آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در بخش های پیشین این دروس و در تبیین حدیث قدسی خداوند به حضرت موسی(علیه السلام)، جناب استاد درباره تأثیر ایمان و معرفت بر سعادت افراد، انواع شناخت، مراتب ذکر، اطمینان دل (شرط ذکر خدا) و ملاک ارزش انسان مطالبی بیان کردند. در این درس نیز ایشان برای تنویر اذهان اهل معرفت، به تأکید خداوند بر پرستش خود، به عنوان مهم ترین هدف خلقت، و راه تقویت ارتباط با او، اخلاص (به عنوان شرط قبولی اعمال)، و تأثیر اخلاص امام خمینی(قدس سره)در کارش پرداخته اند.
مقدّمه
موضوع بحث ما در این جلسات، حدیث قدسی است که حضرت موسی ـ علی نبینا و آله و علیه السلام ـ در کوه طور دریافت کردند. البته این غیر از وحی تورات است که در الواحی نوشته شده بود و بر آن حضرت نازل گشت. این مناجات های ایشان در کوه طور است و خدای متعال هم به ایشان مطالبی را الهام یا وحی می نمود; از جمله، در روایات نقل شده که در آن مناجات ها این مطالب مطرح گشته است. دنباله مطالبی که نقل شد، به اینجا می رسد که خداوند می فرماید: «وَ اعْبُدْنِی وَ لَا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ تَحَرَّ مَسَرَّتِی. إِنِّی أَنَا السَّیِّدُ الْکَبِیرُ. إِنِّی خَلَقْتُکَ مِنْ نُطْفَة مِنْ مَاء مَهِین، مِنْ طِینَة أَخْرَجْتُهَا مِنْ أَرْض ذَلِیلَة مَمْشُوجَة، فَکَانَتْ بَشَراً. فَأَنَا صَانِعُهَا خَلْقاً، فَتَبَارَکَ وَجْهِی وَ تَقَدَّسَ صَنِیعِی. لَیْسَ کَمِثْلِی شَیءٌ وَ أَنَا الْحَیُّ الدَّائِمُ الَّذِی لَا أَزُولُ.»1
تأکید خداوند به حضرت موسی(علیه السلام) در پرستش او
در این عبارات، تأکید بر این است که ای موسی! مرا پرستش کن; برای من شریکی قایل نشو و طالب خشنودی من باش. این سه جمله امری است از سوی خدای متعال به حضرت موسی(علیه السلام): «وَ اعْبُدْنِی»; مرا پرستش کن. «لَا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً»; برای من شریک قرار نده. «وَ تَحَرَّ مَسَرَّتِی»; درصدد کسب شادی و رضایت من باش. سپس می فرماید: من هستم که تو را از خاکی پست آفریدم که مخلوطی از خاک های گوناگون بود. تو را به صورت نطفه ای درآوردم، سپس نطفه رشد کرد تا تو به اینجا رسیدی. من هستم که این هستی را به تو بخشیدم و تو را تربیت نمودم و تدبیر کردم تا به اینجا رسیدی. بنابراین، تو باید فقط مرا بپرستی و از من اطاعت کنی. این مسئله سرلوحه کار تمام انبیا ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ بود.
پس از اینکه حضرت موسی(علیه السلام) به مدین رفت و با حضرت شعیب(علیه السلام)قرارداد بست که هشت سال یا ده سال برای ایشان چوپانی کند و دختر ایشان را خواستگاری کرد و ازدواج نمود، بعد از اینکه مدت ده سال گذشت، به طرف مصر حرکت کرد; آنجا که مسکن خودش بود و بنی اسرائیل هم در آنجا بودند. در بین راه بین مدین و مصر، در شبه جزیره سینا، که کوه طور در آنجا واقع است، نیمه شب همسر ایشان، که گویا حامله بوده، احساس درد شدید کرد. هوا هم سرد بود. حضرت موسی(علیه السلام)درصدد برآمد که در بیابان بگردد تا شاید هیزمی فراهم کند و قدری گرم شوند یا آب گرمی درست کنند. در بیابان به دنبال آتش می گشت، نگاهش افتاد، دید از درختی شعله آتشی بلند است. به طرف درخت رفت. تصور کنید در وسط بیابانی، مرد و زنی تنها; همسرش را گذاشت و دنبال آتش رفت. نزدیک آن درخت که شد، ناگهان صدایی شنید که گفت: (إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی.) (طه: 14) این وحی الهی فضا را پر کرد و حضرت موسی(علیه السلام)را تحت تأثیر شدید قرار داد. انتظار چنین حالتی را نداشت. او دنبال آتش می گشت. اول چیزی که به گوش او رسید این جمله بود که من خدا هستم، من اللّه هستم. جز من معبودی نیست. مرا پرستش کن.
پرستش خدا; مهم ترین هدف خلقت
در قرآن، از بسیاری از انبیا نقل شده است که اولین جمله ای که به مردم می گفتند این بود: (یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِله غَیْرُهُ.)(اعراف: 59) شاید بیش از ده مورد در قرآن از انبیا نقل شده است که وقتی مبعوث شدند و به طرف مردم آمدند اول این جمله را گفتند. به طور کلی، در آیه ای داریم: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ)(نحل: 36); ما برای هر امتی پیامبری فرستادیم که رسالتش این بود، (می گفت): اللّه را پرستش کنید و از طاغوت پرهیز کنید. وقتی آدم اینها را می بیند آنچه در بدو امر نتیجه می گیرد، نتیجه ای قطعی و روشن و بدون هیچ تردید، که مهم ترین مسئله ای که بین خدا و خلقش مطرح است و رسولان را برای آن فرستاده، مسئله «پرستش خدای یگانه» است.
در آن شرایطی که حضرت موسی(علیه السلام) دنبال آتش می گردد، وحی می شود که من اللّه هستم; مرا پرستش کن. به همه پیغمبران گفته می شود: به مردم بگویید: مرا پرستش کنند.
در جای دیگر، به این صورت بیان شده است: (إِنَّ اللّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ) (آل عمران: 52) غالباً این تعبیر از حضرت عیسی ـ علی نبیّنا و آله علیه السلام ـ نقل شده که اللّه پروردگار من و پروردگار شماست; فقط او را پرستش کنید. راه راست همین است.
در سوره «یس» هم می فرماید: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ.)(یس: 60 و 61) سخن از پیمانی است بین خدا با همه خلایق و با بنی آدم: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ.) همه آدمی زادگان چنین پیمانی با خدا دارند که شیطان را نپرستید، شیطان را اطاعت نکنید; خدای یگانه را پرستش کنید.
در آیه ای هم داریم که اصلا هدف از آفرینش، پرستش خداست. این آیه را همه شنیده ایم، اما تصور می کنم اغلب ما ـ اگر قیاس به نفس کنم ـ خیلی ساده از کنارش گذشته ایم: (ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ.) (ذاریات: 56) من نه تنها شما بنی آدم، بلکه جنیّان را هم خلق نکردم، جز برای اینکه مرا پرستش کنند. هدف از خلقت پرستش خدای یگانه است. در مجالس زیادی وعّاظ این آیه را می خوانند و درباره اش صحبت می کنند. این از جمله آیاتی است که زیاد وعّاظ آن را ذکر می کنند و ـ به اصطلاح خودمان ـ «نرخ شاه عبّاسی دارد»، ولی کمتر توجه می شود.
این یعنی چه: خدا همه عالم را، همه انسان ها را برای عبادت آفریده است. امروز بیش از شش میلیارد انسان بر روی زمین وجود دارد. در طول تاریخ هم انسان های بسیاری آمده اند و رفته اند. جنیّانی هم، که ما از آنها خبر نداریم چقدرند ـ از ما کمترند یا بیشترند ـ همه آفریده شده اند که خدا را پرستش کنند. آیا خدا به پرستش ما احتیاج داشته است؟ یعنی چه که می فرماید: من همه شما را آفریده ام تا فقط مرا پرستش کنید؟
ما خیلی ساده از کنار این می گذریم; مثل اینکه گویا ـ العیاذ باللّه ـ یک شعار تبلیغاتی است که می فرماید: «شما را نیافریدیم جز برای آنکه مرا پرستش کنید.» پرستش خوب است، اما این قدری مبالغه آمیز به نظرمان می رسد. چطور همه عالم آفریده شده اند تا خدا را پرستش کنند؟ اگر او را پرستش نکنیم چه می شود؟ اصلا اگر او را بپرستیم چه می شود؟
به اجمال، می توان گفت: هدف آفرینش الهی جز افاضه رحمت نیست. خدا خلق می کند; چون اقتضای رحمانیتش است. با هزاران تنزّل، اگر تشبیه کنیم: خورشید نور می دهد; چون اقتضای نورانیتش است. چراغ هم شبیه خورشید است; نور می دهد، اما در مقیاسی کمتر. خدا اقتضای ذاتش و فیّاضیّتش و رحمانیتش افاضه رحمت است. البته تحقق بعضی رحمت ها احتیاج به شرایطی دارد; یعنی استعدادی برای دریافت می خواهد. هر موجودی اگر شرایط اقتضا کند موجود می شود، اما رحمت هایی هست که موجود خودش باید شرایط دریافت آنها را برای خود فراهم کند. اگر فراهم نکند، نمی تواند آن رحمت ها را دریافت کند. خدا بخلی ندارد، اما او نمی تواند آن رحمت را بگیرد. رحمتی که انسان باید به آن نایل شود رحمتی است که شرایطش را باید خودمان فراهم کنیم، ظرفیتش را باید خودمان با اعمال اختیاری مان ایجاد نماییم. ما به عنوان موجودی مختار آفریده شده ایم. خدا نمی فرماید من شترها و گاوها را آفریدم تا مرا عبادت کنند; می فرماید: (ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ الاّ لِیعبدون.) دو موجود مختار را مثال می زند; موجودهایی که اختیار دارند و قدرت انتخاب به آنها داده شده است تا به انتخاب خود، ظرفیت دریافت رحمتی را برای خودشان ایجاد کنند. هیچ موجودی نمی تواند این رحمت را دریافت کند، فقط مخصوص شماهاست; چون این نوع رحمت باید از مسیر اعمال اختیاری کسب شود.
بندگی; راه تقویت ارتباط با خدا
برای اینکه بتوانید آن ظرفیت را پیدا کنید، راهش این است رابطه تان را با خدا تقویت کنید. این رابطه بین خدا و شما چه رابطه ای است؟ او خداست و شما بنده او هستید. اما آیا رابطه دیگری هم هست؟ وقتی بخواهید رابطه بندگی تان را با اعمال اختیاری تقویت کنید این نامش «عبادت» است. «عبادت» یعنی: بندگی کردن. یک بندگی تکوینی داریم; ما بنده ایم، خدا خداست. این رابطه را نمی توان تغییر داد. اما لوازم این بندگی عمل کردن به اختیار خودمان است. اگر به این لوازم بندگی ملتزم شدیم و عمل کردیم استعداد پیدا می کنیم که رحمت بی نهایت را در عالم آخرت، عالمی که بی نهایت است، دریافت کنیم. این یک رابطه دوسویه است. اگر استفاده نکردیم، نقطه مقابلش را انتخاب کرده ایم و به عذابی مبتلا می شویم که مثل آن هم عذابی تصور نمی شود. خاصیت اطاعت و رفتن این راه رسیدن به آن مقام است; خاصیت تخلّفش هم نقطه مقابل آن است; آن رحمت بی نهایت، این هم عذاب بی نهایت. این وضعی است که انسان در عالم دارد.
پس ما برای چه آفریده شده ایم؟ آفریده شده ایم تا زمینه رحمت را برای خودمان فراهم کنیم. زمینه رحمت چیست؟ بندگی کردن. پس ما آفریده شده ایم تا بندگی کنیم. اما خدا احتیاجی به بندگی ما ندارد. خدا می خواهد رحمتی به ما بدهد که موجود دیگری لیاقت آن رحمت را ندارد. آن رحمت ماهیتش طوری است که ظرفیت و استعدادش را خود ما باید فراهم کنیم، وگرنه آن رحمت شامل حالمان نمی شود. رحمت «وجود» شامل همه چیز می شود. خدا همه چیز را خلق کرده، شیطان را هم خلق کرده است. او هم مظهر فیض خداست; مظهر رحمت رحمانیت الهی است. اما آن رحمت هایی که خاص اولیای اوست، خاص انبیا و شهدا و صدّیقان است، آنها باید ظرفیتش را خودشان ایجاد کنند. چه کنیم تا آن ظرفیت پیدا شود؟ رابطه مان را با خدا تقویت کنیم. این تقویت رابطه نامش «بندگی» است. رابطه واقعی ما با خدا همین است که او خداست و ما بنده ایم. اگر به لوازم بندگی ملتزم شویم و بندگی کنیم; یعنی رفتار ما بندگانه باشد رابطه مان با خدا تقویت می شود. رابطه اصلی مان همین است که ما بنده ایم و او خداست. وقتی این رابطه را با اختیار خودمان تقویت کنیم، ظرفیتمان را برای دریافت رحمت خدا توسعه می دهیم، تا جایی که خدا رحمت بی نهایت را به ما افاضه کند. پس منظور از اینکه من انس و جن را آفریده ام تا مرا عبادت کنند یعنی: باید مرا عبادت کنند تا ظرفیت رحمتی را که هدف خلقت است پیدا کنند.
چرا همه انبیا ابتدا که می آیند، می گویند: (اعْبُدُوا اللّهَ)(نساء: 36)؟ چون آنها آمده اند برای اینکه انسان را به همان هدف هدایت کنند; هدفی که برای آن آفریده شده اند. پس چه بگویند؟ آنها آمده اند انسان را مهیّا کنند تا رحمت خدا را دریافت کند. راهش هم غیر از این نیست. پس هیچ چیز دیگری در ابتدا نباید گفته شود جز همین; چون هدف همین است. به یک معنا، هدفْ لیاقت پیدا کردن برای دریافت رحمت ویژه الهی است. راهش هم بندگی کردن است. پس (هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ) (یس: 61); راه راست بندگی کردن است. (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ)(فاتحه: 6) که در نماز می گوییم، مصداقش در آیات دیگر گفته شده است: (وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ.)
اگر ما اینها را باور کردیم، قبول کردیم خدایی هست که ما را آفریده، ذیل کلام او این است: «اَنَا السیّدُ الّذی خلقتُکَ»; من خدایی هستم که تو را از خاک پستی آفریدم. قبول داری یا نه؟ من هستم که خاک را پس از تحوّلات زیاد به صورت نطفه درآوردم. آیا تو خودت این کارها را کردی؟ من هستم که یک نطفه گندیده را به صورت یک انسان با این ویژگی ها، با این ظرافت، با این کمالات، با این زیبایی آفریدم، یا خودت این کارها را کردی؟ حالا که من همه چیز به تو دادم و هستی تو از من است، استعدادهایی که تو داری از من است، قدرتی که تو داری از من است، نعمت هایی که داری همه بخشش من است، می خواهی چه کسی را بندگی کنی؟ وقتی همه چیز تو مال من است; یعنی سر تا پا بنده ای. «بنده» یعنی چه؟ یعنی کسی که از خودش چیزی ندارد; هر چه دارد مال آقایش است. می فرماید: «انا السیدُ»; منم آقا. تو مملوک منی. کسی که همه هستی اش مال خداست، می تواند بندگی دیگری بکند؟ دیگری کجاست؟ و چه دارد؟ و با ما چه ارتباطی دارد؟ پس راهی جز بندگی خدا نیست.
اخلاص; شرط قبولی اعمال
متأسفانه ما اینها را جدّی نمی گیریم. همه آیات را قبول داریم. ختمش را هم می خوانیم. سالی چند بار ختم قرآن بگیریم، اگر این موضوع را جدّی نگیریم که ما برای بندگی آفریده شده ایم فایده ای ندارد. اگر برای بندگی آفریده شده ایم چه باید بکنیم؟ صبح که از خواب پا شدیم، خودمان را یافتیم که یک موجود زنده ای هستیم، خدا حیاتی به ما داده است; از همان لحظه، باید به فکر بندگی باشیم. ما برای این آفریده شده ایم. نه، اصلا وقتی از رختخواب بلند نشده ای، بیدار که شدی در همان رختخوابت برای خدا سجده کن! بعد هم به فکر این باش که خدا از تو چه خواسته است. شب هم قبل از اینکه بخوابی، بنشین، حساب کن; ببین نیروهایی را که خدا به تو داده صرف بندگی کرده ای یا نه؟ برای همین آفریده شده ای! کم نیستند کسانی که در خاطرشان خطور هم نمی کند که برای چه آفریده شدند و چه باید بکنند و در زندگی چه هدفی باید داشته باشند. از خواب که پا می شوند مثل حیوانی که بیدار می شود اولا، قدری غلت می خورند تا کم کم نشاطی پیدا کنند، سرحال بیایند. بعد احساس می کنند گرسنه اند; می روند صبحانه ای می خورند ـ البته انسان گرسنه باید غذا بخورد، اما اول دلش متوجه چیست؟ اصلا برای چه غذا بخورد; برای چه زنده بماند؟
اگر انسان باور کرد که باید زنده بماند تا بندگی کند، غذا را هم برای این می خورد که بتواند با کسب انرژی، بندگی کند. بنابراین، غذا خوردنش هم می شود عبادت; خود این کار هم می شود بندگی. شب هم که می خوابد برای این است که استراحتی کند، تجدید قوایی بشود تا فردا بتواند وظایفش را بهتر انجام دهد. پس خوابش هم می شود عبادت. اگر انسان این را باور کرد که ما برای بندگی آفریده شده ایم، سر تا پای وجود آدم می شود عبادت. متأسفانه این را جدّی نمی گیریم. بیدار که شدیم، احساس می کنیم گرسنه هستیم; به فکر غذا می افتیم. پول نداریم، پس باید برویم اول پول پیدا کنیم، بعد غذایی تهیه نماییم. نیازهای گرسنگی مان و تشنگی مان تأمین می شود، لباسمان و بعد مسکنمان و بعد فکر ازدواج، همه اینها تأمین می شود، اما آیا یک بار هم فکر می کنیم اصلا ما برای چه آفریده شده ایم؟ این همه قرآن می فرماید: (یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ)(اعراف: 59) و (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ)(ذاریات: 56) و پیغمبرش و ائمّه اطهار(علیهم السلام)این همه سفارش کرده اند، می خوانیم، گاهی بحث هم می کنیم، منبر هم می رویم، سخنرانی هم می کنیم، درباره اش کتاب و مقاله هم می نویسیم. پولش را هم می گیریم و خرج می کنیم، گویا ما آفریده شده ایم تا کاری کنیم که پول در بیاوریم. خدا می فرماید: من شما را آفریدم تا بندگی کنید. اگر پول در آوردن هم لازم است پول در آوردنی باشد که مقدّمه بندگی است. در این صورت، آن هم می شود بندگی. خداوند فرمود: «یا احمد، اِنَّ العبادة عشرة اجزاء تسعةٌ منها طلبُ الحلال.»2 کسی که برای تأمین زندگی خودش و زن و بچه اش تلاش کند نه جزء عبادت را انجام می دهد. آن هم بندگی است; چون به خاطر انجام وظیفه است و خداوند فرموده. اگر جهاد هم می رود، چون خدا فرموده عبادت است. اگر کسب هم می کند، چون خدا فرموده عبادت است. اگر ازدواج هم می کند، چون خدا فرموده عبادت است. اگر بچه دار هم می شود، چون خدا فرموده عبادت است.
اما اگر کاری کردیم چون دلمان می خواهد، چه؟ درس می خوانیم چون دلمان می خواهد، پول درمی آوریم چون دلمان می خواهد، گاهی جبهه هم می رویم چون دلمان می خواهد; رفقایمان آنجا هستند، تا دیگران نگویند فلانی بی عار بود، جبهه نرفت. اگر کار برای اطاعت خدا باشد، راه رفتن هم عبادت است; غذا خوردن هم عبادت است، زن گرفتن هم عبادت است، جبهه رفتن هم عبادت است، درس خواندن هم عبادت است، درس گفتن هم عبادت است، اما اگر برای دلمان بود همه اینها می شود بندگی شیطان: (یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ.)
اگر فکر خدا نباشید، فکر هوای نفستان باشید این کار بندگی شیطان است، شما را به جهنم می برد، عاقبتش شر است; این دنبال هوای نفس رفتن است; همان که شمرها و یزیدها را به وجود آورد. گاهی هم در لباس دین ظاهر می شود، گاهی هم به نام جانشینی پیغمبر. مگر با اسمْ چیزی عوض می شود؟ این منبر ممکن است کسی رویش بنشیند و عبادت خدا باشد; ممکن است کسی رویش بنشیند و عبادت شیطان باشد. به ظاهرش نگاه نکنید! روی منبر سیدالشهدا(علیه السلام) نشستن، انگیزه اش مهم است; اینکه چه هدفی را دنبال می کند، یا با لباس پاس داری یا با لباس روحانی. من در پی چه هدفی هستم؟ هدف من از این کار چیست؟ چون دلم می خواهد؟ چون دوست دارم؟ چون مردم خوششان می آید؟ چون جوان های هم محلّی مان خوششان می آید؟ یا چون خدا دوست دارد؟ در این صورت، هر کسی هر حرفی می خواهد بزند. این است که جا دارد ما برای لحظه لحظه زندگی مان، هر نفسی که می کشیم، هر قدمی که بر می داریم، فکر کنیم انگیزه مان از این کار چیست؟ شیطان خوب می تواند آدم را فریب دهد; وانمود کند داریم عبادت می کنیم; می خواهیم خدمت به خلق بکنیم، می خواهیم با آمریکا مبارزه کنیم. اما اینها ظاهر امر است. کسی هم از باطن دیگری خبر ندارد، اما یک روز باطن ها باز می شود; (یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ.)(طارق: 9) آن وقت معلوم می شود هر کسی دنبال چه بوده است.
در یکی از جنگ ها، جوانی وارد میدان نبرد شد و جنگ نمایانی کرد و به شهادت رسید. یکی از اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه وآله)در کنار پیغمبر بود. از جنگ نمایانی که آن جوان کرد شگفت زده شد، گفت: یا رسول اللّه! این جوان عجب جنگی کرد! چه مقامی پیش خدا دارد؟ حضرت نگاهی کردند و گفتند: مقامی ندارد. گفت: آقا! این را می گویم که این همه شهامت به خرج داد، فداکاری کرد تا به شهادت رسید! فرمودند: صبح که در کوچه قدم می زد، زن های محلّشان گفتند: عجب جوان بی عاری است! جوان های ما رفته اند در جبهه می جنگند، این دارد برای خودش گردش می کند. به غیرت او برخورد، گفت: می روم جنگ نمایانی می کنم تا اسم من به عنوان یک دلاور باقی بماند. هدفش این بود که اسمش بماند، مردم از او تعریف کنند. به همین خاطر، کار او هیچ ارزشی ندارد. جنگ کرد، کشته شد، اما این کشته شدن برای هوای نفس بود، برای دلخواه بود. اما اگر کسی برای خدا یک قدم بردارد، گاهی یک کار بسیار کوچک ممکن است ثواب شهادت داشته باشد، گاهی ممکن است ثواب چند شهید داشته باشد. این بستگی دارد به آنکه چه اندازه در کارش اخلاص داشته باشد.
حاصل بحث آنکه «اعْبُدُوا اللّهَ»، «اعْبُدُوا اللّهَ»! در اولین وحی که به حضرت موسی(علیه السلام) شد بر «اعبدوا اللّه» تکیه شد، و اصلا همه انبیا که مبعوث شدند، اولین جمله شان این بود که (یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ); به خاطر اینکه راه سعادت جز این نیست. البته عبادت فقط نماز خواندن نیست، هر کاری که خدا دوست دارد و برای خدا انجام دهیم، هر کاری که خدا خوشش بیاید و به نیّت اطاعت او انجام دهیم عبادت است. خوشا به حال کسانی که تمام عمرشان را، هر لحظه از زندگی شان را با همین نیّت گذرانده اند! سر تا پای وجودشان عبادت بوده است!
حاصل اخلاص امام خمینی(قدس سره) در کارش
اگر به خاطر بیاوریم، درست در شرایطی که قدرت متمرکز در دست یک دستگاه وابسته به کفّار و استعمارگران بود و همه جور سلاحی، همه جور قدرتی در اختیارش بود و از سوی دولت های خارجی پشتیبانی های بی دریغ از آن می شد، در قم یک نفر آخوند در کلاس درسش بلند شد و گفت: من برای اسلام احساس خطر می کنم! مردم گفتند: احساس خطر می کنی، می خواهی چه کار بکنی؟ قدم به قدم رسید به آنجا که گفت: این شاه باید برود. تا این دستگاه حکومت هست، این خطر از اسلام رفع نمی شود. یک عده خندیدند. کم هم نبودند، عقلای قم هم بودند; گفتند: این، جنگ مشت و درفش است. با چه می خواهی به جنگ آن بروی؟ پولی داری؟ ثروتی داری؟ اسلحه ای داری؟ نیروهای کارآزموده داری؟ دولت خارجی شما را حمایت می کند؟ با چه می خواهی بجنگی؟ گفت: من احساس تکلیف می کنم; تکلیف خودم را انجام می دهم. خدا خودش می داند که من باید چه کنم. من وظیفه ام این است که با بدعت مبارزه کنم; بگویم: این کارها خلاف اسلام است، نکنید! ما زیر بار این بدعت نمی رویم. کم کم جوان های پاک، آنها که آلوده نبودند، آنها که هنوز هوس های دنیا بر ایشان غالب نشده بود، آنها دل هاشان متوجه امام شد; اول طلبه های جوان، بعد هم دیگران. در همه این مراحل تا روز آخر پیروزی، بسیاری از عقلای قم می گفتند: این کار احمقانه ای است! شما می خواهید با آمریکا، با این سلاح و با این ارتش بجنگید؟ با چه می خواهید بجنگید؟
نتیجه چه شد؟ خدا فرموده است: (کَمْ مِنْ فِئَة قَلِیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ.) (بقره: 249) اگر دو شرط را رعایت کنید خدا شما را یاری می کند، نگاه نمی کند بگوید جمعیتتان چند نفر است، نگاه نمی کند بگوید سلاح دارید یا ندارید، نگاه نمی کند به اینکه چقدر پول و ثروت دارید. اگر دو چیز داشته باشید خدا شما را یاری می کند: (إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا.) (آل عمران: 120) فکر بندگی خدا و تقوا باشید، صبر و استقامت هم داشته باشید! و خدا به این وعده اش عمل کرد. طول کشید تا همه امتحان خودشان را بدهند، معلوم شود چه کسانی اهل بندگی و صبرند، ولی پس از پانزده سال، همان حرکتی که به اعتقاد عقلای قم احمقانه بود به پیروزی رسید، آن هم چه پیروزی ای! عالم را متزلزل کرد و اکنون بیش از یک ربع قرن از آن گذشته است. شما جوان ها به یاد آن پیروزی که خدای متعال به آن بنده خالص و خداجو عنایت فرمود، صدها کیلومتر پیاده می دوید تا احساس عاطفه دینی خودتان را ارضا کنید، تا به مردم نشان بدهید کسی که برای خدا کار می کند چه جور خدا محبتش را در دل ها می اندازد و پس از ده ها سال، (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً)(مریم: 96) آنها که اهل ایمان و عمل صالح هستند خدا برای آنها عشقی در دل های مردم به وجود می آورد که مردم دوستشان دارند. البته اینها مردمی هستند که خودشان ریگی در کفششان نباشد، دشمن حقیقت نباشند. شما چه نسبتی با امام(قدس سره)داشتید؟ پسرخاله تان بود یا پسر دایی تان؟ امام برای شما چه کار کرده بود؟ ماهی پنجاه هزار تومان پول برایتان فرستاد؟! چرا دوستش دارید؟ چرا از شیره جان خودتان کم می گذارید، اگر چیزی هم دارید در راه او می دهید؟ چون فهمیده اید او مرد خدا بود، تابع هوس نبود; می خواست دین را احیا کند، نه شکم خودش و بستگانش و حزب و گروهش را.
امروز هم ما در مقابل یک آزمایش بزرگ قرار داریم; ما هم باید آزمایش خودمان را پس بدهیم. خیلی ها تا نیمه راه را درست آمدند، اما یا همان جا متوقف شدند یا برگشتند. نمونه هایش زیاد است. اگر سراغ ندارید از بزرگ ترها، ریش سفیدها بپرسید. کسانی به جبهه آمدند، سال ها هم ماندند، گاهی معلول هم شدند، اما برگشتند و ضدانقلاب شدند! ما هم باید امتحان خودمان را پس بدهیم. گیرم که تا اینجا درست آمدیم، بعدش چه؟ آیا دنبال رضای خدا هستیم؟ دنبال این هستیم که چه کسی دین را احیا می کند؟ یا دنبال شکممان هستیم؟ و بدتر از آن، دین خودمان را برای شکم دیگران فدا می کنیم؟ جهنم را برای خودمان می خریم و به کسی رأی می دهیم که بیاید دین خدا را خراب کند و گناهش بر گردن ما بماند؟ اگر فایده دنیوی هم دارد او ببرد؟ که البته آن هم به کسی وفا نمی کند. حواسمان جمع باشد، فراموش نکنیم ما برای بندگی آفریده شده ایم! هدفمان این باشد که فقط رضای خدا را بجوییم. اگر دنبال کسی می رویم کسی باشد که طالب رضای خداست، طالب احیای احکام و ارزش های دین است، نه درصدد مسخ و نسخ اسلام باشد به اسم «شرایط جدید» و «قرائت های نو» و چیزهایی از این قبیل.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 8، ص 42، روایت 8.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 27، روایت 6، باب 2.

تبلیغات