آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

انسان به دلیل عدم کفایت دانشش، براى رسیدن به سعادت و کمال، همواره به هدایت الهى نیازمند است. ضرورتاً این هدایت از طریق «وحى» صورت مى گیرد.1 مراد از «وحى»، تفهیم اختصاصى و غیرعادى احکام و معارف به بنده برگزیده توسط خداوند براى هدایت انسان ها به کمال مطلوب است.2 بر این اساس، همواره در جوامع بشرى کسانى براى تربیت و هدایت انسان ها به سعادت و رستگارى، بپاخاسته، خود را مبعوث از سوى خداوند و پیامرسان او معرفى کرده و مدعى شده اند که با خداوند ارتباط وحیانى داشته و براى انسان ها پیامى آورده اند که از طریق مجارى عادى حاصل نمى شود. با توجه به عدم برخوردارى همگان از این نوع معرفت و سرو کار داشتن آنان با معارف عادى، که از طریق عقل، حس و تجربه حاصل مى شود، مسأله وحى براى غیرگیرنده آن امرى تأمل برانگیز است. به همین دلیل، امکان چنین ارتباطى همواره مورد توجه بوده است. على رغم این که با شناخت درست از قدرت خداوند و ویژگى هاى انسان، امکان وحى بسیار روشن است،3 کسانى به عللى با بهانه هاى بى جا بدون این که دلیلى داشته باشند، منکر وحى شده و تحلیل هاى ناروایى از وحى انبیا ارائه نموده اند.
1. قرآن و امکان وحى
الف. بهانه هاى نابجا
قرآن کریم در آیات متعددى اشاره دارد که وقتى پیامبران براى هدایت مردم برانگیخته مى شدند، از این که انسانى براى هدایت آن ها از سوى خداوند وحى آورده است، تعجب مى کردند و زبان به اعتراض مى گشودند:4
«أکانَ لِلنّاسِ عَجباً اَن اَوحینا اَلى رَجُل منهم اَن اَنذرِ النّاسَ» (یونس:2); «آیا براى مردم عجیب است که به فردى از خودشان وحى کردیم که مردم را بیم دهد؟»
این آیات دو دسته اند:
دسته اول آیاتى که برخورد اقوام تمام انبیا را مطرح مى کنند; مانند این که وقتى پیامبرانشان آن ها را به خدا دعوت مى کردند، در جواب مى گفتند: «انِ انتم اِلاّ بشرٌ مِثلنا تُریدونَ اَن تَصدّونا عَمّا کان یَعبُد آباؤنا فأتونا بسلطان مبین» (ابراهیم: 10); «جز بشرى مانند ما نیستید; مى خواهید ما را از آنچه پدرانمان مى پرستیدند، باز دارید. پس براى ما حجتى آشکار بیاورید.»
عامل اصلى ایمان نیاوردن مردم به پیامبران الهى از دیدگاه قرآن این بود که امکان ارتباط وحیانى انسان با خدا و برانگیخته شدن بشر از سوى خداوند را قبول نداشتند: «و ما مَنعَ النّاسَ اَن یُومنوا اِذ جاءهم الهُدى اِلاّ اَن قالوا اَبعثَ اللّهَ بشراً رَسولاً» (اسراء: 3); و چیزى مردم را از ایمان آوردن بازنداشت آن گاه که هدایت برایشان آمد، جز این که گفتند: آیا خدا بشرى را به سِمت رسول برانگیخته است؟
ـ همین امر باعث بدفرجامى آنان شد: «ذلکَ بِانَّه کانت تَأتیهم رُسُلهم بِالبیّنات فقالوا أبشرٌ یَهدونَنا فکفروا و تَولّوا و استغنَى اللّهُ و اللّهُ عنىٌّ حمیدٌ» (تغابن: 6); این [بدفرجامى] از آن روى بود که پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان مى آوردند، ولى آنان گفتند: آیا بشرى ما را هدایت مى کند؟ پس کافر شدند و روى برگردانیدند و خدا بى نیازى نمود و خدا بى نیاز و ستوده است.
این آیه شریفه علاوه بر مطلب مورد بحث، اشاره دارد به این که آنان به بهانه «بشر» بودن پیامبرانشان به خدا کفر مىورزیدند و از او روى برمى گردانیدند، ولى خداوند از ایشان بى نیاز است و حکمت خداوند همین اندازه اقتضا دارد که راهنمایى براى آنان برانگیزد تا با اختیار خود، یکى از دو راه حق یا باطل را برگزینند.
دسته دوم آیاتى هستند که به طور مشخص به این بهانه قوم برخى از پیامبران اشاره دارند; در مورد قوم حضرت نوح(علیه السلام)مى فرماید: «فقالَ الملأُ الّذینَ کَفروا مِن قومِه ما هذا اِلاّ بَشرٌ مِثلکم یُریدُ اَن یَتَفضَّل عَلیکم و لوشاءَ اللّهُ لاَنزَلَ ملائکةً ما سَمِعنا بهذا فی آبائِنا الاولینَ» (مؤمنون: 24); اشراف قومش، که کافر بودند، گفتند: «این مرد جز بشرى همچون شما نیست، مى خواهد بر شما برترى جوید، و اگر خدا مى خواست قطعاً فرشتگانى مى فرستاد. ما در میان پدران نخستین خود، چنین چیزى نشنیده ایم.
در آیه 33 مؤمنون به برخورد اشراف پس از قوم حضرت نوح(علیه السلام)اشاره دارد که در مورد پیامبر خود به مردم مى گفتند: «ما هذا الاّ بشرٌ مِثلُکم.» (مؤمنون: 33) قوم صالح و شعیب(علیهما السلام)نیز به پیامبر خود مى گفتند: «ما انتَ اِلا بشرٌ مثلُنا.» (شعراء: 154و186) قرآن از قول مردم انطاکیه5 نسبت به پیامبران خود مى فرماید: «ما انتم اِلاّ بشرٌ مِثلُنا.» (یس:15)
به نقل بعضى آیات نیز اقوام برخى پیامبران مى گفتند: چرا خداوند کسى را براى هدایت ما فرستاده است که کارهاى انسانى انجام مى دهد: «و قالوا ما لِهذَا الرسولِ یأکلُ الطعامُ و یمشى فىِ الاسواقِ.» (فرقان:7) «و گفتند این چه پیامبرى است که غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود.
همه این اعتراضات به نحوى به امکان ارتباط وحیانى انسان مربوط مى شود.
ب. جواب قرآن کریم
قرآن کریم با دو مطلب به بهانه اقوام پیامبران مبنى بر بشر بودن آنان براى عدم پذیرش نبوّت آنان جواب مى دهد:
1. مردانى از بشر قبل از این نیز پیامبر بوده اند و این امرى بى سابقه نیست تا شما تعجب کنید که چرا انسانى پیامبر است: «و ما اَرسلنا قَبلک اِلاّ رجالاً نوحی الیهم فسألوا اَهلَ الذکرِ ان کُنتم لا تَعلَمون» (انبیاء: 7); و پیش تو نیز جز مردانى را که به آنان وحى مى کردیم، گسیل نداشتیم. اگر نمى دانید از اهل کتاب بپرسید.
این آیه شریفه در پاسخ به آیه 3 همین سوره است که مى فرماید: مردم به پیامبر خود مى گفتند: «هل هذا الاّ بشرٌ مثلُکم.» عبارت «فاسألوا اهل الذکرِ اِن کُنتم لا تَعلمونَ» تأکید است بر این که اگر نمى دانید که پیش از این انسان هایى براى هدایت بشر از سوى خدا مبعوث شده اند، از اهل کتاب هاى آسمانى بپرسید.6 علت این که مى فرماید: از اهل کتاب بپرسید، این است که اولاً، ایشان در دشمنى با پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)همراه مشرکان بودند و هزگز به نفع پیامبر دروغ نمى گفتند. ثانیاً، مشرکان اهل کتاب را اهل فرهنگ و علم مى دانستند و آن ها را بزرگ شمرده، با ایشان در امور مشورت مى کردند. ثالثاً، ایشان مشرکان را هدایت یافته تر از مسلمانان مى دانستند: «و یَقولونَ لِلذینَ کفروا هؤلاءِاَهدى مِن الذینَ آمنواسبیلاً» (نساء:51)
2. این تصور غلط است که فکر شود بشر نمى تواند ارتباط وحیانى با خدا داشته باشد.
قرآن کریم وحى را موهبت الهى دانسته و مى فرماید: پیامبران در جواب کسانى که اعتراض مى کردند: شما نیز مانند ما انسان هستید از طرف خدا حجتى بیاورید، مى گفتند: «اِن نحنُ اِلاّ بشرٌ مِثلکم و لکنّ اللّهَ یَمُنُّ على مَن یشاءُ مِن عبادِه و ما کانَ لَنا اَن نأتیکَم بسلطان اِلاّ بِاذنِ اللّهِ.» (ابراهیم: 11); «ما جز بشرى مثل شما نیستیم. ولى خداوند به هرکس از بندگان خود که بخواهد منّت مى نهد [وحى مى کند]، و بر ما نرسد که جز به اجازه خداوند [معجزه اى] براى شما حجتى بیاوریم.»
قرآن کریم در آیه 8 سوره «انبیاء» نیز به اعتراض اقوام انبیا در مورد رفتار انسانى آنان، مثل خوردن، آشامیدن و راه رفتن در بازار، جواب مى فرماید: «و ما جَعلناهم جَسداً لا یأکلونَ الطعامَ و ما کانوا خالدینَ»; «و ایشان را جسدى که غذا نخورد، قرار ندادیم و جاویدان هم نبودند.»
پیامبران انسان بودند و از ایشان خواص بشرى نیز سلب نشده بود که به صورت جسد بدون روح باشند و چیزى نخورند و نیاشامند و نیز مصون از مرگ هم نبودند، بلکه تمام ویژگى هاى انسانى را داشتند.7
ج. تقاضاى نابجا
اقوام پیامبران چون بشر را براى رسالت الهى و دریافت وحى نالایق مى پنداشتند، در جواب دعوت پیامبران به عبادت خداوند یگانه مى گفتند: «لو شاء ربُّنا لانزل ملائکةً فاِنّا بما اُرسلتم بِه کافرونَ» (فصلت: 14); اگر پروردگار ما مى خواست، قطعاً فرشتگانى فرو مى فرستاد.
کسانى نیز علاوه بر آن مى گفتند: چرا ما خدا را نمى بینیم. «و قالَ الّذینَ لا یرجونَ لقاءَنا لَو لا اُنزلَ عَلینَا الملائکةُ أَوْ نرى ربَّنا لَقَدْ استَکبروُا فی اَنفسِهم و عَتوا عُتّواً کَبیراً» (انبیاء: 2); و کسانى که به لقاى ما امید نداشتند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمى بینیم. به راستى که خود را بزرگ شمردند و سخت سرکشى کردند.
از این آیات نیز استفاده مى شود که مشکل اصلى آنان در توانایى بشر به داشتن ارتباط وحیانى بوده است نه قدرت خداوند; زیرا از خداوند مى خواستند که براى آنان راهنمایى از سنخ فرشتگان بفرستد.
د. جواب قرآن کریم
قرآن کریم در آیه 22 «فصلت» و برخى آیات دیگر بیان مى دارد که تحقق این درخواست آنان (نزول فرشتگان) هیچ فایده اى به حالشان نخواهد داشت:
«هل یَنظرون الاّ اَن یأتیهم الملائکةُ اَو یأتَى رَبُّکَ او یأتى بعضُ آیاتِ ربِّکَ یَومَ یأتی بَعضُ آیاتِ ربِّکَ لا ینفعُ نفساً ایمانُها لم تکن آمنَت مِن قبلُ أو کَسَبَتْ فی إیمانِها خَیراً قُل انتَظروا انّا مُنتظرون» (انعام: 158); آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند، یا پروردگارت بیاید، یا برخى از نشانه هاى پروردگارت بیاید، [اما] روزى که بعضى از نشانه هاى پروردگارت [که موردنظر آن هاست ]بیاید، کسى که ایمان نیاورده باشد یا با ایمان خود خیرى کسب نکرده باشد، ایمان آوردنش سود نمى بخشد. بگو منتظر باشید که ما [هم ]منتظریم.
خداوند آیات تکوینى و تشریعى و معجزات فراوانى دارد، اما آنان آیه اى مى خواستند که تأثیر بنیادین در جهان داشته باشد و وقتى چنین آیه اى از سوى خدا بیاید، براى کسانى که ایمان ندارند و یا از ایمان خود سودى نبرده اند، آوردن ایمان فایده اى ندارد; چنان که فرعون هنگام غرق شدن گفت: «آمنتُ اَنّه لا الهَ اِلاّ الّذی آمنت بِه بنو اسرائیلَ» (یونس: 90) ایمان آوردم که جز آن که فرزندان اسرائیل به او گرویده اند، خدایى نیست. ولى ایمان فرعون فایده اى برایش نکرد; چون در آن هنگام اختیار از مردم سلب مى شود و ایمان فایده اى ندارد و اگر هم بخواهد پس از آن کار خیرى انجام دهد، بى فایده است.
بنابراین، از دیدگاه قرآن، عدم تسلیم مردم در برابر پیامبران به بهانه بشر بودن ایشان وجهى ندارد.
2. دلیل منکران امکان وحى
الف. دلیلى که ممکن است کسانى در عین اعتقاد به خدا، بر عدم امکان وحى اقامه کنند این است که خداوند موجودى متعالى است، ولى انسان موجودى مادى بوده و سنخیتى با خداوند ندارد تا با وى ارتباط وحیانى داشته باشد.8
این سخن ریشه در تصور مادى از انسان دارد. برخلاف این تصور، انسان، این گل سرسبد مخلوقات، داراى ویژگى هاى روحانى است که شناخت دقیق او را بسیار مشکل، بلکه بدون کمک از وحى ناممکن ساخته است.
گر به ظاهر آن پرى پنهان بود    آدمى پنهان تر از پریان بود
نزد عاقل زان پرى که مضمر است    آدمى صدبار خود پنهان تر است9
1. یکى از ویژگى هاى انسانى این است که ترکیبى از بدن مادى و روح مجرّد و ملکوتى است. شواهد عقلى، تجربى10 و نقلى فراوانى شاهد بر این ویژگى انسان است.
قرآن کریم در بیان مراحل آفرینش انسان، مرحله آخر را دمیدن روح خدایى بر کالبد مى داند: «... بَدأَ خلقَ الانسانِ مِن طین ثُمَّ جعلَ نَسْلَهُ مِن سلالة مِن ماء مهین ثُمّ سوّیهُ و نفخَ فیهِ مِن روحهِ...» (سجده: 7ـ9); «آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس [تداوم ]نسل او را از چکیده آبى پست مقرّر نمود، آن گاه او را درست اندام کرد و از روح خودش در او دمید.»
در آیات 12 تا 14 سوره «سجده»، به طور کامل تر مراحل آفرینش انسان را بیان مى کند و در مورد آفرینش روح انسان مى فرماید: «ثُمَّ انشأناهُ خلقاً آخَر»; «سپس [جنین را در ]آفرینشى دیگر پدید آوردیم.» خداوند بر این آفرینش به خود آفرین باد مى گوید: «تبارکَ اللّه احسنَ الخالقینَ.»
در مورد آفرینش روح انسان، امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «اِنَّ اللّهَ خَلقَ خَلقاً و خَلقَ روحاً ثُمَّ اَمرَ مَلکاً فنفَخ فیه.»11 «همانا خداوند موجودى [جسد] را سپس روحى را آفرید و به فرشته اى امر کرد. سپس [روح را] در آن دمید.»
هویت واقعى انسان به روح اوست و همو مسجود فرشتگان واقع شده است: اِذ قالَ ربُّکَ لِلملائکةِ اِنّى خالقٌ بشراً مِن طین فاذا سوَّیتُه و نفختُ فیهِ مِن روحی فقَعوا له ساجدینَ» (ص: 71و72);
آن گاه که به فرشتگان فرمود: من بشرى را از گل خواهم آفرید، پس چون او را درست اندام کردم و از روح خویش در او دمیدم، سجده کنان براى او به خاک بیفتید.
2. ویژگى دوم انسان این است که مراتب کمال و وجودى بس متعددى برایش مطرح است. مراتب وجودى او از حضیض ذلّت تا سریر عزّت در نوسان است. انسان مى تواند چنان رشد کند که به اعلا مرتبه قرب الهى برسد.
حتى از نظر قوّه درک نیز انسان ها با هم تفاوت دارند. برخى افراد مسائل مهمّ عقلى را بدون مشقّت درک مى کنند، اما برخى دیگر با مشقت هم نمى توانند آن ها را درک کنند و تنها علت این تفاوت مراتب در کسب دانش نیست، بلکه تفاوت هاى غیراختیارى و غیر 4اکتسابى نیز در آن مؤثر است.
صدرالمتألّهین معتقد است که انسان به جهت مبادى ادراکات سه گانه (تعقل، تخیّل و حسّ) داراى سه عالم است; کمال تعقل وى را براى ارتباط عالم قدس و مقربان الهى مستعد مى کند. و شدت قوّه تخیل وى را براى مشاهده فرشته و گرفتن اخبار غیبى از آن مستعد مى سازد و شدت قوه حاسّه موجب مى شود که قوا و طبایع جسمانى در برابر او خاضع و فرمانبردار باشند. پس انسان کامل جامع عوالم است و قواى سه گانه او در حد اعلى است و حقیقت را پیدا مى کند. خصلت اول این که، قلب او صفا و نورانیت پیدا مى کند و بدون تعلیم بشرى بر علومى احاطه مى یابد که دیگران از درک آن عاجزند. خصلت دوم این که، وى در حال بیدارى مى تواند عالم غیب را مشاهده کند. فرشته وحى را مى بیند و کلام الهى را مى شنود. بنابراین، گرفتن وحى الهى با واسطه و بدون واسطه ممکن است.12
راه رسیدن به مقام دریافت وحى پاک کردن جان از معاصى، لذت جویى، وسوسه هاى شیطانى و تعلقات دنیوى است. زیرا اولاً، آدمى به گونه اى سرشته شده است که براى پذیرش نور الهى آماده است به شرط این که تاریکى حجاب معصیت با کفر آن را آلوده نکرده باشد که مانع از فهم شود.13 قرآن مى فرماید: «و طبع على قلوبهم فهم لا یفقهون» (توبه: 87)
این دو ویژگى باعث شده است که روح انسان کامل آمادگى داشته باشد تا حقایق تمام اشیا را دریافت کند: «و عَلَّمَ آدمَ الاسماءَ کلَّها» (بقره: 31); «و خداوند [حقایق] تمام اسامى را به آدم آموخت.»
با توجه به این ویژگى هاى انسان، چه بُعدى دارد کسانى استعداد ارتباط وحیانى با خدا را داشته باشند و نورالهى در دل آنان بتابد و علوم و اسرار ملکوت بر آنان آشکار گردد و احکام و معارف غیرقابل دریافت از طریق مجارى عادى فهم (حس، عقل، تجربه) را از خداوند بگیرند و با آن به هدایت مردم بپردازند و امراض فکرى، اعتقادى و قلبى را شفا دهند: «اِنَّه لتنزیلُ ربِّ العالمینَ نزَّلَ بِه الرُّوحُ الامینُ على قلبکَ لِتکونَ مِن المنذرین.» (شعرا: 194 ـ 193)
ب. ممکن است گفته شود این که ما نمى توانیم ارتباط وحیانى داشته باشیم دلیل بر عدم امکان وحى است. چنان که ابوحاتم رازى از قول زکریّاى رازى نقل مى کند که چرا خداوند نبوّت را ویژه گروهى کرده و آنان را بر دیگران برترى داده است;14 یعنى اگر وحى ضرورت و امکان دارد، باید تمام انسان ها از آن نصیبى ببرند و اختصاص آن به انسان هاى خاص دلیلى ندارد.
این سخن درست نیست چنان که گذشت، از آیه 11 سوره ابراهیم استفاده مى شود که خداوند بر افراد خاصى موهبت ویژه وحى را عطا مى کند، نه این که خود این افراد بدون عنایت الهى بر این امر توانا باشند. بنابراین فقط برخى از انسان ها که عنایت الهى شامل آن هاست توانایى ارتباط وحیانى با خدا را دارند و خدا مى داند که آنان چه کسانى هستند. «اللّهُ اعلَمُ حیثُ یجعلُ رسالته» (انعام: 124); خدا بهتر مى داند رسالتش را کجا قرار دهد.
در روایتى از امام حسن عسکرى(علیه السلام)آمده است: «انَّ اللّهَ وجدَ قلبَ محمد(صلى الله علیه وآله)افضلَ القلوبِ و اَوعاها فاختاره لِنبوّتِه»;15 «خداوند قلب حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)را بهترین و پذیراترین قلب ها یافت و او را به نبوّت خود برگزید.»
بنابراین، ما انسان هاى عادى نباید خودمان را با پیامبران مقایسه کنیم. مولوى در این باره مى سراید:
همسرى با انبیا برداشتن    اولیا را همچو خود پنداشتن
گفته اینک ما بشر و ایشان بشر    ما و ایشان بسته مى خوانیم و خود
این ندانستند ایشان از عما    هست فرق ها در میان بى انتها16
3. علل عدم پذیرش امکان وحى
معلوم شد تردید در توانایى انسان به داشتن ارتباط وحیانى از سر علم و دلیل نیست، بنابراین، عللى دارد که نسبت به افرادى که به وجود خداوند اعتقاد دارند و کسانى که براى جهان خدایى معتقد نیستند، فرق مى کند. کسانى که هستى را در عالم ماده مى دانند و وجود خدا را قبول ندارند طبیعى است که به وحى نیز اعتقاد نداشته باشند; چون یکى از ارکان اصلى مسأله وحى، یعنى وجود خدا و مبدأ وحى را منکرند. روش صحیح در برخورد با این گروه آن است که در ابتدا بر وجود خداوند و سپس بر امکان وحى استدلال شود که این مجال دیگرى مى طلبد.
اما کسانى که در عین خداباورى منکر وحى اند، دو دسته اند: دسته اى براى رهایى خویش از هر قید و بند و تکلیف، وحى را نمى پذیرند تا از تکالیف وحیانى شانه خالى کنند; چنان که براى داشتن آزادى عمل، قیامت را منکرند: «بل یریدُ الانسانُ لیفجَر اَمامه» (قیامت: 5); «بلکه انسان مى خواهد [در مهلتى که ]فرارویش دارد، بدکارى کند. آوردن دلیل و شواهد براى این افراد فایده اى ندارد.» بهانه سران اقوام در مقابل پیامبران و تشویق مردم به مخالفت با آنان ـ که به آن اشاره شد ـ ازاین قبیل است.
دسته دیگر کسانى هستند که به علل معرفتى از جمله نداشتن شناخت کافى نسبت به خداوند و انسان و شرایط ارتباط وحیانى، منکر وحى اند; زیرا براى کسانى که خداوند را به کمال و قدرت نامحدود ـ آن چنان که هست ـ مى شناسند، وحى امرى محال نخواهدبود. قرآن کریم در این باره به چند علت اشاره دارد:
الف. عدم شناخت کافى نسبت به خداوند
«و ما قدروا اللّهَ حقَّ قدرهِ اِذ قالوا مَا اَنزلَ اللّهُ على بشر مِن شىء قُل مَن اَنزلَ الکتابَ الّذى جاءَ به موسى نوراً و هدىً للنّاسِ» (انعام: 91); «آن گاه که گفتند: خدا چیزى بر بشر نازل نکرده، بزرگى خدا را چنان که باید نشناختند.
بگو: چه کسى آن کتابى که مایه روشنى و رهنمود مردم است، بر موسى فروفرستاده است؟»
اگر ایشان خداوند را با صفات الوهیت و ربوبیت مى شناختند، مى فهمیدند که حکمت خداوند اقتضا مى کند براى هدایت انسان ها به سعادت، از طریق وحى آنان را رهنمون شود.17
ب. ظاهرگرایى
گروهى از مردم بینش سطحى و مادى دارند و همیشه امور را از این روزنه تحلیل و تفسیر مى کنند: «یَعلمونَ ظاهراً مِن الحیوةِ الدنیا و هم عَن الاخرةِ هُم غافلون» (روم: 7); از زندگى دنیا ظاهرى مى شناسند و حال آن که از آخرت غافلند.
ایشان در نتیجه این بینش غلط، به علم محدود و ثروت و فرزند خود مغرور هستند و در برخورد با پیامبران الهى، علم و ثروت و فرزندان خود را به رخ مى کشند: «فلّما جاءَهم رُسُلهم بِالبیّناتِ فَرحوا بِما عندَهم مِن العِلم» (غافر: 83); «چون پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به آن چیز [مختصرى ]از دانش که نزدشان بود، خرسند شدند;» «و ما ارسلنَا فی قریة من نذیر الاّ قالَ مُترفوها انّا بما ارسلتم بِه کافرونَ و قالوا نَحنُ اکثراً اموالاً و اولاداً و ما نحنُ بِمعذَّبینَ» (غافر: 34 و 35); «و ما در هیچ شهرى هشدار دهنده اى نفرستادیم، جز آن که خوشگذرانان آن ها گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده اید، کافریم. گفتند: ما دارایى و فرزندانمان از همه بیش تر است و عذاب نخواهیم شد.»
اینان نه تنها برخوردارى از امکانات دنیوى را مایه رهایى از عذاب آخرت مى دانستند، بلکه آن را نشانه کرامت واقعى و برترى نزد خداوند مى پنداشتند و معتقد بودند که اگر خدا با کسانى ارتباط وحیانى داشته باشد، باید ایشان در برخوردارى از امور دنیوى سرامد باشند: «و قالوا لَو لا نُزِّلا هذا القرآنُ على رجل مِن القریتین عظیمٌ اَهُم یقسَمونَ رحمة ربِّک نحنُ قسمنا بینَهم معیشتَهم فىِ الحیوةِ الدنیا و رفَعنَا بعضَهم فوق بَعض درجات لیتخذَ بعضُهم بعضاً سخریاً و رحمةُ ربِّک خیرٌ مِمّا یَجمَعون» (زخرف: 31 و 32); و گفتند چرا خدا این قرآن را بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر18 فرود نیاورده است؟ آیا آنان رحمت خدا را تقسیم مى کنند.
ما [وسایل ]معاش آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده ایم و برخى از آنان را از [نظر ]درجات، بالاتر از بعضى دیگر قرار داده ایم تا بعضى از آنان بعض دیگر را در خدمت گیرند. و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى اندوزند بهتر است.
از آیه 32 «زخرف» استفاده مى شود که ایشان چون دو مرد بزرگ (از نظر ثروت و فرزند) را مورد رحمت خداوند مى دانستند، آنان را لایق وحى الهى مى شمردند که جواب داده شده است: مگر شما رحمت الهى را تقسیم مى کنید؟ برخوردارى از دنیا وسیله امتحان است، نه مایه برترى و برخوردارى از کرامت الهى.19 و در پایان آیه، مى فرماید: رحمت خداوند از آنچه جمع مى کنند بهتر است.
4. نشانه هایى از معارف غیرعادى
معرفت هاى خارج از قلمرو حسّ و عقل که براى برخى از جانوران و انسان ها حاصل مى شوند که اگرچه هم سنخ با وحى نمى باشند، ولى شواهدى بر امکان وحى هستند. به اختصار، به برخى از آن ها اشاره مى شود:
الف. الهام در جانوران: دست قدرت آفرینش در برخى از جانوران، نوعى از ادراک و هدایت غیبى را گذاشته است که آن ها را در مسیر زندگى رهنمون مى گردد، جلوه اى از این نوع ادراک در زندگى زنبور عسل و مورچه بیش تر نمایان است.
ب. خواب هاى راستین: گاهى براى انسان خواب هایى رخ مى دهد که نه از افکار آشفته سرچشمه مى گیرند و نه افکار روزانه به پدید آمدن آن ها کمک مى کنند و نه حاکى از ضمیر پنهانى اند ـ چون واقع نما هستند20 بلکه از یک واقعیت جدا از ذهن و اندیشه حکایت مى کنند و ما را از وقایع آینده آگاه مى سازند. این نوع خواب ها، که «رؤیاى صادقه» نام دارند، به قدرى زیاد رخ مى دهند21 که نمى توان آن را تصادفى شمرد و محال است مدعیان آن همه دروغ بگویند.22 این شاهد است بر این که انسان علاوه بر حس و عقل، از راه دیگرى براى اطلاع نیز برخوردار است.
خواب هاى راستین گرچه به درجه نبوّت و ارتباط وحیانى نمى رسند، اما شاهد بر امکان وحى هستند; چون در روایت آمده است: رؤیاى صادقه یک جزء از هفتاد جزء نبوّت است.23 ابن سینا در این باره مى گوید: تجربه نشان مى دهد روح انسانى در حالت خواب به حقایق غیبى آگاهى پیدا مى کند. پس مانعى ندارد که در بیدارى نیز به این حقایق علم پیدا کند. هرکسى این نوع خواب را تجربه کرده است، مگر این که مزاج سالمى نداشته باشد.24 غزّالى معتقد است چون وحى براى دیگران قابل درک نیست، خداوند براى این که حقیقت وحى را به ذهن مردم نزدیک
کند، خواب را که نمونه اى از ویژگى هاى وحى را دارد به ایشان عنایت کرد25
ج. الهام:انسان نوعى شعور نفسانى باطنى دارد که گاهى در بعضى افراد ظاهر مى شود و درى از جهان غیب به رویش باز مى گردد.26 در آن حال، علوم و معارفى برایش کشف مى شوند که از سنخ علوم و تفکرات عقلى نیستند. قرآن کریم نیز این نوع آگاهى را قبول دارد و در مورد مادر حضرت موسى(علیه السلام)فرموده است: «و اَوحینا اِلى اُمِّ موسى اَن اَرضعیهِ فاذا خفتِ علیه فالقیهِ فى الیمِّ» (قصص: 7); به مادر موسى الهام کردیم که [نوزاد ]را شیر بده و چون بر او بیمناک شدى، او را [در جعبه اى ]به دریا بیفکن.
وقتى پذیرفتیم درجه ضعیفى از هدایت غیر عادى وجود دارد، دلیلى ندارد که درجه بالاتر آن را در پیامبران نفى کنیم.
5. قرآن کریم; شاهدى جاوید بر امکان وحى
بهترین دلیل بر امکان یک شىء، وقوع آن است. قرآن کریم، که از میان کتاب هاى الهى بدون تحریف و تغییر باقى مانده است، به عنوان کتاب وحى و معجزه جاوید، شاهد روشنى بر امکان وحى مى باشد که به هیچ وجه نمى توان آن را حاصل تفکر بشرى دانست. شواهدودلایل متعددى بروحى بودن این کتاب الهى و صرف پذیرنده بودن حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)دلالت دارند;27 از جمله:
1. قرآن کریم از تمام انسان ها مى خواهد اگر در الهى بودن آن شک دارند، تمام نیروهاى فکرى و معنوى خویش را کنار هم گذاشته و با همکارى یکدیگر، مانند قرآن را پدید آورند. در آیه اى از آنان مى خواهد تا همانند قرآن بیاورند،28 در آیه دیگر تحدّى به ده سوره صورت گرفته29 و در برخى آیات، تحدّى به آوردن یک سوره مثل سور قرآن است و در نهایت، از عجز دائمى جن و بشر از همانندآورى خبر مى دهد: «قُل لَئِن اجتمعتِ الانس الجن على اَن یَأتوا بِمثلِ هذا القرآن لا یأتون بِمثلهِ وَ لَو کانَ بعضُهم لِبَعض ظَهیراً» (اسراء: 88)
این آیات بشرى بودن قرآن را بکلى نفى مى کنند; چون تحدّى شامل خود پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) نیز مى شود.
2. قرآن کریم نه تنها حاصل تلاش حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)بودن قرآن را نفى مى کند، بلکه تلاوت آن حضرت را نیز به اذن خدا مى داند: «قُل لَو شاءَ اللّهُ ما تلوتُه علیکم و لا ادریکم به فقد لبثتُ فیکم عمراً مِن قبلِه اَفلا تعقلونَ» (یونس: 16); «بگو اگر خدا مى خواست آن را براى شما نمى خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمى گردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن روزگارى در میان شما به سر برده ام. آیا فکر نمى کنید؟ «یعنى اگر در حالات و سابقه من، که در میان شما بودم، فکر کنید، متوجه مى شوید که من نمى توانم قرآن را از پیش خودم بیاورم. بنابراین، قرآن معجزه الهى است.
3. آیات قرآن دلالت دارند که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)در نگه دارى آنچه به وى وحى شده، تنها بر خود متّکى نبوده است. «و لَئِن شِئنا لنَذهبَنَّ بِالَّذی اَوحینا اِلیکَ ثُمَّ لا تَجِدَ لَکَ بِهِ عَلَینا وَکیلاً إلاّ رَحمَةً مِن ربِّکَ اِنّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیکَ کَبیراً» (اسراء: 87ـ86); «اگر بخواهیم قطعاً آنچه را به تو وحى کرده ایم، مى بریم. آن گاه براى [حفظ ]آن، در برابر ما، براى خود مدافعى نمى یابى، مگر رحمتى از جانب پروردگارت [به تو برسد]; همانا فضل او همواره بر تو بسیار است.» با این حال، چگونه مى توان گفت: قرآن تراوش فکر یا حدس پیامبر است؟
4. قرآن بر عدم توانایى حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)به تغییر قرآن کریم دلالت دارد: «و اذا تُتلى عَلیهم آیاتُنا بیّنات قَالَ الذّینَ لا یرجونَ لِقاءنا ائتِ بقرآن غیرِ هذا اَو بدّلهُ قُل ما یکونُ لی اَن اُبدّ لُه مِن تِلْقاءِ نَفسِی إِنْ اتبع الاّ مایوحى الىّ اِنّى اخافُ اِن عصیتُ ربّى عذابَ یوم عظیم» (یونس: 15); «و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند، مى گویند: قرآن دیگرى جز این بیاور، یا آن را عوض کن. بگو مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم; جز آنچه را بر من وحى مى شود، پى روى نمى کنم. اگر پروردگارم را نافرمانى کنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.»
5. از آیات استفاده مى شود حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)نسبت به حفظ عبارت قرآن نگرانى داشت که آیه اى نازل شد و این نگرانى را برطرف کرد و حال آن که انسان نسبت به آنچه خود مى گوید، این نگرانى را ندارد: «لا تُحرِّکْ به لسانکَ لتعجلَ به اِنّ عَلینا جَمعه و قرءانه فاِذا قرأناه فاتّبعْ قرءانه ثُمَّ اِنّ علَینا بَیانه» (قیامت:19ـ16); «زبانت را به خاطر عجله در خواندن آن [قرآن ] حرکت مده; چرا که جمع و خواندن آن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خواندیم، از خواندن آن پى روى کن، سپس بیان [و توضیح] آن [نیز ]به عهده ماست.» و نیز مى فرماید: «وَلا تَعجلْ بِالقرءانِ مِن قبلِ اَن یُقضى اِلیکَ وحیُه قُل ربِّ زدنی علماً» (طه: 114); «در خواندن قرآن پیش از آن که وحى آن بر تو پایان یابد، شتاب مکن و بگو: پروردگارا، بر دانشم بیفزاى.»
6. در برخى آیات، حضرت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) تهدید مى شود. به هیچ وجه قابل توجیه نیست که انسان در کلام خود تهدید شود: قرآن مى فرماید: «و لولا اَن ثبّتناکَ لقد کدت تَرکنُ اِلیهم شیئاً قلیلاً اِذاً لاذَقناکَ ضِعفَ الحیوةِ و ضِعفَ المماتِ ثُمَّ لاتَجدُ لَکَ علینا نصیراً» (اسراء: 75ـ74); «اگر تو را استوار نمى داشتیم، قطعاً نزدیک بود کمى به آنان متمایل شوى. در آن صورت، حتماً تو را دو برابر [در زندگى ]و دو برابر [پس از ]مرگ [عذاب ]مى چشانیدیم. آن گاه در برابر ما براى خود، یاورى نمى یافتى.» آیه شریفه در عین حال که بر عصمت الهى حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)دلالت دارد، بر نوعى تهدید نیز دلالت دارد.30
و نیز مى فرماید: «ولو تَقوَّلَ علینا بعضَ الاقاویل لاخَذنا منه بالیمینِ ثُمَّ لقطَعنا مِنه الوتین فما مِنکم مِن اَحد عنه حاجزینَ» (حاقة: 47ـ44); اگر [او ]برخى از گفته ها را به ما بسته بود، دست راستش را مى گرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره مى کردیم وهیچ یک ازشمامانع از[عذاب]اونمى شد. خداوند درآیه شریفه براى تهدیدبیش تر «قتل صبر»رامطرح کرده است که در آن دست راست انسان را مى گیرند و گردنش را مى زنند.31
6. تحلیل هاى ناصحیح
کسانى که امکان وحى را قبول ندارند، وقتى در عمل مى بینند برخى مدعى ارتباط وحیانى با خداوند هستند، احکام و معارفى آورده اند که قابل دست رسى از طریق عادى نیست و دیگران را به هماوردى تحدّى مى کنند، تلاش مى کنند آنچه را واقع شده است به نحوى که خود مى خواهند تحلیل کنند. جالب این که آنچه قرآن کریم از برخورد اقوام پیامبران الهى بر ایشان بیان مى کند شباهت زیادى با برخورد کسانى دارد که قرن ها بعد به خیال خود مى خواهند عالمانه در مورد نبوّت قضاوت کنند:
الف. مثلاً اقوام پیامبران به آنان نسبت جادوگرى و جنون مى دادند: «کذلکَ ما أَتى الّذینَ مِن قبلهِم مِن رسول الاّ قالوا ساحرٌ او مجنونٌ» (ذاریات: 52); بدین سان، بر کسانى که پیش از آن ها بودند، هیچ پیامبرى نیامد، جز این که گفتند: جادوگر یا دیوانه است. و نیز ایشان را به آموختن از دیگران،32 شاعر بودن،33دروغ گویى34 و برترى طلبى متهم مى کردند.35 پس بعد از قرن ها، برخى از مستشرقان به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)نسبت صرع مى دهند و حال آن که هیچ دلیل و شاهدى به این ادعا وجود ندارد و همین امر باعث شده است، حتى برخى از دانشمندان مسیحى بر ایشان خرده بگیرند و اعلام کنند هیچ نشانه اى از جنون و صرع در حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)نبوده است.36 گرچه نقل شده است: در برخى موارد، هنگام نزول وحى به حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)چهره اش سرخ مى شد و عرق از جبین حضرت جارى مى گشت، اما این حالت اولاً، هنگام نزول وحى بوده است، نه در سایر حالات. ثانیاً، طبق بیان امام صادق(علیه السلام)این حالت در وحى مستقیم و بىواسطه و به علت سنگینى آن بوده است.37 قرآن در مورد این قسم از وحى مى فرماید: «اِنّا سنُلقی علیکَ قولاً ثقیلاً» (مزمّل: 5); در حقیقت، ما به زودى به تو گفتارى گران بها القا مى کنیم.
ب. چنان که گذشت آیه 23 سوره مؤمنون اشاره دارد که سران قوم حضرت نوح(علیه السلام) به مردم مى گفتند: وى مى خواهد بر شما برترى داشته باشد. بعد از قرن ها برخى نیز پیامبران را سیاستمدارانى معرفى مى کنند که براى رسیدن به اهداف جاه طلبانه خود، ادعاى ارتباط وحیانى با خدا مى کردند تامردم را به خود جلب کرده، بر آنان سرورى نمایند.38
ج. برخى از نویسندگان غربى و عده اى از مسلمانان که مقلّد آنانند، در توجیه وحى و نبوّت مى گویند: پیامبران نوابغى بودند که براى نجات جامعه انسانى از پرتگاه انحطاط اخلاقى، و هدایت آنان به رستگارى و پاکى قیام کردند. ایشان داراى روحى پاک و همّتى بلند بودند که توجه وافر آنان به آشفتگى ها و ظلم و تاریکى در جامعه خود، موجب مى شد گوشه گیرى اختیار کنند. آنان در مورد اوضاع مردم بسیار تأمّل مى کردند و نتیجه این درون نگرى به صورت سروش درونى یا یک فرشته تجسّم مى یافت و گمان مى بردند از جاى دیگر به آنان وحى مى شود.39
نویسنده کتاب بیست و سه سال مى گوید: مسأله رسالت انبیا را باید از زاویه دیگر نگریست و آن را یک نوع خصوصیت روحى و دماغى غیرعادى تصور کرد; مثلاً، در بین جنگجویان، گاهى به اشخاصى چون کوروش، سزار و... برمى خوریم که بدون تعلیمات خاصى در آن ها موهبت نقشه کشى و فن غلبه بر حریف موجود است و یا در عالم دانش و هنر، اشخاصى چون انیشتین، ارسطو، ادیسون و... و صدها عالم، فیلسوف، هنرمند، مخترع و مکتشف ظهور کرده که با اندیشه و نبوغ خود تاریخ تمدن را نور بخشیده اند. چرا نباید در امور وحى و معنوى، چنین امتیاز و خصوصیتى در یکى از افراد بشر باشد؟40
چنان که بیان شد هیچ شاهدى بر ابتلاى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)به صرع وجود ندارد و دو تحلیل اخیر در مورد وحى نیز درست نمى باشد;41 زیرا:
1. پیامبران در آنچه به عنوان وحى بیان مى کردند، هیچ گونه تردیدى نداشتند و با قاطعیت، سخن خود را به خداوند نسبت مى دادند. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)به صراحت مى گفت: «اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما یوحى اِلىّ» (انعام: 50); جز آنچه را به من وحى مى شود، پیروى نمى کنم. ولى سیاست مداران و نوابغ هیچ گاه سخن خود را به وحى مستند نمى کنند و آنچه را مى گویند حاصل تلاش فکرى خود معرفى مى کنند و بر آن دلیل مى آورند.
با توجه به پاکى و صداقتى که انبیاى الهى داشتند که حتى مخالفان نیز به آن اعتراف مى کردند، چگونه مى توان گفت: ایشان آنچه را با نبوغ خود مى یافتند، به خداوند نسبت داده اند.
2. اندیشه و آراء سیاست مداران و نوابغ دایم دست خوش تغییر و تحوّل و گاه تضاد است; زیرا آنان معصوم از خطا نمى باشند. ولى در آنچه انبیاى الهى آورده اند، تغییر و تحوّل و تضاد مطلقاً یافت نمى شود. قرآن در مورد خود مى فرماید: «اَفلاَ یتدبَّرونَ القرءانَ و لو کانَ مِن عند غیرِاللّهِ لَوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» (نسا: 82); آیا در قرآن نمى اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسیارى مى یافتند. این در حالى است که در قرآن اختلافى نیست. پس معلوم مى شود از طرف خداست.
3. نوابغ با سابقه علمى و تلاش و تحصیل تدریجى، به اندیشه جدید مى رسند، در حالى که پیامبران الهى بدون سابقه دانش آموزى و دانش اندوزى، یک دفعه معارف متعالى و یقینى مربوط به مبدأ و معاد و سرنوشت انسان را مطرح مى کنند. قرآن در مورد حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «و کذلک اَوحینا اِلیکَ روحاً مِن اَمرِنا ما کنتَ تدری ما الکتابُ ولا الایمانُ» (شورى: 52)
4. بررسى محتواى رسالت پیامبران الهى و جوامعى که در آن برانگیخته شده اند، نشان مى دهد که آنچه آورده اند حاصل فکر و نبوغ بشرى نیست; چون اولاً، ایشان معارفى را که آورده اند مربوط به ابعاد مختلف جهان هستى و انسان مى شود که یک نابغه نمى تواند در تمام این زمینه ها سخن تازه داشته باشد. ثانیاً، آنچه انبیاى الهى آورده اند به هیچوجه در جامعه شان سابقه نداشته است.
5. پیامبران الهى براى اثبات ارتباط وحیانى خود با خدا معجزه ارائه داده اند، ولى هیچ سیاست مدار و نابغه اى براى اثبات مدعاى خود، نتوانسته است معجزه ارائه دهد.
6. پیامبران الهى همواره یکدیگر را تأیید کرده اند، ولى بر عکس، سیاست مداران و نوابغ به همدیگر نسبت خطا مى دهند; مثلاً، حضرت عیسى(علیه السلام)علاوه بر تأیید تورات، به آمدن حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) نیز بشارت مى داد. در انجیل موجود، از زبان حضرت عیسى آمده است: «گمان مبرید آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم; نیامده ام، باطل نمایم بلکه [آمده ام ]تاتمام کنم.»42 و نسبت به آمدن حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)چنین بشارت مى دهد: «و من از پدر سؤال مى کنم و تسلّى دهنده دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.»43
قرآن کریم در آیه اى به این دو مطلب اشاره دارد: «و اذ قالَ عیسى بنُ مریمَ یا بنی اسرائیلَ انّى رسولُ اللّهِ اِلیکم مصدّقاً لِما بینَ یدىَّ من التوراةِ و مُبشّراً برسول مِن بعدى اسمُه احمدُ» (صف: 6); و هنگامى که عیسى پسر مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم و تورات را که پیش از من بوده است، تصدیق مى کنم و به فرستاده اى که پس از من مى آید و نام او «احمد» است، بشارت گرم.
7. سیاست مداران و نوابغ به هیچ وجه نمى توانند با اطمینان از آینده اى خبر بدهند و آن نیز رخ بدهد. اما پیامبران الهى از حوادث آینده خبر داده اند، به گونه اى که بدون خطا همه آن ها واقع شده اند. به دو نمونه که در قرآن کریم آمده است، اشاره مى کنیم:
الف. خبر حضرت صالح(علیه السلام) به نزول عذاب بر قوم خود، پس از پى کردن ناقه: «فعقروها فقال تمتّعوا فى دارکم ثلاثة ایّام ذلکَ وعدٌ غیرُ مکذوب.» (هود: 65); پس آن [ماده شتر ]را پى کردند و [صالح] گفت: سه روز در خانه هایتان برخوردار شوید. این وعده اى بى دروغ است.
در کتاب کافى از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است: حضرت صالح به قوم خود فرمود: فردا صورتتان زرد، روز بعد سرخ و روز سوم سیاه خواهد شد و چنین شد. سپس همه آنان در چشم به هم زدنى مردند و آتشى از آسمان آمد و آن ها را سوزاند.44
ب. خبر حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) در مورد شکست رومیان از فارس و شکست فارس پس از مدتى دیگر: «الم. غُلبتِ الرّومُ فی اَدنَى الارضِ و هم من بعدِ غَلَبهم سَیغلبون فی بضعِ سنینَ» (روم: 1ـ4); الف. لام. میم. رومیان شکست خوردند در نزدیک ترین سرزمین، ولى پس از شکستشان، طى چند سال به زودى پیروز خواهند شد.
در کافى، ابن محجوب از جمیل بن صالح از ابى عبیده نقل شده است امام صادق(علیه السلام) در جواب سؤال از آیه «الم. غلبت الروم...» فرمودند: چون پادشاه روم نامه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)را محترم شمرد، ولى پادشاه فارس آن را پاره کرد، در جنگ میان رومیان و فارس، مسلمانان نگران شکست رومیان بودند. این آیات نازل شد و مسلمانان خوش حال شدند.45
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ تذکار این نکته ضرورى است که اثبات ضرورت عقلى وحى کفایت از بحث امکان وحى نمى کند و لازم است این بحث جداگانه طرح شده، شبهات در اطراف آن جواب داده شود.
2ـ شبیه به این تعریف از «وحى» را برخى از دانشمندان غیرمسلمان در مورد وحى غیرقرآنى نیز دارند. ر.ک: توماس میشل، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى،قم،مرکزمطالعاتوتحقیقات ادیان و مذاهب،ص28/ جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد،تهران،الهدى،1372،ص 116
3ـ ر.ک: محمدعبده، رسالة التوحید، بیروت، دارالشروق، 1414 هـ.ق، ص 102 / محمدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1416 هـ.ق، ج 1، ص 32ـ54 / جعفر سبحانى، «امکان ارتباط با جهان غیب»، مجله «کلام اسلامى»،ش 25، 1377هـ.ش، ص4ـ11
4ـ ر.ک: استاد محمدتقى مصباح، راهو راهنماشناسى، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره)، چ اول، 1376، ص 45ـ57
5ـ روایت واقعه مذکور در آیات 13ـ15 سوره «یس» را به اهل این شهر نسبت مى دهد که اکنون در ترکیه واقع است. ر.ک: ابن جمعة العروسى الحویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 379 و 380، احادیث 30 و 31
6ـ این که در روایات آمده است: ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) «اهل ذکر» هستند. (محمدبن یعقوب الکلینى، اصول کافى، ج 1، کتاب «الحجة»، باب «ان اهل الذکر... هم الائمه(علیهم السلام)») بیان مصداق اکمل است، نه این که اهل ذکر منحصر در آن بزرگواران باشد. علماى یهود نیز در زمان خود، اهل ذکر بودند. (ر.ک: محمدباقر مجلسى، مرأة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، چاپ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363 هـ.ش، ج 2، ص 246ـ248)
7ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 14، ص 254ـ255
8ـ ر.ک: محمد فرید وجدلى، دائرة المعارف القرن العشرین، ج 10، ص 720ـ719
9ـ جلال الدین محمد رومى، پیشین، دفتر دوم، ابیات 4255ـ 4356
10ـ ر.ک: ابن سینا، الشفاء، الطبیعیات، الفن السادس، الفصل الاول / صدرالدین محمد الشیرازى، الحکمة المتعالیة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 8، السفر الرابع، الباب الاول، الفصل الاول، ص 6 ـ11/ محمد حسین احمدى، علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى، ص 21ـ 18
11ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 61، ص 38، حدیث 5
12ـ ر.ک: صدرالدین محمد الشیرازى، المبدأ و المعاد، چاپ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380 هـ.ش، ص 614 ـ 608 / همو، الشواهد الربوبیة، چاپ سوم، مشهد، مرکزنشردانشگاهى،1360،ص 352 ـ 347
13ـ همو، الحکمة المتعالیة، ج 7، ص 24 / مولى محسن فیض کاشانى، علم الیقین فى اصول الدین، تهران، بیدار، 1400 هـ.ق، ص 350
14ـ ابوحاتم الرازى، اعلام النبوة، تهران،انجمن فلسفه ایران،1397ق، ص3
15ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 205، حدیث 2; براى تفصیل بیش تر در باب استعداد پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) براى نبوّت ر.ک: سید محمدرضا رشیدرضا، الوحى المحمدى، بیروت، مؤسسة عزّالدین، 1406 هـ.ق، ص 159ـ162
16ـ جلال الدین محمدمولوى، مثنوى معنوى، دفتراول،ابیات 268 ـ 265
17ـ ر.ک: محمدبن الحسن بن على الطوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، ج 4 ،ص 198 / سید محمدحسین الطباطبائى، پیشین، ج 7، ص 283
18ـ منظور از «دو شهر»، مکّه و طائف است، اما در این که مراد از «دو مرد بزرگ» کیست، مفسّران اختلاف نظر دارند و مشهور است که ولید بن مغیرة المخزومى از مکّه و عروة بن مسعود سقفى از طائف مراد است. ر.ک: سید محمدحسین الطباطبایى، پیشین، ج 18،ص102/فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، ج 5، ص 46
19ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 4، ص 391
20ـ براى علل واقع نمایى رؤیاى صادقه، ر.ک: سیدعبدالله شبّر، مصابیح الانوار، بیروت، چاپ دوم، مؤسسه النور للمطبوعات،1407 هـ.ق،ص3و4
21ـ براى کثیرى از انسان ها چنین خواب هایى رخ مى دهد و حتى تعداد این نوع خواب ها به قدرى زیاد است که کتاب هاى مستقلى در این باره نوشته شده است، مانند دارالسلام، نوشته محدّث نورى و آیات بینات، تألیف محمد شوشترى
22ـ ر.ک: محمد صدرالدین شیرازى، المبدأ و المعاد، ص 608 / همو، اسرارالایات، تهران،انجمن اسلامى حکمتوفلسفه،1360ش، ص 302
23ـ الشیخ الصدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 584، روایت 1391، باب 2. براى شرح این احادیث ر.ک: سیدعبدالله بشّر، پیشین، ص 15ـ 16
24ـ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین الطوسى، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، 1403 هـ.ق، ج 3، ص 399
25ـ ابوحامد محمد بن محمد غزالى، المنقذ من الضلال، بیروت، دارالمکتبة الهلال، 1993 م، ص 5
26ـ ر.ک: ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 363 ـ 364، النمط التاسع، مقامات العارفین / ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1373 هـ.ش، ص 37ـ 42
27ـ ر.ک: دکتر صبحى صالح، پژوهش هایى درباره قرآن و وحى، ترجمه محمد مجتهد شبسترى، چ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، ج 2، ص 55ـ 36
28ـ طور: 33 و 34
29ـ هود: 13
30ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 15، ص 184
31ـ ر.ک: محمود بن محمد الزمخشرى، الکشاف، بیروت، داراحیا التراث العربى، 1417 هـ.ق، ج 4، ص 610
32ـ «ثمّ تولّوا عنه و قالوا معلّمٌ مجنونٌ» (دخان: 14); «پس از او روى گرداندند و گفتند تعلیم یافته اى دیوانه است.»
33ـ «و یقولون انّا لتارکوا آلهتنا لشاعرٌ مجنونٌ» (صافات: 36); گفتند: «آیا براى خاطر شاعر دیوانه، از خدایان دست برداریم؟»
34ـ «وقالوا ساحرٌ کذّاب» (غافر: 24); گفتند: «جادوگرى دروغگوست.»
35ـ «ما هذا الاّ بشرٌ مِثلکم یُریدُ اَن یتفضلَّ علیکم» (مؤمنون: 24); «این مرد جز بشرى همچون شما نیست که مى خواهد بر شما برترى جوید.»
36ـ ر.ک: مونت گمرى وات، محمد; پیامبر سیاست مدار، ص 22
37ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 18، ص 270
38ـ مونت گمرى وات، پیشین، ص 290 و نیز:
W. Montgomery Watt, Bell¨s Inrodoction to The Quran ,p.17
39ـ مونت گمرى وات، پیشین، ص 298 ـ 297 / محمد فرید وجدى، دائرة المعارف القرن العشرین، مصر،مطبعة دائرة المعارف القرن العشرین، 1343 هـ.ق، ح 10، ص 714
40ـ مصطفى حسینى طباطبائى، خیانت در گزارش تاریخ به نقد کتاب بیست و سه سال، چاپ چهارم، تهران، انتشارات چاپخش، بى تا، ص 220ـ219، به نقل از: بیست و سه سال، ص 37
41ـ براى نقد این تحلیل ها ر.ک: جعفر سبحانى، الالهیات، قم، مرکز العالمى للدراسات الاسلامیة، الطبعة الثالثه، 1412 هـ.، ص 140ـ131 / سیدمحمد رشیدرضا، الوحى المحمدى، مؤسسة عزالدین الطبعة الثالثه، 1352 هـ.ق، 126 ـ116 / محمدباقر سعیدى روشن، تحلیل وحى، تهران، مؤسسه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، 1375، ص 52ـ42 / عبدالله نصرى، مبانى رسالت انبیاء در قرآن، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول، 1376، ص 209ـ199
42ـ انجیل متى، 5: 17
43ـ همان، انجیل یوحّنا، باب 14: 16
44ـ محمدبن یعقوب الکلینى، کافى، ج 8 ،ص 188، روایت 214، باب 8
45ـ همان، ج 8، ص 269 روایت 397، باب 8

تبلیغات