اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در شماره پیشین، ادامه سلسله بحثهاى اخلاقى حضرت استاد را در زمینه سعادت با عنوان مطلوب فطرى انسان، برخوردارى مؤمنان از نعمتهاى ویژه الهى در دنیا و آخرت، سعادتمند واقعى، تفاوت بهره افراد از سعادت،ا ستقامت به عنوان شرط دستیابى به سعادت وهماهنگى مصلحت الهى با بهرهمندى مؤمنان از نعمتهاى دنیا به محضر اهل معرفت تقدیم داشتیم. در این شماره نیز مواعظ ایشان رادر تبیین وصایاى امام صادق(علیه السلام)به عبدالله بن جندب به گوش جان مىسپاریم.
«یا ابنَ جندب، لا تَقُل فىِ المُذنبینَ مِن اهلِ دعوتَکم اِلاّ خیراً واستکینوا اِلىَاللّهِ فى توفیقهم و سلّوا التوبةَ لَهُم. فَکُلَّ مَن قَصدَنا و تولاّنا و لم یوالِ عدوَّنا و قالَ ما یَعلمُ و سکتَ عمّا لا یَصلمُ اَو اَشکل عَلیه فهو فى الجنة.»1
تحذیر از بدگویى نسبت به شیعیان
در ادامه روایت، امام صادق(علیه السلام) مؤمنان را از بدگویى نسبت به شیعیان بر حذر داشته و به ایشان سفارش مىکند که حتى اگر برخى از شیعیان گناهکار باشند، جز سخن خیر، چیز دیگرى درباره آنها نگویند، بلکه با خضوع و خشوع و التماس، دعا کنید که خداوند به آنها توفیق دهد گناهانشان را ترک و توبه کنند تا مشمول آمرزش حق تعالى قرار گیرند.
این یک دستور اخلاقى است که مؤمنان نباید به محض اینکه خطایى از برادران دینى خود مشاهده کردند، با آنها قطع رابطه کنند و ایشان را منحرف، غیر قابل هدایت و اهل جهنم بدانند. اگر شیعیان گناهکار هستند ولى اساس ایمان و اعتقادشان درست است، باید خالصانه ـ و نه سرسرى ـ برایشان دعا کنیم که خداوند توفیق توبه و ترک گناه به آنها عطا فرماید.
اگرچه این قسمت از روایت یک دستور اخلاقى به شمار مىآید، ولى مبتنى بر یک سلسله مسائل اعتقادى است که معمولاً در اذهان بسیارى از مردم سؤالات و شبهاتى پیرامون آن وجود دارد.
حضرت در ادامه این روایت مىفرماید: هر کس سراغ ما بیاید و ولایت ما را پذیرفته و ولایت دشمنان ما را نپذیرفته باشد به این شرط که هر چه مىداند بگوید و از گفتن چیزهایى که نمىداند پرهیز کند و اگر اشکالى در یک زمینهاى دارد سکوت نماید، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت مىرود.
بر این اساس، اگر سؤالى از شخصى که نسبت به آن علم ندارد پرسیده مىشود باید سکوت کند و از اظهار نظر خوددارى نماید. بسیارى از افراد هستند که وقتى یکمسألهاى مطرح مىشود، بدون اینکه درباره آن علم داشته و تحقیق کرده باشند، به انکار آن مىپردازند در حالى که دلیل انکار خود را نیزژ نمىدانند. از طرفى دیگر، کسانى که درباره موضوعى خوب تحقیق کردهاند و نسبت به آن علم و آگاهى دارند، باید محکم و استوار روى حرفشان بایستند و از آن دفاع نمایند. بسیارى از مسائل نیز وجود دارد که باور کردن آنها از جانب کسانى که ممارست در معارف اهل بیت(علیهم السلام)ندارند، مشکل است. اینگونه افراد اگر مرتکب گناهى هم شده باشند در صورتى که در مسائل دینى که از آنها سؤال مىشود با صراحت بگویند نمىدانم; از کسى که تحقیق بیشترى در این زمینه کرده و متخصصتر است بپرسید، در قیامت مشمول شفاعت مىشوند.
انسان باید نسبت به مؤمنین حُسن ظن داشته باشد; بر فرض اگر گناهى هم کردهاند، فقط همان کارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنى نداشته باشد. روایتى هم در این باره وجود دارد که مىفرماید: خداوند کسانى را که مؤمن هستند و ایمانشان را حفظ مىکنند دوست دارد; اگر آنها کار بدى بکنند، خداوند همان کار بدشان را دشمن مىدارد، اما خودشان را دشمن نمىدارد. بر عکس، اگر کسانى از ریشه فاسد بوده و عقایدشان درست نباشد، اگر کار خوبى هم انجام دهند، خداوند کار خوبشان را دوست مىدارد اما خودشان را دوست نمىدارد.
ما نیز باید نسبت به دیگران اینگونه باشیم; اگر کسى مؤمن و اعتقادش صحیح است، باید دوستش داشته باشیم، اگر گناهى هم مىکند، آن گناهش را دشمن بداریم و دعا کنیم خداوند به او توفیق دهد گناهش را ترک کند و آمرزیده شود.
یک مسأله اساسى که منشأ خیلى از ابهامات شده، این است که برخى گمان مىکنند چون ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام) را قبول دارند، اگر هر گناهى را انجام دهند، آمرزیده مىشوند و از طرف دیگر اگر کسى ولایت ائمه(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زیادى انجام دهد، خداوند از او نمىگذرد و به جهنم مىرود.
بر این اساس ـ و با توجه به روایات زیادى که در این باره وجود دارد ـ کسانى تصور مىکنند همین که شیعه هستند و ائمه اثنى عشر را دوست دارند، اگر گناهى نیز مرتکب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومین(علیهم السلام)قرار مىگیرند. آنها چنین مىپندارند که اگر بر فرض در روضه امام حسین(علیه السلام) شرکت کنند و خود را شبیه گریهکنندگان قرار دهند، با توجه به روایت: «من بکاأو ابکاأو تباکى للحسین وجبت له الجنة»، همه گناهانشان آمرزیده مىشود. اگر کسى با این دید به روایت نگاه کند، از یک طرف باعث مىشود دیگر هیچ ابایى از گناه کردن نداشته باشد; زیرا فکر مىکند مثلاً سینهزدن در یک شب عاشورا و تباکى براى سیدالشهداء(علیه السلام)، جبران همه گناهان او را مىکند. از طرفى دیگر چنین فردى نسبت به کسانى که امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) را قبول ندارند، خیلى بدبین مىشود. روایتى هم به این مضمون داریم که اگر کسى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، اگر بین رکن و مقام عبادت کند به طورى که مثل مشک خشکیدهاى شود، خداوند او را به جهنم مىبرد.
صرف نظر از اینکه آیا سند روایات صحیح است یا خیر، بیان چند نکته در این خصوص ضرورى است:
شرط سعادت از دیدگاه اسلام و قرآن
یک مسأله اعتقادى مهم این است که آیا ایمان و عمل هر دو شرط سعادت هستند یا ایمان به تنهایى و یا عمل به تنهایى کافى است؟ به عبارت دیگر آیا اصل با ایمان است یا با عمل، یا با هر دو؟
پاسخ اجمالى این سؤال این است که بدون شک از نظر قرآن کریم، عمل بدون ایمان ارزشى ندارد; اگر کسى خداوند، روز قیامت، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، ائمه معصومین(علیهم السلام)را قبول نداشته باشد، هر کار خوبى هم که انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمىشود، اصلاً مگر مىشود کسى که اعتقادى به روز قیامت ندارد به بهشت برود؟ خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظلمان ماء حتى اذا جاءه لم یجده شیئاً و وجدالله عنده فوفّاه حسابه و الله سریع الحساب» (نور: 39); و آنان که کافرند، اعمالشان در مثل به سرابى ماند در بیابان هموار بىآب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد چون بدانجا رسد هیچ آب نیابد و آن کافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش ببیند که به حساب کارش تمام و کامل برسد ـ و کیفر کفرش بدهد ـ و خدا با سرعت به حساب تمام خلایق رسیدگى مىکند.
مردم معمولاً کسانى را که کارهاى خیلى خوب و بزرگى انجام مىدهند مثلاً بیمارستان مىسازند یا پولهاى خیلى کلان خرج مىکنند بسیار محترم مىشمارند، حال آنکه شاید به دلیل عدم اعتقاد به روز قیامت و... کارهاى آنها در نظر خداوند ارزشى نداشته باشد. ممکن است بعضى بپرسند مگر مىشود کسى که برق را اختراع کرده و امروزه مردم تمام دنیا از اختراع او استفاده مىکنند، به بهشت نرود؟ از نظر قرآن اگر همین فردى که برق را اختراع کرده است، به خداوند عالم معتقد و حقانیت اسلام، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قرآن و ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) نیز برایش ثابت شده باشد ولى تمام آنها را از روى عناد انکار کند، به بهشت نمىرود.
کسى که از روى عمد حقیقتى را انکار کند و با اینکه مىفهمد یا مىتواند بفهمد، کوتاهى کند، هر کار خوبى هم که انجام دهد، موجب سعادت اخرویش نمىشود. البته ممکن است خداوند در دنیا جزاى کار خوب او را بدهد، اما در رسیدگى به اعمال او در آخرت تأثیرى ندارد.
بنابراین، از نظر اسلام و قرآن، اگر کسى ایمان نداشته باشد; یعنى معارف الهى برایش ثابت شده باشد و عمداً آنها را انکار کند، نه تنها به بهشت نمىرود، حتى بوى بهشت را هم استشمام نمىکند: «لا یجد ریح الجنة». عکس این مطلب نیز ممکن است وجود داشته باشد; یعنى کسى ایمان دارد اما هیچ کار خوبى انجام نمىدهد. البته شاید اصلاً فرض اینکه یک کسى ایمان داشته باشد و هیچ عمل صالحى انجام ندهد، درست نباشد. بالاخره کسى که ایمان دارد حداقل یک «الله اکبر» مىگوید، یک سجده براى خدا مىکند، در پیشگاه الهى خضوع دارد و... . معناى ایمان این است که شخص، اینها را قبول دارد و این عقیده در زندگى او اثر خواهد داشت. غیر ممکن است کسى به یک مطلبى ایمان داشته باشد ولى هیچ اثرى در زندگى او بر جاى نگذارد. اگر قبول دارد که «خدا» هست، حتى اگر لال باشد و نتواند «الله اکبر» بگوید، حداقل در دلش یک خضوعى براى خدا انجام مىدهد. بنابراین فرض اینکه یک کسى ایمان واقعى داشته باشد ولى هیچ عمل صالحى انجام ندهد، اصلاً وقوع پیدا نمىکند. اما فرض کنید نوجوانى در ابتداى رسیدن به سن تکلیف، خدا را بشناسد و ایمان بیاورد ولى به محض ایمان آوردن، از دنیا برود و فرصت نکند عمل صالحى انجام دهد. چنین فردى، آیا به بهشت مىرود یا جهنّم؟
ایمان مىتواند منشأ سعادت باشد به شرط آنکه فرض صحیحى داشته باشد. ادعاى کسانى که مىگویند ایمان داریم اما در تمام عمرشان نه تنها یک کار خیر انجام نمىدهند بلکه مرتکب جنایات فراوانى نیز مىشوند، منطبق با واقعیت نیست و دروغ مىگویند. ایمان واقعى با ترک همه اعمال صالح امکان ندارد، مگر اینکه کسى فرصت انجام چنین اعمالى را نداشته باشد. اصل اینکه ایمان مىتواند منشأ سعادت بشود، فى نفسه صحیح است اما لازمه ایمان، عمل صالح است به شرط اینکه شرایط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحى انجام دهد.
اگر لازمه ایمان، عمل صالح است و انسان مؤمن هیچگناهى نمىکند، پس چرا مؤمنان فراوانى هستند که مرتکب گناه مىشوند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که آنها مؤمن هستند اما ایمانشان ضعیف است; یعنى وقتى شهوت و غضب بر آنها غالب مىشود، لازمه ایمان را فراموش مىکنند و مرتکب گناه مىشوند. با توجه به روایاتى که در این زمینه وجود دارد، روح ایمان از فرد مؤمن هنگام انجام گناه، جدا مىشود و در آن لحظه مؤمن نیست ـ اما کافر هم نمىشود ـ و وقتى شهوت و یا غضبش فروکش کرد، دوباره روح ایمان برمىگردد. انسان مؤمنى که فىالجمله عمل صالحى هم انجام داده است، ولى به دلیل غلبه شهوت غضب، مرتکب گناه مىشود، اگر انجام همان یک گناه، موجب شود که به طور کلى معتقدات و لوازم ایمان را فراموش کند و هر روز بر گناهانش ـ آن هم گناهان کبیره ـ افزوده شود، چنین فردى در معرض کفر قرار دارد: «ثم کان عاقبة الذین اسائواالسواى ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون» (روم: 10); آخر سرانجام کار آنان که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند. طبیعى است دلى که اینقدر به گناه آلوده شده است، دیگر لیاقت ایمان ندارد; ایمان چنین فردى کم کم ضعیف مىشود و بعد به طور کلى از بین مىرود و دیگر برنمىگردد.
البته انسانى که ایمان صحیحى دارد و کار خیر هم انجام مىدهد، باز هم باید خطر را همیشه جلوى چشم خود ببیند; زیرا اگر خداى ناکرده به دلیل حبّ شهوت و شهرت و مقام، حرص در دنیا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممکن است در معرض کفر قرار گیرد. بنابراین ایمان باید بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ایمانى هم موجب سعادت ابدى نمىشود. اگر انسانى تا روز آخر عمر با ایمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ایمان شود، مثل این است که از اول کافر بوده است. عکس این مطلب نیز صادق است; یعنى اگر کسى فقط لحظه آخر عمر ایمان بیاورد، گناهان گذشته او آمرزیده مىشود.
یک فرض دیگر این است که سرنوشت اخروى انسان مؤمنى که عمل صالحى انجام داده ولى از طرف دیگر مرتکب گناهان زیادى نیز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمىشود، چیست؟ چنین فردى آیا به بهشت مىرود یا به جهنم؟
انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه ـ آن هم توبه نصوح و واقعى ـ شود، همه گناهانش آمرزیده مىشود. ممکن است کسانى بگویند بیان اینگونه مطالب موجب تجرى بیشتر گناهکاران مىشود; اما ما مىگوییم چه کسى مىتواند مطمئن باشد که موفق به توبه نصوح مىشود؟ اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت کرده گناهان او را بیامرزد: «الا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئک یبدلالله سیئاتهم حسنات وکانالله غفوراًرحیماً»(فرقان:70); مگر آن کسانى که از گناه توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جاى آرند پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند که خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.
انسانى که در مدت عمر خود کبایر راترک کرده و تنها مرتکب صغایرى شده که به حد کبیره نرسیده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را مىآمرزد: «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلاً کریماً» (نساء: 31); چنانچه از گناهان بزرگى که شما را از آن نهى کردهاند دورى گزینید ـ یعنى گناهان کبیره ـ ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را ـ در دو عالم ـ به مقامى بلند و نیکو برسانیم.
البته این در صورتى است که سیئات و صغایر چنین فردى به حد کبیره نرسیده باشد; زیرا اصرار بر صغایر، خود گناهى است کبیره. آیا فردى را که قبل از مرگ موفق نشده است که از گناه کبیرهاش توبه کند به بهشت مىبرند یا به جهنم؟
بر اساس روایاتى که در این زمینه داریم، ملک الموت جان اینگونه افراد را سخت مىگیرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاک شد، به بهشت مىروند وگرنه ممکن است مدتى در عالم برزخ معذّب بوده و فى الجمله عقابهایى داشته باشند. حالا شب اول قبر و در عالم برزخ چه معاملهاى با آنها مىکنند، خدا مىداند. ممکن است حتى در محشر، ناراحتىها و گرفتارىها و گرسنگىها و تشنگىهایى داشته باشند. اگر با این عقابها، حسابشان پاک شد، مشمول آمرزش مىشوند و به شفاعت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)و ائمه معصومین(علیهم السلام) به بهشت مىروند. البته شرط رفتن به بهشت، این است که اصل ایمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ کرده باشند.
خوارج معتقد بودند اگر کسى مرتکب گناه کبیره ـ آن هم کبیرهاى که خود آنها کبیره مىدانستند ـ شود، کافر است. بر این اساس بود که حضرت على(علیه السلام) را کافر مىدانستند; زیرا پذیرفتن حکمیت از سوى آن حضرت را یک گناه کبیره مىپنداشتند.
آنها به دلیل همان عقاید انحرافى که داشتند شیعیان را سر مىبریدند و به زنهایشان تجاوز مىکردند. آرى، همانهایى که قائم اللیل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنین عقیده فاسدى داشتند. این قول خوارج که هر کبیرهاى موجب کفر مىشود، غلط است. البته اگر کسى گناه کبیرهاى انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهى مىگردد اما کافر نمىشود، بلکه اگر ایمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتکب کبیرهاى هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهایتاً وارد بهشت مىشود. بنابراین براى رفتن به بهشت، ایمان شرط اساسى است; بدون ایمان کسى به بهشت نمىرود.
ارکان ایمان
یک مسأله مهم این است که ایمان داراى چند رکن است؟ در یک جمله مىتوان گفت: پذیرفتن آنچه را که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمودهاند، از ارکان ایمان است. البته پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد بسیارى را بیان فرمودند که از مهمترین آنها همان اصول دین یعنى: توحید و نبوت و معاد است. اما بقیه آنها چیست؟ آیا اگر کسى علم دارد به این که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا، حضرت على(علیه السلام)را به خلافت منصوب کرده است ـ مثلاً در غدیر حضور داشته و یا در طول زندگى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این مطلب را از آن حضرت شنیده است ـ اما از روى حسد، کینه، بُغض و انتقامجویى، به انکار آن پرداخته و ولایت امرالمؤمنین(علیه السلام) را نپذیرد، با ایمان است؟
کسى با ایمان است که همه آنچه را پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر کسى از روى عناد، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انکار کند و مثلاً بگوید چون على(علیه السلام) پدرم را در جنگ بدر کشته است، زیر بار ولایت او نمىروم و یا از روى حسد، به انکار آن بپردازد، قطعاً جهنمى است: «ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکاً عظیماً» (نساء: 54); آیا حسد مىورزند با مردم به جهت آنکه آنها را خدا از فضل خود برخوردار نمودکه البته مابرآل ابراهیم ـ حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)ـ کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنتى بزرگ عطا کردیم.
اینکه فقها مىفرمایند اگر کسى ضروریات دین را انکار کند، در واقع رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را انکار کرده است، به همین مسأله بر مىگردد. البته این مسأله اختصاص به اعتقاد به امامت و یا حتى ضروریات ندارد، بلکه اگر حتى چیزى از ضروریات نباشد، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را گفته باشد، و کسى از روى عناد آن را انکار کند، در واقع رسالت پیامبر را انکار کرده است.
انکار رسالت، به یک معنا بازگشتش به انکار ربوبیّت تشریعى خداست; یعنى حکم خدا را قبول ندارم; یعنى خدا را به حاکمیت قبول ندارم. این مسائل گاهى ممکن است به زبان گفته شود و گاهى هم ممکن است فقط در دل باشد. کسى که مىداند یک حکمى از احکام اسلام است ـ مانند احکام مربوط به حدود، تعزیرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... ـ اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن کافر است; یعنى با اینکه طهارتش ثابت است و با او مىشود معامله کرد، اما به بهشت نمىرود;زیراشرط ورودبه بهشتایمانمطلق است. اینجاست که تفاوت بین اسلام و ایمان مشخص مىشود.
بنابراین ایمان واقعى که موجب دخول در بهشت و سعادت ابدى مىشود، پذیرفتن هر چیزى است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)از طرف خدا آورده است.
یک طرف دیگر قضیه این است که تکلیف کسانى که به دلیل قرار گرفتن در شرایطى خاص نمىتوانند حقایق اسلام را تشخیص دهند، چیست؟ شاید تصور این حالت براى امثال من و شما خیلى آسان نباشد، اما اگر یک مقدار چشممان را بازتر کنیم خواهیم دید که اکثریت مردم روى زمین را اینگونه افراد تشکیل مىدهند. شرایط در روى زمین طورى نیست که مردم، همه حقایق را درک کنند. اگر خدا بر ما منت گذاشته و این معارف را به ما عنایت فرموده است تا ایمان واقعى پیدا کنیم و حقایق اسلام را بشناسیم، باید خیلى شکرگزار باشیم; حال آنکه بسیارى از مردم، در شرایطى واقع شدهاند که خیال مىکنند حقیقت آن است که آنها مىگویند و جز آن نیست. براى مثال بسیارى از فرقههاى اسلامى در کشورهاى غیر شیعهنشین هستند که به دلیل انس زیاد با شرایط محیطى ـ اجتماعى خودشان، اصلاً تصور نمىکنند، راه دیگرى صحیح باشد. آنها شیعیان را مشرک مىدانند و معقتدند قرآن شیعیان قرآنِ دیگرى است، شیعیان نماز نمىخوانند و اگر هم بخوانند، چیز دیگرى است و با نماز مسلمانان تفاوت دارد، شیعهها اهل تظاهرند ]برداشتى که آنها از تقیه دارند[ و... . حتى آنها یک روایت مجعولى به این مضمون درست کردهاند که شیعهها معتقدند جبرئیل امین، خیانت کرده و به جاى اینکه وحى را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل کند، اشتباهى به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل کرده است; از اینرو آنها ]شیعیان![ وقتى نمازشان تمام مىشود، به جاى گفتن الله اکبر، سه مرتبه مىگویند: «خان الامین»!; یعنى ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امینخیانت کرده است. آنچنان تبلیغات گستردهاى بر ضد شیعه صورت گرفته است که اگر ما هزار بار قسمبخوریمکه چنین چیزهایى واقعیت ندارد، و حتى یک نفر شیعه نیز در کشور ما چنین کارىانجامنمىدهد،آنهاباور نمىکنند. چنین کسانى اصلاً درصدد بر نمىآیند که ببینند تشیع حقّ است یا باطل.
فرض کنیم کسانى به دلیل قرار گرفتن در شرایطى خاص، ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را قبول نداشته باشند، و خلفاى ثلاثه را حق و حضرت على(علیه السلام) را هم خلیفه چهارم بدانند; چنین افرادى آیا بهشتى هستند یا جهنمى؟ آیا آن روایتى که مىگوید: اگر کسى ولایت ما را نداشته باشد، به جهنم مىرود، شامل این افراد نیز مىشود یا خیر؟ به اینگونه افراد که اصلاً احتمال حقانیّت یک مذهب دیگرى به ذهنشان نمىآید، اصطلاحاً «مستضعف» مىگویند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردى در یک امر فرعى استضعاف داشت، معنایش این نیست که مستضعف مطلق است. حتى اگر کسى درباره بعضى از مسائل اعتقادى مستضعف باشد، به اندازه عقلش مىفهمد که ظلم بد است و خداوند راضى نیست که انسان به یک طفل یتیمى ظلم کند. هر کس به اندازهاى که حجت برایش تمام شده باشد ـ چه از راه عقل و چه از راه نقل ـ به همان اندازه مسؤول است.
بنابراین، ملاک سعادت انسان، ایمان است به شرط آنکه تا آخرین لحظه آن را حفظ کرده باشد. ایمان وقتى باقى مىماند که انسان به لوازم آن ملتزم باشد; زیرا در غیر این صورت ایمان به تدریج ضعیف مىشود و از بین مىرود. حتى ممکن است خود فرد نیز متوجه نشود که کافر شده است، اما ته دلش مىبیند شک و تردید دارد و برخى از احکام الهى را نمىتواند قبول کند. عملِ تنها بدون ایمان گرچه مىتواند آثارى در دنیا داشته باشد، اما فایدهاى براى آخرت ندارد. بر این اساس آیا ما باید با کسانى که اعتقادات صحیح و کاملى دارند; یعنى علاوه بر اینکه سایر اصول دین را قبول دارند، امامت را هم قبول دارند: اما یک بار هم مرتکب گناهى شدهاند، دشمن شویم و طردشان کنیم؟ تمام انسانها که معصوم نیستند. مسلماً تعداد معصومین از غیر معصومین خیلى کمتر است. البته اگر کسى تجاهر به فسق دارد، نباید با او معاشرت کنیم. اگر کسى داراى بعضى از صفات زشت است، خوب نیست انسان با او رفاقت کند; زیرا ممکن است خودش نیز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نباید به او فحش و ناسزا بدهد، بلکه باید نسبت به او دلسوزى داشته باشد و سعى نماید او را ارشاد کند و با تضرع و زارى از خداوند بخواهد که خدا توفیقش دهد تا گناهانش را ترک و توبه کند. اگر کسانى ایمانشان را حفظ کنند، بالاخره به بهشت مىروند. البته این سخن بدین معنا نیست که ایمان تنها، کافى است و گناه هیچ اثرى ندارد: «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» (زلزله: 7 ـ 8); و هر کس به قدر ذرهاى کار نیک کرده ـ پاداش ـ آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذرهاى کار زشتى مرتکب شده آن هم به کیفرش خواهد رسید.
هیچ کارى بىحساب نیست. آن کسانى هم که شفاعت مىشوند باید لیاقت شفاعت را کسب کرده باشند. ارتکاب بعضى از گناهان، باعث از بین رفتن لیاقت شفاعت مىگردد. امام صادق(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات پربرکتشان فرمودند به اهل بیت و دوستان من بگویید: «لا تنال شفاعتنا مستخفاً بالصلاة»; کسى که نماز را سبک بشمارد، مشمول شفاعت ما نمىشود. بنابراین همانطور که توبه موجب آمرزیده شدن گناهانى مىشود، برخى از کارهاى دیگر انسان نیز مىتواند جبران گناهانش را بکند و مستحق شفاعت بشود.ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشت
1ـ محمدباقرمجلسى،بحارالانوار،ج 78،ص 279.
«یا ابنَ جندب، لا تَقُل فىِ المُذنبینَ مِن اهلِ دعوتَکم اِلاّ خیراً واستکینوا اِلىَاللّهِ فى توفیقهم و سلّوا التوبةَ لَهُم. فَکُلَّ مَن قَصدَنا و تولاّنا و لم یوالِ عدوَّنا و قالَ ما یَعلمُ و سکتَ عمّا لا یَصلمُ اَو اَشکل عَلیه فهو فى الجنة.»1
تحذیر از بدگویى نسبت به شیعیان
در ادامه روایت، امام صادق(علیه السلام) مؤمنان را از بدگویى نسبت به شیعیان بر حذر داشته و به ایشان سفارش مىکند که حتى اگر برخى از شیعیان گناهکار باشند، جز سخن خیر، چیز دیگرى درباره آنها نگویند، بلکه با خضوع و خشوع و التماس، دعا کنید که خداوند به آنها توفیق دهد گناهانشان را ترک و توبه کنند تا مشمول آمرزش حق تعالى قرار گیرند.
این یک دستور اخلاقى است که مؤمنان نباید به محض اینکه خطایى از برادران دینى خود مشاهده کردند، با آنها قطع رابطه کنند و ایشان را منحرف، غیر قابل هدایت و اهل جهنم بدانند. اگر شیعیان گناهکار هستند ولى اساس ایمان و اعتقادشان درست است، باید خالصانه ـ و نه سرسرى ـ برایشان دعا کنیم که خداوند توفیق توبه و ترک گناه به آنها عطا فرماید.
اگرچه این قسمت از روایت یک دستور اخلاقى به شمار مىآید، ولى مبتنى بر یک سلسله مسائل اعتقادى است که معمولاً در اذهان بسیارى از مردم سؤالات و شبهاتى پیرامون آن وجود دارد.
حضرت در ادامه این روایت مىفرماید: هر کس سراغ ما بیاید و ولایت ما را پذیرفته و ولایت دشمنان ما را نپذیرفته باشد به این شرط که هر چه مىداند بگوید و از گفتن چیزهایى که نمىداند پرهیز کند و اگر اشکالى در یک زمینهاى دارد سکوت نماید، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت مىرود.
بر این اساس، اگر سؤالى از شخصى که نسبت به آن علم ندارد پرسیده مىشود باید سکوت کند و از اظهار نظر خوددارى نماید. بسیارى از افراد هستند که وقتى یکمسألهاى مطرح مىشود، بدون اینکه درباره آن علم داشته و تحقیق کرده باشند، به انکار آن مىپردازند در حالى که دلیل انکار خود را نیزژ نمىدانند. از طرفى دیگر، کسانى که درباره موضوعى خوب تحقیق کردهاند و نسبت به آن علم و آگاهى دارند، باید محکم و استوار روى حرفشان بایستند و از آن دفاع نمایند. بسیارى از مسائل نیز وجود دارد که باور کردن آنها از جانب کسانى که ممارست در معارف اهل بیت(علیهم السلام)ندارند، مشکل است. اینگونه افراد اگر مرتکب گناهى هم شده باشند در صورتى که در مسائل دینى که از آنها سؤال مىشود با صراحت بگویند نمىدانم; از کسى که تحقیق بیشترى در این زمینه کرده و متخصصتر است بپرسید، در قیامت مشمول شفاعت مىشوند.
انسان باید نسبت به مؤمنین حُسن ظن داشته باشد; بر فرض اگر گناهى هم کردهاند، فقط همان کارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنى نداشته باشد. روایتى هم در این باره وجود دارد که مىفرماید: خداوند کسانى را که مؤمن هستند و ایمانشان را حفظ مىکنند دوست دارد; اگر آنها کار بدى بکنند، خداوند همان کار بدشان را دشمن مىدارد، اما خودشان را دشمن نمىدارد. بر عکس، اگر کسانى از ریشه فاسد بوده و عقایدشان درست نباشد، اگر کار خوبى هم انجام دهند، خداوند کار خوبشان را دوست مىدارد اما خودشان را دوست نمىدارد.
ما نیز باید نسبت به دیگران اینگونه باشیم; اگر کسى مؤمن و اعتقادش صحیح است، باید دوستش داشته باشیم، اگر گناهى هم مىکند، آن گناهش را دشمن بداریم و دعا کنیم خداوند به او توفیق دهد گناهش را ترک کند و آمرزیده شود.
یک مسأله اساسى که منشأ خیلى از ابهامات شده، این است که برخى گمان مىکنند چون ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام) را قبول دارند، اگر هر گناهى را انجام دهند، آمرزیده مىشوند و از طرف دیگر اگر کسى ولایت ائمه(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زیادى انجام دهد، خداوند از او نمىگذرد و به جهنم مىرود.
بر این اساس ـ و با توجه به روایات زیادى که در این باره وجود دارد ـ کسانى تصور مىکنند همین که شیعه هستند و ائمه اثنى عشر را دوست دارند، اگر گناهى نیز مرتکب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومین(علیهم السلام)قرار مىگیرند. آنها چنین مىپندارند که اگر بر فرض در روضه امام حسین(علیه السلام) شرکت کنند و خود را شبیه گریهکنندگان قرار دهند، با توجه به روایت: «من بکاأو ابکاأو تباکى للحسین وجبت له الجنة»، همه گناهانشان آمرزیده مىشود. اگر کسى با این دید به روایت نگاه کند، از یک طرف باعث مىشود دیگر هیچ ابایى از گناه کردن نداشته باشد; زیرا فکر مىکند مثلاً سینهزدن در یک شب عاشورا و تباکى براى سیدالشهداء(علیه السلام)، جبران همه گناهان او را مىکند. از طرفى دیگر چنین فردى نسبت به کسانى که امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) را قبول ندارند، خیلى بدبین مىشود. روایتى هم به این مضمون داریم که اگر کسى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، اگر بین رکن و مقام عبادت کند به طورى که مثل مشک خشکیدهاى شود، خداوند او را به جهنم مىبرد.
صرف نظر از اینکه آیا سند روایات صحیح است یا خیر، بیان چند نکته در این خصوص ضرورى است:
شرط سعادت از دیدگاه اسلام و قرآن
یک مسأله اعتقادى مهم این است که آیا ایمان و عمل هر دو شرط سعادت هستند یا ایمان به تنهایى و یا عمل به تنهایى کافى است؟ به عبارت دیگر آیا اصل با ایمان است یا با عمل، یا با هر دو؟
پاسخ اجمالى این سؤال این است که بدون شک از نظر قرآن کریم، عمل بدون ایمان ارزشى ندارد; اگر کسى خداوند، روز قیامت، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، ائمه معصومین(علیهم السلام)را قبول نداشته باشد، هر کار خوبى هم که انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمىشود، اصلاً مگر مىشود کسى که اعتقادى به روز قیامت ندارد به بهشت برود؟ خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظلمان ماء حتى اذا جاءه لم یجده شیئاً و وجدالله عنده فوفّاه حسابه و الله سریع الحساب» (نور: 39); و آنان که کافرند، اعمالشان در مثل به سرابى ماند در بیابان هموار بىآب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد چون بدانجا رسد هیچ آب نیابد و آن کافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش ببیند که به حساب کارش تمام و کامل برسد ـ و کیفر کفرش بدهد ـ و خدا با سرعت به حساب تمام خلایق رسیدگى مىکند.
مردم معمولاً کسانى را که کارهاى خیلى خوب و بزرگى انجام مىدهند مثلاً بیمارستان مىسازند یا پولهاى خیلى کلان خرج مىکنند بسیار محترم مىشمارند، حال آنکه شاید به دلیل عدم اعتقاد به روز قیامت و... کارهاى آنها در نظر خداوند ارزشى نداشته باشد. ممکن است بعضى بپرسند مگر مىشود کسى که برق را اختراع کرده و امروزه مردم تمام دنیا از اختراع او استفاده مىکنند، به بهشت نرود؟ از نظر قرآن اگر همین فردى که برق را اختراع کرده است، به خداوند عالم معتقد و حقانیت اسلام، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قرآن و ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) نیز برایش ثابت شده باشد ولى تمام آنها را از روى عناد انکار کند، به بهشت نمىرود.
کسى که از روى عمد حقیقتى را انکار کند و با اینکه مىفهمد یا مىتواند بفهمد، کوتاهى کند، هر کار خوبى هم که انجام دهد، موجب سعادت اخرویش نمىشود. البته ممکن است خداوند در دنیا جزاى کار خوب او را بدهد، اما در رسیدگى به اعمال او در آخرت تأثیرى ندارد.
بنابراین، از نظر اسلام و قرآن، اگر کسى ایمان نداشته باشد; یعنى معارف الهى برایش ثابت شده باشد و عمداً آنها را انکار کند، نه تنها به بهشت نمىرود، حتى بوى بهشت را هم استشمام نمىکند: «لا یجد ریح الجنة». عکس این مطلب نیز ممکن است وجود داشته باشد; یعنى کسى ایمان دارد اما هیچ کار خوبى انجام نمىدهد. البته شاید اصلاً فرض اینکه یک کسى ایمان داشته باشد و هیچ عمل صالحى انجام ندهد، درست نباشد. بالاخره کسى که ایمان دارد حداقل یک «الله اکبر» مىگوید، یک سجده براى خدا مىکند، در پیشگاه الهى خضوع دارد و... . معناى ایمان این است که شخص، اینها را قبول دارد و این عقیده در زندگى او اثر خواهد داشت. غیر ممکن است کسى به یک مطلبى ایمان داشته باشد ولى هیچ اثرى در زندگى او بر جاى نگذارد. اگر قبول دارد که «خدا» هست، حتى اگر لال باشد و نتواند «الله اکبر» بگوید، حداقل در دلش یک خضوعى براى خدا انجام مىدهد. بنابراین فرض اینکه یک کسى ایمان واقعى داشته باشد ولى هیچ عمل صالحى انجام ندهد، اصلاً وقوع پیدا نمىکند. اما فرض کنید نوجوانى در ابتداى رسیدن به سن تکلیف، خدا را بشناسد و ایمان بیاورد ولى به محض ایمان آوردن، از دنیا برود و فرصت نکند عمل صالحى انجام دهد. چنین فردى، آیا به بهشت مىرود یا جهنّم؟
ایمان مىتواند منشأ سعادت باشد به شرط آنکه فرض صحیحى داشته باشد. ادعاى کسانى که مىگویند ایمان داریم اما در تمام عمرشان نه تنها یک کار خیر انجام نمىدهند بلکه مرتکب جنایات فراوانى نیز مىشوند، منطبق با واقعیت نیست و دروغ مىگویند. ایمان واقعى با ترک همه اعمال صالح امکان ندارد، مگر اینکه کسى فرصت انجام چنین اعمالى را نداشته باشد. اصل اینکه ایمان مىتواند منشأ سعادت بشود، فى نفسه صحیح است اما لازمه ایمان، عمل صالح است به شرط اینکه شرایط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحى انجام دهد.
اگر لازمه ایمان، عمل صالح است و انسان مؤمن هیچگناهى نمىکند، پس چرا مؤمنان فراوانى هستند که مرتکب گناه مىشوند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که آنها مؤمن هستند اما ایمانشان ضعیف است; یعنى وقتى شهوت و غضب بر آنها غالب مىشود، لازمه ایمان را فراموش مىکنند و مرتکب گناه مىشوند. با توجه به روایاتى که در این زمینه وجود دارد، روح ایمان از فرد مؤمن هنگام انجام گناه، جدا مىشود و در آن لحظه مؤمن نیست ـ اما کافر هم نمىشود ـ و وقتى شهوت و یا غضبش فروکش کرد، دوباره روح ایمان برمىگردد. انسان مؤمنى که فىالجمله عمل صالحى هم انجام داده است، ولى به دلیل غلبه شهوت غضب، مرتکب گناه مىشود، اگر انجام همان یک گناه، موجب شود که به طور کلى معتقدات و لوازم ایمان را فراموش کند و هر روز بر گناهانش ـ آن هم گناهان کبیره ـ افزوده شود، چنین فردى در معرض کفر قرار دارد: «ثم کان عاقبة الذین اسائواالسواى ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون» (روم: 10); آخر سرانجام کار آنان که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند. طبیعى است دلى که اینقدر به گناه آلوده شده است، دیگر لیاقت ایمان ندارد; ایمان چنین فردى کم کم ضعیف مىشود و بعد به طور کلى از بین مىرود و دیگر برنمىگردد.
البته انسانى که ایمان صحیحى دارد و کار خیر هم انجام مىدهد، باز هم باید خطر را همیشه جلوى چشم خود ببیند; زیرا اگر خداى ناکرده به دلیل حبّ شهوت و شهرت و مقام، حرص در دنیا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممکن است در معرض کفر قرار گیرد. بنابراین ایمان باید بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ایمانى هم موجب سعادت ابدى نمىشود. اگر انسانى تا روز آخر عمر با ایمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ایمان شود، مثل این است که از اول کافر بوده است. عکس این مطلب نیز صادق است; یعنى اگر کسى فقط لحظه آخر عمر ایمان بیاورد، گناهان گذشته او آمرزیده مىشود.
یک فرض دیگر این است که سرنوشت اخروى انسان مؤمنى که عمل صالحى انجام داده ولى از طرف دیگر مرتکب گناهان زیادى نیز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمىشود، چیست؟ چنین فردى آیا به بهشت مىرود یا به جهنم؟
انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه ـ آن هم توبه نصوح و واقعى ـ شود، همه گناهانش آمرزیده مىشود. ممکن است کسانى بگویند بیان اینگونه مطالب موجب تجرى بیشتر گناهکاران مىشود; اما ما مىگوییم چه کسى مىتواند مطمئن باشد که موفق به توبه نصوح مىشود؟ اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت کرده گناهان او را بیامرزد: «الا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئک یبدلالله سیئاتهم حسنات وکانالله غفوراًرحیماً»(فرقان:70); مگر آن کسانى که از گناه توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جاى آرند پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند که خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.
انسانى که در مدت عمر خود کبایر راترک کرده و تنها مرتکب صغایرى شده که به حد کبیره نرسیده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را مىآمرزد: «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلاً کریماً» (نساء: 31); چنانچه از گناهان بزرگى که شما را از آن نهى کردهاند دورى گزینید ـ یعنى گناهان کبیره ـ ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را ـ در دو عالم ـ به مقامى بلند و نیکو برسانیم.
البته این در صورتى است که سیئات و صغایر چنین فردى به حد کبیره نرسیده باشد; زیرا اصرار بر صغایر، خود گناهى است کبیره. آیا فردى را که قبل از مرگ موفق نشده است که از گناه کبیرهاش توبه کند به بهشت مىبرند یا به جهنم؟
بر اساس روایاتى که در این زمینه داریم، ملک الموت جان اینگونه افراد را سخت مىگیرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاک شد، به بهشت مىروند وگرنه ممکن است مدتى در عالم برزخ معذّب بوده و فى الجمله عقابهایى داشته باشند. حالا شب اول قبر و در عالم برزخ چه معاملهاى با آنها مىکنند، خدا مىداند. ممکن است حتى در محشر، ناراحتىها و گرفتارىها و گرسنگىها و تشنگىهایى داشته باشند. اگر با این عقابها، حسابشان پاک شد، مشمول آمرزش مىشوند و به شفاعت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)و ائمه معصومین(علیهم السلام) به بهشت مىروند. البته شرط رفتن به بهشت، این است که اصل ایمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ کرده باشند.
خوارج معتقد بودند اگر کسى مرتکب گناه کبیره ـ آن هم کبیرهاى که خود آنها کبیره مىدانستند ـ شود، کافر است. بر این اساس بود که حضرت على(علیه السلام) را کافر مىدانستند; زیرا پذیرفتن حکمیت از سوى آن حضرت را یک گناه کبیره مىپنداشتند.
آنها به دلیل همان عقاید انحرافى که داشتند شیعیان را سر مىبریدند و به زنهایشان تجاوز مىکردند. آرى، همانهایى که قائم اللیل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنین عقیده فاسدى داشتند. این قول خوارج که هر کبیرهاى موجب کفر مىشود، غلط است. البته اگر کسى گناه کبیرهاى انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهى مىگردد اما کافر نمىشود، بلکه اگر ایمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتکب کبیرهاى هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهایتاً وارد بهشت مىشود. بنابراین براى رفتن به بهشت، ایمان شرط اساسى است; بدون ایمان کسى به بهشت نمىرود.
ارکان ایمان
یک مسأله مهم این است که ایمان داراى چند رکن است؟ در یک جمله مىتوان گفت: پذیرفتن آنچه را که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمودهاند، از ارکان ایمان است. البته پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد بسیارى را بیان فرمودند که از مهمترین آنها همان اصول دین یعنى: توحید و نبوت و معاد است. اما بقیه آنها چیست؟ آیا اگر کسى علم دارد به این که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا، حضرت على(علیه السلام)را به خلافت منصوب کرده است ـ مثلاً در غدیر حضور داشته و یا در طول زندگى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این مطلب را از آن حضرت شنیده است ـ اما از روى حسد، کینه، بُغض و انتقامجویى، به انکار آن پرداخته و ولایت امرالمؤمنین(علیه السلام) را نپذیرد، با ایمان است؟
کسى با ایمان است که همه آنچه را پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر کسى از روى عناد، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انکار کند و مثلاً بگوید چون على(علیه السلام) پدرم را در جنگ بدر کشته است، زیر بار ولایت او نمىروم و یا از روى حسد، به انکار آن بپردازد، قطعاً جهنمى است: «ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکاً عظیماً» (نساء: 54); آیا حسد مىورزند با مردم به جهت آنکه آنها را خدا از فضل خود برخوردار نمودکه البته مابرآل ابراهیم ـ حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)ـ کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنتى بزرگ عطا کردیم.
اینکه فقها مىفرمایند اگر کسى ضروریات دین را انکار کند، در واقع رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را انکار کرده است، به همین مسأله بر مىگردد. البته این مسأله اختصاص به اعتقاد به امامت و یا حتى ضروریات ندارد، بلکه اگر حتى چیزى از ضروریات نباشد، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را گفته باشد، و کسى از روى عناد آن را انکار کند، در واقع رسالت پیامبر را انکار کرده است.
انکار رسالت، به یک معنا بازگشتش به انکار ربوبیّت تشریعى خداست; یعنى حکم خدا را قبول ندارم; یعنى خدا را به حاکمیت قبول ندارم. این مسائل گاهى ممکن است به زبان گفته شود و گاهى هم ممکن است فقط در دل باشد. کسى که مىداند یک حکمى از احکام اسلام است ـ مانند احکام مربوط به حدود، تعزیرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... ـ اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن کافر است; یعنى با اینکه طهارتش ثابت است و با او مىشود معامله کرد، اما به بهشت نمىرود;زیراشرط ورودبه بهشتایمانمطلق است. اینجاست که تفاوت بین اسلام و ایمان مشخص مىشود.
بنابراین ایمان واقعى که موجب دخول در بهشت و سعادت ابدى مىشود، پذیرفتن هر چیزى است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)از طرف خدا آورده است.
یک طرف دیگر قضیه این است که تکلیف کسانى که به دلیل قرار گرفتن در شرایطى خاص نمىتوانند حقایق اسلام را تشخیص دهند، چیست؟ شاید تصور این حالت براى امثال من و شما خیلى آسان نباشد، اما اگر یک مقدار چشممان را بازتر کنیم خواهیم دید که اکثریت مردم روى زمین را اینگونه افراد تشکیل مىدهند. شرایط در روى زمین طورى نیست که مردم، همه حقایق را درک کنند. اگر خدا بر ما منت گذاشته و این معارف را به ما عنایت فرموده است تا ایمان واقعى پیدا کنیم و حقایق اسلام را بشناسیم، باید خیلى شکرگزار باشیم; حال آنکه بسیارى از مردم، در شرایطى واقع شدهاند که خیال مىکنند حقیقت آن است که آنها مىگویند و جز آن نیست. براى مثال بسیارى از فرقههاى اسلامى در کشورهاى غیر شیعهنشین هستند که به دلیل انس زیاد با شرایط محیطى ـ اجتماعى خودشان، اصلاً تصور نمىکنند، راه دیگرى صحیح باشد. آنها شیعیان را مشرک مىدانند و معقتدند قرآن شیعیان قرآنِ دیگرى است، شیعیان نماز نمىخوانند و اگر هم بخوانند، چیز دیگرى است و با نماز مسلمانان تفاوت دارد، شیعهها اهل تظاهرند ]برداشتى که آنها از تقیه دارند[ و... . حتى آنها یک روایت مجعولى به این مضمون درست کردهاند که شیعهها معتقدند جبرئیل امین، خیانت کرده و به جاى اینکه وحى را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل کند، اشتباهى به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل کرده است; از اینرو آنها ]شیعیان![ وقتى نمازشان تمام مىشود، به جاى گفتن الله اکبر، سه مرتبه مىگویند: «خان الامین»!; یعنى ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امینخیانت کرده است. آنچنان تبلیغات گستردهاى بر ضد شیعه صورت گرفته است که اگر ما هزار بار قسمبخوریمکه چنین چیزهایى واقعیت ندارد، و حتى یک نفر شیعه نیز در کشور ما چنین کارىانجامنمىدهد،آنهاباور نمىکنند. چنین کسانى اصلاً درصدد بر نمىآیند که ببینند تشیع حقّ است یا باطل.
فرض کنیم کسانى به دلیل قرار گرفتن در شرایطى خاص، ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را قبول نداشته باشند، و خلفاى ثلاثه را حق و حضرت على(علیه السلام) را هم خلیفه چهارم بدانند; چنین افرادى آیا بهشتى هستند یا جهنمى؟ آیا آن روایتى که مىگوید: اگر کسى ولایت ما را نداشته باشد، به جهنم مىرود، شامل این افراد نیز مىشود یا خیر؟ به اینگونه افراد که اصلاً احتمال حقانیّت یک مذهب دیگرى به ذهنشان نمىآید، اصطلاحاً «مستضعف» مىگویند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردى در یک امر فرعى استضعاف داشت، معنایش این نیست که مستضعف مطلق است. حتى اگر کسى درباره بعضى از مسائل اعتقادى مستضعف باشد، به اندازه عقلش مىفهمد که ظلم بد است و خداوند راضى نیست که انسان به یک طفل یتیمى ظلم کند. هر کس به اندازهاى که حجت برایش تمام شده باشد ـ چه از راه عقل و چه از راه نقل ـ به همان اندازه مسؤول است.
بنابراین، ملاک سعادت انسان، ایمان است به شرط آنکه تا آخرین لحظه آن را حفظ کرده باشد. ایمان وقتى باقى مىماند که انسان به لوازم آن ملتزم باشد; زیرا در غیر این صورت ایمان به تدریج ضعیف مىشود و از بین مىرود. حتى ممکن است خود فرد نیز متوجه نشود که کافر شده است، اما ته دلش مىبیند شک و تردید دارد و برخى از احکام الهى را نمىتواند قبول کند. عملِ تنها بدون ایمان گرچه مىتواند آثارى در دنیا داشته باشد، اما فایدهاى براى آخرت ندارد. بر این اساس آیا ما باید با کسانى که اعتقادات صحیح و کاملى دارند; یعنى علاوه بر اینکه سایر اصول دین را قبول دارند، امامت را هم قبول دارند: اما یک بار هم مرتکب گناهى شدهاند، دشمن شویم و طردشان کنیم؟ تمام انسانها که معصوم نیستند. مسلماً تعداد معصومین از غیر معصومین خیلى کمتر است. البته اگر کسى تجاهر به فسق دارد، نباید با او معاشرت کنیم. اگر کسى داراى بعضى از صفات زشت است، خوب نیست انسان با او رفاقت کند; زیرا ممکن است خودش نیز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نباید به او فحش و ناسزا بدهد، بلکه باید نسبت به او دلسوزى داشته باشد و سعى نماید او را ارشاد کند و با تضرع و زارى از خداوند بخواهد که خدا توفیقش دهد تا گناهانش را ترک و توبه کند. اگر کسانى ایمانشان را حفظ کنند، بالاخره به بهشت مىروند. البته این سخن بدین معنا نیست که ایمان تنها، کافى است و گناه هیچ اثرى ندارد: «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» (زلزله: 7 ـ 8); و هر کس به قدر ذرهاى کار نیک کرده ـ پاداش ـ آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذرهاى کار زشتى مرتکب شده آن هم به کیفرش خواهد رسید.
هیچ کارى بىحساب نیست. آن کسانى هم که شفاعت مىشوند باید لیاقت شفاعت را کسب کرده باشند. ارتکاب بعضى از گناهان، باعث از بین رفتن لیاقت شفاعت مىگردد. امام صادق(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات پربرکتشان فرمودند به اهل بیت و دوستان من بگویید: «لا تنال شفاعتنا مستخفاً بالصلاة»; کسى که نماز را سبک بشمارد، مشمول شفاعت ما نمىشود. بنابراین همانطور که توبه موجب آمرزیده شدن گناهانى مىشود، برخى از کارهاى دیگر انسان نیز مىتواند جبران گناهانش را بکند و مستحق شفاعت بشود.ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشت
1ـ محمدباقرمجلسى،بحارالانوار،ج 78،ص 279.