آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

«تفسیر موضوعى قرآن» شیوه اى تفسیرى است که در آن براى به دست آوردن نظر قرآن در باب موضوعى از موضوع هاى قرآنى، تمام آیات گرد آورى و بررسى مى شود. این روش متفاوت از تفسیر قرآن به قرآن است که در آن براى رفع ابهام از یک آیه، از آیات هم مضمون استفاده مى شود. از برخى احادیث استفاده مى شود که اهل بیت(علیهم السلام)قرآن را به روش موضوعى تفسیر فرموده اند.
مقدمه
تفسیر قرآن کریم، امرى است بس مهم که پروردگار حکیم آن را یکى از وظایف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان معصوم او(علیهم السلام)شمرده است1 و آنان این تکلیف سترگ را به بهترین صورت به فرجام رسانده و به مقتضاى فهم مخاطبان خویش، کلام الهى را شرح نموده اند که بخشى از آن آثار گرانبها با عنوان «روایات تفسیرى» براى ما به ارمغان رسیده است.2 پس از پیشوایان بزرگ دینى، علماى متعهد بر آن شدند تا با روشى صحیح و الهام گرفته از مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، سخن خداوند را تبیین نموده، کام تشنگان و جویندگان معارف برحق را از معتبرترین منبع دین (قرآن) سیراب نمایند.
تفسیر قرآن کریم به دو گونه شکل گرفته است: 1. تفسیر ترتیبى که به ترتیب سور و آیات انجام مى گیرد; این نوع تفسیر عمرى طولانى دارد و پیوسته همراه با قرون و اعصار پیش رفته و اکنون به درجه اى از کمال مطلوب رسیده است و از ابتداى سده چهارم، کتاب تفسیرى مدون که تمام آیات قرآن را تفسیر کرده موجود است.3 2. تفسیر موضوعى که با گذشت زمان و مواجهه مسلمانان با مسائل و نیازهاى جدید، ضرورت پیدا کرد که در آن، نظر قرآن کریم در باره موضوعى از موضوع هاى قرآنى استخراج مى شود.
«تفسیر موضوعى» هرچند اصطلاحى نوظهور است که از قرن چهاردهم بر این روش خاص از تفسیر قرآن کریم اطلاق4 و به آن توجهى ویژه شد و روز به روز ابعاد جدیدى از آن در حوزه گسترده فرهنگ اسلامى قرآنى آشکار گردید، اما پیش تر نیز قرآن کریم به این شیوه تفسیر مى شده است; یعنى مفسّران موضوعاتى را به قرآن عرضه کرده، با جمع آورى آیات همگون، پاسخ خویش را مى گرفته اند.5
در این نوشتار پس از تعریف تفسیر موضوعى، به دو مسأله زیر پرداخته مى شود:
آیا تفسیر موضوعى همان تفسیر قرآن با قرآن است یا با آن تفاوت دارد؟
آیا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و امامان معصوم(علیهم السلام)در روایاتى که از آن ها به ما رسیده است، تفسیر موضوعى داشته اند؟
قرآن پژوهان و مفسّران براى تفسیر موضوعى تعریف هاى گوناگونى ارائه داده اند6 که براى پرهیز از طولانى شدن بحث، از بیان و نقد و بررسى آن ها صرف نظر مى شود. در مجموع مى توان گفت: «تفسیر موضوعى» عبارت است از گردآورى همه آیات مربوط به موضوعى از موضوع هاى قرآنى و بررسى و استنطاق آن ها براى استخراج نظر قرآن کریم درباره آن موضوع.
چنان که از تعریف مزبور برمى آید، تفسیر موضوعى داراى دو مرحله است:
1. گردآورى مجموعه آیاتِ مرتبط با موضوع; در تفسیر موضوعى لازم است مفسّر تمام آیات مربوط به موضوع مورد پژوهش را جمع آورى کند. در این مرحله مفسّر باید از حضور ذهن بالایى درباره قرآن برخوردار باشد تا بتواند به مقدار وسع و تکلیف، همه آیاتى را که نفیاً و اثباتاً به موضوع مورد بحث نظر دارد، گردآورى کند و مدار را محتوا قرار دهد نه لفظ.7
2. جمع بندى و داورى درباره آن آیات و نیر نتیجه گیرى از آن ها; از این روى، اگر در آثارى فقط به جمع آورى آیاتى از یک موضوع در قرآن اقدام شده، نمى توان آن ها را تفسیر موضوعى دانست.8
تفاوت تفسیر موضوعى با تفسیر قرآن با قرآن
چنان که اشاره شد، در یک تقسیم کلى، تفسیر قرآن را در دو گونه «ترتیبى» و «موضوعى» مى توان جاى داد. تفسیر ترتیبى نیز داراى روش هاى گوناگون است;9 یکى از آن ها روش اجتهادى قرآن با قرآن مى باشد که در آن، مفسّر براى شرح آیات بیش ترین کمک را از خود قرآن مى گیرد و از آیات دیگر براى روشن شدن آیه موردنظر استفاده مى کند. به رغم این که دو روشِ تفسیرى مزبور (موضوعى و قرآن با قرآن) همگونى صورى با یکدیگر دارند و در هر دوى آن ها مفسّر، آیات دیگر را به یارى مى طلبد، اما اهدافِ متفاوت و متمایزى دارند.
در تفسیر قرآن به قرآن، هدف مفسّر کمک گرفتن از آیات هم مضمون است تا از آیه مورد بحث ابهام زدایى کند و با کمک دیگر آیات، هر چه بیش تر و بهتر مفهوم آن آیه را روشن نموده، به فهم دقیق ترى از آن برسد.10 با نیل به مفهوم دقیق آیه، نیاز به آیات دیگر مرتفع مى گردد. البته در بسیارى از موارد با کنار هم قراردادن چند آیه متناسب، حقیقتى تازه و معارفى نو پدید مى آید که بدون این عمل هرگز این گونه معارف به دست نمى آمد.11 اما در تفسیر موضوعى غرض مفسّر این است که آیات مشابه و هم مضمون (از لحاظ لفظ و معنا) را در خصوص یک موضوع به یکدیگر پیوند دهد و از مجموع آیات، به پرسش خود پیرامون آن موضوع پاسخ داده، نظریه قرآن را استخراج نماید.12 به عبارت دیگر، در تفسیر موضوعى مفسّر مى کوشد تا براى موضوعى که یا برگرفته از خود قرآن است و یا از نیازهاى روز است و قرآن اشاره اى به آن دارد، از آیات مرتبط با موضوع، دیدگاهِ کلام الهى را بیابد. وى به دنبال ابهام زدایى یا روشن شدن مفهوم آیه اى خاص نیست; زیرا وصول به مفاهیم آیات از مراحل آغازین کار مى باشد، بلکه مطلوب نهایى او یافتن نظر قرآن نسبت به موضوع مورد نظر اوست.
بنابراین، با دوگانه شدن هدف، آن دو را نمى توان یک روش به حساب آورد، بلکه مى باید دو شیوه متفاوت و متمایز از یکدیگر دانست. تفسیر قرآن به قرآن، از نوع تفسیر ترتیبى است و مقدم بر موضوعى مى باشد.
تفاوت مزبور را در دو روایت زیر مى توان مشاهده نمود:
1. تعیین کم ترین زمان حمل
روزى زنى را، که پس از گذشت شش ماه از ازدواجش داراى فرزند شده بود، نزد عمر آوردند. عمر حکم به سنگسار کردن او داد. حضرت على(علیه السلام)فرمود: من با کتاب خدا براى تو دلیل مى آورم (و با قرآن بى گناهى او را ثابت مى کنم.) خداوند مى فرماید:
«وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ ...» (بقره: 233); و مادران [باید] فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند.
و در جایى دیگر مى فرماید: «... وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْر» (احقاف: 15); باردارى و از شیر گرفتن او سى ماه است.
پس هنگامى که مدت زمان شیر دادن و حمل 30 ماه باشد و از طرفى، زمان شیر دادن دو سال کامل باشد، مى تواند نوزادى شش ماهه متولد شود. عمر با مشاهده استدلال مزبور، آن زن را رها کرد.13
در این روایت، امام(علیه السلام) با استناد به دو آیه، حکم فقهى تعیین کم ترین زمان حمل را به دست آوردند. از این رو، در تفسیر موضوعى است که ما مى توانیم ـ براى مثال ـ موضوع «اقل مدت حمل» را بر قرآن عرضه کنیم و با جمع آورى آیات و نتیجه گیرى، پاسخ آن را بیابیم. البته چون حضرت على(علیه السلام)احاطه و آشنایى کامل به تمامى معانى و معارف قرآن داشتند، از دو آیه حکم مذکور را ارائه دادند، اما اگر فرد دیگرى بود، مى بایست تمام آیاتِ در ارتباط با موضوع را گردآورى نموده، از مجموع آن ها نتیجه گیرى مى کرد.
2. تعیین میزان قطع دست دزد
امام جواد(علیه السلام) با استناد به دو آیه ذیل، میزان بریدن دست دزد را بیان فرمودند:
«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَیْدِیَهُمَا جَزَاء بِمَا کَسَبَا نَکَالا مِّنَ اللّه» (مائده: 38); و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه کرده اند دستشان را به عنوان کیفرى از جانب خدا ببرید.
«وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَد» (جن: 18); و مساجد [مواضع سجده] ویژه خداست، پس هیچ کس را با خدا مخوانید.
دست دزد را باید از بن چهار انگشت برید; زیرا خداوند در آیه اول به قطع دست دزد فرمان داده و در آیه دوم مساجد، یعنى مواضعى از بدن را که در موقع سجده بر زمین گزارده مى شود و یکى از آن ها کف دست است، از آنِ خداوند دانسته است. بنابراین، بیش از چهار انگشت در حدّ دزدى بریده نمى شود تا کف دست براى سجده کردن باقى بماند.14
روایت مزبور از مصادیق تفسیر قرآن به قرآن است; زیرا «ید» در آیه «فَاقْطَعُواْ أَیْدِیَهُم» مبهم است و دست کم سه احتمال در مورد آن وجود دارد: 1. از سر انگشتان تا مچ; 2. از سر انگشتان تا آرنج; 3. از سر انگشتان تا کتف. امام(علیه السلام) با کمک آیه دیگر، این ابهام را از بین برده، مفهوم «ید» را روشن ساختند.
با این حال، این دو روش جداى از یکدیگر نبوده و با هم ارتباط دارند. شاید بتوان گفت: میان این دو شیوه از تفسیر، «عموم و خصوص مطلق» برقرار است; یعنى هر جا تفسیر موضوعى صورت گیرد، به منظور بهره گیرى از آیات متعدد، روش قرآن به قرآن نیز وجود دارد، اما هر گاه تفسیر قرآن به قرآن انجام شد، تفسیر موضوعى بر آن صدق نمى کند و در برخى موارد (مانند نمونه بالا) تنها شیوه قرآن به قرآن صورت گرفته است.15
برخى از افراد، تفسیر آیات متشابه به وسیله آیات محکم، عام با خاص و مطلق با مقید و... را نوعى تفسیر موضوعى به حساب آورده اند16 که ظاهراً این موارد از نوع تفسیر قرآن به قرآن و داخل در تفسیر ترتیبى است.
تفسیر موضوعى در روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام)
در احادیث وارده از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)، به روایاتى برمى خوریم که به شیوه تفسیر موضوعى عمل کرده اند; یعنى با کمک دیگر آیاتِ هم مضمون، مطلب مهمى را به ما ارائه داده و به موضوعى از موضوعات قرآنى پاسخ گفته اند. در ذیل به چند نمونه از این روایات اشاره مى گردد:
1. ایمان براى تمام اعضاى بدن
یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) از آن حضرت سؤال کرد که آیا ایمان، کلام (گفتن شهادتین) است یا عمل؟ امام(علیه السلام)فرمودند: تمام ایمان عمل است و سخن بخشى از آن مى باشد; خداوند آن را در کتاب خویش بیان نموده است. سپس آن شخص گفت: ایمان را برایم وصف نما. حضرت فرمودند: خداوند ایمان را براى تمام اعضاى بدنِ انسان واجب ساخته و براى هر عضوى وظیفه اى قرار داده است: «اما آنچه از ایمان بر دل واجب گشته، اقرار و شناسایى و تصمیم و تسلیم است به این که معبودى جز خداى یگانه وجود ندارد، او معبودى یکتاست که همسر و فرزند نگرفته; و این که محمد(صلى الله علیه وآله)بنده و فرستاده اوست، و نیز اقرار نمودن به آنچه از جانب خدا، پیامبران و کتاب هاى آسمانى آمده است; این عمل دل است که خداوند مى فرماید: "... إلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرا" (نحل: 106); هرکس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده و[لى ]قلبش به ایمان اطمینان دارد، لیکن هر که سینه اش به کفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود و نیز مى فرماید: "أَلا بِذِکْرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ" (رعد: 28); آگاه باش که با یاد خدا دل ها آرامش مى یابد، و قرآن مى گوید: "یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِى الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ" (مائده: 41); اى پیامبر، کسانى که در کفر شتاب مىورزند تو را غمگین نسازند [چه] از آنان که با زبان خود گفتند ایمان آوردیم و حال آن که دل هایشان ایمان نیاورده بود، و مى فرماید: "إِنْ تُبْدُوا ما فِى أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ" (بقره: 284); و اگر آنچه در دل هاى خود دارید، آشکار یا پنهان کنید، خداوند شما را به آن محاسبه مى کند; آن گاه هر که را بخواهد مى بخشد و هر که را بخواهد عذاب مى کند. این ها اقرار و معرفت امورى است که خدا بر دل واجب ساخته و عمل دل و اصل ایمان است. پروردگار بر زبان، بیان آنچه دل آن را باور و به آن اقرار کرده، واجب نموده است که مى فرماید: "وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً" (بقره:83); و با مردم [به زبان] خوش سخن بگویید و فرموده: "وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِى أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکم وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ" (عنکبوت: 46); و بگویید به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گردیده ایمان آوردیم و خداى ما و خداى شما یکى است و ما تسلیم اوییم. و بر گوش واجب گردانیده تا از شنیدن محرمات و از امورى که خدا آن ها را نهى فرموده و آنچه پروردگار را به خشم آورد، دورى گزیند; قرآن در این باره مى گوید: "وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِى الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِى حَدِیث غَیْرِهِ" (نساء:140); و البته [خدا ]در کتاب [قرآن] بر شما نازل کرده که هر گاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار مى گیرد با آنان منشینید تا به سخنى غیر از آن درآیند.. و مى فرماید: "قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ" (مؤمنون: 4-1); به راستى که مؤمنان رستگار شدند; همانان که در نمازشان فروتنند و آنان که از بیهوده رویگردانند و آنان که زکات مى پردازند و مى فرماید: "وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ" (قصص: 55); و چون لغوى بشنوند از آن روى برمى تابند و مى گویند: کردارهاى ما از آنِ ما و کردارهاى شما از آنِ شماست. [پس] وظیفه گوش این است که به آنچه برایش حلال نیست، گوش ندهد.
خداوند بر چشم واجب ساخته تا به آنچه برایش حرام است، ننگرد و از آنچه خدا نهى فرموده روى گردان شود، که مى فرماید: "قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ" (نور: 30); به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، پس مردان را از نگاه به عورت هاى یکدیگر نهى فرمود و این که باید هر فردى عورت خود را از نگاه دیگران حفظ نماید. و فرمود: "وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ" (نور: 31); و به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاکدامنى ورزند، و از نگاه زنى به عورت زن دیگر نهى فرمود. در هر جاى قرآن که "حفظ فرج" ذکر شده، مربوط به زناست جز آیه فوق که مربوط به نگریستن است.
خداوند آنچه را بر دل و زبان و گوش و چشم واجب ساخته در دو آیه زیر گنجانده است: "وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ" (فصلت: 22); و [شم] از این که مبادا گوش و دیدگان و پوستتان بر ضد شما گواهى دهند [گناهانتان ر] پوشیده نمى داشتید. "وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا" (اسراء:36); و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن; زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد ...»17
امام(علیه السلام) در پایان براى دست، پا و صورت نیز ایمانى ویژه همراه با آیات آن ذکر کردند، سپس نتیجه گرفتند که هر کس تمام این امورى که خداوند واجب کرده، انجام دهد با ایمان کامل پروردگار خویش را [در هنگام مرگ ]ملاقات خواهد کرد و اهل بهشت است و کسى که نسبت به برخى از آن ها خیانت ورزد و یا از اوامر الهى سرپیچى کند، با ایمان ناقص از دنیا مى رود. امام با بیان مزبور، این تصور را که ایمان تنها گفتن شهادتین و اعتقاد قلبى است، مردود شمرده و با کمک از آیات هم مضمون، این مطلب را که «تمام ایمان عمل است»، اثبات نمودند.
2. گناهان کبیره
عبدالعظیم الحسنى مى گوید: روزى عمرو بن عُبید [یکى از بزرگان معتزله ]محضر امام صادق(علیه السلام) رسید و پس از عرض سلام نشست و آیه «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِْثْمِ وَ الْفَواحِش» (نجم:32); آنان که از گناهان بزرگ و زشتکارى ها جز لغزش هاى کوچک خوددارى مىورزند، را خواند و سکوت نمود. امام دلیل سکوت وى را پرسید. گفت: دوست دارم گناهان کبیره را از قرآن بفهمم. امام(علیه السلام)فرمود: اى عمرو! بزرگ ترین گناهان کبیره شرک به خداوند است; زیرا خدا مى فرماید: «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّة» (مائده: 72); که هر کس به خدا شرک آورد قطعاً خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است. پس از آن، ناامیدى از رحمت خداست که فرموده: «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْح اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُون» (یوسف: 87); زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمى شود. و پس از آن، احساس امنیت از مکر خداست که قرآن مى گوید: «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَاللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُون» (اعراف: 99); آیا از مکر خدا خود را ایمن دانستند [با آن که ]جز مردم زیانکار [کسى ]خود را از مکر خدا ایمن نمى داند. از دیگر گناهان کبیره، عاق والدین (نفرین پدر و مادر) است; زیرا خداوند فرزندى را که مورد عاق پدر و مادر قرار گیرد، گردنکش و بدبخت خوانده است.18 و دیگر، آدم کشى به ناحق است که خداوند مى فرماید: «و من یقتل مؤمنا متعمدا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها...» (نساء: 93); و هر کس عمداً مؤمنى را بکشد کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود. نسبت نارواى زنا به زنان پاکدامن دادن، از دیگر گناهان کیبره است که قرآن مى گوید: «إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم» (نور: 23); بى گمان کسانى که به زنان پاکدامن بى خبر [از همه ج] و با ایمان نسبت زنا مى دهند در دنیا و آخرت لعنت شده اند و براى آن ها عذابى سخت خواهد بود. و دیگر، خوردن مال یتیم است; به دلیل آیه «إِنَّما یَأْکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیر» (نساء: 10); در حقیقت، کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى خورند جز این نیست که آتشى در شکم خود فرو مى برند و به زودى در آتشى فروزان درآیند. از دیگر گناهان کبیره فرار از میدان نبرد است، زیرا خداوند مى فرماید: «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیر» (انفال: 16); و هر که در آن هنگام به آنان پشت کند مگر آن که [هدفش] کناره گیرى براى نبردى [مجدد] یا پیوستن به جمعى [دیگر از همرزمانش ]باشد، قطعاً به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جایگاهش دوزخ است و چه بد سرانجامى است. و باز خوردن ربا; به دلیل آیه «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِى یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَس» (بقره: 275); کسانى که ربا مى خورند، [از گور] برنمى خیزند مگر مانند برخاستنِ کسى که شیطان بر اثر تماس، آشفته سَرَش کرده است، و نیز عمل سِحر (جادو گرى) که خداوند مى فرماید: «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاق» (بقره:102); و قطعاً دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع ]باشد در آخرت بهره اى ندارد. و زنا، که قرآن مى گوید: «وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهان» (فرقان: 69)، و زنا نمى کنند و هر کس این ها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد، براى او در روز قیامت عذاب دو چندان مى شود و پیوسته در آن خوار مى ماند. سوگند دروغ، که خداوند مى فرماید: «الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلا أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الاْخِرَة» (آل عمران: 77); کسانى که پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مى فروشند، آنان را در آخرت بهره اى نیست. و خیانت در مال; زیرا خداوند مى فرماید: «وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَة» (آل عمران: 161); و هر کس خیانت ورزد روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده بیاید. و سرباز زدن از زکات واجب، که قرآن مى گوید: «فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُم» (توبه: 35); روزى که آن [گنجینه]ها را در آتش دوزخ بگدازند و پیشانى و پهلو و پشت آنان را با آن ها داغ کنند.
شهادت دروغ و کتمان آن; به دلیل آیه «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه» (بقره: 283); هر کس آن [شهادت ]را کتمان کند، قلبش گنهکار است. و شراب خوارى، که خداوند از آن نهى فرموده است و ترک نماز و یا هر واجب دیگرى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «هر کس نماز را از روى عمد ترک کند، از ذمه خدا و پیامبرش بیرون است.» و نیز پیمان شکنى و قطع ارتباط با خویشان; زیرا خداوند مى فرماید: «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار» (رعد: 25); و کسانى که پیمان خدا را پس از بستن آن مى شکنند و آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده مى گسلند و در زمین فساد مى کنند، بر ایشان لعنت است و بدفرجامى آن سراى ایشان راست.19
تمام مواردى را که امام برشمردند، از گناهان کبیره مى باشد که خداوند در قرآن بیان فرموده است. امام(علیه السلام)با شیوه موضوعى آیات، ضمن برشمردن برخى از گناهان کبیره (در این روایت بیست مورد از آن ها ذکر شده است)، قاعده اى را براى شناخت گناهان بزرگ به ما ارائه داده اند: گناه کبیره، گناهى است که یا مردم را از آن نهى کرده اند و یا عذاب الهى همچون وعده به آتش، خلود در جهنم و لعن خداوند در آن باشد. در بیش تر آیاتى که در روایت مزبور آمده، عذاب الهى ذکر شده است و در برخى به واسطه این که گنهکار جزو قوم کافر یا قوم زیانکار قرار مى گیرد، وعده به آتش آمده است.
3. وجوه کفر
ابوعمر زُبیرى مى گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم مرا از وجوه کفر در قرآن آگاه ساز. امام فرمودند: کفر در قرآن بر پنج نوع است: 1. انکار خداوند بدون تحقیق و از روى حدس و گمان; خداوند مى فرماید: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون» (جاثیه: 24); و گفتند غیر از زندگانى دنیاى ما [چیز دیگرى] نیست، مى میریم و زنده مى شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمى کند و[لى ]به این [مطلب ]هیچ دانشى ندارند [و ]جز [طریق ]گمان نمى سپرند. 2. انکار خدا به رغم روشن شدن حق; قرآن مى گوید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِین» (نمل: 14); و با آن که دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند، پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود. 3. کفر نعمت; خداوند مى فرماید: «قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِیَبْلُوَنِى أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِیٌّ کَرِیم» (نمل: 40); گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى کنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس مى گزارد و هر کس ناسپاسى کند بى گمان پروردگارم بى نیاز و کریم است. 4. کفر ترک واجب; همان که خداوند مى فرماید: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَ تَسْفِکُونَ دِمَاءکُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ ... أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْض» (بقره:84 و 85); و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را مریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان] اقرار کردید و خود گواهید ... آیا شما به پاره اى از کتاب [تورات ]ایمان مى آورید و به پاره اى کفر مىورزید. 5. کفر بیزارى; قرآن مى گوید: «وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُم بِبَعْض وَیَلْعَنُ بَعْضُکُم بَعْض» (عنکبوت:25); و [ابراهیم] گفت: جز خدا فقط بت هایى را اختیار کرده اید که آن هم براى دوستى میان شما در زندگى دنیاست، آن گاه روز قیامت بعضى از شما بعضى دیگر را انکار و برخى از شما برخى دیگر را لعنت مى کنند.20
امام(علیه السلام) با روش موضوعى نشان دادند که کفر همانند ایمان دارى مراتب است; مرتبه بالاى آن (مرتبه اول و دوم) موجب خلود در آتش مى شود و مراتب بعدى (سوم و چهارم) تنها عذاب الهى را به دنبال دارد و برخى از مسلمانان نیز این دو مرتبه را دارا هستند; وجه پنجم (کفر برائت) از چهار وجه پیشین جدا و به معناى بیزارى است.
4. معناى وحى
از حضرت على(علیه السلام) درباره «وحى» در قرآن پرسیدند، امام در پاسخ گفتند: وحى در قرآن به معانى گوناگون و داراى اقسام زیر آمده است:
1. وحى رسالى [وحى ویژه پیامبران]; خداوند مى فرماید: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوح وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ...» (نساء: 163); ما هم چنان که به نوح و پیامبران بعد از او وحى کردیم، به تو [نیز] وحى کردیم و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحى نمودیم.
2. هدایت غریزى; قرآن مى گوید: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُون» (نحل: 68); و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [الهام غریزى] کرد که از پاره اى کوه ها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفته سازى] مى کنند خانه هایى براى خود درست کن.
3. اشاره پنهانى; خداوند مى فرماید: «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الِْمحْرابِ فَأَوْحى إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیّاً» (مریم: 11); پس از محراب بر قوم خویش درآمد و ایشان را آگاه گردانید که روز و شب به نیایش بپردازید; یعنى به آنان اشاره کرد، به دلیل آیه «أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّام إِلاَّ رَمْز» (آل عمران:41) فرمود نشانه ات این است که سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگویى.
4. تقدیر و اندازه گیرى; خداوند مى فرماید: «وَ أَوْحى فِى کُلِّ سَماء أَمْرَها وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَه» (فصلت: 12); و در هر آسمانى  کار [مربرط به ]آن را وحى فرمود.
5. وحى به معناى دستور; قرآن مى گوید: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِى وَ بِرَسُولِى» (مائده: 111); و [یاد کن] هنگامى را که به حواریون وحى کردم که به من و فرستاده ام ایمان آورید.
6. وحى دروغ; خداوند مى فرماید: «... شَیاطِینَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض» (انعام: 112); شیاطین جن و انس بعضى از آن ها به بعضى براى فریب [یکدیگر ]سخنان آراسته القا مى کنند.
7. وحى آگاهى; قرآن مى گوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِین» (انبیاء: 73); و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى کردند و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند.21
امیرالمؤمنین(علیه السلام) با روش موضوعى، معانى و کاربردهاى گوناگون وحى را بیان کردند و نشان دادند که در قرآن، وحى تنها به معناى پیام مخفى خداوند به پیامبران نیست، هرچند بیش ترین موارد کاربرد وحى در قرآن به همین معناست.
5. معناى اصطفاء (انتخاب ائمه(علیهم السلام))
در مجلسى که مأمون تشکیل داده بود، امام رضا(علیه السلام) و عده اى از دانشمندان عراق و خراسان حضور داشتند. آنان از امام(علیه السلام)پرسیدند: آیا خداوند در کتاب خود «اصطفاء» را تفسیر کرده است؟ امام(علیه السلام)فرمودند: در قرآن در ظاهر (نه در باطن) 12 مرتبه «اصطفاء» [به اهل بیت(علیهم السلام) ]تفسیر شده است:
1. آیه «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الاَْقْرَبِین» (شعراء: 214); و خویشان نزدیکت را هشدار ده; خداوند خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)را قصد کرده است.
2. خداوند مى فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیر» (احزاب: 33); خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان [پیامبر ]بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند. این آیه فضیلت بزرگى را براى اهل بیت بیان کرده که همه افراد به آن آگاه هستند.
3. قرآن مى گوید: «تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِین» (آل عمران: 61); بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما جان هایمان و شما جان هایتان را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. منظور از نفس پیامبر، على(علیه السلام)است.
4. خداوند مى فرماید: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه» (اسراء: 26); و حق خویشاوند را به او بده. این ویژگى هایى است که خداوند مخصوص ما اهل بیت قرار داده است.22
امام(علیه السلام) دوازده مورد را با استدلال به آیات برمى شمارند و با شیوه موضوعى از خود قرآن استفاده مى کنند که مراد از «اصطفاء» در قرآن، اهل بیت(علیهم السلام)هستند که خداوند آنان را برگزید و از دیگر افراد امت متمایز ساخت.
6. معناى ضلالت
حضرت على(علیه السلام) در بخشى از یک روایت طولانى مى فرمایند: ضلالت (گمراهى) در قرآن به چند وجه آمده است:
1. گمراهى پسندیده; و آن گمراهى خداوند است که خود مى فرماید: «یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشاء» (مدثر: 31); خدا هر که را بخواهد بى راه مى گذارد و هر که را بخواهد هدایت مى کند; یعنى آنان را به خاطر اعمالشان از راه بهشت گمراه مى سازد، البته پس از این که راه را به آنان نشان مى دهد; زیرا قرآن مى گوید: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُون» (توبه: 115); و خدا بر آن نیست که گروهى را پس از آن که هدایتشان نمود، بى راه بگذارد، مگر آن که چیزى را که باید از آن پروا کنند برایشان بیان کرده باشد.
2. گمراهى ناپسند [یک نفر عده اى را از دین حق منحرف سازد]; که خداوند مى فرماید: «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِی» (طه: 85); و سامرى آن ها را گمراه ساخت. «وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى» (طه: 79); و فرعون قوم خود را گمراه کرد و هدایت ننمود. آیات در این باره بسیار است.
3. گمراهى که به بتان نسبت داده شده است; خداوند از زبان حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى فرماید: «وَ اجْنُبْنِى وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الاَْصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاس» (ابراهیم: 36); مرا و فرزندانم را از پرستیدن بتان دور دار، پروردگارا! آن ها بسیارى از مردم را گمراه کردند. در حقیقت، بت کسى را گمراه نمى سازد، بلکه مردم با بت پرستى گمراه مى شوند.
4. گمراهى به معناى فراموشى; خداوند مى فرماید: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الاُْخْرى» (بقره: 282); و دو شاهد از مردانتان را به شهادت طلبید، پس اگر دو مرد نبودند، مردى را با دو زن از میان گواهانى که [به عدالت آنان] رضایت دارید [گواه بگیرید] تا [اگر ]یکى از از آن دو [زن] فراموش کرد، [زن ]دیگر، وى را یادآورى کند.23
پیشواى اول شیعه، على(علیه السلام)، با ذکر چند آیه درباره گمراهى بیان مى دارند که ضلالت در قرآن بر چند وجه بوده و به معانى متعددى مى آید، و این که گاهى گمراهى را به خدا و گاهى به دیگران نسبت داده است، منافاتى با یکدیگر ندارند.
در جلد 93 بحارالانوار (از صفحه 1 تا 97) قسمتى از تفسیر منسوب به محمدبن ابراهیم نعمانى از شاگردان مرحوم کلینى، ذکر شده است که خود شامل چند تفسیر موضوعى است، علامه مجلسى آن را به عنوان روایتى از امیرالمؤمنین(علیه السلام) آورده است، که احتمال مى رود یک یا چند روایت باشد.24
از این چند روایت، که از باب نمونه ذکر گردید، روشن مى شود که اهل بیت(علیهم السلام) در بیانات خویش براى تفسیر قرآن، شیوه تفسیر موضوعى را به کار برده اند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ «... وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» (نحل:44); و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند.
2ـ على اکبر بابایى، مکاتب تفسیرى، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1381، ص 36 و136.
3ـ اولین کتاب تفسیرى مدون که تمام آیات قرآن را تفسیر کرده است، کتاب جامع البیان فى تأویل القرآن، تألیف محمدبن جریر طبرى (224 310) است. (ر.ک: محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، چ2، بیجا،دارالکتب الحدیثه، 1396ق، ج 1، ص 205.)
4ـ مصطفى مسلم، مباحث فى التفسیر الموضوعى، چ 3، دمشق، دارالقلم، 1421، ص 17.
5ـ نمونه بارز تفسیر موضوعى در زمان گذشته، آیات الاحکام است که مفسر آیات را بر اساس موضوعات فقهى گردآورى کرده و به بررسى آن ها پرداخته است. اولین اثر در این موضوع احکام القرآن تألیف محمدبن سائب کلبى متوفاى 146ق است و پس از او کتاب هاى دیگرى نیز در این زمینه به رشته تحریر درآمد. (ر.ک: محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ق، ج 1، ص 125 / ابن ندیم، الفهرست، چ 2، بیروت، دارالمعرفه، 1417ق، ص 58.)
6ـ شهید صدر مى گوید: «بررسى موضوعى عبارت است از طرح مسأله اى از مسائل اعتقادى و اجتماعى و طبیعى، و پرداختن به بررسى و ارزشیابى آن مسأله از دیدگاه قرآن تا نظر قرآن در خصوص آن روشن شود.» (محمدباقر صدر، المدرسة القرآنیة، چ 1، قم، مرکز بررسى آثار شهید صدر، 1421ق، ص27. و نیز براى آگاهى از برخى تعریف هاى دیگر ر.ک: ناصر مکارم شیرازى و دیگران، پیام قرآن، تفسیر نمونه موضوعى، قم، انتشارات نسل جوان، 1370 ش، ج 1، ص 21 / جعفر سبحانى، منشور جاوید، نخستین تفسیر موضوعى قرآن، قم، دارالقرآن الکریم، 1369 ش، ج 1، ص 23 / اکبر هاشمى رفسنجانى و دیگران، تفسیر راهنما، قم، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه، 1371ش، ج 1، ص 39.
7ـ عبدالله جوادى آملى، زن در آئینه جلالوجمال،تهران،رجا، 1369 ش، ص 50.
8ـ مانند کتاب المدخل الى التفسیر موضوعى للقرآن الکریم، تألیف محمدباقر موحد ابطحى که آیات قرآن را بر اساس موضوعات گوناگون و با توجه به تسلسل طبیعى آن ها، گردآورى کرده است، اما داورى و نتیجه گیرى را بر عهده پژوهشگران بعدى نهاده است; و نیز معجم هاى موضوعى که براى قرآن نوشته اند، از این قبیل است.
9ـ روش هاى تفسیر ترتیبى عبارتند از: 1. روایى محض (مفسّر تنها روایات مرتبط با آیات را ذکر کرده است); 2. باطنى محض (مفسّر تنها براى آیات، معانى باطنى و رمزى ذکر نموده است); 3. اجتهادى (مفسّر براى کشف معانى آیات تلاش علمى مناسبى را انجام داده است). این شیوه بر حسب اجتهادى که در آن به کار رفته داراى اقسام زیر است:
الف. اجتهادى روایى; ب. اجتهادى قرآن با قرآن; ج. اجتهادى ادبى; د. اجتهادى فلسفى; هـ . اجتهادى علمى; و. اجتهادى نسبتاً جامع. (ر.ک: مکاتب تفسیرى، ص 24)
10ـ محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، 1367 ش، ج 3-1، ص 9.
11ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، چ 5، قم، اسماعیلیان، 1371، ج 1، ص 72.
12ـ تفسیر راهنما، ج 1، 37 / هدایت جلیلى، روش شناسى تفاسیر موضوعى، تهران، کویر، 1372ش، ص 92.
13ـ «و روى عن یونس عن الحسن أن عمر أتى بامرأة قد ولدت لستة أشهر فهم برجمها فقال له أمیر المؤمنین(علیه السلام) إن خاصمتک بکتاب الله خصمتک إن الله عز اسمه یقول "وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً" (احقاف: 15) و یقول تعالى "وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ" (بقره: 233) فإذا تمت المرأة الرضاعة سنتین و کان حمله و فصاله ثلاثین شهرا کان الحمل منها ستة أشهر فخلى عمر سبیل المرأة و ثبت الحکم بذلک یعمل به الصحابة و التابعون و من أخذ عنه إلى یومنا هذا.» شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره هزاره شیخ مفید، 1413ق، ج 1، ص 207.
14ـ محمدبن مسعود عیاشى، تفسیر العیاشى، تصحیح هاشم رسولى محلاتى، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1411ق، ج1، ص 348.
15ـ «این شیوه از تفسیر (قرآن به قرآن) همان گونه که با تفسیر موضوعى تحقق مى یابد با تفسیر ترتیبى نیز صورت مى گیرد.» (جعفر سبحانى، الایمان و الکفر فى الکتاب و السنه، قم، مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، 1416ق، ص 212.)
16ـ «جوانه هاى تفسیر موضوعى قبل از هر چیز درخود قرآن دیده مى شود، و چنان که گفتیم دستور قرآن در زمینه تفسیر آیات "متشابه" به وسیله آیات "محکم" نوعى از تفسیرموضوعى است.» (پیام قرآن، تفسیر نمونه موضوعى، ج 1، ص 23.)
مصطفى مسلم در تاریخچه تفسیر موضوعى، پس از این که خشت اولیه آن را در روایات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دانسته و این روش را شیوه اى مى داند که بعدها نام «تفسیر قرآن به قرآن» به خود مى گیرد، مى گوید: «دانشمندان قاعده اى را در اصول تفسیر قرار داده اند که لازم است براى شناخت هر آیه اى از قرآن به خود قرآن مراجعه کرد، [قاعده این است: ]مطلبى که در آیه اى به صورت مجمل گفته شده در آیه دیگر تفصیل آن آمده است، مطلقى که در یک سوره ذکر شده در سوره دیگر قید آن آمده است...» (مباحث فى التفسیر الموضوعى، ص 18.)
17ـ ابوجعفر محمدبن یعقوب، الکافى، تصحیح على اکبر غفارى، بیچا، بیروت، دار الاضواء، 1405ق، ج 2، ص 34.
18ـ امام اشاره فرموده اند به این دو آیه: «وَبَرًّا بِوَالِدَتِى وَلَمْ یَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِی» (مریم: 32)، «وَبَرّاً بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُن جَبَّاراً عَصِی» (مریم: 14)
19ـ الکافى، ج 2، ص 285، ح 24.
20ـ الکافى، ج 2، ص 389، ح 1.
21ـ بحارالانوار، ج 93، ص 16.
22ـ محمدبن على صدوق، الأمالى، تهران،المکتبة الاسلامیه، 1362 ش، ص 522.
23ـ بحارالانوار، ج 93، ص 12.
24ـ «... اما در حقیقت کتاب معروف به تفسیر نعمانى، روایتى از امیرالمؤمنین(علیه السلام)است که آیات قرآن را به شصت نوع تقسیم و براى هر نوع، مثالى ذکر کرده است.» (رضا استادى، آشنایى با تفاسیر قرآن و مفسّران، قم، مؤسسه در راه حق، 1377ش، ص 6.

تبلیغات