تقدم هیجان و شناخت و استقلال و وابستگی این دو سازه، از جمله موضوعات مهم روانشناسی شناختی است که گرچه تا قرن بیستم موضوعی غالباً فلسفی بوده ولی پس ازآن بنیان نظریه های روانشناسان تجربی بوده است. تعادل بین شبکه های هیجان و شناخت، به عنوان شالوده معماری نظام روان شناختی انسان، موجب عملکرد سالم می شود. به رغم پندار گذشتگان درباره نقش ابتدایی هیجان در عملکردهای غریزی، امروزه هوشمندی هیجانات و تاثیرشان بر افکار نشان داده شده است. همچنین سودمندی تقویت توانایی های هیجانی و شناختی، در ایجاد ارتباطات مثبت و سازنده با دیگران و اهمیت آن در موفقیت های تحصیلی و شغلی آشکار شده است. اما به رغم این اهمیت، اگرچه نظریه پردازان مختلفی به تبیین رابطه چندگانه هیجان و شناخت پرداخته اند ولی هنوز موفق نشده اند که شکاف موجود را پر کنند. مطالعات عصب شناسی نیز یافته های همانندی ندارد. سامانه های مغزی هیجان، آن قدر با سامانه های شناختی هم پوشانی دارد که تمایز بین آن ها بسیار مشکل است. بر این اساس اصطلاحات مغز هیجانی و مغز شناختی، صحیح نبوده و این دو سامانه به شدت در هم تنیده اند. جهت روشن شدن این موضوع، ما در ابتدا به تعریف هیجان و شناخت پرداخته ایم. سپس انواع تعامل بین هیجان و شناخت را در پنج دسته و به دو شیوه دسته بندی کرده ایم. پس از آن به بیان برخی موانع پژوهش درباره توانایی های هیجانی و اجتماعی پرداخته و هشت پیشنهاد برای برطرف ساختن این موانع ارائه نموده ایم. این پیشنهادها عبارتند از: بررسی مؤلفه های هیجانی و ترکیب های تعاملی شان به صورت جزئی نگرانه، دسته بندی سنی و بهره گیری از رویکرد تحولی، کاربست روش های سنجش مناسب، استفاده از رویکرد عصب شناسی، استفاده از مدل های محاسباتی و ریاضیاتی، تعریف دقیق و عملیاتی هیجان و پرهیز از ابهام، توجه به جنبه درون فردی و بین فردی هیجان و بررسی سازه های بینابینی. کاربست این پیشنهادها در پژوهش، می تواند به والدین، جامعه آموزشی و سیاست گذاران برای برنامه ریزی بهتر برای جامعه کمک کند.