آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در ادامه سخنرانى هاى استاد، در جلسه گذشته مباحثى درباره راه تقویت ایمان، تقوا، رابطه ایمان با عمل صالح، تمثیل على و عظیم و نور و ظلمت در آیات و روایات، نقش عمل صالح در پیشبرد انسان و نیز نقش گناه در ایجاد کفر و نفاق بیان گردید. در این شماره مباحث حضرت استاد را در زمینه هاى اخلاص و اصالت آن در کارها پى مى گیریم.
اصالت نیّت در کارها
به نظرم رسید در این شرایط، نکته اى که خوب است همه ما به آن توجه کنیم، در هر سطحى و هر پست و شغلى که هستیم، این است که ارزش کارهاى ما و تأثیرى که در سعادت حقیقى ما مى بخشند، بیش از آنکه مربوط به حجم و زمان کار، شکل کار و سایر ویژگى هاى کار باشد، مربوط به «نیت» کار است. برحسب آنچه، هم از آیات و روایات استفاده مى شود و هم به اعتبارات عقلى مؤیّد است، ممکن است یک کار کوچک تأثیر فوق العاده اى در سعادت و سرنوشت ابدى انسان داشته باشد و کارهاى عظیمى که چه بسا انسان زیاد هم دل به آن ها مى بندد به امید اینکه آثار زیادى داشته باشند، تأثیرى نداشته باشند. این گزافه نیست که چطور ممکن است یک کار کوچکى مثل باعث نجات انسان از جهنم و ورود به بهشت شود! یا خدمات بزرگى که در طول سالیان دراز با هزار امید و آرزو انجام داده است همه از بین بروند!
من با اینکه بنا ندارم در بحث، به قصه و داستان و امثال اینها تمسّک کنم، ولى گاهى در این ها نکته هایى وجود دارند که اثرشان از چند استدلال بیشتر است، بخصوص اگر شواهد صدقى هم داشته باشند تأثیرشان در روح انسان بیشتر است. گاهى حتى یک بیان خطابى و شعرى اثرش از چند آیه قرآن و روایت بیشتر است. آدمیزاد این جور ساخته شده است!
داستان معروفى است از مرحوم عل مه مجلسى رضوان الله علیه. من ضمانت نمى کنم که این قضیه درست باشد، اما به خاطر جنبه آموزندگى اش آن را نقل مى کنم:
یکى از موفق ترین چهره هاى روحانیت و عالمان فقیه و محدّث در طول تاریخ تشیّع، عل مه مجلسى است. برجسته ترین خدمتى که ایشان کرده تألیف کتاب بحارالانوار است. خدمات بسیار ارزنده دیگرى هم دارد که متأسفانه درست ارزیابى نشده اند، خود ما هم درست نمى دانیم. اگر دقت کنیم،  ایشان طرح هایى را اجرا کرد که در واقع، باید گفت: ایشان در شیعه فرهنگ ساز بوده است. کتاب هایى که ایشان به زبان فارسى نوشته، بخصوص امروز در این جوّ و فضایى که هست، قابل توجهند; مثلا، یک دوره تاریخ انبیا و ائمّه اطهار(علیهم السلام)نوشته است. آن زمان ها، آن وقت ها که امکان چاپ مثل الآن نبود، وقتى کتاب هاى ایشان چاپ مى شدند، به بسیارى از خانواده هاى متدّین راه پیدا مى کردند و آن ها از این طریق با تاریخ انبیا آشنا مى شدند; مانند خدمتى که مرحوم حاج شیخ عباس قمى در نوشتن کتاب منتهى الآمال کرد; یک دوره تاریخ چهارده معصوم را در یک کتاب جمع آورى کرد و در خانه ها در دسترس همه قرار داد، مثل خدمت دیگرش تألیف کتاب مفاتیح الجنان و کتاب هاى دیگر. این نکته را هم در اینجا عرض کنم که یکى از استادان بزرگ م که از دنیا رفته اند خدا ان شاءالله درجاتشان را عالى تر کند مى فرمود: کتاب هاى حاج شیخ عباس قمى مهر قبولى خورده اند; به خاطر اخلاصى که ایشان در نیتش داشت. کم کتابى پیدا مى شود که مثل کتاب هاى حاج شیخ عباس قمى این همه داراى برکات باشد; در هر خانه اى هر کسى از آن استفاده کند.
مرحوم عل مه مجلسى غیر از نوشتن کتاب بحارالانوار و تأثیرات عظیمى که این کتاب در جامعه شیعه داشت، یکى از خدماتش نوشتن کتاب هاى فارسى بود; مثلا، تاریخ سیدالشهداء، جلاء العیون، حیاة القلوب و حلیة المتقین و سایر کتاب ها، که جنبه عملى دارند و در دسترس مردم هستند. البته من نمى گویم این ها همه بى عیب هستند یا با فرهنگ امروز ما سازگارند، اما آن روز این ها خدمات ارزنده اى بودند; هنوز هم هستند، منتها حالا سلیقه ها تفاوت کرده اند. باید کارهایى به سبک جدید انجام داد. متدّینان ما در طول تاریخ، از آن عصر به بعد، در دورترین نقطه هاى کشور با خواندن همین کتاب ها دیندار مى شدند و آداب و رسومش را یاد مى گرفتند و مقیّد بودند مستحباتش را بجا بیاورند. این کتاب ها خدمات بسیار ارزنده اى کرده اند.
معروف است که مى گویند که پس از رحلت مرحوم مجلسى، ایشان را در خواب دیدند، مقامى خیلى عالى داشت. از ایشان سؤال کردند: چه چیزى موجب نجات شما شد؟ از کدام تألیفات و خدماتى که کردید، بیشتر استفاده بردید؟ حتماً خواب بیننده بود ـ مثل منتظر بود که بفرماید از کتاب بحارالانوار. ایشان با حالت عجیبى اظهار داشت که هیچ کدام از این ها به اندازه یک کارى که هیچ امیدى به آن نداشتم، برایم مفید نبود. خواب بیننده سؤال مى کند که آن چه بود که این قدر براى شما مؤثر بود و هیچ امیدى به آن نداشتید؟ بر حسب آنچه نقل شده است، ایشان فرمود: یک روز سیبى در دستم بود; یک سیب زیبا. یک زن یهودیه اى بچه اى در بغل داشت. بچه نگاهش به این سیب افتاد و خیلى دلش مى خواست این سیب را بگیرد. مادرش هم بچه را مى گرفت که مزاحم آقا نشو. من متوجه شدم، دیدم بچه این سیب را مى خواهد. من هم سیب را به او دادم. آنچه از این کار عاید من شد، بیش از همه خدمات دیگرم بود; چون در این شیله و پیله اى نبود، فقط براى خدا بود، نه براى خودنمایى و ریا. عجیب این است که آن قدر که این کار براى او مؤثر بوده، خدمات دیگرش مؤثر نبوده اند. ممکن است بگویند آن کتاب را به اسم سلاطین نوشتى، آن را چه کردى، به آن یکى خیلى اهمیت مى دادى و... اما چون این کار خالص بود، هیچ چیز دیگرى غیر از خدا در آن نبود، این اثرش از همه چیز بیشتر است.
ارزش اخلاص
من خواستم این را یک مؤیّدى بیاورم براى این قضیه که همه ما به آن معتقدیم که (انّما الاعمالُ بالنیّاتِ و لکلِّ امرى ما نَوى.)1 بهره هر کس از عملش به آن نیتى است که در کار دارد. هر قدر نیت خالص تر و براى خدا پاک تر باشد، چیزى مخلوط با آن نباشد، اثرش بیشتر است. متأسفانه من با خودم که قیاس مى کنم، مى بینم خیلى جاها که انسان خیال مى کند اخلاص دارد، اشتباه مى کند. اگر درست محاسبه کند و درون کاوى کند و خود را بررسى کند، دقیقاً نیتش را بسنجد، مى بیند که نیتش مشوب است، خالصِ خالص نیست; اگر هم از اصل براى خدا قصد کرده باشد، نیت آگاهانه اش به صورت جدّى براى خدا بوده، ولى ناآگاهانه عوامل دیگرى در آن تأثیر گذارده اند. اگر از ابتدا نیت خودنمایى و ریا داشته باشد که وامصیبتا! دیگر اجر انسان بکلى از بین مى رود.
در یک حدیث قدسى خداى متعال مى فرماید: (اَنَا خیرُ شریک);2 من شریک خوبى هستم. شریک ها غالباً سر تقسیم سهمیه شان اختلاف پیدا مى کنند; یکى مى گوید: مال من است، دیگرى مى گوید: مال من است. دعوایشان مى شود که به من کم رسیده، باید به من بدهى. ولى خداوند این جور نیست، مى فرماید: من شریک خوبى هستم. هر کس مرا در کارى شریک کند یا شریک دیگرى براى من قرار دهد، من سهم خودم را هم به او مى دهم، حتى اگر یک صدم کار را براى دیگرى گذاشته باشد، من نود و نه درصدش را هم براى او مى گذارم. من چیزى را مى پذیرم که شریک نداشته باشد.
این مال مواردى است که آدم آگاهانه عاملى را در کارش اثر مى دهد، وقتى خودش حساب کند درست مى فهمد. ولى در بسیارى از جاها شرک هایى که آدم مىورزد نیمه آگاهانه اند و در بسیارى از جاها هم ناآگاهانه. اما شیطان خیلى مزوّرانه در نیت آدم اثر مى گذارد و ارزشش را کم مى کند، البته اگر حبط نشود و بکلى از بین نرود.
نشانه هاى اخلاص
الف. شهامت اعتراف به اشتباه
یکى از مواردى که آدم مى تواند بسنجد واقعاً کارش براى خداست یا غیر خد از این مواردى که به ما مربوط مى شود عرض مى کنم مثلا، استادى سر کلاس درس مى دهد. ما تصور مى کنیم وقتى سر کلاس مى رویم درس مى دهیم، پس از پنجاه، شصت سال که عمر از خدا گرفتیم، این رشته را انتخاب کردیم، سختى هایش را تحمّل کردیم، دیگر براى خداست، اگر مى خواستیم پول بگیریم جاهاى دیگر بیشتر بود، اگر شهرت و احترام مى خواستیم، جاهاى دیگر بیشتر بود. با یک اطمینان خاطرى براى خدا مى رویم سرکلاس، بخصوص اگر درس قرآنى، حدیثى، اخلاقى، موعظه اى باشد; دیگر مطمئن هستیم که براى خداست. پس براى چیست؟ پولى که به آدم نمى دهند، پاکتى که ندارد. اما براى اینکه معلوم شود آیا خالص است و چیزى دیگر براى غیر خدا در آن نیست، علایم و راه هایى وجود دارند که آدم خود را آزمایش کند. اگر جایى رفتیم درس گفتیم و چیزى را اشتباه گفتیم آدمیزاد است اشتباهى مى کند اگر کسى گفت اشتباه گفتید، آیا درصدد برمى آییم که عذرخواهى کنیم که بله، من اشتباه کردم، یا نه، اول سعى مى کنیم ماست مالى کنیم که نه مقصودم این نبود، آن هم یک قرائتش است و اعتراف نمى کنیم که اشتباه کرده ایم؟ از اینجا معلوم مى شود که غیر از فهماندن و نقل مطلب، چیز دیگرى هم مورد نظرمان بوده و آن اینکه مى خواستیم خودمان را مطرح کنیم، و وقتى مى بینیم به شخصیتمان لطمه مى خورد، دیگر زیر بار نمى رویم!
یا مثلا، ماه رمضان، براى هدایت خلق اللّه منبر رفتیم، اما اگر یک جا منبرمان نگرفت با اینکه انسان تلاشش را هم مى کند، فکر و مطالعه هم مى کند، اما نمى گیرد چه مى کنیم؟
ب. تحمّل خجالت
یکى از بزرگان که به مقام شهادت رسیده شخصیت بزرگى که نمى خواهم اسمش را ذکر کنم مى فرمود: گاهى وقت ها که مى خواهم از منبر پایین بیایم، دلم مى خواهد پاى منبر یک چاه باشد همان جا بروم در چاه; از بس منبرم خراب شده و نگرفته است، خجالت مى کشم دیگر در روى مردم نگاه کنم. از منبر که پایین مى آیم مى خواهم دیگر کسى مرا نبیند. این حالت که آدم خجالت مى کشد، چون منبرش نگرفته، براى ما پیش مى آید. اگر براى خدا گفتیم اجرش هم با خداست; نگرفت که نگرفت. اما نه، این جور قانع نیستیم، مى خواهیم تبلیغ کنیم، ولى کنارش خودمان هم مطرح باشیم و بگویند: به به! عجب منبر خوبى رفت! عجب موعظه خوبى کرد! اگر این حاصل نشود از کارمان راضى نیستیم.
پس از اینجا معلوم مى شود که غیر از انگیزه خدایى، یک چیز دیگرى هم در کار است; مثلا، نماز جماعت که مى خوانیم، زیاد پیش مى آید آدم در نماز شک کند، بخصوص آن ها که پیر باشند و حافظه شان ضعیف شده باشد، یادشان مى رود که رکعت چندم هستند یا چیزى را اشتباه مى خوانند، بعد مردم که مى گویند: آقا عوضى خواندید، اشتباه کردید، آدم خجالت مى کشد. خجالت ندارد، شک کردم. آدمیزاد شک مى کند. اصلا یک فرض دیگر، اگر آدم در نماز وضویش باطل شود، چه؟ اگر دید نمازى را که خوانده بدون وضو بوده است چه باید بگوید: وضوى من باطل شد، نمازتان را خودتان ادامه دهید، یا یادم رفته بود به نماز بىوضو ایستاده بودم؟ بعضى از بزرگان، شخصیت هایى که مناسب نیست اسمشان را ببرم، به نماز ایستادند، خود بنده حضور داشتم که وسط نماز یادشان آمد وضو ندارند، گفتند: آب بیاورید وضو بگیریم. اگر آدم رفت خجالت کشید یا اصلا به روى مبارک نیاورد، نماز بىوضو خواند، این پیداست که کار براى خدا خالص نیست. اگر خالص بود هر چه وظیفه اش هست باید عمل کند.
ج. رعایت حرمت دیگران
شاگردى که سر کلاس مى بیند استاد اشتباه کرد، یا سؤالى دارد، اگر واقعاً سؤالش را مى خواهد براى خدا مطرح کند، باید جورى سؤال کند که اگر استاد هم اشتباه کرده است، خجالت نکشد.
بالاخره این احتمال هم هست که استاد خجالت بکشد. ما هم وظیفه اى داریم. او نباید خجالت بکشد، ما هم نباید به او خجالت بدهیم. اشتباه کرده است. شما خصوصى پس از درس به او بگویید شما اینجا اشتباه کردید، رعایت ادب را هم بکنید. من این طور به نظرم مى آید، اگر صلاح مى دانید مراجعه کنید، ببینید این جور نیست. اما گاهى آدم صاف و صریح مى گوید: نخیر، این جور نیست، بادى هم به غب غب مى اندازد که من مى دانم، تو نمى دانى! این دیگر نمى تواند براى خدا باشد.
کسانى که بخصوص احترام استاد را رعایت نمى کنند، یا در سایر موارد مشابه، غالباً به خذلان هایى مبتلا مى شوند. من وقتى چند نفرى را که تحولات عجیبى برایشان در زندگى پیدا شده بود و 180 درجه تفاوت کرده بودند، بررسى کردم چون به مناسبتى این ها را مى شناختم و از اول جوانى با آن ها محشور بودم دیدم تمامشان کسانى هستند که به استاد بى احترامى مى کردند. تعجب آور بود که در آن سن و با آن موقعیت چه جور آدم ها منحرف مى شوند. جهت مشترکى که بین چند نفرشان بود این بود که همه شان کسانى بودند که اول طلبگى شان، اول جوانى شان به استاد بى احترامى کرده بودند. به عکس، کسانى که به مقامات عالى رسیدند، با اینکه ـ مثل استعدادهاى فوق العاده اى نداشتند، شرایط عادى هم برایشان فراهم نبود، غالباً کسانى بودند که به پدر و مادر و به استاد احترام مى گذاشتند. ولى چه رابطه اى در این میان هست، خدا مى داند! رابطه کلى اش این است که خدا دوست دارد نعمت هایش را شکرگزارى کنند: (اَنِ اشکُر لى و لوالدیکَ) (لقمان: 14); مى فرماید: از من و پدر و مادرت تشکر کن. (و قضى رَبُّکَ اَلاّ تَعبدوا الاّ اِیّاهُ و بالوالدینِ اِحساناً) (اسراء: 23) پس از پرستش خدا، چیزى مهم تر از این نیست. نمى فرماید: و قضى ربُّک اَن اَحسِن بالوالدینِ احساناً.
اخلاص; گام اول راه طلبگى
این نکته ها را خوب است بخصوص در ماه رمضان توجه کنیم که انسان مقدارى فراغت پیدا مى کند به خودش برسد، درباره خودش بیندیشد، نیتش را در کارها بررسى کند. ضرر ندارد که مقدارى فکر کنیم که این کارها را براى چه مى کنیم، براى چه درس مى خوانیم. اگر از اول طلبگى مان درست بنشینیم فکر کنیم که براى چه مى خواهیم طلبه بشویم، نیتمان را خوب خالص کنیم ـ براى آن ها که جوان تر هستند، هنوز دیر نشده است، تجدیدنظر کنند براى چه درس مى خوانند اگر این درس خواندن ها دکّانى بود، شغلى بود، شغل هاى پردرآمدتر هستند، کما اینکه کسانى که بیست سال درس مى خوانند، بعد مى بینند جایى پر درآمدتر پیدا مى شود، درِ خانه اهل بیت(علیهم السلام) را رها مى کنند و به خانه دشمنانشان مى روند تا پول بیشترى درآورند! این براى آن است که از اول درست بررسى نکرده اند براى چى درس مى خوانند، براى کى درس مى خوانند و به عشق که و چه. اگر این ها را خوب بررسى کنیم، به آسانى تحوّل در ما حاصل نمى شود، تردید مى کنیم. اگر اول حساب کردیم براى چه و براى که درس مى خوانیم، کار دیگرمان معلوم است. اگر ماه رمضان مى خواهیم برویم منبر، تبلیغ یا براى هر برنامه دیگر، نیم ساعت بنشینیم فکر کنیم، دنبال چه مى رویم، سعى کنیم نیتمان را خالص کنیم. خیلى تفاوت است، صحبت یک ریال و دو ریال نیست. گاهى آدم نیتش که فرق کند تفاوت زیادى حاصل مى شود; گاه فاصله اى بین زمین تا آسمان. کار خالص با کارى که مشوّب باشد قیمتش خیلى تفاوت دارد; اصلا قابل مقایسه نیست. بنابراین، حیف است آدم در نیتش، در درونش فکر نکند و نسنجد که دنبال چه مى گردد. اگر ضعفى، قصورى، سستى، اختلالى، اختلاطى، آمیزه نادرستى هست، باید آن را تصفیه کند، نیتش را پاک نماید. بنشینید فکر کنید، این اندازه عمرى را که مانده است، قدرش را بدانید. قدرش به این است که آن را در راه خدا صرف کنید. «راه خدا» یعنى آنکه با چیزى مخلوط نباشد، اگر مشوّب باشد یک جا خودش را نشان خواهد داد. وقتى نشان داد، خیلى پشیمانى دارد. فکر کنیم کارهایمان را خالص تر انجام دهیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 210، روایت 32، باب 52.
2ـ همان، ج 70، ص 243، روایت 15، باب 54.

تبلیغات