اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
طى 11 شماره پیشین، سلسله مباحث جناب استاد در تبیین حدیث قدسى خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) به محضر ارباب معرفت تقدیم گردید. در سلسله مباحث پیش روى، ایشان نکات جدیدى را در باب اخلاق و عرفان اسلامى مطرح کرده اند: در این درس، موضوعاتى درباره سیر الى اللّه، طول این سفر و بعد مسافت، مطلوبیت و مراحل این سیر، نکاتى درباره عوامل حبط اعمال، «نماز» به عنوان اولین عامل سیر الى اللّه، و «لغو» به عنوان مانع درک حضور در نماز و سیر به سوى مقصد مطالب ارزشمندى به محضر ره پویان طریق معرفت ارائه گردیده است.
مقدّمه
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم. (بسم اللّه الرحمن الرحیم. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ)(مؤمنون: 1ـ3)
همان گونه که در مباحث پیشین مطرح کردیم، بزرگ ترین عامل شقاوت انسان و محرومیتش از سعادت ابدى، «غفلت» است که موجب مى شود انسان ملحق به حیوانات، و یا حتى پست تر از حیوانات بشود. براى خروج از حد غفلت و نجات از این مهلکه، اولین چیزى که لازم است این است که آدم توجه پیدا کند به اینکه کیست؟ چیست؟ از کجاست؟ در کجاست؟ و به سوى کجا در حرکت است؟ پس از اینکه آدم خدا را شناخت و باور کرد که باید به سوى او حرکت کند، او مبدأ و او معاد است، اگر به این مسئله ایمان آورد، باور کرد و یقین پیدا نمود; آنچه ارزش دارد هدف قرار دهد و براى رسیدن به آن تلاش کند «قرب الهى» است. یکى دیگر از موضوعاتى که در جلسات قبل مطرح کردیم «نماز» بود به عنوان بزرگ ترین وسیله براى توجه به خدا. پس از بحث نماز، که بزرگ ترین عامل ایجابى و مثبت براى ترقّى و تکامل انسان است، اکنون بجاست، در مقابل، به عوامل سلبى بپردازیم.
طول سفر و بعد مسافت در مسیر الى اللّه
وقتى آدم باور کرد که مسافر است، از وقتى که قلم تکلیف بر او گذاشته مى شود، باید حرکت تکاملى اش را با اختیار شروع کند. مسیرى طولانى در پیش دارد که هر قدر در رسیدن به آن تلاش کند کم است; تا آنجا که مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) با آن مقام معرفت و عبادتى که یک ضربه شمشیرش افضل از عبادت جنّ و انس است، شب را به انواع عبادت ها مى پرداخت، علاوه بر اینکه روز هم در حال فعالیتش، چه فعالیت هاى شخصى اش ـ مثل زراعت و آب یارى و حفر چاه و کشاورزى ـ و چه در حین انجام وظایف اجتماعى اش، مشغول یاد خدا و قرائت قرآن بود. شب را منحصراً به عبادت مى پرداخت و بخشى از آن را به سرکشى از فقرا و محرومان اختصاص مى داد. پس از اینکه اوایل شب را به این کار مى پرداخت، مشغول عبادت مى شد. در این بین، شاید ساعتى هم استراحت مى کرد.مشغول عبادت که مى شد، تاسحردر مناجات هایش گریه مى کرد، ناله مى کرد و نزدیک هاى صبح، آه مى کشید مى گفت: «آه آه من بعد الطریق! و من طول السفر!»;1 چقدر راه طولانى است! چه وقت على به مقصد مى رسد؟ وقتى حضرت على(علیه السلام)چنین باشد، دیگر تکلیف امثال ما روشن است!
مطلوبیت همه مراحل سیر الى اللّه
راهى در پیش داریم که اگر با کمال سرعت و شتاب و با صرف همه توانمان کوشش کنیم، معلوم نیست به کجاى این راه برسیم! اما حُسنش این است که به هر مرحله اى که برسیم، خودش مطلوبیتى دارد; چنین نیست که اگر آدم به مقصد نهایى نرسد هیچ فایده اى نداشته باشد. معمولا سفرهاى دنیا، بخصوص اگر عبور از بیابانى یا دریایى باشد و آدم به مقصد نرسد، حرکتش و سیرش بى فایده خواهد بود. اصلا در حال سفر، اگر ـ مثلا ـ در وسط بیابان، آدم اجلش برسد، به مقصد نمى رسد; یعنى هدفى که دارد ـ مثلا، تجارتى مى کند یا به سمت وطنش یا ملاقات دوستانش یا جایى مى رود ـ وقتى وسط راه بمیرد به مقصد نمى رسد. در سفرهاى طولانى، که سابق در دریا داشتند، ماه ها طول مى کشید. اگر دریا طوفانى مى شد و کشتى غرق مى شد و به ساحل مقصود نمى رسیدند، نتیجه این سفر هیچ بود، صفر بود; اما سفر معنوى خوش بختانه این طور نیست. هر مرحله را که آدم طى کند فایده اى دارد; گو اینکه قابل مقایسه با آن مقصد اعلا نیست. ولى مراحل و منازل متوسط هم مطلوبیت هایى دارد. اگر این جور نبود کسى همّت نمى کرد که راه عبادت خدا و سیر الى اللّه را طى کند. ما کجا و چنین راه طولانى کجا؟ آنچه باعث مى شود که افراد ضعیف و متوسط هم در این راه قدم بگذارند، این است که مى دانند به هر جا برسند همان جا هم مطلوبیت دارد.
مراحل سیر الى اللّه
به هر حال، وقتى آدم بنا گذاشت که این سفر را انجام دهد و این حرکت مبارک را شروع کند متوجه مى شود که براى سرعت حرکت و رسیدن به منازل مطلوب، شرایطى لازم است، کارهایى باید کرد; و از سوى دیگر، موانعى هم در پیش است که آنها را باید از سر راه بردارد. بنابراین، مثل همه اهدافى که ما در دنیا داریم، شرایطى هست و کارهایى باید انجام داد. یک شرایط ایجابى است که معمولا آنها را «شرط» مى گویند، یک شرایط سلبى هم هست که آنها را «مانع» مى گویند; یعنى کارهایى را باید کرد، کارهایى را هم نباید کرد تا آدم بتواند به مقصد برسد.
فرض کنید اگر آدم در راه، بخصوص راه هاى باریکى که کنارش درّه هاى عمیق و خطرناک است، اگر مواظب نباشد و دفعتاً به سمتى بپیچد به ته درّه سقوط مى کند. باید مواظب باشد که از مسیر منحرف نشود. به هر حال، هر نوع حرکتى، هر نوع سیرى موانعى دارد; باید آن موانع را شناخت و از آنها پرهیز کرد. به همین دلیل، سیر الى اللّه هم دو بخش دارد: یک بخش شناخت کارهایى که باید انجام داد; بخش دیگر شناخت کارهایى است که نباید انجام داد، تا آدم از آنها پرهیز کند.
ضرورت توجه به عوامل حبط اعمال در سیر الى اللّه
اگر ما فقط وظایف ایجابى را بشناسیم، کارهایى را که باید بکنیم بشناسیم ـ اگر خدا توفیق دهد که آنها را انجام بدهیم ـ این به تنهایى ضامن رسیدن به مقصد نیست; ممکن است در راه موانعى پیش بیاید که اگرچه نفهمیم، همه رشته هاى ما را پنبه مى کند; اگر متوجه نشویم آتشى مى افروزیم که همه اندوخته هایمان را مى سوزانیم. همه آتش ها مثل آتش هاى مادى نیست که آدم با چشمش ببیند و حرارتش را درک کند. گاهى آتش ها از امور معنوى غیر حسى است; مثل آثار معنوى نماز که با چشم دیده نمى شود، یا آثار بد گناه که با چشم مشاهده نمى شود. قرآن ـ براى نمونه ـ درباره غصب مال یتیم مى فرماید: (إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً.)(نساء: 10) کسانى که اموال ایتام را غصب مى کنند همه جا در شکمشان آتش است; آتش را مى خورند، ولى حرارتش را درک نمى کنند. اما در آن عالم، حقیقت آن مال حرام معلوم مى شود. یا کسانى که غیبت مى کنند همین جا دارند گوشت متعفّن میّت را مى خورند، ولى خودشان متوجه نیستند. کسى که چشم باطنش باز باشد مى بیند که گوشت گندیده مى خورد. به هرحال،گاهى ما اعمالى انجام مى دهیم، دلمان هم خوش است که کارمان درست است، دیگر مشکلى نداریم، وظایفمان را انجام دادیم; غافل از اینکه در کنار وظایفى که انجام دادیم، کارهایى کردیم که آنها را از بین برد.
به این موضوع اشاره مى کنم: یکى از مفاهیم قرآنى ـ که نصّ قرآن است و هیچ قابل تغییر و انکار نیست ـ مفهوم «حبط» است; یعنى اعمال انسان باطل بشود. از جمله چیزهایى که ممکن است موجب حبط اعمال بشود بى ادبى نسبت به مقام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)است; نه جسارت، بلکه رعایت نکردن ادب. قرآن مى فرماید: (لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ)(حجرات: 2); صدایتان را بلندتر از صداى پیغمبر نکنید. (لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ)(حجرات: 1); از پیغمبر در راه رفتن جلو نیفتید. اگر این کارها را بکنید ممکن است اعمالتان حبط شود. گناهانى هم هست که موجب حبط همه یا بیشتر اعمال مى شود.
پس یک سلسله کارهایى هست که باید آنها را انجام بدهیم. اینها خودش مراتبى دارد، از واجبات مؤکّد تا واجبات عالى تا مستحبات مؤکّد تا مستحبات عالى و در نهایت، مباحات. محرّمات هم مراحلى دارد; از گناهان کبیره موبقه تا سایر کبایر تا گناهان عادى و مکروهات و مشتبهات که باید ترک شود. این به طور کلى، قابل انکار نیست. اگر کسى این اندازه معتقد نباشد چیزى از دین نفهمیده است. اولین چیزى که ما باید به آن توجه کنیم تشخیص واجبات و محرّمات است. واجبات کدام است، انجام بدهیم; محرّمات کدام است، ترک بکنیم. اما اینکه از کجا شروع کنیم و چگونه، خودش داستان مفصّلى است، مهارت بزرگى است; فنّ تربیت بر اساس اصول و معارفى که ما از کتاب و سنّت شناختیم در مقابل انبوه وظایف واجبى که داریم.
رستگارى; مطلوب جبلّى انسان
از کجا شروع کنیم و چگونه شروع کنیم که برایمان آسان تر باشد و موفق تر شویم؟ یا براى ترک محرّمات، چه کنیم؟ از چه راهى شروع کنیم؟ به چه چیزى بیشتر اهمیت بدهیم که موفق شویم و بتوانیم سایر محرّمات را هم ترک کنیم و بعد ـ انشاءاللّه ـ مکروهات و مشتبهات را هم ترک نماییم؟ خوش بختانه قرآن کریم علاوه بر اینکه اصل واجبات و محرّمات را بیان مى کند، در بسیارى از موارد، نکته هاى تربیتى هم در آن لحاظ شده است. قرآن مثل رساله عملیه نیست که بگوید فلان چیز واجب است، فلان چیز حرام است; با بیانات خاصى اینها را القا مى کند و تعبیراتى دارد که در ضمن اینکه اصل حکم را بیان مى کند، نکته تربیتى هم در آن لحاظ مى شود. گاهى با تعبیراتى که در کلام به کار مى رود، گاهى با ترتیبى که بین مطالب ذکر مى کند یا تکیه روى بعضى از مفاهیم، به ما یاد مى دهد که براى موفق شدن در این مسیر، به چه چیزهایى باید توجه کنیم، چه چیزى مهم است.
سوره «مؤمنون» با این آیه شروع مى شود: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ.)«فلاح» توضیحش تقریباً همان است که عرض کردم: وقتى انسان در مسیرى قرار گرفت که موانعى بر سر راهش هست، خار و خاشاک هایى هست، گودال هایى هست، لغزشگاه هایى هست، اگر بتواند از این مسیر سالم عبور کند، مى گویند: «افلح»; یعنى: موفق شد; یعنى دست و پنجه نرم کرد و موفق شد. آدمى را که سر جایش نشسته است، نمى گویند «افلح.» در یک مسیر سنگلاخى، وقتى آدم با مشکلات دست و پنجه نرم کند و موفق شود، وقتى از شرّ موانع و مشکلات خلاص شود مى گویند: «افلح.» تعبیر مشابهش «فازَ» است; خداوند مى فرماید: (وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.)(نساء: 13) «فوز» مفهومى است که ما در فارسى هم به کار مى بریم. فلّاح یعنى: رستگار،فائزیعنى: کامیاب. ترجمه هاى خوبى است. «رستگار» یعنى: رسته از مهالک و مشکلات، کسى که خلاص شد، کامیاب شد، به مقصد خودش رسید.
چه کسى رستگار است؟ رستن از مهالک و گرفتارى ها و کامیاب شدن مطلوب فطرى هر انسانى است. اینکه چرا آدم مى خواهد خلاص شود; چون مطلوب ذاتى است; این دیگر علت غایى ندارد، خودش علت است. به همین دلیل، هیچ جا نفرموده: «افلحوا لعلّکم کذا»; بروید فلاح پیدا کنید شاید چنین و چنان بشوید، مى فرماید ـ مثلا ـ نماز بخوانید تا شاید به فلاح برسید; اما نمى گوید: به فلاح برسید تا شاید فلان طورى بشوید. فلاح غایتى ندارد. در سوره شمس مى خوانیم: (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا)(شمس: 9) و در سوره اعلى مى فرماید: (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى)(اعلى: 14); این دیگر تشویق ندارد که بروید دنبال فلاح; این مطلوب فطرى است. دیگر سفارش نمى خواهد. هر کسى طالب سعادت است. نمى شود آدم طالب سعادت، یعنى خوشى و کام یابى، نباشد. شاید بتوان گفت: این یک خواست جبلّى است. آدم نمى تواند سعادت خودش را نخواهد. بهتر است همان گونه که بعضى از بزرگان تبیین مى کنند، بگوییم: انسان بر این خواست «مجبول» است نه مجبور; خواست جبلّى و فطرى اش است. این دیگر علت ندارد که بگویند: چرا دنبال فلاح باشید; دیگر چرا ندارد.
نماز; اولین عامل سیر الى اللّه
سؤال این است که چه کنیم به فلاح برسیم؟ راهش چیست؟ (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ)اول باید ایمان داشت. اگر ایمان نباشد از فلاح و رستگارى خبرى نیست. حال اگر کسى مستضعف بود و اصلا از ایمان چیزى سر درنیاورد معذور است; مثل این است که ملحق به حیوانات باشد. چنین کسى را به جهنم نمى برند; به بهشت هم نمى برند. این به فلاح نرسیده است. فلاح آن است که انسان مکلّفى راه را بشناسد و تلاش کند آن را بپیماید و به هدف برسد. آن مى شود فلاح. این فلاح و رستگارى مال مؤمنان است. غیر مؤمن هرگز به فلاح نمى رسد. این همان است که گفتیم: آدم وقتى از غفلت خارج شد، اول باید ببیند کیست؟ و کجاست؟ و از کجا آمده است؟ و به کجا خواهد رفت؟ یعنى: همان اصول دین و ایمان به آنها; مبدأ و معاد; راهى که انبیا نشان دادند. این همان ایمان است، به شرطى که دلش باور کند، تنها لقلقه زبانى نباشد. وقتى ایمان آورد، اولین چیزى که برایش مهم است، اولین عاملى که او را در این مسیر به پیش مى برد و به فلاح نزدیک مى کند «نماز» است: (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)
نکته تربیتى که اینجا وجود دارد آن است که قرآن نمى آید یک تکلیف واجب را جدا بگذارد، بعد هم مستحبّاتش و سپس فضیلتش را بگوید. این شأن کارهاى ما انسان هاست که مى خواهیم حیثیت ها را از هم تفکیک کنیم; واجب را از مستحب، فقه را از اخلاق، اخلاق را از کلام، بگوییم: هر کدامش یک علمى دارد، یک روشى دارد، مسائل خاص خود را دارد، بلکه قرآن کتاب هدایت و تربیت است; آنچه را لازم است در کوتاه ترین عبارت، به بهترین وجهى که اثر داشته باشد بیان مى کند. نمى گوید کسانى که نماز واجبشان را بخوانند، بعد نمازهاى مستحبى بخوانند، بعد از نمازشان چنین و چنان کنند، رستگار مى شوند، مى فرماید: (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)این مفروغٌ عنه است که نماز واجب را حتماً باید خواند. این اولین چیز است، منتها تأکید بر این است که نه هر نمازى، بلکه باید سعى کرد نماز با خشوع باشد. این است که مى تواند انسان را به پیش ببرد و به فلاح نزدیک کند. این عمل مثبت است. در کنارش هم مى فرماید: (وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.)
گفتیم: اگر ما فقط به کارهاى مثبت نگاه کنیم، به واجبات نگاه کنیم، به مستحبّات نگاه کنیم و اهتمامى به شناخت گناه و پرهیز از آن نداشته باشیم، بارمان به منزل نخواهد رسید; مثل برزگرى که بکارد و آب یارى کند و محصول به درو برسد، آن را درو کند و خرمن کند و بعد هم آتشى در خرمن بیفتد، آتش بگیرد یا صاعقه اى نازل شود و آن را بسوزاند: (إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ.)(بقره: 267) پس باید مواظب باشیم چنین آتشى در خرمن اعمالمان نیفتد! به دست خودمان، کرده هاى خودمان را بر باد ندهیم! شرطش آن است که چیزهایى را ترک کنیم. در این صورت است که اولا، موفق مى شویم نماز را با خشوع بخوانیم. ثانیاً، این هم نتیجه اش از بین نخواهد رفت، سالم مى ماند. براى اینکه هم توفیق نماز با خشوع داشته باشیم و هم اثرش باقى بماند لازم است دستور دوم را رعایت کنیم.
همان گونه که در دستور اول ملاحظه نمودید، فقط نمازهاى واجب را نفرمود، مى فرماید در نمازتان خشوع داشته باشید. آیا این شامل نمازهاى مستحبى نمى شود؟ وقتى مى فرماید: (إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ)(عنکبوت: 45)، فقط نمازهاى واجب را مى گوید؟ یا در (وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی)(طه: 14) فقط نماز واجب موردنظر است، یا نه، طبیعت نماز را مى گوید، منتها بعضى مصادیقش واجب است، بعضى واجب مؤکّد است، بعضى مستحب مؤکّد است و بعضى مستحب عادى؟ همه اینها مطلوب است، منتها با اختلاف مراتب، همه اش هم در فلاح تأثیر دارد با اختلاف مراتب.
در پرهیز از چیزهاى مضر هم همین طور است. اول نمى فرماید گناهان کبیره را ترک کنید، یک عنوان کلى مى گوید که مصداق بارزش گناهان کبیره است یا بعضى از گناهان است; ولى این مى تواند به خیلى چیزهاى دیگر هم گسترش داشته باشد، بعد مشتبهات را هم شامل بشود، مکروهات را هم شامل بشود، بلکه گاهى بعضى مباهات را هم شامل بشود. ملاک این است آنچه برایتان فایده ندارد «لغو» است، نکنید. شما که هدفى دارید، مى خواهید به هدف برسید، ببینید چه چیزى برایتان فایده دارد. بزرگ ترین چیز نماز است. آن را با خشوع انجام دهید، سعى کنید نماز با خشوع بخوانید. در مقابل، آدمى که هدف دارد، نمى آید نیرویش را صرف چیزهایى بکند که مانع رسیدن به هدف است یا دست کم، او را سرگرم مى کند و نمى گذارد آدم راه برود.
لزوم شتاب در سیر الى اللّه
همه ما مراحل گوناگونى در سفر داریم. بچه ها به مسافرت که مى روند، وقتى ماشینى از آنها سبقت مى گیرد ناراحت مى شوند، اما وقتى ماشین آنها سبقت مى گیرد خوشحال مى شوند، با اینکه نه خودشان ماشین را ساخته اند و نه خودشان راننده اند، بلکه این معنایش آن است که آدمى که هدف دارد و مى خواهد به جایى برسد، دلش مى خواهد هر چه زودتر برسد. اگر قرار باشد خرامان خرامان، افتان و خیزان، یک قدم برود یک قدم بایستد، این با خواسته فطرى اش و با عقل او سازگار نیست. تویى که هدف دارى، ابزارش را هم دارى، راهش را هم بلدى، پس چرا نمى روى؟ چرا گاهى عقبگرد مى کنى؟ گاهى پشت سر را نگاه مى کنى، گاهى بى دلیل در راه مى ایستى؟ حالا گیرم که ایستادن سرگرمى هم داشته باشد،ولى مگر هدف ندارى؟ مگرنمى خواهى به مقصد برسى؟ اگر هیچ مانعى نباشد، خطرى هم آدم را در سرعت گرفتن تهدید نکند، هرقدر مى تواند باید سریع تر برود، زودتر به مقصد برسد. این یک گرایش فطرى است که عقل هم آن را تأیید مى کند.
تفاوت «لغو» و تفریح معقول
وقتى خطرى نیست جاده خوبى هم هست، آدم هم با سرعت معقولى حرکت کند، چرا این کار را نکند؟ بله، گاهى ممکن است آدم خسته شود، لختى استراحت کند، براى اینکه بهتر بتواند رانندگى کند. این مطلوب است، این همان تفریح هایى است که خودش هم عبادت به شمار مى آید. گاهى آدم باید تجدید قوا کند، براى اینکه بتواند راه را بهتر برود. اینها جزو برنامه است، لغو نیست. «لغو» آن است که هیچ فایده اى ندارد، مانع رسیدن انسان هم مى شود. کسى که هدف دارد اگر عقلش را به کار گیرد، در مسیرى که در پیش گرفته، آنچه را مانع راهش یا مانع سرعتش مى شود انجام نمى دهد. وقتى مى بیند سر راهش صخره اى است یا گودالى است سعى مى کند زود از کنار آن به صورتى بگذرد که سالم بماند. این حکم عقلى است. وقتى آدم مى بیند در مسیرش موانعى واقع شده است که مى تواند او را متوقف کند یا برگرداند، به حکم عقل، طورى عبور مى کند که به آنها مبتلا نشود: (وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً.)(فرقان: 72)
پس شرط رسیدن به فلاح، علاوه بر انجام یک سلسله کارهاى مطلوب ـ که مطلوبیتش درجات متفاوتى دارد ـ از چیزهایى هم که مانع راه او مى شود و سیر او را متوقف یا کند مى کند، باید اعراض نماید. باید آنها را بشناسد و پرهیز کند. آنها که همّت بیشتر دارند، حتى از آنچه موجب کندى در حرکتشان هم مى شود، اجتناب مى کنند. آنها که همّتشان کمتر است از آنچه موجب سقوطشان یا عقبگرد آنها یا دور شدن آنها از هدفشان مى شود نیز اجتناب مى کنند; سعى مى کنند آنها را انجام ندهند. آنها همان کبایر و گناهان بزرگ هستند. ولى به هر حال، مسیر کلى این است که از آنچه فایده ندارد، پرهیز کند.
در قرآن کریم، «لغو» در برخى جاها، فقط در مورد لغو در مسموعات به کار رفته است. درباره بهشت مى فرماید: (لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً) (مریم: 62) معلوم مى شود لغو از قبیل شنیدنى هاست. در آنجا حرفى بیهوده زده نمى شود. در بهشت حرف یاوه و بى فایده، چیزى که متناسب با مقامشان نباشد، گفته نمى شود; نه کسى مى گوید، نه کسى مى شنود. اینکه مى فرماید: (لَا یَسْمَعُونَ)، نمى فرماید «لایفعلون»، پیداست که لغو در اینجا از قبیل مسموعات است. در روایات هم در بسیارى از موارد، «لغو»، به لغوهاى مسموع تفسیر شده است. در بعضى روایات هست که در تفسیر همین آیه مى فرماید: «اللغو: الغناء و الملاهى.» اینها مصداق هاى بارز آن است; یعنى محرّمات که قطعاً هر کسى باید از آنها اجتناب کند. ولى این تفسیرها و تأکیدها یا اطلاقاتى که در بعضى جاها در مورد خاص مسموعات است موجب تقیید مفهوم آن نمى شود، مفهومش وسیع تر از این است. «لغو» یعنى: کار بیهوده، کار بى فایده.
مفهوم «لغو» و «لهو» و «عبث» خیلى به هم نزدیک است و هر کدام به یک لحاظى اطلاق مى شود. دقیقاً نمى توان گفت بین برخى موارد اینها رابطه عموم و خصوص مطلق است یا عموم و خصوص من وجه; گو اینکه در لغات هم این جور کارها را نمى شود با دقت انجام داد. به هر حال، اینها یک سلسله مفاهیم نزدیک به هم است. «لهو» به لحاظ سرگرم کنندگى اش گفته مى شود، «لغو» به خاطر بى فایده بودنش ،و «عبث» هم به معناى بازیچه بودن و ثمره عقلایى نداشتن اشاره دارد. (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً)(مؤمنون: 116)، «عبث» یعنى: لغو، بى فایده، بى هدف. به لحاظ بى هدفى مى گویند: «عبث»; به لحاظ اینکه فایده اى بر کارى مترتّب نمى شود، مى گویند «لغو»; و به لحاظ اینکه سرگرم کننده است، به خاطر اینکه طبیعتش چنان است که انسان را مشغول مى کند و از اهداف انسانى اش غافل مى کند، به آن مى گویند: «لهو». (إِنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ.) (محمّد: 36) چنان معنایى عام است. «لغو» فقط ملاهى و غنا و مانند اینها نیست. مفهومش عام تر است، ولى مصادیق بارزش مسموعات است.
از همین جا مى توانیم این نکته هاى تربیتى را استفاده کنیم که کسانى که طالب سعادت هستند، در کنار انجام واجبات، باید به ترک کارهایى اهتمام داشته باشند که ضرر دارد. بارزترینش که از آنجا باید شروع کرد، در مسموعات است. آهنگ هاى مبتذل، فحش و مسخرگى اینها از مصادیق آن است. (وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً.) (فرقان: 72) در برخى روایات هست که معناى (وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً.) یعنى اینکه مى گویند: (وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ) (بقره: 139); یعنى وقتى مواجه مى شوید با کسانى که سر به سرتان مى گذارند، اذیتتان مى کنند، به شما توهین مى کنند، خیلى بزرگوارانه بگویید: آقا شما کار خودت را بکن، ما هم کار خودمان را; به همدیگر کارى نداشته باشیم. این معناى (مَرُّوا کِرَاماً)است. منظورم از اشاره به روایت این بود که «لغو» انحصار به غنا ندارد، و گرنه (وَ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ)تناسبى نداشت. فرض کنید جایى رقّاصى مى کنند، درست است آدم بگوید (لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ); ما کار خودمان، شما هم کار خودتان؟ تناسبى ندارد، بلکه وقتى متعرّض آدم مى شوند، مى خواهند ـ مثلا ـ توهین کنند، مسخره کنند، آن وقت جا دارد آدم بگوید: آقا شما کار خودتان را بکنید، ما هم کار خودمان را! البته این غیر از سلب تکلیف نهى از منکر است که کسى به شرایط خودش راضى باشد، براى اینکه از دست مزاحمان خلاص شود و مؤدّبانه بگوید: شما که مشغول هستید، ما هم مزاحم شما نمى شویم، شما هم مزاحم ما نشوید!
ضرورت احتراز از «لغو»
به هر حال، اصل «لغو» عبارت است از: کارى که فایده ندارد. مهم ترین کارهایى که فایده ندارد، بلکه حتى ضرر هم دارد گناهان و محرّمات است. به طور کلى، براى اینکه ما از نقطه اى شروع کنیم، اولین قدم ـ با استفاده از همین مصادیق بارزى که براى لغو ذکر شد ـ یکى احتراز از مسموعات مضر و بى فایده است. اینها مى تواند بر آدم اثر زیادى بگذارد، بدون اینکه خودش متوجه شود; مثلا، نشسته اند جایى، گپ مى زنند، آدم هم بنشیند گوش بدهد; بگوید من که از این حرف ها نمى زنم، این حرف ها را هم قبول ندارم; اما همین که آنجا نشسته است و گوش مى دهد به تدریج، این حرف ها در دل اثر مى کند، حتى اگر به عنوان شوخى هم باشد. مدتى که بگذرد آدم وقتى به خودش بیاید، مى فهمد با چند روز قبل چقدر فرق کرده است، بخصوص اگر حرف هاى گم راه کننده باشد. (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ.)(نساء: 140) اگر در جایى دارند سخنى مى گویند، حرفى مى زنند، اما حرفى است گم راه کننده، حرفى است بر خلاف حقایق دین، با آنها ننشینید: (فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ.)در ذیل یکى از این آیات دارد که اگر نشستید و به حرف هاى بى فایده گوش دادید، شما هم مثل آنها خواهید شد: (إِنَّکُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ)(نساء: 140) بعد هم مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً)(نساء: 140); یعنى در نهایت، اگر کار شما به اذعان کفر هم نینجامد، اما به کفر درونى خواهد انجامید و منافق خواهید شد و با کفّار هم پالکى خواهید بود.
از همین جا مى توان استفاده کرد: اولین قدمى که سالک الى اللّه، کسى که مى خواهد راه خدا را برود، باید به آن توجه کند، رعایت شنیدنى هاست; گوش به هر چیزى ندهد. نمى فرماید: مرتکب لغو نشوید، مى فرماید: (عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ)باید از لغو اعراض کنید. در آیه (إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ)، نمى فرماید: «فلا تستمعوا» یا «فلا تصغوا الیهم»، بلکه مى گوید: (فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ); اصلا آنجا ننشینید. از هر صحنه یا مجلس گناهى ـ مثلا، صداى موسیقى مبتذلى مى آید یا هر حرام دیگرى است; مثل غیبت، استهزاى مؤمن یا کلامى که در اعتقادات انسان احتمالا تضعیف و تشکیک ایجاد مى کند ـ باید از آن احتراز کرد. گوش ندادن تنها کافى نیست، چه رسد به اینکه گوش بدهد ولى بگوید بر من اثرى نمى کند، ما راه خودمان را مى شناسیم! خیلى ها از شما زرنگ تر بودند، ولى از همین راه ها فریب خوردند و کارشان به کفر منتهى شد. قرآن مى فرماید ـ من نمى گویم نخیر ـ اگر مى خواهید مبتلا نشوید گوشتان را کنترل کنید، به هر سخنى گوش ندهید، سخنى که شما را از یاد خدا غافل مى کند و شنیدنش براى شما فایده اى ندارد، نشنوید.
بله، اگر در مقام تعلّم باشید، بخواهید حقیقتى را یا یک موضوع علمى را تحقیق کنید، سخن مخالف را هم بشنوید تا بتوانید درست پاسخ آن را بدهید. در حوزه هاى درسى ما، بخصوص در مسائل اعتقادى، سخنان ملحدان را هم نقل مى کنند. وقتى استادى آن را نقل مى کند شاگردهایش گوش مى کنند. اما این گوش دادن اشکالى ندارد; چون مقدّمه است براى راه، مقدّمه است براى تقویت ایمان، نه براى تضعیف ایمان، و طبعاً کسى که این را نقل مى کند، جوابش را هم خواهد داد. آنجا شبهه به طور عادى پیش نمى آید. اگر استاد متعهدى حرف بدى را نقل مى کند، چون مؤمن است،جوابش را هم خواهدداد.این ضررى ندارد،بلکه مفیدهم هست.
یا فرض کنید در فقه، ما نظر بعضى فرقه هایى را که با ما مخالفند نقل مى کنیم، بعد هم آن را رد مى کنیم. این گونه شنیدنِ حرف ناصحیح اشکالى ندارد; اما اگر در جایى دارند تخریب دین مى کنند، ما هم بنشینیم گوش بدهیم، بگوییم: ببینیم چطور مى شود، در حالى که صلاحیت ردّش را نداریم، توانایى پاسخ گفتن به آن را نداریم و بى هدف مى نشینیم و این حرف ها را گوش مى دهیم، این خطرناک است. به من مى گویند: «مرتجع»!; قرآن مى فرماید: خطرناک است. اگر قرآن ارتجاع است، ما هم به ارتجاع افتخار مى کنیم; مى فرماید: (فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً.)
تنها جایگزین عمر
بنابراین، در کنار انجام واجبات، باید محرّمات و بلکه امور بى فایده را هم ترک کرد; امورى که براى سیر آدم در تقرّب به سوى خدا اثر مثبتى ندارد. چرا آدم نیرویش را صرف کند; مثل اینکه تاجرى سرمایه اى داشته باشد و صرف کارى بکند که مى داند سودى ندارد؟ تو که مى توانى سرمایه ات را صرف تجارتى بکنى که ده درصد یا بیشتر سود داشته باشد، چرا صرف کار بیهوده مى کنى؟ من گفتم: ده درصد، اما قرآن مى فرماید: ده برابر سرمایه تان سود مى کنید; یعنى خدا هزار درصد سود مى دهد: (مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا) (انعام: 160) وقتى آدم مى تواند چنین تجارتى بکند، چرا صرف کارى بکند که هیچ فایده اى ندارد؟ ساعت به ساعت کار بکن، مدیریت کن، زحمت بکش، آخر همان سرمایه به دستت مى آید. این چه کارى شد؟ مى دانى هم بناست این جور شود. وقتى آدم عمرش را، که عزیزترین سرمایه است، صرف کند براى گوش دادن به حرفى یا زدن حرفى یا انجام کارى که هیچ فایده اى ندارد مثل آن تجارتى است که آخرش همان سرمایه اولیه به دستش مى آید و یا سرمایه را صرف مى کند در کارى که سرمایه اش را هم از دست مى دهد، ضرر مى کند. عمر که دیگر برگشتنى نیست، دیگر رفت چه چیزى جایش مى آید؟ اگر چیزى نیاید که ارزش عمر را داشته باشد، ضرر کرده است. مسلّماً لغو چیزى نیست که جاى ارزش عمر را پر کند. آنچه مى تواند ارزش آن را پر کند «عبادت» است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار،ج3،ص250، ح524،ب 20.
مقدّمه
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم. (بسم اللّه الرحمن الرحیم. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ)(مؤمنون: 1ـ3)
همان گونه که در مباحث پیشین مطرح کردیم، بزرگ ترین عامل شقاوت انسان و محرومیتش از سعادت ابدى، «غفلت» است که موجب مى شود انسان ملحق به حیوانات، و یا حتى پست تر از حیوانات بشود. براى خروج از حد غفلت و نجات از این مهلکه، اولین چیزى که لازم است این است که آدم توجه پیدا کند به اینکه کیست؟ چیست؟ از کجاست؟ در کجاست؟ و به سوى کجا در حرکت است؟ پس از اینکه آدم خدا را شناخت و باور کرد که باید به سوى او حرکت کند، او مبدأ و او معاد است، اگر به این مسئله ایمان آورد، باور کرد و یقین پیدا نمود; آنچه ارزش دارد هدف قرار دهد و براى رسیدن به آن تلاش کند «قرب الهى» است. یکى دیگر از موضوعاتى که در جلسات قبل مطرح کردیم «نماز» بود به عنوان بزرگ ترین وسیله براى توجه به خدا. پس از بحث نماز، که بزرگ ترین عامل ایجابى و مثبت براى ترقّى و تکامل انسان است، اکنون بجاست، در مقابل، به عوامل سلبى بپردازیم.
طول سفر و بعد مسافت در مسیر الى اللّه
وقتى آدم باور کرد که مسافر است، از وقتى که قلم تکلیف بر او گذاشته مى شود، باید حرکت تکاملى اش را با اختیار شروع کند. مسیرى طولانى در پیش دارد که هر قدر در رسیدن به آن تلاش کند کم است; تا آنجا که مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) با آن مقام معرفت و عبادتى که یک ضربه شمشیرش افضل از عبادت جنّ و انس است، شب را به انواع عبادت ها مى پرداخت، علاوه بر اینکه روز هم در حال فعالیتش، چه فعالیت هاى شخصى اش ـ مثل زراعت و آب یارى و حفر چاه و کشاورزى ـ و چه در حین انجام وظایف اجتماعى اش، مشغول یاد خدا و قرائت قرآن بود. شب را منحصراً به عبادت مى پرداخت و بخشى از آن را به سرکشى از فقرا و محرومان اختصاص مى داد. پس از اینکه اوایل شب را به این کار مى پرداخت، مشغول عبادت مى شد. در این بین، شاید ساعتى هم استراحت مى کرد.مشغول عبادت که مى شد، تاسحردر مناجات هایش گریه مى کرد، ناله مى کرد و نزدیک هاى صبح، آه مى کشید مى گفت: «آه آه من بعد الطریق! و من طول السفر!»;1 چقدر راه طولانى است! چه وقت على به مقصد مى رسد؟ وقتى حضرت على(علیه السلام)چنین باشد، دیگر تکلیف امثال ما روشن است!
مطلوبیت همه مراحل سیر الى اللّه
راهى در پیش داریم که اگر با کمال سرعت و شتاب و با صرف همه توانمان کوشش کنیم، معلوم نیست به کجاى این راه برسیم! اما حُسنش این است که به هر مرحله اى که برسیم، خودش مطلوبیتى دارد; چنین نیست که اگر آدم به مقصد نهایى نرسد هیچ فایده اى نداشته باشد. معمولا سفرهاى دنیا، بخصوص اگر عبور از بیابانى یا دریایى باشد و آدم به مقصد نرسد، حرکتش و سیرش بى فایده خواهد بود. اصلا در حال سفر، اگر ـ مثلا ـ در وسط بیابان، آدم اجلش برسد، به مقصد نمى رسد; یعنى هدفى که دارد ـ مثلا، تجارتى مى کند یا به سمت وطنش یا ملاقات دوستانش یا جایى مى رود ـ وقتى وسط راه بمیرد به مقصد نمى رسد. در سفرهاى طولانى، که سابق در دریا داشتند، ماه ها طول مى کشید. اگر دریا طوفانى مى شد و کشتى غرق مى شد و به ساحل مقصود نمى رسیدند، نتیجه این سفر هیچ بود، صفر بود; اما سفر معنوى خوش بختانه این طور نیست. هر مرحله را که آدم طى کند فایده اى دارد; گو اینکه قابل مقایسه با آن مقصد اعلا نیست. ولى مراحل و منازل متوسط هم مطلوبیت هایى دارد. اگر این جور نبود کسى همّت نمى کرد که راه عبادت خدا و سیر الى اللّه را طى کند. ما کجا و چنین راه طولانى کجا؟ آنچه باعث مى شود که افراد ضعیف و متوسط هم در این راه قدم بگذارند، این است که مى دانند به هر جا برسند همان جا هم مطلوبیت دارد.
مراحل سیر الى اللّه
به هر حال، وقتى آدم بنا گذاشت که این سفر را انجام دهد و این حرکت مبارک را شروع کند متوجه مى شود که براى سرعت حرکت و رسیدن به منازل مطلوب، شرایطى لازم است، کارهایى باید کرد; و از سوى دیگر، موانعى هم در پیش است که آنها را باید از سر راه بردارد. بنابراین، مثل همه اهدافى که ما در دنیا داریم، شرایطى هست و کارهایى باید انجام داد. یک شرایط ایجابى است که معمولا آنها را «شرط» مى گویند، یک شرایط سلبى هم هست که آنها را «مانع» مى گویند; یعنى کارهایى را باید کرد، کارهایى را هم نباید کرد تا آدم بتواند به مقصد برسد.
فرض کنید اگر آدم در راه، بخصوص راه هاى باریکى که کنارش درّه هاى عمیق و خطرناک است، اگر مواظب نباشد و دفعتاً به سمتى بپیچد به ته درّه سقوط مى کند. باید مواظب باشد که از مسیر منحرف نشود. به هر حال، هر نوع حرکتى، هر نوع سیرى موانعى دارد; باید آن موانع را شناخت و از آنها پرهیز کرد. به همین دلیل، سیر الى اللّه هم دو بخش دارد: یک بخش شناخت کارهایى که باید انجام داد; بخش دیگر شناخت کارهایى است که نباید انجام داد، تا آدم از آنها پرهیز کند.
ضرورت توجه به عوامل حبط اعمال در سیر الى اللّه
اگر ما فقط وظایف ایجابى را بشناسیم، کارهایى را که باید بکنیم بشناسیم ـ اگر خدا توفیق دهد که آنها را انجام بدهیم ـ این به تنهایى ضامن رسیدن به مقصد نیست; ممکن است در راه موانعى پیش بیاید که اگرچه نفهمیم، همه رشته هاى ما را پنبه مى کند; اگر متوجه نشویم آتشى مى افروزیم که همه اندوخته هایمان را مى سوزانیم. همه آتش ها مثل آتش هاى مادى نیست که آدم با چشمش ببیند و حرارتش را درک کند. گاهى آتش ها از امور معنوى غیر حسى است; مثل آثار معنوى نماز که با چشم دیده نمى شود، یا آثار بد گناه که با چشم مشاهده نمى شود. قرآن ـ براى نمونه ـ درباره غصب مال یتیم مى فرماید: (إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً.)(نساء: 10) کسانى که اموال ایتام را غصب مى کنند همه جا در شکمشان آتش است; آتش را مى خورند، ولى حرارتش را درک نمى کنند. اما در آن عالم، حقیقت آن مال حرام معلوم مى شود. یا کسانى که غیبت مى کنند همین جا دارند گوشت متعفّن میّت را مى خورند، ولى خودشان متوجه نیستند. کسى که چشم باطنش باز باشد مى بیند که گوشت گندیده مى خورد. به هرحال،گاهى ما اعمالى انجام مى دهیم، دلمان هم خوش است که کارمان درست است، دیگر مشکلى نداریم، وظایفمان را انجام دادیم; غافل از اینکه در کنار وظایفى که انجام دادیم، کارهایى کردیم که آنها را از بین برد.
به این موضوع اشاره مى کنم: یکى از مفاهیم قرآنى ـ که نصّ قرآن است و هیچ قابل تغییر و انکار نیست ـ مفهوم «حبط» است; یعنى اعمال انسان باطل بشود. از جمله چیزهایى که ممکن است موجب حبط اعمال بشود بى ادبى نسبت به مقام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)است; نه جسارت، بلکه رعایت نکردن ادب. قرآن مى فرماید: (لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ)(حجرات: 2); صدایتان را بلندتر از صداى پیغمبر نکنید. (لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ)(حجرات: 1); از پیغمبر در راه رفتن جلو نیفتید. اگر این کارها را بکنید ممکن است اعمالتان حبط شود. گناهانى هم هست که موجب حبط همه یا بیشتر اعمال مى شود.
پس یک سلسله کارهایى هست که باید آنها را انجام بدهیم. اینها خودش مراتبى دارد، از واجبات مؤکّد تا واجبات عالى تا مستحبات مؤکّد تا مستحبات عالى و در نهایت، مباحات. محرّمات هم مراحلى دارد; از گناهان کبیره موبقه تا سایر کبایر تا گناهان عادى و مکروهات و مشتبهات که باید ترک شود. این به طور کلى، قابل انکار نیست. اگر کسى این اندازه معتقد نباشد چیزى از دین نفهمیده است. اولین چیزى که ما باید به آن توجه کنیم تشخیص واجبات و محرّمات است. واجبات کدام است، انجام بدهیم; محرّمات کدام است، ترک بکنیم. اما اینکه از کجا شروع کنیم و چگونه، خودش داستان مفصّلى است، مهارت بزرگى است; فنّ تربیت بر اساس اصول و معارفى که ما از کتاب و سنّت شناختیم در مقابل انبوه وظایف واجبى که داریم.
رستگارى; مطلوب جبلّى انسان
از کجا شروع کنیم و چگونه شروع کنیم که برایمان آسان تر باشد و موفق تر شویم؟ یا براى ترک محرّمات، چه کنیم؟ از چه راهى شروع کنیم؟ به چه چیزى بیشتر اهمیت بدهیم که موفق شویم و بتوانیم سایر محرّمات را هم ترک کنیم و بعد ـ انشاءاللّه ـ مکروهات و مشتبهات را هم ترک نماییم؟ خوش بختانه قرآن کریم علاوه بر اینکه اصل واجبات و محرّمات را بیان مى کند، در بسیارى از موارد، نکته هاى تربیتى هم در آن لحاظ شده است. قرآن مثل رساله عملیه نیست که بگوید فلان چیز واجب است، فلان چیز حرام است; با بیانات خاصى اینها را القا مى کند و تعبیراتى دارد که در ضمن اینکه اصل حکم را بیان مى کند، نکته تربیتى هم در آن لحاظ مى شود. گاهى با تعبیراتى که در کلام به کار مى رود، گاهى با ترتیبى که بین مطالب ذکر مى کند یا تکیه روى بعضى از مفاهیم، به ما یاد مى دهد که براى موفق شدن در این مسیر، به چه چیزهایى باید توجه کنیم، چه چیزى مهم است.
سوره «مؤمنون» با این آیه شروع مى شود: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ.)«فلاح» توضیحش تقریباً همان است که عرض کردم: وقتى انسان در مسیرى قرار گرفت که موانعى بر سر راهش هست، خار و خاشاک هایى هست، گودال هایى هست، لغزشگاه هایى هست، اگر بتواند از این مسیر سالم عبور کند، مى گویند: «افلح»; یعنى: موفق شد; یعنى دست و پنجه نرم کرد و موفق شد. آدمى را که سر جایش نشسته است، نمى گویند «افلح.» در یک مسیر سنگلاخى، وقتى آدم با مشکلات دست و پنجه نرم کند و موفق شود، وقتى از شرّ موانع و مشکلات خلاص شود مى گویند: «افلح.» تعبیر مشابهش «فازَ» است; خداوند مى فرماید: (وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.)(نساء: 13) «فوز» مفهومى است که ما در فارسى هم به کار مى بریم. فلّاح یعنى: رستگار،فائزیعنى: کامیاب. ترجمه هاى خوبى است. «رستگار» یعنى: رسته از مهالک و مشکلات، کسى که خلاص شد، کامیاب شد، به مقصد خودش رسید.
چه کسى رستگار است؟ رستن از مهالک و گرفتارى ها و کامیاب شدن مطلوب فطرى هر انسانى است. اینکه چرا آدم مى خواهد خلاص شود; چون مطلوب ذاتى است; این دیگر علت غایى ندارد، خودش علت است. به همین دلیل، هیچ جا نفرموده: «افلحوا لعلّکم کذا»; بروید فلاح پیدا کنید شاید چنین و چنان بشوید، مى فرماید ـ مثلا ـ نماز بخوانید تا شاید به فلاح برسید; اما نمى گوید: به فلاح برسید تا شاید فلان طورى بشوید. فلاح غایتى ندارد. در سوره شمس مى خوانیم: (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا)(شمس: 9) و در سوره اعلى مى فرماید: (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى)(اعلى: 14); این دیگر تشویق ندارد که بروید دنبال فلاح; این مطلوب فطرى است. دیگر سفارش نمى خواهد. هر کسى طالب سعادت است. نمى شود آدم طالب سعادت، یعنى خوشى و کام یابى، نباشد. شاید بتوان گفت: این یک خواست جبلّى است. آدم نمى تواند سعادت خودش را نخواهد. بهتر است همان گونه که بعضى از بزرگان تبیین مى کنند، بگوییم: انسان بر این خواست «مجبول» است نه مجبور; خواست جبلّى و فطرى اش است. این دیگر علت ندارد که بگویند: چرا دنبال فلاح باشید; دیگر چرا ندارد.
نماز; اولین عامل سیر الى اللّه
سؤال این است که چه کنیم به فلاح برسیم؟ راهش چیست؟ (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ)اول باید ایمان داشت. اگر ایمان نباشد از فلاح و رستگارى خبرى نیست. حال اگر کسى مستضعف بود و اصلا از ایمان چیزى سر درنیاورد معذور است; مثل این است که ملحق به حیوانات باشد. چنین کسى را به جهنم نمى برند; به بهشت هم نمى برند. این به فلاح نرسیده است. فلاح آن است که انسان مکلّفى راه را بشناسد و تلاش کند آن را بپیماید و به هدف برسد. آن مى شود فلاح. این فلاح و رستگارى مال مؤمنان است. غیر مؤمن هرگز به فلاح نمى رسد. این همان است که گفتیم: آدم وقتى از غفلت خارج شد، اول باید ببیند کیست؟ و کجاست؟ و از کجا آمده است؟ و به کجا خواهد رفت؟ یعنى: همان اصول دین و ایمان به آنها; مبدأ و معاد; راهى که انبیا نشان دادند. این همان ایمان است، به شرطى که دلش باور کند، تنها لقلقه زبانى نباشد. وقتى ایمان آورد، اولین چیزى که برایش مهم است، اولین عاملى که او را در این مسیر به پیش مى برد و به فلاح نزدیک مى کند «نماز» است: (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)
نکته تربیتى که اینجا وجود دارد آن است که قرآن نمى آید یک تکلیف واجب را جدا بگذارد، بعد هم مستحبّاتش و سپس فضیلتش را بگوید. این شأن کارهاى ما انسان هاست که مى خواهیم حیثیت ها را از هم تفکیک کنیم; واجب را از مستحب، فقه را از اخلاق، اخلاق را از کلام، بگوییم: هر کدامش یک علمى دارد، یک روشى دارد، مسائل خاص خود را دارد، بلکه قرآن کتاب هدایت و تربیت است; آنچه را لازم است در کوتاه ترین عبارت، به بهترین وجهى که اثر داشته باشد بیان مى کند. نمى گوید کسانى که نماز واجبشان را بخوانند، بعد نمازهاى مستحبى بخوانند، بعد از نمازشان چنین و چنان کنند، رستگار مى شوند، مى فرماید: (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)این مفروغٌ عنه است که نماز واجب را حتماً باید خواند. این اولین چیز است، منتها تأکید بر این است که نه هر نمازى، بلکه باید سعى کرد نماز با خشوع باشد. این است که مى تواند انسان را به پیش ببرد و به فلاح نزدیک کند. این عمل مثبت است. در کنارش هم مى فرماید: (وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.)
گفتیم: اگر ما فقط به کارهاى مثبت نگاه کنیم، به واجبات نگاه کنیم، به مستحبّات نگاه کنیم و اهتمامى به شناخت گناه و پرهیز از آن نداشته باشیم، بارمان به منزل نخواهد رسید; مثل برزگرى که بکارد و آب یارى کند و محصول به درو برسد، آن را درو کند و خرمن کند و بعد هم آتشى در خرمن بیفتد، آتش بگیرد یا صاعقه اى نازل شود و آن را بسوزاند: (إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ.)(بقره: 267) پس باید مواظب باشیم چنین آتشى در خرمن اعمالمان نیفتد! به دست خودمان، کرده هاى خودمان را بر باد ندهیم! شرطش آن است که چیزهایى را ترک کنیم. در این صورت است که اولا، موفق مى شویم نماز را با خشوع بخوانیم. ثانیاً، این هم نتیجه اش از بین نخواهد رفت، سالم مى ماند. براى اینکه هم توفیق نماز با خشوع داشته باشیم و هم اثرش باقى بماند لازم است دستور دوم را رعایت کنیم.
همان گونه که در دستور اول ملاحظه نمودید، فقط نمازهاى واجب را نفرمود، مى فرماید در نمازتان خشوع داشته باشید. آیا این شامل نمازهاى مستحبى نمى شود؟ وقتى مى فرماید: (إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ)(عنکبوت: 45)، فقط نمازهاى واجب را مى گوید؟ یا در (وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی)(طه: 14) فقط نماز واجب موردنظر است، یا نه، طبیعت نماز را مى گوید، منتها بعضى مصادیقش واجب است، بعضى واجب مؤکّد است، بعضى مستحب مؤکّد است و بعضى مستحب عادى؟ همه اینها مطلوب است، منتها با اختلاف مراتب، همه اش هم در فلاح تأثیر دارد با اختلاف مراتب.
در پرهیز از چیزهاى مضر هم همین طور است. اول نمى فرماید گناهان کبیره را ترک کنید، یک عنوان کلى مى گوید که مصداق بارزش گناهان کبیره است یا بعضى از گناهان است; ولى این مى تواند به خیلى چیزهاى دیگر هم گسترش داشته باشد، بعد مشتبهات را هم شامل بشود، مکروهات را هم شامل بشود، بلکه گاهى بعضى مباهات را هم شامل بشود. ملاک این است آنچه برایتان فایده ندارد «لغو» است، نکنید. شما که هدفى دارید، مى خواهید به هدف برسید، ببینید چه چیزى برایتان فایده دارد. بزرگ ترین چیز نماز است. آن را با خشوع انجام دهید، سعى کنید نماز با خشوع بخوانید. در مقابل، آدمى که هدف دارد، نمى آید نیرویش را صرف چیزهایى بکند که مانع رسیدن به هدف است یا دست کم، او را سرگرم مى کند و نمى گذارد آدم راه برود.
لزوم شتاب در سیر الى اللّه
همه ما مراحل گوناگونى در سفر داریم. بچه ها به مسافرت که مى روند، وقتى ماشینى از آنها سبقت مى گیرد ناراحت مى شوند، اما وقتى ماشین آنها سبقت مى گیرد خوشحال مى شوند، با اینکه نه خودشان ماشین را ساخته اند و نه خودشان راننده اند، بلکه این معنایش آن است که آدمى که هدف دارد و مى خواهد به جایى برسد، دلش مى خواهد هر چه زودتر برسد. اگر قرار باشد خرامان خرامان، افتان و خیزان، یک قدم برود یک قدم بایستد، این با خواسته فطرى اش و با عقل او سازگار نیست. تویى که هدف دارى، ابزارش را هم دارى، راهش را هم بلدى، پس چرا نمى روى؟ چرا گاهى عقبگرد مى کنى؟ گاهى پشت سر را نگاه مى کنى، گاهى بى دلیل در راه مى ایستى؟ حالا گیرم که ایستادن سرگرمى هم داشته باشد،ولى مگر هدف ندارى؟ مگرنمى خواهى به مقصد برسى؟ اگر هیچ مانعى نباشد، خطرى هم آدم را در سرعت گرفتن تهدید نکند، هرقدر مى تواند باید سریع تر برود، زودتر به مقصد برسد. این یک گرایش فطرى است که عقل هم آن را تأیید مى کند.
تفاوت «لغو» و تفریح معقول
وقتى خطرى نیست جاده خوبى هم هست، آدم هم با سرعت معقولى حرکت کند، چرا این کار را نکند؟ بله، گاهى ممکن است آدم خسته شود، لختى استراحت کند، براى اینکه بهتر بتواند رانندگى کند. این مطلوب است، این همان تفریح هایى است که خودش هم عبادت به شمار مى آید. گاهى آدم باید تجدید قوا کند، براى اینکه بتواند راه را بهتر برود. اینها جزو برنامه است، لغو نیست. «لغو» آن است که هیچ فایده اى ندارد، مانع رسیدن انسان هم مى شود. کسى که هدف دارد اگر عقلش را به کار گیرد، در مسیرى که در پیش گرفته، آنچه را مانع راهش یا مانع سرعتش مى شود انجام نمى دهد. وقتى مى بیند سر راهش صخره اى است یا گودالى است سعى مى کند زود از کنار آن به صورتى بگذرد که سالم بماند. این حکم عقلى است. وقتى آدم مى بیند در مسیرش موانعى واقع شده است که مى تواند او را متوقف کند یا برگرداند، به حکم عقل، طورى عبور مى کند که به آنها مبتلا نشود: (وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً.)(فرقان: 72)
پس شرط رسیدن به فلاح، علاوه بر انجام یک سلسله کارهاى مطلوب ـ که مطلوبیتش درجات متفاوتى دارد ـ از چیزهایى هم که مانع راه او مى شود و سیر او را متوقف یا کند مى کند، باید اعراض نماید. باید آنها را بشناسد و پرهیز کند. آنها که همّت بیشتر دارند، حتى از آنچه موجب کندى در حرکتشان هم مى شود، اجتناب مى کنند. آنها که همّتشان کمتر است از آنچه موجب سقوطشان یا عقبگرد آنها یا دور شدن آنها از هدفشان مى شود نیز اجتناب مى کنند; سعى مى کنند آنها را انجام ندهند. آنها همان کبایر و گناهان بزرگ هستند. ولى به هر حال، مسیر کلى این است که از آنچه فایده ندارد، پرهیز کند.
در قرآن کریم، «لغو» در برخى جاها، فقط در مورد لغو در مسموعات به کار رفته است. درباره بهشت مى فرماید: (لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً) (مریم: 62) معلوم مى شود لغو از قبیل شنیدنى هاست. در آنجا حرفى بیهوده زده نمى شود. در بهشت حرف یاوه و بى فایده، چیزى که متناسب با مقامشان نباشد، گفته نمى شود; نه کسى مى گوید، نه کسى مى شنود. اینکه مى فرماید: (لَا یَسْمَعُونَ)، نمى فرماید «لایفعلون»، پیداست که لغو در اینجا از قبیل مسموعات است. در روایات هم در بسیارى از موارد، «لغو»، به لغوهاى مسموع تفسیر شده است. در بعضى روایات هست که در تفسیر همین آیه مى فرماید: «اللغو: الغناء و الملاهى.» اینها مصداق هاى بارز آن است; یعنى محرّمات که قطعاً هر کسى باید از آنها اجتناب کند. ولى این تفسیرها و تأکیدها یا اطلاقاتى که در بعضى جاها در مورد خاص مسموعات است موجب تقیید مفهوم آن نمى شود، مفهومش وسیع تر از این است. «لغو» یعنى: کار بیهوده، کار بى فایده.
مفهوم «لغو» و «لهو» و «عبث» خیلى به هم نزدیک است و هر کدام به یک لحاظى اطلاق مى شود. دقیقاً نمى توان گفت بین برخى موارد اینها رابطه عموم و خصوص مطلق است یا عموم و خصوص من وجه; گو اینکه در لغات هم این جور کارها را نمى شود با دقت انجام داد. به هر حال، اینها یک سلسله مفاهیم نزدیک به هم است. «لهو» به لحاظ سرگرم کنندگى اش گفته مى شود، «لغو» به خاطر بى فایده بودنش ،و «عبث» هم به معناى بازیچه بودن و ثمره عقلایى نداشتن اشاره دارد. (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً)(مؤمنون: 116)، «عبث» یعنى: لغو، بى فایده، بى هدف. به لحاظ بى هدفى مى گویند: «عبث»; به لحاظ اینکه فایده اى بر کارى مترتّب نمى شود، مى گویند «لغو»; و به لحاظ اینکه سرگرم کننده است، به خاطر اینکه طبیعتش چنان است که انسان را مشغول مى کند و از اهداف انسانى اش غافل مى کند، به آن مى گویند: «لهو». (إِنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ.) (محمّد: 36) چنان معنایى عام است. «لغو» فقط ملاهى و غنا و مانند اینها نیست. مفهومش عام تر است، ولى مصادیق بارزش مسموعات است.
از همین جا مى توانیم این نکته هاى تربیتى را استفاده کنیم که کسانى که طالب سعادت هستند، در کنار انجام واجبات، باید به ترک کارهایى اهتمام داشته باشند که ضرر دارد. بارزترینش که از آنجا باید شروع کرد، در مسموعات است. آهنگ هاى مبتذل، فحش و مسخرگى اینها از مصادیق آن است. (وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً.) (فرقان: 72) در برخى روایات هست که معناى (وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً.) یعنى اینکه مى گویند: (وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ) (بقره: 139); یعنى وقتى مواجه مى شوید با کسانى که سر به سرتان مى گذارند، اذیتتان مى کنند، به شما توهین مى کنند، خیلى بزرگوارانه بگویید: آقا شما کار خودت را بکن، ما هم کار خودمان را; به همدیگر کارى نداشته باشیم. این معناى (مَرُّوا کِرَاماً)است. منظورم از اشاره به روایت این بود که «لغو» انحصار به غنا ندارد، و گرنه (وَ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ)تناسبى نداشت. فرض کنید جایى رقّاصى مى کنند، درست است آدم بگوید (لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ); ما کار خودمان، شما هم کار خودتان؟ تناسبى ندارد، بلکه وقتى متعرّض آدم مى شوند، مى خواهند ـ مثلا ـ توهین کنند، مسخره کنند، آن وقت جا دارد آدم بگوید: آقا شما کار خودتان را بکنید، ما هم کار خودمان را! البته این غیر از سلب تکلیف نهى از منکر است که کسى به شرایط خودش راضى باشد، براى اینکه از دست مزاحمان خلاص شود و مؤدّبانه بگوید: شما که مشغول هستید، ما هم مزاحم شما نمى شویم، شما هم مزاحم ما نشوید!
ضرورت احتراز از «لغو»
به هر حال، اصل «لغو» عبارت است از: کارى که فایده ندارد. مهم ترین کارهایى که فایده ندارد، بلکه حتى ضرر هم دارد گناهان و محرّمات است. به طور کلى، براى اینکه ما از نقطه اى شروع کنیم، اولین قدم ـ با استفاده از همین مصادیق بارزى که براى لغو ذکر شد ـ یکى احتراز از مسموعات مضر و بى فایده است. اینها مى تواند بر آدم اثر زیادى بگذارد، بدون اینکه خودش متوجه شود; مثلا، نشسته اند جایى، گپ مى زنند، آدم هم بنشیند گوش بدهد; بگوید من که از این حرف ها نمى زنم، این حرف ها را هم قبول ندارم; اما همین که آنجا نشسته است و گوش مى دهد به تدریج، این حرف ها در دل اثر مى کند، حتى اگر به عنوان شوخى هم باشد. مدتى که بگذرد آدم وقتى به خودش بیاید، مى فهمد با چند روز قبل چقدر فرق کرده است، بخصوص اگر حرف هاى گم راه کننده باشد. (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ.)(نساء: 140) اگر در جایى دارند سخنى مى گویند، حرفى مى زنند، اما حرفى است گم راه کننده، حرفى است بر خلاف حقایق دین، با آنها ننشینید: (فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ.)در ذیل یکى از این آیات دارد که اگر نشستید و به حرف هاى بى فایده گوش دادید، شما هم مثل آنها خواهید شد: (إِنَّکُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ)(نساء: 140) بعد هم مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً)(نساء: 140); یعنى در نهایت، اگر کار شما به اذعان کفر هم نینجامد، اما به کفر درونى خواهد انجامید و منافق خواهید شد و با کفّار هم پالکى خواهید بود.
از همین جا مى توان استفاده کرد: اولین قدمى که سالک الى اللّه، کسى که مى خواهد راه خدا را برود، باید به آن توجه کند، رعایت شنیدنى هاست; گوش به هر چیزى ندهد. نمى فرماید: مرتکب لغو نشوید، مى فرماید: (عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ)باید از لغو اعراض کنید. در آیه (إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ)، نمى فرماید: «فلا تستمعوا» یا «فلا تصغوا الیهم»، بلکه مى گوید: (فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ); اصلا آنجا ننشینید. از هر صحنه یا مجلس گناهى ـ مثلا، صداى موسیقى مبتذلى مى آید یا هر حرام دیگرى است; مثل غیبت، استهزاى مؤمن یا کلامى که در اعتقادات انسان احتمالا تضعیف و تشکیک ایجاد مى کند ـ باید از آن احتراز کرد. گوش ندادن تنها کافى نیست، چه رسد به اینکه گوش بدهد ولى بگوید بر من اثرى نمى کند، ما راه خودمان را مى شناسیم! خیلى ها از شما زرنگ تر بودند، ولى از همین راه ها فریب خوردند و کارشان به کفر منتهى شد. قرآن مى فرماید ـ من نمى گویم نخیر ـ اگر مى خواهید مبتلا نشوید گوشتان را کنترل کنید، به هر سخنى گوش ندهید، سخنى که شما را از یاد خدا غافل مى کند و شنیدنش براى شما فایده اى ندارد، نشنوید.
بله، اگر در مقام تعلّم باشید، بخواهید حقیقتى را یا یک موضوع علمى را تحقیق کنید، سخن مخالف را هم بشنوید تا بتوانید درست پاسخ آن را بدهید. در حوزه هاى درسى ما، بخصوص در مسائل اعتقادى، سخنان ملحدان را هم نقل مى کنند. وقتى استادى آن را نقل مى کند شاگردهایش گوش مى کنند. اما این گوش دادن اشکالى ندارد; چون مقدّمه است براى راه، مقدّمه است براى تقویت ایمان، نه براى تضعیف ایمان، و طبعاً کسى که این را نقل مى کند، جوابش را هم خواهد داد. آنجا شبهه به طور عادى پیش نمى آید. اگر استاد متعهدى حرف بدى را نقل مى کند، چون مؤمن است،جوابش را هم خواهدداد.این ضررى ندارد،بلکه مفیدهم هست.
یا فرض کنید در فقه، ما نظر بعضى فرقه هایى را که با ما مخالفند نقل مى کنیم، بعد هم آن را رد مى کنیم. این گونه شنیدنِ حرف ناصحیح اشکالى ندارد; اما اگر در جایى دارند تخریب دین مى کنند، ما هم بنشینیم گوش بدهیم، بگوییم: ببینیم چطور مى شود، در حالى که صلاحیت ردّش را نداریم، توانایى پاسخ گفتن به آن را نداریم و بى هدف مى نشینیم و این حرف ها را گوش مى دهیم، این خطرناک است. به من مى گویند: «مرتجع»!; قرآن مى فرماید: خطرناک است. اگر قرآن ارتجاع است، ما هم به ارتجاع افتخار مى کنیم; مى فرماید: (فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً.)
تنها جایگزین عمر
بنابراین، در کنار انجام واجبات، باید محرّمات و بلکه امور بى فایده را هم ترک کرد; امورى که براى سیر آدم در تقرّب به سوى خدا اثر مثبتى ندارد. چرا آدم نیرویش را صرف کند; مثل اینکه تاجرى سرمایه اى داشته باشد و صرف کارى بکند که مى داند سودى ندارد؟ تو که مى توانى سرمایه ات را صرف تجارتى بکنى که ده درصد یا بیشتر سود داشته باشد، چرا صرف کار بیهوده مى کنى؟ من گفتم: ده درصد، اما قرآن مى فرماید: ده برابر سرمایه تان سود مى کنید; یعنى خدا هزار درصد سود مى دهد: (مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا) (انعام: 160) وقتى آدم مى تواند چنین تجارتى بکند، چرا صرف کارى بکند که هیچ فایده اى ندارد؟ ساعت به ساعت کار بکن، مدیریت کن، زحمت بکش، آخر همان سرمایه به دستت مى آید. این چه کارى شد؟ مى دانى هم بناست این جور شود. وقتى آدم عمرش را، که عزیزترین سرمایه است، صرف کند براى گوش دادن به حرفى یا زدن حرفى یا انجام کارى که هیچ فایده اى ندارد مثل آن تجارتى است که آخرش همان سرمایه اولیه به دستش مى آید و یا سرمایه را صرف مى کند در کارى که سرمایه اش را هم از دست مى دهد، ضرر مى کند. عمر که دیگر برگشتنى نیست، دیگر رفت چه چیزى جایش مى آید؟ اگر چیزى نیاید که ارزش عمر را داشته باشد، ضرر کرده است. مسلّماً لغو چیزى نیست که جاى ارزش عمر را پر کند. آنچه مى تواند ارزش آن را پر کند «عبادت» است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار،ج3،ص250، ح524،ب 20.