اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در این سلسله از دروس، حضرت استاد به صفات مفلحان مى پردازند. در شماره پیشین، به نکاتى درباره پاک دامنى و راه هاى آن، غرایز (مایه دوام حیات)، آزمایش انسان، بقاى نوع (فلسفه اصلى ازدواج)، گرایش افراطى و تفریطى در ارضاى غریزه جنسى، گرسنگى و تشنگى و وسایل مشروع تأمین غریزه جنسى اشاره کردند و اکنون ادامه این مباحث که حول محور «عهد» است به محضر اهل معرفت تقدیم مى گردد.
مقدّمه
در آیات ابتداى سوره مؤمنون، خداوند اوصاف کسانى را ذکر مى کند که رستگار مى شوند، از خطرها نجات پیدا مى کنند و به سعادت و هدف مطلوبشان نایل مى گردند. در جلسات گذشته، تا آنجا که توفیق بود، بعضى از این مطالب را مورد بحث قرار دادیم، تا رسیدیم به اینجا:
هواپرستى; علت اصلى انکار خدا و معاد
(وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ.)(مؤمنون: 8) ترجمه تحت اللفظى آیه روشن است. «مفلحون» کسانى هستند که نسبت به امانت ها و نسبت به تعهداتشان رعایت مى کنند; یعنى امانات را به صاحبش برمى گردانند و به عهد و پیمانشان هم وفادارند.
براى توضیح این آیه شریفه، مقدّمه اى عرض کنم: در بحث هایى که پیش از این داشتیم، عرض کردیم که انسان به حسب طبع حیوانى اش، دوست دارد کاملا آزاد باشد ـ آزاد نه به معناى حرّیتى که مطلوب است ـ یعنى: هیچ تقیدى نداشته باشد; هر وقت هر چه دلش مى خواهد عمل کند و چیزى مانع انجام خواستش نباشد. این خواسته را حیوانى یا شیطانى یا نفسانى بگوییم فرقى نمى کند; چون به همه اینها انتساب دارد. اصلش طبیعت حیوانى است که این گونه اقتضا مى کند. به حسب اصطلاح اخلاقى، اینها را مى گوییم: «هواهاى نفسانى». شیطان هم از همین ها استفاده مى کند و این خواست را تقویت مى کند و در حالت افراطى اش باعث مى شود که حتى در شناخت انسان نسبت به عقاید انسان هم اثر بگذارد; یعنى وقتى آدم دلش مى خواهد بى بند و بار باشد، مقیّد به هیچ چیز نباشد، اگر در یک موضوعى فکر مى کند، بعد ناخودآگاه تصور مى کند که این فکر بناست به جایى منتهى شود، تقیّدى براى آدم بیاورد، اصلا حاضر نمى شود فکر کند. اگر به حسب شرایطى کسانى این فکر را به آدم القا کرده باشند و مجبور شود درباره اش فکر کند، بحثى پیش بیاید و کسى موعظه اى کند و او را به این وادى بکشاند که در آن زمینه فکر کند، سعى مى کند جورى مقدّمات فکرى را تنظیم نماید که نتیجه اش دلخواه خودش باشد. کسى نمى نشیند درباره این مطالب فکر کند، همه اینها به صورت ناخودآگاه در نفس انسان انجام مى گیرد. اسمش «حیله هاى نفسانى» است، مکر نفسانى است، کید نفسانى است. عموماً این گونه فعالیت هاى نفسانى زیر پرده و در لایه هایى از ابهام انجام مى شود که آدم خودش هم متوجه نیست. اگر هم در نهایت، مجبور شد و به جایى رسید که دلیل واضحى داشت و کسى آن را برایش تبیین کرد، با اینکه نمى خواست بشنود، یا شنید و نتیجه ذهنى گرفت و یقین پیدا کرد که واقع چیست، تازه نوبت مى رسد به اینکه دلش آن را نمى پذیرد. در این مواقع، ایمان نمى آورد. مى داند ذهن پذیرفته، ولى ـ به اصطلاح اخلاقى ـ قلب او نپذیرفته و به اصطلاح شرعى اش ایمان نیاورده است; (وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ.)(حجرات: 14)
شاید این آیه را بارها خوانده ایم که قرآن مى فرماید: علت اینکه کسانى معاد را انکار مى کنند به خاطر آن نیست که دلیل عقلى براى نفى معاد دارند و فکر مى کنند خدا نمى تواند دوباره آدم را زنده کند، خداوند مى فرماید: (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ) (قیامت: 3ـ5) کسانى که معاد را انکار مى کنند به خاطر آن نیست که فکر مى کنند خدا نمى تواند آدم را زنده کند; نه، مى دانند که خدا مى تواند دوباره آنها را زنده کند، بلکه حتى مى تواند خطوط سرانگشتانشان را هم دوباره تنظیم کند; همان گونه که در اول بود. آنها مى دانند این مى شود; پس چرا انکار مى کنند؟ به خاطر اینکه پذیرش معاد، تعهد مى آورد; وقتى قبول کردند که معادى هست باید مواظب خودشان باشند که کار بدى نکنند که مؤاخذه شوند، عذاب داشته باشند. به همین دلیل، اول مى گویند: نیست تا خیالشان راحت شود: (بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ.)(قیامت: 5)این همان جهتى است که عرض کردم که اگر خودخواهى و علاقه به آزادى و بى بند و بارى شدید باشد، حتى در اعتقاد آدم هم اثر مى گذارد، خدا را هم قبول نمى کند، با اینکه دلایل قطعى دارد. معاد را هم قبول نمى کند، با اینکه دلایل یقینى دارد. در مراتب خفیف ترش، اعتقادات را به نحوى قبول مى کند و ایمان مى آورد.
ایمان; اولین عهد انسان با خدا
«ایمان مى آورد» یعنى چه؟ به این موضوع هم در مباحث گذشته اشاره کردیم که فرق بین «علم» و «ایمان» این است که وقتى آدم چیزى را دانست، اگر قلباً بنا داشت که به لوازمش ملتزم باشد، این «ایمان» است. اما اگر بنا داشت، که مخالفت کند، این مى شود: «جهود، انکار، کفر». اگر واقعاً ایمان آورد; پیش خودش تصمیم گرفت به لوازم این اعتقاد عمل کند; یعنى تعهد آدم پیش خودش; با خودش قرار گذاشت به لوازم اعتقاد به خدا و معاد ملتزم باشد. این اولین عهدى است که آدم با خودش مى بندد. بعد نوبت مى رسد به چیزهاى دیگر; نوبت مى رسد به اعمال خارجى. در ایمان، آدم همه اعمال را به تفصیل به ذهن خود نمى آورد. وقتى ایمان آوردیم که پیغمبر راست مى گوید، پیغمبر خداست، اجمالا مى گوییم: هر چه از طرف خدا گفت، قبول مى کنیم.
اما گاهى مطالبى را پیغمبر از طرف خدا بیان مى کند که مى بینیم پذیرش آنها سخت است. درست است، اجمالا یک روز قول دادیم که عمل کنیم; اما چیزهایى مى گوید که فکرش را نکرده بودیم. خودمان را مى گذاریم جاى بعضى از مسلمان هاى صدر اسلام; آمدند، ایمان آوردند، معجزه دیدند; معلوم شد پیغمبر خداست، و ایمان آوردند. گفتند: قبول کردیم. اما بعضى دستورات سختى که داده شد ـ از جمله، دستور جهاد، انفاق و زکات ـ براى بعضى ها سنگین بود. براى مثل ما طلبه ها، وقتى مى گویند انفاق کنید، خیلى سخت نیست; پول توى جیب ما چقدر است که انفاق کنیم؟ صد تومان توى جیبمان است ـ مثلا ـ ده تومانش را انفاق مى کنیم. این خیلى سخت نیست; اما به کسى که چند میلیارد دلار توى بانک هاى خارجى خوابانده است، بگویند باید زکاتش را بدهى، یا باید خمسش را بدهى، سرش سوت مى کشد! یک وقت مى بینید دویست میلیون دلار باید خمس بدهد. وقتى یک میلیارد دلار آنجا ذخیره دارد، باید دویست میلیون دلارش را خمس بدهد، مى بیند نمى شود! مى گوید: من زحمت کشیده ام این پول ها را پیدا کرده ام; دزدى کردم، اختلاس کردم، آبرویم را ریختم، نظام را بدنام کردم، به دیگران ظلم کردم، حالا چطور همه اینها را بدهم؟ نمى شود. اینجاها احتیاج به تعهد جدیدى دارد.
مسلمان ها به پیغمبر ایمان مى آوردند و مى گفتند: آمنّا، اَشهَدُ اَن لا الهَ الاّ اللّه و اشهدُ انَّک رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه و آله. ایمانشان تمام بود، ولى معمولا پس از اینکه شهادتین را مى گفتند، در بسیارى از موارد، پیغمبر از آنها بیعت هم مى گرفت که اگر دشمنى به ما حمله کرد شما باید ما را یارى کنید، کمک کنید; دستوراتى از جانب خدا نازل مى شود و به شما ابلاغ مى کنم، شما باید اینها را بپذیرید. حتى پیامبر از زن هایى که مهاجرت مى کردند، بیعت مى گرفت. در قرآن، در این باره آیه داریم. کیفیتش هم در روایات آمده است که پیامبر ظرف آبى مى گذاشتند. دست خود را توى ظرف قرار مى دادند و خانم هایى که مى خواستند بیعت کنند، دستشان را در آن ظرف مى گذاشتند. این به منزله بیعت با پیامبر بود; (عَلَى أَن... لَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ)(ممتحنه: 12); بر اینکه دزدى نکنند، اعمال خلاف عفّت انجام ندهند،... آنها این گونه بیعت مى کردند.1 با آنکه اصل پذیرش پیامبرى یعنى اینکه هر چه پیامبر بگوید از طرف خداست و ما قبول داریم، ولى پیامبر بر چیزهاى مهم تفصیلا تأکید مى کرد و بیعت مى گرفت که توجه داشته باشند باید به آنها عمل کنند. این تعهد جدیدى بود که صورت مى گرفت.
گاهى هم کار به جایى مى رسید که خود مردم هم با همدیگر تعهدات متقابل انجام مى دادند; مثلا، دو نفر با هم عهدى مى بستند. البته این عهد مى توانست در امور عادى باشد; مثل معاملات که به آنها «عقد» اطلاق مى شود، یا عهدهاى دیگر که مفهوم «تعهد» هم از همان است. این مفهوم خیلى وسیعى است که دخول در ایمان یا خروج از حیوانیت یا خروج از ربقه شیطان، از زیر بار بردگى شیطان در آمدن اقتضا مى کند که آدم تعهدى را بپذیرد. اگر بخواهد بى بند و بار باشد حتماً نوکر شیطان خواهد بود. اگر بخواهد بنده خدا باشد باید تعهدى را در مقابل خدا بپذیرد. بعد هم در مقابل بندگان خدا، پیغمبر خدا، امام معصوم و کسان دیگرى که تعهدات مشروعى نسبت به آنها انجام مى گیرد مسئول است.
لزوم وفاى به عهد
به همین دلیل، مفهوم «عهد» گسترده است. در قرآن هم اگر مواردش را بررسى کنید، مى بینید موارد گوناگونى دارد; از عهدهاى فردى نسبت به خدا که آدم عهد مى کند یا کسانى عهد کردند که اگر خدا مال و ثروتى به آنها بدهد بخشى از آن را در راه خدا انفاق کنند; (وَ مِنْهُم مِنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ)(توبه: 75)، یا عهدهایى که بین انسان ها یا بین دو گروه از انسان هاست (مؤمنان با کفّار) مشترک است; با هم عهدها و پیمان هایى مى بستند. پس «عهد» مفهوم گسترده اى دارد ـ همان گونه که عرض کردم ـ از جمله عام ترین ارزش هاى انسانى است، با مفهوم وسیعى که دارد; یعنى هر انسانى، اگرچه دین حقى هم برایش ثابت نشده باشد، اما این ارزش را به عنوان یک انسان باید بپذیرد.
اگر دو تا انسان ـ هرچند هیچ دینى هم نداشته باشند ـ با هم قرار گذاشتند کارى انجام دهند ـ مثلا ـ معامله اى کردند ـ یکى خانه اى را به دیگرى فروخت، پولش را هم گرفت که خانه را تحویل دهد ـ اگر نخواسته باشد به عهدش وفا کند سنگ روى سنگ بند نمى شود; اصلا زندگى اجتماعى معنا پیدا نمى کند. اساس زندگى اجتماعى که دو یا چند نفر یا یک گروه از انسان ها بخواهند بر اساس آن با هم زندگى کنند به این است که نسبت به هم تعهدى داشته باشند، وگرنه ـ مثلا ـ من بگویم: هر کارى دلم مى خواهد مى کنم، او هم مى گوید: من هم هر کارى دلم بخواهد مى کنم، و هیچ زندگى اجتماعى شکل نمى گیرد; مثلا، هر وقت دلم بخواهد قرض تو را مى دهم، هر وقت نخواستم نمى دهم. مثلا، مرد و زنى مى خواهند با هم ازدواج کنند، زن بگوید: هر وقت من دلم خواست اطاعتت مى کنم، هر وقت نخواستم اطاعت نمى کنم! مرد هم مى گوید: هر وقت دلم بخواهد به خانه مى آیم، هر وقت نخواهد نمى آیم! یا هر وقت دلم خواست خرجى مى دهم، هر وقت نخواستم نمى دهم! آیا این مى شود ازدواج؟!
انسان هیچ دینى هم که نداشته باشد، اصلا زندگى انسانى در شکل اجتماعى اش، اگر ادنا مراتبش هم بخواهد تحقق پیدا کند، افراد نسبت به هم نوعى تعهد دارند. قولى که مى دهند باید پاى آن بایستند. در مفهوم وسیعش، پس از اینکه خدا را شناختند و قبول کردند، پس از اینکه پیغمبر را شناختند، با خدا هم مى توانند عهد ببندند، قول بدهند.
در اینکه از لحاظ فقهى لازم است به چه عهدهایى وفا کنند، اینها مسائلى دارد که فقهاى عظام ـ کثر اللّه امثالهم ـ در مباحث فقهى مطرح مى کنند که آیا تعهد یک طرفه الزام آور است یا نه؟ عهدى که الزام آور است باید طرفینى باشد. طرف مقابل هم باید تعهدى براى انسان داشته باشد. «المؤمنون عند شروطهم.» آیا شرط یک طرفه هم مى شود؟ اینها بحث هاى فقهى است که در جاى خودش باید مطرح شود.
تعهّد اخلاقى
اما از نظر اخلاقى، هر نوع تعهدى که انسان انجام دهد ـ اگرچه یک طرفه و داوطلبانه هم باشد ـ باید رعایت کند. اما این تعهد تا چه اندازه ضرورت و وجوب دارد؟ ارزش هاى اخلاقى هم مراتبى دارد. همان گونه که احکام فقهى از «مباح» شروع مى شود تا «وجوب مؤکّد»، ارزش هاى اخلاقى هم همین طور است. همه ارزش ها یکسان نیست. مرتبه اى از آن حتى تعهدهاى شخصى را هم شامل مى شود. این ارزش اخلاقى است، هرچند کسى در مقابلش قولى نداده باشد. وعده اى که آدم مى دهد اگر به آن عمل کند، خلف وعده نکند، اگرچه به طرف مقابل تعهدى نکرده باشد، پسندیده است; مثلا، پدر وقتى به بچه اش وعده مى دهد، بدان عمل کند. در روایات است که اگر به کودکان وعده دادید تخلّف نکنید; چون آنها تصور مى کنند شما روزى دهنده آنهایید.2
پس یکى از عام ترین ارزش هاى اخلاقى ـ انسانى صرف نظر از اعمال تعهّد شرعى، «وفاى به عهد» است که به یک معناى عام، شامل وعده یک طرفه هم مى شود. این یک ارزش اخلاقى است. بعضى مراتب آن هم وجوب فقهى دارد; آنجا که قدر متیقّن عقد شرعى لازمى باشد. اما بعضى هایش وجوب فقهى ندارد، اما ارزش اخلاقى دارد. خداى متعال در مواردى، بر عهدهایى هم که انسان ها با خدا مى بندند تأکید کرده است که مواظب باشند رعایت کنند. اگر رعایت نکنند عواقب بدى دارد! گاهى به طور کلى و به عنوان یک ارزش عام معتبر، مى فرماید: باید وفاى به عهد کرد; چون یک ارزش بزرگ اخلاقى است. در جایى مى فرماید: (لَیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ... وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.) (بقره: 177) «برّ» را شاید بتوانیم در مفهوم امروزى اش، ارزش اخلاقى، خوبى و نیکوکارى بدانیم. اینکه مى فرماید: (وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ)، با چه کسى عهد بستند؟ حتماً با خدا؟ نه، تعبیر عام است، مطلق است. «خوبى» این است که آدم با هر کس عهد مى بندد، بدان وفا کند: (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ.)البته این وفا مراتبى دارد.
آنچه را از اول سوره تا اینجا گفتیم حدّ محدودى نداشت: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ) (مؤمنون: 1ـ4)، زکات چه اندازه؟ عرض کردیم زکات در اینجا زکات واجبِ تنها نیست، بلکه هر نوع انفاق مطلوبى است. یا خشوع در نماز، از واجبات نیست، ولى بر اساس اصل، روى این نکته تکیه مى کند: (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ)کدام نماز؟ نماز واجب یا هر نمازى؟ مطلق است; هر نمازى را شامل مى شود. اینها ارزش هایى است که داراى مراتب است. بعضى مراتبش واجب است، بعضى مستحب، بعضى مستحب مؤکّد، بعضى واجب مؤکّد. وفاى به عهد هم همین طور است. بعضى مراتبش فقط ارزش اخلاقى دارد، وجوب فقهى ندارد، ولى بعضى هایش وجوب فقهى هم دارد.
نفاق; پاداش خلف وعده!
تخلّف از بعضى عهدها هم آثار بسیار بدى دارد; درباره بعضى خلف وعده ها قرآن خیلى شدت به خرج داده است; مثلا، درباره منافقان مى فرماید: بعضى از این منافقان کسانى هستند که با خدا عهد بستند که اگر خدا مالى به آنها بدهد از آن مال در راه خدا انفاق کنند. وقتى خدا مالى به آنها داد، فراموش کردند. این وعده اى که با خدا کردند ظاهراً در آن موقع تکلیف واجبى هم نبود، خودشان تعهد کرده بودند، اما این خلف وعده اى که با خدا کردند، کارشان را به کجا کشانید! (فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ.) (توبه: 78) به خاطر خلف وعده اى که با خدا کردند، به نفاق مبتلا شدند، و این نفاق تا روز قیامت در قلب هایشان باقى خواهد ماند. چرا؟ (بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ); به خاطر اینکه با خدا خلف وعده کردند; گفتند: اگر به ما پول بدهى انفاق مى کنیم. خدا به آنها پول داد; اما انفاق نکردند. خدا موقع سخت گیرى خیلى سختگیر است! حساب هایش دقیق است. موقع بخشش هم با توبه، با اظهار پشیمانى، یک لحظه هم اگر پشیمانى واقعى باشد، خدا گناهان را مى بخشد. اما آنجا که پاى قانون است خیلى سختگیر است: «و اشدُّالمعاقبین فى موضعِ النکالِ و النقمةِ و اعظمُ المتجبّرینَ فى موضعِ الکبریاءِ و العظمةِ.»3 ارحم الراحمین است، ولى اشد المعاقبین هم هست. با خدا نمى شود شوخى کرد; قول دادى، عمل کن! وقتى مى خواهى به خدا کلک بزنى، خدا هم کلک مى زند; ایمانت را مى گیرد، به نفاق متبلا مى شوى; آن هم نفاقى که دیگر علاج پذیر نیست; (إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ.) این یک مرتبه از خلف وعده است. با خدا عهد بستند، عمل نکردند.
ارزش وفادارى در فرهنگ اسلامى
اما اگر به عهد خود عمل کنند، خدا آنچنان به آنها پاداش مى دهد، بر ایمانشان مى افزاید و توفیقاتشان را زیاد مى کند که حدّ و حساب ندارد! وقتى خدا سر کیسه رحمت را باز مى کند هیچ چیز نمى تواند جلویش را بگیرد; (رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ) (احزاب: 23); مردانى هستند که نسبت به عهد خودشان با خدا وفادارند. شاید این «رجال» منظور رجال در مقابل نساء نباشد، وصفى مدح آمیز است. اگر زنان با خدا چنین عهدى بسته بودند این آیه شاملشان نمى شد؟ مثلا، آیه (رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ) (نور: 37) شامل حضرت زهرا(علیها السلام)نمى شود؟ بلکه ذکر «رجال» عنوان یک وصف مدح آمیز است; یعنى اینها مردانه عمل مى کنند. در فرهنگ عربى، بعضى لغات بار خاص ارزشى ـ اخلاقى دارد; مثل اینکه ما مى گوییم: مردانگى یا جوان مردى. «مردانگى» معنایش این نیست که زن بودن بد است. این در فرهنگ ماست، در ادبیات ماست که وقتى مى خواهند صفت خوبى را، شهامت و شجاعت را ذکر کنند، مى گویند: این صفت مردانه است. در عربى هم چنین چیزى هست. آیه مزبور هم ظاهراً از همین باب است. مردانى هستند که وقتى با خدا عهد مى بندند، به عهدشان وفا مى کنند. (فَمِنْهُم مِن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مِن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلا.) (احزاب: 23) اینها پیش خدا عزیزند.
مرتبه اى از این ارزش در وفا به عهدهایى است که بین انسان ها وجود دارد که گاهى بین یک فرد و دیگرى است و گاهى بین دو گروه یا دو جامعه است. جامعه اسلامى زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با مشرکان قرارداد مى بستند، پیمان عدم تجاوز و پیمان صلح و چیزهایى از این قبیل. گاهى مشرکان پیمان شکنى مى کردند. خدا نسبت به اینها خیلى سخت گیرى مى کرد. درباره همین هاست که مى فرماید: (وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ)(بقره: 191) چرا؟ چون: (لاَ یَرْقُبُواْ فِیکُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً) (توبه: 9) اینها پایبند هیچ حرفشان نیستند، تعهدى را نمى پذیرند; امروز چیزى را مى گویند، فردا زیر آن مى زنند. با اینها نمى شود به ملایمت رفتار کرد; باید سخت گیرى کرد. اما کسانى که با شما عهد بستند و بر عهدشان ایستادند، شما هم باید وفادار باشید: (فَمَا اسْتَقَامُواْ لَکُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ) (توبه: 8); مادام که آنها سر حرفشان ایستادند، شما هم بایستید; شما عهدشکنى نکنید; حتى اگر با کافر و مشرک عهدى بستید سر حرفتان بایستید.
ارزش امانت دارى در فرهنگ اسلامى
شبیه همین درباره امانت هم هست. اداى امانت به عنوان یک ارزش، و خیانت در امانت به عنوان ضد ارزش، بدیهى انسان است. همه اقوام ارزش امانت دارى و درست کارى را و ضد ارزش بودن خیانت را مى دانند; همه قبول دارند. اصلا انسان از واژه «خیانت» احساس چِنْدِش مى کند. به یک معنا، مى توان گفت: اداى امانت و درست کارى یکى از مصادیق وفاى به عهد است. وقتى کسى امانت را از کسى مى پذیرد یعنى: با او قول و قرار مى گذارد که هر وقت خواستى به تو مى دهم. این خودش نوعى عهد است. ولى چون اهمیت دارد خدا آن را جداگانه ذکر مى کند و در این آیه شریفه، یکى از اوصاف مهم مفلحان (رستگاران) این است که امانت را ادا مى کنند و نسبت به عهد و پیمانشان وفادارند: (وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ.)(مؤمنون: 8)
براى امانات و عهدها در روایات، مصادیق خاصى ذکر شده است که البته اینها مى تواند به عنوان نمونه مطرح باشد، وگرنه آیات اطلاق دارد. ارزش هاى اخلاقى و عرفى و عقلایى هم مطلق است، اختصاص به امور خاصى ندارد. گاهى بر بعضى امانت ها بخصوص تأکید شده، یا چیزهایى است که حتى شاید ما آنها را امانت به حساب نمى آوریم; مثلا، حکومت بر مردم، حق حاکمیت بر جامعه و امامت، در بعضى از روایات، به عنوان امانت الهى تلقّى شده است. خداوند مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا.) (نساء: 58) اهل این امانت ها اهل بیت(علیهم السلام) هستند. مردم موظّفند این امانت را به آنها بدهند. مویّدش هم این است که مى فرماید: (وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ) (نساء: 58) نسبت به عهدهاى خاصى تأکید شده است که اینها بیشتر مراعات شود. متقابلا هم از کسانى ستایش شده است که عهدها را رعایت مى کنند: (وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤُولا.) (اسراء: 34)
بعضى ها به (کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا) (اسراء: 36) توجه ندارند و در ترجمه فارسى این گونه ذکر مى کنند که از خود عهد سؤال مى کنند; یعنى به عهد مى گویند: به تو وفا کردند یا نکردند؟ این اشتباه است. «مسئولا عنه» بودن یعنى: چیزى که درباره اش سؤال مى شود. مسئول شخص است. (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا) (اسراء: 36) معنایش این نیست که از گوش مى پرسند چه شنیدى، از انسان درباره گوشش مى پرسند که به چه گوش دادى، یا درباره چشمش مى پرسند که به چه نگاه کردى، نه اینکه از خود گوش بپرسند. اینکه خود اعضا و اندام روز قیامت شهادت مى دهند مسئله دیگرى است، اما (کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا)، مسئول عنه بودن غیر از مسئول بودن است. کسانى که با ادبیات عرب آشنا هستند، توجه داشته باشند مسئول عنه شخص نیست، مسئول عنه مورد مسئولیت است. آن شخص خودش مسئول است، نه مسئول عنه.
به هر حال، درباره عهد سؤال مى شود; یعنى سؤال مى شود که درباره عهدهایتان چه کردید؟ آیا به عهدهایتان وفا کردید یا نه؟ از چه کسى سؤال مى کنند؟ از اشخاص سؤال مى کنند، نه از خود عهد.
امیدواریم خداى متعال به همه ما توفیق بدهد که صراط مستقیم را بهتر بشناسیم و نسبت به عهدى که با خداى خود و با اولیاى دین و با مؤمنان و با سایر مخلوقات داریم، وفادار باشیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج21، ص113، ح6، ب 26.
2ـ همان، ج 104، ص 73، ح 23، ب 1.
3ـ شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، «دعاى افتتاح».
مقدّمه
در آیات ابتداى سوره مؤمنون، خداوند اوصاف کسانى را ذکر مى کند که رستگار مى شوند، از خطرها نجات پیدا مى کنند و به سعادت و هدف مطلوبشان نایل مى گردند. در جلسات گذشته، تا آنجا که توفیق بود، بعضى از این مطالب را مورد بحث قرار دادیم، تا رسیدیم به اینجا:
هواپرستى; علت اصلى انکار خدا و معاد
(وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ.)(مؤمنون: 8) ترجمه تحت اللفظى آیه روشن است. «مفلحون» کسانى هستند که نسبت به امانت ها و نسبت به تعهداتشان رعایت مى کنند; یعنى امانات را به صاحبش برمى گردانند و به عهد و پیمانشان هم وفادارند.
براى توضیح این آیه شریفه، مقدّمه اى عرض کنم: در بحث هایى که پیش از این داشتیم، عرض کردیم که انسان به حسب طبع حیوانى اش، دوست دارد کاملا آزاد باشد ـ آزاد نه به معناى حرّیتى که مطلوب است ـ یعنى: هیچ تقیدى نداشته باشد; هر وقت هر چه دلش مى خواهد عمل کند و چیزى مانع انجام خواستش نباشد. این خواسته را حیوانى یا شیطانى یا نفسانى بگوییم فرقى نمى کند; چون به همه اینها انتساب دارد. اصلش طبیعت حیوانى است که این گونه اقتضا مى کند. به حسب اصطلاح اخلاقى، اینها را مى گوییم: «هواهاى نفسانى». شیطان هم از همین ها استفاده مى کند و این خواست را تقویت مى کند و در حالت افراطى اش باعث مى شود که حتى در شناخت انسان نسبت به عقاید انسان هم اثر بگذارد; یعنى وقتى آدم دلش مى خواهد بى بند و بار باشد، مقیّد به هیچ چیز نباشد، اگر در یک موضوعى فکر مى کند، بعد ناخودآگاه تصور مى کند که این فکر بناست به جایى منتهى شود، تقیّدى براى آدم بیاورد، اصلا حاضر نمى شود فکر کند. اگر به حسب شرایطى کسانى این فکر را به آدم القا کرده باشند و مجبور شود درباره اش فکر کند، بحثى پیش بیاید و کسى موعظه اى کند و او را به این وادى بکشاند که در آن زمینه فکر کند، سعى مى کند جورى مقدّمات فکرى را تنظیم نماید که نتیجه اش دلخواه خودش باشد. کسى نمى نشیند درباره این مطالب فکر کند، همه اینها به صورت ناخودآگاه در نفس انسان انجام مى گیرد. اسمش «حیله هاى نفسانى» است، مکر نفسانى است، کید نفسانى است. عموماً این گونه فعالیت هاى نفسانى زیر پرده و در لایه هایى از ابهام انجام مى شود که آدم خودش هم متوجه نیست. اگر هم در نهایت، مجبور شد و به جایى رسید که دلیل واضحى داشت و کسى آن را برایش تبیین کرد، با اینکه نمى خواست بشنود، یا شنید و نتیجه ذهنى گرفت و یقین پیدا کرد که واقع چیست، تازه نوبت مى رسد به اینکه دلش آن را نمى پذیرد. در این مواقع، ایمان نمى آورد. مى داند ذهن پذیرفته، ولى ـ به اصطلاح اخلاقى ـ قلب او نپذیرفته و به اصطلاح شرعى اش ایمان نیاورده است; (وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ.)(حجرات: 14)
شاید این آیه را بارها خوانده ایم که قرآن مى فرماید: علت اینکه کسانى معاد را انکار مى کنند به خاطر آن نیست که دلیل عقلى براى نفى معاد دارند و فکر مى کنند خدا نمى تواند دوباره آدم را زنده کند، خداوند مى فرماید: (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ) (قیامت: 3ـ5) کسانى که معاد را انکار مى کنند به خاطر آن نیست که فکر مى کنند خدا نمى تواند آدم را زنده کند; نه، مى دانند که خدا مى تواند دوباره آنها را زنده کند، بلکه حتى مى تواند خطوط سرانگشتانشان را هم دوباره تنظیم کند; همان گونه که در اول بود. آنها مى دانند این مى شود; پس چرا انکار مى کنند؟ به خاطر اینکه پذیرش معاد، تعهد مى آورد; وقتى قبول کردند که معادى هست باید مواظب خودشان باشند که کار بدى نکنند که مؤاخذه شوند، عذاب داشته باشند. به همین دلیل، اول مى گویند: نیست تا خیالشان راحت شود: (بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ.)(قیامت: 5)این همان جهتى است که عرض کردم که اگر خودخواهى و علاقه به آزادى و بى بند و بارى شدید باشد، حتى در اعتقاد آدم هم اثر مى گذارد، خدا را هم قبول نمى کند، با اینکه دلایل قطعى دارد. معاد را هم قبول نمى کند، با اینکه دلایل یقینى دارد. در مراتب خفیف ترش، اعتقادات را به نحوى قبول مى کند و ایمان مى آورد.
ایمان; اولین عهد انسان با خدا
«ایمان مى آورد» یعنى چه؟ به این موضوع هم در مباحث گذشته اشاره کردیم که فرق بین «علم» و «ایمان» این است که وقتى آدم چیزى را دانست، اگر قلباً بنا داشت که به لوازمش ملتزم باشد، این «ایمان» است. اما اگر بنا داشت، که مخالفت کند، این مى شود: «جهود، انکار، کفر». اگر واقعاً ایمان آورد; پیش خودش تصمیم گرفت به لوازم این اعتقاد عمل کند; یعنى تعهد آدم پیش خودش; با خودش قرار گذاشت به لوازم اعتقاد به خدا و معاد ملتزم باشد. این اولین عهدى است که آدم با خودش مى بندد. بعد نوبت مى رسد به چیزهاى دیگر; نوبت مى رسد به اعمال خارجى. در ایمان، آدم همه اعمال را به تفصیل به ذهن خود نمى آورد. وقتى ایمان آوردیم که پیغمبر راست مى گوید، پیغمبر خداست، اجمالا مى گوییم: هر چه از طرف خدا گفت، قبول مى کنیم.
اما گاهى مطالبى را پیغمبر از طرف خدا بیان مى کند که مى بینیم پذیرش آنها سخت است. درست است، اجمالا یک روز قول دادیم که عمل کنیم; اما چیزهایى مى گوید که فکرش را نکرده بودیم. خودمان را مى گذاریم جاى بعضى از مسلمان هاى صدر اسلام; آمدند، ایمان آوردند، معجزه دیدند; معلوم شد پیغمبر خداست، و ایمان آوردند. گفتند: قبول کردیم. اما بعضى دستورات سختى که داده شد ـ از جمله، دستور جهاد، انفاق و زکات ـ براى بعضى ها سنگین بود. براى مثل ما طلبه ها، وقتى مى گویند انفاق کنید، خیلى سخت نیست; پول توى جیب ما چقدر است که انفاق کنیم؟ صد تومان توى جیبمان است ـ مثلا ـ ده تومانش را انفاق مى کنیم. این خیلى سخت نیست; اما به کسى که چند میلیارد دلار توى بانک هاى خارجى خوابانده است، بگویند باید زکاتش را بدهى، یا باید خمسش را بدهى، سرش سوت مى کشد! یک وقت مى بینید دویست میلیون دلار باید خمس بدهد. وقتى یک میلیارد دلار آنجا ذخیره دارد، باید دویست میلیون دلارش را خمس بدهد، مى بیند نمى شود! مى گوید: من زحمت کشیده ام این پول ها را پیدا کرده ام; دزدى کردم، اختلاس کردم، آبرویم را ریختم، نظام را بدنام کردم، به دیگران ظلم کردم، حالا چطور همه اینها را بدهم؟ نمى شود. اینجاها احتیاج به تعهد جدیدى دارد.
مسلمان ها به پیغمبر ایمان مى آوردند و مى گفتند: آمنّا، اَشهَدُ اَن لا الهَ الاّ اللّه و اشهدُ انَّک رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه و آله. ایمانشان تمام بود، ولى معمولا پس از اینکه شهادتین را مى گفتند، در بسیارى از موارد، پیغمبر از آنها بیعت هم مى گرفت که اگر دشمنى به ما حمله کرد شما باید ما را یارى کنید، کمک کنید; دستوراتى از جانب خدا نازل مى شود و به شما ابلاغ مى کنم، شما باید اینها را بپذیرید. حتى پیامبر از زن هایى که مهاجرت مى کردند، بیعت مى گرفت. در قرآن، در این باره آیه داریم. کیفیتش هم در روایات آمده است که پیامبر ظرف آبى مى گذاشتند. دست خود را توى ظرف قرار مى دادند و خانم هایى که مى خواستند بیعت کنند، دستشان را در آن ظرف مى گذاشتند. این به منزله بیعت با پیامبر بود; (عَلَى أَن... لَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ)(ممتحنه: 12); بر اینکه دزدى نکنند، اعمال خلاف عفّت انجام ندهند،... آنها این گونه بیعت مى کردند.1 با آنکه اصل پذیرش پیامبرى یعنى اینکه هر چه پیامبر بگوید از طرف خداست و ما قبول داریم، ولى پیامبر بر چیزهاى مهم تفصیلا تأکید مى کرد و بیعت مى گرفت که توجه داشته باشند باید به آنها عمل کنند. این تعهد جدیدى بود که صورت مى گرفت.
گاهى هم کار به جایى مى رسید که خود مردم هم با همدیگر تعهدات متقابل انجام مى دادند; مثلا، دو نفر با هم عهدى مى بستند. البته این عهد مى توانست در امور عادى باشد; مثل معاملات که به آنها «عقد» اطلاق مى شود، یا عهدهاى دیگر که مفهوم «تعهد» هم از همان است. این مفهوم خیلى وسیعى است که دخول در ایمان یا خروج از حیوانیت یا خروج از ربقه شیطان، از زیر بار بردگى شیطان در آمدن اقتضا مى کند که آدم تعهدى را بپذیرد. اگر بخواهد بى بند و بار باشد حتماً نوکر شیطان خواهد بود. اگر بخواهد بنده خدا باشد باید تعهدى را در مقابل خدا بپذیرد. بعد هم در مقابل بندگان خدا، پیغمبر خدا، امام معصوم و کسان دیگرى که تعهدات مشروعى نسبت به آنها انجام مى گیرد مسئول است.
لزوم وفاى به عهد
به همین دلیل، مفهوم «عهد» گسترده است. در قرآن هم اگر مواردش را بررسى کنید، مى بینید موارد گوناگونى دارد; از عهدهاى فردى نسبت به خدا که آدم عهد مى کند یا کسانى عهد کردند که اگر خدا مال و ثروتى به آنها بدهد بخشى از آن را در راه خدا انفاق کنند; (وَ مِنْهُم مِنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ)(توبه: 75)، یا عهدهایى که بین انسان ها یا بین دو گروه از انسان هاست (مؤمنان با کفّار) مشترک است; با هم عهدها و پیمان هایى مى بستند. پس «عهد» مفهوم گسترده اى دارد ـ همان گونه که عرض کردم ـ از جمله عام ترین ارزش هاى انسانى است، با مفهوم وسیعى که دارد; یعنى هر انسانى، اگرچه دین حقى هم برایش ثابت نشده باشد، اما این ارزش را به عنوان یک انسان باید بپذیرد.
اگر دو تا انسان ـ هرچند هیچ دینى هم نداشته باشند ـ با هم قرار گذاشتند کارى انجام دهند ـ مثلا ـ معامله اى کردند ـ یکى خانه اى را به دیگرى فروخت، پولش را هم گرفت که خانه را تحویل دهد ـ اگر نخواسته باشد به عهدش وفا کند سنگ روى سنگ بند نمى شود; اصلا زندگى اجتماعى معنا پیدا نمى کند. اساس زندگى اجتماعى که دو یا چند نفر یا یک گروه از انسان ها بخواهند بر اساس آن با هم زندگى کنند به این است که نسبت به هم تعهدى داشته باشند، وگرنه ـ مثلا ـ من بگویم: هر کارى دلم مى خواهد مى کنم، او هم مى گوید: من هم هر کارى دلم بخواهد مى کنم، و هیچ زندگى اجتماعى شکل نمى گیرد; مثلا، هر وقت دلم بخواهد قرض تو را مى دهم، هر وقت نخواستم نمى دهم. مثلا، مرد و زنى مى خواهند با هم ازدواج کنند، زن بگوید: هر وقت من دلم خواست اطاعتت مى کنم، هر وقت نخواستم اطاعت نمى کنم! مرد هم مى گوید: هر وقت دلم بخواهد به خانه مى آیم، هر وقت نخواهد نمى آیم! یا هر وقت دلم خواست خرجى مى دهم، هر وقت نخواستم نمى دهم! آیا این مى شود ازدواج؟!
انسان هیچ دینى هم که نداشته باشد، اصلا زندگى انسانى در شکل اجتماعى اش، اگر ادنا مراتبش هم بخواهد تحقق پیدا کند، افراد نسبت به هم نوعى تعهد دارند. قولى که مى دهند باید پاى آن بایستند. در مفهوم وسیعش، پس از اینکه خدا را شناختند و قبول کردند، پس از اینکه پیغمبر را شناختند، با خدا هم مى توانند عهد ببندند، قول بدهند.
در اینکه از لحاظ فقهى لازم است به چه عهدهایى وفا کنند، اینها مسائلى دارد که فقهاى عظام ـ کثر اللّه امثالهم ـ در مباحث فقهى مطرح مى کنند که آیا تعهد یک طرفه الزام آور است یا نه؟ عهدى که الزام آور است باید طرفینى باشد. طرف مقابل هم باید تعهدى براى انسان داشته باشد. «المؤمنون عند شروطهم.» آیا شرط یک طرفه هم مى شود؟ اینها بحث هاى فقهى است که در جاى خودش باید مطرح شود.
تعهّد اخلاقى
اما از نظر اخلاقى، هر نوع تعهدى که انسان انجام دهد ـ اگرچه یک طرفه و داوطلبانه هم باشد ـ باید رعایت کند. اما این تعهد تا چه اندازه ضرورت و وجوب دارد؟ ارزش هاى اخلاقى هم مراتبى دارد. همان گونه که احکام فقهى از «مباح» شروع مى شود تا «وجوب مؤکّد»، ارزش هاى اخلاقى هم همین طور است. همه ارزش ها یکسان نیست. مرتبه اى از آن حتى تعهدهاى شخصى را هم شامل مى شود. این ارزش اخلاقى است، هرچند کسى در مقابلش قولى نداده باشد. وعده اى که آدم مى دهد اگر به آن عمل کند، خلف وعده نکند، اگرچه به طرف مقابل تعهدى نکرده باشد، پسندیده است; مثلا، پدر وقتى به بچه اش وعده مى دهد، بدان عمل کند. در روایات است که اگر به کودکان وعده دادید تخلّف نکنید; چون آنها تصور مى کنند شما روزى دهنده آنهایید.2
پس یکى از عام ترین ارزش هاى اخلاقى ـ انسانى صرف نظر از اعمال تعهّد شرعى، «وفاى به عهد» است که به یک معناى عام، شامل وعده یک طرفه هم مى شود. این یک ارزش اخلاقى است. بعضى مراتب آن هم وجوب فقهى دارد; آنجا که قدر متیقّن عقد شرعى لازمى باشد. اما بعضى هایش وجوب فقهى ندارد، اما ارزش اخلاقى دارد. خداى متعال در مواردى، بر عهدهایى هم که انسان ها با خدا مى بندند تأکید کرده است که مواظب باشند رعایت کنند. اگر رعایت نکنند عواقب بدى دارد! گاهى به طور کلى و به عنوان یک ارزش عام معتبر، مى فرماید: باید وفاى به عهد کرد; چون یک ارزش بزرگ اخلاقى است. در جایى مى فرماید: (لَیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ... وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.) (بقره: 177) «برّ» را شاید بتوانیم در مفهوم امروزى اش، ارزش اخلاقى، خوبى و نیکوکارى بدانیم. اینکه مى فرماید: (وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ)، با چه کسى عهد بستند؟ حتماً با خدا؟ نه، تعبیر عام است، مطلق است. «خوبى» این است که آدم با هر کس عهد مى بندد، بدان وفا کند: (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ.)البته این وفا مراتبى دارد.
آنچه را از اول سوره تا اینجا گفتیم حدّ محدودى نداشت: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ) (مؤمنون: 1ـ4)، زکات چه اندازه؟ عرض کردیم زکات در اینجا زکات واجبِ تنها نیست، بلکه هر نوع انفاق مطلوبى است. یا خشوع در نماز، از واجبات نیست، ولى بر اساس اصل، روى این نکته تکیه مى کند: (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ)کدام نماز؟ نماز واجب یا هر نمازى؟ مطلق است; هر نمازى را شامل مى شود. اینها ارزش هایى است که داراى مراتب است. بعضى مراتبش واجب است، بعضى مستحب، بعضى مستحب مؤکّد، بعضى واجب مؤکّد. وفاى به عهد هم همین طور است. بعضى مراتبش فقط ارزش اخلاقى دارد، وجوب فقهى ندارد، ولى بعضى هایش وجوب فقهى هم دارد.
نفاق; پاداش خلف وعده!
تخلّف از بعضى عهدها هم آثار بسیار بدى دارد; درباره بعضى خلف وعده ها قرآن خیلى شدت به خرج داده است; مثلا، درباره منافقان مى فرماید: بعضى از این منافقان کسانى هستند که با خدا عهد بستند که اگر خدا مالى به آنها بدهد از آن مال در راه خدا انفاق کنند. وقتى خدا مالى به آنها داد، فراموش کردند. این وعده اى که با خدا کردند ظاهراً در آن موقع تکلیف واجبى هم نبود، خودشان تعهد کرده بودند، اما این خلف وعده اى که با خدا کردند، کارشان را به کجا کشانید! (فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ.) (توبه: 78) به خاطر خلف وعده اى که با خدا کردند، به نفاق مبتلا شدند، و این نفاق تا روز قیامت در قلب هایشان باقى خواهد ماند. چرا؟ (بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ); به خاطر اینکه با خدا خلف وعده کردند; گفتند: اگر به ما پول بدهى انفاق مى کنیم. خدا به آنها پول داد; اما انفاق نکردند. خدا موقع سخت گیرى خیلى سختگیر است! حساب هایش دقیق است. موقع بخشش هم با توبه، با اظهار پشیمانى، یک لحظه هم اگر پشیمانى واقعى باشد، خدا گناهان را مى بخشد. اما آنجا که پاى قانون است خیلى سختگیر است: «و اشدُّالمعاقبین فى موضعِ النکالِ و النقمةِ و اعظمُ المتجبّرینَ فى موضعِ الکبریاءِ و العظمةِ.»3 ارحم الراحمین است، ولى اشد المعاقبین هم هست. با خدا نمى شود شوخى کرد; قول دادى، عمل کن! وقتى مى خواهى به خدا کلک بزنى، خدا هم کلک مى زند; ایمانت را مى گیرد، به نفاق متبلا مى شوى; آن هم نفاقى که دیگر علاج پذیر نیست; (إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ.) این یک مرتبه از خلف وعده است. با خدا عهد بستند، عمل نکردند.
ارزش وفادارى در فرهنگ اسلامى
اما اگر به عهد خود عمل کنند، خدا آنچنان به آنها پاداش مى دهد، بر ایمانشان مى افزاید و توفیقاتشان را زیاد مى کند که حدّ و حساب ندارد! وقتى خدا سر کیسه رحمت را باز مى کند هیچ چیز نمى تواند جلویش را بگیرد; (رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ) (احزاب: 23); مردانى هستند که نسبت به عهد خودشان با خدا وفادارند. شاید این «رجال» منظور رجال در مقابل نساء نباشد، وصفى مدح آمیز است. اگر زنان با خدا چنین عهدى بسته بودند این آیه شاملشان نمى شد؟ مثلا، آیه (رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ) (نور: 37) شامل حضرت زهرا(علیها السلام)نمى شود؟ بلکه ذکر «رجال» عنوان یک وصف مدح آمیز است; یعنى اینها مردانه عمل مى کنند. در فرهنگ عربى، بعضى لغات بار خاص ارزشى ـ اخلاقى دارد; مثل اینکه ما مى گوییم: مردانگى یا جوان مردى. «مردانگى» معنایش این نیست که زن بودن بد است. این در فرهنگ ماست، در ادبیات ماست که وقتى مى خواهند صفت خوبى را، شهامت و شجاعت را ذکر کنند، مى گویند: این صفت مردانه است. در عربى هم چنین چیزى هست. آیه مزبور هم ظاهراً از همین باب است. مردانى هستند که وقتى با خدا عهد مى بندند، به عهدشان وفا مى کنند. (فَمِنْهُم مِن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مِن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلا.) (احزاب: 23) اینها پیش خدا عزیزند.
مرتبه اى از این ارزش در وفا به عهدهایى است که بین انسان ها وجود دارد که گاهى بین یک فرد و دیگرى است و گاهى بین دو گروه یا دو جامعه است. جامعه اسلامى زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با مشرکان قرارداد مى بستند، پیمان عدم تجاوز و پیمان صلح و چیزهایى از این قبیل. گاهى مشرکان پیمان شکنى مى کردند. خدا نسبت به اینها خیلى سخت گیرى مى کرد. درباره همین هاست که مى فرماید: (وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ)(بقره: 191) چرا؟ چون: (لاَ یَرْقُبُواْ فِیکُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً) (توبه: 9) اینها پایبند هیچ حرفشان نیستند، تعهدى را نمى پذیرند; امروز چیزى را مى گویند، فردا زیر آن مى زنند. با اینها نمى شود به ملایمت رفتار کرد; باید سخت گیرى کرد. اما کسانى که با شما عهد بستند و بر عهدشان ایستادند، شما هم باید وفادار باشید: (فَمَا اسْتَقَامُواْ لَکُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ) (توبه: 8); مادام که آنها سر حرفشان ایستادند، شما هم بایستید; شما عهدشکنى نکنید; حتى اگر با کافر و مشرک عهدى بستید سر حرفتان بایستید.
ارزش امانت دارى در فرهنگ اسلامى
شبیه همین درباره امانت هم هست. اداى امانت به عنوان یک ارزش، و خیانت در امانت به عنوان ضد ارزش، بدیهى انسان است. همه اقوام ارزش امانت دارى و درست کارى را و ضد ارزش بودن خیانت را مى دانند; همه قبول دارند. اصلا انسان از واژه «خیانت» احساس چِنْدِش مى کند. به یک معنا، مى توان گفت: اداى امانت و درست کارى یکى از مصادیق وفاى به عهد است. وقتى کسى امانت را از کسى مى پذیرد یعنى: با او قول و قرار مى گذارد که هر وقت خواستى به تو مى دهم. این خودش نوعى عهد است. ولى چون اهمیت دارد خدا آن را جداگانه ذکر مى کند و در این آیه شریفه، یکى از اوصاف مهم مفلحان (رستگاران) این است که امانت را ادا مى کنند و نسبت به عهد و پیمانشان وفادارند: (وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ.)(مؤمنون: 8)
براى امانات و عهدها در روایات، مصادیق خاصى ذکر شده است که البته اینها مى تواند به عنوان نمونه مطرح باشد، وگرنه آیات اطلاق دارد. ارزش هاى اخلاقى و عرفى و عقلایى هم مطلق است، اختصاص به امور خاصى ندارد. گاهى بر بعضى امانت ها بخصوص تأکید شده، یا چیزهایى است که حتى شاید ما آنها را امانت به حساب نمى آوریم; مثلا، حکومت بر مردم، حق حاکمیت بر جامعه و امامت، در بعضى از روایات، به عنوان امانت الهى تلقّى شده است. خداوند مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا.) (نساء: 58) اهل این امانت ها اهل بیت(علیهم السلام) هستند. مردم موظّفند این امانت را به آنها بدهند. مویّدش هم این است که مى فرماید: (وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ) (نساء: 58) نسبت به عهدهاى خاصى تأکید شده است که اینها بیشتر مراعات شود. متقابلا هم از کسانى ستایش شده است که عهدها را رعایت مى کنند: (وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤُولا.) (اسراء: 34)
بعضى ها به (کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا) (اسراء: 36) توجه ندارند و در ترجمه فارسى این گونه ذکر مى کنند که از خود عهد سؤال مى کنند; یعنى به عهد مى گویند: به تو وفا کردند یا نکردند؟ این اشتباه است. «مسئولا عنه» بودن یعنى: چیزى که درباره اش سؤال مى شود. مسئول شخص است. (إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا) (اسراء: 36) معنایش این نیست که از گوش مى پرسند چه شنیدى، از انسان درباره گوشش مى پرسند که به چه گوش دادى، یا درباره چشمش مى پرسند که به چه نگاه کردى، نه اینکه از خود گوش بپرسند. اینکه خود اعضا و اندام روز قیامت شهادت مى دهند مسئله دیگرى است، اما (کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا)، مسئول عنه بودن غیر از مسئول بودن است. کسانى که با ادبیات عرب آشنا هستند، توجه داشته باشند مسئول عنه شخص نیست، مسئول عنه مورد مسئولیت است. آن شخص خودش مسئول است، نه مسئول عنه.
به هر حال، درباره عهد سؤال مى شود; یعنى سؤال مى شود که درباره عهدهایتان چه کردید؟ آیا به عهدهایتان وفا کردید یا نه؟ از چه کسى سؤال مى کنند؟ از اشخاص سؤال مى کنند، نه از خود عهد.
امیدواریم خداى متعال به همه ما توفیق بدهد که صراط مستقیم را بهتر بشناسیم و نسبت به عهدى که با خداى خود و با اولیاى دین و با مؤمنان و با سایر مخلوقات داریم، وفادار باشیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج21، ص113، ح6، ب 26.
2ـ همان، ج 104، ص 73، ح 23، ب 1.
3ـ شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، «دعاى افتتاح».