فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲٬۵۰۱ تا ۲٬۵۲۰ مورد از کل ۱۴٬۵۸۲ مورد.
منبع:
جاویدان خرد پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۳۸
313 - 340
حوزههای تخصصی:
شانس از جمله مباحثی است که در ذیل بحث علیت مطرح می شود و در آثار ارسطو و نظریه تکامل داروین از جایگاه ویژه ای برخوردار است. با بررسی دقیق می توان دریافت که معنای شانس از نظر داروین، همان معنای مورد پذیرش ارسطوست. شانس، مؤثرترین عامل تغییر و دگرگونی است که باعث اصلاح و سازگاری و در نتیجه تکامل موجودات زنده است. انتخاب طبیعی قانونی است که تصمیم می گیرد چه موجوداتی در نزاع برای بقاء زنده بمانند و به تکامل برسند. اینکه چگونه و چرا تغییر و دگرگونی ایجاد می شود و علل طبیعی تنوع گسترده موجودات چیست، امری است که برای داروین مجهول است. در حقیقت، ناآگاهی ما از این علل و عوامل، شانس نام دارد. این مقاله با روشی توصیفی-تحلیلی بر آن است تا معنای شانس در ارسطو و داروین را مورد مداقه قرار دهد و جایگاه آن را در انتخاب طبیعی و تکامل روشن سازد.
کاربست روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی در آشکارگی سرشت زیبایی نمونه مورد مطالعه: میدان نقش جهان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های هستی شناختی سال نهم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۱۸
467 - 497
حوزههای تخصصی:
پرسش از سرشت زیبایی و اینکه چگونه فضاهای معمارانه کهن این سرزمین در نگاه مخاطبان خود به عنوان آثاری زیبا آشکار می شوند؛ پرسش مهمی است که همواره مورد توجه پژوهشگران و متفکران این عرصه بوده است. این مطالعه بنای آن را دارد که این مقوله را از نگاهی دیگر؛ و البته بنیادی تر مورد تفکر قرار دهد. لذا سعی شده با صورت بندی و کاربست روش تفکر پدیدارشناسانه هایدگر، در راه آشکارگی بیشتر و تفکری عمیق تر بر سرشت زیبایی در یک از فضاهای زیبای معماری گذشته گام برداشته شود. در این راه، روشن سازی ذات زیبایی نه از طریق تفکر مفهومی، که با رجوع به خود اثر معماری صورت می گیرد. ما میدان نقش جهان را به عنوان یکی از آثار شاخص و زیبای اصفهان عصر صفوی مورد خوانش قرار دادیم تا به این پرسش پاسخ دهیم که میدان به عنوانِ چه اثری در احساسات و تجربه زیباشناسانه مخاطبان خود آشکار می شود؟ در نهایت، تفسیر تجربه های زیباشناسانه مخاطبان مؤلفه هایی همچون آزادی خاطر، آرامش، قداست، صداقت، معنویت، زندگی، انکشاف، تازگی، منطق و غیره، را ظاهر ساخت که نشان دهنده آن است که میدان نقش جهان به مثابه اثری هنری، انسانی، طبیعت گرا، کارکردگرا، اخلاقی و خاطرانگیز برای مخاطبان تجلی کرده و تجربه های زیبا و لذت بخشی را آفریده است.
آیا ممکن است بار استدلال بر دوش خداباور نباشد؟(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه فلسفی دوره اول زمستان ۱۳۹۹ شماره ۱
47-59
حوزههای تخصصی:
آنتونی فلو در یکی از مقاله های کلاسیک فلسفه دین با عنوان «فرض نا-خداباوری»، با استخراج یک قاعده روش شناختی از یک اصل حقوقی، ادعا می کند که در مسئله وجود خدا، بار استدلال مطلقاً بر دوش خداباور است. در این مقاله، استدلال می شود که می توان با تکیه به قاعده بینه در سنت فقهی-حقوقی اسلام، یک قاعده روش شناختی شبیهِ قاعده فلو استخراج کرد با این تفاوت که برخلاف قاعده فلو، بافتار مند است؛ به این معنی که در برخی حالات، بار استدلال را روی دوش نا- خداباور می گذارد و فرض نا-خداباوری را نفی می کند. از آنجا که طبق نظر برخی محققان، قاعده بینه امری فراتر از حقوق و فقه اسلامی است و رابطه وثیقی با همان اصل مورد نظر فلو دارد، می توان بافتارمندی آن را به اصل مورد نظر فلو و در نتیجه، قاعده روش شناختی او تسری داد که همین نتیجه می تواند نقضی بر مدعای مطلق فلو باشد.
شک در معرفت بدیهی(مقاله ترویجی حوزه)
حوزههای تخصصی:
آیا تردید در بدیهیات با بداهت آنها تنافی دارد؟ آیا ممکن است بدیهی ترین امور نیز مورد تردید واقع شوند و این با بداهت آنها تنافی نداشته باشد؟ آنچه موجب تفاوت میان گزاره های بدیهی و نظری است، نیاز و عدم نیاز به تعریف و استدلال است. سرِّ بازگشت معرفت های نظری به معرفت های بدیهی را نیز در این ویژگی مهم باید جست وجو کرد. اما تعمیمِ ناخودآگاهِ این بی نیازی به بی نیازی در سایر امور، موجب بروز مشکلاتی در معرفت به گزاره های بدیهی شده است. به همین دلیل ضروری است از میان کلمات اندیشمندان، مباحثی درباره این ویژگی و تمایز آن با ویژگی های دیگرِ این نوع از علوم داشته باشیم. با این بررسی آشکار می شود که تصدیق بی واسطه گزاره های بدیهی بر خلاف تصور اولیه که آسان به نظر می آید دارای شرایطی است که توجه نکردن به آنها موجب اشتباه در تشخیص و تصدیق بدیهیات می شود. در این مقاله پس از بررسی تعریف و بیان ویژگی های گزاره های بدیهی، به شرایط و امور مورد نیاز بدیهیات اشاره شده است.
بررسی و تحلیل ادله و اشکالات «قاعده الواحد»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هرچند قاعده الواحد مورد انکار بیشتر فیلسوفان واقع نشده، اما به جهت دلیل اثباتش، محدوده مفادش و پاسخ از اشکالات وارد شده توسط مخالفان، مورد بررسی و دقت نظر حکیمان قرار گرفته است. عده ای این قاعده را بدیهی و بی نیاز از استدلال دانسته اند؛ ولی در عین حال استدلال هایی نیز برای اثباتش اقامه کرده اند. ادله ذکر شده را می توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول ادله ای هستند که با تکیه بر عدم صدق دو مفهوم بر علت، در صدد اثبات این قاعده برآمدند و دسته دوم ادله ای هستند که با توجه به لزوم سنخیت میان علت و معلول، به اثبات این قاعده می پردازند. در مقابل، مخالفان اشکالات متعددی را برای ابطال این قاعده مطرح کرده اند. بر این اساس در این نوشتار، ابتدا به تبیین صحیح ادله قاعده الواحد و نقد و بررسی آن ها و سپس به بیان اشکالات و پاسخ از آن ها پرداخته شده است. در نتیجه نیز این قاعده توسط برهانی که مبتنی بر اصل سنخیت (به تفسیر صحیح) است ثابت می شود. مطابق با این برهان، مراد از واحد در ناحیه علت، واحد من جمیع الوجوه می باشد؛ اعم از واحد شخصی و نوعی، و مراد از واحد در ناحیه معلول، واحد وجودی می باشد نه واحد من جمیع الوجوه. با توجه به این دو نکته یعنی مسئله سنخیت و اینکه وحدت در ناحیه معلول وحدت من جمیع الوجوه نیست، اغلب اشکالات دفع می شود.
غایات وجودشناختی، ملاک طبقه بندی اقسام حکمت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های هستی شناختی سال نهم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۱۸
347 - 374
حوزههای تخصصی:
یکی از زوایای درخشان اندیشه های علم شناسان مسلمان تأملات آن ها در باب ملاک تمایز علوم است. رأی مشهور آن است که دو ملاک غایت و موضوع، ابزارهای تمایز دو یا چند علم از یکدیگر بوده اند. سؤال محوری این مقاله این است که آیا ملاکی که حکما برای تمایز علوم طرح کرده اند منشائی هستی شناختی داشته یا اعتباری صرف بوده است. بررسی های این مقاله سه مسئله را روشن خواهدکرد: اولاً حکما از غایت، نه فقط به مثابه ملاک تمایز دو یا چند علم؛ بلکه برای طبقه بندیِ کلانِ علوم (نظری و عملی) نیز از غایت بهره برده اند. دوم آنکه این غایت، امری صرفاً اعتباری، قراردادی نیست؛ بلکه غایتی وجودشناختی است. سوم آنکه اگر غایتِ مذکور وجودشناختی و عینی است تمایز اقسام حکمت نیز، عینی و حقیقی است؛ و این بدان معناست که هیچ یک از این دانش ها نمی تواند نقش دیگری را بازی کنند. از نتایج مهم رویکرد هستی شناختی در تقسیم علوم به ویژه در حکمت عملی آن است که تفکیک تدبیر منزل از سیاست مدن تفکیکی حقیقی است و نمی توان قواعد و اقتضائات این دو حوزه را در حوزه دیگر جاری دانست. فضایل و کمالات نفس، دسته ای در اجتماع (حکمت مدنی) دسته ای در حیات فردی (اخلاق) و دسته ای در خانواده (حکمت منزلی) قابل تحصیل است. بدین ترتیب همان قدر که تفرد و حیات فردی اصیل است، خانواده و اجتماع نیز از اصالت برخوردارند و این، برخلاف رأی بسیاری از اندیشمندان فردگرای متأخر است.
تأثیر گناه بر معرفت علمی ؛ بررسی موردی دیدگاه استفان مورونی از منظر عقلانیت نقاد(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه علم سال دهم پاییز و زمستان ۱۳۹۹ شماره ۲ (پیاپی ۲۰)
203-223
حوزههای تخصصی:
در مقاله حاضر با اتخاذ سنت کالونیسم و معرفت شناسی اصلاح شده، ادعای مانعیت گناهان انسانی از فعلیت صحیح عقل و عاملیت فیض الهی در تقویت قوای شناختی را بررسی می کنیم. شاید پیش از این و ذیل بحثِ نقش عوامل غیرمعرفتی در شکل گیری معرفت، به تأثیر شناختی گناه نیز پرداخته شده باشد. اما اختصاص این موضوع به رشد معرفت علمی، تا آنجا که مورد اطلاع است، تازگی دارد. این بررسی در بستر پروژه استفان مورونی، دین پژوه معاصر آمریکایی، پیش خواهد رفت. او می کوشد با مرور نقادانه آراء متألهان برجسته مسیحی، مدلی را برای این تأثیر ترسیم کند. در نهایت نشان خواهیم داد که از منظر عقلانیت نقاد، محصول مورونی با کوشش او برای تبیین اثر گناه بر علوم طبیعی همخوانی ندارد. زیرا آنچه به عنوان معرفت علمی مسیحی معرفی کرده غالباً از جنس آگاهی فناورانه است نه علم، و این عالِم است که تحت تأثیر گناه قرار می گیرد نه مدعای علمی او.
سلطه الهی و حقایق ضروری، نقد برایان لفتو بر نظریات الوهی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در باور ادیان ابراهیمی خدا مبدأ همه اشیاء و حاکم بر کل ماسوا است. پذیرش ضرورت متافیزیکی ما را با حقایقی روبرو می سازد که مطلقا ضروری اند و به ظاهر مطلبی درباره خدا بیان نمی کنند، مانند «آب = H2O». در اینجا با دوراهه دشوارِ اثیفرون مواجهیم، اما نه در عرصه اخلاق که در عرصه متافیزیک؛ آیا حقایق ضروری صادقند چون خدا آن ها را تصدیق کرده یا خدا آن ها را تصدیق کرده چون آن ها خود صادق اند؟ در صورت نخست ضرورتِ مطلقِ حقایق ضروری و در صورت دوم سلطه و غائیتِ مطلقِ الهی به چالش کشیده می شود. پاسخ عمده خداباوران برای حل این تعارض، ابتنای حقایق ضروری بر ذات خداست، از نظر ایشان ذات خدا منشأ صدق همه حقایق ضروری است، مثلاً با این بیان که همه حقایقِ ضروری از ازل در علم ذاتی خدا بوده است. برایان لفتو به نقد این رویکرد که آن را «نظریه الوهی» می خواند پرداخته و معتقد است پذیرش این نظریات در مورد همه حقایق ضروری مستلزم وابستگیِ ذات الهی به حقایقی است که جنبه الوهی نداشته و صرفاً درباره مخلوقات است. این مقاله به تبیین و تحلیل انتقادی دیدگاه لفتو می پردازد.
رهیافتی تفسیرگرایانه بر عناصرِ حساسِ معرفت شناختی در بررسی تحولاتِ توسعه ای ایران(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱۹
117-136
حوزههای تخصصی:
امرِ تبیین در علم و پژوهش های علمی جایگاه محوری دارد که با استناد به رهنمون تخیل جامعه شناختیِ نظری، در منطقه یِ َA معرفت شناختی و با توجه به مفروضاتِ مسلّمِ پارادایمی صورت می گیرد. یکی از سطوح مهم در بررسی تحولاتِ توسعه ای که در پژوهش هایِ اجتماعی و فرهنگی ایران مورد غفلت قرار گرفته، سطوح معرفت شناختیِ اجتماعی است که گامهایِ فرایندِ پژوهشی در راستای آن پیکربندی شده است. از میان تفکیکِ محقق ساخته یِ مسائل تحولاتِ توسعه ای ایران به دو سطوح نظری و پراگماتیستی، در پژوهشِ حاضر با استفاده از روش اسنادی، مفهومی و منطقی، و از طریق تکنیکِ تحلیل عنصری به سطوح نظریِ آن پرداخته شده است. بر اساسِ نتایج بدست آمده؛ یکی از گام های مهم در سطوح نظری عبارت است از تفکیکِ عنصریِ مولفه ها و عناصرِ حساسِ پژوهشی. با اتکا به مطالعاتِ اکتشافی سه سنخ از عناصر مهم در مطالعاتِ معرفت شناختیِ تحولاتِ توسعه ای شناسایی شدند که عبارت است از: عناصرِ حساسِ پارادایمی، عناصر حساسِ معرفت شناختی و عناصر حساسِ تاریخی. از آنجا که پژوهش نیازمندِ همسنجی بود، ضرورت داشت که عناصر مفهوم سازی شده دارای ویژگی عام و فرامکتبی باشند. بنابراین در ترسیمِ مدل مفهومی و پارادایمیِ پژوهش، با رجوع به ریشه یِ معناییِ مفاهیم به جای ریشه یِ مکتبی و پارادایمیِ آنها، عناصرِ اومانیته، سکولاریته، لیبرالیته، راسیونالیته و ایندیویدوآلیته، با اتکا به استناداتِ لازم، به عنوان عناصرِ حساسِ معرفت شناختیِ پژوهش مورد مفهوم سازی قرار گرفته است.
تأثیر آموزه های معرفت شناسانه ی فلسفه ی گفتمانی بوبر بر بهبود رابطه ی پزشک- بیمار(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱۹
137-155
حوزههای تخصصی:
مطالعات نشان می دهند که ارتباط اثر بخش پزشک و بیمار، موجب افزایش پیروی از روند درمانی و بهبود نتایج سلامت، افزایش رضایت مندی بیمار و پزشک، کاهش مدت اقامت در بیمارستان، کاهش هزینه های درمانی، کاهش خطا های پزشکی و دارویی و همچنین کاهش شکایات از پزشکان می گردد. عدم برقراری ارتباط مناسب بین پزشک و بیمار، نیز موجب درک نادرست، پیروی نکردن بیمار از دستورات پزشک، عدم رضایت و پیامد های نامطلوب دیگر می شود. نوع ارتباط بین بیمار و پزشک وابسته به شرایط همکاری و نیز باور های آنان نسبت به جایگاه مطلوب مسؤولیت و قدرت است. اگرچه فیلسوف قرن بیستم میلادی، مارتین بوبر مستقیماً چیزی در باب پزشکی ننگاشته است، اما «فلسفه ی گفتمانی» وی، بویژه تفکیکی که وی بین دو نحوه مواجهه ای که انسانها باهم می توانند داشته باشند، یعنی «نسبتِ من آن»، که مستلزم وجود سوژه ای «فعال» و «تعیین کننده» در مقابل ابژه ی «منفعل» و «تعیین شونده» است و «رابطه ی من تو»، که در آن هر دو طرف رابطه به نحو همزمان و به نحو یکسان فعال و منفعل هستند، بینش های ارزشمندی را در باب رابطه ی پزشک بیمار ارائه می دهد.
مقایسه مواضع هایدگر متقدم و متاخر در باب نقد و چیرگی بر متافیزیک با ملاحظه اثرپذیری آن از الهیات مسیحی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف از پژوهش حاضر مطالعه نحوه مواجهه هایدگر با سنت متافیزیکی است، تا به واسطه آن روشن گردد که این مواجهه اولاً در مسیر فکری هایدگر دچار چه دگرگونی هایی شد، و ثانیاً مواضع هایدگر در باب متافیزیک تا چه اندازه متأثر از الهیات مسیحی بوده است؟ بر این اساس، این پرسش را مبنا قرار دادیم که پروژه «تخریب هستی شناسانه تاریخ متافیزیک» در هایدگر متقدم و رویکرد «چیرگی بر متافیزیک» در هایدگر متاخر به چه نحو صورت پذیرفت، و دلایل گذار او از رویکرد «تخریب متافیزیک» به رویکرد «چیرگی بر متافیزیک» چه بود؟ یافته های تحقیق نشان می دهد که از منظر هایدگر، نقد متافیزیک بستر ضروری راهیابی به حقیقت هستی است، چرا که متافیزیک، به واسطه ماهیت انتو-تئولوژیک اش زمینه انحراف تاریخی فلسفه و دور شدنش از تفکر اصیل را ایجاد کرد، که نتیجه آن را می توان در فروبستگی و به خفا رفتن هستی، بی خانمانی و عسرت بشر امروز و نیهیلیسم تکنولوژیک دوران معاصر مشاهده کرد. در عین حال، تعلق خاطر هایدگر به سنت الهیات ایمانی به او کمک کرد تا صورت بندی متمایز فلسفی اش در نقد و گذار از متافیزیک را با تکیه بر ادبیاتی همسو با کلام مقدس تقریر کند و از این طریق بکوشد تا با گذر از مرزهای محدودکننده فلسفه های مرسوم، در راه یک اندیشه تماماً غیرمتافیزیکی گام بردارد.
تحلیل انتقادی نتایج فلسفی آزمایش های مغز دوپاره در چارچوب نظام فلسفی ابن سینا و ملاصدرا(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن زمستان ۱۳۹۹ شماره ۸۴
41 - 76
حوزههای تخصصی:
پزشکان در دهه 1960 جهت درمان بیماران صرع، اتصال میان دو نیم کره مغز در این بیماران را قطع کردند. البته این اعمال جراحی ادامه نیافت و در زمان کوتاهی متوقف شد. بیماران مغز دوپاره در طی حدود 60 سال تحت آزمایش های گوناگونی قرار گرفتند. این آزمایش ها عملکرد هر نیم کره مغز را مستقل از نیم کره دیگر ارزیابی می کردند. اسپری و گازانیگا مدعی اند قطع اتصال میان دو نیم کره مغز در این بیماران سبب شده است دو مرکز آگاهی مستقل از هم در مغز آنها شکل بگیرد؛ به عبارت دیگر این بیماران تبدیل به دو شخص انسانی شده اند. این آزمایش ها و نتایج حاصل از آن به عنوان یک دلیل تجربی جهت دفاع از فیزیکالیسم مورد توجه قرار گرفته اند. در این پژوهش نشان داده می شود در چارچوب نظام فلسفی ابن سینا و ملاصدرا هویت انسانی در این بیماران تقسیم نشده است و همچنین با فرض صحت این آزمایش ها کوشش می شود توجیه معقولی از این آزمایش ها در درچارچوب نظام فلسفی ابن سینا و ملاصدرا پیشنهاد گردد. در این بیماران، قوای حسی و فرایند حصول ادراکات حسی تقسیم شده است؛ به گونه ای که هر نیم کره مغز دارای ادراکات حسی مستقل از نیم کره دیگر است؛ ولی قوه عقل در این بیماران تقسیم نشده است. از آنجا که ویژگی اساسی نفس انسانی از دیدگاه ابن سینا و ملاصدرا تعقل کلیات است، حفظ وحدت قوه عقل در این بیماران دلیلی بر حفظ وحدت هویت انسانی در آنهاست.
عینیت و بینونت وحدت و کثرت در نظام توحیدی ملاصدرا با ابتناء بر قاعده بسیط الحقیقه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
ملاصدرا در مباحث توحید با ارائهٔ برهانی مبتنی بر قاعدهٔ بسیط الحقیقه، حق تعالیٰ را متصف به بساطت حقیقی می کند. این برهان ظاهراً در امتداد برهان نفیِ ترکیب از ذات و در عرض سایر براهینِ توحید است، اما در واقع هدف از آن ارائهٔ نظام توحیدیِ متمایز از همهٔ مکاتب فلسفی ازنظرِ نسبت وحدت و کثرت در مرتبهٔ ذات و نیز دون ذات حق است. هدف از این مقاله، تبیین معیتِ ذاتِ واحدِ حق با کثرت خلقی و نحوهٔ جمع آن با تعالیِ او بر مبنای این قاعده است. به این منظور، جایگاه برهان بسیط الحقیقه در براهین توحید تبیین می شود؛ زیرا مقدمه ضروری تبیین توحید است. بررسی بساطت حق یا تصالحِ کثرتِ نامتناهی با وحدت در مرتبهٔ ذات و نیز توحید صفاتی در فلسفهٔ ملاصدرا که تتمیمِ معنای بساطت است، از موضوعات این پژوهش است و درنهایت، نحوهٔ معیتِ ویژهٔ مترتب بر بساطت حق ارائه می شود. این معیت می تواند شائبهٔ تکثر ذاتی و نیز نقض تعالیِ او را داشته باشد. حاصل پژوهش این است که ملاصدرا بر مبنای بساطت حقیقی یا کل الأشیاءبودنِ حق تعالیٰ، قرابتی بین حق و خلق برقرار می کند که مستلزم تعالیِ او نیز است.
Reflections on Jennifer Saul's View of Successful Communication and Conversational Implicature(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
Saul (2002) criticizes a view on the relationship between speaker meaning and conversational implicatures according to which speaker meaning is exhaustively comprised of what is said and what is implicated. In the course of making her points, she develops a couple of new notions which she calls “utterer-implicature” and “audience-implicature”. She then makes certain claims about the relationship between the intersection of those two notions and successful communication and also about the difference between conversational implicature and the intersection of utterer and audience implicatures. Finally, she tries to figure out the role and importance of conversational implicature in communication. Her claim on this issue is that conversational implicature plays a normative role in communication. In this paper, I will introduce her views on the above issues and critically engage some of them. I will show that her identification of successful communication with the intersection of utterer and audience implicatures is wrong. I will then show that her views on the difference between conversational implicature and the intersection of utterer and audience implicature run to several problems. Finally, appealing to what she says in Saul (2010) I try to make her claim about the normative character of conversational implicature more accurate.
نقد مفهوم عقل در فلسفه هگل بر اساس مفاهیم میل و منفیت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۸ بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۱
207 - 226
حوزههای تخصصی:
بازتفسیر فلسفه هگل بر اساس میل و منفیت کار جدیدی است که سعی می کند فلسفه ایده آلیستی را با رویکردی روانکاوانه و بر اساس سوژه فردی بازخوانی کند. از لابه لای اندیشه هگل، ایده جذاب میل و ضرورتِ منفیت به عنوان ارکان اصلی خودآگاهی شکل می گیرد ولی به خاطر اصالتی که وی برای مقولات کل و جمع قائل است آن را نسبت به فرد جزئی چندان وفادارانه روایت نمی کند و این فضای خالی را برای تفسیرهای دیگر نزد مفسران باقی می گذارد. همین مقوله است که به نقطه عطفی برای رویکرد انتقادی مکتب فرانکفورت تبدیل می شود تا ارتباط ناموفق سوژه هگلی با جهان را دوباره برقرار کند و سعی کند به کاستی های آن بپردازد. در این مقوله مشخص می شود که ارتباط فاعل با جهان اطرافش بر اساس میل و عواطف شکل می گیرد و ادامه مسیر خودآگاهی تا رسیدن به یک سوژه موثر و انقلابی نیازمند نگاهی مبتنی بر این دو مفهوم است. چالش پیش رو موضوع این مقاله را شکل و نشان می دهد که چطور حفره موجود در اندیشه هگل راه را برای حضور ضروری هنر باز می کند تا جایی که به جای پایان هنر بار دیگر آغاز آن اعلان شود. با این نگاه است که ما نیاز به بازخوانی ناخودآگاه، تخیل و رویاهای خود داریم تا بتوانیم مجدداً از روی سر به روی پاها بازگرداننده شویم.
مطالعه تطبیقی آراء تیتوس بورکهارت و الگ گرابار در باب معماری اسلامی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۳۷
85 - 106
حوزههای تخصصی:
باتوجه به شکل گیری جریان های شناخت شناسانه ی متفاوت در شناخت هنر اسلامی، به نظر می رسد از آنجایی که حکمت معنوی اسلام در صورت و معنای هنرهای آن متجلی است، پژوهشگران درتبیین چیستی معماری اسلامی از وجوه مختلف آن غافل مانده اند. پژوهش حاضر باهدف مطالعه ی تطبیقی آراء تیتوس بورکهارت و الگ گرابار به دنبال تبیین چیستی معماری اسلامی است. سنت گرایان با رویکردی معناگرا، معماری اسلامی را در قالب قواعدی فراتاریخی و فرازمانی، متاثر از جوهره ی اسلام می دانند و تاریخ باوران با توجه به آموزه های فلسفه ی تاریخ هگل، معماری اسلامی را ادامه ی هنر بیزانسی و ساسانی می شمارند. با مفروض دانستن اینکه علیرغم تفاوت روش شناختی در رویکرد ایشان، معماری اسلامی را باتوجه به نقش مولفه ی دینی تبیین می کنند؛ سؤال این است تفاوت دیدگاه آنان چه تاثیری در تعریف شان از معماری اسلامی دارد؟ یافته ها نشان می دهد بورکهارت، شکل گیری معماری و عناصر آن را برگرفته از سنت های دین اسلام می داند؛ اما گرابار از اسلام به عنوان مولفه ای فرهنگ ساز در کنار مولفه های تاریخی و اجتماعی یاد می کند.
ترجمه ریشه ای و تفسیر ریشه ای، مقایسه دو آزمایش ذهنی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۳۷
127 - 144
حوزههای تخصصی:
ویلارد کواین در آزمایش ذهنی معروف ترجمه ریشه ای سعی دارد از برخی مواضع فلسفی خود در باب معنا و ارجاع دفاع کند. او در ترسیم شرایط اولیه این آزمایش مفروضاتی دارد و همین مفروضات مسیر استدلال های او را جهت دهی می کنند. برخی از این مفروضات در تفسیر ریشه ای دونالد دیویدسون مورد مناقشه قرار می گیرد. دیویدسون بستر اولیه بحث (استفاده از آزمایش ذهنی ترجمه/تفسیر ریشه ای) را از کواین وام می گیرد ولی برخی از مفروضات اولیه آن را مورد انتقاد قرار می دهد. از نگاه دیویدسون این مفروضات کار ترجمه/تفسیر ریشه ای را ناممکن می کنند. این رویکرد انتقادی دیویدسون منجر می شود بین ترجمه ریشه ای کواین و تفسیر ریشه ای دیویدسون سه تفاوت عمده ایجاد شود. این تفاوت ها فهرست وار عبارتند از (1) دیدگاه نزدیک باش کواین؛ که منجر به عصب شناختی شدن ترجمه و معنا می-شود، در برابر دیدگاه دورباش دیویدسون، (2) پذیرش یا عدم پذیرش رویکردهای گزاره ای و حالت های ذهنی، و (3) تفاوت در روایت های حمل به صحت. در اینجا این تفاوت ها را مورد بررسی قرار می دهیم.
تحلیل و نقد شرح خواجه نصیرالدین طوسی بر واژه «نیل» درباره لذت در کتاب اشارات و تنبیهات ابن سینا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۳۹۹ شماره ۸۲
101-118
حوزههای تخصصی:
ابن سینا در کتاب «اشارات و تنبیهات» لذت را ادراک و نیل به آن چیزی که نزد مدرِک، کمال و خیر است دانسته است. او در این عبارت بر خلاف دیگر عباراتش، از واژه «نیل» استفاده کرده است. در مفهوم این واژه میان شارحان ابن سینا اختلاف وجود دارد. برخی همچون فخررازی این واژه را فاقد هرگونه منظور و معنای خاصی می دانند و معتقدند که حذف آن هیچ خللی در مفهوم عبارت ایجاد نمی کند. برخی نیز همچون خواجه نصیر الدین طوسی با توجه به اینکه لذت یکی از افعال نفس است و ادراک آن حضوری است، معتقدند واژه «نیل» در این عبارت، رسیدن به ذات مدرَک را می رساند. از نظر آنها لذت با حصول ذات مدرَک حاصل می شود. این در حالی است که به نظر می رسد چنین برداشتی با فلسفه ابن سینا در تناقض است. چرا که دستیابی به ذات مدرَک محسوس امکان پذیر نیست لذا ادراک محسوس از نظر ابن سینا نمی تواند حضوری باشد و لاجرم این ادراک حصولی خواهد بود. این مساله حتی در پژوهش های جدید نیز بازتاب داشته است. لذا ضروری است که عبارت ابن سینا در مورد لذت در کتاب «اشارات و تنبیهات» با روش توصیفی-تحلیلی مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. نتایج پژوهش نشان می دهد که اساسا تفسیر نیل به حصول ذات مدرَک یا درک حضوری مدرَک محسوس قابل قبول نمی باشد.
Philosophy and The Human Inheritance in a Post-Western World(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
The dissolution of the Western-dominated Postwar Order, and the Eurocentric myths that sustain it, presents a unique opportunity to ponder an old question posed by every new generation: How can philosophy, which Islamic and ancient Greek learning traditions have long defined as the pursuit of “wisdom,” resume its millennial civilizing role? This paper looks beyond passing political events to reconsider why philosophy was viewed in this role. As different as al-Fārābī, Ibn Sīnā, Ibn Khaldūn, Mullā Ṣadrā, Hegel and Heidegger are from each other, they all approached the question of civilization philosophically by way of the fundamental question of beingness (mawjūdiyya) and existence (wujūd). Moreover, they strove for “completeness” of thinking with the “practical,” where, however, they resisted the temptation to reduce man to his practical or biological functions. Given the magnitude of the present challenges we all face, no dialogue across cultural boundaries can ignore the caution with which philosophical tradition has laid out the terms of this completeness in being.
ماهیت و کارکرد فضیلت معرفتی از منظر ارنست سوسا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مقاله حاضر به تحلیل ماهیت و کارکرد فضیلت معرفتی از منظر ارنست سوسا می پردازد. فضایل در نظام معرفتی سوسا به قوای اعتمادپذیری تعریف می شوند که در تولید، توجیه و تبیین معرفت نقش مبنایی دارند. قوای ادراکی به همراه تعقل، استنتاج و درون نگری از جمله قوای معرفتی اند که در صورت عملکرد صحیح به معرفت می انجامند و ویژگی های درخور بودن، ماهرانه بودن و سالم بودن را بر باور بار می کنند. سوسا اخیراً از فضایل منشی و فاعلی ای نام می برد که هرچند در ایجاد معرفت نقشی دارند، اما باورساز نیستند. حتی فضایل فاعلی نیز به رغم لزوم، تنها حکم سازند نه باورساز. سوسا داشتن منظر معرفتی را عامل تمایز شناخت حیوانی و تأملی می داند و با آنکه سعی می کند تا توضیح دهد هر کدام از فضایل چرا، چگونه و تا چه حد در فرایند تولید و توجیه باور نقش دارند، اما نگاه تنگ او به محدوده و ماهیت فضایل لازم برای ایجاد معرفت، دیدگاه وی را به رغم همه جذابیت هایش با مشکلاتی مواجه می سازد که دربخش پایانی مقاله به آن پرداخته می شود.