آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

فلسفه به معناى عام کلمه، مشتمل بر علوم گوناگون است. در اصطلاح قدما واژه فلسفه به مجموعه علوم حقیقى اطلاق مى شود که خود به علوم نظرى و علوم عملى قابل تقسیم است. منظور از علوم نظرى آن دسته از دانش هایى است که هدف از فرا گرفتن آن ها خود دانش است; یعنى یاد مى گیریم تا بدانیم. اما علوم عملى آن دسته از دانش هایى است که هدف از فراگیرى آن ها عمل است; یعنى یاد مى گیریم تا عمل کنیم. علوم نظرى به طبیعیات، ریاضیات و الهیات (ما بعدالطبیعیه = متافیزیک) تقسیم مى شوند و علوم عملى به اخلاق، تدبیر منزل و علم سیاست.
فارابى تقریباً این تقسیم بندى را در تألیفاتش رعایت کرده است. براى مثال، دو کتاب تحصیل السعادة و التنبیه على سبیل السعادة را در علم اخلاق نگاشته و دو کتاب السیاسة المدنیة و آراء اهل المدینة الفاضلة را در علم سیاست. اما او در عین حال، معتقد است که این دو علم دو جزء یک علم واحد محسوب مى شوند. فارابى آن علم واحد را «علم انسانى»1 یا «علم مدنى» 2 مى نامد; 3 چرا که هر یک از دو علم سیاست و اخلاق یک هدف عمده را، که همانا رسیدن انسان به سعادت است، دنبال مى کند.
آن چه در این مقاله به آن مى پردازیم گزارشى اجمالى از علم انسانى فارابى است. به تعبیر دیگر، گزارشى است از علم اخلاق و علم سیاست. مباحث علم اخلاق از دو کتاب "التنبیه على سبیل السعادة" و "تحصیل السعادة" و مباحث علم سیاست از دو کتاب "السیاسة المدنیة" و "آراء اهل المدینه الفاضلة" استخراج شده است.
علم انسانى
در نزد فارابى رسیدن انسان ها به سعادت از اهمیت فراوانى برخوردار است. به نظر وى انسان به سعادت نمى رسد مگر این که اولاً، همه علوم منطقى، ریاضى، طبیعى و الهى را فرا گرفته باشد و ثانیاً، خود را به اخلاق فاضله متخلّق کرده باشد. انسان در صورتى متخلّق مى شود که خود و قواى مختلف خود و غایتى را که براى آن خلق شده است بشناسد و با اراده خود به سوى آن غایت حرکت کند و به آن برسد. از نظر فارابى وصول به غایت انسانى بدون اجتماع ممکن نیست و اجتماع بدون رئیس پا نمى گیرد. از این رو، فارابى وقتى مى خواهد علم مدنى را به نگارش درآورد نه تنها به مباحث اخلاقى و سیاسى مى پردازد، بلکه شمه اى از مباحث علم الهى و طبیعى را، که دانستن آن ها تأمین کننده بخشى از سعادت انسان است، مطرح مى کند.4
سعادت انسان
از نظر فارابى چهارچیز سعادت انسان را در دنیا و آخرت تأمین مى کند: فضایل نظرى، فضایل فکرى، فضایل خلقى و صناعات عملى.5
فضایل نظرى
فضایل نظرى علومى است که هدف نهایى آن تعقّل موجودات توسط انسان به نحو یقینى است.6 فارابى کسب علوم را براى رسیدن به سعادت درجه بندى مى کند. او با تقسیم علم به مبادى و نظرى و ضرورت فراگیرى منطق براى رسیدن به علوم نظرى، مدارجى را براى فراگیرى علوم نظرى مختلف به ترتیب زیر ذکر مى کند:7
ابتدا بهتر است با علم حساب، سپس هندسه (ریاضى) و آنچه به این دو مربوط مى شود شروع کند; چرا که ذهن در این علوم حیرت و اضطراب ندارد و راحت مى پذیرد.8
پس از علوم ریاضى، شروع به علوم طبیعى کند به ترتیب از جسم، جسم آسمانى، زمین، آب و هوا، آتش و بخار، پس از این به سنگ، معدن، نبات، حیوان غیرناطق و حیوان ناطق.9
فارابى جایگاه علم النفس را از نظر فراگیرى پس از طبیعیات و پیش از الهیات قرار مى دهد.10 پس از الهیات، نوبت به انسان شناسى یا علم مدنى ـ موضوع مورد بحث در این مقاله ـ فرا مى رسد.11
در علم انسانى، از غرض آفرینش انسان، یعنى همان کمالى که انسان باید بدان نایل آید، بحث مى شود. سپس ازخیرات و فضایل و نیکى هایى که در رسیدن به آن کمال نافع اند و در مقابل، شرور و نقایص و سیئاتى که مانع رسیدن به کمال اند بحث مى شود و این علم همان علم مدنى است که هر یک از شهروندان با اجتماع شهرى شان به مقدارى از کمال که به طور فطرى مستعد آنند ]با اراده و اختیار[ نایل مى شوند;12 چرا که بدون اجتماع به کمال نمى رسند.
فارابى به دو نوع قوانین اجتماعى اشاره مى کند: قوانینى که تا حدود زیادى دوام دارند و قوانینى که زود تغییر مى کنند. هر یک از این دو نوع قانون ثمره قوه فکرى است که قادر بر استنباط امور نافع تر و خیرتر براى فرد یا امت یا مدینه مى باشد.13
فضایل فکرى و فضایل خلقى
از نظر فارابى فضایل فکرى و فضایل اخلاقى اکتسابى و قایم به اراده انسان اند. اما این دو برخاسته از مبادى اند که به طور فطرى در نهاد انسان قرار شده است. چرا که از نظر او فضایل خلقى بعد از فضایل فکرى و از آن ها استنباط مى شود، کما این که فضایل فکرى بعد از فضایل نظرى و از آن ها استنباط مى شود. بنابراین، باید همراه فضایل نظرى به طور طبیعى و فطرى فضیلتى غیرفکرى باشد تا با قوه فکرى از آن فضیلت فکرى استنباط شود و نیز باید همراه فضیلت خلقى به طور طبیعى و فطرى فضیلتى غیرخلقى باشد تا فضایل خلقى از آن انتزاع شود.
این نوع فضایل غیرفکرى و غیر خلقى با آن که فضایل ارادى از آن ها نشأت مى گیرند عین فضایل ارادى نیستند، بلکه شبیه ملکاتى اند که در حیوانات موجود است; مانند شجاعت شیر و مکر روباه. بنابراین، هر انسانى مفطور است به فضیلتى از فضایل و ملکه اى از ملکات. از همین روست که انجام کارى براى او آسان تر از انجام ضد آن است.14
این ویژگى از نظر فارابى اختصاص به فضایل فکرى و اخلاقى ندارد، بلکه به طور کلى در هر نوع فضیلتى که انسان با اراده باید بدان نایل آید جارى و سارى است.
فارابى از این بیان نتیجه مى گیرد که هر کار بزرگى از هر کسى ساخته نیست چرا که زمینه آن را ندارد. از این رو، مى گوید: فضایل خلقى جزیى، همراه با فضایل فکرى جزیى است، کما این که فضایل خلقى بزرگ همراه با فضایل خلقى بزرگ است. بنابراین، بعضى از انسان ها به طور فطرى براى فضیلتى که بزرگ مى نماید همراه با قوه فکرى که بالطبع در آن ها بزرگ است سرشته شده اند. سایر مراتب فضایل خلقى نیز به همین ترتیب است که بعضى براى آن خلق شده اند. پس هر انسانى داراى قوه بزرگ صناعت و فضیلت خلقى و فکرى نیست; زیرا پادشاهان صرفاً با اراده پادشاه نیستند، بلکه بالطبع قوّه فرمانروایى را دارند و با در اختیار گرفتن قدرت، آن قوه به فعلیت مى رسد. و نیز خدمتکاران، بالطبع قوه خدمت به دیگران را دارند و با انجام کارها براى دیگران به صورت ارادى به فعلیّت مى رسد.15
راه تحصیل فضایل
اگر انسانى زمینه طبعى سابق الذکر را داشته باشد، باید تحصیل فضایل جزیى کند تا با اراده داراى آن فضایل شود. و راه تحصیل فضایل جزیى تعلیم و تأدیب است; زیرا تعلیم ایجاد فضایل نظرى و تأدیب ایجاد فضایل خلقى و صناعات در ملت است.
برانگیختن به انجام کار، گاهى قولى و گاهى به فعل است.16 تعلیم صرفاً قولى است و تأدیب به این است که ملت و شهروندان را به کارهایى که از ملکات عملى ناشى مى شود عادت دهند تا عزم و اراده شان به عمل برانگیخته شود و ملکات و کارهاى صادر از آن ها بر نفوس سیطره یابد و چونان عاشق گردند. بنابراین، از نظر فارابى اراده و اختیار در کسب فضایل نقش اساسى دارد.
فارابى پس از اشاره به این که معلمان علوم نظرى یا امامان اند یا پادشاهان و یا کسى که راهش حفظ علوم نظرى است، به این امر مى پردازد که فیلسوف کامل على الاطلاق با رئیس اول یکى است. و بین این دو عنوان فرقى نیست، هم چنان که واضع قوانین بدون فلسفه نمى تواند وضع قانون کند; زیرا تا سعادت برتر را با قوه فکرى خود نشناسد نمى تواند قانون درستى جعل کند. بنابراین، معناى امام، رئیس اول، فیلسوف و واضع نوامیس یکى است.17
مبانى اخلاقى
سعادت، کمال و غایت هر انسان است و انسان از آن روى که کمال و غایت را خیر خود مى داند، مشتاق آن است و آن را انتخاب مى کند و از آن جایى که خیرها بسیارند، سعادت پرفایده ترین، بزرگ ترین و کامل ترین خیرات منتخب اوست. بعضى از خیرات، مانند نوشیدن دارو، براى رسیدن به غایتى دیگرند، اما برخى دیگر بالذّات برگزیده مى شوند. روشن است آن که بالذّات برگزیده مى شود نسبت به آن که براى غایتى دیگر برگزیده مى شود نافذتر و کامل تر است. و نیز آن که بالذّات برگزیده مى شود گاهى به جهت غیرهم برگزیده مى شود; مانند کسب علم براى رسیدن به ثروت. ولى بعضى از خیرات بالذّات و براى همیشه برگزیده مى شوند و این نوع خیرات نافذتر، کامل تر و برتر از آن خیرى است که گاهى براى غایتى دیگر برگزیده مى شود. از آن جایى که ما وقتى به سعادت مى رسیم، براى رسیدن به غایتى دیگر، تلاش نمى کنیم، معلوم مى شود سعادت را بالذّات برگزیده ایم و سعادت غایت بالذّات است.18
وصول به سعادت
انسان به وسیله حالاتى از خود که متصف به مدح و ذم مى شوند، به سعادت مى رسد. و احوال انسانى قابل اتصاف به مدح و ذمّ سه دسته اند:
1. کارهایى مانند قیام، قعود، رفتن، دیدن و شنیدن که انسان بدان ها محتاج است.
2. عوارض نفس مثل شهوت، غضب، خوف و شوق، رحمت و غیرت و مانند آن .
3. تمییز دادن ذهنى.
اگر از انسان افعال قبیح سرزند ملامت مى شود و اگر کار نیک انجام دهد مورد تحسین قرار مى گیرد و نیز اگر بر نفسْ حالاتى ناشایست دست دهد، مورد مذمت واقع مى شود و اگر حالاتى پسندیده عارض شود، مورد ستایش قرار مى گیرد. و نیز اگر امور را نیک تشخیص دهد، تحسین مى شود و اگر بد، مورد سرزنش قرار مى گیرد. تمییز و تشخیص نیکو آن است که براى انسان اعتقاد حق حاصل شود یا بر تشخیص آن چه بر او عرضه مى شود قادر باشد. تشخیص بد آن است که انسان نفهمد آنچه بر او عرضه مى شود حق است یا باطل.19
از نظر فارابى رسیدن به سعادت در گرو اراده و اختیار است:
انسان در صورتى به سعادت مى رسد که با طوع و اختیار همه افعال زیبا را در تمام عمرش انجام دهد. نیز لازم است با اراده و اختیار به حالات نفسانى خوب برسد; چه این که تشخیص و خوش فهمى او هم باید ارادى باشد، اما تشخیص خوب به طور اتفاقى مفید به حال او نیست. شقاوت و بدبختى در صورتى دامن گیر انسان مى شود که افعال و حالات و تشخیص او ضد آن چه گفته آمد باشد.20
گرایش دو سویه غیراختیارى در انسان
از نظر فارابى انسان فطرتاً داراى قوه اى است که هم مى تواند افعال زیبا انجام دهد و هم افعال زشت; هم مى تواند با انجام کارهایى داراى حالات و ملکات نفسانى زیبا شود و هم داراى ملکات و حالات نفسانى زشت. و نیز هم مى تواند امور را خوب تشخیص دهد و هم بد. این همه براى او با داشتن آن قوه به طور مساوى است. بنابراین، با این قوه به همان اندازه اى که مى تواند کار خوب انجام دهد، مى تواند کار بد انجام دهد و نیز به همان اندازه اى که مى تواند ملکات نیکو کسب کند، مى تواند ملکات سیئه کسب کند و نیز حالت تشخیص او هم دو سویه است.
گرایش یک سویه اکتسابى
گرچه از نظر فارابى، انسان در کسب فضایل و رذایل فکرى و خلقى و در تشخیص امور به طور فطرى دو سویه است، اما پس از مدتى از حالت تساوى خارج مى شود; بدین معنا که براى بعضى از انسان ها امکان کار نیک بیش تر از امکان کار زشت است و براى بعضى دیگر به عکس. همچنین است کسب ملکات و حالات نفسانى و قوه تشخیص امور به درستى یا نادرستى. گرچه آن قوه دو سویه، که انسان به طور فطرى داراست، غیر اکتسابى است ،اما این حالت دوم یک سویه امرى اکتسابى است.21 از این رو، فارابى مى گوید: اما حالت اکتسابى به دو صنف تقسیم مى شود: یکى از آن ها چیزى است که با آن ها تشخیص خوب رخ مى دهد که از آن به قوت ذهن ]تیز ذهنى [یاد مى کنند و یا تشخیص بد که از آن به ضعف ذهن ]کند ذهنى[ یا بلادت یاد مى کنند و صنف دیگر با آن افعال و عوارض نفس تحقق مى یابد که از آن به خلق نام مى برند. اگر خلق جمیل و قوت ذهن به صورت ملکه درآید که همیشه تشخیص هایش مصاب باشد، سعادت حاصل مى شود و انسان با این دو، نبیل ]نجیب و بزرگوار[، خیّر و فاضل مى گردد و سیره او در زندگى سیره فاضله مى گردد و همه تصرفاتش نیکو مى شود.22
عادت دادن، راه رسیدن به ملکات
ملکات انسانى، چه خوب و چه بد، حالات نفسانى اى هستند که ممکن نیست به سهولت آن ها را از نفس جدا کرد. از این رو، این پرسش قابل طرح است که چگونه در انسان اخلاق جمیل ملکه مى گردد به گونه اى که زوال آن ناممکن یا سخت باشد؟ فارابى به این پرسش این گونه پاسخ مى دهد:
انسان مى تواند با اراده خلق خود را، چه خوب باشد و چه بد، تغییر دهد و به ضد آن خلق برسد و این کار از راه عادت انجام مى گیرد; یعنى یک کار را در دفعات بسیار متعدد در زمان طولانى با فواصل زمانى کم تکرار کند تا با این کار، ملکه انجام کار در او پیدا شود. با تکرار کارهایى که در رده افعال قبیح قرار دارد خلق قبیح حاصل مى شود و با تکرار کارهایى که در رده کارهاى زیبا قرار دارد خلق نیکو حاصل مى شود، هم چنان که مهارت در نویسندگى با تکرار ]و تمرین[ حاصل مى شود و قبل از تمرین صرفاً قوه مهارت نوشتن به طور فطرى در شخص وجود دارد.
دلیل بر این که اخلاق از روى عادت حاصل مى شود نمونه هایى است که در شهرها مى بینیم; زیرا سیاست مدارانْ شهروندان را با عادت دادن به افعال خیر، خیّر بار مى آورند.23
اعتدال
فارابى کمال انسان را در خلقیات، به کمال بدن انسان تشبیه مى کند. همان طور که اگر کمال بدن انسان، که صحت و سلامتى است، حاصل باشد، باید حفظ گردد و اگر حاصل نباشد، باید به دست آید، هم چنین اگر کمال اخلاقى انسان حاصل باشد، باید حفظ شود و اگر حاصل نباشد، شایسته است حاصل شود.
همان گونه که صحت با حالت وسط حاصل مى شود و براى حصول به حالت وسط، هم باید تناول خوراکى متوسط باشد تا صحت حاصل آید و هم فعالیت بدنى در حد متوسط باشد تا نیرو به دست آید، افعالى هم که موجب خلق نیکو مى شوند باید متوسط باشند تا خلق نیکو حاصل شود و اگر انسان به کارهایى که از مرز اعتدال بیرون است عادت کند، از خوى هاى نیکو محروم مى شود و سبب تحصیل خلق قبیح مى شود و یا خلق قبیح موجود باقى مى ماند.
همان طور که حد وسط در فعالیت بدنى و مصرف اغذیه متوسط که سلامت بدن را به ارمغان مى آورد وابسته به کثرت و قلّت، شدت و ضعف و طولانى یا کوتاه بودن زمان آن هاست، در اخلاق نیز اعتدلال در افعال وابسته به کثرت و قلّت، شدت و ضعف و طولانى و کوتاه بودن زمان افعال است.24
فارابى مى گوید: معیار خلق متوسط آن است که حالات نفسانى بر افعال تطبیق شود و وقتى افعال با حالاتى که بر آن ها منطبق است مقایسه شود علم به اعتدال ]و عدم اعتدال[ در افعال حاصل مى شود و براى آگاه شدن به میزان اعتدال در افعال، باید زمانى و مکانى را که فعل در آن واقع مى شود بشناسیم و نیز شخصى را که فعل از او صادر مى شود. و آگاه شویم که فعل براى چه کسى انجام مى گیرد و آنچه را که فعل از آن صادر مى شود و آنچه را فعل به وسیله آن صادر مى شود و آنچه را فعل براى آن و به خاطر آن صادر مى شود بشناسیم و هرگاه فعل با توجه به همه این موارد سنجش شده باشد، در حد اعتدال است و اگر نه، فعل زیاده از حد اعتدال است یا کم تر از حد اعتدال. البته قلّت و کثرت این امور دائماً یک اندازه نیست.25
بررسى چند نمونه
فارابى به عنوان نمونه چند مورد از اخلاق نیکو را، که در حد اعتدال قرار دارند، بررسى مى کند:
«شجاعت» خلق نیکو است و آن با میانه روى در اقدام بر چیزهایى که ترسناک است و باز ایستادن از آن ها حاصل مى شود. زیاده روى در اقدام بر اشیاى ترسناک موجب «تهوّر» و نقصان در اقدام موجب «جبن» مى شود که خوى زشت و ناپسندى است.
«سخاوت» با میانه روى در حفظ مال و انفاق در مال حاصل مى شود و زیاده در حفظ مال و کم انفاق کردن موجب «تقتیر» (تنگ گرفتن) مى شود که قبیح است و زیاده در انفاق و نقص در حفظ مال موجب «تبذیر» مى شود.
«عفت» نیز با میانه روى در لذت بردن در خوراکى و نکاح حاصل مى شود و زیاده روى در آن موجب «شره» ]شهوت رانى[ و نقصان در آن موجب عدم درک لذت مى شود که مذموم است.26
بررسى ملکات در انسان
براى این که معلوم شود انسان چه خلق هایى دارد، باید فهرستى از تمام خلق هایى که انسان ها دارا مى شوند تهیه کرد و سپس مشخص نمود که کدام یک از آن ها در شخص موجود است و آیا آنچه دارد خلق نیکو است یا خیر؟ انسان براى این که بداند چه خلقى را داراست، باید ببیند آن فعلى که از این خلق صادر مى شود براى او لذت بخش است یا خیر؟ اگر لذت بخش باشد، معلوم مى شود او داراى این خلق هست. حال اگر این خلق نیکو باشد، باید حفظ گردد و اگر زشت است، باید از نفس زدوده شود; زیرا خلق زشت نفسانى مرض نفسانى است و مانند طبیب که مرض جسمانى را به حالت سلامت برمى گرداند، ما هم باید خلق زشت را بزداییم و نفس را به سلامت بازگردانیم.
نفسى که در اعتدال نیست، باید به اعتدال برسد. اگر نفس داراى ضعف در خلق نیکو است، باید آن را براى مدتى به کارهایى که این خلق را ایجاد مى کند عادت دهیم و اگر زیاده از حد اعتدال است، باید آن را مدت زمانى به کارى، که ضد آن خلق را ایجاد مى کند، عادت دهیم تا به حد اعتدال برسد. اگر در این فرایند به حد اعتدال نزدیک شد، کار را ادامه دهیم و اگر از حد اعتدال به طرف ضدش حرکت کرد، کارى را که موجب خلق قبلى است مدتى تکرار کنیم تا نفس به حد میانه برسد.
خلاصه هر گاه دیدیم که نفس به یک طرف میل پیدا کرده، آن را به کارهاى طرف دیگر عادت دهیم. این کار مرتب تکرار مى شود تا نفس حتى الامکان به حد وسط برسد.27
معیار تشخیص حد اعتدال
اما چگونه مى توان تشخیص داد که نفس در خلقیات در حد اعتدال قرار دارد؟ فارابى مى گوید: باید ببینیم کدام یک از دو کارى که سبب نقصان خلق و یا سبب زیاده از اعتدال مى شود براى نفس آسان یا مشقت بار است. اگر هر دو کار براى نفس آسان باشد و یا به یک اندازه مشقت بار، معلوم مى شود نفس در حد اعتدال است. ولى اگر یکى از دو کار براى نفس لذت بخش باشد و کار دیگر ناگوار، معلوم مى شود نفس به حد اعتدال نرسیده و یا اعتدال را از دست داده است.28
موانع رسیدن به اعتدال
فارابى به دو عاملى، که ممکن است سبب شوند انسان به حد اعتدال در اخلاق نرسد، اشاره مى کند و نسبت به آن دو هشدار مى دهد:
1. ممکن است یکى از دو طرف حد اعتدال خلقى شبیه حد اعتدال باشد و شخص گرفتار آن گردد و گمان کند که در حد میانه است; مثلاً، تهور و افراط در اقدام به کارهاى ترسناک شبیه به شجاعت است و شخص ممکن است گمان کند که داراى شجاعت است و نیز تبذیر شبیه سخاوت است و یا تملّق که شبیه تودّد است و یا تذلّل که شبیه تواضع است و نیز تصنّع که شبیه صداقت نفسانى است.
2. انسان در بعضى از خلق ها طبعاً به یکى از دو طرف حد اعتدال متمایل است و این سبب مى شود ناخواسته به همان سمت روى آورد و از اعتدال در آن خلق باز ماند; مانند نقصان از اقدام بر امرى که ترسناک است که انسان به طور طبعى از اقدام در آن گریزان است یا تقتیر و امساک از انفاق که انسان نسبت به آن تمایل بیش ترى دارد.
ایجاد انگیزه براى وصول به خلقیات نیکو
فارابى به این نکته اشاره مى کند که صرف دانستن این که مثلاً «شجاعت خوب است» کافى نیست که انسان به سوى شجاعت روان شود: «باید وسیله اى را بشناسیم که با به کارگیرى آن انجذاب از یک طرف به طرف دیگر یا به وسط بر ما آسان شود; زیرا تفکر به تنهایى بدون به این وسیله چه بسا کافى نباشد.»29 فارابى به نکات زیر توجه مى کند:
1. ما گمان مى کنیم که غایت در هر فعلى لذّت است و فعل قبیح لذّت آفرین است. از این رو، انجام آن براى ما آسان است و از طرفى، فعل نیکو تولید ناخوشى مى کند. از این رو، از آن گریزانیم.
2. بعضى از لذّات حسى اند; یعنى پس از احساس حاصل مى شوند و بعضى معنوى اند; مانند لذتى که از راه ریاست، استیلاء و غلبه به دست مى آید و درک این دو در یک سطح نیست.
3. از آن جا که گرایش به لذّت حسى در وجود ما از نظر زمانى زودتر پیدا شده است، ما دایماً خواهان لذّات حسى هستیم و گمان مى کنیم که هدف زندگى و کمال آن در همین است. از سوى دیگر، چون برخى از این لذّات حسى از امور ضرورى اند، مانند لذت تغذیه و یا میل جنسى براى بقاى نسل، از این رو، گمان مى کنیم لذّات حسى هدف زندگى است و سعادت هم در همین است.
4. لذّت حسى نزد ما آشناترست و ما از آن درک شدیدترى داریم و وصول به آن براى ما آسان تر است.
5. تنها با نظر و تفکر معلوم مى شود که لذّت حسى جلوى بیش تر خیرات را مى گیرند و بازدارنده بزرگ ترین چیزى هستند که سعادت بدان حاصل مى شود; زیرا هرگاه ببینیم که لذّتى حسى سبب تفویت فعل نیکو است متمایل مى شویم فعل نیکو را منکوب کنیم. و هرگاه نیروى انسان بدان حد برسد که این لذّات را بکلى کنار گذارد یا به اندکى از آن اکتفا کند به خلق هاى پسندیده نزدیک مى شود.
6. لذّت و خوشى، چه حسى و چه معنوى، و نیز رنج (ضد لذت)، یا عاجل (فورى) است یا فرجامین. و فعلى که منجر به لذّت یا الم مى شود همیشه یکى از آن دو را به طور طبیعى در پى دارد; مانند لذت جنسى یا سوزش سوختگى و یا رنج و الم پس از انجام کارى به موجب قانون (شریعت) و نه به طور طبیعى تحقق مى یابد; مانند قتل قاتل یا مجازات زانى.
7. از طرفى، کارهاى زیبا که درد و رنج فورى دارند، لذّت فرجامین به بار مى آورند; چه این که کارهاى زشت که مستتبع لذت عاجل است، در نهایت رنجى را در پى دارد.
فارابى با اشاره به نکات مزبور، ایجاد انگیزه را براى ترک کار زشت و انجام کار خوب، اندیشه کردن در فرجام کارها مى داند; مثلا، اگر شخصى به سوى کار قبیحى روان است، عواقب کار را بسنجد و مشکلات آن را در نظر آورد تا زمینه شود از آن کار دست بشوید. فارابى مى گوید: سزاوار است افعالى را که لذّت یا رنج در پى دارند فهرست کنیم و آن هایى را که لذّت فورى و رنج نهایى در پى دارند، جدا سازیم. اگر ما به کار ناشایستى، به گمان این که منجر به لذّت مى شود، میل کردیم، این لذّت را با رنجى که در نهایت دامن گیر ما مى شود مقابله بیندازیم. با این سنجش، لذّتى که ما را به فعل قبیح وا مى دارد، قلع و قمح خواهیم کرد و در نتیجه، ترک قبیح براى ما آسان خواهد شد.
اگر کار نیکو را به سبب رنج فورى اى که در پى دارد، با لذّتى، که در نهایت در پى دارد، مقابله بیندازیم، بدین وسیله رنجى را که ما را از انجام آن باز مى دارد، از بین خواهیم برد و در نتیجه، کار نیکو براى ما آسان مى شود.30
دسته بندى انسان ها در کسب خلقیات
فارابى انسان ها را به چهار گروه تقسیم مى کند و بیان مى دارد چه گروهى با چه زمینه اى داراى اخلاق نیکو خواهند شد:
1. انسان حر: کسى است که هم خوش فکر است و هم بر آن چه فکر ایجاب مى کند عزم راسخ دارد.
2. انسان بهیمى: کسى است که هیچ یک از آن دو ویژگى انسان آزاد در او نیست.
3. عبد بالطبع: کسى که خوش فکر است اما عزم راسخ ندارد.
4. انسانى که عزم راسخ دارد ولى خوش فکر نیست. این گروه خود دو دسته اند:
الف. کسانى که تابع و منقاد یک متفکرند و در بیش تر کارهایشان تابع او مى باشد. این دسته به همین سبب از بردگى رها مى شوند و با گروه احرار مشارکت مى کنند.
ب. کسانى که منقاد نیستند. این ها ملحق به انسان بهیمى اند.
فارابى لذّت و الم را، که در اثر کار دامن گیر انسان مى شود و توجه به آن در تصمیم گیرى بر انجام کار مؤثر است، به لذّت فورى و حسى و جز آن تقسیم مى کند و مى گوید: لذّاتى که پس از فعل پدیدار مى شود، بعضى از آن ها شناخته شده ترند و ما بدان ها درک بیش ترى داریم و آن لذّت یا رنجش فورى و حسى مى باشد و بعضى مخفى تر، و آن چیزى است که فورى و حسى نیست. و مخفى تر از آن چیزى است که بالطبع نباشد و فرجامین و مبهم باشد.31
اما احرار هرگاه خواستند انجام کار نیک و ترک زشتى را به وسیله لذّت یا المى بر خود هموار کنند، برایشان فرق نمى کند لذّت یا الم مخفى باشد یا ظاهر; زیرا لذّتى که آن ها را به زشت وا مى دارد با رنجشى، اگر چه مخفى باشد، ریشه کن مى شود; چون آن چه که براى دیگران مخفى است بر ایشان به مثابه ظاهر است.
اما دیگران لذّاتشان را با رنجش ظاهرتر ریشه کن خواهند کرد. گروهى از این ها با قرار دادن مانعى لذیذ از قبیح صرف نظر مى کنند.32
اما کسانى که با موانع لذیذ از کار ناشایست باز داشته نمى شوند، باید با رنجشى مانند ترس و اندوه و ضیق صدر مانع شان شد تا از کار زشت باز داشته شوند. اما اگر براى عده اى از حیوان صفتان این مقدار بازدارندگى کافى نباشد، باید بعد از ارتکاب تنبیه بدنى شوند.33
ضرورت زندگى جمعى و تعاون انسان ها
انسان به طور فطرى براى رسیدن به برترین کمالش به چیزهاى زیادى نیازمند است که به تنهایى قادر به برطرف ساختن آن ها نیست. او به گروه هایى نیاز دارد که هر کدام بخشى از مایحتاج زندگى وى را تأمین کنند. بنابراین، رسیدن به کمال بدون تعاون انسان ها و تشکیل جامعه ممکن نیست.34 تشکیل جامعه به گونه هاى مختلفى امکان پذیر است. اجتماعى که در آن شخص بتواند به سعادت برسد، مدینه فاضله است و جز آن، غیرفاضله است که از نظر فارابى انواعى دارد.
اجتماعاتى که انسان ها تشکیل مى دهند از سه حال خارج نیست:
الف. اجتماعات انسانى کامل که به اجتماع بزرگ، متوسط و کوچک تقسیم مى شود. اجتماع بزرگ از همه گروه ها در کل مناطق مسکونى زمین تشکیل مى شود. اجتماع متوسط، اجتماع امتى در جزئى از مناطق مسکونى است و اجتماع کوچک از اهالى شهرى در جزئى از مناطق مسکونى تشکیل مى شود.
ب. اجتماع انسانى غیرکامل به اجتماع اهالى یک قریه، اجتماع اهالى محله، اجتماع کوى (سکه) و پس از آن اجتماع منزل که کوچک ترین آن هاست اطلاق مى شود. محله و قریه براى شهر هستند با این تفاوت که قریه خادم شهر و محله جزء شهر است و کوى جزء محله و منزل جزء کوى است و مدینه جزئى از محل زندگانى امت است و امت جزئى از کل اهالى مسکونى زمین.35
بهترین خیر و کمال نهایى ابتدا به مدینه مى رسد نه به اجتماعى که از مدینه ناقص ترند. از آن جایى که شأن خیر و شرّ آن است که انسان ها با اختیار بدان برسند،]و اختیار دو سویه است[ از این رو، ممکن است مدینه با تعاون به غایاتى برسد که شرّند. پس رسیدن به سعادت براى مدینه ممکن است. [نه ضرورى]
مدینه فاضله
شهرى مدینه فاضله است که مقصود از اجتماع در آن، تعاون بر امورى باشد که موجب سعادت است. اجتماع افراد با این هدف، اجتماع فاضل است. و امتى امت فاضله است که شهرهاى آنان برامورى تعاون کنند که موجب حصول سعادت باشد. اگر همه امت ها همین گونه باشند، مناطق مسکونى کره زمین مناطق فاضله خواهند بود.36
فارابى مدینه را با بدن انسان، که یک عضو اصلى دارد و تمام عضو از آن دستور مى گیرند، مقایسه مى کند. از نظر او مدینه هم رئیسى دارد که عده اى از او دستور مى گیرند و براى به اجرا درآوردن دستور او به دیگران دستور مى دهند و آن ها به گروه پایین تر. این سلسله مراتب با فرض شایسته سالارى تا به جایى رعایت مى شود که به کسانى برسیم که فقط دستورات دیگران را اجرا مى کنند. تفاوت مدینه با بدن در این است که خود بدن و حالات و قواى آن جملگى طبیعى اند، اما اجزاى مدینه با وجود طبیعى بودن، به واسطه هیئات و ملکاتى که اعضاى آن دارند و براساس آن سمت هاى اجتماعى آن ها مشخص مى شود، ارادى و غیر طبیعى اند.37
رئیس مدینه فاضله
هرکسى نمى تواند رئیس مدینه فاضله باشد; زیرا ریاست قائم به دو چیز است: اولاً، او به طور فطرى و طبعى براى این کار مستعد باشد و ثانیاً، داراى حالات و ملکات ارادى باشد. از این رو، ممکن نیست هرکس با داشتن صنعتى از صنایع ریاست مدینه را به عهده بگیرد; زیرا بسیارى از صنایع، صنایع خدمت اند که در شهر خدمت مى کنند و اغلب فطرت هاى انسانى فطرت هاى خدمت اند. بدین روى، چنین کسانى نمى توانند عهده دار ریاست شوند.38
فارابى با توجه به مراتب عقول از عقل هیولانى، عقل منفعل، عقل مستفاد و عقل فعال که انسان مى تواند بدان برسد و هر یک نسبت به بعدى به مثابه ماده است، نتیجه مى گیرد که کسى مى تواند رئیس مدینه فاضله باشد که به مرحله عقل فعال رسیده باشد. هرگاه دو قوه ناطقه او، یعنى قوه نظرى و قوه عملى، با عقل فعال متحد شده باشد و نیز قوه متخیله او هم مستعد شود که با واسطه با عقل فعال ارتباط یابد، او انسانى است که خدا بر او به توسط عقل فعّال وحى مى کند.
آن چه خدا به عقل فعال افاضه مى کند، عقل فعال به عقل منفعل به واسطه عقل مستفاد افاضه مى کند، سپس به قوه متخیله مى رسد. بنابراین، این انسان کامل ترین انسان است و به بالاترین درجه سعادت رسیده است.39
شرایط رئیس مدینه فاضله
رئیس مدینه نه تنها باید با عقل فعال ارتباط داشته باشد، بلکه باید بتواند آنچه را خود عمل مى کند براى مردم بیان کند و به بهترین وجه آن ها را ارشاد کند و نیز باید از سلامت بدنى بهره مند باشد تا اعمال جزیى را خود انجام دهد.
کسى مى تواندرئیس اول شودکه ازدوازده خصلت برخوردار باشد:
1. اعضاى بدنى او کامل باشد که به راحتى کارها را انجام دهد.
2. خوش فهم باشد; به گونه اى که به راحتى هر چیزى را به او گفته اند مطابق با نفس الامر دریافت کند.
3. خوش حافظه باشد که هر چیزى را مى بیند یا مى شنود به حافظه بسپارد و فراموش نکند.
4. زیرک باشد; به گونه اى که اگر چیزى را با کوچک ترین شاهدى دید، در جریان امر قرار گیرد.
5. خوش بیان باشد.
6. دانش دوست باشد و در کسب دانش خسته نشود.
7. برخوردن و نوشیدن و نکاح حریص نباشد و از بازى گریزان باشد.
8. دوست دار راست گویى و راست گویان باشد و از دروغ و دروغ گویان روى گردان.
9. بزرگوار و دوست دار کرامت باشد و نفس خود را از امور پست دور دارد.
10. درهم و دینار و سایر متاع دنیا در نظرش پست باشد.
11. طبعاً دوست دار عدالت و اهل آن بوده از ظلم و جور و ظالمان متنفر و در صدد برپایى عدالت باشد.
12. عزم راسخ بر بایسته ها دارد و بر انجام آن جسور و بى باک باشد.40
مدینه غیرفاضله
چند مدینه مضاد با مدینه فاضله است: مدینه جاهله، مدینه فاسقه، مدینه مبدّله و مدینه ضاله. اهالى مدینه غیرفاضله مضاد با اهالى مدینه فاضله اند.41
مدینه جاهله
اهالى مدینه جاهله سعادت واقعى را نمى شناسند و آن چه سعادت مى پندارند سلامتى، رفاه، خوش گذرانى و آزادى در خواسته ها است. از نظر اهالى این مدینه، اگر همه این امور در مدینه جمع شود، به سعادت بزرگ رسیده اند. از نظر آن ها اضداد این امور موجب شقاوت است. مدینه جاهله به مدینه هاى ریزترى تقسیم مى شود:
1. مدینه ضروریه: قصد اهالى آن اقتصار بر امور ضرورى است که قوام بدن هایشان به آن هاست; مانند خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج، و تعاون براستفاده از این امور.
2. مدینه بدّاله: هدف اصلى اهالى آن رسیدن به رفاه و ثروت است.
3. مدینه پستى و سقوط: هدف اهالى آن خوش گذرانى است.
4. مدینه کرامت: هدف اهالى آن اشتهار یافتن در بین ملل دیگر است.
5. مدینه تغلّب: هدف اهل شان آن است که قاهر و غالب بر دیگران باشند و هرگز مغلوب نشوند.
6. مدینه جماعیه: هدف اهل شان این است که آزاد باشند هرچه خواستند انجام دهند.42
مدینه فاسقه
مدینه فاسقه مدینه اى است که اهالى آن عقایدى مانند عقاید مدینه فاضله دارند; یعنى خدا و مراتب عقول و عقل فعال و هر چیزى را، که اهالى مدینه فاضله باید بشناسند، مى شناسند ولى کارهایشان مانند اهالى مدینه جاهله است.43
مدینه مبدّله
مدینه اى است که اعتقادات و نیز کارهاى اهالى مدینه فاضله را رها کرده، به اعتقادات و کارهاى دیگر روى آورده اند.44
مدینه ضالّه
اهالى این مدینه پس از آن که به صورت ظّنى سعادت را شناختند، آن ها را تغییر داده و درباره خداوند و عقول و عقل فعال به اعتقاداتى رسیده اند که صحیح نیست. و رئیس اول آن گمان مى کند که بر او وحى فرود مى آید، در حالى که چنین نیست.45
نوابت و حیوان صفتان
فارابى در السیاسة المدنیة گروهى را تحت عنوان نوابت نام مى برد که مانند علف هرزه ها در مدینه فاضله مى رویند. پست تر از نوابت گروهى هستند که بالطبع حیوان صفت اند که بعضى از آن ها مانند حیوانات اهلى، بعضى مانند حیوانات وحشى و بعضى مانند درندگان زندگى مى کنند. بعضى از اینان در بیابان ها به طور پراکنده پناه مى گیرند و بعضى گروهى زندگى مى کنند و مانند حیوانات وحشى در خوردن به غذا حملهور مى شوند. بعضى دیگر نزدیک شهرها زندگى مى کنند. تعدادى از آن ها گوشت خام مى خورند و بعضى از علف صحرایى تغذیه مى کنند. این دسته از آنان که مضر نیستند و به حال مدینه مفیدند به بردگى گرفته مى شوند. و اما نسبت به آنان که مضر به جامعه اند، باید مانند حیوانات وحشى رفتار شود. و نیز شایسته است نسبت به اولاد کسانى از اهالى مدینه فاضله حیوان صفت اند همین گونه برخورد شود.46
خلاصه
اگر بخواهیم انسان شناسى فارابى را با این فرض که انسان موجودى کمال پذیر است، در کل و یک پارچه نگاه کنیم، فلسفه او را یک مجموعه انداموار مى یابیم که تمام اجزاى آن در جاى مخصوص به خود قرار گرفته اند و کل هستى، از بالاترین مرتبه تا دانى ترین آن، محور این فلسفه است. در رأس این هستى خدا قرار دارد. اما از نگاه دیگر، محور هستى انسان است. البته این نگاه نگاهى انسان شناسانه به کل هستى است، از آن روى که شدنِ انسان و کمال یافتن او با همه هستى مرتبط است; چرا که این انسان است که باید به کمال و سعادت خود برسد و این جز با دریافت کلى از کل هستى، از جمله انسان، حاصل نمى شود.
بنابراین، انسان باید خود و کمال و سعادت خود را بشناسد. سعادت انسان در گرو کسب علوم نظرى و عملى و کسب خلقیات یا ملکات حسنه است که این دو براى شخص حاصل نمى شود مگر با تعاون و همکارى انسان ها. و تعاون و همکارى براى رسیدن به سعادت جز در سایه اجتماع فاضل حاصل نمى شود و اجتماع فاضل باید داراى رئیس باشد تا تمشیت امور کلى به دست او صورت بگیرد و رئیس باید ازعلم کامل برخوردار باشد و این حاصل نمى شود مگر با اتحاد با عقل فعال که از این رهگذر هم فیلسوف به معناى واقعى کلمه مى شود و هم مستعد دریافت وحى. فارابى با این طرح کلى مى خواهد بین فلسفه و دین ارتباط برقرار کند. از نظر او فیلسوف واقعى همان پیامبر است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ فارابى، تحصیل السعاده، الاعمال الفلسفیه، تحقیق جعفر آل یاسین، بیروت، دارالمناهل، 1413، ص 119
2ـ احصاء العلوم، ص 124 و 127 / تحصیل السعادة، ص 120 / التنبیه على سبیل السعادة «الفلسفة المدنیة صنفان: احدهما یحصل به علم الافعال الجمیلة والاخلاق التى تصدر عنها الافعال الجمیلة و القدره على اسبابها و به تصیر الاشیاء الجمیلة قنیة لنا و هذه تسمى الصناعة الخلقیة و الثانى یشتمل على معرفة الامور التى بها تحصل الاشیاء الجمیلة لاهل المدن و القدرة على تحصیلها لهم و حفظها علیهم و هذه تسمى الفلسفة السیاسیة» ص 257
3ـ از نظر فارابى علم انسانى یا اخلاق و علم مدنى یا سیاست دو روى یک واقعیت اند، اگر از این بعد که انسان باید به کمال برسد، به آن نگاه کنیم، علم اخلاق است و اگر از این بعد که رسیدن به این کمالات جز از راه اجتماع ممکن نیست نگاه کنیم، علم مدنى و سیاست است.
4ـ در هر دو کتاب آراء اهل المدینة الفاضلة... و السیاسة المدنیة فصولى را به علوم نظرى اختصاص داده است; زیرا از نظر فارابى، انسان بدون دست یابى به علوم نظرى به غایت نمى رسد.
5 و6 و7 و8 و 9 و10 و11 و12 و13 و14 و15 و16 و17 ـ تحصیل السعاده، الاعمال الفلسفیه، ص 119/ ص 119 / ص 119 ـ 122 / ص 128 ـ 130 / ص 134 / ص 137 / ص 141 / ص 143 / ص 144 ـ 155 / ص 160 ـ 163/ ص 136 ـ124/164ـ 165/187ـ190
18 و19 و20 و21 و22 و23 و24 و25 و26 و27 و28 و29 و30 و31 ـ فارابى، کتاب التنبیه على السعادة، الاعمال الفلسفیة، ص 227ـ 228 / ص 229ـ 231 / ص 231ـ232 / ص 232ـ233 / ص 232ـ235 / ص 235ـ137 / ص 138ـ239 /ص 240 / ص 241ـ 242/ص243 ـ245/ص246/ص247/ص248ـ250/ص251
32ـ از نظر فارابى شایسته است بچه ها را این گونه تربیت کنیم، یعنى با قرار دادن لذیذى آن ها را از کارهاى ناشایست بازداریم.
33ـ همان، ص 250ـ253
34 و35 و36 و37 و38 و39 و40 و41 و42 و43 و44 و45ـ آراء اهل المدینة الفاضله و مضادتها، ص 112 / ص 112ـ113 / ص 113 / ص 114ـ115 / ص 118 / ص 118ـ121 / ص 122ـ 124 / ص 127 / ص 127ـ128 / ص 129 / همان / ص 129ـ130
46ـ کتاب السیاسة المدنیة، ص 99ـ100

تبلیغات