آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

یکى از ارکان عقیده به اسلام، مساله عصمت انبیا (ع) است. این بحث، همواره در طول تاریخ محل بحث و گفت و گو بوده است; قله‏هاى رفیع انسانیت و اسوه‏هاى بشریت، همیشه مورد عیب‏جویى واقع شده‏اند; کسانى که توان صعود به این قله بلند را ندارند، سعى در به زیر کشیدن کواکب نورانى آسمان خلقت داشته‏اند. در اهمیت این بحث، همین کافى است که بدانیم بدون اثبات عصمت انبیا (ع) ، در سلسله عقاید دینى گسستى پیدا مى‏شود که قابل پیوند نیست.
اگر پیامبران را دست‏خوش لغزش، خطا و عصیان بدانیم، دیگر نه به کتب آسمانى اعتمادى هست و نه به رشته اتصال بین خالق و مخلوق، و نه گفتار و کردار آنان مى‏تواند مایه هدایت‏شود. احتمال خطا و گناه - هر چند ضعیف باشد - ویرانگر است، چه رسد به تحقق آن و علم بدان. در چنین صورتى هدف آفرینش متحقق نخواهد شد و بشریت ره به جایى نخواهد برد و ظلمت جهل و گناه و فساد عالم را فرا خواهد گرفت. بنابراین، ما براى اثبات حقانیت ادیان توحیدى و تعالیم پیامبران و کتب آسمانى، نیاز به واسطه‏هایى مطمئن داریم که در معرض عصیان و خطا نباشند تا به این وسیله، رشته اتصال بین معبود و عابد محقق شود و از این‏جاست که ضرورت و اهمیت‏بحث عصمت در میان عقاید دینى رخ مى‏نماید.
این نوشته نگاهى کوتاه به مساله مهم «عصمت نبى‏» است.
اشاره‏اى به تاریخچه بحث
«عهد قدیم‏» در کتاب مقدس، پر از سخنان ناروایى است که به پیامبران الهى‏علیهم السلام نسبت داده‏اند. به همین دلیل، در آیین یهود، عصمت پیامبران‏علیهم السلام مطرح نبوده است.
علماى مسیحیت، هر چند مسیح‏علیه السلام را از هر گناه و خطایى پیراسته مى‏شمارند، ولى این اعتقادشان بدان دلیل است که او را خدا و یا یکى از خدایان سه‏گانه مى‏دانند. بنابراین، نظر مسیحیان نمى‏تواند مبدا بحث درباره پیامبران باشد.
برخى تحلیلگران شرق‏شناس مانند دونالدسن مسیحى و یا گلدزیهر یهودى مى‏گویند: مساله عصمت‏براى نخستین بار به وسیله متکلمان شیعه مطرح شده است; زیرا آنان براى برتر نشان دادن پیشوایان خود، مساله عصمت پیامبران را در اثبات عصمت امامان خود مطرح کرده‏اند تا از این طریق بتوانند پیشوایان خود را معصوم معرفى کنند. (1)
در این باره، باید گفت: اولا، در قرآن، به حقیقت عصمت اشاره شده و این صفت، هم در مورد ملائکه الهى (2) و هم در مورد خود قرآن آمده است. (3) علاوه بر این‏ها، آیاتى از قرآن، دلالت‏بر عصمت انبیاعلیهم السلام در ابعاد گوناگون دارد که به برخى از آن‏ها در ادامه اشاره خواهد شد.
از سوى دیگر، برخى از نویسندگان مصرى مانند احمد امین مى‏خواهند اثبات کنند که شیعه بسیارى از عقاید خود را در مسائل مربوط به عدل الهى و عصمت پیامبران‏علیهم السلام از گروه معتزله گرفته است، در حالى که ریشه بسیارى از عقاید مشترک میان این دو گروه را سخنان على‏علیه السلام تشکیل مى‏دهد، بلکه سایر گروه‏ها و اشاعره نیز هر کدام به نوعى پایه‏هاى فکرى خود را از امام اول شیعیان گرفته‏اند. (4)
معناى «عصمت‏»
لفظ «عصمت‏» با مشتقاتش سیزده بار در قرآن وارد شده و این لفظ از نظر ریشه لغوى، بیش از یک معنا ندارد و آن «تمسک و نگاه‏دارى‏» یا «منع و بازدارى‏» است. (5) این لغت در آیه 102 سوره آل عمران چنین آمده است:
«اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»;
به ریسمان الهى چنگ بزنید و آن را نگاه دارید و متفرق نشوید.
گاهى «عصمت‏» به چیزى که جنبه محافظ دارد و انسان را از حوادث بد باز مى‏دارد، اطلاق مى‏شود و از این نظر، بلندى‏هاى کوه را «عصمت‏» مى‏نامند و از این‏رو، در لغت عرب، به ریسمانى که بار به وسیله آن بسته مى‏شود «عصام‏» مى‏گویند; زیرا بار به وسیله آن از افتادن و پراکندگى بازداشته مى‏شود.
در هر صورت، مقصود از این لفظ در بحث عقاید، مصونیت گروهى از بندگان صالح خدا از گناه و اشتباه است. متکلم معروف شیعه، فاضل مقداد رحمه الله مى‏گوید: «عصمت لطفى است الهى نسبت‏به‏مکلف، به‏گونه‏اى‏که‏باوجودآن، انگیزه‏اى‏براى ترک طاعت و انجام معصیت وجود ندارد، البته همراه با قدرت و اختیار نسبت‏به آن‏ها. » (6) سایراندیشمندان‏عدلیه نیز عقیده‏اى نزدیک به این دارند.
اما اشاعره عصمت را به قدرت بر طاعت و عدم قدرت بر معصیت تعریف کرده‏اند یا این‏که گفته‏اند: عصمت آن است که خداوند در محل آن‏ها گناهى خلق نکند. (7) این‏گونه تعریف‏ها، با توجه به مبانى مخصوص ایشان است.
بعضى از دانشمندان «عصمت‏» - در اصطلاح علم عقاید - را این‏گونه بیان کرده‏اند: «عصمت ملکه‏اى نفسانى است که فرد را از گناه و خطا منع مى‏کند. » اما این‏که بازدارنده او خدا باشد یا ملکه نفسانى خودش، تفاوتى ندارد; چرا که اگر بازدارنده را هم ملکه نفسانى بدانیم، باز خداوند است که به شخص، توفیق داده تا این ملکه را کسب کند یا این‏که خود خداوند به معصوم، این ملکه را بخشیده تا او را از ارتکاب گناه و یا حتى اشتباه حفظ نماید; یعنى حافظ حقیقى خداست، ولى وسیله‏اى براى حفظ قرار داده که آن، «ملکه‏عصمت‏» است. پس‏درعین‏این‏که‏تمام‏کارهامستندبه‏خداست، معصوم به اختیار خودش ترک گناه مى‏کند و مجبور بر آن نیست.
براى وضوح تعریف، باید به چند مطلب توجه کرد:
یکم. منظور از معصوم بودن پیامبران یا امامان علیهم السلام تنها انجام ندادن گناه نیست; زیرا ممکن است‏یک فرد عادى نیز به دلیل وجود بعضى شرایط، مرتکب گناهى نشود، اما داراى ملکه خویشتن‏دارى هم نباشد; مثلا، شخصى که پیش از بلوغ و تکلیف از دنیا مى‏رود و خطایى از او سرنزده و یا شخصى که در نقطه دورافتاده‏اى واقع شده و یا در حبس قرار دارد و شرایط دست‏رسى به گناه ندارد، ممکن است مرتکب گناه نشوند و یا دست کم، نسبت‏به بعضى گناهان پاک باشند، اما چنین افرادى را داراى ملکه عصمت نمى‏گویند. کسى که در تمام عمر هرگز شراب ندیده و نخورده، داراى ملکه پرهیز از شراب نیست، اما اگر دید و امکان دست‏رسى داشت و یا ندید اما به حالتى بود که نفس او نسبت‏به آشامیدن شراب بیمه بود، داراى ملکه عصمت است. همین سخن در مورد ملکه عدالت، شجاعت و سخاوت نیز صادق است. پس مقصود این است که شخصى، داراى ملکه نفسانى نیرومندى باشد که در سخت‏ترین شرایط نیز او را از ارتکاب گناه بازدارد; ملکه‏اى که از آگاهى کامل و پایدار به زشتى گناه و اراده قوى بر مهار تمایلات نفسانى حاصل مى‏گردد و چون چنین ملکه‏اى با عنایت‏خاص الهى تحقق مى‏یابد، فاعلیت آن به خداى‏متعال نسبت‏داده‏مى‏شود، وگرنه چنان‏نیست‏که‏خداى‏متعال، انسان معصوم را به اجبار از گناه بازدارد و اختیار را از او سلب کند که دراین‏صورت، اشکال‏تنافى بین عصمت و اختیار پیش مى‏آید.
دوم. لازمه عصمت هر کس، ترک اعمالى است که بر او حرام مى‏باشد; مانند ترک گناهانى که در همه شریعت‏ها حرام بوده و نیز کارهایى که در شریعت متبوع او در زمان ارتکاب، حرام است. بنابراین، عصمت‏یک پیامبر با انجام عملى که در شریعت‏هاى قبل یا بعد از وى حرام بوده و در شریعت‏خود او حلال است، خدشه‏دار نمى‏گردد.
سوم. منظور از «گناه‏» در تعریف «عصمت‏» ، کارى است که در کتب فقهى «حرام‏» نامیده مى‏شود، همچنین ترک عملى که در فقه، «واجب‏» شمرده‏مى‏شود. اماواژه «گناه‏» و معادل‏هاى‏آن مانند «ذنب‏» و «عصیان‏» کاربرد وسیع‏ترى دارد که شامل «ترک‏اولى‏» و «مکروه‏» نیز مى‏شود و انجام دادن چنین‏اعمالى‏منافاتى با عصمت ندارد. (8)
چهارم. عصمت از دیدگاه ما شیعیان، امرى است واقع شده. بنابراین، نوبت‏به بحث از امکان و عدم امکان وقوع آن نمى‏رسد; چرا که بهترین دلیل بر امکان چیزى، وقوع آن است. اما از نظر عقلى، مى‏توان گفت: در تک تک اعمال انسان، این امکان وجود دارد که دقت‏به کار برد و به خطا نرود; همان‏گونه که بسیارى از اعمال ما چنین مى‏باشد. همچنین ممکن است‏با توجه به مفاسد و عواقب گناهان، از آن‏ها دورى کنیم; همان‏گونه که در بسیارى از اوقات، مرتکب برخى از کارهاى حرام نمى‏شویم. پس وقتى امکان عصمت در کارى وجود داشت، در دیگر اعمال نیز وجود خواهد داشت و مى‏تواند همه اعمال شخص را در برگیرد. پس «عصمت‏» امرى است ممکن و محالى را نیز در پى ندارد.
عصمت علمى و عملى
عصمت هم در بعد علمى مطرح مى‏شود و هم در بعد عملى. در عموم انسان‏ها، عصمت علمى از عصمت عملى جداست; یعنى شخص، ممکن است گاهى‏درست تشخیص دهد و بداند، اما عمل نکند; همان‏گونه که ممکن‏است‏شخصى‏خطاکند و درست نفهمد، اما در عمل، سالم و مصمم و با مت‏باشد. اما انبیاعلیهم السلام هم درست مى‏فهمیدند و هم به عمل خود درست عمل مى‏کردند. (9)
عصمت نسبى و مطلق
عصمت ممکن است در همه موارد و زمان‏ها باشد - چنان که در مورد انبیاعلیهم السلام مطرح است - و ممکن است در بعضى زمان‏ها و نسبت‏به بعضى گناهان باشد. مى‏توان گفت: مراتبى از عصمت را هر انسانى داراست. هر شخصى به هر حال، بعضى اعمال را انجام نمى‏دهد و یا فکر انجام آن را هم نمى‏کند. بدین‏سان، ممکن ست‏شخصى در اثر قوت علم و عمل، به جایى برسد که به طور مطلق، معصوم شود. پس در جواب این سؤال که آیا عصمت مانند نبوت و امامت است که نتوان با ریاضت‏به آن ست‏یافت، باید گفت: خیر، عصمت امرى است قابل اکتساب و اختیارى و به همین دلیل، کمال اختیارى است و قابل پاداش. گناه کردن براى معصوم محال ذاتى و ممتنع نیست، ولى به دلیل قوت علم و تقواى او، عملا واقع نمى‏شود. در حقیقت، اگر عصمت‏براى انبیا و ائمه اطهارعلیهم السلام ارزش و نشانه عظمت نبود، الگو بودن و راهنما بودن آن‏ها براى ما معنایى نداشت.
پس مى‏توان گفت: هر امام و پیامبرى معصوم است، اما هر معصومى لازم نیست امام و پیامبر باشد; همچنان که ما شیعیان عصمت را در بالاترین درجه، براى حضرت فاطمه‏علیها السلام معتقدیم و شاید افرادى مثل حضرت زینب و حضرت عباس‏علیه السلام نیز معصوم باشند و دلیلى بر انحصار عصمت در پیامبران و ائمه اطهارعلیهم السلام وجود ندارد.
نکته‏اى که ذکر آن در این‏جا لازم مى‏نماید این‏که سخن گذشته با مطالبى که در کتاب‏هاى کلامى آمده و بعضى عصمت را موهبتى الهى دانسته‏اند نه یک امر اکتسابى، (10) منافات ندارد; زیرا آنچه بخشش الهى است عصمت کامل و منزه بودن از گناه و خطا در سراسر عمر است از ابتداى طفولیت تا اواخر پیرى، اما آنچه قابل کسب است این‏که انسان پس از رسیدن به علم زیاد و تقواى قوى، بتواند احتمال ارتکاب گناه و خطا را از بین برد.
حقیقت عصمت
عامل و رمز عصمت نسبت‏به گناه و خطا، عبارت است از:
الف - تقوا
عصمت از گناه ناشى از درجه بالاى تقوا و پرهیزگارى است. عصمت مرتبه کامل عدالت و تقواست. اگر تقوا را یک نیروى درونى بدانیم که انسان را از بسیارى از گناهان باز مى‏دارد، باید عصمت را نیز یک‏نیروى باطنى‏بدانیم که شخص را از ارتکاب گناه و حتى فکر آن - به طور کلى - باز مى‏دارد. از این‏رو، بعضى از محققان در تعریف آن گفته‏اند: «عصمت قوه‏اى است که انسان را از ارتکاب گناه و انجام خطا باز مى‏دارد. » (11)
ب - علم
کسانى مانند علامه طباطبائى‏رحمه الله، عصمت را نتیجه علم کامل به عواقب گناه مى‏دانند که البته این علم یکى از عوامل دخیل در عصمت‏است. ایشان‏عقیده‏دارندکه هر علمى‏به‏لوازم‏گناه‏پدیدآورنده مصونیت نیست، بلکه باید واقع نمایى علم به قدرى قوى باشد که آثار گناه در نظر فرد مجسم گردد. در این هنگام است که‏صدور گناه از شخص به صورت یک محال عادى درمى‏آید. (12)
در این‏جا باید دانست که اولا، علم همان‏گونه که بازدارنده از گناه است، مانع خطا هم مى‏شود. ثانیا، دو عامل مذکور یا به تعبیرى دو نظر مختلف با هم منافات ندارند; چرا که در حقیقت‏خود تقوا نیز زاییده علم است.
ج - روح القدس
از برخى روایات استفاده مى‏شودکه عامل‏عصمت‏یک امر خارجى به نام «روح القدس‏» است. این روایات، که بعضى از آن‏ها در کتاب ارزشمند اصول کافى آمده، ظاهرشان حاکى از این است که «روح‏» ملکى نیرومندتر و بزرگ‏تر از جبرئیل است که با رسول‏گرامى‏صلى الله علیه وآله بوده و پس از درگذشت ایشان، با امامان‏علیهم السلام مى‏باشد و درستى و استوارى آنان در گفتار و کردار، در پرتو وجود این روح است. (13)
این بیان در حالى است که دسته‏اى دیگر از روایات مى‏گویند: «روح‏» از ذات معصوم جدا نیست، بلکه مرتبه‏اى از روح نبى است. امام باقرعلیه السلام در کلامى به جابر مى‏فرمایند: «اى جابر، در پیامبران و جانشینان آن‏ها، پنج روح وجود دارد که عبارتند از: روح قدس، روح ایمان، روح زندگى، روح قوت، روح شهوت. در پرتو روح القدس، از آنچه میان زمین و عرش رخ مى‏دهد، آگاه مى‏شوند و همه این ارواح دچار خلل و آسیب مى‏شوند، جز روح القدس که هرگز دچار اشتباه و لغزش نمى‏گردد. » (14)
حال، چه روح‏القدس را یک عامل خارجى بدانیم و چه یک عامل درونى، در هر صورت، وسیله‏اى است‏براى تحقق اراده‏اى که خداى متعال نسبت‏به شخص معصوم دارد و همانگونه که اراده الهى موجب جبر نیست زیرا از مجراى اراده فرد تحقق مى‏یابد تایید روح‏القدس هم موجب جبر نخواهد بود.
پس از روشن شدن مقدمات بحث، چند نظریه درباره این مساله و سپس استدلال شیعه بر راى خود ذکر مى‏شود:
دیدگاه‏هاى گوناگون در مساله «عصمت نبى‏»
بعضى از فرقه‏هاى کوچک اسلام، کفر را بر انبیاعلیهم السلام جایز مى‏دانند (15) و بعضى هم قایلند که ارتکاب کبیره، هم قبل از بعثت و هم پس از آن بر انبیاعلیهم السلام جایز است. (16) البته این‏گونه نظرها ضعیف و غیرقابل اعتناست. بعضى از معتزله (17) عقیده دارند که ارتکاب گناه کبیره پیش از بعثت‏بر انبیاعلیهم السلام جایز بود، ولى پس از بعثت جایز نیست. بعضى (18) هم ارتکاب گناه کبیره را نه قبل از بعثت و نه بعد از آن بر انبیاعلیهم السلام جایز نمى‏دانند، ولى ارتکاب گناهان صغیره‏اى را که موجب تنفر نباشد عیب نمى‏دانند. اما اشاعره ارتکاب گناهان کبیره و صغیره‏هایى را که نشانه پستى عامل آن باشد (مانند دزدیدن یک لقمه غذا یا آفتابه) ، پس از بعثت، عمدا یا سهوا، جایز نمى‏دانند و نیز گناه صغیره‏اى را که نشانه پستى عامل آن نبوده ولى از روى عمد انجام شده است، جایز نمى‏دانند. (19) شیعه امامیه، ارتکاب گناهان کبیره و صغیره، عمدى و سهوى را توسط پیامبران‏علیهم السلام پیش از بعثت و پس از آن جایز نمى‏دانند.
پس دیدگاه‏هاى گوناگونى که درباره عصمت انبیاعلیهم السلام وجود دارد، در یک یا چند مرحله از مراحل ذیل خلاصه مى‏شود: عصمت در مقام تلقى، پذیرش، حفظ و ابلاغ وحى و رسالت; عصمت از گناه; عصمت از خطا; عصمت از گناه کبیره; عصمت از گناه صغیره; عصمت ازگناه‏عمدى یا سهوى; عصمت از صغیره‏اى که نشانگر پستى فاعل است; عصمت از صغیره‏اى که حاکى از پستى فاعل نیست; عصمت از کفر، از دروغ یا سایر گناهان.
دلایل عقلى عصمت انبیا علیهم السلام
با توجه به مراحل و ابعاد عصمت، اینک دلایل عصمت کامل انبیاعلیهم السلام، بخش اصلى و عمده عصمت، که حقانیت پیامبران‏علیهم السلام و کتب آسمانى منوط به آن است، به وسیله عقل و سپس دایره وسیع‏تر آن به وسیله نقل (20) بیان مى‏شود. در بحث ضرورت بعثت انبیاعلیهم السلام، لزوم وحى به عنوان راه دیگرى براى دست‏یابى بشر به شناخت‏هاى لازم و جبران نارسایى و نقص حس و عقل انسان به اثبات رسیده است، ولى با توجه به این‏که افراد عادى انسان، مستقیما از این وسیله شناخت‏بهره‏مند نمى‏شوند و استعداد و لیاقت دریافت وحى الهى را ندارند و ناگزیر پیام الهى باید به وسیله افرادى برگزیده - یعنى پیامبران‏علیهم السلام - به ایشان ابلاغ شود، چه ضمانتى براى صحت چنین پیامى وجود دارد؟ از کجا مى‏توان مطمئن شد که شخص پیامبر وحى الهى را درست دریافت کرده و آن را درست‏به مردم رسانده است؟ همچنین اگر واسطه‏اى بین خدا و پیامبر وجود داشته، آیا او نیز رسالت‏خود را به طور صحیح انجام داده است؟
راه وحى در صورتى کارایى لازم را دارد که از مرحله صدور از علم مطلق خداوند متعال تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحریف و دستبرد عمدى و سهوى مصون باشد، وگرنه با وجود احتمال سهو و نسیان در واسطه یا وسایط یا تصرف عمدى در مفاد آن، باب احتمال خطا و نادرستى در پیامى که به مردم مى‏رسد، باز مى‏شود و موجب سلب اعتماد از آن و نیز پایمال شدن هدف رسالت و بعثت انبیاعلیهم السلام - که رساندن بشر به کمال نهایى است - مى‏شود. پس از چه راهى مى‏توان اطمینان یافت که وحى الهى به طور صحیح، سالم و کامل به دست مردم مى‏رسد؟
روشن است هنگامى که حقیقت وحى بر مردم مجهول بوده و استعداد دریافت و آگاهى از آن را نداشته باشند، راهى براى بررسى و مطابقت کار واسطه‏هاى الهى با آنچه دستور داده شده است، ندارند; و تنها در صورتى که محتواى پیامى مخالف احکام یقینى و قطعى عقل باشد، خواهند فهمید که خللى در آن وجود دارد. البته این را هم فقط کسانى خواهند فهمید که داراى عقل کامل‏ترى هستند; مثلا، اگر کسى ادعا کند که از طرف خدا به او وحى شده که اجتماع نقیضین جایز یا لازم است‏یا تعدد و ترکیب و زوال در ذات الهى راه دارد، مى‏توان به کمک حکم یقینى عقل، بطلان این مطالب و کذب ادعاى وى را اثبات کرد. اما دایره این‏گونه قضایا بسیار محدود و نیاز اصلى ما به وحى، بیش‏تر در مسائلى است که عقل راهى براى اثبات یا نفى قطعى آن‏ها ندارد و نمى‏تواند با ارزیابى مفاد پیام، درستى و نادرستى آن را تشخیص دهد. در چنین مواردى، چه مى‏توان کرد؟
پاسخ: همان‏گونه که عقل با توجه به حکمت الهى و غرض رساندن بشر به کمال، درمى‏یابد که باید راه دیگرى غیر از حس و عقل براى شناخت‏حقایق و وظایف عملى وجود داشته باشد - هر چند از حقیقت و کنه آن راه آگاه نباشد - به همین سان، درک مى‏کند که مقتضاى حکمت الهى این است که پیام‏هاى او سالم و دست نخورده به دست مردم برسد، وگرنه نقض غرض خواهد شد و مقتضاى علم مطلق الهى این است که بداند پیام خود را از چه راهى و به وسیله چه کسانى مى‏فرستد که سالم به بندگانش برسد و نیز لازمه قدرت مطلق الهى این است که بتواند واسطه‏هاى شایسته‏اى برگزیند و ایشان را از هجوم شیاطین و نفس سرکش و آفت غفلت و نسیان حفظکند. پس مقتضاى‏علم، قدرت و حکمت الهى آن است که پیام خود را سالم و دست نخورده به بندگانش برساند وبدین‏گونه، مصونیت وحى با برهان عقلى اثبات مى‏گردد.
با این بیان و استدلال، مصونیت فرشته یا فرشتگان وحى و نیز مصونیت پیامبران‏علیهم السلام در مقام دریافت و حفظ وحى و نیز عصمت آنان از خیانت عمدى یا سهو و نسیان در مقام ابلاغ پیام الهى، به اثبات مى‏رسد. (21)
بر اساس بیان گذشته و با توجه به وظیفه و نقش عظیمى که پیامبران در هدایت و تربیت مردم دارند و از سویى، در مسائل اجتماعى و روابط بین عالم و متعلم و تربیت کننده و تربیت‏شونده، وثوق و اعتماد لازم است تا تبادل فکرى و تربیتى انجام گیرد و عوامل ایجادکننده تنفر، انزجار و گم‏راه کردن عملى مردم نباید در بین باشد وگرنه خلاف حکمت و غرض الهى از بعثت است، بنابراین، همان‏گونه که در کتاب‏هاى متعدد عقاید نیز اشاره شده، غرض تعلیم و تربیت مردم اعتماد آنان را اقتضا مى‏کند و اعتماد آنان عصمت انبیاعلیهم السلام را اقتضا مى‏نماید تا به این وسیله، غرض از بعثت محقق شود. با این توضیح، مى‏توان پاک بودن نبى رااز هرگناه بزرگ وکوچک و خطایى که در هدف بعثت‏خلل ایجاد مى‏کند و موجب عدم اعتماد و پذیرش مردم است‏یا تنفر مردم از پیامبر را در پى دارد، اثبات‏کرد. بدین‏روى، این بیان وجود خلق‏هاى زننده و بیمارى‏هاى منزجر کننده را نیز نفى مى‏کند. دروجود پیامبر، هیچ امرى که مضر به رسالت اوست، نباید وجود داشته باشد.
اما در اشتباهات کوچک پیامبر یا گناهان دیگرى که در هدف رسالت‏خلل ایجاد نمى‏کند و موجب تنفر مردم و بى‏اعتمادى آن‏ها نمى‏شود، باید دید به وسیله ادله نقلى مى‏توان آن‏ها را نفى کرد یا نه، که در هر صورت، ضررى به سیر منطقى مباحث اصول عقاید نمى‏زند و ما براى اعتقاد به نبى و شریعت او، به بیش از این مقدار که ثابت‏شد، نیاز نداریم.
در ادامه بحث عقلى، به ادله گوناگونى که نویسندگان متعدد در این قسمت ذکر کرده‏اند، اشاره مى‏شود:
1. دلیل وثوق و اعتماد:
این دلیل برگرفته از کلام خواجه نصیرالدین طوسى‏رحمه الله است. (22) خلاصه دلیل این است که پیامبران‏علیهم السلام براى هدایت و تربیت مردم آمده‏اند و تا آن‏ها معصوم نباشند، اعتماد مردم به آن‏ها زمینه تبعیت را فراهم نمى‏سازد. پس پیامبران علیهم السلام باید معصوم از گناه و خطا باشند.
2. دلیل عصمت از راه تربیت:
بر حسب این بیان، نبى نه تنها با راه آشنا و راهنماست، بلکه به انسان کمک مى‏کند و او را به مقصود مى‏رساند. پیامبر آمده است تا «انسان کامل‏» سازد و او را پرورش دهد. در بعد تربیتى، بیش از هر چیز، عملکرد و منش مربى مورد توجه است. پس نبى باید معصوم باشد تا هدف تربیت، تزکیه و انسان‏سازى جامه عمل بپوشد و هرگونه خطایى از او مى‏تواند به همان اندازه در این هدف، خلل ایجاد کند. (23)
3. دلیل لطف:
عصمت انبیا علیهم السلام لطف است; یعنى موجب نزدیکى مردم به طاعات و پرهیز از محرمات مى‏شود و پیامبر معصوم بسى بهتر و بیش‏تر از پیامبر غیرمعصوم موجب هدایت مردم مى‏شود و لطف بر خداوند واجب است; یعنى فراهم کردن هر چه بیش‏تر زمینه‏هاى هدایت مردم به سوى حق بر او لازم است. پس عصمت در انبیاعلیهم السلام ضرورى است. و البته هر قدر دایره عصمت گسترده‏تر باشد، لطف نیز بیش‏تر خواهد بود. بنابراین، مقتضاى رحمت الهى عصمت کامل انبیاعلیهم السلام است. (24)
دلایل نقلى عصمت انبیا علیهم السلام
الف - عصمت در قرآن
در قرآن، آیات متعددى بر عصمت انبیاعلیهم السلام دلالت مى‏کند. دانشمندان این آیات را بر اساس مراحل عصمت تقسیم کرده‏اند; بعضى مربوط به مرحله ابلاغ رسالت، بعضى ناظر به عصیان و برخى درباره اشتباه است. در ادامه، به چند نمونه از آیات در این زمینه اشاره مى‏شود:
در آیات 82 و 83 سوره ص خداوند از قول شیطان مى‏فرماید: «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین‏» ; گفت: خدایا، به عزتت‏سوگند که البته همه انسان‏ها را گمراه خواهم کرد، بدون استثنا، مگر بندگان خالص تو را.
براى روشن شدن استدلال، باید مفهوم واژه «مخلص‏» و تفاوت آن با کلمه «مخلص‏» بیان شود: «مخلص‏» اسم فاعل از مصدر «اخلاص‏» و به معناى کسى یا چیزى است که عمل و عقیده خویش را در راه ایمان به خداوند خالص کرده است. اما «مخلص‏» اسم مفهوم از مصدر «اخلاص‏» و به معناى کسى یا چیزى است که به وسیله دیگرى خالص گردیده است. بنابراین، «مخلصین‏» کسانى هستند که با عنایت و امداد الهى، سراپاى وجودشان براى خداوند و به وسیله او خالص گردیده و از این‏رو، شیطان را هرگز در آن‏ها راهى نیست. (25)
تعبیر «مخلص‏» بیش از همه بر معصوم منطبق مى‏شود; چرا که معصوم کسى است که هیچ‏گاه عصیان خدا و اطاعت‏شیطان و هواى نفس نمى‏کند. این تعبیر اگرچه مختص انبیاعلیهم السلام نیست، اما بى‏تردید، مظهر اتم آن انبیاعلیهم السلام هستند.
در آیه 42 سوره حجر، شبیه دو آیه مذکور آمده و سپس خداوند فرموده است: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان‏» ; اى شیطان، تو بر بندگان من تسلطى ندارى.
از سوى دیگر، در سوره ص پیش از آیات مذکور، برخى از این بندگان خالص را نام مى‏برد که این نشان‏دهنده آن است که منظور از «عبادى‏» یا «عبادنا» چه کسانى هستند. این آیات ابتدا سه نفر از پیامبران‏علیهم السلام را به عنوان خالص شده‏هاى خداوند و سپس سه نفر دیگر را جزو خوبان مى‏شمارد.
در آیه 24 سوره یوسف، همین تعبیر «مخلص‏» را در مورد حضرت یوسف‏علیه السلام و در آیه 51 سوره مریم در مورد حضرت موسى‏علیه السلام به کار مى‏برد. این آیات شاهد بر آن است که این امتیاز مختص افراد محدودى از انبیاعلیهم السلام نیست، بلکه ویژگى مقام و لازمه منصب الهى ایشان است.
آیه یا آیات دیگرى که دلالت‏بر این موضوع دارد، مربوط به اطاعت از انبیاعلیهم السلام است. قرآن در آیه 64 سوره نساء مى‏فرماید: «و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر براى این‏که اطاعت‏شود به اذن خداوند. » با توجه به این آیه شریفه و آیات دیگرى که در مورد اطاعت از خدا و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله یا سایر انبیاعلیهم السلام وارد شده و با توجه به این‏که انبیاعلیهم السلام و پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله الگوى مردم هستند و به این موضوع در آیه 21 سوره احزاب - درباره شخص نبى مکرم اسلام - تصریح شده است (26) به این نتیجه مى‏توان رسید که سخن و عمل پیامبران‏علیهم السلام در همه عرصه‏ها و به طور کلى، واجب الاطاعة و یا قابل پیروى است و این نکته مستلزم پاک بودن آن‏ها از گناه و خطاست.
توضیح استدلال این‏که آیات کریمه به طور مطلق، دستور به اطاعت از رسول مى‏دهند و وقتى اطاعت از کسى مقید به زمانى خاص و فعلى به خصوص نباشد، همه گفتارها و کردارهاى وى قابل پیروى بوده و این نشانگر آن است که پیامبر گناه یا خطا نمى‏کند; چرا که در صورت گناه و خطا، طبق دستور الهى، اطاعت از قول و عمل او واجب است. از سوى دیگر، محال است که در صورت گنه‏کار و خطاکار بودن پیامبر، اطاعت از او مورد امر الهى واقع شود. در نتیجه، اعمال پیامبر باید مطابق دستورهاى الهى بوده تا همیشه قابل پیروى باشد. همین دلیل در مورد تمام اعمال خلاف یا صحیح پیامبر در تنهایى نیز صادق است; زیرا به عنوان مثال، اگر کسى آن کار را از پیامبر ببیند، مى‏تواند به او تاسى کند و همان مشکل دوباره پیش مى‏آید.
خلاصه آن‏که آیات الهى پیامبران را کاملا منزه و معصوم و قابل اطاعت در همه ابعاد و عرصه‏هاى گفتار و کردار مى‏داند. همان‏گونه که اشاره شد، برخى از آیات قرآن ناظر به عصمت انبیاعلیهم السلام در مقام تلقى، حفظ و ابلاغ رسالت است که بخش عمده عصمت و بخش مربوط به هدایت ما انسان‏هایى که توفیق معاشرت با آن‏ها را نداشته‏ایم نیز همین مرحله مى‏باشد; از جمله آیات شریفه 26 - 28 سوره جن که مى‏فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصى کل شى‏ء عددا» ; «او (خداوند) آگاه از غیب است; کسى را بر غیب خود مطلع نمى‏سازد، مگر آن که او را از میان رسولان برگزید. در این صورت، خداوند محافظان و مراقبانى از پیش‏رو و پشت‏سر آن رسول قرار مى‏دهد تا بداند که رسولان رسالت‏هاى پروردگار خود را به خوبى ابلاغ کرده‏اند و او بر آنچه نزد رسولان است احاطه پیدا کرده و آنچه که آفریده به خوبى شمرده و بر آن احاطه دارد. »
فاعل «ارتضى‏» و «یسلک‏» خداوند است. جمله‏هاى «من بین یدیه و من خلفه‏» - یعنى پیش‏رو و پشت‏سر - مى‏رساند که خداوند رسول خود را با گماردن مراقب‏هایى حفاظت مى‏کند. در تفسیر این جمله، دو احتمال وجود دارد:
1. این عبارت کنایه ازاین‏است که مراقب‏ها اطراف قلب پیامبر را گرفته و از نفوذ عوامل مخرب جلوگیرى مى‏کنند; نه فراموشى به آن راه پیدا مى‏کند و نه شیاطین در آن تصرف مى‏نمایند.
2. ممکن است‏بگوییم که پیامبر هنگام دریافت وحى، دو حالت دارد:
از آن نظر که متوجه مقام ربوبى است، حالت پیش‏رویى دارد و عبارت «من بین یدیه‏» اشاره به آن است، ولى آن‏گاه که وحى الهى را دریافت کرد و متوجه ابلاغ شد، جریان برعکس مى‏شود; رو به مردم و پشت‏به مقام اخذ وحى مى‏کند که عبارت «من خلفه‏» اشاره به این زمان است. در هر حال، این آیه حاکى از آن است که وقتى خداوند، غیب خود را بر رسولان آشکار مى‏کند، فرشتگان را از هر طرف مامور مى‏کند که آنان را در اخذ وحى و حفظ و نگاه‏دارى و ابلاغ آن مراقبت کنند تا دچار اشتباه و لغزش و نیز گناهى نشوند. خلاصه این‏که انجام چنین رسالتى بدون عصمت پیامبران‏صلى الله علیه وآله در مقام تلقى و ابلاغ وحى ممکن نیست. پس آنچه رسولان به ما مى‏رسانند همان است که خداوند فرموده و دست‏خوش تغییرى نشده است.
مؤید این معنا آیات شریفه دیگرى است که احتمال هرگونه تغییر یا کم و زیاد کردن در فرمان‏هاى الهى را نفى مى‏کند. گرچه آیه خطاب به پیامبر خاص است، اما ملاک عام بوده، مطلب در مورد سایر انبیاعلیهم السلام نیز صادق است.
در آیه 15 سوره یونس مى‏فرماید:
«هرگاه آیات روشن ما بر خلق تلاوت شود، منکران معاد، که به دیدار ما امیدوار نیستند، به رسول ما اعتراض کرده، مى‏گویند: (اگر تو رسولى) قرآنى غیر از این نیز بیاور و یا همین را به قرآن دیگرى مبدل ساز! در پاسخ آن‏ها بگو: من چنین اجازه و قدرتى ندارم که از پیش خود آن را تبدیل کنم; من جز آنچه را به من وحى شود تبعیت نمى‏کنم. من ترس آن دارم که مرتکب عصیان در برابر پروردگار خویش شوم و در نتیجه، گرفتار عذاب سخت روز بزرگ رستاخیز گردم. »
در آیات 44 - 47 سوره الحاقة مساله مزبور با تاکید بیش‏ترى مطرح گردیده و آمده است:
«اگر محمد به دروغ سخنانى به ما نسبت مى‏داد، محققا ما او را به قهر و انتقام مى‏گرفتیم و سپس رگ وتین (رگ حیات) او را قطع مى‏کردیم و هیچ یک از شما بر دفاع و جانب‏دارى از او قادر نبودید. »
ب - عصمت در روایات
و حال سیرى کوتاه در میان روایات اهل بیت‏علیهم السلام. امام رضاعلیه السلام به مامون مى‏نویسند: «از اصول دین امامیه این است که خداوند هرگز اطاعت کسى را که باعث گم‏راهى و فریب مردم مى‏شود، واجب نمى‏کند و هرگز از میان بندگان خویش، کسى را که مى‏داند به او کفر مى‏ورزد و سر تسلیم فرود نمى‏آورد و به جاى آن، به عبادت شیطان مى‏پردازد، برنمى‏گزیند و براى انجام رسالت‏خویش انتخاب نمى‏کند. » (27) و باتوجه به این‏که پیروى از گناه‏کار و خطاکار - در هر دو صورت - موجب گم‏راهى، فریب و انحراف مى‏شود یا دست‏کم، احتمال گم‏راهى و ضلالت دارد، این حدیث‏شریف تصریح‏مى‏کندکه هیچ‏گاه خداونداطاعت ازچنین پیامبرانى را بر مردم واجب نمى‏کند. پس شرط رسالت، عصمت است.
از جمله مؤیدات بحث، دقت در کلمه «حجت‏» است. این واژه در بیانات ائمه اطهارعلیهم السلام واردشده‏است. «حجت‏» یعنى‏آنچه دلیل است وبراساس آن مى‏توان‏احتجاج‏کرد و وسیله‏اى است که طرفین بر اساس آن مى‏توانند همدیگر را مؤاخذه و محکوم کنند. وقتى به کسى گفته‏مى‏شود: «حجت‏خدا» ، سخن و عمل او حجت است; اگر مردم خلاف او قدم‏بردارند، از طرف او وخدا مؤاخذه مى‏شوند و اگر از او تبعیت کنند، کسى حق مؤاخذه آن‏ها را ندارد و مى‏توانند پاسخ‏گو باشند که کار و سخن ما بر اساس حجت‏بوده است.
یکى از احادیث درباره عصمت پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله - به طور خاص - سخن روشن و صریح امیرمؤمنان‏علیه السلام در خطبه «قاصعه‏» است، در نهج‏البلاغه، مولا مى‏فرماید: «خداوند از همان ابتداى طفولیت و شیرخوارگى، بزرگ‏ترین ملک از ملایک خود را با پیامبر هم راه و قرین کرد تا شب و روز راه بزرگوارى‏ها و خوبى‏هاى‏اخلاق رابه‏اوبنماید. » این‏کلام‏مساله‏عصمت پیامبرصلى الله علیه وآله را پیش از بلوغ و پس از آن در خلوت و جلوت شامل مى‏شود.
دلیل دیگرى که عام است و عصمت همه پیامبران را اثبات مى‏کند، سخن امام رضاعلیه السلام در مناظره با مامون عباسى است.
شیخ صدوق رحمه الله در عیون اخبار الرضاعلیه السلام نقل مى‏کند که در جلسه‏اى، مامون از امام رضاعلیه السلام پرسید: اى پسر رسول خدا، آیا این سخن شما نیست که «ان الانبیاء معصومون؟ » (به راستى، همه پیامبران معصومند. ) حضرت در جواب فرمودند: «بلى، سخن ماست. » او سپس به دنبال آن، مواردى از شبهات نسبت‏به صمت‏حضرات آدم، یونس، موسى و محمد علیهم السلام پرسید و امام‏علیه السلام رفع اشکال نمود و عصمت آنان را تثبیت کردند. (28)
همچنین در زیارت «جامعه کبیره‏» و برخى دیگر از زیارات، تعابیر بلندى در مورد ائمه اطهار علیهم السلام و عصمت آن‏ها آمده است، با توجه به این‏که ائمه اطهارعلیهم السلام، وارثان و جانشینان انبیاعلیهم السلام هستند، به نظر مى‏رسد مى‏توان این عصمت را به پیامبران‏علیهم السلام نیز تعمیم داد. در بخشى از این زیارت مى‏خوانیم: «سلام بر شما، اى حجت‏هاى خدا بر اهل دنیا و آخرت، اى دلالت‏کنندگان بر رضاى الهى. شهادت مى‏دهم که شما ائمه هدایت‏شده و رشد یافته، کامل، معصوم و. . . هستید. خدا به خلافت‏شما در زمین راضى شده و شما را معصوم و از لغزش‏ها پاک کرده و از فتنه‏ها و آسیب‏ها در امان داشته است هر کس به شما چنگ زند و از شما پیروى کند، به راه الهى چنگ زده است و. . . . » (29)
درباره ادله نقلى، باید توجه داشت که اعتبار آیات و روایات ائمه معصوم‏علیهم السلام پس از آن است که با استدلال عقلى، اصل وجود خداوند و توحید و صفات الهى و ضرورت بعثت انبیاعلیهم السلام و عصمت آن‏ها در پذیرش و ابلاغ وحى اثبات مى‏شود. سپس با اثبات اعجاز قرآن و رسالت پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله، مى‏توان به آیات الهى و سخنان پیامبرصلى الله علیه وآله و نیز اوصیاى ایشان نیز استناد جست. بنابراین، تمسک به دلیل نقلى براى اثبات اصل عصمت پیامبران - از جمله پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله - در تلقى و اعلان وحى مفید نیست. اما پس از اعتبار یافتن کلام پیامبرصلى الله علیه وآله و قرآن و ائمه اطهارعلیهم السلام، براى اثبات دامنه گسترده‏تر عصمت و امضاى حکم عقل، مى‏توان از آن بیانات استفاده کرد.
سهو النبى
در پایان مقال، نگاهى کوتاه به مساله «سهو النبى‏» ; بحثى که از قدیم مورد توجه دانشمندان مسلمان بوده و آثار زیادى را به خود اختصاص داده است. منظور از اشتباه و سهو در این‏جا، هم خطاى در تطبیق امور شرعى است - مثل این‏که پیامبر در رکعات نماز سهو نماید (30) - و هم خطاى در امور عادى و مسائل شخصى روزمره - مثل این‏که پیامبر در مقدار بده‏کارى خود به کسى اشتباه کند. اشاعره و معتزله در این زمینه، قایل به جواز و امکان هستند; چرا که ارتکاب گناه صغیره را سهوا جایز مى‏دانند. پس به طریق اولى اشتباه را ممکن مى‏دانند. اما اکثریت قریب به اتفاق امامیه اشتباه پیامبران علیهم السلام را جایز نمى‏دانند. (31)
شیخ بهایى در جواب شخصى که مى‏گفت: مرحوم ابن بابویه به جواز سهو النبى قایل شده، سخن جالبى دارد: «بلکه ابن بابویه اشتباه کرده است; چرا که او نسبت‏به پیامبر اولى‏تر است که اشتباه کند و احتمال خطاى او بیش‏تر است. » (32) اما به هر روى، علماى متعددى مانند شیخ مفید، شیخ طوسى، محقق حلى، علامه‏حلى، خواجه نصیرالدین طوسى، شهید اول، فاضل مقداد، شیخ حر عاملى و علامه مجلسى رحمه الله به‏جایز نبودن سهو النبى تصریح نموده و در مورد علت آن، به مخالفت جواز اشتباه با اعتمادى که انسان‏ها باید به پیامبر داشته باشند و زیرسؤال رفتن اعمال و اقوال انبیا علیهم السلام و همچنین ایجاد نفرت مردم و نیز مردود بودن روایات اندکى که حاکى‏از خطاى‏پیامبر است، استناد نموده‏اند. (33)
خلاصه بحث آن‏که از مجموع این نوشتار برمى‏آید که پیامبران الهى علیهم السلام به دلایل عقلى و نقلى، در مقام ابلاغ دستورات الهى و در مقام علم و عمل معصوم هستند و در عین داشتن اختیار، مؤید به تاییدات و روح الهى براى انجام وظیفه بزرگ هدایت‏بشریت مى‏باشند. واگرچه بسیارى از آیات و روایات بر بخشى از عصمت نبى دلالت مى‏کند، اما با مراجعه به مجموعه آیات و روایات، اعتقاد شیعه امامیه در زمینه عصمت کامل آنان تثبیت مى‏گردد.
پى‏نوشت‏ها:
1- دونالدسن، عقیدة الشیعة، ص 328 / گلدزهیر، العقیدة و الشریعة، ص 180
2- تحریم: 6
3- فصلت: 42
4- عمرو بن بحرابى عثمان الجاحظ، رسائل، تحقیق عمر ابوالنصر، ص 228
5- ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا، مقاییس اللغة، ج 4، ص 331
6- فاضل مقداد، ارشاد الطالبیین، ص 301
7- السیدالشریف على بن محمد الجرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 280
8- محمدتقى مصباح، آموزش عقاید، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1372، درس 24
9- عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 9، ص 5
10- ر. ک. به: جعفر سبحانى، منشور جاوید، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374، ج 5، ص 21. شیخ مفید، علامه حلى، فاضل مقداد و برخى دیگر عصمت را موهبتى الهى دانسته‏اند.
11- 12- محمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 2، ص 142 به نقل از: منشور جاوید، ج 5، ص 12/ ج‏2، ص 82
13- محمد بن یعقوب‏کلینى، اصول کافى، ترجمه وشرح سیدجواد مصطفوى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت‏علیهم السلام، ج 1، ص 273، کتاب «الحجة‏»
14- همان، ج 1، ص 272
15- گروه ازارقه از فرقه خوارج
16- گروه حشویه
17- ابوعلى جبایى و پیروان او
18- قاضى عبدالجبار و پیروان او. ر. ک. به: قاضى عبدالجبار المعتزلى، شرح الاصول الخمسة، ص 575 - 573
19- فاضل قوشچى، شرح تجرید الاعتقاد، ص 464
20- نظیر این بیان را در مورد علم معصومان‏علیهم السلام داریم; یعنى بخشى از علم وسیع امام و نبى لازمه وظیفه الهى آن‏هاست و عقل نیز این را تایید مى‏کند، اما نقل علم گسترده‏ترى را اثبات مى‏کند. در زمینه علم امام، رجوع کنید به: اصول کافى، ج 1، ص 372 به بعد.
21- ر. ک. به: آموزش عقاید، درس 24
22- ر. ک. به: علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407 ق. ، المقصد الرابع، المسالة الثالثة.
23- راه اول و دوم در بیش‏تر منابع کلامى آمده است; از جمله ر. ک. به: آموزش عقاید، ناصر مکارم شیرازى، رهبران بزرگ، منشور جاوید.
24- ر. ک. به: عبدالرزاق فیاض لاهیجى، گوهر مراد، تصحیح و تعلیق على ربانى‏گلپایگانى، تهران، سازمان چاپ وانتشارات‏وزارت‏ارشاد، 1372، ص‏379
25- البته خالص کردن الهى با توجه به قابلیت وجودى افراد و دیگر شرایط است و در هر حال، به نحوى نیست که موجب سلب اختیار نبى شود، وگرنه وجود جبر، تکلیف و پاداش و ارزش‏ها جایى نخواهد داشت. در دعاى «ندبه‏» درباره اولیا و پیامبران الهى‏علیهم السلام از جمله حضرت آدم و موسى و عیسى‏علیه السلام مى‏خوانیم: «اولئک الذین استخلصتهم لنفسک و دینک. . . » ، آن اولیایى که آن‏ها را خالص کرده‏اى براى خودت و دینت . . .
26- «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة. »
27- ر. ک. به: محسن غرویان و دیگران، بحثى مبسوط در آموزش عقاید، قم، دارالعلم، 1371، ص 85 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق. ، ج 11، ص 76
28- شیخ صدوق، عیون اخبار الرضاعلیه السلام، باب 15، ص 155
29- ر. ک. به: شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، باب زیارات جامعه
30- منشا اصلى این بحث از آن‏جاست که روایات محدودى نقل شده که در کتب روایى اصل تسنن و شیعه آمده; مانند این که پیامبرصلى الله علیه وآله نماز ظهر یا عصر را اشتباها دو رکعت‏خواند و سپس با تذکر مامومان، متوجه شد و جبران کرد و مضامین دیگرى در این باره.
31- 32- مرحوم صدوق و استادش، محمد بن حسن بن ولید، سهو النبى‏صلى الله علیه وآله را جایز مى‏دانند. ر. ک. به: الالهیات، نگارش حسن بن محمد مکى العاملى، قم، المرکزالعالمى‏للدراسات‏الاسلامیة، 1411 ق. ، ج‏2، ص‏191 / ج‏2، ص‏190
33- براى اطلاع بیش‏تر. ر. ک. به: کتبى که در این زمینه نوشته شده است; از جمله الالهیات، ج 2، ص 180 - 196 / منشور جاوید، ج 6، ص 129 - 165
سایر منابع
- محمدتقى مصباح‏یزدى، راهنماشناسى، تهران، امیرکبیر، 1375;
- جمعى از نویسندگان، معارف اسلامى، قم، سمت، 1371;

تبلیغات