فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۴۴۱ تا ۴۶۰ مورد از کل ۱۴٬۷۷۹ مورد.
منبع:
منطق پژوهی سال ۱۵ پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲ (پیاپی ۳۰)
221-238
حوزههای تخصصی:
منطق ناسره ابتنای دروست و فاین نسخه اصلاح شده ای از منطق ناسره ابتنای فاین است. دروست و فاین نشان داده اند که این منطق (به خلاف منطق اولیه فاین) نسبت به سمنتیکی که برای آن تنظیم کرده اند صحت و تمامیت دارد. پس از معرفی سیستم استنتاجی منطق اولیه فاین استدلال می کنم که پاره ای از مشکلات نظریه برهانی در خصوص این منطق وجود دارد. بیش از این، استدلال می کنم که نسخه اصلاح شده دروست و فاین نیز (اگرچه برای اهداف سمنتیکی یادشده مناسب است) با همان مشکلات نظریه برهانی دست به گریبان است. با اصلاح بیشتر سیستم استنتاجی دروست و فاین یک حساب رشته سطح بالاتر تنظیم می کنم. نشان می دهم که به لحاظ سمنتیکی منطق پیشنهادی من معادل با منطق دروست و فاین است. همچنین دلایلی می آورم که در سیستم استنتاجی پیشنهادی مشکلات نظریه برهانی یادشده مرتفع می شوند. حاصل این مقاله ارائه یک سیستم استناجی مناسب برای منطق ناسره ابتنای دروست و فاین است؛ سیستمی که پدیدآورندگان این منطق به آن دست نیافته اند.
مفهوم سازی «مرگ» در داستان های کودک: بر اساس طرحواره های کاربردشناختی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
طرحواره های کاربردشناختی، طرحواره هایی هستند که وابسته به بافتِ موقعیتی و کاربردی فراخوانده می شوند. این پژوهش در پی رده بندی آن دسته از طرحواره های کاربردشناختی است که زیربنای مفهوم سازی های «مرگ» اند. دامنه پژوهش حاضر داستان های واجد درون مایه مرگ اندیشی در گروه سنی «ب» و «ج» است. هر یک از این داستان ها به مثابه موقعیتی عینی برای فراخوانی طرحواره مرگ است. پژوهش پیش ِرو با روش تحلیلی توصیفی در پی پاسخ گویی به چگونگی کارکرد بافت موقعیتیِ داستان در شکل دهی و فراخوانی طرحواره مرگ است. نتیجه پژوهش هفت کارگفتِ موقعیتی را به عنوان پایه مفهومیِ مرگ معرفی می کند: خودویران گری، قتل، مرگ هراسی، مرگ گریزی، مرگ تعلیقی، داغ دیدگی، درگذشت طبیعی. ازآنجا که مفاهیمی مانند «مردن» ماهیتا انتزاعی، فلسفی و برانگیزنده عواطف منفی هستند؛ شیوه انتقال این مفاهیم به کودک همواره مورد مناقشه بوده است. این پژوهش نشان می دهد داستان ها با به کارگیری طرحواره های کاربردشناختی مختلف، موقعیتی امن برای درونی سازی تجربه های آسیب زایی چون «مرگ» فراهم می سازند. مقاله حاضر برای نخستین بار مرگ پژوهی (تاناتولوژی) را در ادبیات کودک مورد مداقّه قرار می دهد.
بررسی استعاره های وجودی مفهوم رحمت الهی در صحیفه سجادیه «در پرتو اصول استعاره شناختی جَکِل»(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن بهار ۱۴۰۳ شماره ۹۷
163 - 187
حوزههای تخصصی:
استعاره در نگاه زبان شناسان شناختی، با عنوان استعاره مفهومی مطرح است و از مهم ترین کارکرد شناختی آن، فهم مفاهیم انتزاعی از طریق مفاهیم عینی و ملموس است و بر پایه مفاهیم عینی می-تواند، ماهیت زبانی موجود در متون دینی را که بسیار انتزاعی و دور از تجربه حسی است، روشن نماید. مفهوم رحمت الهی به عنوان یکی از مفاهیم انتزاعی موجود در صحیفه سجادیه در قالب-های استعاری گوناگونی به کار رفته و بررسی زبان شناسانه آن، زیبایی های ادبی و دیدگاه امام سجاد (ع) را در ارتباط با آن برای مخاطب آشکار می سازد. پژوهش حاضر بر این مبنا و به روش توصیفی-تحلیلی به بررسی استعاره های وجودی (هستی شناختی) مفهوم رحمت الهی در پرتو اصول استعاره شناختی جَکل در صحیفه سجادیه پرداخت و به این نتایج دست یافت که امام (ع) برای تبیین مفهوم رحمت الهی با بهره جستن از حوزه های متعددِ استعاره پدیده ای (با بیشترین بسامد: 50 درصد)، استعاره ظرف و استعاره تشخیص، مفاهیم مدنظرش را در قالب محسوسات برای مخاطب قابل فهم و ملموس گردانیده است. هم چنین تحلیل شواهد بررسی شده در صحیفه سجادیه با اصول استعاره شناختی جَکِل (اصل استعاره فراگیر، اصل حوزه، اصل مدل، اصل یکسویگی، اصل ضرورت، اصل خلاقیت و اصل تمرکز) هماهنگ است و آنها را تایید می-کند.
ژیل دلوز و روایت رهایی سوژه بر اساسِ کتاب منطق احساس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
623 - 638
حوزههای تخصصی:
ژیل دلوز در کتاب «منطق احساس» که شرحی بر نقاشی های فرانسیس بیکن است به صراحت و مکرر از نقد روایت می گوید؛ اما حقیقت این است که او نه روایت به طور کلی که روایت فیگوراتیو و بازنمایانه را رد می کند و از نحوه روایتی بدیل در نقاشی های بیکن سخن می گوید. موضوع این مقاله آشکار کردن این شیوه بدیل روایت نه در کار بیکن که در کار خود دلوز در این کتاب است. به زعم نگارنده دلوز در «منطق احساس» شیوه روایت بسیار جالب توجهی دارد، او در این کتاب یک کارگردان تئاتر است. او با زدودن همه عناصر روایت فیگوراتیو و بازنمایانه به دو عنصر می رسد: صحنه و فیگور، صحنه خالی و فیگور منزوی و میخکوب در صحنه. ما در کل روایت مان از «منطق احساس» تنها به این دو عنصر پایبند می مانیم و درصدد آشکار کردن نسبت های تغییریابنده میان این دو عنصریم که همچون موتور محرک روایت مان عمل می کند. اگر این دو، عناصر اصلی این روایت باشند موضوع روایت از این قرار است: رهایی فیگور منجمد در صحنه ؛ اما این آزادی بی واسطه رخ نمی دهد و شامل پنج مرحله یا پرده است: یک) انزوا و گیرافتادگی فیگور. دو) کژسانی فیگور. سه) متلاشی شدن فیگور. چهار) ناپدید شدن فیگور. پنج) تولد فیگور رهایی یافته به منزله یک بندباز، به بیان دیگر ورزشکارانگی در اتاق خواب. این پنج مرحله پنج پرده روایت اجرای تئاتری اند که در نهایتِ آن رهاییِ فیگورِ در بند محقق می شود.
تحلیل منطقی ادراکات اعتباری علامه طباطبایی با پلورالیزم معرفتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
قبسات سال ۲۹ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱۱۱
131 - 155
حوزههای تخصصی:
این پژوهش درباره تحلیل منطقی ادراکات اعتباری علامه طباطبایی و پلورالیسم معرفتی است که نسبت تعلّقی آنها را بررسی می کند. علامه طباطبایی در تحلیل کثرات معرفتی انسان، نظریه ادراکات اعتباری را ابداع نمود. این نظریه با دو دیدگاه متفاوت روبه روست. برخی با تفسیر نسبی انگارانه از نظریه معتقدند بین ادراکات اعتباری و پلورالیسم معرفتی، رابطه لزومی وجود دارد و می توان از طریق این نظریه، پلورالیسم معرفتی را نتیجه گرفت. سؤالی که مطرح می شود، این است که چه نسبتی میان این دو نظریه وجود دارد؟ فرض نگارنده این است که اولاً نسبیّت معرفتی در خود نظریه مورد قبول نیست، ثانیاً بر فرض نسبیت، پلورالیسم معرفتی قابل استنتاج نیست. نویسنده مقاله برای اثبات مدّعای خود، ابتدا شواهد فقدان نسبیت در نظریه را تبیین نمود و پس از بیان تفاوت های دو نظریه، با استفاده از تحلیل منطقی و روش کتابخانه ای، رابطه لزومی آنها را بررسی کرد. مقاله حاضر که به دنبال ارزیابی نسبت این دو نظریه بود، هر گونه فرایندی که بتواند پلورالیسم معرفتی را نتیجه دهد، به دست نیاورد. پیراستن ساحت فکری علامه طباطبایی از پلورالیسم شناختی و ردّ انتساب ادراکات اعتباری به نسبیت معرفتی، مهم ترین نتیجه یافته های پژوهش حاضر است.
گذر از خودشناسی به شناخت غیر از منظر سهروردی و دکارت(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن تابستان ۱۴۰۳ شماره ۹۸
161 - 188
حوزههای تخصصی:
سهروردی و دکارت ضمن تعلق به دو فرهنگ فکری مختلف و اتخاذ مبانی فلسفی متفاوت بر نقش خودشناسی در معرفت تأکید دارند. در فلسفه دکارت من می اندیشم، پس هستم به عنوان پایه معرفت در نظر گرفته می شود که شناخت سایر مراتب وجود مانند خداوند و عالم خارج از دل آن استنتاج می شود. در فلسفه سهروردی نیز نفس انسانی نوری از انوار الهی است که در پرتو خودشناسی می تواند انوار مافوق خود، نورالانوار و اشیاء مادی را بشناسد. البته سهروردی و دکارت از دو منظر متفاوت به مسئله نفس و خودشناسی توجه می کنند. سهروردی از منظر معرفت شهودی و دکارت از منظری عقلی-استدلالی به این مسئله می پردازد. اکنون با توجه به این مقدمه مسائل مهمی مطرح می شود: چه تفاوتی میان دیدگاه سهروردی و دکارت راجع به خودشناسی وجود دارد؟ نگاه متفاوت این دو فیلسوف به مسئله خودشناسی چه تأثیری بر دیدگاه آنها راجع به سایر معارف دارد؟ این نوشتار با روشی توصیفی-تحلیلی درصدد است این نکته را تبیین کند که چگونه تلقی های متفاوت سهروردی و دکارت از نفس انسانی و مسئله خودشناسی سبب می شود این دو فیلسوف نگاهی متفاوت به شیوه گذر از خودشناسی به شناخت غیر داشته باشند.
Many Shades of Love in Kant(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۳ شماره ۴۷
219 - 232
حوزههای تخصصی:
Kant is usually considered a cold moralist who does not give any importance to feeling and emotions. In this paper I show that Kant has a place for love although he uses this word in different meanings through his work. I will analyze the use and meaning of five different uses of the term love: self-love, practical love, love as affect, love as passion, and sexual love. I show that Kant has a place for love in his theory, in a plurality of shades and meanings, going from the practical love to romantic love. Some of their expressions are meaningful for the moral life, such as practical love, some are not. Kant portrait romantic love as a silly affect, sometimes as a dangerous passion who can even call for medication. And about sex, he claims that it is nothing but the use of the other as a means, which may obtain a higher juridical status if this use is reciprocal, in the case of marriage.
سوژه در وضعیت های تفریقی (تأملی در مفهوم سوژه در ادوار اندیشۀ آلن بدیو با تأکید بر هستی شناسی تفریقی)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
245 - 268
حوزههای تخصصی:
مفهوم سوژه برای فیلسوف فرانسوی معاصر، آلن بدیو، بسیار بااهمیت بوده و در آثاری چون نظریه سوژه، اخلاق، هستی و رخداد و منطق جهان ها بدان پرداخته می شود. با توجه به سیر اندیشه بدیو و بروز تحولات در کلیتِ نگره وی، تبیین او در باب سوژه نیز دستخوش تفاوت هایی آشکار بوده است. نظریه سوژه اثری مربوط به دوران تأثیرپذیریِ مستقیم بدیو از آلتوسر و مائو است لذا توصیف سوژه نیز در این اثر متأثر از سویه های مارکسیستی اندیشه او و در نسبت با کردارهای اجتماعی و کارکرد سیاسی است، اما در هستی و رخداد که می توان آن را مانیفست هستی شناختی بدیو با شاکله های ریاضیاتی دانست، ویژگی های سوژه از منظری متفاوت مورد توجه قرار گرفته و نخستین بار در نسبت با حقیقت طرح می شود؛ روالی که بعدها با موضعی متفاوت در منطق جهان ها نیز دنبال شده است و ما را برآن داشت تا به تفحص در این سیر تطور بپردازیم. در این مقاله نشان دادیم که سوژه چگونه از هیبتی کاملاً انسانی و سیاسی در آغازه های نگاه بدیو به جزئی متناهی و مادی از حقیقت در بستر وضعیت های تفریقی تبدیل می شود که علی رغم کلیه تلاش های این فیلسوف محل انتقادات و ابهاماتی است و به دلیل نسبت مستقیمش با حقیقت باید بدان ها پاسخ داد و نمی توان تبیین بدیو از آن را به طور کامل پذیرفت.
چالش های سازگارگرایان در مواجهه با استدلال مهار زیگوت آلفرد ملی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
333 - 350
حوزههای تخصصی:
ناسازگارگرایان معتقدند در جهان متعین نمی توان فعلی را آزادانه و اخلاقاً مسئولانه انجام داد درحالی که سازگار گرایان امکان انجام آزادانه فعل و مسئولیت اخلاقی را برای فاعل جهان متعین منتفی نمی دانند و بر این باورند که می توان میان مسئولیت و تعین علّی نوعی سازگاری یافت. این مقاله به تحلیل استدلال مهار زیگوت آلفرد ملی خواهد پرداخت که استدلالی در نقد سازگارگرایی میان مسئولیت اخلاقی و جهان متعین است. استدلال مهار استدلالی است که برپایه شهود افراد از موقعیتی که فاعل در آن تحت کنترل شخص یا نیرویی دیگر است استوار شده و بر آن است که نشان دهد فاعل در موقعیت مهار شده، علی رغم براورده کردن شروط سازگارگرایان همانند فاعل در جهان متعین، مسئولیت اخلاقی برای فعل خود ندارد. در این مقاله قصد داریم که نشان دهیم ملی با طرح این استدلال در پی رد سازگارگرایی نیست و در نهایت موضعی ندانم گرا در این استدلال می گیرد و بنابراین نمی توان استدلال مهار زیگوت را استدلالی در اثبات ناسازگارگرایی دانست بلکه در بهترین حالت، استدلالی است که سازگارگرایی را نقد کرده و شروط آن را به چالش می کشد.
فوکو و هستی شناسیِ رمان: واسازی مفهوم خانه(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
269 - 292
حوزههای تخصصی:
موضوع مقاله حاضر تحلیل فوکو از هستی شناسی رمان است؛ هدف اصلیِ پژوهش حاضر خوانشی بینارشته ای برای نشان دادن این نکته است که چگونه هستی شناسیِ رمان بر واسازی مفهوم خانه مبتنی است: شخصیت های رمان برخلاف شخصیت های حماسه یونانی و کتاب مقدس هر بار از خانه دور می شوند تا قلمروی ناشناخته از هستی یا بُعدی تازه از انسان را کشف کنند. فوکو با خوانش رمان دُن کیشوت این نکته را نشان می دهد. بین این بی خانمانی استعلایی و هستی شناسیِ تازه رابطه مستقیم وجود دارد. نتایج پژوهش حاضر معلوم کرده است که این واسازی مفهوم خانه نتایج مشخصی داده است: 1. رمان، اخلاق مبتنی بر تفاوت را جایگزین اخلاق شباهت محور کرده است. 2. خانه یک مفهوم ثابت و بدون تغییر نیست، بلکه مفهومی است که ساخته می شود. 3. ماجراجویی رمان فراروی از امر معلوم به سوی قلمروهای نامعلوم است. 4. رمان در جستجوی اتوپیا نیست، بلکه نقشه نگاری هتروتوپیا به عنوان قلمروهای صیرورت و کثرت است. نتیجه محوریِ پژوهش حاضر آن است که تفاوت رمان با حماسه، صرفا تفاوت ژانری نیست، بلکه تفاوتی هستی شناختی است.
شناسایی مؤلفه های اصلی تعلیم و تربیت متامدرن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
311 - 332
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر با هدف شناسایی مؤلفه های تعلیم و تربیت متامدرن انجام شده است. به منظور دستیابی به هدف پژوهش از روش توصیفی – تحلیلی استفاده شده است. دستاورد بررسی و تحلیل توصیفی اطلاعات منابع علمی مرتبط با موضوع پژوهش، شناسایی مفاهیم خردورزی عصب شناختی، اندیشه ورزی پویا، تفکر انتقادی و خلاق، آزادی علمی، خودتنظیمی، جهت گیری ایدئولوژیک اخلاقی، جامعه پذیری علمی، تحول نگری آموزشی، سازنده محوری برنامه درسی، الگوی یادگیری فناوری محور و ایدئولوژی تربیت سبز بود که در دو سطح ویژگی های فردی و بین فردی و ویژگی های ساختاری تعلیم و تربیت متامدرن سطح بندی شدند. متامدرنیسم به عنوان یکی از رویکردهای نوین فکری در هزاره سوم به عنوان پارادیم بازآفرینی امکان فراتر رفتن از محیط و ایجاد تغییر مثبت در جوامع به گونه ای عمل می کند که بتواند واقعیت های پراکنده را با معنایی جدید و به صورت یکپارچه و منسجم در بستری از سازوکارهای توسعه ای، خلاقانه و اخلاقی هدایت کند. از سویی برنامه درسی متامدرن باید به دنبال توانمندسازی معلمان و افزایش توان تحلیل و تبیین ترکیبی و چندبعدی از پدیده های تربیتی را از ابعاد مختلف به صورت همزمان و جندبعدی و چندسطحی فراهم سازد. در واقع نگاه برنامه درسی متامدرن، یک نگاه هرمونوتیک، چندبعدی و چندساحتی است و در این مسیر می کوشد، ضمن مقابله با محدودیت ها و محرومیت های آموزشی، بستر مساعدی را برای توسعه عدالت آموزشی و برابری و برخورداری از فرصت ها برای فراگیران ایجاد کند. بنابراین این رویکرد با توسعه توان شناختی و عاطفی و توسعه قابلیت های ارتباطی در بستر ساختار برنامه های درسی و سازوکارهای آموزشی خلاق و مبتنی بر تفکر انتقادی زمینه دست یابی به یکی از اهداف نوین نظام های تعلیم و تربیت یعنی، توسعه سبز و پایدار زیست بوم فردی و اجتماعی را فراهم ساخته و زمینه ساز دستیابی سیاستگذاران و برنامه ریزان نظام تعلیم و تربیت به برنامه های راهبردی اثرگذار در نظام تعلیم و تربیت خواهد شد.
دین پژوهی شناختی و دشواره تبیین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تا چه میزان الگوهای دین پژوهیِ حاصل از تحقیقات شناختی موفق بوده اند؟ هدف مقاله پاسخ به این پرسش است. مطالعه شناختیِ دین حوزه ای است که روش ها و نظریه های علوم شناختی را برای فهم چگونگی ایجاد و انتقال افکار، باورها و رفتارهای دینی به کار می گیرد. انگاره اصلیِ مقاله آن است که اگر الگوهای شناختی مسئله تبیین را حل نکنند، عملاً طرح و برنامه مطالعه شناختیِ دین با تردید مواجه خواهد شد. تبیین های شناختی از چند جهت قابل نقد و بررسی اند و از این رو تا رسیدن به الگوهای خوب فاصله دارند. (1) مبانی نظری: شناخت سوم شخصی و بیگانه با تجربه زیسته دیندار دارند. بر خلاف ادعای این تحقیقات، شناخت تأملی و شهودی در دینداران توأمان است. این تبیین ها تأکید صرف بر طبیعت گراییِ روش شناختی دارند که این با چندتباری بودنِ مسائل دین همخوانی ندارد. (2) نگاه حذف گرایانه: این تبیین ها مؤلفه های مهم در شکل گیری، تداوم، تقویت و رواج باورهای دینی همچون جریان وحی و نبوت، تربیت، اجتماع و فرهنگ را نادیده می گیرند. (3) شواهد علمی: تکرار و همانندسازیِ تجربه دینی با تبیین های علمیِ عصبی شناختی در محیط آزمایشگاهی دشوار است. نتایج برخی تحقیقات با نظریه ابزار بیش فعالِ کشف عامل همسویی ندارد. افراد اوتیستیک خلاف ادعای نظریه اطلاعات اجتماعیِ راهبردی را نشان دادند. ضمن بحث از دشواری های تبیین در الگوهای شناختی، پیشنهادهایی برای اصلاح و تکمیل آنها ارائه شده است: توجه به نگرش اول شخص نسبت به دینداران، ضرورت تأکید بر شناخت آگاهانه باورمندان، تمرکز بر کثرت گراییِ روش شناختی در تبیین پدیده های دینی، توجه به زمینه های شکل گیریِ ادیان، و لزوم برخورداری از نگاه واقع بینانه نسبت به رشد خداباوری.
کارکرد استعاره مفهومی در تحلیل چالش کلامی آیه 116 سوره مائده(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن تابستان ۱۴۰۳ شماره ۹۸
133 - 159
حوزههای تخصصی:
اطلاق نفس برای خداوند در فراز «لا اعلم ما فی نفسک» آیه 116 سوره مائده، دانشمندان مسلمان را با دو چالش مربوط به جسمانیت خداوند مواجه کرده است. چالش نخست اطلاق نفس بر خداوند که جسمانیت را به همراه دارد و چالش دوم، ظرفیت در این اطلاق است . دانشمندان مسلمان با توجه به پیش فرض های مکاتب کلامی خود و همچنین با رویکرد ادبی سعی بر تطبیق یافته های علمی خود داشته اند. پاسخ دانشمندان مسلمان تطبیق بر اسلوب مشاکله، تعیین معنای ذات برای نفس و معنای حقیقی نفس است. نگاشته حاضر ضمن بررسی پاسخ های یاد شده با روش تحلیلی عقلی درصدد پاسخ به این مسئله است که معناشناسی شناختی به ویژه استعاره مفهومی چگونه می تواند چالش های اشاره شده در آیه 116 سوره مائده را پاسخ دهد. استفاده از اسلوب شخصیت بخشی در اطلاق واژه نفس و نیز استعاره مفهومی ظرفیت در این عبارت، یافته های این پژوهش است.
Beyond Variability: A Causal Perspective on Basic Emotions(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۳ شماره ۴۸
291 - 308
حوزههای تخصصی:
This paper explores the debate between Basic Emotion Theory (BET) and Psychological Construction Theory (PCT) regarding the nature of emotions, focusing on the challenges PCT poses to BET's claims of universality, discreteness, and biological underpinnings. By examining empirical evidence and theoretical frameworks, this paper argues that the variability in emotional responses, often cited by PCT proponents as a challenge to BET, does not negate the existence of distinct basic emotions with biological foundations. Instead, the paper proposes a refined understanding of BET, emphasizing a causal perspective that focuses on the underlying mechanisms of emotions rather than solely on fixed physiological signatures.
تحلیل و بررسی مفهوم «گزاره های لولایی» در نظام معرفتیِ ویتگنشتاین (با تکیه بر کتاب «در بابِ یقین»)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال ۲۰ تابستان ۱۴۰۳ شماره ۲ (پیاپی ۷۸)
75 - 102
حوزههای تخصصی:
ویتگنشتاین در تاملات خویش در باب یقین و تحلیل های معرفت شناسانه اش، سخن از گزاره هایی به میان می آورد که آنها را «گزاره های لولایی» می نامد. این گزاره ها چه نقشی در نظام معرفتی ویتگنشتاین دارند؟ چه ویژگی هایی دارند و چند گونه اند؟ تفاوت و یا شباهت آنها با دیگر گزاره های قطعی مانند گزاره های ریاضی در چیست؟ موارد یاد شده پاره ای از پرسش هایی است که در این نوشتار بدان ها می پردازیم. به باور ویتگنشتاین زمانی که به این گزاره ها می رسیم، شک معنای خود را از دست می دهد. این گزاره ها همچون لولاهایی هستند که باورهای ما گرد آن می چرخند. گزاره های لولایی معرفت بخش نیستند اما زیربنای معرفت را می سازند. آنها از سنخ گزاره های معمولی نیستند چراکه ویژگی هایی مانند دانستنی بودن، موجه یا ناموجه بودن، درست یا نادرست بودن را بر نمی تابند. این گزاره ها خود معیار صدق و کذب اند. در این مقاله پس از روشن ساختن مفهوم گزاره های لولایی، به برشمردن انواع مختلف آنها و بررسی ادعاهای ویتگنشتاین در باب گزاره ها خواهیم پرداخت. همچنین سعی در نشان دادن منظور ویتگنشتاین از طرح چنین گزاره هایی داشته و در نهایت نیز تلاش می کنیم دیدگاه او را با عیار نقد بسنجیم.
بررسی نگرش، مهارت و دانش مدیریتی مدیران مدارس منطقه آبپخش در سال تحصیلی 1402- 1401
حوزههای تخصصی:
هدف: هدف از انجام این پژوهش، بررسی نگرش، مهارت و دانش مدیریتی مدیران مدارس منطقه آبپخش سال تحصیلی 1402-1401 می باشد. روش کار: روش تحقیق، از لحاظ هدف کاربردی و از لحاظ ماهیت، از نوع توصیفی– پیمایشی است. جامعه آماری این پژوهش، مدیران مدارس منطقه آبپخش در سال تحصیلی 02-1401 و به تعداد 54 نفر بوده است که به علت محدود بودن جامعه آماری، تمامی آن ها به عنوان حجم نمونه انتخاب شدند. برای تجزیه و تحلیل داده ها از آزمون های تی تک نمونه ای و تحلیل واریانس یک طرفه در قالب نرم افزار SPSS19 استفاده شد. نتایج: نتایج نشان داد که میزان نگرش مدیریتی، مهارت مدیریتی و دانش مدیریتی مدیران مدارس منطقه آبپخش بالاتر از سطح متوسط و در وضعیت مطلوبی بوده است. نتیجه گیری: نتیجه گیری کلی پژوهش نشان داد که با تقویت نگرش، مهارت و دانش مدیریتی مدیران می توان به بهبود کیفیت کاری آنها در مدارس کمک فراوانی نمود.
نقد و بررسی دیدگاه تقلیل گرایی و ناتقلیل گرایی در معرفت شناسی گواهی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲۸
111 - 140
حوزههای تخصصی:
در ادبیات معرفت شناسیِ گواهی به طور کلی دو دیدگاه رقیب وجود دارد: تقلیل گرایی و ناتقلیل گرایی. از نظر دیدگاه نخست، گواهی منبع مستقلی در کنار سایر منابع معرفتی نیست و می توان آن را حاصل ترکیب دیگر منابع (عقل، حافظه، تجربه حسی و استدلال استقرایی) دانست. طبق این دیدگاه، گواهی تنها در صورتی موجه است که دلایلی غیرگواهی بنیان به سود آن در دست باشد. از سوی دیگر، ناتقلیل گرایان برآنند که اولاً گواهی منبعی مستقل است، ثانیاً پذیرش آن مشروط به احراز صدق راوی و داشتن دلایل پیشینی به سود اعتمادپذیری گوینده نیست. ناتقلیل گرایان، موضع رقیب را بیش از اندازه سخت گیرانه دانسته و معتقدند که چنین رویکردی نسبت به گواهی هزینه های معرفتی بسیاری درپی دارد. از سوی دیگر، تقلیل گرایان نیز رویکرد ناتقلیل گرایان را زیاده از حد سهل گیرانه خوانده و معتقدند که چنین مواجهه ای مستلزم توالی فاسدی چون تنبلی فکری، زودباوری و تعبد غیرعقلانی است. این مقاله در ضمنِ شرح و نقد و بررسی هردو دیدگاه، موضع ناتقلیل گرایان را قابل دفاع تر یافته است. این مقاله در مقام گردآوری و کشف به روش کتابخانه ای، و در مقام ارزیابی و نقد، به روش تحلیلی نگاشته شده است.
بررسی انتقادی دیدگاه ماریا آلوارز در بابِ مثال های نقضِ فرانکفورتی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲۸
255 - 276
حوزههای تخصصی:
مسئله اساسی این پژوهش گزارشِ دیدگاه ماریا آلوارز در بابِ مثال های نقضِ فرانکفورتی و هدف از آن تحلیل انتقادی این دیدگاه براساس نقدِ نظر وی در بابِ سرشت کنش است. مطابق با «اصل امکان های بدیل»، کنشگر الف در قبالِ یک کنش به لحاظ اخلاقی مسئول است، تنها اگر کنشگر الف می توانست به گونه ای دیگر عمل کند. هدف از مثال های نقضِ فرانکفورتی، نشان دادنِ کذب این اصل است. در این مثال ها، کنشگری به تصویر کشیده می شود که با اینکه نمی تواند به گونه ای دیگر عمل کند، امّا همچنان در قبالِ کنش خودْ مسئولیت اخلاقی دارد. آلوارز که یکی از حامیانِ «اصل امکان های بدیل» است، با تکیه بر ضرورتِ وجودِ شرطِ «اجتناب پذیری» در ساختارِ «کنش»، مثال های نقضِ فرانکفورتی را به دلیلِ عدم رعایت این شرط به چالش می کشد. این رویکرد موردِ انتقاد برخی از فیلسوفان معاصر همچون جاستین کِیپس قرار گرفته است. کِیپس با ذکر مثالِ نقض، «اجتناب پذیری» را عنصر ذاتیِ «کنش» نمی داند و بر همین اساس معتقد است می توان مثال نقضِ فرانکفورتی را به گونه ای بازسازی کرد که در برابرِ اِشکال آلوارز مقاوم باشد. بر اساسِ نتایجِ این پژوهش، موضع کِیپس از حمایت شهودیِ قوی تری برخوردار است و در نتیجه باور به آن معقول تر است.
The uncertainty principle and non-violation of causality in Islamic philosophy (The critical analysis based on Avicenna and Allameh Tabataba'i's view)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تاریخ فلسفه اسلامی سال ۳ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱
29 - 46
حوزههای تخصصی:
The principle of causality is one of the most fundamental principles that has been discovered in the history of philosophy and science. Several foundations revolve around this concept. The importance of this principle in classical physics lies in giving physicists the ability to predict phenomena. Furthermore, due to causality is recognized as a fundamental principle in classical physics. With the introduction of the principle of uncertainty, the principle of causality is empirically called into question. Because the claim of the principle of uncertainty in quantum mechanics is that the relationships between fundamental particles are not causally related to each other, and even the behavior of an electron or a subatomic particle is not based on the principle of causality. If we want to identify the speed of particles, we will not be able to identify their state, and if we want to determine their state, we will not be able to identify their speed. The best way to resolve this conflict is to bring the discussion into philosophy, which is exactly what has been done in Islamic philosophy. The concept of causality in Western philosophy seems to be based on Newtonian concepts. But what has been stated in Islamic philosophy is based on metaphysical concepts, and therefore the principle of uncertainty cannot contradict the concept of causality in Islamic philosophy, especially what has been discussed in the philosophy of Avicenna and Allameh Tabataba'i.
خودینه بودن به مثابه ائودایمونیا: بررسی نسبتِ خود-تعینی، خود-دگرگونی و اضطراب در هستی و زمان هیدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
328 - 344
حوزههای تخصصی:
هیدگر با فهم وجود انسان به مثابه دازاین، یعنی موجودی که طرح وجود خود را افکنده و خود را زمان مندانه بار می آورد، موفق می شود تا ازخود- تعینیِ نابازنمودی سخن بگوید. منظور از خود-تعینیِ بازنمودی مجموعه ای از قواعد و ضوابط است که به مثابه یک اپیستمه، هنجاریت و مأنوسیت ویژه ای را پیشاپیش برای تعینِ فاعل انسانی تحمیل می کنند. از نظر هیدگر دازاین موجودی است که با ساحتِ خودیتِ خنثای خود نسبتی ذاتی دارد و چون این ساحتِ خودیت بالذات آینده سو است برای همین دازاین موجودی است که با رخ دادن از آینده، به طور ساختاری نه تنها خود-تعین است بلکه این خود- تعینی، خود- دگرگون کننده بوده و دربرابر تصاویر ثابت یا تحمیل های بیرونی برای یک شکل زندگی عمومی مقاومت می کند؛ اما به نظر چنین می رسد که این تنها هدف یا غایت هیدگر بوده و پروژه او در هستی و زمان به قسمی از استعلاگرایی دچار می شود. نتیجه این ابتلا تا میزان زیادی فهمی از اخلاق به مثابه اخلاق در-جهان-بودن یا همان خود-تعینی را قرین فهمِ خودتعینیِ صوری کانتی می کند.