فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۴۶۱ تا ۴۸۰ مورد از کل ۱۴٬۷۷۹ مورد.
حوزههای تخصصی:
طرحواره های کاربردشناختی، طرحواره هایی هستند که وابسته به بافتِ موقعیتی و کاربردی فراخوانده می شوند. این پژوهش در پی رده بندی آن دسته از طرحواره های کاربردشناختی است که زیربنای مفهوم سازی های «مرگ» اند. دامنه پژوهش حاضر داستان های واجد درون مایه مرگ اندیشی در گروه سنی «ب» و «ج» است. هر یک از این داستان ها به مثابه موقعیتی عینی برای فراخوانی طرحواره مرگ است. پژوهش پیش ِرو با روش تحلیلی توصیفی در پی پاسخ گویی به چگونگی کارکرد بافت موقعیتیِ داستان در شکل دهی و فراخوانی طرحواره مرگ است. نتیجه پژوهش هفت کارگفتِ موقعیتی را به عنوان پایه مفهومیِ مرگ معرفی می کند: خودویران گری، قتل، مرگ هراسی، مرگ گریزی، مرگ تعلیقی، داغ دیدگی، درگذشت طبیعی. ازآنجا که مفاهیمی مانند «مردن» ماهیتا انتزاعی، فلسفی و برانگیزنده عواطف منفی هستند؛ شیوه انتقال این مفاهیم به کودک همواره مورد مناقشه بوده است. این پژوهش نشان می دهد داستان ها با به کارگیری طرحواره های کاربردشناختی مختلف، موقعیتی امن برای درونی سازی تجربه های آسیب زایی چون «مرگ» فراهم می سازند. مقاله حاضر برای نخستین بار مرگ پژوهی (تاناتولوژی) را در ادبیات کودک مورد مداقّه قرار می دهد.
بررسی تاثیر روش تدریس مشارکتی جیگساو بر تفکر انتقادی دانش آموزان پایه ششم ابتدایی شهرستان نجف آباد(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
هدف پژوهش حاضر بررسی تاثیر روش تدریس مشارکتی به روش جیگساو بر تفکر انتقادی دانش آموزان پایه ششم ابتدایی شهرستان نجف آباد بود. این پژوهش، از نوع نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون و پس آزمون با گروه آزمایش و گروه کنترل است. جامعه آماری این پژوهش، شامل تمامی دانش آموزان پسر پایه ششم ابتدایی شهر نجف آباد در سال تحصیلی 1402-1401 بود. با توجه به حجم و پراکندگی نمونه از روش نمونه گیری خوشه ای چندمرحله ای استفاده شده است. برای اندازه گیری تفکر انتقادی از آزمون تفکر انتقادی کالیفرنیا استفاده شده است روایی این ابزار توسط متخصصان موضوعی بررسی شده و پایایی آن به روش آلفای کرانباخ تایید شده است. داده های پژوهش با استفاده از آزمون های توصیفی(میانگین و انحراف معیار) و تحلیل کوواریانس یک طرفه تجزیه تحلیل شدند. یافته های پژوهش نشان می دهند که روش تدریس مشارکتی جیگساو بر تفکر انتقادی دانش آموزان و بر مولفه های تحلیل، ارزشیابی، استنباط، استدلال استنتاجی) تاثیر معنی داری داشته است اما بر مؤلفه ی استدلال استقرایی تاثیر معنی دار نداشته است.
حساب رشته سطح بالاتر برای منطق ناسره ابتنای دروست و فاین(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
منطق پژوهی سال ۱۵ پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲ (پیاپی ۳۰)
221-238
حوزههای تخصصی:
منطق ناسره ابتنای دروست و فاین نسخه اصلاح شده ای از منطق ناسره ابتنای فاین است. دروست و فاین نشان داده اند که این منطق (به خلاف منطق اولیه فاین) نسبت به سمنتیکی که برای آن تنظیم کرده اند صحت و تمامیت دارد. پس از معرفی سیستم استنتاجی منطق اولیه فاین استدلال می کنم که پاره ای از مشکلات نظریه برهانی در خصوص این منطق وجود دارد. بیش از این، استدلال می کنم که نسخه اصلاح شده دروست و فاین نیز (اگرچه برای اهداف سمنتیکی یادشده مناسب است) با همان مشکلات نظریه برهانی دست به گریبان است. با اصلاح بیشتر سیستم استنتاجی دروست و فاین یک حساب رشته سطح بالاتر تنظیم می کنم. نشان می دهم که به لحاظ سمنتیکی منطق پیشنهادی من معادل با منطق دروست و فاین است. همچنین دلایلی می آورم که در سیستم استنتاجی پیشنهادی مشکلات نظریه برهانی یادشده مرتفع می شوند. حاصل این مقاله ارائه یک سیستم استناجی مناسب برای منطق ناسره ابتنای دروست و فاین است؛ سیستمی که پدیدآورندگان این منطق به آن دست نیافته اند.
چگونه بیماری مکان مند شد؟ مقومات روش بالینی-تشریحی در قرن نوزدهم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه علم سال ۱۴ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱ (پیاپی ۲۷)
153-175
حوزههای تخصصی:
در طب اخلاطی علایم و نشانه های تعداد زیادی از بیماری ها به اندام ها منتسب بودند اما بیماری مکانمند نبود یعنی بیماری در بدن جایی نداشت در قرن های هیجدهم و نوزدهم با بکار گرفتن روش بالینی-تشریحی میان تظاهرات بالینی و آسیب های بدنی پیوند برقرار شد. بدین گونه مکانمندی بیماری در بدن مهمترین کاری بود که پزشکی کلینیکی در اواخر قرن نوزدهم انجام داد. در این مقاله می کوشیم نشان دهیم که اولا کدام آموزه های فلسفی زمینه پیدایش این روش را فراهم کردند و ثانیا چگونه این آموزه ها در شکل گیری مقومات این روش تاثیر گذار بودند. از این رو در ابتدا مبانی فلسفی این روش -حس گرایی و فلسفه مشاهده- را در جو حاکم بر آن قرن ها بررسی می کنیم. سپس ویژگی های دو مقومه اصلی آن یعنی معاینه بالینی و تشریح آسیب شناختی را بیان می کنیم. بدین منظور نشان می دهیم که چگونه حس گرایی و فلسفه مشاهده سبب شد تا پزشکان به معاینه دقیق تظاهرات بالینی بیماری ها بپردازند. سپس نشان می دهیم که چگونه از قرن هیجدهم به بعد تحت تاثیر فلسفه مشاهده این آموزه شکل گرفت که بیماری با ضایعه ای در زیر اندام های بیرونی بدن متناظر است. از این رو تشریح گامی اساسی در جهت آسیب شناسی بیماری ها شد. بدین گونه داده های حاصل از معاینه دقیق بالینی و تشریح آسیب شناختی دو بخش مهم گزارش های موردی را تشکیل دادند که یکی از ارکان پژوهش و دستاوردهای جدید پزشکی بالینی است. در بخش آخر مقاله ساختار و ویژگی های این نوع گزارش ها را بررسی می کنیم.
رابطه لذت و معنای زندگی از دیدگاه ارسطو و ملاصدرا(مقاله پژوهشی دانشگاه آزاد)
منبع:
کاوش های عقلی سال ۳ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱
95 - 113
حوزههای تخصصی:
یکی ازدغدغه های بشر از زمان پیدایش بشر تا کنون پرسش از معنادار بودن زندگی است. معناداری دارای دو معنی، هدف داری، ارزشمندی است. قطعا معنای معناداری زندگی وابسته به نوع نگرش و جهان بینی هر فیلسوف متفاوت است. پژوهش حاضر درصدد بررسی پاسخ به این سوال است که آیا لذت با معناداری ارتباط دارد یا نه؟ انسان برای این که به معنای زندگی دست یابد لذت لازم است یا نه ؟ در این پژوهش مقایسه ی و تطببیق نظریه ارسطو و ملاصدرا در رابطه لذت با معناداری زندگی بررسی شده است. در این مقاله برای تحلیل مفاهیم از روش توصیفی _ تحلیلی استفاده شده است. مهم ترین مبانی فلسفی که باعث تمایز و اختلاف بین این دو فیلسوف، تشکیک وجود است که ارسطو به تشکیک وجود اعتقاد ندارد. از دیدگاه ارسطو لذت و نیک بختی یک امر ثابت برای همه انسان ها می داند و قائل به مراتب مختلفی برای لذت نیست. نیک بختی را در این عالم منحصر می داند و به جزء عقلانی انسان اختصاص دارد. راه رسیدن به معنا را منحصر به حوزه فضلیت می داند.اما ملاصدرا با توجه به مبنای تشکیک وجود لذت دارای مراتب مختلفی باشد که لذت عقلی بر لذت حسی برتری دارند و از لحاظ مرتبه و شرافت وجودی بالاتر از عالم حس و ماده است. ملاصدرا نیک بختی را مربوط بعد جسمانی و روحانی می داند پس ملاصدرا به نیک بختی جامع قائل است اما منظور از جامع، عالم ماده، مثال، عقل می باشد. راه رسیدن به معنا را جکمت، قوه خیال، قوای باطنی می داند راه رسیدن به نیک بختی عمل اختیاری انسان می داند. مصداق واقعی نیک بختی را در جهان اخروی می داند.
نقد و بررسی دیدگاه تقلیل گرایی و ناتقلیل گرایی در معرفت شناسی گواهی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲۸
111 - 140
حوزههای تخصصی:
در ادبیات معرفت شناسیِ گواهی به طور کلی دو دیدگاه رقیب وجود دارد: تقلیل گرایی و ناتقلیل گرایی. از نظر دیدگاه نخست، گواهی منبع مستقلی در کنار سایر منابع معرفتی نیست و می توان آن را حاصل ترکیب دیگر منابع (عقل، حافظه، تجربه حسی و استدلال استقرایی) دانست. طبق این دیدگاه، گواهی تنها در صورتی موجه است که دلایلی غیرگواهی بنیان به سود آن در دست باشد. از سوی دیگر، ناتقلیل گرایان برآنند که اولاً گواهی منبعی مستقل است، ثانیاً پذیرش آن مشروط به احراز صدق راوی و داشتن دلایل پیشینی به سود اعتمادپذیری گوینده نیست. ناتقلیل گرایان، موضع رقیب را بیش از اندازه سخت گیرانه دانسته و معتقدند که چنین رویکردی نسبت به گواهی هزینه های معرفتی بسیاری درپی دارد. از سوی دیگر، تقلیل گرایان نیز رویکرد ناتقلیل گرایان را زیاده از حد سهل گیرانه خوانده و معتقدند که چنین مواجهه ای مستلزم توالی فاسدی چون تنبلی فکری، زودباوری و تعبد غیرعقلانی است. این مقاله در ضمنِ شرح و نقد و بررسی هردو دیدگاه، موضع ناتقلیل گرایان را قابل دفاع تر یافته است. این مقاله در مقام گردآوری و کشف به روش کتابخانه ای، و در مقام ارزیابی و نقد، به روش تحلیلی نگاشته شده است.
همگرایی حریم خصوصی و شفافیت، محدودیت های طراحی هوش مصنوعی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال ۲۰ تابستان ۱۴۰۳ شماره ۲ (پیاپی ۷۸)
45 - 73
حوزههای تخصصی:
هدف از این پژوهش نقد به رویکردی است که راهکار برطرف شدن چالش هایِ اخلاقیِ هوشِ مصنوعیِ را محدود به طراحی و اصلاحات فنی می داند. برخی پژوهش گران چالش های اخلاقی در هوش مصنوعی را همگرا تلقی می کنند و معتقدند این چالش ها همانطور که با ظهور سیستم هوش مصنوعی پدید آمدند، با پیشرفت و اصلاحات فنی آن مرتفع خواهند شد. در مباحثِ اخلاقِ هوش مصنوعی، موضوعاتی همچون حفاظت از حریم خصوصی و شفافیت در بیشتر پژوهش ها مورد توجه قرار گرفته است. در پژوهش حاضر با استفاده از روشِ تحلیلی-انتقادی، همگرایی میان شفافیت و حریم خصوصی در سیستم های یادگیری ماشین بررسی شده و رویکردی که رفع چالش های اخلاقی را به طراحی هوش مصنوعی محدود می داند به نقد گذاشته شده است. نتایج این بررسی نشان می دهد که همگرایی میان چالش های اخلاقی هوش مصنوعی وجود ندارد. همچنین با مطرح کردن سه چالش کمی سازی، محدودیت های تکنیکی و مباحث فرااخلاقی به نقد رویکردهایی که تنها بر طراحی و اصلاحات فنی متکی هستند پرداخته شد. نتایج این بخش نشان می دهد که نمی توان تنها با تکیه بر طراحی، به چالش های اخلاقی در هوش مصنوعی پاسخ داد و نیاز به استفاده از سایر روش ها مانند قانون گذاری و یا پیشرفت در سایر علوم در کنار توجه به طراحی وجود دارد.
تقابل مابعدالطبیعه ارسطویی و نیوتنی در عصر ناصری: نقد محمدکریم خان کرمانی بر نظریه خورشید مرکزی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۶ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۳۷
155 - 179
حوزههای تخصصی:
محمدکریم خان کرمانی (1225 - 1288ق) در رساله فی تزییف کتاب أفرنجی فی حرکات الأفلاک (1269ق) خلاصه ای عربی از کتابی درباره نظریه خورشیدمرکزی و تبیین آن بر اساس مکانیک دکارت و نیوتن را آورده و آن را نقد کرده است. می دانیم خورشیدمرکزی و مکانیک باوری بر اساس تفسیری جدید از مابعدالطبیعه ریاضی باوری فیثاغورسی ایجاد شده بود. کرمانی، بر اساس اصول مابعدالطبیعیِ ارسطوییِ مکان و حرکت، دلایل قائلان به خورشیدمرکزی و تبیین های مکانیکی جدید آن ها را رد کرد و دلایل تجربی را برای نفی زمین مرکزی و پذیرش خورشیدمرکزی کافی نمی دانست. به عقیده او، تبیین های دکارتی و نیوتنی برای خورشیدمرکزی با اصول مابعدالطبیعی حرکت طبیعی و نفی خلأ سازگار نیستند. کرمانی با تغییر در ویژگی صُلبیت افلاک و پذیرش رقّت آن ها، تغییری در مفهوم سنتی فلک ایجاد کرد تا به دلایل خورشیدمرکزی پاسخ دهد. علاوه بر این، او معتقد بود دلایلی تجربی نیز برای نفی خورشیدمرکزی و حرکت زمین وجود دارند، و اِشکالات آزمایش های مؤید حرکت زمین را نشان داد. او آیات قرآن را نیز مخالف خورشیدمرکزی می دانست. نظام فلسفی - عرفانی مذهب شیخیه انگیزه ای برای رد نجوم جدید بود، اما کرمانی، مانند بسیاری از همتاهای مسیحی ارسطویی او در قرن هفدهم میلادی، برای مخالفت خود با نجوم جدید فقط بر نظام عقیدتی خود تأکید نکرد.
کارکرد استعاره مفهومی در تحلیل چالش کلامی آیه 116 سوره مائده(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن تابستان ۱۴۰۳ شماره ۹۸
133 - 159
حوزههای تخصصی:
اطلاق نفس برای خداوند در فراز «لا اعلم ما فی نفسک» آیه 116 سوره مائده، دانشمندان مسلمان را با دو چالش مربوط به جسمانیت خداوند مواجه کرده است. چالش نخست اطلاق نفس بر خداوند که جسمانیت را به همراه دارد و چالش دوم، ظرفیت در این اطلاق است . دانشمندان مسلمان با توجه به پیش فرض های مکاتب کلامی خود و همچنین با رویکرد ادبی سعی بر تطبیق یافته های علمی خود داشته اند. پاسخ دانشمندان مسلمان تطبیق بر اسلوب مشاکله، تعیین معنای ذات برای نفس و معنای حقیقی نفس است. نگاشته حاضر ضمن بررسی پاسخ های یاد شده با روش تحلیلی عقلی درصدد پاسخ به این مسئله است که معناشناسی شناختی به ویژه استعاره مفهومی چگونه می تواند چالش های اشاره شده در آیه 116 سوره مائده را پاسخ دهد. استفاده از اسلوب شخصیت بخشی در اطلاق واژه نفس و نیز استعاره مفهومی ظرفیت در این عبارت، یافته های این پژوهش است.
کارکردهای نظریه فطرت در فلسفه اخلاق(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
قبسات سال ۲۹ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱۱۱
87 - 107
حوزههای تخصصی:
بسیاری از فیلسوفان مسلمان همسو با آموزه های دینی از ایده فطرت به عنوان یک ساختار خاص وجودی برای انسان که هویت وی را از همجنسان خود متمایز می کند، بحث می کنند. فطرت انسان آدمی را به افق های فراسوی طبیعت حیوانی او می کشاند و راهنمای زندگی خوب است. فیلسوفان مسلمان با تأکید بر ویژگی های وجود شناختی، معرفت شناختی و حتی انگیزشی فطرت آدمی، برخی از مهم ترین مسائل و چالش های اخلاقی را حل می کنند. در نوشتار حاضر چگونگی بهره گیری از برخی ویژگی های فطرت یا هویت الوهی آدمی مانند تجرد وجودی، مصونیت از خطا در معرفت های فطری و سوگیری خیرخواهانه و حق جویانه گرایش های فطرت در حل مسائل فلسفه اخلاق توضیح داده می شود. اینکه فطرت انسانی خاستگاه اصلی مفاهیم اخلاقی است و آدمی بدون هر تجربه ای از بیرون خود چنین مفاهیمی را درمی یابد و اینکه شناخت اخلاقی عمومی است و قابل نسخ نیست، به این دلیل است که از فطرت انسانی ناشی می شود و از همین روی نسبی گرایی در اخلاق حتی اگر نظریه انفسی در مورد معانی اخلاقی داشته باشیم، مردود است. به صورت کلی از نظریه فطرت برای توجیه اخلاق و التزامات اخلاقی استفاده می شود.
رابطه میان وجود و بی علقگی درخلال آثار کانت (با تمرکز بر زیباشناسیِ کانت)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۶ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۳۷
79 - 92
حوزههای تخصصی:
کانت حکم زیباشناختی را بی علقه[1] و آن را رضایتی می داند که از تصور[2] وجود عین[3] حاصل می شود. وی در پانوشتی معروف (پانوشتِ §3) اعلام می کند که زیبایی نه مبتنی بر علقه است و نه علقه ای را بنیاد می گذارد. رویه کانت در تعریف امر زیبا، سلبی بوده و صرفاً تفاوت آن را با امر مطبوع و خیر بیان می کند. کانت در نقد عقل محض، وجود را محمول واقعی نمی داند؛ لذا ضروری است برای یافتن معنای واضح رابطه علقه با وجودِ عین به آثار دیگر (آثار اخلاقی[i]) او مراجعه شود. با مراجعه به آثار اخلاقی متوجه می شویم که علقه تمایل براساس قاعده ای عقلانی یا ذهنی به چیزی است. در این نوشتار، تلاش شده است با عنایت به کلیت اندیشه زیباشناختیِ کانت، مفهوم روشنی از علقه فراهم شود تا با تکیه بر آن به مسئله ارتباط علقه با وجود پرداخته شود و به این پرسش پاسخ داده شود که علقه مندی چگونه با تصور وجود مرتبط می شود.
“Being that can be understood is language”: A Contemplation on the Implications of Gadamer’s Thesis Concerning Language(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی پاییز ۱۴۰۳ شماره ۴۸
233 - 248
حوزههای تخصصی:
Hans-Georg Gadamer, in his work Truth and Method, raises a controversial and thought-provoking argument regarding language and its relation to Being. He states that “Being that can be understood is language.” Despite his subsequent efforts in some works following Truth and Method to elucidate what he considers to be self-evident in the meaning of this expression, various interpreters have continued to derive various interpretations from it. Some have focused on its ontological dimension within Heideggerian context, while others have emphasized its epistemological aspect within the Kantian tradition. In this paper, we aim to clarify the meaning of the Gadamer’s expression and explore the grounds and reasons for the emergence of conflicting interpretations, while also referencing such interpretations and relying on a descriptive-analytical approach based on Gadamer’s relevant texts. Overall, it seems that the ambiguity in Gadamer’s position regarding language and its relation to being boils down to the fact that he seeks to reconcile Heidegger’s phenomenological perspective with his own philosophical hermeneutics. Thus, Gadamer sometimes emphasizes on the being itself and sometimes on our linguistic understanding of being.
نگاه انتقادی به تجربۀ دینی از منظر رویکرد استعاره های مفهومی لیکاف و جانسون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
تبیین های علمی از تجربه ی دینی چالش جدی برای تجربه ی دینی است. در این راستا در نیمه-ی دوم قرن بیستم علوم شناختی نیز خود را با مسئله ی دین درگیر کرده است. در بین رویکردهای این دانش رویکرد استعاره های مفهومی لیکاف و جانسون از جایگاه ویژه ای برخوردار است؛ بالاخص ادعای اندیشمندان این حوزه مبنی بر این که ذهن اساسا جسمانی است و مفاهیم انتزاعی عمدتا استعاری هستند چالشی بسیار جدی برای تجربه ی دینی است. در بررسی نگاه انتقادی رویکرد استعاره های مفهومی متوجه نتایجی خواهیم شد که به نفع رویکرد تجربه ی دینی است؛ بواسطه ی تجربه ی دینی تعمیم و همگرایی استعاره محوری تنزل پیدا می-کند. از طرفی تجربه ی دینی باعث می گردد که باور داشته باشیم که حتی با وجود تجربه ی زیسته ، امر دینی از مقوله ی سطح پایه و یا مقولات عینی نیستند که نیازی به استعاره سازی نداشته باشد. از طرفی با بررسی تجربه ی دینی متقاعد می شویم که باور داشته باشیم که انسان به عنوان موجودی که توانایی ادراک امور متافیزیکی را دارد ناگزیر دارای ذات غیر جسمانی است؛ چرا که درک امور متافیزیکی به ابعادی فراتر از بعد جسمانی نیاز دارد. در این پژوهش هدف بررسی نگاه این رویکرد به تجربه ی دینی و در مقابل دفاع قائلین به تجربه ی دینی است.
منظر زیبایی شناسانه به مناقشۀ ایدئالیسم/واقع گرایی در پدیدارشناسی واقع گرایانل رومن اینگاردن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۶ پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۳۸
27 - 42
حوزههای تخصصی:
رومن اینگاردن، فیلسوف و پدیدارشناس واقع گرا، بنیان پدیدارشناسی خود را بر زیبایی شناسی استوار می کند؛ بااین حال، سعی و اهتمام اصلی اینگاردن نه تبیین یک نظام فلسفی زیبایی شناختی صِرف، بلکه تقابل با رویکرد ایدئالیستی استعلایی هوسرل بود. ایدئالیسم استعلایی هوسرل وجود جهان واقعی را چگونه تبیین می کند؟ آیا رویکرد ایدئالیستی هوسرل می تواند درخصوص وضعیت هستی شناختی که برای ابژه های جهان واقعی در نظر می گیرد، برحق باشد؟ اینگاردن پاسخ هوسرل را قانع کننده نمی یابد و در تقابل با رویکرد ایدئالیستی، تأملات خود را از یک پروژه هستی شناختی کلی، به سوی هستی شناسی های متمرکز بر اشکال مختلف هنری بسط و گسترش می دهد. این مقاله با توصیف این روند هستی شناختی، نشان می دهد نادیده گرفتن ساختار وجودی ابژه ها (اعیان) یعنی تفاوت در شیوه دادگی و سهمِ نحوه وجودی آن ها در رویکرد ایدئالیستی سبب بروز مشکلاتی می شود که با کلیت نظام فلسفی هوسرل ناسازگار است و این مسئله از منظر اینگاردن قابل چشم پوشی نیست. برای اینگاردن دنیای واقعی یک ابژه وجودی در بالاترین سطح است؛ ازاین روی، اینگاردن با تمایز آگاهی محض از دنیای واقعی به عنوان دو میدان وجودی مجزّا و تمرکز بر ابژه زیبایی شناختی قصدی که از تقابل ایدئال یا واقعی بودن سر باز می زند، راه حل متمایزی برای مناقشه ایدئالیسم/واقع گرایی پیش می نهد. اینگاردن نشان می دهد چنان که هوسرل می گوید، اگر نحوه وجود جهانِ تجربه یک سره قصدی هم باشد، هنوز نمی شود گفت که همه آنچه وجود دارد، فرآورده آگاهی است. به تعبیر دیگر، توصیف زیبایی شناسانه از ابژه قصدی محض و تأمل در کیفیات متافیزیکی اثر هنری به واسطه تحقیق در ساختار طرح واره ای اثر و تجربه زیبایی شناختی حاصل از انضمامی سازی اثر هنری مسیری واقع گرایانه است که اینگاردن را در راستای توازن بخشی به مناقشه ایدئالیسم/ واقع گرایی پابرجا نگه می دارد.
بررسی و تحلیل گزارش ابن سینا از نظریۀ مُثل در کتاب شفاء(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
61 - 82
حوزههای تخصصی:
ابن سینا در دو رساله از رساله های کتاب شفاء به گزارش و توصیف نظریه مثُل روی آورده و سپس به نقد آن می پردازد: مورد نخست فصل دهم از مقاله دوم در رساله برهان از کتاب شفاء است و مورد بعدی فصل دوم از مقاله هفتم در رساله الهیّات شفاء. در اینجا می کوشیم تا با ارائه گزارش و تحلیل مطالب ابن سینا، تا حدّ ممکن جنبه های گوناگون برداشت وی را درباره مسأله مُثل ترسیم و تبیین کنیم؛ در بررسی گزارش ابن سینا و تحلیل آن باید به اصطلاح ها و عبارت های خود وی پای بند باشیم تا بتوانیم هر چه بیشتر به جنبه های گوناگون برداشت ابن سینا نزدیک شویم. بررسی نقدهای ابن سینا بر نظریه مُثل مجال دیگری می طلبد و در اینجا تنها به تبیین توصیف و برداشت وی از این نظریه بسنده خواهد شد. در پژوهش حاضر به مواردی مانند میزان آشنائی ابن سینا با مسأله مُثل، چگونگی برداشت ابن سینا از حقیقت مُثل، کارکرد فلسفی نظریه مُثل در نگاه وی خواهیم پرداخت. همین بررسی کمک خواهد نمود تا انگیزه های فکری ابن سینا در تدارک نظریه جایگزین یعنی پذیرش صورت به معنی ارسطوئی کلمه بجای مثالِ افلاطونی هم نمایان شود. شایان ذکر است که در گزارش های ابن سینا هم با توصیف مثُل به عنوان امر کلّی و جدا از امور جزئی روبرو خواهیم شد و هم با بیان اجمالی از سه دلیل که افلاطون و افلاطونیان برای اثبات وجود مثُل به آنها متوسل می شوند: دلیل از راه علوم و دانش ها، دلیل از راه واحد فوق کثیر و دلیل از راه تفکر به چیزی بویژه چیز نابود شده.
جزئی و کلی در ایساغوجی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
389 - 404
حوزههای تخصصی:
ایساغوجی یا کلیات خمس عنوان رساله ای از فرفوریوس در شرح مقولات ارسطو است. عموماً ایساغوجی را بحثی درباره مفاهیم «کلی» و کلیات خمس را پنج قسم «کلی» تصور می کنند و این عقیده را به ارسطو نیز نسبت می دهند اما این تصور چندان دقیق نیست و علت آن خلط میان معانی کل و کلی و همچنین جزء و جزئی در ایساغوجی است. ارسطو در مقولات میان این مفاهیم تمایز می گذارد و کل و جزء را هرگز به معنای کلی و جزئی به کار نمی برد اما به نظر می رسد که فرفوریوس در تفسیر کلام او این تفاوت را مخدوش ساخته و کل و جزء را به معنای کلی و جزئی نیز به کار برده است. علاوه بر این ارسطو و فرفوریوس در چیستی جنس و نوع و دیگر کلیات خمس و نسبت آنها با کلی اختلاف نظر دارند. اگرچه ارسطو جنس و نوع را کلی و نسبت میان آنها و افراد را همانند نسبت میان کلی و جزئی می داند، میان کلی و جنس و نوع تفاوت قائل است و هر کلی را جنس یا نوع نمی شمارد اما فرفوریوس جنس و نوع را به کلی منطقی تقلیل داده و آنها را مترادف یکدیگر گرفته است. بنابراین به نظر می رسد که فرفوریوس سرآغاز دو معنای جدید در سیر تطور این موضوع است که هر دو پس از او تداوم و عمومیت یافته است: اول انتقال معنای کل و جزء به کلی و جزئی منطقی و دوم تقلیل جنس و نوع به کلی منطقی.
معجزه راهی مناسب برای اثبات پیامبری پیامبر: نقدی بر مقاله «چرا معجزه راه مناسبی جهت اثبات صدق دعوی نبوت نیست؟»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
این مقاله نقدی است بر مقاله «چرا معجزه راه مناسبی جهت اثبات صدق دعوی نبوت نیست؟ (انواری، 1402)» که با محوریت دیدگاه های ابن رشد، غزالی و ملاصدرا نگاشته شده بود. برای نمونه، در نقد این سخن که ایمان از راه معجزه، ایمان عوامانه است و باید از راه شهود به پیامبر ایمان آورد، باید گفت که اگر خداوند معجزات را همراه با پیامبر فرستاده، پس می خواهد که مردم با آن به صدق دعوی نبی ایمان بیاورند؛ پس ایمان از راه معجزه صحیح است. به علاوه، قوت ایمان لزوماً وابسته به قوت دلیل -شهود- نیست. همچنین در نقد این که ملازمه ای میان معجزه و ادعای نبوت وجود ندارد، باید گفت که معجزه برای اثبات نمایندگی انسانی از سوی خداوند متعال است، پس اگر معجزه بودن یک عمل ثابت شود، ادعا ثابت شده است. همچنین در نقد این سخن که راهکار عملی برای تشخیص معجزه وجود ندارد، باید گفت که این سخن با معجزه دانستن قرآن و دیگر معجزات منافات دارد. افزون بر آن، توجه به قید همراهی معجزه با ادعای الهی بودن و نیز انضمام برهان حکمت به آن، تشخیص معجزه از غیرمعجزه را امکان پذیر می سازد. نویسنده تشبه روحی به پیامبر و نیز بررسی معارف آنها را راه پیشنهادی خود برای صدق دعوی نبی معرفی می کند، حال آن که باید گفت معیاری برای تعیین مقدار لازم تشبه به یک نفر ارائه نشده است. ثانیاً بر فرض تحقق تشبه روحی به فرد مدعی نبوت، صرفاً از تحقق تشبه، نبوت او ثابت نمی شود. به نظر می رسد، توجه به قیود دخیل در معجزه و انضمام برهان حکمتْ راهگشای حل مشکلات موجود سر راه دلالت معجزه در صدق دعوی نبوت است.
تفاوت الگوی انسان شناسی اسلامی با اومانیستی از منظر استاد مطهری در ادراکات اعتباری(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های معرفت شناختی پاییز و زمستان ۱۴۰۳ شماره ۲۸
57 - 83
حوزههای تخصصی:
نظریه «اعتباریات»، یک ابداع نظری و ابتکاری معرفت شناسانه است که با رویکرد معرفت شناختی تدوین شده است. در مجموع اعتباریات، قلمروی روشن از مناسبات و روابط اجتماعی بین انسان ها، نیازهای آدمی، اغراض و اهداف او در جهت حرکت استکمالی و چارچوبی قوی از نظریه پردازی در علوم انسانی، اخلاق و ... عرضه می کند. اساس طرح اعتباریات، مبتنی بر نظریه «انسان شناسی» علامه طباطیایی توسط استاد مطهری امتداد یافته است. این نظریه به دنبال شناخت روشن از انسان، پرسش ها و نیازها و نیز اهداف و غایات او از دیدگاه اسلامی است از این منظر قرائت استاد مطهری از ادراکات اعتباری انسان شناسی اسلامی را در بستر شکل گیری بنیان های حقوق و اخلاق جمعی، زندگی اجتماعی و نظامات جمعی را متفاوت از اندیشه های سکولاریستی شرح می دهد. این پژوهش با استفاده از روش تحلیل فلسفی تطبیقی به دنبال پاسخ به این پرسش است که قرائت استادمطهری از ادراکات اعتباری در زمینه انسان شناسی اسلامی چه ویژگی هایی دارد که می تواند موجب تفاوت الگوی انسان شناسی اسلامی از از الگوی اومانیستی قرار باشد؟ در نوشتار حاضر در صددیم تا به تبیین تفاوت مدل انسان شناسی اسلامی از روش اومانیستی از منظر ادراکات اعتباری استاد مطهری بپردازیم، دستآوردی که نتیجه آن می تواند در باز تدوین علوم انسانی اسلامی در تقابل با علوم انسانی اومانیستی مؤثر و کارآمد باشد.
سوژه در وضعیت های تفریقی (تأملی در مفهوم سوژه در ادوار اندیشۀ آلن بدیو با تأکید بر هستی شناسی تفریقی)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
245 - 268
حوزههای تخصصی:
مفهوم سوژه برای فیلسوف فرانسوی معاصر، آلن بدیو، بسیار بااهمیت بوده و در آثاری چون نظریه سوژه، اخلاق، هستی و رخداد و منطق جهان ها بدان پرداخته می شود. با توجه به سیر اندیشه بدیو و بروز تحولات در کلیتِ نگره وی، تبیین او در باب سوژه نیز دستخوش تفاوت هایی آشکار بوده است. نظریه سوژه اثری مربوط به دوران تأثیرپذیریِ مستقیم بدیو از آلتوسر و مائو است لذا توصیف سوژه نیز در این اثر متأثر از سویه های مارکسیستی اندیشه او و در نسبت با کردارهای اجتماعی و کارکرد سیاسی است، اما در هستی و رخداد که می توان آن را مانیفست هستی شناختی بدیو با شاکله های ریاضیاتی دانست، ویژگی های سوژه از منظری متفاوت مورد توجه قرار گرفته و نخستین بار در نسبت با حقیقت طرح می شود؛ روالی که بعدها با موضعی متفاوت در منطق جهان ها نیز دنبال شده است و ما را برآن داشت تا به تفحص در این سیر تطور بپردازیم. در این مقاله نشان دادیم که سوژه چگونه از هیبتی کاملاً انسانی و سیاسی در آغازه های نگاه بدیو به جزئی متناهی و مادی از حقیقت در بستر وضعیت های تفریقی تبدیل می شود که علی رغم کلیه تلاش های این فیلسوف محل انتقادات و ابهاماتی است و به دلیل نسبت مستقیمش با حقیقت باید بدان ها پاسخ داد و نمی توان تبیین بدیو از آن را به طور کامل پذیرفت.
چالش های سازگارگرایان در مواجهه با استدلال مهار زیگوت آلفرد ملی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
333 - 350
حوزههای تخصصی:
ناسازگارگرایان معتقدند در جهان متعین نمی توان فعلی را آزادانه و اخلاقاً مسئولانه انجام داد درحالی که سازگار گرایان امکان انجام آزادانه فعل و مسئولیت اخلاقی را برای فاعل جهان متعین منتفی نمی دانند و بر این باورند که می توان میان مسئولیت و تعین علّی نوعی سازگاری یافت. این مقاله به تحلیل استدلال مهار زیگوت آلفرد ملی خواهد پرداخت که استدلالی در نقد سازگارگرایی میان مسئولیت اخلاقی و جهان متعین است. استدلال مهار استدلالی است که برپایه شهود افراد از موقعیتی که فاعل در آن تحت کنترل شخص یا نیرویی دیگر است استوار شده و بر آن است که نشان دهد فاعل در موقعیت مهار شده، علی رغم براورده کردن شروط سازگارگرایان همانند فاعل در جهان متعین، مسئولیت اخلاقی برای فعل خود ندارد. در این مقاله قصد داریم که نشان دهیم ملی با طرح این استدلال در پی رد سازگارگرایی نیست و در نهایت موضعی ندانم گرا در این استدلال می گیرد و بنابراین نمی توان استدلال مهار زیگوت را استدلالی در اثبات ناسازگارگرایی دانست بلکه در بهترین حالت، استدلالی است که سازگارگرایی را نقد کرده و شروط آن را به چالش می کشد.