فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۶۰۱ تا ۶۲۰ مورد از کل ۱۴٬۷۰۹ مورد.
منبع:
جاویدان خرد پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۴۴
5 - 37
حوزههای تخصصی:
در نیمه نخست قرن بیستم لوکاسیاویچ در چهارچوب قواعد منطق کلاسیک نظام منطقی نظریه قیاس های حملی ارسطویی را نظامی اصل موضوعی معرفی کرده و تبیین دقیقی از این نظام ارائه داد. نظامی که در آن ضرب های Barbara وDatisi به همراه اصل این همانی، اصول موضوعه هستند و سایر ضروب قضایایی منتج با کمک قواعد استنتاجی وام گرفته از منطق گزاره ها از این دو ضرب اند. اما در نخستین سال های دهه هفتاد میلادی، اسمایلی و کرکوران با تلقی لوکاسیا ویچ از نظریه قیاس های حملی ارسطو مخالفت کردند. اسمایلی و جدی تر از او کرکوران، منطق ارسطویی را نظامی مبتنی بر استنتاج طبیعی معرفی و اصل موضوعی پنداشتن آن را دور شدن از اندیشههای ارسطو دانستند. در پژوهش پیش رو پس از معرفی هریک از این دو رویکرد و مقایسه هریک با گفته های ارسطو، دلایلی مبتنی بر استنتاج طبیعی بودن نظام منطقی قیاس های حملی در منطق ارسطو ارائه می شود.
مبانی گفتگویی منطق نزد افضل الدین کاشانی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
جاویدان خرد پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۴۴
131 - 155
حوزههای تخصصی:
افضل الدین کاشانی هر چند به عنوان فیلسوفی با آرای بدیع و اصیل شناخته می شود اما آثار او در حوزه منطق چندان مورد توجه منطقدانان بعد از وی و نیز پژوهشگران معاصر قرار نگرفته است. با این حال این آثار از نکته سنجی و ژرف اندیشی در توضیح فلسفی مسائل منطقی خالی نیستند. مقاله حاضر در پی استخراج و تشریح برخی از این بصیرت ها در حوزه مبانی منطق و نشان دادن ارتباط آن با کلیت فلسفه بابا افضل است. ادعای مقاله این است که فلسفه بابا افضل را می توان به عنوان فلسفه ای آگاهی محور توصیف کرد. این فلسفه تبعات خاص خود را در حوزه منطق خواهد داشت وتبیین فلسفی خاصی از مبانی منطق ارائه خواهد داد. در نوشتار حاضر تبیین گفتگویی از مفاهیم منطقی را که بابا افضل ارائه داده است مورد بحث قرار می دهیم و به تحلیل اهمیت فلسفی و منطقی این دیدگاه می پردازیم.
نوآوری اجتماعی: بصیرت هایی از فلسفه تحلیلی فناوری(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه علم سال ۱۳ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۲ (پیاپی ۲۶)
191-209
حوزههای تخصصی:
ایده اصلی این مقاله از مقایسه «نوآوری اجتماعی» با «نوآوری فناورانه» (نوآوری مصنوعات فناورانه) شکل گرفته است. در مطالعات نوآوری عموماً (بر اساس دیدگاه شومپیتر) نوآوری را «هرگونه ابداع یا خلاقیت در ایده، روش، محصول (مصنوع)، خدمات و ... » می دانند «که به بازار و مشتری متصل شود» (ابداعِ تجاری سازی شده). بر اساس این تعریف، تا زمانی که یک «ابداع» به بازار راه پیدا نکرده باشد نمی تواند نوآوری (شومپیتری) تلقی شود. بدیهی است که اغلب مصنوعات فناورانه ابداع شده را می توان با مکانیسم های کم وبیش مشخصی تجاری سازی کرد ولی در خصوص ابداعات اجتماعی، چنین چیزی حتی اگر مقدور باشد لزوماً مطلوب نیست. بنابراین مسئله اصلی مقاله این است که آیا اصولاً «نوآوری اجتماعی» را می توان/باید نوآوری شومپیتری تلقی کرد؟ برای پاسخگویی به این پرسش، دو مقوله «هدف» و «وسیله» در نوآوری اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرند و بر این اساس، از این ادعا دفاع می شود که نوآوری اجتماعی، یک نوآوری شومپیتری نیست. در یک نوآوری اجتماعی، «هدف» نمی تواند «صرفاً (یا کاملاً) غیراجتماعی» باشد گرچه ممکن است «علاوه بر» هدف اجتماعی، اهداف اقتصادی، فناورانه یا ... نیز برآورده شود. در واقع، اگر هدف یک نوآوری، صرفاً سود اقتصادیِ بنگاه باشد ولی شیوه دستیابی به هدف، تغییرات غیرفنی و از نوع اجتماعی (انسانی-سازمانی) باشد، همچنان از دایره نوآوری اجتماعی خارج است. از نظر «وسیله» نیز نوآوری اجتماعی، وابسته به «نقش فعال» افراد و گروه های اجتماعی، و فرایندی از پایین به بالاست (نوآوری اجتماعی فعال در مقابل نوآوری اجتماعی منفعل). در این مقاله نشان داده می شود که بهترین «وسیله» برای ایجاد نوآوری اجتماعیِ فعال، تفکر «طراحی اشیای اجتماعی» (به جای به کارگیری اشیای اجتماعی از پیش موجود) است.
الهیات برنامه درسی: تعاریف و گونه شناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
الهیات برنامه درسی یک قلمرو نوظهور و نه چندان شناخته شده در حوزه مطالعات برنامه درسی است. هدف این مطالعه ارائه تعریفی جامع از الهیات برنامه درسی و عرضه گونه شناسی آن با توجه به وضعیت موجود و ظرفیت های بالقوه این قلمرو است. ازاین رو، گونه های مختلف الهیات برنامه درسی شناسایی شد. سپس، بر اساس تعریفی جامع از الهیات برنامه درسی و نگاهی اسلامی به دانش الهیات و برنامه درسی، گونه شناسی اولیه اصلاح شد. نتایج بیانگر امکان تصور قلمرویی جدید تحت عنوان الهیات مطالعات برنامه درسی است که هم رسالتی الهیاتی برای تفسیر الهیاتی وضع موجود و تاریخ رشته برنامه درسی را بر عهده دارد، هم به کمک تفسیر تربیتیِ الهیات اسلامی، به شکل گیری دانش برنامه درسی اسلامی کمک می کند
تناقض ذاتیِ نظریه معرفت کانت: بررسی نظریه معرفت کانت بر اساس ملاک کانت در تشکیل معرفت(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۲ شماره ۴۳
299 - 319
حوزههای تخصصی:
کانت در نظریه معرفتش، روشی انحصاری برای حصول«علم» ارائه می کند: «علم = اطلاق مقولات بر داده های شهود حسی». محصول اطلاق مقولات بر داده های شهود حسی، قضایای تألیفی پیشینی است؛ قضایایی که ملاک انحصاری کانت در تشخیص علم اند. کانت مدعی است: فقط و فقط علومِ واجد قضایای تألیفی پیشینی، که الزاماً واجد «داده های شهود حسی» هستند، علم اند و قضایایی که فاقد «داده های شهود حسی» باشند، علم نمایی بیش نیستند. او با همین استدلال «مابعدالطبیعه» را از جَرگه علم بیرون راند. بر این اساس تلاش این مقاله بر آن است تا خودِ نظریه معرفت کانت را با این ملاک بسنجد که آیا واجد قضایای تألیفی پیشینی هست یا نه؟ به عبارت دقیق تر: آیا قضایایی که کانت از طریق آنها نظریه معرفت خود را تبیین نموده، واجدِ «داده های شهود حسی» هستند یا نه؟ اگر واجد این داده ها باشند، علم اند وگرنه، نه. بررسی های صورت گرفته در این مقاله، که بر قضایای مهم و کلیدی کانت در «حسیات استعلایی» و «تحلیل استعلایی» متمرکز است، نشان می دهد: این قضایا که مُعَرّف و مُبَیّن اساس نظریه معرفت کانت می باشند، فاقد «داده های شهود حسی اند» و علم نیستند. بنابراین: «نظریه معرفت کانت» قادر به اخذ اعتبارنامه مورد نظر خودش نمی باشد و وفق نظر خودِ کانت یک علم معتبر نیست.
بررسی و تحلیل پدیدارشناسی دین شانتپیه و ارزیابی نقادان آن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۲ شماره ۴۳
574 - 595
حوزههای تخصصی:
عموم دین پژوهان گاهی شانتپیه دلاسوسایه را بنیانگذار پدیدارشناسی دین می دانند. این پژوهش نخست به تبیین دیدگاه شانتپیه درباره پدیدارشناسی دین می پردازد و ضمن تحلیل پدیدارشناسی دین شانتپیه که در میانه فلسفه دین و تاریخ دین قرار دارد، بر این باور است نقدی که عموماً بر پدیدارشناسی دین شانتپیه شده است، خود قابل نقد است. مهم ترین نقد بر پدیدارشناسی دین شانتپیه این است که او به ذات پدیدارها و ماهیت دین نپرداخت و پدیدارشناسی او از جهت رده بندی پدیده ها و با نگاه غیرتاریخی است. این مقاله با تعمق در اندیشه های شانتپیه اثبات می کند که اینگونه نیست که شانتپیه مطلقاً به ماهیت دین اعتنایی نداشت بلکه او به ماهیت دین به شکل معینی توجه دارد و برخلاف نقدهایی که به او وارد می شود که مدعی است پدیدارشناسی وی توصیفی صرف می باشد، در حقیقت شانتپیه دو جنبه اساسی ادیان یعنی ذات و ظهورات آن را مطالعه کرده است. این جستار این نقد را مورد کنکاش قرار داده و سپس آن را ارزیابی می کند و در نهایت تمییز می دهد که منتقدان، پدیدارشناسی دین شانتپیه را با توجه به پدیدارشناسی فلسفی هوسرل می سنجند؛ در حالی که شانتپیه با تأکید بر پدیدارهای آیینی درصدد شناخت ماهیت دین و در چشم اندازی شامل، درک امر قدسی به مثابه گوهر ادیان است.
Popper in Latin America(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۲ شماره ۴۲
23 - 39
حوزههای تخصصی:
The reception and influence of Popper’s philosophy of science and his political philosophy in Latin America have depended heavily on the translation of his major works originally published in German and English. Thus, for example, The Logic of Scientific Discovery, which was originally published in 1959, was translated into Spanish in 1962 and into Portuguese only in 1974. Similarly, The Open Society and Its Enemies, originally published in 1945, was translated into Spanish twelve years later in 1957 and into Portuguese in 1974. But apart from a discussion of the impact of the translations of his books, I also want to show that the political situation in some Latin American countries, for example, Chile, Cuba and Peru, has played a very important role in the introduction, reception and influence of Popper’s philosophy of science in general and his social and political thought in particular. Accordingly, the main purpose of this article is to examine the reception of Popper’s ideas in Latin America and give an account of his influence and legacy in some of the Latin American countries such as Argentina, Brazil, Chile, Colombia, Cuba, Mexico, Peru and Uruguay.
Situational Analysis of Scientific Traditions: Popper´s hermeneutical and political turn in philosophy of science(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۲ شماره ۴۲
127 - 139
حوزههای تخصصی:
Our analysis of Popper’s philosophy of science focuses on his concepts of tradition and situational analysis. These concepts represent innovative Popperian contributions to a historical and hermeneutical turn in philosophy of science that most of his critics, especially Kuhn, fail to recognize. According to his historical view, Popper conceives sciences as a complex of traditions in continuous transformation and progress by means of rational discussion of theories. In order to grasp the rational progress of scientific traditions, Popper proposes an original method that he calls “situational analysis”. This hermeneutical method seeks to understand the concepts, hypotheses, actions, practices, controversies and products that scientists made to solve problems in their specific historical contexts to improve the truth content of theories. In addition to his historical and hermeneutical turn, Popper also inquired about the social and political conditions for the progress of scientific traditions by means of intersubjective criticism of theories and conjectures. According to him, the rational discussion of ideas requires, as necessary conditions, plurality of ideas, intellectual humility, and freedom of thought and communication that can only exist in an open and democratic society. With these considerations, we may say that in addition to a historical and hermeneutical turn, Popper also contributed to a social and political turn in the philosophy of science
Critical Rationalism and Postcolonial Experience(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۲ شماره ۴۲
205 - 224
حوزههای تخصصی:
In this paper, I address the issue of the possible applicability of the ideas of Karl R. Popper’s social and political philosophy in the contemporary political life of postcolonial countries. Through reference to the reception of Popper’s philosophy in Central and Eastern Europe, I argue that Popper’s writings were effective in catalysing the political wholesale transformation by undermining Marxists’ pretensions to scientific status rather than through his anti-utopian and anti-revolutionary political recommendations. In the context of attempts to apply Popper’s ideas in postcolonial countries, especially Sub-Saharan Africa, I claim that the influence of Popper’s social thought on the politics of those countries may not be as effective as expected or desired.
سارتر و جعل معنا: هستی شناسی وجود لِنفسه و نسبت آن با اخلاق انضمامی(مقاله پژوهشی دانشگاه آزاد)
منبع:
کاوش های عقلی سال ۲ پاییز ۱۴۰۲ شماره ۲
1 - 16
حوزههای تخصصی:
انسان تنها موجود نیازمند به معنا می باشد او به همان میزان که برای زنده ماندن به غذا احتیاج دارد به معنا نیز همچون خوراک نمادین نیازمند است. در این بستر است که معنای زندگی یکی از مهم ترین موضوعات فلسفی، روان شناختی و دینی ، از چشم اندازهای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته و در حوزه های مختلف از آن سخن به میان آمده است. به طور کلی دو دیدگاه در باب معنا در میان متفکرین و فلاسفه وجود دارد. فیلسوفانی که معنا را امری عینی، بیرونی و "مکشوف" می دانند و فیلسوفانی که آن را امری درونی، انفسی و "مجهول" تلقی می کنند که از درون انسان برخاسته و وابسته به شخص(Subjective) بوده و سرچشمه ی آن اراده و گزینش ها و تعهدات انسان است. سارتر نیز از جمله متفکرانی است که معنا را امری درونی و جعل کردنی می داند. ما در این پژوهش تلاش می کنیم تا با بررسی نسبت میان هستی شناسیِ وجود لنفسه و اخلاق انضمامی در فلسفه سارتر به مهمترین مسئله زیستی بشر امروز به طریق جعل معنا پاسخ دهیم. به اعتقاد سارتر آدمی ماهیت از پیش تعیین شده و ثابت ندارد؛ ماهیت او به واسطه ی انتخاب هایش همواره در حال ساخته شدن است. انسان به عنوان یک وجود لنفسه با تکیه بر آزادی خود می تواند ارزش های اخلاقی مورد تایید خود و جامعه اش را بسازد و با ایجاد حس تعهد و التزام معنایی برای زندگی جعل کند.
حدوث و تکامل جوهری در نفس و بدن جنین در علم البدن و علم النفس سینوی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
کیفیت حدوث نفس در بدن، یکی از مهمترین مسائل علم النفس فلسفی است. نظریه حدوث روحانی نفس مع البدن در بیان رسمی به ابن سینا انتساب یافته است. این نظریه بدین معناست که بعد از کامل شدن بدن، نفس مجرد به بدن تعلق می گیرد. اما سؤال اینجاست که در اینصورت از ابتدای تشکیل نطفه تا مراحل رشد بدن جنین، چه نفسی این بدن ناقص را تدبیر می کرده است؟ حکمایی مانند فخررازی، ملاصدرا و شارحین نوصدرایی مانند حسن زاده آملی، معتقدند از نظر ابن سینا، نفس پدر تدبیر بدن را در آن مرحله به عهده داشته است که در اینصورت این نظر با اشکالات و نقدهایی مواجه خواهد شد. این پژوهش با نگاهی دوباره یه این نظریه با مهم شمردن نقش علم البدن سینوی و با استفاده از همان عبارات مورد استناد این حکیمان در طبیعیات شفا، می خواهد اثبات کند که مبدأ حدوث نفس، در نطفه جنین ایجاد می شود. همچنین این پژوهش نشان می دهد که استفاده ابن سینا از مفهوم استکمال به عنوان حرکت تدریجی در توجیه کیفیت و مراحل رشد در انسان تنها با تکامل در جوهر قابل تبیین می باشد. در نتیجه با استفاده از مبانی سینوی در طبیعت بدن و علم النفس تلاش می شود تا به اثبات فرضیه حدوث و تکامل جوهری در نفس و بدن جنین پرداخته شود تا با این خوانش از حدوث نفس، بتوان اشکالات وارد بر نحوه تدبیر جنین را رفع نمود.
تحلیل فلسفی رابطه میان قانون مداری و پیشرفت جامعه(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
پژوهش های عقلی نوین سال ۸ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۱۵
191 - 212
حوزههای تخصصی:
یکی از عرصه های مهمی که فلسفه می تواند نقش کابردی مفید و مؤثری داشته باشد، عرصه جامعه شناسی است. با همین هدف، نوشتار پیش رو با تحلیل فلسفی منطقی و با استشهاد به برخی از آیات قرآنی، به این پرسش است می گوید که میان پیشرفت یک جامعه و قانون مداری مردم آن جامعه چه رابطه ای وجود دارد؟ در این راستا، نویسنده نخست سریان قوانین تکوینی عقلی در کل عالم را تحلیل و تبیین می نماید و در پی آن اثبات می کند در جامعه نیز -اعم از اینکه «جامعه» را دارای وجود واقعی یا وجود اعتباری بدانیم- قوانین تکوینی عقلی حاکمیت دارد. طرح مسئله حاکمیت قوانین تکوینی در جامعه، از نظر منطقی به بررسی دیدگاه های مختلف و نقض و ابرام های ارائه شده درباره نوع ترکیب جامعه و اعتباری یا واقعی بودن وجود آن مسبوق است که بخشی از نوشتار پیش رو را به خود اختصاص داده است. مدعای اصلی پژوهش حاضر این است که اولاً یکی از قوانین تکوینی عقلی حاکم بر جامعه این است که «تشکیل و استمرار جامعه بدون قوانین قراردادی محال عقلی است»؛ ثانیاً و بر اساس همین قانون تکوینی عقلی، می توان یکی دیگر از قوانین تکوینی عقلی حاکم بر جامعه را به این مضمون کشف کرد: «پیشرفت یک جامعه بدون قانون مداری مردم آن جامعه، محال عقلی است». نویسنده در این نوشتار با روش تحلیلی-توصیفی و گردآوری محتویات کتابخانه ای، در پی اثبات این دو گزاره است.
The second person approach: implications for a realistic phenomenology of social cognition
منبع:
The Iranian Yearbook of Phenomenology, Volume ۲, Issue ۱, ۲۰۲۳
152 - 174
حوزههای تخصصی:
This paper analyses social cognition by considering the analytic philosophy of mind, neurophenomenology and social neuroscience. Many social neuroscientists rely unconsciously on different philosophical answers to the question "how do we understand each other?". Consequently, we will compare the principal philosophical and experimental approaches to social cognition that have been proposed so far and join them in an integrationist account by taking into consideration the direct embeddedness of social interactors. First, the "theory theory" (T.T.) affirms that mindreading consists in inferring the other's mental state by observing his behaviour from a third-person perspective. A neural network called the "mentalizing system" (M.E.N.S.) underlies mindreading activities.Second, the Simulation Theory (S.T.) assumes that social cognition involves simulating the mental states of the other. The neural substrate for the simulatory activities is the "mirror neurons system" (i.e., M.N.S.). Both TT and S.T. are fastened to the "observer paradigm" since the experimental set-ups involve detecting the brain's activity of a participant observing or simulating someone else's movement, and intersubjective dynamics are not at play. Finally, the 2nd person approach invites to consider the other as the one who is directly intervening on our perception and is responsible for the meaning we assign to his mental states (cf. Schillbach et al., 2013). Consequently, Schilbach et al. (2013) have established an experimental setting that is "minimalist and naturalistic" because it focuses on basic kinds of embedded interactions such as mutual gaze. This paper argues that the philosophical theories underlying those approaches do not conflict with each other, but they highlight different moments of social interaction in real life. Indeed, their neural substrates partially overlap. Hence, we want to establish in which order these three moments of social interaction occur. We hold that a realistic phenomenology must consider second-person interactions as the beginning of a realistic phenomenology.
نظریه صدق تارسکی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
اندیشه فلسفی دوره ۳ بهار ۱۴۰۲ شماره ۲ (پیاپی ۱۰)
159-141
حوزههای تخصصی:
نظریه سمانتیکی صدق تارسکی برای اولین بار در مقاله "مفهوم صدق در زبان های صوری شده" معرفی شد. در این مقاله نظریه صدق تارسکی را با جزییات آن، براساس مقاله مذکور، معرفی خواهیم کرد و موضع تارسکی را در مقابل پرسش های اساسی ای که با آن روبه رو بود را روشن خواهیم ساخت. همچنین استدلال خواهیم کرد که پذیرش نظریه صدق تارسکی منتج به افلاطون گرایی در ریاضیات خواهد شد.
مبانی هستی شناختی نگرش الهی و نقش آن در نظریه پردازی علمی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
نقش آفرینی نگرش الهی در فرایندِ نظریه پردازی، یکی از موضوعات مناقشه برانگیز است و البته قبول یا رد این نقش آفرینی، می تواند نتایج مهمی به همراه داشته باشد. از همین رو ضروری است تا این نقش آفرینی از زوایای مختلفی مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد. سؤال اصلی این نوشتار این است که مبانی هستی شناختی نگرش الهی و نقش آنها در نظریه پردازی علمی چیست؟ در این تحقیق با روش توصیفی تحلیلی و بر پایه بررسی منابع کتابخانه ای به برخی از مهمترین مبانی مختلف هستی شناختیِ نگرش الهی اشاره و بیان شده است که نظریه پردازی در مراحل مختلف خود می تواند متأثر از نگرش الهی نظریه پرداز بوده و به تناسب از این نگرش اثر پذیرد. مبانی هستی شناختی در کنار دیگر مبانی اثرگذار نظیر مبانی ارزش شناختی، مبانی معرفت شناختی و ... نگرشی را ایجاد می کنند که فضای کلی حاکم بر نظریه پردازی علمی را اعم از ایجاد دغدغه و مسئله برای نظریه پرداز تا حتی مقام داوری را متأثر می کند.
دفاع از نظریه ی انگیزش موسیقی با تکیه بر مفهوم کاتارسیس ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هنر به تعریفی نمود احساسات آدمی است. آثار هنری از یک سو دربردارنده ی احساسات خالقان خود هستند و از سوی دیگر می توانند برانگیزاننده ی احساسات مخاطبان باشند. موسیقی انتزاعی ترین هنر است زیرا تنها هنری است که در آن نه از تصاویر بصری برای انتقال مفهوم استفاده می شود و نه از کلمات و ساختارهای زبانی. موسیقی به دلیل منش غیر مفهومی و بی واسطه ی خود، می تواند بیش از دیگر هنرها عواطف و هیجانات مخاطبان را برانگیزد. فلسفه ی موسیقی شاخه ای از فلسفه است که به بررسی چیستی موسیقی، تفاوت و رابطه ی موسیقی با زبان، تأثیرات فردی و اجتماعی موسیقی، زیبایی و ارزش در موسیقی، رابطه ی احساسات با موسیقی و معناداری موسیقی می پردازد. در مبحث معناداری و رابطه احساسات با موسیقی، دو نظریه ی رقیب وجود درد. یکی نظریه ی بیانگری که احساسات هنرمند را مرجح می داند و کار موسیقی را بیان احساسات هنرمند می داند. دیگری نظریه ی انگیزش که اولویت را به احساسات مخاطب می دهد و کار موسیقی را برانگیختن احساسات شنونده می داند. پرسش اصلی این مقاله این است که کدام یک از این دو نظریه موجه تر و قابل دفاع تر است؟ کدام یک از ین دو نظریه تصویر جامع تری از رابطه ی موسیقی با احساسات ارائه می دهد؟ و کدام نظریه می تواند بهتر به ایرادات وارده پاسخ دهد؟ ابتدا هر دو نظریه را مطرح و بررسی می کنیم و به مرور استدلال های له و علیه هریک می پردازیم. نشان می دهیم نظریه ی انگیزش نه تنها تصویر موجه تری از رابطه ی احساسات با موسیقی به دست می دهد، بلکه همچنین، بهتر می تواند به ایرادات وارده پاسخ دهد. سپس مهم ترین ایراد وارد شده بر نظریه ی انگیزش یعنی «علاقه به موسیقی غمگین» را با کمک نظریات ارسطو در باب موسیقی، بالأخص نظریه کاتارسیس، پاسخ می دهیم و نشان می دهیم که چرا باور داریم پاسخ ما موجه تر از دیگر پاسخ های ارائه شده به این ایراد است.
تبیین و بررسی نسخه ی انسجام گرایی نیکولاس رشر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۸۹
11 - 35
حوزههای تخصصی:
یکی از نسخه های پیچیده انسجام گرایی نسخه ای است که فیلسوف معاصر نیکولاس رشر در مجموعه ای از آثارش با تفاصیلی ویژه طراحی کرده است و مدعی است دربرابرِ ایرادات معمول انسجام گرایی مقاوم است و بهره وری بیشتری در روش شناسی های تحقیق خواهد داشت. این مقاله با روش توصیفی-تحلیلی به نگارش درآمده و درصدد است که، پس از تبیین اجمالی کلیت این دیدگاه و بیان امتیازاتش نسبت به نسخه های معمول انسجام گرایی، مدعیاتِ اصلی آن را نقد و بررسی کند. کلیت نظرگاه رشر با شرح اجمالی برخی از انگاره های اصلی دستگاه معرفت شناسی او، ازجمله «داده ها»، «مدل شبکه ای شناخت»، «بیشینه گرایی»، و همچنین با اشاره ای اجمالی به دیدگاه فرامعرفت شناختی او، که نسخه ای از پراگماتیسم با عنوان «پراگماتیسم روشی» است، تبیین پذیر است. اما باوجودِ امکاناتی که در این نسخه تعبیه شده و امتیازاتی که در مقایسه با نسخه های کلاسیک دارد، به نظر می رسد که همچنان برخی از مهم ترین ایرادات معمول انسجام گرایی بر آن وارد است و سازوکارهای جدید تعبیه شده در این نسخه نیز برای رفع آن ایرادات ناکافی و حتی بعضاً خود دچار ایراداتی دیگر هستند. همچنین باوجودِ اصرار رشر بر انسجام گرابودنش، به نظر می رسد که دیدگاه او به نحوی به اصلی ترین ملاک انسجام گرایی آن چنان وفادار نمانده و اصلاحات به کاررفته در این نسخه درواقع تمایزش با برخی نسخه های مبناگروی را مخدوش ساخته است.
سعادت آدمی در افق عالم مندی وجود انسان از نگاه ملاصدرا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۵ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۳۶
1 - 14
حوزههای تخصصی:
فلاسفه و اندیشمندان مختلف مسئله سعادت آدمی را از زوایای متفاوت تحلیل و ارزیابی کرده اند. این مقاله در صدد است دگربار این موضوع را در افق اصالت وجود به نظاره بنشیند و نشان دهد که بن مایه اصطلاحاتی که از دیرباز در تبیین این مفهوم به کار رفته است، همچون واژگان لذت، خیر، کمال و درک، واژه وجود است. اصل اصالت وجود به عنوان مهم ترین رهاورد حکمت متعالیه همراه با برخی متفرعات آن همچون وحدت تشکیکی وجود، حرکت جوهری، اتحاد علم و عالم و معلوم و پویا و تشکیکی بودن وجود انسان و عالم مندی وجود انسان در تنویر و تعمیق حقیقت سعادت آدمی مهم ترین نقش را ایفا می کند. نتیجه حاصل از این مقاله این است که سعادت حقیقی مستلزم حرکت در مسیر استکمالی و اشتدادی وجود است و به نسبت حضور و شعور نسبت به مراتب بالاتر وجود، نوع التذاذ و استکمال و سعادت حاصله اشتداد و استکمال خواهد یافت.
نقش برگسون در جنبش پدیدارشناسی براساس تفسیر هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۵ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۳۶
83 - 97
حوزههای تخصصی:
پدیدارشناسی یکی از مهم ترین جریان های فلسفه معاصر است که اگرچه هوسرل بنیان گذار آن محسوب می شود، ریشه های شکل گیری آن در آثار فلاسفه ای همچون دکارت، کانت و برگسون یافت می شود. هایدگر پدیدارشناسی را از استاد خود آموخت و آن را به عنوان روشی برای فهم وجود به کار برد. پدیدارشناسی در هایدگر از شکل ساده هوسرلی به روشی کارآمد برای فهم حقیقت تبدیل می شود که بخشی از این تحول مدیون اثری است که برگسون بر تفکر هایدگر دارد. ازنظر هایدگر، برگسون با طرح اهمیت آگاهی در فهم حیات آن گونه که هست، در شکل گیری پدیدارشناسی هوسرل نقش دارد. ماکس شلر در ترجمه آثار برگسون به زبان آلمانی و توجه به فلسفه او نقش مهمی دارد. تلاش شلر در پرداخت به فلسفه برگسون، به اثر هوسرل تحقیق در زمان آگاهی درونی کشیده می شود که بخش هایی از آن در آثار بعدی اش منتشر می شود. علاوه بر این، برگسون ازطریق تفاوت قائل شدن میان زمان معمولی با زمان واقعی یا «دیرند» و نقش دیرند در فهم حیات، راه جدیدی را برای فهم واقعیت به فلاسفه معرفی می کند. برای هایدگر، پدیدارشناسی بدون فهم مسئله زمان و محورقراردادن دازاین به عنوان موجودی زمان مند امکان پذیر نیست. پدیدارشناسی یکی از پیچیده ترین مباحث فلسفه قرن بیستم است و ساده ترین روش برای فهم آن توجه به ریشه های شکل گیری آن است. باتوجه به اینکه درزمینه تأثیر فلسفه برگسون بر جنبش پدیدارشناسی تحقیقات کافی صورت نگرفته است، در این مقاله سعی شده تا حد امکان بخشی از این نیاز پوشش داده شود.
ارزیابی انتقادات کروسیوس به نظریه جهان های ممکن لایب نیتس(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال ۱۳ پاییز و زمستان ۱۴۰۲ شماره ۳۱
347-369
حوزههای تخصصی:
دغدغه لایب نیتس در طرح نظریه ی بهترین جهان ممکن، دفاع از صفات مطلق الهی در برابر شبهه شرور بود. از نظر او با توجه به صفات مطلق الهی، جهان ممکن کنونی که اقتضای صفات خداوند است، می بایست بهترین جهان ممکن باشد. اما از نظر کروسیوس اعتقاد لایب نیتس در خصوص بهترین بودن جهان ممکن، به جهت وابستگی ارگانیک به صفات مطلق الهی، تخلف ناپذیری اراده الهی از اقتضائات این صفات و حاکمیت اصل جهت کافی بر رفتار همه موجودات از جمله خداوند، اختیار الهی را با چالش مواجه نموده و به لحاظ اخلاقی خطرناک است. کروسیوس با تحلیل مفهومی «بهترین جهان ممکن» این مفهوم را اولاً ناممکن و ثانیاً غیرقابل اثبات می داند. از نظر او با وجودِ شرور بالفعل در جهان کنونی، مدافع چنین استدلالی گرفتارِ ناواقع گرایی و خوش بینی فلسفی است. همچنین نقدهای کروسیوس به اصل جهت کافی، ضرورت شرطی و اصل بهترینِ لایب نیتس، در فهم دیدگاه او بسیار حایز اهمیت است. از مزایای دیدگاه او واقع گرایی، توانایی بیشتر در توجیه شرور موجود در عالم با توجه به «خیلی خوب» پنداشتنِ جهان بالفعل و سهولت فهم دیدگاه او در موضوع اختیار و آزادی برای عوام ، می باشد. در مقابل درک سطحی از مفهوم آزادی و عدمِ توجه به استلزامات صفت حکمت الهی و تاثیرگذاری آن بر تقویت، جهت دهی و تحدید اراده آزادِ خداوند در خلق موجودات، از معایب دیدگاه او در موضوع اختیار می باشد. نوآوری نوشتار پیشِ رو تبیین تئودیسه ی بدیع کروسیوس، مزایا و معایب آن است.