مطالب مرتبط با کلیدواژه
۲۱.
۲۲.
۲۳.
۲۴.
۲۵.
۲۶.
۲۷.
۲۸.
۲۹.
۳۰.
۳۱.
۳۲.
۳۳.
۳۴.
۳۵.
۳۶.
۳۷.
۳۸.
۳۹.
۴۰.
پساساختارگرایی
حوزه های تخصصی:
محمد ارکون یکی از مهم ترین روشنفکران جهان اسلام در سال های اخیر است که تلاش می کند در پروژه ای با عنوان نقد عقل اسلامی، خوانشی نوین از میراث فکری اسلامی و نحوه شکل گیری و رشد آن ارائه دهد و با تبیین نقاط چالش برانگیز عقل اسلامی، به نقد قرائت های سنتی، سلفی و شرق شناسانه از اسلام بپردازد. او روشی تلفیقی را در این عرصه پی می گیرد اما روش پساساختارگرایی در نقد وی نمود بیشتری دارد.
ارکون در پساساختارگرایی تحت تأثیر فیلسوفان پست مدرن فرانسوی، همچون میشل فوکو و ژاک دریدا است و به خوبی توانسته همان رهیافت ها را در اندیشه اسلامی دنبال کند. او در سایه این روش از تبارشناسی و واسازی عقل اسلامی سخن می گوید و تلاش می کند به زعم خویش، نگرش های اسطوره ای، راست کیشی، جزم اندیشی، فهم های انحصاری رجال دین و انگاره های خیالین را کنار نهاده و به نااندیشیده هایی بپردازد که تاکنون از دید اندیشمندان اسلامی پنهان بوده است.
در این مقاله نحوه کاربست روش پساساختارگرایی توسط ارکون در نقد عقل اسلامی واکاوی و تحلیل می شود.
تبیین نسبت «اکولوژی» و «دموکراسی» در نظریه پساساختارگرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
نظریه و روش اکولوژی به سبب برخورداری از نگرش کل نگر، زمینه مناسبی برای واکاوی تعامل انسان و طبیعت فراهم می کند. جغرافیا نیز به مثابه دانش بررسی تعامل انسان و طبیعت، اینهمانی1[1]زیادی با اکولوژی دارد و می تواند سویه های معنایی، ساختاری و کارکردی آن را مشخص کند. نظریه پساساختارگرایی که بر مفاهیمی چون رابطه گرایی، تکثر، تفاوت، «دیگری»، اهمیت فزاینده به «طبیعت» و اهمیت «قدرت- سیاست» پای می فشارد، اشتراکات فراوانی با مفهوم اکولوژی دارد، تا به اندازه ایی که اکولوژی را باید کانون پساساختارگرایی دانست. بر پایه مفهوم پساساختارگرایانه از اکولوژی، می توان به اینهمانی گسترده ای میان اکولوژی سیاسی و جغرافیای سیاسی دست یافت. پژوهش پیش رو که ماهیتی بنیادی دارد با بهره گیری از روش کتابخانه ای به تبیین نسبت اکولوژی و دموکراسی در نظریه پساساختارگرایی و کاربست آن در جغرافیا می پردازد. نتایج به دست آمده از این پژوهش، نشان داد که اکولوژی را می توان از نظر ساختاری به سه دسته «ذهنی، محیطی و سیاسی» دسته بندی کرد، که «اکولوژی سیاسی» به مثابه حلقه پیوند تمام ساختارهای اکولوژیک به شمار می آید. بر بنیاد نظریه پساساختارگرایی، «اکولوژی سیاسی» یا «اکوپلیتیک» می تواند زمینه های نوعی از دموکراسی را تقویت کند که با عنوان «ژئودموکراسی» یا «اکودموکراسی» از آن یاد می شود. از این رو در تعریف انسان از دیدگاه جغرافیا می توان بیان کرد که «انسان جغرافیایی، موجودی اکولوژیک است که بر پایه اکودموکراسی، به شناخت و مدیریت قلمروهای انسان- طبیعت می پردازد».
تحلیل روایت در فیلم های داستانی بر اساس رویکرد ساختارگرایی و پساساختارگرایی (نمونه موردی: فیلم داستانی نقطه کور)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فیلم های داستانی نمونه های شبیه سازی شده دنیای واقعی هستند که توانسته اند به عنوان ژانر محبوب شناخته شوند. این قالب برنامه سازی به دلیل سازوکار همذات پنداری، الگوها، ارزش ها، هنجارها، نقش ها و دیدگاه های مخاطبان را در حوزه های مختلف تحت تأثیر قرار می دهد و
به عنوان محملی برای اثرگذاری بر مخاطب و تزریق مفاهیم و درون مایه های ارزشی و اخلاقی در نظر گرفته می شود. بخشی عظیمی از محبوبیت فیلم های داستانی از روایت های آنها کسب می شود؛ روایت ها به برنامه سازان کمک می کنند از روش القای مستقیم پیام به مخاطب فاصله بگیرند و ضمن جلوگیری از دلزدگی مخاطب، رسانه را در رساندن به اهداف کلان خود یاری رسانند.
به همین دلیل نحوه شکل گیری، عناصر سازنده و مفاهیم صریح و ضمنی روایت ها باید مورد تحلیل علمی قرار گیرد. رویکرد روایت شناسی به عنوان نوعی روش تحقیق کیفی این امکان را برای پژوهشگر فراهم می سازد که واقعیت های نهفته در متن را استخراج کند و تفسیری کلی از متن ارائه دهد. برای این منظور در این مقاله، فیلم داستانی نقطه کور به دلیل ویژگی های ساختاری و محتوایی تحلیل شده است؛ علاوه بر معرفی ساختار سازنده فیلم (الگوی ژرار ژنت)، معانی صریح و ضمنی (الگوی بارت) که در روایت فیلم گنجانده شده، استخراج گردیده است.
بازتعریف بدن در هنر فمینیستی (دهه 1960 و 1970)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در زمان معاصر، "" بدن "" در مرکز توجه همه امور زندگی انسان قرار گرفته و از جمله موضوعاتی است که به طور عمده مورد بازاندیشیِ انتقادی واقع شده است. عرصه هنر معاصر نیز طی چند دهة اخیر، شاهد تحول و تقویت کنش های اجرایی و آثار با محوریت بدن بوده است. حضور بدن در این آثار، به طور غالب در تقابل با گفتمان زیبایی شناسی غرب تا پایان دوره هنر مدرن قرار می گیرد. هنر فمینیستی که در اواخر دهه 1960و در میان همهمة جنبش های اجتماعی ضد جنگ، مدنی و فمینیستی سربرآورد به عنوان یکی از مهم ترین خاستگاه های این تحول و تغییر موضعِ بدن در هنر معاصر به شمار می آید. هدف از پژوهش حاضر، مطالعه آثار هنر بدن فمینیستی دهه 1960 و 70 و بررسی زمینة فکری و اجتماعی آنها، به عنوان یکی از خاستگاه های مهمِ تحول معانی و جایگاه بدن در هنر معاصرغرب است. مفروض پژوهش، تحول معانی و جایگاه بدن در پیوند با تغییرصورت بندی اجتماعی و زیر ساخت های نظری در آثار هنر فمینیستی است که نمایانگر موضعی متقابل با بازنمایی های سنتی (و مدرن) هنر غرب از بدن است. در جستجوی این مسئله، ابتدا مقولات کلیدی در حوزة نظری بر اساس آرای نظریه پردازان پساساختارگرا (و فمینیست)، به عنوان گرایش های نظری هم زمان، مورد وا کاوی قرار گرفته، و بر این مبنا تحول جایگاه و حضور بدن در آثار منتخب هنر فمینیستی، نسبت به دوره های پیشین، مورد تشریح و تحلیل قرار گرفته است. محتوای پژوهش حاضر، کیفی است و بر اساس روش شناسی توصیفی- تحلیلی و شیوه گردآوری کتابخانه ای صورت گرفته است. نتایج یافته ها حاکی از آن است که نمایش و حضور بدن در آثار هنر فمینیستی (دهه 1960 و 70) در تقابل با هنجارهای زیباشناختی از بدن در هنر غرب تا پایان دوره مدرنیسمِ هنری است. بدن در این آثار به مثابه عاملیتی فعال و پویا، در تعامل با مخاطب و مسایل اجتماعی، با تأکید بر فرایند و نه محصول نهایی، نمودار می شود. از این منظر مهم ترین تحول در تغییر جایگاه بدن در آثار هنرمندان فمینیست، فرایند استحاله جایگاه پیکرة سنتی، از ابژه نگاه و تصویر استعاری به سوژه خودآگاه و حاضر در پیوند با مقولات هویتی است.
زبان، استعاره، حقیقت (بررسی نقش استعاره در تکوین پساساختارگرایی: با تکیه بر آرای دریدا)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پساساختارگرایان، به ویژه دریدا، با تکیه بر فرآیندها و سازوکارهایی چون تعویق، فاصله، ردّ (trace) و غیریت، به نقد تقابل های دوگانه و رویکردهای مبتنی بر متافیزیک پرداخته اند. با وجود تأکید پساساختارگرایی بر سازوکارها و رهیافت های خاصّ خود، با تبیین ژرف ساخت های نظریِ پساساختارگرایی (و به ویژه آرای دریدا) می توان به نقش بنیادین استعاره و کارکردهای استعاری در تکوین مبانی نظریِ آن پی برد. در این مقاله، به دنبال اثبات این مسئله هستیم که پساساختارگرایی در اصل بر مبنای سرشت استعاری زبان شکل گرفته است و مبانی نظری و روش شناختی آن نیز ملهم از سازوکارهای «استعاره» و «کارکرد استعاری» است. از سوی دیگر، این مسئله مبنایی برای نقد پساساختارگرایی است. نتایج این پژوهش، کارکردهای دیگری از «استعاره» در تکوین نظام فکری و شناختی بشر را نشان می دهد؛ چنان که استعاره (و کارکرد استعاری) نقش تعیین کننده ای در تکوین مبانی نظری پساساختارگرایی به ویژه آرای دریدا داشته است. دریدا با تکیه بر سرشت استعاری زبان، به دنبال گسستن ریشه های متافیزیکیِ نشانه بود، امّا با توجه به هیمنة گسترده و عمیق معارف و مفاهیم متافیزیک، رویکرد دریدا، به رغم خواست او، در نهایت به عرصة متافیزیک بازگشته است؛ همچنان که نتایج این تحقیق تأثیرپذیری دریدا از آرای ابن میمون، متکلم معروف یهودی، را نشان می دهد.
جایگاه پژوهش تربیتی در پرتو رویکرد پسا ساختار گرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
ظهور و نشر اندیشه پسا ساختارگرایی با جهتگیریها و رویکردهای خاص خود در رویارویی با شناخت در حوزه های علوم انسانی، اجتماعی، از جمله علوم تربیتی از طریق سنتهای فرهنگی و زبانی، روش شناسی های متعدد و گوناگونی را پیش پای پژوهشگران حوزه های یاد شده قرار داده است به گونه ای که ظاهراً نوعی آشفتگی روش شناختی را به دنبال داشته است؛ لذا در این مقاله، که با روش تحلیلی و توصیفی صورتبندی شده است، پس از تحلیل و تشریح رویکرد ساختارگرایی به عنوان زمینه پیدایش جنبش پسا ساختارگرایی، اشتراکات و افتراقات آنها تبیین شده است. در نتیجه آن ، فضای پژوهش تربیتی در پرتوی نگرش پساساختار و از دریچه الگوی واسازی دریدایی و نیز الگوهای انتقادی و ساخت زدای فوکو یعنی ، ""دیرینه شناسی""، ""تبار شناسی"" و ""تحلیل گفتمان انتقادی"" ترسیم شده است.
تحلیلی بر نقیضه پردازی در بازآفرینی روایت اساطیری و حماسی یوشتِ فریان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در دهه های بیست و سی شمسی، سنگینی بار شکست، رنج از مرور گذشته و احساس دلهره از تصوّر آینده، نویسندگان روشن فکر ایرانی را به انواع گریز ها فرا می خواند. نویسنده نسل شکست می کوشد با داستان های تمثیلی و با پناه بردن به روایت های اساطیری، خوانندگان خود را تسلّی دهد. در این دوره، افسانه به دلیل غرابت و ابهام آن، موردتوجّه نویسندگان قرار می گیرد و اساطیر هم برای بازآفرینی شخصیّت و روحیه فروکوفته جامعه، بازروایت و حتّا بازسازی می شود. احسان طبری، از نویسندگان معاصر ایرانی است که غور او در عالم فلسفه و اشتغالش به کنش های سیاسی، سایه بر آفرینش های ادبی او افکنده و موجب شده است که آثارش کم تر از منظر نظریه های ادبی تحلیل شود. او که به لحاظ فلسفی تعلّق به نحله رئالیسم دارد، در آثار داستانیش هم راه با نشان دادن واقعیت، از طنز نیز بهره برده است. این گرایش به طنز، معلول فضای بسته سیاسی در عصر پهلوی است و همین عامل، نحوه بیان داستان های او را نیز تمثیلی می سازد. هرجا که طنز به اثر ادبی تزریق می شود، می توان حضور نقیضه گویی و نقیضه اندیشی را نیز پیش بینی کرد. نقیضه را می توان شگردی در میان انواع شیوه های طنزپردازی پرخاش گرانه دانست که در گونه های متنوّع ادبی نمایان می شود. در این مقاله برآنیم که جلوه های نقیضه را در داستان «یوشت فریان» اثر طبری، بررسی کنیم. «یوشت فریان» داستانی افسانه ای است که در کتاب سفر جادواثر احسان طبری آمده است. در این اثر، نویسنده با آشنایی زدایی از مفاهیم اسطوره ای، به نقیضه سازی روی آورده است. هدف نگارندگان در این مقاله آن است که نشان دهند نقیضه در اثر نویسنده چگونه خودنمایی کرده است. از آن جا که این داستان ظرفیّت های متنوّعی برای خوانش در اختیار قرار می دهد، پس از تعریف نقیضه و ویژگی های آن، به شیوة تحلیلی، جای گاه این داستان در نظریه های ادبی چون ساختارگرایی، ساخت شکنی و هم چنین منطق گفت وگویی بررسی می شود.
تعویق «خود» در داستان پردازی محمّدرضا کاتب(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
چند (یا چندین) ساحتی بودن «خود»، و نسبت آن با هویت های متکثّر، باعث شده که این مقوله در هر حوزه ای تعریف خاصّی داشته باشد. در روایت های پسامدرن، مفهوم «خود» با تکیه بر تلقی پساساختارگرایانه و با چشم اندازی متفاوت از دوران قبل، به عنوان امری همواره در تعلیق و مبتنی بر هویت های همواره متکثّر تعریف می شود. این رویکرد ویژه از مبانی مهم در داستان پردازی نویسندگان پُست مدرنی چون محمّدرضا کاتب است. در این مقاله، به روش توصیفی تحلیلی، ضمن تبیین تلقی پُست مدرنیستی از مفهوم «خود» و بررسی ریشه های پساساختارگرایانة آن، نقش مقولة تعویق «خود» در داستان پردازی کاتب بررسی و تحلیل می شود. نتایج این تحقیق، نقش مقولة «تعویق و عدم قطعیتِ خود» به عنوان یکی از شگردهای اصلی در داستان پردازی و روایت پردازی در برخی داستان های کاتب را نشان می دهد؛ چنانکه این مقوله امری صرفاً ژرف ساختی نیست و از مهم ترین ابزارهای او به هنگام بازنمایی هویت نویسنده راوی، راوی، راوی کنشگر، شخصیت ها و یا حتی خود اثر ادبی است و به صورت های مختلفی چون شکّ هستی شناختی بر اثر عدم تعیّن «خود»، و تکثّر هویت ها در نتیجة تکثّر ذهنیت ها تا تنزل جایگاه فرد به سوژگی، قهرمان زدایی و یا حتّی انسان زدایی نمود یافته است و این مسئله، چالش هایی جدّی برای برخی تعاریف روایت پیشامدرن به وجود می آورد.
نقد و بررسی خوانش محمد ارکون از سنت و تجدد
حوزه های تخصصی:
محمد ارکون اندیشمند مسلمان (1928- 2010 م) و از چهرهای شناخته شده محافل علمی، که رویکری انتقادی و رادیکالی به پدیده دین و به طور خاص نسبت به تاریخ اسلام داشته است. او پروژه فکری خود را با عنوان «نقد عقل اسلامی» در جهت نقد عقلانیت اسلامی سامان داده بود. وی از جمله کسانی است که طرح نسبتاً جدید و مأنوس با فضا و ذهنیت کنونی بشر و به ویژه فرد مسلمان عرضه کرده و در زمینه تعامل سنت و تجدد و بازاندیشی آموزه های اسلامی، طرحی نو ارائه نموده است. ارکون با بهره گیری از روش های موجود در علوم انسانی جدید به سراغ اندیشه های بنیادین رفته و معتقد است که برای درک صحیح و چگونگی استفاده از میراث اسلامی و غربی، باید از رهیافت ها و روش هایی چون ساختارگرایی و تحلیل گفتمان انتقادی بهره برد. از مهم ترین ابزار و روش های پیش رو ارکون که تاکید بسیاری بر آن می کند، مکتب آنال است. مکتب آنال از جمله جریان های معرفتی تاثیرگذاری است که ارکون خود را مدیون آن می داند و معتقد است، آشنایی با این رویکرد او را از نگاه خطی و شرق شناسانه به تاریخ نجات داده است. این اندیشمند مسلمان بر این باور است که از مهم ترین مسائل پس از رویارویی جهان اسلام با مدرنیته غربی، تقابل و تعامل سنت و تجدد می باشد، که بسیار مورد مناقشه قرار گرفته است. خوانش گر اندیشه های ارکون باید به دو نکته بسیار اساسی توجه نماید، اول ارکون اندیشمندی مسلمان سنی است و در مبارزه با نگاه اشعریان گام بر می دارد. از سوی دیگر دوران جامعه پذیری اولیه خود را در الجزایر، زیر سیطره استعمار فرانسه سپری نموده و بسیار از آنان تأثیر پذیرفته است. بنابراین نباید همه پروژه او را بر جهان اسلام به ویژه ایران تعمیم داد. در این مقاله برآنیم به واکاوی روش شناسی محمد ارکون و خوانش وی از سنت و تجدد را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
رویکردهای معنایی در روابط بین الملل و تأثیر آنها در تحلیل سیاست خارجی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بیش از دو دهه است که حوزه تحلیل سیاست خارجی پس از یکی دو دهه حاشیه نشینی به تدریج اهمیت خود را بازیافته است. استدلال این مقاله آن است که با حرکت جریان نظری به سمت رویکرد های سازه انگارانه اعم از متعارف و رادیکال با تأکیدی که آنها بر ساخت معنایی واقعیت، و در نتیجه، نقش عوامل معنایی، فرهنگ، بیناذهنیت، و مانند اینها در برابر مادی گرایی حاکم بر جریان اصلی داشتند و نیز این امر که رویکردهای مزبور فی نفسه تمرکز بر سطح تحلیل ساختار بین الملل ندارند و می توانند حتی در بحث های ساختاری توجه خود را معطوف به ساختارهای معنایی داخلی دولت ها کنند، زمینه نظری برای توجه بیشتر به سیاست خارجی فراهم شده است. همچنین با ارائه نمونه هایی از آثار مرتبط با سیاست خارجی که متکی بر این دو رویکرد هستند غنای این نگرش به سیاست خارجی نشان داده شده است. در نتیجه گیری نیز برآوردی از موقعیت این دو رویکرد در حوزه تحلیل سیاست خارجی در ایران ارائه و نکاتی آسیب شناختی درباره آن مطرح شده است.
هنر بدون متافیزیک: خوانشی پساساختارگرایانه از هنر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال هفتم پاییز و زمستان ۱۳۹۶ شماره ۱۹
37 - 58
حوزه های تخصصی:
هنر مدرن منادی دوران جدیدی است، دوران تعلیق و وانهادگی؛ دورانی که در حوزه های عمومی تر پست مدرن نامیده می شود. پساساختارگرایی اندیشه ی چنین دورانی است، دورانی که انسان به سرشت تاریخی خود پی می برد و از بند لوگوس می گسلد. اما این وانهادگی، برخلاف تصور رایج، زندگی را با نسبیت محض و بی معنایی مواجه نمی سازد. می خواهیم ببینیم در اندیشه ی پساساختارگرا چه بر سر هنر می آید. در واقع «هنر بدون لوگوس» موضوع اصلی این مقاله است. در این مقاله با معرفی و نظریه پردازی پیرامون مفهوم «فدرالیسم زبانی» تلاش می کنیم خوانشی متفاوت از هنر در پارادایم پساساختارگرایی ارائه دهیم. با کنار گذاشتن لوگوس، بار تعهد هنر بر دوش «دیگری» قرار می گیرد. در این معنا هنر اساساً متعهد است، اما نه دیگر تعهد به امری متافیزیکی، که تعهدی زمینی و این جهانی. در این مقاله با معرفی و نظریه پردازی پیرامون مفهوم «فدرالیسم زبانی» تلاش می کنیم خوانشی متفاوت از هنر در پارادایم پساساختارگرایی ارائه دهیم. با کنار گذاشتن لوگوس، بار تعهد هنر بر دوش «دیگری» قرار می گیرد. در این معنا هنر اساساً متعهد است، اما نه دیگر تعهد به امری متافیزیکی، که تعهدی زمینی و این جهانی.
تبیین بنیان های کارکردی حکمروایی فضایی در چارچوب انگاره پساساختارگرا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
حکمروایی فضایی مشتمل بر مطالعه ارتباط بین تجارت، سیاست و حل تنش ها و سازگاری ها مابین نیروهای اجتماعی مختلف در یک قلمرو فضایی در چارچوب الگوهای حکمرانی دمکراتیک می باشد . افزون تر شدن اهمیت این رویکرد در مدیریت فضا ناشی از واگذاری هرچه بیشتر وظایف و اختیارات دولت به بخش غیردولتی بوده است. این فرایند موجب تعاملی شدن هرچه بیشتر اِعمال قدرت و توزیع اختیارات فضاسازی در میان نیروهای مختلف اجتماعی و سبب سازگاری نظری - فلسفی هرچه بیشتر این رویکرد با انگاره پساساختارگرا گردیده است. این پژوهش، ناظر به تبیین الگوهای معرفت شناسانه رویکرد حکمروایی فضایی در چارچوب انگاره پساساختارگرا می باشد . در این راستا کوشش گردیده با روش توصیفی - تحلیلی در درجه نخست مفهوم حکمروایی و ابعاد و زیرمجموعه های آن در ارتباط با فضای جغرافیایی تعریف گردد. سپس با تطبیق رابطه حکمروایی فضایی با انگاره پساساختارگرا؛ نظرگاه نوینی در رابطه با علل تأثیرگذاری بیشتر این مکتب، در شناخت این مفهوم ارائه گردد. یافته های تحقیق بیانگر آن است که با توجه به اهمیت یابی کنش نیروهای های اجتماعی در حکمروایی فضایی این رویکرد الزاماً نمی تواند ابعاد فرامکانی و فرازمانی داشته باشد و در جهت شناخت اثرات آن در تولید و بازساخت فضای جغرافیایی نمی توان از روشهای اثبات گرا که یکی از ویژگیهای مهم آن تعمیم پذیری است، استفاده نمود. ضمن اینکه عقلانیت ارتباطی مورد تأکید حکمروایی بر خلاف عقلانیت پدیداری؛ مدیریت، تولید و بهینه سازی فضا را نه در درون اذهان افراد بلکه در طی یک فرایند ارتباطی در میان نیروهای اجتماعی جستجو می نماید.
هویت از منظر سازه انگاری متعارف و رادیکال(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
سیاست دوره ۴۰ پاییز ۱۳۸۹ شماره ۳
133 - 150
حوزه های تخصصی:
این نوشتار به بررسی چگونگی شکل گیری هویت و ماهیت وجودی آن در بین سازه انگاران متعارف و رادیکال می پردازد. سازه انگاری متعارف به دلیل تاکید بر نظریه ساختار یابی و نیز برخی مفروضات رئالیسم علمی از سوی سازه انگاران رادیکال متهم به ذات انگاری و پذیرش هویت پیشینی برای کارگزاران است. علاوه بر آن عدم توجه به گفتمانی بودن رابطه و نادیده گرفتن نقش قدرت در آن، دوگانه انگاری مدرنیستیِ خود/دیگری، فرض وجود دو کنشگر خردمند در «دیدار اول»، - که «خود»، پیش از تعامل «دیگری» را می شناسد- فرض یکپارچه بودن معنای « نشانه» ، فرض توانایی ترسیم رابطه علّی بین کنش خاص و معنای خاص و فهم تثبیت شده از هویت به عنوان یک متغیر در تبیین علّی، از دیگر نقد های سازه انگاران رادیکال است که در مقابل بر سیالیت و گفتمانی بودن هویت، توجه به ادعای این مقاله این است که علاوه بر
بازشناسی گذار ساختارگرایی به پساساختارگرایی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
سیاست دوره ۴۸ بهار ۱۳۹۷ شماره ۱
59 - 76
حوزه های تخصصی:
این مقاله از جریان فکری ساختارگرایی سخن در میان می نهد و پس از آن با تعریف ساختارگرایی و شرح گونه های آن، از جمله زبان شناسانه، انسان شناسانه و مارکسیستی، فهم ساختارگرایان از غیرذاتی بودن، ارتباطی بودن و متمایز بودن ساخت ها را بررسی می کند. ساختارگرایی بینشی خاص نسبت به هویت بود و از این منظر هویت ها برساخته هایی گفتمانی و درون ساخت ها ساکن اند. این بینش ضد ذات گرایانه ساختارگرایان درباره هویت سوژه، نقطه برگشتگاه کار فکری پساساختارگرایان شد و آنها در این راه به فهم جدیدی از هویت سوژه دست یافتند؛ سوژه به مثابه هویتی کدر و آغشته به (دیگری). دیگر خواهی پساساختارگرا، این جریان فکری را به شالوده شکنی روابط فرادستی و فرودستی مسلط بر جریان اصلی سیاست و همچنین واسازی ساخت های اقتدارگرایانه موجود در جوامع انسانی مصمم کرد.
تبیین زمینه ها و اصول پساساختارگرایی در برنامه ریزی شهری(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
معماری و شهرسازی ایران دوره ۹ پاییز و زمستان ۱۳۹۷ شماره ۱۶
195 - 216
حوزه های تخصصی:
تاریخ شهرسازی قرن بیستم، مملو از نظریات و روش هایی است که به مفروضات هستی شناختی، شناخت شناختی و روش شناختی پارادایم اثبات گرایی (پوزیتیویستی) وابسته هستند؛ در واقع، برنامه ریزی شهری پیش از اواخر دهه هفتاد میلادی، میراث تسلط رویکرد عقلائی مدرنیستی دهه 50 و 60 م. است. در دهه 60 و 70 م.، بروز آثار فلسفه ساختارگرایی در نظریه شهرسازی، تا حدودی باعث کاهش اقتدار مدرنیسم و اثبات گرایی شد و این سیر تحول، متعاقباً به رواج پساساختارگرایی و اندیشه های پسامدرن در نظریه و عمل برنامه ریزی شهری انجامید به گونه ای که پساساختارگرایی، نقطه عطف این چرخش پارادایمی محسوب می شود. با گذشت چند دهه از این چرخش پارادایمی، هم چنان ابهاماتی درباره اصول و ویژگی های این پارادایم در برنامه ریزی شهری و زمینه های شکل گیری آنها وجود دارد. این مقاله با روش بازبینی سیستماتیک منابع و تکیه بر ابزار مطالعه تطبیقی و روش اسنادی در جمع آوری داده ها، ابتدا اصول فکری و فلسفی دو جریان پوزیتویسم و ساختارگرایی و بازتاب آن در برنامه ریزی شهری را مورد مطالعه قرار داده و سپس به هدف اصلی پژوهش یعنی تبیین ریشه ها و اصول پساساختارگرایی در برنامه ریزی شهری پرداخته است. داده های مورد نیاز پژوهش با روش اسنادی و بیش از 130 ماخذ بازبینی شده در حوزه پساساختارگرایی در فلسفه، فیزیک، جغرافیا، برنامه ریزی و... به دست آمده است. نتایج این پژوهش نشان می دهند که ریشه نظری اصلی برنامه ریزی پساساختارگرا مبتنی بر "هستی شناسیِ شدن" و متافیزیک پویشی است. بر اساس این یافته ها، ارتباطی بودن فضا-زمان، درهم بافتگی واقعیت های شهری و فضایی، کثرت گرایی، چندسطحی بودن مسائل شهری (فراباشندگی و درون باشندگی همزمان)، و مجادله محوری، اصول برنامه ریزی شهری پساساختارگرا محسوب می شوند. همچنین نمونه های عینی برنامه ریزی پساساختارگرا، سابقه ای نزدیک به دو دهه داشته و تحقق واقعی این پارادایم در عمل برنامه ریزی نیازمند تحول اساسی بسترهای رسمی نهادی و سنتی برنامه ریزی در سراسر دنیا و نیز گسترش مقیاس و تعداد کنشگران و تنوع پروژه های برنامه ریزی شهری، در کنار ادامه پژوهش های نظری و تضارب آرا در این حوزه است.
مسئله اجتماعی از منظر پارادایم مدرن و پست مدرن (با تأکید بر اندیشه های مارکس، دورکیم، وبر، و دریدا)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر این است که «مسئله اجتماعی» را از منظر دو پارادایم مدرن و پست مدرن مورد مطالعه و واکاوی قرار دهد. سیر اندیشه اجتماعی در اروپا، پس از رنسانس شاهد ظهور دو منظومه فکری مجزا بوده که در قالب دو جریان «مدرن» و « پست مدرن» قابل تفکیک است. هریک از این رویکردها، مبتنی بر بنیادهای معرفت شناختی خود، مسئله اجتماعی را به شیوه ای خاص تعریف و معنا می کنند. به گونه ای که در هریک از رویکردهای نظری مدرن و پست مدرن، مسئله اجتماعی وجه تعریفی و چارچوب تبینی متفاوتی می یابد. در همین راستا، با اتکا بر «روش تحلیل محتوای کیفی» اندیشه های اجتماعی «کارل مارکس»، «امیل دورکیم» و «ماکس وبر» به عنوان متفکرین کلاسیک و مدرن جامعه شناسی و «ژاک دریدا» به عنوان مهم ترین چهره پساساختاگرایی، پیرامون مفهوم مسئله اجتماعی مورد واکاوی قرار گرفته است. نتایج تحلیل نشان می دهد که از منظر اندیشه اجتماعی مدرن، مسئله اجتماعی، وجودی عینی داشته و می توان از طریق علمِ جامعه شناسی آن را کشف، تبیین و پیش بینی نمود. درحالی که از نظر دریدا، مسئله اجتماعی برساخته ای اجتماعی است که منبع تولید آن قدرت است و هیچ معیار صدق و کذبی جهت شناخت آن وجود ندارد. متفکرین مدرن در حوزه مسئله اجتماعی درصدد «مسئله شناسی» و تعیین مکانیسم شناخت مسئله اجتماعی هستند ولی در نقطه مقابل، اندیشمندان پساساختارگرا قائل بر «مسئله سازی» هستند.
تبیین وجوه تعمیق تربیت دینی حسب رویکرد فرامتن (با تأکید بر نظریه پساساختارگرایی)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
pure life, Volume ۷, Issue ۲۱, spring ۲۰۲۰
11 - 34
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر، تبیین وجوه تعمیق تربیت دینی حسب رویکرد فرامتن با تأکید بر نظریه پساساختارگرایی است تا بتواند سهمی در افزایش دانش های بنیادین در این حوزه معرفتی داشته باشد. روش پژوهش از نوع بنیادی- کاربردی ضمن مطالعه توصیفی از نوع اسنادی است. نتایج پژوهش بیان گر آن است که فرامتن تنها یک رسانه بدیل نیست؛ بلکه تولید معرفت پویایی است که می تواند جای انتقال اطلاعات سلسله مراتبی را بگیرد. از طریق فرامتن، توانایی جستجوهای هوشمندانه و چندگانه فراهم می شود و روابط بینابینی متن ها شدت گرفته و گفتگو و ارتباط میان علوم و معارف دینی از اهمیت بیشتری برخوردار می شود. در این راستا، فرامتن به عنوان سازه فرهنگی جدید با کسب تجارب متنوع، امکان تبادل نظر و گفتگو میان ادیان، ارتباط محتوایی و مطالعات میان رشته ای، پرورش رویکرد انتقادی و نمایان شدن روش های متنوع تدریس و روش حل مسئله در تعلیم وتربیت دینی می تواند نقش تسهیلی داشته باشد.
بررسی انتقادی کتاب نظریه پسااستعماری و کُردشناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
این مقاله کتاب نظریه پسااستعماری و کُردشناسی، تألیف جلیل کریمی، را بررسی و نقد می کند. در مقدمه بحث، ابتدا مطالعات پسااستعماری تعریف و رویکردهای مهم آن معرفی شده اند. سپس، کتاب از دو بُعد صوری و محتوایی ارزیابی شده است. نتایج نقد این کتاب نشان می دهد که ازنظر صوری کتاب چند ایراد دارد: فاقد مقدمه و نتیجه گیری کلی در هر فصل است؛ هم پیش گفتار و هم مقدمه دارد و معادل انگلیسی نام کتاب در پشت صفحه و معادل انگیسی برخی از اسامی نویسندگان در متن کتاب نوشته نشده اند. چند نقد محتوایی بر کتاب وارد است: حجم نمونه (8 کتاب موردبررسی) کم است، تحلیل گفتمان ها بیش تر متن محور است و در اغلب آن ها به شرایط تاریخی و اپیستمه اجتماعی شکل گیری گفتمان کُردشناسی توجه نشده است. تحلیل ها درباره برخی از مؤلفه ها نظیر «منفی بافی»، «ذات گرایی»، و «رابطه بین دانش و قدرت» ضعیف است. مزایای کتاب شامل تازه بودن موضوع، نثر روان، چهارچوب نظری قوی، روش شناسی مناسب، نظام ارجاع دهی دقیق است. این کتاب احتمالاً تأثیرگذاری خوبی در مطالعات علوم انسانی ایران از ابعاد نظری، پارادایمی، و روشی خواهد داشت.
بررسی تطبیقی رویکردهای انتقادی به تحلیل گفتمان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
روش شناسی علوم انسانی سال هفدهم پاییز ۱۳۹۰ شماره ۶۸
117 - 144
«رویکردهای انتقادی به تحلیل گفتمان» یکی از روش های کیفی در حوزه مباحث اجتماعی و فرهنگی است. بر مبنای این گرایش زبان انعکاس دهنده شفاف و آینه واری از واقعیت نیست، بلکه ابزاری است تنیده در روابط قدرت که موجب برساخت اجتماعی واقعیت می شود. خود این رویکرد از دو گرایش عمده تشکیل شده است که عبارتند از: الف) تحلیل گفتمان فوکویی؛ ب) تحلیل گفتمان انتقادی. برای شناخت بهتر این رویکرد، می بایست به تمایزات و تشابهات گرایش های مختلف آن اشراف داشت. سوال اصلی این است که تمایزات عمده میان این دو رویکرد چیست؟ برای پاسخ به این سوال و غور در مبانی نظری «رویکردهای انتقادی به تحلیل گفتمان» از روش توصیفی و تحلیلی بهره برده ایم و گردآوری اطلاعات از طریق روش اسنادی انجام شده است. عمده ترین وجه تمایز «تحلیل گفتمان فوکویی» از «تحلیل گفتمان انتقادی» این است که در رویکرد نخست معنای «عام» گفتمان مدنظر است و بر مبنای آن گفتمان موجودیتی مستقل و به طور نسبی خودگردان تلقی می شود.
روایت پساساختارگرا از جنگ ویتنام با نگاهی به سه گانه استون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
جنگ ویتنام یکی از مهم ترین حوادث دوران نظام دوقطبی است که تأثیرات گسترده ای بر طرفینِ درگیری گذاشت. این جنگِ فرسایشی نه تنها منجر به شکل گیری واکنش های بین المللی شد، بلکه موجب التهاب در فضای سیاسیِ داخلیِ کشورها، به ویژه ایالات متحده گردید. در این جنگ، برای اولین بار، تصاویری باورنکردنی از خشونت عریان با استفاده از فنّاوری های نوین، زودتر از گزارش های مکتوب تهیه شده از خط مقدم جبهه، در سراسر جهان منتشر شد. انتشار این تصاویر، زمینه روایتی پساساختارگرا از این جنگ را فراهم نمود که یکی از آن ها را می توان در فیلم های سه گانه الیور استون مشاهده کرد. سؤال این است که روایت پساساختارگرا از جنگ ویتنام، حاوی چه مضامینی است و آیا می توان سه گانه استون را در این صورت بندی قرار داد؟ هدف این نوشتار، تحلیل جنگ ویتنام از منظر پساساختارگرایی با تأکید بر نظریّه بودریار و مفاهیم فراواقعیّت، وانمودگی، و انفجار درون ریز و جستجوی آن در سه گانه استون است.