تفسیر موضوعى و دلایل امکان و ضرورت آن
آرشیو
چکیده
متن
«تفسیر موضوعى» عبارت است از: گردآورى آیات قرآنى مربوط به موضوعى خاص و تحلیل آنها و به دست آوردن نظریه قرآن درباره آن موضوع.
گرچه تفسیر موضوعى در عصر اخیر، بیشتر مورد توجه اندیشمندان واقع شده، اما نه پدیده اى نوظهور است و نه امرى ناپسند ـ چنان که برخى پنداشته اند ـ بلکه دلایل عقلى و نقلى بر امکان و ضرورت آن وجود دارد. افزون بر این، پرداختن دانشمندان به موضوعات خاص در فقه و برخى از موضوعات دیگر و بررسى آیات پیرامون آنها و ارائه دیدگاه قرآن نشانگر امکان و ضرورت آن است.
در این نوشتار، دلایل امکان و ضرورت تفسیر موضوعى بررسى شده و در اثبات آن، از دلایل عقلى و نقلى (قرآنى و روایى) استفاده شده است.
دلایل امکان تفسیر موضوعى
در نظر عقل، امرى ممتنع است که یا بالذات ممتنع باشد ـ مانند امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین ـ یا بالغیر ممتنع باشد; مانند امتناع وجود یکى از متضایفان1 هنگامى که با عدم متضایف دیگر مقایسه شود.2 تفسیر موضوعى نه بالذات ممتنع است و نه بالغیر. بنابراین، هیچ محذور عقلى بر امکان تفسیر موضوعى وجود ندارد. از لحاظ نقلى، شبهاتى در امتناع تفسیر موضوعى وجود دارد که بررسى آنها مجال دیگرى مى طلبد.3
افزون بر این، بر اساس قاعده «ادلُّ دلیل على امکان الشىء وقوعه»، دست کم نمونه هایى که در روایات و فقه وارد شده، بر امکان تفسیر موضوعى دلالت مى کند. براى رعایت اختصار، از ذکر روایات مزبور در اینجا صرف نظر مى کنیم، و در بخش «روایات ارائه کننده تفسیر موضوعى» آنها را خواهیم آورد.
دلایل ضرورت تفسیر موضوعى
دلایل ضرورت تفسیر موضوعى بر دو قسم است: 1. دلایل عقلى; 2. دلایل نقلى.
1. دلایل عقلى
الف. ضرورت دست یابى به دیدگاه قرآن در آیات متخالف: این دلیل عقلى، از دو مقدّمه تشکیل شده است:
1. قرآن کریم درباره برخى از موضوعات، آیات زیادى دارد که در مواردى مدلول ظاهرى و اولیه آنها با هم متفاوت است.
2. خداوند هرگز سخنان اختلافى بیان نمى کند; زیرا بیان سخنان مخالف، از چند چیز سرچشمه مى گیرد: سهو، نسیان، جهل، و در یک کلمه، محدودیت. در حالى که خداى متعال از هرگونه سهو، نسیان، جهل و محدودیت منزّه است.
بنابراین، عقل حکم مى کند که خداى متعال در یک موضوع سخنان مخالف بیان نکند. پس باید آیات به ظاهر مخالف را با هم جمع نمود تا به دیدگاه قرآن در آن موضوع دست یافت. بنابراین، جمع بین مدلول آیات به ظاهر متفاوت و دست یافتن به دیدگاه قرآن، حکم عقل است. هدف تفسیر موضوعى دقیقاً همین است.
ب. ضرورت دست یابى به دیدگاه قرآن در موضوعات جدید: اگر جمع بندى و ارائه نظریه قرآن در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)توسط خود آن حضرت هم بیان مى شد، امروزه گریزى از تفسیر موضوعى و دست یافتن به دیدگاه هاى بنیادین قرآن درباره موضوعات جدید نبود.
شهید صدر مى گوید: امروزه ضرورت اساسى براى استخراج و تنظیم نظر قرآن درباره موضوعات گوناگون را درک مى کنیم و نمى توانیم خود را از آنها بى نیاز بدانیم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نظر قرآن را ارائه مى کردند. دست کم، ارائه آن حضرت از طریق پیاده کردن عملى آنها بود. وضعیت و شرایط اجتماعى، روحى و فکرى، که یاران رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در آن زندگى مى کردند، براى فهم این نظریات ـ اگرچه به اجمال ـ و براى ایجاد یک مقیاس صحیح در مقام ارزیابى، مناسب و مساعد بود. ولى جایى که چنین زمینه مناسبى ـ مانند وضع امروز ما ـ موجود نباشد، نیاز به بررسى و تحقیق نظریات قرآن کریم و اسلام، یک نیاز واقعى و جدّى و ضرورى است، به ویژه هنگامى که توجه داشته باشیم جهان غرب با جهان اسلام ارتباط دارد. وقتى برخوردى بین یک مسلمان و یک غربى صورت مى گیرد و مسلمان خود را در مقابل نظریه هاى فراوان غرب در زمینه هاى گوناگون مى بیند، ناگزیر است موضع گیرى اسلام نسبت به این نظریات را تبیین کند.4
آیة اللّه مصباح مى گوید: همه مکتب هاى منحرف کوشیده اند به افکار و اندیشه هاى خود شکل و نظامى بدهند; یعنى براى مطالبشان ریشه اى معرفى کنند و با ارتباط و پیوند با سلسله مسائلى منسجم، یک کل منظم و هماهنگ به وجود آورند. ما، که در جهت صحیح هستیم، در مقابل آنها عیناً باید همین کار را بکنیم; یعنى معارف قرآن را به صورت نظام مند عرضه کنیم.5
2. دلایل نقلى
دلایل نقلى که بر مطلوبیت و ضرورت تفسیر موضوعى دلالت مى کند، عبارتند از:
الف. دلایل قرآنى: بسیارى از آیات قرآن کریم بر ضرورت تفسیر موضوعى دلالت مى کند. این آیات به طور کلى، به چند بخش تقسیم مى شود:
1ـ آیاتى که بر اوصاف قرآن دلالت مى کند.
2ـ آیاتى که بر جاودانگى قرآن دلالت مى کند.
3ـ آیه اى که بر تدّبر در قرآن دلالت مى کند.
1ـ اوصاف قرآن: قرآن کریم اوصاف زیادى دارد که از برخى از آنها مى توان ضرورت تفسیر موضوعى را استفاده کرد. برخى از آنها عبارتند از:
الف) «بیّنه، تبیان، مبین»: در آیات متعددى، واژه «بیّنه»، «تبیان» و «مبین» بر قرآن کریم اطلاق شده است; از جمله:
ـ (هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ) (آل عمران: 138); این (قرآن) روشنگرى براى مردم است.
ـ (وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِّکُلِّ شَىْء) (نحل: 89); و ما این کتاب را، که روشنگر هر چیزى است، بر تو نازل کردیم.
ـ (وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُّبِیناً) (نساء: 174); و ما به سوى شما نورى تابناک فرو فرستادیم.
واژه هاى «بیّنه»، «تبیان» و «مبین» از ریشه «بین» به معناى کشف و وضوح6 پس از ابهام و اجمال ـ به وسیله تفریق و جداسازى ـ است.7 «بیان» مصدر فعل لازم، به معناى واضح و روشن کردن است و به معناى اسم فاعل متعدّى (روشن کردن و روشن کننده) نیز استعمال مى شود. «تبیان» مصدر سماعى از فعل متعدّى از ماده «بین» به معناى روشن کردن است.8«مبین» اسم فاعل از ریشه «بین» از باب افعال است و به معناى لازم و متعدّى (روشن و روشن کننده) استعمال مى شود و بر شدّت و مبالغه در کشف دلالت مى کند.9
اطلاق «بیان» و اوصاف یاد شده بر قرآن بدین لحاظ است که این کتاب همه حقایقى را که لازم است بشر از آنها آگاه باشد و بدون آگاهى از آنها نمى تواند راه سعادت را بپیماید، روشن مى کند.10
با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت براى مردم است، ظاهر (کلُّ شىء)(نحل: 89) در آیه شریفه مزبور، شامل تمام امور مربوط به هدایت مى شود. قرآن امورى را مانند معارف حقیقى متعلّق به مبدأ و معاد، اخلاق فاضله، شرایع الهى، قصص و مواعظ، را که در هدایت انسان نقش دارند، روشن مى کند.11
اما قرآن کریم از امورى که به نوعى با سعادت انسان ارتباط دارد، در یک جا سخن نگفته است. اوصاف بیان شده بر قرآن اقتضا مى کند که تعدادى از آیات که درباره یک موضوع وجود دارد، بر دیدگاه قرآن دلالت کند. بنابراین، همان گونه که یک آیه روشنگر است، مجموع آیات مربوط به یک موضوع نیز روشنگر دیدگاه قرآن در آن مسئله است. تحقق روشنگرى براى انسان، مستلزم جمع آورى آیات یک موضوع و تحلیل و بررسى آنهاست که «تفسیر موضوعى» نامیده مى شود. به عبارت دیگر، موضوعاتى که در تفسیر موضوعى مورد تحقیق قرار مى گیرد، در هدایت انسان تأثیر دارد و واژه «شىء» شامل آنها مى شود. پس قرآن مجید بیانگر آنهاست.
از سوى دیگر، قرآن در بیان موضوعات، مطالب مربوط به هر موضوع را به صورت متمرکز بیان نکرده است. پس ضرورى است که با جمع بندى و تحصیل مجموع آیات مربوط، نظر قرآن در هر موضوع به دست آید.
ب) نور: در آیات متعددى واژه «نور» بر قرآن کریم اطلاق شده است; از جمله: (وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ)(اعراف: 157); از نورى که با او نازل شده است، پیروى کردند.
معناى «نور» روشن است و در تعریف «شرح الاسمى» آن گفته اند: چیزى که به خودى خود، روشن است و چیزهاى دیگر را روشن مى کند: «الظاهر فى نفسه، المظهر لغیره».12 ظاهراً اطلاق «نور» بر قرآن به این لحاظ است که راه سعادت انسان را روشن مى کند و او را از حقایق هستى آگاه مى سازد.13
نحوه استدلال به این آیه شریفه، شبیه تقریرى است که در وصف «بیان» و «تبیان» یاد شد. بیان آن چنین است که با توجه به اینکه قرآن کریم درباره موضوعات بسیارى که به نوعى با سعادت انسان ارتباط دارد، در یک جا سخن نگفته است، وصف «نور» اقتضا مى کند که تعدادى از آیات که درباره یک موضوع وجود دارد، بر دیدگاه قرآن دلالت کند و روشنگر آن موضوع باشد.
ج) فرقان: در آیات متعددى، واژه «فرقان» بر قرآن کریم اطلاق شده است; مانند: (تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً) (فرقان: 1); بزرگ (و خجسته) است کسى که بر بنده خود فرقان (= کتاب جداسازنده حق از باطل) را نازل نمود تا براى جهانیان هشداردهنده اى باشد.
واژه «فرقان» از ریشه «فرق» به معناى جدا ساختن است14 و اطلاق «فرقان» بر قرآن، به خاطر جدا ساختن بین حق و باطل توسط قرآن است.
این آیه شریفه دلالت دارد که قرآن بین حق و باطل را جدا مى کند و در مواردى جداسازى بین حق و باطل و تشخیص حق از باطل با جمع آورى آیات مربوط به یک موضوع است. بنابراین، در برخى موارد، جداسازى بین حق و باطل براى انسان، با تفسیر موضوعى تحقق مى یابد.
به بیان دیگر، فرقان بودن قرآن شامل موضوعات اساسى نو و دیدگاه هاى مکتب هاى مختلف نیز مى شود و باید حق و باطل بودن آنها را مشخص سازد. ولى مى دانیم که در برخى موضوعات، نظریه اى به طور مشخص بیان ننموده است. بنابراین، دست یابى به نظریه قرآن، نیازمند تلاش فکرى در قالب تفسیرموضوعى است.
د) هدى: در آیات متعددى واژه «هدى» بر قرآن کریم اطلاق شده است; از جمله: (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ)(بقره: 185); ماه رمضان (همان ماهى) است که در آن قرآن فروفرستاده شده (کتابى) که مردم را راهبر است.
این واژه به معناى بیانِ راهِ رشد و دلالت به چیزى است، و ضدّ آن، ضلالت و گم راهى است.15 این وصف قرآن دلالت دارد بر اینکه انسان به طرف هدف و مقصدى در حرکت است و براى شناخت راهى که او را به هدف مى رساند، به راهنما نیاز دارد و این وظیفه را قرآن به عهده گرفته است.16
نحوه دلالت این وصف بر ضرورت تفسیر موضوعى، شبیه دلالت وصف هاى پیشین است. خلاصه آنکه با توجه به وجود موضوعات بسیارى که به نوعى با هدایت به سعادت و کمال انسانى، ارتباط تنگاتنگ دارد و قرآن پیرامون آنها در یک جا سخن نگفته است، وصف «هدى» اقتضا مى کند آیاتى که درباره یک موضوع وجود دارد، بر دیدگاه قرآن دلالت نماید و هدایتگر باشد.
2ـ جاودانگى قرآن: آیات بسیارى بر جاودانگى قرآن دلالت مى کند. برخى از این آیات عبارتند از:
الف) (إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ) (انعام: 90); آن (قرآن) جز یادآورى براى جهانیان (چیز دیگرى) نیست.
ب) (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِىَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ)(بقره: 185); ماه رمضان که در آن قرآن فرو فرستاده شده که رهنمودى براى مردم است.
ج) (تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً)(فرقان: 1); خجسته باد کسى که بر بنده خود، فرقان (جداکننده حق از باطل) را فرو فرستاد تا هشدارى براى جهانیان باشد.
د) (وَ أُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْآنُ لاُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ)(انعام: 19) و این قرآن به من وحى شده است تا با آن شما و هر که را (که این پیام) به او برسد بیم دهم.
این آیات بر اساس اطلاق و عموم واژگان «الناس» و «العالمین»، بر جاودانگى قرآن و عمومیت رسالت دلالت مى کند که لازمه اش عمومیت قرآن است. در آیه اخیر، تصریح شده که دعوت قرآن شامل هر انسانى است که این پیام به او برسد. بنابراین، قرآن کریم براى عصر حاضر، حجت الهى است. در عصر حاضر، نظام هاى فکرى غلط و حتى منسجمى پدید آمده و بسیارى از علوم تخصصى شده است. آیا آیات به ظاهر پراکنده، مى تواند نظام فکرى و دیدگاه قرآن در یک موضوع خاص را ارائه کند؟ به نظر مى رسد یکى از بهترین راه هاى ظهور کتاب الهى براى انسان عصر حاضر، ظهور آن با روش تفسیر موضوعى است. (توضیح بیشتر آن در ادامه خواهد آمد.)
3ـ لزوم تدبّر در قرآن: برخى از آیات بر لزوم تدبّر در قرآن دلالت مى کند; از جمله: (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً) (نساء: 82); آیا در قرآن نمى اندیشند؟ و اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیارى مى یافتند.
این آیه شریفه بر لزوم تدبّر در قرآن دلالت مى کند; زیرا همزه بر استفهام توبیخى دلالت دارد، و از مفهوم توبیخ استفاده مى شود که تدبّر در قرآن کریم ضرورت دارد. از سوى دیگر، از جمله بعدى فهمیده مى شود که از مهم ترین متعلّق هاى تدبّر، تدبّر در آیات مربوط یک موضوع است; زیرا از این جمله استفاده مى شود که تشخیص سازگارى یا ناسازگارى درونى قرآن تنها با بررسى، مقایسه و تدبّر در تمام آیات مربوط به هر یک از موضوعات قرآنى میسّر است. تفسیر موضوعى از مهم ترین مصادیق تدبّر است که منجر به کشف دیدگاه قرآن مى شود.
ب. دلایل روایى: روایات فراوانى بر ضرورت تفسیر موضوعى دلالت دارد. این روایات دو دسته است:
1ـ روایاتى که اوصاف و جایگاه قرآن را بیان مى کند.
2ـ روایاتى که نمونه هایى از تفسیر موضوعى ارائه مى دهد و نظریه قرآن درباره یک موضوع را از آیات تأکید مى کند.
1ـ روایات دلالت کننده بر جایگاه قرآن: روایات فراوانى بر جایگاه ویژه قرآن دلالت مى کند; از جمله:
الف) از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) روایت شده است: «فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن»;17 هنگامى که فتنه ها همانند پاره هاى شب تار بر شما مشتبه شد، بر شما باد قرآن!
«فتنه ها» همان شبهات است که تشخیص حق یا باطل بودن آنها امرى دشوار است; اما به برکت قرآن، قابل تشخیص است و قرآن به خوبى مى تواند روشنگرى، هدایتگرى و جداسازى کند.
حال، سخن در این است که آیا تک تک آیات مى تواند روشنگر، هدایتگر و جداکننده در همه فتنه ها و شبهات باشد؟ به نظر مى رسد تک تک آیات هرچند ممکن است تا حدّى و یا در مواردى روشنگر، هدایتگر و جداکننده حق از باطل باشد، اما در همه موضوعات و در حلّ همه شبهات نمى تواند نقش آفرین باشد، بلکه مجموعه اى از آیات یک موضوع، که بیانگر دیدگاه قرآن باشد، مى تواند روشنگر، هدایتگر و جداکننده حق از باطل در بسیارى از شبهات باشد.
ب) مردى از امام صادق(علیه السلام) پرسید: چرا با انتشار و خواندن قرآن، جز بر طراوت و تازگى آن افزوده نمى شود؟ امام صادق(علیه السلام)فرمودند: «لانّ اللّه (تعالى) لم یجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس، فهو فى کل زمان جدیدٌ، و عند کلّ قوم غضٌّ إلى یوم القیامه»;18 زیرا خداوند (متعال) آن را براى زمان مخصوص و مردم خاصى قرار نداده است. قرآن در هر زمانى جدید است و نزد هر قومى تا روز قیامت، تازه و با طراوت است.
این روایت دلیل افزایش طراوت و تازگى قرآن را منحصر نبودن آن به مردم و زمان خاصى دانسته است. عصر حاضر یکى از مصداق هاى این روایت است. در عصر حاضر، دیدگاه هاى بسیارى در موضوعات بنیادین مطرح شده است. یکى از جلوه هاى جدید، تازه و با طراوت بودن قرآن کریم این است که درباره موضوعات بنیادین دیدگاه داشته باشد. قرآن کریم دیدگاه خود را در موضوعات بسیارى به وسیله آیات متعدد بیان کرده است. روشن است که به دست آوردن دیدگاه قرآن تنها با تفسیر موضوعى میسّر است.
ج) از امام على(علیه السلام) روایت شده است: «ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق، ولکن أخبرکم عنه; ألا إنّ فیه علم ما یأتى، والحدیث عن الماضى، و دواء دائکم، و نظم ما بینکم»;19 این قرآن است، آن را به سخن بیاورید. او خود سخن نخواهد گفت، ولى من از آن به شما خبر مى دهم: بدانید که علم امور آینده و سخن مربوط به گذشته در قرآن وجود دارد، و نیز داروى درد شما و [مایه] نظم روابط اجتماعى شماست.
از واژه «استنطاق» استفاده مى شود که معارف بسیارى در قرآن وجود دارد که با نظر سطحى فهمیده نمى شود، بلکه به وسیله گفتوگو با قرآن به دست مى آید. حال، این معارف، که به برکت گفتوگو با قرآن حاصل مى شود، ممکن است از یک آیه فهمیده شود یا از چندین آیه که درباره یک موضوع، سخن دارد. واژه «استنطاق» زیباترین و شگفت انگیزترین تعبیر براى تفسیر موضوعى است که به نوعى، گفتوگو با قرآن است و عرضه نمودن مشکلات موضوعى بر قرآن با هدف یافتن پاسخ قرآن.20
2ـ روایات ارائه کننده تفسیر موضوعى: در برخى از روایات، نمونه هایى از تفسیر موضوعى ارائه شده و نظریه قرآن درباره یک موضوع از آیات متعدد استفاده شده است. با توجه به اینکه به اعتقاد ما، اهل بیت(علیهم السلام)معصومند و سخن و روش آنها براى ما حجت است، چنین روایاتى (در صورت اثبات اعتبار سند) از مهم ترین دلایل ضرورت تفسیر موضوعى است; زیرا در دلیل هاى پیشین ممکن است مناقشه شود، در صورتى که مناقشه در این روایات، براى اثبات عدم ضرورت تفسیر موضوعى کار دشوارى است. بنابراین، این روایات از مهم ترین دلایل ضرورت تفسیر موضوعى است. برخى از این روایات عبارتند از:
الف) روایات مربوط به حداقل مدت باردارى; روایت شده است که زنى را نزد عمر آوردند که فرزند شش ماهه به دنیا آورده بود. عمر تصمیم گرفت که او را به جرم کار ناشایست، سنگسار کند. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به او فرمودند: اگر با تو به وسیله کتاب خدا مجادله کنم، بر تو پیروز مى شوم. خداوند ـ عزّ اسمه ـ مى فرماید: (وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً) (احقاق: 15); باردارى و از شیرگرفتن کودک سى ماه است. و نیز مى فرماید: (وَ الْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ) (بقره: 233); و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند. پس وقتى زن دو سال تمام شیر داد و باردارى و شیر دادن کودک سى ماه است، پس مدت باردارى او شش ماه است. عمر با مشاهده این استدلال، زن را رها نمود.21
چنان که روشن است، حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)، کم ترین مدت باردارى را از ضمیمه نمودن دو آیه استفاده کردند. این همان تفسیر موضوعى است.
ب) در روایتى، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آیات متعددى درباره این موضوع که «چه کسى جان ها را مى گیرد» اشاره مى کنند و از مجموع آیات استفاده مى نمایند که تنها خداوند متعال جان ها را مى گیرد و اوست که به وسیله فرشتگان و دیگر مخلوقاتش، جان ها را مى گیرد. امام(علیه السلام) به آیات ذیل استناد مى کنند:
ـ (قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِى وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ)(سجده: 11); بگو فرشته مرگى که بر شما گمارده شده جانتان را مى ستاند، آنگاه به سوى پروردگارتان بازگردانیده مى شوید.
ـ (اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا) (زمر: 42); خدا جان ها را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند.
ـ (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ) (انعام: 61); فرشتگان ما جانش را مى ستانند، در حالى که کوتاهى نمى کنند.
ـ (الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ); (نحل: 26); همانان که فرشتگان جانشان را مى گیرند، در حالى که بر خود ستم کار بوده اند.
ـ (الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمُ)(نحل: 32); همان کسانى که فرشتگان جانشان را در حالى که پاکند، مى ستانند (و به آنان) مى گویند: درود بر شما!
حضرت سپس مى فرمایند: خداوند ـ تبارک و تعالى ـ امور را هرگونه که بخواهد تدبیر مى کند و از آفریده هایش، هر که را بخواهد، به چیزى که بخواهد، مى گمارد. خداوند متعال ملک الموت را بر افراد خاصى از آفریده هایش که بخواهد، مى گمارد و فرستادگانش را (از فرشتگان) بر افراد خاصى از آفریده هایش که بخواهد، مى گمارد.22
این روایت به توحید افعالى اشاره دارد; یعنى فاعلیت فرشتگان در طول فاعلیت الهى و به فرمان اوست،23 بلکه به تعبیر دقیق تر، فرشتگان مظهر تدبیر الهى هستند.24
جمع بندى
افزون بر امکان عقلى تفسیر موضوعى، وقوع تفسیر موضوعى ـ دست کم ـ در روایات، دلیل دیگرى بر امکان آن است.
علاوه بر آنکه از نظر عقل، دست یافتن به دیدگاه قرآن ضرورت دارد، دست یافتن به دیدگاه هاى بنیادین قرآن در عصر حاضر، ضرورت دو چندان دارد.
از برخى از اوصاف قرآن کریم مانند «بیان، نور، فرقان و هدى» و آیات دلالت کننده بر جاودانگى قرآن و لزوم تدبّر در آن، مى توان ضرورت تفسیر موضوعى را استفاده کرد.
از روایاتى که بر مرجع بودن قرآن کریم در فتنه ها، جاودانگى قرآن و لزوم استنطاق از قرآن دلالت مى کند، مى توان ضرورت تفسیر موضوعى را برداشت نمود.
در نهایت، خود اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر موضوعى براى برخى موضوعات ارائه کرده اند و این نشانگر ضرورت تفسیر موضوعى نزد ایشان است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ متضایفان دو امر وجودى هستند که تعقّل یکى مستلزم تعقّل دیگرى است و در موضوع واحد، از حیث واحد جمع نمى شوند، ولى ارتفاعشان جایز است; مانند پدر و پسر یا بالا و پایین. (محمّدرضا مظفّر، تلخیص المنطق، قم، دارالعلم، 1423 ق، ص 42.)
2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، ص 50.
3ـ ر.ک. بهروز یداللّه پور، «تفسیر موضوعى از منظر موافقان و مخالفان»، مجله معرفت، ش 96 (1384)، ص 18ـ23.
4ـ ر.ک. سید محمّدباقر صدر، المدرسة القرآنیه، قم، مرکز الابحاث و الدراساة التخصیصیة للشهیدالصدر، 1379، ص 39ـ42 / سید محمّدباقر حکیم، علوم القرآن، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1417 ق، ص 346ـ348.
5ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن 1ـ3، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1376، ص 9.
6ـ اسماعیل جوهرى، صحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407 ق، ج 5، ص 2082ـ 2083 / محمّد راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، قم، دفتر نشر کتاب، 1404ق، ص 68ـ69 / ابن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405 ق، ج 13، ص 67ـ68.
7ـ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ج 1، ص 366.
8ـ ابن منظور، پیشین، ج 13، ص 67ـ68.
9ـ حسن مصطفوى، پیشین، ج 1، ص 368.
10ـ محمّدتقى مصباح، قرآن شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1376، ص 39.
11ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، منشورات جامعة المدرسین، ج 12، ص 324ـ325.
12ـ ابن اثیر، النهایه فى غریب الحدیث، قم، اسماعیلیان، 1364، ج 5، ص 124.
13ـ محمّد طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1490 ق، ج 3، ص 406 / محمّدتقى مصباح، قرآن شناسى، ص 44.
14ـ اسماعیل جوهرى، پیشین، ج 4، ص 1540 / محمّد راغب اصفهانى، پیشین، ص 377 ـ 378 / ابن منظور، پیشین، ج 10، ص 299.
15ـ حسن مصطفوى، پیشین، ج 11، ص 247.
16ـ محمّدتقى مصباح، قرآن شناسى، ص 46.
17ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367، ج 2، ص 599 / محمّدبن مسعود عیّاشى، تفسیر عیّاشى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 2.
18ـ محمّدبن على صدوق، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1404 ق، ج 1، ص 93 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403 ق، ج 2، ص 280.
19ـ نهج البلاغه، ج 2، ص 54 / محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 61.
20ـ سید محمّدباقر صدر، پیشین، ص 30.
21ـ محمّدبن نعمان مفید، الارشاد، بیروت، دارالمفید، ج 1، ص 206 / ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، نجف، ج 2، ص 192 / محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 16، ص 397 / جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 288 / احمدبن الحسین بیهقى، سنن الکبرى، بیروت، دارالفکر، ج 7، ص 442 / سید هاشم بحرانى، البرهان فى تفسیرالقرآن، تهران، موسسه البعثه، ج 5، ص 42ـ43 / محمّدبن محمّدرضا قمى مشهدى، کنزالدقائق، تهران، مؤسسه طبع و نشر وزارة الارشاد، ج 12، ص 180ـ181.
22ـ محمّدبن على صدوق، التوحید، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیه، ص 268ـ269.
23ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، ج 20، ص 184.
24ـ عبداللّه جوادى آملى، توحید در قرآن، قم، اسراء، ص 429ـ430.
گرچه تفسیر موضوعى در عصر اخیر، بیشتر مورد توجه اندیشمندان واقع شده، اما نه پدیده اى نوظهور است و نه امرى ناپسند ـ چنان که برخى پنداشته اند ـ بلکه دلایل عقلى و نقلى بر امکان و ضرورت آن وجود دارد. افزون بر این، پرداختن دانشمندان به موضوعات خاص در فقه و برخى از موضوعات دیگر و بررسى آیات پیرامون آنها و ارائه دیدگاه قرآن نشانگر امکان و ضرورت آن است.
در این نوشتار، دلایل امکان و ضرورت تفسیر موضوعى بررسى شده و در اثبات آن، از دلایل عقلى و نقلى (قرآنى و روایى) استفاده شده است.
دلایل امکان تفسیر موضوعى
در نظر عقل، امرى ممتنع است که یا بالذات ممتنع باشد ـ مانند امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین ـ یا بالغیر ممتنع باشد; مانند امتناع وجود یکى از متضایفان1 هنگامى که با عدم متضایف دیگر مقایسه شود.2 تفسیر موضوعى نه بالذات ممتنع است و نه بالغیر. بنابراین، هیچ محذور عقلى بر امکان تفسیر موضوعى وجود ندارد. از لحاظ نقلى، شبهاتى در امتناع تفسیر موضوعى وجود دارد که بررسى آنها مجال دیگرى مى طلبد.3
افزون بر این، بر اساس قاعده «ادلُّ دلیل على امکان الشىء وقوعه»، دست کم نمونه هایى که در روایات و فقه وارد شده، بر امکان تفسیر موضوعى دلالت مى کند. براى رعایت اختصار، از ذکر روایات مزبور در اینجا صرف نظر مى کنیم، و در بخش «روایات ارائه کننده تفسیر موضوعى» آنها را خواهیم آورد.
دلایل ضرورت تفسیر موضوعى
دلایل ضرورت تفسیر موضوعى بر دو قسم است: 1. دلایل عقلى; 2. دلایل نقلى.
1. دلایل عقلى
الف. ضرورت دست یابى به دیدگاه قرآن در آیات متخالف: این دلیل عقلى، از دو مقدّمه تشکیل شده است:
1. قرآن کریم درباره برخى از موضوعات، آیات زیادى دارد که در مواردى مدلول ظاهرى و اولیه آنها با هم متفاوت است.
2. خداوند هرگز سخنان اختلافى بیان نمى کند; زیرا بیان سخنان مخالف، از چند چیز سرچشمه مى گیرد: سهو، نسیان، جهل، و در یک کلمه، محدودیت. در حالى که خداى متعال از هرگونه سهو، نسیان، جهل و محدودیت منزّه است.
بنابراین، عقل حکم مى کند که خداى متعال در یک موضوع سخنان مخالف بیان نکند. پس باید آیات به ظاهر مخالف را با هم جمع نمود تا به دیدگاه قرآن در آن موضوع دست یافت. بنابراین، جمع بین مدلول آیات به ظاهر متفاوت و دست یافتن به دیدگاه قرآن، حکم عقل است. هدف تفسیر موضوعى دقیقاً همین است.
ب. ضرورت دست یابى به دیدگاه قرآن در موضوعات جدید: اگر جمع بندى و ارائه نظریه قرآن در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)توسط خود آن حضرت هم بیان مى شد، امروزه گریزى از تفسیر موضوعى و دست یافتن به دیدگاه هاى بنیادین قرآن درباره موضوعات جدید نبود.
شهید صدر مى گوید: امروزه ضرورت اساسى براى استخراج و تنظیم نظر قرآن درباره موضوعات گوناگون را درک مى کنیم و نمى توانیم خود را از آنها بى نیاز بدانیم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نظر قرآن را ارائه مى کردند. دست کم، ارائه آن حضرت از طریق پیاده کردن عملى آنها بود. وضعیت و شرایط اجتماعى، روحى و فکرى، که یاران رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در آن زندگى مى کردند، براى فهم این نظریات ـ اگرچه به اجمال ـ و براى ایجاد یک مقیاس صحیح در مقام ارزیابى، مناسب و مساعد بود. ولى جایى که چنین زمینه مناسبى ـ مانند وضع امروز ما ـ موجود نباشد، نیاز به بررسى و تحقیق نظریات قرآن کریم و اسلام، یک نیاز واقعى و جدّى و ضرورى است، به ویژه هنگامى که توجه داشته باشیم جهان غرب با جهان اسلام ارتباط دارد. وقتى برخوردى بین یک مسلمان و یک غربى صورت مى گیرد و مسلمان خود را در مقابل نظریه هاى فراوان غرب در زمینه هاى گوناگون مى بیند، ناگزیر است موضع گیرى اسلام نسبت به این نظریات را تبیین کند.4
آیة اللّه مصباح مى گوید: همه مکتب هاى منحرف کوشیده اند به افکار و اندیشه هاى خود شکل و نظامى بدهند; یعنى براى مطالبشان ریشه اى معرفى کنند و با ارتباط و پیوند با سلسله مسائلى منسجم، یک کل منظم و هماهنگ به وجود آورند. ما، که در جهت صحیح هستیم، در مقابل آنها عیناً باید همین کار را بکنیم; یعنى معارف قرآن را به صورت نظام مند عرضه کنیم.5
2. دلایل نقلى
دلایل نقلى که بر مطلوبیت و ضرورت تفسیر موضوعى دلالت مى کند، عبارتند از:
الف. دلایل قرآنى: بسیارى از آیات قرآن کریم بر ضرورت تفسیر موضوعى دلالت مى کند. این آیات به طور کلى، به چند بخش تقسیم مى شود:
1ـ آیاتى که بر اوصاف قرآن دلالت مى کند.
2ـ آیاتى که بر جاودانگى قرآن دلالت مى کند.
3ـ آیه اى که بر تدّبر در قرآن دلالت مى کند.
1ـ اوصاف قرآن: قرآن کریم اوصاف زیادى دارد که از برخى از آنها مى توان ضرورت تفسیر موضوعى را استفاده کرد. برخى از آنها عبارتند از:
الف) «بیّنه، تبیان، مبین»: در آیات متعددى، واژه «بیّنه»، «تبیان» و «مبین» بر قرآن کریم اطلاق شده است; از جمله:
ـ (هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ) (آل عمران: 138); این (قرآن) روشنگرى براى مردم است.
ـ (وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِّکُلِّ شَىْء) (نحل: 89); و ما این کتاب را، که روشنگر هر چیزى است، بر تو نازل کردیم.
ـ (وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُّبِیناً) (نساء: 174); و ما به سوى شما نورى تابناک فرو فرستادیم.
واژه هاى «بیّنه»، «تبیان» و «مبین» از ریشه «بین» به معناى کشف و وضوح6 پس از ابهام و اجمال ـ به وسیله تفریق و جداسازى ـ است.7 «بیان» مصدر فعل لازم، به معناى واضح و روشن کردن است و به معناى اسم فاعل متعدّى (روشن کردن و روشن کننده) نیز استعمال مى شود. «تبیان» مصدر سماعى از فعل متعدّى از ماده «بین» به معناى روشن کردن است.8«مبین» اسم فاعل از ریشه «بین» از باب افعال است و به معناى لازم و متعدّى (روشن و روشن کننده) استعمال مى شود و بر شدّت و مبالغه در کشف دلالت مى کند.9
اطلاق «بیان» و اوصاف یاد شده بر قرآن بدین لحاظ است که این کتاب همه حقایقى را که لازم است بشر از آنها آگاه باشد و بدون آگاهى از آنها نمى تواند راه سعادت را بپیماید، روشن مى کند.10
با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت براى مردم است، ظاهر (کلُّ شىء)(نحل: 89) در آیه شریفه مزبور، شامل تمام امور مربوط به هدایت مى شود. قرآن امورى را مانند معارف حقیقى متعلّق به مبدأ و معاد، اخلاق فاضله، شرایع الهى، قصص و مواعظ، را که در هدایت انسان نقش دارند، روشن مى کند.11
اما قرآن کریم از امورى که به نوعى با سعادت انسان ارتباط دارد، در یک جا سخن نگفته است. اوصاف بیان شده بر قرآن اقتضا مى کند که تعدادى از آیات که درباره یک موضوع وجود دارد، بر دیدگاه قرآن دلالت کند. بنابراین، همان گونه که یک آیه روشنگر است، مجموع آیات مربوط به یک موضوع نیز روشنگر دیدگاه قرآن در آن مسئله است. تحقق روشنگرى براى انسان، مستلزم جمع آورى آیات یک موضوع و تحلیل و بررسى آنهاست که «تفسیر موضوعى» نامیده مى شود. به عبارت دیگر، موضوعاتى که در تفسیر موضوعى مورد تحقیق قرار مى گیرد، در هدایت انسان تأثیر دارد و واژه «شىء» شامل آنها مى شود. پس قرآن مجید بیانگر آنهاست.
از سوى دیگر، قرآن در بیان موضوعات، مطالب مربوط به هر موضوع را به صورت متمرکز بیان نکرده است. پس ضرورى است که با جمع بندى و تحصیل مجموع آیات مربوط، نظر قرآن در هر موضوع به دست آید.
ب) نور: در آیات متعددى واژه «نور» بر قرآن کریم اطلاق شده است; از جمله: (وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ)(اعراف: 157); از نورى که با او نازل شده است، پیروى کردند.
معناى «نور» روشن است و در تعریف «شرح الاسمى» آن گفته اند: چیزى که به خودى خود، روشن است و چیزهاى دیگر را روشن مى کند: «الظاهر فى نفسه، المظهر لغیره».12 ظاهراً اطلاق «نور» بر قرآن به این لحاظ است که راه سعادت انسان را روشن مى کند و او را از حقایق هستى آگاه مى سازد.13
نحوه استدلال به این آیه شریفه، شبیه تقریرى است که در وصف «بیان» و «تبیان» یاد شد. بیان آن چنین است که با توجه به اینکه قرآن کریم درباره موضوعات بسیارى که به نوعى با سعادت انسان ارتباط دارد، در یک جا سخن نگفته است، وصف «نور» اقتضا مى کند که تعدادى از آیات که درباره یک موضوع وجود دارد، بر دیدگاه قرآن دلالت کند و روشنگر آن موضوع باشد.
ج) فرقان: در آیات متعددى، واژه «فرقان» بر قرآن کریم اطلاق شده است; مانند: (تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً) (فرقان: 1); بزرگ (و خجسته) است کسى که بر بنده خود فرقان (= کتاب جداسازنده حق از باطل) را نازل نمود تا براى جهانیان هشداردهنده اى باشد.
واژه «فرقان» از ریشه «فرق» به معناى جدا ساختن است14 و اطلاق «فرقان» بر قرآن، به خاطر جدا ساختن بین حق و باطل توسط قرآن است.
این آیه شریفه دلالت دارد که قرآن بین حق و باطل را جدا مى کند و در مواردى جداسازى بین حق و باطل و تشخیص حق از باطل با جمع آورى آیات مربوط به یک موضوع است. بنابراین، در برخى موارد، جداسازى بین حق و باطل براى انسان، با تفسیر موضوعى تحقق مى یابد.
به بیان دیگر، فرقان بودن قرآن شامل موضوعات اساسى نو و دیدگاه هاى مکتب هاى مختلف نیز مى شود و باید حق و باطل بودن آنها را مشخص سازد. ولى مى دانیم که در برخى موضوعات، نظریه اى به طور مشخص بیان ننموده است. بنابراین، دست یابى به نظریه قرآن، نیازمند تلاش فکرى در قالب تفسیرموضوعى است.
د) هدى: در آیات متعددى واژه «هدى» بر قرآن کریم اطلاق شده است; از جمله: (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ)(بقره: 185); ماه رمضان (همان ماهى) است که در آن قرآن فروفرستاده شده (کتابى) که مردم را راهبر است.
این واژه به معناى بیانِ راهِ رشد و دلالت به چیزى است، و ضدّ آن، ضلالت و گم راهى است.15 این وصف قرآن دلالت دارد بر اینکه انسان به طرف هدف و مقصدى در حرکت است و براى شناخت راهى که او را به هدف مى رساند، به راهنما نیاز دارد و این وظیفه را قرآن به عهده گرفته است.16
نحوه دلالت این وصف بر ضرورت تفسیر موضوعى، شبیه دلالت وصف هاى پیشین است. خلاصه آنکه با توجه به وجود موضوعات بسیارى که به نوعى با هدایت به سعادت و کمال انسانى، ارتباط تنگاتنگ دارد و قرآن پیرامون آنها در یک جا سخن نگفته است، وصف «هدى» اقتضا مى کند آیاتى که درباره یک موضوع وجود دارد، بر دیدگاه قرآن دلالت نماید و هدایتگر باشد.
2ـ جاودانگى قرآن: آیات بسیارى بر جاودانگى قرآن دلالت مى کند. برخى از این آیات عبارتند از:
الف) (إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ) (انعام: 90); آن (قرآن) جز یادآورى براى جهانیان (چیز دیگرى) نیست.
ب) (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِىَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ)(بقره: 185); ماه رمضان که در آن قرآن فرو فرستاده شده که رهنمودى براى مردم است.
ج) (تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً)(فرقان: 1); خجسته باد کسى که بر بنده خود، فرقان (جداکننده حق از باطل) را فرو فرستاد تا هشدارى براى جهانیان باشد.
د) (وَ أُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْآنُ لاُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ)(انعام: 19) و این قرآن به من وحى شده است تا با آن شما و هر که را (که این پیام) به او برسد بیم دهم.
این آیات بر اساس اطلاق و عموم واژگان «الناس» و «العالمین»، بر جاودانگى قرآن و عمومیت رسالت دلالت مى کند که لازمه اش عمومیت قرآن است. در آیه اخیر، تصریح شده که دعوت قرآن شامل هر انسانى است که این پیام به او برسد. بنابراین، قرآن کریم براى عصر حاضر، حجت الهى است. در عصر حاضر، نظام هاى فکرى غلط و حتى منسجمى پدید آمده و بسیارى از علوم تخصصى شده است. آیا آیات به ظاهر پراکنده، مى تواند نظام فکرى و دیدگاه قرآن در یک موضوع خاص را ارائه کند؟ به نظر مى رسد یکى از بهترین راه هاى ظهور کتاب الهى براى انسان عصر حاضر، ظهور آن با روش تفسیر موضوعى است. (توضیح بیشتر آن در ادامه خواهد آمد.)
3ـ لزوم تدبّر در قرآن: برخى از آیات بر لزوم تدبّر در قرآن دلالت مى کند; از جمله: (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً) (نساء: 82); آیا در قرآن نمى اندیشند؟ و اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیارى مى یافتند.
این آیه شریفه بر لزوم تدبّر در قرآن دلالت مى کند; زیرا همزه بر استفهام توبیخى دلالت دارد، و از مفهوم توبیخ استفاده مى شود که تدبّر در قرآن کریم ضرورت دارد. از سوى دیگر، از جمله بعدى فهمیده مى شود که از مهم ترین متعلّق هاى تدبّر، تدبّر در آیات مربوط یک موضوع است; زیرا از این جمله استفاده مى شود که تشخیص سازگارى یا ناسازگارى درونى قرآن تنها با بررسى، مقایسه و تدبّر در تمام آیات مربوط به هر یک از موضوعات قرآنى میسّر است. تفسیر موضوعى از مهم ترین مصادیق تدبّر است که منجر به کشف دیدگاه قرآن مى شود.
ب. دلایل روایى: روایات فراوانى بر ضرورت تفسیر موضوعى دلالت دارد. این روایات دو دسته است:
1ـ روایاتى که اوصاف و جایگاه قرآن را بیان مى کند.
2ـ روایاتى که نمونه هایى از تفسیر موضوعى ارائه مى دهد و نظریه قرآن درباره یک موضوع را از آیات تأکید مى کند.
1ـ روایات دلالت کننده بر جایگاه قرآن: روایات فراوانى بر جایگاه ویژه قرآن دلالت مى کند; از جمله:
الف) از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) روایت شده است: «فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن»;17 هنگامى که فتنه ها همانند پاره هاى شب تار بر شما مشتبه شد، بر شما باد قرآن!
«فتنه ها» همان شبهات است که تشخیص حق یا باطل بودن آنها امرى دشوار است; اما به برکت قرآن، قابل تشخیص است و قرآن به خوبى مى تواند روشنگرى، هدایتگرى و جداسازى کند.
حال، سخن در این است که آیا تک تک آیات مى تواند روشنگر، هدایتگر و جداکننده در همه فتنه ها و شبهات باشد؟ به نظر مى رسد تک تک آیات هرچند ممکن است تا حدّى و یا در مواردى روشنگر، هدایتگر و جداکننده حق از باطل باشد، اما در همه موضوعات و در حلّ همه شبهات نمى تواند نقش آفرین باشد، بلکه مجموعه اى از آیات یک موضوع، که بیانگر دیدگاه قرآن باشد، مى تواند روشنگر، هدایتگر و جداکننده حق از باطل در بسیارى از شبهات باشد.
ب) مردى از امام صادق(علیه السلام) پرسید: چرا با انتشار و خواندن قرآن، جز بر طراوت و تازگى آن افزوده نمى شود؟ امام صادق(علیه السلام)فرمودند: «لانّ اللّه (تعالى) لم یجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس، فهو فى کل زمان جدیدٌ، و عند کلّ قوم غضٌّ إلى یوم القیامه»;18 زیرا خداوند (متعال) آن را براى زمان مخصوص و مردم خاصى قرار نداده است. قرآن در هر زمانى جدید است و نزد هر قومى تا روز قیامت، تازه و با طراوت است.
این روایت دلیل افزایش طراوت و تازگى قرآن را منحصر نبودن آن به مردم و زمان خاصى دانسته است. عصر حاضر یکى از مصداق هاى این روایت است. در عصر حاضر، دیدگاه هاى بسیارى در موضوعات بنیادین مطرح شده است. یکى از جلوه هاى جدید، تازه و با طراوت بودن قرآن کریم این است که درباره موضوعات بنیادین دیدگاه داشته باشد. قرآن کریم دیدگاه خود را در موضوعات بسیارى به وسیله آیات متعدد بیان کرده است. روشن است که به دست آوردن دیدگاه قرآن تنها با تفسیر موضوعى میسّر است.
ج) از امام على(علیه السلام) روایت شده است: «ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق، ولکن أخبرکم عنه; ألا إنّ فیه علم ما یأتى، والحدیث عن الماضى، و دواء دائکم، و نظم ما بینکم»;19 این قرآن است، آن را به سخن بیاورید. او خود سخن نخواهد گفت، ولى من از آن به شما خبر مى دهم: بدانید که علم امور آینده و سخن مربوط به گذشته در قرآن وجود دارد، و نیز داروى درد شما و [مایه] نظم روابط اجتماعى شماست.
از واژه «استنطاق» استفاده مى شود که معارف بسیارى در قرآن وجود دارد که با نظر سطحى فهمیده نمى شود، بلکه به وسیله گفتوگو با قرآن به دست مى آید. حال، این معارف، که به برکت گفتوگو با قرآن حاصل مى شود، ممکن است از یک آیه فهمیده شود یا از چندین آیه که درباره یک موضوع، سخن دارد. واژه «استنطاق» زیباترین و شگفت انگیزترین تعبیر براى تفسیر موضوعى است که به نوعى، گفتوگو با قرآن است و عرضه نمودن مشکلات موضوعى بر قرآن با هدف یافتن پاسخ قرآن.20
2ـ روایات ارائه کننده تفسیر موضوعى: در برخى از روایات، نمونه هایى از تفسیر موضوعى ارائه شده و نظریه قرآن درباره یک موضوع از آیات متعدد استفاده شده است. با توجه به اینکه به اعتقاد ما، اهل بیت(علیهم السلام)معصومند و سخن و روش آنها براى ما حجت است، چنین روایاتى (در صورت اثبات اعتبار سند) از مهم ترین دلایل ضرورت تفسیر موضوعى است; زیرا در دلیل هاى پیشین ممکن است مناقشه شود، در صورتى که مناقشه در این روایات، براى اثبات عدم ضرورت تفسیر موضوعى کار دشوارى است. بنابراین، این روایات از مهم ترین دلایل ضرورت تفسیر موضوعى است. برخى از این روایات عبارتند از:
الف) روایات مربوط به حداقل مدت باردارى; روایت شده است که زنى را نزد عمر آوردند که فرزند شش ماهه به دنیا آورده بود. عمر تصمیم گرفت که او را به جرم کار ناشایست، سنگسار کند. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به او فرمودند: اگر با تو به وسیله کتاب خدا مجادله کنم، بر تو پیروز مى شوم. خداوند ـ عزّ اسمه ـ مى فرماید: (وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً) (احقاق: 15); باردارى و از شیرگرفتن کودک سى ماه است. و نیز مى فرماید: (وَ الْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ) (بقره: 233); و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند. پس وقتى زن دو سال تمام شیر داد و باردارى و شیر دادن کودک سى ماه است، پس مدت باردارى او شش ماه است. عمر با مشاهده این استدلال، زن را رها نمود.21
چنان که روشن است، حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)، کم ترین مدت باردارى را از ضمیمه نمودن دو آیه استفاده کردند. این همان تفسیر موضوعى است.
ب) در روایتى، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آیات متعددى درباره این موضوع که «چه کسى جان ها را مى گیرد» اشاره مى کنند و از مجموع آیات استفاده مى نمایند که تنها خداوند متعال جان ها را مى گیرد و اوست که به وسیله فرشتگان و دیگر مخلوقاتش، جان ها را مى گیرد. امام(علیه السلام) به آیات ذیل استناد مى کنند:
ـ (قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِى وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ)(سجده: 11); بگو فرشته مرگى که بر شما گمارده شده جانتان را مى ستاند، آنگاه به سوى پروردگارتان بازگردانیده مى شوید.
ـ (اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا) (زمر: 42); خدا جان ها را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند.
ـ (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ) (انعام: 61); فرشتگان ما جانش را مى ستانند، در حالى که کوتاهى نمى کنند.
ـ (الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ); (نحل: 26); همانان که فرشتگان جانشان را مى گیرند، در حالى که بر خود ستم کار بوده اند.
ـ (الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمُ)(نحل: 32); همان کسانى که فرشتگان جانشان را در حالى که پاکند، مى ستانند (و به آنان) مى گویند: درود بر شما!
حضرت سپس مى فرمایند: خداوند ـ تبارک و تعالى ـ امور را هرگونه که بخواهد تدبیر مى کند و از آفریده هایش، هر که را بخواهد، به چیزى که بخواهد، مى گمارد. خداوند متعال ملک الموت را بر افراد خاصى از آفریده هایش که بخواهد، مى گمارد و فرستادگانش را (از فرشتگان) بر افراد خاصى از آفریده هایش که بخواهد، مى گمارد.22
این روایت به توحید افعالى اشاره دارد; یعنى فاعلیت فرشتگان در طول فاعلیت الهى و به فرمان اوست،23 بلکه به تعبیر دقیق تر، فرشتگان مظهر تدبیر الهى هستند.24
جمع بندى
افزون بر امکان عقلى تفسیر موضوعى، وقوع تفسیر موضوعى ـ دست کم ـ در روایات، دلیل دیگرى بر امکان آن است.
علاوه بر آنکه از نظر عقل، دست یافتن به دیدگاه قرآن ضرورت دارد، دست یافتن به دیدگاه هاى بنیادین قرآن در عصر حاضر، ضرورت دو چندان دارد.
از برخى از اوصاف قرآن کریم مانند «بیان، نور، فرقان و هدى» و آیات دلالت کننده بر جاودانگى قرآن و لزوم تدبّر در آن، مى توان ضرورت تفسیر موضوعى را استفاده کرد.
از روایاتى که بر مرجع بودن قرآن کریم در فتنه ها، جاودانگى قرآن و لزوم استنطاق از قرآن دلالت مى کند، مى توان ضرورت تفسیر موضوعى را برداشت نمود.
در نهایت، خود اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر موضوعى براى برخى موضوعات ارائه کرده اند و این نشانگر ضرورت تفسیر موضوعى نزد ایشان است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ متضایفان دو امر وجودى هستند که تعقّل یکى مستلزم تعقّل دیگرى است و در موضوع واحد، از حیث واحد جمع نمى شوند، ولى ارتفاعشان جایز است; مانند پدر و پسر یا بالا و پایین. (محمّدرضا مظفّر، تلخیص المنطق، قم، دارالعلم، 1423 ق، ص 42.)
2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، ص 50.
3ـ ر.ک. بهروز یداللّه پور، «تفسیر موضوعى از منظر موافقان و مخالفان»، مجله معرفت، ش 96 (1384)، ص 18ـ23.
4ـ ر.ک. سید محمّدباقر صدر، المدرسة القرآنیه، قم، مرکز الابحاث و الدراساة التخصیصیة للشهیدالصدر، 1379، ص 39ـ42 / سید محمّدباقر حکیم، علوم القرآن، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1417 ق، ص 346ـ348.
5ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن 1ـ3، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1376، ص 9.
6ـ اسماعیل جوهرى، صحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407 ق، ج 5، ص 2082ـ 2083 / محمّد راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، قم، دفتر نشر کتاب، 1404ق، ص 68ـ69 / ابن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405 ق، ج 13، ص 67ـ68.
7ـ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ج 1، ص 366.
8ـ ابن منظور، پیشین، ج 13، ص 67ـ68.
9ـ حسن مصطفوى، پیشین، ج 1، ص 368.
10ـ محمّدتقى مصباح، قرآن شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1376، ص 39.
11ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، منشورات جامعة المدرسین، ج 12، ص 324ـ325.
12ـ ابن اثیر، النهایه فى غریب الحدیث، قم، اسماعیلیان، 1364، ج 5، ص 124.
13ـ محمّد طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1490 ق، ج 3، ص 406 / محمّدتقى مصباح، قرآن شناسى، ص 44.
14ـ اسماعیل جوهرى، پیشین، ج 4، ص 1540 / محمّد راغب اصفهانى، پیشین، ص 377 ـ 378 / ابن منظور، پیشین، ج 10، ص 299.
15ـ حسن مصطفوى، پیشین، ج 11، ص 247.
16ـ محمّدتقى مصباح، قرآن شناسى، ص 46.
17ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367، ج 2، ص 599 / محمّدبن مسعود عیّاشى، تفسیر عیّاشى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 2.
18ـ محمّدبن على صدوق، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1404 ق، ج 1، ص 93 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403 ق، ج 2، ص 280.
19ـ نهج البلاغه، ج 2، ص 54 / محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 61.
20ـ سید محمّدباقر صدر، پیشین، ص 30.
21ـ محمّدبن نعمان مفید، الارشاد، بیروت، دارالمفید، ج 1، ص 206 / ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، نجف، ج 2، ص 192 / محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 16، ص 397 / جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 288 / احمدبن الحسین بیهقى، سنن الکبرى، بیروت، دارالفکر، ج 7، ص 442 / سید هاشم بحرانى، البرهان فى تفسیرالقرآن، تهران، موسسه البعثه، ج 5، ص 42ـ43 / محمّدبن محمّدرضا قمى مشهدى، کنزالدقائق، تهران، مؤسسه طبع و نشر وزارة الارشاد، ج 12، ص 180ـ181.
22ـ محمّدبن على صدوق، التوحید، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیه، ص 268ـ269.
23ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، ج 20، ص 184.
24ـ عبداللّه جوادى آملى، توحید در قرآن، قم، اسراء، ص 429ـ430.