فلسفه تطبیقی ریشههای نوافلاطونی تفکّر صوفیگری
آرشیو
چکیده
متن
مکتب نوافلاطونی3 تأثیر بسزایی در توسعه صوفیگری4 داشت. این مکتب آنگونه که افلوطین5 مطرح نمود، خدا را مبدأ و غایت هر چیزی تصور کرد. در حالی که صوفیگری به رهیافتی آزادتر و انتقادیتر تمایل دارد. احتمالا ترجمههای افلوطینی زمینه قطعی فلسفی را برای صوفیگری آماده کرد. یک بررسی اجمالی از صوفیگری و مکتب نوافلاطونی آشکار میسازد که این دو در زمینههایی همچون نگرش به حقیقت خداوند، روح، بدن و مفاهیمی همچون خیر، شر، زیبایی، مرگ و زندگی و خلقت شباهتهای نزدیکی دارند.
تفکر اسلامی از فلسفه یونانی، بخصوص عقاید افلاطون و ارسطو، متأثر بود. صوفیگری بخشی از اسلام است که در تفکّر راه متفاوتتری را داراست.
«صوفی»6 عنوانی برای عارفان مسلمان بود که به یک معنا قایل به دستیابی وحدت با خدا بودند و اعمال شاق و ریاضتگونهای همچون پوشیدن جامهای ساخته شده از پشم خشن به نام «صوف»7 را اختیار کردند.
اصطلاح صوفیگری از صوف به معنای شخصی که «صوف» میپوشد، میآید. اما در طول زمان، صوفی برای اشاره به هر مسلمانی که به وحدت عرفانی معتقد بود به کار رفته است.
تفکر صوفیگری در ریشهها و مبانی، بیشتر از فیلسوفان نوافلاطونی متأثر است. اما در عین حال، اعمال ریاضتکشانه در تفکر صوفی ارتباط با بودیسم8 نیز داشته است؛ چرا که مفهوم تزکیه (پاک کردن روح شخص از هر چیز شر و تلاش برای نیل به نیروانا9 و بقا یافتن در نیروانا) نقش مهمی در بودیسم ایفا میکند. همین عقیده به عینه در اعتقاد به وصلت (یا پیوند با خدا) در تفکّر صوفیگری خود را نشان میدهد.
صوفی همچنین از اورفیوس10 و اعتقاد منسوب به او و نیز فیثاغورس (Pythagoras) و تعلیمات وی تأثیر پذیرفت؛ زیرا فیثاغورس شدیدا علاقهمند به اعتقادات اورفیوس بود اورفیوس شاعری بود که در آناتولیا11 در قرن 6 و 7 پیش از میلاد زندگی میکرد. وی ادعا میکرد به عنوان موجودی که به طور وسیع جانداران را با موسیقی خود تحت تأثیر قرار میدهد، از ویژگیهای مافوق طبیعی برخوردار است.
او معتقد بود روح انسان تنها با تصفیه و تزکیه از همه شهوات و تعلّقات دنیایی و مادی میتواند به بالاترین مرتبه برسد. روح انسان به منظور پاک و خالص کردن خود از گناهان، آلودگیها، ناتوانیها و فریبکاریهایش از بدنی به بدن دیگر میرود و تنها بعد از گذر از همه این مراتب میتواند به بالاترین مرتبه و رفیعترین نقطه نایل آید.
فیثاغورس اعتقادات اورفیوس درباره روح را پذیرفت و آن را با عقاید خود کامل کرد. بعدها، نئوفیثاغورسیان،12 فیثاغورس را به عنوان پیامبر علم و معرفت الهی محترم شمردند. آنها هر آنچه از نوشتهها و آثار افلاطون، ارسطو و سقراط که به دستشان رسیده بود به عنوان حقیقت پذیرفتند.
تلاشها برای تأسیس فلسفه دینی بر پایه تفکر یونانی، به ویژه نظریههای فیثاغورس، به مکتب نوافلاطونی منتهی شد. افلوطین، بانی مکتب نوافلاطونی، نظریه مُثُل افلاطونی را پذیرفت و آن را مجددا از نقطه نظر پروتوگوراسی13 تفسیر کرد.
بر اساس مکتب نوافلاطونی، خدا به عنوان منشأ، مبدأ و غایت هر چیزی تصور میشود؛ از او هر چیزی پدید میآید، به او هر چیزی برمیگردد. او ابتدا، وسط و انتهاست. بنابراین، ارتباط (پیوند با خدا) هدف و غایت همه تلاشها و مجاهدتهای ماست و دین ضربان و تپش قلب عالم است.
اساس آموزه افلوطین بر این مبنا نهاده شده که به طور حتم موجودی بلند مرتبه و عالی به نام خداوند وجود دارد که بالاترین قدرت، علت نهایی و نیروی جهانی است. خدا بلند مرتبهترین روح و مبدع و خالق وجود است.
گرچه جهان از خداوند به وجود آمده است، اما او آن را خلق نکرد. جهان، فیضی از خداوند است؛ یک لبریزی غیرقابل اجتناب از قدرت نامتناهی یا فعلیتش. افلوطین برای بیان معنای فیض تعدادی تمثیل به کار میبرد: خدا چشمهای است که از آن چشمه، بدون اینکه چیزی از منبع نامتناهیاش کم گردد، میجوشد و لبریز میشود. خداوند خورشیدی است که از آن روشنایی میتابد، بدون کم شدن تابش آن.
موجود مطلق یا خداوند از جنبه زیبایی، حقیقت، خیر، آگاهی و اراده بالاتر از هر چیزی است که وابسته به اوست. ما از خورشید ـ منبع نور ـ دورتر، و به تاریکی و ظلمت ـ جسم و ماده ـ نزدیکتریم.
زیبایی در ساختار وجود الهی است. انواع دیگر وجود همچون ماده و بدن، در خود زیبایی ندارند، بلکه زیبایی در آنها انعکاسی از زیبایی خداوند است.
در میان همه موجودات جهان، موجودات انسانی به ماهیت الهی نزدیکترند؛ زیرا آنها از روحی برخوردارند که برای بازگشت بیدرنگ به تفکر محض تلاش میکنند.
راستی و صداقت، زیبایی و خیر موجودات انسانی وابسته به فعالیت اعمال روح او در بدنش میباشد. موجود انسانی، آن زمانی که در پی ارزشهایی همچون حقیقت، خیر و زیبایی است، به منبع نور نزدیکتر است.
موجودات انسانی بیشتر از موجودات زنده دیگر، مظاهری از خداوند را در خود منعکس میکنند و در نتیجه، بالاترین مرتبه از وجود را دارا هستند.
این تنها جنبهای نبود که تفکر صوفیگری از مکتب نو افلاطونی متأثر شد، بلکه بر اساس تفکر صوفیگری، موجود مطلق، زیبایی مطلق نیز هست، و چون زیبایی به تجلّی موجود مطلق برمیگردد، جهانِ پدیدار به وجود میآید.
انسانها در این جهانِ پدیدار تنها موجوداتی هستند که در یکسانی حقیقت با خداوند سهیمند؛ چرا که دارای روح میباشند. پس از اینکه موجود انسانی مرد، روح او به منبع خود برمیگردد؛ یعنی به سوی موجود مطلق رجعت میکند، هرچند بدن او فاسد شده و از بین برود؛ زیرا روح است که موجود انسانی را به عنوان یک شخص میسازد. فرد باید با فضیلتهای عالی نظیر فقر و تتگدستی، زهد و سادگی، تواضع و فروتنی، بردباری و صبر، بندگی را در خود تمرین کند و خود را مرید و سرسپرده راههای معنوی همچون عزلت و گوشهگیری، خاموشی و سکوت، تجرد و تنهایی و مراقبه کند و در روح خود بصیرت و آگاهی پایدار از خداوند همراه با ایمان و اشتیاق به وجود آورد. از این طریق است که شخص میتواند رابطه مستقیم با خدا ـ که موجود مطلق و ورای جهان پدیدار است ـ را درک کند. انسان سالک با استقامت و پایداری در ادامه این راهها و از طریق طی منازل عرفانی معروف و پذیرفته شده همچون تمرکز، درک یگانگی و بدیع بودن هستی هر موجود و مانند آن پیشرفت میکند و با احساس نور و روشنایی ناگهانی و غیرمنتظره، جذبه لذتبخش و نشاطآور وحدت با الوهیت،14 را درک میکند و از پوچی و نیستی خود و نیستی ورای نیستی (نیستی محض و پی در پی همه همستینماها) آگاه میشود.
مکتب نوافلاطونی در اصطلاحات نظام اعتقادی نزدیکترین آموزه به تفکر صوفیگری است. اکنون به مقایسه دقیقتر هر دو آموزه و توصیف شباهتهای موجود بین جزء جزء آنها میپردازیم:
در صوفیگری، جهان دقیقا تجلّی خداوند است و هیچ وجود مستقلی ندارد. این اندیشه که خدا و جهان موجودات جدای از یکدیگرند به معنای انکار واحدیت و اظهار دوئیت خدا و جهان است. اما در واقع، خداوند و جهان یکی هستند؛ زیرا موجودات تجلّی خداوند در جهان میباشند.
اندیشه جدایی جهان و خداوند به عنوان موجودات و هستیهای جدا ممکن نیست؛ زیرا خدا موجودی خارج از جهان نیست، بلکه (در تفکّر صوفیگری) خدا موجودی در جهان است.
همانگونه که در بالا دیدیم، این اعتقاد، ابتدا توسط نوافلاطونیان بیان شد؛ هر دو مکتب وجود جهان را به عنوان فیضی از خداوند میبینند.
صوفیگری، وحدتی از خداوند، جهان و انسانها را فرض میکند، و اینکه موجودات انسانی تجلّی خداوند هستند، اما تجلّی خداوند در ترکیب و شکل موجود انسانی نمیتواند چیزی بیش از یک تجلّی باشد. دوئیت بین خدا و انسان واقعی نیست، بلکه بیشتر وحدت و یکسانی بین آنهاست. فرد انسانی، کلام، تفکر و عمل خداوند است. این عقیده، تماما در شعر «یونس امره»15 بیان شده است:
من نمیدانستم تو چشم درونی من بودی تو یک ماهیت پنهان در جسم و جان من بودی
من خواستم تو علامتی از خودت را در این جهان به من نشان دهی ناگهان من دریافتم تو همه جهانی.
این شعر از عقیده وحدت خدا و جهان موجودات انسانی سخن میگوید. اعتقاد وحدت انسان و خداوند در صوفیگری ممکن است از مکتب نوافلاطونی منتقل شده باشد.
در این سه مقوله (خدا، جهان و انسان) «خدا» بالاترین جایگاه، «جهان» مرتبه دوم و «انسان» مرتبه سوم را دارد.
گرچه انسانها در مرتبه آخر از این سه مقوله قرار دارند، اما به خداوند بسیار نزدیک و تقریبا با او یکسان و متحدند؛ زیرا از روح خدایی برخوردارند. صوفیگری و مکتب نوافلاطونیان اعتقاداتی یکسان درباره روح دارند. بر اساس مکتب نوافلاطونی، روح ماهیتی الهی است، یک جوهر منشأ همه وجود است. روح اثر، تصور و یا نمونهای مشابه از اندیشه محض ـ یعنی خداوند ـ است. روح فناناپذیر، غیرمتناهی و متمایز از جسم است. جسم قفسی است که روح در آن به دام افتاده است و زمانی آزاد میگردد که جسم نابود شود. روح به خاطر ماهیتش همیشه به سوی کمال، زیبایی، خیر و تعالی پیش میرود.
دو تفکر صوفیگری و مکتب نوافلاطونی، به جسم نیز همچون روح نگاه یکسانی دارند.
بر اساس مکتب نوافلاطونی، جسم، نابودشدنی، موقتی و غیر الهی است. جسم به سوی زیبایی و خیر نمیرود، بلکه به سوی زشتی و شر میرود. آنچه که زیبا، خوب، گرانبها و الهی است، جسم نیست، بلکه روح است.
جسم با خواهشها و تمایلات موقتی سر و کار دارد. وظیفه روح پاک کردن و تصفیه بدن از تمایلات شرّ و نواقص آن است. بدن قفس روح است. صوفیگری نیز همین اعتقاد را دارد. بدن از خاک خلق شده و به خاک برمیگردد و آنجا فاسد میشود. به همین دلیل، جسم اهمیت ندارد و شخص نباید پیرو امیال جسمانیش باشد، بلکه فکر را بیشتر باید از حیات جسمانی منصرف ساخته و بدین وسیله به خدا برسد.
برای مکتب نوافلاطونی زیبایی بیشتر به معنای تناسب صرف است؛ یک ارتباط تنگاتنگی با واقعیت ایدهآل دارد، یک تجلّی از خداوند بر اشیای جهان است. به هر چیزی که نور الهی بتابد زیبا میشود. صوفیگری هم دقیقا درباره زیبایی اینگونه میاندیشد. در صوفیگری، زیبایی با جمال انسانی و عاریت از زیبایی صورت انسان به تصویر کشیده میشود. آنچه حقیقتا در جمال چهره آدمی و زیبایی صورتش آشکار میشود، نور الهی است. مکتب نوافلاطونی، زیبایی را با ماهیت الهی یکی دانست و صوفیگری همین عقیده را پذیرفت.
تحقق اوصاف الهی در جمال انسان، تأثیری بود از مکتب نوافلاطونی در تفکر صوفیگری. هم مکتب نوافلاطونی و هم مکتب صوفیگری، هر دو معتقدند که عدل، زیبایی و خیر فضایل الهیاند.
خیر، بیشترین اهمیت را در میان ویژگیهایی دارد که میتواند موجود انسانی را تا بلندترین مرتبه وجودیاش بالا ببرد. هم در اسلام و هم در صوفیگری، خیر به عنوان فضیلت الهی مرتبط با اراده الهی است. این اعتقاد که خدا اعمال خوب انسان را در خدمت به موجودات انسانی پاداش خواهد داد، چیز جدید و تازهای در تفکر اسلامی نیست. خیر ابتدا به عنوان مسئلهای فلسفی در افلاطون تنظیم شد و شکل گرفت. خیر، صداقت، شجاعت، خرد و پاکدامنی موضوعات مهم در فلسفه افلاطون هستند. بعدا افلوطین، فلسفه افلاطون را با دین ـ و تحت تعالیم مکتب نوافلاطونی ـ آشتی داد. بدین روی، احتمالا ایده خیر به عنوان فضیلت الهی در صوفیگری از مکتب نوافلاطونی منتقل شده است. در هر دو آموزه، تصفیه روح از شهوات موقتی، آرزوها و امیال بیشتر با خیر تناسب پیدا میکند.
هم مکتب نوافلاطونی و هم صوفیگری معتقدند که مرگ جدایی روح از بدن است. آنگاه که بدن میمیرد، روح به عنوان یک حقیقت الهی نخواهد مرد، بلکه به بدن دیگر منتقل میشود تا بدن متلاشی و نابود شود و دوباره خاک گردد. مرگ جدایی دو هستی روح و بدن است.
صوفیگری خلقت را به عنوان فیض و تجلّی خداوند میبیند. این مفهوم از خلقت کاملا با اعتقاد اسلام سنّتی از خلقت ـ که خلق از عدم میباشد ـ اختلاف دارد.
بر اساس این اعتقاد، خدا جهان، انسان و همه موجودات زنده دیگر را از عدم آفرید، اما خارج از عشق و محبت خود نیافرید. این اعتقاد مورد استقبال همه ادیان توحیدی همچون مسیحیت، یهودیت و اسلام، که تنها وجود یک خدا را پذیرفته بودند، قرار گرفت، و سرچشمه این عقیده احتمالا از عهد عتیق میباشد.
مکتب صوفیگری همچون مکتب نوافلاطونی خلقت را به طریقه وحدت وجودی توضیح میدهد. هم مکتب صوفیگری و هم مکتب نوافلاطونی هر دو ادعا میکنند روح میتواند با طی مراحل و منازل معین به کمال نایل آید. پیش از هر چیز، کمال روح وابسته به تصفیه خود از شهوات، امیال و آرزوهای نفسانی است. در مرحله دوم، روح به دلیل آنکه حقیقتی الهی دارد، فناناپذیر است، هرچند تمایل آن به موجودات موقتی میتواند منجر به فساد و پستی آن گردد. به منظور جلوگیری از این امر، روح باید به حقیقت خود برگردد و تلاش نماید تا خود را بشناسد. مرحله سوم اینکه روح با دانش و معرفت خود میتواند به کمال برسد.
راه شناخت خود به واسطه عشق است. عشق تجلّی خداوند است و به واسطه عشق، انسان میتواند به معرفت مخصوص که معرفت خود باشد، دست یابد. معرفت خود میتواند به واسطه تأمّل در خود به دست آید. در مرحله آخر، به موازات اینکه خود را میشناسد و حقیقت روح را میفهمد، خود را با جهان و دیگر موجودات یکی مییابد، و با تمام وجود پی میبرد به اینکه خداوند تنها موجودی است که در همه آفرینش خود را نشان میدهد. در نتیجه، انسان خود را از ثنویت آزاد میکند. این همان مرحله وحدت با خدا، انسانها و جهان است. در این مرحله، کلماتی همچون «تو» و «من» که دلالت بر جدایی و اختلاف است، معنای خود را از دست میدهند. در اینجا فقط «یک» است (واحد) و این «یک» (واحد) همان وحدت حقیقت خداوندی است. این بالاترین مرحله کمال خود است و انسان به محض رسیدن به این مرحله، خدا را در خود میبیند و میفهمد که تنها موجود در جهان خداست. از اینرو، خود را هیچ میبیند و خدا را همه چیز.
همانگونه که دیدیم، شباهتهای نزدیکی بین مکتب صوفیگری و نوافلاطونی وجود دارد. چگونگی تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر سؤالی است که به محیط فرهنگی - اجتماعیای که صوفیگری در آن رشد کرد، برمیگردد.
همانگونه که معلوم شد، تفکر اسلامی، ریشههای خود را در آثاری از ارسطو دارد که به عربی ترجمه شدند. فیلسوفان اسلامی، فلسفه ارسطو را از نقطه نظر اسلامی تفسیر کردند و نظریات آنها بر مبنای فلسفه ارسطویی گذاشته شد. همچنین آنها از طریق ترجمههایی از آثار افلاطون و افلوطین با فرهنگ آناتولی آشنا شده و آن را با اعتقادات گوناگون و کهن آناتولی همچون اورفیوس در هم آمیختند.
عناصر عرفانی در مکتب نوافلاطونی، با اعتقادات و باورهای آناتولیها (همچون اسرارآمیزی حوادث طبیعی مثل اعتقاد به همانندی خداوند با خورشید در صوفیگری) در هم آمیخت و راه را برای تفاسیر آزاد از اصول اسلامی در تفکر صوفیگری آماده کرد.
به نظر میرسد مکتب نوافلاطونی به احتمال قوی زیربنای نظام تفکر فلسفی مکتب صوفیگری باشد.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ منبع مقاله: سایت اینترنتی
WWW. bu. edu/WCP/papers/Comp
2 - Kamuran Godelek.
3 - Neoplatonism.
4 - Sufism.
5 - Plotinus.
6 - Sufi.
7 - suf.
8 - Buddism.
9 - Nirvana.
10 - Orpheus.
11 - Anatolia.
12 - Neopythagoreans.
13 - Pratagoras.
14 - union with the Deity.
15 - Yunus Emre.
تفکر اسلامی از فلسفه یونانی، بخصوص عقاید افلاطون و ارسطو، متأثر بود. صوفیگری بخشی از اسلام است که در تفکّر راه متفاوتتری را داراست.
«صوفی»6 عنوانی برای عارفان مسلمان بود که به یک معنا قایل به دستیابی وحدت با خدا بودند و اعمال شاق و ریاضتگونهای همچون پوشیدن جامهای ساخته شده از پشم خشن به نام «صوف»7 را اختیار کردند.
اصطلاح صوفیگری از صوف به معنای شخصی که «صوف» میپوشد، میآید. اما در طول زمان، صوفی برای اشاره به هر مسلمانی که به وحدت عرفانی معتقد بود به کار رفته است.
تفکر صوفیگری در ریشهها و مبانی، بیشتر از فیلسوفان نوافلاطونی متأثر است. اما در عین حال، اعمال ریاضتکشانه در تفکر صوفی ارتباط با بودیسم8 نیز داشته است؛ چرا که مفهوم تزکیه (پاک کردن روح شخص از هر چیز شر و تلاش برای نیل به نیروانا9 و بقا یافتن در نیروانا) نقش مهمی در بودیسم ایفا میکند. همین عقیده به عینه در اعتقاد به وصلت (یا پیوند با خدا) در تفکّر صوفیگری خود را نشان میدهد.
صوفی همچنین از اورفیوس10 و اعتقاد منسوب به او و نیز فیثاغورس (Pythagoras) و تعلیمات وی تأثیر پذیرفت؛ زیرا فیثاغورس شدیدا علاقهمند به اعتقادات اورفیوس بود اورفیوس شاعری بود که در آناتولیا11 در قرن 6 و 7 پیش از میلاد زندگی میکرد. وی ادعا میکرد به عنوان موجودی که به طور وسیع جانداران را با موسیقی خود تحت تأثیر قرار میدهد، از ویژگیهای مافوق طبیعی برخوردار است.
او معتقد بود روح انسان تنها با تصفیه و تزکیه از همه شهوات و تعلّقات دنیایی و مادی میتواند به بالاترین مرتبه برسد. روح انسان به منظور پاک و خالص کردن خود از گناهان، آلودگیها، ناتوانیها و فریبکاریهایش از بدنی به بدن دیگر میرود و تنها بعد از گذر از همه این مراتب میتواند به بالاترین مرتبه و رفیعترین نقطه نایل آید.
فیثاغورس اعتقادات اورفیوس درباره روح را پذیرفت و آن را با عقاید خود کامل کرد. بعدها، نئوفیثاغورسیان،12 فیثاغورس را به عنوان پیامبر علم و معرفت الهی محترم شمردند. آنها هر آنچه از نوشتهها و آثار افلاطون، ارسطو و سقراط که به دستشان رسیده بود به عنوان حقیقت پذیرفتند.
تلاشها برای تأسیس فلسفه دینی بر پایه تفکر یونانی، به ویژه نظریههای فیثاغورس، به مکتب نوافلاطونی منتهی شد. افلوطین، بانی مکتب نوافلاطونی، نظریه مُثُل افلاطونی را پذیرفت و آن را مجددا از نقطه نظر پروتوگوراسی13 تفسیر کرد.
بر اساس مکتب نوافلاطونی، خدا به عنوان منشأ، مبدأ و غایت هر چیزی تصور میشود؛ از او هر چیزی پدید میآید، به او هر چیزی برمیگردد. او ابتدا، وسط و انتهاست. بنابراین، ارتباط (پیوند با خدا) هدف و غایت همه تلاشها و مجاهدتهای ماست و دین ضربان و تپش قلب عالم است.
اساس آموزه افلوطین بر این مبنا نهاده شده که به طور حتم موجودی بلند مرتبه و عالی به نام خداوند وجود دارد که بالاترین قدرت، علت نهایی و نیروی جهانی است. خدا بلند مرتبهترین روح و مبدع و خالق وجود است.
گرچه جهان از خداوند به وجود آمده است، اما او آن را خلق نکرد. جهان، فیضی از خداوند است؛ یک لبریزی غیرقابل اجتناب از قدرت نامتناهی یا فعلیتش. افلوطین برای بیان معنای فیض تعدادی تمثیل به کار میبرد: خدا چشمهای است که از آن چشمه، بدون اینکه چیزی از منبع نامتناهیاش کم گردد، میجوشد و لبریز میشود. خداوند خورشیدی است که از آن روشنایی میتابد، بدون کم شدن تابش آن.
موجود مطلق یا خداوند از جنبه زیبایی، حقیقت، خیر، آگاهی و اراده بالاتر از هر چیزی است که وابسته به اوست. ما از خورشید ـ منبع نور ـ دورتر، و به تاریکی و ظلمت ـ جسم و ماده ـ نزدیکتریم.
زیبایی در ساختار وجود الهی است. انواع دیگر وجود همچون ماده و بدن، در خود زیبایی ندارند، بلکه زیبایی در آنها انعکاسی از زیبایی خداوند است.
در میان همه موجودات جهان، موجودات انسانی به ماهیت الهی نزدیکترند؛ زیرا آنها از روحی برخوردارند که برای بازگشت بیدرنگ به تفکر محض تلاش میکنند.
راستی و صداقت، زیبایی و خیر موجودات انسانی وابسته به فعالیت اعمال روح او در بدنش میباشد. موجود انسانی، آن زمانی که در پی ارزشهایی همچون حقیقت، خیر و زیبایی است، به منبع نور نزدیکتر است.
موجودات انسانی بیشتر از موجودات زنده دیگر، مظاهری از خداوند را در خود منعکس میکنند و در نتیجه، بالاترین مرتبه از وجود را دارا هستند.
این تنها جنبهای نبود که تفکر صوفیگری از مکتب نو افلاطونی متأثر شد، بلکه بر اساس تفکر صوفیگری، موجود مطلق، زیبایی مطلق نیز هست، و چون زیبایی به تجلّی موجود مطلق برمیگردد، جهانِ پدیدار به وجود میآید.
انسانها در این جهانِ پدیدار تنها موجوداتی هستند که در یکسانی حقیقت با خداوند سهیمند؛ چرا که دارای روح میباشند. پس از اینکه موجود انسانی مرد، روح او به منبع خود برمیگردد؛ یعنی به سوی موجود مطلق رجعت میکند، هرچند بدن او فاسد شده و از بین برود؛ زیرا روح است که موجود انسانی را به عنوان یک شخص میسازد. فرد باید با فضیلتهای عالی نظیر فقر و تتگدستی، زهد و سادگی، تواضع و فروتنی، بردباری و صبر، بندگی را در خود تمرین کند و خود را مرید و سرسپرده راههای معنوی همچون عزلت و گوشهگیری، خاموشی و سکوت، تجرد و تنهایی و مراقبه کند و در روح خود بصیرت و آگاهی پایدار از خداوند همراه با ایمان و اشتیاق به وجود آورد. از این طریق است که شخص میتواند رابطه مستقیم با خدا ـ که موجود مطلق و ورای جهان پدیدار است ـ را درک کند. انسان سالک با استقامت و پایداری در ادامه این راهها و از طریق طی منازل عرفانی معروف و پذیرفته شده همچون تمرکز، درک یگانگی و بدیع بودن هستی هر موجود و مانند آن پیشرفت میکند و با احساس نور و روشنایی ناگهانی و غیرمنتظره، جذبه لذتبخش و نشاطآور وحدت با الوهیت،14 را درک میکند و از پوچی و نیستی خود و نیستی ورای نیستی (نیستی محض و پی در پی همه همستینماها) آگاه میشود.
مکتب نوافلاطونی در اصطلاحات نظام اعتقادی نزدیکترین آموزه به تفکر صوفیگری است. اکنون به مقایسه دقیقتر هر دو آموزه و توصیف شباهتهای موجود بین جزء جزء آنها میپردازیم:
در صوفیگری، جهان دقیقا تجلّی خداوند است و هیچ وجود مستقلی ندارد. این اندیشه که خدا و جهان موجودات جدای از یکدیگرند به معنای انکار واحدیت و اظهار دوئیت خدا و جهان است. اما در واقع، خداوند و جهان یکی هستند؛ زیرا موجودات تجلّی خداوند در جهان میباشند.
اندیشه جدایی جهان و خداوند به عنوان موجودات و هستیهای جدا ممکن نیست؛ زیرا خدا موجودی خارج از جهان نیست، بلکه (در تفکّر صوفیگری) خدا موجودی در جهان است.
همانگونه که در بالا دیدیم، این اعتقاد، ابتدا توسط نوافلاطونیان بیان شد؛ هر دو مکتب وجود جهان را به عنوان فیضی از خداوند میبینند.
صوفیگری، وحدتی از خداوند، جهان و انسانها را فرض میکند، و اینکه موجودات انسانی تجلّی خداوند هستند، اما تجلّی خداوند در ترکیب و شکل موجود انسانی نمیتواند چیزی بیش از یک تجلّی باشد. دوئیت بین خدا و انسان واقعی نیست، بلکه بیشتر وحدت و یکسانی بین آنهاست. فرد انسانی، کلام، تفکر و عمل خداوند است. این عقیده، تماما در شعر «یونس امره»15 بیان شده است:
من نمیدانستم تو چشم درونی من بودی تو یک ماهیت پنهان در جسم و جان من بودی
من خواستم تو علامتی از خودت را در این جهان به من نشان دهی ناگهان من دریافتم تو همه جهانی.
این شعر از عقیده وحدت خدا و جهان موجودات انسانی سخن میگوید. اعتقاد وحدت انسان و خداوند در صوفیگری ممکن است از مکتب نوافلاطونی منتقل شده باشد.
در این سه مقوله (خدا، جهان و انسان) «خدا» بالاترین جایگاه، «جهان» مرتبه دوم و «انسان» مرتبه سوم را دارد.
گرچه انسانها در مرتبه آخر از این سه مقوله قرار دارند، اما به خداوند بسیار نزدیک و تقریبا با او یکسان و متحدند؛ زیرا از روح خدایی برخوردارند. صوفیگری و مکتب نوافلاطونیان اعتقاداتی یکسان درباره روح دارند. بر اساس مکتب نوافلاطونی، روح ماهیتی الهی است، یک جوهر منشأ همه وجود است. روح اثر، تصور و یا نمونهای مشابه از اندیشه محض ـ یعنی خداوند ـ است. روح فناناپذیر، غیرمتناهی و متمایز از جسم است. جسم قفسی است که روح در آن به دام افتاده است و زمانی آزاد میگردد که جسم نابود شود. روح به خاطر ماهیتش همیشه به سوی کمال، زیبایی، خیر و تعالی پیش میرود.
دو تفکر صوفیگری و مکتب نوافلاطونی، به جسم نیز همچون روح نگاه یکسانی دارند.
بر اساس مکتب نوافلاطونی، جسم، نابودشدنی، موقتی و غیر الهی است. جسم به سوی زیبایی و خیر نمیرود، بلکه به سوی زشتی و شر میرود. آنچه که زیبا، خوب، گرانبها و الهی است، جسم نیست، بلکه روح است.
جسم با خواهشها و تمایلات موقتی سر و کار دارد. وظیفه روح پاک کردن و تصفیه بدن از تمایلات شرّ و نواقص آن است. بدن قفس روح است. صوفیگری نیز همین اعتقاد را دارد. بدن از خاک خلق شده و به خاک برمیگردد و آنجا فاسد میشود. به همین دلیل، جسم اهمیت ندارد و شخص نباید پیرو امیال جسمانیش باشد، بلکه فکر را بیشتر باید از حیات جسمانی منصرف ساخته و بدین وسیله به خدا برسد.
برای مکتب نوافلاطونی زیبایی بیشتر به معنای تناسب صرف است؛ یک ارتباط تنگاتنگی با واقعیت ایدهآل دارد، یک تجلّی از خداوند بر اشیای جهان است. به هر چیزی که نور الهی بتابد زیبا میشود. صوفیگری هم دقیقا درباره زیبایی اینگونه میاندیشد. در صوفیگری، زیبایی با جمال انسانی و عاریت از زیبایی صورت انسان به تصویر کشیده میشود. آنچه حقیقتا در جمال چهره آدمی و زیبایی صورتش آشکار میشود، نور الهی است. مکتب نوافلاطونی، زیبایی را با ماهیت الهی یکی دانست و صوفیگری همین عقیده را پذیرفت.
تحقق اوصاف الهی در جمال انسان، تأثیری بود از مکتب نوافلاطونی در تفکر صوفیگری. هم مکتب نوافلاطونی و هم مکتب صوفیگری، هر دو معتقدند که عدل، زیبایی و خیر فضایل الهیاند.
خیر، بیشترین اهمیت را در میان ویژگیهایی دارد که میتواند موجود انسانی را تا بلندترین مرتبه وجودیاش بالا ببرد. هم در اسلام و هم در صوفیگری، خیر به عنوان فضیلت الهی مرتبط با اراده الهی است. این اعتقاد که خدا اعمال خوب انسان را در خدمت به موجودات انسانی پاداش خواهد داد، چیز جدید و تازهای در تفکر اسلامی نیست. خیر ابتدا به عنوان مسئلهای فلسفی در افلاطون تنظیم شد و شکل گرفت. خیر، صداقت، شجاعت، خرد و پاکدامنی موضوعات مهم در فلسفه افلاطون هستند. بعدا افلوطین، فلسفه افلاطون را با دین ـ و تحت تعالیم مکتب نوافلاطونی ـ آشتی داد. بدین روی، احتمالا ایده خیر به عنوان فضیلت الهی در صوفیگری از مکتب نوافلاطونی منتقل شده است. در هر دو آموزه، تصفیه روح از شهوات موقتی، آرزوها و امیال بیشتر با خیر تناسب پیدا میکند.
هم مکتب نوافلاطونی و هم صوفیگری معتقدند که مرگ جدایی روح از بدن است. آنگاه که بدن میمیرد، روح به عنوان یک حقیقت الهی نخواهد مرد، بلکه به بدن دیگر منتقل میشود تا بدن متلاشی و نابود شود و دوباره خاک گردد. مرگ جدایی دو هستی روح و بدن است.
صوفیگری خلقت را به عنوان فیض و تجلّی خداوند میبیند. این مفهوم از خلقت کاملا با اعتقاد اسلام سنّتی از خلقت ـ که خلق از عدم میباشد ـ اختلاف دارد.
بر اساس این اعتقاد، خدا جهان، انسان و همه موجودات زنده دیگر را از عدم آفرید، اما خارج از عشق و محبت خود نیافرید. این اعتقاد مورد استقبال همه ادیان توحیدی همچون مسیحیت، یهودیت و اسلام، که تنها وجود یک خدا را پذیرفته بودند، قرار گرفت، و سرچشمه این عقیده احتمالا از عهد عتیق میباشد.
مکتب صوفیگری همچون مکتب نوافلاطونی خلقت را به طریقه وحدت وجودی توضیح میدهد. هم مکتب صوفیگری و هم مکتب نوافلاطونی هر دو ادعا میکنند روح میتواند با طی مراحل و منازل معین به کمال نایل آید. پیش از هر چیز، کمال روح وابسته به تصفیه خود از شهوات، امیال و آرزوهای نفسانی است. در مرحله دوم، روح به دلیل آنکه حقیقتی الهی دارد، فناناپذیر است، هرچند تمایل آن به موجودات موقتی میتواند منجر به فساد و پستی آن گردد. به منظور جلوگیری از این امر، روح باید به حقیقت خود برگردد و تلاش نماید تا خود را بشناسد. مرحله سوم اینکه روح با دانش و معرفت خود میتواند به کمال برسد.
راه شناخت خود به واسطه عشق است. عشق تجلّی خداوند است و به واسطه عشق، انسان میتواند به معرفت مخصوص که معرفت خود باشد، دست یابد. معرفت خود میتواند به واسطه تأمّل در خود به دست آید. در مرحله آخر، به موازات اینکه خود را میشناسد و حقیقت روح را میفهمد، خود را با جهان و دیگر موجودات یکی مییابد، و با تمام وجود پی میبرد به اینکه خداوند تنها موجودی است که در همه آفرینش خود را نشان میدهد. در نتیجه، انسان خود را از ثنویت آزاد میکند. این همان مرحله وحدت با خدا، انسانها و جهان است. در این مرحله، کلماتی همچون «تو» و «من» که دلالت بر جدایی و اختلاف است، معنای خود را از دست میدهند. در اینجا فقط «یک» است (واحد) و این «یک» (واحد) همان وحدت حقیقت خداوندی است. این بالاترین مرحله کمال خود است و انسان به محض رسیدن به این مرحله، خدا را در خود میبیند و میفهمد که تنها موجود در جهان خداست. از اینرو، خود را هیچ میبیند و خدا را همه چیز.
همانگونه که دیدیم، شباهتهای نزدیکی بین مکتب صوفیگری و نوافلاطونی وجود دارد. چگونگی تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر سؤالی است که به محیط فرهنگی - اجتماعیای که صوفیگری در آن رشد کرد، برمیگردد.
همانگونه که معلوم شد، تفکر اسلامی، ریشههای خود را در آثاری از ارسطو دارد که به عربی ترجمه شدند. فیلسوفان اسلامی، فلسفه ارسطو را از نقطه نظر اسلامی تفسیر کردند و نظریات آنها بر مبنای فلسفه ارسطویی گذاشته شد. همچنین آنها از طریق ترجمههایی از آثار افلاطون و افلوطین با فرهنگ آناتولی آشنا شده و آن را با اعتقادات گوناگون و کهن آناتولی همچون اورفیوس در هم آمیختند.
عناصر عرفانی در مکتب نوافلاطونی، با اعتقادات و باورهای آناتولیها (همچون اسرارآمیزی حوادث طبیعی مثل اعتقاد به همانندی خداوند با خورشید در صوفیگری) در هم آمیخت و راه را برای تفاسیر آزاد از اصول اسلامی در تفکر صوفیگری آماده کرد.
به نظر میرسد مکتب نوافلاطونی به احتمال قوی زیربنای نظام تفکر فلسفی مکتب صوفیگری باشد.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ منبع مقاله: سایت اینترنتی
WWW. bu. edu/WCP/papers/Comp
2 - Kamuran Godelek.
3 - Neoplatonism.
4 - Sufism.
5 - Plotinus.
6 - Sufi.
7 - suf.
8 - Buddism.
9 - Nirvana.
10 - Orpheus.
11 - Anatolia.
12 - Neopythagoreans.
13 - Pratagoras.
14 - union with the Deity.
15 - Yunus Emre.