روایتى، مفضل بن عمر از امام صادق(علیه السلام)نقل مى کند که آن حضرت مى فرمایند: آن خصلتى که خداوند ویژه انسان ها قرار داده و حیوانات از آن محرومند، حیاء است. برکات بسیارى بر حیاء مترتب است. بسیارى از مردم هستند که اگر این خصلت را نداشته باشند، به هیچ اصل اخلاقى پاى بند نمى شوند; به تعهدات خود عمل نمى کنند، امانت ها را به صاحبانشان برنمى گردانند، دروغ مى گویندو به تدریج به همه صفات پست آلوده مى شوند.آنچه موجب مى شود مردم از بسیارى رذایل اخلاقى مصون بمانند، حیاء است.
دو چیز موجب پدید آمدن حیاء در انسان مى شود: یکى، تمایل انسان به بى عیب و نقص بودن، و یکى هم علاقه به پوشاندن عیوب احتمالى خود از دیگران. انسان وقتى از چیزى خجالت مى کشد که بداند عیبى از او ظاهر شده و دیگرى نسبت به آن آگاهى پیدا کرده است.
اگر از انسان رفتار زشتى سر زند که دیگران بفهمند; یعنى عیب زشتى که در وجودش نهفته است بر دیگران ظاهر شود، حالتى به وى دست مى دهد که همان خجالت کشیدن است. این حالت، حالت مطلوبى براى انسان نیست، بلکه حالت رنج آور و ناراحت کننده اى است. به حسب همان روایتى که از امام صادق(علیه السلام) نقل شد، فایده این کار این است که انسان براى جلوگیرى از بروز چنین حالتى، سعى مى کند کار زشتى مرتکب نشود تا مبادا در نزد دیگران عیوبش آشکار گردد و موجب خجالت کشیدن وى شود. انسان فطرتاً به گونه اى آفریده شده است که اگر متوجه شود عیوبش بر دیگران ظاهر شده و یا احتمال بدهد که ممکن است دیگران به عیوب وى پى ببرند، ناراحت مى شود و درصدد برمى آید تا عیب خود را بپوشاند. این حالت، در اصطلاح منطق، از اعراض خاص انسان است که انسان را از حیوان متمایز مى سازد. در قرآن مى خوانیم که وقتى حضرت آدم و حوا از شجره منهیه تناول کردند، عورتشان (= عیوبشان) ظاهر شد. حال این که تناول از آن درخت چه رابطه اى با ظاهر شدن عورت آن ها دارد، بستگى به این دارد که آن شجره منهیه و آثار مترتب بر آن را چه بدانیم; آیا اثر طبیعى درخت این بود که وقتى از آن تناول کردند، این عیوب برایشان پدید آمد و یا این که پس از تناول از درخت، متوجه عورتشان شدند؟ ما فرض را بر این مى گیریم که اصلاً آن شجره منهیه موجب شد تا غریزه شهوت در انسان پدید آید و اندام مربوط به آن نیز در وجود وى ظاهر گردد. از این رو، آدم و حوا متوجه این اندام شدند و درصدد پوشاندن آن برآمدند. لذا از برگ درختان بهشتى براى ستر عورت خود استفاده کردند: «فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة.» (اعراف: 22); چون از آن درخت تناول کردند، زشتى هایشان آشکار گردید و بر آن شدند که از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند.
بنابراین، معلوم مى شود که این یک امرى فطرى است که انسان نمى خواهد زشتى هاى وجودش را دیگران ببینند و اگر عیوبش بر دیگران آشکار گردد، حالت خجالت به وى دست مى دهد. این حالت ناراحت کننده، همان حیاء است. یکى از اوصاف حضرت آدم و سایر انبیاء و اوصیا(علیهم السلام) این بوده که حیاء زیادى داشتند; یعنى از ظهور عیوبشان بسیار خجالت مى کشیدند. درباره سلمان فارسى نیز آمده است که ایشان از فرط حیاء، هیچ گاه در طول عمر طولانى خود به عورت خویش نگاه نکردند. اگر انسان از این که وجودش عیبناک باشد، باکى نداشته باشد، هیچ گاه از این حالت ناراحت نمى شود و لذا ممکن است رفتارهاى زشتى از وى سر بزند که خجالت و شرمسارى را به دنبال نداشته باشد. پس انسان براى این که خجالت بکشد، باید ذاتاً خواهان بى عیب و نقص بودن باشد. علاقه به کرامت نفس که فرعِ حبّ ذات است لازمه وجود انسان مى باشد. از این رو، اگر انسان احساس نماید که برخى از امور با کرامت نفس اش منافات دارد، درصدد رفع آن ها برمى آید. انسان براى این خجالت مى کشد که دوست دارد از هر جهت کامل باشد; علاقه به کرامت نفس و آبرومندى، وقتى با رغبت به پوشاندن عیوب از دیگران همراه شد، حالت خجالت براى انسان پدید مى آید. اگر خداوند حبّ نفس و حبّ کرامت نفس را در وجود انسان قرار نداده بود، چه بسا هیچ گاه انسان دنبال کسب کمالات و فضایل اخلاقى نمى رفت.
حیاء مطلوب و مصادیق آن
نکته مهمى که ضرورت دارد در این جا به آن اشاره کنیم، این است که شاید در عرف، مردم چیزى را بسیار بد بدانند، در حالى که به واقع، عیب نبوده و انسان نباید بواسطه داشتن آن خجالت بکشد یا اگر هم عیب و نقص است نباید اصرارى بر پوشاندن آن داشته باشد زیرا افراط در این کار موجب انزوا و محروم ماندن از برکات جامعه مى شود، مثلاً، کسى که چشمش معیوب است و قابل اصلاح شدن هم نیست، نباید از این که مبادا دیگران متوجه عیب او بشوند، از حضور در اجتماع خوددارى کند; چرا که در این صورت از بسیارى فضایل و کمالات محروم مى گردد. به طور کلى، انسان باید از افراط و تفریط در تمام زمینه ها بر حذر باشد. اصرار بر پوشاندن عیوبى، مانند نقص عضو، نیز نوعى افراط به حساب مى آید و مذموم است. معمولاً صفات خوب بین دو صفت بد در افراط و تفریط محفوف است. به عنوان مثال، ارضاء غریزه جنسى از طریق اختیار نمودن همسرى مشروع و قانونى، عملى پسندیده است، لیکن شهوترانى و یا تن ندادن به ازدواج، هر دو، مذموم و از مصادیق افراط و تفریط در خصوص شهوت جنسى به شمار مى آیند. حیاء مطلوب نیز حیایى است که از افراط و تفریط به دور باشد. یکى از مصادیق حیاء افراطى این است که انسان به خاطر داشتن نقصى در اعضاى بدنش، از حضور در اجتماع خوددارى کند تا مبادا دیگران متوجه نقص اندام وى بشوند. این گونه افراط در ستر عیوب ممکن است انسان را از فعالیت هاى اجتماعى بازدارد. از این رو، خجالت کشیدن به خاطر آن خوب نیست و حیاء محسوب نمى شود. از سوى دیگر، اگر انسان ابایى نداشته باشد که دیگران متوجه کارهاى زشتش بشوند، به حسب روایتى که بیان گردید، از انسانیت منخلع مى گردد; زیرا از آن خصلتى که خداوند در وجودش قرار داده بود تا به زشتى ها آلوده نشود، به درستى استفاده نکرده است. حیاء، که عرض خاص انسانیت است، موجب مى شود تا انسان به رذایل اخلاقى مبتلا نگردد. از این رو، بى باکى نسبت به انجام کارهاى زشت و ابا نداشتن از این که دیگران متوجه آن ها بشوند، نیز مذموم است. اگر انسان توانایى این را دارد که عیوب خود را رفع کند، حتماً باید به چنین کارى اقدام نماید. براى مثال، جاهل بودن عیب است و انسان براى رفع آن، باید تحصیل علم کند. برخى افراد به جاى این که با تحصیل علم، به رفع جهل شان مبادرت ورزند، سعى در پنهان نمودن آن مى نمایند; مانند دانش آموز و یا دانشجویى که هیچ وقت از معلم و یا استاد خود سؤال نمى کند تا معلوم نشود که او مسأله اى را نمى دانسته است! این کار عاقلانه اى نیست; چرا که موجب مى شود تا انسان از بسیارى علوم و فضایل محروم گردد. در مورد مسائل شرعى نیز همین طور است; بسیارى از نوجوانانى که تازه به سن تکلیف رسیده اند، درباره وظایف و تکالیف دینى شان سؤالاتى دارند، اما از این که آن ها را مطرح کنند خجالت مى کشند. بنابراین، افراط و تفریط در خجالت کشیدن مذموم است. حیاى مطلوب آن است که انسان را از ارتکاب کار زشت باز دارد و در واقع حالت متوسط و معتدلى بین کم رویى و دریدگى و بى شرمى است.
زشت دانستن برخى از کارها، بستگى به نظام ارزشى جامعه اى دارد که انسان در آن زندگى مى کند. ما مسلمان ها باید ببینیم آموزه هاى دینى و اسلامى چه چیزهایى را زشت دانسته و انجام آن ها را گناه تلقى کرده تا مرتکب آن ها نشویم. اگر مرتکب گناه شدیم، باید خجالت بکشیم. ما نباید از انجام کارى که به ظاهر خلاف عرف است، اماخداآن را مى پسندد خجالت بکشیم. متأسفانه بسیارى از مردم که از حضور خدا غافلند، مرتکب گناهانى مى شوند و لذا از این بابت خجالت هم نمى کشند; یعنى چون بسیارى از اوقات فراموش مى کنند که خدا ناظر اعمالشان است، گناهانى را مرتکب مى شوند که اگر همان ها را نزد مردم انجام دهند، موجب خجالتشان مى شود. البته همین که گناه کردن جلوى دیگران، موجب خجالت آدمى مى شود، سرمایه خوبى است که نباید آن را از دست داد; چرا که اگر خداى ناکرده انسان از این که دیگران متوجه گناه او بشوند شرمى نداشته باشد، ممکن است به ورطه هولناکى سقوط کند که سر از کفر در بیاورد. هر قدر انسان نسبت به گناهى که مرتکب مى شود، از این که دیگران بفهمند بیش تر خجالت بکشد، امید نجاتش بیش تر است.
گاهى اوقات دو خواسته متضاد در انسان شکل مى گیرد که توجه به هر یک از آن ها مى تواند به حیاء یا بى حیایى بینجامد. مثلاً، انسان از یک طرف مى خواهد در نزد مردم عزیز و محترم باشد و از طرف دیگر، نیازى دارد که لازمه ارضاى آن، انجام عملى خلاف شرع است. ممکن است انسان براى مرتبه اول که کار زشتى انجام مى دهد، از این که دیگران متوجه گناه او بشوند خجالت بکشد، اما چون نمى تواند هر روز با خودش بجنگد و از طرفى مى خواهد نیازش را برطرف نماید، کم کم به خودش تلقین مى کند که آن کار آن قدرها هم زشت نیست. از این رو، براى این که آزادانه این کار را انجام دهد، دنبال کسى مى گردد که با او همدرد باشد تا پیش او خجالت نکشد. همین حالت موجب مى شود که به تدریج، چیزى که در جامعه دینى مذموم شناخته مى شد، در اثر تکرار گناه، در نزد مردم، کار عادى جلوه کند; یعنى قبح و زشتى آن برداشته شود. این که تأکید شده نباید در جامعه اسلامى تجاهر به فسق وجود داشته باشد، از این روست که دیگران جرأت ارتکاب گناه پیدا نکنند و خجالت از انجام گناه، مانع از آلوده شدن انسان به گناه گردد. وقتى مردم فعل گناهى را علنى و به دفعات فراوان انجام دادند قبح آن گناه در نظر مردم مى ریزد و کم کم کار به این جا مى کشد که در حرمت آن تشکیک مى کنند; یعنى مى گویند: از کجا معلوم که آن کار حرام باشد؟! شاید حدیث آن درست نباشد! اصلاً شاید امام(علیه السلام)هم درست مطلب را متوجه نشده باشد! چون امام هم انسان است و معرفت بشرى خطاپذیر! از کجا معلوم که پیغمبر، وحى خدا را درست فهمیده است؟! العیاذبالله کار به جایى مى کشد که فرد، حتى ابایى ندارد از این که بگوید خدا هم درست نگفته است! قرآن کریم در این باره مى فرماید: «ثم کان عاقبة الذین اسائوا السواى ان کذبوا بآیات اللّه و کانوا بها یستهزءون.» (روم:10); سرانجام کار آنان که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که کافر شده و آیات خدا را تکذیب و استهزا کردند.
ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقرمجلسى،بحارالانوار،ج78،ص285،روایت1،باب24
2ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 291،روایت 10

تبلیغات